چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

م. سلطانپور

"بابا" رفت!

خدايش بیامرزاد و گناهانش را ببخشاد!

اولآ درگذشت حضور اعلی حضرت محمد ظاهرشاه را به همه اعضای خانوادهء شان و بعدآ به همه شاه پرستان چپ و راست تسلیت ميگويم.
*****
و اما بعد:
ديری است که چيزی نمی نويسم. روزگار لعنتی اصلا چنين فرصتی را از من گرفته است. ولی آيا بر مرگ "بابای ملت !" نيز ميتوان ساکت ماند؟ خير!
اکنون نيز تصميم ندارم چيز زيادی بنويسم و بر شخصيت "بابا" چيزی اضافه و يا کم کنم. اگر چندی که ميدانم در فرهنگ ما "مرده را به لگد زدن" ناپسند است و از همه مهمتر " ما زندهء نيکنام و مردهء بدنام" نداريم.
صرف ميخواهم به چند نکته اشاره کنم :

- بيکاره ترين و نا مؤثر ترين شاه در تاريخ کشور همين ظاهر شاه است. حتی او را با يعقوب خان و محمد افضل خان نيز نميتوان مقايسه کرد. چه رسد به شاه شجاع و يا اميرعبدالرحمن خان.
- اگر ما حافظهء تاريخی خود را از دست نداده باشيم، هولناکترين جنايات در زمان صدارت محمد هاشم خان و شاه محمود خان و پادشاهی همين ظاهر خان صورت گرفته است. اگر ظاهر شاه آن جنايات را بخود نسبت نميداد، بايد در زمان حياتش خود اعتراف ميکرد که در زمان پادشاهی اش او هيچکاره يی نبوده است. که چنين نشد.
- اينکه برخي ها به اصطلاح " دهه يی دموکراسی" را به نيت نيک ظاهر شاه ارتباط ميدهند، کاملآ در اشتباه هستند. آن مسئله نه به دموکرات بودن ظاهر خان ارتباط ميگيرد ونه به صدارت دموکراسی خواهانهء شاه محمود خان. وضع ملی و بين المللی چنين شرايطی را بار آورده بود و متآسفانه انها همان نطفه های اوليهء دموکراسی را نیز در نطفه سقط نمودند؛ که من نميخواهم درين بحث همين اکنون وارد شوم.
- ميگويند که ظاهر خان ظالم و قاتل نبوده است. شايد جنين مسئله يی تا جايی درست باشد ولی سوال اينجاست که آيا او از کشتارها و ظلم و تعدي هايی که در زمان پادشاهی اش صورت گرفته است جوابده است يا خير؟ اگر چنين باشد هولناکترين ظلم و کشتار و دست درازی به ملکيت و ناموس مردم در همين زمان صورت گرفته است. بايد به تاريخ مراجعه کرد و دوران صدارت هاشم جان و نايب الحکومه گی محمد گل خان را بخاطر آورد.
اگر منظور اين باشد که ظاهرشاه کسی را شخصآ خودش نکشته است، شايد اين راست باشد؛ ولی کسی شايد پيدا نشود شهادت بدهد که استالين يا هيتلر و يا پول پوت و يا حفيظ الله امين يا ملا عمر نيز کسی را شخصا خود شان بدست خود کشته باشند.
- اينکه گفته ميشود در زمان ظاهر خان چند سرک و يا جند فابريکه ساخته شده کاملآ درست است ولی آنانيکه آن جند پروژه را سندی برای مترقی بودن ظاهر خان ميسازند، بسيار در فراموش کاری غرق اند و از ياد برده اند که اين پروژه های عمرانی هيج رابطه يی یه ظاهر خان ندارند و کلآ ثمرهء تلاش و زحمات شهيد محمد داوود خان اند. همه يا در زمان صدارت و يا رياست جمهوری آن مرحوم ( با وجود همه ديکتاتور منشی و قوم گرايی اش ) پلان گذاری يا آباد شده بودند. اين بسيار ظالمانه است که نتايج زحمات کسی را به کس ديگری نسبت داد.
- یکی ديگر از حرفهای تبليغاتی شاه پرستان معاصر کشور ما اينست که در زمان ظاهر شاه امنيت برقرار بود در حاليکه بعد از کودتای ثور تا کنون در کوچه کوچهء وطن ما جنگ است. عالي جنابان درست ميگويند ولی آين را نميگويند که اين مسئله چه رابطه يی به کار آيی شخصی و سيستم دولتی آنزمان دارد. آيا ميشود وضع کنونی جهان را با وضع آنزمان مقايسه کرد؟ مقايسهء چهل سال زمان پادشاهی ظاهر خان با حکومات " انتقالی" بعد از آن يعنی از زمان رياست جمهوری داوود خان تا اکنون اگر يک برابر گذاری کودکانه نباشد، اقلآ يک برخورد غير سياسی با تاريخ منطقه و جهان است. آقايون اگر ميخواهند پيشرفت، ترقی و امنيت زمان پادشاهی ظاهر خان را مقايسه کنند بايد با شاهان و رژيمهای ديگر چهان ويا اقلآ با کشورهای همسايه مانند ايران، پاکستان ، ترکيه و يا کشورهای عربی و اسلامی مقايسه کنند نه با رژيمهای بعد از ظاهر خان بخصوص رژيم کودتای ثور يا حکومت مجاهدين و يا طالبان. ما هم امروز و هم در زمان حکومت امن و امان ظاهر شاه عقب مانده ترين کشور جهان درين کرهء خاکی هستيم. گناهش به گردن کيست؟
*****
- يکی از نا بخشودنی ترين اشتباهات آقای کرزی اينست که مرد حقيری را لقب" بابای ملت" بخشيد و مسلمآ فردا اين کرزی است که در برابر تاريخ کشور جوابگو خواهد بود نه ظاهر خان. چون آن بيچاره درين مورد هيج نقش و اراده يی نداشت.
امريکاييها فکر ميکردند که با آوردن ظاهر شاه شايد بتوانند مردم کشور بخصوص قبایل جنوب و شرق کشور را را به رژيم وابسته بخود متمايل بسازند که چنين نشد و اين نمايانگر آنست که ظاهر شاه و خانواده اش حتی در ميان مردم جنوب کشور که از طريق انها تخت شاهی با خدعه و نيرنگ از امان الله خان غصب کردند نيز جای پايی ندارند، چه رسد بر مردم لوگر و باميان، مزار و بدخشان، يا هرات و جوزجان و فارياب و ارزگان که از گذشته بر آنها بدگمان اند.
- اگر فردا مصطفی ظاهر منحيث يک شخصيت وابسته به ملت و غير وابسته به قدرتهای استعماری عرض وجود کند وبر گدشته خونين و جابرانهء نياکان خود اعتراف کند، مسلما اين ملت او را مي پذيرد و حساب اورا از حساب اجدادش جدا خواهد کرد. آنچنانيکه در مورد امان الله خان کرد، چون معلوم است که نه پدرکلان او عياش تر از امير حبيب الله بود و نه نيکه اش نادرشاه خونخوار تر از عبدالرحمان خان. برایش عزم ملی و ارادهء متين ميخواهم.
*******

من نيت نداشتم چيزی بيشتر از يک تسليت نامه برمرگ محمد ظاهر بنويسم. ولی با گذشت يک هفته ونيم از مرگ آن مرحوم که شايد ماه ها نيز جسد آن بيچاره را در يخدانها نگاه کرده باشند، هم در راديو و تلويزيون های افغانی و هم در سايتهابه جز مراسم عزا داری يک حرف و يا نوشتهء انقادی و واقعبينانه در مورد حاکميت بيش از نيم قرن او و خانواده اش نخواندم و چنين معلوم ميشود که همه روشنفکران راست و چپ ما همه شاه پرست و سلطنت طلب شده باشند.
چون فرصت و امکان نوشتن مقالهء مفصلتر و تحليلی را در مورد ظاهر شاه و دوران سلطنت وی ندارم؛ اينک يک نوشتهء قبلی خود را تحت عنوان " بابای ملت" – لقب کبير برمرد حقير- به همه دوستان شاه پرست خود تقديم ميکنم .
*******

«بـابـای ملـت!»
لـقـب کبير بَـر مرد حقير
نوشته:م.سلطانپورآيا زمان آن نرسيده است که اين لقب به صاحب اصلی اش برگردانيده شود؟( پيشنهادی برای بحث و تبادل نظر)سَر سخن: امسال برای بار دوم بعد از سقوط رژيم طالبان برايم امکان ميسر شد تا به وطن برگردم و از محبت خانواده و دوستان ، از آسمان نيلگون و آفتاب داغ وطن فيض برم.بسيار توقع داشتم که چهرهء شهر دوست داشتنی و عزيز خود کابل ماتمزده را اينبار دگرگونه تماشا کنم، شهری که بازسازی شده و غبار ماتم چند دهه از روي شسته شده باشد. اِين خوشبينی من از آنجا ناشی ميشد که همه روزه از طريق وسايل اطلاعات جمعی جهانی از کمکهای چندين مليارد دالری کشورهای جهان ميشنيدم. ولی بمجرديکه پايم بر زمين کابل خورد روياهايم به ياس تبديل شد. وقتا که از مناطق گونه گون کابل ديدن کردم، دريافتم که کابل هنوز هم همان شهر ويرانه و ماتم زده ايست که چند سال قبل ديده بودم، صرف اينجا و آنجا چند تعمير بلند منزل قد بر افراشته اند که همه متعلق به "جهاد سالاران" ديروزی و "دموکراسی سالاران!" امروزی اند. بازهم خانهء پدر اين آدمها آباد که بر عکس خانوادهء سلطنتی که دارايی های غير منقول خود به فروش ميرسانند و پول آنرا به بانکهای خارج انتقال ميدهند، به آبادانی دست ميزنند. هرچه باشد باز هم اين تعميرها زيبايی و سرمايه ئ شهر کابل اند.

ازين که بگذريم هيج نشانی يی از باز سازی در شهر ديده نميشود، نميدانم اين مليونها دالر کمک بين المللی در کجاها مصرف شده اند. درين مورد و موارد ديگر من چشم ديدهای خود را در گزارش مفصل تر ديگری انشاءالله در آيندهء نزديک خواهم نوشت.
آنچه برای هر افغان بر گشته از بيرون خيلی جالب است، مسئله موجوديت روزنامه ها و جرايد متعدد دولتی، شخصی و انجيويی ، راديوهای تقريبآبيست وچهارساعته فعال خارجی و موجوديت نشرات چند شبکهء تلويزيونی غير دولتی در کنار تلويزيون دولتی ويا به اصطلاح تلويزيون ملی افغانستان است. در نشرات تلويزيون دولتی مانند هميشه، بيشتر به اخبار رسمی، فعاليتهای ارگانها ی دولتی، کارکردها و ملاقات های شخصيت های حکومتی پرداخته ميشود.برای من جالب تر از همه اين مسئله بود که، در نشرات اين تلويزيون در رآس اخبار نه ملاقاتهای رئيس جمهور، بلکه ملاقاتها و فعاليتهای محمد ظاهر، شاه مخلوع و "بابای ملت!"گزارش ميشد. از روی نشرات تلويزيون دولتی افغانستان هربينندهء به چنين نتيجه ميرسد که اين لقب نه يک لقب اعزازی بلکه عاليترين مقام دولتی بايد باشد. ظاهرشاه القاب اعزازی اعطا ميکند نشان و مدالهای افتخاری ميبخشد و رؤسای هيئات دپلوماتيک را به ملاقاتهای تعارفی و تقديم اعتماد نامه ها وبرای وداع هنگام ختم وظيفه، طی تشريفات خاص ميپذيرد و...؛ که همه اين وظايف از مسئوليت های شخص اول هر نظام دولتی است.چگونه اين لقب به ظاهر شاه بخشيده شد؟آيا اين لقب بزرگ با شخصيت ظاهر شاه همخوانی دارد؟در تاريخ افغانستان ما صرف دوبار به اين لقب بر ميخوريم. يک بار برای احمد شاه درانی که بنام" احمدشاه بابا" ملقب شده و بار دوم برای استاد عبدالعلی مزاری که در جامعهء هزارهء کشور "بابه مزاری" لقب گرفته است.
