جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹


دکترصاحبنظرمرادی


تاجیکان آریایی وازسکنه قدیم وبومی آریانا هستند



توضیحات تاریخی برادعای دکترعنایت الله شهرانی(تاجیکها ازنسل تورکان قرقز وقره قلپاق میباشند)

دریکی ازردنامه های جناب استاد شهرانی دربرابرنوشته محترم ضیاء بهاری درموضوع منسوبیت قومی شادروان محمدطاهربدخشی خواندم که ایشان تاجیکها را"ازنسل تورکان قرقز وقره قلپاق" خوانده اند. هرچند پاسخ نوشتن یا توضیح نمودن باین موضوع برای تعدادی ازدوستان باتوجه به موقعیت حساس تاریخی ماغیرضروری وازنظرتعدادی هم ثبوت ثابت وامراضافی بوده باشد، اما بارعایت قاعده مطبوعات هرآنچه برخلاف واقعیت ودرمغایرت برروال طبیعی آن ادعامیشود، بی پاسخ ماندن آن درحکم قبول ادعاها خواهدبود، ازین روتوضیح مواردی رادر خصوص نوشته جناب شهرانی ضروری میدانم.
جناب استاد شهرانی اگرخوانده باشند، اخیراً بنده درسایت خاوران، مقاله ای تحت سرخط "موقعیت دشوار هویت ملی ومنطقوی مادرتاریخ معاصر" به نشررسانیده ومسایلی رادرباب دسایس استعماری انگلیسها وروسها به منظورکوتاه نمودن دامنه هویت ملی مادرحوزه فرهنگ زبان فارسی درتاریخ معاصر ودرجغرافیای فرهنگی آن ازسلطنت دهلی تاامارت بخارابه بررسی گرفته بودم. ازین رو روشن است که بحث ترک خواندن تاجیکها بدنبال کوشانیها ویفتلی ها وتعدادی ازشخصیتهای علمی وفرهنگی تاجیک تبار تنها کارایشان نبوده واقتباس ازگفته های من درآوردی وبی پایه آنانیست که درفرصتهای معیین تصمیمگیری های سیاسی به گفتن چنین دروغهای کلان وشاخدارضرورت داشته اند. تاریخ دوره شوروی درآسیای میانه مناسبات دوقوم بزرگ این حوزه رادرجامعه "ترک وتاجیک" که قبل ازآن درتمام مراحل تاریخی دوست وهمکاریکدیگربوده اند، چنان اهریمنانه به ساخت وسازحکومتی وبعداً هویت سازی پرداخته اند که دست هفتادپشت استعمارکهنه کارانگلیس راازپشت بسته اند. بهتراست تااستاد شهرانی وهرعلاقه مندامورتاریخ وجامعه شناسی خودبه اسناد ومدارک تاریخی این دوره مراجعه کنند واصلاحات تصفیه قومی و"تبرتقسیم" مفاخرفرهنگی سکنه بخارای بزرگ راتوسط شوروی ها درهردومنابع تاجیکها وازبکها ازنظربگذرانند. ازین روادعای استاد شهرانی تکرار مکررات پان ترکیستان "جدیدی" برای تشکیل ترکستان کبیر درآسیای میانه دوران تشکیل اتحادشوروی میباشد.
تاجیکها درحالیکه به شخصیت اجتماعی همه اقوام برادرحرمت میگذارند، ازآنها نیزچشم داشت حرمتگذاری به حریم شخصیت تاریخی وفرهنگی خودرادارند. آنهادرصورتیکه ترک(قرقز وقره قلپاق) میبودند، چه حاجت که ازتبارخودمیبریدند وراه دیگری درپیش میگرفتند، آنها مثلیکه درهرزمانی ازهویت ملی خود دفاع کرده اند، درصورتیک ترک میبودند، نیزچنین میکردند. ضمناً تذکراین واقعیت راخدمت همه عزیزان صاحب قلم زاید نمیدانم که سوگمندانه هستند کسانی که چنین ادعاهای را ناشی ازبدآموزی تاریخی وتعدی درحریم فرهنگ وتمدن ملتها نمیدانند وبخاطرادامه همچو روشهای مفتنانه آنرابازنگری یا بگفته خودشان نگاه نوبه تاریخ میخوانند!!!؟ به نظرمن نگاه نوبه تاریخ جزبا دسترسی به استادموثق تاریخی دروجودکتیبه ها وبازیافتهای باستان شناسی، درموردواقعیتهایکه طی هزارساله ها موردتوافق مورخین قرارگرفته اند وبایگانیهاوکتبخانه هالبریزازاسناد تائیدی آنهاهستند، یا حرف عمدی است یا ندانستن واقعیتهاویا گزافه پردازی وفرصت کشی بیهدف. درموردنگاه نو به تاریخ میتوان از کشف کتیبه رباتک درسال1991 صحبت نمود که این کتیبه درزمینه تصحیح برخی ازبینشهای فرضی درمورد منسوبیت تباری، شجره وزبان کوشانیان انقلابی رادرباورتاریخی ما بوجود آورد وبرای ادامه این بازبینی بایست درجستجوی همچو استادموثق تلاش نمود.
سرزمینی که درحال حاضربحیث بخشی ازجغرافیای آریانا وخراسان تاریخی بنام "افغانستان" یادمیشود، درحال حاضرزیستگاه نماینده گان اقوام وگروههای زیاد قومی چون تاجیکها، ترکها(اوزبیکها، ترکمنها قزاقها، قرغزها،)پشتونهابامجموعه قبایل آن، ایماقها، شاخه های اقوام پامیری(شغنانیها، وخیها، زیباکیها، اشکاشمیها) گجرها، بلوچها، پشه ای هاوغیره میباشد. مستند بحکم تاریخ، تعدادی ازین اقوام باشنده بومی وقدیمی این سرزمین بوده وهویت آریایی را تاریخی حمل میکنند، که خودبومی هستند ودرمورد مراحل تکامل اجتماعی آنها ازمتن اقوام قدیم آریایی بحثهای علمی وپژوهشی نیازدارند، وجمعی هم با هر کمیتی ودرهر مرحله ای از تاریخ درپی حوادث اجتماعی وطبیعی وارد این سرزمین شده اند، که بررسی زمینه های ورود ایشان بامشخصات تکامل اجتماعی و تاریخی آنها درین وطن مشترک معلومست ومستلزم توضیحات مستقل ومفصل علمی میباشد، که بایست ضرورتاً درفرصتهای ممکن باین مهم پرداخته شود. این گروههای اجتماعی هرکدام درمقایسه با سابقه زندگی شان درین سرزمین دربرپایی فرهنگ وتمدن وتامین بنیادهای اقتصادی سهم درخورتوجه داشته اند. مادرین مبحث به بررسی جوانب تاریخی وفرهنگی تاجیکان میپردازیم که بشهادت تاریخ یکی از قدیمترین واحدهای اتنیکی آریایی وخراسان درآسیای میانه وآسیای مرکزی بوده، وارث تمدنهای کهنسال آریایی درگهواره "ایریانا ویجه" وجمع کننده سایر اقوام برادر درکنارخویش درخراسان بزرگ و ماوراالنهر درتوالی هزاره های گذشته بوده است. تااستاد شهرانی آنها راباقیافه واقعی شان بشناسد ودیگرلباس قره قلپاقی براندام آنان نپوشاند. تاجیکان پس از گذارازمراحل تاریخی، درمنابع مختلف نگارشی منطقه وجهان با نامهاوالقاب گوناگون ازجانب همسایگان وکشورهای دورونزدیک جهان نامیده شده اند، نهایتاً در دوره اسلامی خراسان بنام "تاجیکان" نمودارو هویت تاریخی گرفته اند.
بنا به تصریحات اسنادومنابع تاریخی تاجیکان به عنوان تنها گروه عمده نژادی غیرترک تبارآسیای میانه وآریایی الاصل هستند که حدود1500 سال قبل ازمیلاد درآسیای مرکزی سکونت دارند وسندی که سکونت قبایل دیگرکنونی این سرزمین راقبل ازایشان داده بتواند تاهنوز دسترس نیست، بنابرآن تاهنوز ازایشان بحیث قدیم ترین واحدانتیکی آریایی وصاحب فرهنگ، تمدن واین سرزمین نام برده میشود. در مورد پیوند تباری، اجداد، هویت تاریخی تاجیکها ونامگذاری آنها تاکنون آثار فراوانی از سوی مورخین، پژوهشگران ودانشمندان منطقه وجهان تالیف گردیده اند.
چنانکه ازین تحقیقات بر می آید مکان بود وباش جغرافیایی تاجیکان تنهابه کشور کنونی بنام "تاجیکستان" محدود نمیگردد. درین خصوص پروفیسورحقنظر نظروف ازروشهای محدود نگرانه همکاران وهم کسبان خوددرتاجیکستان انتقادنموده ومینگارد که: "مورخان تاجیکستان تاریخ خلق تاجیک را درمحدوده ماوراالنهر وآسیای میانه محدودساخته اند...درحالیکه62% تاجیکها در افغانستان (خراسان) زندگی میکنند...سهم آنهادرآفرینش فرهنگ مادی ومعنوی خلق تاجیک به مراتب ازمردم تاجیک ماوراالنهر زیادترمیباشد."(1) درواقع، جغرافیای زیست تاجیکان سرزمین دراز دامنیست که در آن بحیث یکی از اقوام قدیم وتمدن ساز آریایی بفاصله های بیشتر از هزار کیلو متر دورتر ازحدود سیاسی تاجیکستان امروزی، از ایران تا قفقاز، افغانستان، آسیای میانه، غرب چین(در ایالت سینکیانگ) وبخشهای از هند وپاکستان واقع شده اند.
با تاسف بر اثراجبارو عوامل متعدد فرهنگی، بشری واستعماری درین جغرافیای بزرگ هویت اولی تعدادی ازآنها سلب گردیده است. اگرواقعیتهای جهانشول سیاسی درفروپاشی، نظام توتالیتر اتحاد شوروی کمک نمیکرد، امروز ما شاهد زوال بیشتر فرهنگی وتاریخی تاجیکان دریکی ازمراکزعمده واصلی آنها در کشورهای آسیای میانه شوروی سابق میبودیم. با تاسف براثر اصلاحات نامیمون نظام کمونیستی اتحاد شوروی درحذف وایزاد های فرهنگی واتنیکی سکنه آسیای میانه، زمینه مسخ هویتی وتقسیمات ظالمانه ارضی بنام کشورهای متحده سوسیالیستی رسماً اعلام گردید، وعوامل نفاق ودشمنی را بین اقوام این سرزمین فرهنگی بخصوص "ترک وتاجیک" بگونه ظالمانه ای دامن زد که آقای شهرانی بدان واقف نیستند ویا میخواهندباچشم بسته ازکنارآن عبورنمایند.
براساس اصلاحات سیاسی وجغرافیایی نظام شوروی، تعدادی ازاقوام آسیای میانه ازجمله تاجیکان به سختی آسیب فرهنگی وهویتی رامتحمل گردیده اند و گهواره فرهنگ وتمدن خود را در بخارا، سمرقند، فرغانه وتعدادی ازشهرهای آباد کرده اجداد خویش درتحت مظالم پان ترکیستان عصرتسلط بلشویکی ازدست داده اند. نویسنده گان وضیائیان تاجیکستان این تقسیمات تحمیلی رابنام "دوره تبر تقسیم" نام نهادند واز خاطرات تلخ آن بااشک چشم یادمیکنند، واندوه تلخ تری رابه نسلهای بعد از خود به ارمغان گذاشته اند. این صفحه از تاریخ زنده گی مردم آسیای میانه با توجه به حجم متراکم حوادث، واهمیت تاریخی آن برای کل بشریت، مستلزم تحقیقات مستقلانه علمی میباشد.
درمورد تاجیکان خراسان(افغانستان)کنونی که یکی ازصاحبان بلاتردید این سرزمین وایجادگران فرهنگ وتمدن دیرین سال خراسان بزرگ هستند، وکاخ فرهنگ، تمدن، همزیستی، تساهل وهمگرایی رابا هیمه جان خود برافراشته اند، واقعیتهای تلخ و ناگوار سیاسی بهتر از ماوراالنهر نبوده وحلقات مغرض وفرهنگ ستیزحاکم بخصوص پس ازتسلط نظام قبیلوی درسال1747 برخراسان همواره دربرابرشان برجعل کاری وقلب هویت آنها پرداخته اند. طرحها وفرضیه های ناهمسو وگاهی هم متضاد دربرابر مسایل اتنیکی، هویتی، زبان، فرهنگ وزیستبوم آنها اگر نتواند حرف نهایی را بزند، ولی میتواند درمغشوش نمودن صفحات تاریخ شان اثرگذار باشد. درین خصوص آقای نجم الدین کاویانی درنوشته خود ذیحق است که "بسیاردردمندانه باید گفت که درحوزه قوم شناسی ازجمله "تاجیک شناسی" درافغانستان بنابرسیاستهای حاکم شوینستی نه تنها کارهای علمی، پژوهشی، دانشگاهی ومیدانی صورت نگرفته است، بلکه به تاریخ آنها نیز دستبرد زده شده است. درهمینجامیخواهم تاکید کنم که بررسی واقعبینانه کارنامه وزمانه تاجیکان ونگاه تازه به تاریخ آنها نهایت ضروری وخیلی مبرم است ومسلماً نقش بسیارجدی درامرخودشناسی ملی، روند ملت سازی ونهادینه ساختن هویت ملی آنها دارد." باهمین پنداربخاطر شناخت موجز تاجیکان درابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی واقتصادی آنها سری به منابع وتحقیقات مورخین ومردم شناسان درحوزه آسیای مرکزی میزنیم وازباورهها وگفته های ایشان درین خصوص آگاه میشویم. امیدوارم تاپروفیسورشهرانی هم دررابطه به اقوال وگفته های اتنوگرافان، انتروپولوژیستان مورخین پاسخ خودرابیابند که تاجیکان تاریخ بسیارواضح ودرخشان دارندوروایت موهومی که درآن نه ازدانشمندواثرعلمی آن بصورت مشخص نام برده شده، ونه هم ازمحل دقیق "کناره راه ابریشم" سخن گفته اند، نمیتواند این بدعت جدید رابرخلاف واقعیتهای علمی(تاریخ، فرهنگ، سیماشناسی ومردم شناسی)که ازعلوم معتبر نژادشناسی هستند ودرزمینه تدقیقاتی هم وجوددارد، "تاجیکان راازنسل تورکان قرقز وقره قلپاق" بسازد.

