یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۵

مراسم خاکسپاری امیر حبیب الله


عبدالمجید اسکندری

 

افتخارات دیروزی نباید باعث برهم زدن همبستگی امروزیِ مردم ما گردد!

========================================

امیر جبیب الله کلکانی (خادم دین رسول الله) پادشاه افغانستان با اعزاز تمام بخاک سپاریده شد.

*****************************************
                                                      


در تاریخ افغانستان شاهان و بزرگانی با مراسم باشکوه و رسمی و نیمه رسمی بخاک سپرده شده اند ولی این شاید با اعزاز ترین اش باشد، چون بر او بعد  حدود یک قرن نماز جنازه خوانده میشود و هزاران جوان که طی بیش از شش ماه و شاید هم سالها برای این منظور تلاش نمودند؛ جنازه او را تا آرامگاهش بردوش کشیدند. این جوانان نه به حزب و تنظیم او وابسته بودند، نه به قریه و قبیلهء او و نه در حکومت او کار کرده بودند.

خود را مکلف میدانم تا به همهء این جوانان عزیز این پیروزی را تبریک بگویم.

من که درین مورد بنابر دلایلی کمتر ابراز نظر کرده ام میخواهم درینچا بگویم که : افغانستان سرزمین همه اقوام ساکن در آن اند، هست و "حق پادشاهی"[1] هم به همه  اقوام این سرزمین تعلق دارد نه به طایفه ، قبیله یا خانوادهء خاصی. آنچنانیکه سایر شاهان افغانستان حق پادشاهی داشتند و حق دارند مزاری داشته باشند؛ این حق امیر حبیب الله کلکانی نیز هست؛ چون او پادشاه این کشور بود.

من نمیخواهم امیر حبیب الله کلکانی را با هیچ کسی مقایسه کنم، نه با احمدشاه درانی ، نه با احمدشاه مسعود و نه با شیرعلی خان، نه با امان الله خان و نه ظاهر خان ، استاد ربانی و دیگران ولی آیا او کمتر از دوست محمد خان، حبیب الله سراج یا افضل خان، اعظم خان و دیگران بود؟ آیا او که در تاریخ رسمی افغانستان نه شاه و نه امیر خوانده میشود، بخاطر آنست که به قبیله یا خانواده معینی ارتباط نداشت؟ مگر این جغرافیا مالکیت موروثی خانواده معینی است؟ در ادبیات سیاسی رسمی افغانستان دیگران را شاه نامیدند و او را " بچهء سقاء" و به این هم بسنده نکردند و اصطلاحات " سقاوی اول"، دوم و سوم را ترویج میکنند. آیا عصبیت قومی بیشتر ازین ممکن است؟

 با این فکر تنفر آفرینی و عصبیت افروزی قومی باید مبارزه کرد.

او پادشاه این کشور بود، مثل سایر شاهان افغانستان با همه اشتباهات و کمبودهایشان. برای امییر حبیب الله کلکانی و جنبش دهقانی تحت رهبری او همین افتخار بس است که توانستند برحاکمیت میراثی قبیلوی و خانواده محور (هرچند برای مدت کوتاه) پایان دهند.

بنظر من آنانیکه امییر حبیب الله خان کلکانی را با شاه امان الله خان مقایسه میکنند و یا آنان را دشمنان همدیگر میدانند نیز در اشتباه اند. کس بخواهد یا نخواهد، بگوید یا نگوید استقلال افغانستان ( با آنکه من معتقدم افغانستان هرگز استقلال کامل نداشته است) در زمان امیر امان الله خان برسمیت شناخته شد و طبعا او و یارانش بانی این استقلال اند.امان الله خان ترقی پسند ترین شاه در تاریخ سیاسی افغانستان است. او کار اجباری و بردگی را لغو کرد، تعلیم و تربیه را گشترش داد و به آزادی زنان اعتقاد داشت. این به معنای آن نیست که سیاستهای احساساتی و نامدبرانهء او یا سیاستهای قبیله محور وابستگان او را از نظر دور داشت. مگر آن "طرز لباس پوشیدن وکلاه شپو برسر کردن و سلام برسم اروپاییها دادن" چه  رابطه یی با ترقی و پیشرفت افغانستان داشت. بی ارزش انگاشتن به ارزشهای سنتی افغانستان اولین عامل سقوط رژیم امانی بود. دومین عامل سقوط امان الله خان مشورت نپذیری و خود کامه گی وی بود و سومین و مهمترین عامل سقوط او خزانهء خالی او وضع مالیات کمر شکن بر دهقانان کشور بود.