در هردو بار اين لقب نه از حانب کدام لويه جرگه و يا حکومات بلکه از جانب مردم و هوا خواهان شان به ايشان بخشيده شد. اين لقب را ايشان نه در زمان حيات شان بلکه بعد از مرگ يا شهادت خود نصيب شدند. باز ايشان را هيچ کس بنام بابا يا بابهء ملت خطاب نميکند،بلکه صرف ميگويند : "احمدشاه بابا" يا "بابه مزاری". اين القاب بيشتر بخاطر احترام به کارنامه های ايشان از طرف دوستان وهواخواهان شان بدانها تفويض گرديده است وهيچ نوع صبغهء رسمی ، دولتی و ملی نيز ندارد. بنظر من هردوی ايشان سزاوار چنين لقبی نيز هستند.
احمد شاه درانی بانی افغانستان کنونی است. او با مهارت توانست قبايل گونه گون افغان را متحد سازد و کانفدريشن اين قبايل را بسازد، دامنه حکومت خود را از ساحهء قبايل پشتون به سرتاسر خراسان گسترش دهد وامپراطوری بزرگی به وسعت امپراطوری سلطان محمود غزنوی را دوباره ايجاد کند که دامنه اش تا نيم قارهء هند ميرسيد. حالا که امپراطوری او با قتل وغارت سرزمينهای بيگانه و غير مسلمان بخصوص هندوها يکجا بود، نه مورد تائيد من است و نه مورد توجه اين مقال.
عبدالعلی مزاری نيز يکی از مبارزين و مجاهدين نامدار کشور و بخصوص جامعهء هزاره افغانستان است که شعار عدالت ملی و مذهبی را بلند کرد و درين راه تا پای جان پيشرفت.اما ظاهر خان، نادر خان، هاشم خان و در مجموع خانوادهء سلطان محمد خان چه شاهکاری انجام داده اند که ظاهرشاه بدين لقب بزرگ مفتخر ميگردد؟به شهادت تاريخ سلطان محمد خان جد ظاهر خان اولين کسی است که پشاور و مناطق پشتونخوا آنطرف سرحد کنونی را به سکها سپرد و زمينهء جدايی بخش بزرگی از کشور را مساعد ساخت. نادر خان که در ديره دون و تحت نظارت و تربيهء انگليسها بزرگ شده بود با رهنمايی انگليس واستفاده از روحانيون کمپنی هند شرقی برای سرنگونی حکومت شاه امان الله خان توطئه چينی کرد و بعد ازسقوط حکومت امير امان الله باخدعه و نيرنگ و بعنوان آنکه ميخواهد تاج و تخت را به وارث اصلی اش( امير امان الله) باز گرداند وارد مناطق قبايلی شد، ولی زمانيکه کابل را بعد از نيرنگها و مهر کردن به قرآن فتح کرد، تخت تاج را خودغصب نمود.
