شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۷

سخنرانی ع.م.اسکندی در ششمین سالگرد شهادت مسعود




فرهنگی، اجتماعی، سیاسی
ویژه های شهروند(٨٦)- سیاسی
http://seema-e-shahrwand.blogfa.com/post/232
متن کامل سخنرانی
ع.م.اسکندری
در محفل بزرگداشت از ششمين سال شهادت
قهرمان ملی احمدشاه مسعود
لندن-  نهم سپتامبر سال 2007

جایگاه مسعود ( رح )
در جنبش مقاومت ملی و نقش او درتوازن سیاست
خارجی افغانستان

بنام پروردگار عالم وآدم
دوستان، مهمانان، دانشمندان، جوانان و هواداران اندیشه های بلند مقاومت در جنبش دادخواهانه  و حق طلبانهء ملی افغانستان!
و در يک کلام دوستداران سرلشکر بزرگ مقاومت که امروز بخاطر بزرگداشت از ششمين سالروز ابديت او درين محفل با شکوه با اخلاص و ارادت گردهم آمده ايد.
  سلام و درود به همهء شما عزيزان!
**
يک هفته و نيمی قبل دوست عزيزم جناب دکتورزيوری بر من منت گذاشتند و از تدوير محفل بزرگداشت از ششمين سالروز شهادت " آمر صاحب" در لندن خبر دادند و از من خواستند تا درين محفل صحبت و سخنی داشته باشم. باوجو آنکه ميدانستم اولآ برای من صحبت در مورد مسعود کار دشواری است و از سويی هم در گير مشکلات و مصروفيتهای شخصی بودم؛ ولی اخلاقآ نميتوانستم چنين پيشنهادی را رد کنم. اگر آنچنانيکه مراد است نتوانم "حق مطلب" را ادا کنم، هم از روح بزرگ مسعود معذرت ميخواهم و هم از همهء شما دوستداران و ارادتمندان آن بزرگ مرد فقيد. چون من از جبر روزگار ديريست که بيشتر با فابريکه و ماشين سروکار دارم تا با قلم و کتاب.
**
دراین یادداشت میخواهم از برخی دیدگاه و اندیشه های نا بیان شده ی سیاسی در مورد نقش و مقام احمدشاه مسعود، درگذشته برای امروزو آینده سخن بگویم. و در پايان اگر فرصت بود برخی طرح ها و نظريات خود را که موازی به اعتقادات و آرمانهای آن شهيد اند جهت بحث و تبادل نظر به اين مجمع و مجامع روشنفکری افغانستان تقديم کنم.
**
 بدون شک دیگران نیز از او بسیار سخن گفته اند وهرکسی بقدر خویش از ارزشهای آن فرمانده و پیشتاز مقاومت استنباط وبیان نموده است.
 من توان و طاقت اورا نه در جنگها؛ که در کند وتند نمودن جنگها برای سیاست و آتیه قدرت سیاسی در افغانستان بيشترمورد نظر قرار اده ام. پس باید اهمیت مانور های نظامی و تحرکات رزمی ایشان را برای سرنوشت سیاسی افغانستان مد نظر قرار دهيم.                                                                 
از میان کتابها، مجموعه ها، مقالات، پژوهشها وداوریهایی که در اطراف شخصیت، اهلیت، قدرت، معنویت، غیرت و غرور وشهامت قهرمان مسعود، نوشته شده اند؛ من به خوانش همه ی آنها دست نیافته ام. آنچه در کتب و اثار دیگران و یا در مقالات پیاده شده درسایتها پیرامون ایشان خوانده ام، حقیقت و غیر حقیقت رادر هم آمیخته اند.  او همانگونه که از قوت وتوانایی ممتاز در کار خویش بر خوردار بود، از کمبودات و ضعفهای مهمی نیز در نتایج کار خویش رنج میبرد. ولی او اين شهامت را در خود داشت تا به کمبودات کار خود مردانه اعتراف کند. مثلآ او بعد ازعقب نشينی از کابل در سال 1996 در مصاحبه ی با پِتريک دوسنت خبرنگار روزنامهء معروف فيگارو چنين ميگويد:" ما که در داخل با عالمی از مشکلات مواجه بوديم، تماس خيلی محدود با خارج داشتيم و بار مصيبت تنظيمها را که هميش بين هم درگير بودند، به ناحق متحمل گرديده و در اثر جنگهای دوامدار حتی کوچکترين اصلاحات را آورده نتوانستيم و قادر به تشکيل يک حکومت ملی و قابل اعتماد نگرديديم."
بقول کريستوف دوپان فيلی که نوشتهء موصوف بعد از ملاقات با مسعود حين سفرش در اروپا که در لوموند منتشر شد" ضعف بزرگ مسعود ناتوانی و عدم صلاحيت وی در ايجاد يک ادارهء سالم و سيستم معقول سياسی بود. مسعود وقتی قدرت را بدست آورد بازهم بحيث يک آمر چريکی کار ميکرد. معلوم نيست آيا درسهايی از ناکاميهای سياسی خود گرفته باشد يا نه؟ اما وقتی طالبان و پاکستانيها با دالر سبز امريکايی بخش اعظم افعانستان را اشعال کردند وهمه فرماندهان صحنه را ترک گفتند؛ اينجا بود که براستی احمدشاه مسعود با ياران اندک خود در ميدان مقاومت تنها ماند و با عقب نشينی از کابل و رها شدن مردم در کام طالبان و قلع قمع شدن اهالی، چور و غارت اموال و کشتارهای دسته جمعی و انتقام جوييهای وحشيانه آغاز گرديد و تاريخ هم تکرار شد و اينجا بود که مردم در آتش آرمانهای مسعود سوختند و رنج آوارگی و دربدری و کوچ کشيهای اجباری را وحشتناکتر از اجداد و پدران خود کشيدند".

معلوم است و من کاملآمتيقين هستم که مسعود ازين شکستها و فراز و فرودها درس لازم را گرفته بود. کنفرانس30 جون سال 2001 در لندن ميتواند گواه خوبی برين مدعا باشد. اين کنفرانس که به ابتکار شخص مسعود سازماندهی شده بود و در آن لايه های مختلف روشنفکران افغانستان و مربوط به همه اقوام کشور حضور داشتند، بر نقش روشنفکران و نخبگان وزنان، مبارزه بر ضد بنيادگرايی و ترويزم و مواد مخدر، تشکيل حکومت وسيع البنياد، دموکراسی و انتخابات آزاد، عدم وابستگی کشور در سياست خارجی، استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی کشور و اسلام معتدل تاکيد داشت. اينها همه آرمانهای مسعود بودند و درسهائيکه او از روزگار آموخته بود.

 اما این مسایل نیز در نامه ها و نگاشته های قلمبدستان ودانشمندان کشور اعم از دوست و دشمن نسبت به او توام با رواداری افراطی و ناروایی افراطی میباشد.                        
بسیاری از نویسندگان هوادار وروادار، بیشتر بروش داوری عوام ویا کمتر آگاهان از ظرفیتها و قابلیتهای آن مرد سخن گفته اند. آنها یکباره و یکسره مفاهیم درست سیاسی را در کلمات و جملات مطنطن وهیجان انگیز بیان کرده اندوبدینگونه است که، قدرت و مناعت احمد شاه مسعوددر پناه تعریفهای نا کار آمد، بیشتر به متون نا مستقل و بی اثر مبدل شده اند.                           
شماری از بدخواهان وناروادارن او بدلایل معین و روشنی که بیشتر به مسایل تباری و قومی ویا ایدیولوژیک ربط می یابند، کوشیده اند از یک انسان توانا و پرشور در تاریخ مقاومت های مردمی؛ حتی در نسلها ونحله های گوناگون، کم بینی کنند و ذهن آشفته خودرا معیار درک و داوری در باب درستیها و کاستیهای کار و مبارزات ایشان بشناسند. دشمنان نهضتی او در کمتر ایدیولوژیک بودنش خرده گرفته اند، درحالیکه این امر از محسنات کار اوست. برعکس تعدادی نیز برای او جایگاه بسیار پررنگ ایدیولوژیک قایل شده اند، این داوری نیز از واقعیت باور و کردار او میکاهد. بدین ترتیب هردو گروه دچار سوء غرض شده اند.                                        
بررسیها دچارنوعی افراط و تفریط بوده، برخی از نویسندگان یا کارشناسان و تحلیلگران مقاومت ملی، و دوران جهاد، فعالیت و تکاپوی فرمانده مسعود، بزرگترین پیشوای مجاهدین را، ممارست او در جنگ خوانده اند. نویسندگان داخلی بیشتر ازاین گونه هستند. آنها تکیه بر پیشرفتهای نظامی داشته اند وپیشرفتهای نظامی و مهارتهای چریکی نیروهای مقاومت ملی تحت فرمان مسعود را صرفاً تسلط او بر فن مبارزه در برابر دشمنانش خوانده اند. اشتباه دقیقاً از همین باور آغاز میشود.  
 به این برداشتها توجه کنید:                                
جملات کوتاهی از صاحبنظران در باره احمدشاه مسعود:
احمدشاه مسعود فاتح جنگ سرد است.   ( نشریه وال استریت ژورنال – آمریکایی )
شکست هفتگانه رژیم کابل در پنجشیر، مسعود را به شخصیت افسانوی بدل کرده است.
                                                                              کتاب افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. اولیوروا
مسعود پدیده تکرار ناشونده است و بهتر از ناپلیون بناپارت، دربرابر روسها ایستادگی نمود.   عبدالله عزام
احمدشاه مسعود وزیر اکبر خان معاصر است.     محمدظاهر پادشاه سابق افغانستان
مسعود درخشانترین چهره ی حماسه آفرین انجام قرن است.  ونسان هوگیو روزنامه نگار فرانسوی درمجله اکسپرس.
مسعود دوصفت ممتاز خودرا حفظ کرده است: یکی تحمل و خونسردی شورانگیز، دیگری هنر رزم آرایی هیجان انگیز.    لوی هانری برنارد فلیسوف فرانسوی.
مسعود بسیار هوشیار و باسنجش است، ازسایر رهبران مجاهدین برتراست، رهبری نظامی دارد، انسان بسیار پرشور، بااراده وبا استعداداست واین مشخصات اورا نه در میان رهبران افغانستان بلکه در چهره های مقاومت تاریخ معاصر جهان برجسته میکند.   ژنرال بوریس گروموف
 منتقدان مسعود براو خرده گرفته اند، که او یک مبارز فعال و یک جنگ ورز خوب بو د، اما یک آدم ناتوان سیاسی بود. او سازمانده قوی برای مقابله و مقاومت بود، اما در ساختمان دولت لیاقت نشان نداد. او یک برهم زن بود ولی بهم پیوند زن نبود و یا اینکه او از پنجشیر بود، تاجیک بود و اخوانی بود، لذا نتوانست در تشکیل دولت و دوام حاکمیت پیروز آید. این ها برداشتهای برخی نویسندگان و گویا روشنفکران سیاسی در افغانستان است.                                                            
پس معلوم است که هنوز کار نامه واقعی و اندیشه های راستین او در چاله بد اندیشی مخالفان فکری ویا حسودان ناتوان هم اندیش او در بند مانده اند. همان چند جمله بالا که از سوی خارجیها بیان گردیده است، میتواند محیط دایره ی خوبی و توانایی، شکوه و جایگاه و نقش و اهمیت پیشوای آزادی و مقاومت ملی در افغانستانرا بر تابند. اما چندین جلد کتاب نفیس  نویسندگان داخلی و آنهم افراد پیرو ورهرو درباره احمد شاه مسعود، چندان خوشبینانه، توصیفی و پر طمطراق تهیه شده اند، که ترجمه آن در غرب هیچگونه ذوقی را تحریک نمیکند.            من باور دارم که، درحال حاضر نوشتن یک شناسنامه مناسب، با توافق نویسندگان آگاه و آشنا، با استفاده از همه نسخه های بیرونی و درونی، با بهره گرفتن از مواد سیمنار ها و همایشهای دوران حیات مسعود و نیز پس از آن، از اولویتهای کار دفتر مرکزی بنیاد شهید مسعود است. تدوین و ترتیب چنین شناسنامه یی باید برای خارجیان افغانستان شناس آشنا و پذیرفتنی باشد. مسلماً کار ششماهه ی استادان و روشنفکران وآگاهان علم سیاست میتواند یک چنین اثری را فراهم گرداند.      
باز بر میگردم به ادامه مطلب:          
حقیقت قضیه اینست که، احمدشاه مسعود جنگهارا برای آزمایش خود ودشمنانش انجام نمیداد، او شیفته و دلبسته ی جنگها هم نبود  و به راه حل نظامی مشکلات کشور نيز باور نداشت. مبارزات او وهمرزمانش از همان ابتدای کار و بخصوص در جريان مقاومت، برای حفظ استقلال، آزادی، ناوابستگی و حيثيت مردم و سرزمين ما و تلاش و تکاپو و نبرد عادلانه در راه مبارزه با ستمگری و بی عدالتی، نابرابری، و زورگویی، حق تلفی و نارواداری حکومتگران، مردم ستیزی نظامها، قبیله یی بودن اندیشه ی حاکمیت بود. مبارزه خود نوعی جنگ است و جنگ مسلحانه نیز کوششی است برای توجیه اهداف سیاسی، اهداف سیاسی، در فقدان دموکراسی نمیتوانند براحتی بدست آیند. پس برای هدف باید مبارزه نمود، برای مبارزه باید نیروهای بیشتری را بسیج کرد، بسیج نیروها فکر واندیشه سیاسی می طلبد، اندیشه سیاسی از بذل توجه به قدرت منشأ دارد و قدرت ابزار تحقق اهداف سياسی است. لابد اشتباه ارزیابی کنندگان کار و کردار احمد شاه مسعود در فهم آنان از مفهوم مجرد و انتزاعی مبارزه مسلحانه و جنگهای پارتیزانی او در برابر دشمنان  داخلی و خارجی اوست.                                                                                                                                  
میخواهم تاکید کنم که، جنگهای مقاومت ملی، بهترین شگرد و شیوه ی مبارزه سیاسی برای مشارکت و سهمگیری در قدرت سیاسی بودند. پس بسیار تصادفی نبوده است که، احمدشاه مسعود بخش عظيمی از از رهبران جهادی را با همه مخالفتهايی آشکار و پنهانی که با او داشتند در پهلوی خودبرای بيش از يک ده  در کرسيهای دولت نخستین حکومت جهادی و حتی در جريان مقاومت حفظ نمود. اگر آن مقاومت واقتدار روحی و تدبير سياسی او نمیبود، هیچ غربی حاضر نمیشد که از مشروعیت نیروی جنگی مجاهدین در کابل حمایت کند و نمایندگیهای سیاسی افغانستان در برون مرز را بنفع دولت کابل حفظ نمایند. بخصوص آنزمانيکه طلبه ها 90فيصد خاک افغانستان را در اختيار داشتتند و کادر به اصطلاح دپلوماتيک کشور در کشورهای خارجی  نيز متاسفانه و اکثرا نه به کارسياسی و دپلوماتيک و توضيح آرمانهای مسعود و مقاومت بلکه به پر کردن جيبهای خود مصروف بودند.                                                                                                   
اگردرست توجه کنیم ریشه ومبنای واقعی همه دروغها و نیرنگهای مخالفان و مخاصمان مسعود، منبعث از توانایی ونقش سزاوار او در تحولات مهم سیاسی افغانستان است. اگررجال منفعت طلب عرب و مرتجعان  نوکر مشرب عجم، همه در بر اندازی و نابودی او واندیشه هایش یکی شده بودند، این ازوفاداری آنان به اندیشه ویا راه ورسم برگزیده ی اسلامی نبود. چنین روش خصمانه با آن زبونی نشان میدهد که، بزرگی و مدار بلند و قامت خم ناپذیر قهرمان معاصر  افغانستان و جهان اسلام ( احمد شاه مسعود ) موجبات رشک و خود کوچک بینی اعراب و اقطاب  دور وبر مارا بر انگیخته بود.  

                                                                                    
 یادمان باشد که هیچکس و هیچ قدرت رسمی و دولتی برای کشتن انسانهای حقیر و ناتوان کمر نمی بندد، وبقول فروغ فرخزاد مادر شعر امروز فارسی:  " هیچکس ازجوی حقیری که به مردابی میریزد؛ مروارید صید نخواهد کرد". تلاش برای حذف او از رأس نیروی مقاومت ملی هدف مشترک همه مرتجعین و افراطیون اسلامی وابسته به قدرتهای خارجی در مقیاس جهانی بود.        دشمنان واقعی او به اندازه ی قدرت و توانایی او باید بزرگ می بودند. دشمنان او سرکرده های گروپی، رهبران بی صلاحیت جهادی، افراد وابسته به القاعده وطالبان و برخی عناصر وابسته به گروههای افراطی بیرون از مرز کشور، نبودند. اینها نوکران نوکر خان بودند که به دستور افراد خان برای او مشکل ایجاد میکردند. دشمنان احمدشاه مسعود ویا مخالفان اندیشه و فلسفه آزادگی و مقاومت در منطقه؛ مراکز قدرت در کشورهای ارتجاعی عرب، گروههای ارتجاعی، بنيادگرا و تروريست وابسته به حلقات ارتجاع عرب در داخل وخارج کشور، نظاميگران ودستگاه استخبارات نظامی پاکستان و بالاخره سر حلقه و سررشته دار اصلی  و دررأس همه ی آنها استخبارات و شرکتهای مافیایی بين المللی اقرار دارد، بود وهست.                                           
              
ايشان از روزنه های تاریک استخباراتی و از مهره ها و چهره های بدنام منطقه بهره گرفتند، تا در شناخت زمینه های نفوذ بر راه و رفتار ، کار و کردار واندیشه وافکار چریک بزرگ آسیایی در آغاز قرن بیست ویک دست پیدا کنند ودرين پلان شيطانی موفق نيز شدند. دریغا که زمینه های اجرای ترور مسعود، در بی توجهی همه ی روشنفکران وعناصر ملی اندیش، غفلت بزرگان مردم و ایفای نقش مهیلانه برخی از متحدان و همکاران او، با توجه به ماجرای سازش ناپذیری و بیگانگی او برای همه مرتجعان و سودا گران دین، بیگانگی او برای همه جستجو گران منفت وثروت در منطقه، بیگانگی او برای همه سرکرده های کوچک و نوکر بیگانه در گروه بازار افغانستان و بیگانگی او برای ارباب قدرت که از آنسوی اوقیانوسها آسیای مرکزی و آنسوی رود آمو را نشانه رفته گرفته بودند؛ از میان برداشته شد.      
طرح پروژه های پیاپی برای سرکوب مقاومت ملی شاخه ی احمد شاه مسعود از سوی آمریکا، با پرداخت مالی عرب و سازماندهی آی. اس .آی پاکستان، برای آن صورت میگرفت که این رهبر کاریزماتیک و توانای ملی و مسلمان را بهر نیرنگ و افسونی که بتوانند؛ از سرراه بردارند و چنين نيز کردند. چه کسی نميداند که چه کسانی تروريسهای عرب و رژيم طالبان را تسليح و تربيت کردند و به ميدان جنگ با مسعود و نيروهای مقاومت فرستادند. اينکه اين فرزند حرام ايشان بعدا گريبان گير خودشان گرديد، مسئله ايست ديگر که فعلا مورد بحث ما نيست. واين نيز به همه آنانيکه اهل سياست هستند و بر آنکشافات و حوادث چند دههء اخير کشور آشنايی دارند کاملآ واضح است که اگر مسعود زنده ميبود هرگز به نيروهای مهاجم بيگانه که امروز سرنوشت کشور را در دست دارند، اجازه نميداد تا پايشان را به سرزمين ما بگذازند. برای تامين چنين پلانهای استراتيژيک اقدام اول برانداختن سالار مقاومت ملی بود.
به نظر من بايد شخصيت مسعود را در سه مرحله زندگی او به بررسی گرفت. اگر چندی که اين مراحل به هم پيوسته اند ولی در هريکی ازين مراحل مسعود شخصيت ديگری است. برای جهادگران مسعود زمان جهاد بيشتر مورد توجه است ولی برای ملي گرايان مسعود منحيث سالار مقاومت ملی و دژ استوار در مقابل تجاوزگران وهابی و پنجابی، طالبان و حاميان بين المللی ايشان مطرح است و اين ان مرحله ايست که مسعود گرم و سرد روزگار راچشيده است و چون پخته مرد سياسی بهتفکر ملی رسيده است. شايد بحث بر انگيز ترين مرحله از مراحل زندگی مسعود همان مرحلهء دوم حيات سياسی مسعود يا مسعود در قدرت و حکومت در کابل باشد. درين مرحله اگر چنديکه عامل اکثر حوادث ناميمون  ناشی از مداخلات کشورهای بيرونی و بخصوص همسايگان افغانستان ، ساختار ناهمگون اتنيکی کشور و عنعنهء ميراثی و قبيلوی بودن حاکميت و مخالفت های ذات البينی مجاهدين در دوران جهاد و روحيهء نظام ناپذيری مجاهدين است؛ ولی نميتوان حکومت آنزمان مجاهدين، نيروهای وابسته به مسعود و حتی شخص مسعود را کاملآ برائت داد. ولی آنجائيکه آن بزرگمرد خود به کمبودات کار خود معترف است، ديگر اخلاقآ نميتوان سوالی را در مورد شخصيت او مطرح کرد.
بنظر من مسعود بيش از هر شخصيت ديگرسياسی کشور در حدود يک قرن اخير در حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور سهم و نقش داشته است. او در مقابل تجاوز روسها با سربلندی مقاومت کرد، او در مقابل دسايس و توطئه های بين المللی و منطقوی و مداخلات کشورهای همسايه که هر منطقهء کشور را در وجود گروههای وابسته بخود به مناطق و ساحهء نفوذ خود تبديل نموده بودند پايداری نمود و وطن رااز تجزيهء حتمی نجات دادر؛ او کشور را از شر بنيادگرايی و وابستگی ايدئولوژيک نيز نجات داد و در فرجام کارش نيز  باوجود حمايت امريکا و غرب از رژيم طالبان و مداخلات مستقيم نطاميان پاکستانی و هابيون سعودی و شبکه تروريستی و جهانی القاعده، باوجود آنکه همه متحدين قبلی اش او را ترک گفته بودند؛ تنهادر سنگر ايستاد و گفت که تا" آنزمانيکه به اندازهء پکولم در افغانستان جای داشته باشم" از وطنم دفاع ميکنم و نميگذارم تا به صوبهء پنجم پاکستان و لانهء تروريستان عربی و عجمی تبديل گردد و تا پايان کارش به اين قول تاريخی خود ثابت قدم باقی ماند.
 بنظر من بيشترين عظمت مسعود از انجا ناشی ميشود که او با مقاومت و پايداری بی نظيرش منحيث سرلشکر يک ملت کوچک و فقير سياست ها و پاليسيهای همه کشور ها منطقه، فدرت های بزرگ جهان چون شوروی و ايالات متحده وغرب در خصوص افغانستان را تغيير داد و آنها را وادار ساخت تا به حقايق جامعه افغانستان حد اقل تا زمان حيات مسعود تن دردهند.
به قول دکتر صادق زیبا کلام استاد دانشگاه و محقق ايرانی اگر" نگاهی به جریانات مختلف سیاسی در افغانستان بیندازیم، کمتر گروه، شخصیت و جریانی را پیدا می کنیم که بشود واقعا آن را صد در صد گروه و جریان مستقلی دانست. برخی تحت نفوذ پاکستان هستند، برخی تحت نفوذ عربستان هستند، برخی تحت نفوذ ایران و از بعد از حادثه یازده سپتامبر و سقوط طالبان هم که عمدتا تحت نفوذ آمریکا قرار گرفتند و از این بابت احمد شاه مسعود یک استثناء بود به قائده ساختار کلی قدرت در افغانستان که هیچ یک از قدرتهای خارجی و همسایگان روی او هیچ نفوذی نداشتند."
واقعآ در سياسيون معاصر افعانستان صرف جند تن محدودی چون شهيد محمد طاهر بدخشی و شهيد عبدالمجيد کلکانی و سازمانهای مربوطهء ايشان در جنبش ملی گرای کشور و شهيد احمدشاه مسعود و شورای نظار وی در جنبش اسلامی کشور اند که سياست مستقل ملی را دنبال ميکنند؛ سايرين  همه و به شکلی از اشکال به قدرتها و کشورهای بيرونی وابسته بوده اند. پس همه روشنفکران مستقل و ملی گرا حق دارند او را از خود بدانند و به نام و کارنامه اش افتخار کنند.
مسعود شهيد همان قدريکه مخالف وابستگی بود، همانقدر به همبستگی و همکاري ميان ملتهای جهان ارج ميگذاشت. با درنظرداشت همين ديدگاه بود که باوجود جنگها و مبارزات طولانی اش در مقابل روسها، پاکستانیها و عمال سعودی، کشورهای همسايه وامريکاو برخی کشورهای غربی  هرگز حرفی در مخالفت با اين ملتها نگفت و بار بار به به اين کشورها دست دوستی و همکاری را دراز کرد ولی اين دست هرگز از جانب آنان با گرمی فشرده نشد. ازين نقطه نظر بايد اورا يکی از از تنها ترين و پرطاقت ترين رهبران سياسی قرن  خواند. حتی کشورهائيکه از دموکراسی و حقوق بشر دم ميزنند هرگز به هوشدارهای مسعود توجه نکردند و تا اخر مستقيم يا غير مستقيم از مخالفان مسعود بخصوص طالبان حمايت کردند. باري پی بردند که هوش دارهای مسعود صادقانه و واقعبينانه است ديگر ديرشده بود و حادثه به سراغ شان آمده بود.
 يکی ديگر از افتخارات مسعود و مسلمآ استاد برهانالدين ربانی منحيث رهبر معنوی مسعود و مجاهدين در اين است که آنها توانستند به ميراثی بودن، خانوادگی و قبيلوی بودن حاکميت در افغانستان پايان بخشند. در سايه ی همين دست آورد است که شاهد  کانديد شدن نمآيندگان حتی اقوام بسيار ستمديدهء کشور به مقام رياست جمهوری در جريان انتخابات چند سال قبل بوديم. چيزی که در گذشته های نه چندان دور بدعت شمرده ميشد.
برای من مسعود سمبول مقاومت و نماد هويت ملی ماست. اگر با صراحت بگويم او برای من اولآ منحيث يک قهرمان مرد تاجيک و همتبار مطرح است و بعدآ منحيث يک قهرمان هموطن و ملت افغانستان. اگر رودکی، بوعلی، مولانا، فردوسی، فاريابی، سنايی، باربد و بهزاد و... تثبيت کردند که تاجيکان اهل علم، ادب، فرهنگ، موسيقی و هنر اند؛ اگر شه بابا محمد وليخان دروازی نشان داد که تاجيکان اهل سياست و تدبير اند، مسعود قهرمان نشان داد که تاجيکها اهل رزم و شمشير نيز هستند.
امير خسرو دهلوی شاعر والا مقام زبان فارسی شايد چند قرن پيش ميدانست که مسعود در راه است که بدین دقت و زيبایی فرموده است:

                  تاجيک گردن کش لشکرشکن                    بيشترين تيغور و نیزه زن
من مسعود را در  شمار بزرگان سِاسی يک قرن اخير کشور در قطار غازی امان الله خان، شهيد محمد وليخان دروازی، شهيد محمد طاهر بدخشی، شهيد عبدالمجيد کلکانی، شهيد مولانا بحرالدين باعث و شهيد بابه  عبداعلی مزاریميشمارم . اگر چه اين آدمها از جهاتی با هم متفاوت اند ولی يک وجه مشترک داشتند که همه بخاطر استقلال و سربلندی کشور، وحدت و حاکميت ملت و برابری حقوقی همه اقوام کشور تلاش کردن و همه شکار توطئه های دشمنان بيگانه پرست شدند. و در گذشتگان نيز در رديف اسماعيل سامانی، يعقوب ليث صفاری و احمدخان ابدالی .
من شخصآ بسيار افتخار ميکنم که با محمد وليخان پيوند خانوادگی دارم،افتخار سمت شاگردی بدخشی شهيد و بزرگ را دارم، افتخار معرفت با بابه مزاری و کلکانی و افتخار دوستی با مولانا باعث و امر صاحب مسعود را دارم.
اکنون که ششمین شیر پنجشیر را از ما گرفته اند، هرروز جماعتی از مردم سرزمین مارا می کشند و چند عنصر بي هويت و وابسته به سازمانهای امنيتی خویش را در سکوی قدرت و اپوزیسیون آن گذاشته اند تا وانمود کنند که تحولات موجود در افغانستان برای استقرارامنیت وثبات است. حالا که شش سال از شهادت شیر بیشه های سرزمین ما می گذرد، دشت و دامنه، کوه وبرزن و باغ و جنگل مارا کرکدنها ولاشخورها فرا گرفته است.
                                                پس باید سخنانم را در یک پاراگراف بدینگونه ترتیب نمایم:
                                                               
شهید مسعود، قهرمان ملی و پیشوای آزادی در پی مقاومت دو دهه در افغانستان بود. او توان زاری مردم را به نیروی پایداری و مقاومت شجاعانه بدل کرد و با مشتهای بسته خویش، بیاری مردم و حمایت جوانان این سرزمین متجاوزان و بیگانگان دور ونزدیک، بزرگ وکوچک را بیرون کرد و از آزادی و هویت مردم خویش  دفاع نمود.                                                                            
او نوکری ووابستگی را وطنفروشی و خیانت بزرگ میدانست. او با تمام قوت چنان عمل کرد که جامعه جهانی از حقیقت او نتوانست انکار ورزد. او ده سال حاکمیت مجاهدین را با همه نادرستی و نا کارآمدی آن نظام، بعنوان دست آورد جهاد حفظ نمود. او پروژه و پروسه ی مقاومت ملی را به داعیه ی جنبش رهایی بخش در منطقه بدل ساخت.                                                                     
او با مبارزات و جنگهای موثر خویش، هویت سیاسی، مشروعیت سیاسی، حقانیت سیاسی مردم افغانستان را در مقیاس بین المللی مسجل نمود و با بیشتر نمودن فشار بر مخالفان حاکمیت ملی افغانستان، از داعیه آزادی، استقلال، برابر حقوقی و مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی شان بروشنی دفاع نمود.                                                  
او راه آزادگی و نا وابستگی را در تاریخ این سرزمین هم برای مردم و هم برای جهانیان نشان داد، برای  اثبات وفاداری به آرمان ملی و مستقل خویش، بیست وشش سال مبارزه کرد، او مردم را به مبارزه و اندیشه های مقاومت آشنا نمود، او برای جاودانگی راه ورسم خویش، خودرا سر بیت قصیده آزادی و سربلندی ساخت، او خون خویش را در خاک این سرزمین برای آرزوهای بزرگ و اندیشه های ملی و اسلامی ریخت. او در همان پایگاه مقاومت خویش ( خواجه بهاءالدين- تخار ) به شهادت رسید و از همان دره یی که بیرون آمده بود؛ در همان دره پشت بر زمین نهاد.    
  من به روح همه شهدا،مبارزان و مجاهدان راه استقلال، آزادی، حفظ هويت ملی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی از شه بابا محمد وليخان بنيان گذار سياست خارجی افغانستان مستقل گرفته تا متفکر بزرگ  ملی بدخشی، مجاهد نستوه بابه مزاری و آخرين شهيد نامدار مردم و سپه سالار بی بديل مقاومت ملی آمر صاحب مسعود و ساير شهدای با نام و گمنام کشور دعا ميکنم.
راهشان پر رهرو، رسمشان بدوام، و روانشان شاد باد!
رویکردها:
مرد استوار وامیدوار به افقهای دور.  احمدشاه فرزان و توریالی غیاثی
دسایس پنهان و چهره های عریان.   اندیشمند
سیره ولاده افغان .  عبدالله انس   
 مسعود شهید راه صلح و آزادی.    مجب الرحمن رحیمی
مسعود و آزادی.   صالح ریگستانی
مسعود فراتراز مرزها.  دکتور سید اکبر زیوری
تندیسی بر چکاد آزادی.  فضل الرحمن فاضل
ديدگاه روشنفران مترقی در مورد مسعود  دستگير نايل
بزرگداشت از ششمين سالگرد شهادت مسعود در مشهد- ايران متنشره در سايت بی بی سی




شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۷

نگاهی به کتاب فرستاده/ بخش اول

نوشتهء انجنیر محمد عالم جمال


نگاهی به کتاب فرستاده
مقدمه
درین اواخرکتابی زیر عنوان فرستاده از کابل تا کاخ سفید، سفر من در جهان آشفته، از جناب دوکتور زلمی خلیل زاد بزبان انگلیسی به نشر رسیده است، که محترم هارون نجفی زاده آنرا به زبان پارسی دری برگردان نموده است.  کتاب در موسسه نشراتی عازم بچاپ رسیده است و شامل 26  فصل و 344 برگه میباشد.
فرستاده بگفته ای هارون نجفی زاده مترجم کتاب، ترکیبی از زندگی نامه، گذارش سیاسی و تحلیل و تجزیه  اوضاع افغانستان و خاور میانه  و بازیهای امریکا درین مناطق میباشد و  عمدتاً نقش خلییزاد را در پیوند به افغانستان و خاور میانه نشان میدهد و هچنان  چی باید کرد های امریکا را برای آینده این سرزمینهای نفت خیز و استراتیژیک از دیدگاه  خلیلزاد بوضوح بیان کرده است. کتاب بیشتر کارروایی و داستانهای هیرویی، بنام خلیلزاد را درین درگیری ها و شکل دادن  وضیعت در منطقه ای خاور میانه و افغانستان بازتاب داده است.
با این پیش درآمد کوتاه، سری بزنیم به متن و محتوای کتاب فرستاده، که قهرمان داستان با یک سر و گردن بالاتر از سایر دست اندرکاران « افغانی » سازمان سیا، در سمت و سو دهی رویدادهای افغانستان، منطقه خاور میانه و جهان نقش بازی کرده است  و با استفاده از هزاران رنگ و نیرنگ زمینه شکست، سرکوب و فروپاشی نیروهای چپ، ترقیخواه، ملی، سیکولار و میهنپرست را چی در افغانستان و چی در منطقه ای خاور میانه از طریق زمینه سازی « کمکهای بشر دوستانه ، صدور کالایی دموکراسی بنام دموکراسی و حقوق بشر امریکایی » با حاتم بخشی های فراوان تسلیحاتی، استخباراتی، اقتصادی، آموزشی، پولی، هلال طلایی  مواد مخدر  و پیشبرد توطیه ها و دسایس استعماری،  برای رونق بازار بنیادگرایی اسلامی، سلفی گری و تروریزم اسلامی و همچنان برای سیطره و هژمونی امریکا در منطقه فراهم آورده است.
خلیلزاد یکی از افزارهای اجرایی سیاست غارتگرانه ای امریکا در کشور ما و منطقه بوده و است، که در هم آهنگی کامل با سازمان سیا و آی، اس، آی و پادوهای منطقوی و عمال کندرو، تندرو  و مزدوران امریکا، با استفاده ابزاری ازگروه های وابسته ی اسلام سیاسی،  بنیاد گرا ها و تروریستان اسلامی بستر مناسب را برای تجاوز خونین و حضور نظامی، استخباراتی، سیاسی، و اقتصادی امریکا  در افغانستان، خاور میانه و منطقه مساعد ساخت و بالوسیله آن با کشتار میلیونها انسان،آوارگی ده ها ملیون انسان و ویرانی و بربادی تعدادی از کشورها، تراژدی قرن را در افغانستان و خاور میانه و برخی از کشورهای اسلامی از جمله عراق، سوریه، لیبی و یمن رقم زده است، که تا کنون روزانه جان صدها تن غیر نظامی، شامل زنان، کودکان، پیرمردان و جوانان را میگیرد و همه هستی مادی و معنوی چندین هزار ساله ساخته شده بدست بشر را به تباهی ونیستی میکشاند.
 پروژه های ضد انسانی و ضد بشری سرمایه سالاری جهانی با افزار خلیلزادها،  سر انجام  با کشتار میلیونها انسان هموطن ما، با سرهم بندی این همه لشکر ایلجاری وحشت و ترور و انفجار و انتحار گروهای اسلام سیاسی عربی و عجمی و نیروهای جاده صاف کن متفکران! قبیله و پیشقراولان حضور امریکا در کشور ما، سرانجام به بار نشستند و خلیلزاد توانست سرنوشت ملی و سیاسی این مردم قتل عام شده و فاقد شده از هستی مادی و معنوی را بدست معماران سازمان جهنمی سیا بسپارد و  ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، جامعه را علی الظاهر بدست مهره های درشت سیا در قالب حاکمیت سیاسی فدراسیون قبایل بگذارد  و خود بحیث مهندس اصلی بازگشت حاکمیت سیاسی ــ قومی و قبیله ای وابسته  و دستنگر امریکا، در پشت پرده، بحیث وایسرای امریکایی نقش اصلی را ایفا کند.
و اما مردم افغانستان و جوامع حاشیه نشین تاریخ سیاسی کشور بعد از این همه قربانی، قتل عام، غارت و چپاول و ویرانی و پشت سرگذاشتن ملیونها کشته، معلول، آواره گی، بربادی نهادهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و سرزمینهای ویران شده و سوخته، با جادوگری سیاسی خلیلزاد ها، شکست سیاسی میخورند. و دوباره به مسیری باز میگردند، که سرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و تاریخی آنها در بیشتر ازیک قرن توسط امیر عبدالرحمان رقم خورده بود.  گویا دورزدنهای باطل تاریخ  این مردم، تهی از تکامل است و  سرنوشت ملی و سیاسی، همانست که ذریعه استعمار بریتانیا در بیشتر از یک قرن قبل طراحی شده بود. یعنی همان  حاکمیت سیاسی ــ قومی، با حضور و نفوذ استعماری در زیر بنای حاکمیت سیاسی و حکومت دست نشانده، مزدور و دستنگر خارجی.
 گرجه خلیلزاد، خود را درین کتاب استراتژیست و نظریه پرداز بی همتا  وجادوگر ماهر سیاسی معرفی کرده است، اما در اصل خلیلزاد یکی از پیچ مهره های استخباراتی و اجرایی تابع سازمان سیا، محافل صیهونیستی، والستریت، پنتاگون و وزارت خارجه امریکا است، که بیشتر به جویدن دوباره ای تفکرات و سیاستهای محافل حاکمه افراطی امریکا و نیومحافظه کاران  پرداخته است و اگر « چلهای لغمانی» و تفکرات بدوی قبیله ای  و قرون وسطایی خلیلزاد  از متن کتاب  برداشته شود، در عرصه ای تفکر و سیاست جز نشخوار طرحها و پالیسی های طبقات حاکمه ای ستمگستر امریکا، وگرایشهای فاشیستی برخاسته از فرهنگ، تفکر و سیاست قبیلوی محمدگل های مهمند، چیزی زیادی از جناب خلیلزاد به آن افزوده نشده است.
اما  خلیلزاد درین کتاب با چسپاندنش به صف نیو محافظه کاران و محافل صیهونیستی امریکا، و حمایت از گرایشات فاشیستی و تمامیت خواهی قبیله یی و قومی تلاش کرده است، که با مهارت  از همه ای این سرشکاری، پینه و وصله های ناجور و عاریتی در راستای رسیدن به قدرت شخصی، ثروت فردی و خانوادگی در امریکا بهره ببرد و همینطور به منظور به ثمر رساندن سیاستها و تفکرات فاشیستی و قبیلوی بنفع قوم و قبیله خود، از ارتش، پول و سلاح امریکا در افغانستان استفاده ابزاری کند.
خلیلزاد مضاف بر جویدن و نشخوار تفکر و سیاست گروههای حاکمه، سلطه جو و تجاوزگر امریکایی، مدیون آموزش فکری و سیاسی سلف خود مانند امیر عبدالرحمان، نادر خان، هاشم خان،  و دیگر مهره هایی ریز و درشت امارتها و سلطنتهای قومی و قبیله ای خود نیز است، که توانسته بودند در منازعه قدرت و رابطه بین جوامع و اقوام برادر در حاکمیت سیاسی ــ قومی، با اتکا خارجی وحمایت تسلیحاتی، پولی، استخباراتی و سیاسی دولت استعماری انگلیس سیطره و سلطه سیاسی ــ قومی شان را بر سایر جوامع واقوام برادر کشور بگسترانند و درین مبارزه پیروز شوند و حاکمیت قومی وقبیله یی شانرا با راندن  این جوامع از  عرصه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، هویتی و تاریخی تحکیم کنند.
خلیلزاد برای برپایی دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، با استفاده از تجارب اسلافش، با مهارت توانسته است از رابطه اش با سیا، محافل پرنفوذ صیهونیستی و نیو محافظه کاران امریکایی سود فراوان ببرد و ازین رابطه استخباراتی، نتنها بر علیه جوامع و اقوام برادر بخصوص تاجیکان، زبان پارسی دری و مظاهر فرهنگی وتمدنی آن در افغانستان بگونه مؤثر استفاده کند، بلکه بر آنچه رنگ و بوی و بازمانده از ایران زمین تاریخی و خراسان قدیم و تمدن شکل گرفته بر محور زبان پارسی دری بوده و میباشد به دشمنی سبعانه بر خیزد و این دشمنی را فراتر از مرزهای افغانستان به ایران و عراق و فارسی زبانان منطقه نیز بکشاند.
برای اینکه به راز و رمز ها،  کاروایی هایی فکری و سیاسی جناب دکتور خلیل زاد درین شاهکار تاریخی، سیاسی و ادبی شان که پر و مملو از نقش آفرینی این هیروی فیلم هالیودی است، بیشتر وبهتر آشنا شویم، لازم است، تا هر بخش کتاب فرستاده را جداگانه مرور، بررسی و ارزیابی کنیم تا به چهره اصلی این تکنوکرات؟! قبیله و دارای گرایشات فاشیستی  و هدفی که او در افغانستان و ایران و عراق دنبال تحقق آن بود واست، پی ببریم،  موضوعات کتاب را به بخشهای زیریرین تقسیم میکنیم:

