جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۹

تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور افغانستان» مخلوط نکنیم!

دکتور لعلزاد



تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور افغانستان» مخلوط نکنیم!

وقتی از کشور افغانستان صحبت می کنیم: چرا همه کاسه و کوزه را بر سر قوم «افغان» می شکنیم و آنها را ملامت می کنیم؟ چرا از «۱۷۴۷» شروع کرده و بعد چند فحش و دشنام نثار احمد شاه ابدالی و اولاده ای او می کنیم (چون تبلیغ نموده اند که احمد شاه ابدالی موسس کشور افغانستان است)؟ چرا فقط افغان ها را جاسوس و مزدور خارجی ها دانسته و بار ملامتی و بی مسئولیتی خود را بالای افغان ها و خارجی ها می اندازیم؟

در حالیکه به گواهی تمام اسناد تاریخی، احمد خان ابدالی، پسرش (تیمورشاه) و نواسه هایش (شاه زمان، شاه محمود و شاه شجاع) خود را شاهان «خراسان» نامیده اند (و آرزو داشتند که روزی شاه «ایران» شوند). چنانچه در تاریخ های «احمد شاهی، ۱۷۷۳» و «حسین شاهی، ۱۷۹۸» حتی واژه «افغانستان» وجود ندارد و شاه شجاع نیز تاریخ «واقعات، ۱۸۳۵» خود را به «مورخان خراسان» اهدا کرده است. اما آن جغرافیا با جغرافیای افغانستان امروزی تفاوت فاحش دارد.

امپراتوری درانی پس از نیم قرن تجزیه می شود (سال های ۱۸۰۰): حکومت های محلی/ولایتی مستقل و نیمه مستقل در شمال هندوکش (بدخشان، قطغن و بلخ) و جنوب آن (کابل، قندهار و هرات) وجود داشته و یا ایجاد می شود (چنانچه کافرستان هرگز تابع هیچ حکومتی نبوده است). سپس، این سرزمین ها با پیشروی هند برتانیوی و روسیه تزاری و در جریان «بازی بزرگ» در بین دو امپراتوری به «منطقه حایل» در بین آنها تبدیل می شود تا با یکدیگر شاخ به شاخ نشوند (پیش از آن، این سرزمین ها از اوایل سده ۱۶ تا نیمه سده ۱۸ یعنی حدود ۲۵۰ سال در دست امپراتوری های صفویان، مغولان هند و شیبانیان تقسیم بوده است)؛ تا اینکه برتانیه عبدالرحمن را در ۱۸۸۰ از بخارا/روسیه درخواست نموده و او را در راس «دولت حایل» در کابل می گمارند (Buffer State) و حتی قندهار و هرات را برایش نمی دهد (شمال هندوکش خود مختار است)! اما عبدالرحمن یا این «مرد آهنین» شهامت و جسارت خود را در جریان عمل نشان داده، تمام حاکمان و قدرت های محلی را با زور و شمشیر سرکوب نموده و حاکمیت سراسری ایجاد می کند {همان است که برتانیه و روسیه، مرز های این «منطقه/دولت حایل» را خط کشی نموده و عبدالرحمن را به حیث پادشاه «افغانستان» به رسمیت می شناسند که در امور داخلی آزاد بوده و در امور خارجی تابع سیاست برتانیه است؛ تا اینکه در زمان امان الله در ۱۹۱۹ مستقل می شود. باید متوجه بود که امیرحبیب الله در سراج التواریخ کاتب هزاره در ۱۹۱۳، پادشاه افغانستان (جنوب هندوکش) و ترکستان (شمال هندوکش) نامیده می شود؛ یعنی نام «افغانستان» فقط در زمان امان الله «نام عمومی کشور» می شود!