نادر خان و برادرانش چون هاشم خان ، شاه ولی خان ، شاه محمود خان و ديگران شان سمبول مزدوری به بيگانگان وعا مل خشونت علیه اقوام ، قتل عام آنها، دروغ گويی، خساست، نامردی، نمک ناشناسی، عهد شکنی، نفاق عمومی و بيدادگری و ديکتاتور منشی در کشور اند.ظاهر خان باوجوديکه مانند احفاد خود قصاب نبود ولی بيکارگی، خوشگذرانی، زنبارگی و بی ابتکاری از خصايل اويند. او در حدود چهل سال حکومت خود سنگی را بالای سنگ نگذاشت. اگر دورهء بنام دههء دموکراسی در کشور شهرت يافت، نه از ابتکار و طينت دموکراسی خواهانهء او، بلکه ناشی از خواست زمان بود و حتی اين خود ظاهر خان بود که باعدم توشيح قوانين و مقررات مشروطه بر دموکراسی نوپا در کشور پشت پا زد و زمينهء کودتاها، ديکتاتوری های بعدی و حتی اشغال کشور را مهيا ساخت. اگر درين مقطع زمان چند شاهراه ويا فارم زراعتی و فابريکهء کوچکِ در کشور تاسيس شد، ابتکار آن بدست سردار محمد داود خان بود وافتخار آن نيز (باهمه خودخواهی،ديکتاتور مشربی و روان قبيله گرايانه اش) به شهيد محمد داود خان ميرسد.
در زمان جهاد، ظاهر خان و طرفدارانش نه تنها در جهاد شرکت نکردند، بلکه حتی يک يالله و خير هم نگفتند.در زمان مقاومت و اشغال کشور توسط مليشای پاکستان و طالبان، ظاهرخان نه تنها به نيروهای مقاومت نپيوست بلکه ازين اجيران پاکستان والقاعده حمايت کرد و فتح مزارشريف توسط طالبان را برايشان مبارک گفت و بدينطريق خود را در جنايات ايشان شريک ساخت.بعد از آنکه طالبان اين فزند نا مشروع" بل- بينظير" * از والد خود اطاعت نکرد و امريکا بعد از حوادث يازدهم سپتامبر مجبور شد تا هيولايی را که بدست خود ساخته بود، از سر راه بردارد، باز سروکلهء ظاهر خان مثل کرگسی بر فضای مردگان وجان باختگان مقاومت، بعد از حدود سه دهه خواب راحت در لانه اش در روم، ظاهر گرديد. تا باز بر گردهء ملت سوار گردد و سلطنت خانوادگی از دست رفته را که انگليسها به پدرش بخشيده بودند، او آنرا دوباره توسط امريکائيها به چنگ آرد، ولی غافل از انکه حريف جوانتر و کارآتری در کمين بود.در کانفرانس بن آقای کرزی منحيث رئيس ادارهء انتقالی توسط يار همتبارش آقای خليلزاد بر کشور تحميل ميگردد واو نيز بخاطر آنکه خاطر ولينعمت خانوادگی خود راپاس داشته باشد، لقب بزرگ"بابای ملت" رابه مرد حقيريکه از سلامت روانی نيز برخوردار نيست، از کيسهء ملت هاتم بخشی ميکند.
واما ظاهرخان و خانواده اش امروز در کابل مصروف چه کاری هستند؟ظاهر خان، اولاده و اقاربش که اکنون از برگشت کشور به نظام سلطنتی به اصطلاح ميراث خانوادگی خود نا اميد شده اند، دفتر معاملات باز کرده اند و قرار معلومات موثق در شهر کابل بفروش ده ها منزل رهايشی واز جمله قصرهای نمبر هفت و هشت دست زده اند.در کابل آوازه بود که مقر رياست شورای وزيران ومقر رياست امنيت دولتی سابق که در زمان صدارت سلطانعلی کشتمند و حکومت دوکتور نجيب الله ساخته شده بودند، چون اين تعميرها در محوطه صدارت اند و اين محوطه را ظاهرخان زمين و مالکيت شخصی خود ميداند، به مقامات دولتی و از جمله به کرزی گفته است که بايد يا اين قصرها را در بدل قيمت ناچيزی به اختيار خانوادء سلطنتی قرار بدهند(تا انرا دوباره به قيمت گزاف بفروشند) و يا تعميرهای خود را تخريب نموده و زمين آنرا که به شاه مربوط است به او مسترد نمايند.
