مجید اسکندری
یک توضیح مختصر، ولی شاید ضروری؛
(به جواب
چند تن از دوستان)
====================
کنگرهء ملی نتیجه ی
تلاش جمعی، جمع کثیری از بهترین روشنفکران کشور است. این تلاشها از سالهای
1368خورشیدی (1989) یعنی زمان ایکه هنوز دکتور نجیب الله در قدرت بود؛ آغاز گردید.
نام دوستان آغازگر را بنابر ملاحظاتی نمیگیرم. چندتن از آن دوستان عزیز ما اکنون
دامن کفن زیر خاک کشیده اند؛ ولی خوشبختانه اکثریت شان هنوز زنده و سلامت هستند.
این جمع درتغییرات آن زمانی کشورنیزنقش موثری داشتند.
این جمع بالاخره در پهلوی
سایر فعالیتهای سیاسی مهم و ارزشمندی ایکه انجام داد؛ در سال 1374 در شهر مزارشریف
طرح خطوط فکری ای را تحت عنوان " نهضت ملی" اعلام کرد*.
نهضت ملی وخطوط فکری بعدا بنیاد ی شد برای طرح خطوط اساسی برناموی "حرکت بسوی
کنگرهء ملی" و بعدا کنگره ملی افغانستان.**
بعد از تسلط سیطره
طالبان برکشور و بیرون شدن اکثر کادرهای این نهضت از کشور، جمعی از همان دوستان
دوباره بعد سالهای 1997 تلاشهای خود را عمدتا در اروپا و قسمآ در داخل و بیرون
کشور از سر گرفتند.
ره آورد تلاشهای دوستان
(شورای موسسان) آن شد که جلسهء وسیعی از کادرها و متحدین این فکر در 17 اکتوبرسال
2001 در امستردام بریاست عبدالمجید اسکندری تدویر یافت و در آن فیصله شد تا گردهم
آیی وسیع بنیان گزاری "حرکت بسوی کنگرهء ملی" در دهم 10 نوامر 2001 در
شهر انتورپن بلژیک دعوت گردد؛ که چنین شد.
"حرکت" ایجاد گردید، شورای انسجام و
سخنگوی ان (آقای پدرام) انتخاب گردیدند. حرکت بعدا باب مذاکرات با سازمانها و
شخصیتهای همسو را باز کرد. شخصیتها و سازمانهای فروانی (در داخل و خارج کشور) و از
جمله نهضت رستاخیز ملی در اروپا و کانون دموکراتهای افغانستان در داخل کشور به
حرکت پیوستند.
در تابستان سال 2002 من
(عبدالمجید اسکندری) و محمد اسلم سلیم از جانب شورای انسجام حرکت به داخل کشور
فرستاده شدیم و نتیجتا شورای یازده نفری رهبری "حرکت بسوی کنگرهء ملی " در
داخل کشور که در رآس آن به اتفاق آرا محترم محمد بشیر بیژن انتخااب گردید؛ فعال
شد.
در نوامبر سال 2003 درعرفهء
کنفرانس بزرگی که از طرف "حرکت"
در رابطه به قانون اساسی جدید کشور در 15 نوامبر سل 2003 در شهر یسین آلمان سازماندهی شده بود؛ بنابر
تصمیم رهبری و دلایل فروانی که وجود داشت " حرکت بسوی کنگرهء ملی"
به "کنگرهء ملی افغانستان"
تغییر نام داد.
کنگره چنین راه دراز و دشواری
را طی کرده است. اگرچندی که من بنابر ملاحظات و انتقاداتیکه در طرز اداره، رهبری و
عمکردهای سیاسی کنگره در داخل کشور داشتم و عملا مشورتهایم جایی را نگرفت، بعد از
سال 2008 خود را مجبورآ از کنگره کنار کشیدم ولی منحیث یکی از موسسین ان نه هنوز
استعفی داده ام و نه هم ارگانی مرا سلب عضویت نموده است و نه به کدام حزب یا
سازمان دیگری پیوسته ام. متاسفانه اکثریت اعضای موسس کنگره بهمین گونه از کنگره
بدور ماندند.. ***
من اگر حیات باقی بود؛ تصمیم
دارم تا خاطرات خود را از سال 1350 شروع و تا اکنون بنویسم که در آن صورت بر مسایل
مربوط به کنگره مفصل تر بحث خواهم کرد.
میخواهم بگویم که سیاست
و رهبری جامعه، کار جمعی است. در احزاب سیاسی ی دموکراتیک و مدرن امروزی آدمها
بدور برنامهء فکری جمع میشوند وبا اصول موکراتیک ورهبری جمعی تشکیلاتی اداره
میشوند. متاسفانه احزاب افغانستان مثل خود آن جامعه که در کل قبیلوی است؛ فرد محور
اند. این رئیس قبیله تام الاختیار، واجب الاحترام ونزد هیچ کسی و جمعی و مرجعی
پاسخگو نیز نیست و از روزی که رهبری را قبضه میکند، الی آخرعمر باید رئیس یا رهبر
باشد. ولی در یک حزب دموکراتیک همه اعضا و رهبران نزد جمع یا شورای رهبری در قدمه
های گونه گون جوابده و مسئول اند. حزب ایکه موجودیت و هویتش وابسته به افراد باشد؛
قابلیت زیست طولانی را ندارد و با از بین رفتن فرد یا افراد معین حزب نیز نابود
میگردد.
با ذکر مسایل فوق
میخواهم به همه دوستان مشورت بدهم (اگر چنین حقی را داشته باشم) که با تامل و
تدبیر با قضایا برخورد کنند. آباد کردن کار دشواری است ولی خراب کردن کار آسان و
یک لحظه. جنبش دادخواهانه کشور به جمع شدن نیاز دارد نه پراگنده شدن. نه تنها
کنگره باید متحد بماند، بلکه باید همه نیروها و شخصیتهای دادخواه، ملی اندیش و
دموکرات را بر یک محور جمع کرد.
بیاد باید داشته باشیم که برای پیروزی هر داعیه
ای سه مرحله کار ضرور است. 1- طرح فکری آن داعیه 2- تلبیغ آن فکر و بردن ان فکردر
میان مردم 3- ساختن تشکیلات برای به پیروزی رسانیدن آن داعیه.
دوستان با همه انتقادیکه بر آقای پدرام دارند
باید این حقیقت را نیز از یاد نبرند که او به اندازهء یک لشکردر ترویج و تبلیغ
افکار دموکراتیک و دادخواهانه سهم داشته است و دارد. آقای پدرام نیز باید بپذیرند که شورای موسسان و
این جوانان امروزی در ساختمان کنگره طی سالها انرژی مصرف کرده اند و آیندهء کنگره نیزمربوط
به این جوانان است. آنها را باید رشد داد، نه آنکه جلورشد و پیشرفت انها را گرفت.
حزب دموکراتیک، کارآ،
مدرن و معاصر آن حزبی است که برای هر مقام رهبری حزب در هرسطحی اقلا ده کاندید
ریزرفی داشته باشد؛ نه آن حزبیکه مرگش با پایان عمر رهبرش همزمان باشد!