یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵

بمب ساعتی فاشیزم، کشور را به سوی تباهی میکشاند
عصردولتشاهی

هرچند فاشیزم افغانی هنوز به چنان مرحله یی که بتوان آنرا یک جریان مسلط وهمه گیر خواند نرسیده است، اما بمب فاشیزم دردرون خود به پخته گی یی رسیده است که هرساعت میتوان انفجار آنرا توقع برد که درنتیجه کار افتراق ملی را تا سرحد تجزیه کشور خواهد کشاند.
فاشیزم افغانی نسخه برداری ناقص، سطحی و ذهنیگرایانه ییست از فاشیزم آلمان هیتلری. زیرا با واقعیت های عینی جامعهء ما هیچگونه توافقی نداشته و برداشت های فاشیست های افغانی برتخیلات، جعلیات، و خواست های غیر منطقی استوار است.
مشکل فاشیزم افغانی این است که برخلاف فاشیزم ایتالیایی و نازیزم هتلری در مسیر باریکتری از خصوصیات کتلوی جامعه میچرخد. ئازیزم در المان و فاشیزم در ایتالیا برتری نژاد آرین را تبلیغ نموده وخود را قومی میدانستند که سزاوار حکمرانی اند. اما فاشیزم افغانی روی قوم پشتون حساب میکند. درحالیکه قوم پشتون یک قوم واحد نیست و درست اشکال کار درهمینجاست.
امروزه، به تمامی کسانی که زبان مادری شان پشتو است پشتون گفته میشود. درمیان پشتو زبانان هستند اقوامی که زبان شان پشتو شده اما خود پشتون نیستند. از سوی دیگر هستند پشتون هایی که زبان مادری شان اکنون پشتو نیست و نمیتوانند به این زبان تکلم کنند.
از سوی دیگر، پشتون ها به دو تیرهء بزرگ غلجایی و درانی تقسیم میشوند که در طول تاریخ دو صد و پنجاه و اند ساله حکمرانی پشتون میان شان خونریزی و استخوان شکنی موجود بوده است. درانی ها که تقریبا همهء این دو صد و پنجاه سال را حکومت کرده اند، حکمرانی را حق خود میدانند و حاضر نیستند برای غلجایی ها حق مساوی با خود قایل شوند. کشتار سلیمانخیلی ها در دوران حکومت امان الله خان و کشتار توخی ها توسط عبدالرحمن خان از مثال های زندهء تاریخ است. همچنان سرکوب وحشیانهء قوم صافی توسط حکومت ظاهر خان اثبات دیگریست بر این ادعا.
هرچند برخی از روشنفکران درانی امروز کشتار غلجایی ها را توسط حکومت های پشتون تبار به مثابهء دلیلی براستبداد خاندانی شمرده شده و جهت اقناع خاطر سایر ملیت ها برجسته میسازند که گویا حکومت های گذشته تنها در برابر غیر پشتون ها ظالم نبودند بلکه پشتون های خود را نیز قتل عام کرده و سرکوب نموده اند اما این دلیل درستی نیست. زیرا به بسیار سادگی میتوان دید که درانی ها غلجایی ها را سرکوب و قتل عام کردند. یعنی این سرکوب نیز، یک سرکوب قومی بوده است. این تنها در برابر سایر ملیت ها بوده است که حکومت های درانی، غلجایی را بر مثلاً ازبک و تاجک یا هزاره ترجیح میداده است. فاشیزم قومی کارش به جایی رسید که تعبیر بسیار ناجوانمردانه یی از کلمهء غلجایی یا غلجی کرده و ثبت کتاب ها نمودند. این افسانه میرساند که، غلجایی ها پسرپیش از ازدواج بی بی متو (پشتون) و شاهزاده غوری به دنیا آمده اند. ازهمینرو آنرا غلزی یا پسری که از حاصل دزدی است، نامگذاری کردند. این افسانه دروغی بیش نیست. زیراغلجایی ها پیش از سلطنت غوری ها وجود داشتند. اگر این افسانه را بپذیریم، پس غلجایی ها از مادرپشتون و از پدر باید تاجک باشند. واز نظر یک فاشیست و نژاد پرست، غلجایی نمیتواند با قوم خالص پشتون که درانی ها اند، همسری داشته باشند.
همین طرز تفکر و همین شیوهء استبدادی بوده است که سبب شد تا تعداد زیادی از جوانان پشتون غلجایی در سرنگونی حکومت درانی ها با سایر اقوام دست به دست هم بدهند. همه احزاب راست و چپ درکشور که ضد حکومت محمدزایی های درانی مبارزه میکردند، دارای اعضای فعالی از غلجایی ها بودند. نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، داکتر نجیب الله در جناح چپ و گلبدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، مولوی خالص، مولوی محمد نبی و حتی ملاعمر به اقوام غیر درانی پشتون متعلق اند. اسلم وطنجار که اعلامیه، سرنگونی آخرین بقایای خاندان نادرخان را در روز هفت ثور 1357میخواند نیز یکی از پشتون های سمت جنوبی کشور است.
همین حالا نیز بدنهء اصلی حزب فاشیستی و قومپرست افغان ملت را، غلجایی ها میسازند. از همین سبب است که فعالین این حزب در خارج از ملا عمر که یک غلجایی است در برابر حامد کرزی که درانی میباشددفاع کرده، کرزی را دست نشانده میخوانند و ملا عمر را مجاهد و رهبر یک جنبش آزادیبخش.
درحقیقت امروز رقابت خونینی که میان غلجایی و درانی وجود دارد، بیشتر از رقابتی است که آنها در برابر سایر اقوام دارند.
تجمع غلجایی ها در حزب افغان ملت درظاهر امر به منظور کمک به احیا و سلطهء مجدد پشتون ها در کشور است. اما درحقیقت آنها برای سهم بیشتر برای خود در سلطنت میجنگند. مشکل کار اینجاست که هریک ازین دو تیره برای پیروزی بررقیب به جای تکیه به نیرو های خودی و اتحاد با اقوام دیگر کشور، به نیرو های بیگانه وخارجی تکیه میکنند. درنتیجه در پایان هرکشمکش دیده میشود که کشور درکام این یا آن استعمار گر یا مداخله گر افتیده است. تاریخ کشور تسلسل خبیثهء همین تکرار هاست. امروز نیز جناب کرزی به امریکایی و غلجایی ها درظاهر با کرزی و امریکا بوده در باطن طرفدار طالبان اند.
احساس عقب ماندهء قومپرستی سبب شده است که کرزی به جای تکیه به بدنهء ملت، به کسانی تکیه کرده است که هرروز در راهش چاه میکنند و با دشمنانش درخفا بستگی دارند.
به شهادت رسیدن عبدالحق و حاجی عبدالقدیر، هردو به گمان اغلب میتواند به همین رقابت میان غلجایی و درانی ارتباط داشته باشد. پا درهوا ماندن هدایت امین ارسلا به مثابهء نمایندهء مردم مشرقی و به اصطلاح سرش را در دبهء خشک “وزیر ارشد” چرب کردن تلاشی است برای دورنگهداشتن غلجایی ها و به خصوص مردم سمت مشرقی از قدرت.
اگر بازهم به تاریخ رو بیاوریم، با آن که حکومت امان الله خان توسط شورشیان شمال کشور به رهبری حبیب الله کلکانی سرنگون شد، اما زمینه های این سرنگونی نخست در جنوبی و پسانتر در جلال آباد فراهم شده بود. شورش مردم شنوار چقمق نخستینی بود که با آتش آن سراسر کشور آتش گرفته و حکومت امانی را سرنگون کرد.
حالا باید دید که فاشیست ها از چه راهی به احیای سلطنت وحکومت تک قومی خود میتوانند دست یابند؟ آیا این ممکن است؟
برای گرفتن اختیار یک کشور به نیروی سیاسی و نظامی نیاز است. نیروی سیاسی حمایت و پشتبیانی مردم است و نیروی نظامی هم به اقتصاد و حکومت نیرومند بستگی دارد. اگر این دو نباشد، حکومت تنها درصورتی میتواند دوام بیاورد که به نیرو و پول خارجی ها تکیه کند. چنانچه درگذشته های تاریخ دیده میشد که یک پادشاه میرفت و دیگری می آمد و هربار با تعهدی تازه به یک قدرت خارجی.
درشرایط کنونی، قدرت خارجی کدام است؟ امریکا و پاکستان دو نیروی متبادل برای فاشیست هاست که با تکیه به آنها برای بدست آوردن و حفظ سلطهء تک قومی خود تلاش دارند. اما آیا تکبه به این دو تکیه برباد نیست؟
امریکا، نیرویی است که از آنسوی ابحار آمده است و با تامین منافعش باردیگر کشور را بدست تقدیرش سپرده و به خانه اش برمیگردد. اما آیا پاکستان حاضر میشود افغانستان را به مثابه یک کشور مستقل درپهلوی خود بپذیرد؟
پشتون ها درصورتی میتوانند پشتونستان بزرگ را بسازند که با نیمهء دیگر نفوس پشتون در پاکستان یکجا شوند. درغیر آن پشتون ها با نفوس و جایگاه کنونی خویش توانایی و تشکیل حکومت مستقل ونیرومندی را ندارند که بتوانند کشور را اداره کنند. اگر با پشتون های آنسوی سرحد یکجا شوند، درانصورت پاکستان تنها درصورتی حاضر به این کار خواهد شد که اگر نه تمام افغانستان، سرتاسر مناطق پشتون نشین، زیرنام کنفدریشن یا هرچیز دیگری، به پاکستان مدغم شود.
پاکستان از سالهاست این خیال را میپزد و پیگیرانه آنرا دنبال میکند. پاکستان نیروی طالب را برای زیر کنترول آوردن افغانستان و ادغام خاک افغانستان به آنکشور ساخته بود. چنانچه پیشتر یاد آورشدیم، پاکستان تجربهء زیر انقیاد آوردن پشتون ها را دارد واین تجربه روی بیشتر ازنیمی از نفوس این قوم در مدت پنجاه سال چنان موفق بوده است که امروز بیشترین مهره هایی که برای ویرانی افغانستان حتی بیشتر و مخلصانه تر از پنجابی ها کار میکنند، همان پشتون ها اند. پشتون هایی که خود سالها تن به غلامی پاکستان داده اند، حالا زنجیر اسارت بدست به دروازهء برادران آزاده و سربلند خود به این سوی سرحد می آیند وازآنها میخواهند تا غلامی پاکستان را بپذیرند.
یگانه راه نجات کشور دران است که تا دیر نشده، از لجاجت تنگنظرانهء قومی درگذر شده و برای ساختن یک حکومت وفاق ملی که دران همه اقوام کشور سهیم باشند کار و تلاش آغاز شود. افسانهء “هویت پشتونی” برای افغانستان، کلاه سبزیست که ترک سر را به دنبال دارد. راهی که فاشیست های قبیله پرست برای برتری جویی قومی و توهین و تحقیر برادران هموطن شان در پیش گرفته اند، پایانی جز اسارت بدست دشمنان خاک و وطن ندارد. فاشیزم برای پشتون ها سربلندی نی که اسارت و غلامی به بار می آورد.
به هوش باید بود که پشتون ها در کشور چنان اکثریتی نیستند که بتوانند حکومت تک قومی خود را در شرایط امروز، بدون کمک خارجی، ایجاد کنند. وانگهی اکثریت بودن هرگز تضمین کنندهء این امرنیست که با آن بتوان حاکمیت خود را بردیگران تامین کرد. حاکمیت بیش از دوصد سالهء ترک ها و مغول ها برهندوستان، بیانگر این حقیقت است که تامین حاکمیت دریک کشور نیاز به بسا عناصر دیگر دارد که که فراهم شدنش تضمین کنندهء تامین حاکمیت است، حتی درغیاب اکثریت قومی.
تامین حاکمیت به کمک خارجی و درغیاب پشتیبانی قاطبهء ملت، طبعاً اسارت و مزدوری بار می آورد. از سوی دیگر عمر همچو حاکمیت ها بستگی به مدت پشتیانی خارجی ها دارد. هرزمانی که این پشتیبانی گرفته شد، دولت و نظام در معرض تند باد عقده های سرکوب شده قرار گرفته و دار وندارش به باد فنا میرود.
درس های تاریخ پیش چشم ماست. ما آخرین فرصت ها را برای ساختن کشور خود داریم. حالا یا هرگز! اگر ما تومور سرطانی فاشیزم را از بدن بیمار کشور برون نیاوریم، زود خواهد بود که آنرا به نیستی و نابودی کامل بکشاند.
جناب کرزی در طول پنجسال گذشته زیروسوسهء فاشیست های قومی، از کار تامین وفاق و وحدت ملی بازمانده است. نه تنها هیچ کاری درجهت تامین اعتماد متقابل ملی برداشته نشد بلکه همنوایی معنی دار جناب کرزی با فاشیست ها سبب شده است تا افتراق درکشور به سطوح بسیار حادی برسد. پاکستان که متوجه و ناظر اوضاع است ازین مسامحه و نرمش در برابر فاشیزم بهره برده و آتش نقاق قومی را هرروز دامن میزند. پشتیبانی پاکستان از طالب های پشتون یا حکمتیار ِ پشتون مداخلهء عریان و بیشرمانه ییست که در امور داخلی کشور صورت میگیرد. پاکستان عملا خود را دایهء پشتون ها میخواند. این چنین حمایتی از سوی پاکستان توهین بزرگیست به قوم پشتون. این حمایت دو معنی روشن دارد. یکی این که پشتون ها خود بدون حمایت خارجی توان ایستادن روی پای خود را ندارند و معنی دیگرش اینست که پاکستان از پشتون ترسی ندارد و تصور میکند که هرقدر نیرو و کتلهء بزرگتر پشتون را دراختیار داشته باشد، مزدوران بیشتری در اختیارش خواهد بود تا توسط آنها اهداف خود را به پیش ببرد.
جناب کرزی در بیانات اخیرشان ثابت ساخته اند که میتوانند این اندیشهء پاکستان را نادرست و بی پایه ثابت بسازند. پشتون های افغانستان در پهلوی سایر اقوام ساکن این سرزمین ملت واحدی میتوانند باشند که درطول تاریخ اتحاد شان پوز استعمار سرخ و سیاه را برزمین مالیده است. بازهم اگراین اقوام دست بدست هم بدهند، ورشته های محبت میان شان تحکیم یافته وفضای اخوت و برادری حاکم گردد، به یقین میتوان گفت که مشکل افغانستان در اندک زمانی حل میشود.
طالب و حکمتیار مهره های پاکستان اند واین مانند روز روشن است. پذیرفتن آنها در قدرت، هیچ دردی را دوا نمیکند. خواست های پاکستان را پایانی نیست. برای نجات کشور، به این بهانه ها باید پایان داد. ورنه کشور تجزیه خواهد شد. پاکستان روی فاشیزم قومی سرمایه گذاری کرده است و تاکنون نفع های کلانی هم برده است.
تلاش و برنامه های پاکستان تجزیهء کشوررا سخت محتمل ساخته است. زیرا نیرو هایی که برای تجزیه کار میکنند سخت فعال و کوشا هستند اما هیچ دستی برای تامین اتحاد و وحدت نمیجنبد. نتیجه روشن است.
پاکستان را نه ناتو از مداخله میتواند باز دارد، و نه عذر وزاری رهبران ما ویا نه هم اعلامیه های پی درپی وشکایت از مداخله. پاکستان را یگانه چیزی که در جایش مینشاند، وحدت ملی درکشور است. وحدت ملی را فاشیست های گروگان گرفته اند. آنرا ازکام و چنگال فاشیست ها برون آورید، کشور آزاد و آرام میشود. ورنه منتظر روزی بنشینید که میهن آش گرگ ها شود ونامی ازان باقی نماند.
پایان
پانزدهم دسمبر- 2006
کلیفورنیا.
****
برگرفته از ويبلاگ گردراه

جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵

بیژنپورآبادی
01.11.06

بدخشی

استثناء تاریخ تفکرملی ماست


( 1 )

مقام بدخشی در چشم انداز تفکرملی

همیشه یاد محمد طاهربدخشی نخستین روشنفکر دوران مابعد مشروطیت و اصولا کاشف واژه سیاسی " ستم ملی " و" بانی اندیشه ی طرح مساله ملی و ملیگرایی" درمبارزات سیا سی- آزادی بخش مردم افغانستان است.
به پیشواز( هشتم عقرب ) زاد روزوزاد مرگ نخستین بینشمند مبتکروبانی مبارزه علیه " ستم ملی " زنده نام محمد طاهر بدخشی، پایه گذاراندیشه ملیگرایی و مبارزات ضد استبدادی وانواع ستم درافغانستان.

بیست وهفت سال پیش از امروز، کابل بدست پلید ترین حیوان درنده ی عالم ( امین فاشیست ) رهبر باند تروریست جناح خلق حزب دموکراتیک اداره میشد، که در پی کودتای نظامی شب هنگام هفتم ثور 1357 خورشیدی قدرت سیاسی را ازمحمد داودخان ( قومی ترین چهره ی فرزندان یحیی ) تصاحب نمود.
سخن ازمحمدطاهربدخشی بنیاد گذار " محفل انتظار" است. نخستین اندیشه ورز و فعال سیاسی برای دگرگون سازی افغانستان باز مانده درفراموشخانه ی خاموش تاریخ مشرق زمین. بلی او از سرزمینی برخاست که درآن چندین شگفتی تاریخ ازفرهنگ وفضیلت شرق؛ نیز برخاسته اند. اواز بدخشان برخاست و دردل ایرانزمین نشست، او همان دانه درشتی است که بقول مولانای بلخ در زمین فروکاشته شد و چه جوانه زد و چندین هزاربدخشی درکشتزارمبارزه با ستم ملی و نابرابری اجتماعی وسیاسی از آن رویید

کدام دانه فروریخت درزمین که نرست
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد

بدخشی درکناربحرالدین باعث وسایر جوانان بیداروآگاه، داعیه ی نفی هرگونه ستم و ناروایی عبدالرحمانی درافغانستان را که ریشه درمناسبات خشین قبیله ای داشت درمتن حاکمیت قبیله ای با صدای بلند فریاد نمود و پنجهزارهمرزم خود را دراین راه قربانی هدف ساخت.

بدخشی و مولوی نامهایی اند که با نامهایی چون حفیظ، قربان، رشید، روستا، حکیم و...گره خورده اند
آری بدخشان همان زادگاه فریدون پدرتاریخ اساطیرفردوسی بزرگ، بدخشان جایگاه ظهور نخستین پیامبر توحیدی درمعانی و باطن؛ سوشیانت ( آشورزردهشت بزرگ )، بدخشان پایگاه تشکیل نخستین جمعیت ایرانی تبار با قلمرو " ایرانویچ " همان ایران ویجه یا مبدأ و مطلع ایران است. بدخشان مخرج زبان فارسی – دری و چندین زبان مستقل دیگربدخشانی ( شغنانی، وخی، منجانی، دروازی، اشکاشمی، زیباکی، پامیری، ونجی، واخانی، کوفی خواهانی، یا رکندی، قرغزی، فرغانه ای و ... ) است.
بدخشان ستون تسخیر ناپذیربرای سپاهیان متجاوز اسکندروعرب دریکهزار سال متفاوت ازهم است، بدخشان پناهگاه آوارگان بزرگ تاریخ در دوران مهاجمان بزرگ است، بدخشان خوابگاه فلیسوف بزرگ و پایه گذارفرقه مذهبی اسماعلیان حضرت حکیم ناصر خسرواست.
بدخشان زادگاه چندین بدخشی فرزانه و نامدارومنجمله محمد طاهر بدخشی ازآن میان بوده و بدخشان آری دژمقاومت وپاسدارحرمت پاگیزگی وتسخیر و تسلیم ناپذیرعلیه بیگانگان ( حتی آخرین آنها یعنی همین طالبان پاکستان ) بود وهست !
نسبت داشتن به بدخشان یک امتیازاگر نیست، مسلماً یک افتخاراست. بدخشان یعنی تمثیل فزیکی سر از تنه؛ در اندام هندوکش است. بدخشان جایگاه مغز و تفکرهندو کش است. ازهمین رهگذر است که در آن سرزمین ارزشها و فضیلتها ی دوست داشتنی کم نبوده اند، نیستند و نخواهند بود. بدیهی است که پدیدارهای نا سود مند و نا هنجار نیز میتواند ومیتوانسته است مو جود باشد!
بدخشان را بدخشیهای بزرگی ازجمله، شاعران بلند آوازه، دانشمندان و فلاسفه، روحانیان نو اندیش، زنان نامدار، روشنفکران تیز هوش و فعالان سیاسی زنده نام کرده اند. در یک سخن از دفینه های زیرخاکی اش مانند ( لعل و لاجورد، یاقوت و ... ) که بگذریم، بدخشان را با هیچیک ازمردم نشین های دیگرایرانـزمین، و همین افغانستان نوین نمیتوان برابر گذاری نمود.
این از باب مباهات بدخشان بود، اکنون به اصل رویکرد ( شخصیت محمد طاهر بدخشی ) روشنفکر واقعی دوران احزاب سیاسی، درتداوم مبارزات آزادیخواهانه سه نسل ازمشروطه خواهان دوران مدرنیسم این سرزمین؛ برمیگردم.
بدخشی را پیش از آنکه یکتن ازموسسان حزب دموکراتیک خلق بنامیم، سزاوار است که او را بانی تفکرملی درجنبش ضد استبدادی، بعنوان استمرار جنبش آزادی بخش ملی دوران مشروطیت و پیشکسوت اندیشه ی بزرگ مقاومت ملی دوران پسین نیز بشناسیم. اگراو اندیشه ی مقاومت را در برابریخواهی و عدالت ملی منشور نمود، اگرجا وید نام مولانا بحرالدین باعث نواندیش عرصه ی دین و سیاست، دست اندیشه های بدخشی را گرفت وبه جامعه ی دین باوردر میان مردم فروکاشت، اگرشهید سید عبدالمجید کلکانی مشهوربه مجید آغا؛ فراتراز یک انقلابی افسانوی دست دردست مولانا باعث و عبدالحفیظ آهنگر پور داد و بدخشی را درکوهستان زمین براندیشه های رها یی باوران و سپس سا زمان آزادی بخش مردم افغانستان ( ساما ) ریشه بخشید و سر انجام دیدیم که ستاره دیگری درآسمان ایمان وشجاعت، رستم دیگری دربازی روزگار قامت کشید و مقاومت و آنهمه اندیشه های بدخشی را بی هیچ کم و کاستی در راه تحقق عدالت و حضور بی تردید همه اقوام و تبارمردمی در این سرزمین با توانایی بی نظیر به میز عمل برد. این پسین پهلوان سرزمین که لقب قهرمان ملی را نیز از آن خود کرد زنده نام احمدشاه مسعود ( ره ) است. بازهم بدخشی درکانون اندیشه و فراست ملی بر بام آزادگی نامش بلند است. روان این چهار ابر مرد تاریخ سر زمین آبایی ما ( ایرانزمین ) همیشه شاد باد.