1
 هدف از نوشتن کتاب
هدف خلیلزاد از نوشتن این کتاب و این همه بیزن بهادری و داستان پردازی و ارایه تفکر، سیاست و استراتیژی توسعه طلبانه امپریالیستی و راهکار فاشیستی، قومی و قبیله ای دران، بیشتر به دو منظور اساسی بوده  است:
1ــ خلیل زاد این کتاب را در آستانه انتخابات 2016 ریاست جمهوری امریکا نوشته است، که به گونه روشن پیروزی جمهوری خواهان دران انتخابات مشهود بود. یکی از اهداف این کتاب و ارایه طرح و جمع بندی سیاستها و راهکارهای استراتژیک! دران توسط خلیلزاد  در اصل  بمنظورجلب نظر مساعد محافل صیهونیستی و نیو محافظه کاران جناح راست حزب جمهوریخواه برای احراز پست وزارت خارجه امریکا  بوده است. در واقع  بخشی ازین کتاب مانیفیست تمام و کمال دوران وزارت خارجه فرضی خلیلزاد  است، که او انتظار داشت بعد از پیروزی جمهوریخواهان به این مقام نایل آید. انتشار کتاب در آستانه انتخابات نیز همین هدف را نشانه گرفته بود؛
اما بخت تا ایندم با خلیلزاد یاری نکرده است. زیرا زمام امور و گردانندگی قدرت سردمداران کاخ سپید به موج سوار دیگری تعلق گرفته است، که با پناهندگان غیر اروپایی میانه ای خوبی ندارد و چندان به دیکته نیو محافظه کاران جمهوری خواه برای جابجایی مهره های  آشنای قدیمی، اعتنا و باور ندارد. در اثر این بی مهری، باوجود بسط و شرح اشغال مجدد و سیطره کامل بر جهان ذریعه برنامه های فاشیستی و ضد بشری خلیل زاد، هنوز پای این مهره ای درشت سیا، محافظه کار جدید و همکار محافل ضیهونیستی با تفکرات بدوی قبیلوی، به وزارت خارجه ای امریکا نرسیده است. و ازینرو بشریت  و بخصوص کشورها و مردمان مورد تهاجم  و زیر نفوذ و سلطه ای  سرمایه سالاری  و دشمنان ورقیبان امریکا تا این برهه زمانی، خدارا شکرگذار باشند، که حد اقل ازشر یکی از نیومحافظه کاران با تفکر و سیاستهای تجاوزگرانه، فاشیستی، فبیله ای و قرون  وسطایی در امان مانده اند.
2 ــ چشم داشت دیگر  خلیلزاد از نوشتن این کتاب و تمرکز روی گرایشهای فاشیستی، شئونیستی و تمامیت خواهی دران، این بوده و ا ست، که اگر در مبارزه برای احراز پست وزارت خارجه امریکا، خلیلزاد ناکام  بماند،(که تا اکنون  به این مقام نرسیده است) ، بیشتر جمع بندیهای این کتاب، برای جلب حمایت تمام گروه ها، حلقه ها  وگرایشهایی فاشیستی در افغانستان  و حمایت جمهوریخواهان از وایسرایی دوباره خلیلزاد، در افغانستان مد نظر بوده است.
 خلیلزاد با جمع بندی  مبانی تیوریک و راهکارهای عملی و ارایه الگوها و رفتارهای تاریخی برای تداوم قیادت سیاسی ــ  قومی و قبیله ای خود، در افغانستان، در نظرداشته است تا ازیک سو  ترحم قومی وقبیله ای « لر و بر » را بسوی خود جلب کند و از سوی دیگر زعامت سیاسی برآمده از انتخابات 2016 در امریکا را ترغیب کند، تا بقیادت سیاسی او بحیث حاکم امریکایی در کابل مساعدت کنند .
چنانچه گرد همایی های بنام روشنفکران؟! در امریکا، دبی، لندن، کابل و برخی از کشورهای اروپایی و بستر سازی برای حضور دوباره خلیلزاد، بیانگر تمایل این بازگشت خلیلزاد به صحنه ای سیاسی افغانستان است. کتاب فرستاده، در واقع مبناهای تیوریک و پراتیک برای این تلاشهاست و چگونگی برخورد خلیلزاد با مقوله قدرت سیاسی و رابطه جوامع و اقوام را با حاکمیت سیاسی دست ساز خلیلزاد،  بخوبی نشان میدهد.  جوسازی تبلیغاتی برای جمع و جورشدن تشکیلات سیاسی زیر رهبری خلیلزاد،  بیشتر به  منظور بازگشت دوباره ای خلیلزاد بقدرت  بوده  و است و خلیلزاد با ارایه این طرح های فاشیستی خواهان ایفای نقش فعال تر و بیشتر در افغانستان با کمک همه جانبه ای امریکا است.

2
 داستان کودکی و پیوستن خلیلزاد به سازمان سیا

خلیل زاد با سرهم بندی داستانی، آوان طفولیت، طرز زندگی خود و خانواده خویش را  بطرز دل انگیزی بیان کرده است و یکی از شرین ترین رومانها! را از خاطرات  کودکی و تقدس خانوادگی؟! در تاریخ رومان نویسی کشور، از خود بیادگار گذاشته است.  در مورد پدر چنان داستان تراژیک گفته است، که گویا قهرمان داستان، کمر خدمت را به کشور محکم بسته است و برای خدمت بشر دوستانه؟! و ابراز صداقت به هم میهنان شمالش، راهی آن دیار  شده بود و خانواده هم این پدر را وقف خدمت مردم؟! کردند و برایش « فاتحه نمادین » گرفتند!
خلیلزاد مینویسد: « پدرم در دهه 1930  از ولایت شرقی لغمان به مزار شریف رفته بود، بارها داستان گذر از ناحیه ای مرکزی هندوکش را تا رسیدن به مزار شریف روایت میکرد... او در جستجوی فرصت بود.  که دران روز ها این مساله ای کوچکی نبود، که یک مرد جوان راه ناکجا آباد را در پیش گیرد. خانواده روز عزیمتش را مراسم نمادین فاتحه خوانی برگذار کرد، که هرگز انتظار باز گشتش را نداشتند. ماه ها و قت گرفت، تا بمزار شریف رسید. بعد آمد خانواده را باخود بمزار شریف برد و در محله نزدیک روضه مبارک جاگزین شد و ...» . فرستاده، برگه 2 .
 اما این مسافر دیار مولا علی چگونه بیک چشم بهم زدن، در مزارشریف صاحب کار فوق العاده،  خانه و زمین و باغ و همه آنچه در لغمان نداشت، گردیده بود! این مساله، معمایی است که خلیل زاد به اصل قضیه نپرداخته است و یک مشت  اراجیف و لاطایلات را بجای حقیقت تلخ تاریخ بیعدالتی ملی و سیاسی حاکم بر کشور، پیشبرد تبعیض سیستماتیک تاریخی توسط باباها و سلف خود، بدون ذره شرم و مراجعه به وجدانش مانند اکثر محتوای کتاب داستانی اش، جاگزین کرده است.
دریافت کار فوق العاده، زمین و خانه  و جابجایی و کوچ ستمگرانه ای عده ای از قبایل پشتون دو سوی مرز دیورند به شمال و از جمله پدر جناب خلیلزاد و سایر خلیلزاد ها را در جای دیگر باید جستجو کرد. و آن جابجایی ها در حقیقت، نه دنبال فرصتها، بلکه به کاروایی ستمگرانه مزدوران انگلیس در وجود حکومت سه برادر  و خلف الصدق آنها بستگی داشته است، که در کنار استبداد وحشتناک سیاسی، ستم و تبعیض اجتماعی و راه اندازی سیاست جنگ قومی، جابجای پشتونهارا از دوسوی مرز دیورند به شمال، مبنای حکومتداری قومی و قبیله ای خود قرار داده بودند.  پشتونیزه کردن شمال، سرکوب جوامع و اقوام غیر افغان، تقسیم و ترکه ملکیتهای مردم به پشتونهای دوسوی مرز دیورند و برهم زدن ترکیب اجتماعی نفوس در شمال و مناطق غیر پشتونها در مرکز، شمال و غرب و آستانهای مختلف کشور از اهداف اصلی حکومتداری وسیاست فرهنگی و اجتماعی واقتصادی شان بوده و است .
 محمدگل مهمند بپاداش سرکوب و قتل عام خونین تاجیکان شمالی  در 1932 یعنی همان دهه 1930 میلادی جناب خلیلزاد، نایب الحکومه تام الاخیار شمال میشود. مهمند دران دیاری که مهد و گهواره زبان پارسی دری بوده است و  فرهنگ و تمدن چندین هزاران ساله بر محور این زبان شکل گرفته بود و جایگاهش را بحیث میراث مشترک فرهنگی و تمدنی، زبان رابطه بین اقوام، زبان سیاست و داد و ستد، فرهنگ، تحقیق و پژوهش دربین همه جوامع واقوام این سرزمین از سده های دراز باز کرده بود، منسوخ کرد و تلاش کرده بود آن را بدرون خانه ها و سینه های مردم براند و از آموزش و پرورش وسیاست و اداره، بکنج عزلت وانزوا بکشاند.
 مهمند هرکسی راکه زبان پشتو نمیدانست از کار و ماموریت دولتی برکنارکرده بود و بجای آنها چری ها و کور سوادان  « لر و بر »  را از پشتونهای دو سوی مرز دیورند گماشته بود و بخش بزرگی از پشتونهای قلمرو هند برتانوی را بزور لشکر قومی و حاکمیت سیاسی ــ قومی، تحت حمایت انگلیس، در خانه و بالای زمین مردم جا بجا کرد و پدر جناب خلیلزاد یکی از آنهایست که در پرتو سیاست فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی جدید حکومت سه برادر، به شمال در دهه 1930  به دستیاری مهمند جابجا شده بود و صاحب ماموریت فوق العاده دولتی و سایر امتیازات در شمال گردیده بود.
 شاد روان میر غلام محمد غبار مؤرخ شهیر کشور، در تاریخ گران ارج شان جریان مفصل ستمگری قومی، تباری و زبانی محمد گل مهمند را بیان داشته است و از جمله مینویسد  مهمند یک مرد متعصب قبیله یی بود، که تعصب نژادی و زبانی را به کمال داشت، مهمند علناً و اسماً تبعیض و ترجیح از نظر زبان و نژاد را  در بین مردم ولایات شمال بمنصه اجرا گذاشت و در سال 1311 یعنی همان دهه 1930 جناب خلیلزاد، بحیث نایب الحکومه تام الاختیار به شمال رفت [1].  درکتاب، افغانستان در پنج قرن اخیر، اثر گران ارج میر محمد صدیق فرهنگ در مورد مهمند چنین میخوانیم:
 محمدگل مهمند که پیش از تصدی پست جدید نایب الحکومگی در شمال، قبلن وزیر داخله نادر شاه بود و برای یک دوره در نایب الحکومگی قندهار مشق و تمرین دیده بود،  در شمال سیاست فرهنگی رژیم سفاک نادری را بگونه خشن مورد استفاده قرار داد و به سر کوب زبان پارسی دری پرداخت.  محمد گل مومند اضافه برینکه میخواست زبان پارسی دری را از اداره، سیاست، داد وستد، فرهنگ و ادب نابود کند، در تلاش بود تا آنرا از کوچه وبازار نیز بردارد. او در 1932 به آستانهای شمالی کشور به حیث نایب الحکومه و نماینده تام الاختیار، از جانب نادر خان گماشته شد و مصروف تطبیق سیاست فرهنگی شد، که شاه در نظر داشت آنرا در کشور تطبیق کند.
مهمند مردمان شمال را وادار کرد تا عرایض شانرا به پشتو بنویسند و در غیر ان به آن ترتیب اثر داده نمیشد. خانواده های بیشماری از پشتونها، بشمول پشتونهای پاکستان را به شمال منتقل کرد و به پیمانه وسیع  به ضبط اموال مردم و توزیع  آنها به پشتونها در شمال پرداخت. ماموریت دولت در شمال حق پشتو زبانها بود. نامهای بسیاری از مناطق و محلات را به پشتو بر گشتاند و بخش بزرگی از آثار تاریخی کشور را  ویران کرد، تا آثار و میراث گذشته تاریخی از روزگار پیشین باقی نماند و درین راه حتا از شکستاندن لوحه های قبور نیز خود داری نکرده بود. مهمند در کنار عبدالمجید زابلی، محمد داود خان و محمد نعیم خان در  زیر رهبری نادر و هاشم نوکران انگلیس به تبلیغات همانند هیتلر در افغانستان دست زد و سر انجام این تیم توانستند طی فرمانی در 1315 خورشیدی زبان پشتو را بجای زبان پارسی دری بنشانند وزبان پارسی دری را از آموزش وپرورش بردارند.[2].
در واقع این محمد گل مهمند بود، که یکسره ماموریتهای دولتی را  در شمال به پشتونها داده بود و پدر جناب دوکتور خلیل زاد یکی از آنها بود. مهمند تلاش کرده بود تا تمام کارمندان دولت را در شمال  از پشتونهای « لر و بر » بگمارد و دست  عناصر محلی و فارسی زبان را از اداره دولت کوتاه کند و در پی تحقق همین سیاست، ملا ها و چری های پشتو زبان را از  دوسوی مرز دیورند با خود بشمال برده بود.
کار مهمندها تنها جلب چری ها و ملاهای دوسوی مرز در ماموریت که پدر خلیل زاد یکی از هزاران تن آن بود، نبود، بلکه محروم کردن بومی های شمال از زمین، منابع آب و علفچر و پیشبرد تبعیض آشکار در برابر مردم غیر پشتو زبان و تحکیم مواضع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قوم پشتون در برابر دیگران در شمال کشور بود. بر خلاف داستان پردازی های خلیل زاد در مورد پدرش، پای او توسط محمد گل مومند به ماموریت در شمال کشیده شده بود. استخدام در سر گنجینه ای شمال و بدست آوردن زمین و خانه رایگان و معاش و درامد از ضبط و مصادره ای اموال و دارایی های مردم، نه ماتم فامیلی، عزاداری و مراسم  « نمادین فاتحه خوانی »، بلکه جشن و پایکوبی برای خانواده های پشتون تبار دو سوی مرز دیورند بوده است، که با حمایت وسیع مالی و سیاسی و نظامی دولتهای قومی وقبیله یی افغانستان، انجام گرفته و میگیرد.
خلیلزاد مانند بسیاری از روایتهای من درآوردی اش با جعل داستان پدرش در واقع به جعل تاریخ و بی اهمیت نشاندادن ستمگریهای دودمانی حکومت سه برادر و  ستم شاهی پرداخته است و آنچه بر مردم غیر پشتون ( افغان ) در کشور وبویژه در شمال کشور تحمیل شده است، با داستان سرایی، کتمان نموده است.
در واقع خانواده خلیل زاد برخلاف این آب و تاب دادن خلیلزاد در رومانش، نه مسافر راه نا کجا آباد برای دریافت فرصت شده بود، بلکه از طریق مهمند به ماموریت در شمال فراخوانده شده بود و بالای زمین و خانه مردم مانند سایر پشتونهای پاکستان و افغانستان اسکان داده شد و حق کار، زمین و خانه رایگان را در مزارشریف بدست اورده بود و شاید هم این خلیل اله چری و یا طالب و یا هم صاحب سواد کوری بوده باشد، که بجای یک کارمند غیر پشتون با پیروی از سیاست فرهنگی نادرخان به رهبری مهمند در شمال جا بجا شد و این داستان سرایی خلیلزاد در مورد پدرش از ریشه نادرست است.
خلیلزاد در مورد آزاد اندیشی!  و   صداقت و وظیفه شناسی پدرش، گزافه گویی بسیار دارد. فرستاده برگه 14 .
اما همین پدر صادق! با چند افغانی معاش ناجیز آنزمان که خرچ وخوراک عادی یک خانواده را تامین کرده نمیتوانست، در کارته چهار کابل خانه میخرد و خلیلزاد را بخانه بزرگتری در محله کارته 4 که محله لوکس و مردم پولدار بود و در بهترین جای شهر کابل در آنزمان موقعیت داشت، میبرد؟! 
آقای خلیلزاد از دوران نوجوانی یا به اساس طالع وبخت؟! و یا هم تصادف نیک! به معرفی مهره های فعال جاسوسی امریکا در کابل، سر و رازی با مرکز فرهنگی امریکا پیدا میکند. و بقول کارمندان جاسوسی ک، ج ب، در افغانستان مراکز فرهنگی امریکا و شوروی در کابل هر دو لانه ای جاسوسی بودند.[3] خلیل زاد توانسته بود از طریق این مرکز فرهنگی؟!  در بهترین دانشگاه های امریکا درس بخواند، به دور دنیا سفر کند و خود را به پله های بالای استخباراتی و سیاستگذاری امریکا در منطقه ای خاور میانه و افغانستان و پاکستان و آسیای میانه و سازمان ملل برساند. خلیل زاد از طریق همین مرکز فرهنگی! از 1966 تا 1967 به امریکا میرود و بیک خانواده امریکایی جهت تعلیمات و آشنایی به راز و رمز وظایف بعدی سپرده میشود! فرستاده برگه 21.
بعد از گذشت این دوره ستاژ، برای کار دوباره به افغانستان بر میگردد و رابطه اش را با سفارت امریکا و مرکز فرهنگی؟! بیشتر از گذشته حفظ میکند و توسعه میدهد.  جناب دوکتور خلیلزاد در مورد چنین ابراز نظر میکند: « رابطه ام با ایالات متحده از طریق امریکایی ها در کابل برقرار بود و من همیشه در مجالس که از سوی سفارت امریکا برگزار میشد حضور می یافتم و به توسعه ی « آی، اف، اس» در دیگر نقاط افغانستان کمک میکردم. من همچنان از دانش آموزان، آی اف اس، امریکا، که برای گذراندن تابستان به افغانستان می آمدند و نیاز به میانجیگری فرهنگی؟! داشتند حمایت میکردم ...». فرستاده، برگه 30 .
خوب رفت و آمد یک افغان بطور دایمی به سفارت امریکا و اشتراک مداوم در مجالس سفارت امریکا در کابل، که هیچ شغل رسمی، نه در سفارت امریکا و نه در وزارت خارجه افغانستان داشته است و کار خستگی ناپذیر برای توسعه مؤسسه ی فرهنگی امریکایی! در نقاط مختلف افغانستان و پذیرایی و میانجیگری از امریکایی هایی که به افغانستان می آمدند و همه هم خلیلزاد را می شناختند؟! و در اصل همه کارمندان شبکه جاسوسی سیا در افغانستان بودند، پرده از مصروفیت دایمی خلیل زاد در آوان جوانی میبردارد و تمام پرسشها در مورد صعود به سرعت نور،آقای خلیلزاد را به پله های مختلف در رده بندی قدرت، در امریکا پاسخ میدهد.
در واقع مرجع نبوغ خلیلزاد ها و متفکران درجه اول و درجه  دوم جهان! سازمان سیا و سایر مراجع استخباراتی بوده و اند، که اقبال الهی و فرصت ها؟! را شامل حال خلیلزاد ها  و دیگران  ساخته و میسازند و  استعداد تکنوکراتها و دیوان سالاران در کشور های زیر نفوذ و سلطه دولتهای استعمارگری مانند امریکا و حاکمیتهای سیاسی دست نشانده و پوشالی، تنها در ید پرقدرت سازمانهای جاسوسی برای رسانیدن این ذوات  به پله ها ورده های مختلف قدرت است و بس. فرستاده برگه 30 .
خلیلزاد بیشتر در دانشگاه کابل بضد گروه وجریانهای چپ و بسود امریکا فعال بود و در راس اتحادیه محصلین قرار گرفته بود، یا قرار داده شده بود. در حالیکه خود خارج داشگاه کابل قرار داشت. و تنها هروقت که میخواست در مبارزه به سود امریکا وارد جر و بحث برضد چپ و ملی گراها در کشور میشد و با آزادی کامل میتوانست وارد این عرصه شود. فرستاده برگه 35 .
 خلیل زاد در مورد دریافت بورسیه های تحصیلی از امریکا؟! و زمان و تعیین رشته نیز خودش تصمیم میگرفت و هر نازی که بالای سفارت امریکا میکرده است، با کمال میل پذیرفته میشد. خلیلزاد میگوید: « رابرت نیومن سفیر وقت امریکا در کابل، وقتی مرا در جشن چهارم جولای در اقامتگاه خود؟! دید، به کناری مرا خواند و از من خواست یک ترم در دانشگاه امریکایی بیروت به صورت آزمایشی قبول کنم. اگر آنرا نپسندیدم راه من همیشه باز است، که برگردم و درسم را در دانشکده طب از سر بیگیرم ...» فرستاده برگه 30 .
گویا خلیلزاد شب وروز در سفارت امریکا بسر میبرده است و همواره با شخص سفیر امریکا در تماس بوده است.  داشتن این چنین روابط ویژه ای خلیلزاد با سفارت امریکا در کابل،  خود همه شک وتردید هارا در مورد جاسوس بودن خلیلزاد به یقین تبدیل میکند.  امریکا این گرمجوشی روابطی راکه با خلیلزاد داشته است، با وزارت خارجه افغانستان و سایر مقامات سلطنت افغانستان نداشته است، که هرموقع ناز و بازار آنها را بخرد؟! خلیل زاد صرف بعد از گذشتاندن یکسال در افغانستان و جذب چهره های جدید بمرکز فرهنگی امریکا؟! در کابل، دوباره با استفاده از بورسهای سخاوتمندانه امریکا به بیروت میرود.
 لبنان در زمان حضور پر میمنت خلیلزاد در دانشگاه امریکایی بیروت،  پایگاه استخباراتی و سیاسی  امریکا در شرق میانه  بود.  بیروت از جایگاه مهمی در آنزمان، که امریکا با طرح کمر بند سبز و تعین  شرق میانه بحیث منطقه ای  تقابل  امریکا با شوروی و چپ و ملی گرایی عربی ( سوسیالیزم عربی ) در جنگ سرد، تعین کرده بود، برخوردار بود. امریکا در لبنان و مرکز آن بیروت سرمایه گذاری وسیع استخباراتی، آموزشی و سیاسی کرده بود، که در آینده باید به سیاستگذاری ها، استراتیژی ها و پلانهای تجاوزکارانه  امریکا از نظر کادرهای مجرب جاسوسی پاسخ  میداد. حضور پر رنگ دانش آموزان مرکز فرهنگی امریکا در کابل! در دانشگاه امیریکایی بیروت مانند خلیلزاد، غنی و صد ها تن دیگر، خود پرده از فعالیت بعدی امریکا در قبال افغانستان و منطقه ای خاور میانه می برداشت ومی بردارد.
 دانشگاه امریکایی در بیروت در واقع یکی از تربیت گاه های سازمان سیا در منطقه بود و جوانان وابسته به سازمان سیا را از کشورهای مختلف اسلامی و جهان سومی درین مرکز آموزش میداد، تا آنهارا در مقابله با تفکر وسیاستهای ضد امریکایی تجهیز کند. بیشتر این مرکز برای مقابله و سرکوب فکری گرایش های سوسیالیستی در کشور های اسلامی، جهان سومی و بویژه جنبش های طرفدار ملی کردن نفت در کشورهای خاور میانه وکشورهای همجوار شوروی سابق مطمح نظر اساسی قرار گرفته بود.
خلیلزاد یکبار بورسیه راکه در رشته طب نبود رد میکند. اما امریکا برای افغانستان در بیروت، که مرکز تقابل خود باشوروی تعین کرده بود، طبیب تربیت نمیکرد به همین لحاظ سفیر امریکا،  ازخلیلزاد میخواهد! که حتماً به بورسیه برود؟! مگر جناب خلیلزاد در آنزمان چی مقامی داشته است، که حتمن سفیر امریکا خود دست وآستین بر میزد، تا خلیلزاد ازین بورسیه استفاده کند؟ فرستاده، برگه 30 .
در واقع خلیلزاد کار پرسود! را بنفع مرکز فرهنگی امریکا! بعهده داشت که باید پس از فراگیری آموزش های ابتدایی و شرایط لازم و مشق و تمرین باید به افغانستان بر گشتانده میشد. طوریکه بعدها نقش خلیل زاد در  افغانستان، شرق میانه از جمله عراق و سوریه، لبنان و...،  را  شاهد بودیم و دیدیم. ازینرو دانش آموزی خلیل زاد در بیروت کاملن زیر نظر سازمان سیا انجام میشده است. خلیلزاد در حالیکه در دانشگاه امریکایی بیروت مصروف آموزش بود،  اما بگونه ای داوطلبانه  در راس اتحادیه محصلان در کابل قرارداشت  و ازین تریبیون با هرچه رنگ چپ و ملی گرایی داشت، به مخالفت برمیخاست و خود  میگوید من طرفدار امریکا وبسود آنکشور فعالیت میکردم. فرستاده، برگه 35 .
خلیلزاد در آنزمان نیز آنقدر اعتبار نزد امریکایی ها داشت که بدون برگشت  به افغانستان و موافقت دولت افغانستان در مورد تمدید بورس تحصیلی اش، بدوره فوق لیسانس در بیروت پرداخت و مطالعاتش را در مورد خاور میانه؟!  به پایان رساند. کاری که بعدها در عراق، سوریه، لبنان،یمن وایران کارش آمد و ماموریتهای بزرگ آدمکشی و ویرانی را درین کشور ها به پیش برد. فرستاده، برگه 38 . خلیل زاد  از راه مطالعات؟! به این نتیجه گیری میرسد، که جمال عبدالناصر رهبر فقید مصر طرفدار امریکاست و اورا الگوی خود قرار میدهد و بعد ازینکه با عینک  سازمان سیا در می یابد، که او فریفته سوسیالیزم عربی شده است و جانبدار امریکا نیست ازو بدش می آید. فرستاده، برگه 38 . یعنی معیار و محک تمام حب و بغض خلیلزاد، نسبت به افراد، شخصیتهای سیاسی،احزاب، سازمانها و کشورها، جانب داری و تامین منافع امریکاست. هرکه مخالف سلطه و تجاوز و غارت کمپنی های فراملیتی امریکایی و محافل حاکمه امریکا بود واست و بر منافع ملی خودش پا بفشارد، دشمن خلیلزاد است.
 بعد از کودتای داود خان بگفته خلیلزاد« تجدد گرایی نیرومند » ، خلیلزاد به عوض برگشتن به میهن، بعد از اتمام دوره ای آموزش! در بیروت،  بدون موافقه ای دولت افغانستان، بورسیه دوکتورا میگیرد و از بیروت راساً راه امریکا را در پیش میگیرد؟! فرستاده برگه 38 . در امریکا هم خلیلزاد راساً به پروفیسور وولستتر؟ استاد دانشگاه شیکاگو و یکی از نیو محافظ کاران معرفی میشود، که در دانشگاه اضافه بر داشتن سمت استادی، همکار سیا در بخش مبارزه با شوروی و مسابقه تسلیحاتی و از همکاران وزارت دفاع نیزبوده است. دانشجوی عادی از افغانستان برای بازیهای بعدی با چپ و جنبشهای ملی و مبارزه با سوسیالیزم و شوروی راسآ  از طریق این استاد؟! به بازیهای پنتاگون کشیده شد؟! وولستتر از خلیلزاد دعوت میکند که دستیار تحقیق او شود. فرستاده برگه های 41 و 42 .
 بعداً خلیلزاد، سر از  وزارت دفاع در میآورد.  و همین پروفیسور همکار وزارت دفاع و سازمان سیا، ریاست پایان نامه  دوکتورای خلیلزاد را به عهده میگیرد و خلیلزاد همزمان از جانب او برخلاف رشته و مسلکش بوزارت دفاع معرفی میگردد. به این میگویند طالع وبخت! فرستاده، برگه 43. این استاد دانشگاه، خلیلزاد را بگونه مسقیم به وزیر دفاع در ریاست جمهوری جرالد فورد وصل میسازد! مگر جناب خلیلزاد کدام رشته نظامی را می آموخت، که باید در وزارت دفاع به ستاژ  وآموزش میپرداخت؟ روشن است، که خلیل زاد از جانب سیا اعزام شده بود. و در بخشهای مبارزه با چپ و نفوذ شوروی در افغانستان تربیت میشد. خلیلزاد بر خلاف رشته تحصیلی اش به همکار وزارت دفاع تبدیل شد و بعدن با آمدن به پاکستان  در زمان حضور شوروی در افغانستان، از اموزش نظامی و استخباراتی اندوخته در سیا و وزارت دفاع امریکا، برای ویرانی افغانستان استفاده شایان بعمل آورد.
 خلیل زاد ماجرایی را نقل میکند، که بگونه صریح در کنار مهره سیا بودن خودش، وابستگی حامد کرزی را نیز به سازمان سیا اثبات میکند. خلیل زاد مینویسد : « در اگست 1988  به پیشنهاد آرما کاست معاون امور سیاسی وزارت خارجه امریکا با ضیا ملاقات کردم و قرار شد که در سفر، ضیا را همراهی کنم. بعدن بطور ناگهانی برنامه سفر با ضیا تغییر خورد و برایم دستور داده شد به پشاور بروم و با رهبران افغان دیدار کنم. و من در یک مجلس  نشسته بودم، که وسط ملاقات حامد کرزی تماس تیلفونی دریافت کرد. ناگهان ایستاد  وبیرون شد و بعد بمن زنگ زده شد و دستور داده شد، که به صورت فوری به کنسول گری امریکا بر گردم و بعد از سانحه هوایی اطلاع یافتم، که قرار بود من نیز در آن سفر باشم. فرستاده،  برگه 60 .
 ازین تماس تیلفونی دو مساله کاملن مشهود بود: یک، به کرزی و خلیلزاد از عین منع یعنی سازمان سیا هدایت داده میشد و آنها زیر نظر مستقیم سازمان سیا کار و فعالیت میکردنند؛ مساله دوم، سانحه هوایی، که منجر به قتل ضیا شد و قرار بود، خلیلزاد یکی ازین مسافران باشد، به شرکت سیا عملی واجرا شده بود. در واقع پلان ترور جنرال ضیا حاکم نظامی پاکستان با آگاهی وشرکت سیا به اجرا درآمده بود. زیرا خلیلزاد مهره ای درشت سازمان سیا بآنکه در پلان سفر بود، در دقایق آخر، سفرش لغو گردید و بجای همراهی ضیا، به آستان بوسی نوکران ضیا پرداخت.

مآخذ بخش دو:
[1] م. غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، برگهای 71 تا 74  و 80 تا 81 .
[2] م. محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول بخش دوم برگهای  635 و 636 .
[3] واسلی میتروخین، ک، ج، ب، در افغانستان، برگردان احمد ضیا رهگذر، برگهای 33 و  34.

3
موضعگیری فکری و سیاسی خلیلزاد

آقای دوکتور زلمی خلیل زاد امریکایی افغان تبار ( پشتون تبار)  یکی از بازیگران اصلی سازمان جهنمی « سیا » در شرق میانه، جنوب آسیا، افغانستان و آسیای میانه بوده و است، که در رخدادهای چند دهه اخیر در فراز و فرود بازی بزرگ، جنگ سرد و قتل و کشتار بسیاری درین حوزه های جغرافیایی  واز جمله در افغانستان دخیل بوده است. آقای خلیل زاد از همان اغاز مرکز فرهنگی؟! امریکا در کابل،  موسسه راند که یک مرکز مشاوره و سیاست گذاری نظامی بوده است، خدمت به غولهای نفتی جهان، چه در نقش همکار بلند رتبه وزارت دفاع امریکا و جه بحیث مهره ای درشت سیا و وزارت خارجه، در خدمت سیا بوده است و در ویرانی افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، لبنان، یمن و جاهای دیگر نقشش را برای طرح و اجرای سلطه ای امریکا برجهان بخوبی اجرا کرده است.
ویژگی دیگر این نیومحافظه کار امریکایی با سازو کار های صیهونستی در افغانستان، تمایل او به گرایش فاشیستی، تمامیت خواهی و  تحکیم پایه های انحصار قومی و قبیلوی حاکمیت سیاسی جامعه برادر پشتون و یک قومی سازی تمام نماد ها و نمود های ملی است.  خلیلزاد با استفاده از تمام راهکارهای تروریستی و فاشیستی و جلب حمایت «جامعه ای جهانی » برهبری امریکا بار دیگر شالوده یک حکومت متمرکز تک قومی را ریخت و دموکراسی، مردم سالاری وراه کار های جامعه شهروندی را به « دموکراسی افغانی» یعنی همان قوم سالاری و قبیله سالاری بدل کرد و با استفاده از تمامی زمینه ها و امکانات داخلی و بیرونی حاکمیت متمرکز خشن و بیروکراتیک مرکزی یک قومی را بعد از شکست وریخت های اساسی، دوباره اعاده کرد.
جالب است که خلیل زاد، دشمنی قومی و قبیله یی خود را با فرهنگ و زبان پارسی دری و  تاجیکان افغانستان به ایران نیز بدلیل زبان و فرهنگ و تمدن مشترک سرایت داده است و با هرچه رنگ و بوی ایرانی و نمادی از فرهنگ و تمدن پارسی در عراق داشت به دشمنی برخاست. خلیل زاد  در عراق از مدتها پیش از سرنگونی صدام حسین، برای تجاوز خونین امریکا به عراق مصروف سازماندهی شورش و کودتاعلیه عراق بود  و ازبخشهای مختلف جهان، جواسیس و نیروهای وابسته به امریکا را   یکجا و گرد کرد و زمینه لشکر کشی امریکا به عراق را مانند افغانستان فراهم ساخت.
خلیلزاد در آغاز، از پیروزی اسلام گرایان سیاسی در افغانستان و ایران در مبارزه برای شکست شوروی، نیروهای چپ و ملی و ترقیخواه استفاده کرد، و اما بعد از فرو پاشی شوروی و سلطه ای بی چون و چرای امریکا بر جهان پسا شوروی، خلیلزاد به تقویه بنیاد گرایان و تروریستهای قومی خود در افغانستان و پاکستان پرداخت و با استفاده از یاران دیرین خود در آی اس آی  و سران ارتش پاکستان، به تسلیح بیشتر گروه های قومی و تباری خویش دست زد و برای کمک به این جنگ قومی،  از افزار امریکا و دولتهای مزدور و پادوهایی منطقه یی امریکا، استفاده کرد.
 در ایران نیز خلیلزاد دنبال تغییر رژیم آخندی به مهره های استخباراتی دست ساز سیا بوده است و ازینرو با چنگ ودندان بجان رژیم آخندی ولایت فقیه افتاده است، تا قیادت سیاسی را از شرق میانه الی افغانستان یکدست و با مهره هایی استخباراتی امریکا پر کند و در خدمت منافع کمپنی های فراملیتی و محافل صیهونیستی امریکا قرار دهد و ایده ساختن اسراییل بزرگ و قیادت وایسراهای امریکایی  بر عرب  و حوزه ای خلیج فارس بدون دغدغه و ایجاد مشکلی برای امریکا  ادامه یابد و به پیش برده شود.

