قامتی که شکست، ولی هرگز خم نشد!
(در رثای رفیق ویار بی همتایم اسد کهزاد)
میگویند زندگی خاطره یی بیش نیست. خاطرهء امدنها
و رفتن هاست. در آخرین دقایقی که آدم با مرگ دست و پنچه است؛ صرف چند خاطره تلخ
و شیرین زندگی و آنانیرا که دوست شان داری از پیش چشمان ات عبور میکنند.
ولی زندگی در سرزمین ما بیشتر با خاطرات تلخ
عجین است تا خاطره های خوش.
ما "ملت" جنازه بردوشیم؛ سالها، دهه
ها و حتی قرنهاست که ماتم داریم و هر روز تابوت عزیزان خود را بردوش میکشیم.
نمیدانم این مصیبت لعنتی چه وقتی دامن ما را رها خواهد کرد.
امروز یک بار دیگربا یک یارعزیزم، برادرم، بهترین
رفیق تمام عمرم، آنی که با تمام قلبهای خود همدیگررا دوست داشتیم وداع کردم وتن
زیبا و با وقارش را به خاک سپردیم. میدانم که هیچ کسی جای او را در قلب حزین و
احساس جریحه دار شدهء من پُر نخواهد کرد.
درین سه سال پسین سه یار عزیز خود، محمد ظاهر
حاتم، انجنیرعتیق کیوان و حالا هم اسد کهزاد را از دست دادم.
وای برمن!
*******
از اسد جان میگویم، از اسد کهزاد!
من برای اولین بار کهزاد را در حمل سال 1351 در
کابل و در مکتب تخنیک ثانوی دیدم. آن زمان من صنف یازدهم مکتب تخنیک ثانوی بودم و
او تازه شامل صنف دهم آن مکتب شده بود. از قضا ما با اولین دیدار باهم دوست شدیم و
این دوستی بعدا به رفاقت تبدیل شد و نهایتش به برادری همیشگی. من قبلآ در سال 1350
به "محفل انتظار" پیوسته بودم و اسدجان نیز در سال 1351 به آن سازمان
پیوست.
کهزاد درسال 1352 مکتب را ترک گفت وبه صفوف
مبارزان حرفوی سازمان پیوست، با آنکه ارباب زادهء بود ولی چپن و چموس وطنی پوشید،
لنگی به سر کرد و در میان دهقانان بغلان، خان اباد و تخار به کار توده یی پرداخت؛
در همین جریان در زمان محمد داوودخان به جرم سیاسی دستگیر و چند سال را در زندان
ولایت بغلان گذشتاند.
بعد از
استیلای حکومت طراز فاشیستی امین در اواخر سال 1357 به گروه قیام کنندگان سازمان (
به رهبری سیاسی شهید تورن صابروبعده برهبری معلم ظاهر) پیوست و رهبری نظامی آن
گروه سی و شش نفری جانبازان را بعهده داشت. این گروپ در تمام دوران حاکمیت ترکی- امین
در کوهستانات خوست و فرنگ، اندراب و ورسج
باحمایت مردم آن محلات به مقاومت دلیرانهء مسلحانه پرداختند.
شادروان
کوهزاد ویاران همسنگرش در 15 قوس سال 1359 به اثر فشار از دوسوبرچریکان مقاومتگر
راه چاره را در آن دانست که در بین رویارویی با دوگروه مخالف آنزمان، موضع فکری و
سیاسی اش را طوری برگزیند که با اهداف، سیاستها و آرمانها به آن نزدیکی داشته
باشد. بدین منظور مذاکراتی را با جناح
پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخاطر داشتن همسویی بیشتر به آن جناح به
پیش برد. شهید کوهزاد و گروهش ( به استثنای مرحوم معلم ظاهر) در سرطان 1360
همبستگی خود را با آن جناح اعلام نمودند و این گروپ یکجا با کهزاد به حزب
دموکراتیک خلق افغانستان پیوستند.
من
نیزبعد از اتمام دروهء مکلفیت عسکری با عده یی از دوستان همسنگرم پس از شور و بحث و مشوره و مفاهمه در اواخر سای
1361 بعد از پشت سر گذاشتن مذاکرات با رهبری حزب دموکراتیک خاق افغانستان به همان
جناح حزب پیوستم.
کهزاد مدتی را در کندزایفای وظیفه کرد که در
همان زمان در جریان یک عملیات نظامی شدیدا زخمی شد و در اثر آن یک گردهء خود را از
دست داد. بعدا تعدیل رتبه ملکی شده و مدتی در وزارت تجارت و بعدا منحیث رئیس شرکت
قره قل ایفای خدمت کرد. آخرین وظیفهء دولتی کهزاد منحیت آتشهء تجارتی افغانستان در
مشهد ایران بود.
بعد از پیروزی دولت اسلامی برهبری استاد ربانی
به کشور بازگشت و دوباره به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی پرداخت. در زمان تشکیل
شورای هماهنگی با چند دوست دیگربسیار کوشید تا اتحاد مجدد میان متحدین قبلی( جمعیت
اسلامی، وحدت اسلامی و جنبش اسلامی) را تامین کنند ولی به موفقیت نه انجامید و به
اتهام وابستگی به فرمانده مسعود، به هدایت رهبری جنبش ملی و اسلامی در بغلان
دستگیرو زندانی و بیش از شش ماه در زندان بغلان بسر برد.
با سیطرهء طالبان بر کابل وتغییرموضع سیاسی و
نظامی جنبش ملی اسلامی در مورد دولت اسلامی تحت رهبری استاد ربانی، کوهزاد از حبس
رهایی یافت و سرانجام جبهه متحد که
خارجیها آنرا اتحاد شمال نام گذاشتند؛ تاسیس شد.
شادروان
کوهزاد در زمره یی نخبگان سیاسی یی قرار داشت که برای ایجاد جبهه متحد ضد
تروریستان طالب دست بکار شد و در کنار داعیه داران اتحاد سیاسی، اجتماعی و نظامی
مردم برای دفاع از آزادی، حاکمیت ملی و تامین عدالت سیاسی و ملی در کنار جبههء
متحد ایستاد.
قابل
تذکر میدانم که شهید کوهزاد از سال 1368 خورشیدی در پی گرایش برخی حلقات در رهبری
حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن) به تفکر وسیاست تمامیت خواهی و قبیله گرایی
و اندیشه های برتری جویی، قوم سالاری و شوونیستی به جمعی از نیروهای حزب پیوست، که
خواهان تغییر سیاست حزب در عرصهء مناسبات در رابطه با جوامع و اقوام کشور بودند و
در برابر انحصار قدرت سیاسی ــ قومی قرار داشتند.
شهید کهزاد بعد از فروپاشی حزب وطن در زمره نخستین
کسانی بود که "نهضت ملی" را در سال 1374 در شهر مزار شریف پایه گذاری
کردند و نقش فعالی در تدوین اهداف و خطوط برنامه ای این سازمان داشت و بعدا خطوط فکری و سیاسی نهضت
ملی، راهنمای اندیشه و عمل جریان سیاسی "حرکت بسوی کنگره ملی" قرار
گرفت.
شاد روان کهزاد در زمان امارت تروریستی طالبان
به پاکستان مهاجرت کرد و در آنجا در پهلوی مبارزات سیاسی و حمایت از جبهه مقاومت
در بخش فارسی رادیوی بین المللی فرانسه به خبرنگاری پرداخت. او باکمیته یی که در اروپا برای
ایجاد حرکت بسوی کنگره ملی فعال بودند، همیشه در تماس بود و سهم خود را در شکل
گیری حرکت بسوی کنگرهء ملی به شایسته ترین وجه ادا کرد.
بعد از
شکست طالبان به کابل برگشت ودر پهلوی کار خبرنگاری، به کارهای سیاسی و اجتماعی
پرداخت و با جمعی از دوستان به تاسیس "کانون دموکراتهای افغانستان"
پرداخت و جریده یی هندوکش را تاسیس کرد.
در سال
2003 زمانیکه من و محمد اسلم سلیم جهت تاسییس "حرکت" به کابل آمدیم او
از جمله یازده تن رهبری "حرکت" در داخل کشورانتخاب شد، ولی او رهبری
حرکت را بنابر مشکلات کاری اش نپذیرفت و بشیر بیژن به اتفاق آرا مسئول آن کمیته
انتخاب شد.
کهزاد از جمله اولین کادر رهبری و بنیاد گذاران
"حرکت" و بعدآ کنگره ملی و معاون اول کنگره ملی تحت رهبری آقای پدرام در افغانستان
بود.
در سال 2007 بنابر دلایلی کنگره ملی را ترک گفت
و با تاسیس حزب "اعتماد ملی" پرداخت و تا آخر رئیس آن حزب بود. در سال
2008 به جبهه متحد ملی به رهبری استاد ربانی پیوست و به نمایندگی از حزب راجستر
شدهء" اعتماد ملی" در جملهء اعضای ارشد رهبری آن جبهه قرار داشت.
در سالهای پسین همراه با دوستانی در کابل و اروپا
در راه اتحاد همه شخصیتها و نیروهای ترقی پسند، معتقد به دموکراسی، ملی اندیش یعنی
همه مبارزان واقعی،مجاهدان و مقاومتگران واقعی و آنانیکه به عدالت و حق شهروندی
اعتقاد دارند، تلاش میکرد و تا روز شهادتش مصروف ایجاد سازماندهی نیروهای ملی و
ترقیخواه، مشتمل از همه ای جوانب در یک جبهه بود.
او تمام عمر خود را در راه مبارزه بخاطر تامین
عدالت ملی و اجتماعی و این مسئله که همه مردم
افغانستان بدون تعلقیت قبیلوی، قومی، مذهبی، منطقوی و جنسیتی در وطن آبایی خود حق
مساویانه زیستن را داشته باشند، صرف کرد.
...و تا آنکه بسیار مظلومانه به ساعت هشت صبح روز
دوشنبه 18 ثور(اردیبهشت) سال 1396 خورشیدی در روبروی دروازه یی منزلش آماج گلوله
های کوردلان ومتحجر فکران قرار گرفت و درجا بشهادت رسید.
شهادت ات مبارک رفیق!
تروریستان کور خوانده اند و نمیدانند که با کشتن
دادخواهان، دادخواهی نمی میرد بلکه هزاران دیگر به این صف خواهند پیوست.
*******
من و رفیق مشترک مان انجنیرعالم ساعت دوشب از
کابل به عزم پلخمری باوجود احتمالات خطرهای امنیتی در مسیر راه پلخمری سفر کردیم و
ساعت نه صبح در مراسم تشیع جنازهء دوست سفر کردهء خود شرکت کردیم. موجودیت چند
هزار نفر از اقوام گونه گون کشور( پشتونها، ازبیکها، هزاره ها، تاجیکها، پشه یی،
گجور و...) و آنانیکه از راه های دور آمده بودند، نمایندگی از اجتماعی بودن و محبت
مردمش نسبت به کهزاد داشت.
*******
در مراسم خاک سپاری اش با آنکه توان حرف زدن را
نداشتم ولی طی صحبت کوتاهی گفتم که: با مرگ کهزاد من یک بار دیگر خود را یتیم
احساس میکنم. او تنها برایم یک یار بی همتا، یک رفیق شفیق، یک برادربا صفا و
مهربان، بلکه یک پشتوانه بزرگ روانی بود. در وجود او فکر میکردم که برکوه تکیه
دارم.
کهزاد سازمانده بی نظیری بود. واز قضا ما در
تمام این 45 سال رفاقت در جریان همه گیرودارهای سیاسی همیشه موضع واحد ومشترک داشته
ایم.
او"بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
ولحن آب و زمین را خوب می فهمید
و
دستهاش هوای صاف سخاوت را، ورق زد
و مهربانی را بسمت ما کوچاند
ورفت...
و پشت حوصله نورها دراز کشید
وهیج فکر نکرد، که من
چقدر تنها مانده ام." (*)
او مرد دلاور، مقاوم و مصممی بود. من در تمام مدت
باهمی و دوستی هرگز ترس و شکست را در سیمای او احساس نکردم. فقط یک بار گریستن او
را شاهدم. در سال 2005 کابل آمده بودم و شبی که قرار بود فردایش دوباره برگردم، سه
نفر باهم نشسته بودیم. دیر باهم نشستیم و همه موفقیت ها و کمبودها را برشمردیم،
بحث ما چنان عاطفی شد که هرسه باهم گریستیم و تجدید پیمان کردیم. کاش آن اشکها پاس
داشته میشد و به این پراگندگی مواجه نمیشدیم.
مرگ رفیق مصیبت جبران ناپذیری است. با گذشت او
من بازوی نیرومند خود را از دست دادم.
اسد جان
عزیزم! نمیدانم غمت را کجابرم و بی تو چه خواهم کرد؟
"بچهء ارباب" چرا رفیقت را تنها
گذاشتی؟ من با تو قهرم ولی حالا که رفته یی سلام مارا به همه عزیزان سفر کرده و
بخصوص آن یاران عزیز ایکه مزار شان را نیز
نمیدانیم تا اقلا دسته گلی نثار شان کنیم؛ برسان!
بخواب ای جوانمرد!
آرام بخواب ای دلیرمرد کوهستانها!
بخواب ای عیار سرزمین خورشید!
اسد جان! متیقین باش که من تو را هرگز از یاد
نخواهم برد؛ چون:
"روهم با روحت خویشاوندی دارد". (**)
"روهم با روحت خویشاوندی دارد". (**)
راهت را ادامه خواهیم داد و یادت را گرامی
خواهیم داشت!
*******
به همسرمحترم کهزاد، به فرزندان عزیزش، به همه
دوستان ودوستدارانش و به همه رفقا وهودارانش، این مصبیت عظیم را تسلیت میگوییم و
روح بزرگ کوهزاد عزیز را شاد میخواهیم.
انجنیرعبدالمجید اسکندری
انجنیر محمد عالم جمال
دو شنبه 18 ثور(اردیبهشت) سال 1396هـ ش
8 می سال 2017
شهر پلخمری- افغانستان
*- مقطعی از شعر سهراب سپهری با کمی تصرف.
**- مقطعی از شعر مسعود قانع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر