سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۵

محمد عالم
 
آسیب شناسی جامعهء تاجیک

        بخش اول

 قبیله گرایان سیاه اندیش و گروه های قوم گرا وقبیله محور،  تاجیکان  و زبان پارسی دری را چنان در مخمسه ای قبیله گرایی وسیاستهای فرهنگ ستیزانه دچار کرده اند، که نمیتوان با مشتی تشویق ومقداری آفرین بر گذشته این دو را سرپا نگهداشت و پاسداشت. خدمت واقعی برای این مردم وزبان آسیب شناسی این قوم است، تا از یکسو به تاریخ اسارت و فراز وفرود های ملی، سیاسی و فرهنگی خود پی ببرد و از سوی دیگر با خود آگاهی ملی، فرهنگی وسیاسی وارد کارزار، برای تثبیت هویت ملی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی خود شود.

 درین نبشته نظر کوتاهی بر چگونگی عوامل محرومیت سیاسی واجتماعی تاجیکان از  قدرت سیاسی وتصمیم گیریهای کلان ملی  انداخته  و اینکه چی باعث شد، تا تاجیکان از متن قدرت به حاشیه و زواید جامعه، در کشوری بنام افغانستان،  تبدیل شوند؛ بررسی میگردد:

1 ــ عامل اقتصادی

در بیشترین دوران( سده یازدهم تا کنون ) وبخصوص نزدیک به سه  سده ای اخیر، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست وادارهء امور جامعه با راهکار های قبیلوی نهایت عقب مانده به پیش برده شده  ومیشوند.

 یکی از ویژگی های جامعه  ما، تسلط  سیاسی درازمدت قبایل و زندگی چادر نشینی بر تمامی عرصه ها بوده واست. قبایلی، که در کمیتهای ده ها هزار تنی و با ساز وبرگ تسلیحاتی پیوسته برین سرزمین سرازیر شدند، توانستند تاجیکان راکه در دهات، شهرها و حومه های شهری به زراعت، صناعت، پیشه وری، تجارت وزندگی شهری کار و زندگی داشتند، چپاول و غارت ونابود کنند، زیرا تاجیکان هم مناسبات قومی وقبیله ای را پشت سر گذاشته بودند وهم محروم از قدرت سیاسی بودند. همین دو مساله  باعث  حاشیه نشینی سیاسی تاجیکان از قدرت و اداره امور جامعه شد وهم زمینه ای عقب ماندگی وحشتناک کشور را فراهم آورده است.

   با لشکر کشی و دست بدست شدن دایمی قدرت در بین قبایل مختلف، رشد اقتصادی، تولید کالا و فرآورده های زراعتی از بیخ وبن ویران شد. زیرا تاجیکان، که زندگی شهری داشتند وبصورت جداگانه از یک دگر زندگی میکردند،  در محرومیت از قدرت سیاسی و یا مشارکت سازنده دران، نمیتوانستند، در برابر نیروهای مسلح چندهزار تنی مسلح از خود دفاع کنند و سر انجام هست وبود شان را از دست میدادند.

 تاجیکان، که در جنگهای قبیلوی دیگران گیر مانده بودند و این لشکر کشی ها عمدتن از خارج متوجه خراسان میگردید، متحمل بیشترین قربانی انسانی شدند و از نطر اقتصادی ناتوان و ضعیف تر میگردیدند. تداوم زندگی وفرهنگ کوچیگری، درین سرزمین، هم از رشد زراعت، آبیاری، مالداری جلو گرفت و هم از انباشت سرمایه و پیدایش صنایع و تکامل حرفه. بدیهی است، فرهنگ، که زمینه را برای تکامل عرصه های دیگر باید مساعد میساخت در نتیجه ای تسلط دوامدار  قبایل عقب مانده بر تمامی عرصه ها، به هبوط  فرهنگ قبیله  ای سقوط کرد.

در نتیجه بی ثباتی سیاسی طولانی مدت و یرغلهای پیوسته قبیله ای به خراسان،  بیشتر از همه تاجیکان آسیب دیدند، زیرا نتوانستند بطور یکپارچه از سرزمین، خانه، نوامیس ملی و مالکیت شان دفاع کنند. چشم دوختن به همبستگی امت اسلامی، آفتی بود، که مانع همبستگی سیاسی، فرهنگی وقومی آنها در برابر قبایل مسلمان وحاکمیتهای سیاسی مسلمان اقوام مهاجم  میشد. در بسیاری از موارد قبایل مسلمان دیگر هست وبود تاجیکان پیرو خط امت اسلامی را تاراج و چپاول میکردند وزمین های زراعتی آنها را بطور پیوسته تصاحب نموده ومی نمایند.

 در سطح عمومی نیز ظهور و افول سیاسی یک قبیله و جابجایی قدرت جدید قبیله ای پیروز، از یک طرف به تحکیم مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی عقب مانده تر ازگذشته منجر میشد و از جانب دیگر،  تاجیکان  از جوانب قبایل پیروز و شکست خورده  متحمل خسارات هنگفت جانی ومالی میشدند.

 قبایل شکست خورده قادر به نقل و جابجایی اموال منقول و دارایی نقدی خود، به محلی جدید کوچ شان بودند و این تنها تاجیکان بودند، که بخشی از دارایی شان را قبایل شکست خورده با خود میبردند و دارایی غیر منقول آنها نصیب قبایل فاتح میشد واین روند از قرن 11 تا کنون با وجود فراز وفرود و دست بدست شدن قدرت قبیله ی قبایل مختلف، کماکان ادامه یافته است. غنیمت جنگی بر خاسته از فرهنگ اسلامی چیزی بود، که با وجود رهبری دینی تاجیکان در خراسان اسلامی، همواره از آنها توسط مسلمان وغیر مسلمان، گرفته شده است.

 قدرت سیاسی قبیله بخاطر تحکیم پایه های مادی و لشکری خود به دوعنصر، اتکای بیشتر داشت. لشکر و زمین وغنیمت جنگی برای تامین نیازمندیهای سپاه قبیلوی. ازینرو تاجیکان از قرن 11 میلادی تا قرن 21 پیوسته مالکیت بر زمین را از دست دادند وتقریبا به جامعه ای بدون مالکیت بر زمین تبدیل شدند، با آنکه یکی از مشخصات هویتی تاجیکان « دهگان » یا دهقان و کار تاجیکان بییشتر بالای زمین و زراعت بوده است.

 بخشی دیگری از خورده مالکین تاجیک در اثر فشار سنگین مالیات، باجدادن به لشکر کشی قبایل فاتح، پوره کردن خرج دسترخوان حکومتگران قبایلی وقومی محلی وابسته به حاکمیت سیاسی، مجبور شدند، که قطعات کوچک زمینی، که در اختیار داشتند را رها کنند و به بیگار یا زندگی در کوهستانات طاقت فرسا پناه ببرند و با حد اقل  استفاده از نعمات مادی زندگی و روزگار بگذرانند. مساله ای تصاحب زمین و لشکر دایمی بحیث وسیله ای سرکوب در و اقع قدرت دولت را افزایش  میداد و هرگونه امکان مقاومت اهالی بید فاع را در برابر ان ناممکن میساخت.  مصارف نا محدود ارتش، اخذ بی رحمانهء مالیات، تصاحب زمین توسط قبایل مربوط به حاکمیت، واگذاری زمین به صاحبمنصبان ارتش، بیگاری و...، همه به تمرکز قدرت قومی انجامید.

توسعه دربار و مخارج نظامی  و ولخرجی  امراء قومی وقبیله ای، بر خلاف غرب به اندازه ای بود، که با و جود چپاول پیوسته مردم، مخارج از درآمد بالا میرفت و زمینه چپاول را از بخشهای حرفه، صنایع، پیشه وری و تجارت مساعد میساخت. ضبط اموال، مصادره دارایی مردمی، که با عناد قومی به آنها دیده میشد و یا کسانی از تاجیکان، که در دربار کار میکردند و صاحب ثروت بودند، باج، هدایای مامورین، والیان وکارمندان دولت برای حفظ پست به دربار، روسای قبایل و عشایر، توان اقتصادی تاجیکان راکه سیستم دفاع منظم نداشتند، کاهش میداد و مزید بر علت رانده شدن از زمین بود. گشترش اموال خالصه سلطان در واقع نتیجه ای غضب زمینهای جوامع مورد غضب بود.

اخذ مالیات مستقیم، افزایش مالیات بر زمین ومواشی، اضافه ستانی از مالیات توسط حکام محلی و... این فشار را افزایش میداد وزمینه آنرا مساعد میساحت، که کشاورزان تاجیک زمین را بگذارند تا از شر خراج و مالیات رهایی یابند.

 عبور ومرور دایمی قوتهای مسلح از دهات در سفر و هنگام جنگ بطور کلی دهات را چپاول میکرد، اکثر زمین ها و میوه و دانه، خوراک لشکر و حیوانات سپاه قبایل مختلف میشد.

تاخت و تاز قبایل در مناطق تاجیکان اثرش را در دراز مدت بطور ویرانگر نمایان ساخت و آن اینکه بخش کشاورزی، که در روستاهای دور دست هنوز به اختیار خانواده های زراعت پیشه ای تاجیک باقی مانده بود، بعلت خرابی سیستم آبیاری از کار افتاد. ترمیم سیستم آبیاری کار همگانی را برای ترمیم دوباره سربندها، کاریز ها و کانالهای آبیاری ایجاب میکرد، که در اثر قتل عام وکاهش نفوس تاجیکان منزوی شده در محلات کوهستانی و دشوار گذار، امکان پذیرنبود. زیرا سیستم آبرسانی، لای روبی، کاریزها و سربندها به کار جمعی نیاز داشت، و در نتیجه اکثر این زمین ها نیز به چراگاه تبدیل و از دست دهقانان تاجیک خارج ساخته شدند.

فقدان امینیت اجتماعی وحذف سیاسی برای تاجیکان جنبه های مختلفی داشت و از جمله برسمیت نشناختن حق مالکیت شان بر زمین، پایدار نبودن امنیت شغلی ونبود دیوان و دادگاه برای حراست از حقوق جامعه و تصرف پیوسته ای زمین توسط لشکر حشری وقومی. شغل قضا بدست حکومت  ودر راس پادشاه انجام میشد.

تاجیکان انگشت شمار تاجر پیشه، نمیتوانستند در هیچ صورت برای تقاضای پولی، که حکام محلی میخواستند، جواب منفی بدهند. وام به حکام قبیلوی محلی قابل بازگشت نبود. اتهام قرمطی، رافضی، اسماعیلی و...، توطیه همیشگی علیه تاجیکانی بود، که کمی ثروت داشتند ودر بسیاری مواقع برای ضبط اموال صورت میگرفت. میگفتند، شنیده ایم قرمطی شده ای و حتی خواجه نظام الملک، که شریک قرمطی کشی سلجوقی ها بود، در برابر متهم شدن به قرمطی گری  سی هزار دینار طلایی پرداخت کرده بود.

تاجیکانی، که در داخل شهرها به حرفه های مختلف وتجارت زندگی مادی خود را تامین میکردند،  بیشترین ضربت را از هجوم مغل به این سرزمین خوردند. اکثریت شهر ها  بر افتادند، مردم  قتل عام شدند، عده ای، که باقی مانده بودند، همه دارایی و ثروت شان را از دست دادند ومتباقی خود، مانند اموال ولجه وغنیمت به بیگار در کشور و پایتخت های اقوام مهاجم برده شدند. چنانچه چنگیز خان بیش از 400 تن از متخصصین اهل حرفه را از هرات ، غزنی، بلخ وسیستان به چین برد و به همینگونه تیمور بیشترین  اهل حرفه از شهر های امروزی افغانستان را  از بخشهای مختلف به سمرقند انتقال داد.

 وقتی شهر ها بر افتادند، تاجیکان، که زندگی شهری داشتند بکلی نابود شدند. صنایع در کشور از میان رفت،  زراعت وآبیاری و پیشه وری ور افتاد، کار گاها و کار خانه ها ویران شدند، دکاکین، وسایل و افزار تجارت تخریب شدند وفرهنگ وادب که از زندگی شهری بر میخاست ضربه وحشتناکی خورد.

 زندگی قبیلوی اضافه بر اینکه تاجیکان را نابود کرد، روند پیشرفت و تکامل عرصه های مختلف را در خراسان در هبوط قبیله گرایی انداخت، زیرا زندگی قبیله ای و چادر نشینی، هیچ نیازی به سازمان پیشرفته ای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نداشت، نیاز چادر نشینان اندک ومحدود بود، غنایم جنگی، تبدیل کردن زمین به چراگاه و حفظ لشکر بالای سینه ای مردم.

 چنگیز خان تمام زمین های زراعتی را از هرات تا بلخ و ننگرهار و قندهار به چراگاه مواشی تبدیل کرد واداره این محلات را به کندکهای هزار نفری مغول سپرد وتاجیکان در مجموع ازین زمین ها رانده شدند و با تضعیف شدن حاکمیت مغل در خراسان  مناطق شرق و جنوب بدست قبایل  پشتون افتاد وتاجیکان بطور سیسمتاتیک از شرق و جنوب به طرف مرکز و شمال عقب زده شدند. اما وضیعت ادامه یافت و روند اسکان کوچیان بیشتر پاکستانی برای تصرف زمین  در حومه ای کابل و هرات و شمال کشور همچنان ادامه دارد.

فدراسیون قبایل با حمایت قاطع قدرت سیاسی، حمایت مالی ولشکر حشری،با پیشروی بسوی مرکز، غرب و شمال کشور امکان دوباره سازی مناطق را بعد ازحمله ی مغول، از تاجیکان گرفتند. زیرا این بار تاجیکان ضربت سختی از سپاه خونخوار مغول متحمل شده بودند، که بزودی قابل جبران نبود و این برای قبایل جنوب، امکان میداد، هم ملکیت های تاجیکان، که  قبلن تحت تصرف ارتش مغول بود، تصرف کنند و هم صاحب ملکیتهای باقیمانده تاجیکان  شوند.

 تاجیکان با آسیبی که از هجوم مغول برداشتند، بر خلاف گذشته،  نتوانستند، در مدت کوتاه، دوباره رونق اقتصادی، فرهنگی، ادبی و هنری را از سر گیرند. اینبار قتل عام، خرابی شهر ها، از بین رفتن صنایع و بازرگانی شهری بزودی ممکن نمیشد و غیابت تاجیکان از عرصه های مختلف، سبب پیشروی قبایل و در نتیجه راه برای هرگونه تجدد طلبی، ترقی خواهی، نهاد سازی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برای همیش در کشور بسته ماند.

  در جابجایی قبایل جدید بیشتر از همه تاجیکان، که دهنشین وشهری بودند، آسیب دیدند. کوچاندن آنها از شهر و نواحی آن برای توسعه ای پایگاه حاکمیت های جدید قبیله ای، لشکر و مجمع سران قومی و قبیله ای، روند سلب مالکیت از آنها را تا کنون متوقف نساخته است.

 بعد از امیر عبد الرحمن ساختار قبیلوی متمرکز بوجود آمد. فیودالان بر خلاف روند شکل گیری فیودالیزم در کشور های دیگر، که روند طولانی را طی کرده بود و باعث بوجود آمدن نطفه های سرمایه داری، انباشت سرمایه، وایجاد زراعت پیشرفته وصنایع شد،  در خراسان سرکوب گردید و مالکیت بر زمین بحیث عامل مهم تولید، سر از نو، نه به لحاظ طبقاتی، بلکه به لحاظ قومی بدست سران قبایل هم تبار امیر آهنین!  افتاد.

 روند سلب مالکیت بر زمین از اقوام دیگر مانند تاجیکان تدریجی ولی بطور پیوسته ادامه  داشته است. فیودالیزم افغانستان بیشتر فیودالیزم قومی بوده و تلاشها برای غصب و سایل  و امکانات تولید با حمایت از فرهنگ کوچیگری به کمک قدرت سیاسی قبیله و در بیشتر موارد قدرتهای خارجی، کماکان ادامه دارد.

حاکمیت های سیاسی قومی وقبیلوی افغانستان بعد از امیر عبد الرحمن در عمل بیشترین سعی و تلاش شان را در جهت تبدیل کردن قوم وقبیله شان به مالک زمین و وسایل تولید در کشور کردند و بعد از تصرف زمین های زراعتی، به مالکیت چراگاه ها و منابع آبی پرداختند و در تمام پروژه های آبیاری از زمان امیر امان اله خان تاکنون زمین و منابع آب بیشتر بدست کوچی های پشتون پاکستان قرار داده شده  و تاجیکان با وجود زراعت پیشه بودن ونداشتن زمین، کوچکترین سهمی دران نداشتند. مناطق وسیع کشور به اختیار مالداران کوچی گذاشته شد، که 7 ماه در پاکستان و 5 ماه در افغانستان زندگی میکنند و مواد خام آنها نیز سهم پاکستان است، زیرا در کشور فابریکه ای  برای پروسس فراورده های مالداری وجود ندارد.

  بجز تاجیکان، اقوام دیگر با وجود سلب مالکیت شان، به لحاظ تسلط مناسبات قومی و قبیله ای در جغرافیه معین متمرکز شدند و این مساله هم به بقای اجتماعی شان وهم تاثیر گذاری یکپارچه شان بر مناسبات قدرت و کارزار های سیاسی کمک کرده است.

 تاجیکان بنا بر نداشتن مالکیت یکپارچه بر زمین ومنابع طبیعی تولید در ساحه ای معین، بطور پراگنده از لحاظ جغرافیایی تقسیم شدند، که تاثیر گذاری یکپارچه آنها را  بر قدرت، کارزارهای  انتخابات و شرکت در پروسه های سیاسی متأثر از مناسبات قومی وقبیله ای حاکمیت و قدرت شدیدن لطمه زده است.

 دموکراسی قبیله ای و قومی افغانستان در حمایت قدرتهای استعماری، روند خارج کردن زمین، علفچر ها،  منابع آب و جنگلات را از سایر جوامع  و تصاحب آنرا توسط کوچی های پاکستان سرعت بخشیده است.  14 سال حاکمیت وابسته کرزی ــ احمدزی  در تصاحب زمینهای مردم در حومه های شهر های مهم کشور کابل، هرات، ننگرهار، قندهار، پروان، کاپیسا، بغلان، سمنگان، بلخ، قندز و...، سپری شد و در نتیجه میلیونها کوچی پاکستان زمین های مردم را درین مناطق غصب کردند. که این مساله هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت تاثیر ناگوار خود را بر پروسه های سیاسی،  اقتصادی، فرهنگی  وبرهم زدن ترکیب نفوس اجتماعی درین ولایات بسود تداوم قبیله گرایی گذاشته ومیگذارد

ادامه دارد

عالم

 اول فروردین 1395

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش دوم

2 ــ نبودآگاهی و خود باوری سیاسی

پوسیدگی دستگاه ساسانی باعث شد، که پارس و خراسان ( ایران زمین ) به عرب گذاشته شود و در خراسان حاکمان محلی هرکدام نقش راه بلدان  سپاه عرب را  در برابر پاره ای از امتیازات شخصی به عهده گرفتند. مردم پراگنده ماند ومسؤلیت دفاع از کشور و نوامیس ملی بدوش مردمی گذاشته شد، که قدر ت سیاسی و سردمداران محلی به آنها خیانت کرده بودند.

جامعه بعد از گذشت قرنها هنوز در وضعیت پیشین قرار دارد. تنها فرقی، که بوجود آمده است، اینست، که جای حکام  محلی خاین گذشته را، قوماندانان و تیکه داران قومی گرفته  و در برابر منافع شخصی حاضر اند هست وبود کشور، نوامیس ملی، فرهنگی وسیاسی  را به قمار بزنند.

بعد از  دوپارگی وجدان جامعه در بین فرهنگ ملی و امت اسلامی، زمینه ای بر انداختن غرور ملی، برباد رفتن فرهنگ ملی و هویت تاریخی و سیاسی  فراهم شد.  تلاش تاجیکان  در جهت حفظ هویتهای ملی، سیاسی و فرهنگی وزنده نگهداشتن غرور وخود شناسی ملی وسیاسی با وجود پیروزی های مقطعی بسوی زوال و فروپاشی در حرکت بوده است. تاجیکان در چسپیدن به سه مساله زمینه ای زوال وفرو پاشی حاکمیت های  سیاسی وتضعیف فرهنگ ملی خود رازمینه سازی کردند:

1 ــ تلاش در برپایی پایه های سیاسی، اداری، فرهنگی، اقتصادی و تشکیلاتی اقوام مهاجم، که این مساله سبب اضمحلال سیاسی تاجیکان را  بوجود آورد؛

2 ــ تلاش برای رخنه گری در سیاست بجای کسب اقتدار سیاسی، که باعث شد تا ریشه های خود باوری سیاسی و ملی و اقتدار طلبی جامعه را بخشکاند؛

3 ــ  وجدان دوپاره ای ملی، که نتوانستند در بین امت اسلامی و حفظ ارزشهای ملی، ناسیونالیم میهن پرستانه وبازگشت به فرهنگ ملی یکی را انتخاب کنند.

