سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸


مســـالهء مـــلی




دکتر نجیب الله مسیر



درجهان کنونی درگیری های قومی وملی ویا درگیری های ارزش ها وهویت ها درروند قومی سازی وملی سازی مناسبات سیاسی بین المللی به امرمهم وتعیین کننده یی تبدیل شده اند. این مشکل بیشتر در دولتهای حوزه شرق مصداق عملی دارد.
تضادها ودرگیری های قومی درکشورما نیز بخش جدا ناپذیر این فرایند اجتماعی است.
مناسبات دراماتیک و آهنگ ناخوشی که بین اقوام کشورما وجود دارد پیامد تئوری وپراتیک ناکار آمد حاکمیت های گذشته پیرامون مسئله ی ملی میباشد.

پیش ازاین بحث در اطراف مساله ملی بسیار مبهم بود، تحلیل وبرداشت شماری از فعالان سیاسی و صاحبنظران در آغاز دهه چهارم سده ی کنونی درسطوح مختلف جامعه کمتر درک میشد. از آن زمان تا اکنون وضعیت مملکت ما طوری بوده است که، یا نظام ازسوی بیگانه ها تعین می شده است ویا گاها یک قوم دولت ساز درحاکمیت بوده و دیگران را در خود مستحیل مینموده است. ازاین سبب بحث مساله ملی تاسطح مساله اقوام تنزیل یافته است. بنابرهمین دلیل گوناگونی هویتها و قومیتها از توجه بدور نگهداشته شده و مشکلات مردم در برابر نظام و نظام سازان لاینحل مانده است.

برخی ازمناطق کشور برای حکومتهای مرکزی ومردمان مناطق دیگر تاهنوز ممنوع الورود وغیر قابل نفوذ باقی مانده اند. درین مناطق فقط رهبران قومی وقبیلوی هم درگذشته وهم درحال حاضرحکمرانی میکنند. آنها قوانین دولت و نفوذ حکومات مرکزی را هرگز نپذیرفته اند ولی درتعیین سرنوشت نظام نقش اساسی را ایفا کرده اند. باتوجه به این اندیشه چنین بنظر می رسدکه، درواقع سالهاست کشوربه یک کنفداراسیون اقوام و قبایل شباهت پیداکرده است.

نظریۀ سیاسی وحل مسئله ملی
دررابطه به مسئله ملی، سیاست حاکمیت های ایدیالوژیک برمبنای ایدیالوژی وفتوای روحانیون و همایش های بزرگ حزبی بوده است. درحقیقت دولتهای پیش از امروز مساله ملی را کاملا یک موضوع اخلاقی و فرعی و ضمنی خوانده اند. حکومتهای چپ به طرح مساله ملی باور نداشتند وهمه امور را در حل مسایل طبقاتی میدیدند. چیزیکه امروز پس ازگذشت سالها هم در سطح نظر و هم در زمینه عمل شدیدا دچار تغیرات فراوانی شده است.

چون فلسفه سیاسی کنونی بیشتر پراگماتیک عمل میکند، بنابرین دنباله رو سیاست میباشد. این فلسفه سیاسی دررابطه به آنچه گفته شده، اعلام گردیده و یا واقع شده است، بدینگونه منفعل میگردد: نخست شعارهای سیاسی سرداده میشوند وسپس بربنیاد دانش سیاسی تفسیر میشوند. درواقع فلسفه سیاسی بجای وابستگی ایدیالوژیک محدودیت های سیاسی پیداکرده وبیشتر ازسایردانش ها دراسارت روزگذارانی، بدکنشی های روزمره وخودنمایی های ژورنالستیک درآمده است. فلسفه سیاسی دهه اخیرقرن بیست ازدل بازاربیرون آمده است.

یکی ازویژگی های این بازارزدگی درمناسبت به مسئله ملی همانا مغالطه مفاهیم قوم وملت میباشد؛ سیاست ناسیونالیزم قومی براساس همین استفاده ناجایز و درک غلط استوارمیباشد. این مغالطه نه تنها در سطح اصطلاح ناسیونالیسم، بلکه در مقیاس اندیشه سیاسی نیز برای اهل نظر بسیار روشن نیست. بسیاری از روشنفکران افغانستان هنوز نسبت به مساله ملی برخورد واقعی و آگاهانه نکرده اند.

درحال حاضر محافل روشن فکری دوبرخورد منقطب درزمینه ملت دارند؛ اولی مفاهیم کهنه را بامحتوی جدید؛ بخاطرتحلیل وتوضیح واقعیت های دگرگون شده بکار می بندد و دومی تلاش می ورزد تاباحفظ محتوی و مفاهیم کهنه به بررسی واقعیت های نو بپردازد. این بررسی و برداشت با دانش جامعه شناسی سیاسی در کشورهای روبه رشد و توسعه نیافته انطباق کامل دارد.

براساس برخورد اولی ملت یک ساختارمصنوعی (ساختگی) بوده، ایجاد میشود وازآن استفاده ابزاری صورت میگیرد. چنین برخورد بنام تئوری پسامدرن ملت که درواقع دربرگیرنده ی نسبیت، مصنوعیت وابزاریت میباشد، یادمی گردد.

برخورد دومی ملت رامشارکت تاریخی، زاییده شده، ذاتی وبنیادی دانسته وچنین می پندارند که این مشارکت به گونه ی طبیعی بوجود می آید. این برخورد بیانگرناسیونالیزم مشهود قومی بوده و خواستارایجاد دولت تک قومی میباشد؛ اندیشه اش برین بنیاد استوار است که ملت بربنیاد قوم بوجود میاید ودرطول تاریخ به چنان شکل ساختاری خود توفیق می یابد که بنام دولت ملی یاد میشود.

سیاست های قومی رادرامتداد تاریخ میتوان مانند یک روند طبیعی – سیاسی درک کرد وفهمید؛ طبیعی بودن به مفهوم آن است که اتنوس ها به طور خودجوش بوجود میایند، میشگفند وپژمرده می شوند،روی همدیگر اثر می گذارند و یگ دیگررا کنارمی زنند. سیاسی بودن این درک به این معنی میباشد که تلاش های صورت میگیرد که به روند خودجوشی ها نظم ببخشند وآنرا دیگرسازی نمایند و قوم را درقالب فراقومی وملی بریزند.

متکی براینکه بنیاد تئوریک سیاست ملی وقومی راکدام اندیشه تشکیل میدهد، دو وریانت گشایش روند سیاسی درمناسبت به ملت ها واقوام امکان پذیر میباشد.

در وریانت تحمل وشکیبایی دیالوگ میان اقوام متکی بر اصل"مانند ما است – مانند ما نیست"، وبه قول معروف بیگانه همسفری نیست که امروزبیاید وفردا برود بلکه همسفری است که امروزمیاید وفردا هم میباشد، ودرحالت عدم شکیبایی وتحمل دیالوگ میان اقوام متکی به "خود – بیگانه"، "خودی ها – خوب اند، بیگانه ها – بد اند"، " ازما – بهتراست" استواراست.

دردنیای امروزی دودیدگاه درمورد ملت خیلی جلب توجه نموده است:
• ملت قومی
• ملت شهروندی
ملت قومی به مثابه یک مقوله قومی – فرهنگی، مشارکتی است که ریشه های تاریخی وطبیعت جنیتیک وویژه گی های ناشی ازآن دارد؛ تئوری وپراتیک ناسیونالیزم قومی ازهمین برداشت سربلند کرده و درمیان اشکال رادیکالیزم راست )جریان اجتماعی – سیاسی که متوجه دولت سازی براساس اصل فرهنگی – قومی بوده و بخاطرتثبیت هژمونیت اجتماعی قوم "هسته" یا قوم "فرادست" یا "ملیت دولت ساز" بکارگرفته می شود ( لانه دارد.

ملت تک قومی یا ملت اتنیکی جولانگاه نخبگان سیاسی قومی میباشد. ناسیونالیزم قومی واژه ی زیبایی است که دراروپا وکشورما مود شده است ولی پیامدآن فاشیزم میباشد. ناسیونالیزم تک قومی در جوامع کثیر الاقوام درحقیقت خود منشاء ظهور پدیده ی فاشیزم فرهنگی درددنیای مدرن است.

هرگاه همه اقوام دارای دولت های ملی تک قومی باشند پس درجهان باید 5000 دولت بجای 200 دولت ملی بود. درقرن بیست یک حق ملل درتعیین سرنوشت خویش نه برای ملت های تک قومی بلکه برای ملت های همشروندان برسمیت شناخته شده است. لازم خواهد بود تا صاحبان اندیشه دررابطه با ترویج مفهوم ملت تک قومی بسیار محتاط باشند.

اگرقوم به شکل طبعیی بربنیاد فرهنگ بهم جوش می خورد، ملت بیانگروحدت اجتماعی وسیاسی میباشد که پیش زمینه ی موجودیت جامعه ی شهروندی را درمناسباتش با دولت مطالبه میکند؛ به گونه ای که منافع دولت وجامعه شهروندی باهم مطابقت داشته باشد، یا اگردقیقتر بگوییم منافع هردویکسان میباشد.

هرکجا جامعه شهروندی است آنجاملت است – ملت به مفهوم مجموعه ی ازساختارهای شهروندی ودولتی که شهروندان آنرا به مثابه مظهراراده و منافع خود ایجاد میکنند. ملت به مفهوم شهروندی آن نه زمینه بلکه پیامد رشد جامعه ی شهروندی میباشد. رشد ملت به مفهوم شهروندی آن توام با جامعه ی شهروندی زمینه را برای تحمل وشکیبایی درگفتمان میان اقوام وایجاد هویت واحد ملی دریک جامعه ی چندین قومی مساعد میسازد.