تاجیکان بروی صفحه تاریخ
براساس تدقیقات علمی باستان شناسی، اتنوگرافی وانتروپولوژی درمناطق مختلف آسیای مرکزی، تاجیکان ازاهالی بومی آریانای کهن وخراسان بزرگ دردوره اسلامی وفرارود باستانی میباشند. آنها"اززمانهای قدیم که به بیش ازششهزارسال میرسد، درین سرزمین زنده گی میکنند.( 2) مطالعات مادرباب تاریخ اقوام آسیای میانه نشان میدهد که مردم بومی آنجا آریایی بوده اند.(3) تاجیکان نماینده یکی ازقدیمترین تمدنهای آسیای میانه هستند وقبل ازظهورترکان(درقرن ششم میلادی) درین ناحیه زندگی میکرده اند...تاجیکها درمناطق آسیای میانه، افغانستان وماوراالنهرسکونت داشتند.(4)
تاجیکان دارای فرهنگ وتمدن چندین هزارساله میباشند که گنجینه های فکری ومعنوی آنها درمراحل مختلف بزبانها وگویشهای مختلف نگارش یافته است. درمیان اقوام وکتله های قومی فراوانی که ازآغاز تمدن آریایی تابرپایی تاریخ وفرهنگ، هنرآفرینی، مهاجرت، زبان آوری، شهرسازی وغیره بیان گردید، بی تردید تاجیکان یکی ازواحدهای فعال وشناخته شده آنهابوده ونقش ثمربخش خودرادررهنمون سازی خودودیگران درهمگامی بازمان درمسیرتمدن تاریخی منطقه بجاگذاشته اند.
آریانای کهن بعنوان میهن تاریخی تاجیکان، خاستگاه آیینهای باستانی میترایی ومهری درهزاره دوم وسوم پیش اززایش عیسی مسیح، پرورشگاه اساطیروحماسه های شاهنامه فردوسی ومهدظهوردیانت زردشتی باسه فانوس خرد(گفتارنیک، کردارنیک وپندارنیک) بوده است. گستره مرزبوم تاجیکان ازپنجهزارسال باینسو درشاهراه ترددخلق هاوتمدنها وهمچنین درگرهگاه آمیزش ورویارویی فرهنگها قرارداشته است، وآنها دردرازنای تاریخ، تمدن وهنرهرچه گرانبها وانسانی را بوجودآورده ویاخود پذیرفته وتوسعه داده اند، وهمزمان هویت فرهنگی وزبانی شان رادرهرمرحله ازهجومها وایلغارهای جهانگشایان بافداکاری های پاسداری کرده اند. به گواهی تاریخ دست آوردهای فرهنگی وکارنامه های علمی تاجیکان قرنها پیش مرزهای ملی(قومی) رادرنوردیده وبرای خوددربسترفرهنگ پرباربشری جابازکرده است. هیچ یک ازعرصه های علمی وفرهنگی نیست که تاجیکان درآنهاآثارگرانبهانیافریده وچهره های فرهنگی ومدنی خودرانداشته باشند. تاجیکان کارنامه های ماندگار درحوزه پژوهشهای تاریخی، علمی، درادبیات(شعر)درنقاشی ومعماری درفرایند تاریخ تاروزگارماآفریده اند.(5)
دانشمندانیکه بمسایل پژوهش تاریخ تاجیکان درمنطقه آسیای مرکزی پرداخته اند، در مورد معنا وتابشهای کلمه "تاجیک" وکاربرد آن در مراحل مختلف زنده گی این قوم بی توجه نبوده، وبا نامهای گوناگونی درهر مرحله ای از تاریخ از ایشان یادکرده اند.
به گواهی اسناد تاریخی، یکی از طایفه های آریایی بومی آسیای مرکزی "دادیک" نام داشت، که دوهزاروپنجصدسال پیش در همین سرزمین میزیستند. با گذشت زمان با اقوام هم تبار خود: سارتها، خوارزمیها، سغدیهاو مانند اینها آمیزش یافته، تدریجاً نام "تاجیک" رادر ترادف به "دادیک" با اضافه مفاهیم تاجدار وتاجپوش که پس از دوره زردشتیان بدان مشهور گردیدند، بخود گرفته اند. شماری ازدانشمندان براحتمال وابستگی پیدایش واژه "تاجیک" به معنویت آیین زردشتی تاکیددارند ومعتقدندکه لفظ تاجیک از"تاج" گرفته شده است. چونکه زردشتیان کلاه تاج مانندی میپوشیدند وآنهارا"تاجی" یا "تاجیک" میگفتند. اشاره به تاج همان کلاه های زردشتی بوده وبعداً نام مردم وقوم شده است.(6) ولادیمیر بارتولد مستشرق شهیر روس گزینش کلمه "تاج" را در ابتدای ترکیب نام "تاجیک" عربی و زمان آنرا پس از هجوم اعراب باین منطقه خوانده است، اما در منابع ملی وپیرامونی ما توجیهاتی نیز درین خصوص وجود دارد، که "تاجیک" را صورت تحول یافته "تازیک" که لفظ پهلوی بوده است، میدانند. براساس اطلاعات اساطیری" تاز" نام یکی از پسران سیامک بوده وتازیان از نسل اویند واز بعضی تواریخ نیز چنین معلوم میشود، که "تاز" نامبرده پسر زاده سیامک ابن میشا، ابن کیومرث بوده وپدر اعراب است ونسب تمام عرب به تاز میرسد، چنانکه نسب همه عجم(ایرانیان) به هوشنگ شاه(پسر کیومرث)میرسد.
خانیکوف ضمن اینکه نام تاجیک را از "تاج" ماخوذ میداند، اضافه میکند که پیروان زرتشت "تاج" را مانند صلیب مسیحیان یا عمامه مسلمین علامتی میدانستند که آنان را از پیروان مذاهب دیگر مشخص میکرد ولفظ تاجیک از کلمه تاج که زینت سر است گرفته شده است. اختلافات دینی ورویه های سیاسی ، اختلاف زبان ورسم الخط وفرهنگ را ببارآورده بود. ازین روپس از اضمحلال بقایای دولت یفتلی که جانشین آن حاکمیتهای اسلامی درخراسان گردید، دیگر دولت مرکزی مقتدر وزبان ادبی واحد بومی تازمان های بعدتر درگستره خراسان وجود نداشت. ازینرودر منابع ادبی وتاریخی این دوره نامهای "تاجیک"- "تاجک"، "تازیک"، "تاژیک"، "تژیک" درمنابع مختلف این دوره به قوم تاجیک نسبت داده شده اند. پروفیسور یوسف شاه یعقوب اف با توصل به نظرات دانشمندان روس مانند ن. خانیکف، آ. شیش اف ودیگران ریشه پیدایش کلمات "تاج"، "تاجداری"، "تاجوری" را که در مورد پیروان آیین زردشتی استفاده میشده است، تحقیق نموده است وکاربرد این اصطلاح را از زمان ساسانیان مقدمترمیداند.
بهرترتیب، درحوزه ادبیات صورت قدیمتر تاجیک به شکل "تاژیک" آمده است. بیشترین پژوهشگران افغانی وایرانی همان اصطلاح "دادیک"های هرودوت را به سلسله واژه های "پارا داتا- پرادادیک وپیشدادی" دوره اساطیری به پیشینیان این قوم بی رابطه ندانسته، وآنهارا اجداد تاجیکان میدانند. کلمه "دادیک-DODIK " که به معنی "دادگر" و"عادل" آمده است، مشتمل برمتون فقهی درکتاب اوستا است" که "DO-TIK" هم خوانده میشود، که تعبیری بر رود مقدس (آمو)وجغرافیای بدخشان درهیئت "آریانا ویجه" گردیده است. همزمان"داته- داتها" بخش منثور از اوستا بوده و شامل احکامی راجع به رهنمایی مردم درین جهانست وآن مختص به قوانین واحکام وآداب ومعاملات میباشد.(7)
هیرودوت در کتاب سوم در مورد حوزه مالیاتی کوروش کبیردربخش هفتم از "ساتاگیدیها-SATTAQUE وگنداریها (گنداهاریها)GANDARA-" (اهالی حوزه کابلستان از جنوب سلسله کوههای پاروپامیزوس تا اتک در پوراشاپورا یعنی پشاور وغزنی وبامیان) ومسکونین آن طایفه را دادیکهDODIKE وآپارتیتهOPARYE یادکرده است که باهم جمعاً= 170 تالان مالیه میپرداخته اند.
ن.خانیکف مستشرق روسی از کاربرد مکرر این اصطلاح نتیجه میگیرد که این واژه مرادف "تاجیکها" درتلفظ چینی میباشد. دانشمند مذکور متکی بر اسناد منابع یونانی مفهوم "دادیکا"ی هرودوت را مترادف تاجیکها در تلفظ یونانی میداند.(8) میتوان گفت که نامها وکلمات (دائیتیا- دادیک- داتیک دادی- دادیکس- داشی- ته آچی- ته آچژی- تایوچی) صورتهای گوناگون ازتلفظ یک نام بوده اند ،که در مورد تاجیکان بکار گرفته شده اند.
در اوستا نامی وجود دارد که، آن نام دائیتیا- daitea است. دائیتیا(آمو دریا) نام رود مقدسی در ایرانویچ بشمار میرود، که باحتمال قریب به یقین با واژه "تات" و"تاجیک" همریشه است .(9) همین مطلب را منابع دیگر نیز تکرار میکنند: تاتها وتاجیکان همانگونه که زبان وتبار شان نشان میدهد، آریایی وایرانی تبار هستند. نام آنها به احتمال بسیار قوی از نام "دائیتی" رود مقدس ایرانویچ(آمو) اقتباس شده، اما وجوه اشتقاق دیگری در زبان اوستایی- فارسی کهن- سکایی نیز متصور است. کاربرد این واژه در زبان چینی از تاثیر زبانهای ایرانی در چین حکایت میکند. وکاربرد واژه های همانند تاتار- تازی- تای(تایلند) در همسایگی اقوام آریایی نشانه روابط نزدیک فرهنگی میان این اقوام میباشد.(10)
براساس تحقیقات پروفیسور عبدالاحمد جاوید "در سال 122 پیش ازمیلاد سخن در باره حکمرانی خاندان "تاجی" ها میرود. بقول هرودوت این دولت ازلحاظ درجه اقتدارونفوذ اجتماعی درمنطقه در ردیف دولتهای مصر وبابل قرار داشت. بقول استاد جاوید "تاجیکان نسل برخاسته ازمیان تحولات اتنیکی اقوام آریایی مثل سکاها، یوئه جیها(تایو- یجیها)، سغدیها، تخاریها، وکوشانیها میباشند." کلمه "تاجیک" در کتیبه های فارسی باستان ومتون اوستایی با همین صورت (تاجیک)نیامده است. در زبان پهلوی ساسانی پارسیک یا فارسی مبنای کلمه تاجیک در مورد عرب یا عربهای ایرانی شده وعربهاییکه دین زردشت راپذیرفته بودند، بکار رفته است.(11)
آثار فعالیت تجاری وفرهنگی سغدیان(بمثابه یکی از اجدادتاجیکان) فقط از زمان پیدایش پادشاهی دولتی که اصطلاحاً" هندوسکایّی" نامیده میشود ودر قرن دوم پیش از میلاد توسط تخاریان یا کوشانیان، که از مشرق آمده بودند(به احتمال قوی اینان قومی بودند ایرانی تبار)- تاسیس شده بود، آغاز میگردد. اینان(تخاریها) پادشاهی یونانی باختری را نابود ساختند.(12) در زبان سکایی نامtargitos بروایت هرودوت بازگو شده که ریشه آنtargit است. این ریشه نیز میتواند با دگرگونی اندکی به "تاجیک" یا "تاگیت" بدل شود. تارژیت جد بزرگ سکاییان بوده است که تاجیکان از تبار آنها بشمار می آیند.(13)
حاج زین العابدین شیروانی در "بستان السیاحه" مینویسد که "ذکر تاجیک- نام طایفه ایست. بعضی گویند از نسل "یافث" بن "نوحند" وجمعی گفته اند از تخمه سام نوحند وفرقه ای برآن رفته اند که تاجیک مقابل ترک است، یعنی فارسی زبان."(14)
در قرنهای6-7 پیش از میلاد دولت باختر تمام منطقه شمالی هندوکش، قسمت جنوبی ومرکزی تاجیکستان وجنوب اوزبکستان کنونی را فراگرفته بود، زمینه رشد سنتهای دولتداری آریایی فراهم میگردید. این دولتها اگر از لحاظ نهاد، نحوه اداره کردن نسبتاًعادی تر باشند هم، سنت ثابت وپیشرفته دولتداری کیانی راپذیرفته، به رشد ونموی تمدن آریایی در منطقه آسیای مرکزی مساعدت نمودند.(15)
استاد م. طبا طبایی از لحاظ زبان شناسی وجود دوصورت "تاه" و"توه" یا "تاخ" و "توخ" در شکل چینی کلمه "تخارستان"با اختلاف ضبط اسم "تخارستان" و"طخارستان" بفتح یا ضم حرف اول کلمه توجیه میکند. امکان قلب وتبدیل حرفها به "تا" و"سین" و"ژی" و"شین" و"جیم" و"خا" وهمچنین قلب "دال" و"تا" و"را" و"لام" و"چی" و"جیم" بیکدیگر زمینه وسیعی برای اشتقاق "تات" و"تاژ" و"تاز" و"تاج" و"تاش" و"تاخ" از تاه(در شکلگیری نام تاجیک) فراهم می آورد، که کلمه "تخ" و"تاخ" در جزء اصلی از نام تخارستان(گهواره تشکل قوم "تخار"واز پیشگامان قومی تاجیکان)سرچشمه وریشه اصلی "تاهیا" و"توهولو" و"توخلو"و"ته آچژی"در زبان چینی وزمینه پدید آمدن "تات" و"تاژیک" و"تاجیک"رادرنام ترکی ازان وتاش وچاچ در شهر های تاشکورکان (تاشقرغان) وتاشکند(تاجکند)(18) بعید نیست، که در میان تاخها و"تخار" ها که ساکنان اصلی تخارستان وباختر در پیرامون حوزه علیای رود سیحون وجیحون ویکی از قدیمترین دسته های آریایی بودند که پیشاپیش سغدیها وخوارزمیها از ساحل شرقی دریای خزر بسوی بلندیهای هندوکش وپامیر، تا مرز غربی قلمرو حکومت چین پیش رفته وتخارستان را بوجود آورده اند.(19) وبا قبایل "داخ" که با نام "به- داخ- شان" بی رابطه نمیباشد، منشای همپیوندی دارد. باید بدین نکته توجه داشت که صورتهای مختلف "تات" و"تاجیک" و"تاژیک" برای تسمیه سکنه منطقه مرزی فاصل میان ایران وچین مانند "تاهی" و"توخی" و"تاشی"(20) که چینیها در باره همان مردم در روزگار پیش از اسلام وپس از آن بکار میبرده اند، همگی اختلاف لهجه ناشی از کیفیت زبان مردم منطقه در تکلم وتلفظ نام خودشان بوده، که این اختلافهارادر گویش چینیها وسپس ترکهابه منطقه آشنا ساخته وچنین صورتهای مختلف را پدید آورده اند، که همگی در پیرامون "تاخ" و"تخار" و"تخور" دور میزده اند. بنا بر پژوهشهای برنشتم، درنیمه هزاره یکم پیش از میلاد مسیح واژه(تاژی) در تخارستان کاربرد داشته است، وچینیان در سالهای(94- 95 هجری694) ساکنان تخارستان را "داشی"مینامیدند، که مقصد شان همین "تاجیک" است.
مرحوم میرغلام محمد غباردرین مورد مینویسد:" قسمت اعظم تاجیکهای امروزه در چترال و بدخشانات، که از همان عصر قدیم یادگار مانده اند، به کلی تائید اقوال هرودوت وبیلیووغیره را مینماید، ومعلوم میشودکه مسکن تاریخی شعبه دادیکای قدیمی پختانه همان صفحات شرق وشمال افغانستان بوده واز آنجا بمرور زمان در سایر سرحدات داخله وخارجه افغانستان مهاجرت اختیار کرده اند، که تا امروز در افغانستان وماورا النهر وفارس بنامهای "تاجیک" و"دهگان" و"دهوار" یاد میشدند".(22) آقای شهرانی ببینید غباردرینجا اصطلاح ناشناخته دیگررابنام "دادیکهای پختانه" نیزبکاربرده است که مسلماً درواقعیتها واسنادتاریخی درجای دیگری دیده نمیشود، کمااینکه منسوبیت تاجیکان به ترکان قره قلپاق یک ادعای من درآوردی میباشد. بااینکه کاربرد اصطلاح " دادیکای پختانه"! سابقه تاریخی ندارد، هدف ازاین تلقی مرحوم غبار نیز دقیقاً توضیح داده نشده است. همین مفهوم رانگارشگردیگری هم عصر وزمان غبار، استاد کهزاد درادامه همان روان تاریخ سازی عصربیستم دولت افغانستان هم طراز نموده وازقول هرودوت روایت کرده است، بی آنکه محل اقتباس خودراازآثارهرودوت ارائه داده باشد. نوشته است: "دادیک ها Dadicae" (تاجیک) هرودوت ایشان را ازشعب "پکتی" ها"پختون" ها میداند، ومتصل با "گنداهاری" هاذکرنموده وبا اهالی صفحات شرقی آریانا مخصوصاً گنداهاری ها پیوستگی داشتند. این رامیگویند پوشانیدن آفتاب بادوانگشت.
اندری برتلو میگویدکه "اسلحه دادیک ها شبیه به باختری ها بود.(25) کهزاد درادامه می افزاید: "دادیک ها یا تاجیک هاعبارت ازهمین مردمانی هستند که درزبان "زند" آریانا که بیشترمرکز نقل آن صفحات جنوب کشوربود بنام "داکیو-Daqyou" یاشده اند، یعنی کسانیکه بیشتر به زمین کشت وزراعت علاقه داشتند. بعقیده برخی ازنگارشگران کلمه "دهقان" ازهمان کلمه "داکیو" بمیان آمده است." شاید چنین امری ازواقعیت بدورهم نباشد، فراموش نکنیم که کلمه "دهقان" توسط عربها پس ازگسترش دین اسلام درخراسان بکارگرفته شد، درین زمان اصطلاح "دهگان" درگویش مردم خراسان مروج بود، که به صاحبان وملوک ده وبلند ترین عنوان نجابت وفضیلت گفته میشد. ازینکه حرف "گ" درزبان عربی وجود ندارد، بجای آن حرف "ق" رابکاربرده اند.
پروفیسور حقنظر نظروف درمورد اصطلاح دادیکهای پختون عقیده دارد که، "اگرچه تاجیکها وپشتونها هردو ازیک اصل وریشه آریایی منشاء میگیرند، لیکن تاجیکها رادر زیر کلمه "دادیکای پختانه بیکی از شعبه های پشتونها به قلم دادن م. غبارودیگر مولفان افغان وبصفت وطن اصلی همه آنها معرفی کردن قطار کوههای سلیمان خود یک دلیل ساخته وبافته افکارپشتونگرایانه میباشد".(26) بهرحال معلوم میشود که تاجیکها باین گسترده گی ابعاد نام ونشان فرهنگی وهویتی ازفرازوفرودهای بیشمارهستی عبورکرده وسرانجام همه این نامهارادرقالب لفظ "تاجیک" جمع بندی ومطرح کرده اند. درفرهنگها وقاموسهای زبان فارسی دری چون: "لغتنامه دهخدا"، "برهان قاطع"، "فرهنگ معین" و"فرهنگ نفیسی" تاجیک به معنی غیرعرب، غیرترک وغیرمغول آمده وبگمان غالب درابتداء نام یکی ازاقوام خراسان بوده که بعداً بهمه فارسی گویان بخش شرقی فلات ایران اطلاق گردیداست.

برخی از قاموس اللغاتها درینخصوص نظرات متضادی رادرخصوص ترک بودن یا عرب بودن تاجیکها مطرح کرده اند، که این گفته مورد تایید دانشمندان و تاجیک شناسان قرار نگرفته ومابا ذکر این واقعیت تاریخی ازخامه ابو جعفر نرشخی بسنده میکنیم که نوشته است:"وقتیکه قطیبه ابن مسلم باهلی در بخارا مسجد جامع بناء کرد، مردم محلی راکه تاجیک بودند وادار کرد که روزها جمع شوند ونماز گزارند، اما مردم بخاراکه تازه اسلام را قبول کرده بودند، زیر زبان شان به زبان عربی، که بیگانه بود، نگشت. قطیبه رخصت داد که مردم بخارا در نماز ترجمه فارسی سوره های "قرآن کریم" راخوانند". پس اینها چگونه عرب بوده اند که بزبان عربی که زبان اسلام وقرآن، وفاتحان هم بود، نماز ومناسک دینی را بجا آورده نمیتوانستند؟ معلومست که فتح بخارا در سال94 هجری بوقوع پیوست، ودر آنوقت بخارا به تمام معنی مرکز مدنیت، فرهنگ واقتدار سیاسی تاجیکها بود.
کلمه "تجیک" در زبان ترکی به معنی "ایرانیان" وبصورت عنوان ونام قوم ایرانی درآمده است. محمود کاشغری که خود از شمار نویسنده گان شناخته شده ترک است، مفهوم کلمه "تجیک" را همان "ایرانی- الفارسی" میداند. در:کوتاد گوبیلیک" که مربوط بهمان زمانست، "تجیکان" به معنی ایرانیان آمده که از اعراب متمایز میباشند. خود ایرانیان نیز برای اینکه خویش رادر مقابل امرای ترک ونام موردکاربرد آنها به شکل "تازیک" تفاوتی قایل شده باشند، خویشتن را (تاجیک) میخواندند(134). مغولها وترکهای قدیمی، حرف "ج" را نمیتوانستند درست افاده نمایند، ودر گپ زدن "ج" را به جای "ز" استفاده میکردند. بنا برین وقتیکه آنها با تاجیکان رابطه پیدا کردند، این نام را یاد گرفتند، آنگاه بجای "تاجیک"، "تازیک" یا اینکه بی مد زیرین "تازک" گفتند.(28)
محقیق انگلیسی شائر، بیش از همه اصطلاح "غرچه" را درمورد تاجیکان بکار برده ومیگوید که ساکنان کولاب، مسچاه، پامیر، قراتگین ، درواز، روشان، شغنان، واخان، بدخشان وزیباک با سنگلیچ ومنجن(منجان) وغیره را همسایگان ترک ایشان "غلچه- غرچه" مینامیدند، یعنی ترکها باکاربرد نامهای تاجیکان ازمنسوبیت آنها به نام اهل وتبارخودیادنکرده اند وازآنها بحیث قوم غیرازخود سخن گفته اند. در مجموعه مطالبی که در فقه اللغه ایرانی بزبان المانی انتشار یافته، مقاله ای بقلم گیگر دیده میشود،که نویسنده کلمه "غلچه" را نام وعنوان مشترک ساکنان ایرانی دره پامیربدخشان که بهردو گویش سخن میگویند، میداند. درواز وکولاب وقراتگین وبدخشان از ناحیه اخیر الذکر مستثناء گردیده اند، زیرا که مردم این نقاط بهمان زبان تاجیکی(فارسی) که در جلگه ها متداول است ، سخن میگویند. در نظر برخی از کوه نشینان "غرچه" مفهوم اسلام آوردن و یا پذیرش تمدن اسلامی با کلمه "تاجیک" ملازمه دارد.
در پایان قرن دهم میلادی(ششم هجری)بار دیگر تفوق سیاسی- واین باربطور قطع وغایی به ترکان انتقال یافت، وایشان برای ایرانیانی که بزیر فرمان درآمده بودند،گذشته از کلمه "تاجیک" واژه "تات" راهم استعمال میکردند. درینمورد کمتر غیر ترکان وبیشتر مردم واجد فرهنگ و اسکان یافته مد نظر بوده است. اینان نه تنها ایرانیان، بلکه ایغوران را نیز "تات" میخواندند، اما ایرانیان ساکن ترکستان هرگز خودرا "تات" نمیخواندند و "تاجیک" میگفتند.(30)
کلمه "سرت" بعنوان یکی دیگرازنامهای تاجیکان در آغاز بزبان ترکی وبه معنی سوداگر وبازرگان بکار میرفته است، در یکی از منابع فتح قازان بدست روسها در سال1552 (گزارش کنیاز کوربسکی) گفته شده است، که "قلعه قازان" را خندق "تزیکان" احاطه کرده(خندق "تزیسکی" یا "تشیسکی") است، وضمناً کلمه "تزیک" را سوداگر معنی کرده اند.(31) جغرافی دان یونان باستان بطلیموس در "جغرافیا" آورده است که در کنار "یکسارت"- (سیردریا) قومی بنام "یکسارت" ها زندگی میکنند، واما مردم نام خود ورود شان را "سارت" نگهداشتند. عبدالغازی(11م. /4ه.) تاجیکان خوارزم را "سارت" وتاجیکان بخارارا "تاجیک" نامیده است. مغولان غیر خود را تازیک میگفتند. ساکنان آسیای مرکزی در آغاز این نام را در برابر مسلمانان بکار برده اند. همینکه ترکان ظاهر شدند، این کلمه را در باره آریائیان یعنی طایفه ایکه ترک نبوده اند، استعمال میکرده اند، ودر افغانستان کنونی به کسانیکه پشتون، هزاره وترک نیستند "تاجیک" میگویند.
انتشار لفظ تاجیک را دانشمندی اینطور تذکر داده است: در سمت مشرق، یعنی خراسان بساط حکومت سامانی بدست ترکان برچیده شد. الپتگین ودامادش سبکتگین بخصوص سلطان محمود که مرکزش غزنین بود، وباین سبب سلسله او "غزنویان" نامیده میشود، جای ایشان راگرفتند وازین دوره ایرانیان فارسی زبان به لفظ تاژیک خوانده شده اند.(32) کاربرد این نامها که گاهی از سوی ترکان به تاجیکان، وزمانی به تازیان واعراب وبرعکس استفاده شده اند که از هستی مستقل وفعال این قوم درمیان سایر ساکنان همسایه گواهی میدهند. بالاخره لزوم دارد تا گفته استاد میرزاتورسن زاد را درزمینه باور کنیم که، نام "تاجیک" از آغاز پیدایشش نسبت به تمام پارسی گویان عجم به کار رفته است.(33) نهایتاً استاد دکتر جاوید که نوشته است "در صفحات تاریخ وادب ما ملیت تاجیک در مناطق ودوره های مختلف بنامهای زیر یاد شده اند، که هرکدام بجای خود دارای توضیح وتفسیر است: تاژیک، تازیک، تژیک، تات، (در ترکی ایرانیان وزبان فارسی است که با کلمه تاجیک ارتباط دارد) ابناءالاحرار، بنی احرار، احرار وابنای آزاده، آزاد زاده گان، آزاد نژاد، دهقان، دهگان، غلچه، دهوار، فارسیوان، سرت یا سارت وغیره یادشده اند.