4
توجیه قبیله سالاری و جعل کاری در عرصه  تاریخ نگاری خلیلزاد

جناب دوکتور خلیلزاد در کتاب فرستاده اش  بسیاری از رویدادهای سیاسی، تاریخی، فرهنگی و ادبی کشور را بگونه تحریف شده بازتاب داده است و دربرخی موارد به جعل و وارونه سازی تاریخ روی آورده است. نگاه های زیرین خلیلزاد درین کتاب، بگونه آشکار جعل تاریخ است و خلیلزاد برداشت ها و راهکار قومی و قبیلوی خود را بجای تاریخ، و واقعیات شکل گرفته ای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ادبی درکشور نشانده است:
ــ خلیلزاد، در شاهکار تاریخ نویسی شان، تعداد کسانی راکه مشروعیت دومانی درانی را بچالش کشیده بودند، بسیار اندک و ناچیز میشمارد؟!  فرستاده، برگه 4 . ازین برداشت جناب خلیزاد طوری استنباط میگردد، که آقای خلیلزاد یا واقعاً تاریخ افغانستان را نخوانده است و  از آوان نوجوانی مصروف آموزش و بازی های استخباراتی بسود امریکا و سیا بوده است و یا هم مانند بسیاری از تاریخ نویسی های سیاسی به دست عمال قبیله و تفکرات فاشیستی و تمامیت خواهی به جعل و تحریف تاریخ پرداخته است.
مگرآقای خلیل زاد نمیداند، که  به استثنای زمامداریهای تیمور شاه، امیر حبیب اله سراج و دوران ظاهر شاه، که آنهم بعد از یک دور سرکوبهای خونین و کشتار مخالفان سیاسی و حریفان اجتماعی، اختناق و قتل عامهای وحشیانه،  نوعی سکوت و  آرامش  در کشور استقرار یافته بود، سراسر تاریخ سیاسی دودمانی درانی  در بیشتر از دو سده ای پسین، پر از جنگهای لاینقطع، سرکوبها و منازعات سیاسی و اجتماعی برای جنگ قدرت و کشمکشهای اجتماعی برای تصرف آن و سرکوبهای اجتماعی و سیاسی خونین بوده است؟
 جنگ برادران، بنی اعمام ، جابجایی های گسترده برای پشتونها در محلات زیست جوامع واقوام غیر پشتون، سرکوبهای اجتماعی و غصب حق مالکیت از مردم، سرکوب خونین ازبکها، بلوچها، پشه یی ها تاجیکان، ترکمن ها، هزاره ها و...، مظاهر نا خوشایند این کشمکشهای خونین برای سلطه بر دیگران، انحصار قدرت سیاسی و تصرف قدرت و حاکمیت سیاسی بوده است. وقتی، فرزندان، برادران، بنی اعمام و قبایل همزبان و همریشه و هم فرهنگ مشروعیت سیاسیی یکدگر را نپذیرفته اند، مردم چگونه این مشروعیتهای سنتی قبیلوی را پذیرفته بوده و اند؟!
 از  ایجاد حاکمیت متمرکز مرکزی ــ قومی، که بعنوان دولت و حاکمیت سیاسی مرکزی از امیر عبدالرحمان خان شروع شده است تاکنون نیز تاریخ افغانستان  پر و مملو از کشمکشهای خونین برای برقراری نوعی حاکمیت سیاسی ــ قومی، بوده و است، که آنهم بوسیله استعمار و در بیشتر حالات مداخله قوتهای استعماری بیرون از کشور حل و فصل شده است. به شهادت سراج التواریخ کاتب هزاره،  تنها در زمان امیر عبدالرحمان بالاتر از صد قیام اجتماعی و مردمی از سوی یک جامعه در برابر حاکمیت این مزدور انگلیس رخ داده است.
 پایه استدلال تاریخی جناب خلیلزاد درین مورد چیست که مشروعیت درانی را همه پذیرفته بودند؟!  قیامهای اجتماعی وسیع در زمان امیر عبدالرحمان، امیر امان اله خان، محمد نادر خان، سرنگونی ظاهر شاه در یک کودتای سفید و بدون هیچگونه مخالفت مردمی و اجتماعی  و برداشته شدن محمد داود خان در چند ساعت، همه و همه بیانگر آن بوده است، که این حاکمان قبیلوی در میان مردم پایگاه اجتماعی نداشته و از مشروعیت سیاسی و اجتماعی برخوردار نبوده اند.
 امیر عبدالرحمان بمثابه ای« امیر آهنین » در برابر مردم و مانند مومی در دست استعمار انگلیس و سایر خلف الصدق امیر، نه از مبنای مشروعیت درانی بی چالشّ، بلکه بر پایه لشکر حشری و قومی و حمایت تسلیحاتی، استخباراتی و پولی دولت هند برتانوی، حاکمیت سیاسی ــ قومی و خانوادگی شان را استقرار بخشیدند و در منازعه قدرت سیاسی ــ قومی، و خانوادگی بر حریفان سیاسی و اجتماعی پیروز شده بودند. و هرزمانیکه تکیه گاه خارجی از پشت سر خانواده ی درانی، والاحضرت و اعیحضرت برداشته شده است، این حاکمیتهای سیاسی  قومی و قبیله ای بیک چشم بهم زدن فرو ریخته اند. سرنوشت امیر امان اله، محمد داود خان، نجیب اله، ملا عمر وبقیه همینگونه رقم خورده است وحامد کرزی و احمدزی نیز به تار و کاکل خارجی و حمایت همه جانبه امریکا وابسته اند، نه مشروعیت درانی، غلزایی و قومی و برادر بزرگ؟!
با وجود این همه  جنگهایی خان و مان برانداز و لاینقطع، هنوز به تعبیر خلیل زاد کسی مشروعیت دود مانی درانی را بچالش نکشیده است! خلیل زاد گویا نه از قتل عام جامعه هزاره بدست امیر عبدالرحمان خبر دارد، نه از تاراج و براندازی نورستانی ها و پشه یی ها بدست این میر غضب تاریخ و نه از قتل عام تاجیکان در شمال کابل بدست نادر و هاشم و مهمند ونه از سر کوب ازبکها وترکمنهای شمال بدست جانیان اعظم و نه از قتل عام و شکنجه ای روشنفکران کشور بدست رژیم سفاک نادری، هاشم جلاد، داود و...،  شاید به تعبیر خلیلزاد   این روشنفکران مشروطه خواه وسایر جریانهای سیاسی، مبارزه ای سیاسی نمیکردند؛
***

ــ خلیلزاد مینویسد : « ظاهرشاه میتوانست تنها به دری گپ بزند، که گویشی از شمال کشور است...  و در مورد داود خان میفرماید داودخان یک تجدد گرایی نیرومند بود...» . فرستاده، برگه 4 .
درین داوری جز اینکه  حب و بغض قومی نسبت به زبان پارسی دری و برداشت شخصی خلیلزاد از تجدد خواهی مطرح باشد، هیچگوشه ای از حقیقت را در خود ندارد.  درین داستان سرایی،  تعصب قومی و زبانی خلیلزاد به اوجش رسیده است و  پارسی ستیزی دران موج میزند. خلیلزاد با ارایه این پندار باطل، حقیقت تاریخی، فرهنگی و تمدنی این سرزمین را مسخ کرده  است.
 جناب خلیلزاد در سطح یک داکتر علوم سیاسی تا هنوز فرق زبان و گویش را نمیداند.  آقای خلیل زاد باید بداند، که زبان پارسی دری شامل قاعده ای آوایی، معنایی و دستوری کامل است و از هزاران سال بدینسو بحیث یک زبان نتنها در افغانستان، بلکه در منطقه ما وجود داشته است و زبان گفتاری و نوشتاری منظم است و گویشهای بیشماری را در خود جا داده است.
 آقای خلیلزاد! اگر این گویش شمال است، در غرب و مرکز، شرق و جنوب کشور مردم بکدام زبان حرف میزنند؟  مگر جناب خلیل زاد آگاه نبوده و نیست که زبان پارسی دری تا حضور بادارن انگلیسی اش و استعمار روس در قرن 19 ، دراین منطقه، از سینکیانگ چین در شرق تا سوریه کنونی در غرب و از آسیای میانه تا هند در جنوب زبان سیاست، فرهنگ، اداره، داد وستد، آموزش و پرورش، تحقیق و پژوهش، زبان دیوان و دفتر و زبان رابطه بین جوامع گوناگون بوده است؟  درین زبان میلیونها نسخه کتاب و اثر، از شرق میانه، تا ترکیه ، آسیای میانه و هند وعراق و سوریه بچاپ رسیده است. جناب خلیل زاد، مگر نمییداند، که تا اوایل دوره ای محمد ظاهر شاه زبان پارسی دری، یگانه زبان رسمی افغانستان بوده است. و یا اینکه بگفته جناب شان گویشی از شمال کشور است؟! به این میگویند فوران بغض قبیلوی و فارسی ستیزی؟!
 جناب خلیلزاد زبان پارسی دری،  از شاخه زبانهای هند و اروپایی، بعدن از شاخه ای هند و ایرانی، بعدن اویستایی، وهمینطور شکل متوسط معروف آن سغدی و تخاری و بلخی و هری است و شکل موجود آن پارسی دری. در حالیکه گویش صورت متفاوت یک زبان است، گویندگان کمتری دارد، در یک منطقه محدود سخن زده میشود و چی بسا، که صورت خطی و مکتوب بگونه مستقل ندارد. و بیشتر گفتاری است، تا نوشتاری و دستور زبان منظم و تدوین شده ندارد.
 در مورد محمد داود خان هم بنیاد برداشت خلیل زاد با نوگرایی و تجدد خواهی از ریشه نادرست است. محمد داود خان به ارزیابی اکثریت مورخان، ملی گرایان و تجدد خواهان مشروطه خواه، یکی از مستبدین تاریخ سیاسی افغانستان بوده است و دوره او در تاریخ، به دوره ای استبداد صغیر مشهور است، که استبداد کبیر را ولینعمتان داودخان، نادر جلاد و محمد هاشم خان، جانی اعظم به نمایش گذاشته بودند.
 در بین روش حکومتداری کاکاها و برادر زاده  تفاوت ماهوی چندانی وجود نداشته است، این سه تن دکتاتوری خونین سیاسی، خانوادگی و قومی را در کشور رقم زدند و قدرت را در مرکز و آستانهای کشور در کف خانواده اعلیحضرت و والاحضرات ترکه وتقسیم کرده بودند.
داودخان در دوره ای اقتدار سیاسی اش از 1953 تا 1963 بحیث نخست وزیر پرقدرت و از 1973 تا 1978 بحیث رییس جمهور ارستوکراتیک کشور، جز اینکه چهره کاملن استبدادی یک حکومت خود کامه را نمایش داد و در پی تحکیم اقتدار شخصی و خانوادگی خود بود، چندان رابطه ای به نوگرایی نداشت. محمد داود خان در زمان نخست وزیری اش علیه دموکراسی نیم بند  وجنبش مشروطه خواهی شامحمود صدراعظم قیام کرد، احزاب سیاسی، رسانه ها ونهاد های مدنی و روشنفکری را منحل کرد و در واقع کودتای سپید درباری را بر علیه آزادی، دموکراسی، نماد های نو گرایی وتجدد خواهی انجام داد.[1]
در دوره ای ریاست جمهوری ارستوکراتیک خود نیز به اقدامات مشابه سیاسی دست زد، وبا برپایی رژیم کودتایی، استبداد سیاسی ــ قومی، را به نمایش گذاشت  و به دهه مشروطیت، آزادی های فردی واجتماعی و دموکراسی نیم بند، مصرحه در قانون اساسی 1964 پایان داد. این سردارمستبد تاریخ، به دیوانه معروف بود و در زندگی بمقام دوم راضی نمیشد و تمام عم و غمش رسیدن بمقام اول بود و قدرت را میراث خانواده میدانست و در دوره ای نخست وزیری اش، خواستار تقسیم مساویانه قدرت بین خود و ظاهرشاه بود. در واقع این سردار، در هردو بار قدرتش، جز تبدیل کردن نظام نیم بند مشروطه به خودکامه، کارنامه دیگری از تجدد خواهی و نوگرایی ندارد.[2]
فلسفه سیاسی محمد داود خان برتری نژادی، دکتاتوری فردی و اطاعت کور کورانه از رهبر بود. داود خان با دموکراسی و آزادیهای شخصی و اجتماعی عمیقاً مخالفت داشت و یک زمامدار با گرایش فاشیستی بود.[3]
  به جابجایی پشتونها بشمول پشتونهای پاکستان در مناطق غیر پشتونها علاقه فراوان داشت و تمامی زمینهای آبیاری شده در دو پلان اقتصادی دوره صدارت و بعداً ریاست جمهوری اش را به  پشتونهای « لر و بر » و بیشتر پشتونهای پاکستان توزیع کرد.
در عرصه ای اقتصادی و سرمایه گذاری و انکشاف صنایع و موسسات تجارتی امتیاز ویژه به پشتونهای لر و بر داده شد و تبعیض آشکار و سیستماتیک را در برابر جوامع واقوام غیر پشتون بکار برد. با این اوصاف چسپاندن لقب نوگرایی و تجدد خواهی و مدرنیزم به محمد داود خان  بی انصافی محض به تاریخ و نوگرایی و تجدد خواهی است.
محمد داودخان، محمد نعیم خان، عبدالمجید خان زابلی، محمد گل خان مومند وسایر دنباله روانشان  به  فاشیزم هیتلری گرایش داشتند و به آن گرویده بودند و تمام عم وغم شان را قبیله گرایی، قومگرایی وخانواده پرستی تشکیل میداد. داود خان یکی از چهره های درباری بوده است که سرشتاً به دکتاتوری فردی و قومی وخانوادگی باور داشت؛
                                             ***
ــ خلیلزاد به سلسله ای تاریخ سازی های من درآوردی خود مینویسد: « تاریخ معاصر کشور را نمیتوان با شکوه گذشته مقایسه کرد، افغانها باز مانده های سلسله ای از امپراطوری های بزرگ هستند...». فرستاده، برگه 4 .
خلیلزاد بسیار شیفته این امر است، که همه چیز را مانند تاریخ، شکوه گذشته، صلابت فرهنگی و دوره اعتلای فرهنگی، علمی و ادبی گذشته پربار این سرزمین به افغانها ( پشتونها  ) بچسپاند. اما جناب خلیل زاد باید بداند، که نام این کشور در قرن 19 به افغانستان بر گردانده شده است. و این افغان بعنوان هویت جعلی بر تمامی باشندگان کشور از دوره ای ظاهر شاه بدینسو تحمیل شده است. پس این افغانها کی بودند، که شکوه گذشته داشتند؟ و این شکوه گذشته در کدام عرصه ها بوده است؟ که مردم ما ازان بی اطلاع اند؟!
واقعیت مسلم اینست که سرزمین با شکوه خراسان و آن دوران طلایی، فرهنگ وتمدن ایجاد شده بر محور زبان پارسی دری در اثر هجوم پیوسته قبایل بدوی و به ویژه بعد از قرن 18 یعنی سلطه ای سیاسی فدراسیون قبایل پشتون بر بخشی از خراسان که اکنون افغانستان مینامندش، افول کرد و از ملکوت باروری اندیشه های عرفانی، فلسفی، علمی، نجوم، صنعت، پیشه وری، فرهنگ و ادب و شعر، در هبوط اندیشه های منحمک شده قبیله گرایی، گیر افتاد و ازان زمان تاکنون  ما در باتلاق تفکر، اندیشه، سیاست  و دین قبیلوی دست و پا میزنیم. تاریخ افغانستان ازان زمان تا حال، وضع حال مردم را حکایه میکند و حال شان در واقع تاریخ این مردم است.
 « شکوه خلیلزاد ها »  در واقع تاریخ در جازدنها و خشکیدن تکامل و ارزشهای مشترک بشری درین شوره زار قبیله سالاری و قومگرایی است. جامعه درین جا با نو شدن و دگر شدن تفکر و سیاست خرد ورزانه و مردم سالاری، نوگرایی، تجدد گرایی، پرسشگری و اندیشیدن و دگر اندیشیدن آشنا نیست و درین باتلاق قبیله گرایی و قومگرایی همه چیز بی جان و بی رمق شده است.
 اگر تاریخ قبل از اسلام این سرزمین را به گل روی جناب داکتر خلیلزاد ببخشیم و بعد از اسلام را  مبدا تاریخ این سرزمین قرار دهیم، که جناب عالی بران اشراف کامل دارند! نه طاهری، نه صفاری، نه سامانی، نه غزنوی، نه سلجوقی، نه غوری، نه خوارزمشاهی، نه اهل کرت، نه تیموریان هرات، نتنها هیچکدام افغان نبودند، بلکه به این هویتی، که خلیلزادها در پی تحمیل جز بر کل برآمده اند، اصلاً آشنا نبودند.
 در عرصه دانش و فلسفه، و شعر و دین، عرفان و...، نیز نه سینا، نه بیرونی، نه فارابی، نه رازی، نه زید بلخی، نه موسای خوارزمی، نه ناصر جسرو، نه مولوی، نه سنایی، نه امام اعظم،  نه نیشاپوری، نه مسلم و...، این نام پر افتخار جناب عالی را پدک نمیکشیدند. پس این شکوه گذشته افغانها! واین امپراطوری های بزرگ افغانی از کی و از کجا شروع شده بود و درین سرزمین کهنسال چی نقشی داشتند؟
 حقیقت امر اینست، که این امپراطوریها و این نامهای پر افتخار علمی و فرهنگی و ادبی و عرفانی ما هیچکدام زیر این چتر تنگ « هویت افغانی » نمی گنجند و برای بازتاب این نامها باید هویت ملی فراگیر اجتماعی را جستچو کرد، که بدون شک  این هویت ملی، خراسان است، که از یکطرف به همه ای جوامع واقوام ارتباط  داشته و دارد و از جانب دیگر همه این اسمای با مسما، تاریخ، فرهنگ، ابهت وصلابت گذشته ای امپراطوریهای این سرزمین  را بازتاب روشن میدهد و در خود میگنجاند؛
                                           ***
ــ جناب دوکتور خلیلزاد کار را ازعرصه تاریخ نویسی وگزافه گویی در مورد روال شکل گرفته ای تاریخ سیاسی، به اسلام شناسی کشیده است و در مورد اسلام و مذاهب اسلامی و از جمله شیعه و سنی مینویسد: « مزار شریف در اختلاف بین شیعه و سنی جایگاهی مهمی دارد. دو مذهبی که در جهان اسلام از آغاز ظهور این دین! تا به امروز وجود دارد. این دو دستگی به کشمکش بر سر جاگزینی حضرت محمد بر میگردد، برخی از مسلمانها که مخالفت کردند که رهبری در بیت پیامبر بماند وباور داشتند، که پیامبر شخصاً علی را بعنوان جانشین خود تعین کرده بود،میخواستند علی خلیفه شود، شکست خوردند، سنی ها برنده این دعوا شدند و ابوبکر نخستین خلیفه اسلام شد و شیعیان اورا غاصب خواندند...». فرستاده، برگه  5.
 تاریخ نویسی و اسلام شناسی خلیل زاد مانند عربده کشی جناب دوکتور احمدزی در مورد اسلام و مذاهب اسلامی بسیار بر هم و در هم و متاسفانه از ریشه نادرست است. اولاً مزار شریف چی ارتباطی به تقابل شیعه و سنی داشته و دارد، این شهر تا زمان سرکوبهای مذهبی بدست امیر عبدالرحمان، عمدتن منطقه ای سنی نشین بوده است. خلیلزاد پیدایش شیعه وسنی را پیش از فوت پیامبر اسلام میداند، که در زمان مرگ حضرت محمد سنی ها پیروز شدند وخلافت را بدست آوردند وشیعه ها شکست خوردند؟!! یعنی در زمان پیامبر هم دوگروه شیعه و سنی وجود داشت و بر سر خلافت دچار کشمکش سیاسی شدند؟!
اما در واقع متکی به مستندات تاریخی،  کشمکش بر سر جانشینی پیامیر بین انصار و مهاجرین روی داد، انصار ادعا داشتند، که آنها خدمات زیادی به اسلام و پیروزی اسلام کرده اند، لذا خلافت بعد از پیامبر حق آنها است، در حالیکه مهاجرین خلافت را حق قریش مکه میدانستند و سرانجام ابوبکر خلیفه شد.[4]و ابوبکر هم نه به مقاومت شیعه، بلکه بیشتر به مقاومت کسانی مواجه بود، که از اسلام بر گشته بودند و به تعبیر امروز،« مرتد » شده بودند. کدام کشمکش مذهبی را در زمان خلیفه اسلام با شیعیان تاریخ بیاد ندارد و تا زمان علی فرقه ای بنام شیعه وجود نداشت و فرقه های مذهبی در اواخر اموی و اوایل عباسی بوجود آمدند.
در زمان علی اولین فرقه ای سیاسی و مذهبی، که در مخالفت با قدرت سیاسی و دینی خلیفه چهارم و خاندان بنی امیه قرار گرفته بود، خوارج بودند.  و مساله شیعه و سنی، نه بزمان پیامبر اسلام و نه بزمان خلفای راشدین تعلق دارد. در زمان خلافت ابوبکر و عمر، عثمان و علی کدام جریان شیعی وجود نداشت، البته اختلافات درونی بر سر قدرت از همان زمان مریضی رو بوخامت پیامبر بوجود آمده بود، که بیشتر جنبه سیاسی، قومی و تباری داشت و نه وجهه دینی و مذهبی؛ وخوارج هم بیشتر یک جریان سیاسی بودند، تا مذهبی.
                                              ***
ــ خلیلزاد مینویسد: « من مطالعه زیادی کرده ام، که چگونه اسلام افراطی بر فهم طبیعی که من در کودکی از دین داشتم غلبه کرده است، قرن هفتم میلادی بود، که اسلام به افغانستان رسید و به سرعت در تمام ابعاد زندگی مردم افغانستان نفوذ کرد...». فرستاده، برگه 7.
ازین نتیجه گیری شتاب زده ای جناب خلیلزاد معلوم میشود که جناب شان دین را در سطح همکار دیگرش در سیا، جناب اشرف غنی احمدزی میداند. اگر خلیل زاد متون دینی و قرآن را میخواند مسلماً به چنین شتاب زدگی قضاوت در مورد دین اسلام نمیکرد.  پیش از هر پیش داوری،  اگرجناب خلیلزاد به متن قرآن ( سوره ای بقره،آیه 191، آیه 231 ، سوره مایده آیه 33 ، سوره انفال آیه های ، 41، 39 ، 55 ،65 ، 67 ، سوره توبه آیه های 14، 29 ، 73 ، 88 ،111 ،123، سوره محمد آیه  4 ،  و ده ها آیه دیگر ) توجه میکرد، طبعاً در قضاوت شان بی تاثیر نبود. این بحث درازی است و بماند برای آینده.
  از تسامح دینی، اعتدال، میانه روی  وعدم خشونتی، که جناب داکتر خلیل زاد از اسلام در کودکی اش به آن آشنا است، بیشتر ریشه در جای دیگر دارد.  با نقش فزاینده سیاسی خراسانیها و پارسها، در دربار عباسی،  هم بدلیل راه یافتن چهره های بزرک سیاسی خراسانی و هم بدلیل نفوذ ادیان زرتشتی، بودایی، عیسوی، مانی، فلاسفه یونانی و...، نرمخویی دینی بالا گرفت ومنجر به تعابیر وتفاسیر گوناگون از دین اسلام شد، که باعث بوجود آمدن مذاهب مختلف، دگر اندیشی، رونق دانش و فلسفه در امپراطوری عباسی گردید.
 برخی از مذاهب و فرقه های اسلامی تلاش کردند، تا ،دین را با مبانی فلسفی، علمی و عقل و خرد گرایی آشتی دهند. در نتیجه ای تلاشهای پر ثمر معتزلی ها، فرقه هایی صوفیه و عرفا، در قلمرو خلافت اسلامی و عمدتاً خراسان سر برآورده بودند، که اولی به تبلیغ خرد گرایی پرداخته بودند و بقیه هم وارسته گی فردی را برای اصلاح جمع مد نظر داشتند. در نتیجه این تلاشها خشونت دینی کمرنگ شد  و در خراسان تاثیرات دراز مدت بجا گذاشت. و این خود بحث درازدامن است و گنجایش پرداختن به آن درین جا  نیست.
آنچه بعنوان فرهنگ اسلامی متبارز گردیده است، در واقع بدست خراسانی ها، فارسها، مصری ها و اسوری ها وسایر  دانشمندان غیر عرب ریخته شد و در قالب فرهنگ اسلامی ظهور کرد. نرم شدن رفتارها  و کردار های دینی در واقع زیر تاثیر مذهب معتزلی و فسلفه عرفانی و اشراقی خراسانی  رنگ گرفت، که در خراسان پس از اسلام فراگیر شده بود و آثار آن تازمان آبیاری و ایجاد اسلام سیاسی و بنیاد گرا بدست باداران امریکایی خلیلزاد در خراسان و افغانستان کنونی دوام کرد و پابر جا ماند. و نرم خویی دینی بیشتر  ریشه در آمیزه دین اسلام با فرهنگ سرزمینهای شرقی و از جمله دین میترایی، زرتشتی، بودایی، مانی و... دارد. در اصل خشونت دینی با اسلام سیاسی، رادیکال و بنیادگرا دوباره سر کشید، که سیا و سازمانهای استخباراتی غربی در مقابله با شوروی، در ایجاد، تسلیح و گسترش آن نقش قاطع داشته اند و هیاهوی خلیلزاد ها در مورد خشونت دینی،  در واقع طفره روی وکج بحثی  وکتمان حقیقت، از اقدامات امریکا در پشت سر آبیاری خشونت دینی نهفته است.
 در مورد نشر و پخش اسلام در خراسان و افغانستان کنونی، تحلیل، برداشت و قضاوت خلیلزاد بسیار عامیانه و در سطح افراد کم سواد تاریخ قرار دارد. خلیل زاد مینویسد: در قرن هفتم میلادی بود، که اسلام به افغانستان رسید و بسرعت؟!  در تمام ابعاد زندگی مردم نفوذ کرد ...» . فرستاده، برگه 7.
در حالیکه آنزمان افغانستانی وجود نداشت  و این سرحدات و جغرافیه سیاسی لادرک بود و مردم خراسان به شهادت همه مؤرخان و تحلیلگران حوادث تاریخی خراسان پس از اسلام، نه بیکبارگی اسلام را پذیرفتند، بلکه قدم بقدم در برابر پیشروی اعراب مسلمان مقاومت کردند واین کشمکشهای خونین و لاینقطع برای نزدیک به 400 سال کماکان ادامه یافته بود.[5] بخش بزرگی از شمال کشور، نه بدست اعراب، مسلمان شده بود، بلکه بدست خانواده خراسانی طاهری، اسلام آوردند. بخشهای از هلمند، زابل و کابل بدست صفاریان  مسلمان شدند، بخشهای از شمال کابل تا جنوب هندوکش ذریعه لشکر کشی غزنویان اسلام آوردند و بخشهایی از سالنگ، پنجشیر، کاپیسا و باباهای خلیلزاد تا کافرستان در قرن 19 و 20 میلادی اسلام آوردند. [6]
                                                 ***  
ــ ادعایی خلیل زاد در مورد علاقه داشتن به بازی کرکت در کودکی، نیز دلچسپ است، بازی کرکت همزمان با حکومت دست نشانده ای کرزی به افغانستان راه یافت و این بازی قبلن در افغانستان رواج نداشت و ازجمله واردات محصولات دیگر پاکستان بعداز کرزی است، که به افغانستان آورده شد. و چگونه خلیل زاد اشتیاق کرکت را در زمان ظاهر شاه داشته است؟! خلیل زاد این بازی انگلیسی را مال پشتونها تصور کرده و به آن افتخار کرده است که در جوانی شوق فوتبال و کرکت را داشته است؛
                                                     ***
ــ در افشانی های خلیل زاد، در کتاب فرستاده، از عرصه تاریخ، دین و سیاست، بعرصه فرهنگ و ادب نیز کشیده شده است. خلیلزاد مینویسد: « من شیفته شاهنامه بودم. این کتاب شامل شعر های حماسی است که داستانهای مرتبط  به سلسله شاهان فارس را در بر دارد...»  فرستاده، برگه 15 .
 این برداشت خلیلزاد از شاهنامه واقعاً مایه شگفتی است؟! ایران زمین فردوسی، بخش مهمش در افغانستان کنونی موقعیت دارد. هر آدمی، اگر یکبار شاهنامه فردوسی را خوانده باشد، به آسانی در می یابد که بیشترین بخش شاهنامه ی فردوسی، داستانهای رزمی، شاهان کیانی و پیشدادی و رزم وپیکار ایران زمین را  بازتاب داده است، نه شاهان ماد و هخامنشی . شاید بخشهایی از شاهنامه به رزم وپیکار برخی از شاهان مشترک دو کشور همزبان وهم فرهنگ معطوف شده باشد،که این مساله امر طبیعی است، زیرا تاریخ، فرهنگ وتمدن در افغانستان، به هیچصورت مجزا از ایران، اسیای میانه وبخشهایی از نیم قاره ای هند نیست. ولی بیشتر شخصیتهای اسطوره یی وتاریخی شاهنامه ای فردوسی به ایران زمین، یعنی سرزمین آریایی ها بستگی داشته و دارد.
   جنگهای کیانیان و افراسیاب، قهرمانان داستانها  همه و همه درین سرزمین پرورده شده وشکل گرفته اند. زابل، کابل، سمنگان، سیستان، بلخ، پادشاه زابلستان، دختر شاه کابل، شاه سمنگان، تهمینه، سهراب، رستم زابلی، سام، نریمان، ذال، گشتاسب، زریر، جاماسب ار جاسب و ده ها نمونه دیگر و...، در سرزمینی که اکنون افغانستان نام گرفته است، سر کشیده بودند و هنوز این نام ها در دل این آب و خاک وجودارند. هزاز بیت و یا شاید بیشتر ازان در شهنامه فردوسی از دقیقی بلخی است، که کیانیان و پیشدادیان  بلخی را ستوده است. و « ایا تکار زریران » نمونه روشن آنست. اصل این داستان به پارتی خراسانی سروده شده است.
بیشترین بخشهای شاهنامه در واقع بازتاب شاهنامه ابو منصوری است، که برای یکی از سروران ارتش دوره ای سامانی بنام  عبدالرزاق نوشته شده است. بخشهای مهم شاهنامه روایت جنگهای قبایل آریایی دوسوی رود آمو  دریا و سیر دریاست ( سیحون وجیحون ). با این همه مدارک روشن و آفتابی!  هر آدمی که یکبار شاهنامه فردوسی را خوانده باشد بخوبی درک میکند، که خلیلزاد نه شاهنامه را خوانده است و نه چندان دلبستگی به آن داشته است و یا اگر خوانده باشد، چیزی ازان دستگیرش نشده است، این همه خود ستایی بیشتر به منظور اشراف بر مسایل، تاریخی، ادبی و فرهنگی صورت گرفته است، اما حیف که، که وارونه و جعل شده اند؛
                                             ***
ــ خلیلزاد از ناسیونالیستهای میهن پرست مانند پژواک نام میبرد، که کارشان متمرکز بوحدت دوباره پشتونهای پاکستان و افغانستان بوده است. « مطالعه شاعران معاصر افغانستان هم مشمول درس بود. کسانی مانند پژواک که کارش متمرکز کردن موضوعات وطنپرستانه بود، ملی گرایان افغانستان در دوسوی خط دیورند پشتونها را فرا میخواندند تا دوباره متحد شوند...» فرستاده، برگه 15 .
 اگر بجای واژه ای ناسیونالیست، خلیلزاد واژه قبیله گرا و قومگرارا در مورد « لر و بر » خواهان بکار میبرد، به درک آسان مطلب کمک میکرد. زیرا مفهوم و معنای ناسیونالیست، بیشتر برای تامین استقلال سیاسی، اقتصادی، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و زنده کردن ابهت، تاریخ، صلابت فرهنگی، تاریخ  ملی  و غرور وخودباوری ملی  دریک کشور، بکار میرود، نه برای اهداف فاشیستی وقبیلوی. ملی گرایی با کوبیدن دهل و نغاره ای پشتونستان خواهی، قومگرایی وقبیله گرایی ومتحد کردن پشتونهای دوسوی مرز یکی نیست، بلکه ملی گرایی باید جوامع واقوام را در جغرافیه افغانستان  متحد کند.
  مگر جناب دوکتور خلیلزاد بااین همه القاب علمی، آگاهی از چون و چرایی بازیهای استخباراتی و تحلیلگر سیاسی و...، نمیداند، که در سرزمینی که اکنون افغانستان نام گرفته است، ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانی ها، هزاره ها و ...، نیز هموطن خلیلزاد ها و پژواکها اند، که باید شامل قاموس ملی گرایی « افغانی » خلیلزاد شوند. تقسیمات استعماری و خط کشی های سرحدات سیاسی و جغرافیایی در قرن 19 و 20  توسط دولتهای استعماری بریتانیا و تزار روس، اضافه بر پشتونها، ازبک ها، بلوچ ها،پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها و بسیاری از اقوام دیگر  شامل درجغرافیه ای خراسان را تجزیه کرده است و آنها را در چند کشور تقسیم نموده است.
چرا این ملی گرا ها؟! مانند پژواکها و خلیلزاد ها،  ازیک جا شدن ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانیها که در عین زمان و تحت عین شرایط تقسیم و تجزیه شدند، حرفی نمیزنند و تنها به یکجا شدن قوم و قبیله خود شان دلبسته اند و جذبات ملنگی را  با تنور پشتونستان خواهی گرم کرده اند؟ کجای این لر و بر خواهی، ملی گرایی است؟ مگر این ازبکها، بلوچها،پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانیها، هزاره ها و... هموطن شان نیستند؟ مگر چرا این پژواکها و خلیلزاد ها از خود نمی پرسند، که به چه دلیل آنها نسبت به هموطنان شان به پشتونهای پاکستان ارجحیت قایل اند؟ در حالیکه کسانی هموطنان ما اند، که درین جغرافیه سیاسی بنام افغانستان یکجا با ما زندگی میکنند و سرنوشت مشترک سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ملی و غم وشادی مشترک دارند و در دفاع ازین سرزمین و پاسداری از نوامیس ملی یکجا خون ریختانده اند و ازین اب وخاک پاسداری کرده اند.
خوب اگر ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمن ها و دیگران مساله یکجاشدن خود را با جوامع و اقوام همزبان، همفرهنگ، همریشه و همتبار شان در بیرون از مرزهای جغرافیه سیاسی افغانستان مطرح کنند، این « ملی گرایی » نیز برای خلیلزاد ها و پژواکها قابل قبول خواهد بود؟ به هیچوجه.
آقای خلیلزاد! این سیاست پشتونستان خواهی  در بیشتر از هفت دهه چی دست آوردی داشته است؟  در چهاردهه پسین میلیونها انسان را قربانی کرد، میلیونها معیوب و معلول و میلیونها آواره، وکشور هم به ویرانه توسط همین افزار های دوسوی« لر و بر» مبدل شد. ما صاحب پشتونستان نشدیم، مگر نفوذ سیاسی، استخباراتی، اقتصادی و حریم خلوت پاکستان با استفاده از جزایر پشتون نشین تا آمو دریا  گسترش یافت.
 مگر بیشتری این زعمای پاکستانی مانند ایوب خان، یحی خان، جنرال ضیا، جنرال اختر عبدالرحمان، جنرال درانی، جنرال اعجاز الحق و ده های دیگر پشتون نبودند، که کشور را به حمام خون بدل کردند، مگر همین طالبان پشتون تبار دو سوی مرز نبوده و نیستند، که روزانه به صد ها انسان را میکشند ومناطق پشتون نشین افغانستان را به جهنم تبدیل کرده اند و دروازه دبستان ودبیرستان ودانشگاه را برروی پشتونها بسته اند؟
خلیل زادها و پژواکها حتا داشتن رابطه فرهنگی، ادبی و مذهبی  جوامع واقوام غیر پشتون کشور را باگروه های قومی مشابه همتبار شان در بیرون مرزهای جغرافیایی و سیاسی به حریم ممنوعه تبدیل کرده اند و به داشتن این روابط فرهنگی و زبانی ومذهبی، تعبیر تجزیه طلبی و برچسپ استعمار  فرهنگی را  میزنند؟! اما در سوی دیکر خود خواهان متحد شدن پشتونهای پاکستان با افغانستان اند! ملی گرا های افغان! هموطنی، همسویی ملی، ومفاهیمی مانند وحدت ملی، منافع ملی و ... با سیاست  «  یک شهر و دو نرخ و یک بام دوهوا » بوجود نمی آید. میهن پرستی و ملی گرایی اینست، که به تمام باشندگان این سرزمین بدون تعلق رنگ، پوست، جنس و نژاد، قو م وقبیله و مذهب، بگونه یکسان برخورد و رفتار شود و به تاریخ، فرهنگ، هویت، ارزشهای اجتماعی همه در قالب مای ملت پابندی نشان داده شود و غرور مشترک ملی را ایجاد کند. ملی گراهای ما پشتونستان خواهی یکطرفه را برای راندن دیگران ازین سرزمین مطمح نظر اساسی قرار داده اند، چنانکه تا کنون به آن رفتار و عمل شده است.
                                                  ***
ــ خلیلزاد الگوهای قابل پیروی از زعمای سیاسی گذشته مورد تاییدش را اینگونه بیان میکند:
 « من به ویژه به دو رهبر معاصر افغانستان علاقه مند بودم. یکی امیر عبدالرحمن خان که امیر آهنین خوانده میشد و او بین سالهای 1980 تا 1901 یک دولت مدرن را بنیاد گذاشت. امیر عبدالرحمن با اتکا به نیروی اراده و قدرت فزیکی یک دولت متمرکز و از بالا به پایین ایجاد کرد، که خودش تمام والی هارا بر میگزید و دسترسی اداری کامل را به دورترین روستاها گسترش داد. من در حالی که میدانستم که بقدرت نیاز است که بتواند نظم برقرار کند، فکر میکردم امیر آهنین در بهره گرفتن از شیوه های قدرت خیلی سریع بود، بجای آنکه به کار پرزحمت در ایجاد اجتماع مبادرت ورزد... » فرستاده، برگه 16 .
« داستان امیر امان اله خان، شاه تجدد گرا و ناکام افغانستان که کشور را از 1919 تا 1928 اداره کرد هم بر من تاثیر گذاشت، او هم مانند رهبران وقت ترکیه و ایران تجربه ای بلند پروازی نو سازی را رویدست گرفت...». فرستاده، برگه  16 .
  نتنها خلیلزاد، بل بیشترین مستبدین سیاسی ــ قومی و قبیله یی بعد از امیر آهنین در رفتار وکردار سیاسی حاکمیت یک قومی خود، سلف شان، امیر عبدالرحمان را الگو قرار داده و اند. اما خود امیر در تاج التواریخش بهتر از هرکس دیگر خود را  نه دولتمدار، مدرن و ملی، بلکه قومگرای کهنه پرست و دشمن سایر جوامع واقوام و نوکر و دست نشانده استعمار انگلیس معرفی کرده است، که جای بحث بیشتر برای  مدرنیستهای قبیله را نگذاشته است.
« یک روز نادرشاه با جمع غفیری از درباریان پیاده برای تفرج عصر از دروازه ارگ خارج شد و همینکه در سرک مقبره امیر عبد الرحمن خان رسید بایستاد و  بر روح آن پادشاه خونریز  درودی بخواند و به جمیعت گفت: در تمام سلاطین افغانستان، مردیکه مردم افغانستان را شناخت و خوب اداره کرد، همین امیر عبدالرحمن خان بود...  بدون تردید جمعیت درک کردند که نادر شاه در برابر مردم افغانستان دهشت بر پا خواهد کرد. ...».[7]
برای روشن شدن واقعیت گفتار خلیلزاد باید بیشتر ازهمه از تاریخ نوشته شده بدست  خود امیر آهنین مدد بیگیریم تا روشن شود، که امیر عبد الرحمان واقعاً یک ملی گرایی مدرن بود، یا یک وطن فروش مستبد و نوکر استعمار انگلیس؟ و این مساله از جهت دیگری نیز ضروری است که روشنفکران همه جوامع و اقوام و نهادهای فکری وسیاسی  برای همسویی و همبستگی ملی و ایجاد مای ملت، باید روی یک طرح سیاسی توافق کنند، و این امر مربوط میشود به توافق تاریخی تمام جوامع و اقوام روی قهرمانان ملی و  همینطور وطنفروشانی، که با باج دادن دوسره به استعمار، باخاکفروشی و وطنفروشی، خاک، کشور، اقتدار ملی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و صلابت ملی را برباد دادند و به تنها چیزی که دست یافتند، برپایی حاکمیت قومی مزدور خارجی، خاندانی، ثروت، اقتدار شخصی واستبداد فردی و قومی و تباری بود وبس.
وقتی همبستگی ملی و نماد ها و نمود های ملی شکل میگیرند، که ما قهرمانان ملی را از قاتلان و غارتگر ان و چپاولگران ملی تفکیک کنیم. اگر امیر عبدالرحمان برای جامعه ای برادر پشتون « امیر آهنین، بانی دولت مدرن و الگوی رفتاری برای یک جامعه پذیرفته شود و تابو و حریم ممنوعه اعلام گردد و برای جوامع و اقوام غیر پشتون بروایات مستند تاریخ قاتل و غارتگری باشد، که از فروش دختران و زنان یک جامعه هموطن دیگرش مالیه میگرفت، پیوسته زمین، خانه وکاشانه مردم را به خیل و تبار خود تقسیم میکرد، ایل و طایفه اش  را از غارت جوامع واقوام غیر پشتون معاش میداد و زمینه ولخرچی را برای آنها از جیب مردم مهیا میکرد، مردم را بازور لشکر قومی و حشری و مساعدت بیدریغ دولت انگلیس برده وکنیز میساخت و...، ناممکن است جوامع و اقوام این کشور روی طرح سیاسی و ملی توافق کنند، که با آن توافق تاریخی نداشته و ندارند.
 شناخت از امیر عبدالرحمان و دیگر بابا ها و انا ها باید بدون تعصب و حب و بغض قومی، اجتماعی و مذهبی باشد و شناخت بدون تعصب بدون تحلیل منطقی و تاریخی قضایا امکان پذیر نیست. امیر  بانی دولت مدرن؟! خلیلزادها،  صرف در کشتن، سرکوب، کله منار کردن، و چشم کشیدن هموطنانش آهنین بود و در برابر انگلیس و تقسیم و ترکه کشوربرای انگلیس و به سپارش انگلیس و تامین منافع منطقه ای استعماری انگلیس، خاک فروشی و میهن فروشی، نرم تر از موم در دستان وایسراهای هند بر تانوی بود، که هر طور میخواستند، امیر آهنین را قالب میکردند و خواست مورد نظر را از کالبد بی روح سیاسی او در می آوردند.
 امیر بیشتر برای چاپیدن و شیره کشی اقتصادی مردم، به وضع مالیات سنگین بر زن و فرزند، درخت و حیوانات، فضا و زمین دنبال قدرت سراسری بود. در واقع امیر دنبال پر کردن کیسه خود، خانواده، درباریان و قوم وخویش و تبار و خانواده هایی محمد زایی بود.  و برای چاپیدن همه مناطق و محلات دنبال سلطه سراسری و مرکزی متمرکز برکشور میگردید، تا اینکه چیزی از ثروت مردم از دستش دور نماند، نه اینکه ازین تمرکز قدرت سیاسی، بسود حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال، پیشرفت و ترقی کشور و بگفته ای خلیلزاد « دولت مدرن » استفاده کند و شالوده یک حکومت مرکزی ملی را با مشارکت همه مردم بگذارد و برای قرار دادن مردم در یک مسیر ملی، دولتسازی و ملت سازی، فرهنگ سازی ازین تمرکز قدرت مرکزی، استفاده جایز و ملی کند.
امیر آهنین در واقع کمر بسته بود، تا جوامع و اقوام افغانستان را ازین جغرافیه بیرون کند و زمین ودارایی و هست و بود شان را به بستگان و قوم و تبار خود بطور رایگان ترکه وتقسیم کند. بدینمنظور ملیونها نفوس این کشور را سر به نیست کرد و یا ازین کشور به  تبعید اجباری کشاند.  و هدف تمرکز قدرت قومی و خانوادگی امیر صرف برای کوچ دادن اقوام غیر پشتون، تصاحب دارایی و ملکیتهای آنها و پهن کردن سلطه خانوادگی و قومی بر همه کشور برای تاراج مردم بود و بس.
برای امیر آهنین حضور غیر پشتونها درین سرزمین، صرف وسیله ای تامین معشیت و رفع ضرورت برای ارتش و چرخاندن اداره امور اقتصادی و اداری کشور بود. امیر به اتباع بودن جوامع واقوام غیر پشتون باور نداشت، که پاره ای از حقوق تابیعیت را داشته باشند. و برخورد امیر با جوامع غیر پشتون همواره برخورد دشمنانه بود. امیر اکثریت نفوس جامعه ای هزاره را نابود کرد، سرنوشت اسارت آوری را برنورستانی ها و پشه یی ها تحمیل کرد و از بلوچها، تاجیکان، ترکمن ها، ازبکها هم مذهب، هم سلب مالکیت کرده بود.
 برای روشن شدن ذهن خلیل زاد ها و دیگر چاکران و نوکران استعمار که معتقد به ایجاد دولت مدرن توسط امیر عبدالرحمان سفاک بوده و اند، بهتر است،  در قدم نخست به باز خوانی تاریخ دست نوشته امیر آهنین مراجعه کنیم و بعد قضاوت را به خوانندگان بسپاریم:
 امیر  در تاج التواریخ خود چنین میگوید: « ای قادر مطلق قدرت در ید قدرت قومی باشد...».[8] امیر تنها به قدرت قومی باور داشت، نه ملی. بر خلاف تصور خلیلزادها امیر قدرت را از جهت محمدزایی بودن و سنی مذهب بودن، حق میراثی خود میداند، نه حق مردم افغانستان و آنهم از تبارهای گوناگون. و در حقیقت برداشت خلیلزاد ها از ملت و ملی با امیر یکی است و همان برداشت قومی ازین مساله است، نه تمام ملت و مردمی که درین خغرافیه زندگی میکنند. امیر پشتون بودن و محمدزایی بودن را برای تصاحب قدرت،  حق میداند و این مساله ایست، که به دل گرایشات فاشیستی چنگ میزند و امیر خونریز و جلاد تاریخ را الگوی رفتاری و کرداری  خود در حکومتداری انتخاب میکنند و مفاهیم ملت و ملی را برای استفاده ابزاری در دم ان پینه و وصله می نمایند.
امیر اینگونه به حاکمیت سیاسی مردم افغانستان باور دارد: « مجددا تخت وعناوین سلطنت افغانستان راکه از روی نسب و مذهب استحقاق آنرا داشتم بتصرف من آمد...».[9] امیر در تصرف قدرت دعوای نسب و دین را دارد، نه دولت مدرن و ملی . امیر عبدالرحمان صفت افغان، افاغنه را در برابر ازبک، بلوچ، پشه یی، تاجیک، ترکمن، هزاره و نورستانی و دیگران میگذارد و همه را دشمن دین و حکومت افغانها میداند، نه اینکه بگفته ای خلیلزادها همه را افغان بداند. « محمد امین خان در اغتشاش ساعی بود، نوشت که به جهت دفاع پانزده هزار خانوار دشمن بدخشانی لشکر مکفی ندارم...».[10] یعنی بدخشانی ها نتنها اینکه افغان نیستد، بلکه دشمن هم هستتد. یا  : « ... بعد ازین قطعی به میرهای بدخشان یقین حاصل شد که با سربازان تربیت شده افغان در میدان جنگ نمیتوانند روبرو شوند...».[11]  ویا « افراد بدخشانی اقرار نمودند، به سبب اینکه از افاغنه نفرت داشتند دوسال است که از خانه به کوه برآمده و رهزنی میکردند وامیر هم پنجهزار تسلیم شدگان تاجیک را بدهن توپ میپراند...».[12] و یا « خوب میدانستم که ازبکها از افغانها متنفر اند و همیشه حاضر اند به آنها صدمه برسانند...».[13]
اما این امیر سفاک تاریخ نمیگوید، که این نفرت از کجا و به چه اساس بین این جوامع هم دین و هم مذهب ایجاد شده است و چرا از یک دگر متنفر اند؟ برای اینکه امیر خانه، زمین، باغ، منابع آب،علفچر ومواشی این جوامع واقوام را با استفاده از لشکر قومی و حشری مسلح شده با سلاح انگلیس تصرف میکرد و به ایل واقوام خود رایگان میسپرد.  و این باعث نفرت، خصومت، دشمنی و بحران اجتماعی دوامدار و کشمکشهای خونین در کشور شده است، همین الگوی امیر خون آشام است، که خلیلزادها را به شور و وجد آورده است.
  بزرگان ولایت بلخ که زمین و باغ مزروعی شان به افغانها توزیع شده بود، از امیر شیرعلی خان دوباره این جایدادها را خریدند. ولی امیر عبدالرحمان  زمینهای خریداری شده مردم راکه بار دوم از پسر کاکای امیر خریده بودند،  توسط لشکر تا دندان مسلح میگیرد و به افغانها میسپارد و میگوید: « از تفضلات الهی من قلعه انها را در ظرف شش ساعت خراب کردم و زمین هارا تسلیم افغانها نمودم...».[14] در واقع مردم بلخ زمینهای خودرا دوباره از امیر شیرعلی خان میخرند و بار سوم  با از دست دادن زمین شان به بیگار قوم امیر وادار میشنوند. امیر عبدالرحمان میگوید: « من بزبان « افغانی » به همراهان خود گفتم دور میر بابا را بیگیرید...» .[15] یعنی کسی تا زمان امیر عبدالرحمن نام زبان پشتو را نشینیده بوده است و همان زبان افغانی بوده است. در واقع «شعار هر کس از افغانستان  است، افغان است»  شعاری است که بعد ها خلف امیر عبدالرحمان با تفکر و سیاست قبیله یی خلیلزاد ها آنر اختراع کردند و این مساله در مخالفت و دشمنی با واقعیت وجودی جوامع واقوام غیر پشتون بوجود آمده است و طرفندی بوده و است برای استحاله دیگران در هویت افغانی. یا اینکه: « طایفه هزاره بر یکی از دسته های لشکر افغانی حمله کردند...».[16]
دلبستگی خلیلزاد ها برای  الگو برداری  از امیرعبدالرحمان  در واقع قومی ساختن حاکمیت سیاسی با حمایت خارجی است، که تا کنون مورد استفاده قرار گرفته است. تا جاییکه تاریخ نوشته شده بدست خود امیر نشان میدهد، یک بخش قدرت در بد قدرت قومی امیر است و بخش عمده و اساسی آن مانند همه دوران خلف امیر به پشتوانه خارجی تکیه داشته و دارد.
یعنی در منازعه قدرت برای سرکوب رقیبان اجتماعی و سیاسی امیر و همین طور، امارتها، پادشاهی ها، جمهوری ها و...، نقش قدرتهای استعماری نقش اصلی وتعین کننده بوده است. خود امیر عبدالرحمان نیز بار ها به این مساله پرداخته است: « بواسطه این وعده ( چشم پوشی از استقلال در امور خارجی) که بدولت انگلیس داده بودم و تمام تعلقات خود را با دولت روس قطع کردم، تخت سلطنت افغانستان به تصرف من درآمد. حال آنکه دولت روس به واسطه آنکه چندین سال نمک آنها را خورده بودم و مرا مرخصی و اجازه آمدن به افغانستان داده بودند، مرا رهین منت خود میدانستند وروسها مرا بکابل فرستاده بودند...».[17] اما آقای لودیک آدامک افغانستان شناس معروف امریکایی چنین مینویسد: « امیر عبدالرحمان با تصویب و تصدیق برتانیه و روسیه بر مسند زمامداری نشست...».[18] خود امیر برخلاف لاف و گزاف ملی گرایی مدرن امیر توسط خلیلزادها، از نفوذ استعمار بر طایفه سلطنتی چنین پرده بر میدارد: « حفاظت از خانواده سلطنتی که خارج از افغانستان میباشند بر دوقسم است، بعضی از آنها تحت حمایت دولت انگلیس میباشند یعنی کاسه لیسان دولت انگلیس میباشند و قسم دیگر در تحت حمایت دولت روس...».[19]
در واقع سیاست رسمی و پایه یی امیر عبدالرحمان و طایفه ای سلطنتی « نوکری برای اجانب و آقایی بر اقارب » بوده است و امیر عبدالرحمان میگوید: « در عهد نامه که با دولت انگلیس دارم، شرط شده است که با هیچ دولت خارجه غیر از خود انگلیس و یا وایسرای هند روابط دوستانه نداشته باشم...».[20] امیر اجیر بودن خود را چنین بیان میکند« دولت انگلیس پول خودرا به کسی مفت نمیدهد...».[21] یا « از تصور این امر مکدر بودم، که دولت افغانستان تا یک درجه ای تحت امر هر فرمانروایی که به هندوستان مقرر شود، میباشد. من که امیر افغانستانم آلت بازیچه ای هستم که فرمانروا به هر شکلی بخواهد آنرا بگرداند...».[22] و یا اینکه: « نصیحت من به پسرانم واخلافم اینست که روابط دوستی را با ملت انگلیس به هر زودی و به هرگرمی، که آنها را مجال بدست آید، مستحکم نمایند. اگر دولت انگلیس خواهش پسرها و اخلاف مرا نپذیرد، آنها نباید شکایت کنند و الا هرچه که حالا هم در دست آنها میباشد از دست شان خواهد رفت...». [23]
و الحق که اخلاف امیر مانند خلیلزاد ها سر مویی ازین نصیحت امیر سر پیچی نکردند و برد شان در مبارزه اجتماعی با حریفان سیاسی و اجتماعی و نیروهای ملی و ترقیخواه در منازعه قدرت سیاسی  همین مساله بوده است. آنجه فاشیستهای مارا به امیر عبدالرحمان خان وابسته میسازد، اینست که امیر میگوید: « برای زمینهای توزیع شده دیگران به پشتونها در سمت شمال، آدم لایق میخواهم، که مردم همسایه بدانند وبیبینند، که فلان تعداد قوم افغان آنقدر مردم دارا و صاحب غزت ، دولتمند ومالدار اند، که بر سرزمینی که بدست آورده اند، جان میدهند، زمین توزیع شده برایشان را بکسی نمیدهند. درین صورت خانوارهای مذکور بازوی دولت اند و بمنزله پر و بال من خواهند بود...».[24]
این اظهارات خود امیر « مدرن و ملی گرا »  در مورد راهکار قدرت وحکومت داری و برخورد با سایر جوامع و اقوام وهمینطور داشتن رابطه استعماری با دولت انگلیس  به کسانی مانند خلیلزاد هابوده است، که باور به مدرنیزم و ملی گرایی امیر دارند. حال باید مستنداتی تاریخی دیگر را از تاریخ نویسان هم عصر امیر و مؤرخان دربار امیر بیاوریم، تا به چگونگی ماهیت اداره وسیاست استبدادی ضد ملی و دست نشاندگی امیر آهنین بهتر آشنا شویم:
ملا فیض محمدکاتب مینویسد: امیر عبدالرحمان خان هزاران خانواده جمشیدی را از بالامرغاب وکشک و شمال هرات کوچ داد و جایش را به پشتونهای قندهاری بعنوان قوم وقبیله خود تسلیم داد.[25] امیر عبدالرحمان مرو وپنجده و بالا مرغاب را که اکثرن جمشیدی بودند، بروسها و جنوب را به پشتونها بخشید.[26] امیر عبدالرحمن وقتی پنجده و بخشهای از مرو را بروسها تسلیم کرد به انگلیس ها نامه نوشت و دران متذکر شده بود: « از مردی و مصلحت دانی بدور بود، که برای دو پاره زمین از سرحدات خود را ندهم و شمارا  بدولت روس بجنگ و نزاع گرفتار و آب و عزت دولت شمارا  و قدر دوستی شمارا پاس نکنم و قدردان دوستی شما نباشم. دوست صادق بخیر و منفعت کار میکوشد و امری را اختیار میکند، که ضرر بدوست خود نرساند...».[27] پاس دوستی انگلیس، فروش و حراج خاک افغانستان. « مقارن این حال مردم کوچی طوایف درانی بذریعه اشتهار ذیل از حضور انور اگاهی داده میشوند که در بادغیسات و مرغاب رفته مسکن گزین شوند و برای کوچیان، گاو، تخم بذری،مصارف راه، کرایه بارگیر همه از دولت داده میشود و تا چهار سال از تادیه هرنوع مالیه معاف اند...».[28]
زمین مردم گرفته میشود، مصارف سفر هم از پول مالیه دهندگان همین مردم بخشش داده میشود، قوم امیر از  مالیات معاف و خانه و زمین تاجیکان و جمشیدی هارا برایگان تصرف میکنند. بگفته کاتب آنهاییکه به برکت سیاست ملی گرایی مدرن امیر، زمین و خانه و کاشانه شان را از دست میدهند و آنهایکه تبعید میگردند، باید در داخل سرحدات افغانستان به بیگاری درین زمینها برای قوم امیر بپردازند و اگر برای فرار از بیگاری در سرحدات دستگیر شدند، باید زنان و دختران شان به لشکریان قومی وحشری امیر سپرده شوند و خود شان تا آخر در سیاه چالهای امیر ببوسند.  این کوچیان مسلح با حمایت دولت قبیلوی، نتنها  زمین وعلفچر و منابع آب مردم را نمیگرفتند، بلکه در مسیر راه ساکنان بیدفاع را تاراج میکردند و متباقی مال و دارایی گله و رمه و ناموس انهارا با خود میبردند  و  کوچی ها مال مردم چغچران را بکلی غارت کردند و زنان انهارا با خود بردند.[29]
« مردم فیروز کوهی برای گرفتن زمینهای خود دوباره قیام کرده بودند اما بسختی سرکوب شدند و متباقی خانه وزمین شان را  دولت به کوچیها سپرد...».[30] کاتب مینویسد وقتیکه لشکر امیر به مناطق هزاره میرفت، مال و دارایی مردمی که تابع دولت بودند و حتا بر ضد مقاومتگران قوم خود نیز جنگیده بودند، مباح میشد و با وجود مسلمان بودن مردم ، زنان ودختران مردم چپاول میشد و زنان شوهردار مسلمان هزاره را بزور تصاحب میکردند و آنهارا خلاف شرع به کنیزی و غلامی میگرفتند...».[31] این تنها در مورد زنان و دختران هزاره به دلیل شیعه بودن نبود، بلکه به اساس روایت کاتب، امیر عبدالرحمان زنان و دختران برزوخان تتمدره، عبدالسمیع خان بایانی، فتح محمد خان بایانی، غلام محمد خان تتمدره یی، میربچه خان کوهدامنی، میر درویش خان بابه قچقاری، محمد عظیم خان بایانی جلندرخان تتمدره یی، که از مبارزان و قهرمانان جنگ دوم بر علیه انگلیس بودند، اسیر کرد و بحیث کنیز و برده در دربار امیر قرار گرفتند.[32] جرم این افراد مبارزه برای آزادی کشور از چنگال استعمار انگلیس بود، که امیر از برکت شمشیر آنها به کابل برگشته بود و زمینه قرارداد امیر با انگلیس اماده شده بود.
اگر خلیلزاد ها، یکبار  برای آگاهی از جنایت امیران ملی گرای؟!  تاریخ را ورق بزنند، تاریخی که  در دربار و درزیر سانسور متفکرین قبیله چون طرزی، سردار حیات اله  و دیگران نوشته شده است، نظر اندازند از جنایت و قساوت امیر در مورد هموطنان هزاره شان که بگفته کاتب بیش از 400 هزار خانوار هزاره کوچانیده شدند و زنان و دختران شان به بردگی و کنیزی در بازارهای داخل و بیرون کشور بفروش رسید و هر سر دسته امیر خود چندین دختر و زن شوهردار هزاره را بحیث مال غنیمت تصرف کرده بود و نامهای قساوت پیشه گانی چون کرنیل فرهاد، سردار عبدالقدوس، شا آقاسی دوست محمد، جنرال علام حیدر، ملا شکور و صدها جانی دیگر را مرور کنند، بصورت بهتر میتواند از حکومت مدرن و ملی، امیر جلادی، چون عبدالرحمان و نادر خان سر درآورند!
 وقتی میخوانیم سردار عبدالقدوس زنان و دختران  بزرگان هزاره را خود تصرف میکرد و زنان ودختران بی پناه و بیدفاع هزاره را به لشکر خود میبخشید و بخش بزرگی ازین زنان شوهردار مسلمان هزاره بدلیل جرم قومی سر از بازارهای قلمرو هند برتانوی میکشیدند و هزاران تن دیگر را در خانه های این مزدوران انگلیس به بردگی وکنیزی کشیده بودند، اگر ذره ای از وجدان بشری در خلیلزادها وجود داشته باشد، باید این ملت سازی ننگین را محکوم کنند، نه اینکه آنرا الگوی رفتاری خود برای حکومت سازی قرار دهند.[33] امیر در برابر درخواست درانی ها برای بخشش زمین های دیگران بقوم خود میگوید: « اگر شما مرد باشید همه ایل  با دولت 50 هزار مرد جنگی آماده پیکار کنید و هزاره هارا از مملکت افغانستان محو و نابود کنید...».[34] خلیلزاد میخواهد با این ملی گرایی حرکت کند.  از همین باور امیر بوده است که  از قندهار تا وردک زمین های مردم و بخصوص هزاره هارا بزور لشکر قومی تصاحب میکند و آنرا با کمک مالی و تقاوی ومعافیت از مالیات به ایل وتبار خود سخاوتمندانه توزیع مینماید ونام هزاره هارا ازین مناظق، با همان مردان ایل و سلاح انگلیس می بردارد.
 طبق روایت کاتب، همین امیر بعد از گله دزدی وغارت مال و دارایی مردم و ضبط املاک شان پول بیت المال را اینگونه به ایل و قبیله ای خود حاتم بخشی میکند: « امیر عبدالرحمان  فرمان میدهد،  که هرچند مرد و زن و پسر و دختر و برای تمام فرقه محمدزایی 400 روپیه مدد معاش در ماه باید پرداخت شود...».[35] اما این پول ازکجا و جگونه به خزانه امیر جمع میشد« هرچند مرد وزن وپسر و دختر و مال و متاع مردم هزاره را غنیمت گرفته باشد بر طبق آیین دین مبین اسلام! پنج یک را حق دولت دانسته ارسال پایه ای سریر سلطنتی و چهار بخش آنرا خود متصرف شوند...».[36] در واقع چهار حصه را ایل وتبار امیر از فروش مردم هزاره خود می چاپیدند و یک پنجم را از خزینه ملت بخاطر هم تباری بعنوان مدد معاش دریافت میکردند. اما مهمترین بخش فرمان همان دستاویز شریعت دین مبین اسلام است؟!
  این حکم شریعت جز در دین قبیله یی امیر، در کجایی این شریعت وجود دارد، که زن و مرد مسلمان هزاره بنا برهم تبار نبودن با امیر برده وکنیز شوند، پس این طالب و داعش و سایر تروریستان اسلامی در حقیقت خلف الصدق امیر عبدالرحمان اند و این مساله است، که خلیلزاد ها پیرو این ملی گرایی مدرن اند؟! براساس این حکم در مدت کوتاه 306 تن سهم امیر از دختران و زنان شوهردار هزاره میرسد. [37] « امیر عبدالرحمان فرمان میدهد، که قوم شریر هزاره را باید تمام کنند و از انها کسی در ملک باقی نماند.[38] باساس روایت کاتب حضرت والا امر کرد که زمینهای هزاره بطور کل به مردم افغان داده شود...».[39]
« در هنگامیکه ایشک آقاسی دوست محمد خان، هزاره هارا از خانه های شان بیرون کرد و چون هوا سرد بود، زنان و دختران جوان را افغانها تصاحب کردند و اطفال و پیرمردان در زیر برف ماندند و آنهاییکه از کشتن لشکر در امان ماندند در زیر برف جان دادند...».[40] « ایشک آقاسی در بدل استفاده جویی شخصی برخی زمیهای هزاره را برای دهقانان بی زمین غیر افغان توزیع کرده بود، وقتی راپور به امیر رسید، دوباره فرمان داد این زمینهارا از آنها بیگیرند وبه افغانها توزیع کنند... ».[41]
این سلب مالکیت از سایر جوامع در تمام نقاط کشور نیز ادامه یافت تا ملکیتهای مردم به کوچی های پشتون پاکستان توزیع شد.  ارزگان اینگونه بدست خلیلزاد ها می افتد« صدور حکم والا برای ایشک آقاسی دوست محمد هدایت میدهد، که تمام زمینهای مناطق هزاره ارزگان را به افغانها بدهد و تمام هزاره ها از ملک وخانه شان اجراج شوند و حتا محصول زمینها از خانه های شان باید دوباره گرفته شود و به افغانها سپرده شود...».[42] « دارایی تمام تاجیکهای شیعه از وردک، کابل و غزنی ضبط شد، بدلیل اینکه  دو تن از کنیزان هزاره از حرم سرایی ارگ شاهی فرار و بخانه محمد مهدی خان قزلباش پناه برده بودند...».[43]
« مردم هزاره بعد ازین از علفچرهای هزاره جات بخاطر چرایش حیوانات شان استفاده نکنند و آنرا مال دولت دانسته و این علفچرهارا به مردم کوچی افغان واگذار کنند و بدینترتیب مالداران هزاره نابود شدند...» .[44] و امیر طی یک فرمان دیگرزمینهای تاجیکان شیعه و هزاره گیزاب به پشتونها توزیع کرد.[45] « قرار سنجش نماینده ای دولت انگلیس از ماه جولای 1892 تا 1894 در حدود 9 هزار تن از مردم هزاره بحیث کنیز و غلام در بازاز کابل فروخته شده بودند. این در حالی بود که هزاران تن بدون خرید و فروش در دست سران سپاه و کارمندان عالی رتبه ای حکومت بودند. و هزاران تن دیگر در بازار های هند برتانوی و آستانهای دیگر مورد خرید وفروش قرار گرفته بودند...».[46]
خلیلزاد، امیر عبدالرحمان را ایجادگر یک حکومت  مدرن و ملی میداند. و اما  این میر غضب تاریخ چیزی بنام ملت و دولت مدرن را ایجاد نکرده بود، بلکه امیر عبدالرحمان بانی حکومت مرکزی قومی و خانوادگی بوده است، نه ملی. در الیگارشی سیاسی، خاندانی و قومی امیر نقش سایر جوامع و اقوام  تنها به حیث ذخیره لشکر، گرداننده چرخ اقتصادی، آنهم بگونه بیگار، که امیر برای جمع آوری مالیات گوناگون این اتباع را ضرورت داشت، تا خرچ پرهزینه دربار و معاش ایل محمد زایی و درانی و خانوادگی امیر را تکافو کند. و پول برای خریداری اسلحه برای سرکوب خود آنها جمع آوری شود، بود و بس.
امیر آهنین خلیلزاد، چرا تمام توجه اش را به انبار کردن اسلحه و گسترش قوای نظامی معطوف کرده بود. در حالیکه امیر با کدام دولت خارجی در جنگ نبود و هرقدر از خاکهای افغانستان را که انگلیس و روس تقاضا کرده بودند، امیر برای حفظ سلطنت و بقای خاندان خود، سخاوتمندانه به آنها باج داده بود و این همه انبار کردن اسلحه و مهمات، در دولت ملی و مدرن امیر عبدالرحمان!  صرف برای سرکوب ناراضیان قومی  ورقبای سلطنت بود، که از اداره استبدادی وقومی قرون وسطایی امیر  و دادن مالیات گوناگون به فغان رسیده بودند.
اگر چند تن مرزایی ازسایر جوامع واقوام دردربار امیر آهنین بودند وگاه و ناگاه به مصادره اموال شان محکوم میشدند، نه برای این بود، که امیر به شرکت اقوام غیر خودی در اداره دولت معتقد بود، اینها در واقع جمع کنندگان مالیات برای امیر، سردار و خاندان، و ایل و تبار امیر بودند، که بدون آنها، کسی نبود تا مالیات را گرد اوری و ثبت دفتر ودیوان امیر کند. در واقع درامارت متمرکز مرکزی استبدادی امیر، همه مردم خراج خانواده وایل امیر  را میپرداختند و باجگذار امارت امیر بودند و حکومت مدرن و ملی ونمادهای ملی امیر  همین بود، که خلیلزاد هارا شیفته کرده است.
امیر دشمنی افغانها و غیر افغانها را در حاکمیت قومی، قبیله یی و تباری خود نهادینه کرده بود، که تاکنون بحیث یک میراث شوم باقی مانده است و همین دشمنی است، که خلیلزاد ها را تحریک میکند، تا بجای لشکر انگلیس مورد استفاده امیر، لشکر بیش از پنجاه کشور  زیر رهبری امریکارا وارد این کشور کنند، تا این میراث قومی و قبیله ای حفظ شود.
 امیر عبدالرحمان، افغانستان را، کشور افغانها ( پشتونها) میدانست و اقامت جوامع، اقوام واتنیهای مختلف دیگر را، نه به اساس حقوق ملی و شهروندی و هموطن بودن، بلکه به دامن پراخ! افغانها ارتباط میداد  و این غیر افغانها نه شریک برابر قدرت، بلکه رعایای تابع سلطه سیاسی افغانها تلقی میشدند، تفکر و سیاستی، که امروز از حنجره ای، خلیلزاد ها، کرزی ها، احمدزی ها، یون ها، طاقت ها و سایر گروه های فاشیستی بیرون میشود.
امیر عبدالرحمان بهترین الگوی استبداد سیاسی و اجتماعی در تاریخ افغانستان بوده است. این امیر بغیر از قدرت سیاسی و اجتماعی جامعه پشتون، بچیزی دیگری ایمان نداشت و مقصدش از کاربرد اسم افغانستان سرزمین پشتونها بوده است. او با صراحت همان اهدافی را در کتابش بیان داشته بود، که امروز دیگران برای تطبیق دوباره اش میجنگند.  امیرهیچگونه اعتقاد به حل معضل ملی از طریق مشارکت سیاسی با جوامع دیگر نداشت.  ویا بعبارت دیگر موفقیت امیر عبدالرحمان در تاسیس دولتی مطلقاً افغانی یگانه الگوی اعتقادی سیاسی و اجتماعی کسانی است، که نمیخواهند باورهای ملی و سیاسی شان ازین الگوی تاریخی تغییر داشته باشد.
خلیلزاد  دلبسته امیر عبدالرحمان  است و برای برگرداندن تمام و کمال حاکمیت قومی امیر عبدالرحمان از هیچ تلاشی دریغ نورزیده است. اگر امیر عبدالرحمان خان،  در بدل اقتدار بی افتخار و حاکمیت قومی وخانوادگی اش  کشور را به انگلیس فروخت و با خاک فروشی و وطن فروشی جوامع واقوام غیر پشتون را راسر کوب کرده بود. خلیلزاد برای برگشت اقتدار و سلطه قومی بر دیگران کشور را به حراج امریکا گذاشته است. در واقع حلقه وصل هردو همان تفکر وسیاست فاشیستی وتمامیت خواهی و تحکیم سلطه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی وهویتی بر هموطنان غیر پشتون شان بوده و است.

                                          ***
ــ  در مورد امیر امان اله خان نیز قضاوت خلیل زاد یکسویه و ملهم از حب و بعض قومی است و تنها بر تجدد گرایی امیر امان اله خان تکیه کرده است. خلیلزاد از اشتباهات امیر حرفی بمیان نیاورده است.  اما کند و کاو تاریخی و مروری بر نوشته های مشروطه خواهان همعصر امیر  و یاران نزدیک او، درک و برداشت بهتری، از شخصیت امیر، کارکردها، دیدگاها و همینطور برای فهم دوره امیر امان اله و تجدد خواهی ناکام او فراهم میکند و نسل جوان و بالنده کشور را از چگونگی حکومتداری امیر تجدد خواه بگونه ای بیطرفانه آگاه میسازد.
امان اله بنای پادشاهی را بر دسیسه ای قتل پدر و عمش گذاشت. بعد از قتل حبیب اله سراج، باید باساس رسوم پادشاهی،  و تعهد قبلی امیر امان اله، سلطنت حق نایب السطنه سردار نصراله برادر شاه بود و  در صورت انصراف موصوف این حق به پسر ارشد شاه ( عنایت اله خان ) میرسید. اما امیر بدون در نظر داشت بیعیت بزرگان و سپاه  که  به سردار نصراله نایب السلطنه بیعیت کرده بودند، در برابر عمش بایستاد و برادر بزرگ را نیز کنار زد.[47] امان اله خان برای رسیدن به تخت و پادشاهی تمام تعهداتی که با جمعیت سری دربار بسته بود، زیر پا کرد. جمعیت سری ( نایب السلطنه، امان اله خان، محمد ولی خان، شجاع الدوله خان، حضرت فضل عمر مجددی، محمد نادر خان، میر زمان الدین بدخشی، محمد یعقوب خان، محمد سمیع خان، محمد ابراهیم قزلباش، عبدالعزیز خان ...) با تعهد کتبی و مهر در قرآن، پذیرفته بودند، که بعد از امیر حبیب اله سراج، زمام امور به سردار نصراله خان  تعلق بیگیرد. اما نتنها اینکه امان اله خان پدر را بخاطر سلطنت کشت، بلکه کاکای خود را نیز بقتل رساند و برای پنهان ماندن راز،  چند تن بیگناه دیگر را نیز اعدام کرد.[48]
 امیرامان اله خان، اگر خود در قتل پدر دست نداشت، برای از میان برداشتن نشانه های قتل  امیر حبیب اله، سردار نصراله، مستوفی محمد حسین، شاه علی رضاخان کرنیل را بقتل رساند و زمینه ای تحقیق و محاکمه عادلانه را در مورد قتل امیر حبیب اله از میان برد. در واقع خون خواهی امیر یک بهانه بود و به اساس نوشته ای فیض محمد کاتب از طرفداران امان اله خان، اردو طرفدار کسی بود،  که معاشش را بلند میبرد و امان اله معاش اردو را به بیست افغانی افزایش داد.[49]
 بر خلاف روال افکار عمومی، امیر امان اله بیشتر دعوای پادشاهی داشت، تا ضدیت با سیاست انگلیس. امان اله بعد ازینکه حریفان تخت و تاج را عقب زد و پادشاه شد و به استقلال خواهی زیر تاثیر افکار عامه و مبارزه ای مشروطه خواهان پرداخت و استقلال خارجی تامین شد، در یک چرخش محافظه کارانه، دوباره برای تامین روابطش با انگلیس تلاش کرده بود: « مقصد من به هرنحوی که در ظاهر تعبیر گردد در واقع اینست که اگر انگلستان موقع دهد، قدم به قدم به آن نزدیک شوم و تنها مناسبات حسن همجواری را با روسیه حفظ نمایم ...».[50] در پی این تمایل  و نزدیکی به هند برتانوی، امیر امان اله فعالیت انقلابیون هندی را چون مولوی عبیداله، راجامهندر پرتاب، قاضی عبدالولی  و... متوقف ساخت و آنهارا از افغانستان اخراج کرد.[51] امیر زیر تاثیر شورشهای ارتجاعی تمام برنامه اصلاحات را کنار گذاشت و با استفاده از همان ابزار های سنتی جرگه بازی، واپس سمت و سوی حکومت را بسوی حکومتداری پدر و نیروهای ارتجاعی برگشتاند.[52]
نفوذ بستگان تباری امیر امان اله خان، که اکثراً بحیث حکام دولت، در آستانها ایفای وظیفه میکردند و به کسی پاسخگو نبودند و هرکدام حیثیت شاه مطلق العنان را در محل ماموریت خود داشتند، فساد را در کشور به اوجش رساند و باجگیری از مردم را به مرض علاج ناپذیری تبدیل کرد. زیرا غیر از شاه کسی دیگر صلاحیت برکناری و مقرری این افراد را نداشت و کسی نمیتوانست مستقیماً به شاه مراجعه کند. و امیر هیچگاه نتوانست در بین ایجابات یک اداره سالم و عصری و مناسبات سنتی خانوادگی و خویش و تباری، جانب مردم را بیگیرد و همیشه طرف اخیر را التزام میکرد و ازینرو کار اداره هرروز بد تر از روز قبل میشد.[53]
شاه بیشتر به تقلید سطحی از تمدن اروپایی و جنبه های مختلف آن پرداخت، اما به جنبه اصلاحی و سیاسی ارزشهای اروپایی توجه نکرد. ازینرو  نه مشروطیت بوجود آمد، نه به احزاب سیاسی کمک و اجازه فعالیت داده شد، نه تفکیک قوای ثلاثه صورت گرفت و نه اقتدار وابستگان خانواده شاه که اکثرن ضد ترقی و مشروطه خواهی بودند، برچیده شد و نه پارلمان و ارگانهای قانونگذاری بوجود آمدند. و در واقع هیچگونه زمینه ای دخالت مردم در سیاست و اداره امور جامعه تامین نگردید. شاه به تغییر لباس به اروپایی، تعطیلی هفته و کاپی از زرق وبرق اروپایی پرداخت بدون اینکه به جنبه اصلاحات و اقعی واساسی توجه کند.
 آزادی زنان اعلام شد. اما بدون اینکه شرایط فرهنگی جامعه تغییر کند، نهاد های حقوقی و قانونی از زنان حمایت کنند، مساله اشتغال زنان و آزادی اقتصادی آنها از پنجه مرد سالاری مد نظر قرار گیرد. و این اقدامات نمایشی و شتاب زده شاه، قشر محافظه کار مذهبی را که از پایگاه اجتماعی پرقدرت اجتماعی و دینی برخوردار بودند، علیه این تظاهر متمدنانه برانگیخت و شاه را با حسن نیت فردی برای اصلاحات سرنگون کرد.
شاه به مطالبات دسته های پراگنده روشنفکران، که همکار رژیم بودند، مبنی بر ایجاد کشور شاهی مشروطه، اعتنا نکرد وهمه را از خود راند. روشنفکران میخواستند سلطنت وحکومت از هم جدا شود، شاه به سلطنت بپردازد و قدرت اجرایی در دست حکومت پاسخگو به مردم سپرده شود. شاه با جاه طلبی مفرط سیاسی همه قدرت را خود تصرف کرد و انرا در خانواده متمرکز کرد.[54]
اداره ای امیر امان اله بشهادت تمام صاحب نظران ومؤرخان کشور و از جمله هواخواهان مشروطه خواه شاه و به قول کاتب، یکی از فاسدترین و رشوه خوارترین اداره در بین کشورهای همجوار بوده است، که همین مورد هم فاصله بزرگ بین او  و مردم کشید. شاه همه چیز را برای شهرت طلبی انجام میداد تا پابندی به اصلاحات و ریفورم های بنیادی در اداره.  خواست روشنفکران از شاه استقلال و مشروطیت بود، که دران شاه باید به نماد اصلاحات بدل میشد و قدرت را به مردم میگذاشت، چیزیکه شرط اساسی برای هرگونه اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در جامعه شمرده میشد و  بحساب میرفت. [55]
امیر امان اله برده ها و کنیزان جامعه هزاره را بخشید و قانون بردگی و کنیزی را ملغا کرد. درحالیکه تمام خانه وکاشانه و زمین و مایملک این بردگان وکنیزان کماکان در دست قوم امیر ماند. هزاره های رها شده از زنجیر علامی وکنیزی به بردگی اقتصادی کشانیده شدند و این بار برای زنده ماندن در خانه های اعیان و اشراف و والاحضرتان در بدل یک لقمه نان به بیگاری پرداختند. در واقع تنها شکل وشمایل کنیز و برده  عوض شده بود، درصورتیکه نه خانه وملکیت شان مسترد شد و نه صاحب کدام ملکیت جدید شدند.
با این اقدامات استبدادی و پیشبرد سلطنت مطلقه و خود داری شاه از شرکت دادن مردم در پروسه های سیاسی، روشنفکران، که بیشتر در دودسته تقسیم و همکار شاه بودند و از برنامه اصلاحی روی کاغذ او حمایت کرده بودند، نیز ازو متنفر شدند و از همکاری باشاه خود داری کردند. در حالیکه در این زمان دو جریان سیاسی مشخص تحول طلب و محافظه کار در کشور وجود داشت، که رهبری غیر رسمی جریان تحول طلب و ترقیخواه را محمدولی خان دروازی و قیادت غیر رسمی دسته محافظه کار را محمد نادر خان به عهده داشتند.[56]
امان اله خان  مطابق مقتضای مشروطه خواهی و پیشبرد اصلاحات سیاسی و کاهش شیوه های استبدادی اداره، باید به این دوجریان سیاسی کمک میکرد و به آنها امکان فعالیت سیاسی و تشکیلاتی میداد تا از حلقه به حزب تبدیل میشدند و به این ترتیب  راه های دخالت مردم با ایجاد احزاب سیاسی و برگزاری انتخابات حزبی هموار میشد و مشروطیت نهادینه میگردید. حزب برنده در  راس قدرت  اجرایی جای میگرفت و بخش دیگر در اپوزیسیون دولت. تنها با این راهکار بود، که پروسه حکومت مشروطه ایجاد و روند تحولات مشروطه خواهی از بند بودن به کاکل دربار و درباریان بی نیاز میشد و پروسه های سیاسی از زیر تاثیر  تفکر و سیاست فدراسیون قبایل بیرون و  به مردم سپرده میشد. رقابت بین جریانهای محافظه کار و ترقیخواه و تحول طلب از طریق پروسه های سیاسی و کار زارهای دموکراتیک، زمینه باز گشت به استبداد سیاسی ــ قومی، گذشته را منتفی میساخت و از اغتشاشات و شورشهای داخلی جلو میگرفت و روند اصلاحات را تسریع میکرد.
همین امیر تجدد خواه و نوگرا در آخر هم به نوکر انگلیس محمد نادر خان تسلیم شد و برای گرفتن عین المال خود، که در واقع همه به مردم تعلق داشت وبزور از مردم ضبط شده بود، بیعیت نامه سیاسی فرستاد، که به آن هم نرسید و همه را هاشم خان قبضه کرد. این در حالی بود که صدها جوان روشنفکر بنام طرفداری از امان اله لقمه توپ  شدند ویا در سیاه چالهای ارگ بدست نادر و هاشم جلاد مشهور به جانی اعظم سر به نیست شدند ویا هم در زندانهای قرون وسطایی بوسیدند.
شاه با آنکه کارزار دهشت و وحشت، ترور و کشتن وبستن در برابر طرفدارانش و مشروطه خواهان توسط حکومت نادرشاه و برادران به جریان افتاده بود، از شاولی خان شوهر خواهرش میخواهد، که مال، زمین و جایداد عین المالش و ملکه ثریا را به او بسپارند، مال و دارایی و جایداد هایی، که توسط امیر عبدالرحمان و امیر حبیب اله از مردم غصب شده بود و بعدن جز دارایی غصب شده سه برادر قرار گرفته بود. و نادر خان با استفاده از همان جرگه ای افزار قبیلوی، این خواست شاه رد کرد و شاه در کنار اینکه حیثیت و وجاهت سیاسی خود را از دست داده بود، بمال هم نرسید.[57]
اما دلبستگی خلیلزاد ها به امان اله خان،  نه به لحاظ استقلال خواهی و  تجدد خواهی و نوگرایی به  امیر امان اله خان است. زیرا خلیل زاد ها دنبال استقلال و آزادی کشور نبوده و نیستند وهر روز، سر از نو آنرا به قباله شرعی قدرت زورگوتر وبرتر میفروشند. اکت و ادا درآوردن  تجدد خواهی و نوگرایی آنها نیز ریاکاری و مردم فریبی بیش نیست. زیرا خلیلزاد ها  از دوران جهاد بدینسو دنبال قوم گرایی و قبیله گرایی بوده و اند، نه تجدد خواهی و نوگرایی. همکاری او با حکمتیار، یونس خالص و بخصوص طالبان و تروریستهای اسلامی و سلفی و نیروهای محافظه کار قرون وسطایی در دوسوی مرز، پرده از ریاکاری مدنیت گرایی، تجدد خواهی و نوگرایی خلیلزاد از مدتها قبل برداسته است. ملی گرایی خلیل زاد  نیز روشن و غیر قابل بحث است .  خلیلزاد از آوان نوجوانی با پیوستن به شبکه جاسوسی امریکا، تا شمولیت در جنگ خونین قدرتهای جهانی در میدان افغانستان، وسیله مؤثر این جنگ بوده و است  و بعد از ختم اشغال شوروی، خلیلزاد یکی از کارگزاران اصلی اشغال کشور بدست امریکا بوده است وبدیترتیب هرنوع ادعای آزادی خواهی، استقلال طلبی، تجدد خواهی، نوگرایی و ملی گرایی  از جانب خلیلزاد ها، پوچ وعاری از حقیقت است.
  پیوند فکری و سیاسی خلیلزاد  بیشتر به امان اله خان، پیوند خونی و تباری و قومی است و بیشتر راهکارهای زیرین امیر امان اله خان، بدل خلیلزاد ها چنگ زده اند:
1 ــ محروم کردن زبان پارسی دری از هویت ملی
شاه امان اله بر خلاف روال معمول فرهنگی در کشور در 30 حمل 1302 یا 19 اپریل 1923 در لویه جرگه جلال اباد، زیر تاثیر وسوسه های طرزی، زبان ملیتی  را برکشید و با این اقدام زبانهای دیگر و از جمله زبان پارسی دری را از ملی بودن محروم کرد. و برای این منظور « مرکه پشتو » را تاسیس کرد و این اولین اقدام تبعیض امیز در برابر زبان جا افتاده وچند قومی افغانستان بود، که مال قوم خاصی نبود و در تملک شخصی هیچ جامعه، گروه خاص قومی نبوده ونیست و بحیث زبان رابطه، همبستگی فرهنگی، تمدن سازی و ملت سازی در کشور از نقشی خاصی برخوردار بوده و میباشد؛
گرچه امیر امان اله چنانکه بعد ها خصومت و دشمنی با زبان پارسی دری آغاز گردید وتا هنوز با شدت بیشتر از گذشته ادامه دارد، در برابر زبان پارسی دری به اقدامات سرکوبگرانه متوسل نشد. و زبان پارسی دری کماکان بحیث یگانه زبان رسمی باقی ماند، اما با اقدام جرگه جلال آباد راه را برای فارسی ستیزی و دشمنی با آن توسط طرزی ها، باز گردید.
 با وسوسه، طرزیها  واقدامات  در راستای سیاست جدید فرهنگی، اقدام امیر،  در کشور بعدها دوپارگی فرهنگی را ایجاد کرد و پروسه ملت سازی را به دشواری بزرگ مواجه کرد و تاکنون نیزکشور بجای ملت شدن، انقطاب ملی را تجربه میکند. در حالیکه زبان پارسی دری به قوم خاصی تعلق ندارد و زبان ادبی و فرهنگی است که به همه یکسان تعلق خاطر دارد و میراث مشترک همه اقوام وباشنده های این کشور است.
  زبان پشتو، زبان یک جامعه خاص است و نمیتواند در فرهنگ و ادب، اقتصاد، اداره وسیاست ورابطه بین همه بخشهای مردم افغانستان نقش زبان پارسی دری را بحیث زبان بین الاقوامی بازی کند.  اما امیر امان اله، بر خلاف حاکمیت های قبیلوی خلف خود، به تعمیم اجباری زبان پشتو نپرداخت و جایگاه زبان پارسی دری را در اداره و فرهنگ و رابطه مشترک با تمامی جوامع و اقوام حفظ کرد.
2 ــ نظامنامه ناقلین
یکی دیگر از راهکار امیرامان اله خان که بدل گروه های فاشیستی چنگ زده و میزند، مساله  نظامنامه ناقلین وانتقال پشتونهای دو سوی مرز دیورند، به شمال کشور بوده است. این اقدام ستمگرانه ملی زمینه تبعیض، تفرقه و بحران اجتماعی وقومی را در کشور بیشتر تحریک کرد و برای پشتونهای داخل و پشتونهای هند برتانوی وبعد پشتونهای پاکستان امتیاز ویژه و استثنایی قایل شده بود و با استفاده ازین برنامه فاشیستی تعداد کثیری از پشتونهای « لر و بر» بشمال کشور منتقل شدند و این سیاست در بعد ها بجابجایی گشترده پشتونها در شمال منجر شد و  افتراق خونین قومی را در شمال بوجود اورد. و امیر امان اله در واقع همان سیاست امیر عبدالرحمان راکه مبتنی  بر پشتونیزه کردن کشور وبویژه شمال بود، تداوم بخشید.
 این در حالی بود که در حومه کابل، غرب و حوزه شمال کشور به صدها هزار دهقان بی زمین و کم زمین وجود داشت که در تمامی این نظامنامه ها، ایجاد پروژه های آبیاری و زیر کشت آوردن زمین های بکر وبایر صاحب یک بسوه زمین نشدند و حق انها به پشتونهای قلمرو هند برتانوی و بعدن به پشتونهای پاکستان سخاوتمندانه و رایگان توزیع شد.
3 ــ تعویض نقش  واراده سیاسی مردم به جرگه های قبایلی
امیر بجای توسل به راهکار های دموکراتیک و دخالت مردم در سیاست و اداره ای امور جامعه، جرگه بازی را که از رسوم و فرهنگ قبیلوی قوم خاصی منشا گرفته و میگیرد، در حیات سیاسی و اجتماعی و انتخاب حاکمیت و پروسه های قانون گذاری مروج ساخت که تا کنون یکی از افزار های مهم سلطه ای حاکمیت یک قومی و دفاع از منافع من یک قوم  بجای ما ی مردم و ملت و مقوله های ملی کاربرد افزاری داشته و دارد.
 این جرگه های قبایلی و باجمع آمد سران قوم و قبیله، سنت منسوخی را بجا گذاشته است، که دران تعویض اراده سیاسی مردم را بچند تیکه دار قوم و قبیله واگذار کرده است  و باالوسیله این ساختار قبیله یی گاهی کشور را به قدرتهای دیگر فروخته اند و زمانی هم حاکمیت استبدادی دست نشانده  تک قومی را بر گرده مردم تحمیل کرده اند. در واقع این کارروایی امیر پیشین برای راهکار و فرهنگ سیاسی قبیلوی است، که جوش قبیله گرایی را با تجدد و نوگرایی فاشیستهای قومی وتباری می آمیزد  و آب  دهن خلیلزاد ها  را سرازیر میکند؛
                                                       ***
ــ خلیل زاد میگوید: « در زمره ای چهار گروه قومی پشتونها و تاجیک ها مسلط بودند ... ». فرستاده، برگه 17 . اما اینکه تاجیکان در کدام بخش قدرت سیاسی مسلط بودند و چی نشانه ای از تسلط آنها در سیاست و اداره امور جامعه و محور قدرت وصلاحیتهای تصمیم گیری بچشم خورده و میخورد چیزی نمیگوید. این درحالی بوده و است که قدرت در کشور کاملن قومی بوده و است و تمام تصامیم سیاسی و ملی در مورد تمامی مقدرات ملی و سیاسی کشور در حلقه دربار و مجمع روسای قبایل پشتون گرفته میشد و تمام بخشهای سیاست داخلی و خارجی بدست یک فرد در راس فدراسیون قبایل قرارداشته و دارد.
 اگر چند تن از مرزاهای تاجیک در اداره دولت های قومی وقبیله ای گماشته میشدند، این بیشتر به منظور گرداندن چرخ اداره دولت بود، نه اینکه آنها شریک قدرت سیاسی باشند و بتوانند در تصامیم نقش داشته باشند. و اداره همان تجدد طلب امیر امان اله خان از مرکز تا آستانها بدست سران قبیله ای امیر بود و دیگران نقش سمبولیک درین اداره داشتند. بیشتر این تاجیکهای، که خلیلزاد آنهارا در ادارات مختلف دیده است، پشتونهای بوده اند، که در محیط فرهنگی وزبانی پارسی دری پرورش یافته بودند و در واقع پارسی زبان شده بودند، اما نه به لحاظ تباری تاجیک بودند.
                                                    ***
ــ خلیلزاد زاد از تاریخ موفق، ملت سازی در افغانستان  بین سالهای 1929 تا 1979 یاد میکند. فرستاده، برگه 115 .
مگر جناب خلیلزاد نمیگوید، که این «ملت افغان» چرا دوباره درگیر بحران قومی شد و چرا به جنگ قومی رفت و چرا هنوز تا 2017 در بحران و انقطابهای خونین اجتماعی  دست و پا میزند و عامل این افتراق چیست و چگونه بر طرف میشود؟
واقعیت مسلم اینستکه، جامعه ای که قدرت سیاسی را در انحصار خود دارد، هنوز به پدیده قدرت سیاسی، بحیث مال موروثی و ننگ قومی مینگرد و هنوز بر خلاف این ادعاهایی بلند بالای « ملت سازی موفق » قدرت در شکل تملک مالکانه ای فدراسیون قبیله ای نگهداشته شده است. آرامش قبل از برخوردهای قومی برای تصرف حاکمیت سیاسی، در زمان ادعا شده، در واقع پیامد سرکوبهای خونین قومی و اجتماعی توسط حاکمیتهای سیاسی ــ قومی، با حمایت قدرتهای استعماری و کشور های خارجی بوده است. و هر زمانیکه مداخله قدرتهای استعماری از پشت سر حاکمیت های سیاسی ــ قومی، کمرنگ شده است، بحران قومی و کشمکش ها برای تصاحب قدرت سیاسی بطور کلی و یا بخشی ازان از سر گرفته شده است.
یک دوره خاموشی « ملت سازی موفق » در نتیجه سرکوبهای خونین « امیر آهین» بوجود، آمد و باسست شدن طنابهای استعماری در زمان شاه امان اله فرو ریخت. دوره دیگر با سرکوب نادر شاه و حکومت سه برادر و در نتیجه فضای اختناق و ارتجاع و استبداد سیاسی منجر به زیر خاکستر شدن بحران وکشمکشهای قومی شد و این دوره ای « موفق » هم در اثر بی موازنه شدن تکیه گاه خارجی محمد داود خان بیک چشم بهم زدن خاک ودود شد. ازینرو نارضایتی برای تغییر و تقسم قدرت سیاسی در کشور گاهی در اثر شدت استبداد سیاسی ــ قومی، ضعیف و زمانی که ریشه های حمایتی این استبداد  در بیرون از کشورخشکیده است، از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل شده است.
 در واقع تلاشها از 1929 تا 1979  برای استحاله جوامع واقوام در هویت، تاریخ، فرهنگ، و ارزشهای اجتماعی قبیلوی جامعه پشتون، با رویکرد های استبدادی و سرکوبگرانه و با حمایت خارجی و استعماری، تا کنون تلاشهای ناکام و بی نتیجه برای « ملت سازی مؤفق» بوده است. پیش ازینکه این دوره تاریخی را تلاشهای موفق ملت سازی بدانیم، درواقع این زمان با اسارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی و ارزشهای اجتماعی جوامع واقوام غیر پشتون مشخص میگردد. که همه نه در هویت افغانی استحاله شده اند و نه هم فرهنگ، تاریخ، هویت و ارزشهای اجتماعی شان در سطح کلان ملی تبارز و امکان مطرح شدن یافته است. و هنوز انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، زیر بنای حاکمیت سیاسی استعماری و تلاش برای استحاله اقوام در یکی، کشمکشهای خونین و لاینقطع را بوجود آورده است و پروسه ملت سازی را با دشواری علاج ناپذیر مواجه کرده است.
 درین ملی گرایی موفق، خلیلزادها از سمبولهای قومی بجایی ملی حرف میزنند و در واقع بمیان آوردن تابوهای قومی بجایی ملی و عوضی گرفتنها، که نکسی جرأت عبادت آنها را داشت و دارد و نه نکسی قدرت ترک آنرا، فرجام پروسه های شکل گیری ملت سازی و وحدت ملی را باچالش بزرگی روبرو ساختته است و مسئولیت اساسی این وضع بدوش،  گرایشهای فاشیستی است که با حربه ای انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، و استعماری ساختن زیر بنای حاکمیت سیاسی از هرنوع همبستگی، همسویی و تفاهم ملی برای عادلانه تر کردن حاکمیت سیاسی جلوگرفتند.
خلیل زاد با ابا و قبای مدرن امریکایی و کردار قرون وسطایی قبیلوی، میخواهد همان موفقیتهای امیر عبدالرحمان، نادرخان، داودخان و طالبان را در مورد ملت سازی و وحدت ملی و  فرهنگ ملی، هویت و تاریخ ملی بکار بندد و الحق که تاکنون با سوار شدن بالای شانه تیکه داران و معامله گران قومی موفق نیز بوده است.
اگر به ملت و قاموسهای ملی در کشور ارج گذاشته شود، نیاز به این همه توطیه گری و باز کردن پای هر بیگانه و ارتشهای استعماری برای سیادت قومی و تمامیت خواهی وپیروز شدن در مبارزه ای قومی برای سلطه بر حاکمیت سیاسی چه معنادارد؟  هر شهروند افغانستان باید این حق را داشته باشد، رییس جمهور و یا هر پست کلیدی دیگر را با اراده سیاسی آزاد مردم بدست آورد، ولو که به کوچکترین اقلیت قومی افغانستان تعلق داشته باشد. اگر همه به ملت شدن بدون تک روی قومی وتباری معتقد باشند، کشور چرا به جنگ قومی گرفتار شود، چرا کوچ اجباری و جابجایی های قومی، چرا جا دادن پشتونهای پاکستان در زمین و مزرعه و خانه وکاشانه ی دیگران و صد ها پرسش دیگر، بی پاسخ در مورد ملی های مؤفق قومی خلیلزاد.
با آن بازیهای قومی و قبیله ای  و دلهره خلیلزاد برای قوم خودش، ومسخ کردن تمام نماد و نمودهای  ملی وجا گزینی و استحاله انها در سمبولهای قبیلوی و قومی وریختن همه چیز و همه ارزشها در پای بت قوم و قبیله، باز هم خلییلزاد میفرماید: «  هویت ملی و ملی گرایی در کشور نیرومند است...» . فرستاده صفحه 114 .
 این در حالی است، که نه وحدت ملی شکل گرفته است و نه ملتی وجود دارد، تنها چیزیکه در کشور تا کنون بجای وحدت ملی پرستیده شده وحدت اجتماعی است، که آنهم زیر تاثیر دین و مذهب و فرهنگ دینی شکل گرفته است. اگر واقعا خلیلزاد ها به ملت و وحدت ملی و ملی گرایی؟! اعتقاد میداشتند،  دلهره  وعوامل نزدیک شدن شمال! به امریکایی  برای خلیلزادکه خود مهره ای درشت استخباراتی آنست، از کجا بوجود میآمد؟! همه کس میداند، که گروه های فاشیستی از جنس خلیل زاد، برداشت شان از ملی، همان ملی های قومی است و تاریخ، فرهنگ، هویت و ارزشهای اجتماعی یک قوم را بر دیگران بمثابه ای ارزشهای ملی تحمیل کرده اند؛
                                        ***
ــ خلیل زاد میگوید: « پشتونها بزرگترین گروه قومی، که ار قرن هفدهم نیروی مسلط بودند، تقریبا همه رهبران افغان پشتون بودند. من نگران بودم که نزدیک شدن غیر معمول امریکا با شمال، امکانات را از دست پشتونها بردارد...». فرستاده برگه 105 .درین اظهارات خلیلزاد چند مساله ای مورد بحث وجود دارد:
 1 ــ اگر واقعا خلیل زاد به دموکراسی، آزادی، برابری و برادری اقوام باور میداشت؟ که ندارد، اداره حکومت مؤقت حق مشروع جبهه مقاومت بود. زیرا این جبهه  یگانه نیرویی بود که در برابر طالبان وتروریزم و پاکستان قرار داشت و با آنها در جنگ بود و بطور طبیعی و قانونی بدیل امارت طالبان بود. البته مساله برپایی حکومت حق مشروع  تمام مردم افغانستان بود و این مساله میتوانست در مرحله بعدی با راهکار دموکراتیک و پروسه های سیاسی تحقق یابد؛
2 ــ خلیلزاد بعنوان هماهنگ کننده امریکا در افغانستان و هرکاره باشی، چی اشکالی را در نزدیکی جبهه مقاومت با امریکا میدید؟ جز دلهره ای انحصار قدرت قومی خودش و ترس از تقسیم شدن قدرت سنتی بین تمام جوامع واقوام افغانستان و چون خلیلزاد ها، حق مالکیت و تملک قومی بر حاکمیت سیاسی را دعوا  دارند، ازینرو، از داشتن هرگونه نقش محوری جوامع واقوام در حاکمیت سیاسی افغانستان نگران اند و همینگونه داشتن رابطه خارجی نیز حق انحصاری جامعه ای پشتون بحساب میآید؛
3 ــ خلیلزاد ممکن تنها تاریخ قومی خود را خوانده باشد، وحاکمیت سیاسی قوم پشتون را  یک قرن قبل برده، و آنرا از قرن 18 به 17 کشانده تا دعوای مالکیت خلیل زاد بر کشور قدیمتر جلوه کند. مگر آقای خلیل زاد، تاریخ درین سرزمین از قرن 18 شروع شده است و یاپیش ازین همین کشوری، که اکنون نامش را افغانستان گذاشته اند در روی زمین و در نقشه کره خاکی وجود داشت یا خیر؟ اگر وجود داشته است، طبعا بیک حاکمیت سیاسی و از جامعه دیگر نیز تعلق خاطر داشت. مگر جناب خلیلزاد نام سلاله های متعدد راکه برین کشور حکومت کرده اند، نخوانده است؟ مگر طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، غوریان،خوارزمشاهیان،مغولان، تبموریان تقریبا از  نیمه  اخیرقرن هشتم  تا قرن هجدهم میلادی که برین خطه حکومت کردند، همه غیر پشتون نیستند؟ پس این نیروی مسلط در تمام دوره های تاریخ خلیل زاد، پندار باطل است.
4 ــ اگر قول خلیلزاد را در مورد «دولت مدرن» بپذیریم. حاکمیت  متمرکز مرکزی از زمان امیر عبدالرحمان بگفته جناب خلیلزاد « امیر آهنین » شروع شده، که دولت امیر، سلطه سیاسی و قومی و خانوادگی خود را برتمامی کشور پهن کرد. مگر از زمان امیر آهنین تا زمان وایسرای امریکایی خلیلزاد، زیربنای این حاکمیت ها استعماری نبوده ونیستند؟ تنها پول، حمایت سیاسی، تسلیحاتی و استخباراتی قدرتهای استعماری این حاکمیتها را سر پا نگهداشته است و منازعه قدرت  وپیروزی در جنگ قومی با حمایت خارجی رقم خورده است. هرزمانی که حمایت خارجی از پشت سر این حاکمیت های سیاسی ــ قومی برداشته شده است، این حاکمیتها بیک چشم بهم زدن فرو پاشیده اند. پس نیروی مسلط نبوده ونیستند.
5 ــ در کشوری که نه نفوس شماری معتبر صورت گرفته و نه کسی دندان گو ساله را حساب کرده است، خلیل زاد متکی به کدام اسناد، پشتونهارا بزرگترین گروه قومی  میداند؟ یا مبنای قضاوت خلیل زاد همان احصاییه های سیاسی  « لر + بر » است. اگر این اکثریت واقعیت دارد! چرا خلیل زاد و تیم فاشیستی اش در برابر توزیع شناسنامه های برقی از 2001 تا 2017 سنگ اندازی میکنند و سیاست « مشت پوشیده و هزار دینار » را بکار میبرند؟!
 در واقع دلهره ای اصلی خلیلزاد و تحریکات رگه قبیلوی وبازی با کارت قومی وجنگاندن جوامع واقوام بیشتر برای از دست نرفتن وتداوم حاکمیت سیاسی ــ قومی تبار خلیل زاد بوده و است و او توانست با تطمیع مهره های مهم جبهه ضد طالبان مانند فهیم خان، قانونی، عبداله، کریم خلیلی، محقق، جنرال دوستم و اسماعیل خان و...،دوباره قبول مادونیت سیاسی را بر جوامع واقوام غیر پشتون تحمیل کند و از طریق خلق بحران در روابط این جوامع واقوام با افزار تیکه داران ومعامله گران قومی، قدرت سیاسی ــ قومی خود را بیمه کند. و آنانیکه حاضر به این معامله های ننگین نشدند، از سر راه بگونه ناجوانمردانه برداشته شدند.
خلیلزاد در واقع توانست حاکمیت سیاسی ــ قومی را برگرداند و با استفاده از تجربه ای تاریخی زمان استعمار انگلیس، که پشت بند حاکمیتهای سیاسی ــ قومی بودند،  امریکا را در پشت سر حاکمیت خود ساز قومی خودش قرار دهد. با این ترتیب خلیلزاد نتنها امارت ضدبشری طالبان دستپرورده خودش را نبرداشت، بلکه با تعویض مهره کرزی و احمدزی، که هردو منسوب به طالبان اند، بجایی ملا عمر  آنرا بسبک امریکایی آرایش کرد و طالبان را هم در داخل این حاکمیت و هم در بیرون از حاکمیت حفظ کرد و از نیروی جنگی و سیاسی آنها در تصفیه های بعدی در درون حکومت و همینطور بر علیه جوامع واقوام مختلف استفاده ابزاری کرد.
                                                ***
 ــ خلیلزاد با همه لاف و گزافه گویی و داشتن ادعایی آگاهی از تاریخ و اسلام،  درین دو مورد یا کاملاً بی اطلاع است، و یا ضدیت با نام ایران، سبب شده است، تا خلیلزاد مسایل را  وارونه  جلوه بدهد:
 «  در اوایل قرن هفتم میلادی رقابت های منطقه یی با جدایی سنی و شیعه در اسلام و ظهور  هویت متمایز فارسی در ایران پیچیده تر شد. عراق عربی شد، ولی ایران اسلامی شد، ولی عربی نشد...». فرستاده برگه 65 . درین اسلام شناسی و آگاهی تاریخی خلیلزاد  باید بجند مساله مکث کرد:
1 ــ هویت فارسی ایران، نه به بعد از اسلام، بلکه به هزاره اول قبل از میلاد مسیح برمیگردد و از قرن 8 قبل از میلاد تا قرن هفتم میلادی به استثنای برهه ای از تاریخ،  پرشیا یا همان پارس خلیلزاد امپراطوری بزرگ بود؛
2 ــ  مساله مذهب شیعه در ایران نه به قرن هفتم میلادی، بلکه به زمان صفویه در قرن 17 و 18 میلادی برمیگردد و در قرن هفتم میلادی، نتنها اینکه در ایران شیعه وجود نداشت، بلکه سنی هم نبود و این دو مذهب بعدها بوجود آمدند، ولی تا زمان صفویه بخش های مهم کشور ایران سنی مذهب بود و نه شیعه مذهب؛
 3 ــ  نیاکان زبان پارسی دری ریشه چندین هزارساله درین سرزمین داشته است این زبان و هویت ریشه در فرهنگ های میترایی و زردشتی داشته است و بعد هاشاهنامه های مختلف و داستانهای رزمی و حماسی از جمله شاهنامه فردوسی و عرفان خراسانی وعارفان وصوفیان وارسته ای ایران زمین تاریخی، این زبان را از هر نوع خطر فرهنگی وادبی، استحاله وادغام رهانیدند و زبان پارسی دری با پشتوانه بزرگ فرهنگی و تمدنی، که داشته و دارد، خود به زبان تاثیرگذار برای اشاعه و پیشرفت اسلام کمک کرد، در حالی که عرب، نه پشت بند محکم فرهنگی داشت و نه تمدنی؛
4ــ اگر منظور خلیلزاد،  ازین داستان سرایی، مشخص ساختن هویت ایران کنونی با زبان فارسی دری است، باید خاطر نشان گردد، که این زبان از آسیای میانه و افغانستان کنونی در زمان سامانی، غزنوی و سلجوقی به ایران برده شده است و بعدن بحیث زبان رسمی شامل عراق و سوریه و لبنان و ترکیه نیز میشده است. آدمی در سطح خلیل زاد شاید هم ناآگاه نباشد، اما جعلکاری خلیل زاد بیشتر از تاجیک ستیزی، ایران ستیزی و فارسی ستیزی جناب شان برخاسته است، نه اینکه از نقش زبان پارسی درین سرزمین بی اطلاع باشند؛
                                                  ***
ــ  خلیل زاد میگوید: « هجوم شوروی و تاکتیکهای بیرحمانه ماسکو فضای افراطی را بوجود آورد، که اسلام گرایان ازان سوء استفاده کردند. جنگجویان افراطی افغان و پیکار جویان از سراسر جهان به افغانستان سرازیر شدند... ». فرستاده، برگه 63 .
این گفته جناب دوکتور خلیلزاد در واقع فیر سر چپه و تف سر بالا است. در حالیکه بر عکس، امریکا از دهه بیست وسی ام قرن بیست میلادی در پشت سر اسلام سیاسی، اخوان المسلمین، و جریانهای معاصر بنیادگرا و اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی مانند برخی گروه های جهادی، القاعده، طالبان، داعش، النصره، احرار شام و عراق، الشباب و... قرار داشته و دارد و از همین افزار ها در برابر شوروی، گروه های چپ، سازمانهای ترقیخواه، ملی گرا و مترقی وسیکولار استفاده ابزاری کرد و تاکنون برای گسترش حوزه نفوذ سیاسی، استخباراتی، نظامی و اقتصادی خود در اقصا نقاط جهان از آنها سود میبرد.  این گروه ها با پشتوانه امریکا و پادوهای منطقوی آن، امروز به تهدید جدی جهانی مبدل شده اند و همه در واقع از« قبرغه چپ » امریکا متولد شدند. این خلیلزاد ها بودند که این فرزندان نا مشروع عربی و عجمی سازمان سیا را به افغانستان ارمغان و تحفه آوردند و تاکنون هم از آنها استفاده ابزاری میکنند.
بگفته ای برژنسکی شبکه اسلام سیاسی و مبارز بدست سیا بوجود آورده شد. جنگ مقدس یا جهاد  اسلامی به طرفند اطلاعاتی سیا تبدیل شد. این جنبش بکمک  تسلیحاتی، اموزشی تربیتی و استخباراتی امریکا، حمایت مالی عربستان و بخش مهم دیگر آن از تجارت مواد مخدر هلال طلایی تامین مالی شد.[58]
و مساله ای کمک به اسلام گراهای سیاسی در پاکستان و افغانستان بسیار  قبل از هجوم شوروی  وحضور نظامی آنکشور در افغانستان و پاکستان، صورت میگرفت و تاحضور شوروی به افغانستان کماکان ادامه داشت. رییس جمهور جیمی کارتر دستور العمل کمک به شورشیان را  در سال 1979 امضا کرد، که در واقع تشدید فشار بر شوروی برای مداخله در افغانستان بود.[59] از 1982 تا 1992 بیش از یکصد هزار تن از گروه های جهادی توسط سیا در پاکستان آموزش داده شدند، و برژنسکی خود اعتراف میکند، که ما روسها را تشویق بمداخله کردیم.
برژنسکی بتاریخ هفتم جنوری 1990 مصاحبه دیگری با هفته نامه « اس اندرالد نیوز » داشت، که دران به کشیدن پای شوروی به افغانستان تاکید کرده بود، تا انتقام ویتنام را در خاک افغانستان از شوروی بیگیرد.  او درین مصاحبه تاکید کرده بود، که امریکا  از مبارزه اسلام گرا ها  کاملن حمایت کرده است. بیش از 35000 تن بنیادگرایان اسلامی از 40 کشور اسلامی توسط سیا به پاکستان انتقال داده شدند و آموزشهای دهشت افگنی و تروریستی را در پاکستان توسط سیا فرا گرفتند.[60]
شاید خلیل زاد، تلک خرس، همکار خود دگروال یوسف آمر شبعه ای افغانی آی اس آی را نخوانده باشد، ورنه میدانست؟! که همکارش، حمایت امریکا از اسلام گرایان سیاسی را بگونه روشن باز گو کرده است. تحویل دهی 650 هزارتن اسلحه در سال، آموزش بالاتر از صد هزار افراطی بنادگرا و کمک هنگفت مالی به آنها، گروه ها و حلقه های کوچک بنیاد گرا و اسلام سیاسی را به شبکه سراسری جهانی تبدیل کرد و این از اهداف  امریکا برای پیروزی در برابر دشمنانش بود.
 ویلیام کیسی رییس سازمان سیا بطور متواتر  بعد از ساعت 9 شب و یا نیمه های شب به پاکستان می امد و بر تمامی امور جنگ، تسلیح و تجهیز مجاهدین و کمک مالی به آنها را از نزدیک نظارت میکرد. کیسی بعدن به عربستان سفر میکرد و مقدار پول مخارج جنگ افغانستان را حاصل میکرد مهمترین کار سیا تسلیح و تجهیز و تعلیم وتربیه و خرچ پول به گروه های اسلام سیاسی بود، که سخاوتمندانه صورت میگرفت.[61]
سازمان سیا برای پیروزی در جنگ سرد از ابزار های اسلام سیاسی  استفاده کرد، تروریستان اسلامی را از سراسر دنیا گردآورد، برای آنها آموزشهای تروریستی و دهشت افگنی داد و در واقع تروریزم اسلامی وسیا لازم وملزوم یک دگز برای مقابله با چپ، جنبشهای ملی دارای گرایشات سوسیالیستی وشوروی بودند وهنوز ازین افزار امریکا برای سلطه بر جهان استفاده میکند؛
                                           ***
ــ جالب است که خلیلزاد با این همه القاب بلند بالا وکار در نهاد های استخباراتی، سیاسی و نظامی، هنوز، یا بمعنای امپریالیزم بلدیت ندارد و یا هم خود را بکوچه ای حسن چپ میزند. او مینویسد: « امپریالیزم، فاشیزم، مارکسیسم، لیننیسیم در سرتاسر جهان به خشونت انجامید، که منجر به دوجنگ جهانی و سرد شد... ، ودر قرن 21 مشکل امنیتی بخاور میانه بزرگ تغییر مکان کرد... » فرستاده، برگه 116 .
 واقعا انسان به این طرز استدلال و در عین زمان دیده درایی جناب دوکتور خلیلزاد درمورد سردمدار دنیای امپریالیستی امریکا باید تعجب کند؟! در واقع خلیل زاد فهمیده ویا نفهمیده ایالات متحده امریکا را در تاق بلند ازین تقسیم بندی خود قرار داده ومعلوم نیست ماهیت نظام اقتصادی و سیاسی امریکا از نظر جناب خلیل زاد چیست؟ اما اگر خلیلزاد بخواهد،یا نخواهد، ایالات متحده امریکا  بمثابه کشور بزرگ امپریالیستی در راس اردوگاه دنیای سرمایه قرار دارد، دو جنگ جهانی اول و دوم محصول رقابت کشورهای سرمایه داری اروپایی بر سر تقسیم جهان و تصاحب بازار و منابع اقتصادی صورت گرفته  بود. ونا آرامی های کنونی در اقصا نقاط کره ای زمین از جمله خاور میانه به سیاست تجاوزکارانه و دد منشانه محافل حاکمه امریکایی و صیهونیزم بین المللی بستگی دارد.
 فاشیزم هیتلری نیز از دنیای سرمایه بیرون جهید.  نوع دیگر فاشیزم برخاسته از تفکر و سیاست قبیله ای و گر نه در سطح جهان اما در کشور ما توسط خلیلزاد ها  برای سلطه قومی و تباری، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و هویتی برای حذف دیگران ادامه دارد. جناب خلیلزاد بعوض این قطار کردن ایزم ها، باید این مفاهیم را هضم کند و اگر با فاشیزم واقعاً نا سازگار است؟! بحیث وایسرای امریکایی در افغانستان به سیاست انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و حذف دیگران از موزائیک قومی و استحاله ای جوامع واقوام در یکی، پایان بدهد.
 در حالیکه  طرح و ارائه استراتیژی سلطه و آقایی امریکا برجهان از جانب خلیلزاد و هم  معماری برای حاکمیت سیاسی تک قومی در کشور ما توسط جناب شان همه بیانگر آنند، که خلیل زاد باید یکی از شیفته گان وسینه چاکان نظام و راهکار های فاشیستی در سطح جهانی باشد. و فاشیزم  نظام دلخواه خلیلزاد است. اما شاید غلط فهمی خلیلزاد ازین ایزم ها با عث شده است، که او هم امریکا را ازین تقسیم بندی کنار بکشد و هم عملکرد فاشیستی خود را به تاق نسیان بگذارد.
  خلیل زاد بحیث فرزند خلف الصدق فاشیزم هیتلری، نتنها چیزی کم از هیتلر ندارد، بلکه در بسیاری موارد دست هیتلر را هم از پشت بسته است. ممکن خلیل زاد همانطوریکه عقلش در برداشت از امپریالیزم بخطا رفته است، در مورد فاشیزم نیز دچار کج فهمی ولغزش عقل شده باشد. زیرا شاگرد دیگرش  متفکر دوم جهان! با وجود ادعایی اسلام شناسی و آموزش سیرت نبی و تاریخ اسلام در زیر نظر آی اس آی، هنوز نماز جنازه راکه با بازیهای امریکایی هرروز بیش از صد بار تنها در پایتخت ادا میشود، نمیداند و در موارد توحید و مبانی عقیدتی اسلام با چسپاندن فرزند و نواسه و کواسه بخداوند ( ج ) هنوز از عقیده شرک بیرون نشده است و تنها اسلامی را قبول دارد، که بتهای ذهنی آن قوم و قبیله خودش مانند ملا عمر، گلب الدین، ملا فضل الرحمان، هیبت اله، ملا رسول، حقانی و...، باشد.
و اما در مورد جنگ سرد باید خاطر نشان گردد، که بانی جنگ سرد بیشتر امریکا بوده است و کمتر شوروی مرحوم. زیرا بعد از جنگ دوم جهانی تا کنون در پشت سر تمام  جنگها، تجاوز بر حریم کشور ها، کودتاهای نظامی، نا امنی و بی ثباتی سیاسی، نظامی و جنگ وخشونت در جهان، به استثنای موارد محدود توسط شوروی، امریکا قرار داشته و دارد. نمونه قرن 21 آن، تجاوز بر افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن، نایجریا، سومالی و ده ها منطقه دیگر بوده و است.
بقول همه تحلیلکران سیاسی و نظامی و رسانه های معتبر، این امریکا است، که در پشت سر بنیاد گرایی اسلامی و تروریزم قرار داشته و دارد، نه شوروی و فدراتیف روسیه. اینکه خاور میانه بمشکل امنیتی تیدیل شده است، بطور کل پیامد مداخله نظامی امریکا برای تصاحب نفت وگاز و دفاع ار رژیمهایی است، که در نقش گدامدار و تحویلدار ذخایر نفت و گاز  در خاور میانه برای مقاصد اقتصادی و نظامی و سیاسی و استخباراتی امریکا  خدمت میکنند.
همین اکنون تهدید جنگ اتومی ناشی از تعرض پیوسته و وقیحانه امریکا به حریم کشورها و دولتها، دنیا را به لرزه انداخته است و از ماورای ابهار و آنطرف اوقیانوسها امریکا در امور داخلی کشور ها مداخله میکند. و مطابق استراتیژی خلیلزاد حق  مداخله امریکا برای جلوگیری از بوجود امدن قدرت رقیب و قدرت شدن کشور ها بدون خواست واراده امریکا، محفوظ است؟!
 پس با این وحشیگری و لجام گسیختگی و هجومهای دایمی امریکا، میتواند امنیت به جهان باز گردد؟ اگر امنیت، صلح و آرامش برقرار شود، چگونه ممکن است، امریکا نفت و گاز کشورهای ضعیف را چپاول کند، در کجا این تسلیحات نظامی راکه بخش عمده عاید نا خالص ملی را در امریکا تشکیل میدهد، بفروش برساند.  چگونه از مفاد خالص قاچاق و ترافیک مواد مخدر بهره ببرد. چطور رژیمهای مخالف را سرنگون کند و...
                                                ***
 ــ خلیلزاد از حالت زار کابل یاد میکند و با داخل شدن در کابل با شهر ارواح روبرو میشود، که همه چیز فرو پاشیده و همه جا ویرا ن است. فرستاده، برگهای 132 و 133 .
 اما این نیو محافظه کار امریکایی و ایدولوگ قبیله از نقش افرینی خود و سازمان جهنمی سیا و متحد دیرین خود، آی اس آی، کشورهای مزدور عربی متحد امریکا، در ویرانی کابل سخنی بر زبان نمیراند. و ذره ای برای این همه ویرانی وجدانش تکان نمیخورد. خلیلزاد با اشک تمساح ریختن برای شهر کابل، در واقع با پیامد تبانی سیا و آی اس آی، با نقش افرینی خودش تنها در کابل مواجه شده است. کابل نمونه ای از  پیشبرد سیاست جنگ افروزانه ای خلیلزادها توسط گروه های تروریستی و فاشیستی در همکاری با آی اس ای و نظامیان پاکستانی است، که در برابر خلیلزاد قرار گرفته است. در حالیکه همه کشور به ویرانه مبدل گردیده  و از هستی مادی و معنوی تهی شده است.
خلیل زاد بگونه روباه مکار برای کابلی متاثر است و اشک تمساح میریزد، که خود در نقش اولین  طر اح   ودیزاینر  بخا ک و خون  کشیده شدن آن نقش آفرینی کرده است.  خلیلزاد در اصل در پشت  سر  سازمان جاسوسی پاکستان، جنرال ضیا حاکم نظامی و جنرال اختر عبد الرحمن رییس آی اس آی  در تخریب افغانستان و بویژه کابل قرار داشت، که مصمم بودند باید افغانستان را به آتش بکشند و کابل را ذوب و بسوزانند. در واقع  این مکارگی خلیلزاد برای کابل ویرانه و قتل عام همشهریانش خندیدن به ریش مردم است. زیرا این خلیلزادها بودند، که بواسطه گماشتگان آی اس آی و ارتش افغانی آن مانند حکمتیار و طالبان و تروریستان عربی و عجمی کابل و مردم آنرا به ماتم سیاه نشانیده اند. و از حربه جنگ تا پیروزی! و اشغال افغانستان استفاده کردند.
حال  خلیلزاد، خود را در جایگاه یک تماشاچی و ناظر بیطرف جنگهای خانمان سوز و ویرانگر قرار میدهد. وجدانهای مرده ای این افزارهای قبیلوی وابسته به سیا یکروز هم برای کشور ویران و مردم قتل عام شده آن تکان نخورد و نتنها اینکه تکان نخوردند، بلکه تشجیع هم شدند، تا سایر کشور هارا مانند افغانستان بخاک و خون بکشانند. و بالای جسد مردگان و خیمه های آوارگان و آوارهای تمدن بشری و نخستین یادگار های تاریخ بشر در عراق و سوریه و فلسطین، چرخ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی شانرا بچرخانند.
خلیلزاد میگوید: « پس از یازدهم سپتامبر وارد کابل شدم، دیدم که دامنه ای ویرانگری تا چه حدی زندگی مردم عادی را فرا گرفته بود... مردم داستانهای دردناک را باز گو میکردند و بارها میگریستند...» . فرستاده، برگه 83.
این در حالی بود و است که کابل را باداران خلیلزاد به شهر ارواح تیدیل کردند و خلیلزاد در همکاری با پاکستان و سیا توانست یک جنگ تمام عیار را بر ضد افغانستان به پیش ببرد و مردم آنرا قتل عام کند.[62] هدف جنگ این بود، تا امریکا افغانستان را به ویتنام شوروی ها بدل کند.[63] امریکا برای خرابی کشور و ویرانی افغانستان  سالانه تا 650 هزار تن اسلحه و 250 دستگاه استنگر  به گروه های اسلام سیاسی تسلیم میداد و 80 هزار تروریست عربی و عجمی را در خاک پاکستان آموزش  داد و به افغانستان فرستاد. هدف از جنگ سیا و آی اس آی این بود که باید افغانستان آهسته، آهسته در آتش کشیده شود و کابل باید مشتعل و تباه گردد و سرمنزل مقصود سیا و آی اس آی، مرگ از هر جناح بر کشور بود.[63] کابل را باید به اتش کشید، امریه جنرال اختر رییس آی اس آی.[65] و متباقی آبادی کابل را حکمتیار به دستور سیا و آی اس آی، تخریب کرد و وصیت جنرال اختر را در مورد کابل عملی نمود. تمام این ویرانگری توسط سیا و خلیلزاد ها به پیش برده شد و  اکنون دارند بسادگی مردم قربانی شده و سلاخی شده توسط سیا و آی اس آی میخندند.
خلیلزاد اگر ذره وجدان میداشت بعوض اشک تمساح ریختن برای کابل، در قدم نخست از مردم کابل معذرت میخواست، که در همکاری باسایر گروهای تروریستی و فاشیستی و استخبارات پاکستان وسازمان سیا این شهر قدیمی وتاریخی کشور در کنار سایر شهر ها به این حال وروز انداخته است. ومهندس اصلی این ویرانی ها در واقع خلیلزاد ها بوده و اند.
                                                ***
ــ خلیلزاد مینویسد: « من فکر کردم که ایالات متحده در مورد رهبری افغانستان در درازمدت، نمیتواند بر ایتلاف شمال تکیه کند. پشتونها بزرگترین گروه قومی در افغانستان و از کارگذاران کلیدی قدرت بودند.  بدون حمایت پشتونها هیچ حکومتی در افغانستان بقا نداشته است، الگوی تاریخی که امریکا با حضور نظامی اش نمیتوانست آنرا به چالش بکشد...». فرستاده، برگه 121 .
برداشت خلیل زاد با در نظر داشت تاریخ چند هزار ساله کشور و رفت وآمد حاکمیت های سیاسی گوناگون و از قبایل و حتی نژادهای مختلف، برداشت سطحی و کاملن بی بنیاد است. زیرا « بزرگترین گروه قومی» سر و کله اش بعد از قرن 18 از آستین قدرت بیرون شده است، نه در چندین هزار سال قبل.
تا قرن هجدهم قبایل پشتون نتنها از کارگذاران کلیدی قدرت نبودند، بلکه نقش موثری در تشکیل حاکمیت های سیاسی قبایل مختلف درین کشور نیز نداشته اند و در قرن 18 میلادی است، که در نتیجه سرکوبهای چنگیزیان وخلف آنها خراسان تجزیه میشود و « بزرگترین گروه قومی»  در معادلات سیاسی کشور سهم میگیرد  و نقش ایفا میکند.

مآخذ بخش چهار:
[1] میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، برگه های 249 تا 254 .
[2] م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر جلد اول برگه 678 .
[3] همانجا،جلد اول، بخش دوم، برگه های 701 و 702 .
[4]  تاریخ طبری، جلد چهارم، برگه 82 .
[5] میر علام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، برگه های 70 تا 74 و  75 تا 82  .
[6]  م. غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، برگهای 66 تا 113 . م. فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، برگه های417 و 418 . فیض محمد کاتب، سراج التواریخ، جلد سوم بخش اول، برگه  373 . همانجا. جلدجهارم، بخش دوم، برگهای  389 ، 390 ، وصد ها برگه دیگر ازین کتاب.
[7] م. غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، برگه 44 .
[8] امیر عبدالرحمان، تاج التواریخ، چاپ 1373،  مطبعه میوند، برگه 193 .
[9] همانجا، برگه 404 .
[10] همانجا، برگه 34 .
[11] همانجا، برگه 40.
[12] همانجا، برگه 53 .
[13] همانجا، برگه 67 .
[14] همانجا، برگه 111 .
[15] همانجا، برگه 186 .
[16] همانجا برگه 264 .
[17] همانجا، برگه 392 .
[18] تاریخ روابط افغانستان از زمان امیر عبدالرحمان تا استقلال، برگردان توسط علی محمد زهما سال 1349 برگه 19 .
[19] [ تاج التواریخ، برگه 437 .
[20] همانجا، برگه 504 .
[21] همانجا، برگه 506 .
[22]  همانجا، برگه 403 .
[23] همانجا، برگه 507 .
[24] همانجا، برگه 522 .
[25]  ملا فیض محمد کاتب، سراج التواریخ، جلد سوم، قسمت اول، برگه 115 .
[26] همانجا، برگه 176 .
[27]  همانجا، برگه 210 .
[28]  همانجا، برگه 323 .
[29] همانجا، برگه 325 .
[30] همانجا، برگه 455 .
[31] همانجا، برگه 732.
[32] همانجا، برگه 741 .
[33] همانجا، برگه های 883 تا 887 .
[34] همانجا، برگه 928.
[35] سراج التواریخ، تتمه جلد سوم برگه 160 .
[36]سراج التواریخ، جلد سوم ،بخش اول، برگه 992 .
[37] همانجا، برگه 1038 .
[38] همانجا، برگه 1052.
[39] تتمه جلد سوم، برگه 310 .
[40] همانجا، برگه های 348 و 349 .
[41] سراج التواریخ، جلد سوم، بخش دوم، برگه 1071 .
[42]  همانجا، برگه 896 .
[43] همانجا، برگه 937 .
[44] همانجا، برگه 321 .
[45] جلد چهارم بخش اول برگه 188 .
[46] م. فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول، برگه 404 .
[47] م. غبار، افغاستان در مسیر تاریخ، جلد اول، برگه های 467 ، 468 ، 315 ،721.
[48] همانجا، جلد دوم،  برگه 29 .
[49]  کاتب، سراج التواریخ، جلد چهارم، بخش سوم، برگه 703 .
[50] م. فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول، بخش دوم،برگه ای 523 .
[51] همانجا، برگه 524 .
[52] همانجا، برگه 527.
[53] همانجا، برگه 528 .
[54] همانجا، برگه 532 .
[55] فیض محمد کاتب، تذکرالانقلاب، برگهای 45 تا 49 .
[56]  م. فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر،  برگه 532.
[57] همانجا، برگه 614  .
[58] میشل شوسودوفسکی، جنگ وجهانی سازی،  برگه 35 .
[59] همانجا برگه 36 .
[60] همانجا، برگه 34 .
[61]  دگروال یوسف، تلک خرس، برگه های 91 تا 93 .
[62] همانجا، برگه 5 .
[63] همانجا، برگه 10 .
[64] همانجا، برگه 29 .
[65] همانجا، برگه 160 .

5
اتقام گیری امریکا از شوروی، با افزار خلیلزاد

 خلیلزاد در واقع یکی از اولین کسانی بوده است، که بعد از کودتای ثور 1357 در جهت تغییر افکار عامه امریکا و جامعه ای اروپایی، بیشتر به اساس سپارش سازمان سیا، برعلیه کودتای ثور و حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، قرار میگیرد و مقاله ای به اسم مستعار « هنا نگران» یا مواظب باشید در نشریه ای « اوربیس » امریکایی مینویسد. و دران پیامبرانه! استدلال میکند، که افغانها علیه حکومت جدید کمونیستی قیام خواهند کرد و سر انجام اتحاد شوروی با دو تصمیم روبرو خواهد شد: اجازه دهد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان سرنگون گردد؛ و یا مداخله نظامی کند. فرستاده برگه 45 .
 مقاله خلیلزاد در اصل پرده از اقداماتی بعدی امریکا و سازمان سیا برای پیشبرد یک جنگ خونین در افغانستان میبرداشت، که قرار بود امریکا برای انتقام از جنگ ویتنام، پای شوروی را به تله ای افغانستان بکشاند و خلیلزادها با چوب سوخت ساختن مردم افغانستان و ویرانی کشور، بحیث افزار این انتقام  ار شوروی، بکار گرفته شده بودند و نخستین کسانی بودند، که درین پروژه آدمکشی استخدام گردیده بودند.  اقدامات بعدی سیا، که  درمقاله ای از حنجره و قلم خلیلزاد بیرون شده بود، ماهیت و دورنمای سیاست امریکا برای کشاندن پای شوروی در ماجرای افغانستان  و پیشبرد جنگ خونین علیه حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مردم فقیر این کشور را نشان میداد، که بدست سازمان سیا و افزارهای مانند خلیلزاد، باید به ثمر میرسید.
 در واقع  خلیلزاد ها برای سمت وسو دهی افکار عامه مردم امریکا و جهان، کار را از پخش و اشاعه نظریات تدوین شده سیا در قالب مقاله های پیامبرانه و با پیشگویی های داهیانه! آغاز کرده بودند. مقاله خلیلزاد دیدگاه سیا و دامی راکه قرار بود برای مردم افغانستان و مقامات شوروی بگسرانند بازتاب داده بود.  سازمان سیا  موازی با پیشبرد تبلیغات گسترده، همه توانش را بکار گرفته بود تا اوضاع را از طریق تربیت یافتگان فکری واستخباراتی خود، زیر نام پروژه ای اسلام سیاسی، که در پاکستان لانه کرده بودند، بی ثبات بسازد و شوروی را وادار بمداخله کند.
در  فضای مسلط بی باوری بین شرق و غرب  و بحران رو به افزایش ناشی از جنگ سرد، خلیلزاد ها فرصت آنرا یافتند، که همه ای تجارب و اندوخته های استخباراتی  شان را از بالا و پایان رفتن در سیا و پنتاگون و بیروت و مرکز فرهنگی در کابل، در خدمت سیا قرار دهند و زمانش فرا رسیده بود، که این مزدوران سیا از تیوری توطیه، شایعه پراگنی وکارزارهای تبلیغاتی، به اقدامات عملی پیشبرد جنگ خونین علیه مردم و ویرانی کشور ماگام بر میداشتند. راه اندازی جنگ تمام عیار  از قلمرو پاکستان، علیه حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان از همان آغاز دو هدف را دنبال میکرد:
ــ کشاندن  پای قوای نظامی شوروی، به افغانستان، برای انتقام گیری از جنگ ویتنام؛
ــ زمینه سازی برای حضور نظامی و استخباراتی و سیاسی امریکا در افغانستان و منطقه و  تداوم جنگهای نیابتی علیه مردم افغانستان.
 باید خاطر نشان گردد، که در کشانیدن پای شوروی در باتلاق افغانستان، سازمان سیا و دست اندرکاران افغانی آن از دو مجرا در پیشبرد جنگ خونین شان بهره گرفتند:  اول، اسلام سیاسی و افزارهای بنیادگرایی اسلامی، که بگونه مستقیم توسط  سازمان استخباراتی پاکستان ( آی اس آی )  هدایت ورهبری میشدند و تجهیز و تسلیح  و اموزش و تمویل مالی آنها را سازمان سیا و سازمان استخبارات عربستان سعودی  بعهده داشتند؛ دوم ، وجود چهره های مرموز در رهبری  حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که بجای انقلاب اجتماعی و جلب حمایت مردم، از راه با صرفه تر جذب چند افسر نظامی، از طریق کودتا  قدرت را تصرف کردند و حمایت از کودتا و حاکمیت سیاسی حزب را به عهده شوروی گذاشتند. زیرا حزب دارای پایگاه اجتماعی در میان طبقات و اقشار گوناگون مردم نبود.
خلیلزاد بعد از نوشتن مقاله در دسامبر 1979، تماس غیر منتظره ای دریافت میکند. پیام دهنده که « ویلیام گریفت» یکی از مشاوران برژنسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر است، به خلیلزاد میگوید که نام مستعارش افشا شده و مقاله توجه کاخ سفید را جلب کرده است. فرستاده برگه 45 .
 بعد از افشا شدن مقاله نویس؟!  خلیل زاد مینویسد : « من هم گفتم که میخواهم به سیاستگذاری امریکا درین خصوص کمک کنم. ولی میخواهم مخفیانه همکار باشم چون خانواده من در افغانستان است ... ».  این زعمای امنیت ملی امریکا و سیا نام مستعار خلیلزاد را چگونه یافتند؟! واز کدام چینل میخواستند خلیلزاد وارد بازی شود؟ همه از افتاب روشن است. خلیلزاد  در واقع با این جستارهای رامبویی خود بصراحت میگوید که همه را با پشتوانه سیا انجام داده بود.
 در حقیقت  جز، سیا کسی دیگر به مقامات کاخ سفید  نام و آدرس مقاله نویس را خبر نداده بود. خلیلزاد، نه کدام مقاله ای راهگشا، بلکه طرحهای سیارا برای کشاندن پای شوروی به افغانستان نشخوار کرده و به اختیار رسانه ها قرارداده بود. جو سازی و پیش زمینه سازی برای رویدادهایی، که  در اینده قرار بود، بوقوع بپیوندند، یکی از بازیهای شناخته شده ای سازمانهای استخباراتی در همه ای جهان است.
اما کار مقاله نویسی خلیلزاد درینجا پایان نیافته بود. اومینویسد: « نوشته های من توجه سازمان اطلاعات ایالات متحده (سیا ) را جلب کرد، آنها برایم برنامه ریزی کردند، که در سرتاسر جهان سفر کنم و در مورد اشغال شوروی و پاسخ های احتمالی امریکا سخن رانی کنم؟! فرستاده برگه 48 .
 خیللزاد، جز بحیث اجنت و پادوی  سیا، در کدام مقام وچی کاره بود، تا به این گشت زنی سراسری بپردازد؟  در واقع وظیفه ای خلیلزاد رساندن  تبلیغات سرهم بندی شده سازمان سیا  به گوش جهانیان بود و بس و این ماموریت پیام رسانی طوریکه میدانیم، بعد با اقدامات خونین سیا در برابر مردم افغانستان منجر شد.
گشت زنی خلیلزاد در واقع چهره اصلی مستعار نویس سیا را بر ملا کرد و این وابسته سیا، در ادامه گشت زنی سر از پاکستان در  آورد، تروریستان عربی و عجمی را جمع کرد و پول و تجهیزات و سلاح های  مخرب راهش را از طریق سیا و با افزار خلیلزادها به پاکستان و افغانستان باز کرد و کارزار ترور، دهشت و وحشت و قتل عام مردم افغانستان برای جنگ شوروی و امریکا در میدان افغانستان براه  افتاد. اما هزینه سنگین این رقابت خونین را وطنداران خلیلزاد پرداختند که او آنهارا گوسفند  قربانی برای تامین منافع منطقه یی و جهانی امریکا انتخاب کرده بود و بخاطر انتقام جنگ ویتنام از شوروی،  این مردم  افغانستان بودند، که تاوان شکست امریکا را در ویتنام پس میدادند.
 خلیلزاد میگوید « یک دهه اشغال شوروی و در پی خروج آنکشور، غفلت و قطع علاقه ای امریکا، کشور را در پناه رهبران متفرق، گروه های مسلح داخلی و قدرتهای منطقوی افزون خواهی مانند پاکستان، ایران و روسیه رها کرد ...»؟! فرستاده، برگه 49 .
 به این میگویند دیده درایی. خلیل زاد گویا، نه از نقش امریکا  وسیا و عربستان وشیخهای خلیج و انگلیس درین درامه خونین چهار دهه اخیر کشور چیزی میگوید و نه از نقش خود بحیث مهره ای پیش قراول استخبارات امریکا درین صف بندی ها و تجارت  مرگ و خون.
 اما واقعیت چیست؟  مداخله استخباراتی و سیاسی امریکا بسیار پیش از کودتای ثور براه افتاده بود. امر مسلم اینست که  از دهه های 50 و 60  قرن بیست میلادی سیا و امریکا  با افزار اسلام سیاسی بر گرد شوروی  کمربند سبز تنیده بودند و تلاش داشتند تا باستفاده از قلمرو پاکستان در امور داخلی  شوروی از طریق خاک افغانستان مداخله کنند و تنها کودتای ثور و برخورد فاجعه آمیز سردمداران کودتا  در امر برهم زدن سیاست بیطرفی افغانستان و نمایش بی همتای استبداد سیاسی و ایدولوژیک، بحیث بازوی کمکی اقدامات خونین سیا قرار گرفت. خلیل زاد از تله ای که سیا و امریکا برای شورویها در افغانستان گذاشته بودند و  امریکا مدتها پیش لانه های اسخباراتی و سیاسی اش را در خاک پاکستان ایجاد کرده بود، نتنها مطلع بود، بلکه درین چرخه گیری نقش انکار ناپذیری داشته است.
طوریکه پیشتر گفتیم امریکا برای بدام انداختن شوروی در باتلاق افغانستان از دو گزینه استفاده کرد:
 1 ــ استفاده ابزاری سازمان سیا از حفیظ اله امین، بحیث چهره مرموز و با داشتن نقشهای متفاوت، که در کنار خلیلزادها، یکی از همکاران اصلی سیا در بدام انداختن شوروی در باتلاق افغانستان بود. امین   مصروف آماده سازی  زمینه برای مداخله ای شوروی از درون رژِیم بود و بیشترین نقش را درین زمینه او بازی کرده بود.  وجه مشترک امین و خلیلزاد، همان داشتن گرایش فاشیستی هردو  برای سلطه سیاسی ــ قومی، از سیحون تا اباسین و برپایی حاکمیت سیاسی تک قومی و قبیله ای بود، که برای تحقق آن حاضر بودند از شیطان هم اگر امکان داشته باشد، کمک بیگیرند؛
2 ــ  ایجاد، تمویل و تسلیح و تجهیز اسلام گرایان بنیاد گرا، گروه های اسلام سیاسی و تروریستان اسلامی و  متمرکز ساختن آنها از سراسر جهان  در پاکستان توسط سازمان سیا برای بی ثبات سازی افغانستان و جمهوریتهای آسیای میانه شوروی.
 اسناد ک، ج، ب، افشا میکند که حفیظ اله امین یکی از عناصر سازمان دستوری سیا بود.[ 1 ] ،لیونید شیبارشین نماینده سازمان جاسوسی شوروی در کابل مینویسد که خفیظ اله امین بیشتر از 18 بار از روسها برای ورود به افغانستان دعوت کرده بود.[2] . گوریلوف مارشال شوروی مینویسد: در نزد حفیظ اله امین مهمان بودم، بدستور نورمحمد ترکی، وی تقاضا کرد تا ده الی 20 جرخ بال همرا با مهمات و پیلوتان شوروی به افغانستان فرستاده شود.[3 ] مارشال موصوف میگوید در 11 اگست به اساس تقاضای امین با وی صحبت کردم و وی خواستار فرستادن قطعات شوروی به افغانستان شد.[4 ].
ولاد میر کوشکین عضو بلند پایه ک، ج،  ب، که در دهه 80  به لندن فرار کرده بود، در نوامبر 1982 افشا کرد که حفیظ اله امین عضو سازمان سیا بوده است. [5 ]. جنرال والنتین وارینکوف معاون اسبق وزارت دفاع شوروی در مصاحبه با سی، ان، ان،  در مورد جنگ سرد در ماه اگست 1997 افشا کرد که معلومات استخباراتی شوری نشان میداد که  امین روابط نزدیکی با سیا داشته است و با نمایندگان امریکا بگونه ی منظم دیدار داشته است.
  سلیک هریسن و کوردو ویز در کتاب حقایق ناگفته پیرامون جهاد افغانستان میگویند: نماینده امریکا در کابل 16 بار با حفیظ اله امین ملاقات کرده است.[6 ]. امین با پژواک، علی احمد پوپل، و سرور ناشر از تبارگرایان معروف، که زمینه لغزاندن داود را بسوی متحدین منطقوی امریکا فراهم کرده بودند، ارتباط نزدیک داشت و ناشر با امکانات سیاسی و پولی خود، زمینه ای پیروزی امین را در انتخابات مجلس نمایندگان در دوره سیزدهم فراهم کرده بود. [7]. حفیظ اله امین در یک اتاق هوتل سپین زر از طریق جیلانی طوطاخیل با یک عضو سیا، که هویتش فاش نشده است، ملاقات کرده بود.[8].
  امین هم در برپایی کودتا و هم در مورد کشتن ترکی در برابر شوروی ها قرار گرفته بود و  مساله کشتن ترکی را باحمایت پاکستان و چراغ سبز امریکا برای تحریک روسها انجام داد.[9]. بتحریک امین، شاه ولی وزیر خارجه امین  در حضور سفرای کشورهای سوسیالیستی، شوروی را متهم به قتل امین کرد و در واقع این کنفرانس و  اظهارات شا ولی دران  بدستور امین بر ضد شوروی طراحی شده بودند. [10]. امین برسانه های دولتی هدایت داده بود، تا از سخن تند بر علیه پاکستان و امریکا جلوگیری کنند . اطرافیان نزدیک امین همه بر ضد شوروی بودند.[11].
وابستگان امین آشکارا سیاست انور السادات رئیس جمهور اسبق مصر را در اردو و حلقه های طرفدار امین تبلیغ میکردند.[12] . امین و حکمتیار در لوگر ملاقات کرده بودند و در ضمن آن برای مقابله با شووی توافق کرده بودند. [13]. عبداله امین در محافل خصوصی دوستانش گفته بود، که امین مانند سادات خواهان برچیدن بساط شوروی و گستردن سفره ای امریکا است.[14]. امین فضای مساعدی را برای فعالیت اداره ای کلتوری امریکا مساعد نمود ه بود( جایی که خلیلزاد را پرورده بود) و بنا به دستور امین، کار دیدبانی از سفارت امریکا متوقف شده بود.[15]. حفیظ اله امین چندین بار بگونه محرمانه با شاژدافیر سفارت امریکا در کابل ملاقات کرده بود[16]. حفیظ اله امین تمامی خلقی هاراکه سر راه نزدیکی خود با امریکا میپنداشت، از میان برداشت. امین در تابستان 1979  بعد از تصفیه جناح پرچم، موضوع ترور پنجشیری و کریم میثاق را با سروری  در میان گذاشته بود، اما سروری از اجرای حکم امین سر باز زده بود و گفته بود، بهتر است آنها به اتهام همکاری با بدخشی متهم شوند.[17] تروریستهای، که سفیر امریکا را گروگان گرفته بودند، از سفیر خواسته بودند، تا مساله اجنت بودن امین به سازمان سیا را اعتراف کند.[18] بعد از مرگ امین شماره تیلفون سیا، که بقلم خود امین نوشته شده بود، در کتابچه یادداشت او بدست آمد و متخصصان خط شناس شوروی تصدیق کرده بودند، که خط از امین است.[19].
تا جاییکه اسناد و شواهد تاریخی نشان میدهند، کشاندن پای روسها به افغانستان، بیشتر ازینکه هدف روسها باشد، هدف اساسی امریکا  را برای انتقام گرفتن از  شکست امریکا در جنگ ویتنام  تشکیل میداد. و اصلا امریکایی ها از شروع جنگ در افغانستان و بعد تهاجم شووری حاضر نشدند در مورد ختم غایله جنگ با شوروی به موافقه برسند. حتا خود امریکایی ها وکسانیکه مانند خلیل زاد وجدان شان نمرده است، بیشتر به این امر معترف اند، که تداوم جنگ افغانستان کار امریکا بوده واست. بقول سلیک هریسن: « لشکر سرخ میخواست در پایگاهایش باقی بماند و از جنگ با مردم پرهیز کند، اما توطیه غرب و پاکستان این لشکر را در جنگ ناخواسته کشاند.امریکایی در قبال قضیه افغانستان بدودسته تقسیم شده بودند: یک دسته میخواست که شوروی در باتلاق افغانستان گیر کند تا اتقام ویتنام را از آنها بیگیرند. دسته دوم خواهان انجام اقدام ترکیبی از دپلوماسی و نظامی بود تا شوروی را به خروج وادار نمایند. از جانب داران دسته اول  زبیگو برژنسکی مشاور امنیت ملی و رئیس سیا و از دسته دوم سایروس وانس وزیر خارجه بودند. خروج شوروی قبل از سال 1989 هم ممکن بود اما امریکا نخواست و شرایطی را در مذاکرات پیشکش می نمود، که حضور نظامی شووی را تداوم بخشد. امریکا در سال 1986 ایجاد یک حکومت ائتلافی با حزب دموکراتیک خلق افغانستان را رد کرده و شولتز وزیر خارجه در مخالفت با هر نوع شرکت حزب دموکراتیک خلق افغانستان قرار داشت. صاحب زاده یعقوب خان وزیر خارجه پاکستان معتقد بود، که اگر پاکستان و امریکا وظایف خود را انجام میدادند. در افغانستان صلح  و ثبات برقرار میشد. در دوران جنگ سرد و حتی بعد ازان پالیسی امریکا این بود و است که جنگ را تا آخرین افغان دوام بدهد. ساواک و سیا در افغانستان باهم همکاری می نمودند. این دو سازمان بعضی اوقات فعالیت خود را با دستیاری گروپهای مختلف مسلمانان بنیاد گرا به پیش می بردند. گروپهای بنیادگرا با اخوان المسلمین مصر، عربستان سعودی در ارتباط بودند عربها نیز مانند ساواک جواسیس را  در کابل استخدام کرده بودند.ساواک، سیا و عمال پاکستان در کودتاهای علیه داود نقش داشتند. آی اس آِی، و سیا، کمک کشورهای امریکا، عربستان، چین، مصر و کویت راکه تازه شروع شده بود هم آهنگ کردند و بر بنیاد آن مداخله را در امور افغانستان توسعه دادند. اولین محموله های کمک نظامی زیر نظر امریکا از عربستان سعودی، مصر، چین، امارات متحده عربی به پاکستان سرازیر شد. تنها در سال 1991 کمکهای مخفی ایالات متحده، عربستان به مجاهدین بالغ بر 2.8 ملیارد دالر بود. تیم برژنسکی اصلا در ضدیت کامل با دولت کمونیستی شوروی بود...».(20)
برژنسکی مشاور امنیتی جیمی کارتر  میگوید ما فشار خود را بالای روسها چنان بالا میبردیم، تا مجبور  بمداخله مستقیم شوند و در گزارشنامه مؤرخ 9 می 1974  سفارت امریکا در کابل چنین میخوانیم:
 اگرچه این  امکان وجود دارد، که نیروهای رزمی شوروی در درگیریهای افغانستان مداخله کنند، ولی نظر  ما اینست که اتحاد شوروی احتمالاً تلاش خواهد کرد تا از افغانستان، در چیزی که میتواند تله ای از جنس ویتنام باشد، اجتناب ورزد.  اتحاد شوروی بخاطر اینکه انقلاب افغانستان در خطر است، حرکتی صورت دهد. اتهامات پیوسته شوروی در مورد مداخله امریکا، چین و پاکستان، میتواند بعنوان زمینه قانونی چنان حرکتی بکار گرفته شوند. جرا شوروی تصمیم به مداخله میگیرد؟ افغانستان بر خلاف انگولا، اتوپیا، یمن، با خود شوروی هم مرز است. در حقیقت این کشور آشوبزده در مجاورت چندین جمهوری آسیای میانه شوروی قرار دارد. مسکو نخواهد گذاشت افغانستان از دست برود.[21].
برژنسکی در مصاحبه ای با نشریه نوول ابسرواتور فرانسوی شماره پانزدهم جنوری 1988  از چهره ی حقیقت مداخله امریکا چنین پرده برداشته بود:
 شش ماه قبل از پیاده شدن نیروهای ارتش سرخ در خاک افغانستان، ما زمینه چینی کردیم تا برای ارتش سرخ دام بگستریم، و شوروی داخل افغانستان شود و شوروی هم ویتنام خودش را داشته باشد.
 برژنسکی میگوید در سوم جولای 1979 جیمی کارتر اولین فرمان را برای کمک پنهانی به مخالفان دولت کابل امضا کرد. من در همان روز یادداشتی برییس جمهور نوشتم و دران گفتم بنظر من این کمک موجب دخالت نظامی شوروی خواهد شد. او میگوید ما دانسته بر دخالت روسها افزودیم تا پای شان در باتلاق افغانستان گیر کند.
 نوول ابسرواتور: دران زمان که شوروی دخالت نظامی خودرا بدینگونه توجیه میکرد که قصد شان جلوگیری از دخالت پنهان امریکا در افغانستان بوده است، مردم این ادعا را باور نمیکردند، اما مثل اینکه ادعای شان مبنی بر حقیقت بود. به هر حال شما امروز پشیمان نیستید؟
برژنسکی: چرا پشیمان باشم؟ آیا از من میخواهید بخاطر پلان عالی که طرح نمودیم و پای روسها را  مؤفقانه به افغانستان کشاندیم پشیمان باشم. روزی که روسیه را وارد افغانستان کردیم، من به رییس جمهور نوشتم : ما اکنون فرصت آنرا یافتیم که به اتحاد شوروی هم ویتنامش را بدهیم. شوروی را در موقعیتی قرار دادیم، که خون شان بصورت مسلسل جاری بود و اقتصاد شان ضربه میخورد. اسلحه شان برباد میرفت. معنویت ارتش شان از بین میرفت و در فرجام امپراطوری شان از بین میرفت.
نوول ابسرواتور: پس شما هیچگاه پشیمان نشدید، که از بنیاد گرایان اسلامی پشتیبانی کردید و به تروریستهای آینده جنگ افزار دادید؟
 برژنسکی : چه چیزی برای تاریخ جهان اهمیت دارد. طالبان یا فروپاشی امپراطوری شوروی. چند مسلمان احساساتی و یا آزادی اروپایی مرکزی وپایان جنگ سرد؟  
نوول ابسرواتور : ولی ممکن است تروریزم اسلامی شکل جهانی بیگیرد؟
برژنسکی : این یک سخن بی معنا است. ما نمیتوانیم اسلام را با پدیده ای جهانی شدن خلط نماییم. احساسات راباید کنار گذاشت و بحالت مسلمانان نگاه کنیم. اسلام دینی است که یکنیم ملیارد پیرو دارد. ولی از نظر سیاسی آنها زیر یک چتر نیستند. چیزی نیست که آنهارا جمع کند.
 اما اگر این گفته ای برژنسکی حقیقت داشته و دارد، پس این قیل وقال و ایتلاف سازیها برای مبارزه با ترورزیم اسلامی در سراسر جهان چیست؟ . چرا حال امریکا به بهانه تروریزم اسلامی به چند کشور دیگر لشکر فرستاده است؟
از بررسی و تحلیل رویدادهای تاریخی و نقش سیا و امریکا بخوبی آشکار است، که ادعایی خلیلزاد، در مورد تجاوز یک جانبه شوروی کاملن بی بنیاد است و در واقع سازمان سیا از درون و بیرون حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای بدام انداختن شوروی ها در باتلاق افغانستان  فعال بوده است.
آیا بگفته ای جناب خلیلزاد امریکا برای آزادی افغانستان؟! بعد از 1980 وارد بازی شد یا از مدتها پیش در صدد راه اندازی این جنگ بود؟ اگر کمی به عقب برگردیم و ازحافظه تاریخی مدد بیگیریم، بگواهی تاریخ، امریکا از دودهه پیش از تجاوز شوروی بر افغانستان، با حمایت از اسلام سیاسی و ایجاد کمربند سبز اسلامی بگرد شوروی، برای این جنگ تدارک دیده بود.
ایزن هاور ریس جمهور امریکا بین سالهای ( 1953 ــ 1961  ) برای استفاده از ابزار دین در برابر شوروی و جنبشهای چپ و ملی در جهان اسلام و عمدتن کشور های نفت خیزشرق میانه دو کشیش را ( آلن دالس بحیث رییس سیا و فوستر دالس را بحیث وزیر خارجه امریکا ) بر گزیده بود و این دو برادر برای پیروزی در جنگ سرد و مبارزه علیه شوروی، جنبشهای چپ و ملی، نقش دین را بحیث ابزار مؤثر مطرح کردند. و یکی از طرحهای اساسی آنها ایجاد کمربند سبز اسلامی  بدور شوروی بود و منطقه مقابله با شوروی را شرق میانه و افغانستان انتخاب کرده بودند. برخلاف نظریه پردازی خلیلزاد، تلاش برای نفوذ در افغانستان  و  خرابکاری در جمهوریتهای آسیای میانه شوروی از همان زمان شروع شده بود. گرچه آهسته اما پیوسته ادامه یافت و اما افزار این نفوذ، استفاده از اسلام سیاسی انتخاب شده بود.
 این دو برادر در همان زمان خاور میانه را خغرافیه اصلی مقابله با خطر کمونیسیم؟1 چپ و ملی  گرایی  و احزاب پیرو اندیشیه های ناسیونال ــ سوسیالیزم عربی انتخاب کرده بودند و خلیلزادها با ادا های اسلامی و طینت صیهونیستی یهودی در خدمت این سیاست گماشته شده بودند،  و بحیث پیچ مهره هایی سازمان سیا در افغانستان فعال شده بودند.
 محمد حسنین هیکل ژورنالیست مشهور مصری میگوید در ماه جنوری سال 1953 به امریکا رفتم، تا جریان انتخابات ریاست جمهوری آنکشور را از نزدیک بیبینم. روزی با جنرال ولسمتد مسئول کمکهای نظامی خاور میانه ملاقات کردم، جنرال مذکور برایم گفت: نکته ای راکه شما باید بدانید اینست که خطر برای شما از جانب اسراییل نیّ، بلکه از جانب شوروی است. اسلام متعارض با کمونیزم است. جنرال نقشه سیاسی جهان را پیش آورد و گفت از جهت غرب اروپا مانع پیشروی شوروی است و از طرف شرق پیمان جنوب آسیا، چه میشود مصر بعنوان کشور ریشه دار اسلامی با ترکیه و پاکستان بر محور یک کمر بند اسلامی ( کمربند سبز)  تبدیل شوند و بعداً با مسلمانان شوروی وچین رابطه برقرار کنند. شما متوجه شوید که شوروی دشمن اصلی است نه اسراییل.[22].
سازمان سیا توانست پدیده بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی را از مصر، بعد از کودتای محمد ایوب خان و ایجاد پایگاه استخباراتی در مرز با افغانستان به پاکستان صادر و جابجا کند و در خط جبهه ضد شوروی ازان بهره برداری کند. سیا در زمان ایزن هاور از طریق همین آلن دالس با پاکستان رابطه برقرار کرد و اولین کار آنها تاسیس مرکری از طرف سیا برای جمع آوری اطلاعات در شهر پشاور پاکستان بود، که با استفاده از پشتونهای دوسوی مرز این شبکه به افغانستان گسترش داده شد و نطفه های بنیاد گرایی اسلامی را از دو طریق مصر و پاکستان به افغانستان وارد کردند. وازینطریق تا آسیای میانه شوروی نیز رخنه کرد.[23].
در واقع کودتای ایوب خان برای هموار کردن فعالیتهای گروه های اسلام سیاسی در پاکستان و افغانستان و ایجاد پایگاه استخباراتی امریکا در پاکستان صورت گرفته بود. بنقل از همایون مرزا فرزند    (fromplassey to Pakistanسکندر مرزا رییس جمهور سابق پاکستان در کتاب (
همایون مرزا مینویسد: سازمان سیا بارها از پدرم  برای فعالیت های جاسوسی بر ضد شوروی، پایگاه استخباراتی میخواست، اما هربار پدرم آنرا رد کرده بود. درسال 1958 جنرال ایوب، که در آنزمان رئیس ستاد ارتش بود، بنام درخواست سلاح نظامی به امریکا از طرف آلن دالس رییس سیا دعوت شده بود و در اثنای دیدار با آلن دالس رییس سازمان سیا، آنها در مورد کودتا  علیه پدرم به توافق رسیده بودند. وقتی ایوب خان به پاکستان برگشت با کودتای نظامی پدرم را برکنار کرد و ایوب خان منطقه  « بده بیره » را به سیا واگذار کرد و دران پایگاه منظم جاسوسی  سازمان سیا ایجاد گردید و همزمان برای نفوذ در افغانستان، آی اس آی،  را نیز ایجاد کردند.  در واقع کار برای تاسیس گروه های بنیاد گرای پاکستان و افغانستان و نفوذ در بین مسلمانان شوروی از همین مرکز آغاز گردید. یگانه هدف از ایجاد آی اس آی، کار در افغانستان و ترویج اسلام سیاسی بوده است.[24].
طیاره های جاسوسی امریکا بارها از طریق افغانستان بخاک شوروی تجاوز کردند و از تاسیسات شوروی عکاسی میکردند و این مساله وقتی افشا شد، که یک طیاره جاسوسی امریکا بر فراز شوروی سقوط داده شد.[25].
محمد داود خان با پیشه کردن سیاست شتابزده، یکبار نزدیکی با شوروی و بار دیگر با متحدین منطقه ای امریکا در برهم زدن توازن بین بازیگران جنگ سرد، که پیش ازان  افغانستان حیثیت حایل را در بازیهای استعماری داشت،  عملن  سیاست بی ثبات کردن افغانستان را در پیش گرفت و خواست با ایران، عربستان،مصر، کویت و پاکستان فعالیت تخریبی را در برابر شوروی انجام دهد و در پی آن کودتای هفتم ثور و تکیه یک جانبه به شوروی توسط  رهبران حزب دموکراتیک خلق، کفه توازن منطقوی را بسود پاکستان چرخاند و در واقع هم منافع پاکستان را برآورده کرد و هم به امریکا فرصت داد تا افغانستان  را به تله ای اساسی برای شوروی ها مبدل کند و در فرجام این بازی بدست امریکا اشغال گردد.
 امریکایی هاتوانستند با قربانی کردن مردم افغانستان و ویرانی و ساقط کردن کشور از هستی مادی ومعنوی، نتنها انتقام شکست جنگ ویتنام را از شوروی گرفتند، بلکه  انتقام ویتنام امریکا در حقیقت  از مردم افغانستان گرفته شد. افزارهای این تخریب، قتل عام و ویرانی هم پادوهای اسلام سیاسی امریکا و مهره های استخباراتی  افغان تبار امریکایی مانند خلیلزاد ها. این ماموریت« بشرد دوستانه ودموکراسی خواهانه » خلیلزاد ها، برای پیروزی بر شوروی، جان میلیونها انسان را گرفت دوملیون را معیوب و هفت میلیون را آواره کرد.
خلیل زاد در واقع در کشاندن پای امریکا به جنگ افغانستان بگفته خودش یکی از طراحان  اساسی بوده است و مهره های از جنس خلیل زاد یکجا با پاکستان ماشین جنگ امریکا در افغانستان را هدایت میکردند. ایران هم با  انقلاب اسلامی در کنار مجاهدین! قرار داده شد و این گروه های جهادی به اساس هدایت سیا و آی اس آی، برای حفظ بی ثباتی بعدی کشور بچند دسته تقسیم شدند و برای هریک مواجب جداگانه تعیین ومقرر گردید و این یکدهه اشغال بدست شوروی را نیز باداران خارجی خلیل زاد، تحمیل کرده بودند.
خلیلزاد در همکاری همه جانبه با سیا، برای تسریع روند بنیادگرایی در منطقه و استفاده مؤثر از ایران و پاکستان برای انتقام جنگ ویتنام از شوروی در افغانستان، یکی از پیچ مهره هایی بوده است، که بسود خمینی بکار افتاده بود. در واقع سازمان سیا و خلیلزاد ها در پشت سر سقوط رژیم شاه و هم برای برپایی کودتایی در پاکستان علیه ذوالفقار علی بوتو نقش اساسی داشتند. در واقع شاه و بوتو قربانی جنگ خونین امریکا و شوروی در افغانستان شدند. برای اینکه امریکا باید جای آنها را با بنیاد گرا های اسلامی، برای حمایت از اسلام سیاسی و بنیاد گرایی اسلامی در افغانستان و منطقه پر میکرد. اگر سکندر مرزا قربانی جابجایی اسلام سیاسی و پایگاه سیا در پاکستان گردیده بود، بوتو نیز قربانی پیشبرد جنگ خونین امریکا، برای بدل کردن پاکستان به لانه وکاشانه ای امن تروریستان عربی و عجمی شد.
 زمان آن فرارسیده بود، که جای شاه ایران و ذوالفقار علی بوتو را به اسلام گراها در هردو کشور خالی میکردند، تا همسایه های در بدیوار  افغانستان در پشت سر جنگ خونین امریکا در افغانستان قرار داده میشدند. خلیل زاد بحیث پیشکار سیا در جنگ افغانستان، هم سر ورازی با قدرت گیری خمینی داشت وهم در رساندن ضیا بقدرت مانند ایوب خان. بدینترتیب پاکستان به سنگر جنگ مقدم علیه شوروی درآورده شد. و برخلاف صحنه سازی های خلیلزاد، ضیا در قتل و کشتار و راه اندازی حمام خون  در کشور ما، مورد حمایت سراپا قرص خلیلزاد ها قرارداشت.
سازماندهی گروه های بنیاد گرایی اسلامی و گروهای اسلام سیاسی، مسلح سازی مرحله وار آنها و سرازیر شدن ده هاهزار جنگجوی افراطی با تفکر اسلام سیاسی از کشورهای مختلف به افغانستان، شوروی را واداشت تا برای از میان برداشتن تهدید خطر  سقوط حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که در کنار اما و اگر های بسیار، دفاع از سرحدات جنوبی شوروی، و عمل کردن به وظیفه ی « انتر ناسیونالیستی »، نیز مطرح بود،  اقدام کند. و شوروی وادار بمداخله در افغانستان شد، تا از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که میتوانست به آسانی سرحدات جنوبی شوروی را نا امن و جنگ را در جمهوریتهای مسلمان نشین شوروی گسترش بدهد، جلوگیری کند.
 و با این ترفند خلیلزاد ها توانستند سر انجام، پای مداخله نظامی و لشکر کشی شوروی را در 1979  به افغانستان بکشند و گاو شیری خلیلزاد و برژنسکی و...، زایید و خلیل زاد برای همآهنگی فعالیتهای جنگ بنیادگرایان اسلامی به پاکستان بر گشت.
