ع.م.اسکندری
امروز را نباید فدای
دیروز کرد!
( به بهانه یی نوشتهء ظهوری صاحب)
===================
!ظهوری صاحب گرانقدر را
سلام وحرمت باد
نوشتهء
تان را زیر عنوان "نکاتی
درشناخت اندیشه های محمد طاهر بدخشی" در صفحهء فیسبوک خواندم.
دست تان درد نکند؛ نوشتهء مختصر ولی واقعآ
اموزندهء بود. دراین نوشته شما گفتهء مرا که سازا و سفزا سازمانهای " پسا
بدخشی" و یا انچنانیکه آقای شهباز ایرج خبرنگار بی بی سی از قول من گفته اند
که: "... مجید اسکندری بدین باور است که طاهر بدخشی خود بعد از "محفل
انتظار" تشکیلات رسمی دیگری را ایجاد نکرده است."؛ رد کرده اید.
با انکه شاید در نوشتهء آقای شهبازایرج انتقاداتی
وارد باشد؛ گپ های من و دیگران را طوریکه لازم است درست نقل نکرده باشند؛ ولی بصورت
کلی کوشیده است چون یک خبرنگار بیطرف دین مسلکی ووطنی خود را ادا کند. ازایشان
باید متشکر بود که برای اولین بار چنین مسئله یی را در بی بی سی مطرح میکنند و
آنرا از روی حسن نیت مطرح میکنند، نه سوء نیت!
*********
من انصافآ اولا بنا برحرمتی که بشما دارم؛
نمیخواستم جوابی بنویسم.
دومش اینکه تصمیم داشتم بمناسبت چهلمین ساگرد
شهادت معلم خود بدخشی صاحب نوشتهء مبسوط تری داشته باشم؛ که نه تنها خاطرات و
تجارب ده سالهء خود ( از حوت سال 1349 تا جوزای سال 1359) در "سازمان
بدخشی" یا همان "محفل انتظار" را قلمی سازم، بلکه به کرتیک سازمان خود هم از نقطه نظر
ساختاری و هم از نظر فکری بپردازم.
من این
را حق مسلم خود میدانم؛ ولی صرف در همان زمانی که عضو آن سازمان بودم. نه پیش از آن و
نه بعد آنکه استعفا نمودم وآن سازمان را ترک کردم.
ولی نوشته های برخی از دوستان در فیسبوک، پیامهای
مسنجری وتلیفونهای شخصی ایکه از برخی دوستان گرفتم و این حقیقت که بنابر مشکلات
صحی شاید نتوانم ان نوشته مورد نظر را تکمیل کنم؛ خواستم طور کوتاه ( به بهانهء
نوشتهء شما) در مورد چیزی بگویم:
خوب؛ این حق شماست که با من موافق نباشید، ولی
مسلما این حق من نیز هست که با تفسیر شما موافق نباشم.
از شما سپاس گذارم که مثل آن دوست دیگر از اصطلاحات،
" انحرافیان، سنگر باختگان و سنگر فروختگان"، " مزد بگیران و
ذلیلان، و ...." استفاده نکرده اید!
چون میدانم که در فرهنگ سیاسی مسلط افغانستان،
اختلاف نظر و حتی تفاوت تعبیر و تفسیر، جایی ندارد؛ بلکه جرم و دشمنی پنداشته
میشود؛ چه رسد به کرتیک وانتقاد.
متاسفانه
من در تجربه یافته ام که شکننده ترین نوع رفاقت، همین رفاقتهای سیاسی بوده است.
من از طرف همین دوستان قبلی سیاسی خود بارها
اهانت شده ام، داو و دشنام شنیده ام. برعلیه ام نوشته ها درسایتها پخش کرده اند و
با نامهای مستعار تهدیداتی هم به ادرس فیس بوکی من فرستاده اند. حتی تهدید فزیکی
در جریان جلسات شده ام؛ ولی هرگز از خود واکنش بالمثل نشان نداده ام . باور کنید
با آن رفقا و دوستانیکه در برابرم چنین بی احترامی کرده اند، (اگر جوانتر از من بوده
اند یا کهن سالتراز من) هرگزعقده هم نگرفته ام، جواب متقابل نداده ام؛ بلکه آن حرکات را نادیده گرفته ام و آن دوستانم را هنوزهم با
تمام قلب خود دوست دارم.
گذشته را باید به درستی دید، از تجارب مثبت و
منفی آن باید آموخت. ولی اختلافات دیروزی را نباید چنان بزرگ سازی کرد که زمینه
تفاهم و کار مشترک در اینده را سد شویم. به باور
من این منطقی نیست که امروز را فدای دیروزکرد، ولی این مصلحت اندیشی تا انجا مجاز است که به کتمان حقایق تاریخی نیانجامد!ـ
من با آنانیکه آرمان و استراتیژی مشترک داشته
باشم؛ در هر حالتی دوست و رفیق خواهم ماند؛ مهم نیست که حتمآ عضو یک حزب یا سازمان
واحد باشیم.
ظهوری صاحب عزیز و گرامی؛
من
هنوزهم بدین باورم که:
نامهایی چون سازا و سفزاد نامهایی اند که یا بعد
بدخشی و یا هم درغیاب بدخشی گذاشته شده اند. من برای گفتن این مسئله دلایلی دارم
که بعدآ خواهم نوشت. ولی این به معنای آن نیست که این سازمانها ملهم از فکر بدخشی و
سازمانش یا همان "محفل انتظار" نبوده اند.
من از سالهای 1354 و بعد از کناره گیری انجنیر
صاجب محمد یار خراسانی از مسئولیت منشی محصلین پوهنتون(دانشگاه) کابل و متعلمین
شهر کابل به این سمت (منشی محصلین و متعلمین) انتخاب شدم. از آن به بعد اگر نه
درهمه جلسات رهبری و کادرهای سازمان در شهرکابل شرکت نکرده باشم در اکثریت آن
جلسات بشمول کنفرانس سال 1355 کابل و جلسات کمیته سرپرست با کادرها در زمان زندانی
بودن بدخشی صاحب و بعد از رهایی بدخشی صاحب از زندان داوود خان در جلسات اقناعی
ایکه بخاطر اتحاد مجدد سازمان گرفتند، شرکت کرده ام؛ بشمول جلسات بعد هفت ثور سال
1357... و مهمتر از همه بعد برامدن از زندان در شانزدهم جدی سال 1358 تا تاریخ
سیزدهم ثور 1359 آنچنانیکه شما خود میدانید من در همان کمیته رهبری انتسابی و موقت
مسئول تشکیلات سازمان بودم. چگونه ممکن است که تعداد انگشت شماری از کادر ها و رهبری
سازمان از نام سازمان خود خبرباشند ولی من و بیشتر از 99 فیصد اعضا و کادرهای
سازمان خبر نداشته باشیم؟
اینکه اکثریت کادرها به شمول اعضای رهبری به این
مثئله که در آینده نام سازمان و یا حزب خود را( با حسن نیت ایکه نسبت به حزب
زحمتکشان ویتنام وجود داشت) حزب (سازمان) انقلابی زحمتکشان افغانستان بگذارند، من
هیچ مخالفتی ندارم و بارها در همان زمان انرا شنیده ام و خودم نیز از موافقین چنین
نامی بودم.
نامهایی چون"جبهه
دموکراتیک توده یی برای رهایی خلقهای افغانستان" و "جبهه متحد خلقها و
ملیتهای تحت ستم" برای همه کادرهای انزمان، طرح ها و نامهای شناخته شده اند.
بیاد
دارم که طرح برنامهء "جبههء
دموکراتيک توده يی برای رهايی خلقهای افغانستان" (ج.د.ت.ر.خ.ا) را من وضابط
احمد ميربه هدایت رهبری توسط رفيق غلام حضرت با نام مستعارعثمان که در رياست
تشکيلات وزارت دفاع منحيث تايپيست کار ميکرد واز رفقای پنجشير بود در خانهء انجنیر
محمدخان ندیری دروازی در کارتهء مامورين تايپ و بعد از تطبيق با اصل متن آنر صرف
در ده نسخه به رهبری سازمان سپردیم که در حوزه های سازمان نيز توضيح و تدريس
ميگرديد؛ اگرچندی که اين سند نيز تصويب شده نبود.
حتی اینرا نیز بیاد دارم که در ماه دلو سال 1356
از بدخشی صاحب پرسیدم که ما چه وقت نام سازمان را تعدیل خواهیم کرد؟ جواب شان این
بود که کمی دیگر هم تحمل کنیم، بزودی زمانش میرسد.
نامگذاری یک مسئله یی کاملا شکلی است. آنانیکه
فکر میکنند با "محفل انتظار" نامیدن سازمان بدخشی، از هیبت، تاثیر گزاری
و منزلت آن سازمان کاسته میشود؛ کاملا به خطا میروند. یا اینکه فکر میکنند
اگردرپیشوند نام یک تشکیلات سیاسی کلمهء سازمان یا حزب نبود، سازمان یا حزب نیست؟
اگر حساب ازین قرار باشد، باید جمعیت ها، نهضت ها، کنگره ها، جنبش ها، گروه ها،
اتحادها، لیگها و...را باید حزب یا سازمان سیاسی نشمارید؟ که چنین نیست.
من نوشته های شما و برخی دوستان دیگردرین مورد را
خوانده ام ولی شاید دقیق ترین این باشد که پهلوان قیام میگویند. البته با حذف
کلمهء مجددآ از آن: "... بالاخره، کنفرانس سازمانی در بهار سال ۱۳۶۲ش دایر گردید و سازمان انقلابی زحمتکشان
افغانستان مجدداً به حیث نام سازمان مذکور به تصویب رسید...."
باور من این است که هم سازا، هم سفزا و سازمانهای
بعدی یعنی ندا، کنگرهء ملی، حزب آزادگان، حزب اعتماد ملی وهمین حزب تازه تاسیس
شدهء "آزادی، توسعه و عدالت"، همه از ادامه دهندگان راه بدخشی و شاخه
هایی از همان درخت کهنسال، "محفل انتظار" یا سازمان بدخشی اند.
چگونه ممکن است بپذیریم که مولانا صاحب باعث،
قربان (مسلم)، حاجی نسیم، ظاهر حاتم، امام نظر روستا، رحمانقل، فیض الله جلال و ده
ها کادر حرفوی دیگر سازمان و یا کادرهای پوهنتون ان زمان، بطور مثال انجنیر محمد
یار، قدیر، داکتر فقیر، کریم، بیضایی، داکترسینا، بیژنپور و صدها کادر دیگر ملکی و
نظامی که بعدا به سفزا پیوستند؛ پیروان و شاگردان بدخشی نبوده باشند؟
حتی طرح های جنبش ملی- اسلامی، وحلقاتی ازوحدت و
جمعیت اسلامی و ده ها سازمان و گروه
.های عدالت خواه کنونی متاثر از افکار بدخشی
اند
حقیقت این است که کودتای ثور1357همه
سازمانهای سیاسی بشمول بخشهایی از خود حزب دموکراتیک خلق را نیزغافیلگیر ساخت. حتی
"محفل شمالی" هم که از نگاه فکری بسیار نزدیک به "محفل انتظار"
بود و انتظار میرفت که این دو جریان همراه با برخی حلقات و شخصیتهای مستقل دیگر
ملی و دموکراتیک اندیش، حزب واحدی را بسازند؛ در سال 1358 نام خود را به
سازمان
آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) تغییر داد.
یکی دیگر از مسایلی که این دوستان ناجوان برمن برسم
کنایه میگویند این است که من بعدا عضو
ح.د.خ.ا شده ام.
بلی؛
ضرورت به کنایه گویی نیست. این یک حقیقت است و من بارها در نوشته های خود گفته ام.
من در
سیزدهم ماه جوزای سال 1359 بنابر دلایلی که نزد خود داشتم و هنوز هم بر ان دلایل
باورمند هستم، از سازمان استعفا دادم و راسا به خدمت عسکری رفتم و بعد از یک و نیم
سال ترخیص گرفتم و دوباره به کار قبلی خود در دستگاه ساختمانی معارف بر گشتم و
بالاخره درحمل سال 1362 آگاهانه و بعد مذاکرات به جناح و بخش معینی از آن حزب
پیوستم. من و آن رفقایم هنوز هم با هم هستیم و در قبال مسایل ملی و بین المللی
دیدگاه و فکر مشترک داریم. درین جا لازم نمیدانم شرح بدهم که ما از سالهای اخیر
حکومت داکتر نجیب الله تا اکنون چه کارهایی را انجا داده ایم و حالا هم میخواهیم
انجام بدهیم. ولی من هرگز خود را عضو حزب وطن نشماریده ام، بلکه مخالف سیاستهای حزب
وطن به رهبری داکتر صاحب نجیب الله هم بوده ام.
*********
متاسفانه آنانیکه بد ترین جفاکاریها و اهانت ها را
در حق بدخشی و سازمانش روا داشتند؛ آگاهانه یا نا آگاهانه زمینه سازحوادث اسفبار
بعدی شدند؛ بیش از همه امروز سنگ دوستی با بدخشی را بر سینه میزنند! وصادق ترین
شاگردان بدخشی را دشمن او خطاب میکنند.
"به نظر من "بدخشی" نه يک شخص، نه
يک سازمان يا حزب بلکه يک جريان، روند و مکتب فکری است. تا مبارزه بخاطر عدالت
اجتماعی و دادخواهی ملی جاريست نام بدخشی منحيث بزرگترين متفکر و مبارز درين راه
زنده خواهد بود و آنزمانيکه به عدالت ملی و اجتماعی رسيديم بازهم بدخشی منحيث معلم،
اموزگار و بانی تفکر ملی و عدالت اجتماعی زنده خواهد بود."
بدخشی را
اگر دیروز "معلم" خود میدانستم، امروزاو برای من منحیث بزرگترین روشنفکر
کشورم و منطقه جلوه گر است.
شما جناب ظهوری صاحب که ازقدیمی ترین و صادق ترین
یاران بدخشی به حساب میروید؛ چه به درستی از مولای بلخ برای شناخت بدخشی صاحب نقل
کرده اید:
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
از قضا
بدخشی را ما رهروان و شاگردانش نیز درست درک کرده تنوانستیم.
او " تنها آمد و تنها رفت"!
یاد بدخشی بزرگ همیشه گرامی و راهش پُر رهرو خواهد بود.
با ارادت و درود!
ع.م.اسکندری
شفاخانهء لیستر رویل انفرمری
شهر لیستر/ انگلستان
13/11/2018
نوت:
من در
سالهای قبل هم درین رابطه ( بخصوص در یادداشتهایی که بمناسبت سی ومین سال شهادت
بدخشی صاحب و مولانا صاحب) چیزهایی درنوشته های خود گفته ام. ولی شاید حالا که
خبرنگار بی بی سی از قول من نقل میکند، برای دوستان مهم شده و واکنش نشان میدهند.
برای دوستانیکه علاقمند باشند بدانند که من در گذشته چه گفته ام؛ در ذیل لینک
انترنیتی چند نوشته خود مرتبط با این مسایل را میگذارم:
1- با یک سیلی چند روی را افگار
نکنید!
2-
"...و من گریسته بودم"
3- یاد دلیر مرد کوهستان
زمین جاودانه باد!
*****
نوشتهء محترم شهباز ایرج دربی بی سی
مردی با آرزوهای 'بزرگ' و 'دستنیافتنی'؛ چهل سال از مرگ طاهر بدخشی
گذشت