شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۵

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی


 

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی
                                      


محمد عالم جمال


دوستی درین هفته مقاله ی از جناب خالدی را زیر عنوان «شورای نظار در صدد شکستن سمبولهای ملی در افغانستان است» در فیسبوک بمن فرستاده است، که دران جناب خالدی از ایجاد زمینه های تجزیه و نفاق اجتماعی توسط تعدادی از تاجیکان و هزاره ها نگران است. جناب دوکتور سنگ ملامت را بر سر بدخشی، مسعود، مجیب الرحمان رحمیی، جاوید کوهستانی و لطیف پدرام کوبیده است و درین میان بحث ستم ملی، شورای نظار و...، را بمیان کشیده است،اما هدف اساسی جناب دوکتور حمله به آنانی در جوامع تاجیک و هزاره است، که بحث شرکت عادلانه در هویت ملی، فرهنگ ملی، قدرت سیاسی و تامین عدالت ملی و سیاسی را دربین جوامع باهم برابر و برادرمطرح بحث قرار داده اند.
جناب خالدی بعوض اینکه بحث و تحلیل و ارزیابی منصفانه از عوامل بحران اجتماعی و قومی در کشور به عمل آورد و ریشه ها وزمینه های آن را جستجو کند. عامل افتراق اجتماعی و تجزیه طلبی را بگونه وارونه، عدم احترام به ارزشهای قومی و قبیله ی جامعه ای برادر پشتون بحیث ارزشهای ملی دانسته است و زیر نام « اساسات تاریخی، سیاسی و فرهنگی دولت افغانستان » ، بیشتر به هویت، تاریخ، فرهنگ و ارزشهای یک قوم بجای ارزشهای ملی تاکید گذاشته است.
در حالیکه در فرهنگ ملی، تاریخ ملی و قدرت سیاسی ملی باید چهره ی همه جوامع و اقوام شامل در ترکیب نفوس اجتماعی کشور انعکاس پیدا کند و همه را دربربیگیرد. عقده و کینه چنان در برابر برخی از چهره های شامل مقاله موج میزند، که جناب خالدی بدون در نظر داشت اختلاف فکری و سیاسی آن دو، شورای نظار را بنام دنباله روان «ستم ملی » کوبیده است.
اینکه فرهنگ، ارزشهای قومی و قبیلوی جامعه برادر پشتون بحیث بخشی از فرهنگ ، سنت و ارزشهای اجتماعی درسطح کل کشور احترام شوند، دران جای هیچ شک و تردید نیست، اما بحران در روابط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم افغانستان ازان جا شروع میشود، که ارزشهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دیگران حذف میشوند و برهمه ی مردم یک هویت، یک فرهنگ، یک تاریخ و ارزش اجتماعی یک قوم تحمیل میگردد و اندیشه «تحمیل جز بر کل » در تمام نماد های ملی باعث این بحران وتنش گردیده است.
جناب خالدی بحیث یک محقق و پژوهشگر میداند، که جریان سیاسی بنام «ستمی » وجود نداشته وبه همینگونه شورای نظار بخشی از تشکیلات حمیعیت اسلامی است و این نامگذاری و خط فاصل کشیدنها بیشتر از جانب گروه های صورت گرفته و میگیرد، که مانند جناب خالدی به برابری و برادری جوامع واقوام باور ندارند و به هرگروه ، جریان و نهاد سیاسی، که برابری و برادری و عدالت را در مناسبات اجتماعی و روابط اقوام مطرح کرده و میکند، مهر ستمی گری، شورای نظاری و برچسپ تجزیه طلبی و بیگانه پرستی زده میشود.
این در حالی است که همان ادامه دهندگان اساسات تاریخی، سیاسی و فرهنگی، حاکمان سیاسی ــ قومی اکثرن نوکران استعمار و عمال بیگانه و مزدوران خارجی بودند و تاکنون این سنت منسوخ در زیربنای حاکمیت سیاسی روشنتر از آفتاب است. اما زیر نام با با، غازی ها، ملی مشر، متفکر و امیر المومنین ها مورد تقدیس قوم و قبیله خاص اند. وهرکه نوکری و سر سپردگی آنها را نوشت و بیان کرد، نصیبش همان برچسپ تجزیه طلبی و پشتون دشمنه عناصر؟!میشود. جناب خالدی بیش از هرکس دیگر میداند، که مظهر واقعی تجزیه کشور و خاک فروشی همین ها بوده واند، نه گروه ها، نهاد ها و جریانهای سیاسی مورد حمله جناب خالدی.
جناب خالدی هم برای تقدس بخشیدن به نماد هاو نمود های قومی، بجای نماد های ملی و جمعی مردم افغانستان، از اول در نوشته شان خط و نشان کشیده است و ارزشهای جرگه و پشتونولی، هویت افغانی و سایر سنتها و فرهنگ قبیلوی را راهکار های دموکراتیک و غیر مذهبی دانسته و پرستش آنها را برای همه تجویز کرده است و اساسات تاریخی، سیاسی و فرهنگی دولت افغانستان در واقع تحمیل همان ارزشهای قومی بجای ارزشهای جمعی است، که توسط شورای نظار ، ستمی ها و برخی از چهره های تاجیک و هزاره به چالش کشیده شده است.
ارزشهای، تاریخی وسیاسی جناب خالدی هم اینست، که حکومت حق پشتونهاست و دیگران میتوانند بحیث ذخیره لشکر، کار و اقتصاد و بیگاری وقربانی برای این حاکمیت سیاسی خدمت کنند و طرح مشارکت سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی و اجتماعی برای حق تعین سرنوشت ملی و سیاسی در یک فرآیند ملی، تعرض به حق حاکمیت پشتونها و مصداق تجزیه طلبی و شوراندن افتراق اجتماعی است؟!
مگر جناب خالدی یک پرسش را بی پاسخ گذاشته است، در صورتیکه تاریخ، قدرت سیاسی،فرهنگ، هویت و ارزشهای اجتماعی یک جامعه و یک قوم تنها ارزشهایی ملی را بسازند، سایر جوامع و اقوام درین کشور چکاره اند و با تاریخ، هویت، فرهنگ و ارزشهای اجتماعی آنها در دایره هویت ملی، نماد ها و نمود های ملی چکار باید کرد؟ باید در اساسات تاریخی، سیاسی، و فرهنگی یک جامعه استحاله شان کرد؟ جناب داکتر استحاله همه هویتها، فرهنگها، تاریخ و ارزشهای اجتماعی در یکی، خود نظریه فاشیستی نیست؟ اگر فاشیزم تباری و قومی این نیست پس چیست؟
جناب دوکتور خالدی در مجادله مطبوعاتی تان عمر حکومت مرکزی را پیشتر از امیر عبد الرحمان بردید و به قرن 18 رساندید، که درین داوری نیز حق بجانب نیستید و حکومت بگونه مرکزی، جغرافیه معین وسلطه سیاسی برین مناطق و اعمال حاکمیت از امیر عبدالرحمان شروع شده است وخود بحث مفصل است و درین جا مجال پرداختن به آن نیست. اگر فرمایش جناب عالی را بحیث یک فرضیه قبول کنیم، مگر قبل ازان هم درین سر زمین، حاکمیت سیاسی، جغرافیا و نام این جغرافیا وجود داشت؟ یا اینکه همه بعد از قرن 18 خلق شدند؟ مگر این سر زمین خالی از سکنه تا قرن 18 بوده، که تمام ارزشهای سیاسی و تاریخی و فرهنگی درین سرزمین مال موروثی یک قوم بوده وباید مهاجرین تازه وارد بعد از قرن 18 بالاجبار آنرا بپذیرند؟!
این آشکارا جعل تاریخ است، مسلمن کسی در سطح دوکتور، که بیشتر منابع انگلیسی را برخ مردم میکشد، تاریخ این کشور را از منابع دیگر هم خوانده است، وقتی ادعا میشود، که ما تاریخ پنجهزار ساله داریم، باز اگر همه ارزشها اساسات تاریخی، سیاسی و فرهنگی از قرن 18 شروع شوند در واقع بیان تاریخ یک قوم است، نه تاریخ ملی.
جناب دوکتور وقتی از نماد ها ونمود های ملی حرف میزنیم، در واقع از خورده فرهنگها، خورده هویت ها، ارزشهای تاریخی و اجتماعی همه در یک مجموعه کلان ملی سخن میگوییم، نه اینکه ازیک قوم را بر دیگران تحمیل کنیم و اگر کسی خواست، هویت، فرهنگ، تاریخ و ارزشهای اجتماعی خود را برای شکل گیری هویت کلان ملی مطرح کند، باز نامش را بگذاریم تجزیه طلبی و نفاق افگنی؟!
دلسوزی جناب دوکتور خالدی بزبان پارسی دری، که در واقع زبان رابطه و تفاهم ملی است و هیچکس دعوای مالکیت بر آنرا ندارد و در حقیقت میراث مشترک همه جوامع و اقوام در کشور و بخشهایی از منطقه میباشد، قابل ستایش است ولی حمایت جناب شان از تحمیل واژه های یک زبان از طریق حاکمیت سیاسی زیر نام «مصطلحات ملی» برزبان دیگر و بکار بردن واژه های ناب زبان پارسی دری در گفتار و نوشتار و رسانه های گروهی و جمعی را استعمار فرهنگی دانستن مایه نگرانی و از هرنوع حسن نیت نسبت به این زبان سراسری و ملی میکاهد.
وقتی ما مصطلحات ملی را بیک زبان محدود میکنیم و دنبال تحمیل آن بر زبان پارسی دری میباشیم، این بطور مستقیم به این معنا است، که ما تنها بیک زبان هویت ملی قایل هستیم و این در عین زمان بدین معنا است، که تنها جامعه ی پشتون ( افغان ) تشکیل دهنده ی ملت افغانستان و هویت ملی است و دولت افغانستان هم باید دولت پشتون ( افغان ) باشد. زیرا هویت ملی در جوار منسوب بودن بیک ملت از وابستگی سیاسی بیک دولت نیزحرف میزند.
بدینسان مشاهده میشود، که تحمیل اصطلاحات ملی و دادن حق هویت ملی بیک زبان ، حتا حق تعیین سرنوشت ملی و سیاسی جوامع دیگر را نابود میکند و بعدن اصطلاح «برادری، برابری و وحدت ملی » بمفهوم ماست مالی سیاسی غرض کتمان اسارت جوامع محروم از هویت ملی بکار برده میشود. فاجعه ی ملی نیز از همین جا شروع میشود، که حتی احترام به هویت ملی زبان جوامع دیگر نیز در کشور وجود ندارد، چی رسد به اینکه به حق تعیین سرنوشت عادلانه سیاسی این جوامع و اقوام گردن نهاده شود و استبداد قومی و فرهنگی از زیربنای روابط ملی در کشور بیرون شود.
فلسفه ی فاشیستی نیز همین است، که هویت ملی جوامع و اقوام را از میان ببرند و فرهنگ، تاریخ و ارزشهای اجتماعی یک قوم خاص صاحب حاکمیت سیاسی را بالای دیگران تحمیل کنند و همه را در یکی اسحاله کنند.
تحمیل مصطلحات ملی یکزبان بر زبان پارسی دری، ضربه ی اساسی را بزبان پارسی دری بحیث پرارجترین داشته معنوی و فرهنگی این سرزمین وارد میکند. استفاده از واژه های یک زبان زیر نام مصطلحات ملی! با آنکه جعل اشکار و ماده من درآوردی در قانون اساسی توسط گروه های فاشیستی است، اما وقتی مصطلحات بیک زبان خاص اختصاص داده میشود و زبانهای جوامع دیگر بشمول زبان هزاران ساله پارسی دری از ملی بودن درین سرزمین محروم میشوند، در واقع این جوامع و اقوام بیگانه درین سرزمین اند، که به هیچ نهاد ملی تعلق خاطر ندارند.
اگرچه زبان پارسی دری بعد از توقیف در مجلس بزرگان در 1343 خورشیدی و بعد در قانونهای اساسی بعدی بحیث زبان رسمی پذیرفته شد اما هویت ملی بیک زبان منحصر شد، یعنی اینکه زبان هزاران ساله این سرزمین هویت ملی ندارد و چون گیاه هرزه ی روییده است، ولی حالا که نمیشود از سبز شدن این گیاه هرزه جلوگیری کرد، ناگزیر رسمی اش میسازیم، ولی هویت ملی برایش نمیدهیم؟!
بسیاری، ازادبیات شناسان و زبان شناسان بر خاسته از پشتو تولنه، استفاده از واژه های ناب زبان پارسی دری را مخالف زبان ملی ؟! میدانند و آنرا استعمار فرهنگی ایران !!! حساب میکنند. استدلال این همه داکتر و زبان شناس اینست، که ما باید زبان دری افغانستان را بکار ببریم، ورنه عامل نفوذ فرهنگی ایران در افغانستان هستیم؟!
اما تاکنون زبان « دری » چند هزار ساله افغانستان مصطلحات ملی ندارد و نه هم مشخص شده است کدام واژه های دری را بجای« پوهنتون، پوهنزی، ستره محکمه، سارنوالی، شاروالی، سارنپوه، قضاوت پوه، پوهاند، پوهنوال، پوهندوی، پوهیالی،درملتون، روغتون و به همین گونه صد ها واژه ی دیگر در اداره، امور لشکری و کشوری و...، بکار ببریم؟ آقایان مگر این واژه ها دری اند؟ که در زبان دری افغانستان بکار گرفته شوند؟ همه میدانند و میدانیم، که زبان پارسی دری برای هریک ازین واژه های پشتو خودش واژه دارد و اگر این واژه ها دری نیستند پس واژه دری این مصطلحات ملی کدام ها اند تا آنها در زبان دری مورد استفاده قرار گیرند؟
در افغانستان با آنکه زبان پارسی دری، زبان هزاران ساله دیوان ودفتر، تحقیق و پژوهش، دانش و ادب و فرهنگ، دین و رابطه و تفاهم ملی است، اما تا کنون در کنار پشتو تولنه، که اکنون به اکادمی علوم تغییر نام داده است، فرهنگستان ندارد، که مطابق شرایط و نیاز دانش و تکنولوژی وپیشرفت در عرصه های گوناگون واژه بسازد و به اختیار مردم و اصحاب رسانه بگذارد. اگر از تکامل زبان و واژه سازی آن زیر نام مصطلحات ملی جلو بیگریم، زبان میخشکد و به زبان مرده تبدیل میشود. ناگزیر هستیم برای حفظ و تکامل زبان از واژه های ساخته شده در فرهنگستان کشورهای دیگر استفاده کنیم و این چه ربطی به استعمار فرهنگی دارد؟!
مساله دیگر اینست ، که همه مؤرخان، باستان شناسان، زبان وادبیات شناسان افغانستان و ایران زبان پارسی دری را، زبان شرق ایران زمین، قدیم میدانند، که در سرزمین افغانستان و آسیای میانه متولد شده و در زمان سامانی و غزنوی و سلجوقی به ایران برده شده است. نتنها زبان پارسی دری، بل زبان پرثوی، یا پهلوی ساسانی، که خود شکل متکاملتر زبان پرثوی پارتی است، که محل تولد آن خراسان بوده است. ( دایره المعارف افغانستان طبع 1337 خورشیدی جلد پنجم، تاریخ ادبیات افغانستان از احمد علی کهزاد طبع 1330،تاریخ وادبیات ایران از ذبیح اله صفا 2535 شهنشاهی و تاریخ ادبیات ایران از خانلری) اگر استفاده از وآژه های یک زبان مشترک استعمار فرهنگی؟! باشد، پس این استعمار ازین جا شروع شده است، نه بالعکس. واقعیت اینست، که این نه استعمار ایران یا افغانستان و یا کدام کشور دیگر است، بلکه زبان پارسی دری میراث مشترک ایران زمین قدیم و خراسان است، که بوسیله ی تمام جوامع واقوام درین سرزمین پاسداری شده است.
زبان پارسی دری در واقع از لهجه های بلخی، تخاری، هری و سغدی بوجود آمده است، نه اینکه از کدام کشور دیگر به این سرزمین وارد شده باشد. تحمیل واژه اجباری یک زبان بر زبان دیگر، آنهم توسط قدرت سیاسی قومی استعمار فرهنگی است؟ و یا استفاده از واژه های خود زبان پارسی دری.
واقعیت امر این است، که لجاجت بر استفاده از مصطلحات ملی! بگونه مستقیم از تنها ملی بودن زبان پشتو حکایت دارد، زبان ملی یعنی همان زبانی که از هویت ملی برخودار است، یعنی زبان ملت است و چون دیگر جوامع و اقوام در ترکیب ملت! وجود ندارند، که در ساختن جامعه ی واحد سیاسی سهم بگیرند، ازینرو زبان هیچ جامعه و قوم شامل در ترکیب نفوس اجتماعی افغانستان زبان ملی نیست و ملی محسوب نمیشود. وقتی قوم افغان اجداد همه تبلیغ میشود، معنای این است که دیگران تفاله این قوم اند و بنابرین گرایش به برداشتن زبان پارسی دری توسط رژیهای ضد ملی و گروه های فاشیستی، ناشی ازین باور ضد ملی است.
ادامه دارد
عالم
10 اکتوبر 2016

 

 

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی
بخش دوم
آنچه جناب دوکتور خالدی د رمورد بود وباش تاجیکان در جنوب، شرق و برخی مناطق دیگر کشور ابراز داشته و آنها را با سکها و اهل هنود مقایسه کرده و تاجیکان را پناهندگانی دانسته است که از جاهای دیگر به این محلات کوچیده اند و فاقد مالکیت بر زمین بوده اند و ازین لحاظ در شهر ها جاگزین شده اند، نتنها فاقد هرگونه واقعیت تاریخی است، بلکه فیر سرچپه است.
جناب دوکتور خالدی، در بخشهایی از نوشته شان در مورد امیران پیش از عبدالرحمان به منابع انگلیسی، که حامیان سرا پاقرص این امیران نوکر و دست نشانده انگلیس بودند، اشاراتی داشتند، اما درین مورد بیشتر بدون ارایه هیچگونه سند و مدرکی به گمانه زنی رو آورده است و بیشتر حب وبغض قومی جناب شان را به این نتیجه گیری سر چپه رسانده است.
جناب دوکتور خالدی تاجیکان نتنها باشندگان بسیار قدیم این سوی دیورند بوده اند، بلکه در آنسوی دیورند هم در لر و هم در بر، زندگی داشتند و به شغل زمینداری، باغداری و مالداری مشغول بودند. تمام منابع تاریخی تا قرن 14 میلادی بود و باش برادران پشتون را صر ف در کوه های سلیمان و حومه آن نشان داده اند، که بعد از قتل عام تاجیکان بدست سپاه چنگیز، تاجیکان پراگنده شدند و بتعداد اندک در شهر ها و دهات خراسان باقی ماندند و پشتونها در کمیتهای چند هزار تنی بطور مسلح نسبت کمی علوفه از کوه های سلیمان و حومه آن بطرف افغانستان کنونی سرازیر شدند و تاجیکان بیدفاع را یابه قتل رساندند ویا هم با کوچدادن آنها زمین و کاشانه شانرا تصرف کردند.
برای جلب توجه جناب عالی، مراجعه به منابع تاریخی، حقیقت بالارا نشان میدهد:
هیوان تسانگ زایر چینی در 644 میلادی از وجود قبایلی در کوه های سلیمان بنام اپوگین ( افغان) یاد میکند، که هنگام سفرش به هند با آنها برخورده است ( پتهان ها صفحه 112 ) ؛
در دوره اسلامی قدیمترین اثری، که از وجود قبایل افغان یاد میکند، حدود العالم است، که در دربار فریغونیان گوزگانان ( جوز جان) نوشته شده ومناطق بود وباش قبایل افغان را ساول ذکر کرده است، که همان حومه کوه های سلیمان است (حدود العالم چاپ تهران 1352 صفحه 91 ) ؛
در دوره ی غزنوی عتیبی صاحب کتاب یمینی بنقل از ابو ریحان بیرونی نوشته است،که افغانها در کوه های غرب هندوستان به سر میبرند و تا بحدود رود خانه ی سند میرسند ( تحقیق مال الهند صفحه های 21 ،109 ،208 ) ؛
کلمه افغانستان بعنوان نام سکونت قبایل افغان بار اول در تاریخنامه هرات تالیف سیف هروی در قرن 14 میلادی ذکر شده است که در حومه کوه های سلیمان و رود خانه سند میزیسته اند ( صفحه های 196، 216 ،250 و 619 ) ؛
درتاریخ سلطانی میخوانیم، ابدالی ها در سده پانزدهم میلادی نظر به قلت علوفه از کوه های سلیمان به اراضی هموار فرود آمدند و به مالداری و زراعت پرداختند. ( تاریخ سلطانی تالیف سلطان محمد بارکزی چاپ بمبیی صفحه 58 ) ؛
در تاریخ حافظ رحمت خان میخوانیم یوسف زایی ها زمینهای کوهات و اشنغر را ازدهگانها ( تاجیکها) تصاحب کردند ودیگانها به کفار پناه بردند. ( نسخه خطی برتیش موزیم شماره 4488 ) ؛
تاریخ مرصع تالیف افضل خان نواسه خوشحال خان ختک، که برگردان مخزن افغانی است در دفتر چهارم وپنجم ازمهاجرت قبایل افغان در قرن 15 میلادی بسوی قندهار و پشاور خبر میدهد بعد از جابجایی این قبایل، زمین های تصاحب شده بین قبایل تقسیم میشود. تقسیم نامه شاه محمد روحانی در مورد تقسیم زمینهای کر م وگومل و تقسیم نامه شیخ ملی در باره ی املاک غصب شده در پشاور به یوسف زایی ها نمونه های روشن از تصاحب زمین مردم و تقسیم این زمینها به قبایل جدید الورود رانشان میدهند.( نسخه خطی بریتش موزیم شماره 2893 ).
مگر جناب دوکتور خالدی سراج التواریخ کاتب هزاره را نخوانده است، که از وجود گسترده تاجیکها در شرق افغانستان، جنوب افغانستان و همینطور پشاور و لر وبر به اساس خانوار نفوس خبر داده است، که ذکر همه ی مآخذ، کتاب دیگر میخواهد. اینکه نام افغانستان چوقت و چگونه بر همه کشور اطلاق شد، نوشته جناب رحیمی صراحت کامل دارد و جناب دوکتور میتوانند تاریخ شاد روان غبار و هینگونه تاریخ مرحوم محمد صدیق فرهنگ ( افغانستان در پنج قرن اخیر) را نیز مرور کنند.
جناب خالدی بطور طبیعی این را میداند، که چگونه پشتونها در کابل، حومه کابل و شمال افغانستان جابجا شدند. به همینگونه در شرق و جنوب افغانستان نیز جابجا شدند. اول تصاحب علفچر، جنگل و منبع آب و باز زمین و باز ساختن خانه آنهم بزور حاکمیت سیاسی و در پشت سر حاکمیت سیاسی استعمار خارجی.
مگر جناب دوکتور همین اکنون ازجا بجایی پشتونهای پاکستان در هرات، پروان و کاپیسا وشمال افغانستان توسط تیم فاشیستی کرزی و احمد زی اطلاع ندارند؟ که اقلیت شدن تاجیکان را مثل سکهه و اهل هنود مثل میزنند؟
اگر جناب شان حضور برادران پشتون را درین سرزمین بسیار قدیمی میداند، که صاحب زمین بودند و دیگران بعلت مهاجرت به سرزمین آنها مجبور شدند در شهر ها بخدمت گذاری بپردازند؟! جناب خالدی گفته میتواند، که نقش این بومی های اصیل در دفاع از کشور، زعامت سیاسی، فرهنگ و ادب و خلق ارزشهای اجتماعی وتمدن سازی تا قرن 18 میلادی چه بوده است؟
تاریخ پیش از اسلام را در جایش میگذاریم، بیایید که کود پشتونولی بعد اسلام را مرور کنیم. مردم همین سرزمین بیش از چهارصد سال با عرب جنگیدند، قهرمانان ملی دفاع از سرزمین و استقلا ل کشور معلوم اند، اگر جناب دوکتور ازقهرمانان بومی! درین جنبشهای استقلال خواهی و آزادی کشور نام ببرد، که کی ها بودند ونام ونشان شان چی بود؟!
همینگونه در دفاع ازتهاجم خونین چنگیز قهرمانان زیادی درین سرزمین ثبت تاریخ شده است و هزاران تن بحیث قهرمانان ملی در پیشاپیش مقاومت ملی جان دادند، اگر جناب شان یکی از قهرمانان بومی؟! را درین فهرست بخاطر صدق ادعای شان اضافه کند، ممکن است قناعت خوانندگان فراهم شود. در مقاومتهای بعدی تا قرن هژدهم وضع برهمین منوال بوده است.
بعد از فروپاشی حاکمیت سیاسی تاجیکان،نقش این جامعه در دولتهای غزنوی، سلجوقی ومغولی در اداره، سیاست،فرهنگ وپرورش هنر و ادبیات و همینگونه آفرینشهای معنوی ودینی روشتر از آفتاب است. مگر نقش بومی های جناب خالدی را کسی در تاریکی خانه های تاریخ هم نمی یابد. ازینرو همه شواهد نشان میدهد، که درین سرزمینی، که نامش را افغانستان گذاشته اند و با همین جغرافیه، آخرین جامعه، جامعه ی برادر پشتون بوده است، که وارد شده است.
یکی دیگر از ادعایی بلند بالا و بدون مدرک وسند جناب دوکتور خالدی بقلم دادن کود پشتونولی بحیث کود مدنی، غیر مذهبی، سیکولار و دموکراتیک است. اما جستجو ی تاریخی درین کود نشان میدهد، که ما نه راهکار دموکراتیک درین کود داریم و نه هم راهکار مدنی و فرهنگی غیر مذهبی.
واقعیت مسلم اینست، که کود پشتونولی برخلاف نظر جناب دوکتور خالدی ترکیبی از شریعت و رسم و رواج و سنتهای نهایت عقب مانده ی قومی و قبیلوی میباشد، که روحانیون دران جایگاه مهم داشته ودارند. تقسینامه های زمین، وظیفه حل منازعات قبیلوی و مساله صلح وجنگ در کود پشتونولی توسط روحانیون حل و فصل میشد. مساله سنت پیری مریدی بیشتر از تمام جوامع برادر، در بین پشتونها رواج داشته ودارد. اگر میرویس خان را پشتون بدانیم، که جای شک وتردید زیاد است، همین شخص هم برای قیادت خود فتوای علمای دینی و زیارت کعبه را بهترین گزینه مشروعیت قیام و قیادت خود در برابر دولت صفوی دانسته و به آن مبادرت ورزید .
مساله جانیشینی احمد خان هم به حکم پیر صابر شاه کابلی که یک روحانی بود حل وفصل شد، نه در جرگه ومعارکه به اساس کود پشتونولی جناب خالدی. جناب خالدی از نقش طریقه های نقشبندیه و چشتیه در درون جامعه پشتون آگاهی دارد.
امیر امان اله در نتیجه ی تبلیغ روحانیون و به فتاوای همین دو طریقه از درون جامعه ی برادر پشتون تجرید شد و بیشتر قیامها علیه او در درون جامعه ی پشتون به فتاوای علمای مذهبی و پیشوایان طریقه های نقشبندیه وچشتیه بستگی داشت. قیامهای قندهار، صافی و پکتیا در زمان ظاهر شاه بدلیل برداشتن حجاب زنان صورت گرفت، که در جوامع دیگر سابقه نداشته و ندارد.
جناب خالدی خود میداند، که طالبان و گروه های تروریستی صرف نظر از تبلیغات عوامفریبانه، جایگاه و پایگاه مستحکم اجتماعی در میان جامعه پشتون در دوسوی خط دیورند دارند ودر شمال پایگاه گروه های تروریستی و بنیاد گرایی، در واقع کوچی های اسکان داده شده ی پشتونهای پاکستانی و اینسوی مرز دیورند بوده ومیباشند، که بمثابه ی جزایر بنیاد گرایی و تروریزم و در حمایت کامل حاکمیت سیاسی کرزی ــ احمدزی و پادوهای استخباراتی پاکستان ایفای وظیفه میکنند.
از نظر فرهنکی هم درکود متمدن پشتونولی چیزی غیر مذهبی و سیکولار نداریم. یکی دو نمونه پیش از حاکمیت سیاسی برادران پشتون در قرن 17 میلادی داریم و ان نوشتن خیر البیان بمثابه ی اولین نوشته زبان وادبیات پشتو است، که آنهم توسط بایزید روشان یکتن از برادران اورمری ما نوشته شده است. در مقابل آخند درویزه، که از مریدان سید علی ترمذی بود، مخزن الاسلام را بر ضد بایزید نوشت، دریکی بایزید ادعایی پیامبری و رسیدن الهامهای غیبی و پیر کامل مذهبی را از جانب خداوند دارد و دیگری هم دلایل مذهبی بر ضد آنرا اراییه کرده است. پس این کود مدنیت گرایی ودموکراتیک زیر نام پشتونولی چی مدنیت، فرهنگ و ادب و راهکار پیشرفته ی غیر مذهبی داشته است؟
تنها کود پشتونولی مدنی جناب دوکتور خالدی یک کار برد داشته و دارد، که برای سرکوب جوامع و اقوام و سلب مالکیت از آنها و موروثی دانستن قدرت سیاسی به مثابه ننگ قومی و قبیله ی، قبایل پشتون بگونه متحد عمل کرده اند. این بخش از کود پشتونولی هم در واقع بر ضد شکل گیری حرکت های مدنی، راهکار های جمعی و دموکراتیک، گرایش بسوی جامعه شهروندی، دموکراسی و مردمسالاری و همینطور جان گرفتن روحیه ملی وهمبستگی اجتماعی مردم، جوامع و اقوام در یک فرایند ملی قرار دارد.
ادامه دارد
عالم
12 اکتوبر 2016

 

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی
بخش سوم

جناب دوکتور خالدی پشتون بودن همه سران تیم های انتخاباتی ریاست جمهوری در سال 2014 میلادی را ناشی ازاکثریت بودن جامعه ی برادر پشتون میداند، که هیچ بنیاد منطقی ندارد. ایشان نتیجه گرفته اند، که در راس تمام تیم های انتخاباتی یک تن پشتون وجود داشت واین خود بخود میرساند، که همه به اکثریت بودن جامعه ی پشتون اعتراف داشتند؟!
جناب دوکتور با خود نیز در تناقض است، یکبار مدنیت گرایی، دموکراسی، شهروندی ومردمسالاری را مطرح میکند و بار دیگر قوم سالاری را ؟! اینکه در راس تمام تیم ها یک پشتون بود، این بیشتر به مهندسان انتخاباتی داخلی و حامیان خارجی و معامله گری سران اقوام ارتباط داشت، که از هر سو رزق و مقام گیر شان بیاید، همان سو موضع سیاسی میگیرند.
جناب دوکتور شاهد بودند، که در آستانه انتخابات، تیمهای عمدتن غیر پشتون در وجود جبهه ملی و همین طور ایتلاف انتخاباتی به اثر کار و مداخله مهره های استخباراتی امریکا و انگلیس( خلیل زاد، جلالی، غنی، اتمر، احدی، فاروقی و... ) با مصارف گزاف توسط کرزی از بودجه مردم فقیر افغانستان و دادن وعده های کرسی و پول به برخی از سران این دو جبهه ازیک سو و مداخله مستقیم امریکا و هم پیمانان منطقه ی اش از سوی دیگر، هردو فر پاشیدند.
پاشیدگی سیاسی و اجتماعی جوامع غیر پشتون سبب شد تا همه منتظر موضعگیری رهبران سنتی و تیکه داران قومی بمانند. در نتیجه یک توطیه سازمانیافته تیم کرزی و حمایت حلقه های استخباراتی بیرونی، باعث آن شد تا یک تن هم در راس تیم های انتخاباتی از سایر جوامع قرار نگیرد. ازجانب دیگر سایر جوامع و اقوام به حاکمیت سیاسی بحیث مال موروثی یک قوم و قبیله و ننگ اجتماعی نمی بینند. در دو دور کاندید ریاست جمهوری جمعیت اسلامی، که بیشتر تاجیکان را در ترکیب اجتماعی خود دارد وبخشی از تشکیلات خورد و کوچک دیگر جامعه ی تاجیک، یک پشتون بود. اگر تقلب های گشترده و کودتاهای انتخباتی باحمایت خارجی نمی بود در هر دو دوره پیروز شده بود.
جناب دوکتور خالدی حتمن بیاد دارند، که تنها نیمی از جامعه تاجیک و نیمی از جامعه ی هزاره در یک ایتلاف انتخاباتی به تنهایی در دور اول اتنخابات 2014 ریاست جمهوری توانستند45 درصد رای بیاورند و این خود پرده از اکثریت و اقلیت قومی در کشور بر میدارد. دور دوم انتخابات با تقلب گسترده و در واقع با کودتای انتخاباتی بسود غنی رقم خورد. اینکه تعداد رای دهندگان ولایت های پکتیکا، خوست و پکتیا هریک به تنهایی بیشتر از هرات، بلخ، قندهار، ننگرهار، بدخشان و سایر آستانهای پر نفوس کشور بود و بیش از یک میلیون زن رای دهنده داشت در حالیکه در ده درصد این ولایات امنیت نبود، راز این معمای اکثریت قومی را خود جناب دوکتور می داند!
جناب دوکتور خالدی از انتخابات قرینه سازی کرده اند و نفوس جامعه ی برادر پشتون را 60 در صد نفوس مجموعی کشور اعلام داشته اند. اماجناب خالدی منبع و یا منابع این احصاییه گیری را بر ملا نکرده اند، که این رقم چگونه محاسبه شده است و این نفوس شماری کی و چگونه انجام شده است. اگر اینطور است چرا به این معمای « مشت پوشیده و هزار دینار » خاتمه نمیدهید و توزیع شناسنامه های برقی را از 14 سال بدینسو به گروگان گرفته اید. و باز هم در صددسرهم بندی اداره کاملن قومی برای توزیع شناسنامه های برقی هستید تا بار دیگر احصاییه سیاسی و چناق دلخواه درست کند و ارقام و آمار پشتو تولنه را بکرسی بنشاند.
جناب خالدی باید بدانند، که در کشور دو احصاییه نسبی معتبر از نفوس شماری در سالهای1354 و1358 خورشیدی وجود دارد، که نفوس مجموعی جامعه برادرپشتون در هردو، یک ثلث نفوس کشور است. چرا قرینه سازی در مورد ترکیب اجتماعی نفوس؟ برگه های شناسایی ر ا از زندان آزاد کنید تا قناعت همه فراهم شود.
آنچه جناب داکتر خالدی را بر افروخته ساخته است، نقد و بررسی دوره های زمامداری امیران، شاهان و زعمایی است، که رو شنفکران! جامعه برادر پشتون بر آنها دعوای تملک دارند. در واقع این نقد و بررسی را احترام نکردن به سنت تاریخی و احترام نکردن زعما، ملی مشر ها و بابا ها درکشور میدانند.
جناب دوکتور خالدی در عرف سیاسی و مبناهای حقوقی امیر، پادشاه، سلطان، رییس جمهور از هرقوم و قبیله ی، که باشد، چون بر تمام کشور و بر تمام جوامع حکومت میکند، در واقع از تملک یک قوم خارج میشود. وقتی دوره ی زمامداری امیر عبدالرحمان یا نادرخان، و همیطور داودخان، کرزی و احمد زی از جانب ازبک،ترکمن، تاجیک، نورستانی و هزاره و...، نقد و بررسی میشود و این حاکمیت ها را به علت دشمنی شان با هویت اجتماعی و تبعیض وتمایز محکوم میکنند، این بدان معنا است، که اینها بعد از قرار گرفتن در راس قدرت و حاکمیت از تملک قومی خارج میشوند و هویت ملی میگیرند و به همه مردم متعلق میباشند و ازینرو هرکس حق نقد وبررسی دوره زمامداری و اعمال سیاسی و اداری آنهارا صرف نظر ازینکه به چه قوم و جامعه ی وابستگی داشته و دارند، دارد.
اما اینکه نقد و ارزیابی کارنامه های ننگین این امیران و زعمای گوش بفرمان جارجی، غرور اجتماعی و سیاسی افراد انحصار طلبی از جامعه برادر پشتون را لطمه دار سازد و نقد دوره یک زمامدار مردم را به خیابان و تظاهرات بکشاند و منجر به صدور اعلامیه از جانب شورای امنیت شود، این چگونه قدرت سیاسی ملی است، که مردم صلاحیت نقد حاکمیت سیاسی خود راندارند؟
این خود نشان میدهد، که از روشنفکر، تا نهاد های مدنی وسیاسی و فرهنگی جامعه برادر پشتون حاکمیت سیاسی را مال موروثی یک قوم میدانند، که حساسیت در برابر نقد یک زمامدار قومی را بوجود میآورد. وقتی مردم از نقد و حق قضاوت بر زمامدارش نیز محروم است و حق انتقاد از زعمای سیاسی را بدلایل قومی ندارند، این دقیقن استبداد ملی است و استبداد ملی یعنی انحصار هویت ملی برای یک جامعه.
وقتی کرزی بطور علنی از کشتن وبستن و ویران کردن طالبان در برابر یک نهاد سیاسی، که حد اقل مشروعیت سیاسی دارد، دفاع میکند. خون این همه ازبک، بلوچ، پشه یی، ترکمن، تاجیک، نورستانی و هزاره در دفاع ازین حاکمیت سیاسی، قانون و نوامیس ملی چه میشود؟ اگر کرزی رییس جمهور افغانستان بود و شما دعوای هرکس از افغانستان است، افغان است را باور دارید؟! پس بگفته ی شما هر افغان حق دارد تا این خیانت ملی کرزی را در برابر منافع ملی مردم، حاکمیت سیاسی، قانون اساسی، که حکومت را مؤظف به تامین امنیت شهروندانش میداند بر زبان بیاورد و چرا با دهانهای کف کرده در خیابان این را توهین به زعمای ملی؟! میدانید؟ اگر اینها زعمای ملی هستند پس شما حق تظاهرات خیابانی را نداشتید واگر زعمای قومی هستند، که هستند پس دعوای ملت، وحدت ملی ومنافع ملی وازین قلمبه و سلمبه هارا کنار بگذارید.
ادامه دارد
عالم
13 اکتوبر 2016

 

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی
بخش چهارم
جناب دوکتور خالدی مساله توافق دو دولت استعماری انگلیس و روس را برسر ایجاد و به رسمیت شناختن منطقه وکشورحایل بین دو امپراطوری زیر نام افغانستان و کمک هردو به تخت نشینی امیر عبد الرحمان را نیز قبول ندارد و آنرا در راستای همان اساسات تاریخی، سیاسی و فرهنگی...، میداند.
جناب دوکتور خالدی باید بعوض سر و زیر کردن این همه مدارک خارجی برای اثبات جعلیات تاریخی و رویکرد قومی و سیاسی، مدارک خود امیران این کشور را مرور کنند. امیر عبد الرحمان خان خود کتابی بنام تاج التواریخ بیاد گار گذاشته است، مراجعه گذارا به آن میتواند دست نشانده بودن این امیر و توافق هردو قدرت را برای تخت نشینی آن، نشان بدهد. به این همه سند ومدرک از حامیان خارجی امیر چه نیاز است.
امیر مینویسد« دولت افغانستان تا درجه تحت هر فرمانروایی، که در هندوستان بیاید، میباشد. من که امیر افغانستان هستم، آله بازیچه ی هستم، که هر فرمانروا به هر شکلی، که خواسته باشد آنرا بگرداند...» تاج التواریخ صفحه 403 ؛
در جای دیگر چنین مینویسد « بواسطه این وعده ( چشم پوشی از استقلال در امور خارجی) که بدولت انگلیس داده بودم و تمام تعلقات خود را با دولت روس قطع کردم و تخت سلطنت افغانستان به تصرف من درآمد و حال آنکه دولت روس بواسطه آنکه چندین سال نمک آنهارا خورده بودم و مرا مرخصی و اجازه آمدن به افغانستان داده بودند، مرا رهین منت خود میدانستند و روسها مرا به کابل فرستاده بودند... » تاج التواریخ صفحه 138 ؛
امیر عبدالرحمان طایفه سلطنتی را یا نوکر انگلیس و یا نوکران روس میداند و چنین بیان میدارد « حفاظت اجزای خانواده ی سلطنتی که خارج از افغانستان میباشند و این ها بر دوقسم اند، بعضی از آنها تحت حمایت دولت انگلیس میباشند وقسمی دیگر در تحت حمایت روس ... » تاج التواریخ صفحه 437 ؛
امیر برای دور نیانداختن حلقه ی غلامی دولت انگلیس به فرزندان خود چنین توصیه میکند « لزومی ندارد به مخالفت دولت بریتانیا بجنگند، زیراکه انگلیسها مرا دعوت نمودند تا قبول سلطنت کابل را نمایم... » تاج التواریخ صفحه 195 ؛
و در جای دیگر مینویسد « اگر دولت انگلیس خواهش پسرهای و اخلاف مرا نپذیرد، آنها هم نباید شگایت کنند و الا هرچه که حالا هم در دست آنها میباشد از دست شان خواهد رفت» تاج التواریخ صفحه 179 . به همیگونه ده هاسند و مدرک در تاج التواریخ امیر وجودارد، که دست نشاندگی امیر را و همکاری هردو دولت استعماری را در تخت نشینی!؟ امیر بازگو میکند. باج دادن دوسره امیر به روس وانگلیس و تقسیمات سرحدی افغانستان بواسطه دولت روس و انگلیس و تجزیه کشور در شمال، غرب، جنوب و شرق بنفع دولت روس و انگلیس، اگر ایجاد منطقه ی حایل نیست پس چیست؟
آقای لودیک آدامک افغانستان شناس معروف امریکایی مینویسد « امیر عبدالرحمان با تصویب وتصدیق برتانیه و روسیه بر مسند زمامداری نشست » تاریخ روابط افغانستان از زمان امیر عبدالرحمن تا استقلال برگردان توسط علی محمد زهما صفحه 19 .
اینکه جناب دوکتور خالدی به هویت قدیم افغانی! اشاره میفرمایند جای پرشس دارد، جناب دوکتور بیکی از مؤرخان اروپایی اشاره میکنند و از قول او مینویسد که باشندگان این سرزمین همه خود را افغان میدانستند؟!
اما جناب خالدی سری به کتاب امیر خود نمیزند، که بین هویت افغان، ازبک، بلوچ، پشه یی، تاجیک، ترکمن، نورسانی، هزاره و...، خط فاصل واضح و آشکار کشیده است. آنطرف اروپایی ها میدانستند، که باشندگان سرزمینی در قرن 17 و 18 همه خود را افغان میدانند و امیر افغانستان در اواخرقرن 19 هر جامعه را به هویت اجتماعی خودش منسوب میدانسته است.
امیر عبدالرحمان در تاج التواریخ به دها بار بین هویت افغانی و هویت های اجتماعی دیگران خط روشن کشیده است. امیر موصوف در سر تاسر تاریخ خود از جنگ افغانها و دشمنان تاجیک، بدخشانی، قزلباش، ازبک، بلوچ، هزاره و نورستانی حرف میزند، اگر این هویت افغانی به همه اطلاق میشد، مگر امیر افغانستان آنرا نمیدانست؟
امیر عبدالرحمان در کتاب خویش صفات تاجیک، ازبک، هزاره، ترکمن را در برابر صفات افغانی میداند و بار ها اصطلاح لشکر افغان را در برابر لشکر ازبیکیه، تاجیکیه، هزاره و... یاد کرده است « محمد امین خان نوشت، که بجهت دفاع پانزده هزار خانوار دشمن بدخشانی لشکر مکفی افغانی ندارم( تاج التواریخ صفحه 34 ) و یا« لشکر افغان رسیده ولایت را متصرف شدند اهالی تالیخان را مطیع نمودند» تاج التواریخ صفحه 55 .
«امیر از سوار های ازبکیه میپرسد، که سوار های سر کوه کیستند؟ سوارهای ازبکیه جواب میدهند، آنها افغانها هستند و بما دخلی ندارند »همان کتاب صفحه 67 . و یا اینکه « خوب میدانستم که ازبکها از افغانها متنفر هستند و همیشه حاضر اند به آنها صدمه برسانند. همان کتاب صفحه 67 .
یا اینکه در برابر درخواست سلطان مراد میگوید « طایفه تاجیک، عرب، هزاره و افاغنه را برای خود مجزا نموده ...» تاج التواریخ صفحه 86 . وقتی در بلخ زمینهای تاجیکان به سربازان افغا ن امیر شیر علی داده میشود و تاجیکان زمینهای خود را دوباره از امیر شیرعلی خان میخرند و فوج افغان امیر را از زمین های شان میرانند و بعد از شکست شیرعلی خان، امیر عبدالرحمان حاکم مزار میشود. امیر مینویسد« این مردمان احمق باور کرده بودند، که شیر علی خان اختیار فروش ولایت را دارد، پول را به پرداخته افاغنه راکه در آنجا ساکن شده بودند اخراج کردند. بعد میگوید از تفضلات الهی من این قلعه هارا در شش ساعت مسخر نمودم و تعدیات را تلافی کردم و زمین را دوباره به افغانها دادم » همان کتاب صفحه 111.
یا اینکه « هزاره ها بر یکی ار لشکر افغانیه حمله کردند. و یا اینکه افغانها، هزاره هارا دشمن ولایت و دین خود میدانند وضد ها نمونه دیگر. کتاب مملو است از افغان و غیر افغان. این مساله بر خلاف نظر جناب دوکتورنشان میدهد، که تا زمان امیر عبدالرحمان و بعد هم فور مول جناب خالدی« هرکس از افغانستان است، افغان است» وجود نداشته است. وقتی کتاب خود امیر افغانستان به هویت افغان و غیر افغان شهادت میدهد، چرا به اسناد موهوم و واهی هویت افغانی در قرن هجدهم استناد کنیم. این جعلکاری آشکار در هویت سایر جوامع واقوام است و تا زمان امیر آهنین وبعد هم هویت های اجتماعی ازبک، بلوچ، پشه یی، تاجیک، ترکمن، نورستانی، هزاره و... در جوار هویت افغان وجود داشتند.
شکایت جناب دوکتور خالدی در مورد اینکه برخی ها هویت افغانی را بعنوان هویت ملی قبول ندارند، بیشتر از خود محوری اجتماعی و قومی منشا میگیرد، که استحاله هویتهای همه را در یکی مطمح نظر اساسی قرار داده است. هرکس در یک سرزمین مشترک حق دارد از هویت اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و ارزشهای اجتماعی خود در یک هویت کلان ملی دفاع کند. همه حق دارند مانند جناب دوکتور خالدی تا از هویت اجتماعی خود دفاع نمایند. مگر جناب عالی حاضر است هویت هزارگی، ازبکی و تاجیکی را بعنوان هویت ملی شان بپذیرند؟
مساله هویت که جناب دوکتور آنرا از اساسات تاریخی و فرهنگی قوم پشتون میداند و باید بر دیگران بالاجبار تحمیل شود، در واقع همان استحاله ی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی سایر جوامع و ا قوام در هویت یک قوم است، نه ادغام آنها در یک فرایند ملی به هویت ملی. جانبداران حذف هویت های قومی در عرف سیاسی دارندگان تمام هویتهای اجتماعی وقومی را افغان میدانند، اما در کردار سیاسی و تا آنجا که تقسیم قدرت بین این افغانها؟! مربوط میشود، باز خود این افغانها به چند درجه تقسیم میشوند.
اگر همه این تعبیر را در عمل بپذیرند، که « هرکه از افغانستان است، افغان است» پس باید مفهوم هویت افغانی، در روابط عادلانه ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و در رابطه با حاکمیت سیاسی و کردار های حقوقی آن مصداق عملی پیدا کند. وقتی یک جامعه تمام نماد ها و نمود های ملی را حق میراثی خود میداند و با هزاران نیرنگ وطرفند سیاسی، خود را در عمل افغان ودیگران را فاقد اصالت ملی! و جز ملت حساب نکرده و در حاشیه ای هویت افغانی قرار میدهد. ازینجاست که به ماهیت این کلاه ملی، که به سر همه گذاشته شده است، پی میبریم.
اگر قرار باشد جوامع و اقوام برادر در درون یک هویت مشترک، ملت واحدی را شکل بدهند و در درون مرزهای سیاسی یک کشور واحد زندگی کنند، اول این کشور باید دارای اسمی باشد که منوط به هیچیک از جوامع نباشد. در ثانی هر جامعه از حق تمثیل قدرت سیاسی خویش بهره مند باشد. سوم روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی باید بر مبنای عدالت استوار باشد، تازمینه تکامل فرهنگی آنها بنفع قدرت سیاسی جامعه ی خاص نابود نشود. جناب دوکتور خالدی نباید دنبال این باشد، که کلاه هویت افغان را بر سر همه بگذارد و آنهارا در اسارت هویت اجتماعی، فرهنگی، ملی و تاریخی نگهدارد.
هرجا که دشمنی با منهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و انسانی و کینه توزی با ارزشهای فرهنگی ومدنی و اصالتهای اجتماعی وملی جوامع واقوام برادر صورت گیرد، آنجا فاشیزم سر بلند کرده است وبرای مبارزه با فاشیزم قبل از هر چیز دیگر، زنده ساختن و دفاع از هویت ملی، فرهنگی و تاریخی جوامع دیگر نیاز جدی است. چون فاشیزم دشمن این ارزشهای ملی و اجتماعی است. تکیه بر اصالت و ارزشهای ملی و انسانی جوامع مبارزه ی آگاهانه با فاشیزم است، نه با یک جامعه خاص.
ادامه دارد
عالم
14 اکتوبر 2016

 

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی
بخش پنجم
تهمت زدن جناب دوکتور خالدی به دیگران در مورد نفاق اجتماعی و مخاصمتهای قومی و همینگونه بر چسپ تجزیه طلبی عاری از هرگونه واقع بینی است و جناب دوکتور بعوض اصل عاملهای نفاق اجتماعی بیشتر به معلولها چسپیده است.
جناب دوکتور خالدی باید بداند که تفاق اجتماعی و مخاصمتهای قومی در کشور به دو عامل اساسی بستگی دارد:
1 ــ دست نشانده کردن حاکمیت سیاسی توسط خارجی ها؛
2 ــ انحصار قدرت سیاسی ــ قومی.
نفاق اجتماعی موجود در کشور و تشدید دوره ی آن ازین دو عامل منشا میگرد. باجدادن دوسره و چند سره امیر عبدالرحمان به دولتهای استعماری بریتانیا و تزار های روس و در عین زمان سرکوب جوامع و اقوام توسط امیر با حمایت قاطع مالی، استخباراتی و تسلیحاتی انگلیس ازیکطرف حاکمیت سیاسی امیر را تضمین کرد و از جانب دیگر منافع استعماری بریتانیا برآورده شد.
در نتیجه این سیاست، امیر از مشارکت اجتماعی در قدرت بی نیاز گردید و بریتاییا از فرستادن لشکر به افغانستان. زیرا منافعش بیشتر و بهتر از حضور نظامی اش توسط امیر گوش بفرمانش در کابل تامین گردید.
در واقع سنگبنای اولین حاکمیت متمرکز مرکزی با حمایت خارجی بگونه ی یک قومی و میراثی دانستن قدرت، زمینه هرگونه مشارکت سایر جوامع و اقوام افغانستان را منتفی ساخت. سرکوب خونین قیامهای مردم و بخصوص قتل عام جامعه ی هزاره توسط امیر، نه بدون لشکر قومی امیر و نه سخاوت مالی و تسلیحاتی انگلیس به امیر، مقدور بود.
به همین گونه سرکوب خونین جامعه ای تاجیک توسط نادر خان بدون لشکر قومی و تسلیح و تجهیز این قوتهای حشری داخلی و بیرونی توسط کمک مالی، تسلیحاتی و استختباراتی انگلیس نه ممکن بود و نه مسیر. بعدن هجوم های پیوسته به شمال و غصب زمین و قتل عام جوامع ازبک وترکمن و نوستانی با استفاده از همین ابزار صورت گرفت. قتل عام جوامع توسط امیر المونین و تصفیه های هولناک قومی و مذهبی با لشکر پاکستان، حمایت مالی عربستان و استخبارات انگلیس و امریکا به دست تروریستان طالب عملی گردید.
نصب کرزی و احمدزی هم بدون حمایت مالی، اقتصادی، نظامی، استخباراتی و تقلب گسترده در انتخابات زیر حمایت مستقیم امریکا عملن دور از امکان بود. یعنی اینکه یک قوم وقتی در مبارزه ی قدرت و برپایی حکومت یک قومی خود پیروز شده، که از حمایت گسترده ی خارجی برخودار بوده و است. در واقع نطفه ی تشتت و افتراق اجتماعی هم در اثر حمایت مستقیم وغیر مستقیم استعماری ازحاکمیت های سیاسی قومی ایجاد وتشدید شده است.
انحصار قدرت سیاسی، با حمایت مستقیم خارجی که جوامع دیگر را از حق تمثیل اراده ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی شان محروم کرده و میکند، باعث افتراق اجتماعی و بحران قومی در کشور شده است.
افتراق اجتماعی و خصومت های ملی زمانی برداشته میشود، که هم عامل استعماری از زیربنای حاکمیت سیاسی بر داشته شود و هم به سنت منسوخ انحصار قدرت قومی و قبیله یی پایان داده شود. در غیر آن کوبیدن معلول بجای علت از بحران اجتماعی و قومی در کشور نمی کاهد.
مطرح کردن بیعدالتی در روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی جوامع واقوام، نه تجزیه طلبی و تشدید نفاق اجتماعی، بل بیشتر برای پیشبرد پروسه های عدالت خواهی، برابری، برادری و مشارکت برای تامین عدالت ملی وسیاسی و در فرجام بر خلاف نظر جناب عالی برای همسویی و همبستگی ملی است.
دست نشانده کردن حاکمیت سیاسی و حمایت از یک خاندان، نخبگان یک قوم خاص، پیشبرد توطیه و استفاده از زور وزر برای تامین حاکمیت سیاسی ــ قومی، توسط قدرتهای خارجی و ایجاد مناسبات سلطه و تابعیت بر دیگران ذریعه آنها، نطفه روابط خصمانه سیاسی و اجتماعی را در روابط ملی جوامع و اقوام با هم برادر افغانستان ایجاد کرده است. و موجودیت رابطه خصمانه اجتماعی در رابطه با قدرت سیاسی، مانع اصلی در برابر دموکراسی، پروسه های دموکراتیک، فرهنگ عقلانی و مردمسالاری در کشور بحساب می آید.
اینکه جناب دوکتور خالدی برخی روشنفکران و جوانان را به چسپیدن به محور یک جامعه وقوم محکوم میکند، در واقع چشم بستن به حقیقت فضای سیاسی در کشور است، که در نتیجه انحصار قدرت سیاسی و غصب حق حاکمیت از مردم بوجود آمده است. حاکمیت های سیاسی ــ قومی در بیشتر از دونیم سده با خواندن لالایی های شرین وحدت ملی، برادری و هرکه از افغانستان است، افغان است، مردم را از هرگونه حق تمثیل اراده سیاسی شان محروم کرده و کاسه صبر جوامع واقوام را لبریز شده است. باید دنبال راهکار های جدید برای اعاده ی حق تعیین سر نوشت ملی و سیاسی خود برآیند، تا خود به همبستگی سیاسی و اجتماعی درون اجتماعی نرسند، راهکاری دیگری برای تامین حقوق شان وجود ندارد.
جناب دوکتور خالدی باید توجه کند که در کشور، ما بدو نوع خلای رهبری سیاسی وملی مواجه هستیم: اول، خلای عمیق زعامت سیاسی، در سطح ملی که با عث بدترین بحران رهبری سیاسی در کشور شده است و این بحران رهبری در سطح ملی است، که امروز در کشور زمینه برخورد ها و تشدید بحران قومی در رابطه ی جوامع و اقوام با قدرت سیاسی را فراهم ساخته است.
ازینروکشور قبل از همه بزعامت ملی ضرورت دارد، که بتواند با رویکرد عادلانه سیاسی، حاکمیت فراگیر اجتماعی را بدون تعصب و تمایز ایجاد کند وقدرت را در تمام سطوح و ابعاد به مردم تقسیم کند و نه اینکه همه را به نمایندگی از یک قوم وقبیله در دست یکتن متمرکز کند.
نوع دوم بحران رهبری سیاسی و ملی در درون هر جامعه است، که بیشتر با خود فروختگی ملی عمل کرده ومیکنند. وحدت سیاسی این جوامع زمانی میسر میگردد، که نخست بحران سیاسی در درون هریک از جوامع واقوام بر طرف گردد تا بعدن این جوامع واقوام بتوانند در تفاهم باهم قیادت سیاسی، متعهد و مسؤل را از راه ها و شیوه های دموکراتیک و سیاسی بوجود آورند. در غیر آن جنگ اجتماعی و قومی در موجودیت خلای رهبری سیاسی هم در سطح ملی و هم در درون هریک از جوامع و اقوام برادر افغانستان، ادامه خواهد یافت.
وجود دلالان سیاسی، تیکه داران و معامله گران قومی و تجمع آنها در یک حکومت ضد ملی دست نشانده خارجی بمعنای تشدید بیشتر بحران قو می در کشور است. زیرا هر زمانیکه منافع شخصی و فردی آنها بنا به هر دلایلی به خطر افتاد، با خزیدن در پشت سر قوم و قبیله و تیکه داری از یک قوم، بر شدت و حدت بحران در روابط جوامع واقوام افزوده میشود. یا هم هراز گاهی بدلایل تامین نشدن منافع باداران شان دست بشورش میبرند و به این شورشها رنگ وچسپ قومی میزنند.
تا رهبری سیاسی این جوامع بدست عناصر خود فروخته شده و ضد منافع ملی باشد، ناممکن است، که وحدت سیاسی جوامع و اقوام با هم برادر کشور تامین شود و جامعه در کلیتش بسوی همبستگی و اتحاد حرکت کند. ازینجاست، که باید اول رهبری سیاسی متعهد به منافع ملی و وحدت ملی در درون هر جامعه بوجود بیاید و تقویت گردد تا بعدن اعتماد سیاسی میان جوامع، بحران رهبری در سطح ملی را رفع کند.
بدینسان باید از حرکتهای مدنی وسیاسی روشنفکران و نهاد های سیاسی درون اجتماعی جوامع و اقوام حمایت کرد، تا هم به تجرید تیکه داران و معامله گران قومی پرداخت وهم در نتیجه فشار سیاسی چند جانبه زمینه گفتمان سیاسی به عوض تقابل و رویارویی های قومی فراهم شود.
اگر در درون همه ی جوامع و اقوام جنبشهای سیاسی، اجتماعی و مدنی مانند جنبش روشنایی شکل بیگیرد، رویکرد تقابل جوامع و اقوام به گفت و گوهای سیاسی، راهکار های مدنی و سیاسی بیشتر میشود. جناب خالدی نباید یک جنبش مدنی و سیاسی در درون یک جامعه راکه برلی عدالت مبارزه میکند، مظهر تجزیه طلبی و افتراق قومی بداند.
پیش درامد همه راه ها بسوی اتحاد اجتماعی و سیاسی مردم افغانستان، زدودن باور به انحصار قدرت در تفکر، سیاست، اعتقاد و فرهنگ روشنفکران جامعه ی برادر پشتون است. که قدرت را از مال موروثی و سنتهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی جدا کنند وآنرا پدیده اجتماعی متعلق به همه بدانند.
اما با درد ودریغ باید گفت، که تاهنوز در قرن 21 در درون جامعه برادر پشتون جانبداران همزیستی برادرانه و برابری جوامع و اقوام بسار اندک شمار اند و بیشتر بخصوص در بین روشنفکران ، نهاد های سیاسی، مدنی، فرهنگی، احزاب، و گروها های اجتماعی، قومی وقبیله یی روحیه ملی و جمعی وجود نداشته است، که حاکمیت را مال مردم بدانند، بلکه حاکمیت بر اساس روحیه ضد ملی و با علایق فاشیستی تحت عنوان « عنصر طبیعی حقوقی و قانونی » مال موروثی یک جامعه پذیرفته شده است.
ادامه دارد
عالم
15 اکتوبر 2016

 

وارونه نگری جناب دکتور نور احمد خالدی
بخش ششم
جناب دوکتور خالدی مدعی است، که بعد از کنفرانس بن قدرت به جنگ سالاران شمال سپرده شد و در نتیجه درین 14 سال قدرت و حاکمیت مرکزی توسعه نیافت، این هم یکی از همان ادعا های بی بنیاد دیگر است. واقعیت امر اینست، که بعد از کنفرانس بن، قدرت را به نمایندگی ازامریکایی ها، انگلیس ها و ناتو آقای کرزی تمثیل میکرد و اکنون هم آقای احمدزی. محور قدرت، صلاحیت بده وبستان، تیم سازی از پولهای باد آورده، خرید سران قوم و تیکه داران و دلالان سیاسی در ید قدرت قومی این دو رهبر قبیله و قوم بوده ومیباشد و نقش دیگران بیشتر سمبولیک ودر حاشیه قدرت دور میزند.
شدت جنگ موجود در کشور در کل مربوط به تروریست پروری و رهایی نزدیک به سی هزار طالبی است، که از زندانها برای تحت فشار گذاشتن رقیبان سیاسی و تغییر معادلات منطقوی امریکا و ناتو توسط کرزی و احمدزی به عمل آمد.در نتیجه سیاسیتهای قومی، شمال وغرب خلع سلاح شدند و در عوض این سلاح ها بدست طالبان و تروریست ها سپرده شد.
بعد از کنفرانس بن، بطور پیوسته قدرت بدست گروه های طالبان نیکتایی دار، افغان ملت، حزب اسلامی حکمتیار، وابستگان استخباراتی پشتون تبار امریکایی، انگلیسی و پاکستانی و به همینگونه پشتونهای حزب دموکراتیک خلق افغانیستان بخصوص جناح خلق متمرکز گردید و اکنون رهبری بخش کلی از قوتهای مسلح و امنیتی در دست جناح خلق، طالبان و حزب اسلامی میباشد.
اینکه جناب شان به مافیایی قدرت و جنگسالاران شمال اشاره میکنند، در واقع حاکمیت بگونه آگاهانه از شرکت روشنفکران، کارشناسان، دیوان سالاران و متخصصان سایر جوامع و شرکت شان در اداره و قدرت جلو گرفت و بدینگونه راه را برای کوبیدن این جوامع در اذهان عامه بوجو آورد، تا ازین طریق بتواند جلو همبستگی درونی این جوامع واقوام را نیز بخشکاند.
وقتی دولتی خود جغرافیه جنگ را بخاطر تقویت طالبان بدلایل قومی وسیع میسازد و بحران سیاسی و اجتماعی و بی ثباتی سیاسی و امنیتی را بوجود می آورد، چگونه حاکمیت سیاسی توسعه پیدا کند. اگر توسعه یابد هم حاکمیت قومی است، نه حاکمیت ملی.
در ادامه نتیجه گیریهای بی ریط خود جناب خالدی مناسبات قبیلوی پشتونها را بحیث پشتوانه دولت افغانستان در صد سال اخیر میداند. اما تاریخ حکمروایی حاکمیتهای سیاسی ــ قومی، و همیگونه دوام عمر این حاکمیت ها بیانگر واقعیت وابستگی این حاکمیت ها به به بیرون است. تداوم این حاکمیت ها بیشتر از پشتوانه خارجی بر خوردار بوده و میباشند تا مناسبات قبیله یی. حتا در مناسبات درون خانوادگی و درون قبلیه یی و قومی در مبارزه قدرت نقش قدرتهای استعماری بسیار مشهود میباشد.
از زمانیکه دو قدرت استعماری، کشوری را بنام افغانستان بعنوان منطقه حایل شناختند، بگفته خود امیر عبدالرحمن طایفه ی سلطنتی بیشتر جیره خوار و نوکر انگلیس و در برهه هایی هم از روس بوده اند. در واقع ضمانت تداوم ننگین این حاکمیت ها، پشتوانه ی نظامی، استخبارتی، اقتصادی وسیاسی قدرتهای استعماری بوده ومیباشد. درین معامله دو جانبه یکی توانسته است قدرت سیاسی را انحصار کند و دیگری هم منافع استعماری خود را بدست آورده است.
هرزمانی که سطح این همکاری دو جانبه قطع ویا ضعیف شده است، حاکمیت سیاسی یک قومی بیک چشم بهم زدن سقوط کرده است. سقوط دولتهای شیر علی خان، امیر امان اله خان در اثر قطع حمایت دولت استعماری انگلیس و یا محمد داود خان و دوکتور نجیب اله در اثر عدم حمایت شوروی روشنتر از اینست، که به مناسبات سنتی قبیله ی پشتون در تداوم وحمایت ازین حاکمیت ها سخن زده شود. حمایت انگلیس و روس در جنگ برادران و بنی اعمام سدوزایی و محمد زایی و قبایل مختلف درج هر صفحه ی تاریخ خونین افغانستان است.
حکومتهای ضد ملی کرزی و احمدزی نیز بدون حمایت خارجی نمیتوانست و نمیتواند دوام بیاورد. اما یک مساله حقیقت دارد، که پشتوانه قبیله ی این حاکمیت های سیاسی ــ قومی، به مانع اساسی در راه همگرایی ملی، عدالت سیاسی، عدالت ملی، پروسه های ملت سازی و شکل گیری نماد ها ونمود های ملی مبدل شده اند.
بر خلاف نظر جناب دوکتور خالدی ما در بیشتراز دونیم سده بعوض همزیستی مسالمت آمیز، تاریخ سرکوبهای قومی و اجتماعی را بدست حاکمیت های سیاسی ــ قومی داشته ایم و تاریخ سده های پسین ما بیشتر با بی عدالتی سیاسی وملی گره خورده است.
آویزان شدن انقلابیون دوران ساز! و جهاد گران مومن؟! از ریسمان قبیلوی تیم غنی، نشان میدهد، که همه یک داعیه دارند وآن عبارت از حفظ انحصار قدرت قومی و تمرکز خشن و بیروکراتیک قدرت در دست یک جامعه و مخالفت با هرنوع تقسیم شدن عادلانه ی قدرت، که این امر هم نفاق اجتماعی و هم بی سرنوشتی سیاسی وملی جوامع و اقوام را تشدید کرده است و کشور را بار دگر در آستانه ی جنگ قومی قرارداده است، که مسؤلیت مستقیم این وضع بیشتر متوجه روشنفکران؟! تیم غنی میباشد.
دود شدن بانیان زحمتکشان و مجاهدان راه خدا چی معنا دارد؟ مگر اینکه گفته شود، در درون این مردم که سالیان درازی با هم زیسته اند، آرمان عدالت و انسانیت بر اساس ایمان به ضابطه های قبیلوی در روابط ملی و سیاسی آن حقانیت داشته باشد. بروز فاشیزم در هر حرکت سیاسی و مقبولیت اجتماعی آن در سطح پیشبرد خونین ترین جنگهای اجتماعی و آمادگی ها در زیر نظر نظام دموکراتیک؟! قبیله یی، بارزترین مثال برای این معضله است.
با این کارزار های قومی حاکمیت سیاسی غنی و تبعیت روشنفکران؟! ازین حاکمیت، یا به لحاظ رزق و مقام ویا به لحاظ پیوستگی های استخباراتی درونی و بیرونی، بطور طبیعی جامعه بسوی انقطاب بیشتر وبیشتر به پیش خواهد رفت. این روشنفکران بحاکمیت سیاسی باور ندارند،که مظهر سیاسی وحدت ملی و مرکز اراده سیاسی تمام جوامع و اقوام باشد.
تجربه تاریخ سیاسی کشور در یکصد سال اخیر بگونه ی غالب رهبران سیاسی را نشان میدهد، که اکثرن با خود فروختگی در عرصه ملی تبارز کرده اند. این خود فروختگی بمعنای آنست که آنها هیچگونه صلاحیت وبرنامه سیاسی غرض اتخاذ سیاستهای صادقانه برای منافع ملی مردم افغانستان نداشته وندارند.
زمامداران دست نشانده در کشور، حیثیت قاتل با چهره ی خودی را برای مردم ما داشته اند. مردم بارها متجاوزین خارجی را بزانو در آوردند، ولی زمامداران دست نشانده و مزدور بهتر از انگلیس، روس، امریکا، پاکستان،عربستان و... ،منافع این کشور هارا تامین کردند و در مقابل منافع ملی مردم افغانستان را قربانی کردند و مردم پس از هر بار پیروزی نظامی، با تحمیل این رهبران مزدور و دستنگر خارجی توسط بادار خارجی شان، باز هم شکست سیاسی خوردند.
پایان
عالم
16 اکتوبر 2016

 

************* 

 

             شورای نظار در صدد شکستن سمبولهای ملی در افغانستان است

  • September 10, 2016


           دوکتور نوراحمد خالدی

در فضای سیاسی و اجتماعی امروز کشور ما تعدادی یک طرز دید خطرناکی را، یا طرز دید شورای نظار و حامیان آنها، را به شدت اشاعه میکنند که اساساُ بر بنیاد فکری “ستمیها” (طاهر بدخشی) استوار بوده هدف آن تخریب اساسات تخی، سیاسی، و فرهنگی دولت افغانستان و ایجاد نفاق غیر قابل آشتی میان اقوام برادر کشورو ایجاد زمینه های تجزیهُ این کشور است.

از احمد شاه مسعود در یک خطابه به شاگردانش شنیدیم که گفته بود: ” تاجیکها اصلی ترین اولین باشنده گان این سرزمین بوده، تمدن کوچکی پیدا میکنند و از همین جهت در شهرها هستند، بازار در هر جا در دست اینها است. در اورگون و گردیز بازارها در دست اینهاست. پشتونها در جنوب این کشور زندگی میکنند ویک قوم بی‌فرهنگ بوده و از تمدن عقب مانده اند و تا حال رفتار شان همانطور است. حکومتها دردو سه صد سال گذشته قومی و فامیلی وظالمانه بوده مردم دیگر آنرا قبول ندارند، مردم امروز همه مسلح هستند.” بیجهت نیست که اخیرا یکی از شاگردان او، جاوید کوهستانی، به صراحت پشتونها را بی فرهنگ میداند و ادعا میکند که قوم اکثریت در این کشور وجود ندارد. این آقا فراموش میکند که تمام تیمهای انتخاباتی در رآس خود یک پشتون را برگزیده بودند و حتی عبداله عبداله ناگهان به یاد نطفهُ پشتون خود افتاد!

آیا پشتون ها همانطور که احمدشاه مسعود بیان داشت یک قوم بی‌فرهنگ و عقب مانده بودند؟ ‌ اتفاقاً بررسی این مساله آسان است. انعکاس فرهنگ بالاتردر چه چیزهائی است؟ آیا سیستم های زراعتی در مناطق تاجیک نشین پروان، کاپیسا، پنجشیر، غوربند، سالنگ و بدخشان بهتر و پیشرفته تر از ننگرهار، کنر، لغمان، پکتیا، قندهار و هلمند میباشد؟ جواب این سوال منفی است. آیا مناسبات زراعتی در مناطق تاجیک نشین بهتر از مناسبات زراعتی در مناطق پشتون نشین است؟ باز هم جواب آن منفی است. آیا خلاقیت های هنری در مناطق تاجک نشین پروان و بدخشان بهتر از ننگرهار و کندهار است؟ باز هم جواب آن منفی است. بنابر آن این برتری فرهنگی تاجیک ها در برابر پشتون ها در افغانستان در چه عناصری انعکاس یافته است؟ مثال احمدشاه مسعود موضوع شهر نشینی تاجیک ها در مناطق پشتون نشین اورگون و گردیز میباشد. آیا این درست است؟ باید یاد آوری کرد که تاجیک ها در ارگون و گردیز جوامع اقلیت قومی را تشکیل میدهند و این جوامع اقلیت به زمین درسترسی نداشتند. مانند هر جامعهء اقلیت در جوامع فیودالی در سراسر دنیا ناگذیر به مشاغل حرفوی، تجارت و صنعت دست میزندند. به هندوها و سیک ها در ننگرهار، پروان و کندهار توجه کنید. به یهودی های در سراسر دنیا توجه کنید. همهء این اقلیتها شهرنشین و تاجر پیشه بوده اند چون به زمین دسترسی نداشتند. بنابر آن این فرضیه درست نیست. اولیور روی در کتاب اصلی و معروف خود را جع به افغانستان (اولیور روی، اسلام و مقاومت در افعانستان، کمبریج، چاپ دوم 1990) کود مدنی پشتونها یا “پشتونولی را “دموکراتیک” خوانده (ص 36) مینویسد “در زونهای قومی یک سیستم مثبته که شامل کود مدنی پشتونولی و سیستم جرگه ها اند موجود میباشد. پشتونولی از یکطرف یک ایدیولوژی بوده و از جانب دیگر یک مجموعهء حقوق مدنی را تشکیل میدهد. کود مدنی قبایلی در ذات خود غیر مذهبی بوده و، در سطح قانون، پشتونولی و شریعت حتی مخالف همدیگر اند”. اولیور روی مینویسد در جوامع غیر پشتون چوکات اصلی اصول جزایی را “شریعت” تشکیل میدهد اما در شرایطی که پیروی از شریعت صرف در حد شعار باقیست، هیچ سیستم دیگری موجود نیست که جای آنرا بگیرد” (ص 35). نتیجه طبیعی چنین حالتی در روستاهای غیر پشتون نشین بوجود آمدن حاکمیت مطلقه خوانین و زورگویان محلی و رهبران دینی میباشد که اشکال افراطی آنرا در دهات هزاره نشین هزاره جات مشاهده میکنیم. موجودیت پشتونوالی خود از فرهنگ غنی مردم پشتون حکایت میکند.

مجیب رحیمی ادعا میکند که رقابت امپراتوری انگلستان و روسیه منجر به ایجاد دولت حایلی می‌شود که اسمش را گذاشتند افغانسان. پیروان این طرز فکر هویت سیاسی دولت افغانستان را از عصر امیر عبدالرحمن خان به بعد محسوب میکنند. آیا این برداشت درست است؟ نخیر به هیچوجه درست نیست. بالاحصار شهر سمرقند در سال ۱۸۶۸م مورد هجوم سربازان روسیهء تزاری قرار گرفته و شهر بدست روسها می افتد. سال ۱۸۶۸م یعنی درست ۵۹ سال بعد از سفر مونت ستوارت الفونستون به کابل. در وقت سفر الفونستن به کابل هنوز روسها به آسیای میانه حمله نکرده بودند. هنوز حکومت بخارا بر سر قدرت بود و با دولت های افغان روابط دوستانه داشت. باید یادآوری کرد که در آن زمان این روسیه نبود که خطری برای نفوذ انگلیسها در هند ایجاد کرده بود بلکه فرانسه رقیب اصلی انگلستان بود. آقای رحیمی به راحتی فراموش می کند که سفر سال ۱۸۰۹م مونتستورات الفنستون به کابل در حقیقت سفر به دربار یک پادشاه مقتدری بود که توابع آن شامل قلمروهای تارتاری در شمال، فارس در غرب و هندوستان نیز بود. به اسم کتاب الفونستون در این مورد توجه کنید: “گذارش حکومت کابل و توابع آن در فارس، تارتاری و هندوستان، چاپ لندن، 1842م”. این پادشاهی، به هر اسم و رسمی که یاد میشد، دولت مقتدری بود که انگلیسها میخواسند تا حمایت آنرا در مقابل خطر احتمالی تجاوز فرانسه از طریق ایران و افغانستان به هند جلب نماید. چنین پیمانی را هشت سال قبل از آن انگلیسها با شاه قاجاری ایران هم امضاء کرده بودند. یکی از اهداف دیگر سفر الفونستون نقشه کردن دقیق حدود قلمرو تحت قیمومیت این پادشاهی بود. باید بخاطر داشت که در آنزمان هنوز بقایای امپراطوری مغول در شمال هند پابرجا بود، هنوز دولت انگلستان رسمآ زمام امور هند را در اختیار نداشت صرف کمپانی هند شرقی در بنگال، مدراس و بمبئ منافع انگلستان را توسعه میداد. درست پنجاه سال بعد از سفر الفونستون به کابل است که دهلی مرکز امپراطوری مغول بدست انگلیسها می افتد. الفونستون بنا بر تعامل اروپائی ها که از دولت ها بانام پایتخت شان یاد می کنند؛ مانند لندن چنین گفت و واشنگتن چنان اقدام کرد، اسم کتاب خود را “گذارش حکومت کابل و توابع آن در فارس، تارتاری و هندوستان” میگذارد در حالیکه در هر صفحهء کتاب اسم افغانستان بارها تکرار شده مانند دریاهای افغانستان، کوههای افغانستان، نفوس و اقوام افغانستان، حدود اربعهء افغانستان و غیره. اما آقای رحیمی صرف عنوان کتاب را برای اثبات ادعای خود کافی می پندارند. حکومت انگلستان الفونستون را به دربار پادشاه افغان؛‌ که از کشمیر و پنجاب تا نیشاپور و از دریای آمو یا جیحون تا بحیرهء عمان قلمرو و توابع تحت نفوذ داشت با سه صد عسکر تشریفاتی و گارد احترام و دهها دانشمند مورخ، جغرافیه، نقشه کش، محققین نباتات، محققین زراعت، مردم شناس و غیره فرستاده بود. این دولت وجود داشت و به هر اسمی که در آن زمان یاد می شد هیچ اهمیت عملی ندارد. انگلیسها این دولت را در مقابل توسعهء نفوذ خود در هندوستان خطرناک میدانستند و آرزو داشتند تا از قدرت این دولت برای جلوگیری از حمله احتمالی فرانسویها بالای هندوستان به نفع خود استفاده کنند. از این لحاظ میخواستند با نشان دادن احترام لازم به شاه شجاع با دولت او روابط دوستانه برقرار نمایند.

آقای رحیمی کتاب الفونستون را به عنوان معاهده با شاه شجاع می خواند. این کاملاً اشتباه است. کتاب الفونستون ۳۶سال بعد از سفر او به کابل به چاپ می رسد (1842م) و یک کتاب علمی تحقیقی بر اساسات علم انتروپولوژی یا مردم شناسی است که در آن مردم، اقوام، دولت، آب وهوا، پیداوار زراعتی، نفوس، چغرافیه، کَوه ها، راهها و غیره مشخصات کشور را احتوا میکند. و معلومات مورد نیاز به واسطه اعضای هیآت تحقیقی مفصل او در ظرف یکسال در تمام کشور جمع آوری شده و از رفرنس های متعدد دست اول هم استفاده شده است. معاهدهء الفونستون با شاه شجاع سند جداگانهء است که در مورد جلوگیری از خطر احتمالی فرانسویها بود. اما این معاهده قبل از اجرا شدن، با خلع شاه شجاع بدست برادر خود از دربار کابل، ملغی میگردد. وقت کتاب “گذارش حکومت کابل و توابع آن در فارس، تارتاری و هندوستان، چاپ لندن، 1842م” را می خوانید تعجب می‌کنید که آیا آقای رحیمی کتاب را خوانده است و یا صرف از عنوان پشتی آن برای ذلیل کردن امپراطوری افغان خوشش آمده و آنرا کافی دانسته است؟

آقای رحیمی ادعا می کند که الفونستون در این سفر خود تنها و تنها علاقمند مطالعه افغانها یعنی به برداشت شخص او پشتون ها است و آنها را طرف مطالعه قرار میدهد. این یک ادعای کاملاً ا نادرست است. الفونستون در فصل دوازدهم کتاب بیش از ۱۳صفحه را به مطالعه مفصل تاجیک های افغانستان اختصاص میدهد که در آن تاجیک های کوهستان، بره‌کی و فرمولی ها به تفصیل معرفی شده اند. هم‌چنان در این کتاب هزاره های افغانستان و ازبک های افغانستان معرفی شده اند.

آقای رحیمی می گوید “الفونستون دید که افغانها برای کشور خود اسم مشخصی نداشتند و بعضیها آنرا خراسان مینامند. این مردم از جنوب کابل تا دریای سند زندگی میکنند و من اسم کشور شانرا افغانستان مینامم”. این یک نقل قول غلط و مغرضانه از الفونستون است. الفونستون در کتاب خود مینویسد که: “افغانها برای کشور خود اسم مشخصی ندارند بعضیها آنرا خراسان میگویند بعضیها افغانستان و برخی هم پختونخوا. خراسان درست نیست چون بخش کم آن در این قلمرو است و پختونخوا را هم من شخصا نشنیده ام.” الفونستون هیچ اسمی را پیشنهاد نمیکند اما در سراسر کتاب خود قلمروهای تحت حاکمیت شاه کابل را از قول جورج فورستر که ۲۶ سال قبل از او درسالهای 1782-1783 م به این سرزمینها سفر کرده بود “افغانستان” میگوید. الفونستون هر فصل کتاب خود اسم افغانستان را بکار میبرد.

آقای رحیمی می گوید اسم افغانستان از منطقهء گرفته شده که فعلاً خارج از محدودهء هویت سیاسی افغانستان امروزی است. او می گوید این عمل گذاشتن اسم جز بر کل است. آیا این ادعاها درست اند؟ نخیر! جورج فورستر انگلیسی که در زمان تیمورشاه به کابل،قندهار و هرات سفر کرد در کتاب خود قلمرو دولت افغانستان را شامل مناطقی می کند که در آنها در وقت نماز جمعه خطبه بنام تیمورشاه خوانده می شود. جورج فورستر انگلیسی است در سالهای – ۱۷۸۳ ۱۷۸۲م یعنی درست ۲۶سال قبل از الفونستون در زمانی بادشاهی تیمورشاه از طریق کشمیر-کابل-قندهار-هرات، مشهد به روسیه و لندن سفر کرده بود. عنوان کتاب اوست : ” سفر از بنگال به انگلستان از طریق شمال هند، کشمیر، افغانستان، فارس و روسیه”. نه تنها اسم افغانستان در عنوان کتاب سفرنامه جورج فورستر مشخص است بلکه در داخل کتاب بارها اسم افغانستان نوشته شده است. جورج فورستر مینویسد “افغانها مردمان بومی کشوری هستند که از کوههای تارتاری تا خلیچ کامبای (نزدیک گجرات در هند)، رود سند و فارس امتداد مییابد.” (جورج فورستر، ص ۷۴ جلد دوم). توجه کنید که فورستر در اینجا تمام اقوام این سرزمین را “افغانها” خطاب میکند. در جای دیگر فورستر مینویسد که: “نادرافشار بعد از ختم زمامداری افغانها بر فارس شاه طهماسب صفوی را خلع میکند و با قوای بزرگی وارد افغانستان میگردد (جورج فورستر، ص ۹۲ جلد دوم). این نقل قول بخاطری مهم است که فورسترخراسان افغانی را زیر قلمرو “افغانستان” به حساب می آورد.

لطیف پدرام در یک خطابهء تلویزیونی در سال ۲۰۱۵ اظهار داشت: “افغانستان را باید بصورت رادیکال عوض کنیم و با استفاده از فرصت هائیکه نیروهای بین المللی برای ما فراهم کرده سمبول های ملی را بشکنیم، ساختمان دولت افغانستان را بشکنیم، نیروهای محلی ایجاد کنیم و در ولایات غیر پشتون اعلان خودمختاری کنیم.”

این صف بندیها امروز تا جائی پیش رفته که گروهی با وضاحت آنچه را که هویت ملی کشور میدانیم مورد سوال قرار میدهند. تعدادی به موجودیت ملت در این کشور باور نداشته هویت قومی خودرا بالاتر دانسته خودرا “افغان” نمیدانند اسم افغانستان را اسم جز بر کل میپندارند. اینها به زبان دری مروج در افغانستان که یکی از مبانی هویت ملی مردم کشور افغانستان است با دیده تحقیر می‌نگرند. نطاقان و خبرنگاران تلویزیونهای طلوع و‌ یک وغیره می کوشند با لهجه فارسی ایرانی صحبت کنند، از استفاده از اصطلاحات مروج دری در کشور اباء کرده، اصطلاحات مروج فارسی ایران را بکار میگیرند. تعادی کوشش در جهت حفظ زبان دری و مصطلحات متداول در کشور را در مقابل هجوم فرهنگی ایران “پارسی ستیزی” قلمداد میکنند. شگفت انگیز آن است که تعدادی از انترناسیونالیستهای دیروزی ح.د.خ .ا نیزبه یکباره در همگام با شورای نظار درموضع “ستم ملی” طاهر بدخشی سکتاریست تاجیک ضد پشتون قرار گرفته آشکارا به توهین قوم پشتون و پشتون ستیزی میپردازند. مطابق به نظر مبلغین این طرز تفکر سیاسی؛ جنگ موجوده در افغانستان جنگ میان قومی بین پشتون ها از یکطرف و تاجیکها و هزاره ها در جانب دیگر می‌باشد. این همان نظری است که پرویز مشرف رییس جمهور اسبق پاکستان تبلیغ میکند و مطابق به آن امریکا و انگلستان را قانع ساخت طالبان را دشمن ندانند. برای مبلغین این تفکر سیاسی تمام پشتون ها طرفدار طالب هستند، تمام رهبران پشتون در دولت طالب پرست هستند. حمایت از پشتونها مساوی به حمایت از طالب است. مبلغین این طرز دید و تفکر سیاسی به تعریف ملیت “افغان” در قانون اساسی کشور که در برگیرنده افراد تمام اقوام برادر کشور است عقیده نداشته موجودیت ملت افغانستان را انکار کرده خودرا “افغان” نمیدانند. سلیم آزاد در روزنامه هشت صبح چهارشنبه ۴ سنبله ۱۳۹۴ پیشنهاد میکند تا داکتر عبداله و جناح وی لویه جرگه قانون اساسی را دایر کند تا اسم افغانستان و ملیت مردم افغانستان را تبدیل کند. مگر این آقایان همانهایی نبودند که همیشه “لویه جرگه” را یک عنصر بدوی سیستم قبیله یی پشتونها نامیده و دایر کردن آنرا در شرایط امروزی بی لزوم میدانستند؟ حالا که منافع ایشان تقاضا میکند جگونه میخواهند از لویه جرگه سو استفاده کنند؟

در تاریخ معاصر افغانستان سه دوران به مثابهُ مخرب ترین و تاریکترین، دوران درج شده است: حکومت کلکانی (۱۹۲۹م)، حکومت ربانی (۱۹۹۲-۱۹۹۶) و حکومت طالبان (۱۹۹۶-۲۰۰۱م). حبیب اله کلکانی تمام اقدامات دولت امانی را برای ایجاد یک کشور متمدن آراسته به زیور علم و تکنالوژی معاصر متوقف ساخت و در نتیجهُ اثرات دولت نه ماههُ او کشور ما دهها سال از تمدن متعارف زمان به عقب ماند. نفوذ غیر متوازن شواری نظاردر حکومت مجاهدین سبب بروز جنگ های خانمانسوز میان گروههای مجاهدین گردیده هرکدام برای توسعهء نفوذ خود در دولت وافزایش ساحه مناطق تحت کنترول شان کشور را به ویرانهء مبدل گردیده، نفوذ دولت مرکزی وحاکمیت قانون از میان رفته کشور عملاُ میان جنگسالاران جهادی منقسم گردید. بی جهت نیست که ظهور طالبان در سال ۱۹۹۵ و پیروزی چشمگیر آنها در سقوط حکومت مجاهدین و گرفتن کابل و ولایات در سال ۱۹۹۶م، اکثراً بدون جنگ، در حقیقت عکس العمل نشنلیزم پشتونها از یک طرف و نا رضایتی مردم از انارشی لجام گسیخته و بی امنیتی مستولی در کشور بود. اما متأسفانه طالبان یک رژیم اختناق مذهبی قرون وسطائی را در کشور برقرار ساختند که سقوط آنها درسال ۲۰۰۱ توسط قوای امریکایی به کمک ملیشه های محلی و ایجاد یک دولت مبنی بر اساسات دموکراسی و قانون اساسی بر مبنای توافقات بن با استقبال عظیم مردم کشور و بخصوص روشنفکران مواجه گردید. استیلای دولت مذهبی فاشیستی و قرون وسطائی طالبان در سالهای ۱۹۹۶-۲۰۰۱ به کمک مستقیم پاکستان، لکه ی ننگی بر دامان ملت افغان و بخصوص ملیت پشتون محسوب میگردد و بزرگترین قربانی تداوم تروریزم و جهل پرستی این گروه در سیزده سال اخیر تمام پشتونهای ساکن ولایات پشتون نشین کنار سرحد با پاکستان است.

سرنگونی دولت طالبان در سال ۲۰۰۱ توسط قوای هوایی امریکایی با استفاده از ملیشه های محلی در بدل هزارها ملیون دالر نقد، کمکهای تسلیحاتی و با همکاری نزدیک قوتهای خاص امریکایی یکبار دیگر افغانستان را به حوزه های نفوذ جنگ سالاران مبدل ساخت. در بلخ، سمنگان، جوزجان و فاریاب ملیشه های دوستم، عطامحمد نور و محمد محقق به قدرت رسیدند، در هرات اسمعیل خان، در قندهار ملیشه های حامد کرزی و گل آغا شیرزی، در ننگرهار ملیشه های شورای مشرقی (حاجی قدیر، حضرت و غیره) و با خروج عجولانهء طالبان از کابل، ملیشه های شورای نظار شهر را بدون جنگ اشغال کرده زمام قدرت رابدست گرفتند. دولت حاصله از کنفرانس بن در حقیقت انعکاس سیاسی این تقسیم بندی منطقوی قدرت در کشور میباشد و تا امروز بعد از ۱۴سال دولت مرکزی نتوانست حاکمیت مرکزی را در کشور تامین نماید. با اشغال کابل توسط شورای نظار و همکاری دوامدار نیروهای بین المللی با آنها شرایطی را فراهم ساخت تا شورای نظار و حامیان محلی آنها یکبار دیگر بصورت غیر متوازن به قوی‌ترین نیروی سیاسی و نظامی در کشورمبدل گردند. تمام قوماندان های جهادی شورای نظار به جنرالهای اردوی ملی ارتقاء یافتند و پست های کلیدی سیاسی، اداری و نظامی را در طول ۱۴سال گذشته در اختیار گرفتند و طوریکه انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۴م نشان داد به هیچوجه حاظر به از دست دادن این قدرت سیاسی، اداری و نظامی و حتی شراکت متناسب آن نیستند.

اخیرا شواهد نشان میدهد که شورای نظار به سر کرده گی عبداله عبداله از ایفای نقش دوم در دولت خسته شده اند، میخواهند خودشان حکومت ایجاد کنند. این گروه به دموکراسی و حکومت قانون احترام و پا بندی ندارند. پریروز عبداله در نقش شخص دوم مملکت رییس جمهور خودرا بیکفایت خطاب میکند، یک والی در وجود عطا محمد نور به رییس جمهور کشور میگوید تو صلاحیت برطرفی مرا نداری و امروز امان اله گذر اعلان میکند که کابل را به خاک و خون میکشم. از این بیشتر انارشیگری را هیچ دولتی نمیتواند و نباید قبول کند.سقویها زمزمه اغتشاش، کودتا و ایجاد حکومت موازی را دوباره سر داده اند. جلوگیری از به قدرت رسیدن مجدد سقویها وظیفهُ هر روشنفکرافغانستان است!

مشکل افغانستان بیعدالتی، فساد، و عقب ماندگی است نه قومی و زبانی! فوزیه افشاری اخیراْ در فیسبوک نوشت: “جايي شنيدم كه حزب جمعيت اسلامي و شايد هم حبيب كلكاني ، رهبريت هاي مردمان فارسي زبان أفغانستان بوده اند. اگر قشر كم سواد وبيسواد فارسي زبان را در نظر بگيريم، اين شايد به واقعيت نزديك باشد اما براي قشر روشنفكر فارسي زبانان كه خيلي هم وسیع است داشتن رهبر و دنباله رو شدن شخصيت ها نه چندان رائج است و نه چندان قابل احترام”. برای من نوشتهُ بالا امیدواری داد که هنوز وجدانهای بیدار و روشنفکرانی که بیرون از محدودهُ تنگ قومی فکر میکنند وجود دارند. خوانده بودم که صدها روشنفکر پشتون در فیسبوک عناصری مانند، امین، ملاعمر و حکمتیار را نماینده گان فکری خود قبول ندارند. امیدوارم روشنفکران زیادی از اقوام غیر پشتون با فوزیه افشاری همصدا شده و از عناصر ارتجاعی ضد دموکراتیک، جنگسالار، زورگوی، دزد و چپاول فاصله گرفته برادری، خواهری و همکاری را میان اقوام ستمکشیده کشور تبلیغ کنند. مشکل این کشور قومی و زبانی نیست، بلکه بیعدالتی، فساد، دگم مذهبی، عقب ماندگی و ارتجاع است. همانقدر که مردم هزاره ما از بیعدالتی و عقب ماندگی در بامیان زجر میکشند به همان اندازه مردم پشتون و تاجیک در ننگرهار، پکتیا، پروان، بلخ و بدخشان زجر میکشند.

مطالعات بسیار دقیق ژنیتیکی نفوس افغانستان توسط دانشمندان پوهنتون پورت سموث انگلستان که بالای اقوام افغانستان در سالهای اخیر انجام یافته و نتایج آن در یک مقاله تحلیلی درجریده پلوس وان بتاریخ هشتم مارچ سال ۲۰۱۲م، به نشر رسیده نشان میدهد که ساختمان ژنتیکی اقوام پشتون و تاجک افغانستان شباهت های بسیار زیاد باهم داشته و همچنان نشان میدهد که اقوام پشتون و تاجک افغانستان از لحاظ ژنیتیک با نفوسهای اقوام شمال و غرب هند بسیار نزدیکتر اند تا اقوام شمال قفقاز، اروپا و ایران امروزی. . این نتیجه میرساند که تیوری قبلی مهاجرت آریایها از شمال قفقاز به افغانستان امروزی و از آنجا به هندوستان نادرست میباشد. این مطالعات برعکس قضیه را ثابت میکند به این معنی که اقوام پشتون و تاجک افغانستان شباهت های بیشتر با مردم شمال هند دارند تا همسایه های آنها در غرب و شمال قفقاز.

مناسبات قبیلوی پشتونها یکی از پشتوانه های دوام دولت افغانستان در سه صد سال اخیر است. در این شکی نیست که جرگه ها و لویه جرگه ها سنتهای قبایلی اقوام پشتون هستند. هیچ کسی هم ادعا ندارد که این سازمانهای اجتماعی بر اساس اصول دموکراسی جوامع غربی ایجاد و انکشاف یافته اند. اما در طول تاریخ این جرگه ها به اقوام شامل ملت افغانستان فرصتهای لازم برای تصمیم گیری مشترک بالای موضوعات مبرم ملی فراهم کرده اند. مثالهای سالهای نزدیک را در نظر بگیریم. تصامیم کنفرانس بن تنها بعد از تصویب آن از طرف یک لویه جرگه مشروعیت یافت و متعاقب آن لویه جرگه سال 2004م قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان را تصویب نمود. من حتی یکی از رهبران تاجیک و هزاره و ازبک را بخاطر ندارم که این دو لویه جرگه را به مثابه سنت های عقب افتاده محلی قبایلی تحریم کرده باشند. اما چنین تحریم از طرف داکتر عبداله عبداله در سال 2013 در مقابل لویه جرگهء مشورتی که از طرف رییس جمهور حامد کرزئ دعوت شده بود صورت گرفت و حامیان او با هیاهو به تحقیر و ذلیل کردن لویه جرگه پرداختند و تشکیل آنرا در موجودیت شورای ملی غیر لازم و یک عنعنهء مردود قبیلوی خواندند. عبداله و حامیان آنها فکر میکردند که حامد کرزئ لویه جرگه را دعوت کرده تا به واسطهء آنها معاهدهء امنیتی با امریکا را رد کند. باوجود آنکه حامد کرزئ چنین توقعی داشت اما خلاف آرزو و نیت او لویه جرگه معاهدهء امنیتی با امریکا را تایید کرد و نشان داد که قادر است مستقلانه از نیت حکمران وقت تصمیم بگیرد. از شگفتیهای روزگار یکی هم آن است که این روزها این داکتر عبداله عبداله و حامیان او اند که حالا بیصبرانه در انتظار تدویر لویه جرگهء بعدی هستند چون تنها و تنها یک لویه جرگه میتواند قانون اساسی کشور را تعدیل نموده مقام جدید “صدراعظم” را در تشکیل دولت افغانستان اضافه کند و به نقس او در دولت افغانستان مشروعیت ببخشد.

آنانیکه جنبش طالبان را جنبش خاص قوم پشتون میدانند از تضاد نهفته درونی میان ارزشهای کود مدنی “پشتونولی” و ماهیت عمیقآ مذهبی جنبش طالبان بی خبر اند. صاحبنظر مرادی نوشت بود که “احمد خان …برای رهنمود سران قبایل مربوط خویش همچو اساسنامه دینی، سیاسی، ونظامی به کارگرفت. ازتدوین مقررات نامبرده به خوبی برمی آید که احمد خان به فقه وشریعت سرتاسری اسلام اکتفا نکرده برای تنظیم نظام قبیلوی خویش به وضع مقررات ویژه قبیلوی نیازمندی احساس نموده است.” دلیل وضع مقررات توسط احمدشاه ابدالی آن بود که اصول “پشتونولی” طوریکه در بالا از قول اولیور روی دیدیم در سطح قانون با “شریعت” در تضاد قرار دارند. در جوامع سنتی پشتونها، در دهات، مقام ملا در آن سطحی نیست که در قرا و قصبات غیر پشتون نشین افغانستان، بخصوص در میان اقوام هزاره وجود دارد. مظاهر آنرا همه روزه در بوسیدن دستهای محمد محقق توسط هواداران هزارهء او در صفحات تلویزیوبها مشاهده میکنیم. مقام ملا و روحانی در هزاره جات، در میان شیعیان، در سطح پیشوا، و مرجع تقلید است. ملا چنین مقامی در جامعه پشتون ندارد. اکثر این ملاها حتی در جرگه های قومی دعوت نمیشوند. نقش ملا در جوامع سنتی پشتونها نقش مشورتی است نه نقش تصمیم گیرنده. از این رهگذر یک تضاد درونی میان جنبش طالبان و سیستم عنعنوی قومی پشتونها موجود است. فراموش نکنیم که طالبان دست آورد مدرسه های مذهبی در مناطق قبایلی و پشتون نشین در پاکستان میباشند. اکثر این افراد در کمپهای مهاجرین در خاک پاکستان تولد یافته بزرگ شده و با ایدیولوژی وهابی تطبیق بدون چون و چرای”شریعت محمدی” تدریس شده اند که با پول عربستان سعودی و با امامان سعودی و وهابی پاکستانی طرف اجرا قرار کرفته است. در وجود اکثر این افراد آن احساس تاریخی تعلق داشتن به افغانستان، ارزشهای ملی افغانستان، اصول پشتونولی و ناسیونالیزم افغانستان وجود ندارد. یک مثال آنرا در تخریب مجسمه های بودایی بامیان میتوانیم ببینیم. مجسمه های بامیان در طول حیات نزدیک به سه صد سال دولتهای عنعنوی پشتون در افغانستان، به حیث سمبولهای ملی و باستانی کشور دست نخورده باقی ماندند. در حالیکه طالبان بنا بر تعصب مذهبی خود و بخصوص با همدستی با متعصبین آی اس آی در ضدیت با هندوستان، از تخریب آنها لذت بردند. باآنهم، در زمان حاکمیت خود طالبان جرآت مداخله در اموری راکه بر اساس اصول پشتونولی در دهات و روستاهای پشتون نشین اداره و اجرا میگردید، نداشتند.

باید در نظر داشت که دولتهای متکی به نظام به اصطلاح قبیلوی در یک کشور کثیرالقومی افغانستان که شامل سرزمینهای تاریخی خراسان، سیستان، بلوچستان، زابلستان، کابلستان، ترکستان، بدخشان، غرجستان، افغانستان و غیره بود توانست برای بیش از سه صد سال بدون کدام جنبش جدی تجزیه طلبی، دوام کند. جالب این است که در برنامه سیاسی و اجتماعی بیش از ده نامزد ریاست جمهوری در آخرین انتخابات ریاست جمهوری (2014م) نه تنها تجزیه طلبی بلکه حتی موضوع فدرالیزم گنجانیده نشده بود. در مورد عوامل این استقرار سیاسی توماس بارفیلد در مقدمهء کتاب خود تحت عنوان “تاریخ فرهنگی و سیاسی افغانستان”، مینویسد که “سلاطین درانی از سال 1747 تا 1778م با وجودیکه از نظام اجتماعی قبیلوی پشتون برخواسته بودند اما تسلسل زمامداری خودرا بر اساس یک مدل حکومت متکی بر سلسله مراتب درونی خانوادگی خود تنظیم میکردند. این زمامداران از تطبیق مدل دموکراتیک قبیلوی که در سطح محلی قبایل پشتون موجود بود، خودداری کردند” (توماس بارفیلد، ص 4). با این شیوه زمامداران پشتون قادر شدند مدعیان سلطنت و زمامداری را از حیطره وسیع قوم و قبیله خارج کرده در یک محدوده خاص خانوادگی محدود بسازند و بالقوه سطح مخاصمات ممکنه را کاهش دهند.

تاریخ نزدیک به سه صد سال دولتهای افغان از همزیستی مسالمت آمیز اقوام کشور حکایت میکند. در این هیچ جایی شکی نیست که سلاطین افغان از جمله امیر عبدالرحمن خان و سلاطین قبل و بعد خانواده او افراد مستبدی بودند. این استبداد بالای تمام مخالفین بالذات و بالقوه صرف نظر از قوم و نصب اجرا میگردید. بسیاری بزرگان قوم پشتون از خانه و ماوای خود به سایر نقاط کشور تبعید شدند. حتی در زمان نادر خان و برادران او اشخاصی مانند ملک قیس از مردم خوگیانی ننگرهار در تبعید در سایر نقاط کشور بسر میبردند، ملک خان وزیر مالیه بیشتر عمر خود را در زندان سپری کرد. دولتها مستبد بوده اند اما این استبداد بالای همه اقوام و مذاهب صورت گرفته است. مناطق پشتون نشین کشور در طول زمامداری به اصطلاح سلاطین پشتون از لحاظ اقتصادی و جتماعی و زیربناهای مواصلاتی و مخابراتی و انرژی به مقایسهء مناطق غیر پشتون نشین کشور نه تنها در وضع بهتری قرار ندارند بلکه در وضع بدتری هم هستند.

هرگاه افغانستان یک کشور باسواد و پیشرفته صنعتی غیر عنعنوی میبود، انتقال حاکمیت سیاسی از پشتونها به سایر اقوام میتوانست بر مبنای اصول دموکراتیک از راه انتخابات آزاد صورت بگیرد. اما متاسفانه چنین نیست در افغانستان عمیقآ عنعنوی به گفته پروفیسورامین صیقل “مداخله نظامی امریکا و متحدین آن سبب به قدرت رسیدن اقلیتهای غیر پشتون در افغانستان شده” و حالا این اقلیتهای غیر پشتون حاظر نیستند، طوریکه اخیرآ ملاحظه کردیم، این “قدرت سیاسی” را از راه انتخابات دوباره با پشتونها شریک بسازند. بیجهت نیست که لطیف پدرام میگوید با استفاده از فرصتهایی که نیروهای بینامللی فراهم کرده اند بهتر است کار را یکطرفه کنیم و در ولایات غیر پشتون اعلان خودمختاری کنیم. ازمحمد سعیدی در وبلاگ “هزاره پیوند” میخوانیم که: “تاکی باید خاموش باشیم تا مبادا دیو از خواب بیدار شود. دیو که بلاخره آخرش از خواب بیدار میشه”. افغانستان از لحاظ ساختمان اجتماعی و سیاسی عمیقآ یک کشور عنعنوی متکی به وابستگی های قومی میباشد. بر علاوه، سی و پنج سال جنگ داخلی، فرقه یی، تنظیمی ومداخلات اجنبی اختلافات قومی، سمتی و زبانی را در افغانستان عمیقتر ساخته است. در یک کشور عنعنوی هرگاه به مردم بصورت دموکراتیک حق انتخاب داده شود آنها بلا درنگ به کاندید قوم مربوطه ی شان رای میدهند. نتایج انتخابات اخیر ریاست جمهوری این حقیقت را برجسته تر ساخت. صرف نظر از هیاهوی تقلب انتخاباتی، صرف نظر از رای مشتی روشنفکر، عمدتا پشتون به پشتون رای داد، تاجیک به تاجیک، هزاره به هزاره و ازبیک به ازبیک. حتی تعداد کثیری از روشنفکران سرشناس از این قاعده مستثنی نشدند. در چنین شرایطی هرگاه کاندید غیر پشتون در دور اول انتخابات نتواند به اکثریت عددی پیش از ۵۰% دست یابد امکان پیروزی این کاندید در دور دوم در مقابل یک کاندید واحد پشتون تبار ناممکن است. با ارزیانی نتایج دور اول انتخابات توسط یک ناظر بیطرف، و آگاه از ساختمان دموگرافیکی و قومی کشور، نتایج دور دوم قابل پیشبینی بود.

اینجانب نتایج دور اول انتخابات را ارزیابی نموده در فیسبوک بتاریخ ۲۷ اپریل سال ۲۰۱۴م نوشتم: ” …بر اساس حساب سادهٔ ریاضی در دور دوم باید انتظار داشت که اشرف غنی حد اقل ۵۵ فیصد آرا را از آن خود سازد. و هرگاه قادر شود باشندگان ولایات پشتون نشین را تشویق به سهمگیری بیشتر در دور دوم انتخابات نماید، بدست آوردن بیش از ۶۰ فیصد آرا توسط داکتر اشرف غنی دور از احتمال نیست.”

طوریکه ملاحظه شد ظاهراُ تمام کاندیداهای مقام ریاست جمهوری در انتخابات اخیر از ترکیب ساختمان قومی و دموگرافیکی کشور و بخصوص تفوق عددی نفوس پشتون آگاه بوده و از عواقب آن در انتخابات مطلع بودند. همین آگاهی سبب آن شده بود که کاندید مقام ریاست جمهوری در تمام تیمها پشتون تبار بود و این معاونین بودند که از اقوام مختلف برادر انتخاب شده بودند. داکتر عبداله بر اساس ریشه تباری پدر خود خودرا پشتون معرفی کرد درحالیکه از نظر فرهنگی و سیاسی موصوف در انظار قوم پشتون و مجموع جامعه به تمام معنی یک تاجیک بوده و بخصوص که تمام فعالین سیاسی آشکار ضد پشتون و ضد افغانستان در اطراف او حلقه زده اند مانند مجیب رحیمی که سخنگو ورییس دفتر او است. از این جاست که بسیاری از فعالین سیاسی و مدنی شوونیست تاجیک و هزاره از روی ناچاری به آشتباه فدرالیزم و تجزیه طلبی را مطرح میکنند و برای فراهم کردن زمینه های تاریخی، سیاسی و فرهنگی و فریب جوامع خود بخصوص روشنفکران که خواهان مرتفع کردن یک شبه نابرابریهای اجتماعی هستند به جعل تاریخ کشور میپردازند، از موجودیت ملت در افغانستان انکار میکنند،. این اشخاص پشتون‌ها را به گواهی اعمال و افکار طالبان، قبایل عقب‌ افتاده و غیر متمدن می‌ نامند، اقوام غیر پشتون را در سطحی بالاتر می‌ بینید که راهی ندارند جز جدایی! در هر فرصتی و به هر دلیلی پشتونها را مورد سرزنش قرار داده توهین میکنند تا زمینه های لازم تجزیه کشور فراهم گردد.

سوال این است که جدایی شمال از جنوب چه نفعی برای باشنده گان ولایات تاجیک نشین و هزاره نشین کشور که در جنوب کوههای هندوکش زندگی میکنند ببار می آورد؟ از لحاظ جغرافیایی ولایات پنجشیر، پروان، کاپیسا، بامیان، دایکندی و غزنی عمدتا در جنوب کوههای هندوکش قرار دارند. تنها موجودیت تونل سالنگ و چندین گردنه صعب العبوری این ولایات را به ولایات واقع درشمال هندوکش وصل میکنند. دسترسی به ولایت هرات و بادغیس از جنوب به مراتب آسانتر از شمال-شرق کشور است. بنابر آن باشنده گان همه این ولایات به اجبار موقعیت طبیعی و جغرافیایی خویش از قرنها به اینسو در ازدواج با باشنده گان ولایات پشتون نشین شرقی، جنوب شرقی و جنوب غرب کشور بوده و برای ابد شریک روزهای خوب و بد زندگی همدیگر هستند. هرگاه آرمان ناسنجیده جدایی طلبان تاجیک و هزاره به حقیقت مبدل گردد، تاجیکها و هزاره های ساکن ولایات جنوب هندوکش ناگزیر همچنان اتباع کشور افغانستان باقی خواهند ماند اما این بار با کم شدن فیصدی نفوس شان به اقلیت کوچکتری مبدل خواهند شد. در عین زمان با تقسیم افغانستان به شمال و جنوب، تاجیکهای ساکن ولایات شمالی خودرا دفعتآ، شهروندان، به گفته خودشان، کشور جدیدالتاسیس “ترکستان” خواهند یافت. بلی ترکستان چون اسم تاریخی این ولایات در گذشته نه چندان دور “ترکستان افغانی” بود.

از جانب دیگر کسانیکه به نادانی از تاریخ به ایجاد خراسان در شمال دل بسته اند باید بدانند که آنچه از خراسان باستانی در افغانستان باقیمانده صرف شامل ولایات بادغیس و هرات و بخشهایی از غور میگردد در حالیکه بلخ شامل تخارستان باستان است. در حقیقت از تقسیم افغانستان و ایجاد کشور “ترکستان” تنها کسانیکه مستفید خواهند شد اقوام ترکتبار و مغولی ازبک، هزاره، ترکمن، یوغور، قرغیز ساکن شمال هندوکش خواهند بود. این اقوام به گواهی تاریخ مغولها، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، شیبانیها، تیموریها همه سرباز و با اسپ و شمشیر زاده میشوند و ناگزیر حاکمیت تاریخی خودرا بالای این سرزمینها دوباره اعاده خواهند کرد. در عمل بازنده گان حقیقی در این سناریو تاجیکهای بدخشان و هزاره های مغولی دری زبان بلخ خواهند بود که با جدایی از پیکره اصلی هم نژادان خود در جنوب هندوکش دفعتآ به یک اقلیت بسیار محدود در کشور ترکتبار “ترکستان” به حاکمیت شیبانی خان های امروزی تن در خواهند داد.

اکرام اندیشمند مینویسد که: “اگر در یک احتمال فرضی نظام فدرالی در افغانستان محقق شود که بصورت طبیعی معیار های قومی نقش اصلی را در شکل گیری واحد های فدرال خواهد داشت، تاجک ها و زبان فارسی دری بازندگان اصلی در این نظام هستند. تاجک ها برخلاف سایر اقوام در بخش بزرگ جغرافیای افغانستان سکونت دارند. تاجک ها به همان حدی که در شهرهای شمالی قندز و بغلان به سر میبرند به همان حد در شهر های جنوبی گردیز و غزنی زندگی میکنند. تاجک ها به همان حدی که در ولایات شمال شرقی تخار و بدخشان هستند بیشتر از آن در ولایات غربی و شمال غربی بادغیس، فراه و هرات موقعیت دارند. تاجک ها آنگونه که در ولایات شمالی فاریاب، جوزجان و سرپل زندگی میکنند در ولایات شرقی و جنوبی ننگرهار، لغمان و لوگر هم حضور دارند. حضور و سکونت تاجک ها در مناطق مرکزی افغانستان و ولایات مرکزی نیز بسیار گسترده است. تشکیل نظام فدرالی و مرزبندی های ولایات در واحد های فدرال شرایط بسیار دشواری را برای تاجک ها تحمیل میکند. تاجک ها در بسیاری از این واحد ها به اقلیت های قومی تحت فشار تبدیل میشوند. در حالی که هنوز هیچ نشانی از ایجاد نظام فدرال در افغانستان دیده نمیشود مرزهای که هواداران قومی این نظام به واحد های فدرالی می کشند ترسیمی از بی عدالتی و تصویری از آتیه ی تاریک سقوط در خصومت و منازعات قومی است. زیان و ضرر نظام فدرال برای زبان فارسی دری، زبان فراقومی و زبان تفاهم ملی در افغانستان جبران ناپذیر خواهد بود. کاربرد زبان فارسی دری که زبان اول و زبان مادری تاجک ها و هزاره ها و زبان دوم تمام اقوام افغانستان است در نظام فدرالی محدود میشود. نه تنها زبان فارسی دری قلمرو حضور و نفوذ سرتاسری خود را در افغانستان از دست میدهد، بلکه مردم اقوام دیگر از بزرگترین زبان تاریخی و علمی سرزمین خود و از یگانه زبان تفاهم بین القومی محروم میشوند. این محرومیت برای جوامع اقوام دیگر که ظهور نخبگان آنها در تاریخ کهن و معاصر این سرزمین پیوسته با زبان فارسی دری پیوند دارد غیر قابل جبران خواهد بود“.

به گفته رزاق مامون (کابل پرس جون ۲۰۱۱) مشکل هزاره ها درین کشور و در کشورهای همسایه، “قومی” نیست؛ “بی عدالتی” است، حاصل اراده ی رهبران محلی، جامعهء مسلط روحانیت شیعه است، فرماندهان ومعامله گران هم تبارخود شان است، نبودن منابع طبیعی است، نبودن زیربناهای اقتصادی و مواصلاتی است، نبودن زیربناهای تعلیلی و فرهنگی است، و در اخیر محصور بودن جغرافیایی آنهاست، مشکل متفاوت بودن فزیکی آنهاست و بعضآ هم مسلهء متفاوت بودن مذهبی آنهاست در میان محیظ بزرگتری که زندگی میکنند”. آیا این مشکل با قطع وفاداری به افغانستان حل میشود؟ معلوم است که جواب منفی است چون اگر حل میشد در طول ۱۴ سال اخیر که مناطق هزاره نشتن عملآ با خودمختاری توسظ احزاب و رهبران خودشان اداره میگردد حل میشد چون به منابع بزرگ کمکهای جامعهء جهانی نیز دسترسی داشتند. آقای خلیلی برای ۱۲ سال معاون رییس جمهور کرزئ بود اما هزاره جات صاحب برق نشد! در این زمینه تمام دست آورد خلیلی برای هزاره جات چند تا دستگاه برق آفتابی و دیزل جنریتر بود که قیمت فی کلیوات برق آن ۴۵ افغانی است به مقایسه ۲ افغانی در کابل. حالا آقای خلیلی نباید دولتهای افغانستان را مقصرَ بداند.

قومپرستی از هر نوعی و زیر هر نامی منجمله «حل مسئله ملی» مخرب بوده و در نهایت هیاهوی تجزیه افغانستان را به میان می آورد بخصوص در شرایط جاری که تقسیم میهن ما را دشمنان ما آسان‌ترین راه برای غلبه برما برای مقاصد توسعه طلبانه و استعماری خود تشخیص کرده ‌اند. بنابر آن حل مسله ملی در افغانستان نه از راه برخورد قوم‌گرایانه، نه از راه تجزیه کشور، بلکه تنها از راه دموکراسی و مردم دوستی، واقعبینی، اعتماد و همکاری اقوام، تامین حکومت قانون، ختم استیلای مافیایی جنگسالاران یا قوماندانهای جهادی سابق که در مناطق زیر کنترول خود به فرعونهای زمان مبدل شده اند میسر است.

هویت ملی یک احساس تعلق داشتن به یک ملت و یک کشور و احساس غرور وطن پرستی و احساس مباهات به افتخارات یک کشور بصورت طبیعی و داوطلبانه میان افراد بوجود می آید. هرگاه افرادی و قومی بعد از زندگی سه صدساله نتوانند چنین احساس تعلق داشتن به ملت افغانستان و کشور افغانستان را در خود بیابند، مبارزات مردم آن در کسب خودمختاری و استقلال برایشان افتخار آفرین نبوده باشد، جنگهای میهنی و مقاومت در مقابل استعمارگران انگلیسی غرور وطن پرستی را در آنها به شور نیاورده باشد و برعکس این کشور را ساخته و پرداختهء استعمار قلمداد کنند و کوروش کبیر را خراسانی بخوانند و در تخیل افتخارات کوروش کبیر و ایران بزرگ و ایرانزمین در موجودیت دولت موجوده ایران در همسایگی ما زندگی کنند، و با حسرت از نادر شاه افشار و امپراطوری صفوی یاد نمایند، کوشش مردم افغانستان را برای حفاظت از زبان فارسی دری متداول در این کشور در مقابل هجوم فرهنگی ایران “پارسی ستیزی” قلمداد کنند، پیوسطه استبداد بیش از صدسال قبل امیرعبدالرحمن خان را برخ بکشند و در عوض جنگ افشار و میخ کوبیدن بر سرها و رقص مرده را فراموش کنند، مانند آن است که این افراد عملا دریک سرزمین بیگانه زندگی کرده ودر راه خطرناکی قدم میزنند. این راه به بن بست برمیخورد و مقصد دلخواه ندارد.

کشور موجودهء افغانستان نظر به شرایط دشوار طبیعی و جغرافیایی آن و پراگندگی محل سکونت اقوام آن قابل تجزیه نیست. و اگر چنین تجزیه هم صورت بگیرد بازهم به مفاد قوم تاجیک و هزاره که مدعیان اصلی تجزیه هستند هم نمیباشد و عملآ آنها را به اقلیتهای کوچکتری در کشور های “افغانستان” در جنوب و “ترکستان” در شمال هندوکش مبدل خواهد ساخت. جبر زمان و موقعیت طبیعی و جغرافیایی اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و غیره را در این کشور در کنار هم قرار داده و باید راههای زندگی باهمی را بیابند. آقای دستگیر روشنایی در صفحهُ فیسبوک خود بتاریخ ۱۴ مئ سال جاری مینویسد: ” تا هنوز امکانات و ظرفيت های جلوگيری از حوادثی که هيچ کس وقوع آن را آرزو نمی کند و هيچ کس نمی خواهد آن را ببيند وجود دارد. قوم و قوميت را سياست نکنيد. اين کار نفرت انگيز فاجعه آور است. اگر در افغانستان چنين فاجعه ای رخ دهد آنانی وارد عمل خواهند شد که تعصب ها و نفرت های کور قومی و مذهبی را تحريک کنند و آنانی به ميدان خواهند آمد که در انسان کشی و ريختاندن خون به مرحله ی جنون رسيده اند و آماده هستند تا هزارها انسان از جمله کودکان، زنان و مردان را به نام قوم، مذهب، زبان و منطقه بکشند”. نباید پلها را در عقب خود تخریب کنیم. حل مسله ملی در افغانستان نه از راه برخورد قوم‌گرایانه، نه از راه تجزیه کشور، بلکه تنها از راه دموکراسی و مردم دوستی، واقعبینی، اعتماد و همکاری اقوام، تامین حکومت قانون، ختم استیلای مافیایی جنگسالاران یا قوماندانهای جهادی سابق که در مناطق زیر کنترول خود به فرعونهای زمان مبدل شده اند میسر است. اصلاح سیستم اداره محلی، تجدید نظر بر حدود جغرافیه ادارات محلی بر اساس علایق مشترک قومی، فرهنگی و دادن اختیارات لازم به باشنده گان ولایات در انتخاب رهبران خود وپیشبرد امور محلی با حفظ اقتدار و حاکمیت دولت مرکزی، در حل مسایُل ملی کمک میکند. سیستم ادارهُ محلی مندرجهْ قانون اساسی نافذه ششم دلو ۱۳۸۲ ه ش کشور زمینه های سهمگیری لازم مردم ولایات را در اداره امور محلی آنها فراهم نمیکند. احترام به حق مردم ولایات در سهمگیری بیشتر در اداره امور محلی آنها مردم و اقوام مختلف کشور را در اکناف کشور مالک سرنوشت خویش ساخته پروسهُ انکشاف ملت واحد افغانستان را تحکیم میبخشد. میتوان با تفاهم ملی این نقیصه را از طریق لویه جرگه بعدی مرتفع کرد.

دوکتور نوراحمد خالدی