پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۲

پنجشیر و بدخشان به هم نه اندازید!









****************************
پنجشیر و بدخشان چه از نظر جغرافیایی و ساختار جیولوژیک، چه از نظر هویتی و قومی، چه از نظر فرهنگ، زبان، ادبیات و اسطوره یی و تاریخی و همه ارزشهای معنوی، باهم و یکی اند و یکی خواهند ماند.
چند سالی است که دشمنان این جغرافیای نامدار و سرزمین های دلاوران کوشش دارند تا به بهانه های گونه گون به تبلیغات دشمنانه بپردازند و بسیار میکوشند تا مردم غیور و با فرهنگ پنجشیر و بدخشان را در مقابل هم قرار دهند و میان این مردم سربلند نفاق بیاندازند و دشمنی خلق کنند.
از دشمنان گِله یی نیست؛ ولی، تاسف اینجاست که برخی از نا آگاهان و حتی برخی نیمچه با سوادان پنجشیری و بدخشی، سخن پردازان این جدال بیهوده شده اند و بجای آنکه افراد معین را که بنابر هر دلیلی با ایشان مخالف اند، مخاطب قرار دهند؛ به پنجشیری ستیزی و یا بدخشانی ستیزی میپردازند.
من باورمندم که انسان جایز الخطا است؛ فقط کسانی خطا نمیکنند که هیچ کاری نمی کنند. ما حق داریم هم خود و هم دوستان و حتی رهبران خود را مورد نقد و بررسی قراردهیم؛ تا آیندگان ما از تجارب مثبت و منفی گذشته گان خود بیاموزند. ولی بناید آن خطاها و اشتباهاتی را که دوستان وحتی بزرگان ما انجام داده اند؛ جهت قومی یا منطقوی داد.
بی نیاز از بیان است که، تحولات عظیم دهه های گذشته، قبل ازهرعامل دیگری، برآِیند همبستگی مردم و بزرگان بدخشان و پنجشیر و در کُل شمال و شمالی بزرگ بود.
این همبستگی بازهم میتواند ما را از سرشکستی کنونی برهاند و زمینه ساز پیروزی بر نیروهای مزدور، ترایبلیست ومتحجر طالبانی گردد.
*****
نمیگویم که بدخشانی یا پنجشیری بودن کدام امتیاز است و یا اینکه هر پنجشری یا بدخشی خوب است و یا امتیازی بر مردم سایر مناطق کشور دارد. در هرجا و هرمنطقه، میتوان یگان آدمهای ناسالم را هم یافت؛ ولی همه مردم آن قوم و منطقه نمیتوانند "بد" باشند.
من منحیث یک آدم قسمآ باسواد دروازی- بدخشانی از نوجوانی تا اکنون ( بیش از53 سال) با جوانان، روشنفکران و بزرگان (از طیفهای گونه گون و با اعتقادات متفاوت فکری و سیاسی) پنجشیری رابطه و دوستی دارم؛ و این دوستی من با ایشان بعضآ تا سطح پدرخواندگی، مادر خواندگی، برادر و خواهر خواندگی نیز رسیده است. من قسم میخورم که در تمام این مدت از هیچ یکی از دوستان و آشنایان پنجشیری خود شاهد کمترین احساس نارفیقی، ناسپاسی، ناجوانی وحتی بی مهری نسبت به خود نبوده ام و امیدوارم که در آینده نیزچنین باشد.
لذا من به دوستی ام با دوستان و رفیقان پنجشیری خود افتخار میکنم و تا پایان عمر آنرا ادامه خواهم داد.
*****
با ذکرعرایض فوق من از همه وطنداران بدخشانی و پنجشیری خود، بخصوص از روشنفکران و قلم بدستان بدخشان و پنجشیر خواهشمندم تا حرفها و انتقادات خود را به آدرس افراد مطرح کنند؛ نه به آدرس "پنجشیری" و "بدخشی"، یا پنجشیر و بدخشان.
لطفآ؛ پنجشیر و بدخشان را به هم نه اندّازید.
به آرزوی اتحاد و همدلی، صلح و ثبات و پیروزی مدنیت بر بدویت!
ع.م. اسکندری
29سنبله سال 1402
20 September, 2023

!


 ...و آفتاب نمی میرد

===========

کاج بلند قامتِ زبان و ادبیاتِ فارسی در نیم قرن اخیر،در جغرافیای افغانستان، "معلم" واصف باختری به جاودانگان پیوست.
او برای دو نسل از شعرا، نویسندگان و روشنفکران کشور حیثیت "معلم" را داشت.
مرگ از کوبیدن به دروازه چنین بزرگی مردی عاجز است؛ او همیشه زنده است.
چون، آفتاب هرگز نمی میرد.
او تمام عمر خود را برای رشد فرهنگ و ادبیات فارسی، عدالت و دادخواهی اجتماعی گذرانید و الحق :
"یگانه آمد و تنها نشست و فرد گذشت".
****
او برمن و جمعی از کادرهای دانشگاهی آنزمان "سازمان بدخشی" مقام آموزگاری را داشت؛ چون معلم حوزهء سازمانی ما بود.
روح شان شاد و یا شان همیشه گرامی باد!
*****
"وسایه گفت به باد
چه روی داد که شهر
بلندقامت بالنده
ستربازوی توفنده
که هر گذرگاهش
رگی ز پیکر هستی بود
کنون فتاد ز پای
و هر گذرگاهش
رگ بریده جنگاوری‌ست خون‌آلود
چه روی داد که آهن‌دلان صخره‌شکن
به سان پیکره‌ها، نقش‌ها، عروسک‌ها
ستاده‌اند در آن سوی شیشه‌های زمان
تناوران همه گویی که سنگ‌واره شدند
و چهره‌ها همه آیینه‌های تیره‌ی مسخ
و پای‌ها همه چون نبض مرده‌گان قرون
و دست‌ها همه چون دشنه‌های زنگ‌آگین
و نام‌ها همه‌گی بنده، بنده‌زاد، غلام
و چشم‌ها همه چون شیشه‌های رنگ‌آگین
و خشم‌های نازای
و خواب‌ها سنگین
سپیده‌های دروغی به چشم‌ها چیره
گرسنه‌گان بیابان را
ببین چگونه به تصویر نان فریفته‌اند
و دلقکان نگون‌مایه بر تکاور ننگ
کشیده روسپی آرزوی خویش به بر
نه هیچ بادی از سوی خاوران برخاست
نه هیچ ابری در سوگ آفتاب گریست
ز بس به جنگل باورها
کلاغ‌های دروغ آشیانه بگزیدند
مباد در تب پندارهای تیره‌ی خویش
فراز برج گمان دیده‌بان خواب‌آلود
به روی پیک سحر نیز در فرو بندد
و سوگوارترین مرغ
یگانه عاشق جنگل
به روی چوبه‌ی دار آشیان بیاراید
و سایه‌سایه‌ی اندوه‌ناک سرگردان
شنید پاسخ آوای خویشتن از باد
به بی‌گناهی گل‌های سرخ دشتستان
و خواب سبز گیاهان گریستن تا کی
به باغ قرن گذاری کن
که چتر آبی کاج و نگین نیلی برگ
و دست کوچک هر سبزه
ترا به جنگل امید می‌خوانند
شهاب زودگذر شد اگر ستاره‌ی تو
ستاره‌ی دیگری آفتاب خواهد شد
و آفتاب نمی‌میرد
برو بپرس ز مرغان بیشه‌های کبود
ز تیرخورده پیام‌آوران توفان‌ها
ز آشیانه‌ به‌ دوشان دشت‌های غرور
که راه جنگل سبز امید می‌دانند
برو بپرس مگر راه دیگری هم است
برو بپرس در این راه ره‌ سپاری است
و سایه گفت به همزاد خویش آری است"
واصف باختری