شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴

منشورمـلی همان با یدی است که همه بسوی آن میرویم ،
ازین سر منشور ازمهمترین مسایل امروز افغانستان است.
بیژنپور


طرح
منشورملی افغانستان
تاریخ
اول ماه جدی 1384
شهر اسلو

مقدمه : منشور ملی برنامه ی تاریخ دار عموم مردم، دولت وهمه نهاد های سیاسی، اجتماعی وموسسا ت غیر دولتی، به منظور مشارکت فعال جامعه در تمامی تحولات سودمند وسازنده برای افغانستان است. این برنامه از آن جهت ملی است که مردم ، احزاب سیاسی، سازمانها ، مراکز فرهنگی ونهاد های اجتماعی درمقیاس داخل وخارج کشور ، برای تصویب وتایید آن جان نثارانه شرکت میکنند. شکی نیست که این کار موجب ارتقا ی توانایی های ملی از جهت اخلاقی وفرهنگی مردم میگردد.
منشور تنها یک طرح تیوریک و خوشبینانه نیست ، دراندیشه ی بهینگی کشور کار دلگرم سازی مردم به ارزشها وتعریف شفاف ارزشها برای درک عموم، مراد شده است. مردم به نسبت نا کار آمدی وخوی خشونت در ساختار حاکمیتهای پسین افغانستان ازهر جهتی در برابر اندیشه ها، افکا ر، باورها و اعتقادات شریفانه بدبین شده اند. این بدبینی میتواند یکی از دلایل بحران جامعه باشد.
حوزه های درس آموختگان و دوسه نسل از اهالی فرهنگ و معارف عمومی در کشور، ما نند عـوام از شکستهای فکری و دست نیافتن در تحقق آرمانها دلزده و ناقراراند. دریک واقعبینی میتوان گفت: درمیهن ما هنوز چیزی برای تایید و دست آوردی برای افتخار مشترک همه اقشار مردم به علامت ملی بدل نشده است. مفهوم این بیان آن نیست که ، هیچ افتخاری نداریم وهیچ ارزش ملی بعنوان مشترکات مردم موجود نیست! اما بهمان دلیل نا رواداری و عقده های بد بینی که از استبداد نظامها به میراث مانده است ؛ فرد و جمع این جامعه ی پریشان در نبرد بر اندازی همدیگر بسیار خصمانه رقابت میکنند.
لویه جرگه های پسین، قانون اساسی جدید، زبانها وسرود ملی، حاکمیت کنونی برمرکزمحوری قدرت سیاسی درساختار دولت، انتخابات سال گذشته ، کمیسیون مشترک برگزاری آن وسرانجام پا رالمان افغانستان؛ محل اختلافات بسیار ا ند. مساله کودتا ها وانقلاب اسلامی با نظام های خام ونا تمام ایشان جایی برای تایید و باور عمومی در ذهن جامعه باز نکرد ند. هرچند که مردم افغا نستان اعم از موافقان و مخالفان ، دفاع بسیار فعال و مهارت های تاکتیکی خارق العاده از سوی چریک زرنگ انقلاب اسلامی و فرمانده مقاومت ملی افغانستان احمدشاه مسعود را دردو مرحله ی تاریخی از سزاواریهای هویت ملی وپرستیژ جهانی خود میشناسند.
اما در برابر همین خلاقیت و کارنامه های فراموش ناپذیر ملی وبین المللی هنوز خیره سری و نا گردن داریهای بسیاری وجود دارد. میخواهم بگویم که : اگر در سنت الهی مجاز میبود و پیامبری برای آزادی و سرفرازی ما درهمین دوره فرستاده میشد؛ همین فرمانده آگاه مقاومت ملی بود. واگر فرد دیگری میبود کاری را انجام میداد وراهی را میرفت که آن جاوید نام رفته بود.
پس در مسیر تاریخ پر ابهام و ناکام سرزمین ما ، هم افتخارات وهم سر شکستگیها تفکیک نشده اند، تا در برابر خرد ملی و آگاهی عمومی به فرزندان این د یار بصورت درست وشفاف بیان و آموزانده شوند. همه پا ره اقوام این سرزمین که بریده هایی از اقوام اصلی در چهار سوی این کشور هستند، در برابر افتخارات وسمبولهای نسبتاً ملی که شاید بیک قوم نسبت فرهنگی دارد؛ برای دیگران درد جانکاهی میشود.
در این منشور به تمامی این نزاکتها و ویژگیها ی تاریخ وفر هنگ دور ودراز ما تمکین میگردد. مواد و مفردات منشور نه برای مطلق سازی افتخارات یک قوم ویا طایفه ی خاص، بلکه برای تفسیر واقعی و دقت های سودمند از کل فرهنک ملی بدور از خام اندیشی و انکار ورزیهای د شمنانه ترتیب شده اند.
ممکن است دولت نیز برنامه ها واستراتژی مشابهی آماده کند، اما کار وفعالیت اجتماعی اصولاً یک اقدام غیر دولتی و مردمی را می طلبد. هرعمل اجتماعی که باعث رشد فرهنگی میگردد، از وظایف مردم ونهاد های اجتماعی است. کار دولت بیشتر اجرای قانون اساسی و سازماندهی نیروهای متناسب وابسته به حاکمیت است. مسلماً دولتهای دموکراتیک وپیشرفته ی مردمی نقش نهادهای اجتماعی را قویاً لحاظ میکنند، درحالیکه در کشورهای مانند افغانستان این مهم تفکیک نشده است.
دولت نمی باید بیش از این ابزار سرکوب و سروری نا مطلوب بر مردم به بهانه های گوناگون باشد. آن معانی و مفاهیم کهن دولت در جایگاه نیروی خشونت واعمال قدرت بصورت غیرعادلانه وناکار آمد، مخصوصاً بشیوه های استبدادی در ساختار قومی - سنتی ویا اید یولوژیک ومذهبی که ما داشته ایم قابل تداعی نیست. اهم کار دولت بشیوه های امروزی تحکیم بنیاد ارزشها و پایه های اخلاقی و حقوقی جامعه با روشهای خرد مندانه و کارساز در مقام خدمت وتأمین رفاه عامه در جامعه است.
اجرای فرمایشات قانون اساسی تمام کار دولت نیست. آفرینش فرصتهای شغلی، پیشاهنگی اهداف شامل انکشاف اقتصادی و توسعه سیاسی، حصول رضاییت مردم در نحوه ی اجرای خدما ت عامه و بهره مندی لازم از توانا یی، کاردانی، شایستگی، صداقت و مدیریت در امر تعمیم ارزشها و کوشش پرپیامد درراه محرومیت زدایی مردم در کل جامعه خواهد بود.
این خواسته ها برای مردم اند، مردم نا آگاه و آزار دیده اند، جامعه ناهموار وتاب دار است، افکار نامستقل ونا سودمند هستند، سرگذشت سیاسی کشور ودولتهای گذشته درآن آفت آفرین بوده اند، مکتبها و فلسفه های مقدس وسیاسی بیش از آنکه سازند گی و سزاواری داشته باشند، خود به حربه ی مردم آزاری و ناملایمتها بد ل شده بودند. پس اصرار خیلی ها برای چاشنی دین بر حکومت ویا حاکمیت به تبع از دستور دین خود عقده ی ناکا می است.
پیروان اندیشه های نا مناسب وبی همریشه ی غیر دینی نیز از مکتبها و جهان نگریهای خود دین ساخته اند. هیچ تفاوت نا آشنایی میان روش ستمگرانه ی حکومت های خونریز و قومی در گذشته با دولتهای کودتا یی وخود رای پیروان خط سرخ شوروی با رهبری حزبی از یکسو؛ و شیوه های رهبری تنظیمی و مذهبی در گونه ی دولتهای جهادی و امارت مضحک طالبانی به مشاهده نمی رسد. استبداد از هر سری که باشد ناروا وکفر سیاسی است.
جان سختی و لجاجتهای طرفداران شیوه های مقدس ونامقدس نظام های سیاسی هیچ مشروعیتی را تداعی نمی کند. آرمانهای نا فرجام و تلاشهای ناکام سلسله های حکومتگراقوام ، احزاب، تنظیمها و نیروهای نا مستقل استخبارات از نوع طالبان و افراطیون همریشه واند یشه به ایشان از سببهای کلان بحران بر اندازی و نا هنجاریهای فراوان در کشور است.
منشور ملی افغانستان اندیشه ها، مذهب، فلسفه و هر مکتبی را ابزار خدمت به انسان تلقی میکند، دین برای اجرای روشهای اخلاقی جامعه و تهذیب فرد در سرزمین وجود انسان است. کاربرد شمشیر برای اصلاح نیست. اگر ما ازخدا عاقلتر نیستیم، او خود شمشیر نساخت وکتابهایی بدون پاره آهن فرستاد. به جبریل دستور داد تا به پیامبران رسالت را تعلیم دهد، کار رسول ارشاد ودعوت است. آنچه در تاریخ دین اتفاق افتاده است درظرف خدا نیست و از تنگ چشمی انسان پاره پاره در زمین و خوی جدا سری اوست.
مردم افغا نستان به دین باورانده شده ا ند؛ دین را نمی دانند و کاربرد ابزاری دین در راه حفظ سلطه و حکومت فرد ویا گروه خاصی جای دین را پر کرده است. هزار وچهارصد سال بلی گفته اند و خمیده اند، اما نقش خدا ونفس خویش را نشناختند. انسان بدان جهت خلاق وممتاز گفته شده است که خوی درند گی را به درندگان واگذارد و به همگرایی وهمبایستگی ارتقا کند. اگر این مراد خدانبود؛ حیوانات کهن بر آدمی را انسان میساخت.
هنگامیکه دین دچار اینهمه ننگ ونیرنگ است، اندیشه های نیرنگ وجنگ باید چه کرده باشند! این نحوه ی نگرش که بیشتر در سلوک عرفای ماست در قامت بلند فرهنگ پیروز این سرزمین جلوه های بسیار دارد. پس با توجه به اهم روش هایی آسان یاب وزود رس که درراه ارتقای قابلیتهای سودمند کاری و اجرایی نسبت به جا معه ی پینه پاره ی ما میتوانند وجود داشته باشد، بر طبق مفردات آتی طرح منشور را پیشکش میکنم :

مفردات منشور

شماره یک : مردم و جامعه

1- مردم - گروه های بزرگ انسانی در این سرزمین هستند که وابسته به تبارها، اقوام و پا ره اقوام تاریخی بوده ، در فرهنگ سیاسی – اجتماعی جامعه نسبت پیدا میکنند. این نسبت امتیاز مشترک آنها برای تمثیل عادلانه ی حضور شان در همزیستی برابر در این سرزمین است. اگر این برابری فرهنگ مسلط سرزمین ما بشود و تولرانس و شکیبایی به اخلاق عمومی بدل گردد، ما امکان راهیابی بسوی ملت شدن را پیدا می کنیم .
2- اقوام – گروه های مردمی دراین کشور که علایق، عادات، سنتها، تاریخ، زبان ، هویت وفرهنگ خاص را پروریده اند. این فرهنگ ویا شاید بخش عظیمی ازین عناصرفرهنگی را در حیات اجتماعی وتباری خویش بوجود آورده اند.
3- جامعه – افغانستان با داشتن گروه های مختلف انسا نی وقومی خصوصیت موزاییکی و چندگانگی یافته است. هیچ دلیلی را نمیتوان از نسخه های اختلاف و امتیا ز برای ترجیح متقابل توجیه کرد. برابر حقوقی هم در عرض جامعه ( یکسانی مقام زن ومرد ) در نفس زندگی، هم درطول یعنی برابری همه اقوام واقشار در نزد قانون اساسی ووثیقه های ملی معتبر است .
4- سرزمین - بستر اصلی زاد گاه آریانای کهن، خراسان قدیم وافغانستان امروز با سه نام نوبتی این کشور، همین جغرافیای معین ونا معین امروزی آ ن سرزمین ماست. این سرزمین صاحبان اصیل وکم اصل ندارد. همه مردم ساکن در آن صاحبان ووارثان حقیقی آن خوانده میشوند. همه اقوام دیگری که در بیرون مرزهای ما ولی ازنوع وپاره های ما هستند، برادران ما و بخشی از ما خواهند بود. منشور پیش بینی دارد که در آینده برای باهمی مرزها برداشته خواهند شد.
5 - فرهنگ ملی – هیچ ملت ومردمی در دنیا موجود نیست که بیک فرهنگ نسبت نداشته باشد. فرهنگ ملی ما شامل تمام میراثی است که از عهد باستان تا امروز نسلها و نحله های گوناگونی را تجربه کرده است. ارزشهای مشترک پاره اقوام این سرزمین کلیت فرهنگی مارا تشکیل میکنند. وما نیک بختانه فرهنگ ورجاوندی داریم.
6 - دین - دین ورزی ویا دین گریزی هـردو به انسان این سرزمین مربوط است. ممکن است کسی ویا کسانی به دین ومذهب در جامعه ی پریشان ما تمکین وباور نداشته باشند، البته این عمل موجب نقض حقوق و آزاد یهای او در جامعه نمیشود. اما اهانت و خوار شمردن ارزشهای باوری مردم بروشنی نقض ارزشها و بی اعتنایی به جامعه است.
شماره دوم : گروه های سیاسی