قبل از هجوم اعراب به خراسان سلسله های بزرگ آریایی  مانندساسانی و کوشانی، یفتلی وکابل شاهان، سد بزرگی در شمال کشور بر ضد اقوام مهاجم ایجاد کرده  و کشور  را محافظه کرده بودند. بعد از ورود اسلام این سد ها شکسته شد و با از بین رفتن سلاله های طاهری، صفاری و سامانی اقوام مهاجم از شمال به پیمانه ای وسیعی به خراسان سرازیر شدند و تداوم هجوم پیوسته قبیلوی، به تضعیف هرچه بیشتر تاجیکان انجامید.

 خراسانیان با انکه به سلطه ای نژاد پرستانه ای اموی خاتمه دادند و نتنها اینکه خراسان وپارس را ازاد کردند، بلکه عراق، سوریه، لبنان، فلسطین و عربستان سعودی را بدست آوردند. اما از دوپارگی وجدان ملی بین امت اسلامی و ارزشهای ملی، قدرت را دو دسته به خانواده ای عباسی سپردند، که هنوز خون اموی ها نخشکیده بود، که خون خراسانیان و عاملان انتقال قدرت جاری شد.

ابومسلم سردار  نامدارخراسان بزیر سلاخی خلافای عباسی رفت، بیش از 1100 تن از اعضای خانواده برمکی، دانشمندان، سیاست مداران و شخصیت های خراسانی در زمان هارون الرشید سر به نیست شدند،بدنبال آن خانواده ای سهیل سرخسی توسط مامون معدوم شد ویکی پس از دیگر چرخه ای حاکمیت عباسی سروران خراسان زمین را  با توطیه و بهم اندازی یکی بر ضد دیگر، همه را بخاک وخون کشیدند.

 اما با این همه قساوت در برابر  سرداران ایران زمین چرخ اداری و اقتصادی در خلافت بغداد  بدست خراسانیان تا مدتی باقی ماند و خراسانیان دوقرن همه امور اداری وفرهنگی، اقتصادی را در دست داشتند، با آنکه قدرت سیاسی کماکان در دست اعراب باقی ماند.

رشد و اعتلای فرهنگ و تکیه به زمینه های پربار فرهنگ ملی و مواریث گذشته، دوباره منجر به این شد، که شعور ملی وسیاسی رشد کند و زمینه ای بر پایی نهاد سیاسی  و ملی جدید فراهم شود، قدرت گیری طاهری، صفاری و سامانی بازگو کننده تسلط اندیشه های ملی و فرهنگی بر دین و حاکمیت قبایل عرب و نفوذ گستردهای آیین ها وفرهنگ ملی در خراسان دارد. زیرا هنوز اسلام و سلطه ای عرب در درون جامعه پایگاه نیرومند فکری و سیاسی نداشت.

 تاجیکان بعد از فروپاشی سامانی، مصروف آرایشگری  وتحکیم پایه های حاکمیتهای سیاسی دیگران بوده واند، که در صدد بر اندازی  ریشه های اقتدار سیاسی، فرهنگی، ملی، ادبی وزبانی آنها بوده ومیباشند. تلاش برای رخنه گری در سیاست بجای کسب اقتدار سیاسی و ترویج روحیه ای مادونیت سیاسی و وسیله شدن برای تحکیم اقتدار سیاسی دیگران، از نخستین روز های فروپاشی حاکمیت سیاسی جامعه و زوال فرهنگ ملی ومسخ آن بو سیله ای  فرهنگ خشونت پرور  بیگانه آغاز شد.

بعد ازسقوط حاکمیت سیاسی تاجیکان، آنها دو باره  به دفتر و دیوان روی آوردند و در واقع به آرایشگری قدرت دیگران پرداختند و تقویه حاکمیتهای غیر خودی به تضعیف هرچی بیشتر سیاسی  آنها  منجر شد. تلاش تاجیکان بعد از دست دادن حاکمیت سیاسی این بود  تا آرزو و خواست شانرا بر پیکر حاکمیت های سیاسی قبیلوی بسیار عقب مانده بپوشانند. اما چنین راهکاری، چون بنیان وپشتوانه ای مستحکم سیاسی نداشت، با قتل وفرو پاشی چند خانواده همه چیز از میان میرفت و تلاش برای چسپیدن به بدنه ای قدرت، نه تصاحب قدرت از سر گرفته میشد.

بعد از سامانیان بزرگان و پیشروان کاروان تمدن وفرهنگ تلاش میکردند از راه خدمت گذاری به قدرت سیاسی پیمان ومیثاق ملی را نگهدارند.

در مجموع قیادت سیاسی  پس از سامانیان یکی پی دیگر بدست قبایلی  افتاد، که بر دوچیز تکیه میکردند1 ــ ایل وطایفه؛  2 ــ دین و مذهبی، که به سپارش خلفای بغداد متکی بود. در واقع این امرا با خلفا برای بر اندازی تاجیکان آریایی از خراسان و فرهنگ و تمدن آریایی و خراسانی متحد همدگر بودند.

عدم تدوین و تکوین نظریات دستگاه مند، منطقی و راهگشا در باره ای راهبرد حکومت وجامعه، مساعد ترین فضا را برای انحطاط عقلانیت و ابتذال اخلاق جمعی جامعه ای تاجیک و رشد روش استبدادی اقتدار اقوام مهاجم بوجود آورد. با آنکه در ادبیات ما صد هزارپند وموعظه در خوبی ونیکی، عدالت واخلاق و دوری از دروغ و دورویی، بیداد، استبدادو... سروده یا نوشته شده است.

 ما در ادبیات  خود، بجز چند پند واندرز دادن چیزی بنام ریختن یک تفکر هدفمند سیاسی بعد از دقیقی و فردوسی نداشته ایم، چی در قبل و چی بعد از اسلام. در رشد عقلانیت سیاسی جامعه، درچهار کتاب قومی وجمعی ما  نکته ای  برای بیداری غرور ملی، خود باوری، اقتدار سیاسی و پرورش اندیشه های سیاسی نمی یابیم.

 وقتی یونان بر میخیزد و جمهوریت را بر میکشد، وقتی عرب بپا میخیزد خلافت و امارت را پرورید، وقتی چنگیز خان  با یاسایش وارد شد،  ما، کاری ماندگاری، که غرور ملی، سیاسی ابهت وبزرگی جامعه را تحریک وتقویت کند، انجام ندادیم.  تاثیر در رشد عقلانیت جمعی ما( سیاستنامه، قابوس نامه، کلیله ودمنه وچهار مقاله ای عروضی) و گلستان اخلاقی و ادبی است. این چهار کتاب بیشترین آثار منثور ادب پارسی دری را در باب نقش قدرت، شیوه ای قدرت، توزیع قدرت، تحدید قدرت،  باروری و بهره دهی قدرت در زمینه های عمل اجتماعی و موضع اقتدار را در برگرفته  است. در همه ای آنها، نسبت قدرت وجامعه بطور سیستماتیک، منظم، انداموار و یا بصورت ماشین وار مساله جدی در مورد شیوه های سیاسی اداره امور جامعه، طرح نشده است.

سعدی گفته است:

مراد ما نصیحت بود وگفتیم       حوالت با خدا کردیم ورفتیم

هر چهار کتاب بیشتر حوالت دینی دارند، پادشاه از جانب خدا بر رعیت گماشته میشود، تحدید قدرت اصلن کنار گذاشته شده، جبر گرایی و اراده گرایی و اراده ای ازلی قدرت، آنرا تقدس بخشیده و توجیه انرا بمیان کشیده است. پادشاه از جانب خدا بر رعیت گماشته شده و پیامبر هم گفته است قدرت ودین همزاد اند، پادشاهی ادامه ای پیامبری والهام الهی است. در چهار مقاله ای عروضی« دین وملک دو برادر همزاد اند، بنابرین پادشاه میشود همان ادامه کار پیامبری» . همه داد از سخن زده اند اما  نه طرحی روشنی درین مورد جمع بندی شده و نه راهکار عملی آن نشان داده است.

یکی از عوامل سقوط خراسان و تاجیکان بمثابه ای جامعه ای فرهنگساز  وتمدن ساز در واقع بی کفایتی، فساد قدرت سیاسی، توجه نکردن به خود آگاهی ملی وسیاسی جامعه، شگاف عمیق طبقاتی بین مردم، بی قانونی و همین وجدان دوپاره ای ملی بو ده است، که مردم را بجان هم انداخته  وهمیشه اقتدار وصلابت ملی را در راه مادونیت سیاسی قربانی کرده است.

در سیاستنامه نظام الملک میخوانیم « دادن آزادی به رعیت، هیبت پادشاه را زیان دارد و ضرورتاً به سر کشی منجر خواهد شد، زیرا اگر ذره ای به آنان داده شود به خرواری تعبیر گردد...» و همچنان او توصیه میکند « رعیت بی ادب گشته از بسیاری عدل ما دلیر شده اند و اگر مالش نیابند، ترسم که در ملک تباهی پدید آید، پادشاه باید آنها را بمالد پیش از انکه تباهی بوجود بیاید و اکنون بدان، که مالش بر دو روی است، بدان را کم کردن و نیکان را مال ستدن ... » .

چنین دیدی بدون شک پیشتر از همه تاجیکان را هدف گرفته بود، زیرا جنبشهای عدالت خواه وجانبدار آزادی و تسامح دینی از گوشه های مختلف این سرزمین  پرچم ازادی و عدالت خواهی را بلند میکردند و توصیه وزیر تاجیک سلجوقی این بود، تاجیکان، که آزاد اندیش اند کشته شوند وآنهاییکه مال دارند، با وجود اطاعت  به حاکمیت سیاسی باید مالشان گرفته شود.

یعنی آزادی خواهان، که در برابر  سلطه سیاسی و مذهبی سلجوقی ناراض اند و هم مذهب، سلطان نیستند، اگر مال ندارند باید کشته شوند و اگر مطیع اند و مال دارند باید مال انها از انها گرفته شود و طبیعی بود، که چنین سپارشی از جانب وزیر و حمایت مذهبی غزالی بدون کم وکاست اجرا میشد.

 این در حالی بود، که سایر اقوام در  خراسان د ر رابطه با قدرت، دید روشن داشتند وبیشتر منظور شان از قدرت، همان حفظ مناسبات قومی و قبیله ای بود و بر تسلط قوم وقبیله متکی بوده  و اند  و برتری روابط خصوصی بر ضوابط عمومی و برتری کامل روابط قومی وقبیله ای را بر ضوابط ملی ترجیح داده و میدهند.

از دوره غزنوی بدینسو تاجیکان به استثنای دوره های کوتاه مدت، از شغل نطامی وسیاسی به فرهنگ و  دیوان سالاری مصروف ماندند، یعنی فارغ از قدرت و تصمیم گیری سیاسی. دانشمندان ودیوان سالاران وپیشوایان دینی ما برای دیگران اداره، تشکیلات و اصول حکومت داری، صرف ونحو، تفسیر، حدیث، فقه وشریعت ساختند. سرباز ما برای تحکیم قدرت دیگران شمشیر زد  و فرهنگی وشاعر ما وظیفه توصیف و ثنا و صفت دربار را گفته و مصروف پالایش دادن پلیدی ها و ادمکشی های دربارهای بیگانه با سرنوشت سیاسی وملی تاجیکان وتقدس بخشیدن سرکوب این مردم بوده و است.

 اما ضربت اساسی را بر پیکر تاجیکان از نظر سیاسی، ملی و فرهنگی، هجوم مغول زد،  مقدمات چنین حمله خونین در برابر تاجیکان از مدت ها پیش فراهم شده بود. چامعه ای بی اعنتنا به سر نوشت سیاسی خود در آرایشگری قدرت دیگران مصروف بود. قبل از  هجوم وحشیانه چنگیز به خراسان و فارس( ایران زمین) خطه ای تاریخی ما شاهد سه نهاد حاکم بر سر نوشت سیاسی خود بود:

1 ــ نظام فداییان الموت؛  2 ــ خلافت بغداد؛3 ــ زمامداری خوارزمشاه.  با چنین پراگندگی سیاسی در واقع پیش از حمله ای مغول مقدمات فروپاشی  ایران زمین فراهم شده بود.

 فداییان الموت در سراشیب کامل انحطاط سیاسی و فرهنگی قرار گرفته  و به عمال خلیفه ای بغداد بدل شده بودند و در درون هم  وسیله ای استقرار یک دولت وحشت و دهشت بودند، که بجان مردم به دلایل مذهبی افتاده بودند و ازین قدرت جز نامی برای عدالت وجود نداشت وحق برای انها زور اسلحه بود.

خلافت بغداد غرق در باده گساری، ثروت اندوزی، عیاشی و فحاشی بود ویگانه کاری، که از پیش میبرد، حکم قتل و سرکوب دگر اندیشان، دانشمندان، فلاسفه ومذاهب مختلف اسلامی و جنبشهای آزادیخواه و دارای گرایش عدالتخواهانه ا جتماعی بود.

سلطان محمد خوارزمشاه، که بر بخشهای بزرگی از خراسان وحتی فارس حاکم بود، دربار پر از فساد گسترده، زن پروری و فساد پیشگی و گسترش فاصله ای وحشتناک طبقاتی میان مردم، ظلم احجاف و خرافات داشت.

در واقع تاجیکان محروم از قدرت سیاسی وبدون داشتن ساز وکار های قبیلوی برای دفاع، با زندگی شهری و ده نیشی زمینه ای هیچگونه دفاع از خود را در برابر یک سپاه مجهز، از قبل از دست داده بودند و مقاومت دلیرانه آنها در برابر لشکر خون آشام چنگیز، که همه چیز را در راه پاسداری از میهن فدا کردند، سرنوشت جنگ را تغییر نداد.

تاجیکان در صورت پیروزی در برابر سپاه چنگیز نیز چیزی بدست نمیآوردند،  زیرا خشکیدن خود باوری سیاسی و ملی در درون جامعه و تسلط تفکر مادونیت سیاسی باز هم آنها را در سراشیب سقوط به دامن قبیله ای دیگر می انداخت. نهادهای سیاسی خراسان در گذشته از وجود تاجیکان پاک سازی شده بود و پیروزی تاجیکان در جنگ باز منجر به تحکیم پایه سیاسی قبیله ای دیگر میشد.

 ازان زمان تا کنون، قدرت قومی و قداست آسمانی حاکمیتهای سیاسی قبیلوی دو رکنی بوده واند، که همیشه حاکمیتهای سیاسی قومی ازان در برابر تاجیکان سوء استفاده کرده و میکنند.

تاجیکان  با چسپیدن با اندیشه های فراقومی وانترناسیونالیست بودن، در امور دینی، سیاسی و ملی،  خواسته و میخواهند همه را در قالب کلیشه های فکری وسیاسی خود درآورند و از همینرو در نقش پیشتازان وحدت ملی! وحفظ و حراست از منافع ملی!؟  واندیشه های دولت ــ ملت!؟  با تحمل مادونیت سیاسی، گویا هم در راه اسلام قربانی میدهند و هم در راه آرمانهای ملی!؟

 در حالیکه تمام این مقولات برای حاکمیتهای سیاسی قومی و قبیلوی در خراسان وافغانستان، بازتاب منافع قومی وقبیلوی داشته اند، نه در راستای منافع ملی، وحدت ملی و تشکیل دولت ملی وملت واحد.

 حاکمیتهای سیاسی بویژه از سه  سده ای گذشته تاکنون، بعوض اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم و برآورده شدن آرمانهای ملی گرایانه، بیشتر به تحکیم و اتحاد قبیلوی پرداخته ومیپردازند، تا از یکسو انحصار قدرت قومی را از دست ندهند واز سوی دیگر ازین قدرت در جهت توسعه ای مالکیت قومی شان بر زمین، علفچرها، جنگلات و سایر منابع طبیعی تولید استفاده کنند.

شکل گیری قدرت و حاکمیت سیاسی  درین کشور، بر خلاف سایر کشور ها،که بیشتر محصول  تضاد های اجتماعی و طبقاتی  بوده ومیباشد، از  تضاد های قومی برخاسته وعمدتن دو هدف را دنبال کرده است:

ــ  انحصار قدرت سیاسی ــ قومی؛

 ــ  استفاده از قدرت سیاسی ــ  قومی برای سلطه بر منابع تولید طبیعی .

  در نتیجه ای تسلط خشن و بیروکراتیک قدرت بدست سران قبایل در کشور، نهاد های مستقل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مستقل از حکومت بوجود نیامدند. این تمزکز قدرت قومی، بیشتر ازینکه دولت فیودالی قومی را در برابر طبقات مختلف اجتماعی قرار بدهد، آن را به حیث آله سرکوب در برابر اقوام رانده شده از حاکمیت سیاسی مبدل کرده  و عمده ترین تلاش حاکمیت سیاسی ــ  قومی، تلاش برای بیرون کشیدن مالکیت بر زمین از سایر اقوام بوده و است.

 در جو  حاکم  و مسلط  مناسبات قومی و قبیله ای بر عرصه های سیاسی، معادله ای قدرت واداره امور جامعه، طبعن آنهایی بازنده اند، که از داشتن ساختار های قومی وقبیله ای، بیرون شده اند و در صورت بیرون نشدن سایر جوامع واقوام وبخصوص انهایی، که قدرت را انحصار کرده اند، از مناسبات قومی وقبیله ای و شکل نگرفتن جامعه ای شهروندی ومناسبات مدنی،  هیچ چیزی به قربانی دادن یکطرفه ای تاجیکان درین معادله تغییر نخواهد کرد، تا سایر بخشهای جامعه تغییر را نپذیرند.

تاجیکان بنا بر خصوصیت شهری بودن و عدم پابندی به مناسبات قومی وقبیله ای و تسلط فرهنگ مدنی بر مناسبات سیاسی و اجتماعی در میان آنها از یکسو و  نبود مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی عادلانه، در سطح کل کشور، از سوی دیگر، بیشتر از همه آسیب پذیر اند.  مجموعه این عوامل باعث شده است، تا  پیشبرد توطیه های قومی وقبیله ای و اتحاد بازی های سیاسی ــ قومی، علیه آنها  بیشتراز گذشته  شدت بیگیرد و آنهارا در وضیعت دشواری قرار بدهد.

نداشتن جغرافیه مشخص قومی وپراگندگی اجتماعی، تاجیکان را از هر نوع تاثیر گذاری منسجم سیاسی  و مؤثر در کارزار های سیاسی و دموکراتیک و احراز مقام در قدرت مرکزی و محلی نا توان ساخته است. درین میان توطیه های پیوسته حاکمیت سیاسی فدراسیون قبایل در اتحاد های سیاسی و اجتماعی با اقوام علیه تاجیکان   برای شکل دهی قدرت سیاسی از یکطرف و معامله گری و مزدوری و نوکر صفتی مشتی از اجیرشدگان تاجیک، از جانب دیگر، روند حذف ملی تاجیکان را از پروسه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تسریع بخشیده است. 

 اما با همه ای سرکوبها، قتل عامها، کوچانیدن اجباری، سلب مالکیت کردنها و توطیه های گشن بیخ حاکمیت سیاسی ــ قومی، و ضربه وارد کردن قدرتهای استعماری و منطقه ای بر علیه تاجیکان، دیر پایی مقاومت تاجیکان در برابر سلطه را میتوان از هر کتاب تاریخی در باره ای خراسان خواند.

 این جامعه از همه ای افتادنها بر خاسته است، جامعه ای، که فرهنگ ساخته، تمدن آفریده، بزرگترین فرزانه گان دانش، فلسفه، خرد، هنر وادبیات را پرورش داده، بعد ازین توطیه و اتحاد بازی ها علیه خود، باز بر خواهد خاست وبه نوکران استعمار و  شبکه های جاسوسی حاکم بر قدرت وابسته، درس دیگری از بزرگواری سیاسی وتاریخی خواهد داد.

تاجیکان نمیتوانند دوباره  به  ساختار های قومی و قبیله ای بر گردند، تا مانند سایر جوامع واقوام از کارزار مناسب برای شرکت در قدرت سیاسی و محلی و بقا وتداوم فرهنگی، هویتی و تاریخی بهره مند باشند، پس بهترین راه تاثیر گذاری سیاسی برای انها ایجاد، تقویت وگسترش سازمانها، نهاد ها و تشکیلات سراسری سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و مدنی است، تا در میان جامعه ای تاجیک  اتحاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وهمچنان خود آگاهی سیاسی و ملی را تقویت کند و زمینه تاثیر گذاری منسجم ویک پارچه انهارا در پروسه های سیاسی و کلان ملی فراهم سازد.

 تاجیکان باید  خود را ازین تشکیلات مافیایی  و اخطاپوت  مانند، که مانند زنجیر اراده سیاسی جامعه را بسته و جامعه را بین دو قطب آزادیکش رهبر و پیرو تقسیم کرده است برهانند. هر فرد جامعه باید برای وحدت سیاسی، اجتماعی وفرهنگی جامعه با اراده ای آزاد دخالت کند، تا ازین طریق جامعه به بلوغ سیاسی برسد ودر برهم زدن قدرت نا عادلانه مسلط بر کشور نقش بازی  کند.

ادامه دارد

عالم

سوم فروردین 1395

 

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش سوم

3 ــ نقش دین ومذهب درخشکیدن اندیشه های سیاسی و خود باوری ملی

در پیش از اسلام باورهای دینی و مذهبی اقوام مختلف آریایی بر مبنای طبیعت گرایی ، باور به هستی وخردگرایی بنا یافته بود. تا ورود اسلام  به خراسان توسط نیزه داران و شمشیربدستان قبایل مختلف بدوی عرب،  پرستشگا ها و نیایشگاهای  ادیان مختلف، که سه تای آن خاستگاه ملی داشت ، بحیث آیین های عبادی رواج داشتند:

الف ــ آیین مهر

 آیین مهر از اندیشه های فلسفی آریایی در باره ای پدیداری جهان صحبت میکرد، باروری زمین، ارجگذاری و نیایش بسوی روشنایی، که بزرگترین نماد آن خورشید بود، دینی را پدید آورد بود،بنام آیین مهرگان، که بعدن  از  ایران زمین، این آیین از طریق مهاجرت اقوام آریایی به اقصا نقاط جهان گسترش یافت.

 مهر در باور اقوام آریایی برترین ایزد، یا والاترین ایزدان آریایی کهن است. سه دین ریشه در ایین میترایی دارد، دین زرتشت، دین مسیح و دین اسلام.  در شروع دعوت به اسلام ، ادای نماز، دوبار فرض بود. نماز بامداد و نماز غروب. نماز بامداد، که در جدا شدن روشنی از تاریکی خوانده میشد و نماز غروب. سپس از بر امدن آفتاب تا غروب کامل نماز های پنجگانه و...، در واقع اوقات نماز به اساس گردش آفتاب در طول یکروز معین شده اند، در حالیکه سایر مراسم عبادی در اسلام به تغییر حالت مهتاب ارتباط دارند.  آریایی ها اولین ستایشگر آفتاب و روشنی و آتش اند، آیین مهر هیچ پیامبری نداشته است. زروان قدیمی ترین خدای آریایی بوده است.

هفت خوان فردوسی اشاره به گذشتن از هفت پله ای محرابه ای آیین مهر داشته است، که گذشتن وبالا رفتن ازان بسیار دشوار بود. مهریار کسی بود، که شاگرد را از مراحل مختلف در محرابه برای پالش دادن روح و روان کمک میکرد. مرحله اول، گذشتن از مرحله کلاغ، که نماد اهریمن بود. مرحله ای دوم، کرگس، که نماد جیفه ای دنیا بحساب می آمد و شاگرد باید ازان مؤفقانه عبور میکرد. مرحله ای سوم، مرحله سپاهی گری پنداشته میشد، که نماد نیرو ودلیری بود وشاکرد باید نترس و شجاع بار می آمد و با ناملایمات زندگی شجاعانه مبارزه میکرد. مرحله چهارم، شیر، نماد سرباز دلیر بود، که دل وجان بسوی روشنایی داشت. مرحله ای پنجم، پارسی یا پارسا، که شاگرد باید به شیفتگی پی برده و به مردم مهر بورزد و برای آسایش آنها کوشش کند ودر کوشش بود، تا به اورمزد بپیوندد، که پشتیبان روشنی ونیکی بود. مرحله ای ششم، مهر پویابود، کسی که به سوی مهر گام بر میداشت، میتوانست به درون بنگرد، که روحش از سایه ای اهریمن رهیده  و دست اهریمن برای گزند رسانی به او کوتاه شده است. مرحله ای هفتم، واپسین گام، پدر بود، درین مرحله با مهر یگانه میشد وبه سر چشمه وصل میگردید و در مهرابه در جایگاه مهر می نشست وبه سر چشمه ای، که ازان جدا شده بود، باز میگشت.

تمام ادیان بعد از میترایی، بسیاری مبانی دین میترایی را کاپی کردند، ترساییان تا سده ای پنجم میلادی در واقع مهر را پرستش میکردند. هنگام طلوع خورشید، به سمت شرق نیایش میکردند وهنگام غروب بسوی غرب و پاپ لیسون یکم آیین مهر را از کلیسا بر انداخت.

سمبولهای اسلامی اکثرن از ماه بر گرفته شده اند، ماه در آیین میترایی در آسمان یکم است و از نظر حیوانات جانور لاک پشت، از نظرفلزات نقره است. ماه نماد افسردگی، خود خواهی و خواب آلودگی است.

ب ــ  دین زرتشتی

زرتشت مهر را از والا مقامی بر انداخت و درکنار سایر ایزدان قرار داد، که پایان تر از امشا سپندان است ( وهومن یا بهمن فرشته ای پاسدار گله، اشا پاسدارنده ای اتش ونگهدارنده ای سلامتی تن، خشترا پاسدار فلز وحافظ دارایی یا فرشته ای حامی جمادات، ارمیتی یا اسفند فرشته ای پاسدار زمین واحساس و رهنمایی قلوب و مهر ودوستی، هاروتات یا مرداد پاسدار اب ودر انسان رهنمای وجدان، امرتات در طبیعت پاسدار گیاهان و در انسان بهترین زندگی و بی مرگی ودر راس خداوند جان وخرد). با چیرگی اسلام برخی از فلیسوفان در مهری بودن خود استوار ماندند. گرچه مهرابه ها ویران شدند و آتشکده ها به مزگت ها دگرگون شدند.

آنجه از تمام اویستا، کتاب  زرتشت باقی است، گات ها یعنی سرود ها ناب وخالص میباشد. زبان زرتشت در گاتها رازگونه است  و همان زبانی است ، که بعد ها مولوی و حافظ در شعر و عرفان بکار بردند.

زرتشت بر داشت خود را از آیین میترایی استخراج کرد. نگرش زرتشت در دین استوار به اندیشه است ، نه بر پندار. در جهان شناختی او زروان، که در راس خدای روشنای و تاریکی قرار داشت، از میان رفته وسیستم دوخدایی،بیک خدایی رسیده است. یگانگی آهورا مزدا با احدیت ادیان سامی نیز یکی نیست.

در سراسر گاتها واژه ای خرد وتوانایی با نیروی اندیشدن تبارز یافته است، که در پارسی دری همان خداوندجان وخرد است. زرتشت معتقد بود، که بزرگترین توانایی انسان کاربرد خرد است. پس سرچشمه ای آن توانایی، « خرد ناب» است.

« اوست اندیشه مندی، که با روشنایی جهان را آگنده و با نیروی خرد به هستی سامان بخشید»

 خرد برترین توانایی در آدمی است وهمواره درکار شناخت بهتر است. زرتشت سپارش نمیکند به چی باید اندیشده شود، سپارش او اینست، که انسان باید نیک وپاک بی اندیشد وبا این شیوه انسان میتواند به راز هستی پی ببرد و ژرف اندیشیدن همان نگرش بدرون خود انسان است.

پاکیزگی خرد،  عبارت از راه رها کردن خرد ار زنجیر، بر داشت ها و داوریهای پشین است. زرتشت در بند 7 یسنا44 میگوید با خرد پاک توانسته است، که داد، دهنده و بخشنده ای هستی را بشناسد. آگاهی باید از مرز دریافت  وادراک بگذرد و به آگاهی وقوف برسد، تا که بداوری بپردازد.

دینا یا واژه ای دین،  بعدن از زبان پارسی به تازی راه یافته است. در گاتها چند بار واژه ای دین ذکر شده. ولی دینی، که زرتشت سخن میگوید، پذیرش واژه ای باور یک دین و نامه ای آسمانی نیست و برابر با درون نگری است، یا گونه ای اندیشدن درون، نگرش و توجه به ژرفا و عمق درون است. زرتشت از راه خرد توانسته آهورامزدا را بشناسد ومعتقد است، که هرکس میتواند به همان پایگاه برسد، که او رسیده است.

زرتشت باور داشت، که هرکس مانند  او میتواند به روشنی برسد و از کابرد سه ستون( نیک اندیشی، نیک گویی ونیک کرداری)،  از شناخت بهره یابد. زیراکه این بنیاد ابزار کار سپنتامینو بشمار میرود.

 آدمی همواره در تلاش راه کمال است، هنگامی، که به رسایی برسد نامیرنده است ویگانه با آهورا مزدا میشود، نا میرندگی اندیشه ای آماده شدن جان است برای یگانه شدن فروهر( باشنده ای دیرین) آدمی در نگرش زرتشت نویسنده ای زندگی نامه خود است. یعنی از آزادی کامل برای هر انتخابی برخودار است.

 زرتشت در گاتها آهورا مزدا را خداوند میخواند، که برابر است با دارنده وگاه دادار، دهنده، پس آ هورا مزدا دهنده است . در نگرش زرتشت هستی از نیستی بوجود نمی آید، در سراسر گاتها چیزی بنام نیستی نیست،آنچه در دنیای زرتشت است، زرتشت هستی را خرد ناب دانسته است.

هنگامی، که آدمی در باره ای برترین دانایی می اندیشد یا درباره ای برترین روشنایی یا در باره ای بهترین سامان یا خرد ناب یا مونه ای فزاینده، یا برترین داور، چنانست که در باره ای آهورا مزدا اندیشده است. از تابش آنها سه فروزه دیگر ایجاد میشود، شیفتگی، عشق و سرسپردگی، که ارادت را در ادمی پدید میآورد و آرزوی رسایی وکمال و نامیرندگی وبقا را تقویت میکند.

کسی، که ژرف بی اندیشد، آهورا مزدا را هم در درون و هم در پیرامون خود در می یابد. زرتشت هشدار میدهد، که آدمیان زمانیکه ستم می بینند، نباید چشم بر آسمان بدوزند، رهاننده از آسمان نمی آید، در برابر ستمگری باید از میان مردم یکی بر خیزد و مردم را  و زمین را به اسایش برساند. درین صورت نقش هر انسان در آگاهی دهی و مبارزه باستم همانند زرتشت است.

 زرتشت در هیچ کجایی از گاتها به بر تری خود نسبت بدیگران اشاره نکرده است. تنها توانای زرتشت در شیوایی و شرینی سخن است، که پیام خود را را به مردم در قالب بهترین پرداز های زبانی، هنری و ادبی میرساند.

زرتشت آدمی بوده است، که به نیروی  خرد خود آهورا مزدا  را شناخته است، نه از طریق ارتباط و پیام کس دیگر و کوشیده است برای برقراری سامان عدالت، رفاه، آسایش وشادی با او همآهنگ شود و آنچه از راه اندیشدن دریافته با دیگران در میان گذاشته است.

در نگرش زرتشت، زن ومرد با یک دگر برابر اند و دوشادوش یک دگر باید در سازمان بخشیدن به زندگی و آبادانی روستا، شهر وکشور بکوشند.

تن و روان هردو  آمیزه ای از اورمزد و اهریمن اند و هر انسان مکلف به پالایش تن و روان میباشد  و نباید آنهارا با مونه ای کاهنده آلوده سازد.

 در باور زرتشت  انسان باید بکوشد از چیرگی اندوه بر روان و بدن جلوگیری کند. تن و روان باید نیرو مند باشند، بر هیچ کدام نباید آزاری برسد، آدمی مکلف به کار و کوشش است. نیرو مندی جسمی و روانی، میوه پرهیز آدمی است و از کژ اندیشی و گرایش به بدی  هردو به زوال میروند.

اما اصلاحات زرتشت در دین میترایی و قراردادن آیین جدید، در خدمت انسان و طبیعت، رفته، رفته توسط متولیان دین زرتشتی( مغ ها) به اوهام و خرافات کشانیده شد و بر خلاف پیامش به قیود دست وپاگیری علیه انسان مبدل گردید و به آله سرکوبهای خونین، علیه اصلاحگران، جنبشهای دینی، اجتماعی و سیاسی جامه بدل کرد.

 متولیان دین زرتشتی  در دستگاه ساسانی، از شروع قدرت گرفتن ساسانی مثل اخطاپوت در تمام تار و پود دولت ساسانی وجوامع آنروز پارس وخراسان ریشه دوانیدند، صاحب اوقاف وسیع شدند و بیشترین ثمره ای کار دهقانان وپیشه وران را آنها توسط دستگاه تولیت دینی تصاحب میکردند.

 در حفظ و تداوم جایگاه طبقاتی و بهره کشی شاق از دهقانان و صنعت کاران نقش عمده داشتند و مجال نمیدادند، که کسی از یک طبقه به طبقه ای دیگر برود. فاصله وحشتناک طبقاتی بخصوص در پارس روز تا روز گسترش می یافت و پشت اکثریت عظیم جامعه در خدمت به مغانها، دربار و نجبا خمیده بود.

مغانهای زرتشتی، که دین زر تشتی را در جهت منافع خود تحریف کرده بودند، تعصب دینی را به اوجش رساندند. ده ها مصلح دینی، روشنفکر، اصلاح طلب و عدالت خواه را به شکل توطیه آمیزی سرکوب و به قتل رساندند. هرمز در دفاع از مانی از جانب مغ ها بر کنار شد و مانی توسط یک مغ بنام کرتیر به قتل رسید.

ج ــ مانی

 مانی را در واقع  استبداد دینی مغ های ساسانی واستبداد سیاسی رومی ها بوجود آورد، ناتوانی مردم در مقابله با استبداد دینی وسیاسی اندیشه ای دنیا گریز مانی را بوجود آورد، که در پی نفرین دنیا و بی نیازی از نعمات آن برآمد.

اندیشه دینی مانی بر دو خدایی اتکا داشت، که ریشه در دین زروانی اریایی داشت، اما مانی، متاثر از دین بودایی و مسیحی نیز بوده است. مانی معتقد به سرشت دو گانگی در هستی است. در هستی دو درخت روییده است، که هیچکدام رخ بسته ( حادث ) نیستند. کشور روشنایی و کشور تاریکی، هریک بخش جداگانه ای را میچرخاند.

مانی سه گونه پیرو داشته است. برگزیدگان، که از همه چیز  و تمام لذتهای  دنیا، خود را محروم کرده بودند و کارشان تبلیغ دین بود. نیوشاک، کسانی بودند، که سخن برگزیدگان را با جان ودل میشنیدند و آنها اجازه داشتن خانه، مال و زن را دارا بودند. بقیه هواداران، که به تبلیغات مانی گوش میدادند و به دوگروه دیگر کمک میکردند. برخی مراسم عبادی اسلام مانند روزه ونماز وهمچنان شیوه ای گزینش برسالت، مشابهت زیادی به مراسم عبادی  وگزینش برسالت آیین مانی دارد.

جنبش اصلاحگر مزدک

  مزدک رادمرد رهایی بخش، عدالت خواه و آزادی دوست نیز در زمان کواد و توسط ولیعهدش خسرو به تحریک مغانها بشکل توطیه امیزی به قتل رسید، تمام رهبران مزدکی قتل عام شدند و بگفته ای مسعودی مؤرخ نامدار بیش از 80000 مزدکی به دسیسه مغانها از میان برده شدند. بیشترین پیروان مزدک در هرات، بلخ، نسا، سیستان، نیشاور،خوارزم و مرو  قتل عام شدند. مزدکی کشی بعد از اسلام تا 400 سال دیگر ادامه یافت و بسیاری از پیروان مزدک در خراسان بدست غزنویها و سلجوقی ها قتل عام شدند.

نظام الملک  وزیر سلجوقیان تمام تلاشش را در بر اندازی جنبش مزدکی بکار برد تا اینکه آنها از خراسان بر افتادند. سنباد، بابک، مقنع، حمزه، آذرویه ، سیس و ده ها مزدکی دیگر نا جوانمردانه به قتل رسانیده شدند. آثار مانی و مزدک حریق و  و سخن گفتن از جنبش عدالتخواهانه مزدک و نگهداری هرگونه آثار مزدکی سزایش مرگ بود .  اکثریت بلوچهای خراسان، که مزدکی بودند به قتل رسانده شدند و اتهام مزدکی بودن به مصادره تمامی اموال شخص منجر میشد.

مزدک در واقع اصلاحگر دین زرتشت بود، که توسط مغانهای ساسانی به انحراف کشانده شده و از جوهره اصلی اش تهی شده  بود و مزدک میخواست، آنرا دوباره مطابق تعالیم زرتشت اصلاح وصیقل کند.

 مزدک نه تنها یک تبلیغ گر اصلاحگر، بل با برداشتن گام عملی در زدودن نابرابری های اجتماعی گام بر داشت. باور مزدک اینبود، که انسان ها را باید در جایگاه برابر اقتصادی و اجتماعی بنشاند. مزدک در نزدیکی های شهر نیشاپور، آستانی از آستانهای  معروف خراسان تولد یافته، آموزش دید وبه قیام ومبارزه پرداخت.

مزدک میخواست، برابری را در جهان مادی متحقق سازد و از طریق توزیع عادلانه ای زمین در بین خود دهقانان هرگونه بی عدالتی اجتماعی را بر اندازد وقبل ازهمه به مصادره وتوزیع زمینهای متولیان دینی و آذر گاها، که خون دهقانان ومردم را از طریق توظیف مردم به بیگاری می مکیدند و بنام دین مردم را شیره کشی اقتصادی میکردند، پرداخت.

 قیام مزدک در نخست متوجه دوهدف بود:

1 ــ بر انداختن سلطه ای موبدان زرتشتی، خرافات دینی و نشاندن دین به آیین عبادی مردم، جداکردن آن از مداخله در امور سیاسی ودولت وهمچنان رهایی آن از طلسم زر و زور و کوتاه کردن دست متولیان دین، از شیره کشی اقتصادی  مردم؛

2 ــ تقسیم عادلانه ثروت  در بین جامعه به شیوه عادلانه وبرابر و همچنان برابری بین زن ومرد و وضع قیود برای داشتن یک زن برای هر مرد ورهایی زنانی، که بطور گله وار در خانواده های اشرافی و روحانیون بزرگ زرتشتی نگهداری میشدند.

مزدک  مانند زرتشت در مسایل دینی وفلسفی نگرش آسمانی دین را زمینی ساخت و همه را به  خود انسان و ماهیت متضاد درونی اش مربوط دانست و سرایی جز این دنیا برای بشر قایل نبود. مزدک در واقع یک زرتشتی اصلاحگر بود، که بیشتر از همه به اصلاح جامعه ودین ونظام اقتصادی واجتماعی وقدرت سیاسی پرداخت.

 چیرگی دوباره ای خرافات و خشونت دینی بر روند اصلاحات مزدک وبرگشت دوباره استبداد دینی وسیاسی و حفظ نظام ددمنش طبقاتی در واقع  نتنها به فروپاشی امپراطوری دولت ساسانی  انجامید، بل پارس وخراسان را نیز در زیر سلطه ای  عرب بدوی قرار داد.

 در واقع مقصر اصلی  در  سلطه ای عرب بر پارس و خراسان ( ایران زمین ) بیشتر از همه حکومتگران امپراطوری ساسانی در پارس ، حکام محلی در خراسان و همچنان احجاف، اوهام، خرافات سرکوبها وحشتناک مذهبی وتسلط دین سیاسی مغانها بر قدرت و اداره امور، ایران زمین،  بودند.  از یک جانب در پارس بنا به استبداد سیاسی دستگاه ساسانی و استبداد وحشتناک مذهبی مغ ها، مردم حاضر به دفاع از بیداد این امپراطوری نشدند . از جانب دیگر حکام محلی در خراسان با حفظ امتیاز خود، در نقش راه بلدان قبایل بدوی وسلطه ای عرب به خراسان نقش بازی کردند.

ادامه دارد

عالم

5 فروردین 1395

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش چهارم

3.2  ــ نقش دین ومذهب درخشکیدن اندیشه های سیاسی و خود باوری ملی. 

بعد از تهاجم عرب در پی شکست شاهان ساسانی پارس، بخراسان در واقع مردم خراسان در دوصف در برابر حمله ای اشغالگرانه ای عرب قرار گرفتند. از یک جانب پاسداران و دلبستگان فرهنگ، آیین، ارزشها و نوامیس ملی، که با نثار خون در برابر تهاجم غارتگرانه ای سلطه ای عرب ایستادند و از سویی هم حکام محلی وتیکه داران شریر محلی وسران بی افتخاری، که با هرهجوم خارجی در پی معامله برای سود جویی و تقویه قدرت وثروت خود بوده و میباشند.

