سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸



مزاری نماد دادخواهی!

متن سخنرانی عبدالمجید اسکندری
در پانزدهمین سالگرد شهادت بابه مزاری
مورخ بیست و سوم حوت سال 1388 در لندن




مزاری نماد دادخواهی!


مرحوم استاد خلیل الله خلیلی چه خوش فرموده اند:


چو ازادگی نیست کشور مباد + زن و مرد ما جمله یکسر مباد
چو آزادگی نیست دنیا مباد + زفرش زمین تا ثریا مباد



دوستان و عزیزان، بزرگان و جوانان، خانمها و آقایون اشتراک کننده در محفل باشکوه امروزی که بخاطر ادای احترام به روح بزرگ شهید بابه مزاری این یل گردن فراز جهاد و مقاومت و نماد دادخواهی مظلومان تدویر یافته است، حضور یافته اید؛ به تک تک شما عرض سلام و ادب میکنم.
و بعدا به روح پاک استاد مزاری شهید و همه شهدای بانام و گمنام وطن استبداد زدهء ما که در راه داعیهء دادخواهی، عدالت، برادری و برابری همه مردم افغانستان و استقلال و سربلندی کشور قربان شده ا ند، درود میفرستم، دعا و تعظيم میکنم.

بقول فروغ فرخزاد مادر شعر فارسی " همه میخواهند فاضلانه شعر بگویند، هیچ کس نمیخواهد صمیمانه شعر بگوید." من امروز در حضور شما عزیزان دانشمند تصمیم بر کدام صحبت عالمانه و فاضلانه ندارم و چنین توان و صلاحیت فکری را نیز در خود نمیبینم و به قول مشهور "سیاست" هم نمیکنم، بلکه فقط میخواهم برخی از مسایلی را که بدانها باور دارم با صراحت و اختصار با شما در میان بگذارم و توقع نیز ندارم که همه دوستان با من کاملا همنظر و هم عقیده باشند.

*****
برای رهبر شدن و رسیدن بمقام رهبری هر قوم و جماعتی در پهلوی تجربه و دانش و سایر خصایل مثبت انسانی به دو مسئلهء اساسی ضرورت است:

1- پاکیزگی و تقوی
2- اعتقاد و فداکاری

پاکیزگی و تقوا از سلیقه یک رهبر تا طرز زندگی روزمرهء او، سادگی و بی پیرایه زیستی اش تا مسایل اخلاقی، ناموس داری، وفا به عهد، جوانمردی، توجه به همراهان و زیردستان، دوری جستن از فساد و زراندوزی و سایر مسایل ديگر ازينگونه را در بر میگیرد.

اعتقاد و فداکاری بدین معناست که کسی که داعیهء رهبری را در سر می پروراند باید اولآ به حقانیت راهی که انتخاب کرده است ایمان داشته باشد و بعدش نیز شجاعت فداکاری برای تحقق آن آرمانها را نیز داشته باشد.
من باور کامل دارم که شهید استاد مزاری همه این خصایل را در خود داشت و برحق شایستهء رهبری مردمش بود.
من صرف دوبار توفیق یافتم استاد مزاری را ازنزدیک ملاقات کنم. یک بار در نخستین روزهای ورود مجاهدین به کابل که با جمعی از دوستانم که اکثرآ از روشنفکران هزاره بودند به دیدار و احترام شان رفته بودیم و بار دیگر یک ماه و نیم بعد از دیدار اولی. باردوم دیدار نظر به هدایت خود اوشان در تعمیر سابق انستیوت علوم اجتماعی واقع افشار کابل صورت گرفت.
من در جریان هردو دیدار استاد را يک انسان صميمی، متواضع و بی الایش، خاکسار و مهذب، مصمم و دارای اعتقاد و ارادهء قوی در راه به پیروزی رسانیدن داعيه حق طلبانه و دادخواهیانه مظلومان کشور یافتم. من خود و گذشتهء سیاسی خود را رُک و راست و با اختصار برایشان بازگویی کردم و برای من بسیار جالب بود که استاد برمن بالاترین سطح اعتماد و محبت را روا داشتـند.