1 - برای تفکیک مواصفات نیک وبد احزاب چون خدمت و خیانت، کارآمدی و ناکارگی ، مردمی بودن و نامردمی شدن، جوهر استقلال و وابستگی ، سازمان گری وبی سرشتگی، ارزشگرایی وضد ارزش، سودمندی در اهداف وبی هدفی، جامعه باوری وویرانگری، بامدارا وبی مروت و سرانجام داشتن روان ملی وغیر ملی ، باید ستاد مشترک احزاب وسازمانهای سیاسی درخانه سیاست تشکیل گردد.
2 - خانه ی احزاب که در حقیقت دفتر مشترک انسجام اندیشه های سیاسی با شرایط دموکراتیک و روشهای مدارا وتساهل برای جامعه است ، مرکز تدارک دیالوگ وگفتمانهای شفاف سیاسی برای انجام توافقات همسو در مسیر انکشاف عقلایی مردم وخرد جمعی بسوی ملی شدن اندیشه های حزبی وسیاسی است .
3 - نمایندگان حکومت ، پارلمان ودادگاه عمومی از نام دولت ( نظام سیاسی ) باید در این شورای مشترک احزاب ( ستاد سیاسی ) به عنوان یک طیف بزرگ و قدرت اجرایی جامعه شرکت کنند. همینگونه اشتراک نماینده فدراسیون سازمانهای اجتماعی دراین ستاد به منظور اشراف یافتن نهاد های اجتماعی در اندیشه های سیاسی جامعه است.
4 - طرح برنامه های مناسب درجایگاه پالیسی و متد عملکرد قدرت اداری جا معه در زمینه های یاری و همکاری با سیستم سیاسی جامعه ، یا برعکس نقد وارزیابی سیستم اجراات اداری ، قضایی، حقوقی و اجتماعی دولت بصورت متداوم از وظایف ادراه ی مشترک احزاب یا دفتر انسجام نهاد های سیاسی کشور است.
5 - مهمترین کار ستاد انسجام سیاسی هم از نظر مفهوم این اصطلاح وهم از جهت لزوم فشردگی سیاست در جامعه ی پریشان کردار افغانستان ، جلو گیری از تحزب و تعدد بی رویه سازمانهای سیاسی در کشور است. هرچند که اندیشه ی سیاسی یک امر شخصی هم باشد؛ این اندیشه برای جامعه و نهادینگی دولت میپر دازد، بنابرین موجودیت کمتر وبیشتر از صد حزب سیاسی در کشور سنتی و پر جنجال افغانستان از آشفته سری ونا هنجاریهای بسیار خبر میدهد. موجودیت بیشتر ازده حزب بروشنی خود انارشیسم است.
6 - مخاطب احزاب سیاسی دولت است ، مخاطب دولت مردم اند، دولت و سازمانهای سیاسی در تدوین اندیشه و اجرای خواستهای مردم عمل میکنند. هرقدر جا معه به تنوع اند یشه روبرو گردد و نهاد های اندیشه پرداز ساختار و کردار حاکمیت را شفافتر بیان کنند، دولت نیز در اجرای خدمات و تحقق اقدامات پلانی ووظیفوی خود شایستگی بیشتر پیدا میکند.
7 - در کشورما حزب به آرمان مبدل شد است، آرمان ها به تخیلات دست نیافتی و جامعه به محل خشونت و براندازی ارزشها. پس بسادگی قا بل درک است که رنج ناکامیها در راه تحقق آرمانهای بزرگ وناکار آمدی احزا ب برای تفسیر واقعی در شناخت جامعه، انگیزه ها ی بنیاد گرایی سیاسی شده اند. حزب باید ابزار واسباب کار باشد ، همینکه هدف بدست آمد ابزار واگذار میگردد. بقول تحلیلگران حزبی؛ تاکتیکها بایستی هدف را توجیه کنند. اگر خود به جای هدف بنشینند، آنگاه میشود افغانستان وهزار پریشانی بی سامان!
8 - کار احزاب یا تشرف حاکمیت است ویا تصوف در باب حاکمیت. هرحزبی در بیان اساسی خویش از وظایف وساختار حاکمیت و نحوه ی خدمتگزاری خود در مدیریت قدرت به نفع جامعه سند ارایه میکند. از لحاظ تجربه همینکه به آستان قدرت گذشت؛ حزب خودرا نیز بیش از قدرت سیاسی و سازمان دولت آرایش میدهد. دراجرای وظایف و تعهدات خود ناتوان میشود وآنگاه برای سرکوب مردم که خواهان خدمت از سوی دولت میشوند از فتوای حزب سیاسی خود استفاده میکنند. پس حدکم این آفت آن میشود که مخالفان سر به نیست شوند و اعتراضیون در چاه و چاله ی تاریک جان بسپارند. به ناچار حزبی که از مردم بگریزد به بیگانه پناه میبرد. ازین جهت احزاب ما کمتر ملی هستند .
9 - وظیفه ستاد مشترک احزاب روشمند کردن اندیشه های سیاسی برای مد نی شدن جامعه است. تاهنوز رواج نیافته است که عضویت سیاسی را از خصوصیات وروابط شخصی و ذات البینی افراد جداکنند. ریشه های اصلی بحران از استبداد حزبی وانقیاد سختگیرانه و قیودات سازمانی می آیند. در بسیاری ازین احزاب روابط برادران باهمدیگر، ارتباط خانوادها باهم ومیانه ی همسایگان و دوستان نیز تیره و گسسته و پریشان است. ماده اول اساس نامه ی احزاب باید رعایت صلاحیت ارادی فرد در تعین رضامندانه مناسبات اجتماعی – اخلاقی خودش با دیگران باشد. کشتن جبری روان مستقل فرد برای پیروی از فرمایشات غیر خردمندانه ی احزاب پایه ی هزار ها جنایت بزرگ انسانی در سرزمین ماست.
10 - هر سنگی از دیوار خانه ی واحد این وطن تفاوت کیفی وماهیوی دارد. تهداب وبنیاد قدرت در افغا نستان از روان آشفته وعصیان سرکوفتگیها سرشار است. آرمان سازمانها بر محور کار مخفی وشالوده های نظامی ترکز داشت. این بسیار طبیعی بود که حاکمیت زورگو و مستبد اندیشه های ضد استبداد میرویاند، نخستین کار هر سازمان سیاسی سرنگونی دولت و تعذیب مردم بخاطر داشتن اعتقادات مورد نفرت آن سازمانها بود. در تاریخ سیاسی ما افتضاحات در جای افتخارات قرار دارند و دکتاتورها و جلادان و خفاشان در سکوی تجلیل ونکوداری!
11 - ستاد مشترک احزاب و سازمانهای سیاسی باید آیین آینده نگر و بیان نامه ی راهبردی خویش را بر پایه ی این واقیتها ترتیب و پس از تایید همه اعضا واحزاب به محل اجرا بگذارد. اما این تلخکامی ها نباید موجبات بد اندیشی و دشمن خویی برای نا سازگاریها شود. شیوه ی کار ستاد مشترک سیاسی؛ نرمش بخشی وعبور از مرحله ی خشونت و وابستگی به دوران همباوری آگاهانه در همه سطوح وشکوه جامعه است.
12 - از برنامه های ستاد سیاسی در برابر دولت آنست که ، هرازگاهی میتوانند با موجودیت نماینده دولت ، از موسسات آموزشی ودانشگاهی، اکادمی علوم ونهاد های نظامی وبرخی سازمانهای غیر دولتی مانند کمیسیون حقوق بشر، ( ان . جی. او ها ) و... شرح وتفسیر بخواهند. با ید بیان نامه ی ستاد مشترک مورد تایید پارلمان و توشیح رییس جمهور باشد تا باری درچنین گفتگوهایی امتناع و اکراه بوجود نیاید.
13 - هیأ ت رهبری ستاد مشترک میتواند لایحه و نورماتیف خاصی را ترتیب کند تا برپایه آن تعریف روشنی از یک حزب و کارنامه آن در گذشته بدست آید. برای امکان این تعریف میشود برخورد احزاب با نورمهای حقوق بشر ، کرامت انسانی، جامعه ومردم و موازین وارزشهای ملی وبین المللی را محک قرار داد.
14 - دفتر ستاد مشترک باید از سوی دولت تأ مین و هزینه های آن پرداخته شود. این ستاد اگر بخواهد میتواند نشریه ملی، سایت ویژه و حساب بانکی و آدرس خاص داشته باشد. حقوق کار کنان دفتر و انتشارات و... که بایستی افراد کارورز خوبی باشند، از حساب یارانه های دولت پرداخته میگردد. پس دولت باید بودجه سالانه و مخارج این ستاد را از طریق سیستم مالی خویش تدارک خواهد نمود.
15 - منابع مالی احزاب اگر از پرداخت حق العضویتها بصورت کافی تأمین نگردد، دولت برمبنای سیاست حمایتی خویش به این احزاب مساعدت باید بکند. این مساعدت میتواند بصورت ثابت بخشی از مشکلات مالی احزاب را پوشش دهد. در دنیای پیشرفته تر بیشتر از پنجاه درصد درامد مالی احزاب ، وجوه مساعدتهای دولتی است که به نسبت درامد ایشان برطبق پلان مالی ایشان به آنان پرداخته میشود.
16 - احزاب وسازمانهای سیاسی میتوانند، مساعدتها و حق العضویتهای اعضا در خارج کشور ویا مساعدت دوستان مماثل خود در بیرون مرز را از راه نمایندگی های سیاسی دولت ( سفارت ها ) به بانک مرکزی افغانستان واریز ودریافت کنند. واین نی میتواند از مساهله های دولت به ایشان تلقی گردد.

شماره سوم : نهاد های اجتماعی

1 - دموکراسی بیش از آنکه یک دست آورد دولتی با شد، بیشتر یک اند یشه ی نهادینگی اجتماعی از سوی جامعه در برابر دولتها بوده است. در هییچ جامعه و کشوری هنوز اکثریت مردم حامل قدرت نیستند، بلکه بخشی از نیروهای سیاسی جامعه در حمایت از مردم انگیزه و عامل قدرت هستند. پس دموکراسی که یک شکل نسبتاً درست مشارکت مردم حساب میشود؛ بیشتربار اجتماعی دارد و ا ند یشه آن نیز از سوی مردم ونهاد های اجتماعی می آید.
2 - سازمانها ونهاد های اجتماعی نیز برای هماهنگی و تساند در کشور دست درکار اجرای برخی امور مردمی هستند. دولت حق ندارد وظایف اجتماعی خاصی راکه بیشتر به سازمانها و جریانات اجتماعی مربوط هستند، در ساختار دولت تمثیل کند. ا نسانیت هدف این سازمانهاست و جامعه دارای رگه های پیچیده اجتماعی میباشد، اما گروه های اجتماعی پراکنده و جداجدا نمیتوانند، درراه هموار سازی جامعه سنگ سازندگی بگذارند.
3 - برنامه ملی برای سازمانهای مذکور، عبارت از راهکار مشترکی است که برای انسجام کار و فعالیتهای این نهادها ترتیب وتدوین میگردد. در برنامه ملی اهداف و پرورگرام های خاص این سازمانها وبرنامه های دور ونزدیک ایشان ارزیابی وبه نسبت توانایی و اشراف آن در جامعه تعین میشود. برنامه ملی در نخستین اجلاس مشترک رهبران سازمانهای اجتماعی ( همه نهاد های غیر سیاسی جامعه ) طرح ودر مجلس موسسان آن تصویب میشود.
4 - فدراسیو سازمانهای اجتماعی ( فسا ) خود نهاد واحدی است که از تمام حقوق و مطالبات نهاد های اجتماعی در جامعه دفاع خواهد نمود. نماینده گان سازمانهای مورد نظر در ( فسا ) طرزالعمل کار آن را ترتیب وهمچنان " برنامه ملی " را میتوانند به پارلمان بفرستند وبیشتر به مشروعیت کار خویش استناد کنند. در آن صورت برنامه ملی بایستی از توشیح رییس جمهور نیز بگذرد. پس این امر میطلبد که پارلمان در بخش اجتماعی قانون اساسی یک ماده و چتد بند برای رفع این مشکل بیافزاید.
5 - سازمانهای اجتماعی که متشکل از گروه های همکار و همسلک در زمینه ی واحدی خواهند بود، باید از مصالح گروهی و صنفی خویش دفاع کنند. درگذشته ها اتحادیه های گوناگون صنفی برای انسجام فعالیت نیروهای اجتماعی وجود داشت. اما در بحران یک و نیم دهه ی اخیر شرایط و امکان این امور فراهم نبود. دولت باید با ایشان بصورت جدا گانه همان یاری ومساعد تی را داشته باشد که با سازمانهای حزبی خواهد داشت.
6 - مخارج وهزینه های دفاتر انسجام این سازمانها هم از طریق یارنه های اعضا وهم به شیوه ی جذب مساعدت اشخاص، شرکتها و نهاد های مماثل در داخل وخارج کشور تأ مین میشود. اما برای آنکه جریان کار این دفاتر و اهداف اجتماعی متوقف نگردد، دولت از بودجه احتیاط خویش به سازمانهای اجتماعی باید اعان و مساعدت معینی را به پذیرد.
7 - دفتر مرکزی ( فسا )همچون مرکز احزاب سیاسی باید از وجوه مساعدت دولت هزینه بگیرد. کار کنان این دفتر که پرسونل اداری هستند، میتواند از وزارتخانه ها بصورت خدمتی نیز گمارده شوند. مدیران این دفاتر ( هم احزاب سیاسی وهم سازمانهای اجتماعی ) میتوانند در این باب به موسسات خیریه ، ادارات اجتماعی بین المللی و بر خی مراکز مشابه دیگر در داخل و خارج کشور مراجعه کنند.
8 - فسا – در جلسات گذارشدهی و سالانه خود بایستی از دولت و ارکان سه گانه در آن دعوت نماید، نمایندگان مطبوعات ، احزاب سیاسی، سازمانهای غیر دولتی، موسسات خارجی وحتی کارداران فرهنگی در نمایند گی های سیاسی کشورهای خارجی ودوست را نیز به جلسات خویش دعوت کند. برخی نهاد های فرهنگی- اجتماعی در دولت از مهمترین همکاران سازمانهای اجتماعی شناخته میشوند. نهاد زنان، جوانان، دانشجویان و دانش آموزان به همین ( فسا ) مربوط اند.


شماره چهارم : جامعه ارتباطات ( رسانه ها

1 - جامعه ی مد نی و بنیاد دموکراسی بر شالوده آگاهی عامه استوار اند. هیچ ابزاری نیرومند تر از جامعه ی ارتباطات در اجرای این مهم نقش نخواهند داشت. باوجود تحولات مهمی که در تاریخ نیم قرن پسین بوجود آمد ، آگاهی ناشی از آن بسیار اندک و حتی غیر قابل باور است. انگیزه وموجب این نابرابری فقدان مطبوعات آزاد وملی و دولتی شدن تمام امکانات تبلیغاتی آنهم بصورت بسیار مبتذل و ناکارآمد در کشور بود.
2 - اکنون که یکشبه و بیکبارگی مطبوعات نسبتاً آزاد در کشور پیاده شده است، خصوصی سازی در آ ن زمینه رشد بی مانع را می پیماید، برای ملی شدن و حرکت آن به سمت آگاهی و آزادی در بستر جامعه ومردم ؛ برخی اقدامات سودمند را می طلبد . یکم آنکه شورای عالی مطبوعات ورسانه ها در مرکز کابل با مشارکت همه اهالی مطبوعات غیردولتی و آزاد بوجود آید. دوم آنکه بورد مشترک مطبوعات آزاد بعنوان دفتر واحد برای ا نسجام و استحکام شورای عالی تشکیل گردد. با این شیوه در این کارمطبوعات بی سامان و سرگردان افغانستان به مرحله ی پیش آهنگی جامعه گام میگذارند.
3 - کار ارتباطات جمعی ورسانه ای طبیعتاً مشارکتی وپیوسته است. اگر مطبوعات و رسانه های خبری دیگر ( رادیو ها وتلویزیونها ) در پیوستگی وتفاهم عمل نکنند، هرکدام در اختیار منابع قدرت قرار می گیرند و سپس می میرند. یگانه راه تداوم کار هدفمند و دفاع شایسته از ایشان بعنوان پر بهره ترین نهاد اجتماعی در جوامع جهان سومی یعنی کشورما، ایجاد شورای ملی مطبوعات یا مرکز هماهنگی ارتباطات است.
4 - بنیاد مشترک رسانه ها یا جامعه ی رسانه ها که در راستای بسیج نیرومند همه اشکال فعالیت خبری و آژانس های خبر گذاری کار میکنند ، مرکز سازمانگری جامعه ی خبر نگاران و اهالی مطبوعات و کسانی است که در کار خبری و آگاهی بخشی جا معه شا مل اند. روزنامه ها، هفته نامه ها، سایت های جمعی انتر نیتی، راد یوها و مراکز تلویز یونی غیر دولتی ، میتوانند در یک سقف واحد بنیاد مشترکی را تشکیل کنند، تا مورد شکار سیاستهای مذموم وبی مفهوم غیر ملی نشوند.
5 - نهاد های مشابه در دولت اعم از رادیو تلویزیون و آژانس باختر، روزنامه ها و جراید منتشره در ارگانها و موسسات دولتی و تمام نشرات کاغذی میتوانند در این بنیاد ( جامعه ی رسانه ها ) عضویت داشته باشند. اما این مشارکت باعث نشود که سیاست ملی و مستقل مطبوعات ورسانه های خصوصی و آزاد در سیاست دولت استحاله شوند ویا به تبع از روشهای غیر ملی به فعالیت بپر دازند.
6 - شاید دشوار باشد که یک نشریه در شرایط کنونی بتواند به پالیسی نشراتی خویش بگونه ی مستقل وبا نقد مناست سازمان دولت و اوضاع کشور پیوسته ادامه دهد. اما همپایگی و همبستگی میان همه رسانه ها ووسایل ارتباط جمعی این مهم را هموار و این دشواری را قابل گذار میسازد. یعنی همبستگی مطبوعاتی!
7 - مسایل مالی نشرات ورسانه های دیگر غیر دولتی میتواند بشیوه ی احزاب و سازمانهای اجتماعی فراهم گردد. اگر مطبوعات قادر گردد که دولت را در مسیر عبور از مرحله ی دشواریهای سازمانگری کار رهنمون شود، دولت مسلماً در حمایت از تداوم کار ایشان مساهله واهد داشت. روابط جامعه ی مطبوعات با دولت از اهداف مشترک جامعه است.
8 - هزینه های این مراکز نشراتی را هم سازمانهای خیریه و کمکی ملی در کشور، وهم برخی نهاد های اجتماعی و غیر دولتی چون موسسات باز سازی و بهینه سازی خارجی در افغانستان خواهند پرداخت. دولت یارانه های خویش را اصولاً باید به جامعه مطبوعات دریغ نه نماید. پس مساعدت دولت، همکاری مالی برخی موسسات خارجی و اعانه های اشخاص و افراد ویا شرکتهای فعال تجارتی منبع مالی جامعه مطبوعات میشوند.

