پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۲


ع.م.اسکندری

چند حرفی پیرامون

پیمان امنیتی افغانستان با ایالات متحده وعواقب آن

 من در سال 2005 مقاله یی را به نشر رسانیدم تحت عنوان "همبستگی استراتيژيک يا  وابستگی دايمی؟

این مقاله شامل دوبخش بود:

 
 1- - پايگاه سازی نظامی و موقعيت حساس چيوپوليتيکی افغانستان.

2- چالشها وپرابلمهای فراروی سياست پايگاه سازی نظامی در افغانستان.

بخش اول ان همان زمان دراکثر سایتهای انترنیتی  افغانستانی و برخی سایهتای ایرانی به نشر رسید. بخش دوم انرا بنابرملاحظاتی که انزمان برایم مطرح بود، نشر ننمودم و متاسفانه آنرا بنابر کوچ کشیهای کمپوتری از دست دادم. امیدارم بتوانم انرا بزودی دوبار نویسی کنم. بخش اولی ان نوشته را در ادرس ذیل میتوانید بخوانید:

http://www.ariaye.com/dari2/siasi/eskandari.html#top

**********

و اما: درین روزها با تدویر جرگه یی مشورتی در رابطه به پیمان امنیتی این مسئله باز مسئلهء  داغ روز در مطبوعات کشور شده است . من درین  نوشتهء کوتاه قصد ندارم تا چالشها و پرابلمهای این پیمان یا ساده تر مفاد ومضار انرا طور کاامل بر رسی کنم؛ صرف میخواهم رنوس مسایل را یاد آوری کنم. امیدوارم دوستان خردمند ازین مجمل حدیث مفصل بخوانند.

- جغرافیای افغانستان کنونی یک جغرافیای تحمیلی و استعماری است. این جغرافیه توسط استعمار گران قرن 19 یعنی امپراطوری بریتانیای کبیر و روسیهء تزاری من حیث " منطقهء حایل" ایجاد شده است.

- افغانستان هرگز دارای سیاست خارجی مستقل نبوده است و اگر از امیر امان الله خان و دوره یی کوتاه مقاومت بگذریم که انهم در جنگ و گریز سپری شد تا حکومت داری، تمام حکام افغانستان وابسطه به قدرتهای بزرگ جهانی و منطقوی بوده اند.

- افغانستان در طول تاریخ خود از زمان امیر عبدالرحمن تا اکنون از نقطه نظر اقتصادی وابسته به بیرون بوده یا بودجه انر کشورهای حمایت گر تمویل نموده اند یعنی یک دولت رانتیر Rentier State بوده است.[1]  

- سیاستهای اتحاد شوروی پیشین ادامه سیاست و پالیسی روسیهء تزاری در رابطه به افغانستان بود. شاید با شعارها و تاکتیکهای نو ولی کاملا در راستای استراتیژی قرن نزده روسیهء تزاری.

- اگر با فروپاشیدن اتحاد شوروی نظم جهانی مسلط دیروزی برهم خورده است ولی بازیگران منطقوی و بین المللی در رایطه به افغانستان همانهایی اند که در قرون قبلی بودند با قید انکه بازیگران جدیدی نیز شامل بازی جدید شده با در حال شامل شدن اند. این بدین معناست که موقعیت استراتیژیک افغانستان هرگز تغییر نکرده است، صرف نام بازیگران بزرگ شاید تغییر یافته باشد.

- همان قسمی که اتحاد شوروی و پیمان وارسا بخاطر دفاع از "صلح و سوسیالیزم" وارد افغانستان نشده بودند. امروز نیز ایلات متحده و پیمان ناتو بخاطر دفاع از دموکراسی و حقوق بشر وارد افغانستان نشده ان بلکه هردو تجاوز بخاطر دفاع از منافع استرتیژیک خود شان صورت گرفته است. این مسئله را به صراحت و با تکرار رهبران ارشد ایلات منحده، اتحادیهء اروپا و پیمان ناتو بارها گفته اند. از جمله مراجعه کنید به سخنرانی سکرتر جنرال ناتو اقای شیفر در ادرس ذیل:[2]

- امریکا نه به ارادهء مردم افغانستان ونه اجازه ی حکومات افغانستان ( نه طالبلن و نه حکومت استاد ربانی) به افغانستان لشکر کشی ننموده است و به امر حکومت دشت نشاندهء خود ( حکومت حامد کرزی) نیز از افقانستان بیرون نخواهد شد.

- خروج بلا قید و شرط نیروهای امریکایی فقط در یک صورت امکان دارد که یک جنبش همگانی و سرتاسری و ملی برعلیه ان شکل بکیرد و بعدش هم حمایت بین المللی کسب کند و از نگاه سیاسی، نظامی و لوژیستیکی حمایت شود. فکر نمیکنم این دو شرط در یکی دو دههء اینده ممکن و متصور باشند. انانیکه فرضیهء شان را بر سر طالبان بنا نهاده اند شاید نمیدانند که طالبان نه نیروی ملی اند ونه مستقل. اگر غرب و امریکا حمایت خود را از ان شبکه ها وحکومتهایی که طالبان را حمایت میکنند پس بگیرند، نه ان شبکه ها دیگر موجودیت باللفعل خواهند داشت و نه ان حکومات، چه رسد به طالبان که ساخته و دست نگر آنانند. اقلا برای یکی دو دههء اینده فکر نمیکنم چنین جنبشی شکل بگیرد و یا کشوری پیدا شود که از یک چنین  جنبش ملی ضد اشغالگری امریکایی در افغانستان حمایت بالفعل نماید.

- همه صحنه سازیهای حکومت کنونی صرف بخاطر تضمین آینده یی تیم حاکم کنونی است نه منافغ دراز مدت افغانستان و یا به اصطلاح ناسیونالیزم افغانی. بهانه گیری اخیر رئیس جمهور حامد کرزی مبنی بر اینکه حتی اگر جرگه مشورتی هم متن توافق نامه را تایید کند و شورای ملی نیز انر تصوب نماید شخص رئیس جمهور کنونی انرا امضا نخواهد کرد گویای واضح بر همین حقیقت است.

و اما در مورد خروج نیروهای خارجی میتوان سه سناریو را در نظر داشت:

1- گزینهء برد از طریق جنگ : این سناریو اگر چندی طرفداران فروانی بخصوص در حلقات نظامی هم امریکایی دارد وهم افغان ولی تجربه دوازده سال جنگ نشان داد که پالیسی ناکامی هست.

2- خروج کامل یا "گزینه صفر": در حالتی که قوت های خارجی بدون تکمیل ماموریت شان که شکستاندن تروریزم  و ایجاد حکومت باثبات در افغانستان بود بصورت کل انچنانیکه عراق را ترک نمودند افغانستان را ترک نمایند، یک خلای بزرک امنیتی و اداری ایجاد خواهد شد. چه کسی نمیداند که درین صورت القاعده یا شاخهء افغانی آن یعنی طالبان و مافیای مواد مخدر بر کشور حاکم خواهند شد و نظم نیم بند کنونی نیز از بین خواهد رفت و یا بهتر است بگوییم که بر افغانستان بی حکومتی و انارشیزم (esssStateless)[3] وجنگ داخلی انچنانیکه در دهه ی نود شاهد بودیم تسلط خواهد یافت. بگذریم از نیروی دفاعی و امنیتی، حکومت فعلی افغانستان قادر نیست حتی یک ماهه مصارف اداری خود را از بودجه یی داخلی تمویل نماید.

3- گزینه اخری و شاید هم معقولترین گزینهء خروج تدریجی ( Gradual Withdrawal) خواهد بود[4]: این بدان معناست که امریکا و متحدین ان همزمان با آنکه قوت های خود را بصورت تدریجی باید ار افغانستان خارج نمایند باید کمکک نمایند تا افغانستان از نقطه نطر اقفصادی و امنیتی نیز بتواند به پای خو استاد شود. حکومت داری خوب و بالنسبه ریشه گیری اصول دموکراسی از مولفه های اساسی انند. از آنجائیکه مشکل افغانستان صرف مشکل داخلی نیست بلکه ریشه های عمیق منطقوی بین المللی دارد، ایالات متحده، ناتو و سازمان ملل طی یک پروسهء چندین ساله باید کوشش و میانجی گری نمایند تاهم اختلافات افغانستان با شکورهای همسایه حل گردد و هم تضمینی برای عدم مداخلهء کشورهای قدرتمند منطقوی در امور داخلی افغانستان طی یک کنفرانس بین المللی با نظارت و ضمانت  ملل متحد و شورای امنیت آن داده شود. آن سیاست کنان افغانستان که میگویند قوای ناطر ملل متحد باید جای قوتهای ایالات متحده و ناتو را در افغانستان تعوض نمایند شاید از آرایش کنونی قدرتها در جهان و به اصطلاح نظم نوین جهانی چیز زیادی نمدانند و ان هم این مسئله بدیهی که اگر ناتو ( که مطلقا اکثریت کشورهای اتحادیهء اروپا نیز جز آنند) و ایالات متحده را از قوتهای محافظ صلح  سازمان ملل حذف کنیم برای سازمان ملل چیزی بنام قوت و کشوری بنام تمویل کننده باقی نمیماند.

چه ما بخواهیم چه نخواهیم نظم کنونی جهان بر همین منوال است.

واما ایجاد پایگاه دایمی نظامی ایالت متحده در افغانستان:

از دید من ایجاد پایگاه دایمی در افغانستان همانقدر زیا نبار و مخالف صلح و امنیت در افغانستان و منطقه هست که خروج آنی و کامل این نیروها. چه کسی نمیداند که جنگهای جهل ساله داخلی در افغانستان همه جنگهای نیابتی بوده اند و از جانب همسایه ها و قدرتهای منطقوی و بین المللی سازماندهی و تمویل شده اند و انهم نه برای رضای خدا و یا حق انسانهای متوطن درین کشور، بلکه برای در اختیار داشتن این گذرگاه استراتیژیک. اگر امروز قدرتهای منطقه چون روسیه، ایران، چین و هند به موجودیت قوتهای امریکایی در خاک افغانستان راضی اند [5] چون تروریزم و مواد مخدر انها را نیز تهدید میکند و نمیخواهند وظایف نا تمام امریکا را خود بر دوش کشند ولی درعین زمان همهء این کشورها  استقرار دایمی نیروهای امریکایی در افغانستان را در مخالفت با منافع استراتیژیگ و دایمی خود میدانند و دیر یا زود به مخالفت و رقابت  برخواهند خواست  که در انصورت افغانستان باز یک بار دیگر به میدان جنگهای نیابتی تبدیل خواهد شد. سیاست مداران و یپلوماتهای ارشد امریکایی باید از تاریخ افغانستان و لشکر کشیهای بی حاصل بریتانیا و اتحاد شوروی  درس لازم را گرفته باشند و ان اینست که: افغانستان بنا بر موقعیت حساس جیوچولیتیک و جیواستراتیزیک و بنابر بافت درونی ایکه دارد نمیتواند دوست این یا آن قدرت بین المللی و یا منطقوی و در عین زمان دشمن قدرت دیگر منطقوی و بین المللی باشد. ایالات متحده و متحدین آن باید دانشته باشند که "کلید حل مناقشات افغانستان در خود افغانستان و در منطقه قرار دارد نه در بروکسل و واشنگتن".[6] سیاسنمداران امریکای و حتی افغان باید بدانند که وضعیت، موقعیت و روانشناسی مردم افغانستان با آلمان و جاپان بعد از جنگ جهانی دوم و شبه جزیرهء کوریا و حتی ترکه، عربستان و قطر کنونی کاملآ متفاوت است.

افغانستان در شرایط کنونی به امضای یک قرارداد امنیتی  با قید محدودهء زمانی شاید برای یک دههء اینده با ایالات متحده نیاز داشته باشد ولی نه به پایگاه سازی نظامی دایمی. تکرار میکنم که: همانقدر که خروج شتابزدهء نیروهای امریکا به زیان صلح و ثبات در افغانستان است به همان پیمانه و حتی بیشتر از ان پایگاه سازی دایمی افغانستان نیز به زیان صلح و ثبات در افغانستان و منطقه خواهد بود.

افغانستان دیر یا زود باید ستاتوس یا موقعیت اصلی و طبیعی خود را منحیث یک کشور حایل ، کاملا بی طرف، غیر نطامی ، دوست با همه کشورهای همسایه و دور و نزدیک ولی اینبار بر اصول دموکراسی و تامین حق شهروندی (تا برای همیشه بر منازعات داخلی هم پایان داده شود) عرض وجود نماید. چنین افغانستانی بجای مرکز رقابتهای نطامی و سیاسی مرکز تجارت و شاهراه ارتباط ومواصلات منطقه خواهد بود. حتی برای ایالات متحده امریکا نیز مفید خواهد بود تا یک افغانستان با ثبات و متکی به خود را منحیث دوست و متحد خود داشته باشد تا یک افغانستان ویران و همیشه در حال جنگ.                      

********

امیدوارم هم اشتراک کنندگان محترم لویه جرگه و هم اعضای محترم پارلمان کشور و هم روشنفکران و سیاستمداران کشور مصالح و منافع امروز و فردای کشور را در نظر داشته باشند.

یا هو

ع.م.اسکندری

23/11/2013

دانشگاه لیستر - انگلستان

آدرسهای ایمیلی نوسنده:

    ویاame21@leicester.ac.uk


 

 



[1] See: Suhkar, A. 2010. Upside Down Nation Building: The Contradictions of the International Project in Afghanistan. Cambridge University Press. Available online: http://www.cmi.no/publications/file/3684-upside-down-state-building.pdf
 
[2]Pascual, C. 2008, 'Afghanistan and NATO: Forging the 21st century alliance', The Brookings Institution, 4 September, [http://www.brookings.edu/events/2008/02/29-nato]
[3] see : When More is Less, the international project in Afghanistan ,by , ASTRI SUHKAR, Hurst & Company, London,2011, P230
[4] :SeeThe case For Withdrawal from Afghanistan,edited by Nick Turse, fersopress  2010, p61
[5] مراجعه کند به سخنان رئیس جمهور کرزی در روز افتتاح لویه جرگه مشورتی
[6] Mirage of the Good War, by Tariq Ali, ferso  ressp 2010,

دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۲

نوشته ی انجنیر عالم

 انتخابات و محرومیت سیاسی وملی تاجیکان



پس از هجوم اعراب وفروپاشی دودمانهای کوشانی ویفتلی آریایی  ، در خراسان پس از اسلام ، تاجیکا ن بنا بر داشتن اکثریت قاطع  نفوس اجتماعی وفرهنګ مسلط درین سرزمین توانستند بلا فاصله در پی شکست اعراب، امپراطوریهای برزګ را بنیاد نهند ( طاهری ، صفاری ، سامانی ، غوری و ...) تشکیل این امپراطوری های بزرګ نشاندهنده آن بود، که اقوام دیګر از لحاظ کمیت نفوس اجتماعی وتشکل سیاسی ،  فرهنګی واجتماعی در حدی نبوده اند ، که قدرت سیاسی ایجاد کنند. مصداق دیګر این مساله اینست که تمام اقوام مهاجم بعد ازبه قدرت رسیدن پس از تاجیکان  با وجود داشتن سلطهٔ سیاسی ، زبان تاجیکا ن را در دفتر ودیوان  پذیرفتند وآنرا وسیله ارتباط از چین تا عراق قرار دادند ودرین فرهنګ مستحیل  شدند .

سقوط حاکمیت سیاسی تاجیکان  دراثر هجوم اقوام مختلف وبطور پیوسته از شمال وقتل عام آنها در لشکر کشیهای چنګیز وتیمور وجابجایی اقوام جدید اضافه بر اسقاط قدرت سیاسی تا جیکان، پراګنده ګی سرزمین را نیز برای  تاجیکان پس از قتل عام ها  بالاجبار به میراث ګذاشته است ، تکه پاره ګی سرزمین وقرار ګرفتن تاجیکان در جزایر وزاغه های  دور از یک دیګر مساله جدی در محرومیت وحاشیه نشین شدن آنها از قدرت سیاسی بحساب می آید.

این پراګنده ګی سرزمین سبب شده است تا تاجیکان بطور پیوسته  سرزمین ها ومالکیت شان را به اقوام تازه وارد برخوردار از قدرت سیاسی  وبا ساز وبرګ لشکر حشری وقومی  واګذار کنند. علاوه بر آن فرهنګ ، زبان  وهویت اتنیکی وملی تاجیکان بنابر تقسیم شدن آنها در سرزمینهای جدا از هم زیر فشار دایمی قرار ګرفته است.

تجربه  تاریخی نشان میدهد ، که قیام تاجیکان در دو برههٔ تاریخی   برای قدرت به شکست انجامید  ونه تنها اینکه جامعه به اهدافش نرسید ، پی آمد شکست تحمیل قربانی سنګین جانی ومالی برای جامعه تاجیک بوده است. شکست علاوه بر مصایب بی شمار ، جامعه را از نظر سیاسی سرخورده وبی انګیزه  ساخت  و شکست روانی ، نهیلیزم ومادونیت سیاسی را برجامعه تاجیک تحمیل نموده است.

در قیام نخست ، رهبران ورهروان قیام بعوض طرح مساله اساسی سرنوشت سیاسی جامعه تاجیکان ومشارکت عادلانه اقوام ، در جامعه که ۹۹فیصد مسلمان اند انفاذ شریعت واتحاد امت اسلامی را مطرح کردند. همان مطلق سازی مذهبی در رویکرد ها وراهکار های سیاسی ، بتاسی از شعار های صرفاٌ مذهبی رهبری قیام دهقانی  نیزبدست دشمنان دهقانان  وتعدادی از سادات ملاها وروحانیون وابسته به استعمار انګلیس افتاد. با استفاده از ساده ګی سیاسی یک تاجیک عیار وپابند صدق ووفا ، باشه های دست آموز استعمارتوانستند ، جنبش مشروطه خواهی و تجدد طلبی را سرکوب کنندو با بسر رساندن مقاصد شان قبله بدل کردندو به مهره ای اصلی استعمار انګلیس پیوستند.

قیام کننده ګان مدعی انفاذ شریعت وامت اسلامی بدست مسلمانان هموطن شان قتل عام شدند، زمین ومال وباغ  شان به تصرف مدعیان دیګر شریعت و امت اسلامی درآمد، زنان مسلمان شان به کنیزی فروخته شدند عدهٔ ، که از قتل عام رهایی یافت بعد از پرداخت جزیه روانه زندانها وشکنجه ګاهای مخوف رژیم مدافع اسلام شدند .

راه بلدان این سرکوب خونین  نیز همین سادات وروحانیون بودند.

در حالیکه به صد ها روشنفکر تاجیک وجود داشت ، اګر آنها به قیام میپیوستند و آنرا رهبری میکردند علاوه بر پیروزی قیام وتحقق مطالبات دهقانان، نه امکان سرکوب رزمنده ګان مقاومت ملی  بدست لشکر حشری وقومی میرفت ونه مسیر جنبش مشروطه خواهی وتجدد طلبی عوض میشد. یکی ازین چهره های درخشان تاریخ معاصر افغانستان محمد ولی خان دروازی  آزادیخواه  ، مشروطه خواه ، تکنوکرات و آګاه به راز ورمز ملی وبین المللی بود .که میتوانست از عهدهٔ رهبری قیام بخوبی برآید . اما  مطلق اندیشی مذهبی وتسلط روحیه قهرمان پرستی وبزن بهادری مواردی بودند ،که قیام کننده ګان پر جزبه را از آرمان وهدف تهی میکرد وراه آنرا ازشخصیتهای متعهد ، ترقیخواه ، آزادیخواه  وملی ګرا جدا میکرد . اما تاوان این قیام عاری از آرمان های ملی  را این آزاده ګان سر افراز، ګران پرداختند.

بار دیګر قیام تاجیکان مضاف بر عوامل ګذشته در بند اسلام سیاسی ګیر افتاد و در پیوند با شرکای داخلی واسلامیستهای بیرونی با همهٔ جو مساعد ملی ، که بوجود آمده بود وهمچنان ګسترده ګی وآګاهی بیشتر نسبت به قبل داشت اراده لازم  سیاسی را برای ایجاد دولت ملی و حل مساله خونبار قومی واتنیکی از خود تبارز نداد .اما اینبار ضعف نسبت به قیام اول این بود ، که  دایره قدرت کاملآ  محلی شد و نتنها نتوانست اقوام مختلف را  بسوی حاکمیت جلب کند بل خود تاجیکان را با اختلافات بیشتر و ګستردهٔ محلی ومنطقوی مواجه ساخت و آنها را به ګروهای مختلف تقسیم کرد.

دلواپسی ها برای اسلام سیاسی وتمکین به سپارشات  متحدین فکری وایدولوژیک منطقوی، رهبران قیام را  بسوی شعار واهی اتحاد مجاهدین کشاند . فشار پیوستهٔ استخبارات پاکستان ، عربستان سعودی وسازمانهای متعلق به اسلام سیاسی بویژه ګلب الدین حکمتیار بر رهبران قیام بخاطر تصفیهٔ روشنفکران ، ملی ګرایان وعناصر ترقی خواه از دولت به بهانهٔ   عناصر غیرجهادی وپایان بخشیدن  به اتحاد نظامی با ګرایشهای سیاسی برخی اقوام حاشیه نشین از قدرت سیاسی سر انجام به بار نشست .  هم اتحاد برهم خورد وهم کلیه عناصر غیر جهادی مجبور شدند دولت را ترک ګویند.

این اتحاد شکنی وتصفیه ،  نه تنها اینکه رهبران قیام را به اتحاد با مجاهدین نرساند بل آنهارا در موقعیت دشوار وانزوای کامل سیاسی قرار داد . متحدین دولت که از  جانب حکمتیار  زیر اتهام کمونست ، ملیشه ورافضی قرار داشتند در شورای هم آهنګی زیر رهبری حکمتیار به آغوش باز پذیرفته شدند .این واقعاْ خرد سیاسی رهبران جدیداْ به دوران رسیده تاجیک را به نمایش ګذاشت؟

در تمام این بازیها هدف همان انحصار قدرت سیاسی بدست جامعه پشتون بود اینبار به رهبری حکمتیار واستفاده ابزاری از اقوام غیر پشتون بر علیه یکدیګر وتشدید مخاصمت قومی ونفاق ملی.

ظهور طالبان بار دیګر مساله اتحاد نظامی را میان « متحدین طبیعی » مطرح کرد اما این بار بالاجبار ، زیرا طالبان  طرح همکاری برخی از اقوام را برای سقوط دولت استاد ربانی مشروط برخلع سلاح کامل آنها میخواستند.

اما بلا فاصله پس از سقوط طالبان ، اتحاد با همان فوریت ظهور در اثربده وبستان با تیم استخبارتی امریکا ( اشرف غنی احمدزی ، خلیل زاد، جلالی ، اتمر و...) فروپاشید. تیم استخباراتی امریکا بعد ازین پیروزی انحصار قدرت سیاسی  را بسود یک قوم مر حله به مرحله دوباره تکمیل کرد .

تیم مذاکره کننده جبهه نتنها اینکه دست تیم استخباراتی امریکا را با پیشبرد مذاکرات معامله ګرانه برای پاشاندن جبهه باز ګذاشت واتحاد نظامی – سیاسی حد اقل چند قوم عمده را به اضمحلال کشاند ، بل دود آن مستقیماْ به چشم تاجیکان رفت.

در عوض اخذ چند کرسی بیک محل با شبه کودتا استاد برهان الدین ربانی رااز قدرت کنار زدندو در فردای آن با افزون خواهی محلی جمعیت اسلامی را فرو پاشاندند. وبدین ترتیب تاجیکان را دوباره در خط ګرایشات محلی تقسیم کردندو هر  قوماندان و فعال سیاسی تاجیک مصروف چانه  زنی  با تیم حاکم  برای خود شد.

مساله بدینجا ختم نشد. برای برخوردار شدن ازامکانات مساعد برای نان ومقام وثروت هرکدام ازین نخبه ګان!؟ دست به حزب سازی وجبهه سازی جداګنه زدند ونامهای بعاریت ګرفته شده  راقطارکردند ( نهضت ملی ،جبهه ملی ، متحد ملی ، أتلاف ملی ، افغانستان نوین ، روند سبز و...) تمام این نامها بیک محل تعلق دارد . بجز پیشوند وپسوند ملی دیګر از ملی بودن خبری نیست! ودر واقع مسخره کردن نام پر از وجاهت ملی است .

این احزاب و اتحاد  های سیاسی ، که ګاهی در موضع منتقد واپوزیسیون دولت وګاهی هم همکار دولت جلوه میفروشند اما در واقع هیچګاه نه اپوزیسیون ومنتقد دولت ونه هم همکار دولت بوده ومیباشند ، هدف اصلی همان باج خواهی واخاذی از دولت وناتو ودر راس امریکا است .  بسیاری ها هم برای تحقق اهداف شخصی نام فرمانده مسعود را یدک میکشند.پریدن از شاخ منتقد به شاخ متحد وبالعکس هم مردم را ګیچ کرده  و هم بازار سیاست  را کساد . واقعاْ این سیاست بازی ها ومسخره بازی ها  ،  مقام  سیاست را در افغانستان تا مرز بازیهای کودکانه وکوچه بازاری تنزل داده است وحثیت حزب وجبهه را در انظار مردم حقیر ساخته است.

تاوان این شیادت های سیاسی ،اکت وادای منتقد واپوزیسیون دولت ، موعظهٔ تیوریهای فراجناحی وفراقومی، وحدت ملی!؟ ومنافع ملی !  تیکه داران قومی را که خود از غار تنګ محلی بیرون نه آمده اند، تاجیکان میپردازند.درین کارزار معامله ګری تاجیکان از تمام سطوح وابعاد قدرت سیاسی تصفیه شده اند. تاجیکان بادر نظرداشت اتنی محوری در ترکیب نفوس اجتماعی و فرهنګ ګشن بیخ شان  ، در هرسه قوای دولت وسازمانها ونهاد های تأثیر ګذار در امور سیاسی حضور ندارند .رییس جمهور ،رییس مجلس سنا ، رییس دادګاه عالی ، دادستان کل رییس کمیتهٔ قانون اساسی همه پشتون ، رییس مجلس نمایده ګان ازبک ، رییس کمیسیون انتخابات نورستانی رییس کمسیون حقوق بشر وکمسیون شکایات انتخاباتی هزاره . اینست سرنوشت مشارکت سیاسی برای تاجیکا ن!؟ تاجیکان در هیچ برهه از تاریخ سیاسی کشور مانند اکنون از برکت معاملات تیکه داران قومی از قدرت سیاسی محروم نګردیده بودند .

 نظر اندازی بر فهرست کاندیدان ریاست جمهوری روحیه ماد ونیت سیاسی را  درجامعه تاجیک  بخوبی نمایش میدهد .

تیکه داران  که نام تاجیک را یدک میکشند  ، پذیرفته اند ، که قدرت سیاسی مال موروثی وتابو وحریم ممنوعه یک قوم است و تنها معامله ګری بر سر حاشیه قدرت برای نان ومقام در جریان است . این هم نمونه واقعی دموکراسی افغانی !؟

 

 وضیعت  تاجیکان در فهرست کاندیدان انخابات ریاست جمهوری برای سال  ۲۰۱۴ درد آور است . در لست کاندیدان یک تاجیک  وجود ندارد. بالاتراز ۹۰درصد کاندیدان پشتون اند  این مساله انسان را بیاد احصاییه اکادمی علوم ( پشتو تولنه ) می اندازد که هنوز هم جانب انصاف را رعایت کرده است؟

  فهرست قومی کاندیدان بدو مساله بر میګردد:

ــ  فضای ایجاد شده ناشی از انحصار روز افزون قدرت سیاسی توسط یک قوم راه کار انتخابات را کاملاْ قومی ساخته است ودموکراسی افغانستان هم دموکراسی قومی است یعنی آزادی حق انتخاب تا مرزی برسمیت شناخته میشود  ، که حریم انحصار قدرت قومی آسیب نبیند.

ــ تیکه داران قومی خود پذیرفته اند ، که قدرت سیاسی مال موروثی یک قوم است و به این حریم نباید نزدیک شد و خود بحیث مادونان سیاسی در حاشیه قدرت جایی برای خود دست وپامیکنند.

تقسیم تاجیکان به ګروهای مختلف وتجزیه تشکیلاتی وسیاسی آنها ،  قدرت هرګونه مانور سیاسی در انتخابات را از آنها ګرفته است ونا ګزیر به سرنوشت ، که به آنها تحمیل میګردد رضایت بدهند.

سرنوشت انتخابات ازقبل معلوم است . کارزار انتخابات با پیشزمینه ها برای تقلب ګسترده آغاز شده است. کمیسیونهای مستقل انتخابات  ، شکایات انتخاباتی ، وزارت داخله وریاست امنیت ملی وکارمندان امنیتی واستخباراتی ومسؤلین ارګانهای محلی قدرت دولتی همه وهمه بسود تیم  کرزی دستچین شده اند.

برای اینکه تقلبهای ګسترده انخاباتی در چشم مردم کمرنګ جلوه کند کرزی جانبداران خود را در چند تیم مختلف انتخاباتی  طوری تقسیم کرد ، که امکان پیروزی در دور اول به حد اقل کاهش یابد .

با چند ګانګی تیم خود ، تیکه داران قومی را در بخشهای مختلف کشاند ، تا از تمرکز رای علیه خود جلوګیری کند .بدین سان توانست از پیروزی کاندید مخالف ؟ در انتخابات تا حد زیادی بکاهد.

موضعګیری هستریک مخالف با امریکا آنهم در آستانه انتخابات چند هدف را با یک تیر میزند، کسب موضع ملی  وجلب ترحم مردم در قبال کشتار عیر نظامیان ، تحریک مردم علیه نامزدان که خود ،  آنها را طرفدار امریکا میخواند ودفاع از منافع ملی!؟ پیش کش کردن  تیوری بحران در مناسبات بین المللی واخطاریه های کرزی حاکی از آنست که  کس جرأ ت همکاری علنی رابا نامزدان دیګر نداشته باشد.

ولی در پشت تمام این هیاهوی تبلیغاتی یک مساله اصلی وجود  دارد وآن باجګیری کرزی از امریکا برای بقدرت رساندن نامزد مورد نظرش از جانب امریکا  در بد ل امضای پیمان امنیتی؟ در صورت حمایت امریکا از کاندید کرزی ، کرزی نتنها حاضر به امضای این پیمان است ، بل قباله شرعی فروش افغانستان را نیز امضا خواهد کرد.

رژیمی که با کمک و سر نیزهٔ امریکا حکومت میکند ، از کدام منافع ملی؟ سخن میزند .تا افغانستان منافع ملی اش را قربان نکند ، منافع امریکا تأمین نمیشود ، سیاست برد برد تاکنون تحقق نیافته است.

اولین نشانهٔ پیروزی کرزی در انتخابات دستچین تیمی بود متشکل ازحلقهٔ تاثیر ګذارترین بخش استخبارات امریکا متشکل از اشرف غنی احمد زی ،خلیلزاد ، جلالی ، اتمر ، احدی ، فاروق وردک ، قیوم کرزی وحواریون وفامیل کرزی .

این تیم با مذاکرات فشرده ودادن وعده ووعید به هریک از اعضای رهبری  تیم اتحاد انتخاباتی به طور جداګانه در یک چشم بهمزدن آنرا چنان برق آسا پاشاند ومضمحل کرد ، که در تصور هواداران هم نمی ګنجید.

اما یک مساله برای اعضای مختلف تیم اتحاد انتخاباتی که هر کدام برای قدرت به تګدی رو آورده اند ، باید آشکار باشد که تاریخ افغانستان تاریخ دور زدنهای باطل است وسرنوشت مختوم هریک همان خواهد بود که در ګذشته آنرا تجربه کرده اند.

ترفند دیګر رژیم بر پایی جرګه قبایلی است ، که میخواهد ازان بحیث افزار مؤثر در انتخابات آینده استفاده کند .تدویر جرګه وبده وبستانهای که در جریان این جرګه ها معمول است کمپاین سراسری انتخاباتی برای کاندید مورد نظر میباشد و در کنار آن تمکین دوستان خارجی رژیم به مطالبات انتخباتی کرزی .  در غیر آن چندی قبل همین جرګه قبایلی صلاحیت امضای هر پیمانی را به کرزی تفویض کرده بود ، نیاز به این همه مصارف ګزاف جز خورش انتخاباتی معنی دیګری نمیتواند داشته باشد.

به ګذارش کمیسیون انتخابات نزدیک به نصف حوزه های انتخاباتی  در جنوب وشرق افغانستان مسدود اند وجابجایی های اخیر در کادر پولیس وامنیت ملی بخوبی نشاندهندهٔ آنست ، که صندوقهای رای درین ولایات بسود کرزی پر کاری خواهند شد.

تاکید تیکه داران قومی بخاطر انصراف از نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری به بهانهٔ  جلوګیری از خصومت ملی ، مصلحت ملی ، تامین وحدت ملی و... وانمود میګردد . اما واقعأ این رضاکاران مصلحت ملی ووحدت ملی میتوانند  به اینګونه ، مصلحت ملی ، وحدت ملی را ګدایی کنند؟

خصومت ملی پدیده استعماری است که حاکمیتهای دست نشانده  استقلال ملی ، منافع ملی  وحاکمیت ملی را در بدل انحصار قدرت سیاسی  به دولتهای استعماری باج داده اند .

تخم خصومت ملی  را حاکمیتهای سیاسی  پاشیده ومیپاشند نه مردم افغانستان ، تا زمانیکه انحصار قدرت سیاسی در پیوند با استعمار خارجی وجود داشته باشد ، نا ممکن است خصومت ملی پایا ن یابد. تجربهٔ خونبار حق تلفی های قومی واتنیکی ، که باعث تعمیق بحران قومی وخصومت ملی از امیر عبد الرحمن بدینسو ګردیده است ، روشنتر از آفتاب است. برای ختم انحصار قدرت اراده سیاسی ومبارزه متداوم نیاز است ، نه ګدایی وحدت ملی !

 

چی باید کرد؟

 

مسلماٌ اګر جامعهٔ تاجیک نتواند عوامل شکستش را برای عدم تکرار،  باز بینی کند  وضعیت بمراتب بد تر ازین در انتظارش خواهد بود.

احتراز از مطلق اندیشی مذهبی ورو آوردن به تشکیلات مؤثر سیاسی ، دو راهکاری اند ، که میتواند جلو عقیم شدن حرکت سیاسی وملی  جامعه را  بګیرد وجادهٔ پیروزی  را بروی آ ن هموار کند .

تنها مساله که میتواند این پراګنده ګی سرزمین رابرای اتحاد اجتماعی وسیاسی تاجیکا ن واختتام عزلت ګزینی سیاسی جبران کند ، مساله ایجاد تشکیلات سیاسی است و بس.

آنچه تا کنون موانع دست وپاګیر بر سر راه ایجاد تشکیلات سیاسی برای جامعه تاجیک بوده است  فراقومی !؟ وفرا ملی اندیشیدن  نخبه ګان ؟ وسیاست مداران !؟ ومطلق اندیشی مذهبی این جامعه  در تعامل سیاسی با سایر اقوام برادر افغانستان است . فلج بودن سیاسی جامعهٔ تاجیک  امکان هرګونه فراهم آوری پایګاه اجتماعی وتوده ای را برای سیاست مداران تاجیک  ناممکن ساخته است . بدینسان نخبه ګان سیاسی تاجیک با وجود قرار ګرفتن در رده های بالای احزاب سیاسی مختلف نتوانستند حمایت اجتماعی جامعه را کسب کنند وبه آسانی مورد تؤطیه قرار ګرفتند وسرکوب شدند. قهرمان پرستی بجای آرمان پرستی وګرایش نداشتن جامعه بسوی اهداف وبرنامهٔ ، که جامعهٔ تاجیک را از اسارت سیاسی ــاجتماعی برهاند ، معضلهٔ دیګر ی است که تاجیکان را با سرکوبهای خونین مواجه ساخته است.

 

تیکه داران قومی وتاجران سیاسی ، که نام تاجیک را یدک میکشند دو رویکرد  را برای فریب مردم واز جمله تاجیکان پیشه کرده اند:

ــ     برای تأمین منافع شخصی وعمدتاْ منافع ګروپی ومحلی خود بازار حزب سازی وجبهه سازی را ګرم کرده اند  ،تا از یکطرف درهای مختلف معامله را باز بګذارند وهر حریفی اګر از دام یکی جست پایش در دیګری ګیر بیافتد و سرانجام بازار سرد نشود. این مساله سبب شده تا جلو احزاب ملی ګرفته شود ومردم نتوانند راه را از چاه تشخیص دهند و این در واقع بی اعتبار ساختن تشکیلات سیاسی است. معامله ګری به نرخ روز از آدرس حزب وتشکیلات سیاسی در بین مردم این مساله راالقا کرده است ، که حزب وتشکیلات سیاسی صرف برای بده وبستانهی شخصی ، ګروپی ومحلی کار برد دارد وبس ، نه  مدافع منافع مردم وسمت وسو دادن آنها برای آزادی ، برابری ، استقلال ،  ترقی ، عدالت اجتماعی ، رفاه وپیشرفت اقتصادی . اینها واقعاْ با این احزاب سمارق ګونه ضد مردمی ، مقدسترین وکارا ترین سلاح مردم را برای تحقق اهداف حق طلبانه ، مشروعیت بخشی به نظام سیاسی ، دموکراسی وترقی اجتماعی را مسخره کردند.

یکی از عوامل مهم نیافتن پایګاه و پیام پذیراجتماعی برای احزاب سیاسی همین وجود  احزاب وتشکیلات سیاسی معامله ګر است. اینها با قطار کردن احزاب ؟ متعدد ، جبهه های  سیاسی رنګارنګ ، که مواجب شان را از سفارتخانه  ها و مؤسسات بین المللی میګیرند ، آګاهانه حیثیت و اعتبار تشکیلات سیاسی را لجن مال میکنند .این حرکات مزورانه و منفعت جویانه شخصی وګروپی بنام حزب واقعاْ دشمنی با مردم است.

مردم  ازین همه حزب سازی وجبهه سازی خسته ، ګیچ وسردرګم  شده اند. با ګسترش شبکه های جاسوسی وجاسوس پروری بنام حزب وجبهه با یسوند وپیشوند ملی ، راه از چاه ګم شده است.

واژهٔ روشنفکر بدتر ازین در قاموس ادبیات سیاسی کشور بد نام وبه ابتذال کشیده شده است.این احزاب روشنفکر را بمعنی معامله ګر ، جاسوس ، دنباله رو، مصلحت بین ، منفعت پرست و فریبکار بخورد مردم داده اند .در حالیکه روشنفکر قافله سالار هدایت جامعه ازتاریکی بسوی روشنایی و ګره ګشایی رازها ورمز های  نا مکشوف علوم انسانی وطبیعی است.در تمام مبارزات لاینقطع مردم برای آزادی وپیشرفت نام روشنفکر تداعی کننده قربانی ، ایثار ،ثبات واز خود ګذری بوده است. با آلوده کردن نام روشنفکر با پستی وپلشتی  میخواهندجلو جایګاه  ومقام ونفوذ روشنفکر را نیز در جامعه سد کنند.

ــ استفاده ابزاری از  یدک کشی نام تاجیک با رویکرد معامله ګرانه  نیرنګی است ، که هم چشم جامعهٔ تاجیک را بر اسارت سیاسی ، فرهنګی وهویتی آ ن میبندد وهم جامعه را از داشتن ستاد ورهبری متعهد ومسؤل برای تحقق اهدافش محروم میسازد.

 جامعهٔ تاجیک شاهد است ، که از زمان تحمیل شدن تیکه داران قومی توسط تیم سیادت طلب قبیله ای بخاطر شیره کشی وچاپیدن مردم وګرم نګهداشتن بازار معامله برای قدرت وثروت ، تاجیکان بیش از هر زمانی در عرصه های سیاسی ، فرهنګی ، اقتصادی تحت فشار مضاعف قرار ګرفته اند ، تعویض جایګاه سیاسی تاجیکان به چند تیکه دار شریک رژیم در ګله دزدی ومافیای مواد مخدر ، تاجیکان را بطور کامل از قدرت سیاسی محروم کرده است.

مساله دیګر اینست که رژیم سیادت طلب قومی با تحمیل این تیکه داران بر ګردهٔ مردم جلو هرګونه رشد مستقلانهٔ تشکیلاتی وسیاسی جامعهٔ تاجیک را سد نموده است.

جامعهٔ تاجیک حقیقاْ سنګینی این رهبران خود ساخته وتیکه دار را بالای شانهٔ  خود بیرون از تحمل میداند ،اینها بطور جدی حرکت مردم را بسوی عدالت ، ترقی ، مشارکت ملی و پاسداری از ارزشهای تاریخی ، فرهنګی ، ملی وهویتی سد کرده اند.

تا نسل نواز رهبران متعهد ومسؤل پیشګام رهبری مسیر حرکت جامعه را بسوی تحقق اهداف وآرمانها یش باز نکند، جز تکرار مکررات و چرخش دور باطل چیزی دیګری نصیب مردم نخواهد شد.

چشم دوختن به این چهره های دلال ومعامله ګر  جز اسیر ساختن بیشتر سیاسی ، فرهنګی و هویتی تاجیکان ره آورد دیګری ندارد . در سیاست آزموده را نمی آزمایند ، آنهم به تکرار .

برای پیشبردپروسه سیاسی قبل از همه تشخیص حق جامعه اهمیت اساسی دارد ، پس ازان این حق چګونه  ګرفته شود، افزار ووسایل تحقق آن کدام ها اند ورهبری مبارزه برای حق از چی مشروعیتنی برخوردار باشد ، موارد اساسی اند ، که بدون آن حرکت سیاسی به نا کجا آباد میرود.

رها کردن تیر در تاریکی ، بدون شناخت اهدافی ، که باید به آن برسیم ، ګرم شدنها وسردشدنهای مقطعی ، ګلو پاره کردنها هنګامی که کرسی ومقامی را از دست بدهیم، مبارزات موسمی در آستانهٔ انتخابات ، آنهم بخاطر ټأمین منافع شخصی ، نه هیچ ارتباطی به مبارزهٔ سیاسی هدفمند دارد ونه میتواند چیزی را در سرنوشت سیاسی، فرهنګی و ملی تاجیکان عوض کند.

 

تازمانیکه مردم افغانستان قدرت سیاسی مشروع را بر پایهٔ مشارکت عادلانهٔ ملی ایجاد نکنند وبه انحصار قومی قدرت خاتمه ندهند ،نه همبستګی ملی  ا یجاد میګرددونه هم حرکت جامعه بسوی وحدت ملی ، منافع ملی وهمبستګی سیاسی، اجتماعی وفرهنګی هموار میګردد.

راهکاروسلاح مؤثر رسیدن جامعه به اهدافش ایجاد تشکیلات سیاسی است. برای جامعهٔ تاجیک راه بسوی همبستګی رزمجویانهٔ ملی وسراسری ، حرکت بسوی تأمین وحدت ملی و فایق آمدن بر بحران قومی وبحران اعتماد در روابطاتنیها واقوام دوراه وجود دارد:

 ــ ایجاد یا شرکت در تشکیلات سراسری، داد خواه وعدالت محور، برپایهٔ اشتراک همهٔ اقوام، که این حزب سیاسی یا جبهه سیاسی ،  در بر نامهٔ خویش مسالهٔ دولت غیر متمرکز سیاسی را بطور جدی مشخص کند، میکانیزم تحقق عدالت ملی را معین کند ، پروسهٔ ملت سازی رابر پابه اشتراک فرهنګی ،هویتی واتنیکی همهٔ اقوام واتنیها مطمح نظر اساسی قرار دهدو زمینهٔ  اتحاد سیاسی واجتماعی مردم را بتواند فراهم کند.

ګسترده ګی بحران قومی، بی اعتمادی در تمام ابعاد وسطوح جامعه در روابط اتنیها واقوام ،احزاب سیاسی ، جامعهٔ مدنی ،حکومت ، پارلمان وسایر نهادهای سیاسی، مدنی، فرهنګی، دشواری بزرګی را بر سر راه ایجاد احزاب سراسری بوجود آورده است ، اما راه ناممکن نیست .

ــ همهٔ اقوام عمده ودارای شعاع وجودی ګسترده به استثنای تاجیکان به تشکیلات سیاسی ـ قومی پیوسته اندو آنبخش احزاب، که دعوای فرا قومی وفراملی را دارند، بدلایل قومی شدن جو سیاسی کشور از امکان کمی برای وسیع شدن پایګاه اجتماعی ویافتن پیام پذیراجتماعی سراسری برخودار اند ، البته لاف زنی های سیاسی با واقعیتهای سیاسی وتأثیر ګذاری سیاسی عملی همخوانی ندارد.

تاجیکان بنا به  دلایل ګوناګون تا کنون فاقد تشکیلا ت سیاسی ـ قومی میباشند . تنها جمعیت اسلامی با عنصر بیشتر تاجیک در ترکیب خود توانسته است در جامعه بعنوان سازمان سیاسی تاجیکان  جا زده شود ، اما دلایلی زیادی وجود دارد ، که جمعیت اسلامی در بیشترین سیاستهایش اسلام سیاسی را نماینده ګی کرده است تا تاجیکان را . چون اسلام سیاسی در افغانستان مانند هر ایدولوژی دیګر رنګ وبوی قومی دارد بنا برین بخشی از  تجزیه وفروپاشی آن زیر تأثیر این جو حاکم شکل ګرفته است اما هنوز هم جمعیت اسلامی ترکیب فرا قومی خویش را نسبت به بخشهای دیګر جهادی حفظ کرده است.اما روند فروپاشی آن با وجود دعواهای اتحاد وهمګرایی شتاب ګرفته است ، که مظهر روشن آن  درموضعګیریهای اخیر برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۴نمودار است ، جمعیت اسلامی با یک کاندید برای ریاست جمهوری وهفت معاون در ګروهای مختلف قومی وسیاسی  وارد کارزار انتخاباتی شده است.

اقوام دیګر در تشکیلات سیاسی ـ قومی خویش با ګرایشهای مختلف سیاسی کنار آمده اندو به ګرایشات سیاسی قومی رجهان قایل اند. اما تاجیکان تا کنون این توفیق را در کنار ګذاشتن اختلافات سییاسی وحتی محلی نداشته اند.

روی همین ملحوظ هم است ، که تاجیکان روز تا روز از عرصهٔ قدرت سیاسی کنار زده میشوند . مشارکت تا جیکان در راس قوهٔ سه ګانه دولت ونهادهای تأثیر ګذار سیاسی نزدیک به صفر است .

اګر جامعهٔ تاجیک بخواهد در معادلهٔ قدرت واتحاد سیاسی اقوام واتنیها ی با هم برادر کشور شرکت عادلانه داشته باشد ، ناګذیر از برپایی تشکیلات سیاسی است، کار سیاسی بدون تشکیلات منسجم سازمانی امر محال وغیر قابل دسترس میباشد. بنابرین قدم اول وبا اهمیت برای اتحاد سیاسی واجتماعی  جامعه ، ایجادتشکیلات سیاسی منظم با رهبری متعهد ، مسؤل از طریق راه کار های کاملاْ دموکراتیک حایز اهمیت اساسی است.

 تمام رهبری سازمان در تمام سطوح وابعاد  باید بر پایه دموکراتیک شکل بګیرد تا بتواند جلو تبارز نا رضایتی های فردی را بګیرد .تشکیلات دموکراتیک میتواند قدرت مانور سیاسی سازمان را ارتقا دهد ، روحیه همکاری دسته جمعی را تقویت کند ، زمینهٔ بروز استعداد ها وتوانایهای سیاسی ، سازمانی وفرهنګی را فراهم آورد. جلو تیوریهای بحران سازی ، توطیه و ایجاد افتراق برای خزیدن به مقامات سازمان را سد کند.

سازمان باید بتواند نماینده ګی بخشهای ګوناګون جامعهٔ تاجیک را در خود ګرد آورد وهمچنان باید بتواند ګرایشهای مختلف سیاسی ، فرهنګی ومذهبی را تحمل کند .

 آیا تشکیلات سیاسی  برای تنیدن بدور خود وباقی ماندن در لاک سیاسی ـ قومی هدف است؟

واقعیت مسلم اینست ، که تا جیکان با فرا اندیشی اتنیکی وقومی وزمانی هم فرامرزی !هرچه بیشتر  بطرف اسارت سیاسی ومحرومیت از قدرت رانده میشوند ، در حالیکه اقوام دیګر توانسته اند با مدد تشکیلات سیاسی ـ قومی جایګاه بمراتب بهتر سیاسی از تاجیکان در قدرت سیاسی بیابند.

برای فرا  اندیشی اتنیکی وقومی اراده سیاسی تمام اقوام کشور امریست لازمی . فراقومی اندیشیدن تاجیکان به تنهایی نتنها مساله را حل نمیکند ، بل حذف تاجیکان را از  موزاییک قومی کشور با ګذشت هرروز تشدید کرده است.

بنا برین روی آوردن به تشکیلات سیاسی ـ قومی در چنین شرایطی برای تاجیکان بمنظور تحقق دوهدف صورت میګیرد:

ــ دفاع مشروع وعادلانه از جایګاه سیاسی ، فرهنګی ، تاریخی ،هویتی وا قتصادی تاجیکان در ترکیب  اقوام باهم برادر برای شرکت در پروسه های سیاسی و فرهنګی مشترک.

ــ تأثیر ګذاری شایستهٔ وسزاوار تاجیکان در پروسه های ایجاد همبستګی ملی ، مشارکت ملی ، دولت ملی ، وحدت ملی وتامین منافع ملی در کشور مشترک .

انقطاب خونین قومی ناشی از انحصار قدرت سیاسی در همکاری تنګاتنګ قوتهای استعماری ، که کشور را بسوی فروپاشی تهدید میکند ، قبل از دیګران تاجیکان را به بی سرنوشتی سیاسی و تجزیه بیشتر خواهد کشاند.

بدینسان مسالهٔ جدی برای تاجیکان قبل از همه اتحاد سیاسی اقوام است واین بدون اینکه از موضع برابر وارد تعامل سیاسی با اجزای دیګر جامعهٔ افغانستان نشویم دور از امکان است.

در صورت خالی بودن جای احزاب ملی سراسری برخوردار از پایګاه ، نفوذ وپیام پذیر اجتماعی در میان همهٔ اقوام واتنیها، که بتوانند همبستګی ملی را ضمانت کنند و دولت ملی متعلق به همه را بر پا نمایند ،اتحاد سیاسی اقوام میتواند راه دیګری برای بر پایی دولت ملی با مشارکت ګستردهٔ قومی وکوتاه کردن راه رسیدن به وحدت ملی باشد .

بدون شک وحدت ملی دوجز اساسی دارد ، اتحاد اجتماعی و اتحاد سیاسی مردم برای بر پایی قدرت سیاسی .

اتحاد اجتماعی زیر تأثیر دین مشترک به جز در دهه های اخیردر میان اقشار مختلف وقومیتهای افغانستان با فراز وفرود اما وجود داشته است . همین مسالهٔ اتحاد اجتماعی عمدتاْ در کشور بجای وحدت ملی عوضی ګرفته شده است. آنانیکه مدعی وجود وحدت ملی در سالهای ګذشته اند واخلال این وحدت را کار چند روشنفکر وسازما ن سیاسی میدانند ، بدون شک وحدت ملی را با اتحاد اجتماعی مردم یکی میدانند .

اما جامعهٔ افغانستان  بعوض اتحاد سیاسی در قدرت  به استثنای حاکمیت  سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در زمان ببرک کار مل ، حاکمیت قومی رااز امیر عبدالرحمن خان تا حامد کرزی تجربه کرده است.

لذا بجز برههٔ اندک زمانی درکشور ما هیچګاه شاهد اتحاد سیاسی اقوام نبوده ایم  ،که مشارکت اقوام را در قدرت تمثیل کند. نبودن اتحاد سیاسی میان اقوام وجود وحدت ملی را به امر واهی  مبدل میکند.بدون شک اتحاد سیاسی اقوام، اتحاد فرو پاشیدهٔ اجتماعی را بطور ممکن آن احیا خواهد کرد .

لذا مادامی ، که همهٔ اقوام برادر به تشکیلات سیاسی ـ قومی خود پیوسته اند ، شرکت در اتحاد سیاسی برای شکل دهی قدرت ملی با مشارکت عادلانهٔ همه ، بدون تشکیلات سیاسی ـ قومی سراسری برای تاجیکان مقدور ومیسر نیست.

تاجیکان باید در اهداف مطروحه برای اتحاد سیاسی واجتماعی  با جوامع برادر دیګر بر مسالهٔ یکپارچګی، حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی ، استقلال ، آزادی ، رفاه اجتماعی ،عدالت ،توسعهٔ اقتصادی وترقی اجماعی تأکید جدی نمایند .

مساله اصلی از ایجاد هرګونه تشکیل ، وارد تعامل شدن ازین ابزار ووسیله برای تحقق اتحاد اجتماعی وسیاسی برای برچیدن نفاق قومی ، همبستګی رزمجویانه ملی ودر فرایند آن وحدت ملی است.

جامعهٔ تاجیک در وارد شدن به هر اتحاد سیاسی باید التزام خود را بر ضد هر نوع ګرایشهای تجزیه طلبی وهنجار های ضد اتحاد سیاسی واجتماعی مردم  بطور روشن ابراز کند .

مسؤلیت اساسی ما است تا ګرایش جمعی را بر ضد هرنوع اتکای خارجی  در مبارزهٔ سیاسی  خلق کنیم ، تااز شیوه های جاسوسی وجاسوس پروری در مبارز هّ سیاسی احتراز شود.

 

 

چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۲

انتخابات آینده؛ روزنه یی بسوی "ملت سازی" در افغانستان


ع.م.اسکندری

کارشناس روابط بین الملل و نظم جهانی

 دانشگاه لیستر-  انگلستان

انتخابات آینده؛ روزنه یی بسوی "ملت سازی" در افغانستان




افغانستان متاسفانه یکی از کشورهای ناکام نه تنها در پروسهء  "ملت سازی" بلکه حتی در "دولت سازی" نیز در سطح جهان بوده است. عوامل فروانی درین پروسه دخیل بوده اند که من نمیخواهم درینجا وارد این بحث اکادمیک شوم.

ولی بطورعام "دولت سازی" بعد از تثبیت جغرافیای کنونی افغانستان در زمان امیر عبدالرحمن خان (1880-1901) آغاز گردید، قبل از آن این سرزمین بیشتر به کانفدراسیون قبایل شبیه بود تا به "دولت" به مفهوم مدرن آن. اما در رابطه به پروسه یی " ملت سازی" از عبدالرحمن تا اکنون این روند را بر مبنای تیوری " اضمحلال" (assimilation) بنیاد گذاشته اند که تا اکنون نتیجه یی ببار نیاورده است. در طول تاریخ افغانستان مقاطع معینی هست که زمینه های همگرایی(integration)اقوام و قبایل افغانستان و انهم در اثر تهاجم بیرونی پیش آمد که میتوانست زمینه ساز برای همگرایی و " ملت سازی" گردد، ولی بنابر عواملی به حدر رفت؛ از آنجمله در دوران کسب استقلال در زمان امیر امان الله خان و بعد هم دوران جهاد و مقاومت که اولی به استبداد خشن خانوادگی و قبیلوی انجامید و دومی هم به انقطاب بی سابقه و لجام گسیخته یی قومی و منطقوی.

بعد از تهاجم ایالات متحده و ناتو به افغانستان در سال 2001 که انهم برمبنای تیوری یی  به اصطلاح "مداخله بشر دوستانه" (Humanitarian Intervention) صورت گرفت؛ پروسه یی " دولت سازی" از سر گرفته شد. ولی با مصارف تریلیون دالری[1] نتاییج مطلوبی به بار نیاورد. اینکه چرا چنین شد؟ دلایل فراوانی دارد که حالا جای بحث بر آن نیست.

فکر میکنم انتخابات (1993) سال آینده باز یک فرصتی باشد بسوی "همگرایی" و " ملت سازی" در افغانستان.

چرا چنین می اندیشم؟: 1- ریاست ادارهء انتقالی و بعدآ حکومت موقت و به ادامهء ان دور اول و دوم انتخاب آقای کرزی منحیث رئیس جمهور افغانستان بیش از آنکه به ارادهء مردم افغانستان ویا شایستگی شخص رئیس جمهور مرتبط باشد به تصمیم ایالات متحده وابسطه بود. 2- در تمام این مدت جامعهء بین المللی و در رآس سیاست گزاران ایالت متحده را اعتقاد بر این بود که افغانستان یک جامعه یی هست بسته و با فرهنگ بدوی قبیلوی و نتیجهء ان باید این باشد که قبایل درانی که حاکمیت را در دو قرن اخیر در اختیار داشته اند؛ الزامآ باید رهبری بدانها سپرده شود.    3- حالا اگر نه در مراجع تصمیم گیریهای سیاسی ولی حد اقل در مراجع تحقیقی و اکادمیک غربی این فضا تغییر کرده است و اکثر اکادمیسین های غربی حالا میدانند که اولا: افغانستان سرزمین اقلیتهای قومی است و ثانیآ نزدیک به چهار دهه جنگ مردم افغانستان را تا سطح بلند خود آگاهی رسانیده است، که دیگر نمیشود آنرا با نظام قبیله محور اداره کرد.

در انتخابات پیشروی آن روانشناسی تاریخی قبلی که بیشتر از درک نادرست مراجع اکادمیک غرب ناشی می شد و نتیجتا در تصمیم گیریهای مراجع سیاسی- نظامی غرب تبلور می یافت دیگر مسلط نیست حد اقل بخاطر آنکه حالا مراجع نظامی و سیاسی غربی یک دهه است که خود در افغانستان حظور بالفعل دارند و حقایق آن کشور را بهتر میدانند و مراجع اکادمیک غربی نیز حالا میدانند که محاسبات آنان بیشتر بر مبنای احصائیه ها و ارقام رسمی حکومتهای افغانستان بوده که اکثرآ غیر واقعی بوده اند. شرایط داخلی نیز همین حکم را دارد: هیچ یکی از اقوام افغانستان حاظر نیستند تا تابعیت درجه دوم، سوم یا... بپذیرند.

برای "ملت "  شدن، ما نیاز داریم تا از مرحلهء سیاست بازیهای قومی و قبیلوی بگذریم و به حق هموطنی یا به اصطلاح معمول به حق " شهروندی" برسیم. اساسی ترین موئلفهء دموکراسی و حق شهروندی برابری در حق "انتخاب شدن" و "انتخاب کردن" است. قانون اساسی افغانستان این حق را تضمین کرده است ولی عرف قبیلوی مانع آن است. همینکه بر خلاف حکم قانون اساسی حالا معمول شده است که باید رئیس جمهور از قبایل پشتون باشد و معاون اولش تاجیک و معاون دومش هزاره برخلاف نص قانون اساسی کشور است. این اولا اقوام کشور را به درجه یک، دو و سه درجه بندی کردن هست و بعدش هم اینکه مگر سایر اقوام این سرزمین مانند ازبکها، بلوچها، ترکمنها، پشه ییها، نورستانیها و دیگران باشندگان این سرزمین نیستند؟ من نمیخواهم دوستان را تشویق کنم که از تمدن و دموکراسی غربی نسخه برداری کنند ولی حد اقل باید دو همسایهء در بدیوار خود یعنی هند و پاکستان را از نظر دور نداشته باشیم. ماکه از فرهنگ پنج هزار ساله میلافیم، ولی وقتیکه فرصت برای برخورد متمدنانه داریم در لاک بدویت قبیلوی فرو میرویم.

ما چه بخواهیم چه نخواهیم، افغانستان دیر یا زود این پروسه را خواهد پیمود، ولی نقش نخبگان و روشنفکران در آن است تا در تسریع این پروسه سهم داشته باشند. آنانیکه دل درگرو جنگ بی پایان داخلی بسته اند و یا منافع خود را در بی ثباتی و در نهایت از هم پاشیدگی این سرزمین میدانند، در حقیقت سرابی را خواب میبینند که نه شرایط داخلی ونه وضع منطقه و نه صلح جهانی در همخوانی با آن قرار ندارد.

برای " ملت- دولت" سازی به چند موئلفهء اساسی نیاز است: قوت، ثروت، مشروعیت و رهبری. با انکه میدانیم برای دولت- ملت سازی هر کشوری باید به قوت و ثروت خودی متکی باشد ولی متآسفانه در احوال کنونی کشور ما چنین نیست و شاید برای دهه های آینده هم چنین نباشد کما که در گذشته هم چنین نبوده است. ولی با همه ملاحظاتیکه وجود دارد موجودیت نیروهای بین المللی و سرازیر شدن ملیونها دالر سرمایه میتواند هم متضمن تمامیت ارضی کشور باشد و هم متضمن انکشاف اقفصادی آن. ولی برای اکمال این پروژه به مشروعیت و رهبری نیرومند ملی ضرورت است و این آن چیزیست که طی یک دهه حضور نیروهای بین المللی در افغانستان غایب بوده است. رهبران را باید مردم انتخاب کنند و مشروعیت نظام نیز در گرو انتخابات عادلانه  و رای مردم است.

انتخابات سال آینده یک بار دیگر فرصت خوبی هست بسوی گزار از ترایبلیزم بسوی مدنیت و ملت سازی درکشور. ولی این بیشتر به درایت نخبگان و بخصوص رهبران سیاسی و قومی کنونی کشور مربوط است. متاسفانه سیاست در افغانستان فکر بنیاد نیست و احزاب وطن شمول و ملی هنوز یا شکل نگرفته اند یا در حالت جنینی قرار دارند و بر وضع کنونی چندان تاثیر گزار نیستند. در چنین حالتی انانیکه در صحنه حضوردارند، بصورت طبیعی بار مسئولیت را هم باید بدوش بکشند. اگر از یکسو بار مسئولیت بدوش تیم حاکم کنونی برهبری رئیس جمهور حامد کرزی قرار دارد ومسئولیت اخلاقی و تاریخی دارند تا انتخابات شفاف و بدون تقلب را سازماندهی و انتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی را زمینه سازی نمایند از جانب دیگر این مسئولیت اپوزیسیون (جبهه ملی و ائتلاف ملی) بخصوص اتحادیه های انتخاباتی است که تازه شکل گرفته یا در حال شکل گرفتن اند تا انتخابات را با ارائه طرح ها و پروگرامهای مدون به یک کارزار ملی تبدیل نمایند تا به میدان چانه زنی بر سر مقامها و کرسیهای دولتی.

تا جاییکه معلوم هست طی یکی دو سال اخیر هم ائتلاف ملی و هم جبههء ملی و هم برخی دیگر از ائتلافهای سیاسی بیشتر بر سر تغییر درساختار رژیم از سیستم ریاستی به پارالمانی تاکید داشتند و تیم بر سر اقتدار نیز بر سیستم ریاستی کنونی پافشاری دارند؛ این میتواند زمینهء خوبی برای رقابتهای سیاسی و مدنی باشد، بگذار مردم تصمیم بگیرند کدام طرح را میپذیرند و به آن رای میدهند. اگر انتخابات شفاف، بی تقلب و واقعآ بر اساس رای مردم باشد در آنصورت نتیجه ی آن هرچه باشد گامی هست بسوی دموکراسی، همگرایی و روزنه یی بسوی " ملت شدن".

ولی متاسفانه طی چند هفته یی که کارزار انتخابات گرم شده، از قراین چنین معلوم میشود که همه رهبران اپوزیسیون بیشتر بر سر رئیس و یامعاون شدن تاکید دارند تابر محور فکر و پروگرام سیاسی. غافل از آنکه در یک نظام مردم بنیاد و دموکراتیک برای هر شهروندی جای مناسب پیدا میشود ولی در یک نظام توتالیتر و تمامیت خواه حتی معاون اول بودن هم گره از مشکلی نخواهد گشود. امیدوارم رهبران تاثیر گزار اپوزیسیون چون استاد عطا محمد نور، استاد محقق، احمد ضیا مسعود، جنرال دوستم، دکتورعبدالله، صلاح الدین ربانی و شخصیتهایی مانند دکتور اشرف غنی احمدزی، جلالی و دیگران به این نتیجه رسیده باشند و درجانب مقابل هم شخص رئیس جمهور کنونی حامد کرزی متوجه این حقیقت باشند که راهی جز انتخابات وجود ندارد و انتخابات آینده مانند انتخابات گذشته نخواهد بود.حکومت ایکه بر اساس اراده و رای واقعی مردم افغانستان ایجاد نشود، نه از مشروعیت داخلی برخوردار خواهد بود و نه از مشروعیت و حمایت بین المللی . چنین حکومتی راهی جز فروپاشی وحشتناک در پیشرو نخواهد داشت.

22سپتامبر 2013


آدرس ایمیلی نویسنده:

am_eskandary@hotmail.com




[1] بر اساس برخی تخمینها مصارف جنگ در افغانستان بین 2.3 تا 2.7تریلیون دالر است که شاید به 4.4 تریلیون دالر برسد.مراجعه شود به اخبار رویتردر لینک ذیل:
 Reuter: The costs of war, available on line

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۲

نامه’ لطیف پدرام به مارشال فهیم!



نامه من لطیف پدرام به مارشال مملکتم !

از دست عزیزان چه بگویم گله ی نیست

گرهم گله ی هست دیگر حوصله ی نیست

باقرایزدابادی


جناب مارشال صاحب درود بر شما!

آنچه که در ذیل می آید فشرده ای از نظر وتفکر من در مورد صحبت اخیر شما می باشد که در جمع والیان کشور صورت گرفت و این صحبت در واقع نظرات وموضع گیری شما در مورد تحولات گذشته، اوضاع جاری و تحولات آینده کشور تلقی می گردد. نکات بسیار زیادی در صحبت شما وجود دارند که قابل تامل می باشند اما من به صورت فشرده به چند نکته ی آن که به نظر من مهم می باشند اشاره می کنم که آن را بر خلاف واقعیت های تاریخی و در تضاد با واقعیت های موجود و حتی در تضاد با باورهای مردم افغانستان می دانم. در این روزها در سفر خارج از کشور به سر می برم و بنا بر همین ملحوظ نظراتم را در این نامه برای شما می نویسم.

جناب مارشال!

من لطیف پدرام که تا هنوز در مورد مسایل مهم و حیاتی افغانستان و ازجمله در مورداحمدشاه درانی و شاه امان الله، در مورد جورج بوش، اوباما ، کرزی و خیلی اشخاص و مسایل دیگر انتقاد و بصورت صریح اظهار نظر کرده ام، پس در مورد شما نیز می توانم بگویم و در مورد کارنامه ها و دست آوردهای تان همراه با سهم منفی و مثبت تان در حوادث افغانستان انتقاد نموده و با صراحت اظهار نظر نمایم. شما خوب می دانید که بیشتر از بیست سال است که همدیگر را خوب می شناسیم و در خیلی از حوادث و رخدادهای سیاسی این کشور در کنارهم بوده ایم. با توجه به این شناخت،ازمن اقلاسوال میکردید که جریانی بنام ستمی وجود دارد ؟ آنچه که برای من و برای خیلی از مردم افغانستان و مبارزین عدالت ملی تعجب برانگیز است این است که شما مبارزه و تلاش و فداکاریهای بی نظیر جمع کثیری از مبارزان عدالت ملی را ستم ملی نام نهاده اید. همانگونه که تاریخ مبارزات عدالت ملی در افغانستان گواهی می دهد و در آینده نیز گواهی خواهد داد، پیکار و مبارزه رهایی بخشی را که شما نا عادلانه ستم ملی داوری کرده اید، در حقیقیت یک جفای بزرگ در حق رهبران صادق و و آزادمردان روشن اندیشی همچون شهید محمد طاهر بدخشی، شهید بحر الدین باعث، شهید حفیظ آهنگرپور پنجشیری، شهید نور الله دره ی، پنجشیری، شهید قل احمد دره ی پنجشیری، شهید گلاب کلکانی و شهید اکرم معروف به توریالی و خیلی شهدای دیگرکه ذکر نام انها در این نامه نمی گنجد، می باشد که این اشخاص فداکار در قالب یک جریان آزادی خواهی مبارزه برای تامین عدالت ملی و مبارزه علیه برتری خواهی قومی را به راه انداخته بودند که در تاریخ افغانستان جایگاه بسیار ارزشمند و برجسته دارند.

اما مخالفان و دشمنان این جریان که درواقع مخالفان عدالت ملی بودند، این جریان را ضد پشتون ها و به عبارت دیگر ستم ملی نامیدند. اما این مجموعه هرگز ستم ملی نام نداشتند و این اتهام را نیز قبول ندارند. در این مجموعه از اقوام مختلف افغانستان حضورداشتند که از آن جمله از پشتونهای آزادیخواه و منصف مانند شهید جنرال خدایداد خان آبادی که عضو رهبری در عرصه نظامی این حرکت و به خاطر برقراری عدالت اجتماعی وملی مبارزه می کردند، سر انجام اعدام گردیدند. علاوه بر این، از شهید احمدشاه کابلی نیز می شود به عنوان مثال یاد کرد که در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک به خاطر همین داعیه انسانی اعدادم گردید.

جناب مارشال!

شما که از هم پذیری سخن گفتید، پس چرا از افغان ملت که یک جریان تاریک اندیشه و برتری خواه است و آقای اسماعیل یون و اشخاصی مانند او آن را رهبری می کنند و هر روز با توسل به شیوه های مختلف در میان مردم افغانستان نفاق و تبعیض را ترویچ می کنند، چیزی نمی گویید؟ وقتی که شما یک جریان مبارز و خادم به ملت افغانستان را که تمام آرزویش برقراری عدالت ملی می باشد، ستم ملی نام می گذارید، لازم است در مورد آقای اسماعیل یون و همفکران او نیز بدانید وبگویید.

برای معلومات مزید شما باید عرض کنم: جریانی که تاریخ و مردم افغانستان آن را جریان عدالت خواه و آزادیخواه می شناسند، کل این جریان از آغاز تا اکنون چهار نام را تجربه کرده است که اولی محفل انتظار، دومی سازا ( سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان) سومی سفزا ( سازمان فدایی زحمتکشان افغانستان) و آخرین نامی که به این جریان گذاشته شد، کنگره ملی افغانستان می باشد که این نامها در حقیقیت به یک خانواده متعلق می باشند. این خانواده آزادیخواه و عدالت جو، تاهنوز رهبران خردمند و فرزانه خود ، مانند محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدین باعث و حفیظ پنجشیری را در راه آزادی و برقراری عدالت ملی قربانی کرده است. ما که جرات و شهامت قربانی دادن و شهید شدن را داریم و شما نیز این واقعیت را خوب میدانید و ما را می شناسید، چگونه و چطور این قضاوت و داوری ناعادلانه را در مورد یک جریان متعهد به آزادی افغانستان و برقراری عدالت ملی در افغانستان، انجام داده اید؟

وجدانهای آگاه و بیدار این جامعه می دانند که مبارزات و پیکار این جریان، برگ زرینی در تاریخ مبارزات عدالت خواهی افغانستان می باشد که چشم پوشیدن از مبارزات آن و یا تحریف کردن مبارزات این جریان، جفای بسیار نابخشودنی در حق هزاران شهید راه عدالت و آزادی می باشد. هرچند که رهبران فداکار این جریان به ابدیت پیوستند اما اندیشه و آرزوهای آنها در قامت آزاده مردان دیگر و در تفکر و آرزوهای نسل جدید ادامه دارد که در شرایط موجود کنگره ملی وارث اندیشه و تفکر این جریان می باشد. اینجانب لطیف پدرام که رهبری کنگره ملی را بر عهده دارم، از آغاز ورود در کابل تا همین حالا که نمایندگی مردم بدخشان را در پارلمان به عهده دارم، افتخار می کنم که به عنوان شاگرد کوچک شهید بدخشی ، شهید باعث وحفیظ دره یی سخن گوی و مدافع آرزوها و آرمانهای این جریان بوده ام. همانگونه که همگان می دانند تا حالا نظرات مشخص و صریح در مورد تحولات و مسایل جاری در افغانستان داشته ام که از آن جمله: ایجاد جبهه ضد امپریالیستی ضد امریکایی، ضد سرمایه داری، ایجا نظام فدرال برای حل اختلافات اقوام و هم ایجاد یک ساختار دموکراتیک برای تمام مردم افغانستان، به رسمیت شناختن خط دیورند ( گرچه کار شناسایی این خط قبلا تمام شده است و لی یک بار دیگر من بر شناخت مجدد آن تاکید می کنم)، می باشند.

جناب مارشال! چه بگویم برای شما!

بازهم اگر با همه این توضیحات، این مسایل را نمی فهمید و یا نمی خواهید بدانید، من با صراحت تمام برای شما می گویم که من باتوجه به ارزشهایی که دوستان ما در پای آن تا مرز شهادت پیش رفتند، من یک ستمی بودم، هستم و خواهم بود. این بیت زیبا ازشعر لاهوتی را که مصداق حال من است برای شما همینجا مینویسم.

هرکس به طریقی دل ما می شکند

بیگانه جدا دوست جدا می شکند

بیگانه اگر می شکند عیبی نیست

از دوست بپرسید که چرا می شکند

و السلام

عبداللطیف پدرام رهبر کنگره ملی افغانستان