با صراحت میخواهم بگویم که بنظر من مزاری بی تردید یکی از یلان گردن فراز عدالت و دادخواهی ملی در تاریخ پسین کشور است.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دیگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

مادر شهر ها بلخ باستان افتخار دارد که در طول سده ها شخصیتهای بزرگ دینی، علمی، فرهنگی و سیاسی را به جامعهء بشری عنایت کرده است. اگر دیروز بلخ افتخار پرورش زردشت، بوعلی، مولانا رابعه و ديگران را در دامان خود داشت، امروز نیز حق دارد به شهید علامه بلخی، استاد سخن واصف باختری که عمرش طولانی باد و بزرگ مرد مقاومت و دلیری شهید استاد مزاری افتخار کند. همین امروز نیز بزرگ مردان فراوانی در بلخ وجود دارند و فردا نیز دامان این مادر پربرکت انشا الله خالی از بزرگ مردان و بزرگ زنان دیگری نخواهد بود.

بررسی ابعاد گونه گون شخصیت و کارنامه های شخصیتهای بزرگ سیاسی کار دشواری است بخصوص در کشورهای عقب نگه داشته شده و مسلط با مناسبات ارباب رعیتی و قبیلوی مانند کشور ما. درین کشورها هنوز پروسهء ملت- دولت سازی تکمیل نشده و مولفه های آن بخصوص فرهنگ ملی نيز قوام نیافته است.
در کشور ما با وجود همه شعارهای کرکنندهء وحدت ملی، فرهنگ ملی، منافع ملی، اردوی ملی و چه و چهء ملی متآسفانه همه چیز غیر ملی است. با صراحت میخواهم بگویم که در کشور ما بخصوص در یکی دو سدهء پسین اگر شعارما هرچه بوده اند ولی عملکردها همیشه قومی، تباری و حتی نژادی بوده اند.

کارنامه و شخصیت شهید بابه مزاری نیز مانند اکثر نامداران مبارز ، مجاهد و مقاومتگر کشور هنوز هم باوجود همه نوشته ها و مقالات فراوانیکه برله یا برعلیه وی از جانب دوستداران و مخالفانش نوشته شده است، انچنانیکه حق این بزرگ مرد است درست بررسی و بازشناسی نشده است. برای بازشناسی درست چنین شخصیتها به بررسی بدون حب و بغض زمان ایشان و کارنامهء این رهبران ضرورت است.

بنظر من ضرور است تا کارنامهء استاد شهید را در مقاطع مختلف ان بخصوص در ان زمانیکه مزاری از زادگاه خود کوهستانات سربلند چهارکنت بلخ نعرهء جهاد را سر داد و به تاسیس سازمان نصر پرداخت و در مرحلهء بعدی با تلاش فراوان و نقش کلیدی و چهرهء کرزماتیک ایکه داشت به ایجاد حزب وحدت اسلامی نایل آمد. در ایجاد ائتلاف شمال و تشکیل شورای جبل السراج یکی از بازیگران دست اول بود. بعدا کارنامهء ايشان در مقاومت دادخواهانه در غرب کابل و بالاخره اشتراک ایشان در شورای هماهنگی و در نهایت اعتماد ایشان به طالبان و رفتن بسوی جبهه طالبان ( که مسلمآ استاد بخاطر تسلیمی به طرف طالبان نرفته بود) و شهادت مظلومانه و همراه با شکنجه این بزرگ مرد دادخواهی و مقاومت بدست این اجیران اجنبی، سياه دل و قرون وسطایی، بدوی و متحجر، مقاطعی اند که باید بدون خوشبینی و بد بینی مورد ارزیابی و بررسی قرار گیرند. من صد البته در خود نه چنین توانی را میبینم و نه امروز و این جلسه را جای مساعدی برای چنین کار بزرگ و پر مسنولیت میدانم. ولی مطمئن هستم که اگر نسل روشنفکران روشن بین کشور بخصوص دوستان و رهروان راه استاد مزاری به چنین کار بزرگی دست بزنند، خدمت بزرگی را هم در حق استاد شهید انجام داده اند وهم با برسی پیروزیها و شکستها برای نسل ايندهء کشور درس خوبی خواهند داد تا نسل اينده بخصوص آنانيکه در راه عدالت ملی و اجتماعی و دادخواهی گام برمیدارند بهتر بتوانند دوست و دشمن خود را شناسایی کنند تا کمتر مرتکب اشتباه گردند.