شماره پنجم : پیشنهـاد پنج ماده ای

در حال حاضر یکی از مهمترین انگیزه های بحران و نا فرجامی اهداف سیاسی واجتماعی سازمان دولت درافغانستان، وابسته به تعدد شیوه ها و شگرد های نا مستقل سیاسی وا داری در کشور است.
جامعه سبک ملی در بنیاد ساختاری خویش را از دست داده است. پیش ازین ( قبیلوی ) طایفه ای وسنتی بود، بعدتر ایدیولوژیک و چپی ( روسی ) شد، دوباره جهادی ومذهبی گرد ید ، چند روزی هم امارت کفارت ملی طالبانی شد! وحالا که مخلوطی از همه ی این چهار گونه بینش است ؛ چگونه میتواند بسادگی روش ملی و آنهم مدرن سیاسی را گزینش کند؟
حضور فعال اقوام با برابری خواهی در گستره سیاسی، موجودیت احزاب سالمند وپر سرگذشت که عمدتاً دوران تمثیل قدرت را با تلخی بسیار گذشته اند و تاریخی شد ند، تجارب نا تمام حکومت مذهبی از سوی مجاهدین، جنون گاوی اعتقادی طالبان وامارت پوشالی ایشان واینک همپا یی و همگامی همه ی این نیروها با حفظ تمام سر سختیهای مذهبی – اید یو لوژیک ، وابستگی به منابع خارجی، زرطلبی و بی اعتنایی به مرد م، سر کوفتگیهای ناشی از ناکامی و حسرت اقتدار، کم عمقی و نا روشمندی شیوه های کار و دهها مانع دیگری که این همپایگی را هردم میلرزاند، ریشه های ضعف قدرت را ریشه دار تر میسازد.
این عوامل راه عبور جامعه به فرداهارا گرفته است. ما در حال حاضر محتاج چنان نظام سیاسی و دولت با اعتبار ملی هستیم که بر بنیاد عزم جزم، اراده پایدار، کوهی از تحمل و شکیبایی، دنیایی از هنر و تر دستی، بهترین تجارب و آگاهی در مدیریت جامعه ، نخبگی وفراصت سیاسی، وجهه ی مردمی و صفات نیک وانسانی، خلاقیت و ابتکار و صداقت و پایداری داشته باشد.
دولت در مقام سازمان هماهنگ سازی جامعه ومردم و بزرگ ترین ارگان سازماندهی نیروهای سیاسی – فرهنگی در کشور، مستلزم شایستگی بسیار است. همه ی این مواصفات میتوانند در شخصیت یک ذعامت ملی و مستقل و مبتکردر افغانستان فراهم شوند.
اما برای این مهم برنامه ها و ساز نامه های بسیاری واجب است. تفاهم رهبران دولتی و شخصیتهای پیشرو کشور با جامعه ی جهانی نه تنها از استقلالیت کشور نمیکاهد، که شخصیت و اعتبار آن را افزایش می بخشد. برای رسیدن به دوران نظام ملی و مستقل یک مرحله ی مشارکت جهانی را نیاز مند هستیم.
برای جذب ظرفیتهای جهانی مناسب آنست که سازمان دولت بیش از پیش خودرا مهیا سازد. با شرایط کنونی و پینه پارگی در ساختار نظام و حاکمیت ملی، امکان حمایتهای جدی کمتر به نظر میرسد. مشارکت در دولت و دولت مشارکتی از هم متفاوت اند. هم دویدن بدنبال رضایت عموم در شرایط حاکمیت ما، یک بی هد فی محض است وهم آشغال ساختن نظام دولت ذ یل نام مشارکت با هیچ و پوچ. کما اینکه دولت موجود در هردو زمینه عوامانه و با مدارای نا سودمند و غیر سیاسی وارد عمل شده است.
با این نا بساما نی وپریشا نی سیا سی در مملکت کار اصلاحات وباز سازی از نتایج خوبی بهره نخواهد داشت. اما به بهانه ی یک تقلا ، بعنوان کوشش وجوشش انسا نی موارد ذیرین را در پنج ماده بدینگونه پیشنهاد می نمایم :
برای دولت
یک : برای امنیت عمومی: در مبارزه با تروریسم ( اگر این مبارزه جدی باشد ) نیروی مبارز ومسلح با همان فن و مهارتها لازم است . پیشنهاد آنست که سپاه رزم سریع بنام " انتی ترور" از نیروهای مقاومت ملی که عمدتاً دوره های سربازی و تجارب جنگ پراکنده وپارتیزانی را در سپاه زنده یاد " احمد شاه مسعود " دیده اند، تشکیل گردد. یک سپاه ده هزار نیروی چریکی مجهز با تمام ابزار کار مبارزه با تروریسم جدا از ساختار وزارت دفاع. این سپاه میتواند در چوکات ریاست دولت باشد!
نیروهای سابقه دار وزارت دفاع و پولیس بجای این نیروها میتوانند در صفوف اردو وپولیس وارد خدمت شوند. با این اقدام هم بخش عظیمی از افسران و منسوبان قوای مسلح صاحب سرنوشت میشوند وهم نیروهای مناسب مبارزه با ترور که در چوکات وزارتهای دفاع و داخله قسماً غیر مسلکی بوده اند به عرصه ی کار خویش بر میگردند.
برای تأ مین امنیت عمومی برنامه های درون نظام کاری را روبراه نمیکنند، تعین مرز های کشور در حوزه ی شرق وتدویر کنفرانس پنج جانبه با شرکت پاکستان ، ایران ، چین ، روسیه و ایلات متحده امریکا برای طرح یک پیمان دوجانبه و حتی چند جانبه با امضای طرفین درگیر و متضمن های اجرایی آن پیمان.
دوم : تشکیل بنیاد انسجام کشت خشخا ش. دولت در مبارزه با مواد مخدر نه تنها پیشرفت نمیتواند، بلکه در آن زمینه خودرا علاف خواهد کرد. منطقی ترین کار آنست که به منظور زرع قانونی آن سهمه ها تعین گردد. قانون کشت خشخاش باید پس از یک کار شناسی عمومی و تخصصی به پارلمان افغانستان وا گذار شود.
این سهمیه بندی وتعین محدودیتها از طریق شوراهای محلی قدرت دولتی، تولید این ماده ی مهم را قابل کنترول میسازد. این اقدام در چار چوب قرار داد های بین المللی با نظارت نهاد های خارجی و همین بنیاد مخدرات در مقیاس ملی میتواند انجام شود. لایحه ی مصوب پارلمان نظارت بر این امر مهم را آسان میکند.
سوم : مبارزه با فساد اداری. فساد اداری توان دولت را نا بود کرده است. هیچ وزیر و مرتبه دار دولت قادر نیست اداره ی خویش را تهذیب کند. البته درستش آنست که گفته شود وزیر قادر نیست با این بحران مبارزه کند! برخی وزرا خود عامل فساد هستند. فاسد فقط فساد گستری و فاسد پروری میکند. مبارزه با عوامل فساد شخصیت ملی و اقتدار نفس می طلبد واین عنصر در وزرای دولت کنونی بسیار شاخص نیست.
کمیسیون مبارزه با فساد موقتاً در هر وزارتخانه تشکیل گردد. و اشراف مطبوعات وکارکنان این عرصه یادداشتهایی را در همین زمینه ها به وزارت خانه ها بسپارند. وزرای مربوط در اجلاس نوبتی دولت مختصراً دست آورد کار خویش را در همین باب به مجلس عالی وزرا بصورت مکتوب گذارش دهند. کار آیی دولت فساد اداری را کاهش میدهد.
مبارزه با فساد بستگی دارد به مبارزه با تورم تشکیلاتی دولت. دردستگاه دولت برخی ادارات وزارتخانه ها بهر منطقی زایید و غیر ضروری هستند. انحلال آنها در تشکیل برخی وزارتهای دیگر ویا بازگشت دادن آنها به ادارات اولی آنا ن از مبارزه با فساد، مبارزه با مخدرات وحتی مبارزه با تروریسم هم کم اهمیت تر نیست.
وزارتهای، اقوام وقبایل یا سرحدات ، وزارت شهدا ومعلولین ، وزارت حج واوقاف ، وزارت عودت کنندگان ، وزارت جوانان، وزارت زنان ، وزارت مبارزه با مواد مخدر، وزارت پارلمانی، وزارت صنایع خفیفه و مواد غذایی . انحلال ویا الغای تشکیلاتی این وزارتخانه ها دست دولت را در برنامه ها ی کاری واجراات اداری آزاد تر میسا زد. زنان و جوانان نیروهای اجتماعی اند و میتوانند سازمانهای خودرا دشته باشند. برخی ازین وزارتها ریاست هایی بوده اند که نظا مهای مختلف بنابر سلیقه و لزوم ارتقای اشخاص گویا مهم و محترم فرما یشی تشکیل داده اند. کار شناسان صدارت سا بق این مساله را بخوبی میدانند.
با این اصلا حات تورم تشکیلاتی از میان میرود و کنترول اداره ساده تر میگردد. تشکیل سپاه ده هزار نفری از بحران مسلک در امور دفاعی میکاهد وتنقیض این وزارتها از بحران اداری. پس معنی اصلاحات اداری هم همین است. حالا مسلکی بودن و تخصص که همیشه با اهمیت است. کار دولت تشخص میخواهد.
چهارم : جامعه ی رسانه ها. تشکیل مرکز واحد مطبوعات ملی ومستقل غیر دولتی ویا جامعه ی رسانه ها ، شامل همه اشکال تبلیغات ونشرات کاغذی و امواج رادیویی بشمول تلویزیونها. این اقدام خود در انسجام جامعه ی رسانه ای دولت را برای اصلا حات بیشتر وکنترول هدف دار جامعه رهنمون میگردد.
ستاد سیاسی ( خانه مشترک احزاب ) : برای بهره گرفتن از باورها واندیشه های سیاسی در جامعه ازیکسو، و تنظیم سیستماتیک احزاب برای فشرد گی کمیت و کیفیت کار ایشان از سوی دیگر، میتوان خانه ی مشترک احزاب را تشکیل داد. اما این کار دولت نیست. دولت به لحاظ ارتباط کاری خویش با سازمانها واحزاب میتواند دراین زمینه نقش خوبی را داشته باشد.
فدراسیون سازمانهای اجتماعی ( فسا ): بهمین روش میتواند بنیاد مشترک کار و سازمانگری همه نهاد های اجتماعی نیز در یک محور بوجود اید. این اقدام در همگونی وهماهنگی همه سازه های جامعه یاری میرساند. شورای عمومی اجتماعی نیز میتواند دولت را در اهداف اجتماعی یاری کند. اجرای برخی وظایف دولت کار همین سازمانهای مورد نظر است. ازهمین باور است که بحران اداره وفساد اداری، بیکاری وناهماهنگی در جامعه داد میزند.
پنجم : منشور ملی .
برای مشارکت یافتن مردم بهر دلیلی در دستگاه اجرایی دولت و ارتقای قابلیت در همه سطوح جامعه ، باید دولت منشور ملی یا تعهد نامه عمومی مردم را به تصویب برساند. این منشور در هماهنگ کردن نیروها، احزاب وسازمانها، شخصیتها وافراد گوناگون این کشور راهگشا وهدف ملی و عموی قابل دسترس است. شرح کامل وشرایط آن در اصل مقالت موجود است.

ومن الله توفیق
رحمت الله بیژن پور






پیش نویس گفتمان کنگره ی جهانی تاجیکان
وهمه فرهیخته پارسی گویان سراسر جهان

بنام خداوند جــان وخــــرد
کزین برتراندیشه برنگزرد

کنگره
انجمن جهانی پارسی
درراه
( یگانگی پارسی- دری- تاجیکی )
یا
( فارسی زبان، دری گویان وتاجیکی سخن )