زیستگاه تاجیکان:
تاجیکهای افغانستان(خراسان) از نظر وابستگی وپیوستگی به گروه نژادی خاص آریایی مثل تاجیکان فرارود، تشکل خلقی وروند تکاملی منظم داشته اند؛ که درسرتاسر ماوراالنهروخراسان بصورت مستقل ودرجایی به شکل مختلط با سایراقوام برادروهمسایه میزیستند، که آنهارا از نظر محل زندگی وسکونت میتوان زیر عنوانهای ذیل مطالعه کرد:
الف- تاجیکهای شهر نشین یا اسکان یافته یا مقیمی که بیشتر در شهر های بزرگی چون هرات، بلخ ،کابل، بدخشان، وادی کوهدامن(کاپیسا، پروان)غور، بادغیس، غزنی، گردیز، لغمان، بغلان، قندز، تخاروبطورمختلط باسایراقوام درهرگوشه وکنارافغانستان امروزی زنده گی میکنند، ودر ردیف تاجیکهای قدیم سغد وخوارزم، سمرقند وبخارا وهمچنین طوایف گوناگون فارسی زبان ایران قرار میگیرند.
ب- تاجیکهای ده نشین که در دره ها ووادیهای سرسبز افغانستان عمر بسر میبرند. مانند ساکنان دره پنجشیر، فرخار، ورسج، اندراب، خوست وفرنگ، خرم وسارباغ، دره شکاری، دره های سالنگ وشتل، بامیان وغرشستان(کهمرد وسیغان)ایماق چهار گانه(فیروز کوهی، جمشیدی، تیموری وتایمنی) پشه ای های لغمان وکنرو آرموریهای لوگر وکانی گرم وچهار ایماق که از قوم غور وتاجیکند وبا وجود نژاد وزبان آریایی به کلمه ایماق، اما در اصل اویماق معروفند وغیره دره های عمیق وروستاهای افغانستان یکجاباسایربرادران هموطن خویش حیات بسرمیبرند.
ج- تاجیکان ساکنان در بین قومهای ترکی زبان(ازبک وترکمن) وپشتو زبان وامثال آنها ، مانند مردم شهر قندوز وتالقان، گردیز، لوگر، جلال آباد، فراه، نیمروز، قندهار، ارزگان، میمنه، جوزجان وغیره امرار حیات مینمایند. ساکنان لقمان را از قدیم تاجیک خوانده ونوشته اند. چنانکه یک سیاح به اسم "لیچ" مینویسد: لقمان جزو ولایت کابل است. سکنه لقمان تاجیک یا فارسیوان هستند. این گفته رابااضافات چند درنوشته های سیدجمال الدین نیزمیخوانیم.
د- تاجیکهای کوهستانی یا کوه نشین که در دامنه های هندوکش وپامیر زنده گی میکنند. گیگر دانشمند آلمانی که علم ایران شناسی وبویژه شاخه زبانهای ایرانی، بسیاری ازیافته ها ونو آوریها مدیون تحقیقات اوست، درمورد کلمه "غلچه" (تاجیکان کوه نشین)به معنی نام ساکنان دره پامیر اشاره میکند،که بهردو گویش(فارسی وپامیری)سخن میگویند. اینها برخلاف تصنیفهاییکه بعضی از نگارشگران از ایشان قوم وملت دیگری غیرازتاجیک ساخته اند، گله گذار هستند. یکی از روشنفکران پامیری چنین زبان شکوه گشوده است: در چند سال اخیر گروهی پیدا شدند که تاریخ تاجیکان بدخشان(پامیریها)را که مثل آفتاب روشن وپرتو افشان است، با دست تباه خویش پوشانیدند. آنها فراموش کرده اند که آفتاب را نه، بلکه چشمان خودرا بر روشنایی میبندند. اینها عقیده برین دارند که روشانیها، شغنانیها، یزغلامیها، دینیهاو وخیها تاجیک نیستند.(34) نویسنده متن، کسانیرا مجری این کار میداند که خود بزبانهای مادری شان(تاجیکی) صحبت کرده نمیتوانند، ودر زبانهای روسی ودیگر منحل شده اند. در دوره حاکمیت شوروی چینین اشخاصی در میان ملتهای مسلمان آسیایی کم نبودند.
تاجیکان کوهستانی از کوههای پاروپامیزاد(هندوکش)غربی تاپامیر وغرب چین امتداد دارد(35) منطقه زیست تاجیکهای سرمشکان(دیهه های جهان قلعه در جنوب غورات) ممکنست وسعت جنوبغربی ترین ساحت زیست تاجیکهای کوهستانی را تشکیل دهد.(36) ما میدانیم که در مناطق وسطای بامیان وغور گروهی از تاجیکان زندگی میکنند، بعلاوه نام قوم تاجیک هنوز در بین تایمنیها وبرخی ازهزاره ها ظاهر میگردد. با وجود آن مردم بومی ایرانی در نژاد اکثریت "ایماقها" و"هزاره ها" جذب شده اند.
شهرهای سمرقند، بخارا، بلخ، بدخشان، خجند، کابل، هرات، مشهد ونیشاپور از اماکن اولی زیست تاجیکان میباشند. در مناطق وقصبات بالایی رودخانه قندوز وکوکچه هم اکنون مردمان غیر تاجیک زندگی میکنند. در آنجا تعدادی قرای هزاره های سنی مذهب(دردره پنجشیروکشم وخوست فرنگ) موجود میباشد.(37) در قراءوقصبات در طول کوکچه تافیض آبادگروهی مشهور به مغول وترک درقرای برلاس، قچی، دهن دره، مغزار، ناردره، کزر، قره کمر، سمتی، قره قوزی، برخی ازقرای یفتلها وغیره زندگی میکنند. گفته میشود تاجیکها(غرچه ها) در قرای مرتفع تر پشت کوه درشهربزرگ، رستاق، چاه آب، یفتل، راغ و... زندگی میکنند. منطقه ارگو بین کشم وفیض آباد وقرای پر جمعیت آن عمدتاً ترک نشین هستند. در منطقه شرق فیض آباد ارتفاعات بیشتر میشود، که در آن نواحی تاجیکان بیشتربسر میبرند. بنابرین زمینهای نسبتاً حاصلخیز در طول دو رودخانه بسیار بزرگ بدخشان(قندوز وکوکچه) بوسیله مردمان مختلف ترک وهزاره فراگرفته شده است.(38) وحال آنکه تاجیکها در ارتفاعات ودر کوهها پیدا پیشوند ومفهوم "غرچه- کوه نشین" رابخوبی تمثیل مینمایند.
بیلیو در مورد تاجیکان افغانستان تاکید نموده است که "آنها قسمت عمده وعده زیادی از ساکنان افغانستان راتشکیل میدهند. تاجیکان در ناحیه بزرگی در افغانستان که از هرات تاخیبر واز قندهار تاسیحون وکاشغر ممتد است، سکنی دارند وکلمه تاجیک درین ایام بطورکلی بهمه مردم دری زبان افغانستان اطلاق میشود".(39)
میرغلام محمد غبارمناطق مسکونی وگوینده گان زبان دری(فارسی) رادرولایات مرکزی، شمالی، جنوبی وجنوب غربی ودرتمام شهرهای مملکت(40) خوانده است، اما ازلحاظ ساختاراجتماعی برمبنی ترکیبهای قومی باتاسف درافغانستان احصائیه قابل اعتماد وجودندارد وحکومتها هم بنابراغراض مشهودی که داشته اند، تاکنون نخواسته اند رقم درست نفوس کشورراباتفکیک کمیتهای قومی بشمارند وازآن دراموربرنامه ریزی های انکشافی واقتصادی باآگاهی دقیق کاربگیرند. تاکنون عده ای درافغانستان برمبنی خوابهای هذیان آلود افسانه اقلیت واکثریت راسرداده اند ودرین مسیر"خودکوزه وخودگوزه گروخودگل کوزه شده اند." چنانچه آقای سلیمان لایق درسال1361درمقاله ای بنام( نقش اقوام درانقلاب افغانستان)که درروزنامه حزبی خویش "حقیقت انقلاب ثور"به چاپ رسانید، پس ازچاپ آن درگویا منابع افغانستان، این محتوای من درآوردی را به اکادمی علوم اتحادشوروی سپرد، تاازارقام آن دربازگویی بافت اجتماعی افغانستان استفاده کنند، آنگاه دنباله روان موصوف ازهمین ارقام گویا ازمنابع شوروی اقتباس کرده ومتکی به آن قوم اکثریت مورد نظرخودرارنگ ولعاب حقیقت داده اند. حالانکه درمقاله آقای لایق بخاطر بدبینی که با سلطان علی کشتمند حرف حزبی خود داشت، ازقوم زحمت کش هزاره نام گرفته نشده است. "توخود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل. به همین منوال آماروارقامی که ازسوی نهادهای جهانی درموردنفوس واقوام کشورتهیه گردیده است، استخوان بندی آنراجعلیات نماینده گان قبیله شکل داده است، که بازهم حقیقت ندارد ومورد اعتماد جامعه ملی افغانستان نبوده است. با توجه به سهم چشمگیر خامه پردازان ونخبه گان اقوام برادر اعم از ترک ، پشه ای، نورستانی، بلوچ وپشتون که هر کدام آنها بخش بیشتر ایجادیات خود را بزبان فارسی دری بخشیده اند ، وهمچنان زبان دری علاوه برتاجیکان، یگانه زبان قوم هزاره وبرخی ازواحد های قومی دیگر نیز میباشد، که هزاره ها حدود 20% نفوس کشور را تشکیل میدهند، ودر مجموع زبان فارسی دری، زبان بالفعل حدود80% مردم افغانستان را تشکیل میدهد. میتوان گفت که زبان دری در افغانستان زبان منحصر به تاجیکان نبوده وزبان بین الاقوامی، کارگردانی وآمیزش همه باشنده گان افغانستان درهمه مراحل تاریخی دردادوستد های تجارتی، تعلیمی وتحصیلی، اداره ودیپلوماسی ومیراث معنوی وفرهنگی همه افغانستانیان ، ایرانیان وماوراالنهریان ودریک کلام ره آورد تاریخی وفرهنگی آریاییان فرهنگ پرور میباشد.
عبدالاحمد جاوید در یک مقاله موجز تحت عنوان "سخنی چند در باره تاجیکها" سهم تاجیکان را درتاریخ وفرهنگ افغانستان توضیح داده است. عمده ترین اثر کار ساز این مقاله آنست که نویسنده مردمان پشه ای، ارموری، چار ایماقها وجمشیدیها رابا توجه به اسناد دموگرافی به قوم تاجیک منسوب میداند. همزمان استاد جاوید با استفاده ازآثارنگارشگران قبلی در باره این قوم و نقش تاریخی آنهارا در باروری هنر وفرهنگ خراسان بزرگ برجسه نموده است. درمقاله پروفیسور جاوید تاجیکان همچون مردمان اصیل زاده ودهگان زاده، آزاده واحرار وصف شده اند. معروفست که برای مردم دهقان، تجار وهنر پیشه ایرانی (تاجیکان وفارسیان) با اصول صلح خواهی و روشهای همزیستی مسالمت آمیز، عنصر اصلی زنده گی آنهادر روند حیات بشمار میرفته است وآنها استیلاگری، تجاوز کاری وکنشهای بد را زشت ومنفور میدانسته اند. ازین لحاظ در مقابل بادیه نشینان عرب وترک ومغول که باهمین وسیله زنده گی میکردند، بعوض مقابله به دره های عمیق وکوهستانهای صعب العبور عقب نشینی میکرده اند. شاید گزینش نام غرچه(کوه نشین)به بخشی از تاجیکان برهمین منوال صورت گرفته باشد.

خصایل ملی تاجیکان
دریادداشتهای تاریخی تاجیکان چنین توصیف شده اند: تاجیکها از منظر شکل وقیافه به خوش سیمایی معروفند. شبیه آذر بایجانیها، قفقازیها و پالی وستها. با قیافه منظم، صورت دراز بیضوی، بینی بلند، ابروانی مشکی وچشمان غزالی وسیاه دارند.(41). تعیین صورت وچهره یک فرد سده های نخست از قبایل آریایی نمایانگرتشابهات آنها با آریاییهای قدیمتر میباشد. محقیقین امور انتروپولوژی چهره مردم کوهستانی هندوکش راچنین ترسیم نموده اند: مردان متوسط القامه واکثر بلند بالا بوده اند. هیکل شان مقاوم باسینه های فراخ وخوش وضع، رنگ پوست بدن شان روشن، چشمان درخشان در مرد وزن، اما رنگ بوروسرخ خرمایی عمومیت داشت. علی العموم شکل جمجمه سرمالیده وکوتاه، صورت بیضی، بینی ودهن وپیشانی حتی اعضا واندامها، ودست وپاهای خوش وضع وظریف بوده اند.(42)تاجیکها اساساً مردم بسیار زیبا با پیشانیهای بلند، دیدگان تیزونگاههای ژرف ومژگانهای بلند که به چشمان آنها سایه می اندازد، لب بالایی آنها باریک، موی وریش بلند وپر پشت واغلب قهوه ای رنگ وگاهی هم قرمزبوده اند.(43) اوج فالوی در تاجیکهای کوهستانی نشانه های بیشتر نیاکان این قوم را نظر به تاجیکهای شهر نشین میبیند. اودیدگاه خودرا چنین توضیح نموده است: شخصاً عقیده دارم که تفاوت چندانی بین غلچه های کوه نشین وتاجیکهای شهر نشین وجود ندارد. کلیه اختلافات وامتیازاتی که بین آنان وجود دارد، تنها معلول علت کلی است که از عزلت یکی واجتماعی بودن دیگری سرچشمه میگیرد. این مطلب بدانمعنی است که تاجیکهای کوه نشین یا غلچه اییها به علت نداشتن ارتباط با طوایف وقبایل دیگرخون پاک وخالص آریایی رادر رگهای خویش حفظ نموده اند. در حالیکه تاجیکهای شهر نشین بعلت داشتن ارتباط با قبایل مختلف ومراودات اجتماعی که در نتیجه زندگی آنان با بومیان بوده است، خلوص نژادی وپاکی خون آریایی خودرااز دست داده اند.(44)
در مورد خصایل انسانی وصفات ذاتی تاجیکان چیز های زیادی گفته اند که خوشبختانه دارای بار معنوی مثبت هستند. مثلاً: دوستی تاجیکان بابرادران دیگر ملیتها قوی تر ومتزلزل ناپذیر تر از دوستیی است که با برادران هم ملیت وقوم خود دارند. اگر تاجیکان به قولی یا فعلی یکبار ایمان پیدا کنند دیگر به آسانی عقیده شان در آن مورد تغیر نمیپذیرد. حتی پاداشهای مادی در برابر تغیر عقیده آنان تاثیری ندارد. تاجیکان با تمام ملیتهای برادر روابط حسنه داشته وروابط خویشاوندی ومعاملات نیک انسانی برقرار نموده اند، وهرگز در اندیشه تبعیض طلبی وستیزه جویی نبوده اند. از ویژه گیهای قابل توجه تاجیکان صمیمیت، گذشت وشکیبایی آنهاست. در میان ایشان تعصبی نسبت به دیگر ملیتها وجود ندارد، هرچند خودشان درپویه زمان قربانی چنین تعصباتی شده اند. میل به عدالت ومساوات در روحیه اجتماعی تاجیکان ریشه بس عمیق دارد، همبستگی ودلسوزی به انسان سنت والای این مردمست، که از بزرگان خود به میراث برده اند، امادر برابر برتری جویی ونا برابری نارضایتی نشان میدهند، ودر راه حصول حق خود پایدارند. نشانه های اینگونه اخلاق را آشکارا میتوان در زندگی اقتصادی واجتماعی تاجیکان بچشم دید. در مناطق وسرزمینهای تاجیکان حتی یکفرد ناتوان وتهیدست هم مانند فرد توانگر وثروتمند در رقابتهای خیر وسالم اجتماعی تلاش میکند، وهرگز در گوشه عجز وعزلت ویاس نمینشیند.(45)
تاجیکان شاید بدلیل اینکه یکی ازاقوام اکثریت خراسان ودارای تاریخ وفرهنگ پرباربوده اند، هیچگاه دارای روحیه ناسیونالیستی نبوده اند، زیرا قسمیکه تجارب تاریخی نشان داده است تعصب خاصه اقلیتها وحرمان کمبود ونبود مظاهرمادی ومعنوی بعنوان حق زندگی گروههای اجتماعی است. ضعف ناسیونالیسم قومی وموجودیت آنها درکنارسایراقوام برادر در پهنای منطقه باتوجه به موقعیتها واوضاع جغرافیایی محلات وهم آرمانی آنها بایکدیگر موجب تقویت بالنسبه هویتهای محلی درآنها گردیده؛ وبه رشد محل گرایی به عوض تبارگرایی درنهادآنها کمک نموده است.
تاجیکها از قدیم در فنون کشاورزی، تجارت، بنیادکاری، تمدن شهر سازی، نویسنده گی ودیوان داری تخصص خوب داشتند. ازینرو فاتحان عرب اداره امور مالیات ممالک تابعه رااز سطح ولایات خراسان تا مقام خلافت بغداد بیشتر به ایشان واگذار میکردند. با اینکه این قوم با مردمان مختلفی بسر برده اند، اما کارگردانی فرهنگی، حسن سلوک، نیات نیکخواهانه و همزیستی با گذشت وتساهل پسندیده آنها موجب گسترش، دوام وبقای زبان وفرهنگ آنها درمیان اقوام همزیست گردیده است. زبان "فارسی– دری- تاجیکی" آنها علی رغم زیانها ومصیبتهای که درطول زمان عمداًبر آن وارد گردیده، اما بازهم با توسن تیز پای خود گردانی با کاروان زمان همقدم وهمرکاب گردیده وچون میراث گرانسنگ همه باشنده گان خراسان اعم ازاقوام ترک وپشتون ودیگران، از تهلکه های تعصب وتحجر بد بینان عبور نموده است.

تاجیکان در عرصه فرهنگ وسیاست
تاریخ این ملت کهنسال وبا فرهنگ با زبان وادبیات غنی وگسترده در جهان باستان، با دولتهای کهن از قبیل پیشدادیان، کیانیان، مادها، هخامنشیان، اشکانیان، کوشانیان، ساسانیان، یفتلیان و دولتهای بعد از اسلام چون طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، غوریان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، ملوک کرت هرات ، تیموریان ماورا النهر وهرات، بابریان هند، صفویان ایران، ازبکهای ماورا النهر ودولتهای افغانستان پیوند ناگسستنی دارد. یکی ازمهمترین پیامدهای ورود اسلام باین سرزمین، شکلگیری تدریجی وحدت دینی و وحدت رسم الخط نوشتاری زبانهای عربی وفارسی و فرهنگ اسلامی درخراسان بود. تاجیکان از همان آغازپیروزی دین اسلام، بحیث بزرگترین کتله قومی خراسان وماوراالنهر درتشکل وغنامندی ارزشهای فکری، فقهی، روحی وروانی دین اسلام نقش برجسته ای راایفا نموده اند. ازین رو برای ما مطالعه مفصل ورود اسلام باین سرزمین و شکل گیری مذاهب مختلف عقاید دینی وظهورمتفکرین، فقیهان، فلاسفه، محدثین وعلمای ذبده درعرصه های مختلف حیات در قلمرو خراسان بزرگ که باوسایل فکری وفرهنگی این قوم خردپرورهمراه بوده است، اهمیت بسزایی دارد.
تاجیکان از آغاز تاریخ خویش روابط اجتماعی وفرهنگی خودرا با مردمان همجوار طوری تنظیم کرده اند که در آن روحیه سازگاری، همکاری وتساند وفعالیتهای سازنده مظهر اندیشه های نیکو کارانه وترقی خواهانه آنها بوده است. مبارزه مردم تاجیک چه در جهان باستان وچه بعد از هجوم اعراب به سرزمین عجمیان، گبران وپارسها بسیار برازنده بوده وجهت معین اجتماعی داشته است.
پس از آنکه تاجیکان بعد از سالها فشارسیاسی بخاطر هویت دینی(زردشتی) شان درنزد خلافت اسلامی، خود باراه اندازی قیامهای ملی درخراسان تابغداد توانمندی سیاسی ونظامی را در بر اندازی خلافت فرورفته درتجمل وعیاشی امویان وبقدرت رسانیدن عباسیان وتاسیس دولتهای ملی بدست آوردند، کاربرد نام "تاجیک" رابرخویش از سر گرفتند، اما بیشتربعوض نام تاجیک اصطلاح فارسیوان- فارسی زبانان ویا خراسانیان به ایشان اطلاق میگردید. کاربرد این اصطلاحات از سوی خلافت اسلامی به مردمی صورت میگرفت که علاوه بر راه اندازی تغیرات در تعویض قدرت خلافت از امویها به عباسیها، حضور پر قدرت فکری و فرهنگی درنزد خلفای اسلامی مثل خانواده های برمکیان بلخ وآل سهل مروزی وچهره های منفرد علمی واجتماعی داشتند. اهمیت این گفته از خطابه خلیفه منصور عباسی پیداست که دریکی از خطابیه های خود بمردم کوفه گفته بود:"ای اهل کوفه! بخدا ما مغلوب ومظلوم واز حق خویش محروم بودیم، تاآنکه خدا خراسانیان راآماده کارزار نمود، آنها حق مارا زنده وراه مارا هموار وچراغ دولت مارا روشن کردندوآنچه را شما انتظار داشتید، ایشان برای ما میسر گردانیده، وخلیفه از بنی هاشم به دلخواه شما مقرر کردند. خراسانیان شمارا رو سفید ودربرابرشامیها فاتح وغالب ساخته اند."(46)
عده ای از وزراء وارباب سیاست تاجیک تبار بخصوص ازخانواده برمکیان بلخ که از برمک پدر این خانواده دربلخ در آتشکده نوبهار خدمت میکرد، تاپسرش خالد که در قیام ابو مسلم خراسانی نقش فعالی داشت، ودر دربار خلیفه منصور عباسی در ساختمان شهر بغداد اشتراک مثمری نمود، بخوبی آشکارمیگردد. اولاد خالد هر یک یسا بن خالد، فیض بن یساوجعفر بن یسا بحیث وزیران دربار خلافت واشخاص مهم در اداره حکومات امارت اسلامی وخراسان بوده اند.
در زمان خلیفه هارون الرشید یسا وپسران او از عربستان تاترکستان را اداره میکردند. عاقبت هارون الرشید به نفوذ اینان در مملکت رشک برد، تعصب ملیش جوش زده وترسید، که عجب نیست اینها کار ابو مسلم خراسانی را ادامه داده، باز یکبار دیگرخاندان خلافت را عوض کرده از عباسیان به علویان برگردانند. در نتیجه ایران، خراسان وماوراالنهر رااز عربها تماماً پاک کنند. باهمین تشوش وملاحظه، به بهانه یک مسئله خانواده گی در سال 187 هجری (803 ) میلادی همه برمکیان راکشته ومال وملک شان را مصادره نمود. برای کشته شدن برمکیان تمام مملکت ماتم گرفت، وشاعران ونویسنده گان مرثیه ها سرودندوسوگنامه ها نوشتند. برای خاموش کردن این تظاهرات عمومی، هارون الرشید یک شاعر را کشت وچند نفر شاعر ونزدیکان برمکیان را جزای سخت داد.(47) برخوردهای نا هنجاروناسپاسی خلافت نسبت به فداکاری شخصیتها وخانواده های معرفت پرور خراسان منجر به بروز بی اعتمادی آنها نسبت بدستگاه خلافت گردید، و به قیامها وخیزشهای ملی انجامید که در نتیجه موجب شکل گیری دولتهای ملی فارس وتاجیک مثل طاهریان، صفاریان وسامانیان در پهنه ایران، خراسان وماوراالنهر گردی
پس از سقوط امپراتوری سامانیان که تاجیکان برمسند رهبری آن قرارداشتند، عمدتاًقدرت سیاسی در خراسان به اختیار ترکها و مغولها قرار گرفته است، اما زبان وفرهنگ اداره، آموزش، تجارت ، لشکرو معاشرتهای اجتماعی آنها همان زبان بومی اکثریت خراسان یعنی فارسی دری بود. باسرازیرگردیدن مغولهادرقرن سیزدهم برماوراالنهروخراسان که باامواج آوارگیهای اهل علم ودانش توام بود، هندوستان به بزرگترین حوزه علمی وادبی زبان فارسی وشکل گیری فرقه های دینی وتصوفی مبدل گردید که نمونه های بارز آن رامیتوان درفرهنگنامه ها وتذکره های دانشمندان این دوره ودرآرشیفها وبایگانی های فرهنگی هندوستان، خراسان وماوراالنهردریافت. این مسئله عامل مهم رشد روند تاریخ وانکشاف اجتماعی وفرهنگی درمنطقه میگردید. کار آفرینی فکری و فرهنگی این مردم مقام ایشان رادر نزد سایر ملل گیتی ممتاز وقابل حرمت بار آورده ومیراث فرهنگی آنها درمیان همه ملل جهان بخصوص قلمرو اسلامی مروج روان برادری وهمزیستی مسالمت آمیزبوده است. بقول دکتر کبیر رنجبر "ملت دری زبان(تاجیک)با گذشته تاریخی وتکاملی خود زمینه پیشرفت خلق وقبایل پشتو رافراهم ساخت. وی میافزاید: "در قبایل پشتوی افغانستان امروز تا تهاجم مغولها به افغانستان وهند مناسبات اجتماعی، اقتصادی جامعه های اولیه قبیله ای مسلط بود، در حالیکه ملتهای همسایه آنها که عمدتاًدری زبانان(تاجیکها)بوده اند، این مرحله را مدتها قبل پشت سر گذاشته ودر میان آنها شیوه تولید پیشرفته فیودالی حکمفرما بود...و قبایل پشتو از جامعه اولیه بدون عبور از دوران بردگی به نظام فیودالی رسیدند.(48) بدینترتیب خلق تاجیک در قدیم وملت تاجیک در حال حاضر راه دور ودرازی راپیموده است، تا بمرحله ای از رشد وتکامل اجتماعی، تاریخی وملی وفرهنگی خود دست یافته است. تاجیکان مردم اهل رزم وبزم، شعروموسیقی، موجد لطایف شادیبخش ومروج همزیستی گروههای اجتماعی هم وطن درگستره جغرافیایی سازمانی بنام"قلمروسیاسی دولت هستند.
هرچند دولت ملی سامانیان در سال378 هجری(999 )م. بوسیله ایلخانیان ترک تباردر بخاراپایان یافت وتاجیکان اقتدارمستقل سیاسی خود را از دست دادند، اما در تمام مدت پس از آن دانشمندان وسیاستمداران بزرگی درمقام رجال دوم بحیث وزیر ودبیربرای استحکام دولت وآبادی مملکت ورشد فرهنگ و زبان فارسی دری وگسترش آن درپهنه آسیا از دربار خلافت عثمانی تادربار دهلی خدمت نموده اند، که قرار ذیل اند: خانواده برمکیان بلخی، خانواده آل سهل مروزی در دستگاه خلافت بغداد. خواجه ابو نصر مشکان دبیر سلطنت غزنویان، خواجه نظام الملک توسی وزیر اعظم دوره سلجوقیان، خانواده جوینی درعهد حکومت مغول، بخصوص خواجه شمس الدین محمد جوینی مرد صاحب دیوان وبرادرش عطاء ملک جوینی مولف "تاریخ جهانگشای جوینی". وغیره
زمانیکه به تاریخ مینگریم، درمیابیم که بعد از سقوط دولت سامانیان در بخارا حاکمیت سیاسی خراسان وماوراالنهر عمدتاً بدست ترکها افتاد، وبرای رونق ادبی زبانهای ازبکی وترکی امکانات فراوانی فراهم آمد. اما خود ترکان ازین امکانات نتوانستند دررشد وانکشاف زبان خویش استفاده دلخواهی کنند. درین دوره بعضی ازفارسی گویان ترک تباراز فرمان سلطان حسین بایقراء میل به زبان فارسی دری داشتند. چنانچه علیشیر نوایی بزرگترین سر قافله زبان ازبکی مینویسد: "طرفه تر اینست که بر خلاف چنین ترغیب وتلقین واحساس وتحسین پادشاه سخندان، قاعده متابعت وموافقت را فراموش کرده وجاده نافرمانی وذلالت را پیش گرفته بسیارشان، بلکه همه شان به فارسی مایل شدند." (49) اینکه محمد علی شاعر ازبک میگوید: "سنتها ورسمها، نیرو وجاذبه خاصی دارند وحتی خلل ناپذیرند. دراثر همین سنتها بود که تاثیر زبان فارسی- تاجیکی در ترکستان تا عصر20 تغیر نکرد" خود ناشی ازیک ولوله احساساتی بوده وریشه ای درسرعت زبان فارسی وکندی ادبیات ترکی ندارد. در حالیکه خیلی از حلقات قوم گرا درماوراالنهر مثل مرز بندیهای سیاسی اتحاد شوروی، تصرفاتی درحوزه زبان وادبیات وشخصیتهای برجسته علمی وادبی نیز نموده، از رودکی تا ابن سینا ومولوی راترک نامیده اند. در صورتیکه ایشان ترک میبودند، پس چراآثار خود را بزبان ترکی ایجاد نکرده اند. مولانا جلال الدین محمد بلخی که هرگزباین انتسابها باور نداشته است، باینعده افراد میگوید:
تو ماه ترکی ومن اگر ترک نیستم دانم من آنقدر که به ترکیست، آب، "سو"
بالاخره اینکه چرا زبانها وادبیات اقوام برادردرین پهنه آسیا پیش رفته یابرعکس نتوانسته اند جایگاه زبان فارسی را احراز نماید، انصافاً نباید زبان وادبیات فارسی دری را مجرم ومقصر دانست. شاید سبب اصلی روی نیاوردن ادیبان این زبانها در چگونگی سنتها ی زبانی یا معیارهای نفوذ و پذیرش اجتماعی زبانهای موردنظر نهفته باشد. تاجیکها بافرهنگ باوری ایکه داشته اند، کمترمورداعتمادقلدران تاریخ واقع شده اند.
درکتاب تاریخنامه هرات تالیف سیفی هروی میخوانیم: "چنگیز به وارثان خودگوشزدکرد: هرتاجیک هروی رادستگیرنمائید زنده نگذارید وبرتاجیکان اعتمادنکنید که دراقلیم جهان به دلیری وکین خواستن وشبروی وکمین خواستن برسرآمده اند...(50)
جالب خواهد بود تا این سروده خواجه شمس الدین را که به "اباقاآن" پسر هلاکو اهداءنموده واز کوششهای فراوان این مردبا تدبیر در راه تربیت شهزاده گان مغولی واداره عادلانه کشور خبر میدهد، بخوانیم:
یا ترا من وفا بیا موزم یا زتو من جفا بیاموزم
یا جفا، یا وفازهردو یکی یا بیاموز ، یا بیاموزم
نظر بقول مولف "روضه الصفا" باری اباقاآن در مجلس شراب با خواجه شمس الدین نشسته بود، با نوک کارد گوشتی را که مسلمانان نمیخورند(شاید گوشت خوک) را به او تقدیم کرد. او گرفت، بعد از اتمام مجلس به نزدیکان خود گفت که "این تازیک (تاجیک) عجب مرد هوشیاریست، من قصد کرده بودم که اگر آن گوشت را نگیرد، با همان کارد شکمش را چاک کنم." بالاخره ارغون- پسر ابا قا آن در سال683 هـ.ش- 1285 م. خواجه شمس الدین محمد را با برادر وپسرش به قتل رسانید.(51)
درپایان این بحث آنچه شایان تذکراست اینکه، تاجیکان ازلحاظ سازمان اجتماعی وفرهنگی دارای درجه بلند تجددگرایی، پذیرش دموکراسی ومدرنیسم وجامعه مدنی هستند واین روند ناهموارراپس ازتشکل اجتماعی شان درجامعه آریایی بصورت مستقل پیموده وهویت شفاف خودرادرمیان اقوام همزیست تثبیت کرده اند. مردم تاجیک سده هاقبل باپشت سرگذاشتن مراحلی ازتکامل اجتماعی به درجه ای ازتجارب تاریخی وپختگی رسیده اند که باگرایشهای واپسگرایانه، نژادپرستی، خشونت وزورگویی، تعصبات زبانی وفرهنگی ناسازگاربوده واین پدیده هاومنشهارا باضرورتهای عصر حاضر دمساز نمیدانند. پرورش فرهنگ سیاسی دموکراتیک، انساندوستی وهمزیستی متساهل باهمه اقوام وگروههای اجتماعی، تحقق ونهادینه شدن دموکراسی، قدرت همسوگردیدن با نیازهای جامعه جهانی، تحول پسندی، عدالت خواهی ونوعگرایی، گرایش بسوی تعددوپلورالیسم فرهنگی وسیاسی درنمونه های دولتداری کوشانیان وسامانیان درجامعه تاجیکان یک واقعیت تردید ناپذیروعینی میباشد. تاجیکان بااینکه طی هزارسال گذشته خودسنگبنای نظام سازی دولتهای بزرگ خراسان بوده وماهیت وشکل آنهارادرسایه امپراتوریهای آسیایی باکاردانی انتظام بخشیده اند، اماگاهی به خودمحوری وخودبرتربینی متوصل نشده اند. آنها درغنامندی زبان، فرهنگ وهویت خویش ازسهم مثبت نوآوران وایجادگران اقوام برادربا عزتمندی وسپاسگزاری یادکرده وبهمین نیات زبان فارسی رازبان خاص قومی خودنمیدانند وبه آن عرصه جولان ونفوذ فرهنگی منطقوی فراهم آورده وآنرابه زبان بین الاقوامی منطقه وکشور مسمی نموده اند، وآنراکلید حل دشواریها درمسایل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی مردمان این سرزمین نموده اند. باآنچه گفته آمدیم واستادان عرصه تاریخ وفرهنگ چون استاد شهرانی باین واقعیتها خودآشنا هستند ومدعی اند که 90% تحقیقات خودرابزبان فارسی دری نگاشته اند خودحاکی ازتنومندی وجامعیت این زبان درعرصه فرهنگ وتحقیق است، اگردانشمندان همه اقوام برادردرغنامندی این زبان سهم گزاربوده اند، اما بی تردید سنگبنا وشیرازه ساختاری آن بدست تاجیکان فرهنگ پروربنیاد گردیده است که حقیست درخوراعتراف. ازین رو نبایست درروندهستی تاریخی وفرهنگی هرقوم وتباری برخلاف باورخود سنگ اندازی نمود واین کارشیوه علما ودانشمندان نبوده وبه نیات محافل اقتدارگرا وتمامیت خواه تعلق دارد.


