بمب ساعتی فاشیزم، کشور را به سوی تباهی میکشاند
عصردولتشاهی
عصردولتشاهی
هرچند فاشیزم افغانی هنوز به چنان مرحله یی که بتوان آنرا یک جریان مسلط وهمه گیر خواند نرسیده است، اما بمب فاشیزم دردرون خود به پخته گی یی رسیده است که هرساعت میتوان انفجار آنرا توقع برد که درنتیجه کار افتراق ملی را تا سرحد تجزیه کشور خواهد کشاند.
فاشیزم افغانی نسخه برداری ناقص، سطحی و ذهنیگرایانه ییست از فاشیزم آلمان هیتلری. زیرا با واقعیت های عینی جامعهء ما هیچگونه توافقی نداشته و برداشت های فاشیست های افغانی برتخیلات، جعلیات، و خواست های غیر منطقی استوار است.
مشکل فاشیزم افغانی این است که برخلاف فاشیزم ایتالیایی و نازیزم هتلری در مسیر باریکتری از خصوصیات کتلوی جامعه میچرخد. ئازیزم در المان و فاشیزم در ایتالیا برتری نژاد آرین را تبلیغ نموده وخود را قومی میدانستند که سزاوار حکمرانی اند. اما فاشیزم افغانی روی قوم پشتون حساب میکند. درحالیکه قوم پشتون یک قوم واحد نیست و درست اشکال کار درهمینجاست.
امروزه، به تمامی کسانی که زبان مادری شان پشتو است پشتون گفته میشود. درمیان پشتو زبانان هستند اقوامی که زبان شان پشتو شده اما خود پشتون نیستند. از سوی دیگر هستند پشتون هایی که زبان مادری شان اکنون پشتو نیست و نمیتوانند به این زبان تکلم کنند.
از سوی دیگر، پشتون ها به دو تیرهء بزرگ غلجایی و درانی تقسیم میشوند که در طول تاریخ دو صد و پنجاه و اند ساله حکمرانی پشتون میان شان خونریزی و استخوان شکنی موجود بوده است. درانی ها که تقریبا همهء این دو صد و پنجاه سال را حکومت کرده اند، حکمرانی را حق خود میدانند و حاضر نیستند برای غلجایی ها حق مساوی با خود قایل شوند. کشتار سلیمانخیلی ها در دوران حکومت امان الله خان و کشتار توخی ها توسط عبدالرحمن خان از مثال های زندهء تاریخ است. همچنان سرکوب وحشیانهء قوم صافی توسط حکومت ظاهر خان اثبات دیگریست بر این ادعا.
هرچند برخی از روشنفکران درانی امروز کشتار غلجایی ها را توسط حکومت های پشتون تبار به مثابهء دلیلی براستبداد خاندانی شمرده شده و جهت اقناع خاطر سایر ملیت ها برجسته میسازند که گویا حکومت های گذشته تنها در برابر غیر پشتون ها ظالم نبودند بلکه پشتون های خود را نیز قتل عام کرده و سرکوب نموده اند اما این دلیل درستی نیست. زیرا به بسیار سادگی میتوان دید که درانی ها غلجایی ها را سرکوب و قتل عام کردند. یعنی این سرکوب نیز، یک سرکوب قومی بوده است. این تنها در برابر سایر ملیت ها بوده است که حکومت های درانی، غلجایی را بر مثلاً ازبک و تاجک یا هزاره ترجیح میداده است. فاشیزم قومی کارش به جایی رسید که تعبیر بسیار ناجوانمردانه یی از کلمهء غلجایی یا غلجی کرده و ثبت کتاب ها نمودند. این افسانه میرساند که، غلجایی ها پسرپیش از ازدواج بی بی متو (پشتون) و شاهزاده غوری به دنیا آمده اند. ازهمینرو آنرا غلزی یا پسری که از حاصل دزدی است، نامگذاری کردند. این افسانه دروغی بیش نیست. زیراغلجایی ها پیش از سلطنت غوری ها وجود داشتند. اگر این افسانه را بپذیریم، پس غلجایی ها از مادرپشتون و از پدر باید تاجک باشند. واز نظر یک فاشیست و نژاد پرست، غلجایی نمیتواند با قوم خالص پشتون که درانی ها اند، همسری داشته باشند.
همین طرز تفکر و همین شیوهء استبدادی بوده است که سبب شد تا تعداد زیادی از جوانان پشتون غلجایی در سرنگونی حکومت درانی ها با سایر اقوام دست به دست هم بدهند. همه احزاب راست و چپ درکشور که ضد حکومت محمدزایی های درانی مبارزه میکردند، دارای اعضای فعالی از غلجایی ها بودند. نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، داکتر نجیب الله در جناح چپ و گلبدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، مولوی خالص، مولوی محمد نبی و حتی ملاعمر به اقوام غیر درانی پشتون متعلق اند. اسلم وطنجار که اعلامیه، سرنگونی آخرین بقایای خاندان نادرخان را در روز هفت ثور 1357میخواند نیز یکی از پشتون های سمت جنوبی کشور است.
همین حالا نیز بدنهء اصلی حزب فاشیستی و قومپرست افغان ملت را، غلجایی ها میسازند. از همین سبب است که فعالین این حزب در خارج از ملا عمر که یک غلجایی است در برابر حامد کرزی که درانی میباشددفاع کرده، کرزی را دست نشانده میخوانند و ملا عمر را مجاهد و رهبر یک جنبش آزادیبخش.
درحقیقت امروز رقابت خونینی که میان غلجایی و درانی وجود دارد، بیشتر از رقابتی است که آنها در برابر سایر اقوام دارند.
تجمع غلجایی ها در حزب افغان ملت درظاهر امر به منظور کمک به احیا و سلطهء مجدد پشتون ها در کشور است. اما درحقیقت آنها برای سهم بیشتر برای خود در سلطنت میجنگند. مشکل کار اینجاست که هریک ازین دو تیره برای پیروزی بررقیب به جای تکیه به نیرو های خودی و اتحاد با اقوام دیگر کشور، به نیرو های بیگانه وخارجی تکیه میکنند. درنتیجه در پایان هرکشمکش دیده میشود که کشور درکام این یا آن استعمار گر یا مداخله گر افتیده است. تاریخ کشور تسلسل خبیثهء همین تکرار هاست. امروز نیز جناب کرزی به امریکایی و غلجایی ها درظاهر با کرزی و امریکا بوده در باطن طرفدار طالبان اند.
احساس عقب ماندهء قومپرستی سبب شده است که کرزی به جای تکیه به بدنهء ملت، به کسانی تکیه کرده است که هرروز در راهش چاه میکنند و با دشمنانش درخفا بستگی دارند.
به شهادت رسیدن عبدالحق و حاجی عبدالقدیر، هردو به گمان اغلب میتواند به همین رقابت میان غلجایی و درانی ارتباط داشته باشد. پا درهوا ماندن هدایت امین ارسلا به مثابهء نمایندهء مردم مشرقی و به اصطلاح سرش را در دبهء خشک “وزیر ارشد” چرب کردن تلاشی است برای دورنگهداشتن غلجایی ها و به خصوص مردم سمت مشرقی از قدرت.
اگر بازهم به تاریخ رو بیاوریم، با آن که حکومت امان الله خان توسط شورشیان شمال کشور به رهبری حبیب الله کلکانی سرنگون شد، اما زمینه های این سرنگونی نخست در جنوبی و پسانتر در جلال آباد فراهم شده بود. شورش مردم شنوار چقمق نخستینی بود که با آتش آن سراسر کشور آتش گرفته و حکومت امانی را سرنگون کرد.
حالا باید دید که فاشیست ها از چه راهی به احیای سلطنت وحکومت تک قومی خود میتوانند دست یابند؟ آیا این ممکن است؟
برای گرفتن اختیار یک کشور به نیروی سیاسی و نظامی نیاز است. نیروی سیاسی حمایت و پشتبیانی مردم است و نیروی نظامی هم به اقتصاد و حکومت نیرومند بستگی دارد. اگر این دو نباشد، حکومت تنها درصورتی میتواند دوام بیاورد که به نیرو و پول خارجی ها تکیه کند. چنانچه درگذشته های تاریخ دیده میشد که یک پادشاه میرفت و دیگری می آمد و هربار با تعهدی تازه به یک قدرت خارجی.
درشرایط کنونی، قدرت خارجی کدام است؟ امریکا و پاکستان دو نیروی متبادل برای فاشیست هاست که با تکیه به آنها برای بدست آوردن و حفظ سلطهء تک قومی خود تلاش دارند. اما آیا تکبه به این دو تکیه برباد نیست؟
امریکا، نیرویی است که از آنسوی ابحار آمده است و با تامین منافعش باردیگر کشور را بدست تقدیرش سپرده و به خانه اش برمیگردد. اما آیا پاکستان حاضر میشود افغانستان را به مثابه یک کشور مستقل درپهلوی خود بپذیرد؟
پشتون ها درصورتی میتوانند پشتونستان بزرگ را بسازند که با نیمهء دیگر نفوس پشتون در پاکستان یکجا شوند. درغیر آن پشتون ها با نفوس و جایگاه کنونی خویش توانایی و تشکیل حکومت مستقل ونیرومندی را ندارند که بتوانند کشور را اداره کنند. اگر با پشتون های آنسوی سرحد یکجا شوند، درانصورت پاکستان تنها درصورتی حاضر به این کار خواهد شد که اگر نه تمام افغانستان، سرتاسر مناطق پشتون نشین، زیرنام کنفدریشن یا هرچیز دیگری، به پاکستان مدغم شود.
پاکستان از سالهاست این خیال را میپزد و پیگیرانه آنرا دنبال میکند. پاکستان نیروی طالب را برای زیر کنترول آوردن افغانستان و ادغام خاک افغانستان به آنکشور ساخته بود. چنانچه پیشتر یاد آورشدیم، پاکستان تجربهء زیر انقیاد آوردن پشتون ها را دارد واین تجربه روی بیشتر ازنیمی از نفوس این قوم در مدت پنجاه سال چنان موفق بوده است که امروز بیشترین مهره هایی که برای ویرانی افغانستان حتی بیشتر و مخلصانه تر از پنجابی ها کار میکنند، همان پشتون ها اند. پشتون هایی که خود سالها تن به غلامی پاکستان داده اند، حالا زنجیر اسارت بدست به دروازهء برادران آزاده و سربلند خود به این سوی سرحد می آیند وازآنها میخواهند تا غلامی پاکستان را بپذیرند.
یگانه راه نجات کشور دران است که تا دیر نشده، از لجاجت تنگنظرانهء قومی درگذر شده و برای ساختن یک حکومت وفاق ملی که دران همه اقوام کشور سهیم باشند کار و تلاش آغاز شود. افسانهء “هویت پشتونی” برای افغانستان، کلاه سبزیست که ترک سر را به دنبال دارد. راهی که فاشیست های قبیله پرست برای برتری جویی قومی و توهین و تحقیر برادران هموطن شان در پیش گرفته اند، پایانی جز اسارت بدست دشمنان خاک و وطن ندارد. فاشیزم برای پشتون ها سربلندی نی که اسارت و غلامی به بار می آورد.
به هوش باید بود که پشتون ها در کشور چنان اکثریتی نیستند که بتوانند حکومت تک قومی خود را در شرایط امروز، بدون کمک خارجی، ایجاد کنند. وانگهی اکثریت بودن هرگز تضمین کنندهء این امرنیست که با آن بتوان حاکمیت خود را بردیگران تامین کرد. حاکمیت بیش از دوصد سالهء ترک ها و مغول ها برهندوستان، بیانگر این حقیقت است که تامین حاکمیت دریک کشور نیاز به بسا عناصر دیگر دارد که که فراهم شدنش تضمین کنندهء تامین حاکمیت است، حتی درغیاب اکثریت قومی.
تامین حاکمیت به کمک خارجی و درغیاب پشتیبانی قاطبهء ملت، طبعاً اسارت و مزدوری بار می آورد. از سوی دیگر عمر همچو حاکمیت ها بستگی به مدت پشتیانی خارجی ها دارد. هرزمانی که این پشتیبانی گرفته شد، دولت و نظام در معرض تند باد عقده های سرکوب شده قرار گرفته و دار وندارش به باد فنا میرود.
درس های تاریخ پیش چشم ماست. ما آخرین فرصت ها را برای ساختن کشور خود داریم. حالا یا هرگز! اگر ما تومور سرطانی فاشیزم را از بدن بیمار کشور برون نیاوریم، زود خواهد بود که آنرا به نیستی و نابودی کامل بکشاند.
جناب کرزی در طول پنجسال گذشته زیروسوسهء فاشیست های قومی، از کار تامین وفاق و وحدت ملی بازمانده است. نه تنها هیچ کاری درجهت تامین اعتماد متقابل ملی برداشته نشد بلکه همنوایی معنی دار جناب کرزی با فاشیست ها سبب شده است تا افتراق درکشور به سطوح بسیار حادی برسد. پاکستان که متوجه و ناظر اوضاع است ازین مسامحه و نرمش در برابر فاشیزم بهره برده و آتش نقاق قومی را هرروز دامن میزند. پشتیبانی پاکستان از طالب های پشتون یا حکمتیار ِ پشتون مداخلهء عریان و بیشرمانه ییست که در امور داخلی کشور صورت میگیرد. پاکستان عملا خود را دایهء پشتون ها میخواند. این چنین حمایتی از سوی پاکستان توهین بزرگیست به قوم پشتون. این حمایت دو معنی روشن دارد. یکی این که پشتون ها خود بدون حمایت خارجی توان ایستادن روی پای خود را ندارند و معنی دیگرش اینست که پاکستان از پشتون ترسی ندارد و تصور میکند که هرقدر نیرو و کتلهء بزرگتر پشتون را دراختیار داشته باشد، مزدوران بیشتری در اختیارش خواهد بود تا توسط آنها اهداف خود را به پیش ببرد.
جناب کرزی در بیانات اخیرشان ثابت ساخته اند که میتوانند این اندیشهء پاکستان را نادرست و بی پایه ثابت بسازند. پشتون های افغانستان در پهلوی سایر اقوام ساکن این سرزمین ملت واحدی میتوانند باشند که درطول تاریخ اتحاد شان پوز استعمار سرخ و سیاه را برزمین مالیده است. بازهم اگراین اقوام دست بدست هم بدهند، ورشته های محبت میان شان تحکیم یافته وفضای اخوت و برادری حاکم گردد، به یقین میتوان گفت که مشکل افغانستان در اندک زمانی حل میشود.
طالب و حکمتیار مهره های پاکستان اند واین مانند روز روشن است. پذیرفتن آنها در قدرت، هیچ دردی را دوا نمیکند. خواست های پاکستان را پایانی نیست. برای نجات کشور، به این بهانه ها باید پایان داد. ورنه کشور تجزیه خواهد شد. پاکستان روی فاشیزم قومی سرمایه گذاری کرده است و تاکنون نفع های کلانی هم برده است.
تلاش و برنامه های پاکستان تجزیهء کشوررا سخت محتمل ساخته است. زیرا نیرو هایی که برای تجزیه کار میکنند سخت فعال و کوشا هستند اما هیچ دستی برای تامین اتحاد و وحدت نمیجنبد. نتیجه روشن است.
پاکستان را نه ناتو از مداخله میتواند باز دارد، و نه عذر وزاری رهبران ما ویا نه هم اعلامیه های پی درپی وشکایت از مداخله. پاکستان را یگانه چیزی که در جایش مینشاند، وحدت ملی درکشور است. وحدت ملی را فاشیست های گروگان گرفته اند. آنرا ازکام و چنگال فاشیست ها برون آورید، کشور آزاد و آرام میشود. ورنه منتظر روزی بنشینید که میهن آش گرگ ها شود ونامی ازان باقی نماند.
پایان
پانزدهم دسمبر- 2006
کلیفورنیا.
****
برگرفته از ويبلاگ گردراه