درین جا قابل یاد آوری میدانم که هجوم شوروی به افغانستان بعنوان یک کشور غیر منسلک، بیطرف، عضو سازمان ملل متحد، دارای حاکمیت ملی و تمامیت ارضی، به هیچ عنوان و هیچگونه منطق قابل توجیه نیست و نقض آشکار قوانین، میثاقها و کنوانسیونهای بین المللی بشمار میرود و تجاوز آشکار بر حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و حریم ملی یک کشور است. همانطوریکه هجوم اشغالگرانه امریکا به افغانستان، هیچ توجیه قانونی وحقوقی ندارد و تمام معاهدات منعقده بین حکومتهای کرزی و احمد زی بعد از اشغال امریکا، طرح و اجرایی شده اند،ازینرو فاقد وجاهت حقوقی و قانونی میباشند.
 برای پشت گرمی پاکستان درین کارزار مرگ و وحشت، به پیشنهاد خلیل زاد، ضیا از پشتیبانی بیدریغ امریکا برخوردار و صاحب همه چیز میشود. خلیلزاد با میانجیگری آی اس آی و ضیا با رهبران مقاومت! افغان معرفی میشود و از همان مرحله نخست معرفی با رهبران جهادی،  متحدین قومی و تباری خود را مورد توجه خاص قرار میدهد و ناف آنها را با سیا و آی اس آی گره میزند. در نتیجه تبانی خلیلزاد و آی اس آی، 80 در صد تمام کمکهای امریکا، عربستان و کشور های خلیج و پول مواد مخدر هلال طلایی  به سران جهادی؟! قومی همتبار خلیلزاد تعلق میگیرد و بخش مهم و اساسی این کمکها به حکمتیار جانی و قصاب تاریخ معاصر افغانستان داده میشود. این درحالی بود، که تنظمهای هشت گانه مقیم ایران وتنظیمهای میانه رو در پشاور ازین سخاوت!یا بی نصیب ماندند و یا هم سهم ناچیزی بردند.
به اساس سهمیه بندی مشترک سیا و آی اس آی سهم اسلحه، لوژستیک و پول گروه های جهادی 80 در ضد به رهبران پشتون تبار جهاد و متباقی به سایر جوامع و اقوام داده میشد.[26]. خلیلزادها و تیم فاشیستی غربی شان بیشترین مناسبات را با افغان تبارهای پاکستانی مانند جنرال ضیا، جنرال محمود درانی، جنرال اسد، جنرال اختر عبدالرحمان و... برقرار کرده بودند و ازین رابطه برای قتل عام مردم افغانستان و حمایت از رهبران پشتون تبار افغانستان استفاده میکردند.[27].
سیا و آی اس آی، بطور مشترک تلاش کردند مردم را بزور به گروگان تنظیمهای جهادی بگذارند؛ ایتلاف هفت گانه بکوشش جنرال اختر عبدالرحمان، شهزاده ترکی الفیصل رییس استخبارات عربستان سعودی تحت ریاست جنرال ضیا ساخته شد و ضیا امریه صادر کرد، که تنظیم ها مؤظف اند بزودی یک ایتلاف هفتگانه را بوجود آورند و درظرف سه روز اعلامیه مشترک صادر کنند.[28].
هیچکس بدون تنظیم نمیتوانست جهاد کند و یا از کمک پولی و تسلیحاتی امریکا و حمایت مالی عربستان برخودار شود و در واقع مناطقی که از زیر سیطره حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیرون میشد سهم یکی ازین تنظیم ها بود و ورود مجاهد دیگر به این قلمرو ممنوع بود. این اقدامات سیا و آی اس آی، سبب شد، تا مردم حتا برای زنده ماندن هم که شده زیر سایه یکی ازین تنظیمها در آیند.[29]. حکمتیار، که عمده ترین دریافت کننده کمک نظامی و تسلیحاتی امریکا بود و روابط تنگاتنگی با استخبارات امریکا داشت همواره خواهان پوشیده ماندن این کمکها به تنظیمش بود.[30]. دگروال یوسف خود میگوید جهاد بدون حمایت قاطع امریکا، سرازیر شدن هزاران تن اسلحه و کار بزرگ آموزشی و استخباراتی امریکا نمیتوانست پیروز شود.[31]
بگفته ای دگروال یوسف رهبر شعبه افغانی آی اس آی : « مسعود در سال 1983 معاهده آتش بس را با شوروی امضا کرد و با استفاده ازین معاهده، قوای از هم پاشیده خود را سر وسامان داد. لیکن تمدید آنرا برای سال 1984 نپذیرفت، که این مساله باعث هجوم دوباره شوروی به پنجشیر و مناطق تحت اداره ای مسعود گردید.[32].
ادوارد گیراردی نویسنده نامدار غرب نیز نوشته است که مسعود با وجود مخالفت مجاهدین از دوران متارکه بحد اعظم استفاده کرد و قوای خود را جمع وجور کرد و به عملیات بسیار شدید،نه تنها در ساحه پنجشیر، بلکه در تمامی ساحات شمال پرداخت.[33].
نقش خلیلزاد ها در عدم کمک به مسعود از طریق سیا و آی اس آی، بشیار مشهود بود. هربار که بر علیه مسعود سوقیات شوروی انجام میشد، مجاهدین دیگر و پاکستان چندان تمایل کمک به مسعود را نداشتند.[34].
در واقع از اول هم، مسعود نه مورد حمایت پاکستان بود و نه مورد حمایت امریکا، که در نقش اصلی تمویل و هدایت کننده  جنگ در افغانستان بودند. امریکا بیشتر در همسویی با استخبارات پاکستان، که چندان تمایل کمک به فرمانده مسعود را نداشت، عمل کرد و عامل اساسی تحت پوشش قرار نگرفتن مسعود هم مهره های پشتون تبار سیا مانند خلیلزاد و دیگران بودند، که مسئولیت کمک رسانی امریکا، به مجاهدین! را بعهده داشتند.
 دشمنی حاکمان نظامی، استخباراتی و سیاسی پشتون تبار پاکستان با مسعود، یشتربه دلایل تباری صورت میگرفت. زیرا هم اکثریت رهبری تنظیمهای جهادی، که در پاکستان مقر داشتند، پشتون بودند و هم گردانندگان اصلی پاکستانی بر ضد افغانستان در ارتش، آی اس آی و هم تنظیم کنندگان جنگ امریکا در پاکستان بر ضد حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مانند خلیلزاد، غنی و دیگران پشتون تبار بودند. باساس اظهار نظر دگروال یوسف نصف کمک عربستان سعودی و سایر شیخهای خلیج فارس به حکمتیار پرداخت میشد.[35]. تمام افسران نظامی آی اس آی، که به افغانستان فرستاده میشدند از پشتونهای قبایل سرحدی پاکستان بودند و زبان آموزش نظامی  برای مجاهدین در پاکستان،  زبان پشتو  انتخاب شده بود.[36].
  حکمتیار از قوای نظامی پاکستان بر علیه  سایر تنظیمها و حتا بر علیه شاخه های انشعابی تنظیم خودش استفاده میکرد و این اختلافات بیشتر بر سر کنترول و تقسیم درآمد مو اد مخدر صورت میگرفت که یک نمونه آن، جنگ حکمتیار با محمد خان بود که بکمک ارتش پاکستان بسود حکمتیار پایان یافت.[37]. به دیکته خلیلزاد ها طرف مذاکره اختر عبدالرحمان رییس آی اس آی، همواره حکمتیار و سیاف بودند و نمایندگان آی اس آی به اساس سپارش جنرال اختر از طریق حکمتیار به افغانستان جهت انجام  و تر تیب و تنظیم حملات تروریستی، تخریب پلها، پایه های برق، پایپ لاینهای تیل، بندهای آب و سایر تاسیسات اقتصادی و ملی افغانستان فرستاده میشدند.[38].
  اموزش ستنگر هم اولین مرتبه به قومندانان خزب اسلامی مانند قوماندان غفار، قوماندان درویش و دیگران صورت گرفت و حزب اسلامی در جمله اولین دریافت کنندگان ستنگر امریکایی بود و بعدآً به قوماندانان خالص سپرده شد.[39]. بسیاری از سلاحهای جدید شوروی از جمله چرخ بالهای نظامی که مایه تعجب غرب را برانگیخته بودند از طریق کار مشترک سیا و آی اس آی با حزب اسلامی بدست سیا افتاده بود.[40].
خلیلزاد و جنرال ضیا و آی اس آی تصمیم گرفته بودند، که تنها در مبارزه با شوروی مزدوران خود را درراس این جنگ خونین قرار دهند و مردم افغانستان را در گروگان این تنظیمها بگذارند. زیرا تمام کمکها نظامی، پولی، لوژستیکی و حتا مساعدتهای انساندوستانه و بشری موسسات خیریه باید از طریق این تنظیمها توزیع میشد و مردم بدون وابستگی به این تنظیمها نمیتوانستند حتا در پاکستان زندگی کنند.[41].
خلیلزاد باساس دستور سیا و در زد وبند با آی اس آی و گروه های جهادی پیوسته بر شدت جنگ می افزود و برای تداوم جنگ و تحمیل تلفات بیشتر، پیشنهاد های خود را در مورد چگونگی پیشبرد جنگ خونین در افغانستان بوزارت دفاع امریکا و سیا  ارایه میکرد و چوب سوخت و گوشت دم توپ درین بازی مرگ و ویرانی، مردم افغانستان را قرار میداد. فرستاده، برگه 48.
امریکا با افزار خلیلزاد ها، انتقام جنگ ویتنام را با پول نفت عربستان سعودی ومواد مخدر وچوب سوخت و گوشت دم توپ مردم افغانستان از شوروی گرفت و خود در آنطرف اوقیانوسها به تماشای قصابی هولناک این فاجعه قرن  بیست پرداخت. خلیلزاد و سایر مهره های درشت  سازمان سیا برای جلب افکار جهانی با وجهه ای افغان بودن و هویت افغانی با حمایت وسازماندهی سیا به اطراف و اکناف جهان سفر میکنند و با بسیج افکار عامه بر ضد شوروی و جلب حمایت جنگ خونین پنهان سیا در افغانستان میپردازند. فرستاده، برگه 48 .
 در عرصه ای سیاسی و روابط بین المللی، خلیلزاد بحیث  یکی از همآهنگ کنندگان سازمان سیا با رهبران جهادی، حد اکثر تلاش میکرد، تا صرف زمینه ملاقات رهبران پشتون تبار را با مقامات امریکایی فراهم سازد و دیگران را بگونه ای، اندر و نا سکه ای قومی در حاشیه بگذارد. و از تریبیونهای بین المللی تنها صدای آنهارا به عنوان  مبارزین راه ازادی! به گوش جهانیان برساند.
خلیلزاد یک بار میخواست ملاقات حکمتیار و ریگان را  رسانه ای بسازد، ولی حکمتیار نخواست ارتباط سیستماتیک و دوامدار خود را با امریکا، که شاید از اول هم رابطه و میانجی آن خلیلزاد بوده باشد، علنی بسازد. بار دیگر  خلیلزاد هم تبار دیگر خود یونس خالص را به ملاقات ریگان برد و هردو بر متحد شدن عیسوی مذهبان و مسلمانان! بر ضد شوروی وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان تاکید کردند؟! در حالیکه یونس خالص بیشتر یک رهبر محلی جهاد ی بود و نفوذ سراسری نداشت. اقدامات و هدف  خلیلزاد از سرهم بندی این ملاقاتها  این بود، تا جایگاه شایسته در صحنه سیاسی و روابط بین المللی برای همتباران خود جستجو کند و زمینه ای حضور و  اقتدار شان را در حکومت پسا حزب دموکراتیک خلق افغانستان، فراهم کند. فرستاده، برگه های 53 و 54.
خلیلزاد مهره اساسی جنگ امریکا با شوروی در میدان افغانستان بود. چنانچه  او عضو گروه « فرمان » امریکا، در مورد سیاست گذاری  و پیشبرد جنگ در افغانستان بود، که دران وزرای  خارجه، دفاع،  رئیس سازمان سیا و مشاور امنیت ملی رییس جمهور عضویت داشتند و خلیلزاد برای خونین تر کردن جنگ  این کمیته را معتقد ساخته بود، که شوروی در افغانستان با دشواری مواجه است و باید ازین فرصت بیشتر با تشدید جنگ وخون ریزی  در افغانستان استفاده شود.
 خلیلزاد میگوید: « من به آنها گفتم که اگر مقاومت همگانی ادامه یابد و جامعه جهانی دلگرم بماند و ما بکمکهای بیشتر ادامه دهیم، شوروی به سازش وادار میشود و اگر شوروی از پیروزی مایوس شود، شاید به دنبال توافق برآید. فرستاده، برگه 58 .
 بدینسان او توانست اعضای این جلسه را متقاعد کند، که سلاح های مرگبار و کشنده بیشتر را به افغانستان سرازیر کنند. اما خلیلزاد، بحیث چهره جنگ افروز و یکی از مهره های تباهی و بربادی کشور، نه  دنبال خروج شوروی از افغانستان بود و نه دنبال « سازش آبرومندانه » با شوروی، بلکه  برنامه ریزی خلیلزاد ها طوری بود، که امریکا درین منطقه استراتژیک مهم جهان حضور پیدا کند و نیروهای ملی، ترقیخواه و چپ یکسره نابود شوند وبجای آنها حکومت دست نشانده امریکایی مستقر شود و خلیلزادها صاحب پیروزی نظامی و همچنان بزعم خود شان حقانیت سیاسی شوند، که در فرجام، این بازی آنطور که آنها میخواستند رقم خورد.
 او میگوید: « بعد ازان که گرباچف، افغانستان را زخم خونین خواند، ما دانستیم که زمان خروج فرا رسیده است...، ایالات متحده در طرح مواقتنامه قبلی، پذیرفته بود که بمحض خروج نیروهای شوروی، امریکا رژیم کمونیستی را برسمیت بشناسد. موافقتنامه همچنین از امریکا و پاکستان خواسته بود که حتا پیش از آغاز خروج شوروی کمکهای خود را به مجاهدین قطع کنند. و در جریان این مدت شوروی ها اجازه داشتند، که کمکهای مداومی برای وابستگان خود در کابل فراهم کنند. قطع کمک امریکا یک عمل بود و خروج یک روند. من فکر کردم این عمل بسود شوروی و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق است و درین کمیته به مخالفت پرداختم...» .فرستاده، برگه 59 .
  اظهارات خلیل زاد نشان میدهد، که خلیلزاد نه بر ضد خروج شوروی از افغانستان، بلکه برای حضور دایمی امریکا درین منطقه وکشور ما دست وپا میزد. خوب معلوم است که خلیلزاد این صلح را که سرنوشت مردم بعد از خروج شوروی بدست خود آنها حل و فصل میشد، نمیخواست. خلیل زاد صلحی را میخواست، که حاکمیت استعماری دیگری مانند زمان انگلیس در کشور شکل بیگیرد و قدرت انحصاری قومی و قبیله ای همتباران خلیلزاد  دوباره اعاده گردد. و دست امریکا در امر و نهی و مقدرات و سرنوشت ملی و سیاسی مردم افغانستان باز باشد و عملاً افغانستان بعد از خروج شوروی به پایگاه امریکا تبدیل شود، که سناریوی خلیلزاد بدون کم و کاست تا کنون به پیش رفته است.
 بدینسان خلیلزاد توانست از امضای مواقتنامه ای آبرومندانه بسود همه ای جوانب جلوگیری کند و راه را برای  جنگ، قربانی و ویرانی بیشتر و بیشتر در افغانستان باز بگذارد. امریکا از پاکستان مخفیانه قول گرفته بود، که بعد از بر آمدن شوروی ها کمکهای تسلیحاتی و پولی به مجاهدین باید ادامه یابد و راه رساندن این کمکها را باید پاکستان جستجو کند و ضیا هم از طریق آی اس آی، سپارش امریکا را به منصه اجرا گذاشته بود. فرستاده، برگه 59 .
تیم خلیلزاد استراتیژِی قومی وقبیله ای پسا شوروی  در افغانستان را به حمایت امریکا آماده کرده بود، که در واقع حکمتیار، طالبان، کرزی و احمدزی ادامه آن بوده و اند. فرستاده برگه 60 . و با این ماجرا جویی  ودر نتیجه ای تطبیق استراتیژی پسا شوروی  خلیلزاد در افغانستان، آنچه از جنگ شوروی و امریکا در افغانستان باقی مانده بود، با پروژه ای حکمتیار و طالبان، برباد رفت.
خلیل زاد در مورد رهبران تند رو و قدرت گیری انها بعد از خروج شوروی نیز دروغ میگوید: « من میخواستم راه مطمنی پیدا کنم، که رهبران تند رو مقاومت افغانستان که مورد حمایت پاکستان بودند، نیروی مسلط  و غالب در افغانستان پسا شوروی نباشند. من حتی استدلال کردم، که امریکا و شوروی میتوانند یکجا کار کنند تا افغانهای میانه رو بقدرت برسند... ». فرستاده، برگه61 .
میگویند دروغگو حافظه ندارد و این حرف خلیلزاد در مغایرت کامل با طرح موصوف، در مذکرات ژنیو قرار داشت زیرا:
ــ به پیشنهاد خلیلزاد سلاح های پیشرفته به مجاهدین تندرو و در راس آنها حکمتیار داده شد، که این امر کنترول آنهارا بر مناطق بیشتر ضمانت میکرد؛
ــ خلیلزاد در طرح قبلی خود برای استراتیژی پسا شوروی، صرف به پیروزی جنگی مجاهدین تکیه کرده بود و هرگونه راه حل صلح آمیز را با حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که میتوانست شامل نیروهای باشد که قدرت بنیاد گراهای تند رو را تهدید کند، رد کرده بود؛
ــ امریکایی ها در اثنای بیرون شدن شوروی ها، آخرین سپارشی که به آی اس آی داشتند، این بود، که قدرت درکابل به بنیاد گرا ترین تنظیم اسلامی مستقر در پاکستان ( که منظور شان حکمتیار بود) باید سپرده میشد.[42].
ــ پاکستان و امریکا موافقت کرده بودند که جنگ چریکی را از تند روترین عناصر بنیاد گرا اسلامی بوجود آورند.[43].
ــ رد توافق، که امریکایی ها  با شوروی  در مورد خروج شوروی و باقی ماندن حزب دموکراتیک خلق افغانستان در قدرت قرار بود امضا کنند، از جانب خلیلزاد مظهر روشن دروغگویی خلیلزاد است. 
مخالفت خلیلزاد با پروژه ای صلحی که با پابرجا ماندن حاکمیت سیاسی حزب  وطن صورت میگرفت و  زمینه شرکت نیروهای میانه رو دران فراهم میشد، بدون تردید منجر به تضعیف تندروان اسلامی و حذف آنها از معادله قدرت میشد. رد طرح صلح از سوی خلیلزاد، در واقع هم بنیادگراهارا تقویه میکرد و هم دست پاکستان را برای مداخله ای بیشتر و حمایت از گروه های تندرو، باز میگذاشت.
هدف ازین تناقض گویی خلیلزاد اینست که شاید او ازین امر سرخورده باشد، که در مرحله نخست پس از فروپاشی حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، همتباران قومی خلیلزاد بعد از این همه سرمایه گذاری های  گزاف تسلیحاتی، استخباراتی، نظامی و سیاسی و مداخله مستقیم و آشکار سیا و آی اس آی ونظامیان پاکستان، نتوانستند در راس حاکمیت جهادی قرار گیرند و مانند همیشه محور اصلی قدرت باشند. ازینرو استراتیژی خلیلزاد در وهله اول دچار شکست شد و بعد با تشدید جنگ تماماً عیار علیه نیروهای مقاومت و حمایت وسیع از حکمتیار و طالبان این شکست در عرصه نظامی و سیاسی، جبران گردید.
خلیلزاد برخلاف ادعایش در مورد بقدرت رساندن میانه روان؟! تنها به برپایی حاکمیت سیاسی توسط روشنفکران پشتون تبار می اندیشید، که در واقع هم تیمی خلیلزاد و پشتوانه تبلیغاتی و فکری و سیاسی گروه های پشتون تبار مجاهدین از جمله حکمتیار و بعداً طالبان بودند.  خلیلزاد بکمک سیا و آی اس آی، در حقیقت تیمی راکه بعد از 2001  میلادی بقدرت رساند، در پاکستان شکل داده  بود. او میگوید: « من قبلاً در دیدار با رهبران افغان ( پشتونها ) اصرار کرده بودم، که آنها در یک سازمان متحد  ومنسجم و ادغام شوند. نگرانی وجود داشت که حکومت کمونست مشروعیت پیدا کند...». فرستاده برگه 61 .
خوب اگر این تکنوکراتهای خلیلزاد، که همه بیک جامعه ای برادر پشتون مربوط بودند، در برنامه صلح نجیب اله شرکت میکردند، و حکومت کمونست؟! هم جز این برنامه میشد، عیب این کار در کجا بود؟ در یک پروژه ملی باید همه نیروها کنار هم قرار میگرفتند و در برابر بنیادگرایی، تروریزم اسلامی  و  کشور های حامی تروریزم مانندپاکستان و عربستان، قطر و ترکیه متحد میشدند. معلومدار این ادعایی خلیلزاد دروغی بیش نیست و وی تا اخرین حد فشار اورد تا رژیم بپاشد، خلای قدرت بوجود بیاید،  جنگ تشدید شود و این گل آلود کردن آب در فرجام، موجب اشغال افغانستان بدست بادار خلیلزاد گردد و برنامه اصلی پسا شوروی خلیلزاد و سازمان سیا همین بود، که آنرا مرحله بمرحله  اجرا و تطبیق کردند.
خلیل زاد در واقع یکی از مهره هایی بوده است که در برابر خروج شوروی و قطع مداخله از بیرون در امور داخلی افغانستان و گذاشتن سرنوشت مردم افغانستان  بدست خود آنها می ایستد.  وی در همسویی با پاکستان و آی اس آی، همواره بر راه حل نظامی قضیه تاکید میکرد و خواهان افزایش سلاح های کشنده و مرگبار مانند استنگر به مجاهدین بود و راه حل را، نه در بیرون شدن شوروی، بلکه در اشغال افغانستان به دست امریکا میدید. و از همینرو به گزینه پیروزی نظامی در جنگ برضد حزب دموکراتیک خلق افغانستان تاکید میکرد، تا همه نیروهای نظامی وسیاسی شامل در جنگ مضمحل شوند و راه برای هجوم امریکا و یک دولت دست نشانده امریکایی  مساعد گردد. فرستاده، برگه های 57 و 58 .
 تیوریها و سیاست های استخباراتی خلیل زاد از طریق بهم اندازی جوامع واقوام برادر،  با افزار مهره های پشتون تبار پاکستان باعث تداوم جنگ خونین در سالهای بعد از خروج شوروی از افغانستان گردید و در واقع منجر به ویرانی کامل کشور شد و تلفات جبران ناپذیری را بر هر دوطرف جنگ وارد کرد.
 خلیل زاد میگوید که تیم ما، که در واقع همان تیم مشترک سیا و آی اس آی، که خلیلزاد مهره مهم آن بود، مقامات کاخ سفید و ریگان را بر خلاف تمایل وزارت خارجه قناعت داد، که این پیشنویس توافقنامه با شوروی  را امضا نکند و بدینترتیب مذاکرات تمام شده و توافق شده بین امریکا و شوروی ورق میخورد و صفحه پاکستان و خلیل زاد باز میشود. فرستاده، برگه های 58 و 59  .
  اگر ریگان پیشنویس را امضا میکرد، و پاکستان ملزم به قطع مداخله میگردید،  و در عوض جنگ، مجراهای سیاسی باز میشدند و زمینه های اساسی برای مداخله مردم در امور سیاسی و اداره ای امور جامعه مساعد میگردید، در واقع مردم برنده این جنگ بودند. تاسیسات اقتصاد ملی تخریب نمیشد، دستگا های اداری و دولتی سر جایش باقی میماند، قوای مسلح کشور با ساز وبرگ بی مانند در منطقه حفظ میشد، کشتار  و ویرانی و تخریب قطع میشد، حاکمیت و تمامیت ارضی و منافع کلان مردم حراست میگردید و در یک کلام حوادث خونین بعدی بعد از فروپاشی حاکمیت سیاسی حزب وطن روی نمیداد و کشور به بحران خونین اجتماعی مواجه نمیشد.
کوتاه آمدن و معامله گری و تسلیم طلبی گرباچف رهبر حزبی و دولتی شوروی در برابر امریکا و غرب در واقع جنگ نیابتی و لاینقطع غرب برهبری امریکا  در کشور ما ادامه یافت و همه چیز را فروپاشاند. منافع مردم و  کشور برای تامین منافع منطقه ای امریکا از طریق خلیلزاد ها قربانی شد.
لجاجت محافظه کاران جدید امریکا و مهره های افغان تبار سیا با اتکا بر تحلیل های وارزیابیهای جنگ طلبانه سیا، که خلیلزاد یکی از انها بود و کوبیدن بر طبل جنگ و پیروزی نظامی در واقع مردم را در باتلاق ترویزم و بنیادگرایی فرو برد و کشور را به قبرستان مردم آن تبدیل کرد و مافیای مواد مخدر، فساد و جنایت را دران نهادینه ساخت، فرهنگ سیاسی خلیلزاد ها، کشور رادر چنگال سطله ای گله دزدان گرفتار کرد. انحصار قدرت سیاسی و تداوم زیر بنای حاکمیتهای استعماری، که پیامد آن بحران اجتماعی و برخوردهای دوامدار قومی است، در واقع محصول کار حلیلزادها است . در اصل هر قطره  خونی که درین کشور بعد از برهم زدن یک توافق منصفانه و عادلانه در ژنیو توسط خلیلزاد ها، میریزد، مسئولیت بیشتر آن متوجه این جاسوس سازمان سیا بنام خلیلزاد است. در حالیکه خلیلزاد میدانست که اگر در 1986 جنگ قطع میشد، برنده اصلی آن نه شوروی و یا امریکا، بلکه مردم افغانستان بودند.
خلیل زاد دشمنی خود را با نیروهای چپ و ملی و ترقیخواه پنهان نمیکند. او مینویسد: « نشانه های نگران کننده وجود داشت، که رژیم کمونست مشروعیت بین المللی پیدا کند و ازینرو ما شروع بکار کردیم که رژیم را کنار بزنیم ... و درین استقامت من به روم رفتم ...». فرستاده، برگه 61 .
 این در حالی بود، که داکتر نجیب اله و رهبری حزب وطن بارها از شاه خواسته بودند، تا قیادت پروژه صلح را به عهده بیگیرد و مانع اصلی بر سر بازگشت شاه برای پیشبرد  پروسه صلح، خلیلزادها وپاکستان بودند، که دنبال تحقق برنامه خود، از طریق نظامی و تداوم جنگ نیابتی برضد افغانستان، برای تحقق منافع درازمدت خود بودند.
 تلاش خلیلزاد این بود، که از وجهه شاه  تنها برای جمع وجور کردن یک تیم استفاده کند و محور اصلی قدرت سیاسی بدست گرایشهای فاشیستی مربوط به سیا و آی اس آی، اداره شود، که در پشت پرده خودش در نقش وایسرای امریکایی افغانستان نقش آفرینی کند. سناریویی راکه بعد از پروسه بن مو به مو به منصه ای اجرا گذاشته است.
خلیلزاد در داستانش در فرستاده، چنین وانمود میکند، که او طرفدار حکومت غیر جهادی  بود: « من پیشنهاد دادم که یک لویه جرگه را دعوت کنید که بیش از دوهزار سال؟! قدامت داشت، نهاد ملی افغانی. من تصور کردم که ظاهرشاه میتواند در نظارت بر روند سیاسی نقش بازی کند، بسیاری از افغانها طرفدار او بودند...» . فرستاده، برگه 61 .
 خلیلزاد مانند بخشهای دیگر کتاب درین مورد هم  به تناقض گویی، جعل تاریخ  ودورویی  رو آورده است و مواردی را طرح کرده است، که بدلایل زیر همسو با واقعیت نیستند:
1 ــ افغانها در قرن 18 قدرت سیاسی را تصرف کردند و عنعنه جرگه ها، برای آرایش و پیرایش حاکمیت سیاسی  در افغانستان هم از امیر امان اله خان ببعد بیشتر شروع شد. پس این جرگه ها ی دوهزار ساله  در مسایل سیاسی و حل و فصل مقدرات ملی از کجا شدند و در زمان کدام پادشاه افغان در دوهزار سال پیش رواج داشتند؟
2 ــ نهاد جرگه ها همواره یک نهاد قبیلوی جامعه ای برادر پشتون بوده است و در حاکمیتهای سیاسی پس از اسلام تاجیکان، ترکها، مغولها و... تا قرن 18 میلادی اثری ازان در راهکارهای حاکمیت سیاسی وجود نداشته است. پس این لویه جرگه ها نهاد قومی اند، نه ملی وخلیل زاد تلاش دارد تمام ارزشهای قومی وقبیله ای جامعه افغان را بجای نهاد های ملی بنشاند و همه را درین ساختار های قبیله یی استحاله نماید؛
3 ــ اگر ظاهر شاه این همه طرفدار داشت و میتوانست نقش اساسی سیاسی را در کشور بازی کند، پس چرا جناب عالی در کنفرانس بن و لویه جرگه انتقالی وسایر جرگه های قبیله ای و قومی، بر علیه وی دست به کودتا، توطیه و لطایف الحیل برای حذف و کنار زدن آن زدید؟
4 ــ یک نیروی غیر جهادی در راس قدرت بود، میتوانست یک فرآیند گذار بسوی وسیع شدن قاعده اجتماعی رژیم با همکاری سایر نیروهای معتدل و میانه رو تحت رهبری سازمان ملل به منصه ای اجرا گذاشته شود. پس چرا جناب خلیلزاد در برابر توافق امریکا و شوروی قرار گرفت و بجنگ تا پیروزی نظامی تاکید داشت؟
 در واقع ناکامی حکومت مؤقت ملل متحد حین استعفای نجیب اله، به رفت و آمد خلیلزاد و اوکلی در پاکستان ارتباط داشت. و امریکا و پاکستان هردو در پشت پرده توافق کرده بودند، که آنرا برهم بزنند. خلیلزاد میگوید: « پاکستان با هرگونه حکومت مؤقت مخالف بود و جانبدار سرنگونی رژیم از راه نظامی را ترجیح میداد. سیا موقف آی اس آی و پاکستان را درین مورد پذیرفته بود...». فرستاده، برگه 62 .
  بازگشت حکومت مؤقت زیر اداره ای ملل متحد بسود امریکا و پاکستان نبود. زیرا هردو با تشدید جنگ،  اشغال  افغانستان را در سر می پروانیدند. اظهارات خلیلزاد در مورد برهم زدن حکومت مؤقت پسا حاکمیت حزب وطن از جانب امریکا و پاکستان، آنقدر صریح و روشن است، که نیاز به تبصره ندارد. بنابرین پاوه گویی عمال قبیله ای و گرایشات فاشیستی در مورد کودتا از درون حزب بر علیه نجیب اله، لاطایلات  و از  هر نوع منطق سیاسی تهی است.
خلیل زاد  با برهم زدن حکومت مؤقت ملل متحد، برای مدیریت بحران از جانب امریکا، برای جابجایی مهره های درشت استخبارات امریکا و وایسرایی خودش  و همچنان حضور نظامی، سیاسی و استخباراتی امریکا و ایجاد حاکمیت سیاسی کاملن سر سپرده و مزدور امریکا در افغانستان از هیچ تلاش و کوششی فروگذاشت نکرد و مراحل گوناگون و پیچده را برای اشغال افغانستان توسط ارتش امریکا طرح واجرا کرد.
خلیلزاد ازبرخی تنظیمهای جهادی بحیث سربازان پیاده نظام امریکا و پاکستان در برابر شوروی و حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، استفاده ابزاری کرد. وقتی تاریخ مصرف آنها برای امریکا سپری شد، این گروه ها را توسط چری ها و طالبان مزدور آی اس آی از صحنه سیاسی برداشت.  طالبان را به هدف  حذف نیرهای مقاومت  بوجود آورد. تا اینکه همه موانع از سر راه  برگشت طالبان تیکتایی دار و مهره های جاسوسی امریکا برداشته شدند و پروژه ای حاکمیت دست نشانده و اشغال کشور بدست نظامیان  امریکایی را عملی کرد.
پیامد  فاجعه ای، که خلیلزاد ها برکشور  ما تحمیل کردند، افغانستان را به گداترین، فاسدترین وبحرانی ترین کشور، در سطح دنیا مبدل ساخت و آنرا به مزرعه تریاک سازمان سیا تبدیل کرد. خلیلزاد نیز توانست در کنار حاکم کردن قوم و قبیله اش بر سرنوشت ملی وسیاسی جوامع واقوام برادر کشور، خود به ثروت افسانوی برسد و همه شریکان شبکه ای جاسوسی امریکا از گله دزدی کمکهای جهانی به افغانستان، به لارد های جهانی تبدیل شدند.
تحمیل این قربانی بزرگ مالی و تلفات جانی بر مردم افغانستان برای خلیلزاد ها و سایر مهره های وابسته سیا مهم نبوده و نیست، مهم اینبود، که اینها توانستند انتقام شکست امریکا را در میدان افغانستان از شوروی بیگیرند و قربانی این رویا رویی و فاجعه ای قرن هم مردم افغانستان شدند وخلیلزاد ها ازین حمام خون و کشتار بیرحمانه توانستند در نزد سیا وپنتاگون و والستریت قرب ومنزلت پیدا کنند و پله های قدرت را یکی پی دیگر بسرعت در امریکا طی کنند.
خلیلزاد ها با خزیدن در پشت جنگ خونین پنهان سازمان سیا در افغانستان کشور را به ویرانه تبدیل کردند و اکنون آنرا به پایگاه تمام عیار فعالیتهای تخریبی سیا در منطقه درآورده اند واین قلمرو بی سرحد و بی صاحب اکنون به پایگاه دهشت افگنی، تروریزم و مافیایی مواد مخدر توسط خلیلزاد ها تبدیل شده است. در واقع تیم استخباراتی خلیلزاد و همسویی آنها با فرزند حرامی شان آی اس آی،  سبب تداوم این تراژدی خونین لا ینقطع در افغانستان بوده و است که هر روز از مردم قربانی میگیرد.

مآخذ بخش پنج:
[ 1 ] محمد حسنین هیکل، از نیورک تا کابل چاپ دوم برگه 231 .
[2] اردو وسیاست، نبی عظیمی چاپ دوم 1377 مرکز طباعتی میوند،  برگه 216 .
[3 ] همانجا، برگه 215.
[4] همانجا برگه 215 .
[5] مجله تایم 22 نومبر 1982 برگه های 33 و 34 .
[6] لانه جاسوسی امریکا، برگهای 99 و 100 .
[7 ] واسیلی میتروخین، ک، ج، ب در افغانستان، ترجمه ای ضیا رهگذر، برگه 83 .
[8]  همانجا برگه 84 .
[9]همانجا، برگهای 118 و 119 .
[10] همانجا، برگه 123 .
[11] همانجا، برگه 144 .
[12] همانجا، برگه 147 .
[13] همانجا، برگه 150 .
[14] همانجا، برگه 150 .
[15] همانجا، برگه 180 .
[16] همانجا، برگه 179 .
[17] همانجا، برگه 132 .
[18] همانجا، برگه 276 .
[19] همانجا، برگه 277
(20) سلیک هریسن، حقایق  پشت پرده ی تهاجم شوروی، ترجمه عبد الجبار ثابت، برگهای 7،11،18،27، 28، 110، 67، 76،108 .
 [21] اسناد لانه جاسوسی امریکا ، برگه های 96 تا 100
[22] حسنین هیکل، تیویورک الی کابل،  برگه 215 .
[23]  خواجه بشیر احمد انصاری، ا فغانستان در آتش نفت، برگه 43  .
[24] همایون مرزا، برگه 215
[25] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه، 44 .
[26] دگروال یوسف، تلک خرس، برگه 120 .
[27] همانجا، برگه 32.
[28] همانجا، برگه 49 .
[29] همانجا، برگه ای 50 .
[30] همانجا، برگه 51 .
[31] همانجا، برگه 52 .
[32] همانجا، برگه 82 .
[33] همانجا، برگه های 83 _ 84 .
[34] همانجا، برگه 84 .
[35] همانجا، برگه 89.
[36] همانجا،  برگه های 129 تا 135  .
[37] همانجا، برگه 148 .
[38] همانجا، برگه های 186 و 187 .
[39] همانجا، برگه 198 .
[40] همانجا، برگه 200 .
[41] همانجا، برگه 50.
[42] همانجا، برگه 33 .
[43] همانجا، برگه 35 .

شش
 خلیلزاد و امارت اسلامی طالبان

در اپریل 1995 وزارت خارجه امریکا، شورای امنیت ملی، و سازمان سیا، گروهی را بوجود آوردند، که در زمینه ای نفت و گاز دریای خزر و آسیای میانه مطالعه کند و پس از تثبیت ذخایر نفت وگاز درین منطقه،  تصمیم گرفتند، تا نفت و گازرا از مسیر افغانستان به پاکستان و از آنجا به بازارهای بین المللی برسانند. و در واقع نفت خواری کمپنی های بزرگ امریکایی، ایده ایجاد گارد امریکایی و پاکستانی را، بنام  طالبان، برای تامین امنیت این پروژه ها  بوجود آورد.  بعداً  برای  ضمانت اجرایی این پروژه ها، امریکا و پاکستان و عربستان سعودی متحداً تلاش کردند تا آنها را  از ظریق نظامی در جای دولت مجاهدین در کابل بنشانند.
 آقای خلیلزاد در شماره هفتم اکتوبر 1996 واشنگتن پست  در مورد طالبان نوشته بود: « بر اساس آخرین گفت و گوهایی که با طالبان و سایر افغانها و مقامات پاکستانی انجام داده ام، اطمینان حاصل کرده ام، که طالبان با اهداف وپالیسی امریکا تعارضی ندارند و بنیاد گرایی آنها به نسخه سعودی نزدیکتر است تا ایران! طالبان ارزشهای اجتماعی قبیله پشتون را را با قرأت سنتی اسلا م آمیخته اند. طالبان میتوانند امنیت و استقرار را برای افغانستان باز گردانند و امریکا باید برای نزدیک شدن هرچه بیشتر با طالبان گام بردارد....» .
خوب درین مقاله، خلیلزاد از موضع یک طالب و حتا بهتر از خود طالبان مسایلی را جمع بندی کرده است، که افکار عامه ای مردم امریکا را پشت سر اقدامات سیا در دفاع از طالبان بسیج کند. نوع اسلام عربستان سعودی، نسخه ای امریکایی و زیر حمایت کامل امریکا قرار داشته و دارد.  رژیم آل سعود یکی از نوکران و سر سپردگان امریکا در منطقه  است و طبعاً هیچ امریکایی نتنها ازان احساس خطر نمیکند، بلکه ثروت تولید شده از نفت این کشور نیز در دسترس امریکا میباشد. لذا پیوند زدن طالبان به نوع اسلام سعودی، دلهره ای مردم امریکا را از بنیادگرایی و سلفی گری طالبان کاهش میدهد و به آنها آرامش خاطر میبخشد و دلبستگی کمپنیهای نفتی را قبل از همه برای همکاری با طالبان تحریک میکرد.
 امنیت طالبانی، که خلیلزاد  شیفته ای آن دران زمان بود، در حقیقت کشور را به زندان سراسری مردم و بویژه جوامع واقوام غیر پشتون از سوی طالبان تبدیل کرده بود، که طبعاً  تمام حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی آنهارا بزنجیر کشیده بود. در حالیکه امنیت عبارت از داشتن آزادیهای فردی، اجتماعی، آزادی اندیشه وبیان، مصئونیت سیاسی، اجتماعی، مذهبی، کار، شغل و حرفه و...،  است، اماخلیلزاد یک گروه دهشت افگن، تروریست، انفجاری و انتحاری را بازتاب ارزشهای اجتماعی قبیله ای پشتون و همسو با اسلام سنتی میداند. شاید خلیلزاد راست میگفت؟! اما استقرار امنیتی که خلیلزاد از طالبان در نظر داشت، بیشتر برای تامین امنیت لوله های گاز و نفت شرکت یونیکال مد نظر بود و نه برای مردم افغانستان.
 اولاً درین اظهارات خلیلزاد نسبت به طالبان، کاملاً مشخص است، که خلیلزاد از روز تهدابگذاری با طالبان در ارتباط بوده و یکی از معماران  اصلی این پروژه امریکایی، پاکستانی و سعودی بوده است. در ثانی این برخورد در مورد طالبان، جز اینکه از حب و بغض قومی و تباری خلیلزاد منشأ گرفته باشد، ذره ای هم با واقعیت سازگار نیست.  طالبان  بنیاد گراتر و سلفی تر از  سایر گروه های مجاهدین و همسطح القاعده، داعش و در داخل با  حکمتیار قابل مقایسه اند. طالبان در عوض پابندی به ارزشهای قبیلوی جامعه ای پشتون،  به پاکسازیهای هولناک قومی و مذهبی دست زدند، که کاملاً چهره ای تروریستی و فاشیستی شان را آفتابی و نمایان ساخته است.
 طالبان در واقع سازمان تمام عیار تروریستی و فاشیستی بودند و هستند، که جز انتحار و انفجار و آدم کشی و دشمنی با مظاهر تمدن، دانش و دست اوردهای مدنی، فرهنگی، علمی و فلسفی بشری و همینطور تصفیه های قومی ومذهبی کار دیگری نداشته و ندارند. طالبان روابط تنگاتنگ و نزدیکی با تفکر وسیاست القاعده داشتند و دارند و قساوت، بیرحمی، خشونت، داشتن تفکر تبعیض نژادی، قومی، لسانی و مذهبی، زن ستیزی آنها، در برخی موارد، بالاتر از القاعده، داعش، بوکو حرام وسایر جریانهای تروریزم اسلامی بود و است.
 اما همین خلیلزاد با این همه توصیف از فرشته های قومی! در جایی دیگری از کتابش میگوید: « با تماشای منفعلانه امریکا، طالبان سربرآوردند و ایتلاف شان را با القاعده بوجود آوردند...». فرستاده، برگه 63 .
 خوب کدام ادعایی خلیلزاد درست است، حرکت منفعلانه امریکا در برابر طالبان، یا پشتیبانی  کامل امریکا از طالبان. خلیل زاد با این تناقض گویی آشکار و استفاده دو پهلو ازین افزار تروریستی در خدمت غرب و امریکا، هم در میخ میزند و هم در نعل. در حالیکه این ادعایی اخیر خلیلزاد دروغی بیش نیست و امریکا و خلیلزاد ها نتنها در سرهم بندی وحمایت ازین گروه منفعل نبودند، بلکه سناریوی از قبل معین شده خود را در روی پرده و بگونه عملی  ومو به مو پیش میبردند .طالبان بر خلاف ادعایی خلیلزاد یکی از محصولات مزرعه ضد بشری امریکا برای افغانستان و حتا تهدید جهانی برای بشریت بوده و میباشند.
برخلاف  هیاهوی تبلیغاتی خلیلزاد، که از بی تفاوتی امریکا طالبان بوجود آمدند و باز ایتلافشان را با القاعده بوجود آوردند و دلیل تراشی های پوچ و بی ماهیت ازین دست. با توجه به اسناد و مدارک منتشر شده زیر در مورد طالبان بشمول منابع پاکستانی خالق طالبان،  ادعایی خلیل زاد در مورد طالبان در واقع ضد آنچیزی است، که روی داده است و طالبان یک پروژه کاملاً دست ساز امریکایی بوده و اند:
ــ  خانم بی نظیر بوتو مادر معنوی طالبان و نخست وزیر اسبق پاکستان در چهارم اکتوبر 1996 در مصاحبه ای با بی بی سی گفت: پدیده ای طالبان در سالهای جهاد افغانستان از سوی امریکا، عربستان سعودی و انگلیس طرح گردید و پاکستان امور مدیریتی آنرا بدوش گرفته بود؛
ــ نصیر اله بابر و مولوی فضل الرحمان دوتن از پشتونهای پاکستان بعنوان ابزار این بازی و در نقش پدران معنوی طالبان، که این پروژه را با سخاوت سعودی و کمک استخباراتی امریکا به ثمر رسانده بودند، بابر زمانی که در مورد ایجاد طالبان مورد بازپرس روزنامه های غربی قرار گرفت، در مصاحبه ای با فرانترپوست گفت : سیا خود تروریزم را وارد این منطقه نمود و به ایجاد طالبان کمک کرد و اکنون بخاطر آنکه بار مسؤلیت را از دوش خود بردارد اشک تمساح میریزد.[1]؛
ــ رورا باکر کانگرس مین جمهوریخواه امریکایی در سخنرانی 17 سپتامبر 2001 خود، در کانگره امریکا گفت: امریکا خود نقش مهمی در ایجاد و حمایت از طالبان داشت و همین امریکا بود، که پاکستان، عربستان و کشور های خلیج را  در تقویت وپشتیبانی آنها تشویق کرده بود؛
 ــ در 1995 ویلیام پیری وزیر دفاع امریکا به پاکستان آمده بود و بخاطر ایجاد طالبان برای تامین امنیت مطمئین کمپنیهای نفت امریکایی ازپاکستان تشکرکرده بود، پاکستان را همکار خوب خواند، و تهمت تروریزم را ازان کشور برداشت و بلا فاصله کانگره ای امریکا مقاطعه فروش سلاح را برای پاکستان لغو کرد[2]؛
ــ زمانی که طالبان کابل را گرفتند مایکل بیردن نماینده سیا در سالهای جهاد افغانستان. پیروزی طالبان را مایه خرسندی خواند و از تمام دنیا خواست که همه باید احساس راحت کنند [3]؛
ــ بارنت رابین کارشناس ویژه افغانستان در شورای سیاست خارجی امریکا،در اکتوبر 1996 ضمن مصاحبه ای با تایمز لندن گفته بود، طالبان افراط گرا نیستند و از بنیاد گرایی بیزار اند؛
 ــ گلن دیوس سنخگوی وزارت خارجه امریکا ضمن صحبتی گفته بود، طالبان ضد مدرنیته اند ، نه ضد غرب.  امریکا بیش از سه میلیار دالر به طالبان کمک کرده بود[4]؛
ــ بگفته ریچارد مکنیزی، سیاست روزمره ای طالبان در همکاری با سفارت امریکا در اسلام آباد طراحی میشد و گردهمای هایی کاری و مشورتی در آنجا برگزار میشد[5]؛
ــ آقای خلیلزاد برای کشیدن لوله نفت یونیکال بین طالبان و مقامات امریکایی میانجیگری میکرد . در دسامبر 1997 خلیلزاد و مارتین میلر معاون شرکت یونیکال نماینده طالبان را به شهر هوستون در تکزاس دعوت کرده بودند. واشنگتن پست نوشت: وسیله ای آشنایی و ملاقات میان طالبان و دولت امریکا و همچنان طالبان وشرکتهای نفتی امریکایی آقای زلمی خلیلزاد از مشاوران بلند پایه دولت امریکا و کمپنیهای نفتی امریکایی است[6]؛
ــ رابین رافایل مسئول بخش آسیایی وزارت خارجه امریکا در ملاقاتی با مسعود گفته بود، که طالبان عنقریب کابل را میگیرند. مسعود در پاسخ گفته بود، اگر طالبان کابل را تصرف کردند، ما به کوه ها میرویم. رافایل میگوید طالبان بر قلعه های کوه نیز چیره خواهند شد. مسعود کلاه پکول خود را پیشروی رافایل میگذارد و میگوید : اگر به اندازه این پکول در افغانستان برای ما جا بماند، ما در برابر حضور خارجی و تروریستها مقاومت میکنیم و از کشور خود دفاع میکنیم.  واین مساله یکی از موجبات ترور مسعود در 9 سپتامبر 2001 بود [7]؛
ــ احمد رشید مینویسد: « رابرت اوکلی سفیر پیشین امریکا در پاکستان، یونیکال را در استخدام کارشناسان کمک میکرد و به مشوره اوکلی، یونیکال، خلیلزاد را استخدام نموده بود. [8]؛
ــ خلیلزاد یکی از اعضای نیکتایی دار طالبان بوده است و  در عین زمان کارمند یونیکال بود و در گفت و گوهای پیوسته  امریکا  با طالبان شرکت داشت[9]؛
ــ خلیلزاد در دسامبر 1997 به جلسه ای در تکساس شرکت کرد که دران نمایندگان طالبان یکجا با او با مقامات امریکایی وکمپنیهای نفتی  حضور داشتند[10]؛
ــ  خلیلزاد یکی از مشاوران خانم رایس و دیک چینی بود، که هردو با کمپنیهای نفتی در امریکا کار میکردند. خلیلزاد در دسامیبر 1997 برای تحقیقات انرژی کمبریج در آسیای میانه و انتقال گاز ترکمنستان کار میکرد و نتیجه ای تحقیقاتش را درین مورد به کامبریج تحویل میداد[11]؛
ــ حمایت از طالبان همیشه جز سیاست جدایی ناپذیر ایالات متحده  امریکابوده است و بگفته دانا روربچر سناتور امریکایی. امریکا همیشه از طالبان حمایت کرده است[12]؛
بازی خلیل زاد، طالبان و کرزی و احمدزی با سیا و کمپنیهای بزرگ نفتی در واقع بازی پیچیده بوده و است، که پای کشور را در جنگهای خونین نیابتی گروه های مختلف، بسود امریکا کشانیده است. طالبان  از ابتدایی تشکل شان بعنوان یک جریان سیاسی ــ قومی، با شاخصهای مذهبی، دو گروه بودند: طلبه های مدارس دینی پاکستان، که در نقش و برای ذخیره ارتش و استخبارات پاکستان، آموزش دیده بودند؛ و گروه دوم، طالبان نیکتایی دار شامل گروه های  چپی و راستی و کندرو و تندرو و تکنوکراتهای پشتون تبار بودند، که ماشین جنگی، استخباراتی، اداری و سیاسی طالبان را تنظیم  و رهبری میکردند و در اصل دولت سایه طالبان بودند و رابطه طلبه هارا با قدرتهای منطقه یی و فرامنطقه یی و بخصوص با امریکا و متحدانش مانند سعودی وشیخهای خلیج فارس و هم اکنون با روسیه و چین وایران تامین میکردند و میکنند و خلیلزاد درین بخش، همکار همیشگی طالبان و همواره فعال بوده است.
  جنانچه مهره های اساسی و محوری پسا طالبان در حکومت های وابسته امریکا، کسانی بوده و اند، که در تأسیس و تقویت و قدرتگیری طالبان نقش کلیدی داشته و دارند. زلمی خلیلزاد، که تا سال 2006 همه کاره کشور بود و هنوز هم بحیث وایسرای پشت پرده امریکایی در شکل دهی و جابجایی مهره های اساسی حکومتهای تحت حمایت مستقیم امریکا، از نقش عمده برخودار است، یکی از  طالبان و توجیه گر اعمال فکری و سیاسی و قبیله یی  طالبان بود و است. مهره دیگر این گروه قرون وسطایی، کرزی است، که از همان آغاز حرکت طالبان، یکی از رهبران طالبان بود و تاکنون درین راستا فعال است. غنی مهره ای دیگر طالبان است، که از ظهور تا زوال و حضور دوباره این گروه تروریستی را در عرصه های سیاسی و نظامی طالبان را همراهی کرده است و تمام اعضای خانواده غنی از بلند گویان طالبان اند.
کمک خلیلزاد ها به گروه متحجر، قبیله یی و تروریستی وفاشیستی طالبان از آفتاب روشنتر است. خلیلزاد و کرزی و احمدزی  مهره های اساسی طالبان بوده و اند، که  از هیچ تلاشی در راستای کمک به آنها دریغ نکردند. افزارهای قبیله ای سیا مانند خلیلزاد، کرزی، اشرف غنی، جلالی، احدی، اتمر و...، در همکاری کامل با آی اس آی، وقتی از ناتوانی حکمتیار در بازگشت و اعاده قدرت سیاسی ــ قومی، و شکست حریفان سیاسی و  اجتماعی نا امید شدند، پروژه ای امریکایی، انگلیسی و پاکستانی طالبان را بنیاد گذاشتند. و آنرا برای برگشت و انحصار نظام قبیله یی و قومی خود روی کار آوردند. و برای بقا و دوام آن، این گروه ضد بشری را بناف سیا و آی اس آی، بستند و تاکنون ازین گروه در منازعه و معادله ای قدرت و سرکوب مخالفان سیاسی و قومی واجتماعی شان، منفعت میبرند.
خلیلزاد خود میگوید: « کرزی هم مانند دیگر افغانها طالبان را وسیله ای گریز از فاجعه میدانست و از حامیان آنها بود ... » فرستاده، برگه 84 .
 درین بیان مؤجز، خلیلزاد، اول به طالب بودن کرزی اشاره صریح کرده است. و در ثانی خلیلزاد کلمه افغانها را شاید بطور دقیق به پشتونها بکار برده باشد. اگر منظور خلیلزاد از افغانها تمام مردم در افغانستان باشد، این ادعایی خلیل زاد دروغ محض است. زیرا همه شاهد بودند و بودیم که جوامع و اقوام  غیر پشتون کشور مانند ازبک، بلوچ، پشه ای، تاجیک، ترکمن، هزاره و  برخی از پشتونها در برابر آنان در جنگ بودند و مقاومت میکردند. برتری نظامی طالبان نه بدلیل حمایت مردم از آنها بود، بلکه به لحاظ پشتوانه وسیع  مالی، لوژستیکی،تسلیحاتی، استخباراتی، سیاسی و نظامی کشور های مانند عربستان، امریکا، انگلیس، قطر ، امارات و مداخله مستقیم نظامی پاکستان و تروریستهای عربی و عجمی، این برتری را حفظ کرده بود. و ادعایی این طالب نیکتایی دار در مورد حمایت اکثریت مردم از طالبان جعل آشکار و ملهم از تفکرا ت قبیلوی خلیل زاد است.
  خلیلزاد   به  مساله حمایت همه جانبه پاکستان از طالبان و همکاری تنگاتنگ خودش با آنها اعتراف ضمنی میکند، اما با آنهم  نقش مهره های افغانی سیا را  درین مورد نادیده میگیرد ومیگوید: « طالبان از دومنبع وزارت داخله و آی اس آی پاکستان حمایت میشدند؟! در حالیکه همین خلیل زاد، کرزی ، غنی و سایر وابسته های پشتون تبار  سیا از مهره های تاثیر گذار طالبان بودند، که روابط آنهارا با امریکا و کشور های خلیج از کانالهای سیا تامین میکردند. خلیلزاد میگوید: « بعد از ترک پنتاگون در سال 1992 من ارتباط خود را با رهبران جهادی ( پشتون تبار)  واپوزیسیون حفظ کردم. فرستاده، برگه 85 .
پیشکار خلیل زاد در رابطه با طالبان و سیا، کرزی بوده است و این دو مشترکاً پروژه طالبان را به پیش میبردند.  خلیل زاد مینویسد: « من و کرزی توانستیم یک دگر خود را بهتر بشناسیم ... من و کرزی  دهه 90 میلادی را پشت سر در های شرکتهای نفتی که دنبال کار با طالبان بودند گذاراندیم ...» فرستاده برگه 85 .  در پروژه اسلامی طالبان؟!  طیف های نا همگون مسلمان، یهودی، و مسیحی و بیدین، را برای « تطبیق شریعت» و حاکمیت قومی و قبیله ای گرد هم جمع کرده بودند و مدافعین اسلام نوع طالبانی هم شرکتهای بزرگ فراملیتی نفتی و محافل صیهونیستی امریکا و سیا بودند.
خلیل زاد حضور کرزی در رهبری طالبان را  اینگونه بیا ن میکند: « وقتی کرزی و من در واشنتگتن دیدار کردیم او از رازی پرده برداشت، که طالبان در نظر دارند اورا به نمایندگی خود در سازمان ملل متحد تعیین کنند و از من در مورد، مشورت خواست. من غیر صریح گفتم، اگر این مقام را بیگیرید، ناچارید از طالبان در جهان نمایندگی کنید، آیا آماده ای چنین کاری هستید؟ ...» فرستاده برگه 86 .
اما مساله به این جا پایان نیافته بود. سیا با افزار خلیلزاد، کرزی را برای تغییر در رهبری طالبان در نظر داشت، که قرار بود با حضور امریکا انجام شود. و در واقع پروژه  جابجایی ها در رهبری طالبان ازان زمان در نظر گرفته شده بود.  افغانستان جغرافیه بود، که امریکا از زمان تحمیل ایوب خان و حکومتهای نظامی بر مردم پاکستان، دنبال سلطه برین جغرافیه میگشت و حال که مزیت این کشور، با کشف منابع بزرگ نفت و گاز  در چهار سوی آن و راه انتقال این ذخایر بزرگ  به بیرون ازین کشور، چند برابر افزایش یافته بود، اشتیاق امریکا برای اشغال  افغانستان واداره آن توسط یک حکومت دست نشانده امریکایی، با توسل به هر شیوه ای، بیش از پیش افزایش یافته بود.
ازینرو طالبان، پروژه ای بوده و میباشند، که میتوانستند و میتوانند، یک بخشی از موانع را از سر راه اشغال کشور از سوی امریکا بردارند و با جذب سایر تروریستهای عربی وعجمی از کشور های مختلف، درین مبارزه تا لشکر کشی مستقیم امریکا کارآمدی خود را برای حضور امریکا در منطقه با اشغال افغانستان اثبات کرده اند. میانجیگری خلیلزاد بین طالبان وکمپنیهای نفت و مقامات سازمان سیا در واقع بیشتر به این مساله معطوف شده بود. خلیلزاد ها با استفاده از مجاری پاکستان، عربستان و سایر پادوهای منطقوی امریکا  در تلاش بودند تا قدرت قومی و تروریستی طالبان، تا رسییدن به سرمنزل مقصود امریکا در افغانستان ضربه نبیند، و به نوعی درین بازی مرگ و خون و ویرانی شراکت داشته باشند. فرستاده، برگه 102 .
این همکاری استخباراتی امریکا با طالبان بالوسیله ای خلیلزادها، کرزیها و احمدزی ها و...، باعث شد، که طالبان پیوسته در حاکمیت های سیاسی مخلوق امریکایی بعد از 2001  حصور و نفوذ داشته باشند. حاکمیتهای مزدور و وابسته کرزی و احمدزی در واقع ادامه پروژه طالبان اند، که تنها رهبری در حلقه بالایی طالبان تعویض شده است و بخش بزرگی این گروه در درون وبیرون حاکمیت زیرحمایت امریکا و مزدوران منطقه یی امریکا کماکان حفظ گردیده است.
 یک بخشی ازین جنگ و جابجایی و لشکر کشی امریکا در اصل برای تصرف نفت و گاز آسیای میانه، قفقاز و بحیره کسپین در نظر گرفته شده  و تداوم یافته است، که امریکا برای خارج کردن این منابع از دست روسیه و چین با افزارهای تروریستی و دهشت افگنی اسلامی روی آورده است. چنانچه خلیلزاد مینویسد: « کمپنی کامبریج از من خواست در پروژه نفت همکاری کنم و من با امیر خان متقی وزیر اطلاعات طالبان صحبت کردم و ازو خواستم برای پیشبرد پروژه های نفت و برسمیت شناختن بین المللی، رفتار شان را در مورد زنان تغییر بدهند...» فرستاده، برگه 87.
 اما پاسخ متقی معلوم نیست که چه بوده است. واین زد وبندهای طالبان توسط تیم استخباراتی افغان تبار امریکایی با طالیان از نزدیک تا ترمیمکاری در درون رهبری طالبان، ادامه داشته و دارد.
خلیلزاد در پیشگفتار کتابش مانند سایر حامیان طالبان، آنها را بچند دسته تقسیم میکند کندرو، تندرو ومیانه رو، تا بتواند زمینه شرکت شان را در بازیها و معادله قدرت  فراهم کند. اما دیروز همین طالبان که خلیلزاد هم جز آنها بود، در  چنین تقسیماتی نمیگنجیدند. در حالیکه خلیل زاد بحیث یکی از بنیانگذاران طالبان، خود میداند، که طالبان جریان مستقلی نبودند و نیستند و در واقع در نقش شعبه ای افغانی آی اس آی، پاکستان با حمایت مالی عربستان و سازماندهی سیا فعالیت میکردند و میکنند. و توسط متحدین استراتژیک منطقوی امریکا حمایت مالی میشدند و میشوند.
 بعد از تغییر در رهبری طالبان و پهره بدلی در رده ای بالایی و جابجایی بخشی از طالبان نیکتایی دار بجای چری های افغان تبار پاکستانی،  خلیل زاد حد اکثر تلاش کرد تا  رهبری و بدنه نظامی طالبان بدون کدام تلفات از صحنه بیرون شوند و برای فردا دوباره برگردند.  اسناد و شواهد انکار ناپذیری از تبانی پاکستان، خلیلزاد و امریکا  در مورد برآمدن مصئون  طالبان از صحنه ای جنگ وجود دارد، که دخالت مستقیم امریکا را بفرمایش خلیلزاد ها، در کنار کشیدن  آرام و بیدرد سر طالبان  از  شمال، پایتخت و سایر نقاط افغانستان نشان میدهد، که در زیر به چند نمونه آن اشاره میشود:
ــ  سایت انتر نیتی « لیف ویب » دفتر ملل متحد در 23 نومبر 2001  این خبررا فاش کرده بود، که طالبان توسط هواپیماهای نظامی پاکستان و نظارت امریکا از قندز به پاکستان انتقال داده شدند؛  
ــ بی بی سی در 26 نومبر 2001  این خبر را تایید نموده وگفته بود، که انتقال طالبان  از قندهار توسط هواپیماهای  پاکستان در موجودیت امریکا در 24 نومبر 2001 بعمل آمد؛
ــ دفتر سازمان ملل متحد در 26 نوامبر 2001 این خبر را تایید کرده بود، که  پرواز منظم طیارات پاکستان به شمال افغانستان صورت میگیرد، که  طالبان را  به پاکستان انتقال میدهند و این امر با توافق امریکا ست، که رهبران و قدمه های رهبری جنگی آنها بگونه مصئون  نقل داده شدند[13]؛
ــ  فهمی هویدی در شماره 8981 مؤرخ 25 اکتوبر 2002 شرق الاوسط از زبا ن سیاف نقل میکند، ما وقتی برخی رهبری طالبان را در کابل دستگیر کردیم، نیروهای امریکایی مانع شدند و اظهار داشتند، که آنها دوستان ما اند. تمام رهبران طالبان بشمول ملاعمر تا یک سال بعد در قندهار بودند و در کمال مصؤنیت زندگی میکردند؛
ــ سیاف میگوید: ما هنگامیکیه در نومبر 2001 داخل کابل شدیم، میخواستیم عده ای از فرماندهان طالبان را خلع سلاح، دستگیر و محاکمه کنیم. زیرا آنها جنایت کارانی بودند، که باید مورد باز پرس قرار میگرفتند، اما به امر شگفت انگیزی برخوردیم و آن اینکه، نیروهای امریکایی مانع این کار شده و برای ما گفتند که آنها از جمله ای دوستان ما اند[14]؛
ــ  بعد از تشکیل حکومت مؤقت، ملا عمر، ملا ترابی، ملا متقی، ملا مطمین، ملا عبیداله، ملا عبدالرزاق، ملا قلم الدین و سایر رهبران طالبان با مصئونیت کامل در ارزگان و قندهار زندگی میکردند و در برگه های تبلیغاتی، که از هواپیماهای جنگی امریکا درین مناطق پخش میشد و برگه ها همه با تصویر ملا عمر آرایش یافته بودند، نوشته شده بود، که « زیر نظارت ما هستید». یعنی هرچه میخواهید بکنید و ما در پشت سر شما هستیم و کسی نمیتواند به شما آسیب برساند[15]؛ 
اگر امریکا واقعن خواهان برداشتن طالبان بود، نیازی به نمایش این همه لشکر کشی و سلاح نبود، وقتی امریکا، پاکستان وکشورهای حامی آنهارا زیر فشار قرار میداد و کمک تسلیحاتی و مالی ّبه آنها نمیرسید و بدنه نیرومند در درون رژیم کرزی و احمدزی زیر رهبری خلیل زاد از آنها حمایت نمیکرد، طالبان هرگز دوباره نیرو نمیگرفتند و فرو می پاشیدند. کرزی، احمدزی و خلیلزاد به افزار طالبان در بازی قومی نیاز داشتند و امریکا برای بازی منطقه ای، آنهارا بخدمت گرفته است.

هفت

یاوه گویی خلیلزاد در مورد درامه ای 11 سپتامبر 2001

داستان سرایی خلیل زاد در مورد حادثه 11 سپتامبر 2001  و لشکر کشی امریکا به افغانستان برای نابود کردن شبکه ای القاعده و برداشتن رژیم تروریستی طالبان کاملاً بی بنیاد و عاری از حقیقت است. بر اساس اسناد و مدارکی، که تا کنون بدست آمده است، حادثه 11 سپتامبر، یک سناریوی فلمی از قبل ساخته و پرداخته سیا بوده است. این حادثه چی بدست القاعده و چی بدست طالبان ویا هر گروه تروریستی دیگر، که انجام شده باشد، سر نخ ها از هر سمت و سو به توطیه خانه سیا بستگی داشته است.
 امریکا بار اول نبوده و نیست که از چنین توطیه های سر هم بندی شده و جعل کاری برای تجاوز و لشکر کشی به حریم سیاسی و جغرافیایی کشور ها و سرکوب رژیمهای مخالف و حضور نظامی خود در اقصا نقاط جهان استفاده ابزاری کرده و میکند و این تجاوز گری و دد منشی به حمله و تجاوز بر افغانستان، عراق، سوریه و لیبی، یمن و... نیز خاتمه نیافته و نمی یابد.
 ) Rule by  Secrecyجیم مارس نویسنده کتاب (
 مقاله ای دارد بنام نگاهی به مساله ای جنگ علیه تروریزم. او میگوید جنگ در بیشتر حالات دسیسه ثروتمندان  و قدرت طلبان است. او در ذیل  چند مثال را آورده است، که به راز و رمز این توطیه های امریکا برای جنگ وتجاوز بر علیه کشورهای دیگر، روشنی می اندازد:
  ــ امریکا در سال 1941 توسط روزولت یکی از بازیگران والستریت و رییس جمهوری امریکا راه های نفت به چاپان را بست و جاپان را مجبور کرد، به امریکا حمله کند و بدیترتیب امریکا وارد بازی جنگ دوم جهانی شد تا سلطه خود را بر اروپا تامین کند[16]؛
ــ   توطیه آغازجنگ ویتنام نیز توسط  سیا چیده  شد. در 1964  رییس جمهور جانسن در برابر کنگره ظاهر شد و از حمله ویتنام بواحد ششم نیروی دریایی امریکا خبرداد و با این فریبکاری توانست مجوز حمله علیه ویتنام را با موافقت کانگره صادر کند. در حالیکه حمله بر واحد دریایی امریکا دروغی بیش نبود و در واقع هیچ گونه حمله ای از جانب ویتنام صورت نگرفته بود و این صرف یک صحنه سازی برای مجوز کنگره بود[17]؛
ــ سازمان سیا در 1960 پیشنهاد حمله به امریکا توسط عمال سیا و نسبت دادن ان به کاسترو را داده بود تا با استفاده ازین حربه به کوبا حمله کند. اما جان اف کنیدی این طرح را رد کرده بود و به سران ارتش دستور داد که مدرک این جعل سازی را بسوزانند. اما این سند اخیراً توسط آرشیف امریکا نشر شد[18]؛
ــ صدام حسین برای حمله به کویت قبلن موافقت خانم آمبریل کلاسپی سفیر امریکا در عراق را گرفته بود و سفیر گفته بود، که این مساله بما ارتباط ندارد، اما بعد از حمله عراق به کویت، عراق را بخاک وخون کشید[19]؛
کیست، که نداند، امریکا به بهانه داشتن سلاح کیمیاوی به عراق هجوم غارتگرانه کرد. در حالیکه  همه کارشناشان ملل متحد و متخصصان خود امریکایی اعتراف کرده بودند، که در عراق سلاح کیمیاوی و سایر سلاحهای کشتار جمعی وجود نداشته است. همچنانکه امریکا خود در سوریه، عراق، لیبی، یمن، سومالی و...،  در پشت سرتروریستها قرار دارد و تروریستها را حمایت نظامی، تسلیحاتی، استخباراتی وپولی می نماید، اما به بهانه مبارزه با تروریزم درین کشورها قوا ی نظامی فرستاده است  و با بازیهایپیچیده، توطیه و نیرنگ و فریب حضور نظامی خود را درین مناطق نگهداشته است. 
 وحال برگردیم به مساله ای 11 سپتامبر 2001 و هجوم امریکا به افغانستان،  که یکی دیگر ازین دروغهای شاخدار سیا و خلیلزاد است.  تمام اسناد و شواهد زیرین نشان میدهند، که سازمان سیا و آی اس آی، پاکستان طراحان اصلی این ماجرا و این توطیه ای جهانی  بوده اند:
1 ــ در اصل مظنون اصلی 11 سپتامبر 2001  اسامه بن لادن از 4 تا 14 ماه جولای 2001 در یک شفاخانه نظامی در امارات متحده عربی بستر بود و درین مدت چندین بار با مسئول سازمان سیا درین شفاخانه دیدار کرده بود. اگر واقعاً امریکا دنبال گرفتاری بن لادن بود، چرا این کار را در کشور نیمه مستعمره خود دوبی انجام نداده بود[20]؛
2 ــ بتاریخ 10 سپتامبر 2001 اسامه بن لادن در یک شفاخانه نظامی پاکستان در راولپندی بستری بود. ومقامات امریکایی ازین ماجرا اطلاع کامل داشتند [21]؛
3 ــ اسامه بن لادن از جانب سیا به خدمت گرفته شده بودو بعداً به پاکستان انتقال داده شد[22]؛ 
4 ــ بنوشته واشنگتن پست، 18 نوامبر 2001 ،  سازمان سیا گفته بود که نیروهای مسلح امریکا در جنوب افغانستان ماها پیش از 11 سپتامبر 2001 حضور داشتند؛
5ــ جورج آرنی گذارشگر مشهور بی بی سی در هژدهم سپتامبر 2001 گذارش داده بود، که امریکا دو ماه قبل از حوادث نیویورک و حمله بر برجهای تجارت جهانی یعنی در ماه جولای 2001 جهت حمله به افغانستان آمادگی داشت ؛
6ــ  به اساس مصاحبه ای گاردین با نیاز نیک یک مقام ارشد وزارت خارجه ای پاکستان، که دران این مقام پاکستانی  تایید کرده بود که حمله بر افغانستان ماها قبل طرح شده بود[23]؛
7ــ  پروفیسور فرانس بویل استاد دانشگاه بین المللی النبول در نیمه اکتوبر 2001 نوشته بود، که سررشته حمله به افغانستان در سال 1997 گرفته شده بود و انگلیس قبلن 23000 تن  از نیروهای خود را در خلیج فارس جابجا کرده بود[24]؛
8  ــ امریکا نیز نقشه حمله به افغانستان را ما ها قبل از 11 سپتامبر آماده کرده بود و حتا قوای خویش را در نزدیک افغانستان انتقال داده بود. زیرا دولت امریکا ماها پیش قوماندان عبدالحق را با جوزف ایچی و جیمز ایچی دو سرمایه دار ایالت شیکاگو وپیتر تامسن  در سال 2000 به تاجیکستان برای مذاکره بامسعود فرستاده بود، که آنها بدون نتیجه بازگشته بودند[25]؛ 
9ــ   بتاریخ 4 سپتامبر ژنرال محمود احمد ریس آی اس آی پاکستان به امریکا سفر کرده بود و با مقامات مختلف واز جمله مقامات سیا دیدار های محرمانه داشت، و در نتیجه این بازدید در تاریخ 9 سپتامبر ترور مسعود و بتاریخ 11 سپتامبر حمله بر برجهای سازمان تجارت جهانی صورت گرفت[26]؛
10ــ آقای فریدریک استار رییس ( انستیتوت آسیای میانه و قفقاز ) دانشگاه تحقیقات پیشرفته ای بین المللی جانز هاپکنز در شماره 19 دسامیر 2001  واشنگتن پست نوشته بود، که امریکا حتا پیش از 11 سپتامبر هم آماده لشکر کشی به افغانستان و منطقه بود ؛
11  ــ تایمز هند از روابط بین جنرال محمود احمد و محمد عطا و عمر شیخ دو تن از حمله گنندگان بر برجهای تجارت جهانی، پرده برداشت که به امضای و هدایت جنرال محمود احمد رییس آی اس آی، مبلغ یکصد هزار دالر، از پاکستان به امریکا  به این دو تن فرستاده شده بود[27]؛
12 ــ فرانسپرس گذارش داده بود که ارتباطی بین محمد عطا، عمر شیخ وجنرال محمود احمد وجود داشت[28]؛
13 ــ گذارش اف بی آی تایید کرد که رابطه میان  محمد عطا و عمر شیخ و جنرال محمود احمد،  رئیس آی اس آی، وجود داشته است[29]؛
14 ــ مجله نیوزیک سه ماه قبل از حوادث سپتامبر نوشته بود، که امنیت ملی امریکا اعلام داشته است، که به متخصصین زبانهای پشتو، فارسی، ازبکی، و عربی نیاز دارد[30]؛
15 ــ قاضی حسین احمد در مصاحبه ای با مجله اشپیگل آلمان در اکتوبر 2002 میگوید امریکایی خود بن لادن را کمک کردند و اورا در پاکستان جابجا کردند؛
 با این  اسناد روشن و آفتابی هنوز خلیلزاد ها درامه 11 سپتامبر 2001 را دلیل و برهان حمله امریکا به افغانستان میدانند، پس حمله به عراق،سوریه، یمن و لیبی و...، بر پایه چی منطقی استوار بوده است؟ با در نظرداشت مدارک و اسناد منتشر شده در رسانه های معتبر جهانی، ادعایی خلیلزاد ها و سیا و محافل حاکمه امریکا در مورد مبارزه با بنیادگرایی و اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی  ادعایی پوچ و کذب محض است.  محافل حاکمه امریکا، سیا و خلیلزادها  در واقع در پشت سر همه گروه های بنیاد گرا، اسلام سیاسی و سلفی بوده و اند. خلیلزاد از کار با مجاهدین، تسلیح و تجهیز و آموزش آنها در باتلاق های دو سوی مرز دیورند، تا همکاری با طالبان، همواره در کنار شبکه های تروریستی  اسلام سیاسی قرار داشت و دارد.
دیروز خلیلزاد ها برای ایجاد ترورزیم اسلامی آدم میکشتند وامروز برای نابودی اش؟! اما درین بازی مرگ و خون ده ها میلیون انسان بیگناه، غیر نظامیان، زنان و کودکان قربانی شدند.  و تاوان این جنگ زرگری امریکا، شبکه های جاسوسی و خلیلزادها را مردم با خون و ویرانی کشورهای شان را پس میدهند. در حالیکه امریکا اکنون، نه با شوروی، نه با جنگ سرد و نه با کمونیزم مقابل است و نه کدام پیمانی نظامی و سیاسی در برابر آن قرار دارد.   اما به بهانه ای  دشمن تراشی های مقطعی ولحظه ای با افزار بنیادگرایی و تروریزم اسلامی جهان را غارت میکند و آقایی اش رابر کره خاکی میگستراند.
 خلیلزادها برای تحقق رویاهای نا تمام شان درین جنگهای نیابتی، بی پایان و لاینقطع  تحمیل شده بر مردم افغانستان با استفاده از ابزار  اسلام سیاسی، صرف برای یک هدف باج میدهند و آن برپایی سچه و کامل حاکمیت سیاسی ــ قومی، زیر حمایت کامل امریکا و حذف دیگران از همه نماد ها ونمود های ملی در افغانستان است. در واقع  روح امیر عبدالرحمان ها، نادر خان،  هاشم خان، زابلی، مهمند و ملا عمر در قالب خلیلزاد و تیم فاشیستی او  حلول کرده است و خلیلزاد ها روح « امیر آهنین » را با تفکر وسیاستهای فاشیستی و تمامیت خواهی وشئونیستی  وارد پروژه دولت سازی و ملت سازی « افغانی» کرده و میکنند.
 خلیلزاد ها ازشروع بالفعل جنگ خونین رقابتی امریکا وشوروی در میدان افغانستان، برای تامین منافع قومی وقبیله ای و بر گرداندن حاکمیت سیاسی ــ قومی، قرون وسطایی مانند امیران گوش بفرمان انگلیس، دست بکار بوده اند و کشور را قربانی توطیه های فاشیستی و قبیلوی خود ساخته و میسازند. همین خلیلزادها، روزی حکمتیار و روز دیگر خالص، طالبان، کرزی و احمدزی را به آخر و کمربند سازمان سیا گره زدند و تاکنون مصرف این بازی قومی و بحران اجتماعی و نفاق و شقاق و استخوان شکنی قومی را دارند مردم میپردازند. و این تراژدی خلیلزاد ها چهار دهه است، که ادامه دارد و هرروز از مردم مظلوم وبیدفاع ما قربانی بیشتر و بیشتر میگیرد.
مآخذ بخش شش و هفت:
[1] فرانترپوست 5 می 2000 .
[2]  خواجه بشیر احمد  انصاری، افغانستان در اتش نفت، برگه 63 .
[3] روزنامه دبلوماتیک 5 جنوری 2002.
[4] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در اتش نفت، برگه  65 .
[5] همانجا، برگه 102 .
[6]  واشنگتن پست، 23 نومبر 2001 .
[7] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 67 .
[8] طالبان، اسلام، نفت وبازی بزرگ در آسیای میانه برگه 258 .
[9] جنگ و جهانی سازی، میخائیل شو سودوفسکی برگه 126 .
[10]  همانجا، برگه 173 .
[11]  خواجه بشیر احمدانصاری، افغانستان درآتش نفت، برگه 172  ؛
[12]  میشل شو سودوفسکی، جنگ وجهانی سازی، برگه 85 .
[13]  اندیپندت، 23 نوامبر، 2001 .
[14] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 69 .
[15] همانجا، برگه 70.
[16] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگهای 129 تا 131 .
[17] همانجا، برگه 130.
[18]  همانجا، برگه 131 .
[19]  همانجا، برگه 131.
[20]  روزنامه فیگارو فرانسه، 11 اکتوبر 2001 .
[21] بی بی سی، 28 جنوری 2002 .
[22] جنگ و جهانی سازی، میخائیل شوسودوفسکی، برگه 33 .
[23] بی بی سی، 18 سپتامبر 2001.
[24] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در اتش نفت، برگه  135 . 
[25] همانجا، برگه 134 .
[26] گاردین، 15 سپتامبر 2001.
[27] میشل شو سودوفسکی، جنک و جهانی سازی، برگه 82 .
[28] فرانسپرس، 10 اکتوبر 2001.
[29] میشل شو سودوفسکی، جنگ وجهانی سازی،  برگه 82.
[30] نیوزیک، 18 نومبر 2001 .