پاورقیها
1- حقنظر نظروف، مقام تاجیکان درتاریخ افغانستان، دوشنبه1999،ص7
2- سعدی زاده سعید، ازتاریخ سیاسی تاجیکان افغانستان، ازکتاب "تاجیکان" آریایی هاوفلات ایران مولف میرزاشکورزاده، تهران1380،ص291
3- ولادیمیربارتولد، درباره فرهنگ آریایی های آسیای میانه، آریایی ها وفلات ایران اثرمیرزا شکورزاده، تهران1380،ص17
4- مریم میراحمدی، قوم تاجیک وهنر تاجیکی درآسیای میانه، تاجیکان درمسیر تاریخ، تهران1373،ص238
5- نجم الدین کاویانی، سخن برگرداننده برتاجیکان درقرن بیستم،ص14 تالیف سلیم ایوب زاده، نشرنیما آلمان2006(1385) 112- اکادمیسین محمد جان شکوری، معنویت واحیای ملی، ازکتاب "تاجیکان"-آریایی ها وفلات ایران، اثرمیرزاشکورزاده، تهران1380، ص19
6- م136 صص81-82 دیده شود، رحیم مسلمانیان،ص14
7- پروفیسور حقنظر نظروف،مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان،چاپ تهران1382 ،ص20
8- رک خرده اوستا تفسیر وتالیف ابراهیم پور داود،از انتشارات انجمن زردشتیان ایران بمبئ،ایران لیک بمبئ،ص48
9- س.م. سجادیه،ص182
10- دکتر جاوید،سخنی چند...ص198
11- ولادیمیر بارتولد،تاجیکان،اندکی تاریخ،ص47
12- سید محمد علی سجادیه،تاجیکان در میسر تاریخ،ص179
13- میرزا شکورزاده،تاجیکان در مسیر تاریخ
14- رحمان اف-تاجیکان در آیینه تاریخ،از آریان تا سامان،کتاب 2 ،ص48
15- مورخ چینی مثلSeu ma tsien ومنابع چین مثل "شی-کی" و"تسین هانشو" به فصل96 کتیبه های خروشتی تالیف دکترکنو مراجعه شود.
17- گمانی وجود دارد که نام "تاشکند" در اصل "تاجکند" بوده که آن معنی شهر تاجیکان میباشد، براساس فرهنگ ستیزی وهویت زدایی هاییکه در روند تاریخ دامن زده شده است، این نام را به تاشکند،یعنی "شهر سنگی" تبدیل کرده اند. این در حالیست که سنگ وکوه به فرسنگهای طولانی از ین شهر دور واقع شده اند.
18- استاد محمد محیط طبا طبایی،در بار لفظ تاحیک وتات،ص112
19- در زبان چینی کلمه "تاشی" بعد ها از مفهوم ایرانی وتخاری تجاوزکرد وشامل هر مسلمان دیگری هم شده اس
20- رحمان اف اواز آریان تا سامان،دوشنبه 2002 ،ص95
22- کرندل مکدونالد، به اساس نظرات بطلیموس، هند قدیم، ص313
23- ا.کهزاد، آریانا،ص85
25- ح.نظروف ،مقام تاجیان در تاریخ افغانستان.
27- جاويد، عبدالاحمد، اکاديمسين دکتر، اوستا، کابل 1383 به نقل از تاريخ افغانستان، اکادمی علوم اتحاد شوروی، بخش شرقشناسی، مسکو، 1898، ص 40
28- نقل از دایره المعارف، در تالیف بیهقی،چاپ مورلی،ص746.
29- صدر الدین عینی،نمونه ادبیات تاجیک،ومعنی کلمه تاجیک، مسکو1926 .
30- ماسلوفسکی،"غلچه"،ص3
31- و. بارتولد همانجا ص59.
32- دایره المعارف اسلامی،1.
33- دکتر جلال الدین صدیقی،تاجیکان،ص229 .
34- م.میهنپرست،ص228
35- دینکر-کنزبورگ رانقل کرده،ص14
36- یعنی تاجیکها در غرب فراه وجود دارند،با ایکه آنجا دشتهای هموارست،اما تاجیکهای فراه در بخش مردم کوهستانی مطالعه شده اند
37- گوناریارینگ،اقوام ترک در افغانستان،1339 به نقل ازبرهان الدین کشککی
38- پروفیسور سلطانشاه همام،تاجیکها،ص97
39- اقتباس از مقام تاجیکان... ص20
40- میرغلام محمد غبار، افغانستان درمسیر تاریخ، ص12
41- اکادمیسین دکتر ع.جاوید،همان اثر ،ص198
42- تمدن ایران خاوری، ص116.
43- عصر اوستا، ص234.
44- همان اثر، همان صفحه.
45- عبدالغیاث نوبهار، تاجیکان افغانستان،ص220 .
46- روایت از رحیم مسلمانیان، ص23.
47- مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان،ص23 .
48- همانجا،ص31 .
49- علامه صدر الدین عینی،معنای کلمه تاجیک،ص27
50- محسن عمر زاده،همان اثر، ص266 157- ن.کاویانی، مقدمه "تاجیکان درقرن بیستم"،ص19
51- همان اثر

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹



آقا! "آریانا" ادعای من نیست، واقعیت تاریخی است





دکترصاحبنظرمرادی

درروزگارما چه مصیبت عظیمی بیداد میکند. درژرفنای روان برخی ازآدمها اهرمن پتیاره گی وشهرت طلبی به وقیحانه ترین شکل آن خوابیده است، وبرای رسیدن به این مامول هرفاجعه ایکه بتواند برایشان نان ونامی داشته باشد، ازارتکاب آن دریغ ندارند. همانطوریکه آبادکردن دشوار وویران نمودن سهل است، همانطورمیراث آفریدن کاربطی وتدریجی یک ملت دردرازنای تاریخ میباشد، ومیراث زدایی حتی باانشای مقاله گونه ای وباخامه بی امانت قلم زنان بی امانت ترکاریک فرد ویک روزمیتواند باشد. کسانی بی توجه به حساسیت زمان ومقیاس ضرورتمندی جامعه ما، به حریم هویت یک تاریخ وبه فراخنای فرهنگ وتمدن یک سرزمین که شیره جان مردم آن درگستره هستی تاریخی آنهاست میتازند، وبانفی ارزشهای تاریخی وفرهنگی آب درآسیای هویت ستیزان ودشمنان تاریخی این مرزبوم میریزند.

سخن بازهم برسرهویت وتاریخ است، که اخیراًبا خامه آقای سلیمان راوش صفحات روزنامه "ماندگار"وسایت "خاوران" را"سیاه" نموده است. کسیکه معلوم میشودباقلندری روانی وفقربضاعت معنوی داد سخن سرداده ومصرانه سروصدابرداشته است که "آریانا" و"آریایی" وجود نداشته است، واز"ایران" و"توران"، خانواده های سلطنتگر"پیشدادی" و"کیانی"، تا"زردشت" و"اوستا" و"شاهنامه فردوسی" همگی را بربنیاد هوااستواردانسته، وباضد ونقیض گوییها مستشرقین غربی، نویسنده گان پارس وافاغنه رامخترع "آریانا" خوانده است، که گویاخواب چنین هویتی رادیده اند. آفرین برعمق معلومات وتندهوشی ومکاشفه آقای راوش که با انشای یک مقاله متضاد میخواهد بنیاد هویت پنجهزارساله ملی مردم مارابراندازد.

هموطن عزیز! آریانا تنها خانه پدری من نیست که بخاطرحفظ هویت آن دربرابر شما شمشیربازی کنم، بلکه این هویت بجا مانده ازاجداد ونیاکان همه ما اززمانه های باستان تاامروز است. اگرقرارباشد که شماهم پرورده این آب وخاک هستید پدران وگذشته گان تان درزیر همین چترهویتی زیسته اند ونفس کشیده اند وباهمن نام ونشان جان داده اند. ازین روبه نظر من اصل پاسداری ازمیراث بزرگان و شیوه کارتحقیقی برتحمیل باورهای فردی ومن درآوردی برمخاطبین آنسانکه شما موضع گرفته ایداستوارنبوده، بلکه محقیق وپژوهشگروظیفه دارد تادرپرتواسنادوشهود تاریخی برمسایل مورد نظرروشنی افگند وخود نیز ابرازنظر نماید، اماکارردوپذیرش آنرابه خواننده گان واگذارد. حالا ندانستم که اصرارمتکرربرنفی تاریخ وهویت آریایی، اگرپروژه ای درکارنیست، چه مشکل شما ومردم ماراحل میکند؟ هرچند چنین چیزی مقدوروممکن هم نیست، وایستادن دربرابرتاریخ وزیرسوال کشیدن کارنامه مردم یک سرزمین درازدامن تاریخی همانقدر بیهوده است که بیل گرفتن درمقابل جریان پرشتاب دریا بمنظورمتوقف ساختن این جریان. اگربالفرض بخاطرخوشنودی شمایک لحظه توافق کنیم که چنین هویتی بنیاد علمی نداشته است، پس این مردم کیست واین سرزمین کجاست؟ ومحموله گرانسنگ وانکارناپذیر تاریخی ایشان رابربنیاد کدامین شناسنامه جعلی وخودساخته تان برقرارخواهید کرد؟ شما آنقدربابیمسئولیتی دربرابرتاریخ این سرزمین به زدایش برخاسته اید، که بگفته مردم "خدابیامرزد کفن کش قدیم را" که همان هویت کشان وفرهنگ ستیزان سده های پسین درافغانستان وعلمبرداران استبدادکبیرآسیایی بوده اند.

من درنبشته های قبلی خویش برجناب گفته بودم که معلوم میشود براصول ومیتودولوژی تحقیق آشنایی ندارید وخوشبختانه درنوشته بعدی خود اعتراف کرده اید که "من تاریخ نگارنیستم". پس برادر محترم شرم دار، چرااینقدررنج وزحمت را برکاری که بلد نیستید، برخود هموارمیکنید تابه شمارعوامل فاجعه های فرهنگی وتداوم تفرقه درکشور بیفزایید. شما که امروز شهروندکشور متمدنی هستید، انصاف داشته باشید و هیچ وقت برخلاف استعداد وتخصص خویش بکاری دست نزنید که تاوان آنراپرداخته نتوانید. وقتیکه شما تاریخ نگارنیستید وادعای تاریخ نگاری را هم ندارید، پس ناآگاهانه برین امرخطیرکه حکم خانه زنبورراداردومستلزم آموزش اکادمیک است، نه معلومات آفاقی، پاراازحریم گلیم تان فراتردرازنکنید. هرفردباسواد وکتابخوان درهرامری عندالضرورت میتواندابرازعقیده کند، وابهامات ذهنی خودرادرخصوص کلی ترین مسایل حیات مطرح نماید، اما نمیشود مصرانه باورهای خودرادرمقام حقایق تاریخی برخواننده تکراراً تحمیل نماید. زیرامعلومست که درین خصوص کنکاشهای علمی درنزد اهل این علم همواره درجریان بوده است وتازمانیکه به تشخیص واقعیت علمی توافق حاصل نگردد، برترویج آن عجله نمیکنند. این درحالیست که دیگربحث برسر بود ونبود "آریانا" ازآجندای کارمورخین گذشته وازحالت یک فرضیه بیک امر اثباتی درآمده است. البته تاریخ کلام لاتیغیر وبدیل ناپذیرنیست، واین پدیده بغرنج مالامال ازحدسها وگمانهای مفسرین شرقی وغربی وزوایای گنگ وناخوانده درپویه زمان بوده است، اماخوشبختانه اسنادمعتبرنگارشی، دلایل وشهود عینی ومنطقی و دست آوردها وبازیافتهای باستانی شناسی تاکنون زیاد بدست آمده اند که برشکاکیتهای مورد نظر خط بطلان کشیده اند. درین راستا بازهم این تحقیقات باستان شناسی هستند که درمواردمورد منازعه حرف آخرراخواهند گفت، وبرچندوچونهای ادعاگران وطراحان فرضیه های تاریخ نقطه پایان خواهند گذاشت. تمدن شناسان عصر باستان باوردارند که سرزمینی بین هندوکش(تخارستان) وهمالیا(کاشغرستان) تاقیراقوم(وادی زرافشان) که تاهنوز بدرستی مطالعه نشده است، علایم بارز تمدن بزرگ باستانی بشریت رادرخود مدفون دارد. این سرزمین بقول منابع تاریخی همان مهد اولیه آریاییهاست که نام "آریانا ویجه" رابرخود حمل نموده است. فقط تدقیقات باستان شناسان درآینده میتوانند بربازخوانی هویت مردم این سرزمین ابراز عقیده نمایند. بنابرین آقای راوش علی العجاله خواب خودرابرآب قصه نمایید.

آقای راوش! دنیای امروزدنیای تخصص وارزشگرایی به آموزشهای مسلکی واکتسابی انسانهاست، رشته ها وشقوق علمی آنقدرمتعدد وگسترده گردیده اند که دیگر هیچکسی نمیتواند درروزگار ما ادعای علامه بودن کند. اگرکسانی بازهم برخلاف فرمول بندیهای علمی وتخصصی چون شما عمل نمایند، وازحقایق چهره غلط ترسیم نمایند، مثل آنست که نقاشی بخواهد چهره "گرگ" رانقاشی کند، اما بعلت کمبود مهارت درنقاشی، صورت "سگ" راتصویر کرده است. آقای سلیمان بااستفاده ازضرب المثل مردم که "آفت نرسد گوشه تنهایی را" ازین گوشه های عافیت استفاده نموده و درکتاب "هزاروچهارصدسال سلطه اعراب" قرارشنیده هاپیوسته گلهای رابه آب داده وعاشقانه رنج اشتهاررابرخود هموارکرده است که این گفته شاعر بیاد میاورد :

عشق گردل دهد کبوتررا جگرازسینه عقاب کشد

درواقع کسانیکه درپی کسب شهرتخواهی بی توجه برسرمایه های دست داشته(مادی ومعنوی) خود عمل کنند، ومثل آن کسی که بخاطرشهرتیابی برمحراب مسجد ...کرده بود شهرتی توام بارسوایی رانصیب خواهند گردید.

درمورد سایرمسایل مورد سوال، علی العجاله توجه شمارا بصورت مختصربه چند مورد مبذول میدارم: شماوهمه خواننده گان عزیزمیدانند که مطرح نمون بحثهای علمی وتاریخی دنباله داردرروزنامه ها وجراید اخباری محدودیت دارد، زیرا چاپ قطعات کوچک مطالب درهرروز، تسلسل اصلی توضیح مسایل وبرداشت آنرا درذهن خواننده مغشوش میسازد، ازین لحاظ بنده نه تنها بخاطرمقاله شما، بلکه دررابطه به پسمنظرهویت زدایی درافغانستان مسایلی راتحت کاروچاپ دارم، که امید بتواند شما وامثال شما شکاکیون امورتاریخ وفرهنگ رامقداری مجاب نماید، اگربازهم این مامول برآورده نگردید، خداوند شماراصبروقناعت بخشد "ومن درآن معذورباشم والسلام."

لجوجان وکج بحثان بدنبال ماجراسازی میگردند تا حقیقت یابی به مسایل زندگی، اگر چنین نبود اسناد مربوط به حقیقت زندگی آریاییها وابعاد گوناگون هنروفرهنگ ایشان درطول زمان درآرشیفها وکتبخانه های منطقه وجهان انباشته گردیده اند، امااینها نتوانسته اند ذهن آقای راوش رااززیرسایه سنگین انجماد وناباوری بیرون بکشند تابی تردیدآفتاب حقیقت تاریخی آریانا وخراسان رابخوبی ببیند.

مسئله دیگرکاربرد واژهای "نقل" و"انتقال" است، که منتقد تاریخ نخوانده ما(!) بصورت غیردقیق آنرابکاربرده است، واگربااصول کارعلمی آشنامیبود، لازم بود تادرعوض واژه های "منابع" و"مواخذ" راکه لازمه کارتحقیق وپژوهش است، بکارمیبرد. شایدآقای راوش درخستگیهای دوران نقاهت نتوانستند یاحوصله نداشته اند تاسری هم به منابع وپاورقیهای مندرجه که درپایان بحث بنده رقم زده شده اند، بزنند ویاشایدهم برهم خوردن تسلسل ارقام درپاورقیهابراثرعواملی درچاپ، قادر به تشخیص متنها باپاورقیها نشده اند.

من درتوضیح مواردموردنظرهیچگاه مثل ایشان با توارد ازاندیشه وقلم فرساییهای اهل نظربدون تذکر نام ایشان که رعایت آن حق مسلم مولفین ونویسنده گان است، درکارخود "غصب" راراه نداده ام، چنین شیوه ای را"سرقت معنوی" مینامند، ودرصورت استفاده ازنظرات دانشمندان، آنراداخل گیومه هایا ناخنکهاگرفته وبعد نام نویسنده، اسم کتاب یا مقاله وسال ومحل نشرآنراتذکرداده ام، که امید آقای راوش درکارهای بعدی خود آنرا درنظر داشته باشد.

آقای راوش نباید فراموش کند که باشخص اماتوری چون خودروبرو نیست، که باندانم کاریها برعیب کارخویش پرده استتارافگند، وهم نه آنسانکه عوامانه گزند نیش قلم خودرادرپرده گویاضرب المثل برکتاب گریزی جامعه افغانها چکانیده وفرموده اند:"افاغنه نه کتاب میخرند ونه کتاب میخوانند، ولی همه چیز راماشاء الله میدانند". شایدهم نمونه واقعی چنین ناخوانده های همه چیزفهم خودآقای راوش بوده است، که همه رادرآیینه فضایل خویش دیده است. کسانیکه کتاب نمیخوانند، اجباری هم برای جعل هویت مردم ویا احساس مسئولیت دردفاع ازمسئله هویت درپیشگاه تاریخ گذشته گان احساس نکنند.

درقسمتی ازنوشته جناب فکاهی گونه ای مراخنداند، آقای راوش بااینکه مصرانه تاریخ وفرهنگ مارابه تبعیدگاه ذهنی خود وهم باوران شان رانده اند، یکبارمثل دروغگوکه حافظه ندارد ناخودآگاه مراکه بجرم پاسداری ازفرهنگ وهویت به دیالوگهای فرصت کش فراخوانده واندرزپدرانه ای سرداده است: "اگردرعرصه سیاسی ونظامی مامردمان مهمان نوازبودیم وداروندارخودردودسته به پای مهمانان بپای مهمانان خوانده وناخوانده ریخته ایم، بیایید حداقل درحوزه دانش وفرهنگ این کاررانکنیم وداشته های تاریخی وفرهنگی خودرابرای خود نگهداریم وبه آن داشته ها ببالیم." آفرین اندک بیدارشدی. آقا، ازتوضیح عوارض کاربرد ترکیبهای این متن که بگذریم، اگر مثل خودت با نفی همه ارزشها(!) ازفرهنگ پاسداری کنیم، دیگرچیزی برای فخرکردن نگذاشته ای واز"آریانا" تا"شاهنامه" همه رادرجابلسا وجابلقای ذهن خویش مدفون کرده ای پس آنچه برای فخرکردن باقی گذاشته ای چه خواهد بود؟.

آقای راوش مدعی است که درتمام16جلد تاریخ طبری نام "آریانا" یا مطلبی رادرهمین رابطه نیافته است. اولاً فکرنمیکنم آقا چهره کتاب 16جلدی(تاریخ الرسل والملوک)ازمحمد بن جریرطبری راآنهم دردیارغربت دیده باشد، اگراین کتاب رامیخواند یقین دارم که ازادعاهای مجروح خود درخصوص انکاراز"آریانا" وفرهنگ "آریایی" ها دست برمیداشت ومعذرت هم میخواست، وهم خوانش این اثر16جلدی بمنظورتحقیق حد اقل ششماه رادربرمیگیرد. درحالیکه آقای راوش پس ازمریضی که خداشفاء دهد، درحالت نقاهت وبی حوصلگی این مجموعه را ماشاء الله دریکماه خوانده وپاسخی باطول وتفصیل هم نوشته است.

درنوشته آقای راوش آنچه بیشترخودنمایی مینماید، همانا عدم کاربرد نام "آریانا" درشاهنامه فردوسی میباشد. مثل آنکه جناب شان هنوزنتوانسته اند درک کنند که "آریانا" سرزمینی معادل ایران نبوده است، بلکه این نام بر هسته اولیه ایرانیان بنام "آریانا ویجه" اطلاق میگردیده است، که در منابع مختلف تاریخی وادبی جهان و گویشهای زبانی گوناگون به اشکال "آریانا ویجه"، "آریانا ویژه"، "ایریا ویجه"، "ایراوانا ویجه"، "ایریانم ویجو"، "ایرانویچ- ایران ویج"، "آریاورته"، "آریاورشه" ائیرین ویجه" و... آمده است، که معنای آنرا "مسکن آریاییها یا ناف آریانا" یاهسته اولی تمدن وفرهنگ آریایی هاگفته اند. احتمالاً سبب این تنوع شکلی آنست که هریک ازقبایل آریایی که بهردیار وسرزمینی پس ازمهاجرتهای چند مرحله ای متوطن گردیده اند، یکی ازین نامها رامطابق به لهجه وگویش خودبرزیستگاه دومی شان انتخاب کرده اند، که آن باتفاوت اندک لفظی یاافزودن علامت جمع برپسوندریشه "آر"و"ایر" میباشد. مثلاً کسانیکه پس ازمهاجرت ایشان برسرزمین هند رفتند، بروطن دومی خود"آریاورته" رانام گذاشتند که درمنابع سانسگریتی راه یافته است، وآریاییهای که به غرب رفتند باخودنام "ایران ویج" رابردند. بدینوسیله مردمان "آریانا ویجه" درپهنای وسیعی ازمنطقه وجهان پراگنده شدند وهرنامی راکه ازین ریشه باخودداشتند، درحقیقت همان آریاییهای آریانای اولیه هستند وباهمین نام وهویت درپهنه منطقه وجهان پراگنده شدند ودرتاریخ شناسنامه خودرا عرضه کرده اند.

اینکه چه وقت نام "ایران" برپهنای وسیعی ازین سرزمین برگزیده شد، بروایت شاهنامه دردوره اساطیری، پس ازتوظیف فرزندان فریدون بنامهای "ایرج"، "تور" و"سلم" بحیث پادشاهان سرزمینهای شمال دریای آمو، جنوب دریای آمو تابحرعرب، وماورای آن میباشد. سرزمینی که "ایر- ج" برآن حاکم گردید بنام "ایر- ان وسرزمین حاکمیت "تور"بنام "تور- ان" یاد گردیدند. این خودپیش ازهمه نشان میدهد که "ایرانیان" و"تورانیان" هردو ازیک ریشه وعرق وپسران تریتونه(فریدون) آریایی هستند. جنگهای طولانی "ایران" و"توران"، ناسازگاری بین مردم شهرنشین ایرانی وکوچیهای دامدار تورانی، یعنی ناهمخوانی فرهنگ شهرنشینان وصحرانوردان ویا هم ظهوردین زردشتی توسط آشوزردشت وحمایت لهراسپ شاه ایران ازدین جدید زردشتی بوده است، که بنام عدول ازدین قدیم وسنتی آریایی مورد انتقاد وستیزه تورانیان قرارگرفت. فردوسی ازین ماجراها سخن گفته است.

درتوضیحات فردوسی بلخ، سمنگان، بدخشان، کابلستان، زابلستان، بامیان، هرات، فراه وسیستان همه "ایران" خوانده شده اند، که یل گردنفرازایران رستم تهمتن گاهی درمرزهای سمنگان وزمانی درسیستان وبحرعرب در دفاع ازآزادی این سرزمین رزمیده است. سیاوش نیزپس ازترک خانه پدرش کاوس درکابل، روانه بلخ گردید وشهروقرارگاه "سیاوشگرد" رابرکرانه دریای آمو اعمار نمود وپس ازمدتی آنجارابقصد "چاچ" یا "تاشکند" قرارگاه افراسیاب ترک گفت وتراژدی سرنوشت رااستقبال کرد. بازمانده شهر سیاوش درحال حاضر همان محلیست که درشمال بلخ بنام "سیاگرد" به حذف حروف "و" ،"ش" باقیمادنده است. وهم شاهنامه وسایر منابع قدیم بما می آموزاند که توافق شاهان ایران وتوران بخاطرپایان دادن به جنگ طولانی ایران وتوران، توظیف نمودن آرش کمانگیراست که با پرتاب تیری مرزاین دوقلمرو رامعیین نماید، آرش که پهلوان بی مثلی بود تمام قوه خودرامتمرکز نمود وتیری پرتاب نمود که مسقط آن کناره آمودریاست.

درتصاویرشاهنامه، کابل شهرمهراب شاه، پناگاه زال زر، زادگاه رستم ومرکزتصمیگیری کیکاوس شاه است. میشود به رسم امروزیان این قرارگاه مرکزی وبااهمیت سیاسی- نظامی کیانیان راپایتخت ایران گفت، پس نام "ایران" تا گزینش سیاسی آن درسالهای دهه سوم قرن بیستم(1935) برجغرافیای پارس، نه خاصه آریاییهای شرقی ونه ویژه آریاییان غربی بوده، وبرمصداق این اسناد نامیست که ازجنوب دریای آمو تاحوزه (پارس)فارس کاربردداشته است. درینحال فردوسی درکاربرد نام سرزمین بزرگ خود(ایران) چه تقصیری دارد؟ که "شاهنامه" و"ایران فردوسی" مورد انکارآقا قرارگرفته است؟

دردوره تاریخی، پیدایش دوکتیبه مهم دیگرمربوط بدوره تاریخی هخامنشیان وکوشانیان درغرب وشرق آریانا(ایران) نیزمویید آنست که داریوش هخامنشی وکنیشکای کوشانی خودرا منسوب به تباروشاه آریایی دانسته وزبان رسمی دولتهایشان همان "پارسی باستان" مادرزبان فارسی نودرغرب، و"آری"(تخاری- باختری) مادرزبان دری درشرق بوده است. توجه فرمایید که داریوش اول(522-486پیش ازمیلاد) درسنگنبشته های خویش درنقش رستم(سطرهای8-15) وشوش(سطرهای7-14)خودراهم پارسی وهم آریایی وازنژاد آریایی معرفی میکند، که ترجمه واژه به واژه این سخن داریوش درهردو این سنگ نبشته بنا به نوشته آقای آذرکیانی چنین است: "من داریوش شاه بزرگ شاه شاهان...پسر ویشتاسپ، هخامنشی پارسی، پسرپارسی، آریایی، ازنژاد آریایی" که همین عبارت راخشایارشاه پسرداریوش نیز دریک سنگ نبشته اش درتخت جمشید(سطرهای 6-13) درمورد نسبنامه خویش تکرارکرده است. همچنان براساس تدقیقات آقای دادخدا سیم الدین اف ما ازکتیبه داریوش دربیستون(ستون4، سطرهای89-92) میدانیم، وی زبان این سنگ نبشته را نه پارسی، بلکه "آریا" یعنی "آریایی" خوانده است که ترجمه آن چنین است: "داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این نوشته من (است) که من کردم؛ علاوه براین به (زبان) آریایی بود، هم روی لوح، هم روی چرم تصنیف شد. علاوه برین پیکرخودرابساختم، علاوه برین نسبنامه ترتیب دادم. پیش من هم نوشته وهم خوانده شد. پس ازآن من این نوشته را همه جا درمیان کشورها فرستادم" ازین سنگ نبشته چنین بر می آید که زبان فارسی باستان یا زبان عهد هخامنشیان نه با نام کشور وولایت پارس، بلکه بانام قوم ویا مردم "آریایی" خوانده میشده است." (1 )

بنا به نوشته پروفیسور داوری: "ایرانیان فرهنگ خویش رادرایران پرورش دادند که عبارت باشد اززبان مادی وفارسی باستان. دریک مدت طولانی(پس ازمهاجرتها) تازمانیکه داریوش بقدرت رسید وبه فتوحات خویش بسوی شرق(ایران)آغاز کرد وآریانای باستان را شامل قلمروخویش ساخت، این دوقوم باهم ارتباط مستقیم نداشته وازهمدیگرطوریکه میبایستی اطلاع دقیق نداشتند. ازین ببعد است که هخامنشیان ملتفت میشوند که اقوام ایشان درشرق تمدن قابل ملاحظه ای رابوجود آورده اند، که ازآنجمله دین زردشتی وزبان اوستا میباشد.(2) باینکه بخش شرقی آریانا به قلمرو سیاسی هخامنشیان درآمد، اما ازمنابع یونانی برمی آید که مردم این سرزمین تاحد زیادی ازاستقلال برخورداربوده اند. گزینش نام "ایران" درسالهای بربخش آریانای غربی وبحیث نام سیاسی "جمهوری اسلامی ایران" مسئله راازدید تاریخ نگاران وزبان شناسان اندک مرکب نموده است. باتوجه بهمین دشواری مستشرقین غربی ازجمله آقای رودیگرشمیت هندوژرمن شناس وزبان شناس فارسی باستان دررساله "زبانهای ایرانی درگذشته وحال، تالیف سال2000" مینویسد: "اصطلاح زبانهای ایرانی بهیچوجه برای زبانهای کشور ایران(جمهوری اسلامی ایران)بکار نمیرود، بلکه منظور عبارت از آنعده زبانهاییست که ازنقطه نظر ژنیتیک باهم قرابت داشته وازمرزهای کنونی ایران فراتربوده وکشورهای افغانستان، پاکستان وجمهوریهای آسیای میانه راهم دربرمیگیرد. آقای داوری پیشنهاد میکند که بخاطر ریشه شناسی درست این زبانها بهتراست تا اصطلاح "آریانی" رابجای "ایرانی" بکاربریم، اماایران شناس معروف فرانسوی مسیوژیلیر لزار ازاصطلاح مرکب "ایران وآرین" استفاده نموده است.(3 )

اینکه آقای راوش درمورد آریایی بودن کنیشکا شک نموده وپرسیده اند که درکجای کتیبه رباتک اوخودرا آریایی معرفی نموده است؟ کاش شناسنامه شهروندی این شهریار بی نیازازتوضیح ومعرفی موجود میبود، تا نسخه اسکن شده آن رابرایشان کاپی میکردم، اما درروزگارکنیشکا چنین رسمهای معمول نبود وما برویت اسناد ونوشته ها وبا تحلیل وارزیابیهای تاریخی درمورد آریایی بودن سلسله کوشانیها سخن میزنیم. زیرا آقای راوش هنوز ملتفت نشده است که زبان رسمی کوشانیان وتالی آنها یفتلیان، همان زبان فرضی "تخاری" است، که کتیبه رباتک آنرا بوضاحت "آری" وباتلفظ یونانی "آریو" خوانده است. زبان کتیبه های سرخ کوتل ورباتک همین زبان "آری" با حروف یونانی میباشد. خاستگاه اجتماعی کوشانیان همان تخارستان وبدخشان قدیم بمثابه بخشی از"آریاناویجه" بوده، وتختگاه سیاسی یا سلطنت آنهاازباختر که تخارستان جز شرقی آن میباشد، آغازشده است. به باورعده ای ازمورخین آنهااز سلسله آریایی های تورانی کوچی بوده اند، بهمین خاطر درنام آنها کلمه "کوشی- کوچی" نیز دیده میشود.

هیوان تسانگ سیاح معروف چینی که درقرن هفتم ازتخارستان دیدن نموده است، از زبان "تخاری" یادکرده است که مردم تخارستان بدان سخن میگفتند، ازینکه تخارستان شامل قلمرو باختربود ازین رو بدان نام زبان "باختری" راهم گذاشته اند. براساس یک اثرباختری که تاریخ527 باختری برابربا760 میلادی رادارد، این زبان تاظهور دین اسلام درقرن هفتم میلادی درشرق ایران(قلمروکوشانیان) رایج بوده است. طبیعیست که پس ازانتشاردین اسلام درخراسان همین زبان با رسم الخط عربی ادامه یافته وبافارسی نودرآمیخته وبزبان ادبی "فارسی دری" تکامل نموده است.

آقای راوش درمورد عربها ومنابع عربی، فارسها ونگارشگران ایرانی ودیگران با تناقض سخن گفته که گاهی اسنادآنهارابخاطر سرخ رویی واثبات گفته هایش معتبردانسته، ودرجاییکه اسناد نگارشی رابرنقض ادعاهایش دریافته، آنرافاقد اعتباردانسته است، که ازبازگویی آنها بخاطربی اهمیتی آنها صرف نظرمیشود.

پیشینه هویت زدایی درافغانستان:

هموطن عزیز!آنسانکه ازفحوای برخی ازتعابیرواشارات شما دانستم، شماخود به روند نامیمون جعل تاریخی، فرهنگ ستیزی وهویت زدایی حلقات معیینی دردولتهای افغانستان ودرمحورحمایت آنهادرکشوربوده اید. سوگمندانه، این روند هنوز توقف نکرده وکما فی السابق ادامه دارد. مسئله دربعد خارجی آنهم ازقرنها بدینسو برای اهل نظرپوشیده نیست.

یکی از دلایل تداوم بحران سیاسی درافغانستان درعواملی چون بحرانات اجتماعی درنقض هویتهای تاریخی اقوام آن نهفته است. ماهمه روزه مقوله های چون "وحدت ملی"، "منافع ملی"، "ارزشهای ملی"، "اهداف ملی"، "حاکمیت ملی" وغیره رابی محابا اززبان مسئولان امورفرهنگ، دولتمداران، سیاسیون ونخبه گان جامعه میشنویم. بدون آنکه این مفاهیم راازرهگذاربینش علمی تعریف و شناسایی کرده باشیم. مقوله های "ملت"، "ملیت"، "قوم"، "قبیله"، "فرهنگ ملی"، سیرتکامل تاریخی، ملتگرایی ومفاهیمی ازین قبیل مولفه های اند که درانساج "هویت ملی" درپویه تاریخ وباتوجه به کمیتهای عشیره ای درمراحل تحول وتکامل تاریخی بوجود آمده وطنیده شده اند، وهرکدام بحثهای اند که بایست دقیقاً بررسی وعلماً تعریف وآموخته شوند، که متاسفانه درکشور شناخت مشخص علمی این مفاهیم هنوز مورد توجه نبوده، وتعریف نشده اند.

مشکلات سیاسی واجتماعی افغانستان زمانی اوج میگیرد، که تلاشهای مشترکی درجهت هویت زدایی فرهنگی وقومی ازسوی حلقات استعمارگرخارجی واستبداد داخلی جریان یافته ومشت خاکستر اغراض بر شناسنامه تاریخی ساکنان این بوم وبر افشانده شده است. هویت ملی عبارت از غروربیجا وافتخار کاذب وخود بزرگ بینی های دروغین وتاریخ سازیهای مصنوعی وقراردادن "جعل" بجای "واقعیت" نیست. این مقوله آیینه تمام نماییست که درآن افراد جامعه کنشها واکنشهای مثبت ومنفی اجداد خودرادرگستره تاریخ بروی صفحه جغرافیای معین و شناسنامه فرهنگی وتباری مشخص بروشنی میبینند، ودریامیابند که حضور آنان درپدید آوردن تحولات کارسازتاریخی وفرهنگی جامعه بشری وبحرکت درآوردن چرخشهای زندگی چه تاثیرمثبت ومنفیی داشته است، تانسلهای آینده باآگاهی ازفراورده های روبنایی وتجارب تاریخی اجدادشان، برای ادامه یا تعویض نحوه زندگی خویش درامروز وفردا چه تجویزی باید اتخاذ نمایند. بدون درک علمی وواقعی ازمفهوم "ملت" بحیث عامل متشکل کننده ارزشهای و مفاهیم جامعه شناسی درپویه تاریخ نمیتوان به شناخت شفاف هویت ملی، هویت فرهنگی وتاریخی وسرانجام شرایط نیل به "وحدت ملی" قادر گردید، وبدون تامین وحدت وهمگرایی ملی نمیتوان جامعه رابسوی تحقق هیچگونه آجندای فرخده ملی سوق داد.

هویت پیش ازهمه عبارتست ازشناخت حقیقی انسان یااشیاء دررابطه باشرایط هستی تاریخی وفرهنگی که صفات جوهری اورابنمایاند، صفاتی که سازنده جوهرشخصیت منفرد، خانواده، قوم وملت درپویه زمان میباشد. برپایه همین پنداردانشمندان "شخصیت" راچه فردی باشد یا جمعی، وجهه امتیازیک قوم یا ملت از سایراقوام وملتها میدانند. اینجاست که کسانی که دربرابر خزینه فرهنگی ملتهایی رنگ میبازند، بایست مبادی تاریخی وهویتی آنها را ببازی گیرند وبیرحمانه غارت ونابود کنند. شناخت با ارزش شخصیت جمعی هرقوم وجامعه ای میتواند مارابه مسند تحلیل ارزشها، دریافتها وداوری ها ونتیجه گیریهای واقعی بنشاندو برکارنامه های تاریخی وسرانجام تعیین حدودوثغورادعاها بمنظورتثبیت معیارهادرواگذاری حق اجتماعی نایل گرداند. اگرماازبرابرمنظره تاریخ وفرهنگ هرجامعه ای باچشم بسته ویاهم نادانی عبورکنیم، یابرروند واقعی آن خط ترقین بکشیم، به یقین به عوض حل مشکلات موردنظر، خودچالش برپامیکنیم، ومثل مخلوقی بنام "سمسورافغان" فاجعه می آفرینیم.

در مسئله هویت ستیزی درافغانستان پیش ازهمه پای استعمارخارجی ازقرنها بدینسو دخیل بوده است. ماکارنامه استعمارانگلیس رادروجود کمپنیهای شرق الهند درنیم قاره هندوستان واستعمارپطرهای تزاری روس رادرپارارود(ماوراالنهر)بیاد داریم. هردو نیرو بخاطر درهم کوبیدن نیروی مقاومتهای ملی درین حوزه فرهنگی قبل ازهمه بادوعامل برانگیزنده قیامهای ملی چون "دین اسلام" و"زبان فارسی" مواجه بوده اند. ازین لحاظ ناگزیراگردربرابردین ابا وقبای ریاکاری برتن میکردند ویاهم مجبور به اغماض بودند، اما برای زدودن فرهنگ وزبان فارسی دری جعلکاریها و نیرنگ بازیهای فروانی رابکاربرده اند.

این دوابرقدرت منقطوی بمانند دودم قیچی برای تکه تکه کردن سرزمین، فرهنگ وزبان فارسی دری درمنطقه که همان میراث آریایی اند، ازمدتها قبل بکار افتادند. آنها پیش ازهمه میخواستند قوت فرهنگی مارادرمنطقه آسیای مرکزی وشبه قاره ضربه بزنند وازیک واحدپرقوت فرهنگی مقاوم، چندین جزیره خرده فرهنگی فرمانبردار بسازند. درغرب درنیمه های قرن هجدهم میلادی تمام سرزمینهای ایران با اقوام ساکن درآن برای مدت کوتاهی(بیشترایرانی تباروکمترانیرانی) تحت قیادت نادرشاه افشار فرصتی بدست آوردند تادربرهه کوتاهی متحدگردند، اما این اتحاد به قول حافظ "خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود". تندخوییها وسوء رفتارنادر درپایان دوره شاهنشاهی او عرصه رابرای مطرح شدن بدیل مناسب برای پیگیری سیاستهای وحدتخواهانه او تنگتر ساخت، ودست حلقات فرصت طلب رابازکرد. نادرساحه وسیعی از دجله تادریای سند وازبحر آرال تاخلیج فارس رازیرفرمان وبرنامه پیشروی داشت، ومیخواست این ساحه را تحت شعار تسلط مذهب تسنن وزبان فارسی نگهدارد.

نادرپیش ازتحقق این خواسته خود وفات نمود. مرگ نادرمصادف بود با پیشروی انگلیس دربنگال- یعنی ازجنوب بسوی سرزمینهای شمال غربی هندوستان وفتوحات روسیه تزاری ازشمال غرب بسوی جنوب شرق- یعنی بسوی آبهای گرم دربحرالکاهل. لابد این دوقوس باید بایکدیگر تلاقی میکردند، که این تقاطع بخش اعظم خراسان بزرگ رادربرمیگرفت. دربرابرپیشروی انگلیسها درشرق دولت درحال نزع کورگانی قرارداشت، که بردهلی مسلط بود، وکه حربه پرجذبه آن دربرابررقبای انگلیسی نیز حضوردین اسلام وزبان فارسی درنیم قاره هندوستان بود، اما انگلیسها نخواستند خودراباین موانع مواجه سازند، وبدون اینکه فکرتسلط بردهلی رانمایند، خودرابرکنار دریای سند رسانیدند وپشاوررابطور غیرمستقیم در1823م. توسط سیکهها بدست آوردند ودرهمان سال عدم رسمیت زبان فارسی رادرهند اعلام نمودند، وبجای آن زبان انگلیسی رابحیث عصب اداره دولتی قراردادند؛ انگلیسها کوشیدند تابزودی زبانهای محلی راحمایت وبصورت نامنهاد بحیث مفاخرفرهنگی اقوام شبه قاره ظاهراً قراردهند، تابتوانند دربرابر نفوذ زبان فارسی بحیث زبان خارجی مقابل کنند.(4) معلومست که بخشهای ازافغانستان بخصوص مناطق شرقی کشور جزوی ازقلمرو دستگاه کورگانی هند بود ونمیتوانست از وزش این باد وبارانها مصئون بماند، وازتحولات مرکزی خود تاثیرپذیر نباشد. اما عامل قویتر نفوذ دین اسلام بحال خود باقی بود، تادرسال1947 با جدایی هندوپاکستان منجرگردید.