اگر از من بپرسيد، با اطمینان میگویم که همان دستهای نامرئی و همان سازمانها و افراد جهنمی ایکه اختلاف را در شورای جبل السراج ایجاد کردند، همان ها حکومت اسلامی را برعلیه حزب وحدت بجنگ کشانیدند و باز همان ها شورای هماهنگی را ساختند. همان مراجع در ترغیب استاد مزاری در رفتن بسوی طالبان و شهادت مظلومانهء ايشان بدست طالبان سهم داشته اند و باز همانها بودند که توطئه قتل آمرصاحب مسعود را چيدند و و ايشان را از سر راه خود برداشتند. شاید این حرفها امروز افسانه جلوه کنند ولی فردا مانند حقایق افتابی همه انها را خواهند دانست.

ولی منحیث در امد و مدخل بررسی کارنامه قهرمانان خود ضرورت داریم بدانیم که:

اينجا کجاست و ما که هستیم؟ ( منظورم آنجا يعنی افغانستان اسـت)

1- اولا افغانستان کشور اقلیتهای قومی است.
یکم اینکه در افغانستان هیچ قومی از اقوام ساکن ان اکثریت 50%+1ر ا نمیسازد. دو ديگر اينکه بدنهء اصلی اکثريت اقوام ساکن افغانستان در بیرون از مرزهای کنونی کشور سکونت دارند. مثلا بدنه اصلی پشتونا و بلوچها در پاکستان و بدنه اصلی تاجیکها، ازبکها، ترکمنها و دیگر اقلیتهای ملی کشور در کشورهای اسیای میانه و همجوار سکونت دارند. اگر از اشتراکات مذهبی و برخی اشترکات تاریخی بگذریم مسلما نورستانیها و هزاره ها یگانه اقوامی اند که بدنه اصلی شان در داخل کشور مسکون است.

2- جغرافیهء افغانستان و سرحدات آن اجباری، تحميلی و غير طبیعی اند که بواسطهء امپراتوریهای قدرتمند بریتانیا و روسیه تزاری ساخته و برما تحمیل شده است تا با ایجاد یک منطقهء حایل از رویارویی ارتشهای حاظر خود در منطقه جلوگیری کنند.

3- افغانستان سرزمین استبداد و تالانهای قومی است.
اين تالانهای قومی از گذشته های دور بخصوص زمان عبدالرحمن خان شروع و تا حکومت نادرخان و هاشم خان وبعدا حاکمیت حفیظ الله امین و حتی تا زمان حکومت بی سرو وسامان مجاهدین ادامه یافت و در جریان حاکیمت طالبان با زمین سوزی و قتل عامها به اوج خود رسید و هنوز نیز در ابعاد دیگری ادامه دارد.
عزیزان من: دقت کنید ما به وطن استثنایی یی درین کرهء خاکی تعلق داریم که نمونهء انرا نه در کشور های همسایه میتوان سراغ کرد و نه در جهان. حتی مقایسهء کشور ما از نگاه ترکیب ملی و ساختار اتنیکی با سویس و یوگوسلاویای قبلی نیز نادرست است. اگر در سویس یا هنودوستان و یا هر کشور دیگری اقوام گونه گون سکونت دارند ولی یک قوم اکثریت نفوس بیش از 50% را میسازد و اگر در یوگوسلاویای قبلی قوم اکثریت وجود نداشت ولی بدنه اصلی اقوام ساکن ان کشور یعنی صربها، خرواتها، بوسنیها، سلاوینیها و مکدونیها(به استثنای البانیها) در محدودهء جغرافیایی یوگوسلاویا سکونت داشتند.
مسلما کشوری با چنین خصوصیات استثنایی قومی و تباری و جغرافیای تحمیلی و با پیشینهء استبدادی و همراه با تالانها و قتل عامهای قومی و تباری، مشکلات و پرابلمهای خاص خود را دارد و راه حل این پرابلمها را نیز نمیتوان از جای دیگری کاپی کرد، بلکه این خود روشنفکران افغانستان اند که باید نسخهء علاج این مرض مزمن را دریابند و به تداوای ان بپردازند. به همین خاطر است که من اصرار دارم که ما به تعمق بیشتر و تحلیل و تفسیر بدون حب و بغض از کارنامهء گذشتگان خود بخصوص سازمانها و احزابیکه بدانها مربوط بوده ایم و رهبرانیکه به انها تمکین کرده ایم نیاز داریم.

در گذشته در تحت تاثیر ایدئولوژيهای مسلط زمان اکثر روشنفکران کشور را باور بدان بود که مبارزهء طبقاتی و رسيدن جامعه بی طبقه و يا هم اخوت اسلامی راه حل مسئله ملی و يا مشکلات قومی و تباری نیز هست؛ ولی تجربهء کشور و جهان بوضاحت نشان داد که چنین نیست و پرابلمهای اجتماعی- ملی و قومی –تباری بخصوص در کشور های استبدادی با ساختار قبیلوی قوی تر و ریشه دار تر از آن اند که بتوان با چنین نسخه های عام انها را علاج کرد.
يک مثال مياورم: دهقان يک طبقه است، هر ملتی طبقه دهقانان خود را دارد. دهقان طبقهء مؤلد و زحمت کش است. ولی آيا میشود آن دهقانیکه زمينش توسط حاکمیت دولتی استبدادی غصب شده است را با دهقان ديگری که همين زمين برایش بخشيده شده است صرف بخاطر انکه هر دو دهقان و مولد اند در يک رديف قرار داد؟
مثال ديگر: مسلم است که از حکومات استبدادی در افغانستان همه مليتها و اقوام برادر کشور رنج برده اند. ولی آيا آين رنج یکسان است؟ ايا این رنج انها مساوی به رنج مضاعفی است که مثلا ملیت يا قوم بلند همت، سلحشور و با فرهنگ هزاره در طول سده ها هم از نگاه قومی و هم از نگاه مذهبی کشیده است؟ همه میدانیم که هزاره ها طی اين دوصد سال اخیر بجرم هزاره بودن و شیعه بودن شکنجه شده اند، مالکیت و زمينهای شان غصب وبه لشکرهای ایلجاری بخشيده شده، مجبور به کوچ دایمی از مناطق اصلی و تاریخی خود شده وحتی مجبور ساخته شدند تا به کشورهای همسایه برای همیشه جهت حفظ جان و ناموس خود مهاجرت نمايند و بد تر از همه قتل عام شدند و فرزندان شان در بازارهای داخلی و کشور های همسایه به فروش رسانیده شد و در نهایت تالان و قتل عام شدند، آيا آين مساوی به ستمی است که مردم سایر اقوام کشور بخصوص قوم سرکار و حاکم متحمل شده است؟ من جواب اين سوالها را به خود شما عزیزان واگذار میکنم.

بنظر من این کافی نیست که ما روشنفکران غیر هزاره بخصوص روشنفکران تاجیک و پشتون صرف این حقیقت را بپذیریم که در حق خلق هزاره ظلم مضاعف صورت گرفته است؛ بلکه بايد جرآت معذرت خواهی از ايشان را نيز داشته باشيم. فقط از همين راه و با این روحیه است که به برادری واقعی همه اقوام ساکن در کشورو در نهایت به وحدت ملی و تشکیل ملت واحد خواهیم رسید نه با عظمت طلبی، خود بزرگ بینی و اشاعهء تنفر قومی.

گفتنی هستم که قوم بلند همت هزاره که یکی از اقوام اصیل و تاریخی متوطن در همین کشور است و در درازای تاریخ کشورهم در آبادانی وطن سهم استثنایی و شايسته داشته است و هم شخصيتهای بزرگ علمی، فرهنگی، سياسی،اداری و جهادی را به کشور هدیه کرده است. که در پسين ها از پدر تارخ نويسان کشور کاتب هزاره، دانشمند نامی و مبارز شهير کشور علامه بلخی، فيلسوف و استاد سخن و مرد مبارز استاد اسماعيل مبلغ، محترم سلطانعلی کشتمند که برحق موفق ترين، مهذب ترين، بادانش ترين و مدبرترين صدر اعظم در تاريخ پسين کشور بوده اند و صدها شاعر ، نویسنده، محقق ومتخصص علوم طبیعی و اجتماعی که شايد گرفتن نامهایشان ممکن و ضرور نباشد، میتوان یاد کرد.
حتی همين اکنون نیز موجوديت خانم حبیبه سرابی منحيث والی باميان و خانم عذرا جعفری منحیث شهردار شهر نیلی مرکز ولایت دایکندی منحیث اولين والی و اولین شهر دار زن در تاریخ کشور هم برای هزاره ها و هم برای همه مردم افغانستان مایهء افتخار و سربلندی است.
اينها تحايف کمی نيستند که مليت هزاره به کشور و ملت افغانستان هديه کرده است.

اگر مشروطه خواهان دربرابر حاکمیت های تباری و طایفه ای که مانع درشت آزادی و اندیشه بود، قرار ‏گرفتند وآرزوی مشروطیت نظام استبدادی را مینمودند، اگر روشنفکران پس از مشروطه خواهی در دوران ‏حصول استقلال سیاسی کشور از پیش شرطهای دموکراسی پارلمانی هواداری مینمودند، اگر دوران ‏احزاب ومبارزات سیاسی انقلابی منبعث از تحولات منطقه و جهان در اندیشه ‏های پیشگامان تحولات سیاسی این دیار در دهه ی چهل بظهور آمد، اگر مبارزات ضد ستم دربرابر نظام ‏ستمشاهی نادرخان و بازماندگان او، با بینش ملی وبرابری خواهانه روشنفکران نامدار کشور ( شهید اسماعیل ‏بلخی، شهيدمحمدطاهر بدخشی شهيداسماعیل مبلغ، وشهيد مولانا باعث، اهنگرپور، کلکانی و... ) پایه گذاری شد وتا امروز ادامه دارد و اگر ‏سنگ بنیاد مقاومت در مقابل ارتش سرخ ،و بعدا تجاوزگران پاکستانی، القاعده و طالبان بدست رادمردی چون احمدشاه مشعود ويارانش گذاشته شد که همهء این اقدامات درکل از عناصر جنبش برابری خواهی و محصول مبارزات ضد ستم ملی بودند؛ اما بی هراس از اشتباه میتوان گفت که اين شهيد مزاری بود که با طرح " شرکت عادلانه همه اقوام در حاکميت به مقايسه شعاع وجودی شان" يا همان طرح مشهور "چهار قومی و خرده اقوام" و طرح برسميت شناختن فقه جعفری جنبش دادهخواهانه و حق طبیانهء ملی کشور را وارد مرحلهء جديد و عملی نمود.

میدانم که این همایش جای بحث های مفصل بر معضلات دیروزی و کنونی کشور نیست لذا با اختصار يک سوال عام را مطرح میکنم:
پرابلمهای کنونی افغانستان از کجا سرچشمه ميگیرند؟
بنظر من از دو سرچشمه:
1- از سياست غير عادلانهء داخلی
2- از سياست نا متوازن خارجی


در بخش اول: من جدآ عقيده دارم که معیار دموکراتیک بودن و حتی ترقی خواه بودن هر فردی، هر فکری و هر جمعی در کشور ما را میتوان فقط از روی جواب و نحوهء برخوردعملی شان به دو مسئله اساسی دريافت.
الف- با برابری حقوقی و قانونی زنان چگونه برخورد میکنند؟
ب- پاسخ و راه حل پیشنهادی شان برای تساوی حقوق و برابری مليتها و اقوام کشور و در نهايت حل مسئلهء ملی از چگونه است؟
با گفتن جواب های عام ما به نتیجه نمیرسیم که مثلا بگوئیم مردم افغانستان همه باهم برادر و برابر اند و در کشور وحدت ملی برقرار است وزنان ما نیز فرقی با مردان ما ندارند.
باید طالب چنان میکانیزمی بود که هم برابری زنان با مردان را قانونآ تضمین کند وهم عملآ برابری قانونی و حقوقی تمام اقوام ، مليتها و شهروندان کشور را در اداره و حاکمیت کشور. لذا برای براورده شدن اين مآمول ما در قدم اول به يک قانون اساسی دموکراتیک نیاز داریم و در قدم بعدی به چنان ساختار اداری و تشکیلانی ایکه حق حاکمیت از سطح ده تا ولایات و تا کل کشور را بدست مردم بسپارد. یعنی این باید مردم باشند که هم حق خود گردانی محلی را داشته باشند وهم با رای و ارادهء آزاد خود حق اداره و حاکمیت بر کل کشور را. چنین خواسته یی صرف میتواند در وجود يک ادارهء نا متمرکز و دموکراسی فدرال تحقق پذيرد.