داوود خان با "کوتای چپی" خود همان اشتباهی را مرتکب شد که امان الله خان با نهضت تقلیدی خود مرتکب گردید.

افغانستان همیشه یک دولت رانتی بوده است که بودجهء آن الی 90 فیصد از طریق کمکهای خارجی تامین شده است. بودجه دولت افغانستان در زمان امیر عبدالرحمن و حبیب الله سراج پدر امان الله خان با کمک یک ملیون تا یک ملیون ششصدهزار پوندی بریتانیا ( این رقم در آن زمان معادل و یا بیشتر از کمکهای امروزی بین المللی برای افغانستان است) تامین می شد. این کمکها بعد از اعلان استقلال افغانستان به شاه امان الله قطع شد و شوروی آنزمان نیز نه توان چنین کمکی را داشت و نه ارادهء انرا، لذا امان الله خان مجبور به وضع مالیات بی سابقه و کمرشکن بر زمینداران، دهقانان، مالداران و باغ داران کشور گردید و این مسئله به عامل اساسی نارضایتی مردم تبدیل گردید.

شورشها بر ضد نظام امانی در اغاز از مناطق جنوبی و شرقی کشور و توسط قبایل پشتون شروع شده و بعدآ به مناطق شمالی و شمال کشور گسترش یافت. امیر حبیب الله کلکانی در رآس جنبش دهقانان شمالی قرار گرفت و بنابر وضع سوق الجیشی و نزدیکی شمالی به کابل ( البته رهبران مذهبی کوهدامن، تگاب بخصوص خاندان مجددیها در این امر بسیار موثر بود) به آسانی کابل را تسخیر کرد.

عامل سقوط امیر کلکانی نیز همین مسئله بود، او بخاطر آن سقوط نکرد که تاجیک بود و پشتونها از او حمایت نکردند. اکثریت اقوام پشتون از او حمایت و به او بیعت کردند ولی هیچ کشوری به او یاری نرساند و کمک نکرد و خزانه اش خالی ماند. انگلیسها با او از آغاز میانه دشمنانه داشتند و نادر خان را از قیل برای این کار انتخاب کرده بودند و روسها نیز با آنکه در ادبیات سیاسی شان انرا جنبش دهقانی میخواندند ولی از فکر دینی ووابستگی قومی او در حذر بودند، باسمچی اش خطاب کردند و به دشمنی با او برخاستند. او با خزانه خالی و بدون حمایت خارجی نمیتوانست با هند بریتانوی مقابله کند. یکی دیگر از عوامل سقوط او آن بود که نتوانست حمایت و اعتماد اکثریت نخبگان دربار امان الله خان را به خود جلب کند.

آنانیکه میخواهند از میر کلکانی دادخواهی کنند، باید خود را با نادر خان مواجه بدانند نه با امان الله خان.

********************************

امیدوارم این دادخواهی تاریخی زمینه ساز همبستگی همه اقوام و  مردم افغانستان گردد.

از این همایش چند درس را باید گرفت:

- پیروزی در وحدت است: با آنکه روشنفکران اقوام گونه گون افغانستان درین همایش اشتراک داشتند ولی بصورت طبیعی این جوانان تاجیک بودند که بدنه اصلی این دادخواهی بودند و انصافا این بار نسل جوان و سنتی تاجیک بر تعلقات سیاسی و سمتی خود غالب آمدند و یک صدا شدند.

- هر کاری را باید با تدبیر حل کرد: با آنکه از عمر این جنبش بیش از شش ماه می گذشت ولی قرار معلوم  کمیسیون خاک سپاری نتوانسته بود این مسئله را به همه رهبران سیاسی و قومی در میان گذارند. اگر از تحریکات گروپ تمامیت خواهان در آخرین دقایق بگذریم، شاید یکی از عوامل واکنش بی موقع و نادرست جنرال دوستم در این بوده باشد که به موقع در جریان گذاشته نشده باشند و یا با ایشان مصلحت نشده باشد. ولی نفس این مسئله که کمیسیون خاکسپاری توانست بر این مشکل  فایق آید، نمایانگر تدبیر و دور اندیشی برگزارکنندگان آن است.

- پرابلمهای کشور ما با انقطاب حل نمیگردد؛ بلکه ما به همبستگی همه اقوام کشور نیاز داریم.

روشنفکران تاجیک باید این حقیقت را بخاطر داشته باشند که تاجیکان در طول تاریخ زمینه ساز اتحاد همه اقوام درین جغرافیای بزرگ فرهنگی بوده اند. تاجیکان با پشتونها تبار مشترک دارند، با هزاره ها زبان و فرهنگ مشترک دارند و با ازبیکها همیشه و طی قرنها سرزمین ( کوچه، ده، قریه و بنیادهای زیستی وفرهنگی) مشترک داشته اند و با سایر اقوام کشور نیز. این همایش و هر حادثه دیگری  باید بر این همبستگی بافزاید نه آنکه از آن بکاهد.

آنانیکه با بهانه بر موضع گیری جنرال دوستم بر ازبیکان اهانت روا میدارند یا تاریخ نمیدانند و یا آله دست دشمنان اند. مگر میتوان سیاووش را از فرنگیس و سهراب را مادرش تهمینه جدا کرد؟ مگر فرهنگ تاجیکان و زبان فارسی را میتوان بدون زیب النسا، صائب، گنجوی، امیرخسرو، بیدل و حتی غزنویان و تیموریان تصور کرد. لطفآ نا دانسته تف سربالا نکنید!

جنرال صاحب دوستم نیز باید بدانند که امسال نیز پایان تاریخ نیست و باید حد اقل تجارب سی سال اخیر زندگی سیاسی و جنگی خود را بیاد داشته باشند. اگر فردا نیرویی بنام طالب یا داعش در خانهء پدری ات مسلط شد چه خواهی کرد؟ به کجا پناه خواهی برد و با که ها همسنگر خواهی شد؟ آیا اصرار بریک توته زمین و آنهم در کابل بنام " مقبرهء نیاکان" ارزش ایجاد این سوء تفاهم میان دو قوم بزرگ را دارد؟ و باز آیا این اولین گورستان مشترک مردم ماست؟

آقای جنرال بیاد داشته باشید که: افتخارات دیروزی به دیروز متعلق اند و ارزش آنرا ندارند که بدین بهانه همبستگی امروزی مردم ازبیک و تاجیک را از بدخشان تا بادغیس برهم زد؟ و اگر خدای نخواسته چنین شد بیشترین زیان را شما و قوم مربوطهء تان متحمل خواهید شد.

افغانستان برای تامین صلح و آبادانی به همدیگر پذیری همه اقوام کشور نیاز دارد و راه دیگری جز این برای موجودیت کشور واحدی بنام افغانستان وجود ندارد.

...و کلام آخر اینکه:

افتخارات دیروزی نباید باعث برهم زدن همبستگی امروزی مردم ما گردد!

 

 

 

 

 



- این اصطلاح را برای اولین بار در نوشتهء ژونالیست و نویسندهء خوب کشور رزاق مامون خواندم و از ایشان عاریت گرفتم.[1]