درشمال نیزتقریباً عین عوامل دربرابرروسها قرارداشت، درین سرزمینها در ساحه وسیعی دین اسلام وزبان فارسی وفرهنگ آریایی مسلط بود، بگونه ایکه علما مرکزاین حوزه یعنی شهربخاراراچراغ دین وفرهنگ زبان فارسی میخواندند. دین اسلام عامل انگیزنده مردم باراه اندازی قیامهادربرابر باصطلاح روسهای لامذهب ومتعرض بود که قلب خان نشینهای ماوراالنهررادرمی نوردید. زبان فارسی که درطول بیشتراز هزار سال به غنای باشکوه فرهنگ وتمدن پارارود خدمت نموده بود، پس از سرازیرگردیدن صاعقه مغول وظهور امیرتیمورکورگان باراه اندازی جنگهای دوامدار مجال پیشرفت خودرادچارمحدودیتهای سیاسی میدید ودرنیمه دوم قرن هجدهم خود زیر فشار اقوام ترک وزبانهای آنان حالت احضار داشت. آنچه که مایه نگرانی روسها میشد روابط وتعلقات تاریخی وزبانی فارسی زبانان یا ایرانی تباران(تاجیک) درآسیای میانه با همزبانان وهم تباران شان درایران وافغانستان بود.

درین وقت مشکل دیگری میتوانست اتحاد فارسی زبانان راآسیب رساند وآن دامن زدن به تعصبات مذهبی(شییعه وسنی) درایران عصر صفوی بود، واژدهای استعمار با سهولت میتوانست ازین سوراخ مردم ایرانی تباررابگزد. راه اندازی جنگهای تباه کن میان شیبانیهای ازبک تباربا صفویهای ایرانی نمیتوانست ازین فتنه بدوربوده باشد. بخاطر اهمیت موضوع لازم میدانم تارویکردکوتاهی هم باین صفحه تاریخ "ما" و"من" داشته باشیم:

در پایان سده شانزدهم مسیحی برابر با (914 ق) لبۀ تیز عصبیتهای مذهبی صفویان و شیبانیان به نوبه خود سینۀ داغدیدۀ اهالی آریانا(ایران) را بیشتر شگافته و خون آلود کرد. شهر های خراسان بزرگ چون قندهار، جلال آباد و حوزه کابلستان در میانۀ دو قدرت سیاسی فرهنگی و مذهبی این دوره یعنی ایران صفوی ترکتبارو مغولان فارسی دان و فارسی دوست هندی دست بدست میگردیدند. همزمان تحریکات مذهبی و تقدس سازی حاکمان صفوی از خویش، واکنشهایی را در میان پیروان مذاهب مختلف این حوزۀ فرهنگی بوجود آورد.

در آغاز قرن شانزدهم میلادی (دهم هجری) اکثریت ساکنان ایران را پیروان اهل سنت تشکیل میدادند، اما راه پذیرش تشیع اولا ً با از دست رفتن جایگاه اسلام سنی در طی دوران سلطۀ مغول و قبل از اینکه ایلخانان به اسلام گرایش پیدا کنند و ثانیا ً با شیوع نظامهای مختلف صوفیانه با تمایلات علویت در قرن هشتم و نهم هجری و ثالثا ً با اظهار تشیع برخی از حکام امپراتوری ایلخانی هموار گشت.(5)

شاه اسماعیل صفوی (1502) اولین فرمانروای صفویه که مدعی بود از طریق پدر به امام موسی کاظم امام هفتم میرسد، بلا فاصله بعد از تاجگذاری، اسلام شیعی را به عنوان مذهب رسمی دولت خود اعلام نمود و ذکر نام دوازده امام را در خطبه (نماز جمعه) الزامی کرد.(6)

اشعار اسماعیل که به زبان ترکی و با تخلص "ختایی"نوشته شده است شواهدی از ادعای الوهیت را در اختیار ما میگذارد، که برای تحریکات نفاق افگنانه بین جوامع "تشیع" و "تسنن" بسیار نقش داشته است، توجه فرمایید:

من همان خدایم، همان خدایم، همان خدایم

اکنون ای کور را ه گم کرده بیا و حقیقت را در یاب

من همان مطلقی هستم که از آن سخن میگویند.(7)

این گفته از یادداشتهای یک تاجری و نیزی که از سال (1511 تا 1520) در ایران بوده است نیز به خوبی برمی آید: "این صوفی ( یعنی اسماعیل مورد علاقۀ مردم قرار دارد و آنان، مخصوصا ً سربازانش به او همچون یک خدا احترام میگذارند... سربازانش او را فنا ناپذیر میدانند." هر چند با دستیابی صفویه به حاکمیت سیاسی ایران کار کرد آنان به عنوان رهبر طریقت صوفیه کمرنگ شد، و تنها سابقه ای از آن باقی ماند، با آنهم قداست یک رهبر طریقت صفویه همچنان در میان آنان ادامه یافت و به جانشین اسماعیل یعنی طهماسب (1524) نیز رسید.

ونیستیو دو آلساندری فرستاده و نیزی که در سال 1571 برای تقدیم اعتماد نامۀ خود به در بار شاه طهماسب صفوی راه یافت، تاکید نموده است که رعایای شاه " او را نه بعنوان شاه، بلکه بمانند یک خدا و به اعتبار این که از نسل علی (ع) است می پرستند ". (8) روابط ایران صفوی و ازبکان شیبانی حاکم بر ماورالنهر از آغاز تشکیل سلسلۀ صفویه ببعد بوخامت گرائید. از سال 913 هجری که شیبک خان موسس سلسلۀ ازبکان از ماورالنهر به خراسان تاخت و این سرزمین را به تصرف خود در آورد، و طی نامه ای نیزشاه اسماعیل اول را به ترک مذهب شیعه فرا خواند، روابط ایران با ازبکان که برماوراالنهرتسلط داشتند، و دیگر سنی مذهبان این منطقه روز بروز تیره شد و اختلاف شیعیان و سنیان کشتار ها و ویرانیهای بسیاری را موجب آمد. از آنزمان ببعد ایرانیان(فارسی زبانان) از حال همزبانان خود در منطقه آسیای میانه کمتر آگاهی داشته اند. این وضع به همینجا خاتمه پیدا نکرد، بلکه تضادهای مذهبی همچنان میان شیعه و سنی تشدید یافت، تاحدیکه شیعیان، اهالی سنی مذهب را مسلمان نمیدانستند. این حکایت از گفته پولاک نیز بخوبی بر می آید که در روز گار ناصرالدین شاه طبیب در بار ایران بود " ایرانیان شیعی مذهب هستند، به همین دلیل بعنوان یک فرد شیعی، ایرانی تفاخر کنان میگوید:" مسلمانم" در حالیکه این عنوان مسلمانی را برای اهل تسنن قبول ندارد". نویسنده ضمن بر شمردن موارد فراوان عصبیتهای مذهبی می افزاید: "هنگامیکه من در ژوین سال 1859از کاشان عبور میکردم ماه ربیع الاول به عنوان روز یاد بود کشتن عمر (از سوی ابولولوء که به پندار ایرانیان پس از کامیابی قتل در اثر معراجی شبانه به کاشان انتقال یافته است) در سراسر کشور مراسمی بر پا میشود و در ضمن آن مراسم آتش بازی، آتش افروزی و تیر آندازی رواج دارد و به آن "عید عمر کشی" میگویند".(9) و این خود در نواحی که اکثرا ً سنی نشین بودند اغلب باعث ایجاد نا راحتی ها، زدوخوردها و برخوردهای خشونت آمیز مذهبی گردیده است. ادامۀ همچو موارد بین پیروان مذاهب سنی و شیعه بصورت تحریک آمیزی سازمان یافته، اسباب آن گردید تا اشتراکات تاریخی و فرهنگی مردمان حوزه تمدنی ما در زیر پردۀ همچو عصبیتهای مذهبی از رویت باز بماند و خاموش گردد.

در پایان دوره صفوی، اهالی قندهار مساله پیوستن با صفویان ایران را نسبت به مغولان کورگانی هند ترجیح دادند، و چشم بسوی اصفهان و قزوین داشتند. تا آنکه ملا حسین با لقب شاه حسین در آمد و گرجیان را به رهبری گرگین بر قندهاریان غلبه داد.(10) و در نتیجه مبارزۀ ای که بین گرگین و میرویس خان هوتک بوجود آمد، تعداد زیادی از فارسی زبانان (تاجیکان) قندهار به اتهام همدستی با گرگین قتل عام شدند، و تلاش بعمل آمد تا به موجودیت اجتماعی ایشان در شهر قندهار خاتمه بخشیده شود.

در مرحله بعدی حرکتهای خشونت باری را که سپاهیان و اطرافیان شاه محمود و شاه اشرف افغان در دوران حاکمیت شتاب زدۀ خود براهالی خاوران و ری روا داشته بودند، در عصر حاکمیت زند یه بوجه جانسوزی شعله ور شد. افغانها که با همه اطوار و دگرگونیهای معمولی در جریانهای سیاسی شرق به اعتبار تثبیت قدرت نادر قلی، زند و اصحابش رکنی از قدرت مزبور تلقی میشدند. تا جایی درین راه جانفشانیها و ایثار گریها کردند. در روز گار زندیه بود که گویا پاره ای از خاطره های سپاهیان افغان در هنگام استیلای آنان بر کرمان، قزوین و اصفهان، در ذهن عده ای از اطرافیان زند مجددا ً بیدار شد و افغانها را به بهانه های واهی با ناجوانمردانگی تام و تمام در آذربایجان، سمنان و تهران قتل عام کردند.() همان اثر در چنین فضای نا مقبول سیاسی وجو آمیخته با تعصب و بدبینی عصر زندیه از یکطرف، و مرگ نادر افشار جانشین او، احمد خان ابدالی به شهر قندهار آمد. تا در فکر کار آینده این شهر را به تختگاه سلطنت خود در آورد. این رویداد بر علاوۀ وحشتهای جنگی افغانها توسط محمود و اشرف افغان سبب گردید تا برخی از حلقات سیاسی و علمای متعصب مذهبی ایران صرف نظر از بافت نامتجانس قومی جامعۀ افغانستان همه باشنده گان آنرا قوم مهاجم و بیگانه بخوانند، و مجاری همپیوندی فرهنگی و زبانی راازمجاری سیاسی بنگرند. از همین زمان 1747 (وحتی بعدتر درعصرپادشاهی امیر عبدالرحمن خان1880) میتوان تاریخ و جغرافیای سیاسی این سرزمینها را جدا از یکدیگر و مانند همسایه ها بررسی نمود(11)

پس از مرگ نادرافشار خراسان دچار تجزیه ارضی گردید. آزادخان در آذربایجان، کریم خان زند در علاقۀ فارس و احمد خان ابدالی در قندهار رووس مثلث فروپاشی خراسان بزرگ را تشکیل دادند.(12) نا شیگری وحشت آمیز زندیه و برخی از مورخان متعصب در باری ایران - نه همه آنان – انزجار میان ایران خاوری و ایران باختری را فراهم ساخت، تا جائیکه در روزگار قاجار مسالۀ هرات و سیستان هم سربار همان نقار و انزجار گردید(13)

زمانیکه درنیمه دوم قرن نوزدهم منازعه ایران با روسها آغاز گردید، ایران ستیزی روسها با محدود نمودن عرصه زبان وفرهنگ هم تباران آنها درآسیای میانه که اینک زیر پاشنه استعمارتزاری قرارگرفته بود، با برنامه حلقات پان ترکیستی همسوگردید دردستور عمل قرارداده شد. مهمترین عامل پیشرفت روسها در ماوراالنهر راه اندازی مبارزه فرهنگی وحمایت روسها ازاقتدارقومی تبارگرایان پانترکیست درآسیای میانه بود، واین روندبخصوص پس ازتجدید گردیدن محتوای ساختارسیاسی روسها از" پادشاهی تزاری" به "انقلابیون بلشویکی" ازحمایت وقوت بیشتری بهره مند گردید، وزیر عنوان تقویت "فرهنگ پرولتری!" که هدفش همان تحمیل هویت روسی به اقوام وتبارفرهنگی دیگربود، به آثارمکتوب زبان فارسی وبه تعقیب آن حاتم بخشی مواریث تاریخی وفرهنگی تاجیکان فارسی زبان ماوراالنهر به پان ترکیستهای "جدیدی"(14) گردید. پیامد این روند منجربه ساختارهای مصنوعی سیاسی درهیئت کشورهای غیر طبیعی درحوزه اقتدار حکومت شوروی درماورالنهر، خراسان، هندوستان وایران گردید.

مسئله بهمینجا خاتمه نمیابد، یکی دیگرازروشهای هویت براندازی گروههای متعصب درداخل کشور تجهیز نمودن چهره ها و گروههای تمامیت خواه درافغانستان مثل آسیای میانه بود، که بابرنامه های زنجیری درجهت هویت براندازی بومی متوصل شده اند. درکنارمجموعه ای ازاصلاحات سیاسی واجتماعی زیانبار، یکی هم مشت خاک افشاندن برروی نامهای اشخاص ومناطق تاریخی درجغرافیای خراسان بزرگ است، که این نامها ومناسبات فرهنگی آن به دل کارگردانان قبیله چسپ نداشت. ماقبل برین دیدیم که پس ازمهاجرت آریاییها دراسناد دوره اساطیری وتاریخی دربیشترین زمان نام این سرزمین چنانکه شاهنامه روایت میکند، "ایران" بوده است. "آریانا" بمثابه مطلع خروج آریاییها و"ایران" بحیث جغرافیای تاریخی آن با نامگذاری "خراسان" برین خطه برای حداقل یکنیم هزارسال ازکاربرد بازمانده بودند. زمانیکه درآستانه جنگ جهانی دوم ادولف هتلرموضع رسمی دولت افغانستان رادرقبال عبورنیروهای هتلری بسوی نیم قاره خواستارگردید، طرح تیوری فاشیستی همنژادی بنام "آریایی" وسیله تفاهم وهمکاری دولتهای افغانستان وآلمان گردید. نام "آریانا" که برگستره کوچکتری قبل ازنام "ایران" ازین سرزمین تبعید شده بود، باین تحول بیاد دولتیان افغان آمد ورد زبانها افتاد، وبه نویسنده گان ومورخین وظیفه سپرده شد تابخاطرترسیم روشن مصلحتهای دولت افغانستان با آلمانیها درین خصوص بیشتر بنویسند واین هم پیوندی راخوبترتوجیه کنند. اینکه آقای راوش اززبان مرحوم احمد علی کهزاد روایت کرده است که: گویا ازکاربرد نام آریانا درآثارخویش پشیمان یا ناراحت بوده است، برهمین برنامه مصلحت گمراه کننده ژریم افغانستان با فاشیستهای هتلری دلالت میکند، نه برعدم موجودیت سرزمینی بنام "آریانا".

پس اززمان حکومت نادرخان اسمای زیادی ازمناطق تاریخی سرزمین ما با قصد وسوءغرض تغیرداده شده اند، وبعوض آنها نامهای نامفهوم وگنگی گذاشته شده اند. این دیگرگون سازیها بالای مناطق زیست تاجیکها، ترکها(ازبکهاوترکمنها) وهزاره ها صورت گرفته اند.

تغیربزرگ این قلب هویت ازنام "خراسان" به "افغانستان" درسال1838 صورت گرفت، بدنبال آن براثرسعی وتلاش مقامات معینی درحکومت مرکزی، نامهای "قطغن" جای نام تاریخی "تخارستان" راگرفت، ودرحالیکه نام دلخواه خودرانتوانستند بجای اسم کهن سال "باختر" وضع کنند، بیشتر نام "سمت شمال" ودربعضی حالات "ترکستان" رابالای بالای جغرافیای قدیم باخترگذاشتند، که هردو نام مغشوش کننده وبرخلاف واقعیتهای تاریخی بوده است.

ترکستان دراصل نام سرزمینی درشرق آریانا درمناطق بلاساغون ویارکند وکاشغربوده که درمنابع تاریخی بنام "ترکستان چین" معروف است. پس ازورود حکومت بلشویکها برآسیای میانه درسالهای1922 ابتداء"جمهوری ترکستان کبیر"رادرمحوریت تاشکند برهبری پان ترکیستهای چون فیض الله خواجه وآخندبابایف بوجود آوردند، بعدها این جمهوری "ترکستان کبیر" به نامهای جمهوریهای سوسیالیستی "ازبکستان"، "تاجیکستان" و"ترکمنستان" تجزیه گردیدند. ازین رو تعویض نام پربار "باختر"به "ترکستان" و"سمت شمال" جزآیده هویت براندازی ودشمنی دربرابرهویت باختریهای خراسانی، مبنای تاریخی ندارد.

درتاریخ ادبیات فارسی دری دهها چهره نامدار واندیشمند وشاعر مثل فیلسوف مشهورملاهادی سبزواری متعلق به منطقه "سبزوار" وجوددارد، حالا براثر بدعتهای ناروای قبیله سالاران این نام ازهستی برانداخته شده وجای آن را"شیندند" گرفته است. یکی ازدودمانهای مشهورخراسان که دربرابرفساد خلافت اموی وعباسی مبارزه نموده وبرای اولین باردولت ملی خراسان راپایه گزاری نمودند، هماناخانواده طاهریان "پوشنجی" درهرات میباشند. اکنون این نام به "پشتون زرغون" که معلوم نیست نام کدام قبیله سالاردیگر میباشد، ابدال گردیده است. درهمین راستا نامهای دیگریکه براساس نگارش جریده "یولدوز" هرکدام به مناسبت خاصی ازرویدادهای تاریخی یا بدلیل منسوبیت آنها بیکی ازسیماهای برجسته ملی نامگذاری گردیده بودند، نیزقلب هویت یافته اند، مثل: سپیددژبه سپین کلی، قره تپه به تورغندی، گل تپه به گلغندی، دره زندان به دره ژوندون، چارباغ گلشن به شینکی، ینگی ارق، به نوی کوت، قزل قلعه به شیرخان بندر، هزاره چقیش به استولگی، یول بولدی به لیندی، قوش تپه به منگولی، حصارک به اوغز، پلاس پوش به زوزان، چهلستون به غندان، کشک عبدل به بانده، قریه بهاء الدین به شپوله، باغ وراق به حاجی کوت، آق تپه به سپینکی، تخت سلطان به شینکوت، بوینه قره به شولگر، آدینه مسجدبه چاربولک، گومگ صالح به بتی، آقچه نمای به بتی کوت، کل قشلاق به جوغی، کته قشلاق به جلگه بادنده، مینگ قشلاق به زندی کوت، لرغان به کلی وزیرو... چنانکه همه ما درعصرحاکمیت حفیظ الله امین خود شاهد بودیم، نامبرده درراستای همینگونه بدآموزیهای هویت دشمنی نامهای "تلون شار" و"نواب شار" و"مومند شار" رابرشهرهای قدیم وتاریخی "جلال آباد"، "لشکرگاه" و...را که نام افراد خوشخدمتی برای تحکیم قدرت جناحی او بودند، بگذاشت، اما مردم که ازین نامهاسخت نفرت داشتند ازپذیرش وکاربرد آنها جلوگیری بعمل آوردند، اگردفتر زمانه ورق برنمیگرداند، امروزهم درافغانستان ازنامهای "جلال آباد" و"لشکرگاه" جزدراوراق تاریخ، نامی وجود نداشت.

همینسان عده ای ازافراد بعلت کمبود سواد وآگاهی لازم ویاهم بدلیل تعصب زبانی وفرهنگی همواره ازکاربرد واژه های اصیل زبان فارسی دری درمطبوعات ومکالمه ها ونوشته ها درکتب ومجلات با ناراحتی تمام این واژه ها راایرانی واستعمال کننده گان آنرا باالفاظ ناشایسته ورکیک یاد میکنند. اگرشما درافغانستان بهرزبان خارجی صحبت کنید وواژه های زبانهای خارجی مثل: ستیزن، بلک لیست، فامیل، فارمسی، یونوورسیتی، فاکولته، ایرپورت، فلایت، سکوریتی، پرابلم و... لغت پرانی نمایید، گویا دلالت برسطح آگاهی ومعلومات شما مینماید کسی راناراحت نمیسازد، اما اگربگویید دانشگاه، درمانگاه، پزشک، خیابان، دانشکده، دانشسرا، دبیر، دبیرستان، دبستان، بوستان، چالش و... فوراً ایراد های برشما میباردوارد، که این شخص گماشته ایران است. این آقایان مگرنمیدانند که این واژه هاهرکدام صدها مرتبه درادبیات کلاسیک ما توسط فرزانه گان زبان فارسی ازتاریخ طبری تا اشعارناصرخسرو ومثنوی معنوی و...بکاررفته وبرای ماارثیه فرخنده فرهیخته گان گذشته ماست ومابی تردید حق داریم با استفاده های متداول حضور این واژه هارادرفرهنگ وادبیات خود حفظ وپاسداری نماییم. بگذارفرهنگ ستیزان هذیان بخوانند ودرآتش تب سوزان تعصب خویش بسوزند.

جوامع مسلمان آسیای میانه درطی هفتاد سال نامهای قهرمانان انقلاب روسی اکتبررابجای نامهای تاریخی شان برمناطق وشهرها ومحلات خود تجربه نمودند. پس ازسقوط دولت اتحاد شوروی بابوجود آمدن دولتهای مستقل مشترک المنافع لزوماًمجبوربودند تا براصل منشاء هویت خود برگردند. بهمین منظور درجمهوری تاجیکستان نامهای چون: "خجند" راکه به "لینین آباد"، "استروشن" به اوراتپه... و"رشت" رابه "قراتگین" که درزمان حکومت شوروی تغیرداده بودند، طی پیشنهادهای مردمی وفرامین رییس جمهوربه پارلمان این کشور محول وازطریق نماینده گان مردم به نامهای اصلی شان برگردانیده اند. نه مثل ارباب قدرت درافغانستان که اراده خودرابرمنافع ملی تحمیل وهرنوع تصمیگیریهای بدعتگرانه را عین واقعیت تاریخی وقانونی ومغایراصلهای شهروندی بدانند، وبه اصل رفراندوم وهمه پرسی ملی درتسجیل قانونی نامهای تاریخی ومشرعیت بخشیدن به آنها باوربه اراده ملی نداشته باشند.

از نامگذاریهای نامتوازن مناطق ومحلات شهرکابل درحال حاضر بحیث مرکزسیاسی، فرهنگی وتلاقیگاه همه اقوام افغانستان نمیتوان چشم پوشید. نباید فراموش کرد که کابل شهرمحراب شاه کابلی، رستم داستان وبگواهی شاهنامه فردوسی مرکزسیاسی کیانیان بوده وبقول هیرودوت پدر تاریخ سکنه آنرادرپنجصد سال پیش از زایش مسیح "دادیکها- بولولیتیها" تشکیل میدادند. براساس تایید منابع تاریخی "دادیک" نام اولی "تاجیک" میباشد. این شهر تاریخی براساس مدیریت فرهنگی ساکنانش درپویه تاریخ شخصیتهای بیشمارعلمی، فقهی ودانشمندان دیگرراتربیه وبه جامعه فرهنگی ملی وبین المللی تقدیم داشته است. کی میتواند ازمقام علمی ابوخالد وردان کابلی، مکحول کابلی، علی اکبروعلی اصغرکابلی درنزد خلافت اسلامی بغداد انکارنماید. علاوه برآن مردم کابل درطی سه صد سال گذشته میزبان سه مقاومتهای ملی(1838،1879،1919و1978) برضد استیلاگران اجنبی بوده اند، وپیوسته درسنگر دفاع ازآزادی ونوامیس ملی خون ریخته اند. درین مرحله نمیتوان ازنقش شخصیتهای مثل حاجی علی احمد کابلی، حسین کاکه، میر محبوب کابلی، میرجنید کابلی، میرآفتاب خان عاشقان وعارفانی، میر معصوم کابلی، میردرویش خان، میر واعظ کابلی، محمد نبی واصل کابلی، ودیگران یادی نکرد. باتاسف این شخصیتها که میبایست درنامگذاری های محلات، خیابانها وکوچه های زادگاه خود زنده بمانند، درعوض نامهای سرداران وشهزاده گان جنگ سالار چون: نادرشاه مینه، رحمن مینه، سپین کلی، میرویس میدان، میوند وات، سیدنورمحمد شاه مینه، نادرپشتون وات و...وهمچنان پشتونستان وات، محمد جانخان وات، ملک اصغر وات، طره بازخان وات ونامهای مکاتب چون: محمد هوتکی، سوریا، رخشانه، حبیبیه، نادریه، خوشحال ختک، اجمل ختک، میرویس نیکه، نازوانا، زرغونه انا، روشان، زینب هوتکی، شیرشاه سوری، عایشه درانی، ملالی زیژنتون و پوهنتون کابل و...پول ملی وسرودملی همه به آدرس یک قوم اقامه شده است. حالا اگرکابلیها بنا برطبع تساهل پسندانه ملی شان آه ازجگر نکشیده اند، ودعوایی رابرحفظ هویت تاریخی وفرهنگی شهر وزادگاه خویش راه نه انداخته اند، آیاضروراست تازمامداران قبیله باید ازین حسن آداب واخلاق آنها سوء استفاده نموده وبسرعت کابل راازمنظر تاریخی آن بکشند، وسیمای هویتی آن رامغشوش نمایند. درین حال نویسنده "دویمه سقاوی" مثلیکه از سیاره دیگری نازل شده است با دیده درایی تمام برواقعیتهای تاریخی وفرهنگی کشور تاخته ازجمله نوشته است:"...حکومت نیم بند ربانی میخواست جاده "نادرپشتون" را بنام "میدان فردوسی" مسمی سازد"و آفرین برین جهالت مضاعف. هنوزسمسورها نمیدانند که فردوسی کیست؟ مولف یکی ازبزرگترین شهکارهای ادبی جهان وتدوین کننده تاریخ واسطوره های آریاییان وخراسانیان که کارنامه آنها عزت جبین تاریخ این سرزمین بوده است، میباشد. فردوسی کتاب بزرگ "شاهنامه" رادرهمین غزنه که آنراجزوی کابلستان میداند، درعصر سلطان محمود غزنوی باهیمه جان خود درسی سال باتحمل رنج ودرد های فروانی به نبشت آورد، وبزرگترین وثیقه شناخت ومعرفت آریاییان راتاعصرخودش دربرابرفرهنگ دوستان کشور وجهان قرارداد. فکرمیکنم بجزگروه ناآگاه ومتعصب سمسوریها همه مردم جهان به ارزش کار فردوسی واقفند. ازین روفردوسی برهرروشنضمیر وفرهنگمدار جهان وویژه سرزمین ماحق فراوانی دارد تابه احترام این نام بزرگ بنویسند ونام اورابرمراجع فرهنگی وادبی خودبگذارند. درتمام شهرهای ایران امروزی وماورالنهر واکثرشهرهای جهان با احداث باغها وپارکهای بنام فردوسی، تندیسهای سنگی او رابحیث ژده پیل فکر انسانگرایی، نوع دوستی وخرد پروری دربهترین ساحات شهری شان احداث وبرافراشته اند. اگرروزی کشورهای همفرهنگ وهمسایه افغانستان به اعتباراینکه فردوسی یکی از زبده خامه پردازان عرصه فکرواندیشه زبان فارسی ومربوط بزبان امروزی دری افغانستانیان است وشاهنامه رادرپایتخت خراسان، شهرغزنی به نبشت آورد، همایش بزرگداشت ازمقام شامخ اورادرافغانستان ترتیب دهند، وتقاضاکنند برپای هیکل یا منار یادبود فردوسی گل بگذارند، پاسخ فرهنگ زدایان سمسوری یا بهتربگوییم سوسماری دربرابرشان چه خواهد بود؟ آیا میشود با همین فکرومنطق قبیلوی که بخاطر گول زدن ذهنیت بی آلایش مردم افغانستان اقامه میکنند، دربرابرفردوسی شناسان جهان بیایستند؟ این تهی دستی دربرابر روح وروان فردوسی جزمایه شرمساری برای گرداننده گان رسمی فرهنگ افغانستان چیزی بیش نیست. ازنامها وسیماهای دیگری چون ابن سینا، ناصرخسرو، سنایی غزنوی، مولانا جلال الدین بلخی، مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی، خواجه عبدالله انصار، امیر علیشیر نوایی ودهها چهره فرهیخته انسان تباردیگرکه بگذریم، آیا نامگذاری یک کوچه وجاده درکابل بنام "فردوسی" جای سوال دارد؟ که این نام فرهیخته رابایکی دست پرورده گان مکتب استعمارانگلیس(نادرشاه) مترادف دانست؟ آیا کسانی درسطح طره بازخان مومند قوماندان امنیه کابل، که برای رسانیدن پول به قوای جنرال سیل درجلال آباد سعی بلیغ نمود وبه انگلیسها کمک مینمود، دوست افغانستان بودند یا دشمن مردم؟که بیادش یکی ازخیابانهای مرکزی پایتخت رامسمی نموده اند( 15) عاقلان بررسوایی فکری وپراگنده گویی "سمسوریان" میخندند، وماهرگز چنان فکر نکرده ایم که سیمای قوم با غیرت پشتون رادروجود نادرخان وپیش خدمتانش ویاسمسوریان دسیسه بازببینیم، وبا همان گفته آقای ستانیزی موافقیم که: "اگرمزاری ها فکر میکنند که امیر عبدالرحمن خان از سرهای بریده قوم هزاره کله منارها ساخته بود، آیا از مردم شینوارکه قوم خودش بود منارها نساخته بود؟ ونادر وبرادرانش محرک جنگهای خونین دربین اقوام وقبایل پشتون نبوده اند؟" پس چرااین گروههای شوینست فکرناسازگارخودرابنام فکرپشتونهای شریف اقامه میکنند؟ وچراپاداش حاصله ازمعاملات سیاسی وخوشبختی های خودراباپشتونهای مظلوم وبی همه چیز قسمت نمیکنند؟ این سوالها میتوانند معیاری برای دریافت خصایل قبیله سازی، پشتونوالی ودشمنی با فرهنگ ومعنویات مردم افغانستان بوده باشند.

انفوس دوده گفته قشنگی دارد که "وقتی ملتی مقهورمیشود، تاهنگامیکه زبان خودش راحفظ کند، کلید زندانش رادردست دارد." درافغانستان کشتارهای هلاکومنشانه تمامیت خواهان هم از همین دیدگاه ناشی میشود، که فاشیستان این کلید رااز دست پاسداران تاریخ، فرهنگ وزبان ملی بربایند، تا باب زندان تاریخ رابرویشان بازکنند. نویسنده گان روزنامه ها و(شب نامه های مجاز) هم نپندارند که گذشت فارسی زبانان تاجیک تبار دربرابرگروه های خود خواه وخود محور ناشی ازترس ویا دوست نداشتن زبان مادری وفرهنگ اجدادی شان بوده است. آنها خود میدانند که با اینها چه کرده اند، واینها میدانند که ازین امانت تاریخی باچه قیمتی پاسداری کرده اند. جا دارد ازقول استاد لایق شیرعلی شاعر فرزانه تاجیکستانی بگویم که شاهدیست بر میراث گرایی واصالت پسندی او بحیث جزء جامعه ایکه زبان راوسیله کارگردانی فرهنگی میداند، نه ابزاراستبداد وسلطه جویی بردیگران:

زهربادا شیر مادر برکسی

کوزبان مادری گم کرده است...

آنچه امروزبیش ازهروقت دیگربراهمیت موضوع موردنظر ماافزوده است، آمیزش برداشت سنتی "قبیله سالاری" باقرائت ایدئولوژیک قبیلوی از"هویت ملی" عرضه میشود. پیشرفت روزافزون اطلاعات وارتباطات که برمرزهای جغرافیایی ما پانهاده است، اهتمام روزافزون مردم به شناخت هویتهای فردی وگروهی شان رابیشترمیسر میگرداند. مداخله برخی از همسایگان درپناه حمایت بیگانگان که با بخشهای ازمردمان این سوی مرزهای ماارتباطات فرهنگی وقومی دارند، مهیا شدن زمینه ای که حرفهای ناشنیده گذشته درپیوند بامناسبات بین الاقوامی فرصت پخش ونشر یافته اند، میباشد.

عده ای پدیده جهانی شدن "گلوبالیزم" رادرراستای بهمرسانی هویتهای ازهم گسیخته بفال نیک میگیرند. بعقیده آنها با رفتن بصوب نظام جهانی فاتحه نظام قبیلوی بحیث عامل شکننده هویتهای پیشتار خوانده خواهد شد. که البته این راه نجات فرهنگ وهویت تاریخی ازقلزم عداوتهای اجتماعی وخودفراموشی نیست، زیرا تاجاییکه معلومست جهانی شدن هدف ودستاوردی جزشکستن مرزهای اقتصادی وهدفی جز نفوذ دراعماق اقتصاد وبازارهای پرتنعم شرق پررمزورازرا ندارد. پیشرفت روزافزون تخنیک وتکنالوژی درساحه ارتباطات وماهواره های خبری، سرعت بهمرسانی اخبار واطلاعات وموسیسات طبع ونشرضمن انتشار وسایل سمعی وبصری زمینه رابرای فراگیری بهترازهویتهای کارسازوهمزمان رشد وتوسعه فکروفرهنگ قبیلوی نیز مساعد نموده است. درین حال برماست تا اوضاع فرهنگی جامعه رابامزاحمتهای وارده بیشتر بشگافیم وبا تحلیل منطقی واقعیتهایراکه میتوانند به بی سروسامانی هویت وفرهنگ ماکمک رسانند مطرح نماییم. احساس شرم و آزرم زده گی درپیشگاه مسئولیت تاریخی ویا بیتفاوتی دربرابرآنچه درمسیر افول وزوال فرهنگی وهویتی راه میپیماید، عقبگرد جبران ناپذیرخواهد بود. مابایست بدون درنگ وبدون اینکه احساس شرم بکنیم ویا برتغلب تجاوز ودفاع درامرفرهنگ افتخارکنیم یاآن را عیب بپنداریم، درحل چالشهای سیاسی وفرهنگی تلاش شریفانه نماییم. بااینکه اهمیت فرهنگ، آنهم فرهنگ دیرپا وتنومند آریایی وخراسانی همگی معتریفیم وادامه آن رادرراستای ترقی اجتماعی ووسیله مناسبی درفهم ودرک مواضع آشتی دهنده مردم وبمثابه محوروحدتبخش ملی واسلامی مردم افغانستان میدانیم. عده ازرهبران سیاسی ودولتی، موسیسات ونهادهای رسمی که وظایف قبول شده رسمی شان جز انکشاف فرهنگ ملی وخرده فرهنگهای محلی مربوط به اقوام افغانستان نمیباشد نه تنها کاری درجهت مقابله باپدیده تعصب وجهالت وتاریک اندیشی انجام نداده اند، بلکه باشعارهای پررنگ ولعاب عملاً درجهت نهادینه سازی ذهنیت طرد فرهنگی دیگران عمل نموده وحتی حافظه تشکیلاتهای فرهنگی بین المللی ونهادهای جامعه مدنی رااز باورهای غیرواقعی درمسیرجعل تاریخی پرکرده اند. روشنفکران وقلمفرسایان هموطن ماباید بدانند که مسیر کاروان اندیشه ها وافکارپیشرو وپروژه های مترقی ملی درکشور ازروی نعش فرهنگ وذهنیت قبیلوی میگذرد، وتازمانی که شبکه این عنکبوت شوم برروانهای اجتماعی تنیده است، امید هرگونه تحول مثبت، خوابی بیش نخواهد بود. مردم ماکه فروان قربانی فرهنگی داده اند وبازآقای سلیمان روش به نام محقیق وپژوهشگرازمجرای دیگری واردشده وهویت تاریخی آنهارابه بازی میگیرد، وبالای زخم شان نمک میپاشد. ازین روباین هموطن خود گفتنی هستم که بسیاری ازگفتنیها به زمان مساعدهم نیاز دارند. درشرایطی که منافع مردم افغانستان زیرفوکسهای منفعت جویانه دستگاههای حاکم برجهان باذرایع ووسایلی تهدیدمیشود، "آریانا" ستیزی وبروی خط هویتی مردم چلیپا کشیدن یک مفهوم مجرد وانتزاعی نیست، بلکه کاریست کثیر الجوانب وبحران افزا که پرداختن وانگیزه دادن به آن نه کمال دانشمندیست ونه معیاروطندوستی. یارزنده، صحبت باقی.

پی نوشتها:

1- پروفیسوردادخدا سیم الدین اف، نام زبان تاجیکی مناسب بانام ملت تاجیک است، آنلاینBBC جون2004

2- غلام جیلانی داوری خاورشناس افغانستانی مقیم آلمان، بازهم سخنی درباره اصطلاح(فارسی- دری- تاجیکی)آنلاینBBC اوت2004

3- همان اثر

4- دکترمحیی الدین مهدی، دود چراغ، ص14

5- صاحبنظرمرادی، مجله آمو پساکوه و امرای محلی بدخشان، سال دوم، شماره (7-5) 1380 شهر کابل

6- ان، کی، ایس لمبتن، ترجمعه علی مرشدی زاد، دولت و حکومت در دوره میانه اسلام، تهران 1379 ص 299.

7- حسن زملو، احسن التواریخ، تصحیح س ، ان سدون، کلکته 1931 ، متن فارسی- شجره صفویه

8- نجیب مایل هروی، بگذار تا از ین شب دشوار بگذاریم، چاپ تهران1364 ص 8

9- صاحبنظرمرادی، "ما" چرا"من" شدیم؟ سایت انترنیتهای خاوران، آریایی، انجمن پاسداران فرهنگ آریانا، سال2005

10- نجیب مایل هروی، بگذار تا از ین شب دشوار بگذاریم، چاپ تهران1364 ص 8

11- همان اثر

12- محمد طاهربدخشی، آریانا وآریابازی، یادداشتهای غیرمطبوع

13- همانجا، نجیب مایل هروی، بگذار تا از ین شب دشوار بگذاریم،

14- اصطلاح جدید به کسانی اطلاق میگردیدکه بخاطرهمکاری بابلشویکها وتحکیم حاکمیت حزب کمونیست باهروسیله مردم رافشارمیدادند وبهرخواسته روسها لبیک میگفتند

15- زوایای تاریخ معاصر افغانستان،ص89