لذا وقتی از کشور «افغانستان» صحبت می کنیم، بهتر است از عبدالرحمن (۱۸۸۰ - ۱۹۰۱) و یا امان الله (۱۹۱۹ - ۱۹۲۹) شروع کنیم؛ چون مرز های کشوری بنام «افغانستان» در زمان عبدالرحمن تعیین گردیده و استقلال آن در زمان امان الله حاصل شده است. پیش از آن کشوری به این نام در تاریخ منطقه و با این مرز ها در جغرافیای سیاسی جهان وجود نداشته و تمام حاکمان و امرای محلی/ولایتی حتی در معاهده با خارجی ها حاکمان مناطق یا ولایات شان نامیده شده اند (چنانچه برتانیه با شاه شجاع در ۱۸۰۹ بنام «شاه کابل»، با کامران در ۱۸۳۹ بنام «شاه هرات» و با دوست محمد در ۱۸۵۵ و ۱۸۵۷ بنام های «والی کابل» و «حاکم کابل» معاهده کابل امضا کرده است).

پس از ایجاد «کشور افغانستان» (در زمان عبدالرحمن) برای اولین بار مفکوره برتری خواهی قومی-زبانی توسط محمود طرزی در زمان امیرحبیب الله (پسر عبدالرحمن) مطرح گردیده، در زمان امان الله (نواسه عبدالرحمن) با صدور فرمان «نظامنامه ناقلین بسمت قطغن» جنبه عملی پوشیده و در زمان نادرشاه (با ایجاد «انجمن ادبی کابل» و نوشتن مقاله های «افغانستان و نگاهی به تاریخ آن» و «تاریخچه مختصر افغانستان» توسط میرغلام محمد غبار) و پسرش ظاهرشاه (با ایجاد «پشتو تولنه» و «انجمن تاریخ» و رسمی/ملی سازی زبان پشتو) و در رقابت با فرهنگ/زبان پارسی و کشور ایران به گونه بی پیشینه ای در صدد افغان سازی، پشتون سازی و پشتو سازی تاریخ، هویت و فرهنگ/زبان تمام اقوام بنام «قوم افغان» و «کشور افغانستان» می شوند. از همین جاست که «پته خزانه» ها ساخته می شود، «ملالی» ها ایجاد می شود، نام های مناطق تاریخی تغییر داده می شود، پیشینه قوم افغان به تاریخ هرودوت (پکتیا و پکتیکا) و کتیبه های ساسانی (آ-بگانه یا آ-پگان) برده شده و برای «کشور افغانستان» تاریخ پنج هزار سالۀ جعلی ساخته می شود!

در حالیکه فرهنگ و زبان پارسی در درازنای یک هزار سال و در دوره احمد خان ابدالی (و پیش از آن حتی در دربار های مغولان هند، صفویان ایران، شیبانیان بخارا و حتی عثمانیان اناتولی/ترکیه) تا زمان نادرشاه/ظاهرشاه فرهنگ و زبان دربار، سیاست، تجارت و ادبیات بوده است و تمام شاعران و ادیبان قوم افغان (به شمول خوشحال ختک، رحمن بابا وغیره) و سایر اقوام (اقبال لاهوری، غالب کشمیری وغیره) با داشتن فرهنگ و زبان پارسی افتخار کرده، با آن بالیده و با آن سروده و سراییده اند.

بنابرآن وقتی از «کشور افغانستان» صحبت می کنیم، بهتر است از عبدالرحمن یا امان الله شروع کنیم؛ نه از احمد شاه ابدالی و یا أولاده ای او (چون آن ها حتی واژه «افغانستان» را در تاریخ های خود ذکر نکرده اند). ما نباید تاریخ به قدرت رسیدن «قوم افغان» را منشای ایجاد «کشور افغانستان» بدانیم؛ درغیرآن باید به هوتکی ها، سوری ها و لودی ها برسیم! اما وقتی در باره «قوم افغان» صحبت می کنیم، می توان از هوتکی ها، سوری ها، لودی ها وغیره نیز سخن گفت و تاریخ آنها را در نهایت به تاریخ «قوم افغان» ربط داد، اما نه به تاریخ «کشور افغانستان» (چون آنها بنام «افغان» مشهور شده اند، در حالیکه اسناد و شواهد تاریخی نشان می دهد که آنها و تعداد زیادی از قبایلی که امروز به زبان افغانی/پشتو سخن می گویند، منشای افغانی نداشته و صرف زبان شان افغانی/پشتو شده است. هوتکی ها منشای مغولی/ترکی داشته و سوری/لودی ها منشای تاجیکی دارند). لذا ما نباید تاریخ به قدرت رسیدن اقوامی بنام «افغان» را با تاریخ کشوری بنام «افغانستان» و یا تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور افغانستان» مخلوط کنیم (اشتباهاتی که غبار در «افغانستان در مسیر تاریخ»، فرهنگ در «افغانستان در پنج قرن اخیر» و حتی محتاط در «تاریخ تحلیلی افغانستان» مرتکب شده اند. یعنی تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور افغانستان» و یا برعکس آن مخلوط کرده اند)!

