شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۴




محمد بشير بغلانی



آريانای باستان،خراسان پهناور
و
افغانستان پرآشوب


هرچند که اين عنوان پس منظر تاريخی کشور را در چشم انداز قرار می دهد. اماهدف تاريخ نگاری
نيست. الزامأ دراين نبشته به پاره ای از حقايق و رويدادهای وطن فشرده اشاره خواهد شد.
و از قبل خاطرنشان می گردد که مراد از بيان حقايق تاريخی به صورت کل به هدف بی حرمتی به هيچ
قوم ، مليت، تبار و نژاد معين نيست. مخاطب اصلی مهاجمين، استيلاگران، سلاطين مستبد، استعمار
گران، زعمای دست نشانده، محافل حاکمه ی زمانها و اربابان سياست سازاين دوران می باشند که به
خاطر، رسيدن به اهداف شوم و غيرانسانی خود از ويژه گيهای جامعه ی کثيرالمليت دارای زبان،
فرهنگ و باورهای گوناگون سوء استفاده کرده، زحمتکشان آنرا در تقابل ديرپا قرار داده اند.

تاريخ نگاران ( فلا ت آريان)، دو طرف هندوکش و کناره های رود جيحون و سيحون را يکی از
کانون های رويش و پرورش و رشد تمدن جهان توصيف کرده اند. اين سرزمين درعهد اويستا يک
هزار سال قبل از ميلاد، تا قرن پنج ميلادی مدت يک و نيم هزارسال بنام آريانا ياد می شد و شامل
امپراطوری های بزرگ هخامنشيها و بعداً ساسانيها بوده است. و از قرن پنج تا قرن نزده ميلادی مدت
يکهزار و پنجصد سال بنام خراسان مسما بود. و در قرن نزده ميلادی که يک بخش آنرا انگليسهای
استعمارگر کنترول ميکردند، به افغانستان مسما نمودند.
در قلمرو« خراسان» بصورت کُل و يا در بخشی ازآن اقوام گوناگون تبار حکمرانی کرده اند که
دراينجا ازآنها ياد می کنيم:
تاريخ ازهجوم و استيلای دوام دار اعراب، قيام و زمام داری ابومسلم خراسانی، دولتهای طاهری،
صفاری، سامانی، غزنوی، غوری، سلجوقی، خوارزمشاهی، هجوم چنگيز، تيمور واخلاف آن تيموری
های هرات، شيبانی ها، صفويهای ايران، بابری های هند حکايتها دارد. درهمه اين دوره ها زبان
فارسی در دولت ها و رژيم ها رسماً و در شهر و بازار تجارت و کتابت، زبان معمول بوده است.
در باره ی سرنوشت زبان فارسی، هنگاميکه اعراب مهاجم بيابان نشين در خراسان مسلط شد،
زبان فارسی را بزور کنار زد و زبان عربی را مروج ساخت، بعدأ يعقو ب ليث صفا ر، زبان عربی
را کنار کشيد و زبان فارسی جايگاه خود را دوباره يافت.
استعمار روس و انگليس برای اشغال اراضی خراسان و نيم قاره هند، مدت طولانی در رقابت شديد
قرار داشتند. سرانجام ميان شان سازش و تقسيمات صورت گرفت که:
ـ آسيای ميانه در تصرف روسها ماند،
ـ هند کبير در تصرف انگليسها پزيرفته شد و
ـ اراضی کنونی بنام افغانستان درميان، بمثابه منطقه « حايل » خط کشی شد و سياست خارجی
. آنرا انگليسها کنترول می کرد
بدين ترتيب جغرافيای تاريخی خراسان و زبان فارسی که قلمرو گسترده ترازآن داشت و قرنها وسيله
آموزش، همبستگی و پيوند فکری خلقهای گوناگون تبار منطقه بود و در برابر زبانهای استعمارگران
توانايی مقاومت و رقابت را داشت، شکستند. مثلا:
در دورانيکه انگليسهای استعمارگر بر نيم قاره هند دست يافتند، زبان فارسی يکی از، زبان های
معمول هند آن روزگار بوده است که در دربارسلاطين مغل و در شهر و بازار و کتابت رايج بوده
است. اما استعمارانگليس زبان فارسی را در مسير کار و اهداف خود مانع يافت، از رواج و رسميت
. بيرون و درعوض زبان انگليسی را رسمی ساخت
همچنان درهمين زمان آسيای ميانه که مستعمره روسيه ی تزاری بود و زبان فارسی در امارت
بخارا و ديگر اميرنشين های آن منطقه معمول و رسميت داشت، روسيهء تزاری به عوض آن به تدريج
زبان روسی را جانشين می ساخت. زمانيکه بلشويکها به قدرت رسيد ند، درآسيای ميانه با واکنشها و
مقاومتهای فراوان مواجه شدند. چون مردمان باشنده آن مسلمان و زبان فارسی درکتابت و شهروبازار
معمول بود، آنرا انگيزه همبستگی های مذهبی وفرهنگی ومقا ومتها، پنداشته به سرعت رسم الخط آنرا
از صحنه ی روزگار خارج و آثار و کتب آنرا ناپديد و محبوس ساختند و درعوض خط سيريليک با
ادبيات عاميانه و اکثرأ متروک را به ميان آوردند و زبان روسی همچو زبان سرتاسری اتحاد شوروی
رسميت و رواج يافت و درمورد زبان دگر جمهوريها نيز چنين اجراآت صورت گرفته است.بدين ترتيب پيوند
فکری و معرفتی پارسيگويان آسيای ميانه با گذشته تاريخی درازمدت شان قطع شد و به رشد زبان و
انديشه مردمان آن منطقه آسيب رسيد.
ديده می شود که در برابر زبان فارسی برخورد عرب ها، انگليسها و روسها هم سان بوده است.
درافغانستان نيز زبان فارسی در زمان های معين مورد غضب قرار گرفته ولی مغلوب نشده است.
اما در دوران زمامداری کرزی که بدنه اصلی حکومتش را شووينستهای تندرو تشکيل ميدهند زبان
فارسی زير فشار و تهديد جدی قرلر دارد.

در سال 1747 نخستين بار، در قندهار، دولتی ازاتحاد قبايل افغان ( پشتون) بنام ابداليها وارد تاريخ
گرديد که پايه گزار آن احمدشاه ابدالی بود و بنام پادشاه خراسان ياد می شد. يک قرن بعد امير دوست
محمدخان هم بنام امير خراسان معرفی بود. ابداليها درآغاز به سرعت اراضی چهارطرف خود را فتح
کرده ساکن شده اند. بعدأ حکام خلف و جبار مردمان بومی را از محل بود و با ش شان رانده لشکر و
اقوام خودرا مقيم ساخته اند. چنين جريان زخمهای التهابی و دردناک زياد دارد. بويژه زمانيکه استعمار
روس و انگليس در تفاهم با يکديگر سرزمين خراسان و ساکنين آنرا از چهارطرف پارچه ساختند و
انگليس بخش مستعمره ی خود را افغانستان نام گذاشت و درآن سلاطين و امرای ظالم و عقب مانده
قبيله سالار را دراريکه قدرت نشاند و همچو پاسبان و ابزار کار ازآنها استفاده کرد که حاصل کار
شان فجايع بوده است.

نام گذاری کشور از طرف استعمار و « تسجيل ملک مشاع مليتهای مختلف » بنام يک قوم
« افاغنه يا افغان » که با واژه پشتون يا پتهان وجه تسميه واحد دارد، درسال 1839 زمان پادشاهی
شاه شجاع ، به معنی نفی و محروم ساختن ساير مليتها و ا قوام باشنده از هويت تاريخی شان
پنداشته شده است. و بحث داغ پيرامون واژه « افغان » يا « افغانستانی » در رسانه ها به همين
پس منظرتاريخی رابطه دارد. لازم است در اين باره با واقع بينی تاريخی، رعايت مصلحت ملی،
وطنی و حقوقی با نگاه کاملا انسانی و سازنده طوری به مسئله توجه شود که هويت تاريخی و
فرهنگی اقوام ديگرهم در ملک مشاع بازتاب پيدا کند.

بايد يادآوری گردد که قبايل سرکش جنوب و جنوب شرق در برابر استعمارانگليس و دولتهای
دست نشانده ی وقت دايم مشکل ساز بودند. بخاطريکه کنترول شده بتوا نند، اجرای پروژه ی پراکنده
ساختن آنها از محل بود و باش اصلی برای اسکان مجدد در شمال و شمال غرب و نواحی مرکزی
آغاز گرديده بود. بعداً بيشتر در زمان عبدالرحمن خان، نادرخان، ظاهرخان، صدارت هاشم خان،
شاه محمودخان و داودخان بنام « ناقالين » در شمال، شمالغرب و نواحی مرکزی با توزيع زمين و
علفچر رايگان برروی اهداف زير اسکان سازی صورت گرفته است:
1ـ دگرگون سازی ترکيب و تناسب قومی باشنده گان بومی محل،
، 2- ايجاد پايگاه اجتماعی نيرومند برای دولت مرکزی قبيله
3- زمينه سازی برای دردست گرفتن رهبری اداره محلات توسط اقوام تازه وارد و
4- ايجاد مانع در مناطق مرزی بخاطرکنترول و قطع روابط تباری مردمان خراسان زمين دو
طرف آمودريا و مرزهای مرو و پنجده و ايران کنونی .
چنين عملکرد و جابجاسازی ناقلين در محلات واکنش هايی را به ميان آورد و تضاد و مقاومت
های اقوام و مليتها را سبب گرديد که ازجا نب دولت های جبار، سرکوب و خا موش می گرديد و
برآن سرپوش گذاشته می شد. درهمين جا بتوجه می رسا نيم که هدف ازاين توضيحات تاريخی،
دوباره سازی مرزهای پيشين نيست.
حقيقت اين است که افغانستان کنونی کشور غيرطبيعی است. درآن اقوام و مليتهای گوناگون با
ويژه گی ها و رسوم جداگانه و زبان و مذاهب متفاوت زنده گی می نمايند.
دولت ها و محافل حاکمه مستبد با نابرابريهای ملی و سياسی و حقوقی و با فشار و رفتار نادرست
در دوره های معين تاريخی و با سياست های استعماری « تفرقه انداز و حکومت کن » حکمرانی
کرده و بروز مناقشات و تنازعات را سبب شده اند که تاحال تفکر و تشکل ملی بوجود آمده نتوانست و
کشور، از رشد و پيشرفت عقب افتاد.

افغانستان دارای اهميت استراتيژيک می باشد. از همين رو همواره در مرکز توجه و رقابت ابر
قدرت ها در منطقه بوده و از موقعيت مناسب عبوری ميان کشورهای آسيای ميانه، چين، روسيه،
ايران، پاکستان و هند برخورداراست. بعداز جنگ دوم جهانی که « جنگ سرد » بر سياست جهانی
و روابط انسانی سايه شوم گذاشته بود و بشريت را در دو قطب متخا صم قرار داد و رقابت تسليحاتی
ابرقدرتها، نياز به منابع اقتصادی و انسانی داشت هريک از آنها بخاطر دست يابی به اهداف و توسعه
نفوذ خود به تحريک تنشها و آشوب های قومی، ملی وعقيدتی در جهان عمل می کردند. چنانچه که
مناقشات و تنا زعات داخلی کشور ما را شدت بخشيدند. وطن مارا ميدان مسابقه تسليحاتی خود قرار
دادند و اسفناکترين تراژيدی انسانی به مردم ما تحميل شد. که در زير فرايند حوادث و نقش دولت ها و
احزاب چپ و راست را در قرن 20 برمی شماريم:

در دوران اختناق سلطنت مطلقه نخستين بار مشروطه خواهان اول جنبش روشنفکری را اساس
گذاشتند که در 1909 نظام مستبد آنرا سرکوب کرد. مشروطه خواهان دوم مبارزه را ادامه دادند که
تفکر آزادی خواهی پرورش می يافت. دراين ايام نهضت استقلال خواهانه مردم بزعامت شاه امان الله
بميان آمد و قيام مسلحانه برضد انگيسها صورت گرفت و استقلال کشور بدست آمد.
چندی بعدعده ای از دموکراتها تشکيلات سياسی بنام های حزب وطن و حزب خلق را ايجاد و با
برنامه های اصلاح طلبانه سربرآوردند که محتوای پروگرام و شهرت اشخاص و فعالين اين دو حزب
در جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ تأليف غبار ص 244 تا 254 وجود دارد.
سلطنت مطلقه و خونريز خانواده نادرخان مستبد همه اعضای اين احزاب بخصوص رهبران،
اعضا و زعمای سرشناس آنها را که مبارزين ملی و دموکرات و صادق به منافع وطن بودند، بدون
اينکه جرمی را مرتکب شده باشند گرفتار و زندا نی با مشقت نموده و برخيها را از محل بود و باش
شان به جای ديگر تبعيد جبری و پراکنده ساختند.
نهضت مترقی که استقامت های دموکراسی را تازه و بسيار مؤثر آغاز کرده بود، خفه سا خته شد که
شرح دوران سياه و پرفاجعه سلطنت نادرخان از زمان تاج پوشی او در جلد دوم افغانستان در پنج
قرن اخيراز ص 630 تا ص 706 و سرتاسر جلد دوم افغانستان درمسرتاريخ بيان شده است.

بعداز انفاذ قانون اساسی 1343 خورشيدی جنبشهای سياسی کشوراز آغاز وابسته و دنباله رو به
خارج بيشتر با انديشه های التقاطی به ميان آمد و چندين پارچه و به زيان منافع ملی و در تقابل با
يکديگر ادامه يافت. دهن بينی و اطاعت بی قيد و شرط از پيوندهای بيرونی و ستايش بی مورد از
رهبران، اصول خشک و رايج اين جنبشها بوده است. هيچ کدام نقاد خود نبوده اند و نقد ديگران
را دشمنانه می پنداشتند؛ تعصب گروهی و روشهای التقاطی از خارج در وحدت روشنفکران، رشد
فرهنگ سياسی و پيشرفت جنبش و پرورش استعداد های اشخاص در جامعه سنت گرا اثر منفی
گذا شت. جنبش نابالغ، پراکنده در سازمانهای جداگانه ی متضاد و جدا از مردم باقی ماند و جفای
آنرا جامعه کشيد.

سلطنت کهنه فيودالی محمدظاهرخان با کودتای خانوادگی جناح چپ سلطنت به زعامت داوودخان
در 26 سرطان سال 1352 سقوط کرد و نظام جمهوری اعلام گرديد. اتحاد شوروی به سرعت آنرا
به رسميت شناخت و پيروانش از رژيم جديد حمايت کردند. در پروگرام رژيم جديد« خطاب به مردم»
که با مرام نامه حزب دموکراتيک خلق افغانستان مشابه بود و با سياست اتحاد شوروی همخوانی
داشت، در حقيقت اين پروگرام لباس ظاهرفريب و مدرنی بود بر اندام حکمران قوم گرا و دکتاتور.
مخالفت ها در برابر رژيم زياد شد، بخصوص بنيادگراهای مذهبی شورش ها برپا داشتند که شکست
خوردند و به پاکستان و کشورهای ديگر متواری شدند و مورد حمايت خارجی ها قرار گرفتند.

هردو جناح ح ـ د ـ خ ـ ا بعد از مدت ها جدايی و تقابل بنابرعلايق اتحادشوروی باهم و حدت نمودند
که سرانجام گروه نظامی تندرو جناح خلق با کودتای خونين هفت ثور1357 به دوام رژيم پايان داد و
عملکرد خونين خودرا « انقلاب کبير و شکوهمند ثور » نام گذاشت و اتحاد شوروی قبل از همه
رژيم کودتا را برسميت شناخت. قبل از کودتا ايديولوژی و سياست حزب برمحور مبارزه طبقاتی،
دموکراسی ملی و راه رشد غيرسرمايداری می چرخيد و خودرا دموکرات اصيل و پيش آهنگ طبقه
کارگر و تمام زحمتکشان کشورمی خواند. افزون برآن ايجاد جبهه متحدملی دموکراتيک را در
پروگرام پزيرفته بود. اما بعدازکودتا و دست يافتن به قدرت و انحصار کامل آن از اجرای پروگرام
اصلی و ايجاد « جبهه متحدملی و دموکراتيک » عدول کرد و عملکردهای خونينش دکتاتوری
فاشستی را گواهی می داد. چنانچه بدرفتاری ها با مخالفين سياسی با خشم وعصبانيت و تعصب
قومی زياد انجام داده شد. سازمان ها، احزاب و روشنفکران چپ و راست ديگر و شخصيت های ملی
و فرهنگی مستقل که تعداد شان به ده هاهزار نفر می رسيد بدون تحقيق و حکم دادگاه سربه نيست و
شهيد و يا زندانی شدند و با چنين رفتارها، قيام های مردمی و برخی قطعات نظامی دولتی را برضد
خود برانگيخت که به شدت آنها را سرکوب نمود و نيروهای داخل و خارج حزب را بدبين ساخت و
زمينه زوال خود را فراهم کرد. ناراضيان جناح خلق يکجا با جناح پرچم و با اشتراک فعال قشون سرخ
شوروی در6 جدی سال 1358 هجری شمسی کودتا کرد و حکمرانی امين سقوط داده شد.
اين تغيير« مرحله نوين انقلاب ملی و دموکراتيک » اعلام شد که معنی پابندی به برنامه حزب قبل
ازکودتای هفت ثوررا که کنارگذاشته شده بود می رساند. وراه و روشهای تندروانه ارباب سلف محکوم
کرده شد. و در برابر ديگرانديشان و سازمان های سياسی ديگر نرمش نشان داده شد. زندانيان سياسی
رها گرديد و ازايجاد نظام قانونی و عادلانه و دموکراسی سخن گفته شد و دراين راستا مانورهايی اجرا
گرديد، جنگ تشديد يافت و حزب قدرت سياسی را در انحصار نگاه داشت و به ايجاد جبهه متحد ملی
دموکراتيک وعده داده شده در پروگرام، توجه نکرد و به تشکيل « جبهه پدروطن » که جبهه غير
سياسی و ارگان نمايشی از عناصر وا بسته به حزب که مؤثريت نداشت مبادرت ورزيد.
بنابراين رژيم خارج از اعضا و امکانات حزبی خود در جامعه، هواخواهان صادق و پايه مردمی
گسترده نيافت. اخيراً اعلام « مشی مصا لحه ملی و پلوراليزم سياسی » که عقب نشينی حزب را از
قدرت سياسی و انحصار آنرا در دست شخص نشان می داد، تاثير لازم نگذا شت. حزب و دولت دراثر
تمايلات و اختلافات گروهی و قومی از داخل فرو پاشيد.

سازمان های چپ که جدا از حزب حکمران در جامعه حضور داشتند و درشرايط شد ت جنگ
ناگزير بعد از 6 جدی سال 1358 با حزب حاکم پيوستند و يا در دولت درائتلا ف قرار گرفتند،
چنين است:
1ـ جازا 2 - گروه کار 3 ـ سفزا 4 ـ سزا 5 ـ سپکجا 6 ـ سپه زا
همه تشکيلات های جداگانه داشتند و دراوضاع دشوار نظامی قربانی دادند و با حزب حکمران
پيوستند و به مقامات حزبی و دولتی برگزيده شدند.
7ـ سازمان سازا که وابستگی به شوروی و چين نداشت و از آغاز در رژيم کودتا مورد سرکوب
قرار گرفته بود و هزاران شهيد داشت، در شرايط دشوار جنگ و با درک و بررسی اوضاع بر
پايه ی دلا يل معين و با حفظ مواضع سياسی وانديشه های قبلی و استقلال سازمانی خود با دولت
در ائتلاف قرار گرفت. و درکابينه و پارلمان سهم معين داشت. و بعدها دراثر اختلافات فکری
برسر( طرح اصول کلی نهضت دمو کراسی افغانستان « ندا » ) در پلنوم وسيع کميته مرکزی سال
نموده از 1369اکثريت اعضای دفتر سياسی و دارالانشاء که اينجانب نيز درآن جمله بودم استعفا
سازمان فاصله گرفتيم.
بعدازسقوط دولت داکترنجيب الله دردوران حکومت مجاهدين، کميته مرکزی سازمان سازا درابلاغيه
تاريخی 13/14 سرطان 1371 چرخش سياسی و فکری خودرا چنين بيان کرده است:
ننگين خويش «... رژيم باوصف برخورداری از حمايت بيدريغ باداران خارجی ... نتوانست به عمر
ادامه دهد. سرانجام به برکت اتحاد وسيعی که ميان نيروهای جهادی به رهبری فرمانده شهير
احمدشاه مسعود و قوتهای مسلح شمال به فرماندهی قومندان دلير و نام آور سترجنرال عبدالرشيد
دوستم و سهمگيری فعال و آگاهانه جنرال عصيانگر و باشهامت عبدالمؤمن، سيدحسام الدين حقبين و
مانورهای به موقع و سودمند رهبر روحانی فرقه اسماعيليه الحاج سيدمنصور نادری سقوط کرد و
انقلاب ملی ، اسلامی به پيروزی رسيد ... با فراگير شدن مشی سازمان در وجود جنبش ملی - اسلامی،
احزاب و تنظيم های جهادی و توده های مليونی بخشی از اهداف آ ن برآورده شده است با نظرداشت
اين وضعيت... درجهت تامين وحدت، اتحاد و تنظيم همکاری های صادقانه با نيرو های ملی اسلامی
و غيروابسته ادامه و گسترش يابد ... بنأ با ارا يه رهنمود های مشخص در زمينه فيصله نمود که
تمام ساختار قبلی به شمول کميته مرکزی لغو گردد.»
بسياراند اشخاصيکه اين عمل را منصفانه و شفاف ندانسته پشيمانی سياسی می شمارند. چنين عملی
مراهم متعجب ساخته است. اما من بنا بر پيوند خاطری که از انديشه و گذشته ی سازا دارم اذعان
می نمايم که اکثريت قاطع سازا عناصر شجاع، پاکباز و تشنه ی مبارزات دادخواهانه و عادلانه
بوده اند وفرايندمبارزات دلاورانه وبرحق جان باختگان سازا در برابر دولتهای دکتاتور فاشيستی و
ديگر تاريک انديشان به هدف خواستن عدالت اجتماعی و ايجاد محيط انسانی فارغ از استبداد کاملاً
آگاهانه بوده درخور تعظيم و تحسين می باشد.
ميدان 8- جريان دموکراتيک نوين « شعله جا ويد» ازابتدا در پيوند با خط پيکن بسيار فعال وارد
مبارزه شد و برضد اتحاد شوروی شعار « سوسيال امپرياليزم » می داد. و از دموکراسی نوين
و انقلاب توده ی و طولانی سخن های زيبا می گفت که مدتی در مبارزات خيابانی خيلی جذاب و قوی
درخشيد؛ اما چندی بعد با دسته ها و حلقات مختلف ازهم پارچه شدند. و در رژيم کودتای هفت ثور
بسياری آنها بخصوص رهبران و اعضای سرشناس آن همه به شهادت رسيدند. آنهای که از دم تيغ
«امين » جان به سلامت برده بودند تا آخر در داخل و خارج برضد دولت موضعگيری فعال داشتند
و بعضی گروپ های آن بسيارشجاعانه می جنگيدند و قربانی زياد داده اند و اما ثمر مبارزه شان را
مجاهدين غصب نمود. کنون بعضی ها اين گذشته را پنهان می دارند و درهمين پوشش چندی آنها در
دولت موجود به مقامهای حساس دست يافته اند. و تعدادی انگشت شمار ديگر با يکی از کشورهای
اروپايی رابطه و سرگوشی پشت پرده دارند. ولی بخشی بزرگ آن در گروپ ها و حلقات جداگانه
با تقوای سياسی و باورمند به پيروزی مبارزه برحق برضد دولت دست نشانده فعال هستند. تحليلها و
داوري های روشن و جالب دارند. اگر آنها بتوانند با توجه به فرياد تاريخ ميان خود متحد شوند و با
ديگر حلقات براساس ضرورت زمان و برپايه وجوه اشتراک در يک پروگرام، گره بخورند، در
سرنوشت وطن و انسان بسيارمظلوم آن ثمر گوارا خواهد داشت.

. بعدازسقوط دولت نجيب الله ، مجاهدين بتاريخ 8 ثورسال 1371 قدرت دولتی را تسليم شدند
جنگ ازخارج توسط بيگانگان اکمالات و سوق و اداره می شد ولی درصحنه نبردهای سنگين و
خون ريز، می توان به دلا وری، مقاومت و مهارت جنگی غيرمنظم تنظيمهای مختلف ومخالف هم
در مقابل نيروی دولت و نيروی نظامی اتحاد شوروی حامی آن ارج گذاشت. ولی نميتوان ناتوانی
مديريت سياسی، جنگهای شديد و خونبار و ويرانگر ميانگروهی و بدرفتاری اسف بارشان را در
مقابل يکد يگر که خصومتهای ملی و مذهبی را نسبت به گذشته افزايش داده است، چشم پوشيد.
و از همين منظر مضمون جهاد با رنگ سياسی و رياست طلبی بسيار نما يش خاص و دردانگيز
يافت و تضادها و مرزهای ملی و مذهبی عريانتر گرديد. مردم زيان ديد و وطن ويران شد.
توجه لازم است که جهاد؛ جهاداسلامی بود يا جهاد آزادی ؟ اگر جهاد اسلامی بود بعد از خروج لشکر
شوروی ديگر انگيزه و مجوز شرعی برای ادامه جهاد وجود نداشت. ولی جهاد در ميان مجاهدين
ادامه يافت. اگر جهاد، جهاد آزادی بود، پس از خروج نيروهای اشغالگر و تسليم گرفتن قدرت،
آزادی اعاده شده بود، بايد نگاه می شد. دوام جنگ و تقسيم کشور به جزاير مستقل قدرت قومندان
های قومی زمينه اشغال کشور را بگونه ديگر فراهم ساخت.

طالبان اکثراً بيگانه و عرب تبار بودند. دردوران هنگامه جهاد 35 هزارنفر افراطی از 43 کشور
مختلف در کنار مجاهدين افغان برای جهاد و ادای غسل شهادت اشتراک داشتند. و ده ها هزار
داوطلب نيز درمدارس مذهبی پاکستان برای اشتراک در جهاد آموزش می ديدند که منابع سربازگيری
و پايه گذاری تشکيلات اسامه بن لادن و القاعده بود که در هم آهنگی ايالات متحده صورت
می گرفت. و دراين پروسه گروپ های قوم گرا جدا شده از حزب خلق و جانب داران شاه سابق و
افغان ملت شامل بو دند. طالبان با چنين ترکيب و حمايت مستقيم نظاميان پاکستان به قدرت رسيدند.
امريکا، سعودی و انگليس ازاين جريان سياه و بسيار فاجعه آفرين بخاطر نزديک شدن به اهداف
خود در منطقه تازمانی حما يت کردند که دراين سو وآنسو برضد امريکا حملات دهشتناک انجام شد
که جها نيان را وحشت زده ساخت. ايالات متحده امريکا فاعل و مسئول همه حوادث « القاعده و
تروريزم بين لمللی را » اعلام کرد که دراينجا بيان انگيزه اين همه ماجرا ها از حوصله بيرون است
اما برای توضيح بيشتر احکام اصلی مجوز جهاد را يادآوری ميکنيم که در روشنی آن بايد توجه و
داوری فرمايند:
. سوره احقاف آيت 53 ، 2. سوره بقره آيات 190 تا 193 و217 ، 3. سوره حجر آيت 371
4.سوره نساء آيات 74 ، 76 و 105 ، 5. سوره توبه آيت 36 ، 6. سوره انفال آيات 15 ، 16 و 60
ايالات متحده بخاطر گرفتن انتقام سعی کرد نيروهای مخالف طالبانرا که قبلا از صحنه رانده شده
بودند با بستن پيمان مجدد، پرداخت پول فراوان و ابزار جنگی برای سرنگونی رژيم طالبان و تخريب
پايگاه های القاعده به نبرد بکشاند. و دراين باره برطبق پلان به پيروزی کامل رسيد و به اهداف ديرينه
اش که ايجاد پايگاه نظامی نيرومند در افغانستان بود، بسيار آسان و ارزان دست يافت.

سوال اين است که مطابق مجوزات جهاد فرق اساسی ميان اشغال افغانستان از جانب شوروی و حضور
نظا می امريکا در کجا است؟
اگر افغانستان ديروز در اشغال شوروی بود، افغانستان امروز به مفهوم حقوقی آزاد و دارای حاکميت
ملی ومشروع است؟ آيا نقش امريکا وانگليس وغيره بنام حمايت ازجهاد افغانستان صادقانه بوده است؟
پاسخ اين مسايل تا حدودی در بالا افاده شده است ولی بازهم حقيقت اين است که ايالات متحده امريکا
و اتحاد شوروی رقيب استرا تيژيک همديگر بودند. افغانستان محل آزمايش سلاح و تلاقيگاه آنها قرار
گرفت. شوروی از افغانستان خارج شد و چندی بعد فرو پاشيد. امريکا فاتح جنگ سرد و فاتح در جنگ
با طالبان والقاعده شناخته شد و با توجه به فجايع که در افغانستان واقع شده است چگونه ميتوان
امريکا،انگليس، سعودی، متحدين حتا پاکستان، ايران و پيروان شان را ناجی مردم افغانستان و مدافع
حقوق بشر دانست ؟ از همين منظر و در پيوند با انقطاب جهانی که هموطنان مارا در دو صف مقابل
قرار داده اند، تشخيص وطن پرست و وطنفروش و کافرمطلق و مسلمان کامل دشوار و محال شده
است. خروج لشکر شوروی از افغانستان و بعداً داخل شدن لشکر نظامی امريکا اين معنی را نخواهد
داشت که افغانستان از چنگ گرگ نجا ت يافته و در چنگ پلنگ افتاده است. دراينجا با يادآوری از
گفته لاهوتی سخن را کوتاه می سا زم:
« وطن ويرانه از ياراست يا اغيار يا هردو :: مصيبت از مسلمانها است يا کفار ياهردو ؟ »
بايد به صراحت بيان گردد که آن همه انديشه ها، شعارها و صف بندی های چپ و راست سياسی ديگر
اثر و جذبه آغازين را ندارند. همه پيش کسوتان و داعيه داران، فعالين باورها رنگ پريده و بازنده
بازی به نظر می رسند. ولی هردو جانب برسر همديگر سنگ ملامت ميريزند و خود را بی گناه
می شمارند. حقيقت اين است که همه حلقات و نيروهای چپ و راست نظامی و غيرنظامی که درپيوند
انقطاب جهانی در حوادث افغانستان موضيعگيری فعال دا شتند ويا درجامعه به جايگاه خاص رسيده
اند ويا در روند حوادث خونبار جامعه در عمل ويا در انديشه از دور ويا نزديک به شکلی از اشکال
امداد مالی ويا فکری رسانده و تسهيلات لازم برای اجرای عمل فراهم کرده محرک ويا فرما نده
ارتکاب عمل باشند که در نتيجه آن انسان تلف، حقوق بشر نقض گرديده و به جامعه زيان رسيده باشد،
ا ز نگاه حقوقی در قضايای مجرمانه مسئوليت دارند. اما ديده می شود که بعضيها بخاطر جلب نظر
اربابان خود طوطی وار در مورد ديگران عيب جويی می نمايند که عيب خودرا پنهان کنند.
به قول شا عر:
!« موی بشکافی به عيب ديگران :: گربه عيب خود رسی کوری درآن »
سخن به درازا کشيد بهتراست با ياد حرف عارفانه حافظ دراين بخش بحث را بپايان بريم:
« يکی از عقل ميلافد يکی طامات ميبافد :: بيا کين داوری ها را به پيش داوراندازيم »

حا دثه 11 سپتمبر2001 سبب سرکوب رژيم طالبان و پراکنده ساختن نيروهای القاعده گرديد. و در
پی آن کنفرانس « بن » فراخوانده شد. شرکت کننده گان کنفرانس همه از گروههای مجاهدين که در
سرکوب طالبان با ايالات متحده امريکا اشتراک مساعی داشتند، به شمول نماينده گان شاه مخلوع و
افغان ملت غير انتخابی و از طرف امريکا انتصاب و دعوت شده بودند، حق و صلاحيت نداشتند که
درمورد تعيين سرنوشت مردم افغانستان تصميم اتخاذ نمايند. افزون برآن، سرمستی پيروزی جنگ
سرد و تفکرآن با روان نظاميگرانه غلبه برطالبان درکنفرانس تاثيرتعيين کننده داشت. و در تصاميم
آن تمايل و باورهای سياسی نيروهای راست و برتری خواه که در درگيری ها اشتراک داشتند انعکاس
. يافته است
آقای کرزی درحاليکه در کنفرانس حضور نداشتند، براساس فيصله آن به مثابه زعيم مردم
افغانستان توسط قوای نظامی امريکا بر اريکه قدرت کابل ديسانت گرديدند. البته به استثنای شاه
امان الله چنين سلطان سازيها و سرور تراشی های ناروا و بدعاقبت ازجانب بيگانگان از مدت ها
قبل بدينسو همه از تبار کرزی رواج داشت که نتايج کار آنها سياه ترين وقايع در اوراق تاريخ کشور
به ثبت رسيده است. و در قرن 21 هم زعيم سازی ها ازجانب خارجی ها و تحميل آن به مردم ما
ادامه دارد.
حسرت اين است که روشنفکران که دعواهای بسيارکلان دارند، يک عده آن برروی علايق تباری
در برابر روند جاری سکوت نموده تاحال نقش فعال مثبت و نقادانه انجام ندا ده اند. فقط بعد از وقوع
حادثه، ازآن حکايت می سازند.

اگر کنفرانس « بن » را باهمه عيب نقطه آغاز و مناسب بديل سازی نظام طالبی بپذيريم، بايد در
عملکرد های بعدی اشتباه کنفرانس بن اصلاح می شد. برخلاف کارهای بعدی با کجروي های بيشتر
ادامه يافت. مثلادرنظربود که تصاميم کنفرانس بن در« لويه جرگه اضطراری » مطرح و بعداز بررسی
و تصويب آن اقبال مشروعيت خواهد يافت؛ ديده شد که لويه جرگه اضطراری به مراتب نامشروع تر
برگزار شد. اسناد بن اعتبار حقوقی نيافت و کمااينکه:
انتخابات رياست جمهوری با چه ترفندهای سياسی همراه با برپا کردن هنگامه ها و تبليغات گمراه
کننده برگزار گرديد. سناريوی فريبنده آن ازقبل پهلوان پنبه ای را در ميدان مسابقه غالب نشان می داد.
فريادها و اعتراضات زياد بوجود آمد که در انتخابات، تقلب صورت گرفته است. گوش شنوا نبود و تاج
پوشی صورت گرفت. اعجاب انگيز اين بود که گروپ های که پيرو اتحاد شوروی سابق بودند و در
داخل حضور داشتند، در جريان انتخابات برروی پيوندهای تباری از آقای کرزی حمايت کردند.
درمورد قانون اساسی نظرخواهی بسيارمضحک بود. طرح غرض آگاهی و ابراز نظر به دسترس مردم
و بخصوص، صاحب نظران و ديگرانديشان گذاشته نشد. و بدون طرح اينجا و آنجا از مردم نمايشی
سوال شد که چگونه قانون ميخواهند؟ درحاليکه قانون اساسی، پيمان مردم کشور می باشد. بايد به
مردم فرصت داده می شد که آگاهانه و با اراده آزاد در مورد ابراز نظر می کردند و در قانون اساسی
درباره نظام دلخواه خود پيمان می بستند و به آن پابند می ماندند. و آنهايی که برای سازماندهی فريب
مردم استخدام شده بودند با بلبل زبانی از مشروعيت نظام و قانون اساسی بسيارکارساز و بی نظيرسخن
گفتند و بارمسئوليت تاريخی را بدوش گر فتند.

در قانون اساسی نواقص، تناقضات و کمبود فراوان است. افزون برآن با اعلاميه جهانی حقوق بشر
همخوانی ندارد و در لويه جرگه صف بندی ها و رويا رويی قومی را بوجود آورد که بازتاب وسيع
داشت و با فشار چنگ و دندان مهارشد. و بدترازهمه خلاف اصول و موازين دموکراسی انحصارقدرت
دردست شخص رئيس جمهور که رئيس حکومت نيز می باشد، تسجيل گرديده است که می تواند تمام
کابينه و ريئس و اعضای ستره محکمه و ساير مقامات عالی رتبه دولتی را به زعم خود تعيين و عزل
و نصب نمايد. در نظاميکه شخص محور قدرت درقا نون باشد، آن نظام ديکتا توری است.
شگفت اين است که اشتراک کننده گان لويه جرگه ادعا کرده بودند که بعد ازتصويب درقانون اساسی
تغيير و جعل کاری صورت گرفته است. اين ادعا نه پس گرفته شد و نه پاسخ يافت. به اعتبار قانون
اساسی پايان داد. پس چنين قانون چگونه ميتواند ضامن منافع مردم و ممثل نظام دموکراسی سالم باشد؟
چنانجه در رسانه ها بازتاب يافت که بعد از تصويب لويه جرگه قانون اساسی جعل کاری شده است.
« متن تصويب شده قانون اساسی درلويه جرگه با متن توشيح شده در52 مورد تفاوت دارد. چه کسی
قانون اساسی کشور را جعل و تحريف نموده است ؟ سزای آن در قانون چه می باشد.... ؟»

دراينجا به گونه مثال به يک مورد آن ا نگشت گذاشته می شود. در ماده64 قانون اساسی صلاحيتهای
رئيس جمهور21 بند پيش بينی شده است. بخصوص در بند11 و 12 اجراأ ت درباره تعيين وزرا،
لوی سارنوال، رئيس بانک مرکزی، عزل و قبول استعفای آنها، تعيين ريئس و اعضای ستره محکمه
« به تصويب ولسی جرگه » پيش بينی شده بود. ولی در متن تو شيح شده کلمه « تصويب » حذ ف
شده و درعوض کلمه « تاييد » بکار رفته است. از نظر حقوقی و قانون سازی کلمه « تصويب»
حکومت را مکلف می ساخت که درمورد مقرری ها وعزل و نصب مقامات عالی رتبه دولتی به
پارلمان انتخابی مردم يا مجلس نماينده گان پيشنهاد ارايه بدارد. و بعد از تصويب پارلمان مرعی الاجرا
می شد. کلمه تاييد نارسا است. و حکومت قانوناً به دريافت « تصويب » مجلس نماينده گان مکلفيت
حتمی ندارد.

روشن است که رئيس جمهور ريئس حکومت هم است، وزرا را تعيين می کند وهم قوه قضائيه را
عزل و نصب می نمايد. و نيز قانوناً مکلفيت ندارد که ازپارلمان رأی اعتماد بگيرد و عندالزوم پارلمان
حق و صلاحيت ندارد که درمجموع حکومت را به استيضاح بخواهد ويا براعمال حکومت نظارت
نمايد. ويا درموقع لازم ازآن سلب اعتماد نمايد. بنابراين ثابت است که انحصارقدرت در دست شخص
بوده، دموکراسی و تفکيک قوای سه گانه عملا و جود ندارد و نظام کاملا ديکتاتوری می باشد.
يک منظره جالب حکم ريئس جمهور را در رابطه به قانون سازی به توجه می رسانيم:


« داساسی قانون دتسويد دکميسيون رئيس
پوهاند نعمت الله شهرانی!
د اضطراری لويی جرگی له پريکرو سره سم اعليحضرت محمد ظاهرشاه ته دبابای ملت لقب او حينی
اعزازی وجايب سپارل سوی دی.
موژ غوارو چی دنوی اساسی قانون د مسودی د انتقالی احکامو په فصل کی يوه ماده داسی زياته سی،
چی د اعليحضرت محمد ظاهر شاه لپاره به دبابای ملت لقب او په اضطراری لويه جرگه کی دوی ته
سپارل شوی وجايب او امتيازونه ددوی د ژوند تر پايه پوری خوندی وی.»
امضا حامد کرزی
د افغانستان د انتقالی اسلامی دولت رئيس

اين احکام در ماده 158 قانون اساسی تسجيل شده است که مطلق العنانی حاکميت قبيله را گواهی
می دهد که با چه نيرنگ و زور، قانون ساخته شده است. اگر انصاف و عدالت و احساس مسئوليت در
برابرمنافع مردم افغانستان وجود می داشت بايد اين پادشاه مخلوع ومستعفی ازدوره زمامداری مستبدانه
خود در برابر تاريخ پاسخ می داد. برعکس عوض آن حاتم بخشی بسيار کلان از املاک و ثروت مردم
مظلوم وستمديده کشور وتسجيل امتياز درقانون به آن گناه نابخشودنی و کار ناجايز می باشد.

در نظام دموکراسی تفکيک قوای ثلاثه دولت ( حکومت پارلمان و قوه قضائيه ) موازی باهم تابع
قانون بوجود می آيد. و درحدود احکام قانون با همديگر همکاری و اشتراک مساعی می نمايند. چون
در پارلمان نماينده گان انتخابی مردم حضور دارند، بايد بحيث مرجع تقنينی حق داشته باشند، از تطبيق
قانون و عملکرد قوه های ديگر کنترول و نظارت به عمل آورند. بخصوص کنترول قوه اجراييه که
اداره و گردانندگی نظام سياسی، اقتصادی و فرهنگی کشور را دراختيار دارد، امر لازم و حتمی است و
جوهراصلی دموکراسی، حکومت مردم برای مردم، در وجود چنين پارلمان دارای صلاحيت کافی و
استقلال عمل و صرف تابع قانون تجلی واقعی پيدا ميکند.

درکشور ماهنگامه برگزاری انتخابات پارلمانی بخاطر رنگ دادن چهره زعيم دست نشاند و نمايش
دادن دموکراسی وارداتی بسيار بلند برپا شده بود. اما طرز برگزاری انتخابات و شيوه رای دهی برای
رای دهنده گان نامانوس ، بسيار پيچيده و بی سابقه با تقلب کاری مساعد بود. چنانچه از وقوع تقلب و
سوءاستفاده فراوان شکايت ها انعکاس يافته است که موضوع بحث ما نيست، ورنه سخن بسياراست.

در بالا از پارلمان توصيف بعمل آمد. و آنچه که وکلا از پارلمان موجود برداشت دارند و در جريان
انتخابات برای جلب رای مردم ازآن سخن گفته و مردم را اميدوار ساخته اند ، لازم است بدانيم که اين
پارلمان دارای آن قدرت است که بتواند حکومت را کنترول و نظارت نمايد ، ممثل و مرجع برآورده
ساختن آرزوهای مردم باشد. بايد اين مسئله را در روشنايی بافت و بيان قانون دريابيم.

در فصل پنج قانون اساسی تحت عنوان شورای ملی ( ولسی جرگه و مشرانو جرگه ) پارلمان و
مجلس سنا مدنظر است. در برخی مواد آن ازجمله در ماده 89 ، 90 ، 91 و 92 صلاحيت محدود برای
پارلمان پيش بينی شده است که نميتوان آنرا صلاحيت لازم و کافی، برای پارلمان واقعی و تعريف شده
در بالا برشمرد.
رئيس جمهور در قانون دارای صلاحيت بی حد و حصر و محور قدرت می باشد و درعين حا ل وظيفه
رياست حکومت را در اختيار دارد. وزرا را انتصاب می کند و ديگر مقامات عا لی رتبه ی دولتی را
تعيين و مقرر می نمايد و برای پارلمان بخاطر تاييد ارسال می دارد و پارلمان فاقد صلاحيت می
باشد مثلا:
. - به پارلمان صلاحيت داده نشده که حکومت ازآن رای اعتماد کسب نمايد1
پارلمان به استثنای يک وزير، قانوناً صلاحيت ندارد که در وقت ضرورت در مجموع حکومت را - 2
. به استيضاح بخواهد
3- پارلمان صلاحيت ندارد بر پايه ی دلايل معين درمجموع از کابينه سلب اعتماد نمايد.
4- سازماندهی، طرح و ارايه پروژه های تقنينی را حکومت انجام می دهد. و توشيح آن از صلاحيت
رئيس جمهور می باشد.

در چنين حالت بايد بپذيريم که حکومت انتصابی دارای صلاحيت فراوان و استقلال عمل است و پارلمان
کننده می باشد ارگان نمايشی فاقد صلاحيت نظارت و کنترول بوده و تنها بعداز اجرای کار، مرجع تاييد
! نه مرجع منظورکننده يا تصويب کننده
اگرپارلمان درقانون، مقام منظور کننده ويا تصويب کننده می بود به آن پيشنهاد ارايه می گرديد، اعتبار
و صلاحيت کامل نماينده گان مردم برجا می بود و می توا نست نقش کارساز انجام دهد و تاثيرگذار باشد
و قانونی نفوذ اعمال کند.
به تو جه می رسانم که من به همه علم برداران و مبارزين ملی کشور و بخصوص آنهايی که به خاطر
دفاع از آرمان انسانی و منافع ملی از طريق انتخاب مردم به پارلمان راه يافته اند که صادقانه به مردم،
خدمت انجام دهند، احترام زياد ابراز می دارم. و نيز به همان اندازه برای عالی جنابان مسئوليت قايلم و
خاطر نشان ميدارم که طراحان و تصويب کننده گان قانون اساسی که عده ای قابل توجه آنها در پارلمان
حضور دارند. با محدودساختن نقش پارلمان در قانون اساسی، دموکراسی را به بند و زنجير کشيده اند.

اگر واقعاً وکلای پارلمان ميخواهند که خدمتی به وطن و مردم انجام دهند بايد راه را در قانون اساسی
باز نمایند.برای اينکه پارلمان نميتواند خلاف قانون پيشنهاد و نظری ابرازنمايد و کاری انجام دهد.پس بايد
بخاطر رفع مسئوليت ملی و ميهنی هرچه عاجل تغيير و تعديل آنرا در مرکز توجه قرار دهند. ورنه با اين
قانون، پارلمان ابزار نمايشی در اختيار ارباب قدرت بوده بار مسئوليت فراوان بدوش خواهند داشت.

روشن است که در ترکيب وکلا اشخاص دارای روان قوم گرايی،اعتقادات مذهبی سختگيرانه توام با
تعهدات گروهی مختلف و عادت های نظامی وجود دارد که دموکراسی و فرهنگ سياسی را تمرين نکرده اند.
نگرانی وجود دارد که درميان و کلا کشمکش هايی بميان خواهد آمد که به زيان مردم و بنفع حکومت
جريان خواهد يافت.
لازم به بيان است که مهندسين و اربابان خارجی صادرکننده پروژه دموکراسی امروز، درگذ شته
در ايجاد نفاق و آ تش افروزی ها بخاطر تقرب و دست يافتن به اهداف خود و بر سرکار آوردن رژيم
های جنگجو و جفاکار نقش اساسی داشتند. کنون با نيرنگ ديگر بازهم اخلاف شا گردان استعمارکهن
و مروج استبداد قبيله را با لباس و بيان جديد و بزور نظامی و با صلاحيت های قانونی ايکه خود
طراحی و بر مردم بخاطری تحميل کرده اند که بتوانند در اجرای اهداف خود، درمنطقه ميدان فراخ
داشته باشند؛ چنين حاکميت و حضور نظامی حاميانش نگرانی مردم و کشورهای منطقه را بوجود
آورده است .
ايالات متحده امريکا به اراضی افغانستان به مثابه منطقه پايگاه نظامی بسيار مطمئن و عبوری
مناسب به آسيای ميانه علاقمند است . تحت نام مبارزه با تروريزم بين المللی می خواهد حضور نظامی
خودرا دايمی حفظ کند. اما کشورهای چين، هند، روسيه، ايران و آسيای ميانه از حضور نظامی امريکا
نگرانی ابراز داشته اند. امريکا ظاهراً خروج بخشی کوچک نيروهای خودرا در تابستان امسال از
افغانستان اعلام کرده است، ولی در عوض آن از کشورهای متحد خود نيروی نظامی بيشتر پياده
خواهد کرد.
بدين ترتيب می خواهد حضور نظامی خودرا در سايه نيروهای نظامی ناتو که همه گل يک باغ هستند
و اهداف مشترک دارند، نگاه دارد، که جلوه زياد نداشته باشد. چنين روش مخالفين را قانع نمی سازد.
برای اينکه :
بعد از پايان جنگ دوم جهانی پيمان اتلا نتيک شمالی( نا تو) در رقابت با اتحاد شوروی و هژمونی
نظامی امريکا در اروپا ايجاد شده است. بعد از 50 سال اروپای متحد تمايل ابراز کرد که به ارتش
فراملی نياز دارد که فارغ از کنترول امريکا باشد. يعنی که فرمانده اصلی قوای ناتو امريکا بوده
است. بنابراين حضور ناتو بمعنای کاهش نيروی مريکا نخواهد بود. بلکه برعکس تقويه آنست.
و امريکا درنظر دارد برای استدلال بيشتر به حفظ حضور نظامی خود تصويب پارلمان موجودرا
بدست آورد که کا ری است آسان، مگر نگرانی ها افزايش خواهد يافت و واکنشهايی در قبال خواهد
داشت . مسله محوری در اهداف امريکا دو چيز است :
الف : حفظ نقش هژمونی امريکا در منطقه.
ب : دسترسی و کنترول کامل بر منابع « دوصد مليارد بشکه نفت » جمهوريهای مسلمان
نشين آسيای ميانه که در زير زمين خوابيده است.
با اين دو هدف روسيه، چين، هند، ايران و کشورهای آسيای مرکزی موافقت ندارند و نفوذ بيشتر
امريکا را درمنطقه موجب تهديد منافع سياسی، نظامی و اقتصادی خود می شمارند؛ رفع نگرانی زمانی
صورت گرفته ميتواند که نظاميان امريکا از منطقه خارج شوند. کاری است مشکل. فقط زور می تواند
آ نرا حل کند.
تلاشهای امريکا برای تقرب و دست يابی به اهدافش از طريق کنفرانس بن به ايجاد دولت دست نشانده
و برپا ساختن غوغاهای ظاهرفريب و لويه جرگه های غيرشفاف بخاطر ايجاد نهادهای دولتی با ترفندهای
سياسی خيلی ها سريع و شگفت انگيز پياده شد. ولی تاحال نتوانسته بصورت واقعی دولت مشروع حقوقی
را پايه گذاری کند و دموکراسی سالم را به نمايش بگذارد که به مردم کشور و به جامعه جهانی و بخصوص
کشورهای اسلامی قابل قبول باشد. روشن است که همه عملکردها سياسی است نه حقوقی؛ هنوز رسيدن
به نظام دموکراسی واقعی و دولت مشروع راه دراز در پيش است.

تجربه نشان داده است که رژيم های دست نشانده هيچ کدام موفق نبوده و نتوانسته راه را بسوی
جامعه ی دارای آرامش کامل و اصلاحات لازم و بهبود زنده گی مردم باز نمايد. بلکه بيشتر اختلافات
قومی، زبانی و مذهبی را بسود، دوام حکمرانی خود دامن زده اند. اوضاع آشفته کنونی و صف بندی
های قومی و وجود گروه های سياسی گوناگون و ناسازگار که اکثراً حق مساوی شهروندی ميخواهند
نتيجه عمل های نا درست است که در زير آنرا بررسی ميکنيم:

در باره مسئله ملی:
در بالا عوامل و ريشه های بميان آمدن مسئله ملی بيان گرديد. و حالا هم وجود عوامل و انگيزه های
بحران آفرين آن قابل درک و لمس است. حل مسئله ملی با رفع عوامل آن بستگی دارد که همه نا
برابری ها برپايه قانونيکه ضمانت اجرا يی داشته باشد، پايان يابد. بدون توجه و باور به حل اصولی
مسئله ملی، وحدت ملی وعلايق مشارکت داوطلبانه ميان اقوام و مليتها در کار سازندگی کشور بميان
نمی آيد. و ادعای پذير فتن دموکراسی و وجود حاکميت ملی بی مفهوم خواهد بود. و فرايند بازسازی
کشور و ملت سازی دچار مشکل و حتا مختل خواهد شد. بنابراين حل مسئله ملی با دوچشم انداز
می تواند در مرکز توجه باشد:
الف : ايجاد شوراهای انتخابی برای خودگردانی قدرت واداره دولتی درمحلات که درآن مردم بومی
محل نقش اساسی و پيش آهنگی داشته باشد.
ب : ايجاد نظام فدرال بر پايه هويت ملی و تاريخی، در چارچوب کشور واحد.
بدين ترتيب ميتوان بميان آمدن وحدت ملی، صلح، برادری، برابری، دموکراسی واقعی و شفاف و
شگوفا را شاهد بود. اما با تاسف شوينزم بخاطريکه قدرت انحصاری قبيله می شکند، باهردو شيوه کار
مخالف است. و درمقابل تاحال پيشنهادی سازنده، روشن و قابل قبول داده نتوانسته است.

از کنفرانس بن تاحال همه تلاشها و رويدادها توام با نيرنگ های سياسی بخاطر اهداف معين پشت
پرده انجام شده است. و در پيوند با آن اهداف حفظ شخص و گروه های شوينست بيدار، در راس قدرت
دولتی يگانه ابزار کارآمد و موثرتشخيص شده است که امريکا بتواند هژمونی نظامی و سياسی خودرا
بصورت دايم در افغانستان حفظ نمايد و به تدريج به کشورهای منطقه انتقال و مستقر سازد.

البته اين همان اهدافی است که استعمارگران انگليس و روسيه قرن نزده تا دو دهه اول قرن بيست
بسوی مستعمرات همديگر، در پيشروی و رقابت قرار داشتند. و در دوران جنگ سرد عين همان
استرا تيژی ميان قدرت های بزرگ مطرح بود که در نتيجه آن افغانستان ميدان مسابقه تسليحاتی قرار
گرفت؛ مليونها انسان وطن آواره، شهيد ومعيوب شد. کشور ويران وهستی آن غارت و برباد گرديد.

حضورنظامی وسياسی فعال امريکا درافغانستان درپيوند بااهداف دوران جنگ سرد سيطره جويی،
استقرارهژمونی و دست يافتن به منابع طبعی کشورهای تازه به استقلال رسيده آسيای ميانه و قفقاز
تعبير و تفهيم شده است. واکنش های کشورهای آسيای ميانه، چين، روسيه، هند و ايران با همين
انگيزه بستگی دارد. اگر راه حل جستجو نشود ايجادانقطاب جديد جهانی را سبب خواهد شد. و نيز
تحريک بيشتر ناسيوناليزم حق خواهانه در برابر شووينزم که انحصار قدرت را در دست دارد به همين
مسئله تلازم دارد.

حکمران کابل تاحال نتوانسته باهمه مسا عدت های بين المللی دولت دارای قاعده فراگروهی و
فراقومی کارآگاه و غير وا بسته به بيرون ايجاد نمايد. در دولت موجود بحران سياسی، قومی و فساد
اداری فزاينده به نظر می رسد. در وضع زنده گی مردم بهبود ديده نمی شود؛ گفته می شود که طالبان
والقاعده نسبت به گذشته بيشتر فعال و با امکانات تازه دست بکاراند. چنانچه که بالای ادارات دولتی
در محلات حمله ميکنند، قربانی می گيرند و قربانی می دهند، اختطاف و گروگان گيری وجود دارد؛
عملکردهای انفجاری و انتحاری سازمان يافته و مشا به با اوضاع عراق آينده را خوب نشان نمی دهد.
بايد توجه شود که سياست ايالات متحده امريکا مانند دوران جنگ سرد و حمايت از مجاهدين و جهاد
برای شکست شوروی ديگر جذبه ندارد. جهان اسلام در قضيه اشغال عراق و اوضاع افغا نستان و حتا
فلسطين، از امريکا ناراض هستند و ازاين وضع القاعده بيشتر بهره خواهد گرفت.

اکثر کشورهای اروپايی با سياستهای انحصارگرانه امر يکا موافق نيستند، اگر توافقی در ميان باشد بر
پايه منافع ملموس ادامه خواهد يافت. دوام و ضع نظامی در افغانستان و منطقه و عراق با منافع اروپای
بعد از جنگ سرد ساز گار نيست. اين حالت امريکا را ناگزير می سازد که دور يا نزديک در سياست
خود بازنگری نمايد. اين بازنگری بگونه آرايش جديد نيروهای نظامی واحتمال عقب نشينی ها وتغيير،
در محافل حاکمه فرمان بر را تا حدودی شامل خواهد شد.

اين فرياد که قوای ناتو می خواهد مسئوليتهای بيشتری را بدوش بگيرد. چنين کار تغييری را بيان
نمی کند و و ضع را بهبود نخواهد بخشيد. برای اينکه قوای ناتو گردان نظامی مخلوق دوران
جنگ سرد در مقابل اتحاد شوروی بوده با عين روان، کرکتر و اهداف وارد افغانستان شده است،
نمی تواند مستقل از سياست امريکا عمل کند. و نمی تواند حضورنظامی امريکا را در سايه قرار دهد
که به ناراضيان قانع کننده باشد.

بررسی حوادث نشان ميدهد که افغا نستان قربانی جنگ سرد شده است. اماهستند کسانيکه با حب و
بغض يک جانبه برمسايل داوری دارند؛ حقيقت اين است که شوروی بسوی نزديک شدن به هد ف
خود در افغانستان لشکر پياده کرد. و امريکا برای عقب راندن حريف خود واکنش نشان داد. و از ابزار
گوناگون استفاده کرد. گروهای چپ وراست مختلف که روييده و به قدرت رسيده اندهمه محصول
سياست ابرقدرتها بوده اند؛ بنا بر ا ين خطاکاری ها و زيان هرکدام گروه های سياسی به شمول
قدرتهای بزرگ برای وطن وانسان آن قابل درک و مشهود است.

به بيان ديگر روشن گرديد که درعقب همه دوستی ها، حمايتها، کمکها و ادعاهای بشر دوستانه
خارجی ها اهداف سياسی و اغراض خاص پنهان بوده است.همين که انقطاب جهانی با فروپاشی
شوروی پايان يافت، همزمان همه احسا س ها، داوری های انسان دوستانه و نحوه ی مساعدتها و
برخوردها به سرعت دگرگون شد و حتا در اجرای موازين بين المللی کاهش فراوان ديده می شود.

دررابطه به اوضاع وطن ، تحليل ها و برداشتهای روشنفکران و مردمان آزاده داخل و خارج کشور
چنين است:
1- رهبر دولت، دست نشانده، بی کفايت و قوم گراست. با گروه های متعصب تبارخود انحصار قدرت را
در دست دارند. و خا رجی ها هم در چنين نظام ، منا فع خود را می بينند وبنام دمو کراسی از ان حمايت
می کنند. در برابر اين فرايند صف بنديهای ملی، مذهبی و گروهی به ميان آمده و واکنشها رو به افزايش
به نظرمی رسد.
2- گروپ های تازه پای داخل کشور چندان توانا نيستند. دراوضاع کنونی ازحضور آنها اربابان سياست
ساز بيشتر بهره می گيرد و دولت هم با حضور اين گروپها، دموکراسی وارداتی را رنگين تر نمايش میدهد.
3- روشنفکران و کدرهای مسلکی ای که در داخل و خارج هستند پراکنده می باشند. از رژيم راضی نيستند
و با وصف آن تاحال نتوا نسته اند با اتحاد عمل گستر ده حضور خود را به نمايش بگذارند؛ امريکا و
انگليس به روشنفکران ديگرانديش خوش بينی ندارد و از ابتدای سازماندهی کنفرانس بن تاحال عامل
بازدارندهء اشتراک آنها در پروسه دولت سازی و بازسازی بوده است.
4- دولت موجود واجد صفات مشروعيت حقوقی و حاکميت ملی نيست و حمايت جامعه بين المللی از آن
سياسی است؛ شرط اساسی تشکيل دولت مستقل ملی مشروع، اراده و ابراز رای آزا د، مردم می باشد که
رويش پرورش دموکراسی و اجرای عدالت اجتماعی را سبب می گردد. چنين حاکميت ميتواند به مردم،
تاريخ واقعی و فرهنگ انسانی و سرنوشت وطن پيوند سالم و سازگار داشته با شد و به آ ينده گان انديشه کند.
چنين است منظره وضع موجود. به قول شاعر :
« من از معضل اين قصه مجملی گفتم ::: تو حديث مفصل بخوان ازاين مجمل»

****

در بالا از روزگار پرماجرا و آشفتگی های دردآور در کشور و جفاهای سختی که به مردم اصيل تعميل گرديده است، سخن گفته شد. کنون می شود گفت که به تصفيه آن ميراث های آلوده و متعفن زمامداران بدنام تاريخ و عملکرد محافل حاکمه و گروه های وابسته به خارج و انتقام گيری ازآن همه حوادث خونين و بدرفتاريها، منهمک شدن و پيگيری آن کار و جريان بی سرانجامی خواهد بود. هيچگاه پيوند راستين، پويا، سازنده و انسانی ميان باشنده گان ميهن بوجود نمی آيد، بوطن و مردم زيان بيشتر می رسد. چه ما بخواهيم يا نخواهيم همه وقايع گذشته را تاريخ ثبت و بايگانی نموده و داوری هم می کند. بنابراين بايد بيشتر به آينده نگاه کرد و گذشت سازنده را پذيرفت و فرهنگ سياسی و اجرای نقش شريفانه وانسانی نشان داد و بخاطر نجات وطن و مردم بايد صادقانه متحد شد. و اين اتحاد زمانی بوجود می آيد که با ذهن گذشته و دومسئله زير وداع صورت گيرد :

1- خودبينی و خودمحوری گروهی، تعصب و عادت های بدبينانه سياسی، عقيده تی و سازمانی و وابستگی های بيرونی که در گذشته مانع وحد ت جنبش روشنفکری گرديده بود.
2 - ترک تمايلات برتری خواهی، قوم گرايی، احترازاز انحصارقدرت بزور خارجی ها، ناديده گرفتن حقوق و نقش ديگران که نتيجه آن رسوايی و سرافگنده گی تاريخی و افتراق و خصومت ساز بوده و تاحال کشور و مردم از آن آسيب ديده است.
راه برون رفت از وضع، به همبستگی ملی، اتحاد روشنفکران و باور به اصل آزادی، احترام به انسان، عقيده و برابری حق او و پذيرش دموکراسی واقعی و شفاف تلازم دارد. و درمرکزتوجه حفظ
وطن واحد، وحدت ملی،ايجاد حاکميت ملی مشروع، حل اصولی و عادلانه مسئله ملی، تامين صلح، باز سازی و شکوفايی وطن، برقراری مناسبات متقابلا مفيد با کشورهای همسايه و جهان و جلب مساعدت های آنها ميباشد.
در باره کنفرانس لندن :
ابتدا قرار براين بود که اين کنفرانس در کابل برگزار گردد و دولت کابل جواب داد که از نبود امنيت و ناتوانی لوژستيکی نمی تواند ميزبان کنفرانس باشد. اين اذعان برخلاف ادعاهای پيشين دولت را بی پايه، ناتوان و بسيار کمرنگ نشان داده و نيز عدم موثريت حضور نظامی حاميان خارجی دولت را افاده داد. بنابراين مجبوريت، کنفرانس در لندن برگزار گرديد. سناريوسازان و گردانندگان اصلی کنفرانس آنهايی بودند که در کنفرانس ( بن و توکيو ) نقش داشتند. تلاش ها بيشتر دراين جهت بود که افکار عامه را درگرو بگيرند و بسود اهداف سياسی خود سمت و سو دهند. و همچنان تلاش کردند که از يکسو به مخالفان نظام چشم سوزی نشان دهند و از سوی ديگر با رنگ و خط و خال تازه دولت آقای کرزی را جالب و سر پا نگهدارند.
هرچند که ميزان کمک های وعده داده شده کجدار و مريز خيلی زياد است ولی اجرای آن با توجه به شرايط تعيين شده چندان عملی به نظر نمی رسد. و دولت نمی تواند زمينه ساز پروژه ها و کار مفيد برای جامعه باشد و ظرفيتهای مصرفی کلان مورد علاقه ی طرف امدادرسان را بوجود آورد.
البته بحث ها و بررسی های خيالی زياد پيرامون جلوگيری از زرع ترياک، اصلاح فساد در دولت، کاهش فقر، دفاع از حقوق بشر و مبارز برضد تروريزم صورت گرفت و دولت دراين استقامت ها از مساعی و اجراآت لازم و موثر وعده داد، ولی چون مردم با دولت همکاری ندارند؛ گروه ها و دسته های سياسی و قومی که در جامعه حضور دارند با رژيم همکاری صادقانه نميکنند، بسيار دشوار است که بگوييم دولت در اجرای کار و پلان خود موفق خواهد بود. افزون برآن دولت با کشورهای همسايه و منطقه مشکل دارد که قادر به حل آن نمی باشد. و با اين وصف تاثير و ثمر زودرس کنفرانس لندن در سه مورد به گمان غالب قابل پيشبينی می باشد :
1 – تاييد اعضای حکومت کرزی بشمول آنانيکه پاسپورت و تابعيت خارجی دارند با نرمش زياد پارلمان. و همچنان گذشت و اغماض در مورد تصاميم و فيصله های حکومت قبل از پارلمان.
2 – تاييد پايگاه های دايمی نظامی امريکا در کشور و حضور نظامی ناتو برای مدت پنج تا ده سال.
3 – انصراف از دعوای مرزی با پاکستان ( خط ديورند ) به تصميم پارلمان.
بقول شاعر :
درختی که تلخ است ويرا سرشت :: گرش برنشانی به باغ بهشت
ســـرانجــــــام گوهـــر بکارآور :: همـــان مـيـــوه تلــخ بـــارآورد
حضور نظامی های خارجی قاره های دور، درميان همسايگان کشور، نارضايتها و بحثها سياسی داغ و دامنه دار بارآورده است. و برخی کشورها درباره تشويش ابرازکرده اند. بخاطر رفع تمام نگرانيها رعايت شرايط زير ميتواند اثر مثبت داشته باشد :

1 - درترکيب قوای نظامی فعال موجود به کشورهای همسايه ومنطقه سهم بيشترداده شود که بتوانند از نزديک فعال و ناظر حوادث و انکشاف اوضاع باشند.
2 - تمام قوه های نظامی خارجی درکشور بايد تحت امر و قومندانی واحد سازمان ملل متحد قرار داشته باشد.
3 - برای ايجاد حاکميت ملی مشروع و دارای قاعده فراقومی و فراگروهی و فرجام اساسی بحران همايش وسيع حدود ( 500 ) نفرازهمه گرايشها، گروه ها، آگاهان سياسی، دانشمندان، زعمای ملی و
روشنفکران چپ و راست جانبدار دموکراسی و عدالت اجتماعی در داخل و خارج کشور با دعوت و گردانندگی سازمان ملل متحد در يکی از کشورها برگزار گردد. مشروط براينکه اشتراک کننده گان همه دارای توانايی فکری و طرفدار دموکرا سی و انتخابی از جانب مردم باشند.
و درفيصله نامه های اين همايش اصول و موازين بين المللی تفکيک قوای ثلاثه دولت و نظام پارلمانی و قانون محور قدرت پذيرفته شود. و قانون اساسی مطابق به اين نيازها تعديل گردد.
پايان سخن :
هموطنان عزيز،آزاده و پاک نهاد! اوضاع نشان می دهد که دولت موجود موفق نيست. باهمه حمايت خارجيها پايه سياسی واجتماعی پيدا نکرد. وقوع حوادث و دهشت افگني ها اوضاع کشور، را تاريکتر و با اوضاع عراق مشابه نشان می دهد. اختلافات گروهی، نژادی و مذهبی و قوع حوا دث را بيشتر می سازد. تلفات و ويرانی افزايش می يابد. وقار و نجابت انسان وطن زياد پاما ل می گردد. راه علاج و برون رفت ازوضع اتکا به عقلا نيت، تفکر سالم و فرهنگ سياسی ميخواهد که وحدت عمل همه نيروها در يک « جبهه متحد ملی و دموکراتيک » يا « نهضت دمو کراسی » سرتاسری و يا « جنبش ملی فراگروهی و فراقومی» بوجود آيد؛ می تواند با ارايه پروگرام موا فق با خواست زمان و تصوير د قيق از ايجاد جامعه انسانی، فرياد شورا نگيزعدا لت خواهی و انسان سالاری برپا دارد، که جهانيان بشنوند و بدانند. دراين صورت ميتوانند در فرايند جاری و طن خود را تحميل نمايند و بر او ضاع اثرگذار باشند و کشتی طوفان زده را به ساحل مراد بکشانند و برای نسلهای امروز و فردا ميراث خوب بگذارند. چنين کار، رفع مسئوليت تاريخی، شجاعت، عبادت ايثار و صدا قت به وطن وهموطنان ميباشد.



: منا بع

1- افغانستان درمسيرتاريخ، ج اول صفحات 9، 32،37 و 310 تاليف ميرغلام محمد « غبار».
2 - جغرافيای تاريخی افغانستان، صفحات1 تا 5 و 14 تاليف ميرغلام محمد « غبار».
3 - مونت استوارت الفنستون، افغانان گزارش سلطنت کابل ترجمه آصف فکرت ص 105
4- رشد فيوداليزم و تشکيل دولت افغانها تاليف پروفيسور ايگورميخايلويچ ريسنر ترجمه
احمد دانش که در فصل نامه علمی و فرهنگی آمو نشريه ی انستيتوت شرق شناسی تاجکستان
نشرشده است. ص 85
5 - افغانستان در پنج قرن اخير تاليف ميرمحمدصديق فرهنگ، ج اول صفحات 17 ، 18 ، 20 و 35
6- قران مجيد به زبان عربی و قران فارسی و تاريخ سياسی اسلام تاليف داکترحسن ابراهيم حسن از
. صفحه 115 تا 122 در مورد مجوزات جهاد
7- کتاب 11 سپتمبر، چرا راه را برای هواپيماربايان باز گذاشتند؟
تاليف پتر وانسن
ترجمه ياشارآدیباتمش
صفحات 19، 110 تا 113
- قانون اسا سی 14 جدی سا ل 1382 نشريه دارالانشأ قانون اساسی که درآن امضای کرزی و نقشه8
افغانستان در پشتی آن وجود دارد ماده 64 خصوصا بند 11 تا 16
- تاريخ تاجکان تاليف حق نظر نظروف باب اول دوم ، سوم و صفحات 534 و .5359
. - گلشن امارت تاليف مولوی نوراحمد نوری تاريخ نگار قر ن 19 ص 410
يادداشتهای سياسی و رويداد تاريخی تاليف سلطانعلی کشتمند، ص 156 تا 159 -11
- واقعات شاه شجاع تاليف شاه شجاع الملک پادشاه سابق کشور ص 212
- ظهور و ذوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان تاليف دستگيرپنجشيری، ص 171 و 17213
- ابلاغيه کميته مرکزی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان سرطان سال 137114
15- تاريخ احمدشاهی تاليف محمودالحسنيی ابن ابراهيم الجامی، ج اول و دوم ص 63 و 68
- تاجکان، تاريخ قديم قرون وسطی و دوره نوين، ج اول و دوم ص 117 تا 12016
– 17- تاريخ تحليلی افغانستان تاليف و ترجمه عبدالحميد محتاط ص 144 تا154