 معامله گران، حکام محلی، خوانین و تیکه داران قومی سر انجام توانستند با معامله وباج دادن به عرب، قدرت وثروت خود را حفظ کنند و خراسان را به منبع چور وجپاول، برده  وکنیزی سازی جوانان، زنان و دختران به اعراب بادیه نشین  تبدیل کنند و در نتیجه ای این هجوم غارتگرانه تمام داشته های مادی، معنوی، فرهنگی وتاریخی خراسان تخریب و به یغما برده شد،  آثار علمی و فرهنگی نابود گردید، به بهانه اشاعه ای دین و مذهب، در واقع اعراب «مجاهد »باتوسل به فرهنگ جاهلیت عرب  ( غنیمت ) هم درین دنیا در خراسان به بهشت رسیدند وهم قباله شرعی بهشت موعود را با جهاد  در راه الله در آخرت بدست آورند.

آنچه خداوند در بهشت به مسلمانان  وعده آنرا داده است( حور، غلمان، کاخها، شراب،  زمین های وسیع، باغ های میوه، جوی های شیر وعسل و ...)،  اعراب  در نتیجه ای فتح! ( ایران زمین) نصیب  شدند و هر عرب بعوض 72 حور بهشتی و غلمان، صاحب صد ها کنیز خراسانی و پارسی  وده ها غلام مهوش (غلمان ) ومال وزر وزیور فراوان گردید.

 مردم گیر مانده ومحروم از قدرت در میان امتگرایی و آیین و فرهنگ ملی و دلهره ای از دست ندادن و ترس ازقمچین و شلاق و چپاول اشغالگران در فرجام دین جدید را با حاکمیت سیاسی عرب پذیرفتند و این  باعث فروریزی دیوار ها و باورهای ملی،سیاسی، فرهنگی وتاریخی و همچنان سرزمین شد و رخنه ای را در خراسان تاریخی باز کرد، که  پس ازان هرگز التیام نیافت واین سرزمین بی در و دروازه بارها وبار ها مورد هجوم لشکر کشی های اقوام مهاجم بدوی قرار گرفت و تاکنون ما در ادامه همان راه گیر افتاده ایم.

 اما هجوم واشغال عرب به مقاومت سر سخت بقایای جنبش مزدکی مواجه گردید، که بعد از سرکوب خونین توسط دستگاه سیاسی و دینی ساسانی، هنوز  در خراسان نفوذ داشت.  مزدکیان با نثار خون خود در یک جنگ نابرابر در برابر سلطه اعراب و دفاع از نوامیس ملی، استقلال و آزادی شرکت کردند. قیام مزدکیان  مانند سیس، آذرویه، سند باد، سپید جامگان، بابک، نهضتهای شعوبیه، عیاران، سربداران، معتزله در اثر همکاری روحانیون ومتولیان دین جدید، حکام محلی وفرماندهان خراسانی مزدور عرب، به شکست انجامید و جنبشهای جانبدار عدالت اجتماعی در نتیجه ای این فشار دو جانبه و خشونت وتعصب دینی بکلی بر انداخته شدند.

پیروان مزدک، که در  هنگام سیطره ای  اعراب « خرم دینان» نام  گرفته بودند، در برابر عرب و استبداد دینی بر خاستند و قربانی های بزرگ را برای برقراری عدالت اجتماعی، برابری، آزادی ودفاع از سرزمین دادند. قهرمانی مزدکیان در دفاع آزادی، برابری، تامین عدالت اجتماعی، استقلال و نوامیس ملی درین سرزمین  یک دوره ای پر افتخار  راثبت اوراق تاریخ کرده  است.

بعد از شکست جنبشهای سیاسی، اجتماعی و دینی در خراسان و سرکوب جنبش مزدکی،  از یکسو مبارزه برای حفظ و اثبات هویت ملی، احیای مواریث کهن، افراختن آتشکاها، گسترش بساط شاهان وموبدان زرتشتی، که حضور اسلام آنرا کمرنگ ساخته بود، عملن دور از امکان بود و تجربه و خاطره ای نظام خشن طبقاتی ساسانی وفرمانروایی دینی موبدان زرتشتی، سرکوب جنبشهای اصلاحات دینی مانی و بویژه مزدک مردم را به دوام ان بد بین کرده بود و از سوی دیگر  دعوت مردم به اسلام پس از یک دور کوتاه، که جز تجاوز، ستم، حق کشی، تبعیض، برده وکنیز سازی، چپاول و غارت پیوسته ای مردم توسط قبایل بدوی عرب، چیزی نصیب مردم نمیساخت و پذیرش صد در صدی آن نابود ی فرهنگ ملی را در پی داشت، مردم را به اتخاذ راه  میانه در میان هردو واداشت.

در واقع مرم خراسان برای نجات از جزیه، چپاول متداوم، رهایی از ماشین رو به گسترش برده وکنیز سازی و غنیمت گیری، جبرن اسلام را پذیرفتند، اما با آنهم زمانیکه خزانه ای چپاول گران عرب کاستی میگرفت، خراسانیان مسلمان مجبور به پرداخت دو باره  جزیه میشدند.

  خراسانیان با پذیرش راه سوم،  از یکطرف نخواستند،خاطره تلخ سرکوب جنبش مزدکی و تقسیم جامعه به همان چند طبقه محدود، زنده شود و از جانب دیگر  جلو  خلیفه های خلاصه سازی اسلام در غنیمت، جزیه، برده وکنیز سازی را بیگیرند و از تخریب بیشتر این سر زمین  جلوگیری کنند.  ازینرو برای پاسداری از  میراث گران سنگ ادیان میترایی، زرتشتی، مانی و جنبش مزدکی، ارزشهای فرهنگی، دینی و معنوی خود  را در قالب دین جدید ریختند.

 این راهکار جدید بطور مؤقت باعث شد، در دوره ای عباسی، تمدن آریایی و خراسانی در قالب تمدن اسلامی شکل بیگیرد. به همین اساس هم رسانس علم وفرهنگ، ادب و هنر و اقتصاد وتجارت در دوره ای اسلامی بدست خراسانی ها بر افراشته شد وتا تداوم قدرت سیاسی فرزندان خراسان راه رشد واعتلا پیمود. چرا این مشعل بدست خراسانیان بر افراشته شد و خراسان مشعل دار این تمدن سازی بود؟

برای اینکه، برخلاف  پارس ساسانی قبل از اسلام، در خراسان خشونت وتعصب دینی بسیار کمرنگ بود وفاصله طبقاتی چندان عمیق در میان طبقات اجتماعی نبود. آیین های میترایی، زرتشتی، بودایی، برهمنی و ارباب الانواع در کنار هم قرار داشتند و کسی بکار دین ومذهب قوم دیگری کار نداشت و خراسان  کمترشاهد جنگهای مذهبی  در قبل از اسلام بوده است. در قلمرو کوشانی، یفتلی، کیداری و کابل شاهان ادیان در کنار هم و باهم بودند.

 بدین ترتیب خراسانی ها با آمیزه ای جدید از ادیان کهن ودین اسلام، جنبشهای مختلف خرد گرایی خراسانی را مانند معتزله، قرامطه،اخوان الصفا، خوارج، سربداران، عیاران، صوفیه و حلقه های عرفانی را پی ریختند و در تلاش بودند، تا خشونت وتعصب دینی، دین جدید را کم کنند و  با ریختن جوهره ای دین و فرهنگ ملی  در قالب دین جدید، زمینه همزیستی مسالمت آمیز را بین دین ودانش، فرهنگهای مختلف، ادیان، مردمان واقوام گوناگون بوجود بیاورند وبا ترویج رعایت فرهنگ دگر اندیشی، آزادی فکر، اندیشه و بیان و تسامح دینی را در کوتاه مدت در دوره ای عباسی ایجاد کنند.

 اما چراغ این مشعل تابناک، که بدست خراسانی ها در خلافت بغداد بر افراشته شده بود، با کنار زدن خراسانیها بعد از مامون الرشید بخاموشی گرایید. این تلاش ها در طولانی مدت، به سببی بی نتیجه ماندند، که خشونت، تعصب و دشمنی باسایر ادیان وفرهنگها، آزادی اندیشه و بیان هم در متون دینی و هم در الگو های رفتاری مؤسس و پشوایان دین جدید وجود داشت وقبضه دوباره ای همه قدرت سیاسی بدست قبایل بدوی عرب و متحدین  نظامی جدید ترک شان دوباره راه را برای سلفی گری و تعصب دینی باز کرد و تمرکز  و رجحان بر دو بنیاد نه چندان مهم اعتقادی دین، شریعت و جهاد راه را بر هرگونه مسامحه و تحمل دگر اندیشی، دانش وفلسفه بست و زمینه برای افول تمدن خراسانی زیر نام تمدن اسلامی را فراهم آورد.

 ازینرو گروه های سلفی وسنت گرایان با تکیه و الهام از متون دینی وعملکرد پیشوایان دین اسلام واتکا به قدرت سیاسی قبایل عرب  زیر رهبری امام حنبل وبعدن غزالی و...، توانستند جریانهای اصلاح گر دینی را سرکوب کنند،  از دین و مذهب بطور پیوسته در برابر سرکوب  مخالفان دینی، سیاسی، فکری وعقیدتی خود و همچنان دانش وفلسفه سود جویند و جریانهای نوگرای دینی را به شکست بکشانند.

 بعد از شکست تمدن خراسانی در بغداد، فرزندان سامان خدای بلخی در خراسان از مذاهب خردگرای  خراسانی حمایت کردند و مشعل رسانس خراسانی را با رعایت آزادی اندیشه وبیان، حق آزاد انتخاب دین ومذهب، احترام به تمام ادیان و مذاهب، دانشمندان وفلاسفه، یک دوران پر شکوه تمدن خراسانی را بر محور زبان پارسی دری بوجود آوردند.

  قیادت سیاسی سامانیان بیشتر در اثر تعصب مذهبی فقها تضعیف شد، کشمکش فرقه های متعصب حنبلی و شافعی، مالکی وفقها با حمایت بغداد و مبارزه آنها علیه خرد گرایی در دستگاه اداری و سیاسی سامانی، باعث برخورد تند مذهبی علیه دانشمندان، فلاسفه و بخصوص جریانهای مذهبی خرد گرا مانند معتزله، اسماعیلی ها و جنبش شعوبیه شد و در نتیجه این کشمکشهای دوامدار سامانیان برافتادند.

 افول نقش تاجیکان در خلافت بغداد وهمینطور بر افتادن قیادت سیاسی سامانی در خراسان، دین ومذهب را در برابر فلسفه، خرد، دانش وتسامح دینی قرا داد، زیرا تاجیکان هم در خلافت بغداد و هم درخراسان حامی علم ومعرفت، فلسفه و دانش و علوم انسانی بودند، که منجر  به شکستن تعصب در برابر دگر اندیشی میشد.

تاجیکان هم در بغداد و هم در خراسان مذهب معتزله را بر کشیدند، که به لحاظ فلسفی عقلگرا، به لحاظ سیاسی میانه رو و به لحاظ اجتماعی انسان گرا بود. به آزادی احترام میگذاشت و انسان را صاحب اختیار و سر نوشتش میدانست. معتزله احکام وحدیث را از نظر تاریخی در تمام زمانه واجب لاجرا نمیدانست و بنا به تحلیل از روند شکل گیری تاریخی قرآن، آنرا قدیم نمیدانست و تلاش شان آشتی بین عقل و وحی بود. اما  چیرگی سلفی گری برخاسته از تفکر مذهبی خشک امام حنبل، غزالی و این تمیه، وبعدن محمد بن عبد الوهاب که در واقع مانند تفکر طالبانی، القاعده و داعش امروزی عمل میکردند،  خشونت دینی و آدمکشی بنام دین را جواز شرعی داد.

  آمیزش آیین ها و فرهنگ ملی با دین جدید، با همه ای دست آوردهای بعدی، ضربات مدهشی را بر هویت ملی، فرهنگ ملی، خودباوری ملی و سیاسی جامعه زد.  وجدان جمعی مردم، بین فرهنگ ملی و امت اسلامی همواره دوپاره باقی ماند و اموزه های تاریخی نشان میدهند، که شدید ترین لطمات را  تاجیکان در کمک به تحکیم پایه های سیاسی، فرهنگی، اداری و دینی دیگران و  یکسره تسلیم شدن به امت  اسلامی، خوردند وهمه ای هست وبود شان را فدا کردند. این در حالی بود، که از اعراب شروع تا تمامی اقوام مهاجم به خراسان، از اسلام در جهت سیطره قومی وسیاسی شان بر دیگران استفاده کردند وتا هنوز از تبلیغ امت اسلامی در جهت سرکوب جوامع و اقوام رانده شده از قدرت سیاسی، سوء استفاده ابزاری میشود.

تصویر دوسو گرایانه و دوگانه پرستی، به شیرازه  وحدت سیاسی، اجتماعی وفرهنگی تاجیکان لطماتی سختی زد. ما نه یکسره دین جدید را پذیرفتیم وبه اعراب تسلیم شدیم و دین جدید را در خدمت قیادت سیاسی جامعه درآوردیم و نه هم یکسره جانب میهن پرستی و فرهنگ ملی را التزام کردیم و مانع از سلطه ای فرهنگی اعراب شدیم. همواره جامعه در میان این دو  درگیر بوده و است.

 جریانهای خردگرایی خراسانی مانند معتزله، قرامطه، صوفیه  و دیگران درصدد آشتی دادن دین با علم  وفلسفه برآمدند و اینکه دین را با دانش بشری اثبات کنند، کاری ناممکنی، که هم از گشترش علم وخرد گرایی در خراسان جلو گرفت  و هم این جریانهای فکری  را بنام گرایشهای ضد دین و مذهب خاص  موردسرکوب های وحشتناک دینی قرار داد.

در 749 میلادی سیلوبیه یکتن از اهالی ایران زمین تاریخی، دستور زبان عربی را تدوین کرد. هرچی دانشمند داشتیم مصروف بخشهایی از تحلیل و تفسیر دین اسلام، صرف ونحو و عربی دانی مصروف ماند و آنانیکه در پی دانش و فلسفه رفتند، یکجا با اثارشان نابود شدند. دانشمندان ما اکثرن آثار علمی، فلسفی و دینی خود را به عربی نگاشتند.

بدیهی است، چنین رویکرد، نوع اسارت فرهنگی را بر کشور تحمیل کرد و استعمار فرهنگی تداوم یافت، با تولید آثار پرشمار و بیمانند توسط نخبگان علمی،فرهنگی ودینی تاجیکان به عربی زیر تاثیر جذبه ای زبان اسلام، تاجیکانی، که عربی نمیدانستند دستخوش عقبماندگی شدید فرهنگی شدند. در  میان روشنفکران و توده ای مردم شگاف بزرگ و التیام نا پذیر فرهنگی پدید گشت، چون بیشتر از یک در صد جامعه زبان عربی بلد نبود. از عبادت دینی فقط ورزش وریاضت میکشیدند  و کسی سر در نمی آورد، که چی میخواند، چی میگوید و چی میکند.

 بجایی اینکه روشنفکر توده را اگاه کند وبا ان بطور همیشه حرکت کند. احساس بیگانگی شدید نسبت به روشفکر، تولیدات فکری و فرهنگ جامعه بوجود آمد. تسلط فرهنگ عربی،  خشونت محض و آدمکشی برای دین بر همه ای بخشهای مهم زندگی اثرات اش را حفظ کرد.

 دردوره ای غزنوی با بیش از 400 شاعر زبان پارسی دری، نویسنده، مؤرخ، منجم و فلیسوف، که بیشتر شان باز مانده ای زمان سامانی بودند، زبان و ادبیات از نظر کمی رشد کرد، اما رنسانس اقوام خراسانی  متوقف شد. تعصب مذهبی به اوج رسید و دشمنی با خردگرایان، فلاسفه، دانشمندان وهمچنان ادیان ومذاهب دیگر وسرکوب دگر اندیشان ابعاد گسترده بخود گرفت. از همینرو بو علی سینا، بوسهل، بیرونی و بعد فردوسی به بیرون از خراسان مهاجرت کردند. روح گذشته ای گرایش به تمدن وفرهنگ و ابهت گذشته  از میان رفت.

غزنویان عبدالصمد استاد بیهقی را بر سر بازتاب تاریخ این خطه بقتل رساندند، بیهقی با آنکه از روایتگری دوره مسعود غزنوی پا فراتر نگذاشت، جند بار حبس شد و قصد جان ابوعلی سینا را کردند. بدین ترتیب  رسانس دوره ای سامانی بر خلاف اروپا در اثر استبداد  سیاسی با پشتوانه دینی و مذهبی، جریانهای سلفی، تعصب مذهبی و تسلط مذاهب خشک اندیش اسلامی نا رسیده به هدف، خزان شد، از نفس افتاد و سر انجام شکست خورد. دانشمندان مخالف دم ودستگاه خلافت و ترکان غزنوی و سلجوقی زیر نام زندیقی، معتزلی ودهری به کشتارگاها و جوخه های اعدام سپرده شدند و هزاران جلد کتاب  بنام مخالفت با مذهب حریق شد، پهنه ای کتاب سوزیها تا آنجا گسترش یافت، که از صدها کتاب رازی، بو علی، راوندی، زید بلخی، بیرونی، فارابی، این مسکویه و دیگران بجز آثاری انگشت شمار چیزی باقی نمانده است.

محمود تمام آثار بعد از سامانی را در رشته های فلسفه، حکمت، طبابت، نجوم، و سایر رشته های علمی سوزاند وجمع کثیری از دانشمندان را زیر نام رافضی، باطنی، شیعه  ومخالف مذهب قتل عام کرد. در عین زمان گرایش به عربی گرایی شروع شد، حسن میمندی دیوان رسایل را از پارسی دری به عربی برگرداند.

محمود طی نامه هایی مختلف به خلافت بغداد از سرکوب مذاهب مختلف و تاجیکان یاد میکندو به نقل از بیهقی میخوانیم « این ناحیه را از داعیان اسماعیلی، معتزلیان و رهبران غلات شیعه خالی ساخته ایم. این بنده ساعیانه عازم شد، تا انچه ایزد تعالی از قدرت به او داده است، در جهت فیروزی ان خاندان ( خلافت عباسی) بکار گیرد »  ویا اعلام میگردد « انگشت در عالم کرده تا قر مطی جوید، که خون آنان را در پای دار الخلافه بغداد بریزد » و با این انگشت در جهان کردن تعداد کثیری در نتیجه سرکوبهای مذهبی کشته شدند، تا غزنویان مشروعیت دینی از خلافت بغداد کسب کنند.

روشنکفران، دانشمندان، فلاسفه واندیشمندان بزرگ با آثار شان مدفون شدند وناصر خسرو سرکوبهای این دوران را چنین به تصویر کشیده است:

نام نهی اهل حکمت وعلم را،       رافضی وقرمطی ومعتزلی

 یا اینکه بوعلی سینای بلخی در برابر اتهامش از جانب متعصبین مذهبی فریاد برآورد:

کفر چو منی گزاف وآسان نبود،              محکمتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی وآنهم کافر،            پس در همه دهر یک مسلمان نبود

با این دو سه نادان که چنان میدانند،      از جهل،که دانای جهان آنانند

خر باش که این جماعت از فرط خری،     هرکو نه خر است کافرش میخوانند

امابخشی بزرگی از آثار بوعلی، رازی، راوندی، زید بلخی، بیرونی و دیگران بنام  مخالفت با دین ومذهب سوزانده شدند و در واقع خراسان از گنجینه ای بزرگ معنوی،فرهنگی، فلسفی و علمی ایجاد شده بدست فرزندانش برای همیش محروم گردید.

رافضی، قرمطی، معتزلی  و زندیق کشی بستر خرد گرایی را از جامعه برکند. همیشه خلفای بغداد برای تشویق وکشتن دانشمندان خراسانی، حاکمیت های غزنوی و سلجوقی را تشویق میکردند، که اسلام را از تسلط قرمطیان، که بیشتر شان، دانشمندان تاجیک بودند باید نجات بدهند.

ادامه دارد

عالم

7 فرور دین 1395

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش پنجم

3.3 ــ نقش دین ومذهب درخشکیدن اندیشه های سیاسی و خود باوری ملی. 

 

در دستگاه سیاسی سلجوقی، که توسط نظام الملک اداره و رهبری میشد،بیشترین ضربه را خراسانیان و اقوام آریایی خوردند. نظام الملک دستور داد، که در تمام پستهای دولتی، ترکها را جاگزین تاجیکان، که سنی مذهب اند، بسازند واز بومی های خراسانی بپرهیزند، که باطنی، شیعه، رافضی ومعتزلی اند.

 در واقع فرهنگ و تمدن آریایی و  خراسانی بزرگترین آسیب را از دو تن سردمداران سلفی گری بنام نظام الملک و غزالی متحمل گردید، که با ایجاد شبکه های سراسری نطامیه ها در خراسان مانند مدارس دینی امروز در پاکستان وافغانستان، اسلام بنیاد گرا ی ضد ارزشهای فرهنگی خراسانی، ضد علم ودانش و ضد بشر  را بار آورده بودند.  نظامیه ها مانند  مدارس پاکستان، که طالب، القاعده، داعش و بنیاد گرایی اسلامی را تولید میکنند ، شبکه ای از روحانیون تند رو را ایجاد کرد، که در سرکوب دگر اندیشان و جنبشهای فکری خراسان به آله ای گیوتن سلفی گری بر ضد مخالفان تبدیل شده بودند.

 پیشبرد سیاست تفتیش عقاید توسط نظامیه ها و چهره محوری فکری آن امام غزالی نتنها به قتل هزاران دانشمند، فیلسوف و خردگرا منجر شد، بلکه اضافه بر اضمحلال نقش مرکزی تاجیکان در اداره ای سلجوقی، دستگاهای محلی اداره و قدرت دولتی را نیز از وجودتاجیکان در سراسر خراسان تصفیه کرد.

دستگاه فکری و مذهبی خواجه نظام الملک و غزالی از طریق همان نظامیه ها در واقع بنیاد گرایی اسلامی را تقویه کرد و باحمایت اقتصادی واشتغال بعد از فراغت  وتسهیلات معاش و...، به ملا ها و روحانیون و جذب شان در دستگاه  دولتی و به اختیار گرفتن مناصب بزرگ وحمایت قاطع امرای سلجوقی از آنها، در واقع یک دستگاه تبلیغاتی شبیه  دستگاه  امروز عربستان وهابی را در برابر جنبشهای فکری آزادیخواه و ترقی خواه بوجود آورده بود. درین مدارس به شیوه ای طالبانی بجز اموزش مذهبی، تدریس علوم انسانی، حکمت وفلسفه و حتی تفکر اسلامی غیر شافعی ممنوع بود.

نظام الملک و غزالی تعصب در برابر خراسانی ها  را تا بدانجا کشاندند، که نظام الملک میگفت « در آیینه نمی بینم، مبادا در آیینه روی عجمی  خراسانی و پارسی را بیبینم »و خواجه نظام ده ها آیه وحدیث در مذمت اقوام خراسانی جعل کرد . چنین تلقین کرد، که هرکه یکی ازین دانشمندان خراسانی را بکشد جای آن در بهشت است.

مذهب حاکم در برابر دیگران با حمایت سیاسی ونظامی، دست به اقدامات خشونت آمیز زد، دانشمندان و اهل خرد ودانش بنام شیعه، سنی، اسماعیلی،  باطنی،  زندیق، معتزله و در یک کلام آنکه  هم مذهب حاکمیت سیاسی مسلط در جامعه نبود، باید کشته میشد. سلجوقی ها آگاهانه صوفی گری را رواج میدادند، خانقاه میساختند وآنچه ریشه در ارزشهای ملی، تاریخی و فرهنگی  خراسانی داشت را در هم میکوفتند.

یکی بریاکاری دین، قدرت را گسترش میداد و دیگری بریا  گریزی، جهان و قدرت و جامعه را یکسو میگذاشت. حنبلی گری و تصوف دنیا گریز، اندیشه های سیاسی، ملی وفرهنگی خراسانیان را در زمان سلاجقه از پرورش اندیشه های سیاسی، ملی و خود باوری ملی منحرف و از ریشه تغییر داد.

 بعد از سلجوقی دوره ای حاکمیت خوارزمشاه در میان جنگ های و تعصب مذهبی گذشت، در  واقع در کنار فساد گسترده ای در بار، ایل پرستی و قومپرستی و غرق شدن در حرمسرا، بیشتر جنگ و تعصب مذهبی، خراسان را تسلیم سپاه چنگیز کرد.

قبل از همه این روحانیون و پیشوایان دینی بودند، که در برابر منافع شخصی به دشمن بت پرستی چون چنگیز تسلیم شدند و در رقابت مذهبی شافعی، حنبلی، حنفی، مالکی و ...، دروازه های شهر را در برابر سپاه خونخوار مغل باز کردند. این روحانیون صرف قدرتی را برسمیت میشناختند، که جیره ومواجب شان را افزایش میداد و جهاد هم مانند امروز دربرابر کسانی،جواز شرعی داشت، که امیازات طفیلی گری متولیان دین، روحانی، پیر ومرشد را برسمیت نمیشناخت.

افغانستان امروزی  بمثابه ای هسته اصلی خراسان بزرگ در زمان حمله ای جنگیز در گیر  جنگ مذهبی بین فرق و مذاهب مختلف  بود. اختلافات در میان مردم بر خاسته از تضاد های مذهبی، مذاهب مختلف  مزید بر سایر عوامل شکست خراسان در برابر سپاه چنگیز  شد. در درون خراسان جنگ 72 مذهب اسلامی، وحدت سیاسی، اجتماعی وفرهنگی جامعه را از هم گسسته بود، که تاکنون از کشور قربانی میگیرد.

 در قتل عام خراسان بدست سپاه چنگیز خان صدای جهاد یک روحانی بلند نشد، این در حالی بود،  که هرکدام  از بقایای  جبشهای عیاری به مبارزه ای دلیرانه در برابر اشغال چنگیز با تن برهنه به جنگ پردختند وسر دادند ولی به دشمن تسلیم نشدند. در مقابل  هرکدام از متولیان دین، امرای مغل را برای شیره کشی اقتصادی مردم به مذهب خود فرا میخواند وسایر مذاهب اسلامی را کافر میدانستند.

در دوران پس از چنگیز خان گاهی این روحانیون جانب تیموریان هرات را گرفتند، گاهی جانب شیبانی و گاهی جانب دولت مغولی هند را. حمایتی که منافع خود شان اقتضا میکرد وجامعه ای  روحانی پرست و امت پرست در گیر در خرافات و اوهام صفش را در  عقب آنها فشرده میساخت.  وضیعتی، که تا کنون در جامعه  امروز و در میان تاجیکان کماکان ادامه یافته است.

 از شروع قرن 18 تاکنون قبیله گرایی و دین قبیلوی حاکم بر جامعه  واتحاد روحانیون و سران قبیله در برابر هر تجدد ونوگرایی، جامعه را به عوض حرکت بجلو، در هبوط سنتگرایی، سلفی گری و بنیاد گرایی فرو برده است، که باعث عقب ماندگی وحشتناک آن شده است.

در تاریخ معاصر افغانستان، چهره های ملی،سیاسی ترقی خواه، تجدد گرا، عدالتخواه و دلبسته ای آیین وفرهنگ ملی و  همچنان جنبشهای ملی، ترقی خواه بدلیل در جا زدن و گیر ماندن جامعه ای تاجیک در طلسم سنت گرایی و نفوذ و رسوخ روحانیت محافظه کار بر فرهنگ و مناسبات اجتماعی، نتوانسته اند، در میان تاجیکان دارای پایگاه و نفوذ اجتماعی شوند. ازینرو  سرکوب شخصیتهای سیاسی و ملی تاجیک بیشتر از هر جامعه ای دیگر بوسیله ای استبداد سیاسی، قومی و مذهبی به آسانی صورت گرفته است وهیچیک ازین شخصیت ها وجریانهای سیاسی نتوانسته اند، همدردی مشترک و جمعی جامعه را جلب کنند.

 در  دودور باز شدن نسبی درهای جامعه بروی تجدد، اصلاحات ونو گرایی، دوران مشروطه خواهی ودهه چهل قانون اساسی،  به علت تسلط محافظه کاران مذهبی بر فرهنگ ومناسبات اجتماعی وحفظ روحیه ای سلفی گری وبسته ماندن در بروی اصلاحات مذهبی،  احزاب سیاسی، جبشها، جریانها ونهاد های سیاسی پایگاه  وپیام پذیر اجتماعی  نیافتند وسر انجام زمینه برای گرایشهای ایدیؤ لوژِیک و اسلام سیاسی فراهم شد.

تسلط اندیشه های اسلام سیاسی وبنیاد گرای بر خاسته از مصر و پاکستان در دهه چهل و پنجاه خورشیدی بر کشور و حمایت وسیع جهان سرمایه سالاری ازان بحیث افزار فکری، سیاسی، نظامی در جنگ علیه سوسیالیزم ، جنبشها و احزاب چپی و نهاد های فکری وسیاسی مخالف سلطه ای امپریالیستی، ساطور متولیان دینی را در راستای سرکوب دگر اندیشی، ازادی های اندیشه، فکر و بیان وحق انتخاب آزاد دین تیز تر کرد.

 رسوخ اسلام سیاسی، بنیاد گرا و ستیزه جو در دهه چهل و پنجاه خورشیدی بدرون جامعه ای تاجیک، بیشتر زمینه را برای جدایی جوانان از تاریخ، تمدن، فرهنگ و مواریث گران سنگ معنوی و آیین های ملی بوجود آورد و با پیشبرد تبلیغات جنگ مذهبی روحیه عدم تحمل فکری و سیاسی در میان قشر سیاسی جامعه و همچنان مردم عمیق شد.  مجموعه این عوامل باعث شد، تا جامعه تاجیک  در دو خیزش خود برای احراز یا شرکت عادلانه در قدرت سیاسی،  با مطلقگرایی مذهبی عمل کند.

 درگیر ماندن جامعه درامت گرایی وهمبستگی اسلامی، نه هم مذهبان و نه هم دینان  جامعه ای تاجیک را از سایر جوامع واقوام با تاجیکان متحد ساخت و نه زمینه ای همبستگی تاجیکان را با کشورهای مسلمان همسایه بوجود آورد و نه هم  به دلیل مطلق گرایی مذهبی واندیشه های اسلام سیاسی، سر بر اوردگان سیاسی، قادر شدند بخشهای مختلف جامعه ای تاجیک را متحد کنند.

 قیام و پیروزی کوتاه مدت جامعه هردوبار در زیر تاثیر شعار های همبستگی اسلامی، نتنها باعث شکست شد، بل داعیه ای اسلام سیاسی وشریعت خواهی بدلایل قومی نیز از دست رهبران جامعه گرفته شد.  در کشور، هم اسلام سیاسی، هم شریعت و هم امت اسلامی در خدمت به قوم وقبیله بر علیه تاجیکان استفاده شدند. گروه های بنیاد گرا و تروریزم بین المللی اسلامی هم  پیشوایان برخاسته از ادرس اسلام سیاسی جامعه را هدف گرفتند و با پیشبرد قتلهای زنجیره ای هدفمند زمینه شکست سیاسی جامعه ای تاجیک را فراهم آوردند.

جامعه ای تاجیک زیر تاثیر جذبه های اسلام سیاسی و امت اسلامی، نه متحدین منطقوی یافت، نه متحدین جهانی.  از پاکستان تا قبله ای  اسلام در زیر لوای  عربستان سعودی وهابی به دشمنان جدی تاجیکان تبدیل شدند، جنبشهای بنادگرای اسلامی مانند القاعده، داعش و دیگران در دشمنی با ما قرار گرفتند. هم امت اسلامی و هم اسلام سیاسی در سطح جهان به سلام تاجیکان جانبدار اسلام سیاسی وامت گرایان، لبیک نگفتند.

ادامه دارد

عالم

9 فروردین 1395

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش ششم

3.4 ــ نقش دین ومذهب درخشکیدن اندیشه های سیاسی و خود باوری ملی

بیشترین آسیب به جامعه ای تاجیک از مطلق اندیشی مذهبی و گیر افتادن در انتر ناسیونالیزم دینی رسیده است. تا زمانیکه اصلاحات دینی در حوزه ای شریعت وجهاد و گوشه کردن اسلام از سیاست بمیان نیاید، نمیتوان هیچ امیدی به پیشرفت و تحول جامعه، آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، رعایت حقوق بشر، دموکراسی و آزادی های فردی و اجتماعی و از برابری در بین زن ومرد سخن زد. زیرا اسلام سیاسی و بنیادگرا هم با موازین حقوق بشر، هم با آزادی های فردی و اجتماعی، هم با آزادی اندیشه وبیان و هم با عدالت اجتماعی و هم  بامعیار های جهانی حقوق بشر، برابری بین زن ومرد و از جمله آزادی انتخاب دین در تصاد است.

نخبگان سیاسی، فرهنگی و دیوان سالاران ما بعوض بر اندازی سلطه عرب مصروف تحکیم پایه های سیاسی عرب در خراسان شدند. دانشمندان و فرهنگیان، فلاسفه و پیشوایان فکری جامعه،  دین جدید را با آیین های ملی در امیختند و برای آن تفسیر، حکمت، منطق، حدیث وفقه ساختندو بدین سان استعمار فرهنگی را تا سرا پای جامعه گسترش دادند.  پایه  گذاری خشونت دینی، علم وفلسفه، خرد و ارزشهای انسانی را لگد کوب کرد.

اینکه ما چرا به این روز افتادیم همیشه جامعه تاجیک بیک پاسخ سطحی دچار بوده است، که ما مسلمانان از دین دور شدیم، به انحراف رفتیم و ازین بابت ضلیل شدیم.  در حالیکه وضیعت جاری ناشی از سرکوبها، آزادی کشی ها، اختناق مذهبی، تعصب دینی و دشمنی از ادرس دین بر علیه علوم انسانی، فلسفه، تجدد، نوگرایی، عدالت و آزادی مارا به این روز انداخته و بیشتر هم تهاجم  پیوسته ای مسلمانان  کشور را دچار این وضیعت ساخته و آخرینش هم تجاوز مستقیم وغیر مستقیم دو کشور اسلامی پاکستان وعربستان مردم را در حمام خون، غسل تعمید بنیاد گرایی و سلفی گرایی میدهند.  همه شاهدیم، که کشور های غیر اسلامی بیشتر از ما پیشرفت کردند، زیرا موانع مقدس در برابر علوم انسانی نداشته وندارند.

  سلفی گری، بنیاد گرایی اسلامی و  جا زدن  در اندیشه های سیاسی برخاسته از تفکر  قبیله گرایی اعراب در هر صورتش به کار حکومت و مناسبات سیاسی نمیخورد، زیرا سرتش با مصالحه و پذیرفتن مخالف نا سازگار است.  بکرسی نشاندن اسلام سیاسی و قبضه ای حکومت بنام اسلام،  با دموکراسی، حقوق بشر، ارزشهای حقوقی، فرهنگی، علمی و مدنی بشر در تضاد اند و تمام تجربه ای هزار و چهار صد ساله ما از حکومتهای دینی و قبضه اسلام بر سیاست و اداره ای امور جامعه، نشانداده است، که این ها باهم جمع نمیشوند.

 کشور را نه ضلالت دینی، بلکه تعصب دینی و تفکر دین قبیلوی به اینجا رسانده و مصیبت ما از سرکوب اسلام آمیخته با فرهنگ خراسانی انسان گرا و معتدل پس از  دوره ای غزنوی تاکنون  و تسلط اسلام سنتی و سلفی و اسلام ضد تجدد  منشا میگیرد.  مخالفت با  اصلاحات، تجدد و نوگرایی  هم زمینه را برای اسلام سیاسی وگروههای بنیاد گرا مساعد کرد و هم باعث عقب ما ندگی وحشتناک قرون متمادی تا کنون شده است. بگونه ای، که چهره ای افغانستان را بعد از ساختن دو تمدن بزرگ، اکنون در میان کشور های پیشرفته باید در موزیم تاریخ سراغ کرد.

 تاجیکان باید قبل از هر اصلاحی به اصلاح دینی  ومذهبی بپردازند دین را در جایگاه یک آیین عبادی بپذیرند وازان در جهت وارستگی شخصی استفاده کنند واز دخالت دادن آن در امور سیاسی و اداره امور جامعه بپرهیزند.

وقت آن فرا رسیده است، که تاجیکان  هردو برهه ای زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خود را در پیش و بعد از اسلام به مقایسه بیگیرند وبیبینند، که ما چی را درین دو برهه از دست دادیم و چی بدست آوردیم. هنگامی، که عرب  در موج جهان کشایی خود به خراسان رسید، ما دوتمدن بزرگ و چندین سلاله پادشاهی ها و امپراطوری قدرتمندی را پشت سر گذاشته بودیم( پیشدادی، کیانی، هخامنشی، اشکانی، ساسانی،کوشانی، یفتلی، کیداری و کابل شاهان)،  کشور ما شاهد برخاستن سه دین بزرگ وسراسری  ملی بود. درین سودای تاریخ و پذیرش دین جدید، آنچه داشتیم از دست دادیم و آنچه نداشتیم، بدست نیاوردیم.

ما بعد از 1400 سال از نظر تفکر دینی در بازگشت به سلف صالح قرن هفتم میلادی هستیم، نه اینکه در قرن 21 از خشونت دینی کاسته نشده، بل بر فاجعه سر بریدنها، انفجار و انتحار دینی افزوده شده است. از نظر سیاسی هم جز مقاطع کوتاه مدت، اقوام مهاجم بر ما حکومت کرده اند. جهاد در راه خدا، کشور و نوامیس ملی، زمانی بالای ما فرض بوده، که نقش وسهم اقتصادی روحانی وسران قبایل از جانب قدرتهای خارجی آسیب دیده است.

در آیین های گذشته، ما آزادی این را داشتیم، که هرآدم با قدرت تعقل آفریده شده بود،بنابرین میتوانست با تشخیص خود، بد وزشت را از هم تفکیک دهد وسرنوشت خود را بدست خود رقم میزد، اما دین ومذهب سلفی وهابی، اسلام سیاسی و بنیاد گرایی اسلامی برای خراسانی ها سرنوشت را از پیش تعین کرده است، هر انتخابی، که بکند، همانست، که در ازل برایش مقرر شده است.

آنچه بنام تمدن اسلامی در گوش جوانان ما خوانده شده است، در واقع بدست مسلمانان غیر عرب ساخته شده و 80 درصد آن بدست فرزندان ایران زمین بنا شده بود. رازی، ابن سینای بلخی، خوارزمی، بیرونی، طبری، مقفع، راوندی وصدها تن دیگر، اضافه بر تالیفات متعدد و بیشمارشان، صد ها کتاب را از زبانهای دیگر به عربی ترجمه کردند، به این حساب همه ای این دانشمندان، در کنار تمدن اسلامی، علمای عرب نام گرفتند.

ما با آدمکشی مقدس نمیتوانیم راه حل مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی خود را بیابیم وجامعه را به سامان برسانیم. جامعه به مذهبی ضرورت دارد، که دران شمشیر و سربریدن راه نداشته باشد و برای پیروانش بگفته ای مولوی حدیث خواب نگوید.

 همانگونه، که کنیزساختن وبردگی قرون وسطایی  بحکم زمان از دین حذف شده اند، بخشهای عمده شریعت و جهاد و کشتن در راه دین، که مبانی تاریخی اند، باید کنار گذاشته شوند. در خراسان همواره ما با دو برداشت از اسلام روبرو بوده ایم، یکی قرأت خشک اندیشانه، سنت گرایانه و سلفی، که با حقوق انسان، ارزشهای متعالی بشری، آزادی، عدالت اجتماعی، علم ومعرفت بشری، برابری بین زن ومرد، دشمن و در تضاد بوده و است و دیگر اسلامی، که با زیر بنای فرهنگی و آیینی آریایی و خراسانی مسج و خمیر شده و باعث تسامح دینی، احترام به آزادی، دگر اندیشی وبا ارزشهای متمدنانه ای بشری گره خورده است. اصلاح دینی بازگشت به همان آیین عبادی خراسانی و جدا کردن دین از بار های تاریخی وقدرت سیاسی سر آغاز اصلاحات دینی است، که راه تسامح دینی را میگشاید.

اسلام در قلب و ضمیر انسانها باید جایگاه معنوی داشته باشد و بگونه ازادانه از جانب افراد پذیرفته شود. رابطه بشر با خدا باید رابطه ای بدون واسطه، روحانی و متولی دین باشد. نباید خونی بنام خدا ریخته شود، نباید شکنجه از نام خدا صورت بیگیرد. خدا انسان را خلیفه ساخته است، برای ساختن جهان بهتر، جامعه پیشرفته، کمک به همدگر، اعتلای فرهنگی ومعنوی،  ساختن رفاه و آسایش برای همه و تامین عدالت اجتماعی در میان بندگان خدا، نه اینکه جهان را خراب کند، انسان بکشد و تمدن ساخته شده بدست همنوعان خود را خراب کند وغارتگری و چپاول از جامعه وهمنوع را غنیمت بنامد.

برای خداونداز آدمکشی در راه دین صدبار بهتر بندگانی اند، که  دسترنج هنر ، آواز خوانی، سینمایی، نقاشی، فعالیتهای ورزشی و علمی  شان را در راه تداوی نیاز مندان، تعلیم وتربیه، کمک به مستمندان، کمک به اطفال یتیم، رفاه وآسایش بشر به مصرف میرسانند. ما باید از دین عصاره ای بشر دوستی، معنویت، اخلاق و کمک به انسان را برداریم و بگفته ای مولوی مغز را بر داریم، نه اینکه قرأت تاریخی قرن هفتمی دین را برجبین بشر قرن 21 حک ومهر کنیم.

همه شاهد بودند و بودیم، که بر خلاف اتهام زنی از جانب متولیان دینی و پیشوایان اسلام سیاسی به روشنفکران و اصلاح طلبان بنام مادی گرایی، این تیکه داران دین بوده واند، که تمام ثروت جامعه را به جیب زدند، از نامشروعترین شیوه ها برای ثروت و قدرت سوء استفاده کردند، زمین، خانه ، کاشانه و دارایی  مردم را دزدیدند. گویا شریعت برای اینها دزدی، قاچاق مواد مخدر، قاچاق اسلحه، تصاحب مال مردم، تجاوز به زنان وکودکان، سود خواری وفسق و فجور را مباح کرده است. مردم ما در حافظه ای جمعی شان از شکل گیری قدرت سیاسی تا کنون درین سرزمین،  بندرت با فاجعه ای  مانند حکومت دینی مواجه شده اند.  محصول حکومت دینی و اسلام سیاسی جز فجایع وگله دزدی، زر اندوزی از کیسه مردم، چپاولگری وتجاوز به مال و ناموس مردم از نام دین در قدرت سیاسی  نبوده  و نمیباشد.

کارنامه این متولیان دین و اسلام سیاسی در جهاد نیز بسی ننگین است. اینها وقتی از فرضیت جهاد دم میزنند،که امتیازات ننگین طفیلی گری شان صدمه دیده باشد وراه دزدی وغارتگری وچپاول وشیره کشی اقتصادی آنها بنام دین بسته شده باشد. آنها جنگ غرب و امریکا  در برابر روس را جهاد نامیدند وبحیث افزار مزدور لشکر غربی، دار وندار کشور را به آتش کشیدند، مدارس و مکاتب و ملکیتهای مردم را حریق و تخریب کردند و بعد از پیروزی!؟  باز همه دروازه های کشور را بروی مهاجمان منطقوی و بین المللی کشودند.

کشور را به امریکا فروختند وصدها شبکه ای جاسوسی غربی و شرقی را برای برهم زدن امنیت کشورهای همسایه در درون کشور جا بجا کردند و خود، از مزد این وطنفروشی و خاک فروشی صاحب سرمایه صد میلیون دالری و زندگی افسانوی شدند. گویا آیه نازل شده است، که جنک در برابر تجاوز روس جهاد و در برابر تجاوز امریکا، انگلیس ودیگران جواز شرعی ندارد؟

اصلاحگری باید از اصلاحات مذهبی شروع شود، ورنه قرأت دینی اسلام سیاسی و سلفی جلو هرگونه اصلاح را در جامعه چنان، که تا کنون گرفته است، باز میگیرد. ریشه مذاهب عقلگرا را از خراسان برکندند، که تا امروز کشور در تالاب سلفی گری و بنیاد گرایی و تروریزم اسلامی دست وپا میزند.

برگشت دوباره ای نوکران عربستان سعودی وهابی، تروریستان بین المللی ونوکران زرخرید عرب،  زیر نام پروژه صلح و زمینه سازی دوباره قدرت گیری طالبان  و ترورزیم اسلامی و بنیاد گرایی در و اقع به هدر رادن خونی است، که در راه ازادی از سلطه سیاسی عرب ریخته شد و این درواقع  دوباره قدرت گیری فرهنگ عقب مانده ای عربی است، که بر کشور بسیار سنگین تمام میشود. این درست است، که مسلمانها همه تروریست نیستند، اما همه تروریست مسلمان اند.

ادامه دارد

عالم

11 فروردین 1395

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش هفتم

  4 ــ به کژ راهه رفتن فرهنگ  وادب

 بطور مسلم زندگی وچگونه زیستن انسان را فرهنگ جامعه میسازد، نقش فرهنگ در پیشرفت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، علمی، هنری و ساختن اندیشه هایی، که جامعه را به خود باوری ملی و سیاسی برساند، نهایت بزرگ است. اما بیبنیم چگونه ما بعد از شگوفایی های مقطعی دوباره  به فرهنگ وادب نا زا رو اوردیم و در قرن 21 هنوز نتوانسته ایم ازین مخمسه بیرون شویم.

طوریکه بزرگمرد تاریخ نیم قاره ای هند جواهر لعل نهرو گفته بود « هیچ چیز ثمر بخش تر از یک میراث غنی نیست و از جانب دیگر هیچ چیز خطر ناکتر از پیروی عام وتام از نیاکان نیست ». خراسانیان نیز  در دو نوبت نه فرهنگ عرب را دربست پذیرفتند و نه کاملن به ارزشهای دینی و فرهنگی گذشته بطور کامل باز گشتند، ازینرو در دوره ای عباسی زمانیکه اداره در دست خراسانیان بود و همینطور دوره ای سامانی،  فرهنگ و ادب ملی را با استفاده ازتمام ادیان، فرهنگ ها وارزشهای پیشرفته ای بشری غنی ساختند وفرهنگ وادب متعالی و پیشرو را بوجود آوردند.

دوره ای سامانی اوج شگوفایی فرهنگ پر بار ملی و زبان ارجمند پارسی دری بوده است. این سلاله ای دانش دوست و فرهنگ پرور خدمات قابل قدری را به زبان، ادبیات، فرهنگ، علم ودانش، فلسفه، اقتصاد وتجارت انجام دادند. مقدسی میگوید « سامانیان خوش سیرت ترین شهریارانند و احترام و عنایت خاص به اهل دانش دارند و دانشمندان مکلف نیستندبر طبق رسوم پادشاهی در تمام اقصا نقاط جهان، د رحضور انها زمین ببوسند ».

در زمان سامانیان روایات ملی گردآوی شد، صدها اثر و کتاب بزبان پارسی دری تولید و خلق گردید وصد هااثر  از زبانهای دیگر به این زبان برگردان شد. سامانیان زبان پارسی دری را بگونه ای زبان دولتی وفرهنگی تدوین کردند و علوم عقلی را گسترش دادند وروش تسامح با تمام ادیان را در پیش گرفتند. برای اولین بار نقد نویسی و از جمله نقد دین بمیان کشیده شد و بطور وسیع راه برای تدریس منطق، طب، الهیات، نجوم، ریاضی، هنر و ادبیات باز گردید.

دو وزیر دانشمند دوره ای سامانی بلعمی و جیهانی، هادی وحامی دانشمندان و استوار ساختن فرهنگ ملی بر پایه خرد گرایی بودند. زمان سامانی دوره چیرگی تعادل کامل در تمامی عرصه ها بوده است. در شعر پارسی دری نیز تعادل برقرار  بوده، شعر هم مدح داشت، هم پند واندرز هم عشق وعیش ونشاط. ادبیات متعادل، نه به زهد خشک ودنیا گریزی نظر داشت ونه هم کاملن به دنیا پرستی.  ادبیات از آزادی کامل برای نقد دین واندیشه های فلسفی برخودار گردیده بود.

توصیفی، که دقیقی بلخی از شرایط پیدایش ملک وبدست گیری مملکت در شعر گنجانیده است، یکی از بی همتا ترین تیوریهای حکومت سازی در سراسر ادبیات پارسی دری است. بعد از سر آمددوران دقیقی شعر پارسی دری از رهگذر پرورش اندیشه های سیاسی بسیار فقیر شده است.

هزار بیتی، که از دقیقی در شهنامه ای فردوسی بر جا مانده است، در واقع درین ابیات، دقیقی طرح حکومتداری،  اشتیاق به عزت و آزادگی، میل به زیبایی و زندگی، هنجار وتعادل را ریخته است. شعر وادب در خدمت و برای زندگی انسان و همچنان شاخه ای باروری از درخت روبرشد علم وفرهنگ و تنظیم حیات اجتماعی، اصل های اند، که بعدن در شعر پارسی دری خشکید.

فردوسی بعد از دقیقی در واقع هم به نیاز روحی سرزمین خراسان( ایران زمین)  در مورد بنیاد سیاسی و ملی پاسخ گفت و هم برنامه وطرحی مبنی بر ایجاد حکومت ودولت بر داد وخرد را ریخت و ویژگی یک حاکمیت متعادل وخرد ورز را بر شمرده است. « داد و خرد »، داد ودادگری در حکومت جمعی بر پایه عقل وخرد، اصلی ترین شیوه ای حکومت داری است، که فردوسی طرح آنرا ریخت. برای ساختن افراد، جامعه، قیادت سیاسی، داد زمینه ای پیدایش و پرورش، آبادی، آزادی، رفاه، شادی و نشاط از طریق عملکرد درست حکومت هاست.

داد در شهنامه اساس وگوهر ذات یک حاکمیت سیاسی است و اصولن حکومت و قیادت سیاسی بر  همین دو بن استوار است. سرکشی های رستم در شهنامه قیام یک ملت است برای عدالت، قیام رستم در واقع قیام برای عدالت خواهی است، که شاهان ایران زمین ازان عدول کرده  بودند.

در واقع فردوسی برنامه ای دوره ای سامانی را بنحوی بسیار زیبا بازتاب داده، تدوین کرده و آنرا به نسل آینده خراسانی به میراث گذاشته است.  فردوسی با دو واقعیت زمان خودش روبرو بوده است، حاکمیت های سیاسی متحجر، که با تعصب خشک دینی بنیان هر تفکری را از بیخ وبن می کندند و حراج آزادی خراسان زمین، که مردم در اثر جانبازیهای بیشمار پس از بدست آوردن،  دوباره آنرا از دست داده بودند.

فردوسی در شعرش خردورزی، داد، آزادی واستقلال خراسان ( ایران زمین)  را پرورانده است. تکیه گاه شعر او در شاهنامه،  بر بنیادخداینامه های عصر سامانی، شاهنامه ای ابو شکور بلخی، شهید بلخی، دقیقی بلخی، ابو منصوری و...، بنا یافته است. وجود شهنامه فردوسی در فرهنگ پربار خراسان زمین دو اثر عمده بر جا گذاشته است:

1 ــ زبان پارسی دری را جاوید ساخت ؛ 2 ــ   آنرا به دستگاه مولد فرهنگ و حافظ آن تبدیل کرد.

با انحراف ادب و فرهنگ تاجیکان از خط خردگرایی و پرورش اندیشه های سیاسی و ملی، ادبیات پارسی دری به مدح وثنا گویی، تقدیر، اوهام  رو آورد وبه این ترتیب نداشتن خط روشن سیاسی و ملی در ادب و فرهنگ پارسی دری، جامعه ای تاجیک را هرچه بیشتر در گمنامی سیاسی فرو برد و این مساله باعث شد، که تاجیکان نه باروح فرهنگی وشرایط تاریخی زمان، خود را دمساز کنند و نه جا برای خود در سیاست باز کنند و نه هم جغرافیای مشخص برای زیست با همی شان داشته باشند.

فقدان سیستم اندیشه ای در جامعه، ادبیات را هم در مبادی گوناگون معرفی حکومت و اخلاق واز جمله اخلاق سیاسی بسیار نا مؤفق و ضعیف ساخته است. ادبیات بعد از سامانی بیشتر به مساله اخلاقی و وارستگی فردی پرداخته  و کمتر به جامعه سازی، حکومت سازی، مبادی علمی وفلسفی. بجز شاهنامه و گوشه های از سعدی، طرحی مدون در باب اینکه چگونه جامعه ومردمی رابتوان به اصول ومبادی اخلاقی آشنا کرد، دران  نمیتوان یافت.

ادبیات بعد از سامانی در زمان غزنوی، به مدح وثناگویی روآورد و شاعران بخاطر کسب سیم وزر به مداحان دربار تبدیل شدند. بدینسان ادبیات از یک روند سازندگی به سراشیب انحطاط ور افتاد. دوره ای تشویق جهاد، کشتار و غنیمت گیری دوباره در ادب وفرهنگ ما سر بر آورد. تنها شاعری، که در برابر این قتل عام و انسان کشی زیر نام جهاد اعتراضش را بلند کرد ناصر خسرو بلخی بود:

آنکه به هندوان شد یعنی که غازیم         از بهر بردگان نه زبهر غزاشدست

خراسان جای دونان گشت نگنجد           بیک خانه درون آزاده با دون

مرا دونان زخان ومان براندند                   گروهی از نماز خویش ساهون

ناصرخسرو همچنان وضعیت شعر پارسی دری راکه جز مدیحه سرایی در دربار غزنوی کاری دیگر ندارد بباد انتقاد گرفت:

من آنم که در پای خوکان نریزم              مر این قیمتی در دری را

 ناصر خسرو بلخی بر علیه قافله پیمایان قدرت و ثروت و آنهاییکه بخود فروشی پرداخته بوده واند وهمچنان مردمان افیون زده ای خراسان فریاد اعتراض سر داد:

سلام کن زمن ای باد مر خراسان را                  مر اهل فضل وخرد را، نه عام نادان را

نثر نویسی در دربار غزنوی و خلف آن ، که در دوره ای سامانی تکامل جشمگیری داشت،  بسوی عربی گرایی کشانده شد و تنها به چیزهایی، مجال داده شد، که دربار نیاز داشت در واقع غزنوی ها  وبعد سلجوقی هاتنها شعر را بر کشیدند، که به مدح آنها می پرداخت و بکار ترویج سیاست آنها میخورد.

فرهنگ چنان به رونق عربیگرایی میدان داد، که عجم ننگ جامعه شناخته شد. بسیاری از شاعران تاجیک خراسانی نوشتند، که از اسمان وحی شده است، که پشت اسلام قوی است، زیرا در حمایت ترکان تخم معتزلی، قرمطی، زنادقه و الحاد برکنده شده است و همه پیروان چهارگانه ای اهل سنت شده اند.  در واقع  داعش ، القاعده و طالب و...، بنیادگرایی واسلام سیاسی امروز، ثمره تداوم  ورسوخ حنبلی گری  همان دوران در ادبیات ما است، که همه مظاهر وخرد و آزاد اندیشی را از بنیاد بر افگنده است.

ادبیات ما بعد از سامانی بیشتراز خط سازندگی به خط دنیا گریزی و انفعال رو آورد. بیشترین حجم اندیشه ورزی جامعه ای تاجیک،  در قالب عرفانی آن عرضه شده است. از پنج شاعر زبان پارسی دری، چهار آن صوفی اند یا متمایل به صوفیگری. اما چرا جامعه به اندیشه های عرفانی رو آورد و این عرفان از کجا وارد فرهنگ وادب جامعه شد؟   عرفان ریشه در عوامل زیرین دارد:

1ـ شرایط خاص جغرافیایی وطبیعی ( ایران ویج)، آسمانها، ستاره های فروزان، خورشید تابان، مجراهای خشک وسوزان و کشش همبستگی برای آب و بر آوردن تقاضا تا زمین خشک نشود؛

2 ــ  اوضاع خاص تاریخی و اجتماعی،  همیش اضطراب ودلهره و نگرانی را نصیب ساکنان  خراسان ساخته و جور وجهل حاکمیتهای داخلی، تجاوز و چپاول پیوسته ای اقوام مهاجم و کشور کشایان خارجی و تلاش وتقلای  دفع آن به گرفتن کمک از اسمان؛

3 ــ عرفان میراث  معنوی بزرگی از گذشته داشته است، شیوه تفکر اشراقی ادیان اولیه و تکیه گاه آسمانی دین میترایی، که همیشه به ستارگان و اجرام فلکی چشم دوخته بودند؛

4 ـ تغییر و تبدیل حاکمیتهای سیاسی، که بعد از قرن یازدهم میلادی،  نه اسلامی بودند و نه آریایی و شکست رسانس فرهنگی خراسان؛

5 ــ کمک نهاد سیاسی به عرفان تا خود را از شر کشمکش های سیاسی خلاص کند و انرا برای خلاصی از جنبشهای سیاسی و اجتماعی  در بین جامعه توسعه داد؛

6 ـ  تحریک متعصبین مذهبی بر ضد  خرد علم و دانش  ستیزی.

دین مانی متکی به فلسفه ای مندا در سده ای نخست میلادی در پی تخریب شهرها، قتل عام وغارت وچپاول رومی شکل گرفت. اوج فشار بر همه چیز سایه انداخت و بعد از تخریب کتابخانه ای اسکندریه، که حاصل 3000 ساله ای آثار مکتوب و طومار های خطی مصریان بود بدست رومی ها نابود شد و زیر بار این ستمگرییهای وحشتناک، دنیا گریزی، انزوا گرایی، رنجکشی وجبرگرایی و ازلی بودن خدای تاریکی وروشنی باعث زندگی صوفیانه شد، که مانی اولین پرجمدار آن بود.

 این ها به این امید نشستند، که روزی کسی از آسمان به نجات شان بیاید ودرد ورنج آنها را کاهش بدهد و تبلیغگران درد ورنج ظهور کردند، که بی اعتنایی به دنیا را پیشه کردند.  گریز از زندگی مردانی چون ذکریا، یوحنا، یسوعا آغاز شد، که این هرسه از جانب رومیان اعدام شدند. این راه ادامه یافت در ادامه مکتبهای مندایی و غنوصی شکل گرفتند، به هیچ گرفتن زندگی، نفرین دنیا ( کار نکنید، ازدواج نکنید، در برابر ستم مقاومت نکنید، روزه داری و گرسنگی کشیدند، ژنده پوشی، تا نیاز به خرید لباس نباشد، به شکل پرنده زندگی کردن، که خوراک روزش را در همان ساعات بدست می آورد، پس انداز نکنید و...) ، این واکنش در واقع در برابر ستم رومی و یونانی بود. بخشی دیگری به عرفان و صوفی گری از ریاصت کشی و نیایش آیین هندو، که در خراسان رواج یافته بود،  راه یافت.

شکست جنبش مزدکی در طی چند قرن در زیر سلطه ای اعراب و حکومتهای متعصب ترک وتاتار ومغل، خراسانیان را زیر فشار شدید قرار داد وآنها را وادار کرد تا بین اسلام و آیین زرتشتی و پیروی از مزدک حد میانه را بر گزینند. بدین ترتیب در نتیجه ای سرکوبهای خونین، مزدکیان در قالب عرفان اسلامی سر برآوردند، اما بر خلاف آیین زرتشت و اندیشه های اصلاحگرانه ای مزدک، به دنیا گریزی رو آوردند وبه رستگاری فردی وشخصی توجه کردند وبا نفی دنیا، قدرت وسیاست آیین عرفانی صوفیگری عرفانی را پی افگندند.

قتل عام چنگیز، ویرانی شهر ها، نابود شدن صنایع وپیشه وری،آبیاری، زراعت و صنعت، برای کسانیکه از کشتار هولناک مغول زنده مانده بودند و در نتیجه ای شکست، خورد وخمیر شده بودند و جامعه از هر مقاومتی نا امید شده بود، ادبیات دنیا گریز شکل گرفت، که جز نفرین دنیا، برای دردهای بیشمارش و از دست دادن همه آنچه در طی قرنها آباد کرده بود، راه دیگری نداشت.

عرفان بیشتر به جنبه های پرورش فردی و روحی توجه کرده، بعد اجتماعی وسیاسی و ساختن زندگی  دران به گوشه ای فراموشی سپرده شده است، خرد ورزی را بی جان کرده  وبمردم تاکید میکند، که بیشترین لذت را در غم ببرند، رستگاری شخصی را بجای رستگاری وآزادیهای اجتماعی نشاند، در مقابل شاد زیستی جامعه ایستاد،  بعوض اصلاح حاکمیت، اصلاح فردی را توصیه کرد و چشمداشت به شیوه های اقتدارگرایانه باعث شد ، که مردم هرگز خطای بزرگان را نه بینند.

شورشی مبنی بر خود آزاری، به مردم تلقین میشد، که این دنیا سرای درد و رنج است، نعمت درین دنیا برای شیطان است، قسمت مومنین و پرهیزگاران در دنیای دیگر است. کسانیکه درین دنیا به لذت میپردازند، در دنیای دیگر به رنج گرفتار اند. دین مانی در واقع،  یکی از ریشه های  اساسی سلف عرفان ما بوده است،  و درین جو فکری عرفان  بوجود آمد، رشد کرد و به تفکر مسلط در جامعه مبدل شد.

عرفان رابطه هر انسان با جهان هستی است وکابرد اجتماعی ندارد. عرفان یک تجربه ای کاملن شخصی است. هرکس از دفتر عقل آیت عشق را بیاموزد، صوفی دانسته میشود. عقل قلمرو تجربه های مشترک است و عرفان قلمرو تجربه های شخصی و عشقی، که میوه وشیوه عرفانی است. عقل توان عشق را ندارد.

عرفان زدگی نهاد های فرهنگی جامعه  ای تاجیک را سست کرد وفرد ونظام اجتماعی را در سراشیب سقوط قرار داد و ادبیات خراسان پس از تسلط عرفان بجای دانش، رشد و باروری عقلانی واجتماعی خود را از دست داد. عرفان هنر خواص است، هنر انسانهای برتر وفراتری،که از سطح ادراک متعارف اجتماعی گذشته اند و مراتب ساختگی عقل و نفس را پشت سر نهاده اند. کسانی مثل مولوی که از اموختن فرهنگ وفرزانه گی سیر شده اند و عاشق بر فن دیوانگی گشته اند:

سیرم از فرهنگ و از فرزانگی         عاشقم من بر فن دیوانگی

آزمودم عقل دور اندیش را             بعد ازین دیوانه سازم خویش را

 درین جا می بینیم، که میل به درونگرایی حاصل نا سودمندی دانش بسیار است.

مرکب دانش حافظ به فلک برشده بود         کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم

عرفان هرگاه از حوزه ای روانهای دانشمند وفرهیخته به عرصه ای معرکه های عام رفته است، دوزیان بزرگ برای جامعه در پی داشته است:

نخست، گسست مبانی نظام فرهنگی وحیاتی جامعه، ازدیاد جهل و فریب، تنبلی وبی سوادی، انحطاط وسقوط و گدا مسلکی؛

دوم،  نابودی  دریافت ها و یافته های ارجمند عرفانی وسقوط آن به هدفهای روزانه وعوامانه از اسرار و از جهان.

آنهاییکه فهم فرهنگی معمولی و متوسط دارند، نباید عارفانه پرورانده شوند. انهاییکه علم را در برابر عشق خوار دانسته اند، انسانهایی بزرگی اند، که عوام را به بی علمی توصیه نکرده اند. عوام فهمی اثار شان مصیبت در برابر جامعه خلق کرده است.

یعنی اینکه علم مذموم است وباید ازان دوری کرد، فلسفه مذموم است وباید ازان پرهیز کرد. در حالیکه حقیقت علم وعمل  در نگاه عرفا ارجمند و به پایه آن تا اینجا رسیده اند و برای دریافت حقیقت مطلق، که حوزه ای علم نیست و علم با حقیقت نسبی سر وکار دارد، پای عقل را کوتاه میدانند و برای وصل معبود و ایمان عشق را بر گزیده اند. مولوی هرگز انسان را به بیکاری، تنبلی و سر بارگی تشویق نکرده است:

 چیست دنیا از خدا غافل شدن           نی قماش وسفره وفرزند وزن

مال را کز بهر دین باشی حمول           نعم مال صالح، گفت آن رسول

 اما تعبیر عوام ازین گفته ای مولوی اینست، که طرد دنیا، بنگ وبیکارگی ورهایی کار وزن وفرزند وعلم اساس جنبش عرفانی است.

در فرهنگ ما نقش مثبت وسازنده عرفان از جوانب بسیار قابل تکریم است، بازتاب درد های درون آدمی خسته وبریده از جامعه، دریافت متعالی ترین ره آورد های انسانی از جهان، سیر و رویا رویی با تعصب وخامی، ریا وسالوس، مهربانی ومدارا، انسان دوستی وگذشت، صلح وبرادری از امتیازات عرفان در فرهنگ ماست.

 بسیاری از ساخت های اندیشگی و معانی هنری بزرگان عرفان در حقیقت عرفانی نیستند، بلکه عرفان دست آویز محکم آنها برای پیام شان میباشد. اما همین عرفان، آنگاه، که مبنای عمل اجتماعی و جاگزین خرد جمعی و نیروی مسلط ادبیات پارسی دری میگردد، رشد، زایندگی، بالندگی، فرهنگ وادب خراسان را دچار سردی، خمودگی ودر نهایت متلاشی میکند. عرفان میتواند انسان را بجایی برساند، که بجز خدا نبیند، اما وقتی بجای خرد جمعی و نظام حیات اجتماعی نشست، افراد را در زنجیره ای از آسیب ها ومصایب میراند، که بزودی خلاقیت و عقلانیت آنهاراکمرنگ میسازد.

دومین آفت عرفان عوام زدگی آنست، که جامعه بعد از قرن هفتم وهشتم هجری خورشیدی به آن دچارشد و آن اینکه، ان نیروی سازنده توسط درویشان بیکاره و دوره گرد  بقدرت منفی و مخرب ضد اجتماعی بدل گردید، که هم آبروی عرفان را برده است وهم قلب و پیکر پارسی دری راجهت تخریب بنیادهای اجتماعی بویژه فرهنگی، گریز ازجماعت، مخالفت با تعلیم وتربیه، خیال پردازی، ناهنجاری درخوراک وپوشاک، نقض ظاهر و باطن گرایی کشانده است.

ادامه دارد

 عالم

13 فروردین 1395

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش هشتم

4.2 ــ به کژ راهه رفتن فرهنگ  وادب

 

عرفان وتصوف در سازنده ترین شیوه ای وجودی خود، توان پرورش و باروری عقلانی قومی را ندارد،  تسلط آن عقل گرایی را خشکاند وخود را بجایی آن نشاند وچنان در آسمان ملکوت واندرون غرق شد، که تمامی بنیاد های فرهنگی جامعه را تخریب کرد، رونق آبادانی، آزادی و آگاهی اجتماعی را از میان برداشت، درحالیکه مدرسه، حکومت، قانون، ضابطه های اجتماعی درپیشرفت  جامعه کمک میکنند، نه اینکه جلو آنرا بیگیرد.

وقتی عرفان با قدرتهای جابر وقت، که دران سختگیری و تعصب را اجزای خویش ساختته بودند،یکجا شد، تار وپود بنیادهای فرهنگی جامعه را از هم پاشاند. قدرت عرفان اگرچه سیاسی نیست، اما پیام عملی آن سیاسی است. در جهت مثبت آن افزاری علیه جباریت، سالوسی، نفی استثمار و فواصل طبقاتی و در بعد منفی آن ابزاری برای فراموشی، جهل گستری، انزوا و عقبماندگی مردمان ساده، که جز قلب چیزی برای شان نمانده است، میباشد.  عرفان تنها برای زندگی شخصی نافعیت دارد، نه برای زندگی اجتماعی، شعر پارسی دری تا زمان حافظ بر بنیاد فلسفی تکیه داشت. شعر بعنوان استوار ترین پشتوانه ای وحدت ملی در خراسان قد علم کرد، اما عرفان آنرا بگوشه خلوتکده ای صوفیان راند.

شعر عرفانی با سنایی جان گرفت، رشد وقوام یافت. سنایی پدر شعر اخلاقی و عرفانی است. شعر با سنایی از مدار تنگ مدح، ثنا وصفت و غزل عاشقنه خارج شد و به عرفان گروید. بعد ازین عرفان چنان یکسره انسان را بدرون برد، که بیرون یکسره از یاد رفت. شعرنقش اول را در ادبیات ما داشته است، تمدن وادبیات ما منظوم است، فرمانروای فرهنگ ما شعر بوده است، ازینرو نثر ناتوان مانده است. در حالیکه بحث بزرگ وسازنده در شعر امکان ندارد.

سهروردی، بایزید بستامی، تستری و عرفای نامدار دیگر در واقع زرتشتیانی بوده اند، که جبر زمان و استبداد سیاسی ودینی جرأت اعلام داشتن زرتشتی بودن را از آنها سلب کرده بود. صوفی گری خراسان در واقع واکنشی بود در برابر استبداد سیاسی و دینی، اما تداوم یک مبارزه ای منفی. این صوفی گری بر خلاف تعالیم زر تشت و مزدک، از مردم برید و به کنج خانه و خانقاه و صومعه پناه برد. این رویکرد در واقع مسخ تعالیم زرتشتی بود، که پرورش اندیشه سیاسی را  خشکاند.

صوفیگری خراسانی  نگرش ژرف بسوی باورهای فلسفی میترایی و زرتشتی دارد و از جانب دیگر با دین اسلام نیز در پیوند است. صوفی گری تنها خاستگاه دینی ندارد، بلکه بیشتر خاستگاه خرد گرایی دارد و خاستگاه خرد گرایی آن همان معتزله است.

عرفان یا هستی شناسی با صوفی گری یکی و برابر نیستند. صوفی بگفته ای بیرونی از واژه ای صوفیایی یونانی بمعنی دانایی است. صوفی گری از خدا آغاز میشود و بخدا می انجامد. بگفته ای سنایی صوفی در دوجهان جز خدای نمی جوید. صوفی گری روش است ، نه دانش.

 عرفان ( هستی شناسی)، شناختی است، که از راه حواس، مکاشفه، بینش وشهود بدست می اید و عقل را دران راه نیست وتنها عشق است، که بالوسیله آن  با خدا وصل میشود و خود را در خدا می یابد.بخشی از عرفان  دانش و بخشی هم دین است. بخش فلسفی آن پنداری است، نه اندیشه ای.

عرفان هدفش شناخت است و صوفی گری راه این شناخت. به هدف رسیدن یکی بینش است واز دیگری ورزش. صوفی گری بیشتر ریشه در  جهان اسلا م دارد، اما عرفان زاده  اندیشه های اقوام اریایی و مبنای آن دین های باستانی آریایی و خراسانی و هند است.

 « آدمی ذات خود را چنان دگر گون میکند، که بخشی از هستی میشود و این در هفت گام ممکن میگردد.1 ــ گونه ای بیداری ناگهانی مانند یک جرقه ای جدا از تحقیق وتجربه؛ 2 ــ بیداری شور می انگیزد برای گسترش این شناخت؛ 3 ــ ادم با عشق در جهان نا شناخته به پرواز در می آید؛ 4 ـ پرواز در جهان ناشناخته به نابودی یا فرسایش می انجامد و فرجام پرواز یگانه شدن با آمیغ (حقیقت) است؛ 5 ــ خرد پویی وفروکاست ( هبوط وسقوط) زیراکه نابودی وفرسایش و خود رسایی به سبب نا رسایی و ناتوانی روان وتن است؛6 ــ اندیشیدن در باره شناختی، که دران پرواز مینوی ( معنوی) دست میدهد وکوشش برای پرواز دوباره آغاز میشود؛ 7 ــ گسترش شیدایی، مهر ورزیدن به همه باشندگان و کوشش برای آگاهاندن و بیدار کردن دیگران. در گام هفتم عارف شناخته میشود و به راز هستی آشنایی حاصل میکند. بسیاری از اسرار صوفی گری از راه بینش بدست می اید، نه از راه معرفت . هم آیی( اتحاد) ودر هم آمیزی ( حلول)، تک باشندگی و وحدت وجود را بوجود میآورد» .

پرچم عرفان بعد از بایزید، جنید، حلاج، ابوالعباس سرخسی، ابوزید بلخی وفارابی، که بانیان فلسفه دانش بودند،همچنان بر فراز خراسان گسترش یافت.  رازی و فارابی در پی آشتی دین با فلسفه شدند و کوشیدند دین اسلام را با فلسفه یونانی گره بزنند. فارابی و ناصر خسرو بلخی بیشتر به نوشته های فلسفی رازی رو اوردند.

نوشته های رازی، بیرونی، دقیقی، زید بلخی، بو علی سینا تقریباً در زیر بار تبلیغات سلفی گری نابود شدند. رازی چهره ماندگاری است، که با مطالعه ای فلاسفه ای یونان، همه را کنار گذاشت و خود تحقیق مستقل را در پیش گرفت. رازی از همه سود جست و با استفاده از منابع مختلف راه خود را در پیش گرفت و به فلسفه ای آریایی باز گشت.

ناصر خسرو بلخی گرایش اساسی به خرد واندیشه های فلسفی دارد و پالایش روان وخرد را بر خلاف صوفیان، خرد ودانایی میداند، نه شیفتگی وشیدایی. ناصر خسرو مانند زرتشت، نیک وبد را در درون خود انسان میداند.

ناقراری ها برای کشف حقیقت، برای عرفا عشق است. شمس در نتیجه ای رنج طولانی دنیا را نفرین کرد. رنج  طولانی انسانهای هم میهن شمس، از اثر استبداد سیاسی ودینی، ویرانی شهر ها بدست مغول و آوارگی مردم، شمس را از گفت وگو باز داشت. در قونیه ضمن آشنایی با مولوی لب به سخن کشود. شمس بمثابه ای یک عیار ، برای بینوایان کار میکرد و برای اینکه مزدی از ایشان نگیرد میگفت همه را یکباره میگیرد، ولی برای گرفتن آن هرگز باز نمیگردید. شمس هرچی بدست می آورد، بمصرف بینوایان میرساند. صوفیان و عرفا نمونه ای فداکاری برای غربا بودند.

بسیاری از عرفای خراسان  نتوانستند معتقدات اصلی شان را در برابر جامعه بیان کنند و استبداد دینی و سیاسی آنهارا به راز داری واداشت. شمس معتقد است،  «که همه چیز را برای همه کس نباید گفت، زیرا واکنش توده های متعصب تکفیر است و اگر مردمان بدون تعصب باشند نیشخند وتحقیر! این مردم دنبال تقلید اند، برای دوست شناسی ودشمن شناسی، زندگانی دوباره بایستی، تا انسان دوست ودشمنش را بشناسد » .

تا بدانستمی ز دشمن، دوست           زندگانی دوباره بایستی!

 شمس معتقد است، که فساد ها بیشتر از تقلید سرچشمه میگیرند از جمله تقلید کور کورانه از دین ومذهب و دین وراثتی، زیرا تقلید یعنی خود نبودن، یعنی خود فروشی، یعنی کور کورانه سر سپردن، تقلید یعنی بردگی  یعنی تشویق استعمار و استبداد، یعنی زورگو پروری و اعانت به ظالم.

تصوف در مکتب مولوی عشق است و میکوشد برای جبران هم ضابطه ها در روابط از دست رفته و چاره جویی در برابر خشونت عشق را جاگزین کند:

شاد باش ای عشق خوش سودای ما             ای طبیبی جمله علت های ما

ای دوای نخوت وناموس ما                            ای نو افلاطون وجالینوس ما

تصوف عشق عبارت از مردم گرایی و دلجویی از ستمدیدگان، از اقلیت ها، از کسانیکه مورد تبعیض اند و بیش ازهر چیز اصلاح رهبران، نه پیروان را رسالت اساسی خود قرارداده است.

 اما این عرفان تنها با تبلیغ اخلاقی پرداخت وهیچگونه راهکار عملی برای دفع طلم وستمگری ارایه نکرد. از رهبران خواست ظلم نکنند، ولی از مظلومان نخواست در برابر ظلم بی ایستند. شخصیتهای بزرگ عرفانی خراسان زمین دنبال اعاده ای حیثیت آدمی برآمدند، ولی تنها در خود پیچیدند وخود رازگونه حرف زدند، که مردم چیزی در نیافت. اما هیجیگاه بدنبال اعاده ای حیثیت سیاسی هم تباران خود، نبرآمدند. برای آنها از دارویی نخوراندند، که در آنها غرور ملی وغرور سیاسی را یکجا با غرور انسانی بیدار میکرد.

علت رشدسریع عرفان در خراسان، عدم درگیری آن با قدرت سیاسی بود و برای عزلت گزینی سیاسی مردم  از جانب حاکمیت سیاسی تشویق هم میشد. صوفی عقل را در شناخت هستی کارا نمیداند ومعتقد است، که تنها عشق است، که راه گشا است. ازینرو حاکمیت های سیاسی تحمیل شده بر خراسان برای خلاصی از هر مقاومت ملی پشت سر صوفیان ایستادند، چنانکه ما تبانی دوفرقه صوفی قادریه و نقشبندیه را زیر رهبری گیلانی ومجددی در  افغانستان با استعمار و حاکمیتهای وابسته ای استعماری  شاهدیم. بگفته شمس این مردمان به نفاق خوشدل میشوند و براستی غمگین!

تحلیل خرد ستیزی در ادبیات پارسی دری و سیر تحول بعدی آن از دردناکترین مباحث فرهنگی تاریخ ماست. بوعلی، فارابی، رازی و دیگران به کفر و الحاد متهم میشوند. تصوف ازاد مردانی جون ناصر خسرو بلخی، سنایی، عطار و مولوی تنها ویران کردن است، بدون اینکه دران سازندگی باشد.

تصوف با نادیده گرفتن خرابی، ویرانی و قتل عام صدها هزار انسان با خزیدن در خانقاه و صومعه و چرخیدن بدور خود، خود را تسکین میکرد. گرجه بزرگانی چون سنایی، عطار و مولوی در تعلیمات شان قصد نداشتند، خرد ستیزی کنند. حوزه مبارزه شان ارتقای عقل به حیطه دریافت تجربه های برتر بود، عشق آنها عقل متکامل بود، که از حوزه خرد خواهد گذشت، اما کار صوفیان دیگر جدا ازین بزرگان است.

با آنکه  سنایی، عطار ، شمس ومولوی، خیام وحافظ با نحوی گری وعربی گرایی به مبارزه پرداختند و به ترویج زبان پارسی دری همت گماشتند، اما فقه، شریعت وجهاد برخاسته از سلفی گری در مقاطع مختلف  با پشتوانه جهل عوام  هم بر عرفان و هم بر مذاهب انسانمدار پیروز شد.

تصوف عشق یگانه کمکی، که به جامعه کرد، احیای زبان وبکار گیری زبان پارسی دری درین عرفان بوده است. تصوف عشق از عصر سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ برای ترویج زبان پارسی دری، برای ایجاد غنایی فرهنگی برای توده های مردم در خراسان حایز اهمیت جدی بوده است.

مولوی اصولن رقص و سماع و شعر موزون پارسی دری را آگاهانه و به عمد بخاطر نزدیک شدن به مردم و بالابردن سطح درک آنها از گرداب نادانی وجهل ترویج میکرد و شمس آشکارا زبان پارسی را بر عربی ترجیح داد « زهی قران پارسی! زهی وحی ناطق و پاک! » . زبان پارسی دری نه تنها از طریق شهنامه ها وخدای نامه های دقیقی و بویژه فردوسی و حماسه های اقوام آریایی، بلکه همچنان از طریق تصوف عشق است، که غرور فرهنگی این سرزمین را نگهداشته است.

تصوف عشق بحیث یک جریان درون نگر بیشتر خود را پیرو فرهنگ وآیین های انسانگرا و طبیعت گرای نیاکان آریایی خود وباورهای برخاسته از آنها  میدانست. حلاج علیه نظام خلافت خرد ستیز قیام کرد و نهضت خود را حق ونظام خلافت بغداد را باطل میگفت. یکی از گناهان حلاج همین بود، که خود را « ان الحق »  یعنی من در برابر خلیفه حقم، که بر سر دار کشانده شد. حلاج آگاهانه بر سنت چندین هزار ساله ای برخاسته از دین وآیین نیاکان خود را حق گفته بود.

پس از حلاج اعدام عین القضات همدانی به کفر و زندقه، اعدام شهاب الدین سهروردی در سن سی وهشت سالگی و پیشبرد کارزار سرکوب وخشونت علیه عرفا، دانش و خرد گرایی، زبان صوفیان راز گونه شد و از صراحت باز ماند و در برابر قدرت سیاسی ایستادگی نکرد.

ادامه دارد

عالم

15 فروردین 1395

 

آسیب شناسی جامعه ی تاجیک

بخش نهم

4.3 ــ به کژ راهه رفتن فرهنگ  وادب

 

 اما عرفان همواره از مشوقین زبان پارسی دری باقی ماند و ادبیات پارسی دری  را بار ور ساخت. شمس میگوید  « زبان پارسی دری را چی شده است بدین لطیفی و خوبی، آن معانی و لطایف، که در پارسی آمده است، در تازی نیامده است ». عشق بی پایان صوفیان به ادبیات پارسی دری و قافله سالاران  ادبیات عرفانی پارسی دری، همیشه به گرمی و محبت زبان پارسی دری افزوده است. چنانکه شمس گفته است « مطرب، که عاشق و نوحه گر که درد مند نبود، دیگران را سرد کند.

بدون شک فردوسی نخواهد مرد  و او زنده ای جاوید است، نه تنها به زبان پارسی دری، بلکه به ادبیات جهانی و حماسه سرایان بزرگ بشریت تعلق دارد. لیکن با این وصف استاد طوس زنده داشت عجم را به پارسی دری نمیتواند تنها حق و خدمت انحصاری خود بشمار آورد. او بی تردید یکی از بنیاد گذاران کاخ با شکوه ادب پارسی دری است، لاکن تنها معمار آن نیست، پارسی دری دوستی، بفرد تعلق ندارد، بلکه راز همبستگی مردم این سرزمین در تمام دوره های سرکوب واختناق توسط قبابل و اقوام مهاجم خارجی بوده و است. کم و بیش همه گروه های قومی در ارج گذاشتن به زبان پارسی دری و در خدمت گذاری به آن سهم داشته اند.

سامانیان آثار گران بها در زبان پارسی دری آفریدند.  برای غنای فرهنگی بخشهای مختلف از دانشهای متداول، فلسفه، تاریخ، دین وحکمت را  به پارسی دری برگرداندند وهزاران اثر در رشته های مختلف دانش و فلسفه و فرهنگ و ادب و سیاست آفریده شد، اما  کتاب سوزی های اعراب و حاکمیت های سیاسی متعصب غزنوی وسلجوقی در پیوند با خلفای بغداد و سرکوب دانشمندان ودگر اندیشان بحدی شدید بوده است، که از بزرگترین دانشمندان، فلیسوفان، نویسندگان، با اینکه چندین بار شتر تالیفات داشته اند، چیزی بما نرسیده است.

شکستهای سیاسی پیوسته ای تاجیکان بعد از سامانیان سبب شد، که از تمام هستی مادی و فرهنگی جامعه ای تاجیک، تنها دستآورد دو تمدن بزرگ جامعه( آریایی و خراسانی) زبان پارسی دری برای پیوند با گذشته باقی بماند. اما زبان پارسی دری یگانه امکانی بوده و است، که هویت تاریخی ما را حفظ کرده است. اوج تلفیق هویت با زبان است، که با شاهنامه های مختلف وبصورت اساسی توسط دقیقی وبویژه فردوسی باز گو شده است، که سند تاریخی و زبانی مردمی بنام آریانا و خراسان است.

ادبیات پارسی دری مجرای انتقال ناب ترین اندیشه ها ویافته های نخبه ترین فرزندان خراسان( ایران زمین) است. اگر این ادبیات نبود، تاریخ ما در زیر بار تزویر وجعل کاری های مکرری، که تاکنون به آن مواجه بوده است، دیگر قابل شناخت نبود. ادبیات پارسی دری تنها صدایی است، که پس از این همه سرکوبهای خونین، ویرانگری شهر ودیار وقتل عامهای ملیونی تا هنوز  از تاریخ این مردم سرکوب شده،باقی مانده است.

 بانگ اعتراض  ناصر خسرو بلخی، حافظ و خیام و...، در گرایش از حماسه به عرفان در تحول عاشق شاد به عاشق درمانده، زبان پارسی دری را با همه ناملایمات سر جا نگهداشت. این زبان وسیله ای قوی بوده و است، که جز سرودن وگفتن وسیله ای دیگری برای بقای هویت و موجودیت تاریخی خود نداشته ایم. تلاشهای برای خفه  ساختن زبان پارسی دری از دوران دور اشغالگری ها و استعماری تا کنون  میتوانست و میتواند در کنار انحطاط سیاسی، ملی و...، انحطاط تاریخی را نیز بوجود آورد.

و سخن آخر اینکه:

 سیاستهای فرهنگ ستیزانه و زبان ستیزانه قیادتهای سیاسی ــ  قبیلوی و ادامه آن تا زمان ما، خراسان را چندین قرن به سکوت کشاند و مجال نداد هیچ قامت ملی دران سر بالا کند. ادبیات سازنده معدوم شد وراه انحراف پیمود و تحت تاثیر این فضایی ستمگرانه ای دینی وتعصب و سرکوبها از نام دین، بدرون خانقاه ها و در حجره تاریک صوفیان پناه برد. از همینروست، که سنایی متولیان دینی عصر خود را« آدم صورتان سگ صفت» نامید.

فرهنگ وادب بعد از عصر سامانی از اوج اقتدار، به فرهنگ درون تهی، زبون از پاسخگویی به مسایل اساسی، مفلوک، فرهنگ ارتجاعی، فرهنگ تهی از سیاست و حال و آینده و فرهنگ نشخوار تبدیل شد  و بگفته ای عبید زاکانی، فرهنگ به شکل مذهب های ناسخ ومنسوخ، لفاظی و سوفسطایی، نازا و عقیم در جا زد.

فرهنگ و ادب بیگانه  با سر نوشت سیاسی وملی تاجیکان و دلبسته به خلافت و اقتدار سیاسی و فرهنگی عرب و همچنان در خدمت قدرتهای سیاسی قبیلوی بیگانه با سرنوشت ملی وسیاسی تاجیکان، روحیه ای مقاومت ملی، آگاهی سیاسی و ملی جامعه را پژمرد. هجوم های پیوسته باعث تضعیف روحیه ای ملی شد وزمینه غیابت طولانی خراسانی ها را از قدرت فراهم ساخت.

بعد از تسلط خونین چنگیز بر خراسان فرهنگ وادبیات ما با از خود  بیگانگی، همکاری با استبداد سیاسی، قومی ومذهبی، اعانت به ظالم، پرهیز ازدرگیری با خود کامگی، تابو گری حق زور، عقلانی نمایی های نا بخردی، رویین سازی حریم استبداد، تحقیر از احساس وابسته بودن به تبار و فرهنگ نیاکان، کوفتن حق مقاومت در برابر بیداد، جلوگیری از عزت سیاسی، ممانعت از ریشه گیری مناعت طبع، تشویق چاپلوسی، بلی قربان گویی، فرا سازی آدمکهای کلیشه ای، ایجاد لشکر بازیگران نقش روزگار، دامن زدن به گسترش انبوه تقلیدگران، مردگان زنده نما وسایه آدمها، پی امد این شخصیت دوپاره ما بوده اند. معمایی برای خود ومشکلی برای دیگران.

در مورد تاجیکان راست گفته اند، که این قوم اقتدار نشناسد. تنفیذ رهبری، داشتن اعتماد به نفس است، اتکا بخود، داشتن شهامت، صراحت، قاطعیت  و غرور بر خاسته از خود شناسی ملی و عزت نفس است، که صلاحیت رهبری را در یک جامعه ، قوم و اتنی و یک ملت بوجود می آورد. در نتیجه ای از خود بیگانگی ملی و فرهنگی، عزلت گزینی و خانقاه نشینی وخشکیدن اندیشه های ملی و سیاسی واشاعه ای سلفی گری و تعصب مذهبی در خراسان، زمینه برای سرکوب کامل تاجیکان  بدست اقوام مهاجم با ساختارهای قبیلوی  فراهم شد.

 تاجیکان بعد از سامانی  باوجدان سیاسی دوپاره روبرو بوده و میباشند. از یک طرف گرایش به آیین های نیاکان، فرهنگ ملی، ناسیو نالیزم، استقلال خواهی، خراسان دوستی و مخالفت با تسلط بیگانه گان و اقوام مهاجم و از جانب دیگر، گیر ماندن در دام فریب امت،انتر ناسیونالیزم کارگری، وحدت ملی! منافع ملی و ملیهای دیگر. در حالیکه هم امت و هم انتر ناسیونالیزم وهم ملت و هم قدرت سیاسی در پی حذف ما از تمامی ساختار ها و عرصه ها بوده ومیباشد.

 امت هم به سردمداری سعودی بر علیه ما موضع گرفته، شبکه های تروریزم اسلامی با پیشبرد قتل های زنجیره ای خواستار حذف نقش سیاسی وفرهنگی ما میباشند، نه منافع ما در منافع ملی متبارز است و نه وجود ما در درون ملت؟ و نه کسی در زنجیره ای وحدت ملی! از جامعه تاجیک حساب میبرد.  این قاموسها قومی وقبیله اند، که قبیله و قومگرایان  با این افزارسازی  تمام عم وغم شان حفظ و انحصار منافع قومی و قدرت قومی است، که در زیر سایه ملت، منافع ملی و وحدت ملی وملی های دیگر پنهان شده اند.

 کار بسیاری از روشنفکران تاجیک  اشاعه فرهنگ فرسوده و سترون است، جدل پردازی، لفظ پروری، یاوه سرایی، ظاهر فریبی، بیهوده گویی، سطحی نگری و وسمه کشیدن بر ابروی کور باور هایی است، که جامعه را هم در درون خودش و هم در بیرون در جنگ با مظاهر تمدن و انسانیت و ارزشهای بشری قرار داده است.

درین فرهنگ نشخوار گر، فرهنگ تکرار مکررات، فرهنگ الفاظ، نه عمل، فرهنگ ظاهرسازی، نه فرهنگ مغزها و نغز ها، نه فرهنگ اصالت ها و ابتکار ها، غلبه جدالها بر منطق، پیروزی گفتار بر کردار، فرمانروایی لفظ بر اندیشه، ما را از ملکوت دوره ای سامانی به هبوط قبیله گرایی کرزی ها و احمدزی ها فرو کوفته است.

آنچه از دموکراسی امریکایی به تاجیکان رسید، انتقال قدرت بیک قشر کوچک سیاسی وتیکه داران قومی  است، که پایگاه ان نه بر حمایت جامعه، بل اتکا بر حمایت خارجی وامریکا است. ونقش مردم دران بزیر کشیده شده است. در حالیکه مردم سالاری و انسان سالاری یعنی نقش، تاثیر و  دخالت مستقیم مردم  در پروسه های سیاسی و کارزار های دموکراتیک.

گذری به تاریخ بخوبی نشان میدهد، که چند مساله در شکست تاجیکان وافتادن آنها به این روز، نقش اساسی داشته است:

1 ــ شهر نشینی و مصروف بودن به کسب و کار، که آنها را از امور نظامی باز داشت؛

2 ــ نداشتن قدرت درازمدت، که آنهارا به دفاع از هویت، تاریخ، حاکمیت سیاسی،غرور ملی و...، بر انگیزد؛

3 ــ از دست دادن زندگی قبیلوی، که آنهارا از داشتن زندگی کتلوی با ساز وبرگ نظامی، مانند سایر اقوام با ساختار قبیلوی، همواره آماده ای پیکار و مقابله با دشمنان نگه میداشت؛

4 ــ داشتن زندگی پراگنده در یک جغرافیه وسیع، که هیچگاه نمیتوانستند وتمیتوانند  بطور مشترک به دفاع  وشرکت در پروسه های سیاسی  ونظامی بپردازند؛

5 ــ رو آوردن به شعر، خانقاه نیشینی، صوفی گری، که آنهارا به اجبار به زندگی فردی میکشاند؛

6 ــ ایدولوژی زدگی و مذهب زدگی،که هرکه بنام دین و ایدولوژی خواسته از آنها سوء استفاده کند، در حالیکه دیگران دین و ایدولوژی را برای اقتدار قومی شان استفاده کرده ومیکنند؛

7 ــ رو آوردن به بازار، حرفه وکسب وکار در شهر ها، که خصوصیت جنگجویی را در آدمهای مدنی وشهری زایل میسازد؛

8 ــ ادب و فرهنگ جامعه، زندگی دنیاگریزی، تقدیر و تسلیم و وارستگی شخصی را تعمیم داده و مسخ  ادب و  فرهنگ بعد از سامانی به شکل گیری  ادب و فرهنگ برای تملق، دربار پرستی، توصیف می ناب و زلف، چشم، ابرو و رخسار  یار و...، جلو هرگونه رشد و تقویت اندیشه های سیاسی را در بین تاجیکان گرفته و خود شناسی و خود باوری ملی و اعتماد به توانایی سیاسی را زایل ساخته است.

 اکنون  جامعه تاجیک در برابر وضع ناهنجار داخلی وتوطیه های پیوسته حاکمیت سیاسی قومی وقبیله ای وابسته به امریکا مواجه میباشد.  اتحاد بازی های سیاسی و اجتماعی حاکمیت سیاسی قومی وقبیله ای با اقوام مختلف به وسیله ای امتیاز دهی ورشوه ای سیاسی در برابر تاجیکان، جامعه را بر خلاف گذشته، که در محور مقاومت در برابر گرایشهای فاشیستی قرار داشت، به انزوای سیاسی و اجتماعی برده است.

گروه های تروریستی بر خاسته از اسلام سیاسی وبنیاد گرایی اسلامی بر محور پاکستان، عربستان، ترکیه وقطر مناطق و محل سکونت تاجیکان را از دو مسیر هدف گرفته اند:

1 ــ پیشبرد جنگ خونین تروریستی، قتل، انتحار و انفجار؛

2 ــ هجوم سیل کوچی های پشتون پاکستان به منظور تصاحب  زمین ها ومالکیت غیر منقول تاجیکان و بر هم زدن ترکیب نفوس اجتماعی برای بازیهای سیاسی و نظامی.

قیادت سیاسی قومی و قبیله ای با  وسیله ای قرارگرفتن بازیهای امریکا، انگلیس، پاکستان، عربستان و ترکیه در منطقه وباجدادن چند سره،  سرکوب تاجیکان را هدف گرفته است. شوراندن غایله و کمشکش در بین جوامع و اقوامی، که از سالیان درازی در کنار هم زندگی با صفا وصمیمیت داشتند، تشدید نفاق وخصومت اجتماعی در بین جوامع و اقوام،دامن زدن به رقابت های  سران نظامی و سیاسی اقوام، ایجاد بحران قومی وماهی گیری ازین بحران توسط حاکمیت وابسته ای قومی وقبیله ای و...، سرانجام خطر دوباره ای تشکیلات سیاسی و نظامی شبه ایجاد شورای همآهنگی را به دستور مستقیم پاکستان ومتحدین منطقوی آن بوجود آورده است.

پروژه های سیاسی انتصابات قبیله ای زیر نام انتخابات!؟  ویار گیری های مقطعی و موسمی انتخاباتی بر علیه تاجیکان، زمینه را برای راه اندازی هرنوع انتخابات آزاد و عادلانه، پیشبرد پروسه های دموکراتیک وکار زارهای انتخاباتی مستقل و بیطرفانه بطور کامل بسته است.  حقوق بشر، آزادی، دموکراسی وعدالت در حاکمیت قومی وقبیله ای مفاهیم ورنگ قومی بخود گرفته اند.

 لجاجت در برابر نفوس شماری و توزیع شناسنامه های برقی « مشت پوشیده بیش از هزار دینار »  همه چیز را در انحصار اکثریت خیالی قومی درآورده است. انحصار  قومی قدرت، نتنها بر عرصه سیاسی محدود مانده است، بل در تلاش است، تا فرهنگ، تاریخ، هویت و مناسبات اجتماعی سایر جوامع واقوام را در درون یک جامعه استحاله کند.

پیشبردپروسه صلح با طالبان و حزب اسلامی حکمتیار!؟  در واقع تمام ریاکاری و دعواهای باطل امریکا و شرکا را در  مبارزه با تروریزم اسلامی  بر ملا میکند.  راه اندازی تبلیغات کر کننده  قدرتهای جهانی در مورد از میان برداشتن  گروه های تروریستی جز خاک زدن در چشم مردم نیست.

  باجدادن امریکا به حاکمیت سیاسی فدراسیون قبایل برای پیشبرد بازیهای سیاسی، نظامی و استخباراتی برای سلطه بر  منطقه،  قبل از همه مناطق  ومحلات زیست تاجیکان را بخاک وخون میکشاند. برگشتاندن بنیادگرایی اسلامی و شبکه های تروریستی اسلامی در افغانستان به قدرت، هم در جهت  منافع امریکا در جنگ علیه روسیه، چین، هند و ایران خدمت میکند وهم حاکمیت وابسته ای قومی وقبیله ای میتواند با این طرفند صلح خواهی!؟ حریفان قومی شان را از پا بی اندازند وسلطه ای سیاسی و قومی شان را بیش از پیش بیگسترانند.

 برگشت گروه های تروریستی به قدرت زیر نام پروسه صلح، با آنکه قربانی اول آن تاجیکان خواهند بود، اما خطر بالقوه و بالفعل آن، طوریکه در گذشته شاهد بودیم، متوجه تمام اقوام، احزاب سیاسی، جامعه مدنی، زنان، جوانان واقشار مختلف اجتماعی میباشد و در واقع  با این رویکرد و بازی  دوگانه با تروریزم اسلامی و بنیادگرایی، آزادی، دموکراسی، حقوق بشر ودگر اندیشی را  در هبوط قبیله گرایی و تعصب مذهبی و اندیشه های تروریستی اسلام سیاسی  در کشوردفن خواهد کرد.

با گرفتار بودن در چنین وضعی، در برابر تاجیکان دو راه باقی میماند:

1 ــ  یا اینکه بدون مقاومت زمینه استحاله سیاسی، فرهنگی، هویتی وتاریخی خود را در درون جامعه ای اکثریت!؟ جستجو کنند و بگذارند، که صلاح ملک خویش حسروان دانند؟

2 ــ و یا برای تامین مشارکت عادلانه ای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی واقتصادی، برابری و برادری بین جوامع واقوام، برپایی جامعه ای شهروندی، طرح روشن وهمه جانبه بریزند و بر محور آن جامعه را در پیکار های سیاسی، مدنی و دموکراتیک برای اعاده حقوق قانونی ودموکراتیک خود به اتحاد سیاسی واجتماعی برسانند.

تازمانیکه سلاح در دست گروه های تروریستی است، گروه های مسلح جامعه، نه اینکه مانند گذشته به خلع سلاح تن در دهند و به سیاستهای یک بام ودوهوای « دایاک » تمکین کنند، بلکه فرماندهی مشترک نظامی برای دفاع از مناطق شان تشکیل دهند وقاطعانه از نوامیس ملی، فرهنگی، هویتی و ارزشهای تاریخی  وسیاسی خود دفاع کنند وتشریک مساعی نظامی را برای دفاع از مناطق شان با تمام گروه های قومی بریزند.

برای کشیدن جامعه از انزوای سیاسی و اجتماعی لازم است با صداقت تمام با جوامع واقوام مختلف، که بدون شک در بازگشت تروریزم اسلامی و بنیاد گرایی عجین شده با دین و کردار سیاسی قبیلوی همزنجیر تاجیکان خواهند بود، در جهت توافق بیک سند راهبردی، که تمام ابعاد و چگونگی  ساختار سیاسی و مشارکت اقوام  دران بنحوی روشن بازتاب یافته باشد، بدون درنگ وتاخیر گفت وگو آغاز شود. بدون اتحاد سیاسی و اجتماعی تمام جوامع واقوام افغانستان، نه ملت، نه وحدت ملی و نه منافع ملی ممکن  ومیسر است.

ما ظرفیت بالقوه و بالفعل در سطح منطقه داریم، که خود را از زیر فشار سیاسی، نظامی واستخباراتی بازیهای پاکستان و متحدین آن بیرون بکشیم، وقتی دیگران همواره از بیرون در سرکوب ما لشکر جمع میکنند، ما نیز حق دفاع مشروع از خود را در بازیهای منطقوی داریم ومیتوانیم ازان در جهت خنثی سازی بازیهای پاکستان و دیگران  و در برابر تروریزم بین المللی استفاده کنیم.

 قبل از همه جامعه ای تاجیک خود را از این تشکیل سازیهای اخطاپوت گونه، که هم جامعه را ازنظر سیاسی و اجتماعی به افتراق کشانده و هم زمینه ای سرکوب انرا بدست دشمنان آن مهیا کرده است، نجات بدهد و بیک ساختار متحد سیاسی و تشکیلاتی بر مبنای یک برنامه روشن  برسد.

 چامعه تاجیک بنا بر خصوصیت فرهنگی وتاریخی خود، هرگز به ساختار های قومی وقبیله ای بر نمیگردد، روشنفکران جامعه بنای کار سیاسی و فکری را بر مبنای جامعه ای شهروندی بریزند، تکیه گاه کار روشنفکران نهاد سازی سیاسی، فرهنگی ومدنی  باید باشد وتمام این نهاد ها ملزم اند عوامل اسارتهای سیاسی و اجتماعی جامعه را بررسی کنند و  جامعه را به خود اگاهی سیاسی واجتماعی برسانند وهدف از تمام نهاد سازیها باید اتحاد سیاسی و اجتماعی جامعه برای شرکت عادلانه در تمامی عرصه ها در پروسه های ملی باشد، نه تک روی، فراسازی و فروسازی دیگران.

 نهاد های  جامعه مدنی جامعه در قالب مجموعه نهاد های گوناگون و غیر حکومتی، باید  آن اندازه قدرت داشته باشد، که وزنه ای متقابل در برابر قدرت دولتی ایجاد کنند و در عین حال حکومت را از انجام وظیفه ای نگهداری ارامش در جامعه و داوری  در میان مردم باز ندارد و  نگذارد دولت بر جامعه تسلط یابد.

نهاد های مدنی  جامعه باید وسیله ای مؤثر برای مشارکت جامعه در انتخابات وکارزار های دموکراتیک  باشد  و در کنار طبقات متوسط جامعه نقش خانه ای  دموکراسی  را به عهده بیگیرد.

پایان

عالم

17 فروردین 1395

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: