چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۸


م.عالم

سرنوشت اندوهبار تاجیکان وزبان دری

وکلاه سیاسی مشارکت ملی


مسأله ای که ذهن هر تاجیک را در افغانستان مشغول ساخته اینست، که چرا تاجیکان با همه ای قربانی های بی پایان، که در طی سده هایی اخیر برای پاسداری از استقلال, آزادی، نوامیس ملی, دین ، هویت ملی ، هویت تاریخی وفرهنگی این سرزمین نثار کرده اند، درفردای پیروزی, دوباره سرکوب شده و هچگاه نتوانسته اند نقش اساسی را در حاکمیت سیاسی و اداره کشور بدست اورند و یا زمینه ای مشارکت عادلانه انها در قدرت سیاسی,مشارک فرهنگی و تاریخی تامین گردد.
عدم حضور سیاسی دراز مدت تاجیکان درقدرت سیاسی برای عده ای این توهم را بوجود اورده است، که بگویند تاجیکان از اقوام ترک جدا شده و زبان آنها هم از ترکی و عربی بوجود آمده است .
یا اینکه جناب زرملوال بنویسد ، که « زبان دری ، زبان مادری تاجیک ها هم گردیده در حالیکه تاجیکها قبیله ای از قبایل پشتون اند» . « تاجیکان د پشتنوله قبیلو ...یوه قبیله دی » .
در این جا پرسش های مطرح میگردد، که چرا تاجیکان نتوانستند آنچه را ایجاد کرده بودند حفظ کنند ؟ چرا نام آنها از معادلات سیاسی در زاد و بوم نیاکان خودشان بر افتاده است؟ چرا آنها در قبال این همه جور و سرکوب های پیهم نتوانستند متحد شوند؟ و چرا مبارزه آنها برای ایجاد مشارکت عادلانه در قدرت با دیگر هموطنان شان به پیروزی نرسیده ؟ و دها پرسش دیگر، که صرف کندوکاو هایی در مورد اسارت تاریخی، سیاسی و فرهنگی تاجیکان در گذرگاه دور تاریخ تا کنون و نحو مبارزه آنها با این مسایل میتواند به آن پاسخ دهد.
بعد از سقوط دولتهای طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی ، غوری و... تاجیکان از اریکه ای قدرت سیاسی ساقط و درپی آن با هجوم های استیلا گرانه از شمال مواجه شدند. آنچه بیشتر وبطور کلی نبض زنده گی تاجیکان را ازتپش انداخت و شهرها و دهکده های تاجیکان را خالی از سکنه ساخت و سر انجام محدوده ای جغرافیایی آریانا و خراسان را از نظر ترکیب اجتماعی دگرگون ساخت، صاعقه چنگیز و استیلای تیمورخان برین سرزمین بود.
تاجیکان از دیر زمانی در آریانای قبل از اسلام و خراسان اسلامی به زنده گی شهر نشینی و زراعت رو آورده بودند و مدتها قبل زنده گی کوچیگری و قبیلوی را ترک گفته بودند. بدینسان آنها از داشتن لشکر قبیلوی و قومی محروم بودند و زنده گی شهری و روستایی و پراگنده گی مادامی، که قدرت های سیاسی خود را یکی پی دیگری از دست داده بودند، آنها را در برابرمهاجمین آسیب پذیر میساخت. مشغولیت آنها به هنر، صنعت، صنایع دستی و پیشه وری، در شهرهای مختلف ، بدون مرکزیت سیاسی ، امکان دفاع مطمیین را از آنهاسلب کرده بود. با خصوصیت شهر نیشینی وروستا نیشینی آن هم بطور پراگنده ،تنها چیزیکه به د سترس تاجیکان باقی میماند ، مقاومت پراگنده در برابر مهاجمین و جنگ شهر به شهر و دهکده به دهکده و حصار به حصار، که در صورت طولانی شدن جنگ امکان دسترسی به اسلحه و تجهیزات جنگی و لوژستیکی را از آنها میگرفت.
این در حالی بود ، که زنده گی قبیلوی و چادر نیشینی و کوچیگری از امکانات مناسب جنگی برخوردار بود، افزار مناسب جنگی همواره در اختیار قبایل وجود داشت و سرعت حرکت و مانور نظامی را بطور سهل و اسان برای آنها مهیا میساخت.
زنده گی قبیلوی و چادر نیشینی همواره مثل یک اردوگاه نظامی بود، که میتوانست بخوبی به تعرض و مدافعه حاضر باشد.
عدم اتحاد قومی ، اجتماعی و سیاسی تاجیکان مساله دیگری بود، که دفاع از سرزمین، شهرها و دهکده ها را با دشواری مواجه میساخت و دفاع مشترک را نا ممکن میساخت و این چیزی است که تا کنون مانند گذشته ادامه یافته است.
تاجیکان از یک طرف با ساختارهای قبیلوی و داع کرده بودند و از جانب دیگر نتوانسته بودند قدرت سیاسی را مجددا بوجود آورند که در آنسازمان دفاعی منظم تشکیل میدادند. موجودیت اقوام و دودمانهای بیگانه با سرنوشت سیاسی و اجتماعی تاجیکان در قدرت های سیاسی خراسان سبب شده بود،که اگر آنها پیروز شوند و یا شکست بخورند در سرنوشت سیاسی آنها تغییرات جدی وارد نشود، گویا آنها برای نظام ها و قدرتهای جنگیدند، کشته شدند، قتل عام شدند و کشتند، که بعد از شکست همه چیز آنها بتاراج میرفت و در صورت پیروزی برای جبران خسارات جنگی قوتهای فاتح، به تادیه مالیات سنگین و بیگار محکوم میشدند، و در واقع در هر دو صورت شکست میخوردند.
بدینسان آوانیکه تاجیکان با صا عقه چنگیز روبرو شدند، قدرت سیاسی بدست خوارزم شاه بود، که بدون کوچکترین مقاومت فرار کرد و تاجیکان بدون داشتن مرکزیت سیاسی از خراسان به دفاع مردانه از نوامیس ملی، دین و سرزمین شان بپا خواستند و در بسیاری شهرها، حصارها، دهکده ها تا آخرین نفر جانانه دفاع کردند و مرگ را بر اسارت ترجیح دادند.
بقول مؤرخ شهیر کشور شادروان میر غلام محمد غبار در تهاجم خونین چنگیز به خراسان « تمام نفوس تالقان، هرات، مرو، بلخ، پروان، بامیان و سیستان، کابل، زابل، تخارستان، مرغاب، فاریاب، قتل عام شدند، که از آن حمله در مرو 1.3 ملیون، در هرات و حومه آن 2.6 ملیون و آستانهای پروان، بلخ، بامیان، مرغاب تا آخرین نفر کشته شدند، در حصار های قیصار، بادغیس، هرات، غزنی ، سیستان و تمامی حصار ها ی که مردانه در برابر دشمن دد منش جنگیدند ،قتل عام شدند. وکسی از آنها زنده نماند و همه سر را در پای نوامیس ملی دین و سرزمین شان فدا کردند. »
درین صاعقه مردان و اطفال کشته شدند، زنان اگر زنده مانده بودند به اسارت دشمن رفتند، در نقاط مرتفع و کوهستانی کشور اکر کسی جان به سلامت برده بود ، به باج گذار و خدمه ای لوژستیکی سپاه مغل در آمد . شهرها، خانه ها، مزارع و باغها همه به آتش کشیده شدند، تا اگرکسی در کدام مغاره ای زنده مانده باشد نتواند به زنده گی ادامه دهد.
شهرهای پر نفوس ، که ثمره ای سیر و تکامل تاریخی چند هزار سال مردم بود، خالی از سکنه و ویران شد . هنر، فرهنگ، صنعت، زراعت و پیشه وری معدوم شد، کتابخانه ها، مدارس و کتب زبان دری پارسی حریق شدند. مواشی، چراگاه و زمین بتصرف دشمن در آمد.
بقول غبار مؤرخ فرهیخته کشور « دشمن در کندکهای هزار نفری تجمع و در همه چمن های سبز، زمین ها و باغهای، که صاحبان آنها قتل عام گردیده بودند خیمه زده بود و با حیوانات بی شماراولجه شده به بلعیدن خون مردم مصروف بود.
دانشمندان در خراسان یا کشته شدند و یا اسیر سپاه مغل گردیدند.
زیر تاثیر این جو مایوسی، آنچه از زبان پارسی دری رشد کرد ،دنیا گریزی وتصوف بود، که به امحای امید و آرزو و به قناعت به آنچه هست بسنده کرد »
بدینسان انحطاط فرهنگی، که صاعقه چنگیز تحمیل کرد، در بیشتراز یکنیم قرن عالم و شاعری در زبان دری بوجود نیامد.
بنابرین تا دوصد سال دیگر شهرها، محلات و دهکده هایی تاجیک نشین خرابه باقی ماند.
بدنبال آن هجوم استیلا گرانه ای تیمور آبادیهای مجدد، قلعه هندوان بلخ، حصار پوشنگ، شهر هرات، بلخ، بامیان ،سیستان و ..... تاراج و قتل عام شدند.
در نتیجه ای این تاراج گریها هاو قتل عامهای بی وقفه نفوس تاجیکان مضمحل شد و ابادیها و شهرهای انها خالی ازسکنه گردید.
این همه قتل عامها ،که کشور را از هرنوع دفاع محروم ساخته بود ، زمینه هجوم دیگر از قبایل حنوب از کوههای سلیمان بداخل خراسان را فراهم آورد . قبایل مسلح افغان باساز و برگ کوچیگری و نظامی، خانوارهای باقیمانده ای تاجیکان بی دفاع و پراگنده را تار و مار و قتل عام کردند و در صورت زنده ماندن مجبور ساخته شدند در زمین ها و باغهای خود که به دست قبایل مسلح در آمده بود به کار اجباری و بیگار سوق گردند و یا بشغل هایی روبیاورند ،که خصلت نیمه بیگاری داشت ،ازین ببعدما شاهد جابجایی و عوض شدن ترکیب اجتماعی دیگر در خراسان هستیم،که گاهی کند و گاهی تند اما بطور دایمی روند حذف کردن هویت تاریخی، فرهنگی و قومی تاجیکان ادامه یافته است.
بعد از احمد شاه درانی، تاجیکان، که در پی انهدام قطعی شهرها و محل سکونت شان از یکطرف و قتل عام و به اسارت رفتن شان از جانب دیگر در تمام نقاط خراسان و بیرون از مرز هایی آن آواره شده بودند، نتوانستند در عرصه سیاسی دوباره قد راست کنند و متحد شوند.
کتله های پراگنده تاجیک، که در جزایر دور از هم دیگرمحکوم به تبعید گردیده بودند، صرف میتوانستند دانش و بهره ای علمی و ادبی خودرا در خدمت دربارها قرار دهند و از این بابت صاحب شغل برای سد ورمق خود باشند.
احمدشاه درانی به اراضی تصرف شده تاجیکان در جنوب و غرب و مرکز افغانستان بسنده نکرد و به یرغلهای های قبیلوی به مرکز و شمال افغانستان توسل جست .
بدین ترتیب اراضی و با غات تاجیکان را در گلبهار و کوهستان به صدراعظم خود و تعدادی ازسپاه قومی خود تحفه داد. دسته دیگری از بنی اعمام و لشکر قومی خود را به بلخ و بدخشان فرستاد و زمین های زراعتی مردم را مصادره و به سران سپاه پشتونتبار خود بخشید و با کوچانیدن اقوام بومی، به تغیر ترکیب اجتماعی در شمال کشور برای اولین بار مبادرت ورزید. این روش تا کنون زیر تاثیر روان بیمارقبیلوی مبنی برحذف قومی اقوام غیر پشتون ادامه یافته است.
برای راندن دهقانان غیر پشتون از ارازضی و خانه های شان، مالیه را بر مواشی و اراضی شان چندین مرتبه بلند برد و در مقابل مالیات را بر زمین و مواشی پشتونها تخفیف داد و حصول مالیات دهقانان غیر پشتون را به عهده ای سران قبیله گذاشت و آنانیکه توانایی این همه پرداخت مالیات سنگین و باج دهی رایگان مصارف لشکر کشی را نداشتند، زمین و باغ و مواشی شان به تصرف سران قبیله در می آمد و خود ما دام العمرمجبور بود ند بطور بیگار با زن و فرزند خود در زمین خان قبیله بیگاری کند.
بدینسان احمد شاه درانی توانست زمین های روستایان غیر پشتون کوهدامن، تگاب، جلال آباد،ارغستان خاکریز و زمین های زراعتی بین کابل و کندهار را مصادره و به قبایل مختلف پشتون ببخشد.
تا سقوط سلا له سدوزایی این وضیعت کماکان ادامه یافت تا نوبت به قبیله دیگر افغان محمدزایی رسید.
بعد از جنگ اول با بریتانیای کبیر و سازش امیر دوست محمد با انگلیس و کنار کشیدن وزیر اکبرخان و پراگند ه ساختن عمدی لشکر مقاومت ضد انگیس، این تاجیکان کابل وحومه ای آن بودند، که باید باج میپرداختند، مامن تاجیکها در کابل به آتش کشیده شد ، انگلیس ها چاریکار و استالف را حریق کردند ، دهکده های تاجیکان را ویران کردند و بسیاری از نفوس آنها به قتل رسید.
امیر دوست نیز با افزایش مالیات خانوارهای غیر پشتون ، بسیاری از زمین های زراعتی اقوام تاجیک و قزلباش را از آنها گرفت و به اقوام پشتون بخشید.
بعد از جنگ دوم با انگلیس بسیاری از مبارزین جنگ آزادی بخش و تعدادی کثیری از تاجیکان بنام دشمن انگلیس در کابل وحومه ای آن توسط امیر عبدالرحمن اعدام و به توپ پرانده شدند و یا تبعید شدند .
امیر عبدالرحمن، در پروان، ننگرهار، پکتیا، قندهار، هرات، فراه زمین های دهقانان تاجیک، ازبک و هزاره را مصادره کرد و با شرایط مساعد و تخفیف مالیات به پشتونها توزیع کرد از جمله بیشتر ین زمین های زراعتی شمال کابل را از تاجیکان مسترد و به صافی ها بخشید.
این در حالی بود، که تاجیکان حومه ای کابل و شمالی در تاریخ معاصر کشوربار سنگین دو جنگ با انگلیس را بر عهده داشتند و با تمام شجاعت و مردانگی در برابر تجاوز انگلیس ایستادند و متحمل تلفات سنگین جانی و مالی گردیدند. بدون اینکه ثمره ای ازین قربانی بزرگ به انها تعلق بگیرد.
بازمانده گان امیرعبدالرحمن بشمول امان اله خان این سیاست را ادامه دادند و امان اله خان زیر تاثیر اندیشه های ملیت گرایانه ، طرح انتقال قبایلی ها را زیر نام « ناقلین » به شمال کشور ریخت . شاه دموکرات و جانب دار اصلاحات و ناجی استقلال سیاسی کشور نیز در این سیاست بسود یک قوم شریک و همدم گردید.
تاجیکان، که بعد از سرکوب های وحشیانه ای پی در پی ،دمی آسودند، برهبری آزاده روستایی کلکانی دوباره دست بقیام زدند و بار دیگر آیین عیاری خراسانی طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی و غوری را در سر زمین نیا کان بر افراشتند، در آغاز ، قیام، که زیر تاثیر دفاع از اسلام و آیین دینی شروع شده بود، روحانیون مرتجع، میر، سادات و... بخاطر تامین منافع خود در آن شرکت کرده بودند ا ز قیام دهقانی حبیب اله کلکانی جدا وبه ضد آن پیوستند . قیام تاجیکان بنابه دلایل، که بعدا به آن پرادخته خواهد شد شکست خورد.
تا اینکه امر ونهی در کشور بدست خانواده ای غدار سه برادر افتاد.
تاجیکان، حومه کابل و شمالی ، که دو بار شکست مفتضحانه را نصیب بریتانیای کبیر نموده بودند، مورد کینه سخت میرغضبان نادرخانی و هاشم خانی قرار گرقتند.
و آزادمرد، روستایی که، زیر تاثیر وسوسه ها وتلقین روحانیون وطنفروش وابسته ای برتانیای کبیر و مشتی از افراد بی خاصیت و بی هویت قرارگرفته بود ، بدربار دره دو نیهای جاسوس برای آشتی و صلح حاضر شد.
ولی خلاف تمام موازین انسانی و اسلامی با همرا هان دلیر خود در بد ل وام قومی دست بسته به خشریهای آنطرف دیورند سپرده و اعدام وتیرباران شد و جسدآن نیز تا امروز مفقود است، این در حالی است، که قصابان تاریخ معاصر کشورو با نیان « استبداد صغیر » درجه شهادت می یابند و کوچه و خیابان، بیمارستان و دبیرستان به نام آنها مسمی میگردد.
تاجیکان به کیفر گناهان ناکرده از جانب دولت وابسته به استعمار انگلیس به چوخه های اعدام سپرده شدند، قتل عام و تاراج گردیدند و آنانیکه از مردان زنده مانده بودند، به زندان ها و شکنجه گاهای مخوف استعماری حکومت سه برادر کشیده شدند، زنان اسیر و به یرغمل لشکر حشری وقومی آنطرف دیورندبه غنیمت برده شدند.
روحانیون دین فروش، که دین را برای مقاصد سیاسی و شیره کشی اقتصادی بگروگان گرفته بودند خود در سرکوب تاجیکان بیدفاع شرکت کردند و هزاران فتاوای دینی را مبنی بر کافر بودن تاجیکان شمالی صادر کردند. ملا های منسوب به قبایل ووابسته به دستگاه جاسوسی انگلیس با نشر مواعظ دینی ، تاجیکان اسیر شده را مستوجب اعدام وواجب القتل اعلام کردند .جمیعت العلما !؟فتوا صادر کرد ،که مردم شمالی کافر اند وواجب القتل ،مطابق این فتاوا سر تاجیکان آزاده را از بدن شان جدا میکردند تا عدالت اسلامی ووجایب شرعی !؟ تامین گردد .
بدنبال سرکوب قیام آزاده گان شمالی مال و دارایی تاجیکان حومه کابل و شمالی ترکه گردید و تا آخرین داروندار آنها بتاراج رفت. بعد از این لشکریان خشری قبایل تمام زمین، باغها و خانه های تاجیکان بیدفاع را به تملک در آورند.
برای گرفتن زیورات زنان پستانهای آنها بریده شد . محمدگل مومند به تقلیید از انگلیس شهر چاریکار ، آستان سرایخواجه ،کلکان ودهکده های شمالی رابه آتش کشید . صد ها تاجیک، بدون برپایی کدام محکمه ای از جانب مومند اعدام شدند. تنها در یکروز در کابل پنجاه ویک تن از تاجیکان دلیروآزاده ای شمالی اعدام شدند.
مومند ،هزارها اسیر تاجیک کاپیسایی وپروانی بیدفاع راکه از خانه هاجمع آوری کرده بود ، بنام قوم امیر حبیب اله کلکانی در غول وزنجیر به زندانهای کابل تسلیم داد ودارایی آنهارابه لشکر قومی خود مباح اعلام نمود.
دولت برای هر سر بریده شده ای تاجیک یک هزار افغانی انعام تعین کرد ، بعد ازین تاجیکان امکان زندانی شدن را نیز از دست دادند. زیرا نسبت به تسلیم کردن زنده ای تاجیکان ،تقدیم کردن سر آنها منفعت اقتصادی داشت.
این بود سرنوشت برادری دینی، اخوت اسلامی و وحدت ملی قبیلوی که ازان تابوی مذهبی ساخته اند. این در حالی بود، که قیام عمدتا برای پاسداری از ارزشهای اسلامی بپا خاسته بود.
بعد از تارومار شدن تاجیکان شمالی نوبت به مردم آستانهای شمال کشور رسید .لشکر بزرگ حشری وقومی زیر قیادت شاه محمود به شمال سرازیر شد ومنظور اساسی این بود، که پاس کمک کشور شوراها در حمایت ازاقتدار حکومت سه برادر، درسرکوب ضد انقلاب !؟ مردمان آسیای میانه ادا شود.
به این بهانه هم ضد انقلاب دولت شوروی سرکوب شدو هم در قندز ، بغلان ،تخار ،بدخشان ،بلخ و... هزار ها ازبیک ،تاجیک وترکمن قتل عام گردیدند ،اموالشان تاراج شد وزمینهای آنها زیر نام اضافه جریبی ومخالفت با دولت ،مصادره گردید ودر اختیار رایگان لشکر حشری وقومی قرارداده شد.
شهر جدید گورگان ،که توسط مردم محل ساخته بود ،مصادره وبرای سران پشتون توزیع گردید.
خانواده حکمران هزارها جریب زمین را از دهقانان غیر پشتون تصاحب وجز دارایی شخصی خود قرار دادند.
محمد هاشم صدراعظم در شیوکی ،چهلتن ،پغمان ،شکردره ،لوگر بگرامی ،جلال آباد به هزارها هکتار زمین را از تاجیکان مصادره کرد وجز دارایی شخصی خود قرار داد.
این تنها نبود ،روشنفکران، نویسنده گان وشاعران تاجیک ، که از زیر تیغ جلادان در مشروطیت اول جان بسلامت برده بودند ، اینبار بنا بردشمنی دیرینه با استعمار زیر سلاخی رژیم وابسته ای سه برادر قرار گرفتند . تعدادی به جوخه های اعدام سپرده شدند،تعدادی به زندانهای مخوف وشکنجه گاهای قرون وسطایی حبس شدند و عده ای هم تبعید گردیدند.
از آنجمله محمد ولی خان دروازی ،که سهم عمده واساسی در شناسایی استقلال خارجی افغانستان داشت ، بجرم مبارزه با استبداد واستعمار نا جوانمردانه اعدام شد ، علاوه بر آن چهره های مبارز وروشنفکر تاجیک مانند جنرال پنین بیگ، مرزا مهدیخان ،ناظر محمد صفر خان ،مرزا محمداکبر خان ، سلطانمحمد مراد خانی ، احمدشاه خان کندکمشر ، سعد الدین خان وکیل، علام محی الدین آرتی ،عبد اله منصوری ،ابراهیم قاری زاده ،اعظم خواجه، کریم منشی زاده ، محمد امین بدخشی، فیض محمد باروتساز، تاج محمد پغمانی ،محمدایوب، محمد سعید بدخشی، محمد حکیم خان چهار دهی وصدها تن دیگر اعدام شدند.
احزاب وطن وخلق ، که از دانشمندان ، سیاستمداران و چهره های علمی وفرهنگی غیر پشتون تشکیل شده بودند، با هزار نیرنگ ودسیسه سرکوب وبی نقش گردیدند .
قومگرایان پشتون برهبری محمد داود خان با اقدامات هم آهنگ سیاسی ،که صدارت رامانند سلطنت مال موروثی یک قوم میدانستند بالای مرحوم محمد یوسف خان فشار وارد کردند تا از مقام نخست وزیری مجبور به استعفا گردید.
بعد از سقوط سلطنت ، محمد داود خان پروسه قومی ساختن وپشتونیزه کردن کشور را کماکان ادامه داد ، به سیاست ناقلین ،که در واقع پشتونیزه کردن کشور بود و آنرا در دوره ای« استبداد صغیر » به طور جدی به پیش برده بود، وفادار ماند وبتأسی ازان زمینهای زیادی را در آستان کاپیسا به وزیریها ومهمند های آنطرف دیورند بخشید وبدینسان گام دیگری را در تغییر ترکیب اجتماعی شمال کابل به اساس برنامه های اسلاف خود برداشت.
فروپاشی جمهوری ارستوکراسی محمد داود و تصاحب قدرت توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان،حاکم شدن جناح خلق وتمرکز قدرت سیاسی در دست نورمحمد تره کی وحفیظ اله امین ،که گرایش شدید به تمایلات عبد المجید خان زابلی داشتند،با آنکه موروثی بودن قدرت خانواده گی را ساقط ساخت ،ولی در زیر پوشش مبارزه ای طبقاتی، انحصارقدرت سیاسی دست نخورده باقی ماند.در نتیجه رژیم برای تصفیه مخالفان سیاسی در قدم اول به سرکوب روشنفکران واقوام غیر پشتون مبادرت ورزید.
بدینسان ضربه ای اساسی رژیم علیه تاجیکان وپارسی زبانان بعمل آمد.جریانها، نهادهاوسازمانهای سیاسی ،که در میان تاجیکان اکثریت داشتند، یکی پی دیگری تار ومار شدند. اقدامات سرکوبگرانه رژیم از محفل انتظار شادروان بدخشی ،که جمع بزرگی ازروشنفکران تاجیک و ازبیک را در خود جاداده بود،آغاز شد و در نتیجه بخش بزرگی از کادرها ،فعالین وبدنه ای آن سرکوب خونین گردید وبیشترین اعضای این جریان قتل عام شدند.در پی آن رژیم، چریکهای شاد روان کلکانی وبخشی ازشاخه های جریان دموکراتیک نوین را در شمال کابل، هرات و... ، سرکوب خونین کرد.
بعد ازین تصفیه های هولناک نوبت به تصفیه های خونین درون حزبی رسید و بخشی از رهبری وفعا لین جناح پرچم حزب،که بیشترین آنها غیر پشتون بودند، راهی زندانهای قرون وسطایی رژیم گردیدند.
از لشکر حشری قومی به سرکرده گی عبد اله امین برادر حفیظ اله امین مانند زمان امیر عبد الرحمن خان ومحمد نادر خان علیه قیام هزاره هااستفاده بعمل آمد .بدینترتیب رهبری حزب ودولت یک قومی شد و مقدم بر همه رهبری نیروهای مسلح از وجود عناصر غیر پشتون پاکسازی گردید.
ولی کوتاه بودن عمر رژیم و برپایی قیامهای متعدد علیه آن، رژیم را قادر نساخت ،پای در جای پای اسلاف خود بگذارد .
بعد از تسلط جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق این سیاستها تا حدودی تعدیل گردید، مسا له اشتراک اقوام در قدرت سیاسی مطرح شد ودر ادارات دولتی ،پشتونیزه کردن قاموس دولتی تا حدودی فروکش کرد.ولی جناح پرچم حزب با گرایش سوسیالستی وموکول کردن حل مسا له ملی بزمان نامعین پیروزی طبقاتی ازین مسا له با اهمیت دموکراتیک در راستای تامین عدالت ملی وسیاسی طفره رفت وشعار برابری و برادری توخالی را بعوض گزینش یک راه حل مبتنی بر مشارکت عادلانه ای سیاسی،فرهنگی ،تاریخی وتقسیم متوازن قدرت سیاسی ، پیش کشید.
مرحوم دوکتور نجیب اله ،که به حمایت بیدریغ گرباچف وسازمان استخباراتی اتحا د شوروی وقت، قدرت حزبی ودولتی را قبضه کرد ،برای احتراز از انحصار قدرت سیاسی یک حزبی ، استقرار صلح وشرکت مخالفان سیاسی در دولت ،تقسیم آنرا با پیش کشیدن سیاست « مصا لحه ملی » بمردم وعده داد ولی در عمل سیاست مصالحه، تقسیم قدرت را بین قبایل مختلف پشتون مطمح نظر اساسی قرار داد ، که دران هم به « لوی پکتیا » ارجهیت داده شد. در واقع بیشتر مقامهای دولتی و حزبی به مال موروثی « لوی پکتیا» در آمد در قدم دوم پشتونها وارث حاکمیت گردیدند ونقش سمبولیک وتشریفاتی هم نصیب اقوام واتنیهای غیر پشتون درین سیاست گردید . بدینسان با لطایف الحیل، قومی سازی حاکمیت دموکراتیک !؟ تکمیل گردید . آنچه در این دوره از حاکمیت حزب دمو کراتیک خلق و حزب وطن بنمایش گذاشته شد عبارت بود از تعویض انحصار قدرت سیاسی حزب به انحصار قدرت سیاسی یک قوم وبطور اخص انحصار قدرت « لوی پکتیا» . راهبران نیروهای مسلح کشور همه از یک قوم برگزیده شدند و رهبری نیروهای مسلح وارگانهای محلی قدرت دولتی در ولایات عمدتا غیر پشتون، از پشتونها انتصاب شدند وبدینسان تصفیه های مسؤلین نظامی وملکی محلی به انجام رسید .
مشخصه ای دیگر سیاست مصالحه ملی این بود ،که زیر نام پیشبرد « سیاست مصالحه ملی » ،حزب از هرگونه دخالت در امور دولتی محروم شد و مرحوم نجیب اله عملا حزب را بیک مرجع مادون سیاسی خود تبدیل کرد وبا تصویب قانون اساسی ،که همه ای قدرت در دستان نجیب ا له متمرکز گردیده بود ،عملا قدرت از انحصارحزب بیکفرد منتقل شدودکتاتوری فردی بر همه ای بخشهای حزب و دولت سایه افگند.
در پیشبرد مذاکرات با نیروهای مختلف سیاسی ودعوت به مصالحه ملی ،به احزاب ،سازمانها ،چهره ها و شخصیتهای پشتون ارجهیت داده شد ومذاکرات تنگاتنگ با حزب اسلامی حکمتیار ،احزاب سه گانه (محمدی ،گیلانی مجددی) ودعوت پیهم از شاه سابق بعمل آمد ، همچنان نقش زلمی خلیلزاد واشرف عنی احمدزی ورهبری افغان ملت درین مذاکرات بیش از دیگران چشمگیر بود . در نتیجه مذاکرات با جانب ملل متحد، قرار برین شد،که قدرت به کمیته پانزده نفره ای ملل متحد تسلیم داده شود ،که اکثریت قاطع آن پشتون بود.
انقلابی پشتون، جانبدار زحمت کشان وبانی سیاست مصالحه ملی ، یکی از قاتلین تراژیدی و حشتناک شمالی را بخاطرعقده کشایی های قومی ، افتخار قهرمان ملی !؟ افغانستان بخشیدو پورتریت بزرگ آ نرا در مسیر عبور به شمالی آویخت تا عقده هایی برتری جویی وشؤنیستی و تاجیک ستیزی خود راارضا کرده باشدو هم زهر چشمی باشد به کسانی ،که انحصار حاکمیت سیاسی موروثی قومی را به چالش میکشند .
پیشبرد چنین سیاست قومگرایانه و شؤنیستی در زمانیکه حزب بیش از هر زمان دیگر به وحدت سازمانی وتشکیلاتی در درون خود وبه اتحاد سیاسی واجتماعی مردم در زیر سلطه ای حاکمیت دولت نیاز داشت،لطمات جدی را به پرستیژ حزب وارد آورد.
در اثر اقدامات یاد شده ،در حزب، ادارات دولتی و به خصوص صفوف نیروهای مسلح ،که پاسداری از دولت ودفاع مستقلانه را بدوش داشتند وبیشتر غیر پشتون بودند ، نارضایتی شدید تولید شد .نیروهای ناراضی مسلح مانع از فرار قومندان اعلی قوای مسلح به هند گردیدند ،که در تاریکی شب بدون اطلاع حزب ،دولت و رهبران قوای مسلح صورت گرفته بود.دامن زدن عمدی افتراقات قومی توسط حلقات مربوط به رییس جمهور،بحران فراگیر را در همه بخشهای حزب ودولت بوجود آورد ،که پیامد این سیاستها ، حاکمیت را ساقط ساخت .
بعد از دولت مرحوم دوکتور نجیب اله ،مجاهدین در کابل مستقر شدند،بنا بر اختلافات قومی، نتوانستند بیک دولت سراسری تبدیل شوند .کشور بین نیروهای مسلح اقوام واتنیهای مختلف تقسیم شد .درین میان چند شبه دولت در شهر کابل بوجود آمد.
اذعان باید کرد ،که در نزدیک بیک قرن دوبار تاجیکان (بعد از سقوط امیر امان اله خان ودوکتور نجیب اله ) شهر کابل را بتصرف درآوردند.در هردوبار ، برخورد تاجیکان نسبت به مقامات رژیمهای ساقط شده و مخالفین سیاسی شان متفاوت از دیگران بود یا بعباره ای دیگر در تاریخ سیاسی کشور سابقه نداشت .
زمانی ، که حبیب اله کلکانی بر کابل تسلط یافت با جوان مردی وبزرگواری سیاسی ،که خصلت عیاران بود بابازمانده گان دولت ساقط شده رفتار کرد، که جدا از برخورد سفاکانه امیران پیشین وپسین با یکدگر و حتی با بنی اعمام شان بود.
برخورد قومی با دیگران نکرد، یک خانه در شهر کابل بشمول خانه های اشرافی مخالفین سیاسی آن دستبرد و چپاول نشد ، تمام خانواده های اشرافی محمدزایی واراکین بلند پابه دولت پشین باحفظ کرامت انسانی و اسلامی شان محافظت گردیدند، لشکریان وسربازان قندهاری ، که تا آخرین لحظه ای شکست با وی جنگیده بودند مورد عفو و نوازش و بخشش قرار گرفتند ، هیچکس از اراکین دولت گذشته وسران خانواده سلطنتی بقتل نرسید ، زنان ودختران خانواده سلطنتی همه مطابق شؤنات اسلامی وانسانی حفاظت شدند ، خانواده محمد نادر خان ،که خود با آزاده ای کلکانی در جنگ بود ، آسیب ندید ،شخصیتهای دولتی سابق همه در کابل ماندند و... اما دشمنان سفاک این آزاده ای کلکانی ،که مروت ،آزاده گی وانسانیت در قاموس قبیلوی شان خشکیده بود ، رفتارهای قبیلوی را بجای دین عوضی گرفته بودند ،امیر عیار را با همقطاران دلیرش خلاف تعهد به قرآن ، به دژخیمان قبیله سپردند تا سوراخ ، سوراخ شد .
مادامیکه فرمانده مسعود بکابل وارد شد با وجود بیشتر از بیست سال جنگ و کشمکشهای خونین سیاسی ،که نزدیک به دو ملیون انسان جانش را از دست داده بود، به استثنای یکی دومورد دشمنیها و انتقامجویی های شخصی ،کسی از رهبران حزبی و دولتی به قتل نرسید ، مرحوم نجیب اله که خود در سازمان « خاد » متهم به هزارها مورد پیگرد شکنجه واعدام مخالفان سیاسی و بداشتن موضع قومی معروف بود، بر خلاف روال معمول در تاریخ خونبار سیاسی کشور، باحفظ احترام مطابق معیار های انسانی،اسلامی و بین المللی مورد حفاظت سیاسی قرار گرفت ، از رهبران بلند پایه دولتی و حزبی کسی زندانی نگردید ،حزب دموکراتیک خلق به مثابه ای یکطرف جنگ مورد پیگرد سیاسی قرار نگرفت ،بسیاری از رهبران حزب ،دولت وقوای مسلح بدون کدام مانع از کابل خارج شدند .
درین میان صرف دوتن از رهبری قوای مسلح (اسد اله سروری که شواهد کافی علیه آن مبنی بر صدور حکم مرگ تعدادی زیادی از هموطنان ما وجود داشت ودیگری جمعه احک ، که مهره ای درشت محرک بحران اتنیکی وقومی وانگیزه ای اصلی تقابل قومی در شمال بود ) زندانی گردیدند . جنرال جمعه احک دوباره آزاد شد و اسد اله سروری بعدا تسلیم محکمه گردید .
آنهایی ،که دولت استاد ربانی را متهم به انحصار قدرت سیاسی وپیشبرد جنگهای داخلی مینمایند ، نه ماهیت انحصار قدرت سیاسی را درک نموده اند ونه تاریخ خون بار ملی وسیاسی سده ای اخیرکشور را بررسی کرده اند .در مدت،که استاد ربانی رییس مؤقت دولت اسلامی در کابل بود، نتنها در کشور چند دولت وشبه دولت موازی وجود داشت ،بل شهر کابل نیز به جزایر متعدد قدرت تقسیم گردیده بود . به عبارت دقیقتر همه اقوام واتنی های مختلف جامعه افغانستان تشکیلات اداری وسیاسی خود را داشتند و تعدادی هم روابط جداگانه مستقل خارجی با کشور ها و دولتها داشتند .
اما یک نظر اجمالی به ترکیب اجتماعی دولت پروفیسور ربانی هم در کابل و هم در مزار شریف برخلاف تشکیلات مماثل آنوقت در کشور، میرساند ،که دولت استاد ربانی از تنوع کامل قومی برخوردار بود . بنابر آن یاوه سرایی های،که در مورد انحصار قدرت تاجیکان از جانب عمال جاسوسی پاکستان ،انگلیس و سازمانهای استخباراتی تحت حمایت غرب راه اندازی گردیده بود وهنوز نشخوار میگردد ، مسا له بی بنیاد وعاری از واقعیت بوده وتنها بنا بر خصومتهای سیاسی وتؤجیه واقعیتهای دردناک انحصارقومی گذشته در کشور، قلب ماهیت داده میشود.
همان افزارهای استخباراتی دنیای سرمایه داری ،که نقش پیشقراولان شبکه های جاسوسی انگلیس وامریکا را بر عهده داشتند و مساله انحصارقدرت توسط تاجیکان را مطرح میکردند، حال مصروف تؤجیه تیوریک اشغال افغانستان زیر نام دموکراسی !؟ اند ، هم چشم خود را بر سلب آزادی، استقلال ،حا کمیت ملی و تمامیت ارضی کشور بسته اند وهم بصیرت سیاسی شان توانایی دیدن انحصار قدرت سیاسی توسط رژیم آقای کرزی را ندارد .برای اینکه هم به آب ونانی رسیده اند ، صاحب مقامهای بزرگ دولتی گردیده وتمام افزارهای سیاسی واستخباراتی غرب ،ایالات متحده ای امریکا و ناتو از آنها ما لامال است ودر زیر نام انجو ها وسازمانهای متعدد حقوقی ،مدنی ،فرهنگی وسیاسی ، شبکه های گسترده ای جاسوسی را به سود سرمایه سالاری جهانی ایجاد کرده اند .
تهاجم پاکستان در وجود پادو های طالب و القا عده بمقاومت سخت تاجیکان مواجه شد با آنکه در ین جنگ نا برابر آنها قتل عام شدند و مزارع, باغها و خانه های انها به « سرزمین سوخته » مبدل شد ولی از مقاومت عادلانه در برابرمزدوران انگلیسی, عربی و امریکایی باز نه ایستادند و مردانه وبا قهرمانی دفاع کردند و در عمل وجیبه ای میهنی شانرا به مثابه ای محور مقاومت عادلانه ای ملی در برابر پادو ها ونوکران خانه زاد استعمار کهنه و نو ایفا کردند.




طالبان زیرنام تطبیق شریعت اسلامی!؟ برای پیاده کردن تیوری « دویمه سقاوی » دست به نسل کشی وقتل عام ملیتهای غیر پشتون زد وسیاست حذف قومی ومذهبی اقوام دیگر را بمنصه ای اجرا گذاشتند .
طالبان سفاکانه تر از اسلافشان سیاست « زمین سوخته » وقتل عام را در مورد تاجیکان بکار بست .اما تاجیکان در حومه ای کابل وشمالی درس سختی به ایادی استعمار وپاکستان داد ومشعل قیامهای ضد استعماری را درین سرزمین زنده نگهداشتند. بعد ازین پاسداری ازارزشهای ملی ،تاریخی ،فرهنگی وهویتی به خط درشت مقاومت ملی مبدل شد وتاجیکان در محور مقاومت ملی علیه مزدوران استعمار وطالبانیزم قرار گرفتند .گرچه طالبان به کمک پاکستان ،عربستان ، کشورهای عربی خلیج وحمایت انگلیس وامریکا بخشهای وسیعی از اراضی کشور را از نظر نظامی اشغال کرد ولی از لحاظ سیاسی در سطح ملی و بین المللی شکست خورد .
با دریغ ودرد خط مقاومت ملی بعد از شهادت رهبر نظامی آن تداوم نیافت وباا لوسیله ای افراد معامله گر ودلالان سیاسی ،که مقاومت را به شیره کشی اقتصادی بنفع خود مبدل کردند به انحراف کشانده شد.
جامعه ای جهانی (امریکا، انگلیس و اسراییل )، که قبلا همه موانع را در منطقه برای حضور خود از سر راه برداشته بود ، به بهانه ای مبارزه با تروریزم والقاعده و در واقع در پی اهداف استراتیژیک از قبل پلان شده ای خود افغانستان را اشغال کرد وبا راه اندازی وسرهم بندی کنفرانس بن دولت دستنشانده و مزدور خود را بر مردم افغانستان تحمیل کرد.
بعد ازین سیاستهای « جامعه ای جهانی » در مورد افغانستان در مطابقت کامل با سیاست پاکستان سمت وسو یافت .
ودولت سازی در افغانستان مطابق نسخه ای پاکستان وانگلیس جهتدهی گردید.
واقعیت امر اینست که ناسیونالیزم خشن قومی ،که احزاب چپ وراست پشتون را متحد ساخته واز حمایت همه جانبه ای پاکستان وهمسویی « جامعه ای جهانی » برخوردار است ، متوجه حذف قومی افغانستان است ، نه مشارکت ملی واین سیاست عملا در برابر یک حوزه ای تمدنی خراسانی بر کشیده شده است ، که پشت آن عربستان سعودی ،کشورهای خلیج و« جامعه ای جهانی» ایستاده اند.
دولت وابسته ای حامد کرزی در تبانی کامل با تیم ناسیونالیستهای داخل حکومت ودر یک اتحاد اعلام ناشده با حکمتیار وطالبان در بیرون از حاکمیت ، پس از کنفرانس بن مصروف پاکسازی همه جانبه ای اقوام واتنیهای غیر پشتون از تمام بخشها دردولت بوده و است ودرینراه از هیچ ابزاری بشمول بهم انداختن اقوام بجان هم واستفاده از شعار معروف « تفرقه بی انداز و حکومت کن » روگردان نیست .
درین گیرودار سیاست حذف قومی ،تاجیکان از همه اولتر نشانه گرفته شده اند و تیم تمامیتخواه کرزی با استفاده از یک لشکر ایلجاری ازاقوام دیگر مرحله به مرحله آنرا تحقق می بخشد .اما روند حرکت سیاسی بسوی اتحاد قبیله یی ونهاد های مختلف سیاسی پشتون با حمایت پاکستان و « جامعه ای جهانی » مبین آنست ، که پاکسازی اتنیهاواقوام دیگر نیز امر الزامیست ، زیرا در ایتلاف بعدی ،که طالبان وحکمتیار مهره های درشت آن خواهندبود ،امکان همکاری در مجموع با اقوام ومتحدین دیگر کرزی ،با در نظرداشت برخوردهای خونین گذشته امکان پذیر نخواهد بود .
« آنهاییکه به تجربه ای تاریخی اهمیت نمیدهند مجبورا ند سر از نو آنرا تکرار کنند»
پاکستان و دولت وابسته ای کرزی بخوبی ملتفت اند ،که در صورت همکاری اقوام و اتنیهای غیر پشتون میان خود ،هم انحصار قدرت سیاسی امریست محال و هم امکان دست نشانده بودن حاکمیت سیاسی لااقل به پاکستان از بین میرود .بنا برین با استفاده از نیرنگهای مختلف سیاسی و استخباراتی مصروف سرباز گیریهای جداگانه از اقوام مختلف در قدم اول علیه تاجیکان بمثابه ستون فقرات اتحاد های سیاسی بر آمده اند .
حامد کرزی ، که در انتخابات دوره ای دوم ریاست جمهوری بحمایت مستقیم « جامعه بین المللی » ودزدی رأی مردم بقدرت رسید ، خود را در ظاهر به دو مسا له متعهد ساخت . مشروعیت نظام سیاسی و مشارکت ملی .
البته مشروعیت سیاسی رژیم کرزی ،که در گرو همان مشروعیت سنتی نظامهای قومی وقبیلوی افغانستان ( اتکا برپایه های موروثی ،قومی وروحانیت وابسته ) است ، چیزی که جدیدا از عنصر مشروعیت جذب کرده است !؟ ،اتکا به سران مافیای مواد مخدر ، سر باندهای قاچاق اسلحه ، جنگسالاران و ناقضان حقوق بشر و « جامعه ای بین المللی » بحیث عمده ترین پایگاه میباشد ، که نظام را بطور کامل نامشروع و بیش از پیش وابسته واستعماری ساخته است ، نظام قومی کرزی ، بعوض تبارز اراده ای سیاسی مردم افغانستان ، اراده ای سیاسی « جامعه ای بین المللی » را در سیاستهای داخلی وخارجی بازتاب میدهد .
رژیم وابسته ای پوشالی حامد کرزی ، افغانستان را که استعمار انگلیس بمثابه ای منطقه ای حایل در برابر استعمار روس قرارداده بود ، به پایگاه استراتژیک و نظامی « جامعه ای بین المللی » برای پیشروی به جانب هند ، چین ، آسیای میانه ، روسیه وپایگاه تهاجم نظامی بر علیه ایران تبدیل کرد و افغانستان ، که در زیر سیطره ای نظامهای قبیلوی در قرن نوزده و بیست ، تا حدودی خود مختاری داخلی داشت ، در قرن بیست ویک ، سیاست، اداره واقتصاد کشور برای تحقق اهداف منطقه ای وبین المللی « جامعه ای بین المللی » خدمت میکند .
اضافه بر آن قومی ساختن حاکمیت سیاسی با حمایت پاکستان ، انگلیس در تبانی با امریکا ، خصومتها وتنازعات قومی را در آینده بیشتر ازین تشدید خواهد کرد و از پیدایش روحیه ملی ،فرهنگ ملی ، هویت ملی ،همبستگی ملی ووحدت ملی جلوگیری خواهد کرد و تداوم این سیاستها کشور را به فروپاشی و تجزیه محکوم خواهد ساخت .
کابینه ای مشارکت ملی جناب کرزی چنانکه میبینیم عاری از هر نوع مشارکت است . با حذف کامل تاجیکها ، که حدودا سی وهشت درصد نفوس کشور رامیسازند وحذف قومیتهای دیگر ، بیش از هر زمانی دیگر این کابینه قومی است . در دو لست ارایه شده به مجلس نماینده گان برای نمایش مشارکت قومی، چند کرسی فرعی وتشریفاتی به ازبیکها ،تاجیکها ،عربها وهزاره ها پیشنهاد گردیده بود، که آنها هم قربانی بازیهای سیاسی تیم حامد کرزی وپارلمان قومی شده واز عضویت در کابینه محروم شدند. در حالیکه پستهای مهم وکلیدی کابینه وبخشهای دولت مانند دادگاه عالی ، دادستان کل ،وزارتهای خارجه ، دفاع ، داخله ، مالیه ، اقتصاد ، آموزش وپرورش ،زراعت و ... کماکان در اختیار یک قوم است .
حامد کرزی قبلا تیکه داران ودلالان راکه در عقب یک قوم واتنی بنام رهبران قومی خزیده اند ودر واقع در سرکوب اقوام واتنی خود متحد حاکمیت قومی کرزی اند ، بادادن رشوه کلان پولی وسیاسی و قول حفاظت از سرمایه های چپاول کرده شان در انتخابات با خود متحد ساخت و در واقع صفوف نیروهای مخالف سیاسی خود را متفرق ساخت ، با این افتراق افگنی در میان گروه های سیاسی وقومی توانست آنهارا تا سرحد دشمنی ومخالفت با یک دیگر بکشاندو ازین ، آب گل آلود کردن ، بسود حاکمیت انحصاری قومی استفاده ای ابزاری کند .
کرزی نقشه ای را در تفاهم با مجلس نماینده گان ریخته بود ، که دست آنرا برای هر مانور سیاسی و قومی باز میگذاشت .
وزرای غیر پشتون ، که قبلا در نتیجه ای پراگنده ساختن اتحاد اجتماعی وسیاسی اقوام واتنی های غیر پشتون در پارلمان از حمایت جمعی نماینده گان این اقوام محروم شده بودند به اضافه ای اینکه به هیجیک آنها ، نماینده گان پشتون رأی اعتماد ندادند ، از عضویت در کابینه قومی محروم شدند .
از جمله ای پنج وزیر پیشنهادی تاجیک ،چهار وزیر پیشنهادی هزاره ، چهار وزیر پیشنهادی ازبیک وترکمن و چهار وزیر پیشنهادی عرب ، در فهرست پیشنهادی کابینه ، دوتن یک ازبیک ویک عرب جناب شهرانی ورهین ، که معلوم نیست با چی معامله ای( یکی نا مؤفق ترین وزیر کابینه پشین ودیگری با یکبار رأی عدم اعتماد) به کابینه راه یافتند و دیگران رد شدند ، نه روشنفکر وتحصیل کرده ونه جهادی غیر پشتون ، در کابینه راه یافت .
اما جریان رأی گیری در مجلس نماینده گان بخوبی نشانداد ،که نماینده گان ازبیکها ،تاجیکها وهزاره ها به وزرای پیشنهادی پشتون رأی اعتماد دادند .
تنها دووزیر پشتون هریک جناب پشتون وامیرزی سنگین رأی اعتماد کافی بدست نیاوردند ، که یا ممکن در اثر مفاهمه برای دور دیگر در نظر گرفته شده باشند ویا هم بنا بر مصلحتهای سیاسی ،که برای اغفال دیگران وبازیهای همیشگی قومی ،که گویا سیاست قومی به پیش برده نشده است!؟ قربانی شدند.
آنچه بسیار درین پروسه ای دموکراتیک !؟ قابل توجه بود ، این بود که وزرای ، که در تفرقه افگنیها وپاشیدن تخم خصومتهای اتنیکی وقومی ووابستگی به پاکستان وانگلیس از دیگران یکسر وگردن بالا بودند با رأی بسیار بالا به عضویت کابینه انتخاب !؟ شدند ، مانند آقایان رحیم وردک ، اتمر ،ذاخیلوال ، فاروق وردک ،زلمی رسول و... .
در فهرست دوم ،از جمله ای هفده تن ،به استثنای یک تن ،وزرای پیشنهادی ازبیکها ، تاجیکها وهزاره ها رد شدند ،درحالیکه وزرای هم تبار کرزی مانند مرحله ای اول ، با رأی بالا به کابینه راه یافتند واز مجموع چهارده وزیر انتخاب شده ،ده تن آن پشتون اند .
در کابینه وابسته ای جناب کرزی ، هیچ مخالف سیاسی دولت راه نیافته است،که آنرا مشارکت سیاسی بدانیم ، پس حرف بر سر کدام مشارکت است ؟
حکومت واداره وابسته ای کرزی بر خلاف ادعایی مزدوران رژیم ورسانه های خادم « جامعه ای بین المللی» یک اداره ایتلافی نیز نمیباشد. اداره ای ایتلافی ، باید از نیروهایی تشکیل میشد ، که روی یک پلاتفرم مشترک مبتنی بر همسویی اهداف اقتصادی ،اجتماعی ،سیاسی وفرهنگی با هم به توافق میرسیدند ، در حالیکه هردو لست ارایه شده ای کابینه ای دولت وابسته ای کرزی فاقد یک ایتلاف سیاسی است.
آنچه در مورد کابینه ای کرزی واقعیت دارد اینست که ، کابینه متاع موروثی یک قوم است ودر حاشیه آن بدرجه ای خدمت گذاری ، تیکه داران هر اتنی وقوم به جناب کرزی ، سهم در نظر گرفته شده بود ،که آنهم در چشم انداز و پیشواز اتحاد سیاسی با طالبان وحکمتیارقربانی گردید .
در واقع مشارکت ملی وسیاسی در اداره ای کرزی ، صرف تیولداری است ،که از تیم انتخاباتی کرزی از گروه داخلی وچهره های تحت حمایت «جامعه ای بین المللی » تشکیل شده است و این در حقیقت نه مشارکت ملی وسیاسی ، بل ترکه ای قدرت سیاسی است .
اداره افغانستان به مال موروثی حمایت کننده گان خارجی وتیم انتخاباتی آقای کرزی در آمده است .
درین انارشی دولتی در حقیقت چنان ، که خود آقای کرزی در یک همایش مبارزه با فساد !؟ اعلام داشتند ، چندین اداره ای موازی هم قراردارد ، که هیچ بحشی زیر تاثیر و نظارت دولت نیست .هرکس از مرجع خود دستور میگیرد وهرکس ساز خود را مینوازد. چیزیکه کابینه واداره ای کرزی را در عمل متحد ساخته است ، قومگرایی ، سود جویی های کلان شخصی و استفاده مشترک از پولهای کلان مواد مخدر ، قاچاق اسلحه وکمکهای خارجی وچپاول ثروت ملی است.
موازی به سرکوب تاجیکان وسایر قومیتهای غیر پشتون ، زبان دری پارسی بمثابه ای پر ارجترین داشته ای معنوی خراسان اسلامی سر نوشت درد انگیزی داشته است .

زبان دری پارسی ،که قبل از اسلام یکی از زبانهای مهم منطقه بود ، بعد از بقدرت رسیدن سلاله های طاهری،صفاری ،سامانی وغزنوی راه تکامل پیمود واز زبان یک اتنی به زبان بین الاقوامی ،اداری ،علمی ، سیاست ،فرهنگ و تحقیق وپژوهش تبدیل شد ونقش بزرگی را در همبسته گی خراسان اسلامی از آسیای میانه تا شمال ایران ،بخشهای از نیم قاره ای هند وآسیای صغیر ایفا کرد و به نیاز های علمی ،تحقیقی ،سیاسی واداری پاسخ گفت ونقش رابط را بین قومیتها واتنیهای مختلف بازی کرد .
زبان دری پارسی ، که زبان دوم جهان اسلام شمرده میشد ، فرهنگ ،تمدن ومعنویت بزرگ اسلامی را پدید آوردو دین اسلام رامعنویت وتفسیر جدید بخشید .خراسان اسلامی بر محور زبان دری پارسی صاحب اتحاد اجتماعی ،سیاسی وفرهنگی گردید وبمثابه ای گهواره ای بزرگ جنبشهای دینی ،علمی ،معرفتی وسیاسی در آمد. اذعان باید کرد ، که در ترویج ،انکشاف وتکامل زبان دری پارسی اتنیها واقوام مختلف سهم داشته اند. مانند غزنویها ، سلجوقیها، تیموریها وترکان عثمانی . زیرا زبان دری پارسی دیگر زبان یک قوم وزبان یک اتنی نبود ، بل میراث اقوام واتنیهای مختلف خراسان اسلامی بود. زبان دری پارسی به جهتی توسط امپراتوری ها ی غیر آریایی بر کشیده شد ، که زبان بین الا قوامی ؛ زبا ن رابطه و زبان دینی بود و میتوانست به نیازهای علمی ، اداری وفرهنگی این امپراتوری ها بزرگ پاسخ دهد. در خراسان اسلامی ،گویش ها و زبانهای دیگر حتی در بین خود یک تبار و تیره به چند لهجه و گویشهای متفاوت صحبت میشد و به مشکل زمینه افهام و تفهیم بود چه رسد به آنکه انرا بحیث زبان رابطه برگزینند.
بدینسان زبان پارسی توسط غزنویان ،سلجوقیها، مغولها ، وترکان عثمانی به هزارها کیلومتر دور از خاستگاه اصلی آن ترویج گردید .
آنچه زبان دری پارسی را از ویژه گی منحصر به فرد برخوردار ساخته است، اینست که زبان دری مانند سایر زبانها با جبر و اکراه تحمیل نشد، از طریق سرکوب و اختناق فرهنگی جا نیافتاد و در همه جا به گویش ها و لهجه های مختلف امکان بقا و تکامل داد و تنوع زبانی را در خراسان و سایر مناطق حفظ کرد.
هستی و ادامه بسیاری لهجه ها و گویش ها در خراسان تا حدود زیادی مدیون زبان دری فارسی است. در صورتی که بعد از اسلام دولتهای اموی و عباسی، زبان مصریها،سوریها ،لبنانی ها عراقی ها و بسیاری از کشورهای افریقایی را معدوم کردند، که تا کنون سربلند نکردند و با وجود قدامت چندین هزارساله اثری از آنها باقی نماند.
اما مردم در خراسان، با آنکه اسلام آوردند و تمدن بزرگ اسلامی را ایجاد کردند، که در تمام جهات پیشرفته تر از تمدن اسلامی عربی بود و دین اسلام را به نوبه ای خو د ترویج کردند، ولی زبان دری پارسی را در قلمرو وسیع حفظ کردند و به همه زبانهای خورد و بزرگ درین حوزه تمدنی امکان پایش و تکامل مساعد شد. اگر ابهت،صلابت و مقاومت زبان پارسی در برابر عربی نمیبود به مشکل میتوان تصور کرد، که زبانهای خورد و بزرگ دیگر میتوانست در برابر هجوم فرهنگی زبان عربی ، که از بار دینی نیز برخورداربود ،پا بر جا بماند. سرنوشت زبان دری پارسی مانند سرنوشت تاجیکان در خراسان بزرگ ، با سرکوبهای خونین استعماری و فرهنگی همراه بوده است.
با هجوم استعمار بریتانیای کبیر و تسلط بر نیم قاره هند ، زبان دری پارسی از دفتر و دیوان و فرهنگ و جامعه قهرآ برانداخته شدو از رسمیت افتاد. در آغاز برای پنهان شدن در عقب تمایلات ملی گرایانه زبان ا ردو از جانب انگلیس برکشیده شد و بعدآ زبان انگلیسی ، زبان رسمی نیم قاره هند گردیدو بدین ترتیب استعمار غربی ، یک زبان شرقی را که با زبانهای مختلف هندی همریشه ، وجوه کامل اشتراک و منشا واحد داشت ، قهرا سرکوب کرد و مرحله به مرحله آنرا بجانب منطقه حایل ، که خود ایجاد کرده بود به عقب راند و با توطیه های پیهم استعماری تا کنون هم برای معدومیت آن در تلاش است.
با راه اندازی جنگهای صلیبی و حواله ضربه از هر جناح علیه خلافت اسلامی ترکان عثمانی و با پیشبرد توطیه های استعماری در جهان اسلام ، خلافت اسلامی شکست خورد و بدینسان با پیشروی اشغالگران غرب قدم به قدم ، زبان دری پارسی از بالکان و شرق اروپا و بعدا از سوریه عراق و لبنان ، فلسطین و ... قهرآ برچیده شدو زبان فرهنگی، اداری و علمی ترکان عثمانی ، که زمانی وحدت دهنده امپراتوری بزرگ عثمانی بود سرکوب شد و در خود اناتولی و ترکیه امروز علاوه بر سرکوب زبان دری پارسی توسط فرامین و قتل عام روحانیون ودانشمندان ، از دفتر و دیوان و آموزش و پرورش کنار زده شدو برای قطع رابطه فرهنگی نسل جوان ترک با زبان دری پارسی، الفبای زبان هم به لاتینی تغیر داده شد و اروپا ، که در جنگ خلافت اسلامی را تجزیه کرده بود الفبای اروپایی را نیز بر آن تحمیل کرد.زبان تدریس در دبیرستانها و دانشگاه ها عوض شد و در دربار و دیوان هم ممنوع گردید.
روسیه تزاری حملات استعماری و تهاجم فرهنگی خودرا در جایگاه دیگر اصلی ، زبان دری پارسی یعنی آسیای میانه آ غاز کردو متعاقب آن سردمداران بلشویکی ، که شعار برابری و برادری و احترام به خلقهای آ سیای میانه را شعار میدادند متباقی بخشهای آسیای میانه را اشغال کردند و اخرین خانواده امیران بخارا را ، که زبان رسمی آنها ، زبان دری پارسی بود ،بر انداختند. بلشویکها برای اینکه مردم را در آسیای میانه تابع سلطه سیاسی خود میساختند ، باید به مسخ فرهنگی آسیای میانه مبادرت میورزیدند. از همه اولتر ، زبان دری پارسی را بعنوان زبان اصلی آسیای میانه سرکوب کردند .
ولی تاجیکان دلیر برای حفظ نوامیس ملی ، فرهنگی و دینی خود مقاومت کردند،و دولت زحمتکشان به سرکوب سخت و شدید تا جیکان متوسل شد و کینه سختی از آنها بدل گرفت.
برای معدوم کردن زبان دری ، دولت شوروی، آسیای میانه را در وجود دولت های کوچک پراگنده ساخت. الفبای زبان را به لاتینی و بعدا به کریلیک تبدیل کرد تا رابطه فرهنگی آ نها را با گذشته پربار معنوی شان قطع کند و بعدا زبان روسی را بحیث زبان رسمی قرار داد.
و بدین ترتیب یک حوزه تمدنی را که بیش از یک و نیم هزار سال بر محور ، زبان دری پارسی تشکل فرهنگی ، دینی وسیاسی یافته بود به پاره های متعدد تقسیم کرد، که به آ سانی بتواند بر آن حکومت کندو مضاف بر آن رابطه فرهنگی و تمدنی آسیای میانه را با افغانستان و ایران عملا قطع کرد.برای تنبیه تاجیکان سلحشور در تقسیمات جدید ، زیر نام تعیین سرنوشت ملیتهای مختلف ابتدا آنها را در چوکات جمهوری ازبکستان قرار داد و بعدا با جدا کردن سرزمینهای اصلی تا جیکان مانند بخا را، سمرقند ، مرو ترمز ، اندیجان ، سرخان دریا و ... آنها را به انزوای قطعی محکوم کرد.
با حایل سازی افغانستان و تقسیم خراسان اسلامی ، تاجیکان که مدنیت های بزرگ آ ریایی و خراسانی را بنا نهاده بودند ، در وضعیت درد اوری قرار گرفتند.
حمایت های استعماری از یک قوم ودست نشانده ساختن حاکمیت سیاسی تا کنون پروسه ای سرکوب تاجیکان و محو هویت فرهنگی، تاریخی و اتنیکی آنها در محدوده بنام افغانستان ادامه یافته است.
بنابرعوض شدن ترکیب اجتماعی خراسان ، بعد از قرن 18 قدرت سیاسی بدست قبایل پشتون افتاد ، اما مانند سایر حاکمیتهای سیاسی گذشته تا امیر امان الله خان ، جایگاه زبان دری پارسی بحیث زبان رسمی ، فرهنگی ، علمی و رابطه میان اقوام مختلف را حفظ کردند . اما محمود طرزی در زمان امان الله خان برای اولین بار زبان « ملتی » را مطرح کرد وخط فاصل بین زبان رسمی وملی کشید و ملی بودن ، بومی ترین وقدیم ترین زبان کشور را انکار کرد ،در حالیکه علاوه بر زبانهای دری وپشتو ،زبانهای تمام اقوام افغانستان ملی اند وباید بحیث گنجینه ای فرهنگی کشور احترام میشدند .
ادعای هویت ملی تنها برای زبان پشتو بدان مفهوم است که تنها جامعه پشتون تشکیل دهنده ملت افغانستان بوده و دولت هم باید دولت پشتونها باشد ، زیرا هویت ملی در جوار منسوب بودن بیک ملت از وابسته گی سیاسی بیک دولت نیز حرف میزند
بدینسان مشاهده میشود که تنها با دادن هویت ملی بیک زبان حتی حق تعین سرنوشت ملی و سیاسی جوامع دیگر نابود شده است و بعدا اصطلاح برادری و وحدت ملی به مفهوم ماستمالی سیاسی غرض کتمان نمودن اسارت جوامع دیگر است ، فاجعه ملی نیز از همین جا شروع میشود که حتی احترام به هویت زبانی دیگر نیز در کشور وجود نداشته است .
گام بعدی جناب طرزی این بود که زبان افغانی (زبان پشتو ) را مادر و اجداد زبانهای اریایی و قوم افغان را اجداد قوم اریایی بقلم داد. اقدامی که با وجود تلاشهای هماهنگ سیاسی ، فرهنگی و صرف مبالغ هنگفت و تشکیلات دنباله دا ر برای یک زبان ، به اثبات نرسید و هم شواهد و اسناد تاریخی و باستانشناسی درین سرزمین عکس آنرا اثبات میکند.
برای اولین بار در افغانستان « مرکه زبان افغانی » بوجود آورده شد ، که دولت خود را متعهد به انکشاف،تکامل وتعمیم زبان افغانی ساخت .در حالیکه برای زبان دری پارسی منحیث زبان رسمی وبین الاقوامی ،نه کانونی بوجود آمد ونه هم برای پیشرفت وارتقای آن کدام توجه مبذول شد.
به اضافه آن جناب طرزی اولین چهره افغانی بود، که بر خلاف واقعیتهای فرهنگی،تاریخی وقومی افغانستان ، زبان را با قومیت گره زد، و راه را برای تلاشهای قوم ستیزانه و فرهنگ ستیزانه بعدی هموار ساخت. بعد از بقدرت رسانیدن محمد نادرشاه وبرادران توسط استعمار انگلیس ، اقدامات پلان شده و هم آهنگ علیه زبان دری به پیش برده شد.به اساس فرمان 12 حوت 1315 خورشیدی کورسهای اجباری به زبان پشتو در همه ادارات کشور بر پا گردید. و اموزش زبان پشتو اجباری شد.
برای پیشبرد این سیاست فرهنگی ، که سرکوب ، زبان دری پارسی را مطمح نظر اساسی قرار داده بود محمد گل خان مومند به شمال کشور گسیل شد و اولین اقدام جناب مومند برا نداختن ، زبان دری پارسی از ادارات دولت بود.
مومند با چنان تعصب علیه زبان دری بر خاست ، که اگر غیر پشتونی نمیتوانست عریضه یی به پشتو بنویسد و یا درخواست به پشتو حاضر کند ، به در خواستش ترتیب اثری داده نمیشد.شرط استخدام بکار دولتی را دانستن زبان پشتو گذاشت و در اداره دولت در مناطقی که همه ، زبان دری پارسی صحبت میکردند، زبان دری را ممنوع کرد و اگر کسی در دفتر او نمیتوانست به زبان پشتو مشکل خود را بیان کند از دفتر اخراج میشد و با وجود مظلومیت مشهودش کسی به آ ن توجه نمی کرد.
مومند بعد از آن به تغیر نامهای محلات پرداخت و هر روز یک نام جدید به پشتو اختراع و آنرا بالای مسجد، مدرسه ، دهکده ، دریا ، تپه ، و شهری میگذاشت . نام ادارات دولتی را پشتو ساخت ،نام برخی از محلات ودهکده ها را به پشتو بر گشتاند و بالاخره تا پاک کردن سنگ نوشته ها و لوحه های قبور و آ ثار تاریخی به پیش رفت ، هر محل که چند تن از برادران پشتون را در آ ن اسکان میداد برای ان نام پشتو میگذاشت. جناب محمدگل خان مومند در مجلس برزگ (لویه جرگه) ،وزیر معارف را بنا بر صحبت نکردن بزبان پشتو مجبور به استعفا ساخت .
به ابتکار جناب مومند ،تیمی از عبد المجید خان زابلی، محمدداود خان و محمد نعیم خان بوجود آمد ،که زبان پشتو را با توسل به هر اقدامی بحیث زبان کل کشور تحمیل کنند.بدینترتیب زبان تدریس در مکاتب ،دبیرستانها ومدارس در سراسر کشور به پشتو بر گردانده شد.با این حرکت متصعبانه ضرر جبران ناپذیری به آمورش وپرورش،فرهنگ واداره وارد شدو افغانستان در یک سیر قهقرایی فرهنگی قرار داده شد ،ارتباط نسل نو وبالنده کشور با گذشته پربار فرهنگی ومعنوی آن قطع گردید وموجب بحران در نظام فرهنگی کشور گردید.
با بن بست رسیدن این حرکتهای فرهنگ ستیزانه ای خانواده حکمران ،زبان دری پارسی دوباره به دبیرستانها، دانشگاه ها واداره کشورتنها در بخشی از کشور بشکل محدود باز گشت اما ازین ببعد برای همیشه مورد بی مهری وسرکوب قبیله پرستان قرار گرفت.
در مجلس بزرگ قانون اساسی زمان محمد ظاهر شاه دنباله روان تفکرات شؤنستی مومند ، آقایان رشتین ،جدران،زابلی ،رشاد ،معصومه عصمتی وردک، غلام محمد فرهاد یکی از رهبران وقت سازمان فاشیستی" افغان ملت" و... در برابر رسمی بودن زبان دری پارسی برخاستند و گروه بزرگی از سردمداران تفکرات قبیلوی برهبری فاروق عثمان ،دست به نمایش اعتراض آمیز علیه رسمی بودن زبان دری پارسی زدند.
طوریکه مبرهن است در بیشتر از یک قرن با وجود تغیر در زمامداران افغانستان سمت وسوی مرجعیت سیاسی وقدرت دولتی بلا تغیر مانده است یعنی وابسته بودن حاکمیت سیاسی وانحصار قومی مشخصه ای اساسی تمام این دوران را تشکیل میدهد . تظاهر به تمثیل اراده آزاد مردم ، راه اندازی نمایشات ودرامه های دموکراتیک زیر نام انتخابات آزاد !؟و دادن رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی وهمه شعبده بازیهای کشور های اشغال گر وافزارهای سیاسی واستخباراتی آنها هیچیزی را در سرشت وماهیت نظام قومی ووابسته وارد نکرده است .
واقعیت امر اینست که با قومکشیهای متداوم وانحصار قدرت سیاسی وموروثی ساختن آن ، چهره ای فرهنگی کشور تغیر خورده است .
آنچه مورخ شهیر کشور کاتب هزاره از ترکیب قومی واتنیکی تاجیکان در جنوب وشرق افغانستان ودر سایر مناطق در تاریخ معاصر نام میبرد ، دیگر مظاهر قابل ملاحظه ای فرهنگی و قومی از آنها به چشم نمیخورد .
ما دیگر شاهد کوچکترین ا ثر سیاسی وفر هنگی از تاجیکان گردیز ، پکتیا ، پکتیکا ، فراه هلمند ،قندهار ،ننگرهار ،کنرها و... در مقدرات سیاسی و ملی کشور نیستیم .
تاجیکان از نظر سیاسی وفرهنگی در مناطق عمدتا تاجیک نشین کشور نیز به انزوای سیاسی وفرهنگی محکوم گردیده اند و نقش آنها در معادلات سیاسی در حال اضمحلال کامل است .
تاجیکان دوبار در تاریخ معاصر سیاسی کشور برای بر هم زدن انحصار قدرت سیاسی و تغیر مسیر تاریخی قدرت بسوی مشارکت وتقسیم قدرت به مبارزه بر خاستند اما هر دوبار پس از سرنگونی حاکمیتهای سیاسی یک قومی نتوانستند ،مرجعیت سیاسی عادلانه و دموکراتیک را با پایه های وسیع قومی ایجا د کنند و سنت منحوس انحصار قدرت قومی را در هم شکنند . ولی هردوبار بعد از شکست نتنها قتل عام شدند بل ملکیت وداشته های مادی ومعنوی جامعه به تاراج رفت ،اطفال ،پیرمردان وزنان تاجیک به اسارت درآمد ، زمین ،باغ وخانه آنها بتصرف لشکر حشری وقومی قرار گرفت وبه تبعید وکوچ اجباری محکوم شدند . البته در کنار بسیاری از عوامل شکست تاجیکان موارد زیر بیشتر از سایر مسایل حایز اهمیت است :
الف عوامل خارجی
ـ قدرتهای استعماری که بر هند وآسیای میانه تسلط استعماری داشتند ، قبلا همه تلاشهای استعماری خود را برای پاره ،پاره ساختن حوزه تمدنی خراسان انجام داده بودند واز بقدرت رسیدن تاجیکان ، که خطر بهم پیوستن منطقه بر محور زبان دری پارسی متصور بود ، با توسل به هر اقدامی جلو گرفتند .بدینطریق انگلیس و دولت شوروی در شکست امیر حبیب اله کلکانی متحد شدند و با بذل پول وسلاح ، هردو از بقدرت رسیدن محمد نادر خان بطور جدی پشتیبانی کردند ومحمد نادر خان توانست بعد از قبضه ای قدرت سیاسی منافع هردورا تحقق بخشد . ـ دولت پاکستان همواره در تلاش بوده است تا معضله ای پشتونهای خود را از راه حکومت دست نشانده پشتون در افغانستان حل کند . با توسل به این اسلحه میتواند هم در درون پاکستان پشتونهارا راضی نگهدارد وهم هدایت یک حاکمیت دست نشانده با استفاده از تجربه ای استعماری انگلیس را بدست داشته باشد و بدون اینکه خود درافغانستان حضور نظامی داشته باشد ، راه با صرفه تر یعنی دست نشانده ساختن حاکمیت سیاسی را در پیش گیرد . روی این منظور بیشترین سرما یه گذاری سیاسی واستخباراتی را در وجود احزاب قومی پشتون دوطرف دیو رند از زمان محمد داود خان بدینطرف به پیش برده است ، در حدود سی در صد کادر رهبری نظامی واستخباراتی خود را از پشتونها استخدام نموده وچهره های با نفوذ قومی ومذهبی پشتون را مانند بابر ، مولانا سمیع الحق ، مولانا فضل الرحمن ،قاضی حسین احمد و...در خدمت این سیاست قرار داده است . سیاست ایجاد طالبان پاکستانی ،موازی به طالبان افغانی ریشه در همین سیاست دارد.
آنچه دست پاکستان را در پیشبرد این سیاست ، بلند و باز گذاشته است ، نفوذ استخبارات آن کشور در تمام احزاب پشتون وجریانها وحلقه های غیر پشتون ، که درپاکستان فعالیت وبود وباش داشتند . امروز پاکستان بیش از هر دولت دیگر بیشترین شبکه ای جاسوسی را در میان نهادهای سیاسی واحزاب جهادی دارد .
پاکستان دوبار حکمتیار و طالبان را در جهت قومی ساختن ودست نشانده ساختن حاکمیت سیاسی در افغانستان مورد استفاده ابزاری قرارداد و در وجود طالبان توانست بر بخشهای وسیع از افغانستان از طریق امارت دست نشانده طالبان کنترول استخباراتی وسیاسی خود را قایم نماید .
نبود یک دولت سراسری وموجودیت نیروهای جنگی مختلف ومتخاصم ، که بخشی از آنها در عمل در همسویی با پاکستان علیه دولت استاد ربانی در داخل افغانستان در جنگ بودند ، باعث شد تا پاکستان بسرعت اداره ای کابل را از پا بی اندازد .
ـ عربستان سعودی ، دولتهای خلیج فارس وتعدادی از دولتهای آسیای میانه با توهم اینکه مبادا در قدرت بودن تاجیکان در افغانستان زمینه ساز یک اتحاد منطقوی باکشورهای پارسی زبان شود وحضور سیاسی ونطامی ایران را در خلیج افزایش بدهد با تمام امکانات پولی ،تسلیحاتی ، استخباراتی ،حمایتهای وسیع سیاسی ازمخالفین و کاربرد حربه ای مذهبی در شکست دولت استاد ربانی نقش اساسی داشتند. دولتهای آسیای میانه با انتباه مشابه از دولت تاجیکستان و گسترش نفوذ فرهنگی ایران در شکست دولت سهم جدی داشتند.
ـ ایالات متحده ای امریکا ، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در صدد پایگاه دایمی برای حفظ منافع دراز مدت خود (تامین منافع ملی امریکا ) در منطقه بود ، در یک همکاری تنگاتنگ با انگلیس ، که تجربه ای استعماری در منطقه داشت ومتحدان منطقوی خود ، پاکستان وسعودی با استفاده از شبکه های جاسوسی هر سه کشور وراه بلدان داخلی قدیمی استعمار ، نسخه ای دولتسازی انگلیس و پاکستان را پذیرفت ودر سرنگونی دولت مجاهدین نقش اساسی ایفا کرد.
ـ دولت ایران ، که باعث این همه انگیزه های مخالفت منطقوی و بین المللی با دولت استاد ربانی گردیده بود ، خودتا سقوط کابل بدست طالبان زیر تلقین تعصبات مذهبی به مخالفت با رژیم ادامه داد .
دولت استاد ربانی بنا به نداشتن یک استرتیژی روشن سیاست خارجی ، کمبود کادر مسلکی ومتخصص( همه به اساس تعهد به اسلام سیاسی گماریده شده بودند ) ، نداشتن د پلوماسی وسیاست فعال برای جلب متحدین منطقوی و بین المللی سر انجام به انزوای منطقوی وبین المللی کشانیده شد و از پا در افتاد .
ب عوامل داخلی
_ تاجیکان یک بار علیه این به جنگ بر خاستند که دولت گویا احکام اسلامی و شرعی را اجرا نمی کرد و در حقیقت انگیزه قیام ضد دولتی ، روحانیون بودند که علیه تجدد و ترقی قرار گرفته بودند. و در نیمه راه از قیام دهقانی جدا شدند و نتنها دو باره با همان استبداد قدرت سیاسی که تامین کننده منافع روحانیون مرتجع بود پیوستند ،بل با اصدار فتاوای متعدد ، چهره ای را تکفیر کردند که خود برای پاسداری ارزشهای اسلا می قیام کرده بود .
بار دیگر قیام تاجیکان از اندیشه های اسلام سیاسی منشا گرفت و با تعهد رهبران سیاسی تاجیک به اسلام سیاسی آنهارا وا داشت تا با معضله تاریخ خونباری ملی و سیاسی بر خورد ایدولوژیک کنند. اسلام سیاسی از نظر تیوریک بدین امر باور داشت که استقرار حاکیمیت اسلامی با عث ایجاد اخوت و برادری اسلامی میشود و به همه نا برابری های حقوقی، سیاسی و فرهنگی در روابط بین اتنیها غلبه میکند ، چیزی ، که اقوام و اتنی های مختلف جامعه افغانستان در عمل عکس آنرا تجربه کردند به اضافه این که جریانهای مختلف اسلام سیاسی پشتون علیه دولتی بر خاستند که از همان اندیشه اسلام سیاسی بر خاسته بود و تنها مشروعیت سنتی دولت های پیشین را مبنی بر قومی بودن و موروثی بودن قدرت سیاسی احترام نکرده بود.
با آنکه بین دو قیام تاجیکان تفاوت های زیادی شکلی و ماهوی وجود داشت اما اگر به صورت مؤجز استنتاج گردد هردو با مطلقیت مذهبی وارد منا سبات قومی و ملی شدند و از خط متعهد ملی و اصولی برای برابری عادلانه سیاسی بی بهره بودند و مجالی برای شرکت نیروهای ملی ، ملی گرایی ،اندیشه ملی و اعتقاد به حل مسا له ملی در هردو وجود نداشت.
ـ همانطوریکه احزاب چپی با طرح کلیات حل مسا له ملی ، آنرا به پیروزی زحمتکشان وجامعه ای فاقد طبقات موکول کردند واز طرح مشخص حل مسا له ملی طفره رفتند و آنرا بحیث بحران لا ینحل باقی گذاشتند ، رهبران سیاسی تاجیک ،با مطلقیت مذهبی با این مسا له برخورد کردند یعنی با چسپیدن به امت اسلامی وتوسل به اسلام سیاسی ،از احقاق حقوق تاجیکان مسلمان در چوکات یک دولت اسلامی با مشارکت عادلانه ملی چشم فرو بستند.
- فلج بودن سیاسی جامعه ای تاجیک نیز درشکست سیاسی واسارت اتنیکی وفرهنگی آن دخیل است .چنانچه جذب نخبه گان وسیاست مداران تاجیک از مشروطیت اول ببعد در تمام احزاب مختلف سیاسی ،نتوانست هیچ گونه تحرک سیاسی قابل ملاحظه را در درون اتنی تاجیک بوجود بیاورد . احزاب وچهره های سیاسی تاجیک به علت محروم ماندن از حمایت اتنی خود نتوانستند در تصمیم گیری های سیاسی و ملی جامعه به سود خویش تا ثیر بگذارند.
بدینسان در تمام این احزاب بشکل فرد و یا گروه باقی ماندند وهم بشکل فردی قربانی توطیه ها، دسایس و رقابت های درون حزبی شدند و چون اتنی تاجیک از نظر سیاسی فلج بود هیچ حساسیت از خود نشان نداد. در حالی که پشتون ها و سایر گروهای قومی در برابر مسایل مشابه حسا س بوده و اند.
ـ علت دیگر سرکوب های خونین قیام های تاجیکان ضعف رهبری بود، که بیشتر بدست افراد تصادفی، جنگ جو و وابسته قرار داشت، که نتوانست اراده مستقل خود را تبارز دهد و برای تغیر مسیر سنتی تاریخ صادقانه وارد مناسبات جدید با اتنی ها و اقوام دیگر شود و مشارکت عادلانه در قدرت سیاسی را مطرح کند.
با پیش برد سیاست های گنگ، مقطعی ای، دو پهلو، نا مشخس، جامعه نه تنها نتوانست متشکل شود، بل با محل گرایی های مبتذل بیش از پیش راه افتراق ملی را پیمود و رهبران بی تعهد برای حفظ تسلط نظامی بر بخش های تحت کنترول خود عملا به تضعیف یکدیگر پرداختند.
با اعمال این سیاست ها جامعه نه تنها نتوانست بین خود متحد شود بلکه در عرصه ملی و در روابط با اقوام دیگر راه انزوا را در پیش گرفت.
قیادت مبارزه ای سیاسی در تحقق اهداف سیاسی وملی حایز اهمیت اساسی است ، که تاجیکان هردو بارباپیش کشیدن رهبری ضعیف ، بدون تعهد به خط مشخص ملی و فاقد یک استراتیژی برای حل مساله اتنیکی و قومی در کشور بود ند .
ـ یکی دیگر از عوامل افتراق جامعه ای تاجیک اختلافات مذهبی است تا کنون تاجیکان سنی ، شیعه واسماعیلی نتوانسته اند بین خود به اتحاد اجتماعی وسیاسی برسند . مضاف بر آن بدلایل سیاسی واکثریت واقلیت سازیهای اتنیکی وقومی جامعه ای تاجیک را به پاره های متعدد قومی تقسیم کرده اند مانند تاجیک ،پارسیوان، ایماق ، قزلباش، بیات ،پامیری ، دروازی ، شغنی ،واخی و... ،که این خود به اتحاد اجتماعی تاجیکان لطمات جدی رسانده و میرساند.
بدون شک تاثیرات دوشکست بفاصله کم تاریخی از یک دگر، ضربات سنگین سیاسی ، فرهنگی ، تاریخی وروانی را ، بر اتحاد اجتماعی وسیاسی جامعه ای تاجیک گذاشته است ، که بزودی رفع نخواهد شد.اما مبارزه در قالب جمعیت اسلامی، و سازمانهای اقمار آن یک مرحله از خیزش جامعه برای انسجام سیاسی وتفکرنسبی ملی گرایی بحساب میرود .
وقتی سمت حرکت این جنبش در برابر تصفیه های قومی و مذهبی طالبان و اشغال کشور توسط پاکستان تا حدودی بار مقاومت ملی به خود گرفت و به یک جنبش که هم بار اسلامی داشت و هم بار ملی و خط غیر وابسته گی ، بزودی به اثر شهادت رهبر آن دو باره در مسیر وا بستگی « جامعه بین المللی » گیر افتاد و عقیم شد.
دشمنان تاریخی مردم افغانستان و پادوهای منطقوی شان در تبانی با قبیله پرستان وانحصارگرانقدرت ، افغانستان را به زندان سراسری مردم ما واسارت سیاسی، ملی، فرهنگی ،تاریخی وهویتی برای اقوامی ، که در حا شیه تاریخ سیاسی میهن شان قرار داده شده اند ،مبدل ساخته اند .
از ما میخواهد نابرابری را برادری بنامیم ، ظلم را عدالت تلقی کنیم ، قتل عامگران جامعه تا جیک را شخصیت های ملی و تاریخی لقب دهیم ، ما باید تاریخ را ورق نزنیم برای اینکه مشت قتل عامگران تاجیکان و اقوام و اتنی های دیگر باز نشود.
از ما میطلبند از همه ای ناروایی ملی وسیاسی بخاطر مصلحت های ملی!؟ وحدت ملی !؟ منافع ملی!؟ و ... ، چشم بپوشیم ولی خود حاضر نیستند در برابر صد گام دیگران یک گام هم برای رعایت این ملی های عاری از محتوا و تو خالی تا بوهای قبیلوی بردارند.
در تاریخ معاصر ما، کمترین نقشی ازشرکت جامعه ای تاجیک در مقدرات سیاسی کشور ، وجود دارد ، ما را محکوم ساخته اند، ما در حاشیه تاریخ سیاسی کشور زنده گی میکنیم و به زواید تاریخ تبدیل شده ایم.
در ساختن تاریخ هیچ نقشی نداریم و بالاخره مسیر بسویی در جریان است ، که ما را فاقد تاریخ اعلام کنند.
برادری در افغانستان طوری است که همه در خانواده ملی به برادر بزرگتر (اگر واقعا چنین ارقامی وجود داشته باشد ) رسیده است همه باید از نظر فرهنگی ، سیاسی و هویتی به برادر بزرگ متعلق باشند ، در غیر ان دیگر برادری وجود ندارد .
مسا له هویت هم همینطور است، کشور مشترکست ولی نام کشور بیک هویت اتنیکی تعلق دارد ، اگر نامی را مطرح کنی ، که به هویت سیاسی ، تاریخی ،فرهنگی و اتنیکی همه متعلق باشد ، در آنصورت اسمت را میگذارند ، ضد وحدت ملی ، تجزیه طلب ، وابسته بخارج و ... در حالیکه هویت کشور باید هویت همه اتنیها و اقوام با شد، درین جا مسا له اکثریت و اقلیت مطرح نیست، برای اینکه، هیچکس از ثلث نفوس کل کشور بیشتر نیست.
بر ما تحمیل شده است ، که بعوض استفاده از زبان دوهزار ساله ای دری پارسی از « مصطلحات ملی » بهره مند شویم وبا تحمیل واژه های نا مانوس زبان پشتو بر زبان دری پارسی ، زبان دری را مسخ کنیم . کاربرد واژه های ناب دری پارسی مانند دانشگاه ،دانشکده ، دادگاه ، دادستان ،آستان ، استانداری ،شهرداری و... جرم پنداشته میشود .
در روابط سیاسی ،با دادن چند پست بی اهمیت ، تشریفاتی و سمبولیک کلاه سیاسی مشارکت ملی را بر سرما میگذارند.

از کجا آغاز باید کرد؟
در کمتر از صد سال بدینسو تجربه تلخ دو شکست را برای ما به میراث گذا شته اند و امروز هر انچه میسازیم باید در آن درک و شناخت اشتبا هات گذشته چراغ آینده ما با شد .
بنظر میرسد قبل از همه اتنی تاجیک نیاز جدی و اساسی به برپایی یک نهاد سیاسی متعهد به خط منافع ملی ، فرهنگی ،تاریخی و هویتی خود دارد.پرشس پیش می آید ،که چرا ما اینکار را در سطح کلان ملی انجام ندهیم ؟
در مرحله کنونی هم جامعه تاجیک با خلای زعامت سیاسی روبرو هست و هم این مسا له در سطح اتنی ها و اقوام وهم در سطح کل کشور ، مشهود است . احزاب تاثیر گذار سیاسی همه در خط اتنیکی و قومی حرکت می کنند آنهایی که با وجود قومی بودن خود را فراقومی جلوه میدهند اکثرا با خود فروختگی عمل میکنند و کشور ازین بابت دچار بحران سیاسی و خلای زعامت سیاسی است .
مضمون تمام کارزار های سیاسی و نمایشات دموکراتیک !؟ در کشور مهر ونشان قومی دارد . متاسفانه اگر چهره هاییکه در عقب اتنی های جوامع مختلف مردم افغانستان بصورت رهبران قومی خزیده اند ، اعم از آنهای که تلاش برای حفظ انحصار قدرت سیاسی دارند و یا آنهایی که با زدو بند های معامله گرانه وبا داد و ستد رشوه های کلان پولی و سیاسی برای توجیه این انحصار قدرت بکار گرفته شده اند واقعآ بعنوان رهبران قومی برای مشارکت عادلانه قدرت سیاسی ، ایجاد جامعه دموکراتیک وتامین اتحاد ساسی و اجتماعی مردم برای یک استراتیژی ملی متحد میشدند ما بزودی از بحران سیاسی بیرون می شدیم ولی طوریکه دیده می شود اولا اینها به خط ملی ،فرهنگی ،تاریخی در درون اتنی و قوم خود متعهد نیستند و در ثانی این عناصر خود فروش نمی خواهند منافع شخصی ،فامیلی و گروهی خو درا بسود ایجاد یک ر هبری متعهد ملی سراسری از دست بدهند .ظرفیت فرهنگی اتنی هاو اقوام با هم برادر جامعه افغانستان برای ایجاد رهبری سیاسی در کشور یکسان نیست تا بتواند در مورد رهبری سیاسی جامعه فرا قومی و فرامنطقوی بیاندیشند، پس ما در افغانستان با یک واقعیت درد ناک تقسیم احزاب ، نهاد های مختلف کشور در خط قومی سیاسی به عوض تشکل فرهنگی جامعه برای ایجاد رهبری سیاسی ملی و سراسری میباشیم . بر ما تحمل شده است، که بعوض رهبری ملی در افغانستان هر قوم و اتنی رهبران سیاسی و تشکیلات اتنیکی و سیاسی خود را ساخته اند و از ین خط سیاسی وارد تعامل سیاسی با سایر اجزای جامعه ای افغانستان شده اند .
بنابرین تاجیکان بالا جبار برای ایجاد رهبری سیاسی متعهد در سطح ملی باید قدم نخستین را از حرکت بسوی انسجام و تشکل یک نهاد در درون جامعه تاجیک بردارند و نهاد ایجاد شده باید بتواند برای ایجاد رهبری متعهد به خط ملی ، فرهنگی و تاریخی جامعه تاجیک را یاری رساند و از طریق این نهاد وارد تعامل با سایر احزاب ، اقوام و اتنی ها ی برادر شود .
تاکید ما برین مساله است ، که تاجیکان در وهله ای اول باید قبل از همه بحران سیاسی را در رهبری خود حل کنند و برای ایجاد قیادت متعهدو مسؤل برای حفظ منافع تاریخی ، فرهنگی و سیاسی خود اقدام کند و بعدآ در همکاری با هم برای ایجاد یک رهبری متعهد و مسؤل ملی اقدام کندو با اراییه طرحهای عملی و منطقی در ساختن حاکمیت سیاسی با هم سهیم شوند. اما تا زمانیکه قیادت سیاسی جامعه تا جیک بیک خط ملی و فرهنگی مسؤل انتقال میکند ، تیکه داران قومی میتوانند از هویت تاجیکی خود برای منافع شخصی ، منطقه یی و گروهی وارد معامله ای سیاسی با دیگران شوند و هویت تاریخی ، فرهنگی و اتنیکی جامعه تاجیک را در بدل منافع خود بحراج گذارند .
بطور طبیعی است که با پیش کشیدن نهاد متعهد به خط سیاسی ملی برای تاجیکان ما باید ریسک های گوناگون را متحمل شویم .
وقتی ما خط متعهد ملی را برای استقلال ،حاکمیت ملی ،آزادی و خود ارادیت ملی مطرح میکنیم دشمنی اشغالگران را دروجود«جامعه ای بین المللی» کسب میکنیم وانتظاری جز این نمیتوان داشت.
زمانی که ما تقسیم عادلانه قدرت سیاسی و احترام به هویت های فرهنگی ، تاریخی و اتنیکی را مطرح کنیم و بر فرهنگ مشترک ملی بعوض فرهگ یک قوم ، تاریخ مشترک بجای تاریخ یک قوم، هویت مشترک را بدیل حکومت قومی تاکید کینم دشمنی احزاب چپ و راست و نهادهای مختلف قومی ،فرهنگی و سیاسی ر ا پذیرا میشویم ، که از موروثی بودن قدرت ، هویت یک قومی ، فرهنگ یک قومی و تاریخ یک قومی ، دفاع میکنند و قتل عامها، آواره گی ها و کله منار های زیادی را برای تحقق آن انجام داده اند.
علاوه بر آن ما دشمنی و مخالفت افراد ی را نیز بر می انگیزیم که تا کنون از نام قوم و ملیت سود جویی سیاسی کرده و صاحب صد ها ملیون دالر شده و تا هنوز با این تجارت سیاسی مصروف شیره کشی اقتصادی جامعه و مکیدن خون مردم اندو حاضر نیستند موقعیت خود را برای حفظ ثروت های باد آورده خود ترک گویند .
ـ ما باید در بیرون شدن از اسارت سیاسی ، جامعه ای تاجیک را کمک کنیم تا خود صاحب اراده سیاسی برای حق تمثیل اراده سیاسی خود شود وبتواند از حاشیه به متن تاریخ وارد شود و خود را بحیث یک جامعه و اتنی برابر با دیگران در تا ریخ مشترک کشورسجل نماید.
ـ نهاد جدید باید ، برای رفع بحران زعامت سیاسی فعالیت فرهنگی و فکری را به پیش ببرد ، جامعه تاجیک را در انتخاب زعامت سیاسی یاری رساند .جامعه به خود آگاهی تاریخی ،فرهنگی ، سیاسی واجتماعی برسد و در نتیجه بتواند انحصار تاریخی و یک هویتی تاریخی کشور را تغیر دهد و خود بحیث اتنی و جامعه ای ، که درین سرزمین زیسته است، تمدن آفریده است ،فرهنگ آفریده ، قدرت سیاسی کشور را اداره کرده است ، شخصیت های بزرگ تاریخی داشته است ،به خود باوری برسد.
ـ جامعه ای تاجیک از نظر مذهبی به پاره های سنی ، شیعه واسماعیلی تقسیم شده ومضاف برآن رقابت ها ، منطقه پرستی ها ، برخورد ایدیولوژیک ، د گم اندیشی ها ، وابسته گیهای مزدور منشانه ، تاجیکان را به تجزیه کشانیده است . بنابران نهاد جدید باید بتواند.از همه مجاری و کانالهای میسر و ممکن ، این پاره ها را بهم گره بزند و یکی ازین راهکار ها میتواند شمولیت نماینده گان تمام بخشها ، مناطق و محلات در ین نهاد باشد.
ـ این نهاد باید بتواند جامعه تا جیک را برای رهایی از شر تیکه داران ، دلالان و معامله گران ، که در تمام معاملات سیاسی بعوض منافع تاجیک ، منافع خود را میبینند یاری رساند.
ـ برای بیرون شدن از انزوای اجتماعی وسیاسی در روابط با اتنیها واقوام مختلف نهاد باید بتواند جامعه ای تاجیک را در انتخاب دوستان دایمی ودشمنان دایمی سیاسی اش کمک کند.


********


سرنوشت اندوهبار تاجیکان وزبان دری
وکلاه سیاسی مشارکت ملی
بخش دوم



موازی به سرکوب تاجیکان وسایر قومیتهای غیر پشتون ، زبان دری پارسی بمثابه ای پر ارجترین داشته ای معنوی خراسان اسلامی سر نوشت درد انگیزی داشته است .

زبان دری پارسی ،که قبل از اسلام یکی از زبانهای مهم منطقه بود ، بعد از بقدرت رسیدن سلاله های طاهری،صفاری ،سامانی وغزنوی راه تکامل پیمود واز زبان یک اتنی به زبان بین الاقوامی ،اداری ،علمی ، سیاست ،فرهنگ ، تحقیق وپژوهش تبدیل شد ونقش بزرگی را در همبسته گی خراسان اسلامی از آسیای میانه تا شمال ایران ،بخشهای از نیم قاره ای هند وآسیای صغیر ایفا کرد و به نیاز های علمی ،تحقیقی ،سیاسی واداری پاسخ گفت ونقش رابط را بین قومیتها واتنیهای مختلف بازی کرد .
زبان دری پارسی ، که زبان دوم جهان اسلام شمرده میشد ، فرهنگ ،تمدن ومعنویت بزرگ اسلامی را پدید آوردو دین اسلام رامعنویت وتفسیر جدید بخشید .خراسان اسلامی بر محور زبان دری پارسی صاحب اتحاد اجتماعی ، سیاسی وفرهنگی گردید وبمثابه ای گهواره ای بزرگ جنبشهای دینی ،علمی ،معرفتی وسیاسی در آمد. اذعان باید کرد ، که در ترویج ،انکشاف وتکامل زبان دری پارسی اتنیها واقوام مختلف سهم داشته اند. مانند غزنویها ، سلجوقیها، تیموریها وترکان عثمانی . زیرا زبان دری پارسی دیگر زبان یک قوم وزبان یک اتنی نبود ، بل میراث اقوام واتنیهای مختلف خراسان اسلامی بود. زبان دری پارسی به جهتی توسط امپراتوری ها ی غیر آریایی بر کشیده شد ، که زبان بین الا قوامی ؛ زبا ن رابطه و زبان دینی بود و میتوانست به نیازهای علمی ، اداری وفرهنگی این امپراتوری ها بزرگ پاسخ دهد. در خراسان اسلامی ،گویش ها و زبانهای دیگر حتی در بین خود یک تبار و تیره به چند لهجه و گویشهای متفاوت صحبت میشد و به مشکل زمینه افهام و تفهیم بود چه رسد به آنکه انرا بحیث زبان رابطه برگزینند.
بدینسان زبان دری پارسی توسط غزنویان ،سلجوقیها، مغولها ، وترکان عثمانی به هزارها کیلومتر دور از خاستگاه اصلی آن ترویج گردید .
آنچه زبان دری پارسی را از ویژه گی منحصر به فرد برخوردار ساخته است، اینست که زبان دری مانند سایر زبانها با جبر و اکراه تحمیل نشد، از طریق سرکوب و اختناق فرهنگی جا نیافتاد و در همه جا به گویش ها و لهجه های مختلف امکان بقا و تکامل داد و تنوع زبانی را در خراسان و سایر مناطق حفظ کرد.
هستی و ادامه بسیاری لهجه ها و گویش ها در خراسان تا حدود زیادی مدیون زبان دری فارسی است. در صورتی که بعد از اسلام دولتهای اموی و عباسی، زبان مصریها،سوریها ،لبنانی ها عراقی ها و بسیاری از کشورهای افریقایی را معدوم کردند، که تا کنون سربلند نکردند و با وجود قدامت چندین هزارساله اثری از آنها باقی نماند.
اما مردم در خراسان، با آنکه اسلام آوردند و تمدن بزرگ اسلامی را ایجاد کردند، که در تمام جهات پیشرفته تر از تمدن اسلامی عربی بود و دین اسلام را به نوبه ای خو د ترویج کردند، ولی زبان دری پارسی را در قلمرو وسیع حفظ کردند و به همه زبانهای خورد و بزرگ درین حوزه تمدنی امکان پایش و تکامل مساعد شد. اگر ابهت،صلابت و مقاومت زبان پارسی در برابر عربی نمیبود به مشکل میتوان تصور کرد، که زبانهای خورد و بزرگ دیگر میتوانست در برابر هجوم فرهنگی زبان عربی ، که از بار دینی نیز برخورداربود ،پا بر جا بماند. سرنوشت زبان دری پارسی مانند سرنوشت تاجیکان در خراسان بزرگ ، با سرکوبهای خونین استعماری و فرهنگی همراه بوده و است.
با هجوم استعمار بریتانیای کبیر و تسلط بر نیم قاره هند ، زبان دری پارسی از دفتر و دیوان و فرهنگ و جامعه قهرآ برانداخته شدو از رسمیت افتاد. در آغاز برای پنهان شدن در عقب تمایلات ملی گرایانه زبان ا ردو از جانب انگلیس برکشیده شد و بعدآ زبان انگلیسی ، زبان رسمی نیم قاره هند گردیدو بدین ترتیب استعمار غربی ، یک زبان شرقی را که با زبانهای مختلف هندی همریشه ، وجوه کامل اشتراک و منشا واحد داشت ، قهرا سرکوب کرد و مرحله به مرحله آنرا بجانب منطقه حایل ، که خود ایجاد کرده بود به عقب راند و با توطیه های پیهم استعماری تا کنون هم برای معدومیت آن در تلاش است.
با راه اندازی جنگهای صلیبی و حواله ضربه از هر جناح علیه خلافت اسلامی ترکان عثمانی توسط استعمار اروپایی و با پیشبرد توطیه های استعماری در جهان اسلام ، خلافت اسلامی شکست خورد و بدینسان با پیشروی اشغالگران غرب قدم به قدم ، زبان دری پارسی از بالکان و شرق اروپا و بعدا از سوریه ،عراق ،لبنان ، فلسطین و ... قهرآ برچیده شدو زبان فرهنگی، اداری و علمی ترکان عثمانی ، که زمانی وحدت دهنده امپراتوری بزرگ عثمانی بود سرکوب شد و در خود اناتولی و ترکیه امروز علاوه بر سرکوب زبان دری پارسی توسط فرامین و قتل عام روحانیون ودانشمندان ، از دفتر و دیوان و آموزش و پرورش کنار زده شدو برای قطع رابطه فرهنگی نسل جوان ترک با زبان دری پارسی، الفبای زبان هم به لاتینی تغیر داده شد و اروپا ، که در جنگ خلافت اسلامی را تجزیه کرده بود الفبای اروپایی را نیز بر آن تحمیل کرد.زبان تدریس در دبیرستانها و دانشگاه ها عوض شد و در دربار و دیوان هم ممنوع گردید.
روسیه تزاری حملات استعماری و تهاجم فرهنگی خودرا در جایگاه دیگر اصلی ، زبان دری پارسی یعنی آسیای میانه آ غاز کردو متعاقب آن سردمداران بلشویکی ، که شعار برابری و برادری و احترام به خلقهای آ سیای میانه را شعار میدادند متباقی بخشهای آسیای میانه را اشغال کردند و اخرین خانواده امیران بخارا را ، که زبان رسمی آنها ، زبان دری پارسی بود ،بر انداختند. بلشویکها برای اینکه مردم را در آسیای میانه تابع سلطه سیاسی خود میساختند ، باید به مسخ فرهنگی آسیای میانه مبادرت میورزیدند. از همه اولتر ، زبان دری پارسی را بعنوان زبان اصلی آسیای میانه سرکوب کردند .
ولی تاجیکان دلیر برای حفظ نوامیس ملی ، فرهنگی و دینی خود مقاومت کردند،و دولت زحمتکشان به سرکوب سخت و شدید تا جیکان متوسل شد و کینه سختی از آنها بدل گرفت.
برای معدوم کردن زبان دری ، دولت شوروی، آسیای میانه را در وجود دولت های کوچک پراگنده ساخت. الفبای زبان را به لاتینی و بعدا به سریلیک تبدیل کرد تا رابطه فرهنگی آ نها را با گذشته پربار معنوی شان قطع کند و بعدا زبان روسی را بحیث زبان رسمی قرار داد.
و بدین ترتیب یک حوزه تمدنی را که بیش از یک و نیم هزار سال بر محور ، زبان دری پارسی تشکل فرهنگی ، دینی وسیاسی یافته بود به پاره های متعدد تقسیم کرد، که به آ سانی بتواند بر آن حکومت کندو مضاف بر آن رابطه فرهنگی و تمدنی آسیای میانه را با افغانستان و ایران عملا قطع کرد.برای تنبیه تاجیکان سلحشور در تقسیمات جدید ، زیر نام تعیین سرنوشت ملیتهای مختلف ابتدا آنها را در چوکات جمهوری ازبکستان قرار داد و بعدا با جدا کردن سرزمینهای اصلی تا جیکان مانند بخا را، سمرقند ، مرو ترمز ، اندیجان ، سرخان دریا و ... آنها را به انزوای قطعی محکوم کرد.
با حایل سازی افغانستان و تقسیم خراسان اسلامی ، تاجیکان که مدنیت های بزرگ آ ریایی و خراسانی را بنا نهاده بودند ، در وضعیت درد اوری قرار گرفتند.
حمایت های استعماری از یک قوم ودست نشانده ساختن حاکمیت سیاسی تا کنون پروسه ای سرکوب تاجیکان و محو هویت فرهنگی، تاریخی و اتنیکی آنها در محدوده بنام افغانستان ادامه یافته است.
بنابرعوض شدن ترکیب اجتماعی خراسان ، بعد از قرن 18 قدرت سیاسی بدست قبایل پشتون افتاد ، اما مانند سایر حاکمیتهای سیاسی گذشته تا امیر امان الله خان ، جایگاه زبان دری پارسی بحیث زبان رسمی ، فرهنگی ، علمی و رابطه میان اقوام مختلف را حفظ کردند . اما محمود طرزی در زمان امان الله خان برای اولین بار زبان « ملتی » را مطرح کرد وخط فاصل بین زبان رسمی وملی کشید و ملی بودن ، بومی ترین وقدیم ترین زبان کشور را انکار کرد ،در حالیکه علاوه بر زبانهای دری وپشتو ،زبانهای تمام اقوام افغانستان ملی اند وباید بحیث گنجینه ای فرهنگی کشور احترام میشدند .
ادعای هویت ملی تنها برای زبان پشتو بدان مفهوم است که تنها جامعه پشتون تشکیل دهنده ملت افغانستان بوده و دولت هم باید دولت پشتونها باشد ، زیرا هویت ملی در جوار منسوب بودن بیک ملت از وابسته گی سیاسی بیک دولت نیز حرف میزند
بدینسان مشاهده میشود که تنها با دادن هویت ملی بیک زبان حتی حق تعین سرنوشت ملی و سیاسی جوامع دیگر نابود شده است و بعدا اصطلاح برادری و وحدت ملی به مفهوم ماستمالی سیاسی غرض کتمان نمودن اسارت جوامع دیگر است ، فاجعه ملی نیز از همین جا شروع میشود که حتی احترام به هویت زبانی دیگر نیز در کشور وجود نداشته است .
گام بعدی جناب طرزی این بود که زبان افغانی (زبان پشتو ) را مادر و اجداد زبانهای اریایی و قوم افغان را اجداد قوم اریایی بقلم داد. اقدامی که با وجود تلاشهای هماهنگ سیاسی ، فرهنگی و صرف مبالغ هنگفت و تشکیلات دنباله دا ر برای یک زبان ، به اثبات نرسید و هم شواهد و اسناد تاریخی و باستانشناسی درین سرزمین عکس آنرا اثبات میکند.
برای اولین بار در افغانستان « مرکه زبان افغانی » بوجود آورده شد ، که دولت خود را متعهد به انکشاف،تکامل وتعمیم زبان افغانی ساخت .در حالیکه برای زبان دری پارسی منحیث زبان رسمی وبین الاقوامی ،نه کانونی بوجود آمد ونه هم برای پیشرفت وارتقای آن کدام توجه مبذول شد.
به اضافه آن جناب طرزی اولین چهره افغانی بود، که بر خلاف واقعیتهای فرهنگی،تاریخی وقومی افغانستان ، زبان را با قومیت گره زد، و راه را برای تلاشهای قوم ستیزانه و فرهنگ ستیزانه بعدی هموار ساخت. بعد از بقدرت رسانیدن محمد نادرشاه وبرادران توسط استعمار انگلیس ، اقدامات پلان شده و هم آهنگ علیه زبان دری به پیش برده شد.به اساس فرمان 12 حوت 1315 خورشیدی کورسهای اجباری به زبان پشتو در همه ادارات کشور بر پا گردید. و اموزش زبان پشتو اجباری شد.
برای پیشبرد این سیاست فرهنگی ، که سرکوب ، زبان دری پارسی را مطمح نظر اساسی قرار داده بود محمد گل خان مومند به شمال کشور گسیل شد و اولین اقدام جناب مومند برا نداختن ، زبان دری پارسی از ادارات دولت بود.
مومند با چنان تعصب علیه زبان دری بر خاست ، که اگر غیر پشتونی نمیتوانست عریضه یی به پشتو بنویسد و یا درخواست به پشتو حاضر کند ، به در خواستش ترتیب اثری داده نمیشد.شرط استخدام بکار دولتی را دانستن زبان پشتو گذاشت و در اداره دولت در مناطقی که همه ، به زبا دری پارسی صحبت میکردند، زبان دری را ممنوع کرد و اگر کسی در دفتر او نمیتوانست به زبان پشتو مشکل خود را بیان کند از دفتر اخراج میشد و با وجود مظلومیت مشهودش کسی به آ ن توجه نمی کرد.
مومند بعد از آن به تغیر نامهای محلات پرداخت و هر روز یک نام جدید به پشتو اختراع و آنرا بالای مسجد، مدرسه ، دهکده ، دریا ، تپه ، کوه و شهری میگذاشت . نام ادارات دولتی را پشتو ساخت ،نام برخی از محلات ودهکده ها را به پشتو بر گشتاند و بالاخره تا پاک کردن سنگ نوشته ها و لوحه های قبور و آ ثار تاریخی به پیش رفت ، هر محل که چند تن از برادران پشتون را در آ ن اسکان میداد برای ان نام پشتو میگذاشت. جناب محمدگل خان مومند در مجلس برزگ (لویه جرگه) ،وزیر معارف را بنا بر صحبت نکردن بزبان پشتو مجبور به استعفا ساخت .
به ابتکار جناب مومند ،تیمی از عبد المجید خان زابلی، محمدداود خان و محمد نعیم خان بوجود آمد ،که زبان پشتو را با توسل به هر اقدامی بحیث زبان کل کشور تحمیل کنند.بدینترتیب زبان تدریس در مکاتب ،دبیرستانها ومدارس در سراسر کشور به پشتو بر گردانده شد.با این حرکت متصعبانه ضرر جبران ناپذیری به آمورش وپرورش،فرهنگ واداره وارد شدو افغانستان در یک سیر قهقرایی فرهنگی قرار داده شد ،ارتباط نسل نو وبالنده کشور با گذشته پربار فرهنگی ومعنوی آن قطع گردید وموجب بحران در نظام فرهنگی کشور گردید.
با بن بست رسیدن این حرکتهای فرهنگ ستیزانه ای خانواده حکمران ،زبان دری پارسی دوباره به دبیرستانها، دانشگاه ها واداره کشورتنها در بخشی از کشور بشکل محدود باز گشت اما ازین ببعد برای همیشه مورد بی مهری وسرکوب قبیله پرستان قرار گرفت.
در مجلس بزرگ قانون اساسی زمان محمد ظاهر شاه دنباله روان تفکرات شؤنستی مومند ، آقایان رشتین ،جدران،زابلی ،رشاد ،معصومه عصمتی وردک، غلام محمد فرهاد یکی از رهبران وقت سازمان فاشیستی" افغان ملت" و... در برابر رسمی بودن زبان دری پارسی برخاستند و گروه بزرگی از سردمداران تفکرات قبیلوی برهبری فاروق عثمان ،دست به نمایش اعتراض آمیز علیه رسمی بودن زبان دری پارسی زدند.
رژیم ارستوکراتیک محمد داود خان با تبعیت از ناسیونالیزم پشتون وپیشبرد سیاست پشتونستان خواهی، به حمایت یک جانبه اززبان پشتو ادامه داد وتشکیلات عریض وطویل را نتنها برای زبان پشتو حفظ کرد ،بل قاموس اداری ونامگذاریها بیشتر به پشتو میلان یافت .سرود ملی کشور با وجود رسمی بودن هردو زبان در قانون اساسی رژیم ،منحصر به زبان پشتو شد .چیزیکه با پهره بدلی های مختلف رژیم های سیاسی دست نخورده باقی مانده است .
امارت اسلامی طالبان، که مظهر آفتابی وروشن استبداد سیاسی ،فرهنگی ودینی قبیلوی بود، سیاست حذف قومی را مطمح نظر اساسی قرار داد ودر گام اول سیاست فرهنگی رژیم را بر مبنای محو کامل زبان دری پارسی منحیث زبان رابطه ،فرهنگ ،سیاست ،تحقیق ،اداره و... ، گذاشت . مبتنی برین سیاست فرهنگی ، زبان دری پارسی در همه سطوح وابعاد جامعه به زندان کشیده شد وصرف به درون چهار دیواری خانه های گوینده گان آن محبوس گردید .پارسی صحبت کردن مردم در کوچه وبازارواداره ای دولت، جرم سیاسی وخلاف موازین شرعی!؟امارت اسلامی اعلام گردید وجوانان زیادی بنا برصحبت کردن بزبان دری پارسی واز شمالی بودن راهی زندانهای قرون وسطایی امارت اسلامی وشکنجه گاهای مخوف تطبیق کننده گان شریعت ؟گردیدند .درشکنجه گاهاومحابس امارت اسلامی آنانیکه پشتو نمیدانستند و به زبان دری پارسی صحبت میکردند ،سرنوشت عم انگیزی داشتند وماه ها بدون محاکمه در زندانها وشکنجه گاها بسر میبردند.
نظام وابسته آقای کرزی از همان آغاززیر تاثیر تفکر ات منحمک شده ای قبیلوی پا در جای پای نسخه های دولتداری محمد نادر خان وطالبان گذاشت و بتاسی ازان اقدامات وسیع رادر همه ای عرصه ها علیه زبان دری پارسی رویدست گرفت . نخستین اقدام تیم کرزی توسل جستن به وضع اقدامات قانونی در طرح قانون اساسی بود . با آنکه در مسوده ای قانون اساسی به برابری هردو زبان تاکیدگردیده بود .اما تیم تمامیتخواه کرزی با اقدامات تؤطیه گرانه سیاسی واستخباراتی ،جعل وتقلب وتغیر موادات قانون اساسی بعد از تصویب ، زبان دری پارسی را مورد تبعیض ونابرابری آشکار قرار داد ودر حاشیه برد .
در کنار سایر موارد تبعیض زبانی، سرود ملی تنها به زبان پشتو منحصر گردید ونامهای ادارات رتب علمی ،اداری ونظامی در انحصار یک زبان قرار داده شد .
برای مسخ زبان دری پارسی مضحکه ای زیر نام « مصطلحات ملی » بعد از تصویب قانون اساسی از جانب رهزنان فرهنگی تیم قبیلوی کرزی به قانون اساسی اضافه شد ،که هدف اساسی آن تحمیل اجباری واژه های زبان پشتوبر زبان دری است .با اینکار از یکطرف زبان دری پارسی از واژه های ناب خود محروم میگردد واز جانب دیگرسوءتفاهمات وکژ فهمی ها یی را در حوزه ای فرهنگی وتمدنی زبان دری پارسی ایجاد میکند .تحمیل اجباری واژه های زبان پشتو بر زبان دری پارسی ،که جز یک سیاست فرهنگی دراز مدت مبنی بر حذف وسرکوب زبان دری است ، چند هدف را دنبال میکند .قدامت تصنعی زبان پشتو ،که زبانهای دیگر ازان واژه قرض گرفته اند ،جدا سازی زبانهای دری ،پارسی وتاجیکی از یک دگر به منظور پاره ساختن حوزه ای فرهنگی وتمدنی زبان پارسی ،تبدیل زبان فرهنگی کشور ،تشکل ملت ،فرهنگ ،تاریخ کشوربر پایه زبان پشتو وقوم افغان، تبدیل زبان رابطه و... ،درین گیرودار مسخ زبان دری پارسی تیم تمامیتخواه در تلاش است تا قدم به قدم زبان دری پارسی را از اداره ،آموزش وپرورش ،فرهنگ ،تحقیق وپژوهش و... خارج و در درون خانه ها محبوس کند.تحمیل «مصطلحات ملی » ستره محکمه ،لویه جرگه ،څارنوالی ،ښاروالی ،پوهنتون ،پوهنځی ،مشرانو جرگه ،ولسی جرگه ،د افغانستان بانک ،کابل بانک پوهاند ، پوهنوال ،پوهیالی ، قانون پوه ، څارن پوه وهمه ای رتب افسری و ده ها واژه دیگر زبان پشتو بر زبان دری پارسی در حالیکه زبان دری پارسی همه ای این واژه هارا از قرون متمادی به اینسو در خود دارد ،جز مسخ زبان دری پارسی وسرکوب مرحله بمرحله آن تعبیر دیگر ندارد .

طوریکه مبرهن است در بیشتر از یک قرن با وجود تغیر در زمامداران افغانستان سمت وسوی مرجعیت سیاسی وقدرت دولتی بلا تغیر مانده است یعنی وابسته بودن حاکمیت سیاسی ،انحصار قومی حاکمیت و حذف فرهنگی، قومی تاریخی وملی اقوام غیر پشتون ، مشخصه ای اساسی تمام این دوران را تشکیل میدهد . تظاهر به تمثیل اراده آزاد مردم ، راه اندازی نمایشات ودرامه های دموکراتیک زیر نام انتخابات آزاد !؟و دادن رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی وهمه شعبده بازیهای کشور های اشغال گر وافزارهای سیاسی واستخباراتی آنها هیچیزی را در سرشت وماهیت نظام قومی ووابسته وارد نکرده است .
واقعیت امر اینست که با قومکشیهای متداوم وانحصار قدرت سیاسی وموروثی ساختن آن ، چهره ای فرهنگی کشور تغیر خورده است .
آنچه مورخ شهیر کشور کاتب هزاره از ترکیب قومی واتنیکی تاجیکان در جنوب وشرق افغانستان ودر سایر مناطق در تاریخ معاصر نام میبرد ، دیگر مظاهر قابل ملاحظه ای فرهنگی و قومی از آنها به چشم نمیخورد .
ما دیگر شاهد کوچکترین ا ثر سیاسی وفر هنگی از تاجیکان گردیز ، پکتیا ، پکتیکا ، فراه هلمند ،قندهار ،ننگرهار ،کنرها و... در مقدرات سیاسی و ملی کشور نیستیم .
تاجیکان از نظر سیاسی وفرهنگی در مناطق عمدتا تاجیک نشین کشور نیز به انزوای سیاسی وفرهنگی محکوم گردیده اند و نقش آنها در معادلات سیاسی در حال اضمحلال کامل است .
تاجیکان دوبار در تاریخ معاصر سیاسی کشور برای بر هم زدن انحصار قدرت سیاسی و تغیر مسیر تاریخی قدرت بسوی مشارکت وتقسیم قدرت به مبارزه بر خاستند اما هر دوبار پس از سرنگونی حاکمیتهای سیاسی یک قومی نتوانستند ،مرجعیت سیاسی عادلانه و دموکراتیک را با پایه های وسیع قومی ایجا د کنند و سنت منحوس انحصار قدرت قومی را در هم شکنند . ولی هردوبار بعد از شکست نتنها قتل عام شدند بل ملکیت وداشته های مادی ومعنوی جامعه به تاراج رفت ،اطفال ،پیرمردان وزنان تاجیک به اسارت درآمد ، زمین ،باغ وخانه آنها بتصرف لشکر حشری وقومی قرار گرفت وبه تبعید وکوچ اجباری محکوم شدند . البته در کنار بسیاری از عوامل شکست تاجیکان موارد زیر بیشتر از سایر مسایل حایز اهمیت است :
الف عوامل خارجی
ـ قدرتهای استعماری که بر هند وآسیای میانه تسلط استعماری داشتند ، قبلا همه تلاشهای استعماری خود را برای پاره ،پاره ساختن حوزه تمدنی خراسان انجام داده بودند واز بقدرت رسیدن تاجیکان ، که خطر بهم پیوستن منطقه بر محور زبان دری پارسی متصور بود ، با توسل به هر اقدامی جلو گرفتند .بدینطریق انگلیس و دولت شوروی در شکست امیر حبیب اله کلکانی متحد شدند و با بذل پول وسلاح ، هردو از بقدرت رسیدن محمد نادر خان بطور جدی پشتیبانی کردند ومحمد نادر خان توانست بعد از قبضه ای قدرت سیاسی منافع هردورا تحقق بخشد . ـ دولت پاکستان همواره در تلاش بوده است تا معضله ای پشتونهای خود را از راه حکومت دست نشانده پشتون در افغانستان حل کند . با توسل به این اسلحه میتواند هم در درون پاکستان پشتونهارا راضی نگهدارد وهم هدایت یک حاکمیت دست نشانده با استفاده از تجربه ای استعماری انگلیس را بدست داشته باشد و بدون اینکه خود درافغانستان حضور نظامی داشته باشد ، راه با صرفه تر یعنی دست نشانده ساختن حاکمیت سیاسی را در پیش گیرد . روی این منظور بیشترین سرما یه گذاری سیاسی واستخباراتی را در وجود احزاب قومی پشتون دوطرف دیو رند از زمان محمد داود خان بدینطرف کرده است ، در حدود سی در صد کادر رهبری نظامی واستخباراتی خود را از پشتونها استخدام نموده وچهره های با نفوذ قومی ومذهبی پشتون را مانند بابر ، مولانا سمیع الحق ، مولانا فضل الرحمن ،قاضی حسین احمد و...در خدمت این سیاست قرار داده است . سیاست ایجاد طالبان پاکستانی ،موازی به طالبان افغانی ریشه در همین سیاست دارد.
آنچه دست پاکستان را در پیشبرد این سیاست ، بلند و باز گذاشته است ، نفوذ استخبارات آن کشور در تمام احزاب پشتون وجریانها وحلقه های غیر پشتون است ، که درپاکستان فعالیت وبود وباش داشتند . امروز پاکستان بیش از هر دولت دیگر بیشترین شبکه ای جاسوسی را در میان نهادهای سیاسی واحزاب جهادی دارد .
پاکستان دوبار حکمتیار و طالبان را در جهت قومی ساختن ودست نشانده ساختن حاکمیت سیاسی در افغانستان مورد استفاده ابزاری قرارداد و در وجود طالبان توانست بر بخشهای وسیع از افغانستان از طریق امارت دست نشانده طالبان کنترول استخباراتی وسیاسی خود را قایم نماید .
نبود یک دولت سراسری وموجودیت نیروهای جنگی مختلف ومتخاصم ، که بخشی از آنها در عمل در همسویی با پاکستان علیه دولت استاد ربانی در داخل افغانستان در جنگ بودند ، باعث شد تا پاکستان بسرعت اداره ای کابل را از پا بی اندازد .
ـ عربستان سعودی ، دولتهای خلیج فارس وتعدادی از دولتهای آسیای میانه با توهم اینکه مبادا در قدرت بودن تاجیکان در افغانستان زمینه ساز یک اتحاد منطقوی باکشورهای پارسی زبان شود وحضور سیاسی ونطامی ایران را در خلیج افزایش بدهد با تمام امکانات پولی ،تسلیحاتی ، استخباراتی ،حمایتهای وسیع سیاسی ازمخالفین و کاربرد حربه ای مذهبی در شکست دولت استاد ربانی نقش اساسی داشتند. دولتهای آسیای میانه با انتباه مشابه از دولت تاجیکستان و گسترش نفوذ فرهنگی ایران در شکست دولت سهم جدی داشتند.
ـ ایالات متحده ای امریکا ، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در صدد پایگاه دایمی برای حفظ منافع دراز مدت خود (تامین منافع ملی امریکا ) در منطقه بود ، در یک همکاری تنگاتنگ با انگلیس ، که تجربه ای استعماری در منطقه داشت ومتحدان منطقوی خود ، پاکستان وسعودی با استفاده از شبکه های جاسوسی هر سه کشور وراه بلدان داخلی قدیمی استعمار ، نسخه ای دولتسازی انگلیس و پاکستان را پذیرفت ودر سرنگونی دولت استاد ربانی نقش اساسی ایفا کرد.
ـ دولت ایران ، که باعث این همه انگیزه های مخالفت منطقوی و بین المللی با دولت استاد ربانی گردیده بود ، خودتا سقوط کابل بدست طالبان زیر تلقین تعصبات مذهبی به مخالفت با رژیم ادامه داد .
دولت استاد ربانی بنا به نداشتن یک استرتیژی روشن سیاست خارجی ، کمبود کادر مسلکی ومتخصص( همه به اساس تعهد به اسلام سیاسی گماریده شده بودند ) ، نداشتن د پلوماسی وسیاست فعال برای جلب متحدین منطقوی و بین المللی سر انجام به انزوای منطقوی وبین المللی کشانیده شد و از پا در افتاد .
ب عوامل داخلی
ـ تاجیکان یک بار علیه این به جنگ بر خاستند که دولت گویا احکام اسلامی و شرعی را اجرا نمی کرد و در حقیقت انگیزه قیام ضد دولتی ، روحانیون بودند که علیه تجدد و ترقی قرار گرفته بودند. و در نیمه راه از قیام دهقانی جدا شدند و نتنها دو باره با همان استبداد قدرت سیاسی که تامین کننده منافع روحانیون مرتجع بود پیوستند ،بل با اصدار فتاوای متعدد ، چهره ای را تکفیر کردند که خود برای پاسداری ارزشهای اسلا می قیام کرده بود .
بار دیگر قیام تاجیکان از اندیشه های اسلام سیاسی منشا گرفت و با تعهد رهبران سیاسی تاجیک به اسلام سیاسی آنهارا وا داشت تا با معضله تاریخ خونباری ملی و سیاسی بر خورد ایدولوژیک کنند. اسلام سیاسی از نظر تیوریک بدین امر باور داشت که استقرار حاکیمیت اسلامی با عث ایجاد اخوت و برادری اسلامی میشود و به همه نا برابری های حقوقی، سیاسی و فرهنگی در روابط بین اتنیها غلبه میکند ، چیزی ، که اقوام و اتنی های مختلف جامعه افغانستان در عمل عکس آنرا تجربه کردند به اضافه این که جریانهای مختلف اسلام سیاسی پشتون علیه دولتی بر خاستند که از همان اندیشه اسلام سیاسی بر خاسته بود و تنها مشروعیت سنتی دولت های پیشین را مبنی بر قومی بودن و موروثی بودن قدرت سیاسی احترام نکرده بود.
با آنکه بین دو قیام تاجیکان تفاوت های زیادی شکلی و ماهوی وجود داشت اما اگر به صورت مؤجز انتیجه ګیری شود، هردو با مطلقیت مذهبی وارد منا سبات قومی و ملی شدند و از خط متعهد ملی و اصولی برای برابری عادلانه سیاسی بی بهره بودند و مجالی برای شرکت نیروهای ملی ، ملی گرایی ،اندیشه ملی و اعتقاد به حل مسا له ملی در هردو وجود نداشت.
ـ همانطوریکه احزاب چپی با طرح کلیات حل مسا له ملی ، آنرا به پیروزی زحمتکشان وجامعه ای فاقد طبقات موکول کردند واز طرح مشخص حل مسا له ملی طفره رفتند و آنرا بحیث بحران لا ینحل باقی گذاشتند ، رهبران سیاسی تاجیک ،با مطلقیت مذهبی با این مسا له برخورد کردند یعنی با چسپیدن به امت اسلامی وتوسل به اسلام سیاسی ،از احقاق حقوق تاجیکان مسلمان در چوکات یک دولت اسلامی با مشارکت عادلانه ملی چشم فرو بستند.
- فلج بودن سیاسی جامعه ای تاجیک نیز درشکست سیاسی واسارت اتنیکی وفرهنگی آن دخیل است .چنانچه جذب نخبه گان وسیاست مداران تاجیک از مشروطیت اول ببعد در تمام احزاب مختلف سیاسی ،نتوانست هیچ گونه تحرک سیاسی قابل ملاحظه را در درون اتنی تاجیک بوجود بیاورد . احزاب وچهره های سیاسی تاجیک به علت محروم ماندن از حمایت اتنی خود نتوانستند در تصمیم گیری های سیاسی و ملی جامعه به سود خویش تا ثیر بگذارند.
بدینسان در تمام این احزاب بشکل فرد و یا گروه باقی ماندند وهم بشکل فردی قربانی توطیه ها، دسایس و رقابت های درون حزبی شدند و چون اتنی تاجیک از نظر سیاسی فلج بود هیچ حساسیت از خود نشان نداد. در حالی که پشتون ها و سایر گروهای قومی در برابر مسایل مشابه حسا س بوده و اند.
ـ علت دیگر سرکوب های خونین قیام های تاجیکان ضعف رهبری بود، که بیشتر بدست افراد تصادفی، جنگ جو و وابسته قرار داشت، که نتوانست اراده مستقل خود را تبارز دهد و برای تغیر مسیر سنتی تاریخ صادقانه وارد مناسبات جدید با اتنی ها و اقوام دیگر شود و مشارکت عادلانه در قدرت سیاسی را مطرح کند.
با پیش برد سیاست های گنگ، مقطعی ای، دو پهلو، نا مشخس، جامعه نه تنها نتوانست متشکل شود، بل با محل گرایی های مبتذل بیش از پیش راه افتراق ملی را پیمود و رهبران بی تعهد برای حفظ تسلط نظامی بر بخش های تحت کنترول خود عملا به تضعیف یکدیگر پرداختند.
با اعمال این سیاست ها جامعه نه تنها نتوانست بین خود متحد شود بلکه در عرصه ملی و در روابط با اقوام دیگر راه انزوا را در پیش گرفت.
قیادت مبارزه ای سیاسی در تحقق اهداف سیاسی وملی حایز اهمیت اساسی است ، که تاجیکان هردو بارباپیش کشیدن رهبری ضعیف ، بدون تعهد به خط مشخص ملی و فاقد یک استراتیژی برای حل مساله اتنیکی و قومی در کشور بود ند .
ـ یکی دیگر از عوامل افتراق جامعه ای تاجیک اختلافات مذهبی است تا کنون تاجیکان سنی ، شیعه واسماعیلی نتوانسته اند بین خود به اتحاد اجتماعی وسیاسی برسند . مضاف بر آن بدلایل سیاسی واکثریت واقلیت سازیهای اتنیکی وقومی جامعه ای تاجیک را به پاره های متعدد قومی تقسیم کرده اند مانند تاجیک ،پارسیوان، ایماق ، قزلباش، بیات ،پامیری ، دروازی ، شغنی ،واخی و... ،که این خود به اتحاد اجتماعی تاجیکان لطمات جدی رسانده و میرساند.
بدون شک تاثیرات دوشکست بفاصله کم تاریخی از یک دگر، ضربات سنگین سیاسی ، فرهنگی ، تاریخی وروانی را ، بر اتحاد اجتماعی وسیاسی جامعه ای تاجیک گذاشته است ، که بزودی رفع نخواهد شد.اما مبارزه در قالب جمعیت اسلامی، و سازمانهای اقمار آن یک مرحله ای از خیزش جامعه برای انسجام سیاسی وتفکرنسبی ملی گرایی بحساب میرود .
وقتی سمت حرکت این جنبش در برابر تصفیه های قومی و مذهبی طالبان و اشغال کشور توسط پاکستان تا حدودی بار مقاومت ملی به خود گرفت و به یک جنبش که هم بار اسلامی داشت و هم بار ملی و خط غیر وابسته گی ، بزودی به اثر شهادت رهبر آن دو باره در مسیر وا بستگی « جامعه بین المللی » گیر افتاد و عقیم شد.
دشمنان تاریخی مردم افغانستان و پادوهای منطقوی شان در تبانی با قبیله پرستان وانحصارگرانقدرت ، افغانستان را به زندان سراسری مردم ما واسارت سیاسی، ملی، فرهنگی ،تاریخی وهویتی برای اقوامی ، که در حا شیه تاریخ سیاسی میهن شان قرار داده شده اند ،مبدل ساخته اند .
از ما میخواهند نابرابری را برادری بنامیم ، ظلم را عدالت تلقی کنیم ، قتل عامگران جامعه تا جیک را شخصیت های ملی و تاریخی لقب دهیم ، ما باید تاریخ را ورق نزنیم برای اینکه مشت قتل عامگران تاجیکان و اقوام و اتنی های دیگر باز نشود.
از ما میطلبند از همه ای ناروایی هایی ملی وسیاسی بخاطر مصلحت های ملی!؟ وحدت ملی !؟ منافع ملی!؟ و ... ، چشم بپوشیم ولی خود حاضر نیستند در برابر صد گام دیگران یک گام هم برای رعایت این ملی های عاری از محتوا و تو خالی تا بوهای قبیلوی بردارند.
در تاریخ معاصر ما، کمترین نقشی ازشرکت جامعه ای تاجیک در مقدرات سیاسی کشور ، وجود دارد ، ما را محکوم ساخته اند، ما در حاشیه تاریخ سیاسی کشور زنده گی میکنیم و به زواید تاریخ تبدیل شده ایم.
در ساختن تاریخ هیچ نقشی نداریم و بالاخره مسیر بسویی در جریان است ، که ما را فاقد تاریخ اعلام کنند.
برادری در افغانستان طوری است که همه در خانواده ملی به برادر بزرگتر (اگر واقعا چنین ارقامی وجود داشته باشد ) رسیده است همه باید از نظر فرهنگی ، سیاسی و هویتی به برادر بزرگ متعلق باشد ، در غیر ان دیگر برادری وجود ندارد .
مسا له هویت هم همینطور است، کشور مشترکست ولی نام کشور بیک هویت اتنیکی تعلق دارد ، اگر نامی را مطرح کنی ، که به هویت سیاسی ، تاریخی ،فرهنگی و اتنیکی همه متعلق باشد ، در آنصورت اسمت را میگذارند ، ضد وحدت ملی ، تجزیه طلب ، وابسته بخارج و ... در حالیکه هویت کشور باید هویت همه اتنیها و اقوام با شد، درین جا مسا له اکثریت و اقلیت مطرح نیست، برای اینکه، هیچکس از ثلث نفوس کل کشور بیشتر نیست.
بر ما تحمیل شده است ، که بعوض استفاده از زبان دوهزار ساله ای دری پارسی از « مصطلحات ملی » بهره مند شویم وبا تحمیل واژه های نا مانوس زبان پشتو بر زبان دری پارسی ، زبان دری را مسخ کنیم . کاربرد واژه های ناب دری پارسی مانند دانشگاه ،دانشکده ، دادگاه ، دادستان ،آستان ، استانداری ،شهرداری ،مجلس بزرګ،مجلس نماینده ګان، بانک افغانستان ،قانوندان و... جرم پنداشته میشود .
در روابط سیاسی ،با دادن چند پست بی اهمیت ، تشریفاتی و سمبولیک کلاه سیاسی مشارکت ملی را بر سرما میگذارند.

از کجا آغاز باید کرد؟
در کمتر از صد سال بدینسو تجربه تلخ دو شکست را برای ما به میراث گذا شته اند و امروز هر آنچه میسازیم باید در آن درک و شناخت اشتبا هات گذشته چراغ آینده ما با شد .
بنظر میرسد قبل از همه اتنی تاجیک نیاز جدی و اساسی به برپایی یک نهاد سیاسی متعهد به خط منافع ملی ، فرهنگی ،تاریخی و هویتی خود دارد.پرشس پیش می آید ،که چرا ما اینکار را در سطح کلان ملی انجام ندهیم ؟
در مرحله کنونی هم جامعه تاجیک با خلای زعامت سیاسی روبرو هست و هم این مسا له در سطح اتنی ها و اقوام وهم در سطح کل کشور ، مشهود است . احزاب تاثیر گذار سیاسی همه در خط اتنیکی و قومی حرکت می کنند آنهایی که با وجود قومی بودن خود را فراقومی جلوه میدهند اکثرا با خود فروختگی عمل میکنند و کشور ازین بابت دچار بحران سیاسی و خلای زعامت سیاسی است .
مضمون تمام کارزار های سیاسی و نمایشات دموکراتیک !؟ در کشور مهر ونشان قومی دارد . متاسفانه اگر چهره هاییکه در عقب اتنی های جوامع مختلف مردم افغانستان بصورت رهبران قومی خزیده اند ، اعم از آنهای که تلاش برای حفظ انحصار قدرت سیاسی دارند و یا آنهایی که با زدو بند های معامله گرانه وبا داد و ستد رشوه های کلان پولی و سیاسی برای توجیه این انحصار قدرت بکار گرفته شده اند واقعآ بعنوان رهبران قومی برای مشارکت عادلانه قدرت سیاسی ، ایجاد جامعه دموکراتیک وتامین اتحاد ساسی و اجتماعی مردم برای یک استراتیژی ملی متحد میشدند ما بزودی از بحران سیاسی بیرون می شدیم ولی طوریکه دیده می شود اولا اینها به خط ملی ،فرهنگی ،تاریخی در درون اتنی و قوم خود متعهد نیستند و در ثانی این عناصر خود فروش نمی خواهند منافع شخصی ،فامیلی و گروهی خو درا بسود ایجاد یک ر هبری متعهد ملی سراسری از دست بدهند .ظرفیت فرهنگی اتنی هاو اقوام با هم برادر جامعه افغانستان برای ایجاد رهبری سیاسی در کشور یکسان نیست تا بتواند در مورد رهبری سیاسی جامعه فرا قومی و فرامنطقوی بیاندیشند، پس ما در افغانستان با یک واقعیت درد ناک تقسیم احزاب ، نهاد های مختلف کشور در خط قومی سیاسی به عوض تشکل فرهنگی جامعه برای ایجاد رهبری سیاسی ملی و سراسری میباشیم . بر ما تحمل شده است، که بعوض رهبری ملی در افغانستان هر قوم و اتنی رهبران سیاسی و تشکیلات اتنیکی و سیاسی خود را ساخته اند و از ین خط سیاسی وارد تعامل سیاسی با سایر اجزای جامعه ای افغانستان شده اند .
بنابرین تاجیکان بالا جبار برای ایجاد رهبری سیاسی متعهد در سطح ملی باید قدم نخستین را از حرکت بسوی انسجام و تشکل یک نهاد در درون جامعه تاجیک بردارند و نهاد ایجاد شده باید بتواند برای ایجاد رهبری متعهد به خط ملی ، فرهنگی و تاریخی جامعه تاجیک را یاری رساند و از طریق این نهاد وارد تعامل با سایر احزاب ، اقوام و اتنی ها ی برادر شود .
تاکید ما برین مساله است ، که تاجیکان در وهله ای اول باید قبل از همه بحران سیاسی را در رهبری خود حل کنند و برای ایجاد قیادت متعهدو مسؤل برای حفظ منافع تاریخی ، فرهنگی و سیاسی خود اقدام کنند و بعدآ در همکاری با هم برای ایجاد یک رهبری متعهد و مسؤل ملی اقدام کنندو با اراییه طرحهای عملی و منطقی در ساختن حاکمیت سیاسی با هم سهیم شوند. اما تا زمانیکه قیادت سیاسی جامعه تا جیک بیک خط ملی و فرهنگی مسؤل انتقال میکند ، تیکه داران قومی میتوانند از هویت تاجیکی خود برای منافع شخصی ، منطقه یی و گروهی وارد معامله ای سیاسی با دیگران شوند و هویت تاریخی ، فرهنگی و اتنیکی جامعه تاجیک را در بدل منافع خود بحراج گذارند .
بطور طبیعی است که با پیش کشیدن نهاد متعهد به خط سیاسی ملی برای تاجیکان ما باید ریسک های گوناگون را متحمل شویم .
وقتی ما خط متعهد ملی را برای استقلال ،حاکمیت ملی ،آزادی و خود ارادیت ملی مطرح میکنیم دشمنی اشغالگران را دروجود«جامعه ای بین المللی» کسب میکنیم وانتظاری جز این نمیتوان داشت.
زمانی که ما تقسیم عادلانه قدرت سیاسی و احترام به هویت های فرهنگی ، تاریخی و اتنیکی را مطرح کنیم و بر فرهنگ مشترک ملی بعوض فرهگ یک قوم ، تاریخ مشترک بجای تاریخ یک قوم، هویت مشترک را بدیل حکومت قومی تاکید کینم دشمنی احزاب چپ و راست و نهادهای مختلف قومی ،فرهنگی و سیاسی ر ا پذیرا میشویم ، که از موروثی بودن قدرت ، هویت یک قومی ، فرهنگ یک قومی و تاریخ یک قومی ، دفاع میکنند و قتل عامها، آواره گی ها و کله منار های زیادی را برای تحقق آن انجام داده اند.
علاوه بر آن ما دشمنی و مخالفت افراد ی را نیز بر می انگیزیم که تا کنون از نام قوم و ملیت سود جویی سیاسی کرده و صاحب صد ها ملیون دالر شده و تا هنوز با این تجارت سیاسی مصروف شیره کشی اقتصادی جامعه و مکیدن خون مردم اندو حاضر نیستند موقعیت خود را برای حفظ ثروت های باد آورده خود ترک گویند .
ـ ما باید در بیرون شدن از اسارت سیاسی ، جامعه ای تاجیک را کمک کنیم تا خود صاحب اراده سیاسی برای حق تمثیل اراده سیاسی خود شود وبتواند از حاشیه به متن تاریخ وارد شود و خود را بحیث یک جامعه و اتنی برابر با دیگران در تا ریخ مشترک کشورسجل نماید.
ـ نهاد جدید باید ، برای رفع بحران زعامت سیاسی فعالیت فرهنگی و فکری را به پیش ببرد ، جامعه تاجیک را در انتخاب زعامت سیاسی یاری رساند . تاجامعه به خود آگاهی تاریخی ،فرهنگی ، سیاسی واجتماعی برسد و در نتیجه بتواند انحصار تاریخی و یک هویتی تاریخی کشور را تغیر دهد و خود بحیث اتنی و جامعه ای ، که درین سرزمین زیسته است، تمدن آفریده است ،فرهنگ آفریده ، قدرت سیاسی کشور را اداره کرده است ، شخصیت های بزرگ تاریخی داشته است ،به خود باوری برسد.
ـ جامعه ای تاجیک از نظر مذهبی به پاره های سنی ، شیعه واسماعیلی تقسیم شده ومضاف برآن رقابت ها ، منطقه پرستی ها ، برخورد ایدیولوژیک ، د گم اندیشی ها ، وابسته گیهای مزدور منشانه ، تاجیکان را به تجزیه کشانیده است . بنابران نهاد جدید باید بتواند.از همه مجاری و کانالهای میسر و ممکن ، این پاره ها را بهم گره بزند و یکی ازین راهکار ها میتواند شمولیت نماینده گان متعهد به خط ملی ،فرهنګی وقومی تمام بخشها مذهبی ، مناطق و محلات در ین نهاد باشد.
ـ این نهاد باید بتواند جامعه تا جیک را برای رهایی از شر تیکه داران ، دلالان و معامله گران ، که در تمام معاملات سیاسی بعوض منافع تاجیک ، منافع خود را میبینند یاری رساند.
ـ برای بیرون شدن از انزوای اجتماعی وسیاسی در روابط با اتنیها واقوام مختلف نهاد باید بتواند جامعه ای تاجیک را در انتخاب دوستان دایمی ودشمنان دایمی سیاسی اش کمک کند.

یادداشت ها:

افغانستان در مسیر تاریخ م. غبار
افغانستان در پنج قرن اخیر م .فرهنگ
سراج التواریخ کاتب هزاره
تاریخ ادبیات افغانستان کهزاد
نگاهی به برنامه وکار نامه
تجدد خواهی" سراج الاخبار" نجم الدین کاویانی
تاجیکان در قرن بیستم برگردان به دری پارسی نجم الدین کاویانی




ا






r="rtl" align="right">

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸


بیجن آباد خانی


چرا تا هنوز دولت نداریم ؟


بنام خداوند جان وخرد


فروپاشی دولت های چندین ملیتی پیوسته با "بحران هویت" همراه است؛ تصور ازمفهوم "ما" برهم میخوردومردم به سختی با دولت های جدید، مرزهای نووهویت جدید اجتماعی خو میگیرند.
اندیشه های کمونیزم ودموکراسی زیرسئوال رفتند. الگوهای زندگی دربیرون ازمرزها که زمانی آرمانشهر روشنفکران مارا ساخته بودند، جذابیت خود را ازدست داده اند. بحران دورودرازسبب شده است که درشعورهمگانی اهمیت اشکال سنتی هویت ها بالا بگیرد ودرمحیط روشنفکری خوشبینی هایی نسبت به بررسی مودل های " ویژه "ی چون ساختاردولت ملی جوانه بزند. اصحاب دانش درپایتخت دوطرح را حلاجی میکنند:


طرح ملت سیاسی شهروندی وطرح امپراطوری نو( میراث داران امپراطوری احمد خان ابدالی).
جای مسرت است که دیگرواژه ی ملت شهروندی کراهت آهنگ ندارد و گوش هیچکس را اذیت نمیکند. ولی باید گفت که درک واقعی این چنین پدیده های پیچیده، دشواراست وازجانبی هم، جامعه آمادگی دستگیری این طرح هاراندارد. میراث خواران امپراطوری باوردارند که میتوان با نام گذاری، ملتی رابوجود آورد . ازهمین لحاظ است که سالهای درراز به جز ازپافشاری بالای اینکه "هرکس ازافغانستان است، افغان است" تعریف بهتر ودیگری ازملت ارایه نکرده اند.
حالا دگر دانشمندان وروشنفکران به خوبی میدانند که ملت زاده فکرمهندسان اجتماعی نیست وهیچ وقت هم نبوده است. آنها میخواهند که برای واژه "افغان" که یک افاده ی قومی میباشد، بالوسیله تکرارمترادف "مردم افغانستان" و"افغان ها"، مفهوم سراسری داده وتثبیت هویت همگانی نمایند وروند استحاله ی قومی را که درجهان امروزی بنام نسل کشی یاد می گردد دوباره ازسرگیرند وآن کاری که امیرعبدالرحمان ومحمدگل خان مهمند به آن موفق نگردیدند ، دریک زمان کوتاه وآنهم به وسیله این دولت کم زورانجام بدهند.
درنگاه اول میراث داران امپراطوری خود را موفق احساس مینمایند وفکرمیکنند که مسئله را حل کرده اند؛ نظام مافیایی را دموکراسی میگویند؛ پارلمان را، اراده ی مردم نامگذاری کرده اند، درحالیکه زاده اراده ارگان اجراییه است؛ سازمان های اجتماعیی راکه حکومت ایجاد کرده است بنام نهاد های شهروندی یاد کرده اند، درحالیکه جامعه شهروندی بگونه ی مستقل و به اراده ی شهروندان بوجود می آید. به این ترتیب امکانات دردست گرفتن وانحصارشعورهمگانی، تمامیت خواهان را امیدوارساخته است که با گفتن حلوا، دهان مردم راشیرین میسازند وروزگذارانی مینمایند.
بنیدیکت آندرسون ملت را بنام "جماعت های تخیلی" یاد کرد. درواقعیت هم مرحله ی نخست تشکل ملت، ایجاد یک تصویر(خیال ) واحد شهروندی "ما" درسطح کشوراست. ولی هر تخیلی باید متکی به واقعیتی باشد، درغیر آن یا این تخیل خیلی زود نقش بر آب میشود ویااینکه با خیالات متضاد دیگری، مانند ترانه ی "داپشتونستان زمونژ"، روبرومیشود. ارنست رنان درقرن نزده تعریفی ارایه کرده که تاامروز ارزش خود را حفظ نموده است: " ملت یک همه پرسی روزمره است". ازین تعریف برمیاید که ملت براساس اراده ی شهریاران و یا با درج شکلی مقام شهروندی درقانون اساسی ساخته نمیشود، بلکه ملت یک فرایند کنش های اجتماعی بوده واین روند گسست ناپذیر وپیهم است.
تمامیت خواهی دشمن ملت خواهی است
میراث خواران امپراطوری وتمامیت خواهان چنین تجویز کرده اند که هرجماعت منطقوی یا هر"دیموس" را بدون درنظرداشت نوع رژیم سیاسیی که این دیموس درقلمروی آن زندگی میکند، میتوان ملت نامید.
دولت های افغانستان درگذشته هم تلاش ورزیده اند که خود را دولت های ملی یا دولت- ملت یاد نمایند. برای همین منظورهم "ملت افغان" را اختراع کردند ولی تا اکنون موفق نشده اند که بگویند که زبان این ملت کدام است. آن زبان افغانی کدام است؟. افراد این ملت به کدام زبان افهام وتفهیم مینمایند؟ آیا زبان افغانی همان زبان فارسی یا دری است که زبان دولتمداری وهمدیگرفهمی هم میباشد؟ پاسخ روشن است.
درین جا مخالفت یا جانب داری ازهیچ زبانی مطرح نیست، بلکه بیان میان تهی بودن طرح تمامیت خواهان است. ازهمین خاطراست که اززمان محمود طرزی تا اکنون ملت افغان نتوانسته است که شکل بپذیرد، درحالیکه همه ی دولت هایی که ازآن به بعد آمده اند ورفته اند همین طرح را داشته اند ودرزمینه ی تحقق ان هم بیدریغ بوده اند. دلچسب است که این تلاش ها بنابر گفته ی اندرسون " پاسخی خانواده های سلطنتی وارستوکراتیک دربرابر تهدیدی بود که مبادا آنها ازجماعت های تخیلی(ملت ) بیرون باقی بمانند یا اینکه به حاشیه رانده شوند".
خانواده های سلطنتی تلاش ورزیدند تا میدان کاربرد ناسیونالیزم رسمی شان را گسترش بدهند؛ نخست ازراه مرکزیت بیروکراتیک سپس به شکل فرهنگ پشتون سازی برای سرکوب ناسیونالیزم غیرپشتون وجدایی گرا ها وهمچمنان برای اینکه دولت، برای "ملت افغان" اثبات هویت ووجود ذاتی کمایی نماید.
یکی ازدلایل عمده یی که تلاشهایی دولت های گذشته برای ایجاد ملت "افغان" به موفقیت نه انجامیده است این است که "روشنفکران افغان" قابلیت بیان روشن ملت "افغان" وهویت ملی را، بدون اینکه به یک حاکمیت میراثی ویک قوم ومذهب اتکا نمایند، نداشته اند. درحالیکه ازهمان زمان محمود طرزی سازندگان "افغان ملت" بامفهوم ملت آشنایی کامل داشتند ومی فهمیدند که ملت چه است واین فرایند چگونه بوده است. ولی مانع اصلی این بود که حاکمیت که مشروعیت خود را باید از ملت میگرفت ، انرا درحدود یک ملیت (قوم) محدود ساختند؛ وچون نمی خواستند که اقوام دیگر را هم درحاکمیت شریک بسازند، ازروند طبیعی رشد جامعه چشم پوشی کردند ومعضله را تا امروز لا ینحل باقی گذاشتند. بقول معروف "نه خود خورم نه به کس دهم ، گنده کنم به سگ دهم".
براساس سناریویی ناسیونالیزم رسمی ، مردم حق داشتندکه حاکمیت وحاکم موروثی را دوست داشته باشند، ولی مجازنبود که ازحاکمیت درمورد مشروعیت اش پرسشی بعمل آید. چنان که به مشاهده میرسد، روشنفکران امروزی کشورهم میخواهند که حاکمیت یک قومی وخودکامه را که از امپراطوری فروریخته ی احمد خان درانی به میراث مانده است، بحیث طرح ملت شهروندی جابزنند. بدون شک که این تلاشها مانند تلاشهای هایی که درقرن بیستم درزمینه ی "ملت افغان" صورت گرفت، ناکام خواهد بود.
دومینیک لیوین آمپراطوری را این طور بیان میکند: آمپراطوری ازلحاظ تعریف درجهت مخالف دموکراسی، خودارادیت مردمی وحاکمیت ملی قراردارد. حکمروایی بالای مردمان دیگربدون موافقت آنها، وجه تمایز امپراطوری های بزرگ بوده وافاده درست عقلانی این مفهوم است. مارک بیسینجر آمپراطوری را چنین تعریف مینماید: "کنترول غیرمشروع وغیرقانونی ازجانب یک جماعت سیاسی بالای جماعت یا جماعت های دیگر". فورمول "حاکمیت بدون موافقت مردم" حتمآ بدان معنی نیست که این قدرت به زورواجبارمتکی میباشد. این چنین حاکمیت فقط نشان میدهد که که نظم امپراطوری مستقل از اراده شهروندان ونهاد های شهروندی، بگونه ی مثال، جماعت های اتنیکیی منطقوی، عمل میکند. تا جایی که به اشغال سرزمین های بیگانه ارتباط میگیرد ، درآنصورت باید گفت که این ویژگی امپراطوری ها عمومیت ندارد، زیراکه این امرصرف ازنظرتاریخی مربوط مرحله شگوفایی آمپراطوری ها بوده است. آمپراطوری روم صرف درقرن های آخرموجودیت خویش، آمپراطوری عثمانی وآمپراطوری درانی درسالهای آخرعمرخویش عمدتا مصروف ازدست دادن سرزمین ها ی اشغالی بودند ووظفیه ی اصلی خویش را درحفظ سرزمین موروثی میدیدند. ولی باید گفت که در کوچکترین میراثی که بنام افغانستان یاد میگردد، تا هنوزنوعیت رژیم بدون تغییر باقی مانده است:" آمپراطوری پهنا نیست بلکه چگونگیی حکمرانی است".
دولت- ملت برعکس آمپراطوری، متکی به دکتورین " حاکمیت مردمی" است که، دردرازنای چندین قرن، متفکران اروپایی، از ژان ژاک روسو تا یورگنس هابسباوم دررشد وتوسعه آن تلاش ورزیده اند. اندیشه ی ملت سیاسیی شهروندی ازنظرتاریخی واکنش جامعه نسبت به دولت است. بیان این اندیشه چنان است که نه حکمروا بلکه مردم (جامعه) منبع قدرت دولتی وخودارادیت میباشد؛ نه مردم درخدمت دولت، بلکه دولت خدمتگارمردم وحامل خواست های دستجمعی ملی میباشد. کارل دیچ دقیقترین تعریفی از ملت سیاسی ارایه کرده است: "ملت، مردمی است که دولتی را دراختیارداشته وآنرا ابزارگونه جهت تحقق خواست های اجتماعی وخواست های ملی ناشی از این خواست های اجتماعی بکاربرده باشد."
امروزه بدون شک توضیحات مشابه، درتئوری های سیاسی مسلط بوده و تاکید ورزیده میشود که "حاکمیت مردمی" یک دستاورد انجام شده نبوده، بلکه روندی است که قلعه ی آن درهیچ یک ازکشورهای جهان، تاهنوزتسخیرنشده است. ملت سیاسی، دولت نیست وباشندگان(دیموس) یک دولت هم ملت سیاسی نیستند وحتی جامعه ی شهروندی به سادگی ملت نیست. ملت مشارکتی است که با ارزش های فرهنگی وهویت واحد شهروندی گره خورده باشد. این گونه هویت درنتجه ی آموزش وپرورش، تبلیغ وتلقین بوجود نمی آید، برای تشکل آن، پیش شرط های ساختاریی معینی مطالبه میگردد.
مهمترین پیش شرط ویاپیش شرط ساختاری همانا، رشد نفوس واثرگذاری "قشرسومی" یا به اصطلاح معاصرآن"طبقه ی متوسط" میباشد. با معیارقراردادن این اصل، به خوبی می بینیم که درکشورما نه تنها قشرمتوسط درحال رشد نمیباشد، بلکه هرروزبا زوال خود، صفوف فقرا را تقویت میبخشد. چنین وضعی قشرسومی ناشی ازروان ارباب رعیتی، درمیان اکثریت اعضای این قشرمیباشد.
چرامیراث امپراطوریی فروریخته را بنام ملت یا میکنند؟
درحالیکه تثبیت اندیشه ی ملت شهروندی درمیان توده ها، صرف درحضورتحولات ژرف اجتماعی دردرون یک کشور ممکن میباشد، ولی ظهور این اندیشه با پروسه هایی عمیق، پیوند دارد.
این اندیشه نخست درکشورهایی که آنهارامیتوان نخستین راهروان تمدن یاد نمود، خلق شده وسپس به نورم جهانی تبدیل شده است، ولی درگام های نخست صرف بحیث یک مودل هدفمند. سونی میگوید که" ناسیونالیزم ازفرانسه به تمام جهان پخش شده وباخود تقاضا های حقوق سیاسی را درسرزمین معین و برای یک مشارکت (جماعت) فرهنگی معین حمل میکرد ......باگذشت زمان هردولتی که میخواست زنده بماند، باید راه سیاست ملی گرایی را اختیارمیکرد تاازین طریق مشروعیت خودراازدیدگاه گفتمان نووهمگانیی ملت کمایی مینمود."
ساختار مودل امپراطوری دولت، درآغازقرن 20 مشروعیت خود را ازدست داد ولی جهت مخالف آن یعنی ساختارمودل دولت ملی کرکترمودل مسلط را درمحیط روشنفکران سیاسی تمام جهان کسب نمود. ازهمین زمان به بعد، مقاومت دربرابرنورم نوی جهانی دشوارگردید ولی یک امکان باقی مانده است که محتوی شهروندی ملت را نادیده گرفته وروی اصطلاحات"ملیت رسمی" تمکین نمایند.
درقرن بیستم دریک مقیاس بزرگ نوع امپراطوریی حکمروایی،غیرمشروع شناخته شده بود. ازهمین لحاظ بود که شاه امان اله نمایندگان سایرملیت ها را نیز درحاکمیت شامل ساخت تا مشارکت عمومی را درروند تشکل ملت تآمین نماید. ولی متاسفانه با طرح دولت مونواتنیک - "ملت افغان" محمود طرزی وسایرروشنفکرانیکه به این طرح دل بسته بودند، آنهم دریک کشورکثیرالاتنیک وادامه آن توسط دولت نادری و محمدگل مهمند ها، به امرتشکل ملت سیاسی که درابتدای دولت امانی مطرح بود، ضربه ی کشنده وارد گردید .
بلی رهبران فعلی افغانی هم بدون موافقت مردم بالای مردم حکم میرانند.
ارنست رنان میگفت: "درامپراطوری ملت شهروندی جا ندارد"!
درجامعه ی که سلسله مراتب وجودداشته باشد، تنها "بالا" و"پایین" خواهد بود. "بالا" یعنی حاکمیت که هرگز تصور "ما" را دراذهان ایجاد کرده نمیتواند ودرشعورهمگانی بصورت قطع بحیث "آنها" جای دارد. درافغانستان کنونی، شهروند وجود ندارد؛ درین کشوررعایا زندگی میکنند. این ویژگی امپراطوری کوچک فروریخته، موانع بیشماری درراه همگرایی فرهنگ ها ومردم های کشورایجاد کرده است.
درآمپراطوری ها رابطه ها ومناسبات سیاسیی همسطح (سطح افقی) درمقیاس کشور وجود ندارد، ولی درمحلات، براساس ساده ترین وقدیم ترین مناسبات اتنیکی یا ماقبل اتنیکی، شکل میپذیرد. چنین مناسبات، همگرایی منطقوی مردمان وفرهنگ های گوناگون را بی ثبات میسازد ودربهترین حالت فقط همزیستیی موقت آنهارا با حسن همجواری، دردرون یک دولت واحد، تامین میکند.
درافغانستان نه تنها گروه های به اصطلاح اقلیت بلکه، گروه اصطلاحاً "اکثریت" هم خود را صاحب این وطن نمی دانند وازهمین لحاظ سیاستمدارانی که از گروه اتنیکی گویا "اکثریت" نمایندگی میکنند ، ازحاکمیت میخواهند که برای آنهاحقوق و امتیازات بیشتر قایل شوند. آنچه درلویه جرگه ی قانون اساسی برسرسرود ملی، زبان های ملی و.... رخ داد، شاهد این مدعا است.
باوجود آنهم، دردولت های ملی ودموکراسی، نقش رهبری کننده ی اکثریت اتنیکی دررابطه به همگرایی جامعه، طبق معمول، همراه با مخالفت با حقوق وامتیازات اضافی برای خود میباشد. آنها غیراین هم امتیازاتی دارند: آنها اکثریت اند!. ناگفته پیداست که این امتیاز آخری زمانی میسر است که انتخابات، همه پرسی ها واشکال دیگرسنن وشیوه های مردم سالاری وجود داشته باشد. اگراین شیوه ها صرف خاصیت تزیینی برای حاکمیت دموکراتیک قلابی باشند وامکانات آنرا فراهم آورده نتوانند که باشندگان کشور ( گویا شهروندان) خود راصاحب خانه احساس نمایند؛ درچنین شرایط (برای یک بخش از اکثریت اتنیکی) این امکان جلب توجه میکند که خود را نسبت به "مهمانان" بحیث "صاحب خانه" ونسبت به "اقلیت ها" به حیث "برادربزرگ" جا بزند.
قابل درک است که تنها طرح مسئله به ترتیبی که درآن مقام "برادرارشد" وجود داشته باشد درمیان مردم شک وتردیدی ایجاد خواهد نمود که درجامعه ی "افغانی" که قراراست ساخته شود برای هرقوم جایی معینی درنظرگرفته شده است: براداران وخواهران "بزرگ"، "متوسط"، "کوچک"، "آزاد"، "باطر" و"زحمتکش". بسیارطبیعی است که درچنین شرایط روی دامن آن تصورروشن از "ما" ی واحد لکه ی سیاه پدیدارخواهد شد؛ همین است که بااعلام رسمی "ملت افغان" این ملت ساخته نخواهد شد وتغیرنام رعایا به شهروندان به این امر مساعدت نخواهد کرد.
جسداستبدادوخودکامگیی موروثی، روی شانه های دموکراسی نام نهاد.
الکساندر موتیل سیاسگذار معروف آمریکایی گفته است که مانع اساسیی که درسرراه رسیدن روسیه وهمسایگان آن به دموکراسی قراردارد؛" سیاستمداران احمق وتصامیم احمقانه نیست، بلکه بارسنگین ساختاریی جسد گذشته ی خودکامگی واستبداد درین کشورها میباشد".
باوجود اینکه جای ندارد که میراث احمقانه وسیاستمداران احمق را درتقابل باهم قرارداد، زیرا اکثرا کنش های همین سیاستمداران است که درامراحیای نظم خود کامگی نقش اساسی را ایفا مینمایند؛ ولی این گفته حق است که ویژگی های ساختاریی محیط، درارتباط به شکل گیریی جامعه ی شهروندی وهمچنان ملت شهروندی دریک کشورمعین، تعیین کننده میباشد.
میراث اولین وهمچنان آخرین بابای ملت این هااند: رژیم مستبد سیاسی، شعور رعیت منشی ، جسد (سرزمینی) که باکارد استبداد وخودکامگی، پاره پاره شده است وتیغ ستم ملی که بردل فرهنگ خراسان، درجنگل افغانستان، فرورفته است.
تازمانیکه جسد امپراطوری حفظ میگردد، برای نمایندگان گروه اتنیکی اکثریت این امکان وجوددارد که با حراس پراگنی وتهدید به اینکه این جسد ازهم میپاشد، حفظ رژیم خودکامه ومستبد رابه یک ضرورت تبدیل نمایند. درزمان حاکمیت حزب وطن، نجیب اعضای حزب را درگرو ترس ازآمدن مجاهدین وخلای قدرت گرفته بود، دراوضاع واحوال کنونی همگان درگروی ترس ازبروزدوباره جنگ داخلی وتجزیه افغانستان قرارداشته ودست بردعا گرفته اند که خداوند تولواک را دیرپای بسازد که ازیکطرف نظم قبیلوی حفظ بماند وازجانبی هم دولتی باقی بماند که تسلط قبایل را بالای دیگران با شیوه های خودکامگی تامین نماید؛ دولت ملی خواست زمام داران وفرزندان قبیله نیست، زیرا با بوجود آمدن ملت واحد دیگر نظم قبیلویی مشتی از قاچان بران مواد مخدر، زن ستیزان وجنگل بانان وحشی، برهم میخورد وموضوعات حیاتی ملت ودولت را نمیتوان درجرگه های امن قبیلوی حل وفصل نمود ووالی جوزجان صلاحیت نخواهد داشت که به روی شهریان بیگناه شبرغان اتش بکشاید وبه هیچ محاکمه ی کشانده نشود ودریک سخن دیگرحکمرانی دریک سرزمین پهناور بین سران قبایل تقسیم نخواهد شد، بلکه قوم زور مانند سایراقوام وملیت های کشوردربرابرقانون حقوق مساوی داشته وازهیچ امتیازی اضافی برخوردار نخواهد بود وخون فروریخته اوزبک ها هم بها پیدا میکند. فرزندان قبیله ملت رامیخواهند، ولی صرف ملت اتنیکی را باپیوستن همه گروه های قبایلی وتامین یک اکثریت قابل ملاحظه ی قومی وقبول مشارکت سایراقوام وگروه های اتنیکی درحاکمیت درحدودی که خود کامگی قبایل برسمیت شناخته شود ومناسبات قبیلوی کمافی السابق باقی بماند. افسوس که این آرمان تحقق پذیرنیست، نه بخاطر اینکه دیگران اجازه نمیدهند، بلکه بنابرینکه با حفظ نظام قبیلوی حتی دولت شاهی مطلقه را نمیتوان ساخت، چه رسد به اینکه دولت ملی ونظام دموکراسی را. امیرعبدالرحمان ازدست قبایل "غوره بدل" جهان فانی را ترک گفت. ولی باتاسف فراوان باید گفت که دردرون این جسد موروثی، براساس اراده ی مستقیم تمامیت خواهان، زمینه ی استفاده ی ناجایزازقدرت دولتی برای مشتی از قاچان بران مواد مخدر، زن ستیزان وجنگل بانان وحشی، میسرگردیده است.
ویژگی های جامعه ی افغانی ازعلما ودانشمندان می طلبد که درتئوری کلاسیک ناسیونالیزم تعدیلات لازم وارد آورند.
شمارزیادی این تئوری ها شامل بررسی وتحلیل جنبش های اقلیت های اتنیکی میباشند که برای اساس گذاری دولت ملی خود مبارزه مینمایند. ولی بسیارکم واقع شده است که طبیعت ناسیونالیزم اکثریت نیز مورد مطالعه قراربگیرد، با وجود اینکه براساس پیامد های سیاسی، ناسیونالیزم همه گروه های اتنیکی یکسان نمی باشد.
جنبش ملی اقلیت های اتنیکیی که جدایی خود را ازترکیب یک کشورچندین قومی میخواهد، ناگزیربه شعار"ملت برضد امپراطوری" به مثابه وسیله ی بسیج جانب داران خود، میپیوندد. اما اکثریت قومی وقتا فوقتا تحت شعارمخالف، بخاطربازسازی جسد پارچه شده ی آمپراطوری، که حیثیت پیکرملت را برای آنها دارد، بسیج میگردد. طبیعی است که متفکرین چنین جنبش درین فکرنیستند که برای اقوام دیگر حقوق همگون را قایل شوند. وقتی درمورد دیگران سخن می زنند، فقط همینقدر می گویند که ("بودن درکنار مابرای آنها بهتراست") و ("آنها بدون ما نمیتوانند") ویا اینکه چهره ی حقیقی میراث خوران بابا را بخود گرفته وهمه با یکصدا میگویند که: این وطن دادای من است؛ باشندگان آن رعایای بابای من است؛ اگربخواهند یا نخواهند من درین سرزمین پادشاهی میکنم؛ حکمرانی را ازبابای خود به میراث گرفته ام وهیچ نیازی به بازپرسیی همگانی ندارم.
به این ترتیب اصل میراث بابا که درحقیقت همان اصل "حکمرانی بالای مردمان دیگر، بدون رضایت آنها" میباشد، زمینه را برای بروزپدیده ی ناهنجار استبداد وازچشم اندازتئوری کلاسیک ملت، یک نوزاد غیرقانونی (حرامی) مساعد میسازد که میتوان آنرا بنام ناسیونالیزم امپراطوری فروریخته و اقلیت استیلاگر، یاد نمود. تلاش بخاطر ایجاد "ملت افغان"، تلاشی نیست برای ساختمان دولت ملی وملت شهروندی، بلکه تلاشی است بخاطر بازسازی آمپراطوری ازدست رفته وبرگشت ناپذیر، بهم پیوستن اقوام دو طرف مرزوایجاد ملت مونواتنیک واحیای حاکمیت بلا قیدوشرط وخود کامه ی دیروزبه شیوه ی بابا احمد خان، بابا عبدالرحمان، بابا نادرخان وبابا محمد گل مهمند.
سرانجام، تمامیت خواهان میخواهند که سلسله مراتب حاکمیت باسلسله مراتب مردم ها که براساس ویژگی های قومی ومذهبی ساخته شده است، باهم وصل شود. یعنی قوم اکثریت قوم دولت سازهم باشد. وسهمیه ی اقوام دیگررا قوم حاکم تعیین نماید. افزون براینکه ما در افغانستان قوم اکثر وبرادر بزرگتر نداشته ایم ونداریم. امپراطوری یک نوعی ازدولت بوده وبا ویژگیهای زیر بازشناسی میگردد:
* اشغال سرزمین های دیگران وحفظ تمامیت آن بااستفاده از زور،
* برابری منطقوی (بین منطقه ی شاه خیزومناطق اشغالی) ونابرابری قومی(میان قومیکه دولت را ساخته است واقوام زیردست یا باج ده).
زمامداران امپراطوری های کلاسیک نیازی به اتکا برناسیونالیزم نداشتند. برخلاف، چنین امپراطوری ها اصل فراملتیی ارباب – رعیتی را نسبت به دولت های اتنیکی کهن ترجیح میدادند. ولی درقرن بیستم نوع جدیدی ازامپراطوری ظهورکرد. حکمروایان این امپراطوری ها نتوانستند که حق حکمرانی و حاکمیت بلاتعویض خود رابا منطق ازلی به اثبات برسانند. برای همین نیازبه بسیج دایمی مردم برضد "دشمنان مردم"، داشتند. آمپراطورهای کمونستی بیشترروی برپایی نفرت اجتماعی مانند "بزن سرمایه داررا" اتکا میکردند. فاشیست ها زدودن نژاد های دیگررا فرمان میدادند وبه همین ترتیب سیاستمداران امروزی ما همه بد بختی هارا ناشی ازکنش های "دشمنان مردم افغانستان" میداند.
پرسشی مطرح میگردد که ایدیالوژِیی که امروز به دست حکام ما پیشکش میگردد، کدام است؟
اگرقانون اساسی را بحیث یک برنامه ومجموعه ی ازدیدگاه ها درنظربگیریم، درحقیت ما با پندار هایی سروکارداریم که پهلو های مختلف داشته وهمزمان مطرح میشوند
این پندارهاهم شامل سمت وسوی لیبرال هستند وهم ازتمامیت خواهی پشتیبانی مینمایند. ولی این رخ های متضاد نمیتوانند به خوبی باهم یکجا شوند. رویکرد های هردو ازهم خیلی دورمیباشند. حاکمیت امروزیا فرداباید نخستینگی هایی خود را آشکارسازد.
الگوی خودکامگیی موروثی ( امپراطوریی فروریخته )، نیروی وتوان دولت را متوجه سرکوب وتابعیت میسازد و مودل لیبرال توانمندی دولت را درآن می بیند که تاچه حد توانسته است که خوشبینیی جامعه را نسبت به خود ایجاد نماید وابتکارات اعضای جامعه را رشد بدهد. سازوکار(مکانیزم) ارایه شده، جهت رسیدن به هدف هم متفاوت میباشد. آن یکی سلسله مراتب را درحاکمیت(بالاوپایین و آمرومادون) رامقدس میداند وآن دیگرتوسعه ی روابط هم سطح را میخواهد؛ روابطی که جامعه را بهم میدوزد ومردم را به پارتنربزرگتردولت یا به "منبع قدرت" تبدیل میکند. الگوی خود کامگی دولت یکساخت (اونیتار) ووالیان انتسابی را میخواهد ومودل لیبرال، دولت فدرال وحکومت غیرمتمرکزرا، ساختاری که اکثریت کشورهای جهان به شمول کشورهایی که ظاهرا یکساخت اند مانند هسپانیا، فنلند یا فرانسه، آنرا انتخاب کرده اند
زمانیکه حاکمیت راه سرکوب وتابعیت را پیش میگیرد، ناگزیر به سیاست بسیج تمکین میکند. ولی هالا دیگرمردم دربرابردولت ترسی ندارد ودیگردسیپلین حزبی ودشمنان طبقاتی داخلی وخارجی وجود ندارند ومردم را به زور به هیچ سمت وسویی سوق داده نمتوانیم. برعکس درین سالهای اخیرفردگرایی اوج گرفته ومردم دوست دارند زنده بمانند و نفسی به راحت بکشد.
بسیج مردم زمانی مطرح میباشد که ازرشد ساختارهای اجتماعیی معاصرو شهروندی انکارشود.
تئوریی وجوددارد که بنام ترانزیت اتنوپولیتیک یادمیشود؛ این تئوری توضیح میدهد که تمام جوامع درمسیررشد خود ازسه مرحله میگذرند:
* مرحله ی اتنوکراسی؛ درین مرحله یک مردم، مردم دیگررا یا می بلعد یا می راند(جایش را تنگ میسازد).
* مرحله ی امپراطوری؛ درین مرحله، دولت گسترش میابد ولی مردم های دیگر را نمی بلعد، ولی میان مردمانی که درگستره ی امپراطوری قرارمیداشته باشند، مرزمی کشد؛ آنهارا به "مردم اساسی" و"مردم های درجه دوم" تقسیم مینماید.
* مرحله تشکل جامعه ی چندین فرهنگی؛ جامعه ی که درآن نه مردم اساسی وجود دارد ونه فرعی، نه مهاجروجود دارد ونه بومی؛همه چیزبرمبنای تساوی حقوق وفرهنگها برپاگردیده است. کشورما درین مرحله ی رشد خود درحقیقت مرحله اول ودوم را درخود به گونه ی حمل میکند.
مسئله ی اساسی این است که چگونه جلوی خشونت ملی گرفته شود وبه عوض ان همگرایی ملی برپاشود. درین صورت درکشورمشارکت های مختلف قومی جای خود را به مشارکت شهروندی که هم هدف دارد وهم پندارهای همبستگی که نه به قوم وابسته است ونه درموقع ضرورت جهت دفاع ازخود به دامان قوم وقبیله می افتد.
کشورما به ملت سیاسی (شهروندی) به مفهوم واقعی ان نیازدارد؛ به گونه ی مثال آنطوری که ک. دیچه میگفت که ملت سیاسی جامعه ی است که برای تحقق خواست های اجتماعی خویش (وتنها به همین معنی)، خواست های ملی خویش، دولت را دراختیارخود قرارمیدهد. تشکل هویت واحد شهروندی، پیش شرط اساسی برای رفع بحران سیستماتیک درمناسبات فرهنگیی که درکشورروبه افزایش بوده ودروجود تضاد های قومی، مذهبی وحتی نژادی تبارزمنمایند، میباشد. ظاهرا درکشور، نه تنها درحوزه های علمی بلکه دردهلیزهای حاکمیت نیزپیرامون ملت شهروندی سخن زده میشود. این سخن نه بخاطرساختمان جامعه ی مردم سالار، بلکه برای تهیه وآماده کردن نمایشنامه ی دموکراسی ومردم سالاری تقلبی با تکرار به حافظه سپرده میشود.
ملت شهروندی نه تنها تساوی حقوق بلکه شانس همگون ومساوی رانیز برای همه گروه های فرهنگی درزمینه ی مشارکت درحیات سیاسی واجتماعی – اقتصادی کشورمطالبه میکند. ولی میراث خوران امپراطوری سلسله ی مراتب مردمان را تجویزمنماید:
درین سلسله ی مراتب، مردم اساسی ومذهب اساسی ومتناسب به آن مردمان، مذاهب و فرهنگ های درجه دوم ودرجه سوم درنطرگرفته میشود؛ برای این آقایان آمپراطوریخواه وحدت کشورنه درنتیجه ی درک خواستهای مشترک مردمان درروند مشارکت متساوی الحقوق بلکه درنتیجه ی تابعیت ازرهبران به اصطلاح "حکیم وداشمند" که به خوبی میدانند که این "رعیت نادان" را به کدام سو سوق بدهند، تامین میگردد.
دولت ملی خانه ی است برای زندگی ملت. درمورد افغانستان میتوان گفت که بیشتربه یک مخروبه بی صاحب میماند و مدتی است که درین خانه چپاول گران، موفقانه وموثرعمل مینمایند. این دولت براساس اراده ی مشترک وباهم سازی مردمانش برپا نشده بلکه براساس پیمان هاییکه دولت های مقتدروقت با هم بسته اند با جیوپولیتیک امروزی اش روی صحنه آمده است. دیوارهای این خانه را نه اهالی این کشوربلکه همسایگان آن بلند کرده اند وازینروست که گرایش تخریب این دیوارها نیرومندترازحفظ ومراقبت آنهاست. مردمان این کشورهریک در محل خود موضع گرفته وبه حمله وفراردست میزنند. اراده ی سیاسی خواستارامحای مرزها وآمیزش با نیمه های ازاصل خود دورمانده است. درین کشورازهمگرایی خبری نیست، اینجا مکان همدیگرستیزی است. درین کشورهنوزهم خیلی ها درفکرباج گیری ازهمدیگرهستند. این جستار کوتاه را با این بیت به پایان میرسانم:

اگر این مکتب است واین ملا حال طفلان خراب می بینم