شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۴


چپ افغانی درگیر در بازیهای تمامیت خواهی
محمد عالم

 بخش اول

 نرم تنان چپ، که خود را مدعی ساختن حکومت اکثریت، مدافع زحمتکشان، دموکراتیک، دادگر و...، اعلام کرده ومیکنند، در کردار سیاسی چی هنگام قدرت و چی بعد از شکست سیاسی حزب، بسیاری از گروه های چپ بازمانده از حزب فروپاشیده ای دموکراتیک خلق، چنان در بازیهای قومی وقبیله ای غرق بوده و اند، که بجای عدالت اجتماعی، دفاع از حق زحمتکشان، برابری و برادری بین جوامع واقوام ، به پرستش قدرت سیاسی و تابوی مقدس قدرت قومی رو آورده و آنرا به بت حافظ تداوم ارزشهای قبیله ای ضد مدنیت گرایی و نماد ننگ ومیراث قومی وقبیله ای تبدیل کرده وحاضر نیستند کوچکترین خدشه ای در یک قومی بودن حاکمیت سیاسی وارد شود و بدینسان با هرنوع تقسیم و واگذاری دموکراتیک آن به مردم مخالف اند .

گرایشهای فکری وسیاسی مختلف در کشور با وجود تنوع ورنگارنگی فکری وسیاسی و ادعاهای بلند بالای سیاسی از چپ وراست، کندرو وتند رو، مدعیان ایجاد جهان وطنی زحمتکشان و بانیان اسلام سیاسی جانبدار برقراری امت اسلامی، همه سر از یک گریبان بیرون کردند و قدرت سیاسی را برای سایر جوامع چی زحمتکش و چی مسلمان حریم ممنوعه اعلام کرده ومیکنند.

اگر برای کوتاه مدت هم، این قدرت به هر وسیله ای مشروع و یا نامشروع از کف شان بیرون شده باشد، برای غصب دوباره آن از بکار گیری هیچ وسیله ای اعم از جنگ و ویرانی و غارت قومی، تا کشیدن پای کشور ها وقدرتهای خارجی درین منازعه برای راندن هم میهنان شان از قدرت و سلب مالکیت، برده کردن و به کنیزی فروختن آنها هم رویگردان نیستند.

سالیان حکمروایی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و شرکت گروه های باز مانده ازان، دربازیهای پسا قدرت حزب، بخوبی نشان داد، که هم حزب و هم گروه ها، سازمانها وحلقه های چپ بر خاسته از حزب فروپاشیده ای دیروز، از شرکت در پیشبرد جنگ خونین قومی، تا قبله بدل کردن فکری وسیاسی و افزار قرار گرفتن در دست دشمنان تاریخی ودیرین خلقهای افغانستان برای حفظ اقتدار قومی دریغ نکرده و چنان غرق درین بازی های قومی بوده ومیباشند، که همه دعوا های دیروزی را بخاطر انسان زحمتکش و دفاع از ستمدیدگان با سخاوت تمام بیکسو نهاده واز حقوق بیگیران شرق به غرب تغییر چهره وماهیت داده اند.

مشت تفکرات تمامیت خواهی وگرایشهای فاشیستی در حزب دوران ساز زحمتکشان و پیش اهنگ طبقه ای کارگر! در مورد برخورد با جوامع واقوام برادر در کشور وقتی باز شد، که حزب از صف بندی یک سازمان دشمن طبقاتی و سیاسی دولتهای قومی وقبیله ای افغانستان، خود از طریق کودتای نظامی حاکمیت سیاسی مدافع زحمتکشان را پایه گذاشت.

در شروع فعالیت حاکمیت سیاسی کودتایی مخلوق حزب، هردوجناح حزب، بیشتر در رقابت جناحی بر سر تصاحب قدرت بیشتر مصروف بودند، تا رقابت قومی وقبیله ای در درون حاکمیت سیاسی زحمتکشان. اما کنار زدن جناح پرچم حزب از دولت و مقامات حزبی و فراغت از بازی های جناحی، جناح خلق حزب، گامهای فراتر از رژیمهای قومی وقبیله ای افغانستان در اعمال استبداد خشن سیاسی و قومی برداشت و سیاست یک قومی ساختن دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان چنان با حدت وشدت آغاز شد، که جالی های یک قوم هم از استبداد سیاسی وقومی حاکمیت جدید در امان نماندند.

تبدیلی مهره هایی جناح رانده شده از قدرت ومقامات حزبی، همه توسط انقلابی های یک قوم پر شد واین به معنی آن بود، که اقوام دیگر از داشتن جوهر انقلابی محروم اند و زحمتکشان آنها، ته مانده ی تفکرات گذشته اند، که بدرد آرمانهای انقلابی نمیخورند. بدینسان حاکمیت کودتایی چنان چهره ای خشن تمامیت خواهی وسیادت طلبی قومی را به نمایش گذاشت، که دور از انتظار از یک جریان سیاسی پیش آهنگ طبقه کارگر وتمام زحمتکشان بود. در عملکردهای حاکمیت سیاسی زحمتکشان از در و دیوار صدای بلندگویان یک قوم بلند بود ودر کردار سیاسی حاکمیت سیاسی حزب قومگرایی وقبیله گرایی بطور آشکاری نمایان بود.

از دموکراسی تعبیر ایدولوژیک و قومی بعمل آمد وجای دادن واژه ای دموکراتیک در میان نام حزب و دولت انقلابی، در واقع در مغایرت کامل با کردار سیاسی وفکری حزب، در مورد آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، دگر اندیشی و آزادی های مصرحه در میثاقهای حقوق بشری جهانی بود و حزب درمخالفت با هرگونه آزادی های سیاسی، مدنی، فکر واندیشه، آزادیهای فردی و اجتماعی مردم، بشمول زحمتکشان، کارگران و کارمندان دولت و مردم قرار گرفت. این رفتار سیاسی حزب،جز مسخ مقوله ها و ارزشهای عام بشری وپیچانیدن مفاهیم دموکراتیک در هاله ای لفاظی های میان تهی، ریاکاری و مردم فریبی تعبیر وتفسیر دیگری نداشته وندارد.

قربانی این بازی دموکراتیک ! نتنها مردم بودند، بل در حزب مقررات نظامی و اصول سربازخانه ای حکمفرما شد و جای مرکزیت دموکراتیک را صرف دستور از بالا و اجرای کور کورانه اوامرمقامات بالایی حزبی گرفت، تعلق تباری و قومی برای احراز مقامات حزبی و دولتی حرف اول را میزد و بعوض نقد عملکرد های انحرافی حزب و رهبران آن، فرهنگ توصیف، تملق، ثنا خوانی برای رهبران وچسپاندن به رهبر ومقامات نزدیک به رهبر رواج فراوان یافت.

قومگرایی و حفظ انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، دغدغه اصلی رهبران حزب طراز نوین بود. نظر اندازی اجمالی به فهرست کابینه ای نور محمد ترکی نشان میدهد، که اضافه برینکه اکثریت قاطع بخشهای نظامی وسیاسی بدست یک قوم در حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان بود، از جمله 21 تن وزرای کابینه، بیشتر از 70 درصد وزرا به اختیار یک جامعه برادر قرار داشت. چند تن از مؤسسین حزب، که بحکم مقام شان درحزب، از اقوام دیگر به کابینه راه یافته بودند، بنام « کنجکی » فاقد هرگونه صلاحیت اجرایی در حکومت زحمتکشان! بودند.

اطلاق « کنجکی ها» اگر چه در آنزمان به کسانی اطلاق میشد، که جدا از فرکسیون حزبی وتشکیلاتی ترکی وامین، بودند، ولی در واقع کنجکی ها بیشتر شان رهبران حزبی بودند، که به برابری، برادری و همبستگی رزمجویانه ای جوامع واقوام برادر اعتقاد داشتند و چون جای این بحث ها در الیگارشی قبیله ای و قومی وصف بندی های گرایشهای فاشیستی در حزب نبود، بدینسان از متن قدرت حزبی و دولتی حذف و در حاشیه و کنج انزوا ( کنجکی) برایشان بگونه ای سمبولیک جا داده بودند.

در جناح خلق حزب، گویا زحمتکش، پرولتاریا، طبقات زحمتکش، خلق و...، صرف میتوانست از یک جامعه ای برادر باشد و جوامع واقوام دیگر در صف دشمنان خلق بحساب می آمدند و مستحق سپردن به گورستان تاریخ، که جای دشمنان خلق بود وباید آنانیکه در مقابل چرخ تاریخ یک قومی سازی قدرت سیاسی، فرهنک، هویت و تاریخ قرار میگرفتند در زباله دان تاریخ دفن میشدند.

با چنین گرایش سیادت طلبی وتمامیت خواهی در حاکمیت زحمتکشان، سر کوبهای خونین انجام شد وبسیاری از سازمانهای سیاسی بنا به تعلق شان به سایر جوامع و اقوام قتل عام شدند. محفل انتظار تحت رهبری شاد روان بدخشی،ساما زیر رهبری شاد روان کلکانی، کادر های جناح پرجم حزب، گروه هایی از سازمان دموکراتیک نوین، سازمانهای جهادی شمالی تلوال و...، درین زمره، مورد کینه جویی سخت تفکرات تمامیت خواهی قدرت سیاسی حزب قرار گرفتند. حاکمیت صد روزه امین سرکوبهای خونین قومی را با استفاده از لشکر حشری وقومی مانند زمان عبدالرحمن خان و نادر خان به پیش برد، اما کوتاه بودن عمر حکومت و گسترش دامنه ای جنگ، مجال تصفیه های بیشتر را برای امین نداد.

بعد از حضور نظامی شوروی سابق، با آنکه روند رو به گسترش گرایشهای فاشیستی در حزب ودولت متوقف شد، سرکوبها به دلایل قومی پایان یافت، تقسیم شهروندان به درجه یک، دو و سه تا حدودی زیادی فروکش کرد، قدمهایی در راستای مشارکت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی در میان جوامع و اقوام برادر برداشته شد و نماد ها ونمود های قوم گرایی و قبیله گرایی رو به افول رفت، اما بازتاب سیاستهای استعماری شوروی در برابر جوامع و اقوام هم مرز با جمهوریتهای آسیای میانه شوروی وسیاست پشتونستان خواهی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ناشی از سیاست شوروی و گرایش به جنوب برای صدور انقلاب ودفاع از خلقهای پشتون و بلوچ پاکستان ! سایه سنگینش را در دولت زیر نفوذ شوروی مرحوم ببرک کارمل، در مورد مشارکت سیاسی اقوام کماکان حفظ کرد ومانع اصلی بر سر راه تامین عدالت سیاسی و مشارکت عادلانه ای قومی در حاکمیت سیاسی حزب گردید.

طوریکه دیده شد، مشارکت سیاسی جوامع واقوام در قدرت سیاسی و مقامات بالایی حزب حاکم پس از مداخله ای نظامی شوروی، از زمان ترکی وامین بد تر هم شد. در کابینه ای جمهوری دموکراتیک افغانستان زیر رهبری مرحوم ببرک کارمل از جمله ای 21 تن وزیر کابینه، 73 در صد آن بیک جامعه برادر مربوط بود و ازین جمله 11 تن آن به لوی پکتیا تعلق داشت.

در ترکیب مقامات دولتی وحزبی زمان مرحوم کارمل اثر قابل ملاحظه ای ازنقش تاجیکان در قدرت سیاسی و مقامات بلند پایه حزبی دیده نمیشد. این در حالی بود، که نقش تاجیکان در صفوف حزب و همچنان در صفوف قوای مسلح به مثابه ای یگانه تکیه گاه مؤثرحاکمیت حزب، بسیار پر رنگ از سایر جوامع واقوام برادر بود.

اگر از نقش فرهنگی وتمدنی و تعداد کادر های مسلکی این جامعه صرف نظر کنیم، جامعه تاجیک مطابق تمام احصاییه های سیاسی قابل استفاده ای مراجع دولتی، جامعه دوم در ترکیب نفوس اجتماعی افغانستان میباشد و دلیل کمرنگ بودن نقش سیاسی آن را میتوان در تاثیر گذاری خارجی و داعیه ای پشتونستان در حاکمیت سیاسی مرحوم کارمل سراغ کرد. گویا تاجیکان همواره قربانی بازی قدرت های خارجی بوده ومیباشند.

مر حوم ببرک کارمل بر خلاف تبلیغات گرایشهای فاشیستی، تمامیت خواهان و برنامه نویسان سقوی دوم ، مطابق اظهارات خودش و اسناد حزبی، مربوط به جامعه ای برادر پشتون بوده است. دلیل ابراز موج خصومت علیه ببرک کارمل، توسط گرایشهای فاشیستی را باید در عملکرد بدون تبعیض و تمایز قومی او حین تصدی و مسؤلیت شان در راس حزب و دولت آنزمان دانست. مساله ای، که بدون شک برای وارثان قدرت قومی و قبیله ای در حکم سنت شکنی بود وبا موازین ننگ ونام سلف موافق نبود.

با کنار زدن مرحوم ببرک کارمل از قدرت حزبی ودولتی و تسلط وابسته های فکری وسیاسی مرحوم خیبر در حزب از طریق شبه کودتای حزبی توسط کی، جی، بی، در واقع تلاشها برای روند یک قومی سازی حاکمیت سیاسی وتمام نهاد های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مانند گذشته از سر گرفته شد. مرحوم نجیب اله تمام اهرم قدرت حزبی ودولتی را یک قومی ساخت وصرف نقش حاشیوی وسمبولیک را به سایر جوامع واقوام در حزب و اداره ای دولت قایل شد.

بدنه ای قدرت دولتی و مقامات به سرعت یک قومی شدند. مر حوم نجیب اله بعد از خروج نظامیان شوروی، زمانیکه فشار ها نظامی وسیاسی افزایش یافت، دو تن از تاجیکان را در اواخر سالهای زمامداری حزب به رهبری حزبی بر گزید، این زمانی بود، که حزب کمترین نقشی در تصامیم دولتی وسیاسی داشت وبطور کامل به مادون سیاسی دولت مرحوم نجیب اله تیدیل شده بود ومصروف اجرای دساتیر دولت بود. در حکومت ایتلافی! مرحوم نجیب اله نمایندگان حزب درین حکومت همه به جامعه برادر پشتون تعلق داشتند.

سقوط حاکمیت سیاسی نجیب اله وفرو پاشی حزب وطن نیز، بیشتر در اثر پیشبرد سیاستهای قومی توسط موصوف پیش آمد. تضاد های انباشته شده در درون حزب و جامعه ناشی از بی عدالتی ملی توسط حاکمیت سیاسی از عمق به سطح آمدند وباعث بحران اجتماعی و تشدید تضاد های قومی در درون حزب، دولت واز جمله قوای مسلح به مثابه ای تکیه گاه حاکمیت شدند.

پیشبردسیاست قومگرایانه تیم نجیب اله، یکی از بدترین بحران اجتماعی را در کشور خلق کرد، که تاکنون سایه آن بر تمامی ساختار های سیاسی، مدنی، اجتماعی و فرهنگی سنگینی میکند. تقسیم شدن بیشترین اعضای حزب در خطوط قومی وتباری با همه ادعای ایدولوژیک وفراقومی بودن حزب، عقبگرد وحشتناک حزب را در تجزیه شدن بخطوط قومی نشان داد و توسل جستن حل مساله ملی را از طریق برخورد ایدولوژیک وحل طبقاتی زیر پرسش برد.

ادامه دارد

چپ افغانی درگیر در بازیهای تمامیت خواهی

 بخش دوم

 سهمگیری فعال نظامیان جناح ها و فرکسیونهای مختلف حزب فروپاشیده ای دموکراتیک خلق ( حزب وطن ) در بدنه ای نظامی و استخباراتی حزب اسلامی حکمتیار، طالبان، سپاه صحابه وسایر گروه های تروریستی در دوطرف خط دیورند و همکاری فشرده ای این فرکسیونها با استخبارات پاکستان، عربستان، قطر، انگلیس وامریکا در جنگهای قومی، مظهر روشن وجود گرایشهای فاشیستی را در حزب، رهبری و کادر های نطامی وملکی آن به نمایش گذاشت، که قبلن در زیر پوشش تیوری دوران ساز طبقه ای کارگر، جهان وطنی زحمتکشان و مبارزه ای طبقاتی پنهان بود.

بعد از تعویض طالبان ریشدار با طالبان نیکتایی پوش توسط استخبارات امریکا، انگلیس و پاکستان و همزمان زیر پوشش قراردادن گروهای تروریستی و دهشت افگن بر خاسته از اسلام سیاسی و قبلیوی بحیث متحدین نظامی وسیاسی حکومتهای وابسته ای کرزی واحمدزی، گروه ها وسازمانهای چپ افغانی در تمام بازیهای سیاسی ــ قومی و در اجرای سیاستهای گرایشهای فاشیستی وتمامیت خواهی در کنار کرزی و احمد زی قرار داشته ودارند.

در تمام این دوران اشغال کشور توسط امریکا، ناتو و استخبارات پاکستان، گروه های مختلف سر برآورده از چپ، مصروف توجیه سیاست امریکا، انگلیس و پاکستان در کشور بوده و در صف مقدم حامیان تبدیل کشور به پایگاه نظامی، استخباراتی و سیاسی امریکا و انگلیس قرار داشته ودارند. این گروه ها توجیه تیوریک وسیاسی چنین موضع گیری را به بهانه ای مبارزه با سازمانها و گروه های جهادی!؟ عنوان میکنند. شاید بخشی ازین ادعا درست باشد، ولی حقیقت مسلم آنست، که این مبارزه نتنها با جهادی های غیر خودی!؟ بلکه با تمام نیروهای سیاسی جوامع واقوام دیگر جریان داشته و دارد. این گروه ها عملن در کنار رژیم مخلوق استعمار، مصروف بازی برای انحصار قدرت سیاسی ـ قومی و شراکت در گوشه های مختلف قدرت ورسیدن به مقام، نان، پول و امتیاز گیری از آدرس قوم وقبیله بوده ومیباشند.

پنهان شدن زیر نام ایدولوژی دوران ساز، حاکمیت زحمتکشان، عنوان کردن درد ورنج توده ها، تامین عدالت اجتماعی و...، توسط گروه های معامله گر وبرده های ثروت وقدرت، در واقع فریب دادن مردم است. ورنه کیست، که نداند، همه انقلابیون دوران ساز، در خدمت منفورترین حکومت ضد وحدت ملی مافیای فساد ودست نشانده ای امریکا وانگلیس وپاکستان درآمده اند و در گوشه های مختلف این رژیم مزدور پرسه میزنند.

چپ وملی گرایی چی ارتباطی با افزار بودن و مزدوری برای سرمایه سالاری جهانی وافزارهای استخباراتی آن دارد ؟ گروه های برخاسته از حزب فروپاشیده ای دموکراتیک خلق با کدام گروه های سیاسی و جهادی در مبارزه اند، که نیاز به حمایت رژیم وابسته، سرمایه سالاری جهانی و استخبارات پاکستان دارند!؟

 همه شاهد بودند و بودیم، که نرم تنان چپ!؟ بحیث نیروهای حقوق بگیر سرمایه داری و قبیله سالاری، در سه دور انتخابات! ریاست جمهوری و دو دور انتخابات پارلمانی در همسوی کامل با بسیاری گروه های بنیاد گرا وتروریست مانند طالبان، حکمتیار، حزب اسلامی یونس خالص، حرکت اسلامی نبی محمدی، شبکه تروریستی حقانی، جبهه نجات مجددی، محاذ اسلامی پیر گیلانی، حزب وحدت خلیلی، حزب حرکت تحت رهبری انوری و...، در یک صف با کرزی و احمدزی زیر رهبری امریکا و انگلیس، پاکستان و عربستان عمل کردند.

کدام سازمان جهادی درین دایره؟ از اراییه خدمات جاسوسی واستخباراتی گرفته تاکمپاین انتخاباتی از همکاری سازمانها و گروه های چپ افغانی بی نصیب بوده و است؟ بدون شک هدف این گروه های چپ، مبارزه با نیروهای مقاومت ضد طالبان است، که داعیه تقسیم قدرت سیاسی را مطرح کرده است و دقیقن این همان چیزی است، که به غیرت قومی چپ بر خورده است!؟ چرا سفسطه پردازی و عوام فریبی؟ چرا اصل مساله را عنوان نمیکنند؟ قومگرایان چپ زیر نام فرا اندیشی قومی! در کردار سیاسی هیچ فرقی با گروه های تروریستی طالبان، حقانی، حکمتیار، کرزی واحمدزی نداشته و ندارند و در واقع سر و ته یک کرباس اند. رهبران حلقه های چپ بخاطر وجود تاجیکان در صفوف شان نمیگویند، که هدف مبارزه ای شان تاجیکان اند، اما در عمل عمدتن به توطیه علیه تاجیکان مصروف اند.

نیروهای مقاومت ضد طالبان در واقع زیر دو سنگ آسیاب آرد میشوند. از یکطرف تیکه داران و رهبرانی، که نام جهاد ومقاومت را یدک میکشند ومصروف زر اندوزی، قصر سازی وتجارت از نام مقاومت اند، در برابر هرمعامله پنهان شان با رژیم مزدور، این نیروها را به خاک وخون میکشند وبرای تصاحب قدرت وثروت از احساسات پاک و ملی آنها سوء استفاده میکنند، از جانب دیگر تمام گرایشهای فاشیستی وتمامیت خواه از چپ وراست با جنگ ودندان بجان این نیروها افتاده اند.

در دایره گروه های جهادی، چپ تنها به نیروهای مقاومت ضد طالبان حمله میکند، که بیشتر از دیگران از نظر سیاسی و فکری میانه رو اند و طی این 14 سال بگونه ای سیاسی وارد بازی قدرت و همچنان در روابط بین جوامع واقوام بوده اند. اصطلاحات جنگسالار، توپک سالار، ملیشه، شمالی تلوال و...، تنها به این نیروهای سیاسی زده میشود ودیگران گویا متمدن ترین گروه های سیاسی اند!؟ که از صبح تا شام آدم میکشند، ترور میکنند، انفجار میدهند، سنگسار میکنند وعامل پیاده کردن سیاست کشور های منطقه، ترورزیم جهانی وسرمایه سالاری جهانی در کشور اند.

با قاطعیت باید گفت، که چپ نه در بند مبارزه با سازمانهای جهادی، بلکه درگیر بازیهای قومی است. چپ های تاجیک عضو این حلقه ها وگروه های انقلابی جانبدار زحمتکشان؟ چرا این سیاست یک بام ودوهوای رفقا را در مورد گروه های جهادی نمی پرسند؟ چی نقشی چپ های تاجیک واقعن درین سازمانها دارند؟ طوریکه دیده میشود مانند گذشته، حق رهبری درین سازمانهای طراز نوین! مانند قدرت سیاسی حق خاص یک قوم وقبیله است. رهبران تمام گروه ها وحلقه های موجود، باز مانده از حزب دموکراتیک خلق از یک جامعه برادر انتخاب شده اند! آیا در سایر جوامع واقوام، صلاحیت رهبر شدن حتی در سازمانهای خورد وکوچک وجود ندارد؟ ویا به اساس فروتنی انقلابی این نقش را بطور طبیعی به برادر بزرگ محول کرده اند وبه کهتری سیاسی، فکری وقومی خود معترف اند.

جای تاجیکان انقلابی! در برابر این همه سرسپردگی وخدمت صادقانه به هژمونی والیگارشی سیاسی وفکری گرایشهای تمامیت خواهی در کدام بخشی از رژیم کرزی بود و اکنون در رژیم احمد زی در کجاست؟ اما موقف ومقام رفقای تان بنا به هم تباری وشراکت در قوم وقبیله، سیاست و فکر، هم در حکومت کرزی و هم در حکومت ضد وحدت ملی احمدزی پر رنگ بوده ومیباشد. افتخار تاجیکان انقلابی اینست، که مبارزه ای فرا قومی میکنند واز گرایشهای قومی در مبارزه ای سیاسی وفکری پرهیز دارند!؟

 تاجیکان چپ اندیش، مبارزه برای تامین عدالت سیاسی، عدالت ملی، برابری وبرادری بین اقوام، برقراری حقوق یکسان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اجتماعی واقتصادی را، تنگ نظری، گرایش سکتاریستی،تحریک قومی میدانند وازان احتراز میکنند، در حالیکه بین جنبش عدالت خواهی، برابری خواهی برای رفع تبعیض وتمایز بین شهروندان از یک طرف و یک تفکر تمامیت خواهی، که خواهان حذف سایر اقوام از موزاییک قومی کشور بوده ومیباشند از جانب دیگر، از زمین تا آسمان فرق است.

تاجیکان فراقومی اندیش، درین بازی گرایشهای فاشیستی با رفتن زیر چنبره ای رهبران شان، که در تمامی بازی های قومی شریک حکومت کرزی، احمدزی، طالبان، حقانی، حکمتیار و سازمانهای تروریستی پاکستان بوده ومیباشند، از یک جانب به داعیه ای برابری، برادری، عدالت سیاسی، عدالت اجتماعی و همبسگی زحمتکشان و طبقات تهیدست جامعه، بی اعتقادی شان را به نمایش میگذارند و از جانب دیگر به طور نا آگاهانه همدست گروه های دارای گرایشهای فاشیستی برای سرکوب وحذف سایر جوامع و اقوام از متن قدرت سیاسی، میگردند و جامعه را قربانی حماقت سیاسی شان میکنند.

مساله جالب اینست، که همه ای این گروه ها وجود هرگونه بحران قومی و نفاق اجتماعی را در کشور انکار میکنند و آنرا کار چند روشنفکر میدانند!؟ در حالیکه خود برای انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، با شیاطین داخلی، منطقوی و بین المللی متحد شده و از صبح تا شام مصروف توطیه در برابر جوامع، اقوام و حتی محو فزیکی رهبران وسران آنها میباشند.

با وجود این همه سرکوبهای خونین، قومکشی های سازمانیافته، پیشبرد سیاست زمین سوخته در برابر اقوام، نقل وانتقال کوچی های پاکستان به مناطق مسکونی اقوام، سلب مالکیت جوامع واقوام به دلایل قومی، پیشبرد تبعیض قومی واجتماعی، غصب حق حاکمیت از مردم به دلایل قومی وانحصار قدرت سیاسی ــ قومی در نهادهای مختلف، هیچگاهی صدای اعتراض این چپ و گروهای عدالت خواه وبرابری خواه! در برابر گرایشهای فاشیستی وتمامیت خواهی، بلند نشده ونمیشود و تمام عم وغم این گروه ها، سرکوب جنبشهای برابری خواه وعدالت خواه بوده ومیباشد..

چپ ! با پیوستن به اردوی تیم« تداوم و تحول » بگونه ای مستقیم شریک حاکمیت ضد وحدت ملی و ازین طریق شریک گروه های تروریستی طالبان وسایر گروه های تروریستی دهشت افگن در تبانی با امریکا، انگلیس وپاکستان در حاکمیت است. بسیاری ازین چپ ها لمیده در قدرت حکومت وابسته احمدزی، زمینه ای نقل وانتقال، تسلیح و تجهیز گروه های تروریستی در شمال را مساعد میسازند. بخش قابل ملاحظه ای از ارگانهای قوای مسلح بشمول مسؤلین این ارگانها به دست همین چپ ها اداره میشود. آیا چپ های تاجیک به این مساله ملتفت شده اند، که در شمال جنگ قومی در جریان است، نه جنگ طبقاتی؟ نه جنگ جهادی با غیر جهادی ونه جنگ سکولار با حکومت دینی .

از ترکیب سیاسی ــ قومی، حاکمیت سیاسی ضد وحدت ملی تیم غنی کاملن مشهود است، که بیشترین بخشهای این حاکمیت بدست این چپ های گره خورده در بند ناف قومی حاکمیت غنی اداره میشود. پس به این صورت چپ خود بخشی اساسی از قدرت است و نه تافته ای جدا بافته از حاکمیت ضد وحدت ملی وابسته وحقوق بگیر سرمایه سالاری جهانی غنی.

حال با این ترکیب پر رنگ چپ قومی در حاکمیت و الیگارشی قبیله ای غنی، بطور طبیعی این پرسش مطرح میشود، که وجود این چپ ها درین حاکمیت چی تاثیری در وضع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، همبستگی و اتحاد سیاسی واجتماعی اقوام با این همه دعواهای ترقی خواهی، برابری خواهی، عدالت خواهی، دارد؟ طوریکه همه میدانند ومیدانیم تعویض گروه های مقاومت ضد طالبان به چپ قومی، جز تشدید جنگ قومی، گله دزدی، بیشتر شدن فساد اداری، بیکاری، افزایش فقر اجتماعی، فرار نیروی کار وسرمایه از کشور، فرار دسته جمعی جونان و تحصیل کردگان بخارج، تشدید جنگ وبی امنتی در کشور ، دست آوردی دیگری نداشته است، یا چپ تنها خود را در تقسیم دالر ها ومقامها شریک میداند، نه در مسؤلیت.

آگر چپ صلاحیت بهبود وضع را ندارد، چرا شامل چنین حاکمیت ضد ملی است؟ و اگر دارد، که دارد، عملکرد این گروه های چپ قومی بسار بد تر از سایر گروه های سیاسی است، چپ صرف در پی باج گیری و پول درآوردن است، که در دور قبلی بنا به هر دلیلی به آن نرسیده بود. معضله دیگر، وابستگی این چپ است، که هر روز در گودال وابستگی بیشتر می افتد. اگر وابستگی چپ دیروز را گرایشهای فکری و سیاسی به قطب سوسیالستی وابسته ساخته بود، چپ امروز اضافه بر شرکت در بازیهای قومی، در نقش استخبارات و حافظ منافع منطقوی امریکا دست وپا میزند.

آنانیکه دعوای فراقومی بودن چپ را دارند، آیا یکبار از خود پرسیده اند، که جای سایر رفقای چپ شان، که مربوط به سایر اقوام درین سازمانها و گروه های چپ کار وفعالیت میکنند در رژیم ضد وحدت ملی احمدزی در کجا است؟ این مساله بگونه ای طبیعی دو پرسش را بوجود میآورد:

1 ــ یا اینکه این تشکیلات سازمانی وسیاسی کاملن قومی اند وسایر گروه های قومی دران آنها حضور ندارند و این تبلیغات فراقومی بودن چپ، جز فریبی بیش نیست؛

2 ــ یا هم مانند گذشته از وجود سایر گروه های اجتماعی وقومی درین تشکیلات به مثابه ای فیشن و دکوریشن وچوب سوخت استفاده ابزاری میشود و این جوامع واقوام هیچ نقشی در پیشبرد راه کار های سیاسی و فکری این گروه های چپ نداشته وندارند و اینها بدون اینکه از بازی قومی رهبران شان مطلع باشند، مورد سوء استفاده سیاسی قرار میگیرند.

ادامه دارد

 

چپ افغانی درگیر در بازیهای تمامیت خواهی

 بخش سوم

با مطالعه ای ترکیب سازمانها وگروه های چپ افغانی، فرضیه دوم یعنی افزار بودن سایر جوامع در گروه های چپ، بیشتر به واقعیت نزدیک است. اما این سازمانهای چپ به استثنای تاجیکان، از سایر گروه های قومی خالی اند. زیرا ازبکها، ترکمن ها، هزاره ها وسایرین به تشکیلات سیاسی ــ قومی، خود پیوسته اند واین تنها روشنفکران تاجیک اند، که هم از نظر فکری در چها راهی قرار گرفته اند وهم از نظر تشکیلاتی وسیاسی.

تاجیکان تا کنون در گرداب و بحران فکری وخلای اندیشه دست وپا میزنند. نه توانسته اند، اشتباهات گذشته را کنار بگذارند و نه هم در اندیشه های « نظم نوین جهانی » تحت رهبری امریکا برای خود جایی یافته اند. چون خود شهامت رهبر شدن و ایجاد تشکیلات داد خوه و عدالت محور را ندارند، برای مصروفیت سیاسی ویا هم عقب نماندن از کاروان چور ملی، خود را به تشکیلات سیاسی چپ ــ قومی، چسپانده اند، که بیشتر حقوق بگیر امریکا و سرهم بندی شده توسط سفارت انگلیس در کابل اند. یک مساله ای دیگر را نیز نباید از نظر دور داشت، که بیشتر، پیوستن به این گروه ها شاید برای بهره برداری شخصی بحال تاجیکان چپ اندیش مفید تمام شود.

شمولیت تاجیکان در تشکیلات سیاسی چپ افغانی آنهم در بدنه وصفوف این سازمانها، جز افزار بودن آنها درین تشکیلات، نه سودی برای موضع گیریهای چپ و دادخواهانه ای تاجیکان دارد ونه نفعی برای برقراری عدالت سیاسی، ملی، برابری، برادری و همبستگی ملی.

در جامعه ای با مناسبات و فرهنگ حاکم قبیله ای، حرف اول را رهبران میزنند، نه صفوف. هیچ میکانیزمی برای دخالت صف و بدنه ای این سازمانها در تصامیم سیاسی، موضع گیریهای فکری و ایجاد جبهه و ایتلاف های سیاسی با سایر نیروها، نه دیروز وجود داشت و نه امروز وجود دارد، جز دست بالا کردن وپایان کردن به اراده وخواست رهبر وفراتر ازان به اراده ارباب.

کارزار های انتخاباتی، صف بندیهای سیاسی، اتحاد ها وایتلاف ها از 2001 میلادی بدینسو بخوبی نشانداده، که همه سازمانهای چپ، نه اعتنایی به باورهای سیاسی و فکری چپ برای شمولیت درین اتحاد ها داشته ودارند ونه التزام عملی به ورق پاره هایی، که بعنوان برنامه منتشر کرده اند.

رهبران سازمانها وحلقه های چپ، با متحدین شان در حاکمیت های قبلیوی کرزی واحمدزی وهم در بیرون از حاکمیت، با سازمانهای تروریستی برخاسته از بنیاد گرایی اسلامی و اسلام سیاسی، هم در حراج آزادی، استقلال، حاکمیت ملی وفروش کشور به قدرتهای استعماری همدست بوده ومیباشند، وهم با قرار گرفتن در کنار سرمایه سالاری جهانی وخدمت به اهداف منطقه ای امریکا به داعیه چپ و ملی گرایی خیانت کردند.

کردار سیاسی این گروه ها هیچ ارتباطی به موضعگیری سیاسی و فکری چپ ندارد و تنها رهبران این گروه ها چون همه بیک جامعه ارتباط داشته ودارند، برای انحصار قدرت قومی وبر پایی الیگارشی قبیله ای از نام چپ و از سایر گروه های قومی به مثابه ای چوب سوخت، استفاده ابزاری کرده ومیکنند.

اگر دربرخی این سازمانها و گروه های چپ، بطور تصادفی کسی از غیر جامعه ای برادر پشتون رهبر شد، یا بلا فاصله به انشعاب تشکیلاتی وسازمانی مواجه میشود، یا هم با سرهم بندی اتحاد و ایتلاف و...، به زیر کشیده میشود.

تاجیکان چپ اندیش، در صف گروه های چپ، در همه ایتلاف های سیاسی، اتحاد ها، موضعگیری های سیاسی، جز هورا کشیدن و رای جمع کردن و پادو گری برای استحکام حاکمیت فدراسیون قبایل، تداوم انحصار قدرت و حذف هم تبار شان از قدرت سیاسی ــ قومی و قبیله ای وابسته ای کرزی واحمدزی، چییزی دیگری بدست نیاوردند؟ اما رفقا و رهبران! بنا بر همخون بودن، هم نژاد بودن و شراکت قبیله ای، وزیر شدند، معین شدند، در راس ادارات مستقل قرار گرفتند و ازین ایتلاف و اتحاد هم به مقام رسیدند و هم به نان.

تاجیکان چپ، با این همه گلو پاره کردنهای انتخاباتی، عرقریزی شباروزی، ته وبالا دویدنها برای مغز متفکر( ایدولوگ قبیله) در کجایی رژیم قرار دار ند وچی نقشی درین حکومت به اصطلاح وحدت ملی دارند؟ کدام تاجیک از طریق سازمان، حلقه و گروپ چپی خود با شامل شدن درین کارزار قومی چیزی بدست آورد؟ خوب اگر نفع شخصی، گروپی، سازمانی و...، را کنار بگذاریم، چی مطالبات برنامه ای چپ در حاکمیت قبیله سالار غنی برآورده شد؟

 آیا تاجیکان فرا قومی اندیش، نقشی را از جامعه ای تاجیک در رده بندی قدرت سیاسی، حاکمیت قومی غنی ، که به حیث شریک ایتلافی آن میباشند، می بینند؟ تاجیکان با جامعه ای چند ملیونی از قدرت سیاسی حذف شده اند. کجایی حذف یک جامعه از قدرت به گفته ای شما به تامین عدالت اجتماعی کمک میکند؟ دلیل این حذف سیاسی جز مسایل قومی وضدیت گروه های فاشیستی باحضور تاجیکان در قدرت سیاسی تعبیری دیگری دارد؟ ممکن است فرا اندیشان چپ تاجیک دو تعبیر ارایه کنند:

1 ــ اینکه در ترکیب اجتماعی جامعه ای تاجیک، زحمتکش، خلق، پرولتاریا و توده های زحمتکش وجود ندارند و همه در صف دشمنان خلق اند وحاکمیت فدراسیون قبایل غنی هم مانند گذشته حاکمیت زحمتکشان را نمایندگی میکند، ازینرو نیازی به حضور دشمنان خلق در حاکمیت نیست؛

2 ــ یا اینکه صلاح ملک خسروان دانند واین کار رهبران و نابغه های سیاسی ( مغز متفکر دوم) است ود عوا بر سر شرکت این قوم وآن قوم، در حاکمیت سیاسی، نظریه ای سکتاریستی و کار گروه های تفرقه افگن!

آیا کدام گروه چپ افغانی به مثابه ای حامی زحمتکشان وحامیان برادری وبرابری و همبستگی زحمتکشان از حذف زحمتکشان تاجیک در قدرت وبی عدالتی ملی، سیاسی و اعمال تبعیض علیه یک جامعه صدایش را بلند کرد؟ این چپ از کدام عدالت آسمانی حرف میزند ومردم را به نسیه عدالت زحمتکشان امید وار میسازد؟ یا درد همه چسپیدن به قدرت است و حفظ حاکمیت بحیث ننگ اجتماعی وقبیله ای.

چرا همه ای وزرا، مسؤلین ادارات، فرماندهان نظامی، استخباراتی و...، مربوط به چپ دیروز و شامل در حلقه های چپ امروز در حکومت ضد وحدت ملی غنی، همه بیک قوم متعلق اند؟ آیا در میان این همه پرچمی و خلقی و سایر گروه های برخاسته از چپ دیروز یک تن ازبک، بلوچ، ترکمن، تاجیک، پشه ای، نورستانی، هزاره و...، وجود ندارد، که درین ترکه ای قدرت سهمی داشته باشد؟

 همه میدانند ومیدانیم، که ادعایی داشتن موضع چپی این گروه ها، فریبی بیش نیست و این ترکه قدرت سیاسی بین گروه های مختلف، مشروط به شراکت در قوم وقبیله است. درین ترکه سیاسی هیچ معیاری بجز قوم وقبیله سالاری وجود نداشته و ندارد.

تاجیکان، که مانند گذشته در صفوف این گروه های چپی نقش پر رنگ دارند، باید یکبار از خود بپرسند، که چرا آنها هم در سازمانهای مربوط، جای شان در صف است و هم در حاتم بخشی تیم غنی کسی به این مهره های سوخته اعتنای ندارد؟ کجاست آن همبستگی رزمجویانه ای ملی! با گفتن چند حرف قلمبه وسلمبه همبستگی به وجود نمی آید.

کردار صادقانه ای سیاسی ومشارکت عادلانه در قدرت است، که به رفع بحران قومی در کشور کمک میکند، نه تبلیغات چپی، با دود شدن نقش تاجیکان در قدرت سیاسی، یک راه بیشتر وجود ندارد وآنهم متشکل شدن تاجیکان از نظر سیاسی وبعد ازان طرح یک اتحاد ملی از آدرس اجتماعی برای اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان.

شمولیت تاجیکان در گروه های به ظاهر چپی اما در واقع ارگانهای سیاسی مختلف یک قوم وقبیله، که در سیما های مختلف جمع شده اند، هم جامعه تاجیک را برای اعاده حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش، اغفال میکند وهم زمینه ای افزار شدن انهارا بدست گروه های قومگرا وتمامیت خواه در بازیهای قومی امکان پذیر میسازد. چپ افغانی با چنین ایتلاف ها واتحاد های قومی وقبیله ای با گروه های تروریستی در واقع به هرگونه آرمان رسیدن مردم به صلح، عدالت، دموکراسی، پیشرفت، برابری وبرادری وعدالت ملی پشت پا زده است.

سرشت گروه های متحد قومی حاکمیت غنی، با مصالحه و پذیرفتن جوامع واقوام وهمچنان مخالفان سیاسی ناسازگار است. این اتحاد سیاسی برای آن بمیان آمده است، که در ساختار قبیله ای حاکمیت سیاسی، یک قوم بر دیگران، مردان بر زنان، توانگران بر تهیدستان حکومت کنند. چنین ترکیب سیاسی درحکومت زیر رهبری غنی، پاسخ مدنیت گرایی، حقوق بشر،تجدد گرایی، علم ومعرفت، حقوق انسانی شهروندان را با سر بریدن ها، سنگسار وقتل عام میدهد و شکل گیری هرگونه تسامح دینی، مدارای اجتماعی و پروسه های سیاسی را درین الیگارشی قبیله ای نفی میکند.

آیا ممکن است چپ! در اتحاد و همسویی با نیروهای تروریستی وابسته به استخبارات خارجی، بنیاد گرا وقرون وسطایی، زیر رهبری قدرتهای استعماری شرکت کند و در عین حال این چپ به اصول عدالت اجتماعی، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی وبرابری ملی و استقلال کشور در عمل وفادار بماند؟ چنین مخلوقی متضادی، بجز در چپ افغانی در جای دیگری آفریده نشده است.

چپ افغانی با شمولیت در چنین اتحادی مجبور است، مامور اجرای اوامر سرمایه سالاری جهانی باشد، به تفکرات بنیادگرایانه گروه های تروریستی را لبیک بگوید، و خواستهای قومگرایان گرایشهای فاشیستی را تمکین کند. درین مثلث شیطانی هیچ جایی برای گروه های سیاسی فرا قومی اندیش تاجیک باقی نمیماند.

برای یک لحظه بیایید تحقق همان پیش فرض های گروه های چپ افغانی را مبنی برحذف گروه های جهادی، شمالی تلوال، که در واقع منظور از گروه های مقاومت ضد طالبان اند در نظر بیگریم، پروژه صلح با طالبان، حکمتیار وحقانی وسایر گروه های تروریستی جز غضب حاکمیت ویک قومی ساختن کامل و برپایی همان نظام طالبانی چی سودی به چپ و از جمله تاجیکان چپ اندیش دارد.

هنوز این گروه ها در بیرون حاکمیت اند، که مصروف سر بریدن، سنگسار، قتل عام و تحقق تفکرات اسلام بنیاد گرا ، سلفی گری و وهابی گری اند، وقتی جای سایر گروه های اجتماعی را در حاکمیت پر کنند، درین حکومت چی ازدموکراسی، حقوق بشر، آزادی وعدالت باقی میماند؟ صرف جرس بانگ قبیله، فاشیزم قومی و تروریزم اسلامی.

پروژه صلح کرزی واحمدزی، جز اینکه عطش تمامیت خواهی قومی را فرو بنشاند و بنیاد اسلام سیاسی بر خاسته از پروژه « کمربند سبز» امریکا را در منطقه تقویت کند و کشور را بار دیگر در حمام خون جنگهای قومی و منطقوی در راستای منافع امریکا بکشاند،چیزی دیگری نصیب مردم نخواهد کرد. چپ چی منافعی درین پروژه دارد؟ پیروزی این روند، قبل از همه بنیاد هر گرایش چپی را میخشکاند.

با تحقق چنین سناریو، چپ های تاجیک چی بدست میآورند، جز اینکه همه چیز زیر نفوذ سلفیگری و وهابی گری و در فرجام به استبداد وحشتناک مذهبی ـ قومی بانجامد وکشور را چند قرن دیگر به حرکت قهقرایی محکوم کند، بهره دیگری نصیب چپ های تاجیک نمیشود. یا باز چاره ای کار کودتا است؟ تناسب قوا در منطقه وجهان، خواب هرگونه کودتا را آشفته میسازد.

ادامه دارد

چپ افغانی درگیر در بازیهای تمامیت خواهی
بخش چهارم
تب وتاب قومگرایی وقبیله گرایی در درون وبیرون حاکمیت دست نشانده وپوشالی غنی و پیوستگی اش با گروه های تروریستی و ضد بشری از افغانستان تا پاکستان چنان داغ و در غلیان است، که هیچ اندیشه، سیاست و فرهنگ مدنی و انسانی را مجال تبارز نخواهد داد، چی رسد به چپ، جز چپی، که شامل این بازیها بوده و است.
همه تجربه ای پشتونستان خواهی و بازی با کارت قومی را میدانند و میدانیم، که چگونه ملی گرا های پشتون و به تعبیر آن زمان متحدین چپ افغانی دود شدند و همه دریک صف، استعمار پنجابی را بیک سو نهادند و از چپ وراست تا اسلام سیاسی وگروه های ملی گرا در جنگ قومی د ر افغانستان دخیل بوده ومیباشند.
طی تمام این سالهای جنگ و ویرانی کشور آبایی!؟ یک صدایی مخالف ازین همه مزد بیگران وزارت اقوام وقبایل واستخبارات افغانستان در آنسوی مرز دیورند بلند نشده است و در عوض بیشتر از نیم بودجه ای کشور، درین سالهای جنگ و دست وگریبان مردم با فقر وحشتناک، در حلقوم زالوهای لر و بر ریخته شده است.
چپ باید در برابر این قاعده بازی، بر محور قوم و قبیله، از مبارزه ای گروه های مقاومت ضد طالبان وضد پاکستان، شکل گیری جنبشهای خود جوش مردمی، نهاد های مدنی و اجتماعی و فرهنگی علیه طالبان، گروه های تروریستی و گرایشهای فاشیستی چی داخلی، چه منطقوی و چی در سطح جهانی، پشتیبانی میکرد و صف خود را در برابر تروریزم و گرایشهای فاشیستی ضد همبستگی مردم با این نیروها همسو میکرد. در واقع موجودیت چنین جنبشهای اجتماعی، مدنی و سیاسی بسود نیرو های ملی وچپ در کشور است.
در حالیکه چپ افغانی بنا بر وابستگی به رژیم ضد ملی غنی و استخبارات کشور های استعماری وپاکستان در مقابل این جنبش خود جوش مردمی قرار دارد و با تف سر بالا و انداختن برف بام خود بالای دیگران آنرا به قوم وتبار پرستی وزمانی هم به وابستگی خارجی متهم میکند.
همه شاهد اند و شاهدیم، که سر وگردن یک گروه وحلقه چپ به استثنای جریان همبستگی ملی، درین همه دادخواهی مردم در برابر تروریزم، گرایشهای فاشیستی، تمامیت خواهی و حامیان شبکه های تروریستی ودهشت افگن در ارگ ریاست جمهوری، حامیان منطقه ای و جهانی تروریزم نتنها نمایان نشد، بل صدای آنها از حنجره حکومت فاشیستی غنی در مورد برچسپ زدن این جنبش داد خواه به خارج نیز بلند گردید.
چپ افغانی با اتخاذ موضع در کنار ابزار استخباراتی امریکا، انگلیس و پاکستان در تلاش است، مواضع چپ خود سازش را، با سنن وموازین قبیله گرایی آشتی دهد، دموکراسی، عدالت، برابری و تامین حقوق اساسی شهروندان را با بنیادگرایی، اسلام وهابی و سلفی گره بزند و قدرت سیاسی حاکمیت زحمتکشان را با استبداد سیاسی وقومی یک قوم تعویض کند. بطور یقین این رفتار سیاسی چپ افغانی در قدم نخست خیانت به آرمانهای زحمتکشان کشور است و این چپ بعوض ایستادن در کنار مردم، نقش فعال را در سرکوبهای اجتماعی، کارزار ترور و وحشت داشته و دارد.
چپ، امروز باید پرچم مبارزه برای آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی، حاکمیت ملی، منافع ملی ومحکوم کردن گرایشهای فاشیستی و جریانهای تروریستی را در عمل در اهتزاز نگهدارد و در مبارزه ای سیاسی و فکری ازشبکه های تروریستی، طالب، حقانی، حکمتیار، رژیم وابسته ای غنی، شبکه جاسوسی پاکستان، انگلیس و امریکا، فاصله بیگیرد و بر علیه تبعیض، تعصب، نفاق اجتماعی، نابرابری و انحصار قدرت قومی، موضعش را اعلام کند. در حالیکه چپ افغانی به موعظه گر و حامی سیاسی و فکری این قومگرایی وتمایت خواهی، شبکه های تروریستی و استخبارات خارجی تبدیل شده است.
روی کار آمدن چنین چپی قبل از همه بسود منافع منطقوی امریکا است، زیرا تمام تلاش امریکا، انگلیس، پاکستان و سایر متحدین منطقوی آنها، این بوده و است، که ریشه ای تفکرات ملی گرایی وچپ را درین سرزمین بخشکانند و با سرهم بندی و ایجاد سازمانها و گروه های سمارق گونه ای استخباراتی بنام چپ، از تشکل چپ واقعی جلو بیگیرند و با نیرنگ ولطایف الحیل سر راه تشکل یک جنبش داد خواه ومردمی را سد کنند.
در اتحاد سیاسی وفکری چپ با رژیم مزدور و وابسته غرب و ازین طریق قرار گرفتن چپ در خدمت اهداف منطقوی امریکا بدون شک در ذهن هرکس این پرسش را بوجود میآورد، که آیا نظام و سردمداران سرمایه سالاری تغییر ماهیت داده اند و از قرار داشتن در سنگر دشمنان آزادی، عدالت اجتماعی، سرکوب وچپاول خلقهای سراسر جهان دست برداشته اند؟ به هیچوجه، این چپ افغانی است، که اندیشه های رسته گاری ورهایی انسان را، برابر قد و تفکرات تمامیت خواهی وسیادت طلبی قومی خود دوخته است و در تحقق این پروژه ضد انسانی امریکا در منطقه با ابلیس های آدم روی متحد شده است.
چپ افغانی با ترفند مبارزه طبقاتی، در واقع برای حفظ الیگارشی قبیله وقوم بجای حاکمیت مشروع ودموکراتیک مردم، با شیاطین زمانه اتحاد بسته و در تلاش است با حذف همه سازمانهای تاثیر گذار وجنبشهای اجتماعی وخود جوش مردم از سر راه اتحاد گروه های تروریستی طالبان، حکمتیار وحقانی وسایر گروه های تروریستی با حکومت ضد ملی غنی نقش بازی کند .
این چپ خواهان چنان دموکراسی در کشور است، که حاکمیت سیاسی یک قوم را تضمین کند، قدرت را در دایره قومی گرایشهای مختلف سیاسی یک قوم حفظ کند، چپاول وتاراج اقوام غیر خودی را قانونی بسازد، نقل و انتقال کوچی های پاکستان و جابجایی آنها را بالای زمین وخانه مردم دستاویزی قانونی دهد، سلب مالکیت از اقوام غیر خودی راصبغه حقوقی دهد، نماد ها ونمود های فرهنگ یک قوم و قبیله را به فرهنگ ملی بدل کند، هویت همه را در هویت یک قوم استحاله کند و...، برای چپ افغانی فرجام دادخواهی !؟ اینست.
با وجود قیل و قال گروه های چپ افغانی برای برپایی رژیم دموکراتیک قبیله ای ویک قومی، باید گفت، که در گذشته هم چپ قومی، کاروایی دموکراتیک نداشته است، حزب یک جنبش را بحرکت واداشت، که از برنامه های اقتدار گرایانه و بصورت غیر مشارکتی حتی با زحمتکشان به پیش برده شد. .آرمان چپ افغانی، در واقع جز دستاویزی برای قدرت نبوده است.
مزدوران خارجی چپ و راست، سیاست و کار سیاسی و تشکیلاتی را برای انسجام سیاسی وفکری مردم، به پول درآوردن از جیب جامعه مبدل کرده اند. جمع آوری وسر افراز بودن به پول دزدی، ساختن بلند منزل، داشتن ویلا ها و موتر های ضد گلوله، بادیگارد وچاکر ونوکر، جای هر ارزش سیاسی، فرهنگی، اجتماعی واخلاقی را در مبارزه ای سیاسی، فکری و اجتماعی گرفته است.
در زبان و گفتار حلقه های چپ هیچگاه آزادی از زبان نمی افتد، ولی این گروه های آزادیخواه! در کردار مصروف معامله با حلقه های استخباراتی، برای کشتن آزادی، به بند کشیدن انسان برای منافع قومی، پیشبرد استبداد قومی ودینی، منافع شخصی، دریافت مصارف حزبی وتبلیغاتی، بدست آوردن جیب خرچها و...، میباشند. چپ با اتحاد با قدرت های استعماری و شبکه های جاسوسی داخلی آنها، هم آزادی را به حراج گذاشته است وهم استقلال را و یگانه داروی زخم خونین کشور را در فروش ودادن قباله شرعی آن به امریکا میداند.
چپی، که به دلایل قومی وایمان به انحصار قدرت، قدرت را ننگ وغیرت قومی بداند و به آن به حیث میراث قبیله ای وقومی ایمان آورده باشد. هیگاه نمیتواند به آزادی، برابری، برادری بین همه مردم اعتقاد داشته باشد. تفاوت گروه های چپ افغانی با طالبان وسایر گروه های تروریستی درینست، که یکی با قهر قبیله ای و از طریق سلاح سر میبرد ودیگری باخواندن لالایی وترانه های خواب اور و ادبیات مطنطن، این سر بریدن را توجیه میکند. یکی درنقش طوطی شرین کلام ظاهر میشود و دیگری در نقش زاغ، اما هردو مبلغ انحصار قدرت و ایمان به برتری قومی.
وضیعت سیاسی در کشور طوری رقم زده شده است، که استبداد در نوع قومی آن بیشتر مردم را سر کوب کرده ومیکند و مبارزه برای رهایی انسان را قبل از ستم طبقه در نوع قومی آن خلاصه کرده است. تا این استبداد قابل لمس بر طرف نشود، نمیوان جامعه را برای برقراری عدالت، برابری وبرادری متحد ساخت. تامین عدالت سیاسی وملی و برداشتن خصومت ملی واستبداد سیاسی ــ قومی، از زیر بنای حاکمیت، سر فصل حرکت جامعه بطور متحد برای تامین عدالت ورهایی انسان از هر قید وبند است.
استبداد دینی وسرکوبهای خونین از نام دین قبیله ای، برخودار از حمایت قومی و قبیله ای، که از سوی گروه های تروریستی طالبان، حقانی، حکمتیار وسایر شبکه های بر خاسته از مدارس دینی و تالاب های قبیله ای وقومگرایی دو سوی مرز دیورند سر بلند کرده اند و از حمایت حامیان خود در حکومت و سازمانهای چپ وراست قومی بر خودار اند، با هر اصول آزادی، عدالت اجتماعی، برابری وبرادری منا فات دارد. چپ وجنبش ملی قبل از هر تصفیه حسابی، باید جهت مبارزه و بسیج ملی را علیه این گروه ها توجیه و سازمان دهد، نه اینکه نیروهایی را به دلایل قومی هدف بگیرد، که خود سنگردار مبارزه با این خشونت دینی، سیاسی وقومی اند.
حکومتگران قومی چی در گذشته وچی اکنون مانع ازان بوده و اند، که خرد جمعی جوامع واقوام را در یک مسیر برای نجات جامعه از ایستایی سده وقرون، بسوی پیشرفت وترقی و بر پایی یک حاکمیت ملی و دموکراتیک متمرکز شود. بیشترین توان وانرژی حاکمان قومی در سرکوبی اقوام غیر خودی صرف شده است. اگر تمام توان مردم در راه آبادی وپیشرفت کشور صرف میشد. امروز جامعه بعوض درگیری قومی، ملت واحد وباغرور وهمبسته مبیبود.
مساله ای بحران قومی، ناشی از انحصار قدرت و سرکوب گریهای قومی، هرنوع فرآیند دموکراتیک وسیاسی را در کشور ضربه زده و روند تحولات فکری وسیاسی را با موانع جدی روبرو کرده است. قومگرایی ونفوذ رو به گسترش بنیاد گرایی اسلامی، که در واقع هردو پدیده ای همزاد اند، بحران اجتماعی را تا سرحد جنگ تمام عیار قومی افزایش داده اند.
ادامه دارد
عالم
5 نومبر 2015
  
 

جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۹۴





بدخشان با موقعیت مهم جیوپولوتیکی خویش در شمال شرق کشور اهمیت با سزای در وقایع وحوادث منطقه دارا است،همسایگی بدخشان با پاکستان،چین و تاجکستان میتواند این ولایت را مورد توجه جدی بازیگران منطقوی وجهانی سازد.

تاریخ مبارزات بدخشانی ها در طول صده ها و قرون گذشته آمیخته با جدال سخت و سهم گین بوده و درکوره راههای دشوار پر خم و پیچ طی طریق نموده است،نقش سرداران و سربه داران این ولا در کشمکش ها قدرت با برجستگی خاص درخشش داشته و تاثیر آن در وقایع و حوادث برجسته میباشد . نوح بدخشانی سردار دلیر و بی همتایی تیمور جهانکشاه، در عرصه سیاسی ونظامی وایفای وظایف مشکل دشوارازجانب او در آن زمان ها، الظهرومن الاشمس است .هر زمانیکه تیمور جهانکشاه در جریان فتوحات جهانی خود با مشکل مواجه میگشت و یا عملیات نظامی اش به بنبست میرسید، نوح بدخشانی بود که بنبست نظامی جنگی را میشکست و با دلیری تمام با سپاه بدخشانی خود فتح و ظفر را کمایی مینمود ،امرای محلی بدخشان نیز در طول تاریخ با حفظ وحدت ویک پارچگی این ولا با دلیری متکی به اصول و اسلوب اتکا بر خویشتن، وحفظ راه مستقل خویش در مقابل بیگانگان رزمیده اند.

نقش بدخشان در وحدت ویک پارچه گی سرزمین موجوده کشور نهایت بارز و برجسته و آشکار بوده که هیچ کس نمیتواند از آن انکار نماید، امیر عبدالرحمن با عایله خود با چند اسپ لاغر اندام از بخارا وارد بدخشان شد و از بدخشانیان امداد جست تا او را کمک و مساعدت نمایند ،بدخشان با تجهیز ده هزار سپاه هسته و تهداب اردوی یکصد هزاری امیر را پایه گذاری کرد، و سر انجام بعداز طی کوه های سربه فلک هندوکش با این اردو به شمال کابل مواصلت نمود، و مردم شمالی یعنی پنجشیر،پروان و کاپیسا این اردو را تقویه نموده هسته ء افغانستان نوین را گذاشتند .ولی امیر عبدالرحمن بعداز فتح کابل وجلوس سلطنت اعمال شنیع را انجام داد که به همگان آشکار است،عهد شکنی امیر قهار توهین وتحقیر بدخشانیان، استبداد بی حد و حصر وی بدخشان را سرکوب ساخت، ولی مردم بدخشان منکوب نگردیده راه مبارزه و مجادله را ادامه دادند، نقش روشنفکران بدخشی در رشد و تکامل مشروطیت اول کاملا برجسته بود. شاه محمد ولی خان دروازی ،جنرال پینه بیگ خان شغنانی ،میرزمان الدین خان ریس بار چلانی از چهره های برجسته این جنبش بودند.

بدخشانیان در دوره دوم مشروطیت با وصف استبداد قرون اوسطائ در کنار سایر روشنفکران وطن ما نقش خویش را به وجه احسن انجام داده، که میتوان از سید محمد دهقان کشمی ،عبدل اول قریشی تخاری و خانواده های امرای محلی بدخشان چون فامیل سیدهء مخفی یادکرد، بعداز سرکوب این همه سر به داران ،بدخشان که در روشنگری جنبش روشنفکری نقش محوری داشته اند در این راستا با شجاعت رزمیده ومبارزه رابا جدیت ادامه داده اند .

شهید محمد طاهر بدخشی علم بردار یک مبارزه نا برابر در عرصهء سیاسی و اجتماعی این کشور استبداد زده بود ،بدخشی با درک از تنازعات وتناقصات اجتماعی، و وجود ستم ملی در این سه صدهء اخیر با دلیری تمام طراح آیده مسلهء ملی در کشور شد ،او با استفاده از موقعیت خاص که ناشی از تنازعات ملی بود طرح مسله ملی را با درایت کامل و شجاعت بی نظیر با استفاده از روند جنبش چپ کشور به میان گذاشت، و روی اصول و موازین جدی حقوق ملی مردم افغانستان تاکید میورزید به مبارزه برخواست، متاسفانه ایده طرح مسله ملی بدخشی مورد قبول رهبران جنبش چپ کشور واقع نگردید، طرفداران شوروی یعنی خلق و پرچم با نشخوار ایده های” شوروی بزرگ” الگو و ساختار دولت شوروی را برای بدخشی پیشکش میکردند. ولی بدخشی با دلایل قاطع سیادت امپریالیزم روسی را در حاکمیت دولت شوروی برجسته میساخت و در هر گفت و شنود کشور های آسیایی مرکزی را چون کشور های مستعمره یاد آور میشد ،تاکید بدخشی روی این اصول و موازین طرح مسله ء ملی واتخاذ سیاست مستقل ملی به همگان آشکار است او محفل انتظار را در عرصه و اتموسفیر پرتلاطم کشور با متانت ودلیری رهبری نمودو در این راستا با منطق قوی با کاخ استبداد گران و ستم گران یوروش برد ، پا فشاری بدخشی روی اصول مطروحه ء مسله ء ملی او را در عرصه سیاسی مورد بغض وکینه شوروی ها قرار داد ، خاصتا بعداز مذاکرات طولانی بشکل سیستماتیک در طول هشت ماه ادامه داشت خواست ها و پیشنهادات شوروی ها را در باره اتحاد با طرفداران شوروی جواب رد داد ،در باره این مذاکرات یادداشتهای بکر وناب نزد نگارنده موجود است که در موقع اش جهت روشنایی این مذاکرات و موضع سرسختانه بدخشی بحث خواهیم نمود..1 .

تا اینکه کودتای ثور به وقوع پیوست و توطه خاینانه ء جهت سر کوب صدیق ترین وطن پرستان کشور زمینه چینی شد، تا اینکه چهار هزار تن از رزمند گان محفل انتظار به شمول رهبران آن شهید بدخشی به شهادت رسیدند ، از زمرهء این رزمندگان بیش از دو هزار تن آن بدخشانی بودند .

نقش روشنفکران دینی در مسیر مبارزه چهار دهه اخیر نیز برجسته است که هیچ کس نمیتواند که این موقعیت بدخشانیان را انکار نماید ،پروفیسورشهید استاد ربانی با تدبیر و زرنگی تمام جنبش و حرکت ضد امپریالیزم شوروی را رهبری نمود، قابل توجه است موقعیت تباری شهید ربانی مایهء شک و تردید “ای اس ای” پاکستان بود ربانی با درک از این حساسیت های پاکستان با زیرکی و هوشیاری تمام گام برداشت، او با همکاری و همگامی بزرگترین نابغه ء جنگ های چریکی یعنی شهید احمدشاه مسعود در عرصه نبرد با متانت گام نهاد، بعداز ورشکستگی داکتر نجیب الله قدرت سیاسی را در کابل تصاحب نمود،البته فیصلهء اشغال کابل بعد از پناهنده شدن دوکتور نجیب الله به دفتر سازمان ملل درجبل السراج طرح وبه مرحلهء اجرا گذاشه شد،اینجانب شخصا دراین کنفرانس حضور داشتم(2) این حرکت غیر مترقبه ء شهید احمد شاه مسعود و واکنش های تند سازمان استخباراتی پاکستان را به همراه داشت،پلان های پاکستان با سرمایه گذاری قبلی بالای حزب اسلامی حکمتیارکه محوریت قدرت سیاسی در کابل را در وجود آن حزب میدید نقش بر آب شده بود،پاکستان توطیه ودسایس پایان ناپذیرراآغاز نموده بود، منتج به مشتعل شدن جنگ داخلی در کشور شد،   تشکیل شورای هماهنگی یا کودتای شورای هم آهنگی که از اتحاد جنبش ملی ، حزب وحدت و حزب اسلامی نیز نتوانست مسعود را به عقب نشینی از کابل وا دارد ،او سر انجام حریفان این اتحاد را با زانو در آورد؛ پاکستان که سیاست های مداخله گرانه اش به بنبست مواجه گردیده بود جنبش جدیدی را به نام طالبان پایه گذاری نموده و افغانستان را وارد فاز دوم جنگ ذات البینی گردانید ودسایسآ آنکشورادامه یافت .

استاد ربانی واحمدشاه مسعود از کابل عقب نشینی نموده در شمال کشور سنگر گرفتند، بعد از سقوط مزار شریف پایه گاه عمده مقاومت به شمال کابل و پنجشیر و شمال شرق منتقل شد و بدخشان عقب گاه اصلی استراتیژیک مقاومت گردید و حقا که این رسالت را به وجه احسن در زمان مقاومت انجام داد قومندان برجسته بدخشان در آن زمان نجم االدین واثق معاون شهید مسعود بود، خط اول جبهه از ذخایر لوجیستکی مردم بدخشان و افراد تازه دم آن سود میبرد، شهد استادربانی و شهید مسعود بدخشان را با همه دسیاس و توطه های پاکستان حفظ نموده مبارزه علیه طالبان را ادامه میدادند شهادت مسعود وقایع یازده سپتامبر 2001 نقطه عطف در تاریخ جهان شد، ناتو طالبان و پاکستان را از مواضع شان عقب راندند و دولت موقت در کابل پایه گذاری گردید ولی بدبختانه بدخشان چون سالهای گذشه در انزوا باقی ماند این انزوا دوباره خلای قدرت را در بدخشان ایجاد نمود پاکستان با دسایس جدید با کینه های دیرین به بدخشان داشت پایگاه اصلی مقاومت بدخشان یعنی وردوج را مورد تهاجم قرار داد و وردوج پایگاه طالبان شد؛ و جنگ های ذات البینی در بدخشان مشتعل گردید، و این آتش سوزان دار و ندار بدخشان به یغما خواهد برد ،ضعف دولت مرکزی فساد لجام گسیخته موجودیت لابی های و عناصر ای اس ای پاکستان بدخشان را بر پرتگاه سقوط نزدیک ساخته است، موجودیت تحصیل یافتگان مدرسه های پاکستان در بدخشان ، رشد وهابیت به کمک سعودی ها حزب التحریر زمینه رشد تکامل داعش را در بدخشان مساعد ساخته ، حضور چیچنیان، وایغور های چین ، گریزه های تاجیکستانی وازبکستانی و اعراب افراطی و پنجابی تحت نظر” ای اس ای” پاکستان در بدخشان خطرات بالقوه ء برای از بین بردن ثبات و امنیت است، سقوط بدخشان تخارستان وشمال را کاملا در خطر قرار داده ،و ولایات پنجشیر ، پروان و کاپیسا نیز با بحران مواجه خواهند شد .

1-  مذاکرات با نمایندگان شوروی سال 1353                                                                

2- جلسه جبل السراج حمل سال 1371                                                                      

عبدالحی نزهت

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۴

شورای سرتاسری تورانیان افغانستان و"کلان-هویت" ما!


زلمی نشاط

شورای سرتاسری تورانیان افغانستان و"کلان-هویت" ما!

پیش درآمد:

دو یادداشت از دو عزیز از کابل بدست آوردم و هردو بزرگوار نظر من در موردِ ایجادِ احتمالی شورای سرتاسر تورانیان افغانستان جویا شده بودند. همچنان در فیسبوک هم بحث‌های در مورد این موضوع به چشمم خورد. خواستم به این دو بزرگوار نظرم را ارائه کنم. میخواهم با دوستان نیز نامه ام را به اشتراک بگذارم، چون موضوع مطروجه مسئله‌ی خصوصی نیست؛ بلکه بحث عمومی و خیلی هم سیاسی است.

شورای سرتاسری تورانیان افغانستان:

در یک کلام من مخالف ایجاد درز و اختلاف هرچه بیش‌تر در "کلان-هویت" ما هستم. زبان و فرهنگ فارسی و این سرزمین "کلان-هویت" ما می‌باشد.

به بیان دیگر این زبان و این فرهنگ عظیم نه مالِ موروثى تاجیک‌‌ها و نه از آنِ تُرک‌ها است و نه هم از کُرد و لور و کسی دیگری. این فرهنگ و این زبان مالِ مشترک همه‌ای اینها و تعداد بی‌شمار دیگری نیز می‌ باشد، چون از نگاه تاریخی همه در امر رشد و پُر بارسازى این فرهنگ بزرگ سهم خود را اداء کرده‌اند.

من در مورد ایجادِ هویت‌ هاى قومی در افغانستان - در تحقیقى تحت عنوانِ "تبارشناسی ایجادِ هویت‌ هاى قومی در افغانستان" - در 150 سال اخیر پژوهشِ مفصلى انجام داده‌ام. نتیجه اى تحقیق من این است که هویت‌ هاى کنونی در کشور ما، همه "سیاسی" اند.

هویت پشتونی و یا "افغانی" را "دولت افغانی" (Afghan State) مطرح‌کرده و آن را در بستر زمان هرچه فربه‌‌ تر ساخته، و این دولت تا کنون هم در پی برجسته‌سازی آن می‌باشد. این پروژه وابسته به برخی از قوم گرايان پشتون است.

من در تحقیقاتم به این نتيجه رسیدم که این پروژه به شکل مدرنِ آن به وسیله‌ای محمود طرزی ،پس از برگشت اش از ترکیه‌ای عثمانی، طرح‌ریزی شد و بعد از آن نظریات وی به وسیله "دولت افغانی" مورد حمايت قرار گرفت. تلاش گردید تا این نظریات در عمل پیاده شده و نهادینه شود.

ولی باید در نظر داشت که پیش‌ زمينه های این "هویت‌ سازی افغانی" در نوشته های استعماری بریتانیا از قبل - بل اخص از اوایل قردن 19 میلادی به این‌ طرف - وجود داشت. پس از وارد‌ شدن پای و نفوذ سیاسی بریتانیا به خراسانِ آن‌روز - و افغانستان امروز - تحقيقاتى گسترده و وسيع در مورد "افغان‌ های" این سرزمین انجام شد. از نظر استراتژيست ها و سياست سازان افغانى-انگلیس، چون بزرگان "افغان" در آن زمان اتفاقا در قدرت بودند، می‌شد به وسلیه‌اى آنها اهداف خود را آسان‌ تر به منصه اجرا در آورد. بنابراين تلاش صورت‌ گرفت که هویت "افغان‌ها" هرچه بیش‌ تر بر جسته سازی شود. طبیعتا این فربه‌ سازی یک هویتِ خاصِ به قیمت تضعیفِ "کلان‌هویت" (فرهنگ و زبان فارسی) صورت‌ می‌ گرفت. بریتانیا و روسیه تزاری تجربه‌ ای بی‌ پایانی در موردِ درهم شکستن "کلان هویت‌ها" به وسیله‌ ای مطرح‌ کردن هویت‌ های محلی و کوچک داشتند. در این زمینه تحقیقاتِ زیادی هم در هند و هم در آسیای‌ میانه صورت‌ گرفته است که ثابت‌کننده اى ادعای من می‌ باشد. یعنی برای شکستن و خُرد و خمیر‌ساختن یک ملتِ بزرگ، باید اول آنها را به خرده هویت‌ها منقسم کرد. هویت‌ های کوچک را سیاسی ساخت و در مقابل هویتِ بزرگ تر قرار داد. خیلی ساده این حقیفت در شعار معروف انگلیس ها قابل رويت است: "تفرقه بیانداز و حکومت کن" (divide and rule)؛ یعنی به همین سادگی.

در این‌ جا نمی‌ خواهم اطاله كلام بدهم، ولی مى خواهم تصريح كنم که خرده هویت‌ ها همیشه در جوامع بشرى وجود می‌داشته‌ باشند و به عبارت ديگر حضور و تداوم خُرده فرهنگ‌ها در جامعه بشرى، جزء ذات اين جوامع است. حتی در یک قریه کوچک هم تفاوت‌ هاى سليقه يى، ادراكى و تصورى هم وجود مى داشته باشد. پس جوامع و کشور ها که بصورت طبيعى دارای زبان‌ها و هویت‌ های گوناگون می‌باشند. پس به وسیله‌ اى سیاسی‌سازی این خرده هویت‌ها - هویت‌های محلی - است که می‌ شود یک ملت را به سادگی تقسیم و تضعیف کرد.

دوباره به موضوع اولی خود بر میگردم. با این پیش‌ زمینه، محمود طرزی و همراهانش فرآيند "افغانيزه كردن" باشندگان این سرزمین را آغاز کردند. من و دوستانم چندسال قبل فرمانِ ناقلین دوره اى امان‌الله خان را همگانی ساختیم. این برنامه پس از دوره اى امان‌الله خان نیز به شدت تداوم يافت. پیش از این حوادث، در زمان امیر حبیب‌الله خان، برای مرکزی‌سازی قدرت، بالای اقوام شيعه افغانستان ظلم‌ هايى رواداشته شده‌ بود. ایجاد هویت هزارگی و ازبکی واكنشى بود به رويكرد استحاله گر و سياست هويت زدايى دولت افغانستان. خوب حالا میخواهند این دو هویت را زیر یک چتر بیاورند و هردو را ترک خطاب کنند!

همان گونه كه گفتم، ادعای من این است که برجسته شدن هویت‌ هزارگی و ازبکى، در واقع یک عكس العمل بود در مقابل جريان تماميت خواهی. هدف من انکار و نفى هویتِ هزارگی و هویتِ ازبکی نیست؛ همه مى دانيم كه این هویت‌ ها در بستر تاريخ ما همواره حضور و وجود داشتند، اما نه به حيث يك گفتمان سياسى! این هویت‌ ها عارى از وجهه سياسى بودند و هنوز همه اى دارندگان آن آگاهی کامل و حس همبستگی با همدیدیگر نداشتند. تحقیقاتى که انجام شده نشان می‌دهد که پس از اشغال آسیای میانه توسط روس‌ های تزاری یکتعدادِ ازبک ها آن دیار به شمال افغانستان مهاجر شدند. بین ازبک های محلی و هم زبانان تازه واردِ شان برای سال‌های متمادی رقابت‌ فزاينده اى وجود داشت و مردم آسیای مرکزی را "آمدگی" ها می‌خواندند. به همین منوال بین مردم هزاره هم همیشه اختلافاتِ وجود داشته است، که تا حال هم کماکان دوام دارد. اما، روی هم رفته، مردم هزاره و ازبک نسبت به گذشته مقداری دارای همبستگی قومی بیش‌ تری شده اند و این هم به دلیل واکنش به سیاست‌های "دولت افغانی" است.

ناگفته نماند که جناب طرزی در نوشته‌ های پسین خود اذعان داشته‌ است که اگر دولت افغانستان به عوض در پيش گيرى سياست فربه‌سازیِ "هویت افغانی" هویت بزرگ‌تر فارسی را رشد و پرورش می‌داد، افغانستان شاید مى توانست از آزمون بزرگ فرآيند ملت سازى تا حدودى موفقانه عبور کند.

متاسفانه تا هنوز هم کشورِ ما یک کشور خرده هویت‌ها - هویت‌های محلی - است. امروز سیاست در افغانستان بر مدار این هویت‌ ها مى چرخد. به جاى اينكه تلاش تصميم سازان و بازيگران سياسى در جهت رشد و اعتلای سطح فرهنگ و تأمين منافع عمومى متمركز باشد، همه جد و جهد مى ورزند تا گامى در راستاى تحقق خواسته ها و مطالبات كوچك قومى و مذهبى بردارند. و يا سعى مى كنند چنين القاء كنند كه در پى عينيت بخشيدن به خواسته هاى قومى اند، اما در باطن احتمالا به دنبال پُرکردن کیسه‌ ها و حساب‌ هاى بانکی خود، آن هم بیش‌‌تر در خارجِ از کشور، می‌باشند. در واقع این نوع سیاست به نام "قوم و هویت" است که دزد آرای میلیونی را برای یک قوم "خائن" می‌سازد، ولی برای عده اى دیگر "قهرمان" و مدافعِ "منافع" قومِ خاص. بالاخره این نوع سیاست است که بعضی از رهبران را به "بانک رای" مبدل می‌کند. این نوع روان‌شناسی است که فردیت افراد را به "نفع قوم" مصادره مى كند و آن‌ها را به دنباله روها - حتی بردگان، و اسیرانِ - "رهبران" سیاسی شان تبدیل می‌ کند. در چنین "جو روان‌شناختی" است که افراد می‌ گویند: اگر رهبر من با شیطان هم ائتلاف کند من بدون تردید به شیطان رای می‌ دهم. این نوع جهان‌ بینی است که انسان را به موجودِ بدون فردیت - و از همه مهمتر مسئولیت - تبدیل می‌کند.

پس از این مقدمه اى طولانی و خسته‌کننده می‌خواهم بلاخره نظر خود را در مورد ایجاد شورای سراتاسری تورانیان بنویسم.

از نظر من یکی از پیامد هاى ناخواسته (unintended consequence) ایجادِ این شورا پارچه-پارچه سازی هرچه بیش‌ تر همان "کلان-هویت" ما خواهد بود. در جامعه‌شناسی و فلسفه مبحثِ مهمِ تحتِ عنوانِ "پیامدِ ناخواسته" وجود دارد که عصاره اى آن این‌است که گاهی شاید نیات افراد برای انجام کاری ممکن چیزی باشد، ولی نتایج آن ممکن چیزی دیگری از آب بدر آید. براى اينكه نتايج معطوف به روش اند و از دل روشها بيرون مى آيند.

من سخت مخالف ایجاد اختلاف در "کلان-هویت" ما - که همانا فرهنگ و زبان فارسی این سرزمین است - می‌باشم. خلق درز هاى بیش‌ تر، ما را پیش از پیش ضعیف‌ خواهد ساخت. چند قرن پیش با این زبان از هند تا ترکیه و تا آسیای میانه و کاشغر می‌شد باهم مراوده داشت و به وسیله‌ی این فرهنگ مشترک امکان ردرک متقابل ممکن بود، اما اکنون بین ما صد ها تا سد و دیوار بوجود آمده است. وضعیت و رابطه کنونی و پاکستان نمونه روشن آن است. چه وجه مشترک فرهنگی - به جز سیاست غیر اخلاقی ریئال‌پالتیکس، بین این دو کشور وجود دار؟ برعکس در اتحادیه اروپا خصوصا در 70 سال اخیر - به ويژه پس از جنگ جهانی دوم - آهسته-آهسته سد ها و دیوارها و يا هرچیزیکه آنها را از هم جدا می کرد - یکايك پایین آورده شد. اکنون نه مرز اهمیت پیشین خود را دارد و نه هویت مشکل بزرگِ است و نه هم واحد پولی. در قرن 21 - با چنین تجربه های مدرن در پیش چشم‌ های ما - نباید دیوار هاى بیش‌ تری بین یکدیگر ایجاد کنیم!

حدود بیش‌تر از یک قرن میشود که پان‌تُرکیست‌ها در پی گسترش و هژمونيك سازى افکار خود بوده اند. تحقیقات نشان داده است که كميت قابل ملاحظه‌ای از تئوریسن های پان‌تُرکيسم از مناطق تحت اشغال روسیه تزاری، خصوصا قفقاز و اطراف بحیره اى سیاه (اکراین امروز)، آمده بودند و آن‌ها بودند که این نظریات پان‌تُرکیستی را برای بار اول فرموله و مفصل‌بندی کردند و سپس آن را وارد قلمرو عثمانی - استانبول آن روز نمودند. تئوری‌ "تورانی‌ گرایی" به دنبال ایجاد تُرکستان بزرگ می‌باشد. توجه داشته باشید که این نظریه هم منحیث یک "واکنش" در مقابل روسیه تزارى پى افگنده شد.

در مقابل - و در واکنش این نظریاتِ پان‌تُرکيسم - همین‌گونه یک‌تعداد دیگر آمدند و نظریه‌ های "پان‌ ايرانى گرايى" و تئوری‌های "نژاد آریایی" را مطرح‌ كردند و به دنبال ایجاد آریانای بزرگ برآمدند. این گروه نیز پان‌تركيست‌ها اسطوره‌ سازى ها کردند و تاریخ را از سر نوشتند.

هر دوى این تلاش‌ها از نظر من مردود است، چون در هر دو جایی برای دیگرپذیری و تساهل وجود ندارد؛ هر دو تفوق جویی و خود بزرگ بينى را اصل قرار داده‌اند؛ هردو در پیِ طرد و رد دیگری است؛ هردو کثرت‌ گرايى و پلورالیزم را نمی‌پذیرد؛ هردو حاظر است با توسل به زور و خشونت سر زمينى موعود خود را برای "نژاد خالص" خود ایجادِ کند! خلاصه هر دو، برخلاف ارزش‌های بشری، دینی و فرهنگ متعالی اند. در این اواخر متوجه تحقیقی به زبان انگلیسی شدم که ادعا داشت آدولف هتلر - بنیان‌گذار نازیزم آلمانی آشنایی زیادی به این نظریات داشته است و همچنان علاقه‌ی خاص به کار های مصطفمی کمال داشته. نتیجه‌ای این تحقیق برایم چندان شگفت‌آور نبود.

پس برای من هر دو طیف -نظریاتِ پان‌تُرکيسم و پان‌ ايرانى‌گرايى - به یک اندازه متعفن و گندیده است و سبب تهوع در من می‌شود. هر نظریه اى که نتواند دیگری را هم طراز من بشمارد، بدون ترید برای من باید به بايگانى تاریخ سپرده شود. هر اندیشه اى که زنجير وصل ما را بسگلد و ما را فصل كند، باید به منقضى شدن دوران اين نوع منظومه فكرى حكم داد.

من سخت باورمندم که باید از تجربه های گذشته خود بیاموزیم و به "کلان-هویت" ما - که همانا زبان و فرهنگِ فارسی این سرزمین است - بچسپیم و، در عین زمان، اجازه دهیم تا خرده هویت‌ ها هم در زیر مجموعه اى این فرهنگ و هویت بزرگ به حيات خود ادامه دهند. اگر همه از خُرده هویت‌ ها و خرده فرهنگ‌ هاى خود تبعیت کند، پس وجه اشتراك، زمينه و امكان ارتباط همگانی ما از هم می‌ پاشد. پس باید از "کلان-هویت" خود پاسداری کنیم، که دنیای هستی ما در آن است و در ضمن خرده هویت‌ ها را نیز حفظ کنیم. فراموش نشود که زبان انسان خانه اى وجود وی است. زبان فارسی خانه ای هستی همه اى ماست؛ فرهنگ آن فرهنگ والای انسانی ست که به ما درس انسان دوستی و نوع دوستی میدهد (بنی‌آدم اعضای یکدیگر اند) و بالاخره این سرزمین، سرزمین مشترک همه اى ماست.

پس از نظر من متاسفانه ایجاد شورای سرتاسری تورانیان به معنی پذیرش یکی از این دو مکتبِ بالا است. این دو ایديولوژى حالا در بین مردم و جوامعِ که عنایت و تمکین به تساهل، کثرت‌گرایی، دیگرپذیری دارند، دیگر جایی ندارند. نه تنها این دو مکتب بر ضد ارزش‌های انسانی اند، همچنان، شاید از همه مهم‌تر این دو تفکر، در آسیاب دشمنان ما هر دم آب می‌ریزند و ما را بیش‌تر از پیش پارچه-پارچه می‌ سازند. ما كه هم اكنون به نحو باور نكردنى پاره پاره ایم، ایجاد درز و اختلاف بیش‌تر ما را به دود تبدیل خواهد کرد و به هوا خواهد بُرد.