همچنان اين آوازه نيز گرم بود که شاه ميخواهد قصر رياست جمهوری ( ارگ شاهی قبلی) را نيز بالای دولت ( کرزی) بفروش برسانند. در حاليکه به همه هويدا است که اين قصر نه در زمان ظاهرو نه در زمان پدرش بلکه در زمان عبدالرحمن خان و شاهان قبلی آباد گرديده است.قرار گفتهء يک کا رشناس امور ملکیتها در شاروالی (شهرداری) کابل که منحيث انجنير کار ميکند، بيش از دوسوم زمينهائ شهر و اطراف کابل و تعميرهای شهر نو کایل به خانوادهء سلطنتی و اقارب ايشان مربوط اند. خانوادهء نادر خان و وابستگان ايشان علاوه برآنکه بهترين زمين های مردم و زمينهای وقفی و دولتی را در زمان زمامداری خود در کابل و ولايات کشور جبرآ غصب و غيرقانونی بنام خود قباله نموده اند.
هکذا نادر خان ، بعد از کودتا و دسیسه های سیاه در غصب تاج و تخت، تمام مالکيت ( سرای ، زمین دارایی ، جایداد و ساختمانهای شخصی ) خانواده شاه امان الله خان ، تمام دوستان، بزرگان و وابستگان دستگاه دولت مترقی ایشان و بالخصوص ملکيتهای خانواده ی چرخی و شاه محمد وليخان دروازی و ديگران را که مالکان انها را قبلا اعدام نموده بود، غصب تصاحب و بنام خود و اعضای خانواده خود قباله کرده بود .
حالا ظاهرشاه و اقاربش قسمت اعظم اين زمينها را طی دوسال اخير يا بفروش رسانيده و يا در حال بفروش رسانيدن آنهاست و پول آنرا به حسابهای خود در بانکهای خارج ميفرستد،. زمينهای اطراف قصر دارالامان، چهل ستون، چندالبايی پغمان، چاردهی ، کاريز مير و... از همين جمله اند.
نميدانم حکومت فعلی افغانستان و شخص آقای کرزی درين معاملهء کلان پولی شريک اند و يا اينکه حق السکوت کنفرانس بن را به ظاهر خان ميپردازند. در غير آن هر آدم عادی وعامی هم ميداند که اين عملکرد خانوادهء ظاهرخان هم عمل غير قانونی است و هم عمل غير شرعی. بنا بر چند دليل سادهء ذيل:
اولآ اينکه مالکيت خانوادهء سلطنتی در 1357 بعد از کودتای ثور توسط شورای انقلابی رژيم آنوقت مصادره و دولتی اعلان گرديدند. اگر ساير اتباع کشور که در زمان رژيم کودتايی و اشغال کشور توسط نیروهای شوروی ، وهم در حکومتهای مجاهدين و طالبان به خاطر حفظ جان خود به خارج مهاجرت نموده بودند و اينک بعد از سقوط رژيم طالبان دوباره بوطن برميگردند و ملکيت خود را تصاحب مينمايند؛ مسلماً آنها قانونآ چنين حقی را دارند. چون در رژيمهای قبل از حکومت فعلی ،ايشان سلب مالکيت نشده بودند و يا به عباره ديگر ملکيتهای ايشان به اساس کدام فرمان خاص يا مصوبه ی حکومتهای وقت، ضبط نشده و مصادره و دولتی نگرديده بود. ملکيتهای اين کتگوری افراد بخاطر آنکه توسط افراد ديگری تصاحب نگردند، به اصطلاح انزمان "تحت تامين دولت" قرار گرفته بودند. بصورت طبيعی هر زمانيکه بوطن برميگردند حق دارند تا ملکيت خود را تسليم شوند ويا آنرا چون مالک واقعی تصاحب نمايند.
اين در حاليست که ملکيتهای خانوادهء شاهی مطابق به فرمان و فيصلهء شورای انقلابی ( بالاترين مرجع دولتی و تصميم گيری آنوقت) مصادره و ملی( مالکيت دولت) اعلان گرديده اند. حالا اين فيصله و فرمان عادلانه بوده يانه مسئلهء ديگريست که درينجا مورد بحث مانيست. اگر قرار باشد که اين مالکيتها دوباره به خانوادهء شاهی برگردانيده شوند لازم است تا مرجع مماثل در دولت فعلی طی يک فرمان يا مصوبهء خود فرمان حکومتهای قبلی را ملغا قرار داده و فيصلهء استرداد دوبارهء اين ملکيها را به خاندان شاهی صادر نمايد. چنين ارگان مماثل و صاحب صلاحيت فقط شورای ملی کشور ميتواند باشد و بس، که هنوز تشکيل نگرديده است. لذا حکم استرداد دوبارهء ملکيهتای خانواده ظاهرشاه، به ایشان توسط هرشخص و يا مقامی که صورت گرفته باشد، غيرقانونی ویک معامله آشکار است.
ثانيا اين مسئله نيز از نقطه نظر حقوقی و شرعی قابل دقت است که، اکثريت مطلق ملکيتهای خاتوادهء نادر خان مالکيت ساير اتباع کشور اند ، که در زمان پادشاهی نادر خان و برادران و سپس در دوران پسرش ظاهرخان به زور غصب شده اند. همه مورخين کشور درين امر متفق القول اند که: زمانيکه نادر خان کابل را با حيله و نيرنگ فتح کرد، جايی برای بودباش خود و مليشيای همرکابش در کابل نداشت و مدت دو هفته و تا انتقال به ارگ را در خانهء يک دوست قبايلی خود سپری نمود. پس سوال درينجاست که اين همه ملکيتهای بيشمار را اولادهء نادرخان از کجا کرده اند؟ مسلمآ زمين و ملکيت مردم بیچاره وبیدفاع ویا جایداد های دولتی را غصب نموده و بعدا بنام خود و اعضای خانوادهء خود قباله کرده اند، که خود تخلفی است صريح و جداً قابل بررسی وباز نگری مجدد.
بايد يک محکمهء با صلاحيت تشکيل و درين مورد غور نموده و اين ملکيتهای غصب شده توسط خانوادهء نادرخان ویا موارد مشابه دیگر را علت شناسی نموده در صورت اثبات واستناد، دوباره به مالکان اصلی شان برگرداند. چون هم از نگاه قانونی و هم از لحاظ شرعی پادشاه، رئيس جمهور يا خليفه اسلام اين حق را ندارد تا ملکيت اتباع و يا دولت را غصب و بنام خود و اقارب خود قباله کند ، به شخص ديگری ببخشد ومالکان اصلی را خلع مالکیت نماید. چنين است اوصاف خانوادهء سلطنتی و شرح ملکیت نیاکان وپدران و شخص محمد ظاهرخان ، دوامدار ترین پادشاه کشور.
آيا مرد حقيری با اين اوصاف، شايستگی لقب بزرگ"بابای ملت" را دارد؟ به نظر من هرگز نه!و آيا زمان آن نيست تا اين لقب به مرديکه واقعآ شايستگی آنرا دارد بر گردانيده شود؟اگر قرار باشد لقب " بابای ملت" به يکی از شاهان و يا حاکمان حال و گذشتهء کشور اعطا گردد؛ درآن صورت به نظر من شاه امان الله خان بيشتر از همه اين حق و شايستگی را بنابر دلايل ذيل داشته است :
1-باوجود آنکه امان الله خان از پدر عياش و فحاش و پدرکلان جبار و آدمخوار بدنيا آمده بود، ولی تحت تآثير و تربيهء مشروطه خواهان که برخی از انها در دربار حبيب الله و عبدالرحمن حضور داشتند، به مشروطه خواهی روی آورد و به يکی از مدافعين و بنيان گذاران مشروطيت ودموکراسی خواهی در کشور مبدل گرديد.
2- او يگانه پادشاه و يا حاکم آزاده از تبار محمد زایی در تاريخ معاصر کشور است که به بيگانگان تعلق نداشت. او همچو يک شخصيت ملی همراه با ساير دوستان، مشاوران و هم قطا رانش بخاطر سربلندی کشور و استقلال سياسی آن مبارزه و تلاش نمود، تا به کسب استقلال سیاسی کشور وترک اطاعت بیگانه ها نايل گرديد.3- او بانی استقلال و آزادی کشور است. 4- او اولين شاه افغانستان بود که نظام و مناسبات بردگی را در کشور رسمآ ملغا قرار داد.
5- او بانی قانون گزاری در کشور است. چون اولين نظام نامهء دولتی در زمان وی بتصويب رسيد.6- او اولين شاه کشور بود که به کثرت گرايی مذهبی و عقيدتی اعتقاد داشت و اقداماتی معین وروشن ( هرچند ناکام) درین زمينه انجام داد و اجرای مناسک دينی برای همه اتباع کشور را آزاد اعلان کرد.7- او اولين زمامدار کشور بود که در راه تساوی حقوق زنان با مردان کشور گامهای عملی برداشت.
8- حکومت شاه امان الله خان اولين حکومت در تارخ معاصر کشور بود که در آن تعصب قومی و قبيلوی بسیار کم و به نسبت همان دوره میتوان گفت جود نداشت. به سخن ديگر در حکومت امير امان الله خان نمايندگان اکثر اقوام کشور در رده های بالايی و رهبری حضور داشتند که ميتوان آنرا نوعی ازحکومت مشارکت قومی خواند.
9- نه خود امان الله خان ونه اولادهء وی هيچ نوع محکوميت و يا مجرميت و حتی بدنامی خاصی در برابر مردم و تاريخ افغانستان ندارند.
با اين مقايسه ی گذرا ميان شخصيت و عملکرد دو شاه،( باوجود همه کمبودهاييکه بصورت طبيعی در شخصيت امان الله خان نيز وجود داشت و از جمله ناعقبت انديشی و شتابناکی در کارها، درک نادرست از شرايط انزمان کشور، تقليد کورکورانه از کشور های اروپايیِ، وضع ماليات کمر شکن بر مردم و...) با آنهم امان الله خان شايسته ترين، دموکرات ترين، غير وابسطه و ملی ترين زعیم بود . او با احساس و خوشنام ترين شاه کشور بود. من بخود حق ميدهم تا شاه امان الله خان را منحيث" بابای ملت افغانستان" خطاب واحترام کنم، نه ظاهر خان را.
آيا زمان آن نيست که روشنفکران و منورين کشور برعکس آقای کرزی و حکومت دست نشانده ی امريکا، لقب بزرگ " بابای ملت افغانستان" را به بانی استقلال کشور شاه امان الله خان تفويض کنند؟ اگر در رسميات ممکن نباشد ، در نوشته ها و مقالات خويش این اقدام را مرعی بدارند، تا نسل آينده کشور بدانند که مادران و پدران روشن ضمير ايشان در زمانش مخالفت خود را با اعطای لقب بابای ملت به مردک کوچکی چون ظاهر شاه ابراز نموده اند.
وســــــــــــــــــــــلام
م. سـلـطـانـــــپــــور
ميزان سال 1384
اکتبر سال 2005*- منظور از بل کلنگتون و بينظير بوتو است.آدرس ايميلی نويسنده:
msultanpoor@hotmail.com