پیشنهاد تشکیل مثلث " اتا " ( ایران ، تاجیکستان و افغانستان ) یا پایه گذاری دولت فراگیر در جغرافیای خراسان بزرگ و یا هم باکمی کاستی ، برپا داری آریانای کبیر در برگیر کشورهای ایران ، تاجکستان وافغانستان وبرخی تبار های مردمی در کشورهای مختلف مرکز آسیا ، ازسوی بنیاد فرهنگ سینا در سال 1374 خورشیدی در کابل، به گوش کسی نرفت. البته همین آرزوی بزرگ بهانه یی شد ، تا ما و چند فرد دیگر روشنفکر ملی اندیش در انجمن ایران بزرگ وارد شویم.
پیشنهاد زیبای " مثلث فارسی " از سوی همدیار دیگرما ( فخر الدین خال بیک روزنامه نگار تاجیک ) یک آرزوی بزرگ ویک پی آمد سترگ فرهنگ ورجاوند پارسی در میان تاجیک تباران جهان است. اما به نسبت برخی مشکلات ، هنوز راه رسیدن تا آن دیار خوش بستر روزگار ، کوتاه نیست. من باهمباوران دیگرم درسال 1374 خورشیدی، نخستین پیش گویی وشرح چنین آرزویی را بنام " مثلث اتا " یعنی ایران ، تاجیکستان و افغانستان پیش کشید یم . درآن روزگار به خواهش مردم نا قرار ودولت نابکار ما، کسی اهمیت نمی داد ودر زمینه ی آن هدف فراملی و فرهنگی نیز پیامی برای پذیرش ویا نه پذیرفتن آن ، بما نرسید.
پیشنهاد خوشبینانه در آرزوی تشکیل ساختار یگانه ویاهم به گونه ی کنفدراسیون دولتهای آسیای مرکزی ، و پیوستن به فرهنگ دیرین سال آریانا یا همان ایران بزرگ، که فراگیر اقوام مشترک و گوناگون این گستر تاریخی است ، به اندیشه های الگویی از اروپاییزه شدن و ویا گلوبالیسم دوران کنونی پیوند میرساند. با این وجود هدف انجمن جهانی پارسی ، با " مثلث " پارسی یکسان نیست. این دو پیشنهاد و همین دو دیگاه سر انجام به حقیقت خویش نزدیک خواهند شد. اما مشکلات ملی دراین کشورها و نا بسامانی حوزه ی زبان پارسی با شرایط دیگر، خوشبینی برای ایجاد دولت واحد را اندکی پیش از زمان مینمایاند.
دو شیوه ی نگرش دراین آرزو نمودار است : یکی آنکه جهان امروز بسوی تفاهم و تساهل میرود، اقوام بسوی یگانگی و باهمی راه گزیده اند، دوران گذشته گرایی به نسبت جدایی خواهی از جریان جهانی شدن بهر مرادی که باشد؛ سپری شده است . دیگر اینکه اندیشه سفر به فردا با داشتن پای در گذشته ی سخت وپر آسیب از نا وارستگی و دریافت نه چندان درست و حتی نادرست بینشمندان این اندیشه علامت میرساند.
کنگره ( انجمن جهانی پارسی ) مرکز یگانگی، همپایی و پروردگی ایل وتبار پارسی سخن و پاره اقوام خورد وبزرگ دیگر با زبانهای دیگر، اما ریشه ی مشترک ایشان به فرهنگ پارسی خواهد بود. اکنون پس از ده سال اندیشه و خیال، از برخی گفته ها در آن برنامه گذشتم وبه چند پیشنهاد تازه ونوین رسیدم. اندیشه و پنداشت های من درهمین زمین مشترک فرهنگی وتاریخی است ، که در روزگاران دراز، از یگانگی و جاودانگی به چندگانگی و جداسری کشیده شد. اکنون در سخن گوناگون برای همه ارزشهای آن کهن دیار؛ تاق ورواق دیگری میزنند. زبان مشترک مارا که در سه نام ( تاجیکی، دری و پارسی ) هویت تاریخی و یکسان دارد، کوشش میکنند برنتابانند واگر بخواهند توانست بگونه یی بخشهایی از آن را بر اندازند.
سازمان جهانی پارسی گویان ( انجمن جهانی پارسی ) که در آینده های دور ونزدیک یک نهاد فراگیر وفراقومی نیز خواهد شد، در قلمرو مدنیتهای آریایی و ایران بزرگ وباستان، با مرکزیت ایرانویچ ( حوزه تاجیکستان امروز از پامیر وبدخشان درشرق، تا ورارود و خوارزم وگنجه درشمال، شمال هند وسند وکشمیر درجنوب، وآبهای شور خلیج فارس درغرب ) بر بستر بزرگ تمدن وتجدد بشری پیوند خواهدداشت . چگونه پیوستن و گسستن از این سازمان ونهاد فرهنگی بزرگ ، در بیان نامه انجمن جهانی گفته میشود.
من مواد ومفاد این بیان نامه را خامه کرده ام. اما این نوشته ها می باید در یک نشست فرازمند و کلان به پیشگاه کسانی که شایسته ودانسته شناخته شوند، دوباره خوانی گردد، تا مگر اندیشه های دیگران بر آن بیش آید ودرون مایه و جان سخن به پیوند ویگانگی برگردد وآنگاه همگان را سود ی از دریافت سزاوار باشد، تا در کرسی باور بنشیند.
درهمین جا میخواهم بیک نیاز دیگر نیز اندیشه وباور شمارا برگردانم. این کنگره ازنوع اصطلاح فرانسوی آن نیست ، من ازین واژه آن بیان را مراد کرده ام که در زادگاهم ( درواز ) بکار میرود. پوشش یالایی دیوار یا بر فراز دیوارهای بلند گرداگرد حیات خانه و باغ و... را میگویند. سازمان سه برجه وسه کنجه که فراورده های هرسه زبان یگانه را درسراسر زمین گستردنی است ، همین انجمن جهانی بنام باور سازترین بخش مدنیت بزرگ آریایی میتواند بود.
تاریخ خروشان ودر خشان دیروزین خراسان ( خورآ ستان ) و پیشینه ی دیرینه ی سرزمین آریانا ی بزرگ با تنوع قومی و تکثر فرهنگی، نیز بخش دیگری از هویت و مزیت پیکر پر لنگر این سازمان است. هراز گاهی چنین به نظر میرسد که در یگانگی و برگشتن این سه دولت برای تشکیل ساختار یک حاکمیت فراگیر و بزرگ ، کمبود مواد مورد کار برد در برنامه های انکشاف و توسعه سیاسی - اقتصادی را کاهش میدهد. مو جودیت نیروگاه های برق و امکان استفاده بیشتر از انرژی برق و تولید بیشتر این انرژی در حوزه های شمال ، پایگاه صنعت و فن آوری را توسعه می بخشد.
مردم وا قوام گوناگون در این کشورها هنوز مانده اند که بصورت تنها و تک قومیتی اداره کشورخودرا داشته باشند، یا آنکه به حضور ووجود دیگران نیز بیک نسبت بسیار اندک تمکین نشان دهند. ازهمین هویتهای نا درست و مشروعیتهای نا صواب که بیشتر جلوه ی استبداد داشته اند، حس بیگانگی قومی بو جود آمده است. از همین انگیزه ها ست که هرکه دراین کشور ها حاکم میگردد، پس ازمدتی مورد نفرت مردم قرار می گیرد وهرکه بخواهد بر قدرت نزدیک شود ، به دامن کشورهای بزرگ وقدرت مند پناه می برد تا در هنگام باز گشت و تشکیل دولتهای وابسته مردم را از نیروهای حامی خویش بیمناک سازد.
ازین باور تشکیل دولت مشترک ، پیش از روشنگریهای سودمند و کار آمد اندیشه گران بیدار آب در هاون کوبیدن است. انجمن جهانی پارسی که پایگاه مشترک همه اندیشمندان و بینشگران آگاه در سراسر جهان خواهد بود، می باید بر گزاری گنگره موسس آنرا تدارک کند. تنها انجمن جهانی میتواند، روان پاک و پاکنهاد اقوام همزیست در این سرزمین ها و سایر اقوام دیگری که به زبانهای غیر از فارسی سخن میگویند را ، درراه تشکیل دولت مشترک اما در وسعت بیشتر توجیه و روشن سازد. هنوز اشکالات کار و دشواریهای بسیاری که درراه موجود است برای بررسی آن اندیشه نشده است.
صد ابته دشواریهای نا همگونی و نا هماهنگی در فرهنگ اجتماعی این اقوام وپاره قومیتهای بیشتری که دراین کستره بسر می برند ، خود نخستین سنگ ممانعت در راه انجام این هدف بزرگ است. اما آرزوها نیز اندک و کوچک نیستند ، اگر انجمن جهانی بتواند با فعا لان کار تبلیغاتی و روشنگرانه درجهان سراسری گردد، بیگمان هدف ما به نشانه های شدنی بودن برابری پیدا میکند. همین انجمن خود نشان خواهد داد که راه وروشهای ما برای رسیدن به یگانگی در زبان و ساختار حاکمیت این جغرافیای کهن اعتبار کار ساز و کار آمد خواهند بود؟
ما با ناهمگونیهایی که در تمام زمینه ها ی اقتصادی ، سیاسی- اجتماعی ، فرنگی تاریخی، دینی- مذهبی، ملی و اندیشگی داریم، به همان نسبت مشترکاتی هم داریم که امید به جان گرفتن این اندیشه را سزا واری بیشتر است. تاریخ برابری و برادری، ریشه های یگانه در زبان و میراث فرهنگ و تمدن کهن، دین و ارزشهای باوری مشترک و اشنایی با سرگذشت وسرنوشت تاریخی اقوام گوناگون این سه سرزمین وکشورهای دیگر همسایه با آنها.
هرکه در این جهان شامل خانواده ی مشترک ما باشد، یا بتواند به گونه ی درست از درخت گشن شاخ وپر ریشه ی زبان وفرهنگ پیراسته ی تاجیکی، فارسی و دری بهره گیرد ویا آن را بکار ببرد، دراین کنگره شامل میشود. افزون براین پله ها وهفت خوان پارسی، بایستن دیگر آنست که از آموزش و دانش خوب برخوردار باشد. به " یگانگی این سه زبان یا سه گانگی این یک زبان " در سه حوزه وبخشی از مرکزگیتی پرستار و پاسدار بماند، شناسنامه کنگره را که بگونه ی پاسپورت اما در چند برگ تدارک وچاپ خواهد شد، سزاوار میشود. پیش نویس شناسنامه وجود دارد، اما بایستی ازافراد دانشمند و ودانای پر هنر دراین اندیشه ، پیش از نشست اندیشه گران کنگره ، پذیرش بیاورد.
در پشتی ونمای بیرونی این دفترچه ، تصاویر پایه گذاران ادبیات ، فلسفه ، شعر، موسیقی، نجوم ، پزشکی وطبابت و سپهسالاران بزرگ وسنگین نام ما از گذشته های دور تا امروز چاپ میگردد. این دفترچه با یک قیمت ساده به داوطلب شامل بودن و خدمت در کنگره ، داده میشود. دفترچه باید بی یگان مشکل مانند اوراق بهادار به سمبولهای درشت ودرست از نامدار ترین یاد گارهای مدنیت یگانه و پرزمینه ی فرهنگ پارسی- تاجیکی همراه باشد. من باور دارم که نخستین عکس های پشتی دفترچه وهر سند دیگر کنگره، میتواند از سه نفر ( رودکی، رابعه وفردوسی ویا ده ها سه نفر دیگر... ! ) آراسته گردد.
اگر به تبرک وپاک پنداری چهاردهمین سالگشت جشن بزرگ آزادی تاجیکان ( 2005 - 1991م ) ازهمین روزها برای بر پاداری این سازمان دست در کارشویم ، با آنکه کمترین کار وتکاپو را داشته باشیم، بازهم تا پایان امسال ده هزار نفردر لست وفهرست دفتر کنگره جهانی تاجیکان شامل خواهند شد. من تاجیکان و پارسی گویان ودری زبانهای عادی وغیر روشن بین را دراندیشه ندارم. هدف من از از کسانی میباشد، که در هرجای جهان هستند، بسیار پر انرژی، باورمند، کارساز، کنکاشگر، سازمانده، باخبرو بیدار، پر تکاپو و آگاه ودانا هستند. یکی از راه های درست در شیوه ی مشکل شناسی آنست که مشترکات را فهرست کنیم و ناهمجوشی هارا نیز بی نشانه نگذاریم. از کل موارد ده گانه در زمینه های بهم پیوستن ، با هشت گوهر اساسی وپایه باهم ساز گار آمدنی هستیم . تنها تفاوت مذهب و نظامهای اداری گوناگون با چند بابت دیگر مورد گفتگو خواهند بود. در ساختن انجمن تنها زبانها وچند زبان خاص دیگر در این کشورها بستر کار ما اند، اما در تشکیل دولت یگانه " مثلث پارسی " موجبات بسیاری هست که میتواند انرژی مارا ببرد و دست آورد کار انکار از اجرای آن برنامه باشد. خیلی خرد مندانه است که مشکلات و اسانیهارا درجه بندی و نشانه گذاری کنیم.
اگر بخت یارشود وروزگار بر مراد آید، دهها هزار انسان شوریده دل وسرگردان این آرزوها در کشورهای اروپایی، کانادا و آمریکا، آسترلیا و زلاندنو، روسیه وقفقاز، آسیای میانه ، هند وسند ، خاورمیانه و دور و دیگر جاهای گیتی، به این سازمان بزرگ فرهنگی جهان همراه میشوند، ودرهرماه اگر کمک ودستگیرانه پولی برای کنگره بپردازند، میشود ملیون دالر!
این بیان بگونه ی بسیار روشن در آیین نامه جا گرفته است. هزینه ودارایی مالی " سازمان جهانی فارسی گویان" ( انجمن جهانی پارسی ) که غیر از درامد یار پولی( حق العضویت ) باشد، شاید بیش از اندازه ی گفته شده درامد داشته باشد. دولتهای مدد رسان وکشورهای پشتیبان در کارنامه ها و برنامه ها هماهنگی و همگامی فراوانی خواهند نمود.
ویژگی و بر جستگی آنانی که میخواهند در این سازمان از پایه گذاران باشند، آنست که دید گاه ، اندیشه و دانش خویش را برای روبراه کردن زمینه های کار برگزاری بیان دارند وبگویند ، تا چه اندازه میتوانند رگه های کار و سنگهای بنیاد اعتبار را درزمین سازمان بگذارند. شما وهر پارسی گوی ( کسانی که قادر اند فارسی – دری ویا تاجیکی سخن بگویند ) دیگری که برنامه ی روزواره برای نشر وپخش زبان تاجیکی، دری وفارسی را داشته باشد، و البته بااین جنبش اندیشه سازو فرهنگی بزرگ سازگاری کند ، میتوانند درراه شناساندن این آرمان فرا ملی وفرامرزی همگستر و همباور شوند.
دامن گفتمان سازمان سازی و کنگره گری را به شما واگزار میشوم وازشما خواهش میکنم، اندیشه کنید و درراه یگانگی فرهنگ پهناور وپر دامنه ی پارسی وتاجک تباری گپ های خویش را یکسان و یکریز بدارید. من نیز آماده هستم برای هر پرسشگر دراین بسترفراگستر پاسخ بدهم وراه های رفتن و رهنامه های یافتن را ، یکجا باشما سروران فرهیخته وفرهمند، گمان زنی کنم.
یک پیشگویی ودرست کرداری در راه و اندیشه این آرزو ی بزرگ موجود است. اگر بر آن اندیشه انگشت گذار نشویم، برخی بد اندیشی وگمان پزی بر سرراه این باور پدیدار میگردد. آن آتش سوزنده که در برابر ماست ، نا پایداری و ایستایی ناپذیری کسانی است که شاید، هنوز در فرهنگ راستی به ره آورد درستی نگاه نکرده اند. آن سرورانی که درهمه دوران زندگی سیاسی- فرهنگی خویش مدارای بی پی آمد وجبن کهن مرده ی درون نا پایدار شانرا نرسیده اند!
سازمان جهانی پارسی گویان یا هرنام ورسم دیگری که بران بگذارند، در نگهداری مرز خود شیوه ی نیک گفتاری ، درست کرداری ، پاک پنداری وگوهر آفرینی را بر کینه توزی، بد انگاری ، خوار شمردن، ناباوری، خصم خوانی، کژ رفتاری، ناروا داری و همه بیماریهای نا بکار این روزگار ؛ پیروی خواهد کرد و گروه یکم را بر گرههای دوم چیره خواهد ساخت. ازروی بزرگی و هنر آفرینش ،هنگامی که به خوانش این فراخوان دست یافتید، همه نگرشهای سودمند وپر قوت خودرا برآن یکی کنید. این نامه نوشتن را مرادی نیست مگر برای آگاهی شما دانشمندان و سروران فرهنگ دریای پر نهنگ ایران زمین !
تمنا دارم آفریدگار انسان وجهان شمارا پیروز گرداند و سربلند وسر فراز باشید. با درود وسپاس به شما بزرگان کوه پایه های پامیر وهندوکش والبرز وزاگروس وقفقاز ودشتهای نام بردار فلات ایران زمین ! شمارا باشد شکوه و شایگانی !
شمارایار
بیژن پور ( آآبادی )



قسيم اخگر

در ادامه ی " گله های سراسر جهان متحد شوید"ا
نوشته ی عالمانه ی استاد سپنتا؛ در شماره ی 66 نشریه ی وطندار باوجود اختصار وایجاز و شاید امساک و نا بگوهایی که در آن وجود دارد؛آموزه هایی را واجد است که در کمتر نوشته ای به این کوتاهی میتوان یافت و خواند. باوجود آن این نوشته ناتمام است وانتظار آن بود که حضرت ایشان در پاسخ به پرسشیکه درپایان مقاله ذهن شان را به خود مشغول داشته است نیزانگشت و قلم رنجه میکردند وادامه میدادند. بعید به نظر میرسد که استاد و پژوهشگرصاحب نظری مانند ایشان با نگاه دقیق و ذهن روشنی که دارند از پاسخ گفتن به سوالی که در آخر مقال مطرح کرده اند عاجز باشند .کما اینکه مروری دقیقتر بر نوشته ی خودایشان میرساند که استاد سوال خود شان را کاملاً هم بی جواب نگذاشته اند و بصورت سر پوشیده وشایدمحتاطانه پاسخ گفته اند . استاد در آخرین پاراگراف مقاله ی شان نوشته اند که: پرسشی که ذهن مرا بخود مشغول نگهمیدارد اینست که چگونه انسانها میتوانند، شرف شهر وندی را باذلت گوسفندی عوض کنند؟ البته استاد میدانند که شرف شهر وندی چیزی مثل نکتایی یاعمامه نیست که پوشیدن یا نپوشیدن آن به اختیار و اتتخاب افراد مربوط باشد . یا نام نیست که کسی بر خود بگذارد و اگر نگذاشت تعجب برانگیزد. آنهم در کشوری که حتی در قانون اساسی اش ؛ افراد تبعه (همان رعیت سابق یعنی گله ) به حساب می آیند و نه شهر وند (که اساتیدرسمی ادب و حقوق و سیاست آنرا واژه ای ایرانی ووارداتی میدانند و در ردیف واژه های ضاله ای مثل دانشگاه ودانشکده ؛ غیر ملی و چه بسا ضد ملی). استاد سخنش را با نقل قولی از مانیفست حزب کمونیست "پرولتاری سراسر جهان متحد شوید." آغاز میکند ودر تشابه با آن طنز وکنایه ی "گله های سراسر جهان متحد شوید" را عنوان می کند تا در قدم اول خواننده را مطمئن سازد که نویسنده نه چپ است و نه مارکسیست و انقلابی وخواننده با اطمینان میتواند به خود جرأت خواندن وحتی پذیرفتن مقال ایشان را بدهد. به عقیده ی من که هیچگاهی مار کسیست نبوده ام و حتی آن زمانیکه کمونیزم و مارکسیزم مد روز بود و یک نقل قول از لنین واستالین درمیان مارکسیست های دوامامی و چار امامی و پنج امامی وشش امامی افتخار انتساب به طایفه ی روشنفکران را به ار مغان می آورد از این افتخار بی نصیب ماندم ، منصفانه وجوانمردانه نیست که کسی با مسخره کردن گفته ای هر چند نادرست ازفرزانه آزاده ای که رهایی انسان تنها دغدغه اش بود؛ مخاطب یابی کند. امروز که ورق برگشته است ،بسیاری از چپی های تند و تیز دیروزی در پرداختن به هر کاری وقبل از هر چیز میکوشند با ایجاد استحکاماتی در منتها الیه جبهه راست خودرا واکسینه کنند و در برابر حملات احتمالی مخالفان ؛ مأمن امنی بیابند از اینرو مجدانه میکوشند بصورت آبرومندانه از گذشته اظهار ندامت نمایند وحق وناحق به مسخره کردن و گاهی دشنام دادن به راه ورسم ومعلمان ومرادهای دیروزی شان بپردازند . چنانچه یکی از چهره های شناخته شده ی سوپر چپ که با غرش اولین طیاره ی ب-52 دموکرات شده است، در همین انتخاباتی که گذشت در زیرنشان انتخاباتی اش که به تصادف دو دست پهلوی هم برآمده بود نوشته بود که : نشا ن انتخاباتی من دودست دعاست که به در گاه رب العزت بلندشده است و از خداوند برای مردم افغانستان صلح و امنیت و.................. می طلبد . میترسم چنین گمانی در مورداستاد نیز ایجاد شود. که میدانم شأن ایشان بالا تر ازاین است . چنانچه در همین نوشته و در اولین پاراگراف ، تهی کردن روح انتقادی و دمو کراسی خواهی از اندیشه ها ی آن دو بزرگوار توسط بلشویسم و آنانکه توهم درک تئوری انتقادی آن دورا داشتند را مورد اشاره قرار میدهد ونشان میدهد که بین او (نویسنده) و توابینی که دمو کراسی را با دشنام دادن به کذشته ی شان آغاز میکنند ، شباهتی وجود ندارد.از نوشته ی استاد چنین بر می آید که تبار گرایی توسط شکستی های چپ و راست که از قضا هردو طرف انتر ناسیونالیست نیز بودند ودرگذشته نوعی رسالت جبری برای خود احساس میکردند ، رونق گرفته است وهمین ها هستندکه امروزه علمبردار ناسیونالیزم تبار گراشده اند. این ادعا نادرست نیست ؛اما یک کمبود دارد و آن اینکه این جریانات قبل بر این نیز چنین بودندو در گذشته نیزانتر ناسیونالیزم را در خدمت همان ناسیونالیزم تباری بکار میگرفتند. چنانچه علت بسیاری از انشعابات وفراکسیون بازیهای حزبی اینها ،گرایشات منطقوی وسمتی و نژادی بود. این چیزی نیست که استاد زآن بیخبر باشد. اما اینکه چرا خود را به بی خبری زده اند!! برای اینست که در آنصورت نوشته ی شان جهت دیگری می یافت و به نتایجی خلاف آنچه توقع داشتند میرسید. این درست است که شکستی های چپ وراست که بنابر دلایلی واز جمله فقر وافلاس علمی وفرهنگی ووابستگی مزدور منشانه به از ما بهتران به شکست مواجه شدند،در جستجوی ایدئولوژی دیگری که هستی شان را از خطر برهاند وتوجیهی برای ادامه ی موجودیت سیاسی شان عرضه کندوبی آبرویی وافتضاح شان را به فراموشی بسپارد ونه فقط ازانان اعاده حیثیت کند که بالا تر ازآن امکان غلبه بر تزلزل موقعیت های در حال زوال شان را به آنان بدهد بر آمدند. اما آیا همه ماجرا همین است؟البته استاد خیلی شتابزده و موجز،پیش زمینه ها و برخی از عوامل ذیدخل را برمیشمارد،اما در قسمت های بعدی نوشته آنها را به یادنمی آورند ونمی خواهند بگویند که تداوم همان عوامل و تقویه آنها به اشکال دیگر و امروز نه زیر عنوان اسلام یا کمونیزم بلکه در سایه ی لوای دمو کراسی و "ملت سازی "و " دولت سازی"در دستور کار است . کیست که نداند آنچه بنام باز سازی یاد میشود احیا و تجدید وترمیم همان روابط و ساختار های سنتی وروابط قدرت است که از کودتای ثورواوجگیری مقاومت ضد شوروی تا سقوط طالبان تدریجاً از هم گسیخته بود. درنتیجه ی همین روند بود که ناسیونالیزم تباری رونق بیشتر یافت.یا بهتر است گفته شود که سررشته داران امور برای پیشبرد اهداف شان رونق بخشیدن به تمایلات جاهلانه ی تبار گرایی را ضرورتی یافتند ،که از یکسو آنان را قادر به ادامه ی حاکمیت شان می ساخت وازجانب دیگرتوجیهات لازم را برای عملکرد های ضد مردمی شان آماده می کرد.چنانچه از اغاز اداره موقت تا حال و در صد ها مورد ماشاهد نقش دولتیان در تشدیدگرایشات قومی وزمینه سازی برای آن هستیم.این موارد در نوشته ی استاد سپنتا مورد آشاره قرار نمیگیرد.به آسانی میتوان با استاد توافق کرد که"نژاد گرایی به عنوان جریانی نیرومندبر قلمرو فرهنگ وسیاست کشور سایه انداخته است وبه یک گفتمان بدل گردیده است. گفتمانی که به حق آنرا گفتمان گله گرا نام داده اند. اما این فقط کمونیستها و یا مجاهدین نیستند و نبودند که چنین گفتمانی را شکل دادند ، بلکه کنفرانس بن تحت فشار وارده از جانب پاکستان نیز بر آن صحه گذاشت. همان زمان بود که پرویز مشرف از حق ریاست جمهوری یکی از اقوام افغانستان سخن به میان آورد وهمین موجب روی کار آمدن آقای کرزی شد. به این ترتیب آنچه را استاد گفتمان گله گرایی می نامند در تشکیل حکومت ،تدویر لویه جرگه ها، تدوین قانون اساسی،تنظیم سرود ملی، انتخابات ریاست جمهوری و سپس انتخابات پارلمانی و انتصابات مشرانو جرگه و در نهایت انتخاب رئیس ولسی جرگه به عنوان ضابطه ای مسلط بکار گرفته شد، که کوشش ناکام آقای کرزی در به ریاست نشانیدن آقای سیاف یک نمونه ی روشن آن است. آقای محقق بصورت نا خواسته در مصاحبه با تلویزیون طلوع افشا کرد در ائتلافش با سیاف تشویق (بخوانید درخواست یا دستور )آقای کرزی نیز دخیل است. از قضا پس از شکست سیاف – محقق، آقای کرزی نیز با ستایش از اقدام آقای محقق در ائتلاف با سیاف به نوبه ی خود از این راز مگو پرده برداشت. آقای کرزی در همین اظهار نظرش نشان داد که تعریف وی از وحدت ملی تعریفی ست کاملاً قبایلی و عقب مانده و خان خانی وبه تعبیر استاد گله گرایانه . زیرا این در نظام خان خانی و قبایلی ست که اتحاد و دوستی سرداران قبایل و بر عکس دشمنی و مخالفت آنان، معیار است. از قضا در همین شماره نشریه وطندار و در اولین صفحه ی آن ، نوشته ای زیر عنوان "حرکت آقای محقق گامی بسوی وحدت ملی" به چاپ داده شده است که در سطر سطرآن ، گفتمان گله گرایی مورد انتقاد استاد موج می زند. هنگامی که لشکر خونخوار طالبان با کشتن و سوختن و ویران کردن بسوی شمال در حال پیشروی بود ،اعلیحصرت طاهرشاه خان که هنوزبه بابا یی نرسیده بود، از قتل عام و نسل کشی آنان صدای گام هایی بسوی وحدت ملی را شنید و اعلام کرد. نمیدانم چه رمزی وجود دارد که هر گام اکابر گامی بسوی وحدت ملی به حساب می آید، اما باوجود اینهمه گا مهای بلند ما به سرمنزل وحدت ملی نمی رسیم. پرسوناژهای وحدت ملی درنگاه آقای کرزی ، سران قبایل هستند ووطندار نیز در تو جیه همین باور است که به تفسیرفرمایشات ولینعمت خویش می پردازد و به اعتبار"اگر شه روز را گوید شب است این –بباید گفت اینک ماه و پروین" خوش قلمی میکند، که نمیشود انتظار دیگری از وی داشت زیرا بقول دانشمندی هرکسی سخن همان جایی را میزند که از آنجا نان میخورد. آنچه واقعاً از ارزش نوشته ی استاد می کاهدهمین است که ایشان فقط یک جانب قضیه را میبینند و طرف دیگر قضیه را که بخصوص در اوضاع وشرایط کنونی پیش آهنگ علمبرداران تبار گرایی ست از قلم می اندازد ودر عوض از خودش میگوید که : من به مثابه شهروند جمهوری ، خودم را به هیچ تبار وهویت گله ای منسوب نمیدانم، بر این باورم که فقط انسان وتعهد او به همنوعان و پاکیزه گی وعفت سیاسی اوست که او را مورد قبول یا رد می سازد.سخن زیبا و آرمانی و کاملاً متعالی ست اما چه چیزی را در اینجا اثبات میکند! استاد در برابر کدام اتهام واز جانب چه کسی از خود دفاع میکند؟ شاید استاد میخواهد بگوید که هرچند مشاور رئیس جمهور است در این رابطه مسئولیتی بر عهده ندارد زیرا زمینه ی کارش روابط بین المللی ست. یا اینکه موجودیت خویش را بعنوان مشاور، دلیلی برای اثبا ت اینکه در بالا ها چنین چیزی وجود ندارد گرفته اند. اما موجودیت یک یا چند نفر شهروند چه چیزی را اثبات میکند؟آقای کرزی و وزرا وشرکایش نیز شهر وند هستند و حتی بالا تر از شهر وند ، کشور وند هستند (لطفاً وند را به معنای مجاهدی آن نگیرید و با فند هم اشتباه نکنید.) ظاهرشاه وخانواده اش نیز همیشه شهروند بوده اند وحتی در زمان امیر کبیر آهنین ضیا المله والدین مقررشده بود که هر فرد خانواده محمد زاییان از زن ومرد وکودک معاش ماهیانه داشته باشند.این بر علاوه سایر امتیازاتی بود که اهل بیت داشتند. استادبدون شک همانگونه هست و می اند یشد که گفته است اما در مجاورت چند قدمی ایشان کسانی هستند که سردار به حساب می آیند و به همین اعتبار میتوانندارگ سلطنتی را رهنمای معاملات درست کنند وآنچه را که در طول حکومت خانوادگی تاراج و انبار کرده بودند به لیلام بگذارند. آیا استاد میتوانند در تذکره ی خویش بنویسند والا حضرت سردار رنگین دادفر اسپنتا!! میدانم که استادهیچگاهی چنین نخواهند کرد زیرا عنوان استادی بالا ترین و شریفترین عنوانی ست که دارند.اما اگر خدای نخواسته بخواهند آیا میتوانند؟ آیا استاد واقعاً شهروند هستند؟ اگر هستند چرا با وجود فضیلت علمی وشرافت و شایستگی وپاکیزگی شان از اعطای منصب وزارت به ایشان دریغ میشود و در مشاور خانه ای که اغلباً مشروطی های کورس اکابروبرخی از متهمین به ار تکاب جنایات ضد حقوق بشری ،درآن جا داده شده اند ،مصروف مشوره نویسی شده اند.استادمیتوانند خود را شهروند احساس کنند. بی تردید ایشان در این احساس صادق هستند، اما با درد و دریغ که این احساس در ایشان صادق نیست . این احساس یک احساس کاذب است و واقعیت ندارد زیرا در نظم ونظام قبایلی نه فرد وجود دارد ونه شهروند. البته تمام کسانی که ازآنسوی ابحار صادر شده اند نیز شهروند هستند و آنانیکه تفنگ دارند نیز، من واقعاً نمیدانم استاد به کدام اعتبار خود را شهروند به حساب می آورند! که نه تفنگ دارند و نه صادر شده اند.حضرت استاد ! شهروند کریم آقا خان است که میتواند جاده های جلو هوتل کابل را برای چند روز ببندد، نه آن راننده ایکه باید نیمی از کابل را دور بزند تا به مقصد ی برسد که دوصد متر دورتر نیست. یا آن زن در حال زایمان که در تکسی درد می کشید. شهر.ند زلمی خان خلیل زاد است که گاهی به جای رئیس شما دستور میداد و تصمیم می گرفت و برنامه میداد ورئیس هم سخنگوی او میشد. مقاله ی استاد از لحاظ نظری ، تردید نا پذیر است بویژه آنجا که وجه مشترک تبار گرایان را فهرست میکند ویا از پی آورد های و حشتناک منطق گله گرایی و از جمله ار جح شمردن جنایتکاران وقاتلان خودی برافراد وشخصیت های نیالوده وشریف غیر خودی صحبت میکند. نکته ای را که استاد میتوانستند به عنوان حسن ختام نوشته ی شان یادآورشوند این است که : کاسبکاران ومنادیان تبارگرایی ،خود به آنچه تبلیغ و ترویج میکنند ذره ای باور ندارند ودر عمل نه فقط بر قوم وقبیله ی خویش ترحمی ندارند،که در صورت لزوم به سادگی همراهان یاران شانرا ترور مینمایند و بر قوم و قبیله ی حویش همان را روا میدارند که بر دیگران.مفهوم خودی برای گله گرایان در نهایت امر به خانواده و فامیل تقلیل می یابد ودر نهایت به شخص، محدود میشود . در همین هنگام است که با چشم پارگی عجیبی ،همدست و همداستان با کسانی می گردند که تا دیروز در خصومت و دشمنی با او هزاران نفررا به کشتن دادند تا کسب وجاهت نمایند.اما آنچه مردم را وامیداردتا از چنین رهبرانی اطاعت نمایند ترس ازبی هویتی ست. زیرا در جامعه ی قبایلی این افراد نیستند که دارای هویت هستند. در چنین جوامعی افراد خودرا ناگزیر از پناه بردن به هویت موهومی می بینند که صرفاً در تبار گرایی تعریف میشود. بنابر این در برخورد با انحرافات تبار گرایانه و نژاد پرستانه ، لبه ی تیز مبارزه باید متوجه آن سیاست ،فرهنگ ، نهاد ها و اداره ای باشد که بقا و استمرار مناسبات وروابط قبایلی را تضمین کرده اند و می کنند. آن سیستم ونظامی را باید افشا کرد ومورد حمله قرار داد ،که با ایجاد غرور کاذب و خود برتر بینانه در یک قوم عملاً آنانرا نژاد برگزیده معرفی میکند ودر واکنش به این تعامل اقوام وطوایف دیگر را بسوی تبار گرایی میکشاند تا برای مقابله با عقده ی حقارتی که در برابر نژاد بر گزیده دارند سرداری از تیره و تبار خویش بیابندو بر فرق سر بنشاند وهمه چیز خویش را به او هدیه کند و بانفی خودش خودش را در سیما و قامت سردار خویش اثبات نماید. اگر هم نیافتند ،می تراشند و می سازند. استاد می نویسدکه " بر این باورم که فقط انسان وتعهد اوبه همنوعان و پاکیزگی اوست که اورا قابل قبول یا رد می سازد. البته این تجربه ایشان در دانشگاه آخن است ، ولی در افغانستان هیچگاهی چنین نبوده است. در این جا سیاست پدر مادر و بهتر است گفته شود خواهر و مادر نمی شناسد وتعهد نشانه ی پا بندی به ایدئولوژی به حساب می آید که فقط انسانهای ما قبل مدرن و روستایی میتوانند داشته باشند.حتی جوانمردی ووفاداری و برسر پیمان ایستادن جزو اخلاقیات بدوی ،شمرده میشود .از همینرو اکابر سیاسی ما هر روز پیمان تازه ای می بندند وروز بعد آنرا میشکنند.در این مرز بوم انسان به اعتبار اینکه انسان است ،هر گز حرمتی نداشته است وهنوز هم نیافته است. آیا حمایت آقای کرزی از استاد سیاف بر اساس همان معیار ها یی بود که استادبر می شمارند، یا قومیت و قبیله گرایی ؟ آیا استاد از سیاست فیلمرغی سردار هاشم خان خبر دارند که گفته بو د مردم افغانستان مثل فیل مرغ هستند که اگر گرسنه باشند با یک مشت ریزه نان میشود آنانرا به گرد خود جمع کرد و اگر سیر باشند بر عکس. استاد حتماً این روایت را از زنده یاد غبار خوانده اند که اعلیحضرت نادر شاه خان هنگام عبور از کنار مرقد مرحوم!! مغفور! جنت مکان خلد آشیان! یعنی امیر عبدالرحمن خان وپس از اتحاف دعا بر روح آن امیر آهنین به اطرافیان گفته بود که این مرد بزرگ مردم افغانستان را خیلی خوب شناخته بود ومیدانست با آنان چه رویه ای داشته باشد .دراین کشور رد یاقبول هیچکس بر اساس تعهد وپاکیزگی سیاسی نبوده است که دیده اید و می بینید تا حال بر عکس است. در کابینه و حکومت و منصوبین مشرانو جرگه و منسوبین وزارت ها و ریاستها نه تعهد بلکه تفنگ نه پاکیزگی بلکه پول ؛نه وارستگی بلکه وابستگی به قدرت یا قبیله معیار است.
پایان
لينک مرتبط به اين نوشتار
دوکتور رنگين دادفر سپنتا :
آنانی که می خواهند بگويند " گله های سراسرجهان متحد شوید"

چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴

تساهل از ويژگيهای جامعه مدنی
این مقاله برای اولین باردرسال 1999 نگارش یافته ودرسال 2000 درفصلنامهء فرهنگ آریانا ارگان نشراتی انجمن پاسداران فرهنگ آریانا درشمارهء (7-8-9 )، شهردوشنبه بچاپ رسید. اما، بادرنظرداشت تازگی ومطابقت آن باشرایط کنونی، لازم دیدم تا ازین طریق بدست نشرسپرده شود.

دکتورسینا دلیری
تساهل يكي از ويژگي هاي جامعه مدني


هركي ناموخت ازكذشت روزگار
نــيز نـامـوزد زهــيچ آمــــوزگار
"رودکی"

زندگي بهترين ملاكي است براي اثبات حقيقت. به بيان ديگر درستي و نادرستي، حقيقي و غير حقيقي بودن انديشه هاي ما با محك زندگي مي تواند به اثبات برسد. آنچه كه ديروز حقيقت پنداشته مي شد، امروز انديشه ويرانگر تلقي گرديده و آنچه درگذشته مورد نكوهش و طعن ولعن بود، امروز راه گشا، ايجاد گرو خدمت گذار و سعادت آفرين پذيرفته مي شود. زيرا" حقيقت آنست كه در محك تجربه آيد به ميان "
در دنيایی كه بشريت آخرين روز هاي هزاره ي دوم را پشت سرگذاشته و دارد وارد هزاره ي سوم مي گردد، نيازمند آنست تا با جمع بندي تجارب برخاسته از تعارضات و همگرايي ها وسود وزيان ناشي از آن، بارهـتوشـه اي كـه بـتواند تداومبخش حيات منطقي وي در راستاي سده ي پسين باشد، گامهاي علمي و ايجاد گرانه ي خويش را بگذارد.
اگر بايك نگاه گذرا، سده ي را كه درآستانه ي نهايي شدن است مورد بررسي وارزيابي قراردهيم، مبرهن مي گردد كه اين سده با وجوديكه شديد ترين خونريزي ها وويرانگري هاي بنياد برافگن ناشي ازدوجنگ بزرگ جهاني (18- 1914 و 45 – 1939 ) ودهها جنگ خطيرمنطقوي ديگري را- كه درجه تخريب آنها كمتر ازدو جنگ مزبورنبود- به آزمون گرفت؛ آفرينش هاي بزرگيرا كه دربعضي موارد روح "فتيشيستي " را برمردم مسلط گردانيده، نيز درپي داشت.
دراين سده بود كه بشريت انقلاب صنعتي را به پايه ي اكمال رسانيده، انقلاب الكترونيك را تجربه كرده وارد مرحله ي انقلاب نوين اطلاعاتي ودوران انترنيت و ارتباطات جهاني گرديد.
اگر درنيمهء اول صد سال اخير هزاره ي دوم اوج حدت دشمني هاي ناشي ازنبرد آشتي ناپذير سرد وگرم برخواسته از تضاد هاي آيديولوژيك بود، نيمه بعدي باوجود نبردهاي خونين در پاره ي از اين سياره، حقاكه نيمه اصلاحات، سازندگي وآفرينشگري هاي سترگ انساني بود. درآستانه ي اتمام اين سده بود كه نبردهاي ايديولوژيك كم كم بيهودگي خويش را به نمايش گذاشته، به جاي شعار همه چيز درخدمت سياست به معني امروزي ( كه نيرنگ وتزوير پنداشته مي شود)، ضرورت قرار گرفتن سياست درخدمت علم، فرهنگ و انسان مطرح گرديده، مرزهاي مدني وفرهنگي، مرزهاي جعلي و اجباري سياسي را در نورديده بجاي برخورد تمدن ها، گفتگوي تمدن ها در محراق تفكر انسان معاصر قرار گرفته و به شعار فراگير زمان مبدل مي گردد.
هركسی كودورماند ازاصل خـويش
بازجــويـد روزگـار وصل خــويش
زمان، زمان، دريافت هويت اصلي و روزگار وصل پاره هاي تن متلاشي شده و فرهنگ هاي پاره پاره شده است. استعمار غرب به ويژه استعمار پير انگليس اجباراً برملل ديگر، خاصتاً ملل شرق تحميل نموده، هويت ها را مسخ، پيكره ها را متلاشي وفرهنگ ها را به ابتذال كشاند، زندگي بدون گذشته معني ندارد و حقيقت بودن، درژرفاي تأريخ ريشه داشتن، در تأريخ زيستن وبا تأريخ به آينده نگريستن است .
تجربه ي تلخ سده ي اخير، حاكي از مظلوميت جوامعی موسوم به " عقب نگهداشته شده" به ويژه انسان جامعهء شرقي است همان گونه كه لبه ي تيز خشونت، استبداد و و يرانگري در اين سده متوجه جامعه " عقب نگهداشته شده" بود، همان سان جامعه شرقي و در كليت جامعه زير سلطه ي استعماري اگر از تقابل و دشمني هاي بي مورد دست بر نداشته و به اصل تساهل ( تفاهم، تحمل و تساند) روي نياورد، مسلماً به روال ده دههء گذشته باز هم در آشفته بازار" همديگر نفهمي" بيشترين قرباني سالهاي آغازين هزاره ي سوم را- كه درجه ي ويرانگري آن بمراتب از سده هاي گذشته بيشتر خواهد بود- متحمل خواهد شد.
زيرا تجربه ي تاريخي به اثبات رسانيده است كه آناني كه روح تساهل ومداراپيشه نموده و زنجير ويرانگر خشونت وتشنج زائي را از دست وپاي خويش گسستند. وازلاك تعصبات آيديولوژيك بيرون جهيدند، توانستند كه جامعه خود را از زير بار سنگين فقر وجهل رهائي بخشيده به سوي رفاهيت اجتماعي رهنمون شوند.
تساهل روح حقيقت است و حقيقت غايت تساهل ودست يابي به حقيقت، زماني ممكن است كه با سلاح تعقل و خرد ورزي به جستجوي آن برويم. در پرتو نور خرد است كه انسان راه را از چاه تشخيص نموده با غلبه بر مشكلات زندگي، رمز بهزيستي وهُماي خوشبختي را نصيب مي شود .

جنگ هفتاد ودوملت همه را از عُذربنه
چـون نديـدند حقيقت ره ی افـسانه زدند
جان لاك فيلسوف وسياست مدار انگليسي لجاجت و مشاجره وكينه توزي را نتيجه نارسائي هاي فكري و معلومات اندك دانسته چنين مي گويد: «هيچ يكي از ما كه انسان جايز الخطا هستيم، حق ندارد خود را معيار و مقياس حقيقت بداند. لجاجت زايده ي معلومات نارسائي ماست. روح مدارا وتساهل را بيشتر بايد براي منكوب كردن عناد ولجاج خويش بكار بريم نه براي مقابله با خود سري ديگران. هرچه بيشتر بدانيم كم ترمشاجره ميكنيم.» (1)
جامعه ي مدني كه همانا برخورداري از فرهنگ عالي زندگي برمبناي امنيت، نظم سالاري، قانون گرائي احترام به ارزشها، رعايت حقوق و آزادي هاي ديگران اعم از جمعي و فردي و در يك كلام عدالت اجتماعي است؛ مادامي تحقق يافتني خواهد بود كه از ابزار نيرومند و ايجاد گرانهء تساهل بيشترين بهره را جُسته وآن را ملاك داوري وعمل خويش قرار دهد، كه در اين راستا مسئوليت سكانداران اداره ي امور سياسي – اجتماعي (دولت) بيشتر از ديگران محرزومسجل خواهد بود چنانكه آقاي دكتر سيد محمد خاتمي مدافع ضرورت جامعه مدني وبر افرازنده ي درفش گـفتگوي تمـدنها در عصر حاضر مي گويد " موضوع سياست اعم از اينكه" شهر" باشد يا " دولت " يا " قدرت " يا رابطه ها ونهاد ها ومقرارتي كه زندگي جمعي درچارچوب آنها جاري است وامر سياست چه وجود واقعي داشته باشد وچه اعتباري باشد برآمده از واقعيتها ومؤدي به واقعيتهاي ديگر است. باري باتأمل در " امرسياست " و بررسي" انديشه هاي سياسي " مي توان به اين، داوري معقول رسيد كه درجامعه مدني، ارادهء افراد محدود به امري است كه ما آنرا " ارادهء برتر" مي ناميم، امري كه بدون آن جامعه سياسي و مدني متحقق نمي شود .
… آنچه در دوران جديد تفكر سياسي بيشتر مورد اعتناء ومقبول انسان متجدد بوده است اين است كه " اراده برتر " منشأ بيرون از وجود عقلاني واراده آدميان دارد ومنشأ جامعه ي مدني چيزي جز توافق انسان ها (يا فرض اين توافق) براي برقراري روابطي خاص وپاي بندي به آنها وتأسيس نهاد ها وتنظيم ساز وكارهاي براي حفظ ونظارت برحسن جريان آن نيست يعني "رضايت " و " قرارداد" منشأ اراده ي برتر و تحقق جامعه مدني است.
ناگـفته پيـدا ست كـه " اراده ي برتر " مستلزم امـريست به نام " قدرت " و " اقتدار" كه بدون آن منشأ اثري نخواهد بود. (2)
ابو نصر فارابي يكي از فيلسوفان بزرگ جهان اسلام و از مشاهير نامدار ايران بزرگ (ایران فرهنگی با قلب ايران ويج) كه از بانيان مدينه ي فاضله ( جامعه مدني ) بود واژه هاي مدني و سياسي را به يك معني بكار ميگرفت، 1100 سال پيش تحقق جامعه ي مدني را ( كه در برگيرنده ي انواع رفتارها و افعال نيك و ملكات و سجا يا و فضيلت هاي پسنديده بود) مستلزم اقتدار برخواسته از گونه ي فضيلت مي دانيست يعني اقتداريكه مجري فضيلت ها باشد، بعبارت ديگر، هم زمامداران وهم اُمَت ها مروجين اين سنت باشند.
چنانكه مي گويد: " … راه ايجاد فضيلت در وجود انسان آنست كه افعال وسنن فاضله پيوسته در شهرها وميان امتها رايج وشايع باشد وهمگان مشتركاً آنها را به كار بندند.
… اين كار امكان پذيرنيست مگر آنكه به وسيله ي حكومتي كه در پرتوي آن اين افعال وسنن وعادات و ملكات واخلاق در شهر ها وميان مردم رواج يابد"(3)
جامعه ي مدني كه به معني امروزي همانا جامعه ي سياسي است كه به زندگي به معني واقعي كلمه اشراف داشته باشد واشراف به زندگي برتر در گروفهم ، دانش ودسترسي به فرهنگ عالي ودرك سرشت آدمي است. به بيان ديگري درك جايگاه حقيقي انسان درعالم وجود است، يعني انسان را بدانيم كه ازچه موهبت وفضيلتي برخوردار است، آيا سزاوار حرمت است يا درخور مذمت، واين مهم زماني دست يافتني است كه هيچگونه رادعي در راه رشد و تعالي انسان وجود نداشته باشد ودريافت خود وديگران مرهون جامعه اي است قانونمند كه عنصر محوري آن عدالت اجتماعي باشد، يعني هرچيز وهرپديده درجايگاه حقيقي خودش قرار داشته باشد.
اما برعكس درجهان معاصر به سياست كه همزاد جامعهء بشريست ونمايي از عالي ترين شيوه ي زندگي انسان، با ديد ترديد نگريسته مي شود و سياست را همزاد خشونت، ويرانگري ووسيله ي ترفند ديگران تعبير مي نمايند.
درحاليكه ابونصر فارابي سده ها پيش" جامعه مدني "يا" جامعه ي سياسي " ويا" مدينه فاضله " را به معني جامعه ايكه درآن فضيلت، اخلاق، سجاياي پسنديده شكل مي گيرد؛ مي دانست وبراي تطبيق و پا يداري آن نه تنها شخصيت خود انسان ها را مدنظر داشت، بلكه از حكومتي استمداد ميجست كه مجري وباني سياسي يك تكاپوي انساني هدفمند است وصرفاً يك واقعه ويا يك رويداد نيست، جامعه سياسي مخلوق آگاهي بشر است كه به منظور انجام رساندن اهداف مهم وعملي تشكيل قرار داده مي شود(4)
درجامعه ي سياسي است كه امنيت، پيشرفت، عدالت وشخصيت فردي انسان تضمين وتأمين مي گردد، كه تأمين شخصيت فردي بهيچوجه منافي شخصيت اجتماعي نبوده، بلكه متمم ومكمل آن نيز خواهد بود. از نظر جانلاك محدودترين اهداف جامعه ي سياسي" حفظ جان وآزادي ومال است ".(5)
پس تصوير خيره اي كه از دنياي سياست وجامعه ي سياسي در شرايط كنوني براي ما ترسيم نموده اند با اصل سياست كه همانا ايجاد فضيلت است وشخصيت وارزش وعدالت وتأمين پيشرفت وامنيت، هيچگونه پيوندي نداشته واين عاملان دروغين سياست است كه با بهره جويي ناسالم، چهرهء شفاف و انساني سياست را كه ممتازترين شأن وشئون زندگي انسان است، آلائيده، مسيرطبيعي آن را به انحراف كشانيده اند. به گونه ايكه آقاي سيد محمد خاتمي مي گويد: " سياست هرچه باشد، همزاد آدميست، تا جوامع بشري بوده اند، سيات دربستر حيات شان جاري وهمواره نيز موضوع تفكر وتأمل اهل نظروفيلسوفان بوده است.
وجود مسلم امري سیاسی به معني بداهت مفهوم و روشني معني وآساني درك ماهيت آن نيست، سياست شأني از ممتاز ترين شئون زندگي انسان است و انسان، پديده اي پرراز ورمز."(6)
آري ! به قول ديويد استون (David Easton ) كه جامعه سياسي وعلم سياست سروكارش با" تخصيص آمرانه ي ارزش ها، در جامعه است " (7)، زماني در بستر خواست حقيقي خويش مي تواند سيرنمايد وبه اهداف اساسي اش ( حفظ: جان، مال، آزادي، پيشرفت، امنيت، عدالت، تأمين شخصيت فردي انسان ) تحقق بخشد كه در محور بينش خويش تساهل را قرار داده واز ين ديد به منافع ديگران نظر افگند.
همان گونه كه سياست را" شأني از ممتاز ترين شئون زندگي انسان" دريافتيم وبا درك پديده ي امروزي سخت بيگانه، همين سان تساهل ومدارانیز پديده اي است كاملاً بيگانه با واژه ي سازش وتسليم طلبي، زيرا واژه ي سازش مبين فروگذاري منافع جمع در برابر فرد است، به عبارت ديگر سازش و تسليم طلبي به معني بازي كردن باخواست اكثريت درجهت كسب امتياز خودي است، در حالي كه تساهل خود را در آيينه ي بزرگ ديگران ديدن، از قيد و رقيت تنگ نظري رهايي يافتن وبه منافع كلي پيوستن است، وبه گفته " كانت "، " خود را از اسارت خود رها ساختن و" نسبي بودن ارزش ها را " (8) فراموش نكردن است كه اين در ذات خويش يكي از ويژگي هاي بارز انسان متمدن ومتساهل مي باشد. تساهل سياستي است تعقلي ، از اين رو تساهل وتعقل باهم رابطه ي تنگاتنگ داشته ويكي لازم وملزوم ديگر است، زيرا تن دادن به حرف درست ديگران وپاي نفشردن به حرف برخواسته از ذهن خود واحتمالاً آنرا نادرست پنداشتن و از اين طريق در توأميت با تلاش ديگران به حقيقت نزديك شدن روشي است دقيق، پسنديده وعقل گرايانه و در پرتو تعقل وخرد است كه ميتوان به پيروزي سودمند انه دست يافت.
به قول " اسپينوزا" فيلسوف، دانشمند وسياست مدار بزرگ: "هرگاه بتوانيم دنيا را به چشم همنوعان خويش بنگريم، چه قدر خونريزي وكشتار كاهش مي يابد ! به علت بي علاقگي ما به اين حقيقت چه بسيار از عقايد ما مغشوش ومشوش مي شود! ما بايد چشم انداز هاي زيبايي فراهم آوريم وبايد بتوانيم ديگران را به همان چشم بنگريم كه خود را مي بينيم بايد خود را مانند كبوتراني بدانيم كه دسته جمعي به سوي ابديت بال وپر گشوده اند. اين پرواز به سوي ابديت نه تنها از نظرديگران بلكه براي خود آنها نيز شادي بخش و سرورانگيز است (9)
لذا تساهل شيوه ي است علمي وبرخواسته از منافع كلي، تساهل شيوه ي است كه بانشان دادن سعه ي صدر وبرخورد عاطفي – اخلاقي طرف را در موضع انفعالي قرار داده به جاي توسل به خشونت ناگزيراً درخطي قرار مي گيرد كه شما نيز قرار داريد وبدين گونه از حدت وخشونت كاسته، روح خويشتنداري واحترام به ارزش ها را درذهن طرفها القا نموده وبدين سان به جاي قهر وجنگ كه عمدتاً منشأ مادي داشته و برخواسته ازغريضه ي كور خود بزرگ بيني است، فرهنگ تفاهم وتساند را در روان عمومي مسلط مي سازد، زيرا تساهل درون مايه ي خويش را از تعقل گرفته وسيله ي است براي بيان عقل گرايي وعقل گرايي درذات خويش منشأ اثر نيكي وتأمين رفاهيت وعدالت اجتماعيست.
فرهنگ پربار وغنامند جغرافياي مدني ماسرشار از روح خرد گرايي، تساهل، مدارا وعقل گزيني است، پيش از اينكه دنياي غرب از لاك كليسا وقشريت ارتودكسي خويش بيرون شده وبه اين مهم توجه نمايد، نياكان بزرگوار ودانشمند وعدالت پيشه ي ما سده ها پيش درهر سِمت كه بودند راه رستگاري خويش را در سعادت عمومي جستجو نموده رهتوشه هاي سودمندي را براي بيرون رفت از رقيت وبردگي فرا راه ماگذاشته اند. اما با دريغ به جاي اينكه در دنيايي كنوني ما پاسدار درفش جامعه ي مدني وشيوه ي زندگي برخواسته از تدبر، مدارا وتساهل كه ميراث نيك گذشته گان خود مان است باشيم، اين وديعه را مديون مبلغين وهوا داران جامعه مدني غرب هستيم . اين نه يك ادعاي صرف ، بكله حقيقتي است ناشي ازمدارك واسناد معتبرتاريخي به جاي مانده از انديشه ورزان بزرگ سرزمين مقدس ما، چنان كه نظام الملك وزير دانشمند وسياست مداردر كتاب سياست نامه ي خويش سده ها قبل مي گويد :" چون مهمي بايستي مصلحت كردن… تدبير با دانايان و جهان ديده گان كنند … كودكان را بر نكشند (شغل بزرگ ندهند ) وتدبير با دانايان وپيران عاقل كنند(10)
فردوسي بزرگ يك هزار سال قبل چه زيبا گفته است.
ز يزدان و از ما برآن كس درود
كـه تارش خـرد باشـد و داد پــود
و يا حافظ شيرين سخن در ديوان هميشه ماندگارش سده ها پيش چه مدبرانه ارشاد مي نمايد:
آسايش دوگيتي تفسيراين دوحرف است
با دوسـتان مـروت بـا د شـمنان مــدارا
اما چه شد در اين قلمروي كه بنياد گذارمدنيت است وخرد و تعقل و تساهل، امروز نه تنها با مدنيت و تساهل وتدبر بيگانه است، كه عملاً نقطه ي مقابل آن قد برافراشته با تيشه ي جهل و نفهمي محكم بر ريشه خويش مي كوبد. شايد در ذهن عده ي زيادي از تحليل گران، روشنفكران وآناني كه حق رأي وداوري را براي خود محفوظ ميدانند، سوالاتي ايجاد گردد مبني براينكه، درجامعه ي كه حرف اول ازكشتار جمعي، تصفيه بيرحمانه ي نژادي، آتش وخون زده مي شود، طرح سئوال وبررسي مسايلی ازاين دست ( جامعه ي مدني وتساهل ) چه دردي را مي تواند درمان نمايد؟ آيا به بحث گذاشتن اين گونه مفاهيم و واژه ها پيش از ميعاد نخواهد بود. مگر جامعه ي سنتي وبسته ي شيوه ي قرون وسطائي ما ظرفيت پذيرش چنين آيده ها وتفكراتي را كه نمايي از مدرنيسم است، خواهد داشت؟ ودهها سوال وبينش ديگري از اين دست.
اما با يك نگاه شتابان اگر به پس منظري تأريخ مدنيت هاي بزرگ جهان، نظر افگنيم خيلي هم به سادگي مبرهن مي گردد، كه غني ترين حوزه ي مدني اي كه ريشه در بن تأريخ داشته وساير مدنيت هاي جهان يا زاده ي همين مدنيت اند و يامتأثر از آن، به همين قلمرو وجغرافيا متعلق است. چنانكه محقق ايراني آقاي نور بخش رحيم زاده در مقاله ي پژوهشي خويش به نام " تاجيكستان شمالي و تاجيكستان جنوبي " كه در مجله ي فرهنگ آريانا" تحت عنوان" بياد يار ديار " به چاپ رسيده، اين گونه تصوير را ارائه مي دارد: اگر" ما كشور كهنسال تاجيكستان را بنام باستانيش كه " ايرانويج " بوده است بناميم ، و تأريخ اين اولين كشور جهان را در دسترس نسل حاضر بگذاريم ، ثابت خواهد گرديد كه نه تنها پشتون ها ( كه انگيزه ي نوشتن اين مقاله ي پژوهشي ، در حقيقت پاسخي است به ادعاي بعضي از تفرقه افگناني كه هميشه زمزمه مينمايند كه تاجيكان ازتاجیکستان اند كه در زمان انقلاب بلشويكي به اين كشور مهاجرت نموده اند و مي باشند ) هم مهاجران تاجيكستان هستند، بلكه تمام چيني ها، هندي ها پاكستاني ها و تمام ايرانيان كنوني و تمام اروپايي ها و امريكا ييان آريايي تبار نيز مهاجران تاجيكستان مي باشند و عموم آنان از تخم و تركه ي جمشيد پيشدادي هستند.
كشور هاي تاجيكستان وازبيكستان و قرغيزستان و قسمتي از قزاقستان كنوني در هنگام شروع تمدن، جمعاً يك كشور بوده اند كه ايرانويج يا با زبان اوستا و ريگويداد" ائيره و ئيجه" خوانده مي شده اند. اسناد كهنسال بسياري در دست داريم كه اين كشور، وقتيكه درزمان مه آباد بزرگ ( بيش از 11000 سال قبل )، سر سلسله ي آباديان، به صورت يك كشور قانون دار تأسيس گرديده نه تنها در پيرامون اين كشور، بلكه در سراسر گيتي هيچ تجمعي كه شود آن راحتي يك روستا ناميد، وجود نداشت. در اين زمان آدم هاي دوپا، دوره ي بيشتر از يك مليون سال را، از زمان كيومرث تا زمان مه آباد، دربين رود هاي سير دريا وآمودريا گذرانـده بودند. مـه آبـاد ( آباد بزرگ)، اولين فرمانرواي جهان است كه درايرانويج بر اساس نظام مه سالاري تأسيس حـكـومت كـرد و يك قـانـون اساسي مشروطه به نام " ميترادات " تدوين نمود، كه تمام موضوعات مدني، حقوقي و جزايي جامعه ي آنروز را منظم نمود، وي مجلس مهستان تأ سيس نمود، كه همگي فره ي ايزدي و لباس مهستي بوده اند. همين مجلس است كه فرمانروا خلع مي كرد(جمشيد پيشدادي را) وفرمانروا نصب مينمود (لهراسپ را.)" (11)
لذا بحث جامعه ي مدني و پذيرش اصل اساسي تساهل در اصول رهبري و سياست ادراه ي امور كشور، اصلي است سودمند و ضروري و بيشتر از اينكه در كشورهاي داراي روند رشد طبيعي وقانون مند نياز آن احساس گردد، نياز مبرم وحياتي جامعه ي ازهم گسيخته ي ما خواهد بود زيراهر ديدگاه و سياست واصوليكه درجهت رهايي اين كشور ازوضعيت كنوني بتواند نقش موثر ايفا نمايد، امري است ضروري وحتمي منجمله تساهل ومدا را و راه حل قضيه ي كنوني خونين افغانستان به طور قطع بايد از اين مسير عبور نمايد، زيرا تا زمانيكه فرهنگ سازنده ي تفاهم، تحمل و تساند كه اجزاي متشكله ي روح تساهل ومدارا هستند، نه تنها برذهن وعقول گرداننده گان اهرم هاي اساسي قدرت دولتي، بلكه برروان مسئولين وطن اعم از دولتي و غير دولي، روشنفكر وتوده ي عوام مسلط نگردد، نمي توان نقطه ي پاياني براي زمان ختم بحران كنوني و از سرگيري بازسازي كشور گذاشت.
حس برتري جويي وخود بزرگ بيني، ارجحيت منافع خودي(خصوصي )، عدم تحمل يكديگر، دوري از تفاهم وبيگانگي با ارزش هاي ملي، تأريخي، انساني واسلامي، تهي شدن از روح آزادگي وتمايل به اغيار، ازجمله عواملی اند كه در جنب مداخلات خارجي، موجب فروپاشي نظام ملي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي واجتماعي گرديد.
ويگانه راه برون رفت از اين بن بست کشنده ي جاري، توسل به اصل اساسي تساهل ومدارا بر مبناي برتر پنداشتن منافع ملي، وحدت ملي، استقلال وآزادي كشوراست