انچنانیکه قبلآ عرض کردم نسخهء افغانستان نمیتواند کاپی نسخه های سایر کشورها باشد. وقتی که من خود گردانی محلی و یا دموکراسی فدرال میگویم منظورم آن نيست که نسخهء هند يا عراق، یوگوسلاوی يا شووروی قبلی يا پاکستا ن يا امريکا ، يا آلمان و سويس و يا کدام کشور ديگری را کاپی کنیم . و باز هرگز بمعنای ان نیست که اين فدرالی صرف بر مبنای قومی يا مذهبی و يا حتی منطقوی باشد، بلکه بايد موافق با شرایط خاص کشور ما باشد.


میخواهم درینجا چند سوال معمولی را مطرح کنم:
یکم- در کشور کوچکی چون افغانستان آيا ما به داشتن حدود بیش از 35 ولایت نياز داريم؟و باز اين ولايات برکدام معيار ايجاد شده اند؟ بربنیاد ضرورت يا معاملات بی مفهوم سیاسی؟ چه ضرورتی است که مثلا کابل تاریخی را به چهار ولایت يا هرات و قندهار را به سه ولايت و يا پکتياو بامیان و پروان باستانی را به چند ولایت کوچک تقسیم کرد؟ دوم- و موازی به اين ما چرا مردمی را که در يک حوزه معين زندگی ميکنند در بین چند ولايت تقسيم کنیم؟ آیا منطقی است که بخشی از نورستان را به کنر بخشید و بخشی از آنرا به لغمان و بخش ديگرش را به بدخشان؟ و يا اينکه چراهزاره جات متمرکز را در بین پنج، شش ولايت تقسيم کرد؟ روی دیگر این مسئله این است که نيازی وجود ندارد تا در سیستم خود گردان و يا فدرال نمونهء افغانستان هزاره های کابل را به بامیان کوچ داد و يا پشتون های بلخ و بدخشان را به پکتیا و يا قندهار و يا تاجيکهای گرديز و سرخرود و مهترلام را به هرات يا کابل و پروان. بلکه مهم اينست که اولا حق حاکميت از مرکز تا محلات به مردم و ارادهء آزاد انها سپرده شود و بر ساختار اداری و تشکیلاتی کشور نیز با در نظر داشت همه معیارهای تاریخی، فرهنگی، قومی و تباری و منطقوی تجدید نظر صورت گیرد. تا سياست داخلی عادلانه گردد و در کشور صلح و برادری اقوام تامين گردد و بتوانیم بسوی ملت واحد شدن گام برداریم.

2- بعد دوم مسئله را سياست نا متوازن خارجی ذکر کردیم:

افغانستان هرگز کشور مستقل نبوده است و همين اکنون نیز نيست. گاهی منافع ملی ما بخاطر منافع بريتانيای کبیر توسط شاهان مزدور ایشان فدا گرديده ، گاهی تحت نام انترناسيونالیزم پرولتری فدای منافع شوروی در منطقه و امروز نيز تحت نام گلوباليزم و دموکراسی فدای منافع غرب و ايالات متحده ميگردد. سياستهای ضد همسايگان حکومات افغانستان نيز هميشه از همين منبع آب خورده اند.
اين بحث مفصلی است ولی من بادر نظر داشت ضيقی وقت با اختصار رئوس آن را خدمت شما عرض مِکنم:
- ما مجبور هستیم تا با همسايگان خود در صلح و صفا زندگی کنیم و حاکميت ملی و تماميت ارضی انها را احترام بگذاریم وبعدش از انها نیز چنین بخواهیم.
- وابستگی به این يا ان قدرت منطقوی يا جهانی به نفع منافع ملی ما نیست.
تجربه تاریخی نشان داده است و جغرافیای تحمیلی ما بر ما تحمیل میکند که سیاست وابستگی به این يا ان قدرت بین المللی به نفع کشور نیست؛ چون قدرتهای ديگر منطقوی و بین المللی آنرا تحمل نمیکنند. پس نباید این دور باطل را که بیش از دوصدسال است که بدور ان میچرخیم دوباره تکرار کنیم. بلکه باید کشور را از انزوا کشید و با اخذ تضمینات معتبر بین المللی به یک کشور بیطرف، غیر نظامی و نقطه تقاطع فرهنگها و ترانزیت بین المللی و دوست با همه کشورهای جهان تبديل کرد.
بصورت خلاصه من بسيار معتقد هستم که موجودیت افغانستان واحد ، مستقل، آزاد و آباد وابسطه به اين دو مسئلهء بسيار بديهی ولی اساسی است: یعنی سياست عادلانه در امور داخلی و سياست متوازن در امور بین المللی.

آنانيکه اين حقايق آفتابی را به هر بهانهء نمی پذيرند، از هر قوم و تباری که باشند، آگاهانه يا غير آگاهانه هيزم آوران فاجعهء جنگ داخلی، از هم پاشيدگی و در نهايت و بد ترين حالت آن تجزیهء کشور واحد ما افغانستان خواهند بود.
*****

من در مورد سیاست های کنونی دولت افغانستان حرفی نمیزنم چون میدانم که این سیاستها نه ملی اند، نه عاقلانه و نه هم منطقی ونمیتوانند مشکل افغانستان را حل کنند. سياست طالبانی کردن حاکميت نیز دور باطلی بیش نيست. چون طالبان فريب خوردگان نيستند و آنانیکه فريب خورده اند طالب نيستند و طالبان کندرو، تند رو و ميانه رو هم ندارند. طالبان صرف شاخهء افغانی القاعده اند و آنانيکه با القاعده ميتوانند مصالحه کنند مبارک شان باد!
*******

نتیجه گیری:

اين وظيفهء همه روشنفکران کشور است که در راه همبستگی مساويانه و برادرانهء همه اقوام افغانستان: ازبک، بلوچ، پشتون، تاجيک، ترکمن ، نورستانی و هزاره یا شيعه و سنی و اسماعيلی و يا مسلمان يا هندوی کشور تبليغ و تلاش کنند و زمينه های همبستگی را نه در حرف بلکه در عمل دريابند. تجربه نشان داده است که اگر مليتهای محروم و محکوم کشور متحد نباشند راه بسوی عدالت و دموکراسی باز نخواهد شد بلکه شوونيزم و فاشيزم قومی - تباری قوی تر خواهد شد.
من يک تاجيک هستم ولی خوب ميدانم که هزاره ها و تاجيکها دارای تاریخ مشترک،سرزمين مشترک، زبان و فرهنگ مشترک، دین مشترک و حتی خوشی و شادی مشترک در طول تاريخ بوده اند و با همه معیار ها يک ملت واحد اند.اگر کسانی غیر ازینها کدام معيارهای دیگری برای تشکل ملتها دارند بگویند تا ما هم بدانیم. ما روشنفکران اين دو مليت و در حقيقت يک ملت واحد نبايد بگذاريم که همبستگی طبیعی ایشان در سایهء جو متشنج يکی دو دههء اخير و توطیئه های دشمنان ما خدشه دار شود و اینرا نیز بايد بدانيم که ما يعنی تمام اقوام و تبارهای افغانستان راهی ديگری نداريم جز آنکه برادروار و در پهلوی هم زندگی کنیم و ملت واحد و سربلندی را بسازيم.

وکلام آخر اينکه:
برای من مزاری همانقدر عزیز است که شهيد شه بابه محد ولیخان دروازی و همانقدر که سالار مقاومت مسعود را دوست دارم، مزاری را نيز دوست دارم و همان حرمتی را که به معلم و اموزگار بزرگ خود و بانی تفکرملی و دادخواهی بدخشی شهید دارم بی هیج اضافه گویی و تعارفی به مزاری شهید نیز دارم. چون همه اين شخصيتها با همه تفاوتها و حتی اختلافاتی که داشته اند، همه برای برابری و برادری مردم کشور و سربلندی و آزادی وطن تلاش نموده اند و قربانی شده اند.

ياد شان جاودانه و راه شان پر رهرو و پیروز باد!



ع.م.اسکندری
شهر لیستر انگلستان
چهاردهم مارچ سال 2010 میلادی


آدرس ایمیلی :
am_eskandary@hotmail.com

هیچ نظری موجود نیست: