بمناسبت سی مین سال شهادت
محمد طاهر بد خشی
دستگیر نایل
های فقر آلوده گان،آن باد گنج آورد، کو؟ آن سپیدار،آن یل گردنفراز،آن مرد،کو؟
آنکه شبهای سترون رابه خاکستر نشاند آنکه پیغام بلوغ عشق می اورد، کو؟
با زبان بی زبانی، داستان پرداز بود آن نگاهان نجیب،آن چشم غمپرورد،کو؟
ای کدامین دست ناپبدا زپای افگندی اش کو چنان درد آشنای دیگر ای بیدرد،کو؟
دفتر سرخ شهادت را دلا را ، شاه بیت آن به سوز سینه در دیوان هستی،فردکو؟
سرودهء بلند وداغ افرین با لا،از استاد سخن وفرزانه مرد روزگار ما، واصف باختری در سوگ سرور شهیدان محمد طاهر بدخشی،آن یل گردنفراز زمانه هاست.درست سی سال پیش،دستان نا پاک وخون آلود جلادان تاریخ وشب پرستان کینه دل ( حفیظ الله امین وباند او ) بدخشی و چند تن از همرزمان نزدیکش را در دل تاریک شب تیر باران و به سینهء گرم خاک ،نشاندند.روزگار بدخشی،زمان تنش تضاد ها بود،تضاد طبقاتی،تضاد قومی، تضاد ملی،ستم فاشیزم قبیله وکشمکش ها میان گروه های قومی محلی،وطبقاتی،قوس سعودی خود رامی پیمود. بدخشی که درحد کمال بلوغ فکری ودرک خویش رسیده بود،« شاهد سقوط امید ها، انحطاط ارزش ها، بی ارجی اعتبارها،همه گیری یاس ها،خود کامگی طبقات حاکم،لجام گسیختگی زورمندان »و بازار گرم دمو کراسی تاجدار نظام شاهی و جمهوری ها بود از اینرو، بدخشی،یگا نه شخصیت پرخا شگر و منتقد ان نظا مها، ان سنت ها، و ارزشهای پوسیده وبتاریخ پیوستهء قبیله ای بود.که با زبان آتشین مردم و همرزمانش را بیداری، شعور واگاهی میداد بادرک همین واقعیت از زمان و تاریخ بود که اندیشهء ملی گرا یی و رها یی از ستم ملی را بمیدان کشید.که در این راه، خود و یاران و همرز مانش را منصور وار، به جوخه های دار و تیر باران های سپیده دم استیداد سپرد.تا خون های گرم بدن های شان کشتزار اندیشه وخرد مردمش را آبیاری کند.
بدخشی،در میان حلقات، گروهها،روشنفکران،روحانیون ونخبه گان جامعه ونسل های پیشین وپسین وطن، جایگاه ویزه ای داشت.ونزد همه از احترام بر خوردار بود.او، مرد بافرهنگ ادیب فرزانه،وشخصیت قابل اعتماد سیاسی برای نسل آگاه وطن بود معارف اسلامی را جزء هویت دینی مردمش میدانست ودرک مشخص از اوضاع حال وگذشتهء سر زمینش داشت.دریغ ودرد آن بود که درهمان زمانیکه بدخشی اندیشهء ملی گرایی را باحل دمو کراتیگ مسا لهء ملی طرح میکرد، بسیاری ازهمان نخبه گان سیاست،همنوا و همصدا با حلقات حا کم و فا شیزم قبیله به او مهر تجزیه طلبی وسکتاریستی می زدند.ومانند ریزه خوران دستر خوان ارتجاع و فاشیزم،از هیچنوع ستیزه جویی و دشمنی با بدخشی، دریغ نمی ورزیدند.اما امروز، شعار مبا رزات و کمپاین تبلیغا تی، قومی و ملی همه سیاست مداران،از (جپ وراست )همان شعار ها و طرحهای بدخشی است.و با همان شعار ها و طرح ها، بر منبرها بلند میشوند و توده های ملیونی را زیر همان طرح و اندیشه،بدنبال خود می کشانند.مگر هیچ کسی نیست که به انها مهر تجزیه طلبی وسکتاریستی بزند.بدخشی، آن طرح ها واندیشه ها را آرمان خود میدانست اما اینها، آنرا وسیله ای برای رسیدن به قدرت، استفاده میکنند.
پس از این سالهای جنگ وخونریزی وتقسیم بندی مردم به گروههای قومی، اتنیکی ومحلی وفرو رفتن در لاک اقوام و قبیله ها،حالا رسم و معمول شده است که استخوان های پوسیده ء هر مستبد و خونخوار کشور افراد قومگرا وفاشیست وتاریخ زده را،از زیر خاک های نم زدهء قرن بیرون میکشند ونام قهرمان،رهبر بزرگ، شهید وشخصیت ملی را برسنگ مزار شان حک میکنند.وبرای تجلیل از شخصیت های کاذب، خونخوار و فرهنگ ستیز سیمینار ها دایر مینمایند و دهها قا تل ملت، ناقضین حقوق بشر،و جنگ سا لا ران زن ستیز، فرهنگ کش و ضد انسانیت را عنصر ملی و شهیدان راه ازادی، رهبران مقا ومت و قهرمان میگذارند.مگر در برابر بدخشی، مولا نا بحر الدین باعث و استاد عبد المجید کلکانی که مظلو مانه در پلیگون های رژیم های خود کا مه و دست نشا ندهء اجنبی با بیرحمی تیر باران شدند، و عبد الخالق را که تقدیر یک دکتا تور تاریخ را نشا نه زد و نشان داد که خشم ملت میتواند بهای خون خود را بگیرد،از کار گذاران دولت گرفته تاحلقات روشنفکری وآگاه کشور مهرسکوت بر لب زده اند تنها ان بیدار دلان متعهد اند که گاه گاهی با ذکر خیری،این ورق و آن صفحه ءروز نامه وسا یت های انترنت را سیاه میکنند.مگر این،بسنده نیست.بدخشی،حق بسیاربزرگ، قدر دانی و ارجگذاری براین نسل و نسل های پیشین را که از نزدیک شاهد زنده گی و مبارزات او بودند، دارد.
در بارهء ابعاد زنده گی بدخشی این حقیر، جرات سخن گفتن بیش از این را ندارد.اما اینقدر میتوان گفت که هیچ سیاست مدار وروشنفکر این جامعه، مانند بدخشی قربانی خشونت وعصبیت قومی فاشیزم قبیله نشده است. وعمالان این جنایت،پاسخگوی تاریخ روزگار خود باشند..
روان بدخشی شاد واندیشه هایش فروزانتر باد!!
____( نوامبر 2009 _ لندن )