چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۳

با يک سيلی چند روی را افگار نکني

 


این مقاله حدود بیست و دو سال پیش در رد نظریات آکادمیسین اعظم سیستانی و دفاع از تفکرات شهید بدخشی نوشته شده است.
*****
ع . م. اسکندری
با يک سيلی چند روی را افگار نکنيد !
( تاملی برچند واژه در متن سخنان کانديد اکادميسين اعظم سيستانی )
زنده ياد محمدطاهر بدخشی ـ پايه گزار نهضت تفکر ملی ( زندان پلچرخی )
******
چندی قبل در سايت اريايی به مقاله ی برخوردم تحت عنوان( نظام فدرالی در اوضاع کنونی قبل از وقت ، و تحقق آن توطئهء برای تجزيهء کشور است!
چون از گذشته با نام استاد سيستانی آشنايی داشتم و هرچند از گاهی نوشته های شانرا خوانده بودم، به همان اميد سايت انترنتی را بازکردم ، ولی متاسفانه برعکس گذشته ها بعد از مرور بر پراگراف اول و رسيدن به پراگراف دوم خنگ شدم. درين پراگراف چنين ميخوانيم : « از فعاليت های تجزيه طلبانهء برخی عناصر مشکوک ووابسته به ستم ملی قبلا در نشرات برون مرزی افغانها چيزهايی شنيده و خوانده بودم واينرا نيز شنيده بودم که پس از سقوط دولت نجيب الله و رویکار آمدن دولت ربانی باوجود رجوع مکرر به مقامات امريکايی جواب رد شنيده بودند و به آنها گفته شده بود که امريکايی ها از تماميت ارضی افغانستان حمايت ميکنند. »
من درينجا به اين مسئله کاری ندارم که درنشرات برون مرزی چه گفته اند ويا چه ميگويند. سخن گفتن ونظر دادن چه درست و چه نادرست حق فردی است؛ درستی و نادرستی انرا ديگران قضاوت ميکنند. در مورد نقشه کشی ها و نام گذاریهای نا بجا نيز عجا لتا حرف نميزنم و اين مسئله که تحقق نظام فدرالی درکشور قبل از وقت است ويا نه ؟ نيز بحث نمی کنم و اصلا هدف نقد نوشته سيستانی صاحب را ندارم. آنچه مايه تعجـب من ميگردد، ا ينسـت که يک دانـشـمـند کشور درمقـالـه خود کلمـاتــی چون « عناصر مشکوک » و « وابسته به ستم ملی » را بی تامل و نابجا بکار ميگيرد. اين کلمات در کتاب های چاپ بازار قصه خوانی پشاور مصرف همه روزه دارند. از کتاب دويمه سقاوی نوشتهء آقـای سمسور افغان گرفته تا مناسبات پشت پردهء آقای بايگان تا کتاب گونه های آقای حکمتيار و نوشته ها و گفته های تمام شئونست های وابسته به رژيم های استـبدادی قـبلی، تا مجاهد نماها و طالبان بشمـول درباريان وطرف داران سلطـنت استـبدادی ، پر از چنـين کلمـات « مقولات» و اصطلاحات ، مـن درآوردی و ميان خالی است. ما چنين کلمات و اتهامات را کم نشنيده ايم و کم نخوانده ايم و اصلا به شنيدن وخواندن چنين اصطلاحاتی خو گرفته ايم. ولی از شما (جناب سيستانی صاحب ) و امثال شما دانشمندان و دانشمردان نامی کشـور سابقه نداشت. در همين جا و قـبل از آنکه چيز بيشـتر در مورد بگويم اولا خدمت تان عرض ميکنم که خدای ناخواسته قصد بی ادبی و بی احترامی به شخصيت شما و هيچ کس ديگری را ندارم و ثانيا بخاطر آنکه من هم عنصر مشکوک و ناشناخته شده معلوم نگردم خود را رک و راست معرفی ميکنم: نام من عبدالمجيد و نام خانوادگی ام اسکندری است. در سال 1333 درولسوالی درواز ولايت بدخشان زاده شده ام. نسب پدری ام به شاهان درواز و نسب مادری ام به ميران بدخشان ميرسد ( اين مسايل را بخاطر آن نمی نويسم که خدای ناخواسته فخرفروشی کنم و خود را آدم بانسب و مهمی جلوه دهم و به اين عقيده نيز نيستم و جدا اعتقاد دارم که :
پشت نام پدر چه ميگردی پدرخويش شو اگر مردی
وبازقابل ياد دهانی ميدانم که محترم استاد شهرانی در مقالهء که چند سال قبل در جريده ء اميد به ارتباط شاه محمد ولی خان دروازی ( وکيل سلطنت شاه امان الله خان ) نوشته بودند و متاسفانه من آن مضمون را درين اواخر خواندم، ايشان ، محمدولی خان را ترک تبار خوانده اند. من واقعا ندانستم که ايشان ازين کار چه منظوری دا رند. آيا منظور ادامه همان هويت سازی های جعلی، قومی که از چند سال بدينسو در مزارشريف معمول گرديده بود و در راس آن نيز آقای سيرت تالقانی قرار داشتند، هست ويا اينکه ما واقعا ترک تبار هستيم؟ راستش من چنين حقيقتی را نه از بزرگان خانواده ء خود شنيده بودم و نه در کتب تاريخی که خود بعضا خوانده ام ، چه کتب تاريخی نوشتهء مورخين کشور و چه مولفين خارجی از کتاب مونت ستورات الفنستون ( افغانان ) تا تاريخ بدخشان نيز به چنين حقيقتی برنخوردم. از هيچ دروازی چيز فهمی نيز چنين چيزی و حرفی را نشنيده بودم. اميدوارم استاد شهرانی اگر ممکن باشد اسناد و مدارکی را که برای اثبات اين قول و حکم خود دارند ارايه نمايند. چون در مقالهء شان در جريده اميد در مورد هيچ ريفرنسی داده نشده است ، که خود بدان مراجعه مينمودم. اگر چنين هويتی درست باشد، من خوشحال خواهم شد. برای هرکسی ارزش خواهد داشت ، تا اصل و نسب خود را بداند. چه ترک باشد ، چه پشتون ، چه هزاره ، چه تاجک و چه تاتار، فرقی ندارد. ما همه انسانيم ، از نوع بشر و نسل آدم.)
مکتب ليسه را در تخنيک ثانوی کابل و تحصيلات عالی را درفاکولته انجنيری پوهنتون کابل در سال 1356 تمام نمودم. از سال 1350 تا اوايل سال 1359 در « محفل انتظار » گروهی که تحت رهبری شهيد محمدطاهر بدخشی بود، عضويت داشتم و از آن به بعد خود از عضويت در آن سازمان کتبأ استعفا دادم. از اوايل اسد سال 1357 الی 16 جدی سال 1358 (زمان تره کی ـ امين) زندانی سياسی در زندان پلچرخی بودم. بعد از خدمت زير بيرق در سال 1360 دوباره بحيث انجنير دردستگاه ساختمانی تعليم و تربيه کارکرده ام، بعدا بحيث والی تخار، بعدا کارمند وزارت خارجه ، شارژدافر سفارت افغانستان در بلگراد و باز در شعبات گوناگون وزارت خارجه الی آمدن حکومت اسلامی کار و خدمت نموده ام. سه ماه بعد از حکومت اسلامی مجبور به ترک وطن و مهاجرت در آُسيای ميانه شدم. بعد ازچند سال در دوشنبه و تاشکند در اواخر سال 1996 با از دست دادن اميد بازگشت به وطن مجبور به سفر به صوب اروپا شدم و از آن به بعد چون پناهنده در کشور هالند در مهاجرت و آوارگی مانند ساير هم وطنان بسرميبرم.
ميخواهم تاکيد کنم که برعکس « تبليغات معمول » که ستمی ها ، تجزيه طلب ، سکتاريست و ضد پشتون هستند؛ ما ( بشمول من ) نه تجزيه طلب هستيم ، نه سکتاريست و نه ضد خلق برادر پشتون. و باز ما ازنقطه نظرخانوادگی ، از زمان اميرشيرعلی خان و بعدا درحکومت اميرعبدالرحمن خان ، اميرحبيب الله خان و حکومت امان الله خان غازی با ايشان دوستی و همکاری داشته ايم. شما ( جناب سيستانی صاحب ) هزار بار بيشتر از من به تاريخ سياسی کشور بلد يت داريد و خوب ميدانيد که هم اميرشير علی خان و هم امير عبدالرحمن خان که در بخارا يا تاشکند در تبعيد بسرميبردند به کمک همين شاهان درواز و ميران بدخشان سپاه آراستند و بعدا عازم «قطغن» مزار و کابل شدند! همکاری و صداقت شاهان دروازی با اميرامان الله خان غازی برای همه روشن است ونياز به ادله و برهان نيست. و اما از نقطه نظر شخصی ؛ صادقانه خدمت شما عرض ميکنم که در تمام دوران تحصيل ، کار ووظيفه دوستان شخصی من اکثرا جوانان و روشنفکران هزاره ويا جوانان و روشنفکران پشتون تبار بوده اند. دريک کلمه نه پشتون ستيزم ونه عقده ء درين رابطه دارم. ولی افتخار دارم که شاگرد بدخشی شهيد و عضو « سازمان» وی بوده ام. حالا شما بفرمائيد که با من با چنين اوصاف چگونه معامله و برخورد ميکنيد ؟
اين مسا يل را با اين تفصيل ( شايد هم اضافی ) بخاطر آن آوردم که هم ذهن شما و هم ذهن ساير خوانندگان محترم روشن باشد.
واما بخاطر آنکه حق شاگرد بودن نزد بدخشی صاحب شهيد را ادا کرده باشم و بخاطر روشن شدن برخی مسايل ميخواهم توضيحات خيلی مختصر پيرامون تفکرات ونظريات بدخشی ارائه کنم. چون حالا احساس ميکنم که در زيرجو تبليغاتی رژيم های مستبد و خود کامهء گذشته ، سازمان های شونيستی کهنه و نو و تفکرات دروغين و غير ملی به اصطلاح «انترناسيونالستی» چپ و راست ، حقايق سياسی ـ تاريخی کشور وارونه جلوه داده ميشود و ديده ميشود که باز يک بار ديگر چون « مور و ملخ » به جان بدخشی شهيد و تفکرات او چسپيده اند. اگرچنين نمی بود ، اقلا تاريخ نگاران ، محققين و دانشمندان جامعه شناسی ما نبايد چنين قضاوت های غيرعادلانه مينمودند.
آنچنانيکه همگان اعتراف دارند بدخشی يکی از کوشندگان و پايه گذاران جنبش دموکراتيک درکشور است ؛ او مشترکا با غبار ، علی محمد زهما ، محمدصديق روهی ، نورمحمدتره کی ، خال محمد خسته ، محمودی ، ببرک کارمل ، نذيهی ، رضوان قل تمنا ، داکتر برنا وسايرين در راه نهضت دموکراتيک در کشور تلاش نمود و بعدا در سال 1342 مشترکا با تره کی ، کارمل ، کشتمند ، پنجشيری ، زيری و ديگران در کار تدارک « جريان دموکراتيک خلق افغانستان » تلاش نمود و در سال 1343 هنگام تاسيس « جريان دموکراتيک خلق افغانستان » و تدوير کنگره موسس آن « جريان » از جمله فعال ترين اعضای آن حلقه و سخنگو و گرداننده اولين کنگره موسس «دموکراتيک خلق» بود. اورهبر اولين مبارزات خيابانی جوانان کشور در سوم عقرب سال 1344 خورشيدی نيز بود.
شهيد بدخشی درسال 1347 خورشيدی بنابرمخالفت های سياسی ـ عقيدتی ايکه با رهبری حزب دموکراتيک خلق پيدا کرد از بدنه آن حزب جدا و به تشکيل نهضت ملی مستقلی بنام « محفل انتظار » پرداخت. شايد در آغاز ( که من از آن آگاهی زيادی ندارم ) بنابر مخالفت های تشکيلاتی - سياسی جريان دموکراتيک خلق را ترک گفته باشد ، ولی بعد از تشکيل « محفل انتظار » و شکل گيری تفکرات بدخشی در چوکات يک تفکر سازمان يافته ، تفاوت فاحشی در طرز تفکر بدخشی و جريان دموکراتيک خلق و ساير فراکسيون های جدا شده از آن « جريان » به مشاهده ميرسد. تفکرات و انديشه های بدخشی را پنج مسئله زيرين که خود طراح انهاست ، از همه سازمانهای ، سوسيال شونيستی ، سوسيال اپورتونيستی ( در خط کمونيزم روسی ) و از تفکرات افراط گرايانهء چپ ( در خط کمونيزم چينی ) و ساير سازمانهای به اصطلاح ليبرال و سازمانهای خط « اسلام گرای افراطی » و به اصطلاح قديمی خط «اخوان المسلمين » جدا و متمايز ميسازد :
ـ طرح سياست مستقل ملی ( سياست عدم وابستگی )
ـ طرح مسدله ملی و حل دموکراتيک و عادلانهء اين مسئله در چوکات يک نظام دموکراتيک.
ـ توجه به سهم گيری و نقش آگاهانهء مردم در همه تحولات و دگرگونی های سياسی ـ اجتماعی درکشور.
ـ برخورد ستراتيژيک به نقش دين مبين اسلام، منحيث يکی ازمحکمترين پايه های فرهنگ ملی کشور.
ـ تشکيل جبههء متحد ملی و دموکراتيک :
متشکل از همه نيروهای ملی، دموکرات ، انقلابيون دينی و مذهبی و ساير اقشار، طبقات و شخصيت هايی که منافع ملی را بر منافع گروهی ، آديالوژيک و قومی خود ترجيح ميدهند.
اين پنج اصل فوق اساس تفکر بدخشی و « سازمان » مربوط به او را ميساخت.
درينجا لازم ميدانم تا درباره اين اصول مطروحه شهيد بدخشی مختصرا مکث نمايم :
الف : سياست عد م وابستگی : بدخشی با درنظرداشت موقعيت جيوپوليتيک کشور و با الهام از روح آزادی خواهانه و استقلال طلبانهء همه مردم کشور و بادرک عميق از ستراتيژی های دول استعماری و متکی بر اين حقيقت که خلق های افغانستان اگر ناگزيرشوند هر رنج و مصيبتی را متحمل میشوند ، ولی هرگز ننگ وابستگی ، تعلقـيت و اسارت به بيگانگان را نمی پذيرند ، و آنهم در زمانی که وابستگی به تفکرات « وارداتی » و به اصطلاح « پيشرو» و انترناسيونالستی نوع روسی ، نوع چينی و « اسلامی » بازار گرمی داشت و حکومات افغانستان نيز درين خوش خدمتی ها به بيگانگان ( کشورهای قدرت مند جهان ) از آن احزاب وابسته به خارج پس نمی ماندند ، جسورانه طرح سياست مستقل و« عدم وابستگی » را مطرح کرد. او معتقد بود که دنباله روی با روح « ملت » ما سازگار نيست. قدرت ابتکار و آفرينش مردم و روشنفکران ما را سلب نموده و « اراده ء ملی » را ضعيف ميسازد و در نهايت کشور را بسوی وابستگی سوق داده و زمينهء مداخلات را مساعد ساخته و هويت و « حاکميت ملی » ما را خدشه دار ميسازد.
ب ـ طرح مسئله ملی و حل عادلانهء آن : از آنجائيکه بدخشی مستقلانه می انديشيد و تفکرات کليشه يی ووارداتی را از ريشه رد کرده بود، لذا با مطالعهء دقيق ساختار اجتماعی کشورخويش پرداخت و دريافت که در کشور کثيرالمله ء چون افغانستان و با ان اعمال و سياست های عظمت طلبانه ، استبدادی و سرکوبگرانه و تبعيضی حکومات دو قرنه افغانستان، درز عميقی ميان مليت های با هم برادر افغانستان ايجاد شده و ميشود و در نها يت تضادهای ملی و قومی به « تضاد عمده» ويـا اقلا به « جهت عمدهء تضاد» ها مبدل خواهد شد و در فردا بعوض آنکه فرزندان زحمتکشان افغانستان در صف واحد عليه « دشمنان طبقاتی » خود بايستند در مقابل همديگر خنجرخواهند کشيد. او 35 سال پيش داهيانه به همه وطن دوستان کشور هشدار داد! « تا ديرنشده علاج واقعه قبل از وقوع » صورت گيرد و خود متهورانه مسئله ملی و ستم ملی را منحيث يک حقيقت وجودی در جامعه افغانستان مطرح نموده و خواستار حل عادلانهء مسئله گرديد. بدخشی تشکيل ايالات خود مختار ويا نظام فدرالی را منحيث يکی از از راه های حل مسئله پيش کشيد ( اينجا لازم به تذکر ميدانم که درين چند سال اخير گروه های سياسی ديگری نيز اين مسئله را مطرح کردند وقلم بدستان و از جمله استاد شهرانی در زمينه طرح فدرالی مقالاتی نوشتند و در نشرات برون مرزی ، درون مرزی و سايت های انترنتی چاپ و پخش نمودند. ولی از طرح و بانی اين تفکر در افغانستان ( شهيد محمدطاهر بدخشی ) نامی نبردند. اگر ديگران ازين امر آگاه نيستند ، شايد ! ولی استاد شهرانی منحيث يک روشنفکر همزمان و همشهری بدخشی مسلما براين امر واقف اند. پس چرا مسئله را طرح ميکنند و نامی از طراح اصلی آن نمی برند ؟ اگر واقف نيستند ؛ اين ديگر برای من باور ناکردنی و مايه تعجب است !! ) و بخاطر آن مبارزه کرد. جوهر اند يشه ئ بدخشی مبرا از هرگونه تعصب ، برتری انديشی و تعصب ملی بود. او جدا معتقد بود که فقط حل عادلانه مسئله ملی و تساوی حقوق سياسی ، اقتصادی ، فرهنگی و سهم گيری عادلانهء همه مليت های افغانستان در ادارهء امور کشور است که می تواند « وحدت ملی ، تماميت ارضی و استقلال سياسی » کشور را تضمين کند.
همين طرح ها بود که از نظام سلطنتی گرفته تا آنعده ايکه از انقلاب پرولتری و جهان وطنی و اخوت اسلامی حرف ميزدند، بشمول تمام سوسيال شئونيست ها، عظمت طلبان قومی، طلايه داران « قوم برتر و نژاد برتر » از « چپ » و « راست » ، همه همزمان براو ريختند و هزاران تهمت بی بنياد و ناروايی چون سيکتاريست ، تجزيه طلب ، ضدوحدت ملی ، ضدپشتون ، ناسيوناليست تـنگ نظروغيره را براو بستند. درين برچسپ زنی ها حتی مورخين وابسته به حزب کمونست اتحادشوروی نيز از رفقا و دوستان افغانی شان عقب نماندند.
ولی آيا بدخشی مدافع قوم معينی بود؟ به نظر من که اقلا ده سال بااو رابطه و سمت شاگردی اش را داشتم ، اين خصا يل با شخصيت بدخشی جور درنمی آيد. او عاشق انسان زحمت کش بود و دشمن ستمگری و استبداد. او همانقدر که خود را فرزند خلق ازبک ميدانست ، همانقدر به خلق های تاجک ، پشتون ، هزاره ، ترکمن و بلوچ وابسته بود و دلسوزی داشت. ميگويند که بدخشی « ضد پشتون » بود . او نه تنها « ضد پشتون » نبود ، بلکه صديق ترين دوست خلق پشتون بود ولی واضحا او دشمن هرنوع شئونيزم و عظمت طلبی و از جمله شئو نيزم پشتون بود . ولی اين شئونيزم تفکر خلق زحمت کش پشتون نبوده و نيست ، بلکه تفکر حاکمان و مستبدان آن قوم است و حساب مردم از حساب حکومات استبدادی کاملا جدا است.
بدخشی نه تنها حل مسئله ملی در افغانستان را مطرح کرد ، بلکه ا و حل مسئله ملی وپرابلم های ناشی ازين مسئله را درمنطقه مطرح کرد. او برای اولين بار طرح « حاکميت ملی » و« سرزمين » برای مليت های « بدون سرزمين و حاکميت » از قبيل کردها ، فلسطينی ها ، بلوچ ها و کشميری ها را نيز مطرح کرد. در راستای همين انديشه ها بود که بدخشی روابط صميمانهء با خان عبدالغفارخان و برخی ازبزرگان قوم بلوچ در پاکستان برقرار کرد و سازمان بدخشی اولين سازمان سياسی افغانی بود که با جنبش کردستان ، جنبش خلق فلسطين و احزاب دموکراتيک پشتون و بلوچ در پاکستان همکاری عملی داشت. من خودم شخصا شاهد اين امر هستم و چند تن از اعضای سازمان را می شناختم که چندين سال در پاکستان با سازمان های برادر پشتون و بلوچ خود همکاری و مبارزه مشترک می نمودند. ( اميدوارم درين موارد آنانيکه مربوط به نسل اول فعالين و کادر های سازمان اند و خوشبختانه چند تن آنان هنوز زنده اند چون : انجنيرباری معدنچی ، انجنير بديع الزمان، محترم محمدرفيع ، محترم اسماعيل اکبر، محترم ظاهرهاتم ، محترم ظهورالله ظهوری ، محترم بشيربغلانی و محترم محبوب الله کوشانی معلومات مفصل ارايه کنند.)
کلام مشهور بدخشی را شايد بسياری شنيده باشند که هميشه ميگفت : « با پشتونها سياست کردن مشکل است ولی بدون پشتونها اصلا سياست نميشود. » و جدا معتقد بود که بدون موجوديت خلق پشتون و سهم شايسته آنها در هر نوع حاکميتی ، « حاکميت ملی » در افغانستان مفهوم خود را از د ست ميدهد.
اينها اند برخی ازگفتار و اعمال شهيد بدخشی در رابطه به خلق پشتون و سايرخلق های افغانستان و منطقه . خواننده محترم خود قضاوت ميکند.
ولی بودند سازمانهائيکه بنام « داعيه خلق پشتون و بلوچ » بخاطر تحقق سياست های روسيه شوروی در رسيدن به آبهای گرم تلاش داشتند ويا بعضی گروه های عظمت طلب و حکومات استبدادی خانوادگی بنام داعيه « پشتونستان » برای بقای حاکميت خانواده و قوم خود تلاش داشتند و برای شان نه سرنوشت خلق « بلوچ » و « پشتون » پاکستان بلکه استعمار و الحاق طلبی مطرح بود ، نه رهايی و تعيين سرنوشت خلق های بلوچ و پشتون. ببينيد چه فاصله زيادی ميان الحاق طلبی و رهايی و حق تعيين سرنوشت خلق ها وجود دارد؟
ج ـ سهم گيری و نقش آگاهانه توده ها در تحولات سياسی کشور :
بدخشی به انقلاب آرام توده ای و طولانی معتقد بود. ا و هرنوع تغيير و تحول سياسی درغياب مردم را توطئه سياسی يا کودتای نظامی می پنداشت . بدخشی و سازمان وی معتقد بودند که انقلاب اجتماعی و تغييرات بنيادی درجامعه صرف ميتواند ازطريق سهم گيری آگاهانهء مردم شکل گيرد و روشنفکران منحيث پيشاهنگ و مروج اين تفکرات بايد به تنوير اذهان توده های مردم بپردازند. با درنظرداشت همين طرز تفکر بود که صدها شاگرد بدخشی ، مدارس و دانشگاها را ترک کرده ( بين سال های 1350 تا سال 1356 ) و به ميان توده های دهقانی رفته و به کار سياسی ـ تبليغی در ميان توده های دهقانی کشور پرداختند.
د ـ برخورد ستراتيژيک با دين مبين اسلام :
بدخشی معتقد بود که همزمان با اينکه اسلام دين مردم ماست ؛ اساسی ترين پايهء « فرهنگ ملی » ما را نيز تشکيل ميدهد. او ميگفت که اسلام محرکهء اساسی همبستگی مردم در طول تاريخ در جهت پاسداری از استقلال و هويت ملی مردمان ما بوده است. او با اسلام برخورد ستراتيژيک داشت ، نه برخورد سياسی ـ تکتيکی.
حالا بعد از گذشت بيش از دو دهه از شهادت وی به عمق نظر اوکم کم پی ميبريم ( حتی ما شاگردانش ) که « تفکرملی » از ترکيبی از ارزش های ملی با ارزش های جهان شمول دموکراتيک شکل ميگيرد. و « حزب ملی » نيز بدون تفکر ملی ايجاد نميگردد.
او همانقدر با برخورد غيرمسئولانهء « چپ افراطی» در رابطه با اسلام مخالف بود که با سوء استفاده نيروهای افراطی راست از دين و اعتقادات مردم. او خود اعتقاد و سلطهء کافی برمسايل دينی ـ فرهنگی داشت و شاگردان خود را نيز درين راه تشويق و تاکيد ميکرد.
ه ـ جبهه متحد ملی و دموکراتيک :
بدخشی با درنظرداشت نا همگونی ساختار اجتماعی ، طبقاتی و قومی کشور، بدين باوربود در انقلاب ملی ودموکراتيک بايد همه نيروهای ملی و پيشروجامعه سهيم باشند. چون جمع آمدن اين همه طيف وسيع نيروها در چوکات يک حزب واحد ممکن و عملی نبود ، لذا طرح جبههء متحد ملی و دموکراتيک را پيش کشيد و درين راه با دوستان خود و بخصوص با بزرگ مرد ديگری ( شهيد سيد عبدالمجيد کلکانی ) مشترکا اقدام عملی نمود....( I )
بدخشی تا پايان کارش ( باوجود همه اصرارهای رفقای تشکيلاتی اش ) حزبی را اعلام نکرد ، چون معتقد بود که برای رسيدن به يک حزب ملی و دموکراتيک که از همه مليت ها ، اقوام ، لايه ها و اقشار ملی و از سرتاسر کشور نمايندگی کند ، راه دور و درازی در پيش است و تاکيد داشت که فردای تشکيل چنين حزبی ، سازمان وی يکی از حلقات اساسی آن خواهد بود.
****
بيش از 24 سال از شهادت بدخشی و حدود 35 سال از ارايه طرح های بدخشی بزرگ ميگذرد. ولی اين مسايل هنوز هم محوری ترين مسايل در سياست های کشور اند. انسان بی تعصب و بی « غرض و مرض » را بيشتر از پيش به درک عميق وی از مناسبات درونی جامعهء افغانستان و پيش بينی های داهيانهء وی در سطح کشور و منطقه ميسازد.
توجه نمائيد به 25 سال اخير کشور : سياست های دنباله روانه ووابسته به بيرون و قدرت های خارجی وضع کشور را به کجا کشانيد ؟ : جنگ داخلی ، تجاوز ، اشغال ، ويرانی ، کشتار ..... عدم توجه به به حل دموکراتيک مسئله ملی ، آنچانيکه بدخشی پيش بينی کرده بود، آيا مرتجعين قومی سوار بر احساسات مردم زحمت کش، بربريت قرون وسطايی را در هرگوشه وکنارکشور مسلط نه ساختند؟ اقوام با هم برادر ما برروی همديگر شمشير نکشيدند ؟ و برسر همديگر ميخ نه کوبيدند؟ و آيا تا همين امروز نيز از جفای سياست های نادرست چپروانه ، افراطيون راست از احساسات دينی مردم ما سوء استفاده نمی کنند؟ و بالاخره آيا حتی همين اکنون نيز به طرح جببههء متحد وشرکت آگاهانهء مردم در تغييرات سياسی ـ اجتماعی کشور ضرورت نيست ؟ آيا ما با گوشت و استخوان کمبود يک « حزب ملی » را با « تفکر ملی » که بتواند « مبارزين واقعی » و« مجاهدين واقعی » را در زير يک لوا جمع کند همين اکنون نيز احساس نمی کنيم؟
اگرما امروز با لجاجت به حقانيت طرح ها و داوری های داهيانهء بدخشی اعتراف نکنيم ، تاريخ فردا آنان را چون حقايق برما تحميل خواهد کرد.
واما چند مسئله ديگر : بعضی از افراطيون « چپ » به بدخشی و سازمان وی تهمت از نوع ديگری می بستند بنام « نيروی ذخيرهء روس ». به نظر من اين ديگر مسخرگی يی بيش نيست. اين درست است که بدخشی از بدنه حزب دموکراتيک خلق افغانستان جدا شد ( از آغاز کار بدخشی و تفکرات و تصورات اولی اش من چيز بسياری نميدانم ) ولی از آنزمانيکه من با بدخشی معرفت دارم ، تفکربدخشی به صورت کل به گونهء بود که در بالا مختصرا شرح دادم ( من برداشت ها و خاطرات مشخص تری نيزاز برخی ابعاد شخصيت بدخشی دارم که شايد در آينده آن خاطرات را بنويسم) و باز من در مدت ده سال هرگزدر سازمان شاهد هيچ نوع همکاری ميان خلق و پرچم ( هواخواهان حزب کمونست شوروی ) با « محفل انتظار » یا« سازمان» بدخشی نيستم و حتی بصورت قطع وهرگز در هيچ حوضهء درسی سازمان ، هيچ نوع کتاب ويااسناد تبليغاتی ( نشرات حزب توده ايران مستثنی باشد ) و تيوريک حزب کمونست اتحادشوروی و اقمار آن را نديده ام و نخوانده ام. برعکس در پهلوی آثار هوچی مين ، چه گوارا ، گابرال ، دوبره ، گاندی , خوزه مارتی, ماندیلا و سايرين ، آثار مائوتسه دون نيزمورد استفاده ما بود. البته همزمان فلسفه و تعليمات فيلسوفان بزرگ اسلامی مورد توجه و بعضا در حوزه ها تدريس ميگرديد. اين ازيکسو ، و از جانب ديگر و از نگاه عملی در حوضه های درسی « سازمان » علاوه برکادر های خود محفل از شخصيت های مستقل و کادر های ساير سازمانها که منحيث معلم و مربی در حوضه های درسی ما تدريس ميکردند ميتوانم از شخصيت های ذيل نام ببرم : استاد علی محمد زهما ، استاد اسمعيل مبلغ ( که فلسفه و اصول اسلامی تدريس ميکردند ) استاد مضطرب باختری ، انجنير عثمان مشهور به لندی استاد واصف باختری و ديگران. و همچنان در کار های عملی و نظامی اعضای سازمان از طريق شهيد مجيد کلکانی تربيه نظامی ميديدند. و باز درهمين حاکميت حزب دموکراتيک خلق است که بدخشی بدون هيچ دليلی و به اتهام دروغين و ساختگی شرکت درکودتا و آنهم درهمکاری با جنرال عبدالقادر وسلطان علی کشتمند زندانی ( اميدوارم در مورد چنين رابطه یی و حقيقت قضيه محترم کشتمند و محترم دگرجنرال عبدالقادر که خوشبختانه هنوز حيات دارند معلومات ارايه کنند ) و بعدا به شهادت ميرسد.
چه دنيای بوقلمونی ! بدخشی اولا به کسب قدرت از طريق کودتا و توطئه معتقد نبود( سالها قبل ازکودتای هفت ثور نزديک ترين دوستان خود را صرف بخاطر روحيه کودتايی از سازمان اخراج نموده بود) و ثانيا هيچ وجه مشترکی ميان وی و کودتاگران وجود نداشت و ثالثا درآن روزها بخاطر پذيرش رياست تاليف و ترجمهء وزارت تعليم و تربيه ميان وی و اعضای و کادرهای سازمانش کشيدگی جدی پيداشده بود و موصوف عملا امکانات چنين تصميم گيری خطرناک سياسی را نداشت. و بازکودتاگران از زندان پلچرخی زنده و سلامت بيرون می آيند و بدخشی با بيش از چهار هزارنفرر از ياران و دوستانش به جوخهء اعدام سپرده ميشوند. ( شايد امين همان انتقامی را از بدخشی گرفته باشد که حدود نيم قرن پيش نادرخان از شاه محمدولی خان دروازی گرفت ) چگونه ممکن است که امين توانسته باشد بدخشی را بدون استيذان روس ها به قتل برساند. اگر صرف او ( امين ) تصميم گيرنده می بود اولا کودتاگران اصلی را تيرباران ميکرد و بعدا بدخشی را. معلوم است که روسها نيز در قتل بدخشی ويارانش سهيم بودند.
« ستم ملی » ؟! :
بدخشی و يارانش هرگز سازمانی را بنام سازمان « ستم ملی » اعلام نکرده اند. اين نامی است که بر « محفل انتظار » و سازمان بدخشی از طرف حکام تاجدار و احزاب مارک دار، شئونيستان و فا- شيستان گذاشته شد. ولی ما در قبال اين نام از خود حساسيت وواکـنش رسمی نشان نداده ايم. زيرا ما بر ضد ستمگری بوده ايم و هستيم، هرنوع ستمی که باشد. چه ستم ملی ، چه ستم مذهبی ، چه ستم جنسی ، چه ستم طبقاتی و هرنوع ديگری از ستم و ستمگری. اين از همان نسخه ايست که مثلا در ويتنام در جريان جنگ ميهنی ، انقلابيون ووطنپرستان ويتنامی را نيروهای اشغالگر و متجاوز و امپريالستان بنام ويت - کنگ ( رهزنان ـ ويتنام ) نام گذاشته بودند. ولی اين نام ، در ادبيات ويتنامی به عنوان مدافع وطن ، فدايی راه آزادی خلق ويتنام و مظهر وطنپرستی استحاله کرد. « ستم ملی » نيز حالا درکشورما به همچو اصطلاحی تبديل شده است.هرکس که عدالت و برابری بخواهد ، شئونستان ، عظمت طلبان ووابستگان تفکرات تماميت گرای افراطی چپ و راست بروی برچسپ « ستمی » بودن را ميزنند. همين امروز نه تنها روشنفکران عدالت خواه، ازبک ، ترکمن ، بلوچ ، تاجک ، هزاره را، بلکه روشنفکران واقع بين پشتون را که اصل مشارکت مساويانه و عادلانه همه مليت های کشور را در اداره و حاکميت پذيرفته اند، اين جلابان سياست مارک و تاپه « ستمی » بودن ويا« هواخواه ستمی ها » ميزنند. بگذار.
سخن خود بدخشی را تکرار کنيم : « ديگر بس است : به شکرانه تاريخ آفتابی ما بايد رستاخيزی برپاشود که ملت از ذلت بگذرد و حقيقت درمنبرعزت بنشيند . فضيلت ما در عداالت است و دشمنی ما با خيانت. معنی خدمت آنست که خيانت را برزمين زنيم و عدالت را برحاکميت مبدل کنيم. جز اين هرچه باشد عبث است. » (II)
بعد از شهادت بدخشی « سازمان » وی رسمأ وعملا به دو شاخه سازا ( سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ) و سفزا ( سازمان فدائيان زحمتکشان افغانستان ) منقسم گرديد و بعضی از کادرها به هيچ يکی ازين دو سازمان نپيوستند و راه منفرد و مستقل خود را در پيش گرفتند.
* * * * *
بدخشی پرجذبه ترين چهرهء ملی و بنيادگذار تفکرات ملی و عدالت خواهانه در پهنهء مبارزات ضد استبدادی کشور است. او نه يک شخص ، نه يک سازمان ، بلکه يک جنبش کامل ويک تفکر است. او در راه رهايی زحمتکشان افغانستان با استواری گام برداشت ، تا به ابد يت پيوست. تا ستمگری هست نام بدخشی منحيث « اولين دشمن ستمگری » در پهنه ء تاريخ مبارزات دموکراتيک و ملی کشور زنده است ، و باری که به عدالت رسيديم ، بازهم نام وی چون بانی ، تفکر عدالت ملی و اجتماعی در کشور باقی خواهد ماند.
***
وحالا پرسش دوستانه من ازجناب سيستانی صاحب اينست که وقتيکه عناصر « مشکوک » ميگويند منظورشان چه کسانی اند؟ اگر منظورشان سازا ، سفزا وکدام شخصيت مستقل ديگری از هواخواهان و شاگردان سابق شهيد بدخشی است، بايد با صراحت بگويند و اگر منظور شان از جنبش ملی ـ اسلامی ويا حزب وحدت اسلامی ويا جميعت اسلامی ويا هرگروپ و شخصيت مستقل موجود ديگری است ، چرا واضح به آدرس آن سازمان يا شخص حرف نميزند؟ که خسته را در پای مجهول « ستم ملی » می شکنند. وباز اين نتيجه گيری را روی کدام اسناد و مدارک نموده اند که « سازمان ستم ملی » تجزيه طلب بوده است؟ شايد از روی اوراق بی محتوا و تبليغاتی نويسندگان سقاوی دوم ( همان شئونيست ـ انترناسيوناليست های سرخ و دو اتشه ديروزکه با يک چشم برهم زدن ملا و طا لب شده اند) ويا عناصر وابسته به استخبارات پاکستان. جای تعجب است که شما منحيث يک محقق تاريخ کشور ازسازمانی که در زمان حيات خود تان بوده چهار هزارتن از اعضای ( بشمول نود فيصد تمام اعضای رهبری آن ) خود را قربانی داده ، چنين بی خبر باشيد. اصلا باورم نمی آيد. و اگرهم آگاه هستيد , چرا ناروا اتهام می بنديد؟ و اگر می خواهيد صدای تانرا موازی با آواز درباريان تاجدار ، امين جلاد و ساير مارک داران چپ و راست ، شئونيست ها و انترناسيوناليست های دروغين ، « مجاهد نما ها » و قبيله سالاران قرون وسطايی ، همراه سازيد ، اين ديگر به شان يک نويسنده و محقق تاریخ کشورما جور درنمی آيد.
محترم سيستانی صاحب! « محفل انتظار » یا سازمان بدخشی، اعضا و هواخواهان ان نه تجزيه طلب اند ( اگر ما تجزيه طلب می بوديم ، همان قسمی که جرئت طرح سایر مسايل را داشتيم ، آنرا نيز مطرح ميکرديم) و نه مجهول الهويه. مجهول الهويه آنانی اند که عقايد ، نظريات ونيات خود را صريح طرح نمی کنند و ازخود تفکر و شخصيت سياسی مستقل ندارند و در پشت سر ديگران می خزند.
لطفا با يک سلی چند روی را افگار نکنيد !
ع. م . اسکندری
شهرنای ميخين ،هالند
می سال 2003
یادداشت هــا :
(I) – برای کسب معلومات بيشتردر رابطه به تفکرات بدخشی مراجعه شودبه : متن کامل بيانِيهء محبوب الله کوشانی منشی اول سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان(سازا) بمناسبت بيستمین سال شهادت بدخشی ، در اکادمی علوم تاجکستان شهر دوشنبه مورخ18 فبروری سا ل 2000 م.
(II) ــ به نقل ازماه نامهء انیس مهاجر سال دوم شمارهء (7-6) صفحهء (17) .ازمقالهء ر. بيژنپور تحت عنوان « اسطوره های تفکر، نهضت و مقاومت ملی افغانستان» .
________________________________________
لینک ذیل را کلیک کنید تا مقاله در سایت آریایی بازگردد.

 



پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۲

پنجشیر و بدخشان به هم نه اندازید!









****************************
پنجشیر و بدخشان چه از نظر جغرافیایی و ساختار جیولوژیک، چه از نظر هویتی و قومی، چه از نظر فرهنگ، زبان، ادبیات و اسطوره یی و تاریخی و همه ارزشهای معنوی، باهم و یکی اند و یکی خواهند ماند.
چند سالی است که دشمنان این جغرافیای نامدار و سرزمین های دلاوران کوشش دارند تا به بهانه های گونه گون به تبلیغات دشمنانه بپردازند و بسیار میکوشند تا مردم غیور و با فرهنگ پنجشیر و بدخشان را در مقابل هم قرار دهند و میان این مردم سربلند نفاق بیاندازند و دشمنی خلق کنند.
از دشمنان گِله یی نیست؛ ولی، تاسف اینجاست که برخی از نا آگاهان و حتی برخی نیمچه با سوادان پنجشیری و بدخشی، سخن پردازان این جدال بیهوده شده اند و بجای آنکه افراد معین را که بنابر هر دلیلی با ایشان مخالف اند، مخاطب قرار دهند؛ به پنجشیری ستیزی و یا بدخشانی ستیزی میپردازند.
من باورمندم که انسان جایز الخطا است؛ فقط کسانی خطا نمیکنند که هیچ کاری نمی کنند. ما حق داریم هم خود و هم دوستان و حتی رهبران خود را مورد نقد و بررسی قراردهیم؛ تا آیندگان ما از تجارب مثبت و منفی گذشته گان خود بیاموزند. ولی بناید آن خطاها و اشتباهاتی را که دوستان وحتی بزرگان ما انجام داده اند؛ جهت قومی یا منطقوی داد.
بی نیاز از بیان است که، تحولات عظیم دهه های گذشته، قبل ازهرعامل دیگری، برآِیند همبستگی مردم و بزرگان بدخشان و پنجشیر و در کُل شمال و شمالی بزرگ بود.
این همبستگی بازهم میتواند ما را از سرشکستی کنونی برهاند و زمینه ساز پیروزی بر نیروهای مزدور، ترایبلیست ومتحجر طالبانی گردد.
*****
نمیگویم که بدخشانی یا پنجشیری بودن کدام امتیاز است و یا اینکه هر پنجشری یا بدخشی خوب است و یا امتیازی بر مردم سایر مناطق کشور دارد. در هرجا و هرمنطقه، میتوان یگان آدمهای ناسالم را هم یافت؛ ولی همه مردم آن قوم و منطقه نمیتوانند "بد" باشند.
من منحیث یک آدم قسمآ باسواد دروازی- بدخشانی از نوجوانی تا اکنون ( بیش از53 سال) با جوانان، روشنفکران و بزرگان (از طیفهای گونه گون و با اعتقادات متفاوت فکری و سیاسی) پنجشیری رابطه و دوستی دارم؛ و این دوستی من با ایشان بعضآ تا سطح پدرخواندگی، مادر خواندگی، برادر و خواهر خواندگی نیز رسیده است. من قسم میخورم که در تمام این مدت از هیچ یکی از دوستان و آشنایان پنجشیری خود شاهد کمترین احساس نارفیقی، ناسپاسی، ناجوانی وحتی بی مهری نسبت به خود نبوده ام و امیدوارم که در آینده نیزچنین باشد.
لذا من به دوستی ام با دوستان و رفیقان پنجشیری خود افتخار میکنم و تا پایان عمر آنرا ادامه خواهم داد.
*****
با ذکرعرایض فوق من از همه وطنداران بدخشانی و پنجشیری خود، بخصوص از روشنفکران و قلم بدستان بدخشان و پنجشیر خواهشمندم تا حرفها و انتقادات خود را به آدرس افراد مطرح کنند؛ نه به آدرس "پنجشیری" و "بدخشی"، یا پنجشیر و بدخشان.
لطفآ؛ پنجشیر و بدخشان را به هم نه اندّازید.
به آرزوی اتحاد و همدلی، صلح و ثبات و پیروزی مدنیت بر بدویت!
ع.م. اسکندری
29سنبله سال 1402
20 September, 2023

!


 ...و آفتاب نمی میرد

===========

کاج بلند قامتِ زبان و ادبیاتِ فارسی در نیم قرن اخیر،در جغرافیای افغانستان، "معلم" واصف باختری به جاودانگان پیوست.
او برای دو نسل از شعرا، نویسندگان و روشنفکران کشور حیثیت "معلم" را داشت.
مرگ از کوبیدن به دروازه چنین بزرگی مردی عاجز است؛ او همیشه زنده است.
چون، آفتاب هرگز نمی میرد.
او تمام عمر خود را برای رشد فرهنگ و ادبیات فارسی، عدالت و دادخواهی اجتماعی گذرانید و الحق :
"یگانه آمد و تنها نشست و فرد گذشت".
****
او برمن و جمعی از کادرهای دانشگاهی آنزمان "سازمان بدخشی" مقام آموزگاری را داشت؛ چون معلم حوزهء سازمانی ما بود.
روح شان شاد و یا شان همیشه گرامی باد!
*****
"وسایه گفت به باد
چه روی داد که شهر
بلندقامت بالنده
ستربازوی توفنده
که هر گذرگاهش
رگی ز پیکر هستی بود
کنون فتاد ز پای
و هر گذرگاهش
رگ بریده جنگاوری‌ست خون‌آلود
چه روی داد که آهن‌دلان صخره‌شکن
به سان پیکره‌ها، نقش‌ها، عروسک‌ها
ستاده‌اند در آن سوی شیشه‌های زمان
تناوران همه گویی که سنگ‌واره شدند
و چهره‌ها همه آیینه‌های تیره‌ی مسخ
و پای‌ها همه چون نبض مرده‌گان قرون
و دست‌ها همه چون دشنه‌های زنگ‌آگین
و نام‌ها همه‌گی بنده، بنده‌زاد، غلام
و چشم‌ها همه چون شیشه‌های رنگ‌آگین
و خشم‌های نازای
و خواب‌ها سنگین
سپیده‌های دروغی به چشم‌ها چیره
گرسنه‌گان بیابان را
ببین چگونه به تصویر نان فریفته‌اند
و دلقکان نگون‌مایه بر تکاور ننگ
کشیده روسپی آرزوی خویش به بر
نه هیچ بادی از سوی خاوران برخاست
نه هیچ ابری در سوگ آفتاب گریست
ز بس به جنگل باورها
کلاغ‌های دروغ آشیانه بگزیدند
مباد در تب پندارهای تیره‌ی خویش
فراز برج گمان دیده‌بان خواب‌آلود
به روی پیک سحر نیز در فرو بندد
و سوگوارترین مرغ
یگانه عاشق جنگل
به روی چوبه‌ی دار آشیان بیاراید
و سایه‌سایه‌ی اندوه‌ناک سرگردان
شنید پاسخ آوای خویشتن از باد
به بی‌گناهی گل‌های سرخ دشتستان
و خواب سبز گیاهان گریستن تا کی
به باغ قرن گذاری کن
که چتر آبی کاج و نگین نیلی برگ
و دست کوچک هر سبزه
ترا به جنگل امید می‌خوانند
شهاب زودگذر شد اگر ستاره‌ی تو
ستاره‌ی دیگری آفتاب خواهد شد
و آفتاب نمی‌میرد
برو بپرس ز مرغان بیشه‌های کبود
ز تیرخورده پیام‌آوران توفان‌ها
ز آشیانه‌ به‌ دوشان دشت‌های غرور
که راه جنگل سبز امید می‌دانند
برو بپرس مگر راه دیگری هم است
برو بپرس در این راه ره‌ سپاری است
و سایه گفت به همزاد خویش آری است"
واصف باختری

شنبه، اسفند ۱۴، ۱۴۰۰

بررسی امکان فدرالی شدن افغانستان

 

بررسی امکان فدرالی شدن افغانستان در گفت‌وگو با سلطان‌علی کشتمند

یادداشت: افغانستان در آستانه برگزاری نشست سرنوشت‌ساز استانبول قرار دارد. براساس زمان‌بندی‌های احتمالی، این نشست در بیست‌وهفتم حمل برگزار خواهد شد و رهبری آن را نیز سازمان ملل متحد برعهده دارد. قرار است در نشست استانبول در مورد طرح پیشنهادی امریکا که در آن سناریوهای ایجاد دولت انتقالی صلح پیش‌بینی شده است، بحث شود. یکی از محورهای اصلی طرح امریکا بحث نظام آینده است. در حوزه جمهوریت، دیدگاه‌ها در مورد نظام آینده به گونه پراکنده مطرح می‌شود. یکی از نظام‌های پیشنهادی، نظام فدرالی است. سلطان‌علی کشتمند، صدراعظم افغانستان در دهه شصت خورشیدی در یادداشتی از نظام فدرالی حمایت کرده است. حبیب حمیدزاده، تحلیل‌گر روزنامه ۸صبح در گفت‌وگو با آقای کشتمند، به مسایل مربوط به نظام فدرالی، از جمله مزیت‌ها و نگرانی‌ها در مورد آن، پرداخته است. روزنامه ۸صبح شما را به خواندن این گفت‌وگو فرا می‌خواند.

حمیدزاده: جناب کشتمند صاحب، در آغاز برای این‌که فرصت تان را در اختیار ما قرار دادید، ممنونم. پرسش نخست من در مورد روند صلح افغانستان و مشخصاً نشست مهم استانبول است که در روزهای آینده برگزار خواهد شد. شما در دهه‌ شصت خورشیدی صدراعظم کشور بودید. تجربه مذاکره با مجاهدین در آن زمان را دارید. تفاوت مذاکره‌ کنونی ایالات متحده و نظام جمهوری با طالبان، با مذاکره آن وقت شوروی و نظام شما با مجاهدین و‌ پاکستان در چه است؟

کشتمند: من هم از این‌که فرصت مصاحبه با روزنامه وزین ۸صبح میسر گردیده است، خوشنودم. اگرچه به لحاظ زمانی، تناسب نیروهای درونی و بیرونی، خواست‌ها و شیوه‌ها برای سازش‌های سیاسی و مصالحه در دو دوره، باهم متفاوت هستند؛ ولی یک نکته اساسی مشابهت‌های هر دو را آشکار می‌سازد و آن این‌که خواست همه‌گانی مردم افغانستان برای صلح و رسیدن به گونه‌ای از مصالحه است. در آن سال‌ها، آغاز از سال ۱۳۶۵ خورشیدی (۱۹۸۶م) برنامه مشخص و گسترده‌ای برای مصالحه ملی اعلام گردید. پیمان‌نامه ژنو میان چهار جانب درگیر مسأله جنگ و صلح افغانستان: دولت افغانستان، اتحاد شوروی، پاکستان و ایالات متحده امریکا از سوی وزرای خارجه هر چهار کشور به تاریخ ۱۹ حمل ۱۳۶۷خورشیدی برابر با ۸ اپریل ۱۹۸۸میلادی به امضا رسید. پیمان‌نامه خیلی به تفصیل است و پس از مذاکرات خیلی گسترده، آماده امضا گردید. کوتاه این‌که، بر پایه آن، نیروهای نظامی اتحاد شوروی به گونه تدریجی از افغانستان بایستی بیرون می‌شدند که انجام شد و مداخله در امور افغانستان از بیرون، به گونه مشخص از سوی پاکستان بایستی قطع می‌گردید که نشد. من در آن هنگام به عنوان صدراعظم همراه با داکتر نجیب‌الله، رییس جمهوری در آن قضیه فعالانه سهم داشتم. در روند مذاکرات و تصمیم‌گیری‌ها مسأله تشکیل واحدهای خودمختار در چارچوب یک دولت متحد به پیش کشیده شد. البته زمانی را در بر گرفت تا نیروهای اتحاد شوروی بر پایه یک جدول زمانی از افغانستان خارج گردید. من در همان روز خروج کامل نیروهای شوروی به تاریخ ۲۶ دلو ۱۳۶۷ خورشیدی برابر با ۱۵ فبروری ۱۹۸۹میلادی، پس از ۹ ماه دوری به عنوان صدراعظم باز گشتم. هرگاه مداخله از سوی پاکستان بر طبق پیمان‌نامه ژنو قطع می‌گردید، دفاع مستقلانه که بر دوش دولت افغانستان گذاشته شده بود، از عهده آن بر می‌آمد که نمونه آن جنگ جلال‌آباد بود. هم‌چنان آماده‌گی‌های گسترده برای رسیدن به تفاهم با «مجاهدین» برای رسیدن به آرمان صلح در پیش بود؛ ولی به دو دلیل به نتیجه نرسید: نخست این‌که، مداخله خیلی‌ها گسترده از بیرون قطع نشد و دوم این‌که، کمبودهایی در زمینه پرداخت واقع‌بینانه به مسایل تباری در درون پدیدار گردید. در این هنگام، من پس از استعفا از دولت و حزب خانه‌نشین شده بودم و پس از آن در اثر انجام حادثه تروریستی علیه من، برای معالجه به خارج از کشور رفتم. از رویدادهای ناگوار آن دوران و تنش‌های پیچیده‌ای که پیش و پس از انتقال قدرت به مجاهدین رخ داد، همه‌گان آگاهی دارند و در مرکز ثقل همه آن حوادث، مسایل حل ناشده در زمینه‌های مناسبات ملی و تباری در کشور بود که نیاز به تحلیل گسترده دارد. در این‌جا پرسش اساسی در میان می‌آید که آیا یک‌بار دیگر درباره سرنوشت مردم سطحی‌نگری و چشم‌پوشی می‌شود و مسایل تباری و مسأله جنگ و صلح مانند دهه هفتاد خورشیدی (دهه نود میلادی) حل ناشده باقی می‌ماند؟ آیا به مسأله ملی در کشور توجه صورت نمی‌گیرد و تجربه فیصله‌های یک‌جانبه کنفرانس بن در سال ۱۳۸۰ خورشیدی (سال ۲۰۰۱م) که تشکیل حکومت‌های متمرکز ناکام و جنگ‌های خونین را در پی داشت، تکرار می‌شود؟ از نگاه من، هرگاه در نشست استانبول و یا هر نشست دیگری از این‌گونه، یک‌بار دیگر نظام متمرکز ریاستی تک‌جناحی تحمیل گردد، کار به جایی نخواهد رسید و مبادا که بحران به گونه دیگری فراگیر سراسر کشور گردد.

حمیدزاده: به نظر شما نشست استانبول با این روشی که اعلام شده (احتمالاً مذاکره فقط میان طرف‌های درگیر جنگ است و گروه‌های دیگر سیاسی کشور حضور نخواهند داشت)، پیامد خوبی برای افغانستان خواهد داشت؟

کشتمند: تجربه نشان داده است که اتخاذ هرگونه تصمیمی در غیاب مردم و نماینده‌گان راستین آنان که طیف گسترده‌ای را در بر می‌گیرد، چندان تضمینی برای ماندگار شدن آن نمی‌توان پیش‌بینی کرد؛ مگر این‌که انعکاس دهنده خواست‌های بنیادین اقشار و لایه‌های گوناگون از میان همه‌ ملیت‌ها و تبارهای کشور باشد.

حمیدزاده: شما به تازه‌گی مقاله‌ای در مورد ضرورت فدرالی شدن افغانستان نوشتید که در شبکه‌های اجتماعی در داخل کشور بازتاب گسترده یافت. چرا فکر می‌کنید و معتقد استید که فدرالیسم یگانه راه حل برای افغانستان است؟

کشتمند: من فدرالیسم را به عنوان یک گزینه برجسته، پذیرفته شده و تجربه شده در کشورهای دیگر مشابه، برای افغانستان متشکل از ملیت‌ها و تبارهای گوناگون به پیش کشیده‌ام. از نگاه من، فدرالیسم یک سازمان یا نظام درهم تنیده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که آزادی‌های فردی را با آزادی‌های جمعی و حقوق شهروندی سراسری کشوری را با حقوق ملی، بومی و تباری پیوند می‌دهد. به باور من، برآوردن خواست‌ها و منافع ویژه هر یک از ملیت‌های چهارگانه کشور در وجود یک نظام فدرال با ویژه‌گی‌های مردم‌سالاری، برابری ملی و عدالت اجتماعی امکان‌پذیر می‌گردد.

حمیدزادهدر مقاله‌ تان در مورد پیشینه‌ فدرالیسم در افغانستان گفته بودید. توضیح داده بودید که حزب دموکراتیک خلق در این مورد برنامه‌ داشت. اغلب مردم افغانستان فکر می‌کنند که فدرالیسم در افغانستان بعد از ۲۰۰۱ و مشخصاً توسط آقای لطیف پدرام مطرح شده است. می‌توانید در مورد پیشینه‌ فدرالیسم‌خواهی و مشخصاً برنامه‌ حزب دموکراتیک خلق در این مورد بیش‌تر توضیح بدهید؟

کشتمند: به گونه‌ای که آشکار است، فدرالیسم یک سازمان یا نظام سیاسی است که بخش‌های گوناگون یک دولت را باهم به گونه‌ای متحد می‌سازد که هم‌زمان به هر یک از بخش‌ها یک‌پارچه‌گی درونی نیز می‌بخشد. در فدرالیسم، قدرت در میان دولت مرکزی و حکومت‌های محلی – میان بخش‌ها بر پایه قوانین تقسیم می‌گردد. با این تعریف در دانش سیاسی از فدرالیسم، مشخصه و ویژه هیچ شخص و سازمان معین نیست؛ ولی می‌تواند از سوی هر شخص یا هر نیروی سیاسی در هر زمانی پذیرفته شود. حزب دموکراتیک خلق افغانستان در برنامه خود پیکار برای برانداختن استبداد و ستم ملی و اجتماعی را پذیرفته بود و از تمرکززدایی در اداره دولت پشتیبانی می‌کرد. ولی از سوی حزب – پرچمی‌ها در سال ۱۳۵۵ خورشیدی (۱۹۷۶م) که مسأله تدوین قانون اساسی در میان آمد (در حالی‌ که محمد داوود در ۱۳۵۲ خورشیدی – ۱۹۷۳م به قدرت رسیده بود)، به گونه مشخص اصول بنیادین یک دولت فدرال با پذیرش نظام پارلمانی با وجود صدراعظم و تفکیک قوای ثلاثه دولت در پیش‌نویس یک قانون اساسی موازی در برابر پیش‌نویس قانون اساسی متمرکز ریاستی محمد داوود، پیشکش گردید. اگرچه آن پیش‌نویس از سوی دولت پذیرفته نشد؛ ولی در میان گروه‌هایی از روشن‌فکران کشور در آن زمان واکنش‌های گسترده مثبت پدید آورد.

سلطان‌علی کشتمند، صدراعظم افغانستان در دهه شصت خورشیدی

حمیدزاده: فدرالیسم در هرکشور متفاوت است. به عبارت بهتر، فدرالیسم هرکشور براساس شرایط و مناسبات تاریخی آن کشور تطبیق می‌شود. فدرالیسم مورد نظر شما برای افغانستان چگونه است؟ یعنی مقامات ولسوالی‌ها، ولایت‌ها و پایتخت براساس چه روشی انتخاب می‌شوند و شیوه‌ مدیریت ولایت‌ها، ولسوالی‌ها و پایتخت چگونه خواهد بود؟

کشتمند: در کل، فدرالیسم به عنوان یک نظام در دانش سیاسی در همه‌جاها یکسان است؛ ولی برداشت شما در زمینه شیوه‌های تطبیق و اجزای تشکیل دهنده آن درست است که می‌تواند در کشورهای مختلف متفاوت باشد. در نظام فدرال در هر صورت پرسمان تقسیم قدرت یا رده‌بندی وظایف میان دولت مرکزی و حکومت‌های محلی انتخابی از سوی مردم، مطرح می‌باشد. حکومت‌های محلی انتخابی که به گونه خودمختار و خودگردان فعالیت می‌کنند، دارای تابعیت دوگانه خواهند بود: یکی در برابر مردم که از سوی آنان انتخاب می‌شوند و دیگری در برابر ارگان‌های انتخابی بالاتر و به همین سلسله تا دولت مرکزی.

حمیدزاده: پاسخ و استدلال شما برای کسانی که می‌گویند فدرالیسم سبب تجزیه کشور می‌گردد، چیست؟

کشتمند: نخست، این یک فرضیه بی‌بنیاد و پادرهوا است که فدرالیسم سبب تجزیه کشور می‌گردد و دوم این‌که، به باور من فدرالیسم سبب تجزیه نمی‌شود. فدرالیسم در شرایط کشوری چون افغانستان چندین ملیتی، سبب هم‌بسته‌گی آگاهانه می‌گردد؛ چون هر یک از تبارها به حقوق ملی خود در کنار حق شهروندی سراسری کشوری، دست می‌یابند و خواست برابری حقوقی آنان برآورده می‌گردد. بنابرآن، گرایش‌های جدایی‌طلبانه هرگاه پیدا یا پنهان در میان باشد، فروکش می‌کند و سرانجام برمی‌افتد؛ مگر این‌که سیاست‌های تبعیض‌طلبانه و تعصب و ستم ملی به این یا آن‌گونه چیره گردد.

حمیدزاده: تصمیم گیرنده‌گان اصلی امور کشور با فدرالیسم میانه خوب ندارند و ظاهراً هیچ فدرالیست تاثیرگذار فرصت اشتراک در نشست استانبول را نخواهد داشت. در چنین شرایطی چقدر شانس فدرالی شدن افغانستان میسر است؟

کشتمند: تا جایی که به نظر من تعلق می‌گیرد، در مقدمه نوشتار خود آشکارا ابراز کرده‌ام که روی سخن من درباره فدرالیسم به عنوان یک گزینه سیاسی به سوی مردم است و نه به سوی نیروهای حاکم کنونی و مدعی قدرت. در مورد این‌که چه کسانی در نشست راه پیدا می‌کنند یا نه، مربوط به خود آنان و دعوت کننده‌گان نشست است. این‌که شانس طرح فدرالی شدن افغانستان تا چه اندازه در اوضاع و احوال کنونی میسر باشد یا خیر، مسأله‌ای است که در آینده هنگام تدوین قانون اساسی یا به عنوان یک طرح کارساز برای آینده می‌تواند کاربرد داشته و به رای‌زنی گذاشته شود و در یک همه‌پرسی سراسری برای پذیرش یا رد آن رای‌گیری انجام گیرد.

حمیدزاده: به نظر می‌رسد که احزاب بزرگی چون جمعیت اسلامی از نظام صدارتی در نشست ترکیه حمایت کنند و سخن بگویند. حتا شاید حزب وحدت و جنبش اسلامی هم از موضع خویش عقب‌نشینی کنند و از صدارتی شدن نظام حمایت کنند. به نظر شما نظام صدارتی نمی‌تواند گزینه‌ مناسب برای افغانستان باشد؟

کشتمند: در صورتی که فدرالیسم در میان شرکت کننده‌گان نشست راه پیدا نکند، پذیرش نظام پارلمانی – صدارتی با برگماری صدراعظم در یک ائتلاف پارلمانی به عنوان راس قوه اجرایی و هم‌چنان دادگستری مستقل (قوه قضائیه) در مقایسه با نظام متمرکز ریاستی یک گام به پیش شمرده می‌شود. در این صورت، بایستی اصل بنیادین انتخابی بودن ارگان‌های محلی دولتی از پایین تا بالا، از روستا‌ها تا شهرستان‌ها/ولسوالی‌ها، شهرداری‌ها و ولایت‌ها پذیرفته و اجرایی گردد. این اصل در پهنه جهانی، در همه کشورهای پیش‌رفته و در بسیاری از کشورهای در حال توسعه – چه فدرال و چه غیرفدرال، به امر پذیرفته شده و اجرایی تبدیل گردیده است. هم‌چنان تشکیل ولایت‌های نو و تغییر حدود ولایت‌ها بر پایه نیازها و واقعیت‌های ساختاری – تباری از کارهایی است که بایستی دست‌کم انجام گیرد(1) Facebook

چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۰

نیم نگاهی بر طرح های صلح در کنفرانس استانبول

 

ع.م.اسکندری

نیم نگاهی بر طرح های صلح در کنفرانس استانبول
===========================
قرار خبر امروز بی بی سی؛
"افغانستان پیش‌نویس طرح صلح را 'نهایی' کرد؛ 'رئیس جمهور و نخست‌وزیر هر کدام با چهار معاون"
(لینک این خبر در کامنت اول گذاشته میشود)
اگر این خبر درست باشد؛ حد اقل گامی برای برای غیرمتمرکز ساختن حاکمیت است؛ که برای اولین بار در کانفرانس بن پایهء این نوع نظام سلطه گرا گذاشته شد. در گذشته همیشه اگر شاه بوده یا رئیس جمهور، مقام صدارت وجود داشته و اکثرا رهبری قوهء اجرئیه بدست نخست وزیر یا صدر اعظم بود. اگر چندی که من با چهار معاون برای رئیس جمهور و صدر اعظم مخالفم. چون این (مانند سیستم کاستی هندوستان) منجر به طبقه بندی اقوام کشور بنابر شماره میگردد.شاید بهتر باشد که این مقامات دو معاون داشته باشند؛ یک زن و یک مرد و هردو از قوم رئیس نباشند.
در سیستم کنونی (بعد ازبن) رئیس دارای صلاحیتهای بالاتر از شاه و حتی یک امپراتور است. (*)-(**)
چون این طرح توحیدی را در اختیار ندارم؛ بیشر از آنچه در خبرها آمده نمیتوانم در موردش بحث کنم.
گفته میشود که بیش از 31 طرح بشمول طرح ایالات متحده( بخوانید طرح خلیلزاد) و اشرف غنی احمدزی به شورای عالی مصالحه رسیده است. مسلما طالبان نیز طرح خود را خواهند داشت.
همه این طرح ها بر محور دو فکر خواهند چرخید:
1- حفظ سیستم اداره ریاستی کاملا متمرکز مثل همین اکنون. و یا:
2- تغییر ادارهء متمرکز کنونی به یک اداره نامتمرکز؛ فدرالی و یا نیمه متمرکز صدارتی.
هم طالبان، هم اشرف غنی احمدزی و هم شرکای ایشان، بشمول کرزی و اطرافیانش و شاید همه آنانیکه به حاکمیت تک قومی و پشتون محور باور دارند؛ از سیستم اداره کاملا متمرکز حمایت خواهند کرد.
نیروهای باز مانده از جریان مقاومت قبلی، اکثر احزاب و شخصیتهای دموکراتیک اندیش و همچنان احزاب و شخصیتهائیکه خواستگاه قومی غیر پشتونی دارند؛ از گزینهء دوم یا غیر متمرکز سازی حاکمیت حمایت خواهند کرد.
*******
در طرح پیشنهادی آقای خلیل زاد که در آن از دو گزینه ریاستی و صدارتی نامبرده میشود؛ ولی در ذیل آن از گزینه دوم چیزی گفته نمیشود و طرح ایشان (اقای خلیلزاد) بر گزینهء ریاستی تاکید دارد.
در این طرح چنین میخوانیم:
((الف( حکومتداری
ادارۀ اجرایی حکومت صلح مؤظف به اجرای وظایف روزمره دولت میباشد. رئیس دولت حق صدور فرامین و احکام در مورد صلح، ثبات، و حکومتداری خوب در افغانستان را دارد.
ب( ترکیب:
گزینۀ ۱ :ادارۀ اجرایی متشکل از یک رئیس دولت، معاون، وزرای کابینه، ریاستهای مستقل و سایر ادارات میباشد.
گزینۀ ۲ :ادارۀ اجرایی متشکل از رئیس دولت، صدر صدراعظم، معاون ریس دولت، معاون صدر اعظم، وزرای کابینه، ریاستهای مستقل و سایر ادارات میباشد.
یادداشت: این سند نقشۀ سیاسی را بر اساس گزینە یک بیان کرده است. اگر طرفین، گزینه دو را انتخاب کنند، این سند برای توضیح صالحیتهای مربوطۀ رئیس دولت و صدراعظم نیاز به تغییرات خواهد داشت.
رئیس دولت، معاونین رئیس دولت و کابینه مذکور در ضمیمه الف بر اساس توافق میان دو طرف انتخاب شده برای هر دو طرف مورد قبول است. معاونان رئیس دولت صرف در طول دورۀ حکومت صلح ایفای و وظیفه میکنند.))
درین طرح اعضای حکومت، ستره محکمه و شورای فقه اسلامی، شورای تدوین قانون اساسی و سایر ارگانهای اجرائی و تقنینی، مساویانه بین طالبان و حکومت تقسیم خواهند شد. درین طرح حتی میخوانیم که طالبان از ولایاتی که در آنجاها تسلط دارند، حق دارند بدون انتخابات تعداد معین نماینگان خود را به پارلمان معرفی کنند.
چون طالبان یک تحریک قوم محور پشتونی است و دولت کنونی نیز بیشتر قومی عمل میکند تا ملی؛ بدینگونه باید 75% همه مقامهای دولتی، پارلمانی، قضات، شورای عالی فقه اسلامی و سایر شوراهای محلی بیش از هفتاد و پنج فیصد پشتونیزه خواهند شد.
چنین ساختاری نه تنها زمینه ساز صلح و ثبات نخواهد بود؛ بلکه باعث جنگهای خونین داخلی و از هم پاشیدگی افغانستان خواهد شد.
امیدوارم اشتراک کنندگان کنفرانس استانبول به تهدید ها و تفنن های تیم تمامیت خواهان امریکایی برهبری خلیلزاد، تن ندهند؛ و زمینه ساز حد اقل یک حاکمیت نیمه نامتمرکز صدارتی و انتخابی بودن والیان و شهرداران وحاکمان محلی گردند؛ تا حد اقل زمینه های زندگی صلح آمیز و باهمی برای همه اقوام، قبایل و مردم افغانستان مساعد گردد.
*******
یادداشت:
من این دومقلاله را در سال 2003 درزمان طرح و بعدا تصویب قانون اساسی نوشته بودم.
لینک هایشان را اینجا میگذارم. شاید برای دوستان علاقمند در این مسایل، خالی از دلچسپی نباشند.
ریاست جمهوری یا امپراطوری؟ (*)-
(**)- قانون اساسی: وثيقهء ملی يا طوماری برای مشروعيت ديکتاتوری!