از طرف دیگر از سال های ۱۸۰۰ بدینسو بازیگران اصلی و اساسی در سیاست و حاکمیت این سرزمین ها و در ارتباط با خارجی ها (به ویژه در جنوب هندوکش) فقط «سرداران افغان» بوده اند. یعنی تنها «سرداران افغان» بودند که برای حاکمیت در کابل، کندهار و هرات با یکدیگر و یا با خارجی ها جنگیده و در مناسبات با شاهان پارس/ایران، هند برتانوی و حتی روسیه تزاری/شوروی در ارتباط بوده و با یکدیگر رقابت نموده اند. در حالیکه سایر اقوام (تاجیک ها، هزاره ها، اوزبیک ها وغیره) مثل امروز در رکاب آنها قرار داشته؛ نقش سربازان، اجیران و مزدوران آنها را بازی نموده و ادعای مالکیت، کسب قدرت، زعامت و حاکمیت نکرده اند (به استثنای دو دوره کوتاه حبیب الله کلکانی و مسعود/ربانی).

پس تا زمانی که «ما» جرات و شهامت ادعای مالکیت، زعامت و حاکمیت در سرزمین های خود را نداشته؛ در رکاب افغان ها قرار داشته و در سربازی، مزدوری و کسب مقام معاونیت با یکدیگر رقابت کنیم، نباید قوم افغان را ملامت نماییم! به ویژه تعدادی از دوستان ما که ادعای رهبری و دانشمندی نیز دارند، بار ملامتی و بیکارگی خود را به گردن افغان ها و غربی ها انداخته و ادعا می کنند که غربی ها «طرفدار افغان ها» و «دشمن تاجیک ها و سایر اقوام» اند. آنها برای توجیه این ادعای خود، تهمت و بهتان دیگری نیز بر افغان ها بسته می کنند که گویا فقط افغان ها جاسوسان و مزدوران خوبی برای خارجی ها بوده اند و سایر اقوام جاسوسی و مزدوری را یاد ندارند! در حالیکه همین رهبران و بزرگان ما در دهه های آخر نشان دادند که در جاسوسی و مزدوری به افغان ها (مزدور مزدور!) سر یکدیگر را می شکنانند، چه رسد در جاسوسی و مزدوری به خارجی ها (اگر برای شان میسر شود)!




جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۹

افغانستان به کجا میرود؟




افغانستان به کجا میرود؟

(غیر متمرکزسازی قدرت یگانه گزینه!)
===========
با اعلان نتاییج تقلبی انتخابات و امضای تفاهم نامه میان طالبان و ایالات متحده امریکا، افغانستان وارد یک مرحلهء بسیار حساس و بحرانی در تاریخ خود شده است. همین اکنون کشورعملا دارای سه حکومت است.
اگر این بحران با تدبیر مدیریت نشود؛ عواقب خطرناکی چون جنگ طولانی داخلی و حتی پارچه، پارچه شدن کشور را در پی خواهد داشت.
من درین نوشته کوتاه تصمیم ارزیابی کامل و تحقیقی ازین بحران را ندارم؛ فقط میخواهم برخی نظریات خود درین باره را با دوستان و حتی سیاستگران داخل کشور شریک سازم. شاید برایشان خالی از مفدیت نباشد.
*****
رهبری قدرت سیاسی به معنای مدیریت منابعی است که در آن نظام موجود است.
افغانستان منحیث یک کشور(رانتی)همیشه وابسته به کمک های خارجی بوده است.
کشورهای کمک کننده (مهاجم) نیزهرگز نخواستند تا در بخش زیزبنایی (تولید، زراعت و صنعت) کمک  و سرمایه گذاری کنند؛ تا روزی افغانستان از نظر اقتصادی به پای خود ایستاده شود.
دولت سازی مسلما بر بنیادهای اقتصادی ضرورت دارد. زمانیکه بیش از نود فیصد بودجه یک دولت به کمکهای خارجی وابسطه باشد چگونه رهبران آن میتوانند تصامیم مستقلانه بگیرند؟ میگویند که " آنکه نان دهد، فرمان دهد"!. متاسفانه این حقیقت کشور ماست و نظم جهانی کنونی بخصوص بعد ختم جنگ سرد نیزبرهمین بنیاد استواراست. رهبران خوب در کشورهای فقیر و در حال انکشاف انانی اند، که این حقایق را بدانند و با خردمندی و تدبیراز امکانات بین المللی برای اهداف ملی خود استفاده برند، نه با تملق و مزدوری.
برعکس تفکرات عامه، اساس مشکل کنونی کشوربر بنیاد تقسیم مقامات و پست های دولتی نیست؛ بلکه بر سرنحوهء ملت- دولت سازی در کشور است.
یک گروه متشکل از تمامیت خواهان معتقد به تیوری ملت – دولت سازی از طریق همسان سازی و حذف (ملت سازی بر بنیاد تیوری اضمحلال) و انحصار و مرکزیت مطلق قدرت سیاسی اند و در مقابل گروه دیگری معتقد به همگرایی فرهنگ ها و اقوام، نظام پارلمانی، تقسیم قدرت و ایجاد پست صدارت، انتخابی شدن همه ارگانهای مرکزی و محلی قدرت دولتی واشتراک عادلانه همه اقوام افغانستان در حاکمیت وحتی فدرالی شدن سیستم اداره (ملت سازی بر بنیاد تیوری همگرایی) اند.
  یکی از ناصواب ترین کارهاییکه در زمان دحکومت آقای کرزی صورت گرفت این است که او و تیمش به قانون اساسی کشور دستبرد زدند و سیستم عنعنوی صدارتی را که از زمانه های شاهی تا ختم حکومت دولت اسلامی به رهبری شهید استاد برهان الدین ربانی در کشور جاری بود، را با کاپی گیری از ایالات متحده به سیستم متمرکز و مطلقهء ریاستی تعویض نمودند. غافل ازآنکه ایالات متحده دارای سیستم اداره فدرال است ودر انجا تقسیم قدرت میان ایالات و دولت مرکزی برمبنای قانون استوار است.
بنیاد دموکراسی، برانتخابات آزاد و تشکیل احزاب سیاسی که بتوانند از کتله های مختلف مردم نمایندگی کنند استوار است؛ ولی طی هژده سال حکومت تحت الحمایه غرب و امریکا، رهبران این حکومت از تشکیل احزاب سراسری جلوگیری کردند و بیش از صد حزبی که تا اکنون ایجاد شده اکثرآ از نفوذ قابل ملاحظه در میان مردم برخوردارنبوده و احزاب ملی محسوب نمیشوند.
تجربه هژده سال گویای این حقیقت است که سیستم مطلقه ریاستی که صلاحیتهای رئیس جمهور بیشتر از یک امپراطور است، برای افغانستان کارآمد نیست.
چهاردورانتخابات نشان داد که تمامیت خواهان هرگز به اراده و رای مردم تمکین نمیکنند. درین انتخابات بخصوص در دور سوم و چهارم انتخابات ریاست جمهوری به دموکراسی و رآی مردم سیلی محکمی زده شد. برنده ها بازنده و بازندگان برنده اعلام شدند. مسلما هر کسی که یک روز هم با سیاست سروکار داشته باشد؛ میداند که چنین تصامیمی در حیطهء صلاحیت روسای کمیسیونهای انتخاباتی نبوده و بدون اجازه تمویل کنندگان خارجی بخصوص ایالات متحده ممکن نیست. 
قراریکه معلوم میشود رهبری ایالات متحده امریکاهنوزهم درک درست از واقعیتهای جامعهءافغانستان ندارند و بیشتر تصامیم خود را از 2001 تا اکنون با مشورهء تیم امریکاییهای افغان تبار و در رآس آقای خلیلزاد گرفته اند/ میگیرند؛ که این تیم متاسفانه در قضایای افغانستان خود یک طرف مشکل سازقضیه اند.
*****
افغانستان یک کشور استثنایی و برخی واقعیتهای آن چنین اند:
1- افغانستان کشور(منطقه) حایل
افغانستان بالاثر توافق دو امپراطوری بزرگ قرن هژده ( روسیه و بریتانیا) منحیث یک کشور یا منطقه هایل ایجاد گردید.
2- در افغانستان پروسه ملت سازی تکوین نیافته است. در تاریخ کشور دو، سه بارموقعیتها و فرصت هایی پیش آمد که میشد، بسوی ملت سازی پیش رفت؛ ولی متاسفانه آن فرصتها به هدر رفت.
3- افغانستان کشوراقلیتهای قومی
هیچ قومی اکثریت نیست.حتی کشورهای فدراسیونی و کانفدراسیونی چون بلجیم، سویس و بریتانیا هم، چنین نیستند و در هر یکی ازین کشورها یکی ازاتنی های باشنده اکثریت نفوس آن کشورها را می سازند.
با تاسف ما تا کنون احصائیه گیری دقیق نفوس خود راهم نداریم.
4- افغانستان کشور پاره اقوام
بدنه اصلی اکثراقوام بزرگ افغانستان در بیرون از کشور زندگی دارند؛ مثلا ازبیکها، بلوچها، پشتونها، تاجیکها، ترکمنها و برخی دیگر.
این خصوصیت درهیچ کشور دیگر دنیا وجود ندارد.
در کشوری با این خصوصیات هرگز حاکمیت تک قومی ممکن نیست
آنانیکه به تحمیل حاکمیت "قوم خودی" می اندیشند؛ در فرجام باعث ازهم پاشیدگی وحتی تجزیهء کشور خواهند شد.
برای حفظ این جغرافیه (نه بیشتر و نه کمتراز آنچه بمیراث مانده) به دوعامل اساسی نیاز است:
الف- سیاست خارجی متوازن و معقول
افغانستان باید به ستاتوس حایل، بیطرفی وغیر نظامی بودن خود برگردد.
ب- سیاست داخلی عادلانه: عدالت بدون دموکراسی، تقسیم ثروت و قدرت میان اتنیها و مناطق، مرکز و محلات کشور و در نهایت رسیدن به حق شهروندی ممکن نیست.
برای سیدن به عدالت و ساختن "دولت- ملت"، تامین دموکراسی و حق شهروندی و جلوگیری از هم پاشیدگی و تجزیه، در کشوری با خصوصیات افغانستان، به نظر من در فرجام:

راهی جز غیر متمرکزسازی قدرت وایجاد نظام جمهوری پارلمانی با سیستم ادارهء دموکراتیک فدرالی وجود ندارد.
ولی برای برون رفت از حالت بحرانی کنونی (یک پایتخت، دو حکومت)لازم است تا نتاییج انتخابات که در تقلبی بودن آن هیچ شکی نیست؛ باطل اعلان گردد و یک حکومت همه شمول متشکل از هردو تیم و سایر تیمهای انتخاباتی و شخصیت های موثر کشور تشکیل گردد. رهبری چنین دولتی باید به یک شخص ثالث وغیر وابسته به تیمهای انتخاباتی کنونی سپرده شود و بعدا پروسهء صلح و انتخابات تحت رهبری چنین دولتی صورت گیرد.