براساس پرسشهایی که از دهها فعال سیاسی و فرهنگی دهه ی پنجاه خورشیدی مانند: میرغلام محمد غبار، عبدالرحمان محمودی، محمد صدیق فرهنگ، محمد آصف آهنگ، محمد علی زهما، خان عبدالغفار خان، کریم نزیهی جلوه، صدیق روحی، اسماعیل مبلیغ، عبدالحی حبیبی، آدم خان جاجی، استاد خلیلی، سرورجویا، براتعلی تاج، سیدمحمد دهقان کشمی، دهقان کابلی، مولانا خال محمد خسته، استاد موسی توانا، نورمحمد تره کی، مولانا سلیم طغرا، استاد ربانی، ببرک کارمل، سلطانعلی کشتمند، دستگیرپنجشیری، عطامحمد شیرزی، دکترعبدالاحمد جاوید، مولانا باعث، سید عبدالمجید کلکانی، استاد واصف باختری، رهنورد زریاب، دکترروان فرهادی، شرعی جوزجانی، جمشید شعله، عبدالهادی کریم، محمد نبی عظیمی و... به مرورزمان انجام شده است ایشان محمد طاهر بدخشی را فعالترین روشنفکر تیزبین و آگاه درحوزه ی اندیشه هم در سازماندهی امور وهم در طرح تیوریک مسایل دوران احزاب سیاسی در دودهه ی پنجاه و شصت خورشیدی دانسته اند.
این سنجش و پرسش توسط روان شاد خلیل جان رستاقی از فرزانگان حوزه هنر و ا دب و فعالان تفکرملی صورت گرفته است. من شخصاً از زبان آن فقید فهیم این نامها را نقل کرده ام. رستاقی خود از حوزه ی اندیشه های ملی و باورهای مردم پسند، ملیگرایی و روش مبارزه علیه استبداد و ستم ملی را درسی سال زندگی سیاسی اش پیروی و تجربه نمود. او از نزدیکترین کسان اهل مشورت با شهید بدخشی بود. مرحوم رستاقی در نزد خویش برخی یاد داشتهای نفیس ومنحصر بفرد را درباب تاریخ سیاسی دوران احزاب و انفاذ اندیشه های ملی که شاد روان بدخشی داعیه دارآن بود نگهداشته بود.
با این وجود پیروان و ارادتمندان بدخشی دریک بی توجهی حیرت انگیز، برای نشر و پخش اندیشه و دیدگاهها، نامه ها و مقالات و نگاشته ها، بیانیه هاو سخنرانیها و پژوهشهای مکتوب و نا نوشته ی ایشان، درمعرفی بزرگترین روشنفکراندیشه گر و پایه گذارمکتب ملیگرایی که درکسوت یک اندیشمند و جامعه شناس سیاسی ظهورنمود، غفلت وناعاقبت اندیشی کرده اند. اگرادعایی موجود باشد که استبداد حاکمیت قبیله باورو تحول گریز؛ چنین فرصت و امکانی را سلب کرده بود، تنها یک بهانه و یا شاید توجیه نا کارآیی ما باشد نه چیزی بیشتر.

من از زبان استاد عبدالعلی مزاری پر نفوذ ترین شخصیت سیاسی جامعه ی مصتضعفین وزحمتکشان هزاره سال 1372 که در کمیته ی فرهنگی حزب وحدت سخنرانی داشت؛ شنیدم که گفت: " شهید طاهربدخشی ودوستان فداکارایشان، حق بسیاری برمادارند، آنها برای تثبیت اهداف ما که عبارت ازعدالت و مشارکت است احساس خوبی نشان داده اند، من داعیه ی آنها برای مبارزه با ستمگران را همچون داعیه ی خویش میدانم، روان آن مرد با استعداد و فداکارشاد باشد".
برخلاف سایر پان ایرانیستها نگرش تاریخی بدخشی نسبت به اقوام ترک تبا ر، هم در کشور ما و هم درمنطقه بسیار درک محتوایی است. به نظر بدخشی که خود نیز سهمی از آن تبار دارد، ترک تباران نقش کمتر از ایران تباران در تقویت و گسترش قابلیتهای فرهنگی حوزه ی آسیا نداشته اند. بدخشی داعیه ی دفاع از حقوق اقوام ترک تباردرکشور را درراس اهداف ملی خود قرارداده است.

درجنبش مشروطه خواهی، بهترین ویا شاید دقیقترین گام مهم سیاسی آن دوران دلبستگی یافتن یک جمعیت تحول طلب وطرفداراصلاحات ساختاری درحاکمیت و ریشه بخشیدن به خواستهای ترقی خواهانه مردم در پرتو استقلال و آزادی بود. این داعیه بروشنی مطرح شد ولی بدلیل مشکلات اصولی و ابهامات بینشی در روشهای عملی با دهها مشکل روبرو شد. بروز مشکلات و ظهور اختلافات معنای ارزشی در طرح جمعیت مشروطه خواهان را تنزیل نمی دهد، این حوادث برنامه های سیاسی نسل تجدد خواه آغازقرن بیستم میلادی درکشورما را کند و کورساخت، اما ماهیت اندیشه روشنفکرانه درآن نسل را استمرار بخشید.
باید توجه داشت باشیم که، کارنسلهای پیش وبعد ازمشروطه تا آغاز دهه پنجاه ( 1345 خ ) درزمینه های مذهبی، سیاسی، اجتماعی و... جریان تأسی شده یی بود که از دوران مدرن اروپا در سرزمین ما سمت وسو می یافت. واقعاً خیزش و جوششی در درون جامعه برای نرمش دادن انقطاب و انقلاب میخواست در میان اندیشه گرایان پا بگیرد، اما ریشه های استبداد طایفه سالاران و نفوذ چندین جبهه یی نیروهای انگلیس بدلیل پادشاهان وابسته و نا بکار؛ دمار از روزگارتحول طلبان و ترقی خواهان کشید و همان بود که اندیشه و برنامه های مشروطه ( اصلاحات ) در چنگ سلطنت باقی ماند.
اینکه مشروطه قربانی طوفان برگریزان خزان سیاست شد، اینکه دها قهرمان ملی و فرماندار مقاومت برای استقلال یکجا با سپاه و لشکر و جمعیت تابعه بذر خاک شدند واینکه قبیله از روی نعش خونین آنان گذ شت و داعیه ی استبداد ودشمنی علیه اکثریت مطلق جامعه را درفش داری کرد و باز اینکه به جعلیات و هویت سازیهای ناجایزوغیرواقعی پرداخت؛ ازافسون نامه های پسین سیا ست در کاخ دسیسه و حیلت جانشینان عبدالرحمن و نادرخان است.
ما بروشنی دریافته ایم که جنبش مشروطه خواهی تمام هم وغمش اندکی نرمش دادن خشونت حاکمیت و آماده نمودنش برای برخی اصلاحات درساختارهمان پادشاهی باز مانده ازمیراث ستمگران وابسته به سنتهای قبیله وعادات تک تباران بود. این نیز روشن است که مشارکت شاه درتحول از همان سنتهای نیاکان تفاوت بسیاراند ک دارد. بهرروی مشروطه خواهی همین بود و داعیه اش در چهاربست پادشاهی با اندکی تحول گرایی در یک تراژدی غم انگیزپایان یافت.
مشروطه خواهی ازحوزه قدرت سیاسی متأ ثربود وبا همین ویژگی در همان دوران خویش بصورت یک داعیه مطرح شد وسپس در یک دگرگونسازی سلطان سلطنت قربانی بسیار گرفت و لی در خط تداوم زمان جریان نیافت. لابد میتوانیم ادعا کنیم که شخصیتهای مهم فکری تولید نکرد و تنها پاسخی بود برای برنامه های اصلاح و تغیرحکومت وقت.

فراموش نکنیم که ظهور سید جمال الدین درحوزه ی انسجام امت اسلامی، ظهورمحمودطرزی در ژورنالیسم، مطبوعات وپیوند با تحولات منطقه و جامعه عثمانی، ظهورمحمد ولیخان آگاه در مدیریت، مردمداری، سیاست و اساس دپلماسی مدرن، ظهورامان الله خاندر مشروطیت سلطنت، نقش پروفیسورغلام محمد میمنگی درهنرنقاشی، ظهورصلاح الدین سلجوقی ونویسندگان پس از دوران مشروطیت ( عبدالهادی داوی، میر غلام محمدغبار، میر محمد صدیق فرهنگ، استاد خلیل الله خلیلی، عبدالحی حبیبی و... ) خود از تبعات جنبش مشروطه خواهان میتوانند بود.

اما در دوران احزاب سیاسی:
دو رود خانه یی که از سرچشمه های نظری جامعه ی اروپا آب میگرفت و درنهرمشترک باوری محافل آسیا میریخت، یکی تبعات مدرنیته اروپایی بود که جامعه ی ما برای آرزوهای پیشرفت علمی و دست یابی به ابزارترقی و تحول کام تشنه و نیاز مند آن بود. دوم آنکه رود خروشان اندیشه های کارل مارکس وانگلس دردفاع از طبقات پایین جامعه با متن و روان تشدد در براندازی حاکمیتهای فیودالی- بورژوازی که عامل ستمگری بودند، به نحوی آیدآل ستمکشان افغانستان و برخی جوامع شرقی شد. لذا دوران احزاب نیزمانند دوران مشروطیت از استقلال اندیشه محروم ماند. بدیهی است که تقلید هرچند که با هنرمندی وعاملانه انجام شود؛ باز درزمینه هایی ناکام وخام با قی میماند. تقلید در سیاست یا به استبداد می انجامد، یابه وابستگی ویا به بحران فراگیردر همه بخشهای جامعه. بقول حافظ:
زاهد ازکوچه رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبت رندانی چند
اما زنده یاد طاهربدخشی بعنوان یک روشنفکرخلاق وآگاه درنسل خویش ازچند ویژگی شگفت انگیزی برخوردار بود که همین ویژگیها او را ازسطح به عمق میبرند و از اعماق جامعه سنتی به درون واقعیتهای روزگار رهنمون میشوند:
نفوذ و جاذبه او در نسل پیش از خودش ( غبار، محمودی، فرهنگ و... ) تا آنجا بود که در خانه ی او جمع می آمدند تا توضیحات او را درمسایل فرهنگ، تاریخ و سیاست، اندیشه وجامعه شناسی با دقت و شور وصف انگیز بشنوند.
روحانیون و اهالی معرفت، وکلا و نمایندگان مردم به بدخشی دلبستگی رمز آمیزی داشتند. همان گونه فیودالها، زمینداران و به اصطلاح انقلابیون ملاکان و حتی بوژوازادگان نیز با وجود نسبت یافتن بدخشی با روان عمومی انقلابی در کشور، او را بصورت شورانگیزی تایید می نمودند. همین جا باید گفت: بدخشی یک روشنفکرنمای ناشی و بی ریشه به گذ شته نیست، بدخشی برای توانایی و دانایی خود هم ازسنت و سرگذشت این سرزمین وهم فلسفه و مکاتب جدید و از همه مهمتر بخاطرفهم بلند جامعه باوری اش در پویه ی زمان ایستاده است.
بدخشی پیش از آنکه رهبر و متفکرتاریخ باورباشد، یک روشنفکر اندیشه آفرین و مولف واقعی نظریه ی ملیگرایی و میانه روجامعه ی سنتی ماست. ازهمان باوراست که بدخشی امروز نیزغیر ازسازمانها وگروههای نسبت یافته به او( سازا وسفزا ) هزاران مرید ومقلد دارد. بقول زنده یاد خالد ترجمان یکی ازمردم شناسان دهه ی ششم سده ی کنونی ونسل دوران ما که میگفت: " ماهنوزبدخشی اندیشه پرداز را کشف نکرده ایم. فهم شفاف اندیشه های بدخشی به دلیل انحماک مابه دگمهای تقلیدی و اندیشه های عاریتی - انقلابی میسرنشده اند.
اول باید بدخشی را در تفکر انسانی او یافت وسپس به تفکرانقلابی خود نسبت داد. درغیراین صورت دانش و باورعلمی او به اندیشه های ما رکسیستی التقاط نمی پذیرند". ترجمان که خود از دانشمندان افغانستان شناس بود، بدخشی را گاندی افغانستان، مصدق افغانستان و شیخ شامل افغانستان میخواند. خالد ترجمان باورداشت که: " هیچیک ازمردان دوران مشروطه خواهی که درسالهای پس از سپری شدن دهه ی دموکراسی و احزاب قد برافراشتند؛ بسان محمد طاهر بدخشی دردل زحمتکشان افغانستان جای نگرفتند". سخن ترجمان فقید درمورد شأن و نسبت عقلانی بدخشی با سایر مبارزان دوران تسلط اندیشه های انقلابی ( 1340 تا 1360 خ ) در آنست که گفت: " بدخشی با یاران و همفکران نسل خود وبا رهبران و رهروان نسل خود چندین منزل فاصله داشت".

پس بدخشی که بود ؟
بدخشی یعنی شاه فرد قصیده ی بلند بدخشان، نام ورجاوند فرزند ارادتمند کوهستان، پاسداراندیشه های نسبت یافته درجلگه های باورزحمتکشان، پایه گذارتفکرملی و برابری خواهی بسود مردم محروم و ستمکشیده ما وبدخشی مبتکرروش خاص سیاسی بگونه ی سنتی- مدرن درفرهنگ استبدادی حاکمیت های تمامیت خواه و ضدمردمی طایفه مدارافغانستان بود.
کسی که نخستین انشای جمعیت دموکراتیک دراجلاس موسسان را خود قلمزن بود، درمیان همان چند تن از مهمترین شخصیتهای معروف به پایه گذاران حزب نوین، جوانترازهمه و صاحب اندیشه تراز دیگران بود. آنانی که زنده اند و ازهماوردان او هستند، میدانند که بدخشی با وجود آنکه 72 درصد اعضای مجلس موسسان از نظر ترکیب قومی به نفع او نبودند، اما او دریک تفاوت اندک 2 نفری با نورمحمد تره کی و تفاوت (1 نفری ) با ببرک کارمل سومین مقام بیشترین رای را که بالترتیب ( 27 . 26 و 25 را ی ) بود بخود اختصاص داد.

به ابتکار بدخشی آدمخان جاجی رییس اجلاس گنگره موسس و شرعی جوزجانی معاون ایشان برگزیده شدند. بدخشی در این مجلس برای اجرای تعارفات ازمنشی اول و دوم برگزیده در خواست نمود، تا دیدگاه های خویش نسبت به مهمترین خطوط نظری آینده ی حزب را بیان بدارند. درجریان همین گزارش بود که نخستین جرقه های اختلاف در شناخت دشمنان خارجی برسرمسایل نا وابستگی وابراز شعارمبارزه علیه امپریالیسم جهانی و استعمار، میان منشیان آینده و برخی اعضای مهم دیگر خود نمایی کرد. بهراحوال دلگرمی مبارزان نو اندیش سیاسی جناح چپ، که اینک صاحب یک تشکیلات فشرده و متمرکزسازمانی شده بودند، موجبات شوق و رغبت آنها را فراهم کرده بود.
کوشش کرده ام دردوسه پاراگراف زیست نامه کوتاه بدخشی را منباب آگاهی و شناخت خواننده این نامه، بدون ذکرکرونولوژیک حوادث وسیرروزگاراز کودکی تا دوران شهادت؛ یاد آورشوم. من خود قرارگذاشته ام که زندگی نامه، کارنامه، تحول اندیشه واصول و مبانی باورها واهداف آن سرورشهید را در" تاریخ تحول اندیشه های ملیگرایی" و " شناسنامه ی ستم ملی درافغانستان" بنویسم. پس نیازی نیست که اکنون سخن را گستردگی بیشترببخشیم.

ما بدخشی را اینگونه میشناسیم:

محمد طاهربدخشی درهشتم ماه عقرب 1312 خورشیدی دریک خانواده ترکی- تاجیکی درگذر میر شکاران یکی ازتوابع شهر فیض آباد مرکزبدخشان بدنیا آمد. پدرش محمد ذاکرخان ازسرشناسان بدخشان ومرد صاحب اعتباری بود. خانواده ذاکرخان ( مردان و زنان ) اهل خوانش و دانش بودند.
براساس یادداشتهای بازمانده ازخانواده و اشارات شخص بدخشی، نخستین آموزگارش در فراگرفتن اصول مقدمات ( الفبا ی فارسی ازقاعده بغدادی، قرآن ودعاییه ها، دیوان حافظ و بیدل وکتاب مثنوی شریف ) بی بی رابعه عمه ی بزرگوارش بوده است. رابعه ازمنوران امهات المومنین و زنان شاعر وسخنوربدخشان است که با سیده مخفی بدخشی شاعربزرگ بدخشان ( یادگاراحفاد میریاربیگ ولی ) مصاحبت وهمسخنی داشته است. بدخشی پس از چند سال کودکی به کوشش اطرافیان پابه مدرسه مذهبی نهاد، و درس اصول و مقدمات را در سطح بالاتری فرا گرفت و چندی بعد به کابل پایتخت آمد.
زندگی در کابل و فراهمی مقدمات دانش مذهبی زمینه شد تا با مدرسان و استادان این عرصه آشنا شود. با حمایت وهدایت ادیب صاحب نام مرحوم دهقان کابلی و با گذشت دوران کوتاه؛ وارد مکتب سیستم جدیده شد و با موفقیت مراحل آغازین ومتوسط و دبیرستان را پایان دا و وارد دانشگاه کابل در رشته ی اقتصاد و حقوق گردید. ازاین دانشکده پایان نامه گرفت و درهمین دوران بود که یکی از فعالان جنبش دانشجویی ( اتحادیه محصلان کابل ) شد.
همین جا بیک مورد استثنایی اشاره میکنم: برخی یادداشتهای زنده یاد بدخشی و نامه های ایشان به دوستان وهمفکران او درسالهای چهل شمسی و پیشتراز آن نشان میدهند که، او نه تنها پایه گذارمحفل انتظار یا همان سازمان زحمتکشان در سالهای 1347 خ است، بلکه درایام دوام تحصیل درکابل و مصاحبتهای سودمند او با شخصیتهای نیک نامی چون، دکترعبدالرحمن محمودی، میرغلام محمد غبار، محمد صدیق فرهنگ، استاد خلیلی، براتعلی تاج و بقیه بیدارگران نسل مشروطه خواه، طی سفری به بدخشان در زمینه تشکیل یک نهاد سازمانی و جریان ملی تحت نام " جمعیت آباد خواهان میهن" * اقدام نمود.
این جمعیت که تحت رهبری عبدالروف خان ضیا زاده با نام مستعار وحید روشنفکر و با مشارکت فعال کسانی چون: محمدهاشم واسوخت، عبدالنظیرهباب، عبدالغفور سوزن، حاج شمس الدین یفتلی، داکتر احمدقلی، ضیا حافظی، انجینر زیدالله و... فعالیتش را آغازنمود، باید درسالهای 1340 خورشیدی و یا پیش از آن ایجاد شده باشد. درنامه های جداگانه ماهیت و شرایط فکری وفعالیت این جمعیت را که میتواند نخستین سازمان سیاسی با اندیشه ی ملی – مردمی در شمال افغانستان تلقی گردد، مفصلتربه شناسایی خواهم پرداخت.
با توجه به سرگذشت نا خوانده این نهاد سیاسی در بدخشان که از یادداشتهای واقعه نگاران بدور مانده است، میتوان فهمید که بدخشی پیش از سن سی سالگی تشکیل سازمان مستقل ملی را تجربه نموده است، عضویت فعال او درهمین جمعیت آباد خواهان میهن دلیلی براین ادعاست. یکی از طرحهای بدخشی درمجالس مشورتی برای ایجاد سازمان روشنفکری و دموکراتیک آغاز دهه ی پنجاه خورشیدی، همین نام " جمعیت دموکراتیک میهن " بوده است. البته آقای غبار و برخی میانه روان دیگر با این طرح موافقت داشته اند. اما کمبود نام حزب و مردم یا خلق در پیشوند و پسوند نام آن نهاد سیاسی مورد نظر، تنها مانعی بوده است که انقلابیون چپ تند رو را دربرنمی گرفته است.
بدخشی دوبارازدواج نمود وجمعاً شش فرزند دارد. خانم جمیله بدخشی همسرشهید بدخشی و مادر چهارفرزند اوست که خود از درس آموختگان دانشگاهی جامعه ی هزاره ( خواهرآقای سلطانعلی کشتمند ) صدراعظم سابق افغانستان است. شهید بایقرا بدخشی ( همکلاس این قلم ) و پسربزرگ زنده یاد محمدطاهربدخشی بود، که درسال 1357 خ از خوابگاه دانشجویان پل تخنیک دستگیر و در زندان پل چرخی زندانی و سپس اعدام شد.
درطرحهای شادروان بدخشی برای نام سازمان سیاسی آینده، در مذاکرات گروه تدارک برگزاری گنگره موسس ( 1343-2 هش ) ده نام پیشنهاد شده است. درهیچیک ازاین نامها؛ خلق و دموکراتیک افغانستان مندرج نبوده اند، چون یکی از مواد آجندای بدخشی برای حل مشکل سیاسی جامعه؛ نام افغانستان وعدم موضوعیت و مشکل مشروعیت آن بوده است. مثلاً یکی از نامها " نهضت ملی خراسان " و دیگری " جمعیت زحمتکشان میهن " پیشنهاد گردیده است. معلوم است که با این نامها توافق نشده و کمبود برخی واژگان مطنطن ومفاهیم کارگری و سوسیالیستی ازماهیت آنها کم مینموده است. اما درسال 1343 با واژگان خلق، دموکراتیک و افغانستان بدلیل اکثریت داشتن هواداران این ترکیبات و اصطلاحات به تصویب آن تمکین نموده است.
بدخشی خود مینویسد: " من درنشست مورخ 20 میزان 1342هش با بزرگان تخارستان و ترکستان درمنزل میرصاحب غلام محمدخان غبار، ده نام برای جمعیت و یا محفل آینده روشنفکران کشورپیشنهاد کردم، اگرچه این نامها با نامهای مطرح شده ازسوی نورمحمدخان تره کی ورفیقان دیگرآنها مورد قبول نیستند، اما من و میرصاحب وجناب محمودی صاحب برای ایجاد جمعیت ملی که بتواند برای افکارمختلف جامعه کارآیی، حوصله و طاقت نشان دهد تلاش میکنیم".
از یادداشتهای میرصاحب ولیجان

بدخشی در تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان جزو شش تن ازکسانی بود، که بیشترین نقشهای مهم سیاسی و گردانندگی را برعهده داشتند. او همچنان در گروه چهار نفری حلقه مرکزی دارای طرحهای جداگانه یی بود. ازسال 1342 تا سال 1335 درگروه موسسان با قیماند، اما بزودی در پی یک اختلاف اصولی با سیستم نظری حزب دموکراتیک خلق، از عضویت آن جمعیت استعفا داد و در سال 1347 به تشکیل محفل انتظار پرداخت.
ازسال 1347 تا 1357 پنج بار زندانی شد، او درهمان بارپنجم بود که از زندان برنگشت و با بهترین یاران وهمرزمانش درچاه تعصبات امین فاشیست بتاریخ هشتم عقرب 1358 روز چهارم عید قربان جانش را هدیه ی آزادی و اندیشه ی ملیگرایی نمود. روانش همیشه شاد وراهش همواره سبز و پر روهرو باد.

اعضای کنگره اول 1343 خورشیدی کابل

بدخشی پیش از آنکه درپی استقرار نظام کودتا قربانی خصم فاشیسم امینی شود، جامعه ی سنتی و آینده ی این سرزمین را چنین تالیف وتعریف کرده است: " ما ازحقوق و آزادیهای دموکراتیک مردم درپرتو یک قانون اساسی مورد تایید آنها، حمایت وآنرا پیشاهنگی خواهیم نمود. پیشاهنگ نه کارگران و دهقانان، بلکه روحانیان ونخبگان، روشنفکران و مبارزان جامعه بعنوان یگ نسل آگاه سیاسی خواهند بود". او همچنان این موارد را از مفردات مبارزات ضد استبدادی و ضد تمامیت خواهی قومی درکشوراعلام نمود، مفردات ذیر جملات بدخشی نیستند، اما کلمات و مفاهیم دقیقاً منبعث از منشورملی محفل انتظار است:
" 1- فدرالیسم نظام سیاسی آینده ی ماست.
2- استقلال اندیشه و نا وابستگی سیاست ماست.
3- تمکین به دین اسلام بحیث دین مردم فرهنگ ماست.
4- مبارزه علیه هرگونه ستم ملی و طبقاتی منشورویژه ی ماست.
5- کوشش در راه ایجاد جبهه ی متحد ملی شعار ماست.
6- طرح و حل مساله ملی عمده ترین شعار ما از مسایل مهم سیاسی جامعه است.
7- آزادی بیان، حرمت انسان، دفاع از زنان و حمایت جوانان چهارگوهردراندیشه ما هستند.
8- تفاهم وانعطاف با نیروهای مستقل مردمی وملی ازاصول مهم مبارزاتی ماست.
9- نام واقعی سرزمین ما ایران و خراسان است، آریانا و افغانستان مفاهیم انحرافی و تردید آمیزی هستند.
10- زبان فارسی دری هویت ماست، مبارزه برای حفظ پاگیزگی آن از اهداف فرهنگی ماست".
بیژنپورآبادی

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵



اکادمیسین دستگیر پنجشیری
هر قطره ء آموی خروشان وطن
هرصخره ء سالنگ وبدخشان وطن
ازصلح وثبات وسرکشی قصه کند
بشنو سخن عاشق دامان وطن
"فروغ هستی "
یا دی
از هفتاد سومین سالروز روانشاد محمد طاهر بد خشی



هشتم عقرب 1312 خورشیدی روز تولد زنده یاد محمد طاهر بدخشی
وتصادفا روز هشتم ماه عقرب 1358 خورشیدی روز شهادت این آزاده مرد وطن است . تاجاییکه از دستنویسها زنده نام محمد طاهربدخشی ، نوشته های دا نشمندان اکادمی علوم جمهوری مستفل تاجکستان ودوستان نزدیک ایشان در یاد نامه ء محمد طاهر بدخشی خوانده ام ؛ مادر محمد طاهر بدخشی دختر افسقال (سپیدمو ) لطف ا لله "لطفی" ازخانان محلی تاجیک وپدرش وکیل ذاکر نبیره ء مرزا عزیز " مغل بیگی " بوده است.
پدر کلان مادری او موءرخ ،دارای کتابهای تاریخی خراسان قرون وسطا و با فیودالهای خود ی وبیگانه آشتی ناپذیر بوده است .
هرچند پدر م . ط بدخشی زمیندار میانه حال ومتنفذ روشن بین محلی بود ه است ولی بدلیل ظلم وستمیکه از محمد گل خان مهمند ودیگر والیان ومقامات بلند پایه هیأت حاکمه ء دوران استبداد بویژه درجریان مبارزات دوره ء هفتمم شورای ملی دیده بود گرایش و شعور ضداستبدادی درژرفای ذهن ود ماغش بازتاب روشن داشته است.
م.طاهر بدخشی درچنین بستر اجتماعی ، فرهنگی وملی در روز دوشنبه 8 عقرب 1312 خورشیدی ، درشهر کوچک فیض آباد مرکز بدخشان چشم بجهان گشود وپر ورش یافت.
درشش ساله گی اورا به مدرسه ء مذهبی خر قه ء شریف فرستادند .چهار سال دران مدرسه درس خواند و آموزشهای ضروری دینی ومذهبی را آموخت.
درسال 23 13 خورشیدی نصاب تعلیمی بزبان فارسی دری وزبان مادری او تغییر کرد وبیدرنگ ازمدرسه به مکتب رفت در دوره ء ابتداییه گرداننده گی اخبار دیواری "ارشاد " را بعهده گرفت . درکنفرانسهای ادبی مکتب اشتراک فعال کرد هنر خطابه رادر همان نوجوانی مشق نمود . در دوره ء تعلیمات متوسط همکار قلمی روزنامهء بدخشان شد به پیروی از حکیم ولوالجی موألف " کان بدخشان " وشاه عبد لله یمگی بدخشی موألف "ارمغان بدخشا ن" این دو شهید راه آزادی وترقی ، به نگارش ترجمه ء احوال وزنده گینامهء سخنوران وشاعران بدخشان وتخارستان علاقه گرفت و بقول خودش آنرا" بشکل رشید یاسمی وسعید نفیسی نوشت " درصنف هشتم رساله ء مستقل تذکره شعرای " لعل بدخشان " را تألیف کرد و در مطبعه ء بدخشان به انتشارآن تو فیق یافت. درصنف نهم دروز استقلال مقاله ء " استقلال چیست و.و. " وشعر رزمی :
" زنده گی آخر سراید بنده گی در کارنیست " ابوالقاسم لاهوتی را خواند ازسوی سردار جمعه گل خان والی بدخشان بجای تشویق با شلاق دوزبانه " تأدیب !!"گردید وتصمیم به اخراج او گرفته شد ولی بوساطت روانشاد عبیدلله صافی قاضی مرافعه معاف گردید از صنف نهم فارغ شد پس از تلاشهای فراوان به لیسه ء حبیبیه راه یافت. دردورهء لیسه نیز کنفرانسهارا رهبری کرد درسال 1336 خورشیدی شامل دانشکده ء حقوق دانشگاه کابل شد. یکسال پس شعبه اقتصاد از دانشکده ء حقوق جداگردید و م. ط بدخشی دررشته اقتصاد تحصیل کرد از دانشکده ء اقتصاد لیسانس گرفت . درآن هنگام محمد صدیق فرهنگ مشاور پلان وزارت معادن وصنایع بود واتفاقا م.ط بدخشی بحیث عضو شعبه پلان مقررگردید. درنتیجه تبادل نظر ونشست وبرخا ست با محمد صدیق فرهنگ فرآیند (پروسهء ) رشد فکری بدخشی شتاب وسمت وسوی نوین یافت و به این شیوه پس از سال 1340 خورشیدی به اصول جهان بینی علمی و واندیشه های پیشرو زمان خو یش روی آورد .
پس از سپری نمودن دوره مکتب ضابطان احتیاط ودوره ء مکلفیت عسکری در شعبه ریسرچ (تحقیق -پژوهش ) دانشگاه کابل بحیث عضو کارکرد.
خلاصه م .ط. بدخشی شخصیت چندین بعدی بوده اند.
درکودکی ( تا 18 سالگی ) به آموزشهای مذهبی ومطالعه ء شعر وادب تاریخ جغرافیه پرداخت وبقرار روایت خودش 1500 کتاب ورساله ء خوب وخراب آنزمان را در دوران کودکی نوجوانی وجوانی بدست آورد ، عاریت گرفت ودربدخشان مطالعه کرد ولی این آثار با هوده وبیهوده اورا بگفته ء خودش " از تخصص سودمند بدور ماند ". بطور کلی معلومات ابتدایی مذهبی ، شعور روشنفکرانه ء فضل وهنر میرزا زاده گی ،آگاهی سنتی تاریخی ومحلی از ستم ملی ، معلومات ادبی معاصر از صدرالدین عینی ،ابولقاسم لاهوتی شاعران تا جیک ،عارف قزوینی ، میرزا زاده عشقی وآثار علامه اقبال لاهوری ،
کسب معلومات فلسفی از راه مطالعه کتب چاپ ایران ومطالعه ء ادب کلاسیک فارسی بوِ یژه : مطالعه مثنوی مولانا ی بلخی ،اشعار بیدل ، کلیات سعدی خواجه حافظ شیرازی شاهنامه ء فردوسی همه وهمه در تکامل ورشد شخصیت چندین بعدی م.ط بدخشی نقش فعال وخلاق داشته است. از ین معلومات موجز میتوان چنین نتیجه گیری کرد که : زنده یاد بدخشی ازهمان کودکی ، نوجوانی ،جوانی ونیمه سالی درجست وجوی حقیقت منزل میزد ازشکست وقربانی نمی هراسید شجاعانه گام می نهاد ، راهها ی نیل به حقیقت را تجربه میکرد، درجوانی شوق نویسنده گی پیداکرد و یکرشته مقالات ادبی تاریخی واجتماعی نوشت .
شوق سیاست اورا به جوش و جنبش آورد . در تشکیل هسته ء مرکزی سازمان " آبادی خواهان میهن " اشتراک کرد .این سازمان درسال 1330 زیر تأ ثیر مشروطه خواهان دوره ء هفتم شورای ملی به فعالیت اغاز کرد ولی به علت سیطره ء اختنا ق پراگنده شد.
درساحه ء ادبیات وتاریخ به نویسنده گی پرداخت.
در سیاست گام دیگری نهاد در تشکیل سازمان ضیایی شعبه ء آنسوی کوهپایه های هندوکش اشتراک کرد این سازمان از جوانان وآگاهان ولایات چهارگانه ء شمالشرق تشکیل یافته بود این سازمان در شرایط اختناق سردار محمد داوءود ،هیچگونه پیشرفتی نتوانست.
م.ط.بدخشی پس از 1340 خورشیدی به آگاهی وشعور روشنفکرانه ء جهانی واندیشه های مترقیی نوین ،از راه مطالعه ء علوم وفلسفه ء مترقی وبرقراری روابط با جوانان دست یافت ودر سالهای آخرین زنده گی پر بار خویش با احساس ضرورت مبرم توقف نویسنده گی ، به نشر تبلیغ ترویج شفاهی افکار سیاسی پیرامون ستم ملی طبقاتی اصول جهان بینی علمی سوسیالزم علمی وهمبستگی بین المللی کارگران وزحمتکشان جهان آغاز کرد.
م.ط. بدخشی پس از 1342 سیاست را به مفهوم واقعی آن آغاز نهاد در 18 سنبله 1342 خورشیدی در نخستین کمیته سر پرست وکمسیون تدارک کنگره اول جمعیت دموکرانیک خلق فعالانه اشتراک کرد در ترکیب این کمسیون هفت تن از نماینده گان آگاه همه نسلها ورزمنده گان پیشگام همان برهه ء تاریخ گردآمده بود.
کهسال ترین عضو کمیته ء تدارک کنگره ء موءسس جمعیت دموکراتیک خلق میر غلام محمد غبار فقید موءرخ ومشروطه خواه ثابتقدم نزدیک به هفتاد سال عمر وجوان ترین آن م. ط بدخشی با سی سال عمر بوده اند.
زنده یاد م.ط بدخشی عضو فعال کمسیون کنگره ء موسس ( کنگرهء اول )
سخنگو وگرداننده کنگره ء اول ، یکی از بنیادگذاران مبتکر وجوان جمعیت یکی از هفت عضو اصلی کمیته مرکزی منتخب کنگره ء اول مسوءول شعبه تشکیلات جمعیت ، عضو کمسیون تدوین مرامنامه وعضو کمسیون اساسنامه ء جمعیت دموکراتیک خلق ، مسوءول رهبری وگرداننده ء تظاهر خیابانی سوم عقرب 1343 شهر کابل ،تظاهر خیابانی 1345 دفاع از فرکسیون پارلمانی جمعیت دموکراتیک خلق و اعتصابات دانشجویان دانشگاه کابل وسرانجام رهبر با استعداد سازا بود.
م .ط بدخشی درنتیجه حضور نفوذ وارتقای شتابنده ء حفیظ الله امین در مقام کمیته ء فرکسیون خلق وشناختی که از گرایشهای عظمت طلبانه ملی اوداشت راه خودرا با فرکسیون خلق جداکرد و " محفل انتظار " را ساخت ودر سال 1347 خورشیدی این محفل بنام سا زمان زحمتکشان انقلابی ( سازا ) وبرهبری م.ط بدخشی به طور عمده به مبارزه اجتماعی وملی بی سر وصدا آغاز نهاد. در دوران دولت بیروکراتیک نظامی سردار محمد داوءود با بشیر بغلانی واسحاق کاوه بزندان افتاد و با منطق قوی درمحاکم دفاع کرد وپس از هژده ماه حبس رها شدند .
شهید محمد طاهر بدخشی به گوهر معارف اسلامی به فرهنگ وتاریخ مبارزات ملی واجتماعی به سنن پسندیده وو یژه گیهای زند ه گانی ملی وروانی مردم خویش آشنایی وآگاهی گسترده داشت.
م.ط بدخشی با تحلیل مشخص ازوضع مشخص جامعه منطقه وجهان زمینه تشکل دهقانان بی زمین کم زمین پیشه وران معلمان محصلان تحصیلکرده گان وروشنفکران ملکی ونظامی متنفذین روشن بین ملی وعالمان صیقل شده ء دینی ومذهبی را فراهم کرد . محمد طاهر بدخشی شیوه ها وقطبهای مخالف ومختلف مبارزه مسالمت آمیز وقهر آمیز را تجربه نمود اوبا استعمار کهنه نو استبداد داخلی استکبار جهانی وبا ظلم ملی واجتماعی آشتی ناپذیر بود
شهید م.ط بدخشی علیرغم تبلیغات کینه توزانه ء نژاد پرستان وسیطره جویان تباری زحمتکشان انقلابی تمامی اقلیتهای ملی ومذهبی ساکن کشور را بدون تبعیض وامتیاز رنگ جنس زبان وشغل ومحل سکونت نیروهای اساسی محرکه انقلاب دموکراتیک –ملی ارزیابی میکرد اوبه حق به این باور بود که فرزندان اقلیتهای ملی ومذهبی تحقیر شده، اقشار ولایه های تحت ستمهای گونا گون ملی واجتماعی وتبعیض مقدم بر فرزندان آسوده حالان به آگاهی انقلابی وسنگر های گرم وسرد مبارزات آزادیبخش اجتماعی وملی روی می آورند.
م. ط بدخشی درمرحله کار زنده گی ومبارزه عادلانه ء ملی واجتماعی خود ،برای نخستین با ردر تاریخ سیاسی افغانستان " مسأله ملی" را مطرح وپیشنهاد کرد که "دریک کشور کثیر الملة به هیچوجه ، نباید عظمت طلبی سیاسی شیوع یابد. هریک از گروههای قومی واقلیتهای ملی ومذهبی حق دارد از تاریخ فرهنگ وزبان دین مذهب وسنن پرافتخار ملی خود پاسداری نماید ودرگستره وطن واحد وتجزیه ناپذیر خود از حق خود مختاری برخوردار شود.
م.ط بدخشی با شناخت ژرف این ضرورت تاریخی ، استقرار نظام دولتی فدرال وراه روشن واساسی حل " مسأله ء ملی " را پیشنهاد کرد ولی همانگونه که محترم محبوب لله کوشانی یکی از ادامه دهنده گان پیشگام راه ورسم ونام ونشان م. ط بدخشی درمحفل باشکوه بیست ساله گی شهادت ا و با صراحت و بانگ رسا بیان کرد ند " نیروهای راستی وچپی وسیطره جویان ملی همه یکدل ویک زبان اورا "به اتهام تجزیه طلب ، ناسیو نالست ، سکتاریست ، تنگنظر ..وو " تهدید تعقیب وبا هزاران تن از همرزمان وهمزنجیران وفرزند جوانش گرفتار زندانی وبفرمان حفیظ لله امین بدون محاکمه به شهادت رسید وازحق زنده گی آزاد ومبارزه آگاهانه ء ملی واجتماعی در 8 عقرب خورشیدی 1358 درست 46 سال پس از تولدش محروم شد. بهر حال گذشت زمان صحت پیشبینی م. ط بدخشی را نشان داد . افغانستان درسال 1992 م سوگمندانه توسط رهبران هفت تنظیم بنیاد گرای به هفت اقلیم قومی پراگنده و توسط نظامیگران پاکستان ویران شد. تفرقه ء ملی استثناء طلبی ملی خصومت ملی وستم ملی بیش ازپیش تشدید یافت.
امارت اسلامی طالبان ودولت اسلامی کنونی نیز ازهمان قماش دولتهای تک قومی وتمرکزهای بوده اند ومیباشند که درنتیجه ء سازش ملاعمر با القاعده ونظامیگران پاکستان و فرستاده گان " جامعه جهانی” با رهبران تنظیمهای بنیادگرای اسلامی در افغانستان بی سقف ودر استقرا ریافته و بر سرنوشت ملیونها انسان ستمدیده این "زمین سوخته " امرونهی کرده اند ودرحال حاضر نیز حکومت میکنند.
نتیجه
از یاد آوری این رویدادهای تلخ تاریخ به این نتیجه روشن میتوان دست یافت که ازمیان تمامی رهبران سیاسی دهه ء دموکراسی تا امروز م.ط بدخشی یگانه رهبر سیاسی بود که با شناخت ژرف از تاریخ ومو قعیت سیاسی افغانستان منطقه وجهان "مسأله ملی " را شجاعانه بجا وبهنگام مطرح کرد.
م.ط بدخشی به این باور بود که بدون تأمین برابری حقوق سیاسی فرهنگی واقتصادی میان گروههای قومی واقلیتها ی ملی ومذهبی افغانستان جامعه ء بلادیده ءما از ستم اجتماعی ملی ونابرابری حقوقی نجات ورهایی نمی یابند فرآیند رشد مستقل ملی ووحدت ملی کشور کثیر لملة ما کند و عمر رنجهای مردم برابر حقوق ما دراز ودراز تر میشود.
م .ط بدخشی رشد مستقل ملی وناوابسته گی به این یا آن ابر قدرت را منطبق به منافع وروان ملی مردم افغانستان می پنداشت وبه این باور بود که گرایشهای دنباله روانه ، احزاب سیاسی احزاب ودولتها را به افزار ها وبرده گان بی اراده ووسایل اجرای اهداف سترا تیژیک ابر قدرتها مبدل میکند. دولتهای نماینده رنجبران گنجبران امارت طالبان پا کستانی ودولت انتخابی اسلامی صحت پیشبینی های تاریخی م.ط بدخشی را به اثبات رسا نید. نا گفته پیداست که سیاست دنباله روانه حاکمیتهای چپی، تنظیمی، طالبی ودولت اسلامی ، استقلال کامل سیاسی واقتصادی مارا بخطر مواجه ساخت ونقب گذاری کرد درنتیجه پالیسی دنباله روانه وو ابسته گی درکشورما انقلاب ضد انقلاب ، بنیادگرایی واپسگرایی و اقتصاد بازار آزاد وپایگاههای نظامی صادر شد و حاکمیتهای وابسته افغانستان به ببازیچه منافع سیاسی قدرتهای بزرگ مبدل گردید.
بنا برین درحال حاضر اصول همزیستی مسالمت آمیز صلح دوستی همکاری بین دولتها ی دارای نظامات مختلف اجتماعی واقتصادی سیاست عدم انسلاک بیطرفی مثبت وفعال وعدم دخالت ومداخله درا مور یکدیگر یگانه سیاست اصولیی میباشد که با منافع ملل ومردمان افغانستان منطقه وجهان سازگاری دارد و آزادی حاکمیت ملی وتمامیت ارضی کشور مار ا تضمین میکند.
م.ط بدخشی با دوربینی وپیشبینی شگرفی طرح تشکیل جبهه متحدملی –دموکراتیک ونقش تعیین کننده و آگاهانه ء توده ها در دیگر گونیهای اجتماعی ونبرد عدلانه ء ملی علیه دخالت ومداخله میراثخواران استعمار را به پیش کشید ودر راه رهایی زحمتکشان میهن سروجان شیرین خودرا قربان کرد . زنده نام م.ط بدخشی وهزاران همرزم وهمزنجیر بدخشی هرچند در راه رشد مستقل ملی نا وابسته گی وبرابری حقوق اقتصادی سیاسی وفرهنگی زحمتکشان انقلابی افغانستان سر وجانهای شیرین خودرا باخته اند ولی امریکه بخاطر آن مبارزه میکردند به مقیاس ملی منطقه وجهان روز تاروز درخشش بهتر، غنای بیشتر ودرونمایه فعالتر کسب میکند. صحت این پیشبینی های بدخشی را رویدادهای سه دهه اخیر بوضوح کامل آشکار ساخت که سلاطین، شاهان وامیران کور مغزبه مقصد جاودانه ساختن تاج وتخت و قدرت سیاسی برای خاندانهای طفیلی خود وبهره کشی توده های مردم وزحمتکشان کشور، فرزندان مردم را در جهل گذرا وتاریکی قرون وسطایی نگهمیداشته اند. اوضاع آشفتهء کنونی درپکتیا ، پکتیکا، کنر وهیلمند ودر هردو سوی مرز استعماری سردار دیورند وامیر عبدلرحمان نیز میراث همین سنتهای منسوخ وریشه دار دوران استبدا دسیاه قرون وسطایی واستعمار بریتانیای کبیر است که بدبختانه دربرابر معارف نوین دانش وتکنالوژی عصر و اندیشه های پیشرو آزادی دموکراسی ترقی صلح وعدالت اجتماعی ملی ونوسازی زیر بنا وروبنای جامعه بلادیده وعقب نگهداشته کنونی ما سخت جانی نشان میدهد وبرای نیل به قدرت ازهمه وسایل از جمله از خودکشی وبیگانه پروری ویرانی مکاتب مدارس مراکز صحی و بیمارستانها و حتا از معامله ء ننگین با جرنیلها ی پنجابی تمامی میراثخواران سیاه روی استعمار بریتا نیای کهن والقاعده علیه صلح وثبات میهن ما دریغ نمیکنند.
بیک سخن پراگنده گی سیاسی سازمانی رهبری قبیله یی قومی اجتماعی مذهبی منطقه یی ومحلی ودخالت ومداخله جرنیلهای کهنه کار پاکستان وطاعون بنیادگرایی وواپسگرایی منطقه بیش از هرزمانی ضرورت جبهه ءمتحد ملی دموکراتیک را در دستور روز قرار داده است. فرایند جبهه ء متحدملی بویژه پس از دخالت و مداخله های آشکار طالبان القاعده وتروريزم بین لمللی و اعتراف نظامیگران پاکستان به این جنایات سازمانیافته ، هم در احزاب سیاسی لاییک مردمی ودموکراتیک وهم در میان تنظیمها ی میانه رو احزاب ملی ومردمی وسازمانها ی فرهنگی واجتماعی آ هنگ شتابنده می یابد وپایه های سیاسی اجتماعی میهنی ومردمی جنبش مقاومت مردم روز تاروز نیرومند تر وتقویت میشود.
م.ط بدخشی هم به دنباله روی نیروهای چپ وهم با بنیادگرایی و واپسگرایی قشری نا ساز گار بود واین گرایشهای تند روانه وکند روانه را بزیان رشد شتابناک وقانو نمند جامعه ارزیابی میکرد.
درفرجام همانگونه که استاد واصف باختری باهمه فصاحت، بلاغت ، نغزی، ودلاویزی از زنده نام م.ط بدخشی وازین گوهر ناب وگمگشته ء مردم میهن بادریغ ودرد استخوانسوزی توصیف پر از شگفتی کرده اند م.ط بدخشی واقعا :-
" گنج باد آورد ،سپهدار ، یل گردنفراز ،پیام آور بلوغ عشق ،درد آشنا ، شاه بیت دفتر شهادت وسوز سینه ء دیوان هستی و مرد " بود . با اغتنام ازین فرصت چند بیتی را بشما نقل میکنم که درشب 11جدی 1370 خورشیدی با الهام از حماسه ء ناتمام م.ط بدخشی ، این شهید راه رهایی وبرابری حقوقی زحمتکشان وظلم دیده گان میهن ، درسلول مجرد بلاک اول زندان پس ازشنیدن حکم اعدام خود از سوی بیدادگاه دکتر نجیب سروده ام .

لعل بدخش
من عاشق ستیزه ء امواج سرکشم مشتاق رزم وزنده گیی شاد ودلکشم
سوهان عمر مستبدان زمانه ام آه درون سینه ء خلق ستمکشم
افتاده ام به دامن هندوکش کبیر "لعل بدخش " وگوهر نایاب وبیغشم
از خصم آشکار ندارم امید وبیم لیکن زدوستان دوپهلو مشوشم
ظلم زمان اراده ء من خم نه میکند پولاد آبدیده ام و درکشاکشم
باشد نبرد مردم من شعر هستییم
فرزند آب وخاکم و دریای آتشم
" ناله ء نیلاب "
باعرض حرمت
اکادمیسین دستگیر پنجشیری
ایا لت واشنگتن – امریکا


مدارک :
1 ) : ظهور وزوال حزب دموکراتیک خلق ؛ از ص 147 - ص158
2 ) : یادنامه ء محمد طاهر بدخشی بیست سال پس از شهادتش
3) : نالهء نیلاب گزینه ء شعر
4) : فروغ هستی رباعیات پنجشیری

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵




دکتورلعل زاد
25 اگست 2006

بحثی پیرامون راههای ایجاد وحدت ملی درکشور

ازچندی باینطرف بحثهای داغی بین روشنفکران، نویسندگان ،قلمبدستان وصاحبنظران کشوربر سرمسئله وحدت ملی، موجودیت آن وچگونگی نیل به آن دروسایل اطلاعات جمعی (انترنیت، پالتاک، روزنامه ها، جراید، رادیوها و تلویزیونها) درجریان است.
باین ارتباط، یکتعداد ازقلمبدستان کشورمقالات متعددی درسایتهای انترنیتی بنشرسپرده وجوانب مختلف این قضیه رااززوایای مختلف مورد تحلیل وبررسی قرار داده اند که خیلی ها دلچسپ و آموزنده است. من هم منحیث یکی ازعلاقمندان مسایل سیاسی وتاریخی کشوروبا استفاده ازموقع خواستم برداشتهای خود پیرامون این مسئله راحتی الامکان بشکل ساده وعام فهم خدمت دوستان تقدیم نمایم تا مورد بحث، تدقیق وتحلیل بیشتردوستان وهموطنان قرارگیرد. زیرا بگفته مولانا:
هفت شهرعشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
با وجودیکه صدها کتاب، رساله ومقاله درمورد ملت، دولت ملی، دموکراسی، عدالت اجتماعی، ستم ملی و وحدت ملی بنشررسیده، هنوزبرداشت یکسان وواحدی دراین زمینه ها وجود ندارد. بسیاری ازقلمبدستان ما برای دریافت موجودیت ویا عدم موجودیت وحدت ملی درکشور، بدون مراجعه بواقعیتهای عینی جامعه "افغانستان"، آنرا درلابلای کتب و رسالات علمی دانشمندان خارجی جستجومینمایند. درست همانند دانشمندان وعلمای قرون گذشته که تعداد دندانهای اسب رادرکتب مقدس جستجو میکردند! برداشت من اینستکه متاسفانه بسیاری ازدانشمندان کشورما نیزبه چنین مرضی مبتلا اند صرفنظرازآنعده که بنا بروابستگیها ویا درنظرداشت منافع قومی، قبیلوی و ... خودرا به "کوچه حسن چپ" میزنند ویا حقایق راوارونه جلوه میدهند. این بحث در دوبخش – طرح تیوریک مسئله و جنبه تطبیقی آن درکشور – پیشکش میشود.
بخش اول – طرح تیوریک مسئله
الف - مفاهیم اساسی
انسان ها درپروسه رشد وتکامل اجتماعی خویش در طول چند صد هزارسال ازفرد به خانواده، قبیله، قوم و بالاخره بمرحلۀ ملت ویا دولت - ملت ارتقا نموده اند. همچنان گفته میشود که نژاد های مختلفی وجوددارند (که ازنقطه نظربیولوژیک ومنشا انسانی هیچگونه اساس علمی ندارد). بعضیها مقوله ملیت رانیزاستعمال میکنند که باید معنی "منسوبیت" به قوم ویا ملتی راداشته باشد نه مقولۀ دربین قوم ویا ملت. لذا قبل ازهرچیزباید معنی ومفهوم این اصطلاحات راروشن ساخت. ولی باید تذکر داد که این مقولات بهیچوجه معنی ومفهوم کاملا ثابت ولایتغییر نداشته وسیال اند. بعلاوه، این اصطلاحات دربسا موارد مورد توافق همگانی قرارنداشته وفقط میتواند بطورنسبی مورد قبول و توافق قرارگیرد {1}:
نژاد: معمولا برحسب ویژگیهای رنگ جلد و ساختمان چهره افراد تعیین میشوند. نژادپرستی سیستم نظریاتی است که مجموعه ارزشهای انسانی رابرحسب کتگوری نژادی آنها تعیین میکنند. ولی این مقوله مورد بحث ما نیست.
قبیله: گروهی از افراد جامعه که باهم قرابت و روابط خویشاوندی داشته واکثرا دارای مشترکات فرهنگی و زبانی (بعضیها سرزمین را نیزعلاوه میکنند) است.
قوم (تبار): گروهی ازافراد جامعه که اکثرا دارای مشترکات فرهنگی وزبانی (بعضیها سرزمین را نیزعلاوه میکنند) میباشند. یکتعداد دانشمندان غربی اصطلاح ناسیونالیزم قومی (قومگرائی) رامنحیث یک مفکوره سیاسی بعوض ناسیونالیزم (ملیگرائی) بمفهوم غربی آن استعمال میکنند که غالبا مروجترین شکل ناسیونالیزم درجهان معاصراست. دراینبحث، مقوله ملت بیشتر بمفهوم قوم و ناسیونالیزم بفمهوم ناسیونالیزم قومی بکارگرفته شده و منظوراز ستم ملی درکشورنیز ستم ویا بیعدالتی قومی است (درحالیکه بعدا خواهیم دید که ملت چیست، شرایط واقعی کشورچگونه است واز وحدت ملی واقعی چقدر فاصله داریم). بصورت عام دو نوع ناسیونالیزم وجود دارد {2}:
1. ناسونالیزم ملت ویا قوم حاکم که اکثرا تفوق طلبانه، عظمت طلبانه، الحاق گرایانه و ستم گرایانه است.
2. ناسیونالیزم ملت ویا قوم محکوم که اکثراحق طلبانه، تساوی خواهانه ویاآزادی خواهانه است. جوهراساسی این ناسیونالیزم آنستکه هرگروه قومی ویا ملی دارای "حق خود ارادیت" ویا حق تعیین سرنوشت خویش میباشند. این حق میتواند ازحق خودگردانی دریک جامعه تا ایجاد واحد خود مختاروحتی ایجاد دولت مستقل رادربرگیرد. مضمون اساسی تمام نهضتهای ضد استعماری وجنبشهای رهاییبخش ملی همین اصل زرین "حق ملل درتعیین سرنوشت خویش" بوده است. اما این جوهردربسا موارد و بخصوص ازطرف ملت ویا قوم حاکم قابل بحث ومشاجره بوده، ببهانه های مختلف وتحت پوشش کلمات بسیارزیبا و خوش خط وخالی ازقبیل حفظ وحدت ملی، تمامیت ارضی، یکپارچگی، جلوگیری ازتجزیه کشوروغیره مورد قبول نبوده است!
موضوع مهمی که دراینجا قابل ذکر است معنی ومفهوم مقولات "ستم ملی" و یا "قوم حاکم و محکوم ویا قوم ستمگروستمکش" دربین هموطنان ماست. بدین معنی که یکتعداد، این مقولات را در بحثهای "مسئله ملی مستعمراتی" قبول داشته ولی در بحثهای "مسئله ملی داخلی" در کشور های کثیرالمله ویا چند قومی وبخصوص درافغانستان قابل تطبیق نمیدانند. طورمثال از قلم یکی از صاحبنظران (پشتون) که با صراحت کامل موجودیت "ستم ملی" درکشوررا قبول دارد می خوانیم (البته حساب شخصیتهای دیگری که طرح اندیشه مسئله ملی وموجودیت "ستم ملی" در کشوررا وارداتی ویا زاده افکار تنگنظرانه روشنفکران قومگرا، متعصب ویا جاسوس دانسته وآنرا توطیۀ جهت بهم انداختن "اقوام باهم برادر" وتجزیه کشورمیدانند، جداست):
"زحمتکشان ملیتهای اقلیت، افزون برستم طبقاتی ... زیربارستم حکام ملیت حاکم نیزشانه خم می کردند ... زحمتکشان وابسته بملیت حاکم هیچگونه نقش ومسئولیتی رادراستقرارستم ملی بعهده ندارند ... مسئولیت تاریخی سرکوب ملیتهای اقلیت راتنها فرادستان، حکام جابروعمال ایدیالوژیک آنان بعهده دارند. تلاشهایکه ... درجهت نفی وجود ستم ملی میشوند در واقع یک اقدام سیاسی است که ازیکسوحقانیت مطالبات دادخواهانه ملیتهای اقلیت رارد میکند واز سوی دیگربه توجیه ایدیالوژیک حاکمیت فرادستان ملیت اکثریت میپردازند" {3}.
جالب است که دراینجا مقوله "ستم ملی" بمقوله "ستم حکام ملیت حاکم" درافغانستان تبدیل میشود ولی بازهم خانه شان آباد که حداقل به سه موضوع نهایت مهم - موجودیت "ستم ملی"، "سرکوب تاریخی ملیتهای اقلیت" و"حقانیت مطالبات دادخواهانه ملیتهای اقلیت" درکشور- اعتراف میکند، صرفنظرازینکه اقلیت واکثریت مدنظرایشان نیز صحت ندارد!
بیمورد نیست درباره اهمیت مسئله ملی واصل"حق تعیین سرنوشت ملل"اززبان یکی ازرهبران همین دانشمند (وازرساله خودش) نقل قول نمود وبه ریش علمبرداران این تیوری خندید که در زمان حاکمیت ایشان درکشور، حتی خود مختاری فرهنگی به اقوام کشوررا قایل نشدند چه رسد به حق تعیین سرنوشت ایشان:
"... درکنگره 1898 حزب کارگری سوسیال دموکرات روسیه فراترازشعارهای جانبداران خود مختاری فرهنگی اقلیتها (توسط منشویکها)، حق خودارادیت خلقها رابرای تعیین سرنوشت شان مطرح کرد ودرکنگره 1903 اصل حق تعیین سرنوشت واستقلال ارضی خلق ها را بحیث یک اصل بنیادی حزب بتصویب رساند (که منجربجدایی بلشویکها ازمنشویکها شد) ... هنگام تدوین نخستین قانون اساسی شوروی ... بحث داغی روی مسئله ملی درگرفت. ... دیدگاههای...رامورد انتقاد قرار داده واعلام داشت: انترناسیونالیزم ملت جابر یا بزرگ به احترام به تساوی صوری ملت ها خلاصه نمی شود، این ملت باید نا برابری های را که عملا در زندگی اجتماعی بروز میکنند، جبران کند" {3}.
زیراکاملا هویداست که "ملت جابریا بزرگی" درجهان وجود ندارد که "زحمتکش" نداشته باشد. بعلاوه، آیا جنبشهای ضد استعماری وآزادیخواهی حق نداشتند بخاطر گل روی "زحمتکشان" دولتهای استعماری علم مبارزه وآزادیخواهی را برافرازند؟ مگراین بهانه ای نیست دردست یک تعداد که طرح مسئله ملی، مبارزه برعلیه ستم ملی و بیعدالتی قومی درکشوررا باعث بیشترشدن نفاق و تفرقه ملی، جنگ و رویارویی قومی وتجزیه کشورمیدانند؟ وحتی با طرح های تیوریکی جهت بحث وبررسی نام افغان وافغانستان بشدت مخالفت نموده وببهانه اینکه لب وحدت ملی کج نشود اعلام میدارند: "این طرحها نه تنها هیچ دردی را دوا نمیکند بلکه آتش نفاق و برادرکشی را بیشتراز پیش شعله ور میسازد" {4}.
دراینمورد باید آورشد که زمان حاضر زمان بیداری اقوام وملتهای است که تا دیروزنمیتوانستند ازهویت، زبان، فرهنگ ویا مذهب خود سخن گویند. زیرا رژیمهای استبدادی وقت صدایشان رادرگلویشان خفه میکرد ومجبوربودند که برای زنده ماندن ویا امرار معاش، هویت های "تحمیلی" دیگران را بپذیرند. آیا میتوان اعتراضات خشمگینانه وخروش رزمجویانه این شیرزن خراسان زمین را ناشنیده انگاشت که درجستجوی "گمشده های" خود فریاد میکشد:
"من نوشته ام " زنان افغانستانی " وپشت این واژه ترکیبی منطق قوی وواقعیت دردناکی نهفته است که با هویت گمشدۀ چندهزار سالۀ من گره میخورد وهویت مثله شده مرا زیر سوال می برد که من کی بودم ؟ اسم سرزمین من چه بود ؟ و ازکدامین چهار سو بادی وزید ونام زادگاه من که سرزمین آفتاب بود و روشنایی بخش سرزمین های پهناور خراسان زمین ،ایران وفراسوی آن درساحۀ ایل وقبیلۀ غروب نمود٠٠٠ هویت من، زبان من باهمه غنای فرهنگی وتاریخی چند هزار ساله اش درزیر سم ستوران شکست وریخت ٠٠٠ وسرنوشت من بدستان الفنستن انگلیس ولارد اکلند رقم زده شد؟!" {5}.
برای برحق بودن چنین صداهای کافیست باین نقل قول دقت نمایید: "حتی جنرال استورات الفنستون که در راًس هیئتی بریتانیا دراکتوبر 1808 بدربار شاه شجاع میرود وبعداً کتاب افغانان یا سلطنت کابل را نوشت نام رسمی کل کشور مارا خراسان میگوید. او می نویسد: « نامی که توسط ساکنان سرزمین برتمام کشور اطلاق می شود خراسان است اما واضح است که بکار برد این نام درست نیست؛ ازیکسو تمام سرزمین افغانان درمحدودۀ خراسان داخل نیست واز سوی دیگر دربخش مهم آن ایالت، افغانان ساکن نیستند. » " {6}.
یکتعداد ازقملبدستان دیگر، بنا بعدم درک مسایل سیاسی وتاریخی کشور ویا بطورآگاهانه وبمنظور مغشوش ساختن اذهان عامه استدلالهای جالبی دارند: طورمثال- شرایط زندگی یک کوچی پشتون را با یک زمیندارتاجک و یا ازبک مقایسه نموده ویا عقبماندگی بعضی قبایل پشتون ومناطق آنرا شاهد می آورند تا موجودیت "ستم ملی" درکشور وتقسیم بندی اقوام افغانستان به حاکم ومحکوم (و بخصوص ستمگر وستمکش) راغلط وبیمحتوا ثابت کنند که هدف ایشان ازیکطرف خلط مقولات ومباحث سیاسی وحقوقی با مقولات ومباحث روزمره و عامیانه وازطرف دیگر، درنظرنگرفتن ساختارقدرت سیاسی، چگونگی مشارکت اقوام وعدم بررسی تبعیضات وامتیازاتی میباشد که در عرصه های مختلف درطول تاریخ درکشورصورت گرفته است!
ملت: یک مفهوم انتزاعی بوده، تعاریف وبرداشتهای متفاوتی ازآن وجود دارد. اما درواقعیت، ملت یک پدیده جدید اروپایی است که درپروسه روشنگری، مدرنیته، رشد جوامع شهروندی و ایجاد دولتهای ملی زاده وآفریده میشود (چیزیکه درتعداد زیاد دولتهای تاریخی وجود ندارد). یعنی ملت چیزی هست که دولت های ملی می آفرینند ودولتها هم زمانی ملی گفته میشوند که مشروعیت خویش را ازاراده آزاد شهروندان خویش گرفته باشند (شهروندان یعنی افراد دارای حقوق مساوی دربرابرقانون صرفنظرازهرگونه تعلقی نژادی، قومی، مذهبی، جنسی، زبانی، سمتی وغیره). در چنین دولتی، ملت بیک مقوله سیاسی وحقوقی تبدیل گردیده وماهیت قومی وفرهنگی خودراازدست میدهد. ملت چنین دولتی عبارت از مجموعه انسانهای است که ازطریق باورهای سیاسی شان بهم نزدیک گردیده ودرفرجام به حاکمیتی دست می یابند (حاکمیت ملی) که مدافع حقوق ایشان بوده و بمثابه میانجی میان آنها عمل می نماید وبرپایه اراده جمعی درخدمت سعادت جمعی قرارمیگیرد. مشترکات چنین ملتی درنتیجه ابرازآزادانه اراده شهروندان آن تعیین وتصویب میشوند. چنین ملتی میتواند چند فرهنگی بوده وشهروندان آن دارای تبارها وریشه های گوناگون باشند. هویت ملی در اینجا نیزهویتی است سیاسی و شهروندی، نه قومی و فرهنگی {7}.
"یکی ازعناصراساسی درتشکیل و تکمیل ساختار ومرحلۀ دولت - ملت، تبدیل شدن مردم ازاقوام وقبایل به شهروند است: به جامعۀ شهروند و ملت شهروند. شهروندی که حضور ومشارکت خود را دردولت برمبنای شهروند بودن خود احساس کند نه بروابستگی های قومی و قبیلوی خویش" {8}. ازمباحث فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که ملت عبارت از اتحاد داوطلبانه شهروندان یک جامعه دریک دولت ملی میباشد!
دولت: بمفهوم امروزی آن عبارت ازمجموعه ارگانهای قدرت (قوه اجراییه، مقننه وقضاییه) که دارای حاکمیت بریک جامعه وبریک قلمرومشخص میباشد. منظورازحاکمیت، تطبیق اوامر و دساتیرتوسط مردم واداره وکنترول قلمرو است. لذا "از ویژگی های مشترک هر دولتی (چه سنتی و چه مدرن) وجود ارگان سیاسی است که بر یک قلمرو مشخص حکومت کند ... وتوانایی اجرای تصمیماتش را داشته باشد" {9}. قابل ذکراست که دراینجا منظوراصلی ماهیت دولت هاست: ملی بودن و مشروع بودن آنها، نه اشکال وانواع دولتها ویا سیر تاریخی آنها.
همچنان باید تذکر داد که دراصطلاحات و مباحث عامیانه اکثرامقولات ملت، دولت و کشورمعادل و مترادف هم استعمال میشوند. دراینصورت ملت بمفهوم مردم ویا اقوام، کشوربمفهوم یک ساحه جغرافیایی و دولت بمفهوم ارگانهای قدرت استعمال میشوند. درحالیکه ازنگاه سیاسی – حقوقی ملت بدون دولت ملی وجامعه شهروندی، دولت بدون ارگانهای قدرت دارای حاکمیت درقلمرو مشخص و کشور بدون دولت دارای حاکمیت نمیتواند مفهوم علمی وعملی داشته ویا ایجاد گردد.
ب - وحدت ملی چیست و چگونه بوجود میآید؟
چنانکه فوقا دیدیم ملتها بطورمیکانیکی "ساخته" نمیشوند بلکه دریک پروسه طولانی و درازمدت تحت شرایط معینی بوجود میآیند وبا گذشت زمان وتغییرشرایط میتوانند استحکام یابند ویا ضعیف و لرزان گردند. لذا اگرقبول کنیم که ملت اتحاد داوطلبانه شهروندان (مربوط باقوام وقبایل مختلف) یک جامعه دریک دولت ملی است، پس سه عامل عناصراساسی وحدت ملی واقعی دریک کشور را تشکیل میدهند:
1. دولت ملی،
2. جامعه شهروندی،
3. داوطلبی.
مهمترین عنصرویاعامل درین میان، دولت ملی است یعنی دولتی که براساس اراده آزاد مردم بوجود آمده وعدالت اجتماعی یعنی شرایط مساوی رشد وانکشاف برای همه شهروندان کشوررا (صرفنظراز تعلقات قومی، سمتی، زبانی وفرهنگی آنها) فراهم میسازد. درچنین دولتی، تفکر و احساس شهروندی نیز رشد وانکشاف نموده وزمینه مساعدی را برای ایجاد جامعه شهروندی و تحکیم بیشتردولت ملی فراهم میکند. فقط درچنین جامعه ای است که جایی برای وابستگی های قومی، سمتی و ... درسطوح دولت وجامعه باقی نمانده (با وجودیکه ممکن است چنین تمایلاتی درسطوح فردی ویا حتی افرادی برای مدتهای طولانی موجود باشد که زیاد مهم وقابل تشویش نیست) وزمینه های واقعی عینی و ذهنی برای ایجاد واستحکام وحدت ملی تامین میگردد.
باید بخاطرداشت که با ایجاد دولت ملی و جامعه شهروندی میتوان شرایط کامل را برای ایجاد وحدت ملی فراهم ساخت، ولی بآنهم آخرین اصل پایدار، دوامداروتکمیل کننده پروسه وحدت فقط میتواند "داوطلبی" باشد که فکرمیکنم مفهوم آن کاملا روشن است (جوهراساسی دموکراسی نیز همین است)!
بخش دوم - جنبه های تطبیقی مسئله
موجودیت وحدت ملی درکشور ویا گذار بآن؟
با درک مفاهیم تیوریک وحدت ملی وچگونگی ایجاد آن (که فوقا توضیح گردید) می توانیم جنبه های تطبیقی این مسئله را درکشورخویش جستجو کنیم. فکرمیکنم همه صاحبنظران کشور بطور متفق القول قبول دارند که افغانستان مانند اکثریت کشورهای جهان کشوری است متشکل ازاقوام وقبایل مختلف، زبانهای مختلف، فرهنگها ومذاهب مختلف.
اما تفاوت عمده اینستکه افغانستان کشوراقلیتهای قومی است که بدنه اصلی آنها درکشورهای مجاورزندگی میکنند وآنهم طوریکه کمیت هیچیک ازین اقوام بگمان اغلب بیشتر از30 فیصد نفوس کشوررا تشکیل نمی دهد. بارتباط قبول ویا عدم قبول موجودیت "وحدت ملی" درکشور، بصورت عام دوگروه وجوددارند:
اول - افراد، گروها و جریانهای که تشکیل دولت، ملت و وحدت ملی را برمحور قوم اکثریت پنداشته ومعتقد اند که باایجاد افغانستان همواره وحدت ملی وجود داشته است. اینها اصراردارند که این مسئله دربین مردم مطرح نبوده وطرح آنرا محصول چند روشنفکر ویا جریانهای تجزیه طلب و وابسته به بیگانگان میدانند. این گروه حتی بحث پیرامون طرح وحل مساله ملی (قومی) رااصولا غیرمجاز وافتراق برانگیزدانسته ومعتقد اند که افغانستان به یک دولت متمرکز وفوق العاده قوی نیاز مند است تا ازاستقلال، حاکمیت ملی وتمامیت ارضی خود دفاع کند. این گروه هرگونه تقسیم قدرت سیاسی وبرپایی ادارات دولتی بشیوه خود مختاریهای محلی ویا ایجاد نظام فدرال راباعث تجزیه کشورمیدانند {10}.
دوم – افراد، گروها و جریانهای که تاریخ معاصرافغانستان را تاریخ خونبارمرگ عدالت سیاسی وملی میپندارند و معتقد اند که برخوردهای تبعیض آمیز قومی ، زبانی ومذهبی با لوسیله امیران وزعمای قبیله حاکم، اقوام مختلف جامعه را در برابرهم قرار داده وصفحات خونین ملی وبحران عمیق سیاسی و اجتماعی را در روابط آنها بوجود آورده است {10}.
جهت اثبات هردو ادعا موضوع را دردو بخش گذشته وحال مورد بررسی قرار میدهیم.
1. وحدت ملی - ازعبدالرحمن تا ملاعمر
شگفت آوراست که یک تعداد تاریخ نگاران درباری و تاریخسازان سرکاری مبدا ایجاد افغانستان کنونی (وحتی مبدا ایجاد دولت ملی، وحدت ملی وملت افغان) را سال 1747 م یعنی بقدرت رسیدن احمدخان رئیس قبیله ابدالی درکندهار میدانند، درحالیکه درواقعیت امرتا زمان عبدالرحمن، دولتی ویا کشوری باین نام نه تنها درتاریخ {6} بلکه حتی درجغرافیه نیزوجودندارد {11}:
"اقوام مختلف شامل ترکیب جامعه افغانی برای باراول درسال 1747 م موفق به تشکیل یک دولت ملی شدند ... و آنهم ازمجرای اتحاد داوطلبانه اقوام مختلف" ... و"ملت افغان" راایجاد نمودند..." درتاریخ قرن 18 هیچیک تصادم قومی، نژادی و مذهبی ثبت نشده است ... تاریخ قرن 19 ... از1793 تا 1880 ... آگنده ازوارد شدن ضربه های مدهش برپیکر وحدت ملی است...
دوره سلطنت 21 ساله امیر عبدالحمن در تامین وحدت ملی ... دارای بسیار برجستگی است ... امیربدون تعصب قومی و مذهبی ... اقوام سرکش وماجراآفرین را ... بلا تفریق وبدون استثنا تار ومارکرد. یکی دیگر ازکارروایی های امیر ... که بسیارمفید ثابت شد تطبیق پروگرام اسکان ناقلین است، که طی آن برخی قبایل جنوب بشمال کشور کوچانیده شدند" {12}.
بنا بگفته موصوف "نخستین دولت ملی درافغانستان بالوسیله پشتونها ... پایه گذاری شد. پشتونها با داشتن نفوس اکثریت بمقایسه سایراقوام طی دونیم قرن اززمان تشکیل دولت ملی تا تجاوز شوروی ... مسئولیت رهبری سیاسی دولت رابدست داشتند ... ضوابط زندگی قبیلوی (ازجمله پشتونولی) ... درامر تثبیت رهبری پشتونها ممد واقع شد" {12}.
موصوف حکومت طالبان راملی ترین حکومت ومقاومت علیه آنرا جنگ قومی دانسته ومیگوید: "فعلا افغانستان درگیرجنگ کثیف قومی است و ... مسئولیت ختم جنگ بدوش ائتلاف اقوام اقلیت است که با داعیه عمومی استقرار حکومت مرکزی وملی که "برادربزرگ" علم آنرا بر داشته است، آهنگ جدال دارد" {12}.
دراین بررسی، حقایق نهایت تلخ، ناگوار وجانسوزی نهفته است: عناصری ازقبیل "تارومارکردن اقوام سرکش وماجراآفرین، اسکان ناقلین، داشتن نفوس اکثریت، ضوابط زندگی قبیلوی، پشتونولی وتثبیت رهبری پشتونها منحیث برادربزرگ (ملت افغان)" مظهرواقعی مفهوم دولت ملی، حکومت ملی و وحدت ملی ازنظراین دانشمند است که آنرا صاف وپوست کنده بیان نموده وازعملی کنندگان این سیاست (عبدالرحمن، امین وطالبان) صمیمانه دفاع کرده است!
ماهیت این سیاست عظمت طلبانه وفاشیستی را محترم هاتف بسیارزیبا به روابط برادران یعنی اقوام کشوربتصویرنموده است: برادربزرگ یعنی اکثریت، برادران خورد یعنی اقلیتها، اطاعت ازبرادربزرگ یعنی وحدت ملی، انتقاد ازبرادر بزرگ یعنی شورش و سرپیچی ازبرادر بزرگ یعنی جدایی وتجزیه طلبی {13}.
یکی دیگرازنامدارترین ومعروفترین مورخین کشورجناب عبدالحی حبیبی است که با پشتیبانی از سیاست تحمیل زبان پشتوتوسط هاشم خان چکامه زیبائی جهت تشویق وترغیب بیشترآن بحضور شاه جوان تقدیم میکند که ماهیت درونی افکار، سیاست وقضاوتهای تاریخی این دانشمند رابرملا میسازد {14}:
"قوم من ! ای تــودهء والا نژاد وی نياکان غيــورت مرد و راد
با تو دارم گفتـــگوی محرمی تا ز اسرار حــــيات آگاه شوی
بشنوای پشتون باصدق و صفا حـافـــــــــظ کهسار و قلب آسـيا
گر بزرگی خــواهی و آزادگی يا چــو اسلاف غيورت زندگی
اولاً پشـــــتو لسانت زنده ساز هم براين شـالوده کاخت برفراز
تاتوانی تکـــــيه بر شمشير کن قصر ملت را برآن تعمير کن »

اینست یکی دو نمونه ازنظرات دانشمندان ومورخین سرشناس قبیله گرایان (قبیله ای که بیش از 250 سال دراین سرزمین حکومت کرده) درمورد معنی وحدت ملی وچگونگی ملتسازی!!!
البته دهها نام دیگر رامیتوان باین لست طویل با شاهکارهای جاویدان ایشان (ازقبیل سقاوی دوم) علاوه نمود: لایق، سیستانی، سادات، هاشمیان، اتمر، ... زی ها و زادهای دیگرکه لقب پرافتخار "بابا" بایشان اعطا گردیده ویا خواهد گردید!
دراینمورد اگریکمقداردیگرهم بدون ملاحظه وروشنتر قضاوت کنیم ازدیدگاه این دانشمندان قبیله گرا، معنی دولت، ملت، وحدت و ... زمانی صدق پیدا میکند که در "راس" آن یک پشتون قرار داشته باشد (صرفنظرازینکه چپ، راست، کج، کور، و... باشد) و بایست همه "بپذیرند" که هر آنچه مربوط به ایشان است همه "ملی" اند: اصطلاحات ملی، سرود ملی، اتن ملی، لسان ملی، لباس ملی، بابای ملی و...
طوریکه میبینیم مشکل اساسی یکتعداد زیاد روشنفکران ودانشمندان قبیله گرای کشورما اینستکه متاسفانه همه چیزرافقط ازسوراخ منافع قبیلۀ خویش بررسی نموده وبا اصرار میخواهند آنرا بر دیگران "تحمیل" نمایند. درحالیکه وحدت ملی فقط میتواند بربنیاد یک دولت ملی ایجاد گردیده و تبلورآن دموکراسی وعدالت اجتماعی درجامعه باشد. این دموکراسی وعدالت اجتماعی نیزکلمات خوش خط وخال و یا مفاهیم مجرد، خشک وجدا اززندگی مردم نبوده وباید عملا دربر گیرنده عدالت قومی، مذهبی، زبانی، جنسی ومنطقوی باشد. درینموارد هیچگونه تبعیض ویا امتیازی نمیتواند قابل قبول ویا توجیه پذیرباشد.
دلچسپ است که یکتعداد (طورمثال) تامین عدالت قومی رابطورمیکانیکی "سهم مساویانه" اقوام درقدرت میدانند ویا یک تعداد دیگر نصب چند چهره نمایشی ازاقوام مختلف دردستگاه قدرت را تامین عدالت قومی قلمداد میکنند. درحالیکه بعقیده من منظوراز"عدالت" باید تامین شرایط مساوی برای رشد وانکشاف همه افراد جامعه صرفنظراز وابستگیهای قومی، مذهبی، زبانی، جنسی و سمتی آنها باشد.
برای بررسی دقیق و همه جانبه مسایل ومشکلات قومی درکشورباید پیشینه تاریخی آنرادرعرصه های مختلف مورد تحقیق ومطالعه قرارداد. شمه ای ازین مسایل در تاریخ غبار، فرهنگ ومحتاط برشته تحریردرآمده ودرین اواخریکتعداد مقالات روشنگرانه نیزباین ارتباط درسایتهای انترنیت به نشررسیده است. ولی واقعیت موضوع اینستکه بعلت فراهم نبودن شرایط وامکانات، تا هنوزهیچ چیزی ازآنچه درطول بیش از 250 سال رخداده مورد تحقیق وبررسی قرارنگرفته است.
قابل یادآوریست که یکتعدادازهموطنان ما پیشنهاد میکنند، خواهش مینمایند وحتی قسم میدهند که بلحاظ ... همه چیز را به تاریخ بسپارید، بگذارید تاریخ قضاوت کند (بدون اینکه ما بنویسیم!)، مرداری را شورندهید، اختلافات را دامن نزنید، یادآوری گذشته باعث نفاق وتفرقه بیشترمیشود، بالای گذشته خاک بپاشید و ... وحدت کنید. ویا فکرمیکنند که "ملت شدن بخواستن ونخواستن ماوابسته است" {15}. آنهاییکه این موضوع را آگاهانه پیشکش میکنند، میدانند که در طول این مدت چه بلائی بر سرتاریخ، زبان، فرهنگ، مذهب ودارائی های اقوام ومردمان این سر زمین آورده اند و با چه مهارتی تا کنون آنرا درگلوها خفه ساخته ویا توسط تاریخ سازان خویش جعل نموده اند. لذا باید خاموش بود تا "چلوصاف" این آقایان ازآب بیرون نیامده و وحدت ملی یعنی حاکمیت ایشان به خطرنیافتد!
ولی آنهاییکه این موضوع را مخلصانه، صادقانه ودلسوزانه پیشکش میکنند باید بدانند که متاسفانه نمیتوان اتحاد ووحدت را با زور، فرمان، وعظ و یا نصیحت ایجاد کرد {16} (ایکاش اینقدرآسان میبود). بلکه باید زمینه های عینی وواقعی این عدم وحدت یعنی بیعدالتی را ازبین برد. من بدین باورم که اگردریک جامعه، عدالت اجتماعی موجودباشد هیچگونه تبلیغ وتوطئه ای نمیتواند آنرا خدشه دارسازد. لذا افشای جنایات تاریخی نه بمنظورعقده گشائی، انتقام گیری ویا تحقیروتوهین به شخص ویا قوم خاصی است. بلکه هدف اساسی آن دانستن ریشه ها، علل وعوامل آن ودریافت راه حلهای مناسب بخاطررفع آن ویا عدم تکرار آن درآینده است. زیراجرم یک امرشخصی بوده وهیچ قومی، مذهبی ویا سمتی نمیتواند مسئول خیانت ویا جنایاتی باشد که توسط یک فردویا افراد مربوط به آن صورت گرفته است.
بادرنظرداشت آنچه گفتیم وبخاطرروشن شدن تاریخ حقیقی کشورپیشنهاد مینمایم تا روشنفکران و دانشمندان دلسوزوآگاه وطن دربخشهای مختلف تاریخ واقعی این دوره تحقیق وتتبع نموده ونتایج کارخویش رادرمحضرقضاوت مردم بلا کشیده خود قراردهند. این گام بزرگی خواهد بود درجهت روشنگری اذهان عامه وبسیج نیروهای مردمی ویگانه تضمینی است درجهت عدم تکرارآنچه در گذشته اتفاق افتاده است. بعضی مسایل مورد تحقیق وبررسی قرارذیل است:

1. حکومت تک قومی 250 ساله و مشارکت سایراقوام درآن.
2. تحمیل نام افغان وافغانستان (دراینمورد مقالات زیادی بنشر رسیده است).
3. مسئله ناقلین واثرات تاریخی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن.
4. پروسه پشتوسازی و پشتونیزه سازی کشور واثرات آن (نقش پشتوتولنه وکورسهای پشتو در فارسی زدائی).
5. نامگذاری محلات وتبدیل نامهای مناطق تاریخی درکشورواثرات آن (فقط بنواحی شهرکابل نظراندازید: خوشحال مینه، جمال مینه، میرویس مینه، ایوب خان مینه، رحمن مینه، ولیخان مینه، اکبرخان مینه، ...).
6. جنایات امیرعبدالرحمن درهزاره جات و نورستان.
7. جنایات نادردرشمالی وامتیازات قبایل جنوبی.
8. نقش هاشم خان و جنایات محمد گل مومند دراسکان ناقلین ومحو آثارفرهنگی.
9. امتیازات وتبعیضات قومی در دوره ظاهر.
10. وزارت اقوام وقبایل ونقش آن درپروسه وحدت ملی.
11. محوونابودی آثارفرهنگی اقوام غیرپشتون.
12. تقسیمات واحدهای اداری ومعیار آن.
13. سابقه نفوس شماری واحصائیه درکشور.
14. جنایات امین درکشتاراقوام دیگر.
15. ساختارجوامع قبیلوی درکشوروامکانات ایجاد دولت ملی {17}.
16. نقش خط دیورند (پشتونستانخواهی) وسایرخطوط سرحدی درجداسازی اقوام واثرات آن.
17. چگونگی انکشاف مناطق کشوردررژیمهای مختلف.
18. علل قابل افتخاربودن کلمات پشتون وافغان درپیشاوند وپساوند اسمای اشخاص ومحلات در کشور(پشتونیار، پشتونمل، پشتونزی، پشتوندوست و... پشتون زرغون، پشتون کوت، افغانکوت، و...) وعدم افتخار(؟) یا عدم موجودیت تاجک، ازبک، هزاره و ... درپیشاوندها وپساوندها.
19. نقش اختلافات قومی درایجاد وفروپاشی حزب دموکراتیک و حکومت آنها.
20. نقش اختلافات قومی درتشکیل احزاب اسلامی، دوره جهاد وحکومت مجاهدین.
21. نقش اقوام درایجاد، توسعه و سقوط طالبان.
تمام بررسیها نشان میدهد که درتاریخ "افغانستان" نه تنها هیچگونه مظاهری ازوحدت ملی وجود نداشته بلکه سراپا وحشت ودهشت بوده است. بهرصورت، آن چیزی است که درگذشته اتفاق افتاده ولی حد اقلی اثرات فعلی وناهنجارآن ایجاد فضای بی اعتمادی وانتقامجوئی (دربین روشنفکران اقوام محکوم) وفرهنگ تحمیل وعدم تحمل (دربین روشنفکران قوم حاکم) است. لذا وظیفه اساسی روشنفکران دلسوزوطن درشرایط موجود را روشنگری، ایجاد فضای اعتماد و فرهنگ تحمل و عدم تحمیل (پیش شرطهای ذهنی) دانسته ومعتقدم که چنین فضائی فقط می تواند ازطریق گذشت، دلجویی، اعتراف ومعذرتخواهی ازهرآنچه در گذشته اتفاق افتاده، میسر گردد {11}.
این جاده دوطرفه است: دلجوئی، اعتراف ومعذرت خواهی ازطرف روشنفکران قومیکه حاکمان آن جنایت کرده وگذشت وبخشش ازطرف روشنفکران اقوامی که مورد ظلم وبیعدالتی قرارگرفته اند. فقط دراینصورت میتوان زمینه های ذهنی وحدت ملی بین روشنفکران کشوررافراهم ساخت. یکی ازگامهای ساده و عملی (پیش شرطهای عینی) برای ایجاد وحدت ملی درشرایط فعلی کشور میتواند انتخابی نمودن ارگان های محلی قدرت واداره دولتی درچوکات تشکیلات اداری موجود باشد.
2. وحدت ملی - دوره کرزی
فکرمیکنم دراینمورد مقالات واطلاعات زیادی وجوددارد. زیراوسایل مختلف اطلاعات جمعی این امکان رافراهم ساخته که روزمره ناظرزنده وشاهدعینی بسیاری از تغییرات وتحولات درکشور باشیم . طوریکه بچشم سرشاهد بودیم کرزی بادرنظرداشت وابستگیهای قومی (پشتون بودن) و سیاسی (پشتیبانی امریکا) برخلاف نورمهای دموکراسی و معیارهای انتخابات برمشترکین جلسه بن تحمیل گردید {18}. ولی مهمترازآنچه دربن گذشت، پالیسیها وعملکردهای جناب کرزی در طول پنجسال حاکمیت موصوف است که میتواند معیاردقیق ارزیابیها باشد.
اگرکمی دقیقترماهیت دولت فعلی رادرنظربگیریم سراپای آن غرق درقومگرائی و قبیله گرائی بمفهوم طالبانی آن درلباس دموکراسی است. طورمثال: انتخاب هردومعاون کرزی باساس قومی است، انتخاب تمام وزرای کابینه با معیارقومی است، پارلمان غرق درقومگرائی است، هرگونه رای گیری واتخاذ تصامیم برمعیارهای قومی است، نصب، نگهداشت وپیشنهاد جناب شنواری (شیخی که مظهرمقدس وملوث است {19}) درراس قوه قضائیه واعضای آن برپایه قومی است، انتخاب وجابجائی کادرها درتمام ادارات دولتی برمعیارهای قومی است و ........
باید بخاطرداشت که درنهایت امرفقط یک تضمین واقعی برای زنده ماندن فاشیزم قبیله وجود دارد وآن - برقراری دوباره دیکتاتوری سیاه طالبان درکشوراست. زیرا قبیله گرایان بخوبی میدانند که دموکراسی مرگ فاشیزم است! بهمین علت نباید ازکرزی ودارودسته اش توقع داشت که در کشور ما دموکراسی بیاورند، مگراینکه یک نیروی بالقوه مردمی آنها را "جلوکش" کند!
فکرمیکنم حالا همه می دانند که حتی عزل وجابجائی فهیم، دوستم، اسماعیل خان ودهها شخصیت دیگرازارگانهای مختلف دولتی (به بهانه جنگسالار؟ که ایکاش اینطورمیبود وبعوض آنها شایسته سالاری نصب میگردید!) پایه واساس قومی داشته ودراین جامعه فقط یک بازی وجود دارد وآنهم "بازی قومی" است وبس! تمام بازیهای سیاف - محقق وقانونی - ربانی برسرریاست پارلمان و هرآنچه امروز درآنجا میگذرد شاهد مدعاست که توسط کرزی وباند موصوف ایجاد گردیده وادامه دارد. وهمین "بازی قومی" است که امروز دشمنان قسم خورده وایدئولوژیک سرخ، سیاه، سبز و سفید دیروزی (ظاهرشاه، سیاف، گلابزوی، ملاراکتی وعلومی) را بهم پیوند ودریک صف واحد قرارداده است.
وقتی بازی قومی است چطورمیتوان ازدیگران توقع داشت که فراقومی عمل کنند؟ زیرا "فرا قومی اندیشیدن رانمیتوان بعنوان درس اخلاق وایدیالوژی درنظرگرفت" {20}، مگراینکه بازی راتغییرداد. جهت تعویض این بازی (که تیم کرزی آنرا براه انداخته) بیک نیروی بالقوه مردمی نیازاست که تیم کرزی را "جلوکش" ویا "تعویض" کند، درغیرآن این بازی ادامه خواهد یافت.
درآخرباید متذکرشد که مسئله قومی درافغانستان یک مسئله نهایت مغلق، حساس ونازک است و اگر صادقانه ودلسوزانه بآن برخورد نشود عواقب نهایت ناگواری بدنبال خواهد داشت. زیرا این مسئله درتحلیل نهائی ماهیت ارضی دارد. بدین معنی که پروژه اسکان ناقلین درشمال شباهت زیادی به مسئله فلسطین و اعمار شهرکهای یهودی نشین درمناطق اشغالی دارد! این پروژه سیاسی که نهال آن توسط عبدالرحمن غرس وتوسط هاشم ومحمدگل مومند آبیاری وتوسعه یافت، درزمان هجوم طالبان شگوفه کرد و ثمرداد وطالبان میوه شیرین آنرا چیدند!
اکنون سردمداران قبیله با بهره گیری ازتجربه طالبان بسرعت تلاش دارند تا با استفاده ازوقت و شرایط (موجودیت امریکا وقوای بین المللی) مواد مهم برنامه "سقاوی دوم" یعنی خلع سلاح شمال واسکان ناقلین را تطبیق نمایند. اینجاست که زنگهای خطربصدا درمیآید!!!
پروژه خلع سلاح در شمال عملی گردیده (درحالیکه جنوب مسلح ساخته میشود!) و پروژه اسکان ناقلین (ببهانه اسکان کوچیها؟) درنواحی مختلف شهر کابل، شمالی، پنجشیر، کندز، بغلان، بامیان وسایرمناطق آغاز شده که باید درمقابل آن با یک نیروی بالقوه مردمی شدیدا مخالفت نمود، به مقاومت برخاست وبهرقیمتی شده جلو آنرا گرفت!
درغیرآن منتظردوردوم طالبانی ولی خونبارترباید بود!
نتیجه گیری

"وحدت ملی" درکشورافسانه ایست دلانگیزوگوشنوازکه فقط میتوان آنرادرگوش کودکان زمزمه کرد، درحالیکه تاریخ "افغانستان" سراسرخون است وبیعدالتی با تمام اشکال آن.
ایجاد پیش شرط های لازم نظری (اعتمادسازی، تحمل وعدم تحمیل ازطریق گذشت، دلجویی، اعتراف ومعذرتخواهی ازآنچه اتفاق افتاده) وعملی (انتخابی نمودن تمام ارگانهای محلی قدرت واداره دولتی) در شرایط فعلی میتواند مقدمۀ برای ایجاد وحدت ملی دربین روشنفکران کشور باشد.
اما مسیرتحولات کنونی زنگهای خطردرشمال رابصدا درآورده که قبیله گرایان با هزاران چال و حیل میخواهند برنامه "سقاوی دوم" را در لباس زیبای "خامک دوزی افغانی" یعنی خلع سلاح و اسکان کوچیها درمناطق"اقوام سرکش وماجراآفرین"تطبیق وسیادت دایمی قبیله راتضمین نمایند.
حوادث جنوب نیز که محصول "چشمکزدن" های علنی وپنهانی جناب کرزی به همتبارانش میباشد چراغ های سرخ را روشن گردانیده ونشاندهنده دورتسلیمی قدرت به طلبای کرام (؟) است تا افتخارات "مقاومت" افسانوی قهرمانان خراسان زمین را ازصفحات تاریخ محونموده، سیادت قبیله را تامین وعمق ستراتژیک پاکستان را تضمین نمایند.
لذاافشای جنایات تاریخی وبسیج نیروهای بالقوه مردمی یگانه تضمینی است درجهت جلوگیری از وحشت ملی ( آنچه ازعبدالرحمن تا ملاعمراتفاق افتاده)، ایجاد دولت ملی ورسیدن به وحدت ملی!

منابع:

http://en.wikipedia.org/wiki/Main_Page1.
2. مجید اسکندری – افغانستان در مسیر وحدت ملی.
http://www.ariaye.com/dari/qanoonasasi/eskandari2.html

http://www.ariaye.com/dari/qanoonasasi/eskandari3.html

http://www.ariaye.com/dari/qanoonasasi/eskandari4.html

3. عبدالله نائبی – مسئله ملی: ستم ملی، رهائی ملی، فدرالیزم دموکراتیک و نگرشی بر مسئله ملی درجامعه امروزی.
http://www.ayenda.org/Masale%20meli.pdf
4. نصیرسهام – افغانستان یا خراسان.
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/saham.html
5. ثریا بها – پرنده مردنیست پروازرابخاطربسپار.
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/sorayabaha.html

6. اندیشمند – نگاه به افغانستان. چگونه کشورماافعانستان نام گرفت؟
http://www.ariayemusic.com/dari2/tarikh/andeshmand.pdf

7. رنگین دادفرسپنتا – نژادپرستی وگفتمان هویت ملی، چراجستاری با این همه کاستی؟
http://payamemojahed.com/index.php?option=com_content&task=view&id=1390&Itemid=35

8. اندیشمند – سیاست "سهم اقوام" در وزارت خارجه؟
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/andeshmand4.html

9. احمد حسین مبلغ – افغانستان به عنوان ملت بالقوه.
http://www.afghanasamai.com/
10. عالم – بسوی ایجاد جبهه عمل نیروهای ملی و ترقیخواه.
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/alem3.html
11. لعل زاد – دوپیشنهاد ساده وعملی برای کاهش بحرانات داخلی ومداخلات خارجی درکشور.
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/lalzad.html

12. روستار تره کی – نقش اقوام درپروسه تشکل ملت درتاریخ معاصر افغانستان.
http://www.afghanasamai.com/
13. سخیداد هاتف – شک در مطلوب ها.
http://www.afghanasamai.com/

14. بغلانی – توضیحات در ارتباط مقاله "آریانای باستان، خراسان پهناوروافغانستان پرآشوب".
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/baghlani2.html

15. سیاه سنگ – چگونه میتوان به وحدت ملی رسید واگرنرسیم چه؟
http://www.afghanasamai.com/
16. بیژنپور – وحدت ملی، یک توهم وهزارگمان.
http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/bezhanpoor.html

17. خواجه بشیراحمد انصاری. ذهنیت قبیلوی: دیواره ای فراروی تدین وتمدن. 1382 انتشارات پیمان.

18. لعل زاد – افغانستان امروزی درنقشه های دیروزی.
http://www.ariayemusic.com/dari3/afg.html

19. خواجه بشیراحمد انصاری – شیخ شهرما مظهر مقدس وملوث.
http://www.ariayemusic.com/dari2/siasi/ansari.html

20. الهام غرجی – خطوط موازی و خطوط متقاطع: گزارش حال سیاست قومگرائی درافغانستان.
http://www.afghanasamai.com/

دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵

بسوی ایجاد جبهه عمل نیروهای ملی وترقیخواه


عالم


درین اواخر در رسانه های گروهی و مخصوصا سایتهای انترنتی هموطنان ما در بیرون از کشور، فراخوانها ونقطه نظرات زیادی مبنی بر جمع آمد نیروهای چپ «چپ دموکراتیک» و مواردی هم، برای به همپیوستن پارچه های متلاشی شده ای ح. د. خ. ا .( حزب وطن) به نشر سپرده اند . درین طرحها ونقطه نظر ها، برخی ها با دید وسیعتر ساختار جبهه ای را مد نظر قرار داده اند ، که دران تجمع همه نیروهای وطنپرست ، ملی و ترقی خواه، امکان پذیر ومیسر گردد . اما در برخی ازین فراخوانها صرفا به اتحاد مجدد هر کدام از جناحهای قبلی ح.د.خ.ا. تاکید شده است . صرف نظر از موضعگیریهای جدید اندیشه ای، سیاسی و گاهی هم ایدولوژیک سازمانها وجریانهای سر بر آورده و جدیدا شکل گرفته از بدنه ای چپ قبلی، از همه آنها بعنوان نیروهای چپ وگاهی هم « چپ دموکراتیک» دعوت شده تا در یک تشکل سازمانی جدید گرد هم آیند تا فرصت سوزی های دیگر بوجود نیاید.
البته ضرورت یکپارچگی واتحاد جنبش میهن پرستانه ملی وترقی خواه ، که مبارزه سیاسی واندیشه یی هدفمند را برای کسب واعاده استقلال ،آزادی ،حاکمیت ملی ،تمامیت ارضی ، خود ارادیت ملی وتامین آزادیهای دموکراتیک، دموکراسی ، عدالت اجتماعی ، رفع تبعیض و نابرابری قومی واتنیکی ومشارکت عادلانه ملی را در قدرت و اداره امور جامعه، به پیش ببرد ، کاملا مشهود است و هر روز بیش از روز قبل ، جدیت ومبرمیت خاص کسب میکند و نباید هیچ دعوتی درین مورد بی پاسخ گذاشته شود.ولی برای رسیدن به چنین هدفی ، مهم است ، قبلا بدانیم ،که موانع کلی واساسی بر سر راه اتحاد چپ « چپ دموکراتیک » در وجود یک سازمان و همه نیروهای ملی وترقی خواه در یک جبهه سیاسی چیست؟ و آیا همه تشکیلات سر بر آورده از چپ دیروز با بازسازی آرمانها وایدالهای شان به داعیه چپ «چپ دموکراتیک » پابندی والتزام دارند یا خیر ؟
چشم انداز گذرا به اهداف ، آرمانها و خطوط ارایه شده پروگرامی توسط این سازمانها و نحوهء بر خورد عملی سیاسی شان به استثای بخشی از آنها ، این وسوسه دل انگیز اتحاد ووحدت نیروهای چپ دیروز را به شک وتردید های جدی مواجه میسازد . بمشکل میتوان این همه سازمانها وجریانهای ثبت شده از بقایای چپ را دارای سمت گیری چپی دانست .
بر نامه های سازمانهای سر بر آورده از چپ دیروز بجز ، مملو از کاپی گری های مود روز مبنی بر دموکراسی غربی، لبرالیزم ، اقتصاد بازار آزاد ونشخوار نقش «جامعه بین المللی » و «نظم نوین جهانی» ، هیچگونه سمت وسوی در جهت منافع زحمتکشان افغانستان ندارند .
در سرا پای این دعوت نامه ها برای اتحاد نیروهای چپ بجز موارد اندکی ، بعوض ارایه تحلیل های اندیشه یی وسیاسی بیشتر به برخورد های عاطفی ، رفاقت بازی ها ، گروه گرایی ها وجناح بازیهای قبلی توجه مبذول شده است و هر کدام در تلاش جمع آمد یاران قدیم اند.
برداشت ها ، بسیار عام مطرح شده اند ، که جز حسن نیت برای جمع آمد نیروها چپ ، بسیاری ا ز سوا لات در مورد چپ بی پاسخ گذاشته شده است . کدام نیروها، چپ اند؟ تفاوت این چپ در بازار حزب سازیهای جدید با سایر نیروها در چیست ؟ در برابر این چپ چی وظایفی در جامعه افغانستان گذاشته شود ؟ موارد که چپ برای تحقق آن متحد شود کدامها اند ؟ مبانی فکری وسیاسی چپ چیست ؟ و ....
درین جا متذکر باید گردید ، که برخی سازمانهای ایجاد شده از بدنه چپ دیروز، با ارزیابیهای جدید، فورمولهایی را برای التزام خود به چپ در برنامه های شان ارایه کرده اند . ولی در برخی از موضعگیریهای جدید ، جدالها پیرامون موارد اندیشه یی و سیاسی ، هنوز از سطح یک گرایش فرا نرفته اند و اغلبا این مواضع بسیار متفاوت عرضه شده اند ، که بتوا نند به این زودیها جنبش چپ را متحد بسازد .
اگر در فراخوانهای ارایه شده ، منظور از تشکیلات سازیهای جدید ، بدیل سازیهای باشد، که بتواند برای تکیه گاه جامعه بین المللی (امریکا ، ا نگلیس واسراییل ) بعوض تکیه گاه موجود طالبی وجهادی ، سلطنت طلبان و سیطره جویان قومی د رافغانستان ، پیاده نظامهای فکری، سیاسی و تبلیغاتی بسازند تا از یک جانب دموکراسی امریکایی را (آزادی صدور سرمایه وچاپیدن کشور های جهان سوم با بکارگیری همه اقدامات بشمول راه اندازی جنگهای غارتگرانه) توجیه کند و از جانب دیگر عطش دوباره قدرتگیری آنهم به کمک قوتهای اشغالگر را فرو بنشاند . باید گفت ، که شرکت درین مسابقه وحدت وقدرت هیچ ارتباطی به مواضع چپ ندارد . قبلا هم تعدادی از سازمانهای « چپ د موکراتیک » ؟؟. . این کار را انجام داده اند و هم اکنون مصروف تفنن ونمایش دموکراسی امریکایی در کشور ما بوده و اند .
خاطر نشان باید کرد ، که بحران افتراق وپراگنده گی چپ « چپ دموکراتیک » بحران نسبتا طولانی است ، که با حوصله مندی کامل و گذشتهای متقابل میتوان اعتماد همدگر را جلب کرد و یکدگر را بکار مشترک واداشت .
چپ افغانستان از همان آغاز ایجادش زیر تاثیر جناح بندیهای کشور های سوسیالستی و عمدتا با الهام از دو موضع گیری متفاوت چین و شوروی و با طبعیت از سیاستهای جهانی ومنطقوی دوکشور روبروی هم قرار گرفتند و هر دو طرف بعوض دریافت مواضع مشترک و همکاری در مبارزه بر علیه نظام قبیلوی و نیمه فیودالی افغانستان ، به تبلیغات گسترده علیه همدگر پرداختند .
در دوران حاکمیت ح .د .خ .ا. با لاثر رقابتهای منطقوی و بین المللی شوروی وچین ، چپ افغانستان ، با چنگ ودندان به مصاف هم شتافتند . دست آورد سیاسی این مبارزه ایدولوژیک وآرمانی برای هردو طرف، بر پایی نظامهای جهادی وطالبی ، توسعه وتعمیق جنگ داخلی ، ساقط شدن کشور از هستی مادی ومعنوی وبا لاخره به اشغال افغانستان توسط دشمن مشترک همه نیروهای ملی ، ترقی خواه و چپ منجر شد .
بعد از یک قطبی شدن جهان و هجوم گسترده ولجام گسیخته دولتهای مخلوق کمپنیهای فراملتی واز جمله امریکا برای غارت و چپاول جهانی و منجمله تشدید و بهره برداری از جنگ در افغانستان ، که الزاما چپ افغانستان را باید از دنباله روی و پیروی سیاستهای مذهبی گونهء گذشته ، باز میداشت و هردو طرف در مواضع قبلی شان تجدید نظر اساسی میکردند، اما چپ افغانستان هنوز زیر تاثیر روانی ایدولوژیک و گرایشات سالهای جنگ سرد قرار دارد . نشر شبنامه های گذشته در مطبوعات و فوران عقده کشایی ها ، بیانگر آنست ، که روشنفکران چپی ما کمتر التزام عملی به مواضع سیاسی ، آرمانی و عقیدتی خود ، نشان میدهند .
تاکید وپافشردنها بر مساله وابستگی یکطرف از نیروهای چپ در افغانستان، چندان قرین به حقیقت نیست . تجربه دوران جنگ سرد و انکشاف اوضاع سیاسی بعدی و اشغال افغانستان توسط امریکا وپیمان ناتو ، شباهتهای مشابه بی اراده گی سیاسی هردو طرف را بخوبی نشان داد و هردو جابب هیچگونه اراده مستقل سیاسی واستقلال عملی در قبال استقلال ، آزادی ، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و منافع ملی میهن بخون نشسته ما ، از خود بروز ندادند . هم اکنون د رحدود بیست در صد از مجموع وزارت خانه های رژیم تحت الحمایه امریکا جناب کرزی به اختیار افرادی است ، که سابقه سیاسی جریان متلاشی شده دموکراتیک نوین را دارا بودند . بهتر است بجایی این همه ملامتگریها ، راه هایی جستجو گردد ، تا بتوان در کوتاه مدت بیک جبهه عمل نیروهای دارای سمتگیری چپ نایل شد .
قرار دادن در بست سازمانهای سر بر آورده از چپ گذشته را در ردیف سازمانهای «چپ دموکراتیک » بدون در نظرداشت موضعگیریهای اندیشه یی وسیاسی آنها ونحوه همکاری شان با رژیم وابسته و همسویی با امریکا ، عاری از هرگونه منطق است .
بسیاری از شاخه های باز مانده از دموکراتیک نوین و ح .د .خ .ا.از مواضع چپ گذشته شان انصراف بعمل آورده اند و این امریست طبيِعی . هم اکنون تعدادی ازین احزاب و سازمانها در نقش مبلغان وخادمان سرا پا قرص « جامعه بین المللی » در آمده اند .
بنا برین دعوت ازین گروها در یک سازمان چپ جدید و یا جبهه ای از نیروهای ملی وترقی خواه به امر بیهوده ای مبدل میگردد .
برخی از حلقه ها و سازمانهای جدیدا ایجاد شده با مواضع چپ هنوز از برداشتهای توهم آمیز ایدولوژیک و پابندی به شیوه ها وراه کارهای گذشته ، که زنده گی نا کار آمدی آنهارا در عمل به اثبات رساند ، فاصله نگرفته اند . این شیوه برخورد خطر انزوای سیاسی واجتماعی آنهارا در جامعه سنتی افغانستان با فرهنگ اسلامی بار آورده وزمینه عملی این سازمانهارا با تکامل به سازمانهای با نفوذ اجتماعی و توده ای مانع خواهد شد و بدین ترتیب حضور آنها در عرصه سیاسی افغانستان کمرنگ باقی خواهد ماند .
چپ امروز افغانستان قبل از هر اتحاد میکانیکی ، بايد موضعگیریهای اندیشه یی وسیاسی خود را مطرح کند ، تا بر پایه اشتراکات مشترک ، زمینه های اتحاد و وحدت جنبش سراسری چپ بوجود آید . اتحادهای عجولانه بدون پرداختن به مسا له تیوریک وپراتیک ، چنانکه بارها شاهد آن بودیم ، تجزیه های جدید و زیانباری را بوجود خواهد آورد . هر تشکل جدید سازمانی بدون تشکل اندسشه یی و اعتقادی نمیتواند پایدار و متعهد باقی بماند .
مسا له طرح عجولانه احراز قدرت سیاسی توسط نیروهای چپ ، مادامیکه چپ در عرصه سیاسی حضور کمرنگ دارد ، به هژمونی فکری در جامعه نرسیده است ، اندیشه وتفکرش پایه مادی نیافته و از پایگاه اجتماعی وتوده ای برای هدایت جامعه بر خوردار نیست ، جز تجربه خونبار ح .د .خ ا. ، ارمغان بهتری نخواهد داشت . البته این مسا له به هیچوجه بمعنای انصراف چپ از قدرت سیاسی نیست . چپ میتواند با گسترده گی وظایف ، که در برابرش قرار دارد ، شیوه های دیگر ، اشتراک در قدرت سیاسی را جستجو کند و موثرترین راه درین مورد، اشتراک چپ در جبهه از نیروهای ملی وترقی خواه میباشد. چپ میتواند هم جبهه را در جهت آرمانهایش هدایت کند و هم بدون غرق شدن در دیوان سالاری بروکراتیک دولتی ، با استقلال عمل سازمانی در جهت تحقق آرمانهای زحمتکشان گام به گام مبارزه نماید .شرط اشتراک چپ در هر جبهه سیاسی ، داشتن سازمان مستقل سیاسی است .
مشکل دیگر پراگنده گی نیروهای ملی وترقی خواه و منجمله نیروهای چپ ، نحوه برخورد این نیروها ، به مسا له ملی است .
درین رابطه چند برداشت متفاوت وجود دارد :
1 - برداشت سیادت طلبان قومی ، که تشکیل دولت ، ملت و ایجاد فرهنگ ملی را بر محور قوم واتنی اکثریت به خورد جامعه میدهند .
2 - نگرش جریانها ، احزاب و گروهایی ، که معتقد اند؛
- در افغانستان همواره وحدت ملی وجود داشته است .
- دامن زدن به مشکلات قومی واتنیکی کار چند روشنفکر است واین مسا له در بین مردم مطرح نیست .
- جریانهای ، خواهان حل مسا له ملی ، جریانهای تجزیه طلب و وابسطه به بیگانگان اند .
- بحث پیرامون حل مساله ملی اصولا غیر مجاز وافتراق بر انگیز است .
- افغانستان به یک دولت متمرکز نیازمند است ، تا از استقلال ، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی خود دفاع کند .
- تقسیم قدرت سیاسی وبرپایی ادارات به شیوه خود مختاریهای محلی وایجاد نظام فدرال باعث تجزیه کشور خواهد شدو . . .
3 - گروها واحزاب ، که حل مسا له ملی را در پرتو رفع تناقضات طبقاتی میبینند.
4 - دید ونظر برخی از سازمانهای رادیکال اسلامی ، که مسا له اخوت اسلامی وامت اسلامی را مبنای حل این مسا له میپندارند.
5 - سازمانهای سیاسی ،که برای حل مسا له ملی ، دموکراسی سرمایه داری وبدیل شهروندی را پیشنهاد میکنند .
6 - بر داشت برخی از گروها و جریانهای ، که تاریخ معاصر افغانستان را ، تاریخ خونبار مرگ عدالت سیاسی وملی میپندارند و معتقد اند ، که برخوردهای تبعیض آمیز قومی ، اتنیکی ومذهبی با لوسیله امیران و زعمای قبیله یی افغانستان ، اقوام واتنیهای مختلف جامعه افغانستان را در برابر هم قرار داده وصفحات خونین ملی وبحران عمیق سیاسی و اجتماعی را در روابط این اتنیها بوخود آورده است .
برای روشن شدن چند وچون این موضعگیریهای مخالف ومختلف ، بهتر است ، مکث کوتاهی پیرامون هریک ازین موضعگیریها صورت گیرد ، تا ریشه های این بی باوری ها ،بحرانها و انقطابهای خونین ملی در تاریخ معاصر ما باز شناخته شوند ، تا از یکسو در یک تلاش همسوگرایانه از تکرار وقایع خونین اتنیکی وقومی در آینده جلوگیری شود و از جانب دیگر صف به هم پیوسته ای از نسل جدید سازمانهای ملی ، مترقی وپیشرو بوجود آید :
- طرح تیوریک سیادت طلبان قومی ، که در «دویمه سقاوی » توسط( افغان ملت) ارایه گردیده است ، به مبانی فکری و سیاسی تعدادی از گروهای سیاسی چپ دیروز ، برخی احزاب جهادی ، سلطنت طلبان، طالبان وبرخی حلقه های روشنفکری ، فرهنگی وسیاسی تبدیل شده است .این طرح برین پندار غیر عادلانه ملی متکی است ، که پروسه ملت سازی، وحدت ملی وروند تکوین دولت ، باید بر محور قومی و اتنیکی ، قوم اکثریت ، عملی وانجام شود . یعنی همه هویتهای فرهنگی ، زبانی ، تاریخی ، اتنیکی ومذهبی در یک اتنی ادغام شود وبر محور تاریخ ، فرهنگ ، سنت ، آداب ورسوم و مذهب یک اتنی ملت افغان ساخته شود . تشکیل زعامت سیاسی ، حق اتنی اکثریت است و دیگران صرف میتوانند در حاشیه وخارج از متن قدرت سیاسی ، جایی برای خود دست وپا کنند .برای تحقق این امر ، اعمال زور ، سرکوب خونین ، کوچ اجباری ، غصب زمین ودارایی مردم ، بشمول استمداد از کشورها و قدرت های خارجی درین مبارزه ، وسایل مشروع و توجیه پذیر اند . این شیوه برخورد به مسا له ملی ، در ضمن انحصار قدرت سیاسی ، حذف هویتهای تاریخی ، فرهنگی ، اتنیکی وقومی را از موزاییک اتنیکی وقومی افغانستان ، مطمح نظر اساسی خود قرار داده است .
- برداشت گروها ، نهادها وجریانهای سیاسی ، که معتقدند، طرح مسا له ملی کار چند روشنفکر است ، بدون توجه به واقعیتهای جامعه ، به ساده سازی مسایل میپردازند و این ساده سازیها، بیشتر از جهل فرهنگی در جامعه و جهل روشنفکران از تاریخ مناسبات ملی در افغانستان منشا میگیرد . افغانستان کشوری است ، که نه تنها استبداد سیاسی بر آن مسلط بوده ، بل استبداد قومی و اتنیکی و مذهبی گونه های خشن تر این استبداد را به نمایش گذاشته است .ما عادت کرده ایم ، تا بعوض کند وکاو مسایل ، از جمله مسا له ملی در کشور ، بذکر موعظه پیرامون آن بپردازیم وبا ارایه چند اندرز ونصیحت ، رفع مسیولیت بنماییم .روشنفکران ما با ارایه هر طرح و نظر در مورد حل مسا له ملی با تعصب جواب رد میدهند . بدین لحاظ ما نه تنها در پروسه ملت سازی ، وحدت ملی وبرپایی دولت ملی توفیقی نمی یابیم ، بل همه عرصه های زندگی اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی ما دستخوش بحران است .ما هر بار با تفنن نوگرایی و روشنفکری با برپایی کودتاها، تغیرات سیاسی وبرپایی قیامها ، نه تنها آزادی سیاسی ، فرهنگی و مدنی و همچنان استقلال ، حاکمیت ملی و خود ارادیت ملی را بدست آوردیم، بل پیوسته آنهارا از دست میدهیم .
پینه زدن هر طرح در مورد حل مسا له ملی بخارج وبیگانه پرستی ، تجزیه طلبی و بد وبیراهه گفتن ، در واقعیت امر فراموش کردن مسئولیت ، خود ما ست . تا سازمانهای سیاسی ، جریانها ، نهادها ، نخبه گان فرهنگی وسیاسی ما بمسایل با نقد وبررسی نگاه نکنند ، هیچ موعظه ای نمیتواند به حل مسا له کمک کند .
بر خوردهای خونین اتنیکی ، قومی و مذهبی در تا ریخ معاصر افغانستان ، از زمان امیر عبدالرحمن تا کنون ، نسل کشی ها ، تلاش برای محو هویتها ، فصل خونین جنگهای تنظیمی و میان گروهی و قتل عامهای اتنیکی و مذهبی امارت طالبان ، بخوبی مشت موعظه گران ، موجودیت ملت واحد ، وحدت ملی و . . .را باز کرد و نشانداد ، که سکوتهای موقتی نمیتواند تجسمی از وحدت ملی باشد . مردم افغانستان باید فاصله زیادی را تا رسیدن به وحدت ملی پایدار طی کنند . وحدت ملی نه با آرزو بوجود می اید ونه هم حسن نیت چند زمامدار و نخبه ای سیاسی میتواند به برقراری آ ن کمک کند .باید ریشه های تاریخی مخاصمات به بررسی گرفته شوند و فورمول قابل قبول برای حل آن بوجود آید .وحدت ملی مردم افغانستان پروسه نسبتا طولانی است ، که از متن واقعیتهای آفتابی ، در تاریخ ، سیاست وفرهنگ مردم عبور داده شود ، و این مسا له بدون مشارکت واقعی همه اتنیهای جامعه ، در قدرت ، اداره امور جامعه ، فرهنگ ، اقتصاد و . . . امکان پذیر نیست .
تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهد ، که تکیه گاه اساسی همه حاکمیتها در افغانستان (بجز موارد کوتاه مدت) لشکر قومی وقبیله یی بوده است ، واین حاکمیتها صرف در قبضه خانوادگی ، قبیله یی وقومی حفظ شده اند ومجموع اقوام و اتنیهای دیگر از متن قدرت سیاسی بیرون بوده اند .
پافشاری روی این مسا له ، که ما هیچ زمانی به مشکلات قومی واتنیکی مواجه نبوده ایم، تراوشات ذهنیگرانه ای بیش نیست .تاریخ پیدایش و نسج گرفتن سازمانهای روشنفکری ما ، طی دهه های اخیر ، این روال را پیموده است .
در ترکیب رهبری وصفوف احزاب وجریانهای سر بر آورده از مشرطیت سوم این گرایش مشهود بوده است .در انشعابات پی در پی در ح .د . خ.ا.در کنار یک سلسله از مسایل دیگر بطور بارزی این مسا له نمودار بوده . بخش نیروهای چپ جانبدار خط فکری چین ، در بین بخشی از اقوام ومناطق کشور بیشتر محسوس ومتمرکز بوده است . تجزیه نیروهای جهادی، در طی تمام دوران جنگ ، علیه حاکمیت ح.د .خ.ا. با گرایشات قومی متبارز بوده واست . فروپاشی وتجزیه حاکمیت وحزب وطن ، بیشتر تحت عوامل وانگیزه های اتنیکی وقومی تحقق یافت . جنگ طالبان وجبهه مقاومت رویارویی های قومی و اتنیکی را به نمایش گذاشت .
در طی سالهای جنگ مرز بندی های قومی واتنییکی جدی بوجود آمده است . طرح برقراری دولت با پایه های وسیع از جانب همه گروها وسازمانهای سیاسی در تمام سالهای جنگ مظهر روشن این مسا له بوده است .صف آرایی های شدید اتنیکی وقومی در لویه جرگه های اضطراری و قانون اساسی بوجود آمد ، قانون اساسی بنابر اختلافات اتنیکی نتوانست ، در اجلاس مشترک نماینده گان بتصویب برسد و با یک معامله گری آشکار بدون حل اختلافات اصولی پیرامون موادات آن تصویب شده اعلام گردید .رویارویی های جدی در انتخابات ریاست جمهوری ، پارلمان ، تعیین ریس مجلس ،هیت وزرا ودادگاه عالی کشور بنحو بارزی عمق و گسترده گی بحران و اختلافات اتنیکی را در افغانستان نشانداد . بنا برین نباید با بهانه تراشیهای غیر موجهه بحران را کتمان کرد و از ارایه طرحها وراه کار های اصولی برای حل این مسا له طفره رفت .
برخلاف پیشداوریهای شتابزده و افترا بستن به جریانهای جانبدار حل مسا له ملی ، مبنی بر بیگانه پرستی و تجزیه طلبی ، باید ا ذ عان داشت ، که از زمان احمدشاه ابدالی تا کنون ، هیچ نهاد ، سازمان ، قوم ، اتنی ، مجمع مدنی ، فرهنگی ، مذهبی و حزب سیاسی ، علم تجزیه طلبی و پیوستن بکدام کشور دیگر را شعار نداده است . در افغانستان در درون خونبار ترین جنگهای داخلی جریانهای تجزیه طلب بوجود نیامدند . بین سالهای 2001 – 1992،که در کشور خلای مطلق سیاسی وجود داشت و فرصتهای مساعدی برای اقدامات تجزیه طلبانه بوجود آمده بود ، کدام جریان تجزیه طلب ظهور نکرد وهمه بر اتحاد اقوام و اتنیها و تشکیل دولت سراسری ولی با تقسیم ومشارکت عادلانه در قدرت اصرار داشتند، نه تجزیه کشور. بنابرین واکنشهای خصمانه وکین توزانه در برابر تقسیم عادلانه قدرت سیاسی ، بدون اینکه ارتباطی به تجزیه کشور داشته باشد ، دلهره انحصار قدرت سیاسی است .
بستن تهمت وابستگی به این جریانها مسا له کاملا بر عکس است ، سرکوب قیامها ومبارزات آزادیخواهانه ملی از جانب امیران ودولتهای قبیله یی همواره به کمک قدرتها ، کشورها ودول استعماری صورت پذیرفته است ، نه اینکه با لعکس این قیامها توسط کشورهای خارجی بحرکت در آورده شده باشند .بحث مسا له ملی یک بحث عدالت خواهانه است، که از متن حوادث تاریخی ، فرهنگی وسیاسی جامعه افغانستان منشا میگیرد ، نه اینکه آنرا در راستای پینه سازی خارجی ارزیابی کنیم.
تاکید در مورد نقش دولتهای متمرکز ، در دفاع از استقلال ، حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی و ... با واقعیتهای تاریخی وسیاسی در کشور همخوانی ندارد . بر خلاف ، تجزیه کشور زمانی تحقق یافت ، که ما خشن ترین دولت متمرکز را داشتیم . در تمام لشکر کشیهای استعماری به افغانستان ، نقش دولتهای مرکزی یا در همسویی با استعمار عمل کرده .و یا هم نقش این نهاد فرعی بوده است . ثقلت اصلی دفاع از کشور بدوش زحمتکشان اتنیها و اقوام مختلف افغانستان بوده ، که در صورت پیروزی ، جهل فرهنگی و تاریخی مسلط درجامعه ، زمامدار مطلق العنان دیگری را بر آنها تحمیل کرده است ودر صورت شکست باج جنگهای غازتگرانه استعماری را پرداخته اند .فقط این مردم بو ده اند ، که در وجود رهبران قومی ، مذهبی و ملی خود با قیامهای خود انگیخته بدون کدام مرکزیت سیاسی بدفاع بر خواسته اند. بدینسان نقش اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم برای دفاع از کشورمسا له مهم وحیاتی است ، که بدون شبه به ارتقای روحیه ملی نیاز مبرم دارد . واین امر بدون مشارکت عادلانه در مرجعیت سیاسی ممکن نیست .
خلاف نظریات توهم آمیز عده ای از روشنفکران این بحران ملی است ، که زمینه های نفوذ ورسوخ قدرتها وکشورهای خارجی را بوجود آورده است ، پراگنده گی اقوام و اتنیها با ادامه بحران موجود و نداشتن اراده لازم برای حل آن ، باعث میگردد ، تا هر گروه قوم واتنی در منازعه قدرت سیاسی برای حفظ اقتدار و سر کوب دیگران ، در عزای به حراج گذاشتن استقلال ، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ، استمداد کشورهای خارجی را جلب کند ، طبعا هر دولت ، که با حمایت خارجی بر قدرت تکیه کند ، فاقد اراده سیاسی است ، ایجاد روحیه ملی از طریق جلب همکاری همه در قدرت سیاسی و تقسیم آن میتواند ، حضور ونفوذ کشورهای خارجی واستعماری راکمرنگ سازد و به انگیزه ای نیرومند دفاع از کشور مبدل شود . اصولا حل مسا له ملی در کشورهای با چند گانگی قومی ،مذهبی، فرهنگی ، نه تنها باعث تجزیه نمیگردد ، بلکه هدف اصلی آن متوجه یکپارچگی ، اتحاد اجتماعی وسیاسی و ثبات سیاسی در جامعه است.
- تعدادی از سازمانهای چپ به این مساله پا می فشارند ، که حل مسا له ملی منحیث یکی از پدیده های روبنایی، بستگی به حل تناقضات طبقاتی دارد ، مادامیکه کشمکشهای طبقاتی در جامعه پایان پذیرد ، این مساله بخودی خود قابل حل است . اما از یکطرف بنا بر عقب مانده گی اقتصادی ، فرهنگی وسیاسی جامعه ، همبستگی زحمتکشان افغانستان در مبارزه طبقاتی پروسه ای طولانی است و تجارب سالهای جنگ نیز نشان داد ، که هیچگونه همبستگی بین زحمتکشان افغانستان در طی سالهای جنگ بوجود نیامد و بر عکس زحمتکشان مانند سایر گروها واقشار اجتماعی ، جامعه به اتنیها تقسیم شدند . بنابرین برداشتن گامهای عملی بخاطر حل مسا له ملی به سمت وسوی اتحاد وهمبستگی زحمتکشان نیز مساعدت میرساند .از جانب دیگر بحث برابری ملی ، خود یک بحث عدالت خواهانه است و نمیتوان با وضیعت جدیدا شکل گرفته ، آنرا به آینده موکول کرد .
تجارب کشورهای سوسیالستی واز جمله اتحاد شوروی ، آسیای میانه، یوگوسلاویا، چک وسلواک و . . .نیز نشان داد ، که خلاصه ساختن حل مسایل متعدد به مسا له طبقاتی ، نتوانست مشکل مسا له ملی را حل کند و با سست شدن تنابهای دکتاتوری یک حزبی ، موجی از ملیگرایی قد بر افراشت و منجر به سقوط سوسیالیزم دولتی درین کشورها گردید. هم اکنون جمهوری مردم چین با همه ثبات اقتصادی با موج برزگی از جنبشهای تجزیه طلبی مواجه است .


- طرح امت اسلامی از جانب برخی از احزاب و جریانهای اسلامیست سیاسی ، مودلی است ، که برای همپیوسته ساختن جامعه افغانستان مطرح میگردد. البته درین هیچ جای شک و تردید نیست ، که دین اسلام بیش از هر اعتقاد دیگر در جامعه افغانستان ، توانسته است مردم را متحد سازد . اما با توجه به عملکرد سیاسی تنظیمهای جهادی و امارت طالبان و استفاده ابزاری از دین برای مقاصد سیاسی ، جنگهای ذات البینی برای سلطه واقتدار سیاسی ، تصاحب وتقسیم ثروت ملی و چپاول مردم زیر نام غنیمت ، بین این گروها ،که هر کدام مدعی برپایی حکومت عدل الهی و تطبیق شریعت بودند ، به اعتبار متحد کننده دین لطمات سنگین وارد آورد ه است . تقسیم نیروهای اسلام سیاسی به اتنی ، قوم ، قبیله ، طایفه ومحل ، بحرانی است ، که نمیتواند طرح امت اسلامی توسط اسلام سیاسی را مقبولیت اجتماعی ببخشد.
وقتی روحانی وپیشوای مذهبی دروغ میگوید ، میدزدد، غارت میکند ، بحقوق ملت تجاوز میکند ، در تمام اعمال نا مشروع و بیگانه با دین از قاچاق مواد مخدر تا فحشا وجاسوسی بسود کشورهای استعماری شریک ورهبر است .این مسا له بطور طبعی انحطاط دینی ، فرهنگی و اخلاقی را در جامعه ببار می آورد و از اعتبار دین برای اتحاد سیاسی واجتماعی مردم میکاهد . جامعه افغانستان در تحت قیادت سیاسی نیروهای جهادی ، طالبی وروحانیت وابسته به استعمار، امروز علاوه بر سایر بحرانها ، به بدترین بحران دین در تاریخ خود مواجه است .
نسل کشی های خونین وتصفیه های هولناک نژادی ومذهبی در افغانستان توسط گروه طالبان ، مسا له ایست ، که همه ظرفیتهای دینی را برای متحد کردن جامعه بچالش کشیده است .
قیامهای خونین ملی در جوامع مسلمان برای تقسیم قدرت سیاسی ، مانند اندونزی ، اتوپیا ، سودان ، عراق و . . . ناتوانی فکتور وحدت د هنده ای دینی را بخوبی نشان میدهد . هم اکنون جمهوری اسلامی ایران با داشتن دولت دینی و مرجعیت رهبری دینی ، با چالش ملی گرایی ، برای تقسیم قدرت سیاسی مواجهه است .
- مورد دیگری ، که برای حل مساله ملی مد نظر قرار داده شده است ، ارایه نوع نظام دموکراسی غربی است . روشنفکر ما بعوض برخورد مسولانه با واقعیتهای جامعه ، همواره با کاپی گری بنیادهای فکری، فرهنگی وایدولوژیکی، بدون در نظرداشت وضعیت مشخص جامعه ما پرداخته است ،چون بین پرداختهای وارداتی وسطح شعور سیاسی ، فرهنگی وتاریخی مردم تناسبی وجود نداشته است ، این پرداختها واندیشه ها بعوض هدایت جامعه وباز کردن راه تکامل آن ، بحران زا بوده اند .
افغانستان با راه در پیش گرفته شده توسط رژیم وابسته به استعمار و ترکیب نیروهای هدایت کننده سیاسی، اعم از جهادی ، طالبی وسیطره جویان قومی ، چشم انداز تاریکی بسوی دموکراسی غربی دارد. با بی ثباتی سیاسی موجود ، سالهای طولانی نیاز است ، تاافغانستان کارزارهای واقعا دموکراتیک را پشت سر بگذارد، گرایش دموکراسی در جامعه مقبولیت اجتماعی بیابدو فرهنگ دموکراسی بوجود آید . حل مسا له ملی با در نظرداشت اینکه خود یک مسا له دموکراتیک است وبدون رفع انحصار قدرت سیاسی ، زدودن تمرکز خشن قدر ت و تقسیم عادلانه قدرت سیاسی ، نمیتواند هیچ دموکراسی به باور اجتماعی و راه کار دموکراتیک اداره امور جامعه مبدل شود، نباید به آینده واگذار شود .
دموکراسی کمپنی های فراملیتی ، که برای صدور سرمایه و غارت جهان سوم و عمدتا کشور های اسلامی ، جنگهای غارتگرانه را در پیش گرفته است ، چنان دچار بحران است ، که کاپی برداری ناقص از ان نمیتواند ثبات سیاسی و اجتماعی را برای افغانستان بوجود آورد.روشنفکران ما در حالیکه ، مصروف تبلیغ این نسخه شفا بخش، زیر نام «نظم نوین جهانی » ، «جامعه بین المللی » و . . . اند ولی بنا بر ایمان آوردن شان به سنت منسوخ انحصار قدرت سیاسی ، با مسا له فدرال دموکراسی امریکایی مخالف اند .
چشم اندازی ، که شگردهای اقتصادی این دموکراسی هم اکنون بوجود آورده اند ، همانا ازدیاد لجام گسیخته فاصله بین غنا وفقر اجتماعی است ، که هر روز بر وسعت آن افزوده میشود. تعمیق چنین دموکراسی ، که زیر نام توزیع عادلانه قدرت سیاسی پنهان شده است ، بی عدالتی وحشتناک را در توزیع ثروت اجتماعی بوجود می آورد ، که همین حالابحران اقتصادی آن در جامعه مشهود است . با در نظر داشت اینکه شصت در صد مردم ما زیر خط فقر زنده گی میکنند ، این دموکراسی با تعمیق فاصله طبقاتی ، بعوض به عهده گرفتن نقش متحد کننده و ثبات بخشنده سیاسی و اجتماعی ، بحرانهای مزمن و حاد اجتماعی ، سیاسی واقتصادی را به بار خواهد نشست .
این مودل دموکراسی ناتوانی خود را در کشورهای ترکیه ، قبرس ، اندونزی ، تایلند، فلیپن ، تعدادی از کشورهای افریقایی ، آیرلند و. . . برای حل مسا له ملی بنمایش گذاشته است. تجویز این نسخه برای حل مسا له ملی در کشوری ، که سالهای طولانی ازین کاروان سرمایه داری عقب افتاده است ، جز فریب اذهان عامه و دغدغه انحصار قدرت، پیامد دیگری نمیتواند داشته باشد .
با در نظر داشت وضیعت بحرانی موجود، توافق نظر روی مسایل زیرین، میتواند از افتراق کنونی در بین نیروهای ملی و ترقیخواه تا حدودی بکاهد :
الف – مسا له ملی
بحران ونفاق قومی واتنیکی در ضمن از هم پاشیدن ، وحدت سیاسی واجتماعی در جامعه افغانستان ، تمام نیروهای ملی ، وطنپرست و از جمله« چپ دموکراتیک » را بطور گسترده فرا گرفته است . بمنظور گذار از بحران ، توافق برای دریافت اصول ومیکانیزم حل مسا له ملی ، مسا له با اهمیت برای کنار آمدن نیروهای ملی و وطنپرست در کشور است .تا زمانیکه جنبش ملی ومیهن پرستانه ، به حل اصولی این مسا له دست نیابد ، نمیتواند در وجود جبهه یا سازمانی ، اتحاد عملی وپایدار را ایجاد کند . احزاب و جریانهای سیاسی از بقایای چپ دیروز ، در صورت تداوم وضع موجود در لایه وپوسته قومی واتنیکی باقی میمانند ویا هم هیچگاه از یک گرایش ایدولوژیک وسیاسی فراتر نرفته پیام پذیر اجتماعی وتوده ای سراسری نخواهند یافت . جریان چپ اگر به باورهای انساندوستانه و تامین عدالت اجتماعی التزام دارد و مسیولیتش را در قبال تامین ثبات و اتحاد اجتماعی وسیاسی اقوام واتنیها درک میکند ، نمیتواند با کلی گویی های حاشیوی در مورد مسا له ملی برخورد کند . برای متحد کردن نیروهای ملی و وطنپرست وتامین حضورفعال سیاسی این نیروها در جامعه ، توافق روی شیوه ها ومیکانیزم حل مسا له ملی ، اهمیت حیاتی دارد . گروهای چپی ، که تحمل مشارکت و تقسیم قدرت با هم وطنانش را نداشته باشند ، چگونه میتوانند تعهد و وفاداری خود را به انسان زحمتکش و سعادت هموطنش به اثبات برساند و به یقین نخواهد توانست ، منحیث نیروی دموکراتیک، مردمی وتحول طلب در آینده جامعه افغانستان حضور داشته باشد .
مضار دیگر سکوت نیروهای «چپ دموکراتیک» در برابر حل مسا له ملی اینست ، که راه را برای تیکه داران قومی واتنیکی و شطرنج بازی بین چند جنایت کاری ، که در عقب اقوام واتنیها با هم برادر افغانستان ، موضع گرفته اند ، باز میگذارد . موضعگیریهای وقفه یی این رهبران قومی ، که در اصل برای تجارت سیاسی و باجگیری سیاسی گاه وناگاه فوران میکند، در حقیقت شیوه ها وافزار های آزموده شده است ، که برای امتیاز گیریها ی گروهی ، دست باز داشتن در چپاول جامعه و عمدتا اتنی خود ، تجارت سلاح ومواد مخدر و اخاذی از «جامعه جهانی » برای فربه شدن بیشتر بعمل می آید . این شیوه برخورد نتنها هیچ کمکی به حل مسا له نمییکند ، بل فشار مضاعف سیاسی ، فرهنگی واتنیکی را بر علیه اقوام واتنیهای خارج از متن قدرت سیاسی نیز افزایش میدهد .
مسا له ملی میتواند در چوکات دولت دموکراتیک فدرال ، با بر پایی یک دولت چند ملیتی با در نظرداشت ویژه گی های فرهنگی ، اتنیکی ، تاریخی وجغرافیایی ، راه حل خود را بیابد . نظام دموکراتیک فد ر ال ظرفیت این را دارد ، تا به تقابل و بحران ملی نقطه ای پایان بگذارد ، جلو تجزیه وفروپاشی را بگیرد، روحیه ملی را ایجاد کند ، به اتحاد اجتماعی وسیاسی کمک کند ، راه را برای پروسه ملت شدن و تامین وحدت ملی بگشاید ، گروها ونهادهای سیاسی را از اتکا به قدرتهای خارجی در رقابتهای قومی واتنیکی بی نیاز بسازد ، تفاهم ملی را ایجاد کند ، به توسعه آزادیهای محلی ، قومی ، مذهبی ، فرهنگی وآزادیهای فردی وسیاسی مساعدت نماید ، به برپایی دموکراسی و گسترش آن تا دورترین نقاط ومحلات در کشور یاری رساند ، بتوسعه حاکمیت ، که در هر زمانی به چالش مواجه بوده است ، کمک نماید ، انکشاف فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی وهویتی تمام اتنیها واقوام افغانستان را ضمانت نماید. ولی تغیر ودگر شدن یک نظام دموکراتیک فدرال ، بیک نظام فدرال جانبدار زحمتکشان کشور ، بستگی به تناسب قوا و نیروهای چپ در درون جامعه افغانستان دارد ،که باید پیوسته در جهت آ ن مبارزه شود .
ب - هم اکنون افغانستان در اشغال امریکا و افزارهای نظامی وسیاسی آن قرار دارد . گسترش روند بی ثباتی سیاسی و بحران در تمام ابعاد جامعه ، بمداخله خارجی بستگی دارد . بقایای ساقط شده رژیم طالبان علا وه از حمایت نظامی و سیاسی ، رژیم نظامی پاکستان ، مورد حمایت جدی سیا ، پنتاگون و انتلیجینت سرویس انگلیس ، نیز قرار دارند ، اشغال نطامی افغانستان توسط امریکا ، مبارزه سیاسی و فعالیت جنگی طالبان و القاعده را توجیه میکند و حفظ وتداوم فعالیت های القا عده و طالبان حضور امریکا ، انگلیس و پیمان ناتو را ، تداوم این معادله دوطرفه ، که اصولا برای حضور دراز مدت استراتیژیک امریکا در منطفه مطرح شده است و هدف اصلی آن استقرار دا یمی نظامی امریکا در افغانستان است . از یک جانب مغایرت کامل با استقلال ، حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی و خود ارادیت ملی مردم افغانستان دارد و از جانب دیگر حساسیتیهای منطقه یی وبین المللی را بر می انگیزاند ، که منجر به بی ثباتی دایمی سیاسی در افغانستان میگردد .
بحران قومی واتنیکی ، کشت تولید وترافیک مواد مخدر ، تجارت سلاح ، پیشبرد فعالیتهای تروریستی ونظامی توسط الفاعده و طالبان و . . . ، معلول های اند ، که بستگی به مداخله دراز مدت امریکا در افغانستان و تجاوز نطامی آنکشور دارند .بر خلاف سر وصداهای تبلیغاتی مبنی بر تحت فشار گذاردن رژیم نظامی پاکستان بخاطر صدور تروریزمش به افغانستان ، باید اذعان داشت ، که رژیم نظامی پاکستان از زمان موجودیتش و بخصوص آغاز جنگ در افغانستان ، در هم آهنگی و همسویی کامل با امریکا و انگلیس عمل کرده و میکند . رژیم نظامی پاکستان با توجه به بی ریشه بودن وموقعیت حساس منطقوی اش بدون حمایت امریکا وانگلیس ، نمیتواند دست به این قمار بزرگ و ریسک بزند .بدینترتیب ، مسا له رو به گسترش بی ثباتی سیاسی در افغانستان در قدم نخست به بازیهای سیاسی ، نظامی و استراتیژیک امریکا وانگلیس در منطقه ارتباط مستقیم دارد .
بنابرین مبا رزه سیاسی هدفمند بخاطر طرد تجاوز خارجی ، بازگشت به ثبات سیاسی و اتحاد اجتماعی و سیاسی مردم افغانستان ، مستلزم ایجاد جنبش میهن پرستانه وملی از همه لایه ها و اقشار اجتماعی مردم افغانستان است ، که بتواند مبارزه سیاسی موثر را ، برای تامین استقلال ، حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی ، به پیش ببرد .بادر نظرداشت خصلت همگانی بودن این جنبش باید نماینده گی همه طیفهای جامعه را در خود داشته باشد . رسالت « چپ دموکراتیک» متوجه این امر است ، تا با فداکاری بسیج سیاسی واجتماعی اقوام و اتنیهای مختلف جامعه افغانستان را برین محور متشکل سازد و قیادت آنرا نه در حرفهای میان تهی و دماگوژیک ، بل در عمل به عهده داشته باشد ودر پراتیک به اثبات برساند ، که بر خلاف تصور از چهره ای غبار آلود ش در تاریخ معاصر افغانستان ، حاضر است ، وظیفه ملی و میهن پرستانه اش را با دادن قربانی و بهای آزادی بسر برساند و مسیولیتش را در قبال آزادی وطن از اشغال خارجی انجام دهد .
قابل ذکر است ، که با درنظرداشت پیچیده گی بحران سیاسی در کشور ، نمیتوان تا تشکل قیادت سیاسی یک نهاد ملی ، که بتواند ، مسیولیت دفاع از کشور را در وجود همه اتنیها و اقوام افغانستان بعهده داشته باشد ، بخارج شدن فوری تمام قوای خارجی از افغانستان اصرار ورزید . اما خارج ساختن فوری قوای نظامی دو کشور ( امریکا و انگلیس ) برای رفع اثرات تاریخی تجاوزات انگلیس وبحران آفرینیهای دراز مدت امریکا مسا له جدی و اساسی است . قیادت متباقی نیروهای نظامی خارجی بعوض پیمان ناتو ، به سازمان ملل واگذار گردد . در ترکیب این نیروها میتواند از برخی کشورهای اسلامی مانند اندونزی ، مالیزی ، بنگلادیش و تعدادی ، که درامور داخلی افغانستان بیطرف باشند ، استفاده شود .اما موعد اقامت این نیروها باید مشخص باشد واین نیروها صرف در مناطقی مستقر گردند ، که به بحران وبی ثباتی نظامی مواجه اند و باید این نیروها ، از هرگونه مداخله در امور سیاسی ، قدرت واداره امور جامعه بر کنار باشند.
ج - اصلاح قانون اساسی از طریق وارد ساختن تغیرات و تعدیلات جدی در متن آن ( تغیر نظام ریاستی به پارلمانی فدرال ، انتخابی بودن مسیولین ارگانهای قدرت دولتی در ولایات ومحلات ، افزایش صلاحیت شوراهای ولایتی ومحلی ، جدا سازی دین از دولت ، تعویض مجلس سنای افغانستان ، که عمدتا یک نهاد غیر ضروری در عرصه قانون گذاری است ، به شورای ملیتها مشتمل از مجموع اقوام و اتنیهای مردم افغانستان و . . . ) در یک همه پرسی از موارد جدی وظایف دموکراتیک برای نیروهای ملی وترقیخواه میباشد .
د - بسیاری از عوامل تشدید بحران جاری در کشور ، از موجودیت رژیم دست نشانده استعماری منشاأ میگیرد . هر نظام وابسته فاقد اراده سیاسی ، برای استقرار ثبات سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، اتنیکی وقومی ،رفاه اقتصادی وپیشرفت اجتماعی بوده و از وجهه لازم ملی ، برای حل و فصل مسایل محروم است . هرگونه ترمیم کاریهای استعماری ، جز به وخامت کشیدن بیشتر اوضاع پیامد دیگری نخواهد داشت .بنا مسا له تعویض قدرت سیاسی بشیوه کاملا دموکراتیک وسیاسی و احراز قدرت ، توسط جبهه ای مشتمل از همه نیروهای ملی ترقیخواه و خدمت گذار مردم ، بشیوه اتلافی ، در یک روند کاملا قانونمند و دموکراتیک به امر تاخیر ناپذیر ملی مبدل شده است .