سرچشمه ها:

1- جان لاک، نامه درباب تساهل.
2- سید محمد خاتمی، ازدنیای شهرتا شهر دنیا، صص- 33 و35
3- ابونصرفارابی، احصاء العلوم، ترجمهء حسین خدیوجم، برگرفته شده ازدنیای شهرتا شهردنیا، ص- 17
4- توماس سپریگنز، فهم نظریه های سیاسی، ص- 18
5- همانجا، ص- 20
6- سید محمد خاتمی منبع بالا، ص- 16
7- توماس سپریگنز، فهم نظریه های سیاسی، ص- 18
8- برتراند راسل، ترجمهء منوچهربزرگمهر، نشرخوارزمی، صص- 3 و4
9- هنری توماس، ماجراهای جائیدان در فلسفهء احمد شهسا، ص- 337
10- فریدون جنیدی، حقوق بشردرجهان امروز وحقوق جهان درایران باستان، ص- 165
11- نوربخش رحیم زاده، فرهنگ آریانا، شمارهء(4-5-6)، صص- 47 و48

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

پښتون يا افغان څوک دي؟

آدم خان يوسفزي- پشاور، پاكستان

تقريباَ دشلو کلونونه راپه دې خوا د (افغان) يا (اوغان) دکلمې په اړه په افغانستان کې په تيره بيا د روشنفکرانو په مينځ کې ديرې لفظي او قلمي شخړي مينځ ته راغلي دي. پدي کې شک نشته چی افغانستان يا خراسان کی دننه د (افغان) کلمه دملي هويت حيثيت نه دی موندلی خو که پر دغي مسالي باندي بي له غرضه او هر اړخيز څيړنې وشي زه باور لرم چي په زړه پورې نتيجي ورڅخه لاس ته راځي. واقعيت خو دادي جي همدا اوس افغانستان کی دیننه، غيرپښتانه پښتنو ته (افغان) يا ( اوغان) وايي.
اما که له يو پښتون ځخه وپوښتل شي چي څوک يېِ نو ځواب يي هرو مروبه همدادي چي: زه پښتون يم. يعنی ځان په طبيعي دول پښتون ګني نه افغان. دې نه څرګنديږي چي پښتنو ته د (افغان) دکلمي اطلاق پرسياسي دلايلو باندي ولاړه يوه خبره ده. ددغي مسالي د هرڅه روښانولو دپاره ښه به داوي چي مساله در ورشو او دوي څخه واورو. د پختانه په كتاپ كښې ددريم فصل عنوان (پختون- افغان: تاريخي ساپقه او ريښه) ده. په دې كتاپ كښې د (افغان) په پاره كښې داسي راځي: ( په لرغونو شرقي آثارو كې «پختون» معمولاِ د افغان په نامه ياد شوي دي خو يو شمير غربي پوهان پردي عقيده دي چي د «بختون» دكلمي سابقه تر«افغان» نه اوږده ده.) په همدغه كتاب كې راځي: « په عمومي ډول پختنو تل ځانونو ته پختانه بللي دي او د افغانستان نور اوسيدونكو او بهرنيو خلكو ا كثره دافغانانو په نامه يې ياد كړي دي.» “ خپله د پختنو په اكثره ليكونو او حتي اشعاروكې «پختون» افغان پلل شوي دي. يو شمير ليكوالانو او شاعرانو لكه آخوند درويزه او خوشحال خان خټك «پختون» او «اففان» د مترادفو الفاظو په توګه استعمال كړيدي “ بل ځاي كې ليكي: “ نولسمی پیړي له اوايلو نه را دې خواته اكثره غربي ليكوالانو او مستشرقينو افغان كلمه په خاصه او قومي مانا د پختون مترادف بللي ده. “ د سلگونو کلونو رادی خوا پارسی وانانو هرهغه چا ته چی پشتو وایی «افغان» ګنلي دي. كه ديو هزاره، ازبک، تاجک یا بلوچ څخه وپوښتل شي افغان څوك ديٌ نو سملاسي يو بختو ویونکی به درته و ښيي. كه څه هم په سياسي لحاظه د عبدالرحمن خان دحكومت له اواخرو نه چي تقريپاً ۹۵ كاله كيږي د افغان او افغانستان كلمه به رسمي ډول تبليغ شويدي. خو دا كلمه هميشه دوه مخه درلوده چي په ظاهر كې د افغانستان (خراسان) اتپاعو ته ويل كيده او په باطن كه منظور پختون وو او نن هم هماغه دوه مخيزه «افغان» کلمه په دوو ماناګانو كښې يو يې حقيقي او پل يې سياسي استعماليږي چي په خصوصي جرګو كې « افغان» یا «اوغان» دپختون مترادف ګنل كيږي او جرګو نه پاهر رنګ يې پدليږي او هلته د افغانستان ټولو اتباعو ته افغان ويل كيږي. څينې خلك غواړي چي «افغان» او «اوغان» په دوو مختلفو ماناګانو كښې تفسير كړي چي دا بالكل غلطه خبره ده. سوال دادي چي آيا در «افغان» کلمه دملی هویت لپاره یوه مناسبه او قوی کلمه ده؟ آیا د «افغان» کلمه د افغانستان داتباعو په مینڅ كې يو والې راوستلاي شي؟ كه دافغان كلمي ضعف او قوت په ځير سره و څيړوٌ نو دا نتيجې ته رسيږو چي د اوغانستان خلك خو څه چي ټول پختانه هم د افغان يا اوغان كلمي ته دخپل ملي او قومي هويت په سترګه نه ګوري. ددي كلمي دمحدوديت او ناتواني دحقيقت په تاييد كې د «سراولف کارو» څيړنه د پختانه (پټانز) دكتاب نه تاسوته نقل كوو. دي ليكي: “ كه چيري یو سفزي يا خليل څخه وپوښتل شي چي څوك يې؟ سملاسی به درته ووايي چي زه «افغان» یم. دوي په پختو خبري كوي خو خپله په خټه ځان «افغان» معرفی کوی.” مهمه خبره داده چی دوی اکثره پاکستان کی میشته دی او پاکستانی تابعیت لری. بل ځاي كي وايي: “ دلوړړ سيمو اوسيدونكي خټك، اپریدی، وزیر او داسی نور ددوی په نظر کې پخپلو كې ښه پختانه دي خو دوي په افغانيت كې شك كوي.” دغلجی په هکله وایی: “ داصيل افغانيت ادعا ورڅخه پاتي شوې دي. “ او لیکی: “ نو لنډه داچي ټول هغه پختانه چي د خرشپون په كرښه كې سربن ته رسيږي اصلي او واقعي افغانيت بيرغ لوړ ساتي او دافغانيت كلكه ادعا كوي.” ټول پورتني ويناوې حقيقت لري او دا سپينه شويده چي دافغانستان ټول پختانه د افغانيت ادعا نلري. صرف محدودې حلقې دي چي د افغانيت جندي جګوي او شعارونه وركوي چي هغه هم نه ملي اونه هم انساني بلكه قبيلوي او نژادپالونکی اړخونه لري. دلته ددغو حقايقو په رڼا كښې مونږ ته دا په ګوټه كيږي چي د افغان يا اوغان كلمه پختانه نشي سره يوځاي كولاي او كوم كلمه چي پختانه يا پختو غږيدونكو ته د قبول وړ دي صرف د «پختون» کلمه ده او بس. دلته ضروری ده چی یوه مهمی ټكې ته اشاره وشي او هغه د «افغان» دكلمي استعمال قدامت دي. دوكتور حبيب الله تږي ليكي: “ دافغان نوم لږ ترلږه زركاله پخوا په همداسي شكل په حدودالعالم كښې ذكر شويدي.” سوال دادی چی دزرکالو په ترڅ كې دفارس امپراتوري كلتور او فشار ونشوكولاي چي پختون يې افغان كړي نو په يوه ويشتمه پيړي كې چي دمالوماتو دانفجار پيړي دي څرنګه كيداي شي چي داكلمه (افغان) په تولو پختنو باندي تحميل شي؟ لكه څرنګه چي څيړونكي دا حقيقت څرګنده كړيدي چي دافغان كلمه هغه پختانه چي در خرشپون په كرښه كې سړبن ته رسيړي منسوپ دي خو وينو چي په دوي كې هم صرف يوسفزي او خليل كلكه «افغانیت» ادعاکوی چی هغوی هم پاکستان تابعیت لری او کلکه او وفاداره پاکستانیان دی. اوس سوال دادی چی ولی پختون پخپله خپل مستعار نوم «افغان» ردوی او نه یی منی؟ تعجبه خبره داده چي پارسي وانان چي ددي كلمي مخترعين دي څرنګه «افغان» منلای شی؟ لکه څرنګه چي وينو پختانه هر هغه چا ته چی پارسي وايي پارسيوان وايي. ښايي چي هغه هزاره وي يا ازبك يا تاجك يا پختون يا بلوچ. داځكه چي «پارسیوان» یو ژبنی هویت ده نه قومی یا قبیلوی هویت. په همدي ډول پختون هم په حقيقت كي ديوي قومي هويت نه يو ژبني هويت ته تبديل شوي او دليل يې هم روښانه دي. او وينو چي نن هغه پختانه چي په خټه کی.پختون نه دي لكه: اورمړٌ قبيلي، مټي قبيلي، غلجی، لودی، او داسی نورټول پختانه بلل كيږي ځكه چي دوي په پختو خبري كوي. دافغانستان يا خراسان د پختانه په سوسايتي كې يوه محدوده نژادپالونكي مشريه حلقې چه اكثره شړل شوي كمونيستان او نورو ملحدينو او مشركينو دي چي د پختون والی یا پختونيزم ترپردي لاندي شپي سباكوي همدوي دي چي خصوصي جرګي جوړوي، دپختونوالی یا پختونیزم او اقلیت او اکثریت ناری سوری وچتوی او دخپل شومو مقاصدو تر سره کولو لپاره حتی هغه پارسی وانان چی په خټه كې پختانه دي او يا پلرونه يې پختو غږيدونكي وو پختون گڼي او غواړي چي د پختون اكثريت ددي لاري نه تامين كړي. خو دايې هيرو شوي دي كه چيري يوه پارسيوان چي په خټه كې پختون وو يا پلرونه يي پختو غړيده پختون ووايو نو هغه پختانه چي په خټه كې پختون نه دي څه وبولو؟لكه د اورمړ قبيلي ته منسوپ قبايل او مټي قبيلې ته منسوب قبايل لكه غلجيٌٌ،لودی، او داسی نور. سوال دادی آیا دمټي قبيلي ته منسوب قبايل لكه غلجي، لودی، سیانی، نیازی، سوری، او داسی نور چی په خټه كه تاجك دې تاجكان ياپارسی وانان ویلی شو؟ که هغه پارسی وانان چی په خټه كې پختون دي پختانه بلل كيداي شي، نو په دی حساب ټول پورتني مټي قبيلي هم تاجكان بلل كيړي. دپورتنيو ويناوي په تاييد كې سراولف كارو ليكي: “ پاتي ټول هغه څوك چي پښتو وايي او غلجي ته منسوپ دي دهلي د پختنو دوو كورنيو- لوديان (۱۴۵۱- ۱۵۲۶) او سوريان (۱۴۳۹- ۱۵۵۵) په شمول، د ښځينه كرښي څخه پيدا شوي دي.” او لیکی: “ مولف پدي ځاي كې ديوي كورني په هكله چي غور (اوسني هزاره جات) كې اوسيدل او د شنصبانی په نامه مشهور وو او په دي وختو كې نوي مسلمان شوي وو يادوونه كوي. دا هماغه كورني ده چي څوپيړي وروسته په (۱۱۹۲) كي يي شمالي هند فتح او اسلام يي خپور كړ او پريتوي راج ته ماته وركړهٌُ. دوي له ضحاك zohak نه ډيرشوي دي. ددي كورني يو غښتلي ځوان شاه حسين نوميده.” او لیکی: “ بي بي مټو شاه حسين ته واده كړه” او همداسی لیکی: “ لمړي څرګنده ټكې دادي چي د پخوانيو دوډونو له مخي غلجي له افغان له خټي څخه نه دي” او لیکی چی: “ شاه حسین تاجک او په اصل کی ایرانی وو.” دی همداسی لیکی: “ د جنيولوژي له مخې مونږ داسي وڅيړه چي غلجي د بيټني زامن او د قيس لمسيان دي خودا يوازي دده د لور بي بي مټو له لاري حسابيږي او بي بي مټو ديوه بانديني شهزاده له خوا ښځه شوي وو او هغه حسين نوميده.” په پای کې ليكي: “په هرحال دا څرګنده خبره ده چي دا شهزاده افغان نه وو. دا روښانه خبره ده چي حسين دغوري دكورني يو شهزاده وو.سراولف كارو دخپل كتاپ په پاي كې غوريان تاجك او ايرانيان بولي. دپورتنيو څيړنونه دي نتيجي ته رسيږو چي يو پختون پارسي وان ته پارسي وان يا فارس يا حتي تاجك ویلی شو ځكه چي تاجكو كې هم مختلفو قامونو ګډ شوي دي ا و يو پختو ژبي تاجك ته پختون ویلی شو ځكه چي دواړه ژبني هويتونه دي كه دي باندي ټينګار وكړو چي پختون يوه قومي هويت دي نو په دي اساس هرهغه چاچي پختو غږيږي او په خټه كي پختون نه دي پختون نه بلل كيږي چي په هغه صورت كې د اصيل پختون او بدل پختون خبره مينځ ته راځي چي دويمه صورت كې هغه چا چي پختو غږيږي او په خته كې پختون ندي پختووان يا مركب نوم لكه كړاني پختون يا مټي پختون يا تاجك پختون ويلاي شو. اما د افغان په هكله بايد وويل شي چي ديوه خالصه قبيلي مستعار نوم دي چي صرف دوه قبيله ورته غاړه ايښي ده. چي يو يې يوسفزي او بل يې خليل دي او نوروته د منلو وړ ندي. په پختون يا پارسي وان يا تاجكو كلماتو كې يوه مشتركه وجه موجوده ده چي هغه ژبه دي خو په «افغان» كې دا وجه نشو ليدلاي. او زه نپوهيږم چي يو تاجك، نورستانی، ازبک، بلوچ، یا هزاره ته څرنګه افغان بللي شو؟ او پخپلو ليكونو كې افغان دپختون مترادف ګنو؟ ځواب يي د سياسي له لحاظه آسان دي. آيا دامو قبوله ده چي، سیاسی له لحاظه، يو پختون ته تاجك يا ازبك يا هزاره ووايو؟ که مونږ «افغان» سياسي له لحاظه د افغانستان موجود خلك ملي هويت ومنو نود پاكستان پختانه ته هم افغان ويلي شو؟ كه ځواب مثبت وي نو بياهم دسوال ځاي دي چي ولي پاكستاني پختون افغان بلل كيږي؟ يوه نژادپالونكي تيوريسين داسي ځواب وركوي چي، هغوي پختانه دي او تول پختانه افغانان بلل كيږي. كه همدا ځواب ويٌ پدي صورت كې د «افغان» کلمه منحصره ده پختنو ته نو دافغانستان نورو خلکو څه وبولو؟ ښايي يو بل قام پالونكي تيوريسين راشي او ووايي چي دپاكستان پختانه افغان ويلي شو ځكه چي پختون يو قام دي مينځ كې سرحد راغلي دې او مونږ داسرحد نه منو. مونږ هم داخبره ومنل، هو! دا یو قام دی او هغوي هم افغانان دي. اوس ګورو چي دبلي خوانه تاجكانو، ازبکانو، ترکمنانو، هزاره گانو، بلوچانو، او نورستانیو هم دحق غوښتني آواز پورته كوي او وايي چي زمونږ هم نيمايي قام دسرحد نه هغه خواته په تاجكستان، ازبکستان، ترکمنستان، ایران، پاکستان ا و حتی په چین کې ميشته دي. په دې صورت كې هغوي هم افغانان بلل كيږی! هغوي هم په دي وطن كي حق لري! كه چيري داومنو، چه منل شوی هم ده، چی «افغان» د «پختون» مترادفه كلمه يا مستعار نوم دي نو په دي اساس بلوچ، تاجک، نورستانی، ازبک، هزاره، ترکمن، او داسی نور بالعموم غیر پختانه دی او افغان نشي بلل كيداي. ددغو حقايقو په رڼا كې دا په ډاګه كيږي چي افغان يوه قبيلوي مستعاره نوم دي او دملي هويت درښودلو ظرفيت نلري. سراولف كارو ليكي: “ لرپختنو (دپاكستان پختانه) بره پختونخوا )موجوده افغانستان) خراسان بولی.” لکه څرنګه چي وينو ټول كوچيان هم داوطن خراسان بولي. سوال دادي چي ولي لرپختونخوا او كوچيان داوطن د افغانستان پرځاي خراسان بولي؟ داددي وضاحت دي چي ددي وطن (موجوده افغانستان) اصلي نوم خراسان دي ا و دټولونه جالبه داخبره ده چي لر پختانه بره پختانه ته خراساني پختانه هم وايي. اصلي سوال دادې چي ددي وطن دخلكو بومي هويت «خراسانی» او اصيل نوم یی «خراسان» یا «خورآسان» چا بدل کړه او څه مقصد يې درلود؟ څه خلك په دي عقيده دي چي احمد شاه بابا د افغانستان موسس دي او چا ميرويس نيكه د افغانستان باني بولي. خو حقيقت دادي چي نه ميرويس خان په وخت كې ددي وطن نوم افغانستان وو او نه احمدشاه بابا د افغانستان نوم يې اخستې ده احمد شاه دخپل دقبيلي «درانی» حکومت جوړ كړه كه څه هم د دراني دولت پاچا وه خو په عرف كې دخراسان امير بلل كيده. سوال دادي چي افغانستان او افغان نوم كله او څرنګه سياسي دګر ته راغي؟ كله چي انګريزانو په دي سيمه كې حكومت چلاوه او دهغوي بهرني سياست «تفرقه واچوه حکومت وکه» وو او نن هم دي دخپل مشهور او خطرناك ګوداګي عبدالرحمن خان په ذريعه ددي خاورې اصيل نوم «خراسان» څخه افغانستان ته واړوه چي تقريبا ۹۵ كاله كيږي. انګريزانو په دې ټكي پوه وو چي «افغان» او افغانستان یوه محدوده او قبیلی پوری تړلي نوم دي چي هيڅكله هم ملي يووالې نشي راوستي او په نتيجه كې ګورو چي پس له ۹۵ كاله تبليغاتو باوجود «افغان» او «افغانستان» ترننه پوري هيچا حاضر ندي چي ځان افغان وبولي. انګريزانو تر اوسه پوري دغو دوو كلمو پلوي كوي. نن يا سبا به تاسو ته ښكاره شي كه چيري د افغانستان خلك وغواړي چي دانوم بيرته خپل اصلي نوم «خراسان» ته واړوي نو يقينا دانګريزانو كلكه مخالفت سره مخامخ كيږي. نو په حقيقت كې انګريزبابا د افغانستان بانی دي او دهري بدلون او تغيير دپاره بايد له انګريز بابا څخه اجازت وغوښتل شي. انګريزانو په دي باندي ښه پوه وو چي خراسان هغه لرغونې نوم دي چي ټولو قامونو ته منسوپ دي او خراساني هم هغه چا ته ويل كيږي چي په خراسان كې ميشته دي او دا پياوړتيا لري چی دوي سره يوكړي او يوه ټينګه پياوړي خراساني ملت بيرته راژوندي كړي او په دي هم ښه پوهيدل چي دخراسان او خراساني كلمي پوري يو قام تړل و بل قام ورڅخه شړل ممكنه نه ده لكه څرنګه چي په افغان او افغانستان كلمو كې ليدل كيږي. ژر يا وروسته دا به ټولو ته څرګنده شي چي انګريزانو د «خراسان» دكلمې په مقابل په كلكه سره دريږي ځكه دوي ته را په ګوته شوي دي چي خراسان او خراساني هغه خطرناكه كلمه ده چي كولاي شي په لنډه موده كې يو قوي ملي او اسلامي يووالې مينځ ته راوړي. دپورتنيو څيړنو او عيني واقعياتو پراساس يو تاجك، ازبک، غلجی، هزاره، کړلاني، بلوچ، نورستانی، ترکمن، گوجر، نشي ادعا كولاي چي زه «افغان» یم خو دوی په قوت سره دخراسانی ادعا کولای شی. ځكه خراسان ددي وطن طبيعي نوم دي او قومي او قبيلوي اړخی نلري. په حقيقت كې د تاريخ په شهادت دوي ټول خراسانيان دي او تاريخ هم دا شهادت وركوي چي حضرت رسول اكرم (ص) او دهغه یاران هم داوطن دخراسان په نوم پیږندل او نن د پاكستان پختانه او كوچيان هم داوطن دخراسان په نامه يادوي او پيژني او حتي په چين او مغولستان كې هم داوطن دخراسان په نوم معروف دي. سره ددي ټولو حقايقو او شواهدو او څيړنو نه انګريز بابا ته دا دمنلو وړ نه دي. او ته بيا هم غواوړي د انګريزو په نقش قدم دخراسان دمسلمان او مومن ولس د تفرقي او ملي وحدت ماتولو د پاره دافغان او افغانستان كلمه تحميل كړي. څښتن تعالي په قرآن عظيم الشان كې فرمايي: “انا حعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقکم” ترجمه: مونږ تاسو په قامونو او قبيلو وويشل چي يوبل سره و پيژني او په تاسو كې غوره هغه ده چي پرهيزګار وي. دلته ګورو چي الله تعالي (ج) قومي هويتونه د تعارف دپاره پيدا كړيدي. تاجک، پختون، هزاره، ازبک، بلوچ، غلجی، درانی اوداسی نور. دا یو انسانی جنایت دی چی یو قام پاڅي او دنورو قامونو هويت لميځه ويسي او خپل قومي اوقبیلوی هويت په هغوي تحميل کري. لنډه داچي كوم كسان چي د افغان او افغانستان ترپردي لاندي دملي وحدت شعارونه پورته كوي دوي پخپله ښه پوهيږي چي درواغ وايي او خپله په خپل خبره باندي ايمان نلري او ددوي مطلب هماغه دوه مخيزه «افغان» دی چی په باطن کې پختون او په ظاهر کې ملي هويت او په اصل كې د قومي هويتونو ترور كول د ي. زه امید لرم مسلمان او مومن پختانه لیکوال داسلام، عدالت، او انسانیت تر بیرغ لاندی د قام پالنی اوریسیزم پرضد خپل صادقانه او عادلانه لیکلو ته دوام ورکړي. او وزه دلته هغه شړل شوي كمونيستان او قام پال مشركانوته وايم چي د پښتانه دين اسلام دي او يو مومن مسلمان پختون يو مومن مسلمان تاجك، هزاره، ازبک، بلوچ، او داسی نور دیو کمونیست او مشرک قامپال پختون نه غوره گڼي. دا ځكه چي اسلام دقام پالی او ریسزم سره سخت په تضاد کې دي او قامپالي او ريسيزم د جاهليت د دوري تيوري ده چي هيڅ مومن او مسلمان پختون په دغه ناوړه او ګنده تيوري پاندي عقيدي نلري. مسلمان او مومن پختون تيوري او عقيده اسلامي ورورولي دي. ددي نه غټه دليل نشته چي حضرت رسول اكرم (ص) پختون نه وو، ایراني هم نه وو بلکه یو عرب وو خو ګورو چي مومن پختانه هغه ته ايمان لري او يقينا ايمان او اسلام او اسلامي ورو ر وري د پختو او پختونوالي نه غوره ګڼي.
کاپی شده ار: رستاخیز ملی

جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴


م.سلطانپور


رقابت برسر رياست پارلمان
و

درسهائيکه بايد از آن آموخت

(مردم بهتر از رهبران عمل ميکنند)

قرار اخبار منتشره در آژانسهای خبر رسانی بين المللی در اولين جلسهء شورای ملی (پارلمان) کشور که بعد از يک وقفهء تقريبآ سی
ساله داير گرديد، آقای قانونی طی رای گيری مخفی و دومرحله يی بحيث رئيس مجلس نمايندگان (ولسی جرگه) انتخاب شدند. در اخبار بی بی سی مورخ21 دسامبر چنين ميخوانيم:« محمد يونس قانونی، رهبر حزب افغانستان نوين، با به دست آوردن ۱۲۲ رای به عنوان رييس مجلس نمايندگان (ولسی جرگه) افغانستان انتخاب شد.
عبدالرسول سياف، رهبر حزب دعوت اسلامی افغانستان، که رقيب اصلی آقای قانونی در اين رای گيری به شمار می رفت، ۱۱۷ رای آورد.
افزون بر آقایان قانونی و سياف، نورالحق علومی، سيد اسحق گيلانی، شکريه بارکزی، صفيه صديقی و قدريه يزدان پرست نیز نامزدهای احراز پست رياست مجلس نمايندگان افغانستان بودند.
در دور اول رای گيری، محمد يونس قانونی ۱۰۸ رای گرفت و عبدالرسول سياف ۸۸ رای برد.
در این دور، سيد اسحق گيلانی، ۱۶ رای، نورالحق علومی، ۱۲ رای، شکريه بارکزی، ۹ رای، قدريه يزدان پرست، ۶ رای و صفيه صديقی، ۵ رای آوردند.
بر اساس قانون انتخابات، برای احراز پست رياست مجلس نمايندگان، دريافت دست کم ۵۱ درصد کل آرا نياز است و در اولين دور اين رای گيری، هيچکدام از نامزدها نتوانستند حدنصاب را تکميل کند.
دور دوم رای گيری بلافاصله آغاز شد و در اين مرحله، تنها آقايان قانونی و سياف به رقابت پرداختند.
آقای قانونی، در نامزدی خود برای احراز مقام رياست مجلس نمايندگان، به ویژه حمايت برهان الدين ربانی، رييس جمهور پيشين افغانستان را با خود داشت.
آقای ربانی که از نامزدهای احراز اين مقام بود، اخيرا به نفع آقای قانونی انصراف داد و حمایت خود را از او اعلام کرد.
در اين ميان، محمد محقق، رهبر حزب وحدت افغانستان از نامزدی خود برای مقام رياست مجلس نمايندگان، به سود عبدالرسول سياف کنار رفت و نامزدی خود برای معاونت اين مجلس را اعلام کرد.
قرار است، در اجلاس بعدی مجلس نمایندگان افغانستان، معاونان این مجلس از طريق رای گیری سری انتخاب شوند. » *
جريان انتخاب معاونان مجلس نمايندگان(ولسی جرگه) رادر روز بعدی پنج شنبه اول جدی مطابق 22 دسامبر 2005 چنين گزارش داده شد: « نمايندگان شورای ملی در نشست روز پنجشنبه خود اعضاي هيات رئيسه را انتخاب كردند.
درين راي ‌گيري عارف نورزي با كسب ۷۶ راي از مجموع ۲۳۹ آراء به حيث نایب اول و فوزيه كوفي با كسب ۴۹ راي به عنوان نایب دوم انتخاب شدند. فوزيه كوفي نماينده حوزه انتخابيه ولايت بدخشان است وقبلا در نهادهاي وابسته به سازمان ملل متحد در افغانستان اشتغال داشته است.
پنج تن از وکلا خود را نامزد احراز کرسی نایب اول و ده تن دیگر خود را نامزد کرسی نایب دوم مجلس شورای ملی نموده بودند که در نتیجه انتخابات سری و مستقیم انجنیر محمد عارف نورزی با کسب 76 رای بحیث نایب اول انتخاب شد کاندیدای دیگر چون سید مصطفی کاظمی 59 رای ، حاجی محمد محقق 40 رای ، میرویس یاسینی 49 رای و محمد نعیم فراهی 10 رای دراین انتخابات بدست اورده بودند.
همچنان از جمله ده تن که خود را بحیث نایب دوم شورا انتخاب نموده بودند بعداز انتخابات فوزیه کوفی باکسب 49 رای بحیث نایب دوم انتخاب شد سایر کاندیدان حاجی احمد فرید 37 رای ، اصفه شاداب 26 رای، بیدار حاحی 22 رای ، مولوی عطا الله لودین 31 رای ، تاج محمد مجاهد 19 رای ، احمد علی جبرئیلی 7 رای ، انجنیر عباس 18 رای ، صبغت الله ذکی 16 رای و عبدالسلام قاضی زاده 9 رای بدست اوردند.»**
بقول آژانس خبر رسانی باختر مورخ 24 دسمبر باانتخاب منشی و نایب ان هیات اداری ولسی جرگه کشور تکمیل گردید.
« نماینده گان منتخب مردم در ولسی جرگه امروز سردار محمد اوغعلی را بحیث منشی و صالح محمد سلجوقی را بحیث نایب منشی در انتخابات ازاد و مستقیم انتخاب نمودند.
این جلسه که بریاست قاضی حبیب الله رامین رئیس موقت ولسی جرگه دایر و دران شش تن خود را بخاطر احراز پست منشی و چهار نفر خود را بخاطر احراز پست نایب منشی کاندید نموده بودند،درانتخاباتیکه بخاطر احراز کرسی منشی دایر گردید، سردار محمد اوغعلی 85 رای ، معین مرستیال 82 رای ، سید اقبال 26 رای ، حوا علم نورستانی 20 رای و سید حسین بلخی 13 رای بدست اوردند که درنتیجه سردارمحمد اوغعلی بحیث منشی ولسی جرگه انتخاب گردید.
به همین گونه در انتخابات نایب منشی داکتر صالح سلجوقی 82 رای ، محمد ابراهیم قاسمی 60 رای ، گل پادشاه مسجدی 51 رای و محمد عبدو 42 رای را بدست اورده اند که در نتیجه داکتر صالح بحیث نایب منشی انتخاب گردید.
به همین منظور قاضی حبیب الله رامین رئیس موقت ولسی جرگه از اشتراک فعال وکلا در جلسات گذشته تشکرنموده برتلاش خود در کنار سایر وکلا تاکید نمود.
بعدا" محمد یونس قانونی رئیس ولسی جرگه صحبت نموده گفت .
از اعتمادی که بالای من ، معاونین و منشی هایم نمودید ابراز شکران می نمایم .
رئیس ولسی جرگه در خلال گفتارش از رئیس موقت قاضی حبیب الله رامین و همه اعضای پارلمان قدردانی نموده گفت از وکلای محترم می خواهم از اینکه مردم بالای انها اعتماد کرده و انها را به حیث نماینده های شان انتخاب نموده باید دست به دست هم داده و در یک فضای پراز صمیمیت باهم کار نموده و برای افغانستان ازاد متحد و متفق کار و فعالیت نمايیم .***»


درين نوشتهء مختصر کوشش بر آن است تا جريان انتخابات درون پارلمانی رااز دو زاويه مورد دقت قراردهيم. 1- پارلمان و بحران هويتهای قومی 2- پارلمان وائتلافهای سياسی .
بخاطر آنکه خوانندگان محترم در روشنی بيشتر قرار گيرند، نتايج انتخابات پارلمانی را در ذيل ميآوريم:
«1- ترکیب قومی نمایندگان در مجلس نمايندگان (ولسی جرگه):
شمار کل نمایندگان = 248 پشتون = 102 کوچی = 10 تاجک = 58 ایماق= 4 تاجک شیعه = 2 هزاره = 26 ازبک = 20 ترکمن = 4 سادات = 9 اسماعیلیه = 3 بلوچ = 1 عرب = 2 قزلباش = 2 نورستانی = 1 هندو وسيکهـ = صفر
اگر ارقام بالا را به گونهء فیصدی اقوام در کل نمایندگان مجلس نشان بدهیم، درمی یابیم:
پشتون 41.12 % تاجک = 23.38 % ایماق = 1.62 % تاجک شیعه = 0.8 % ازبک = 8 % هزاره = 10.48 % سادات = 3.62 % ترکمن = 1.61 % قزلباش = 0.8 % نورستانی = 0.8 % بلوچ = 0.4% کوچی (پشتون) = 4 % عرب = 0.8 % .
ترکیب نمایندگان به اساس تعلقات حزبی وقومی:
1- جمعیت اسلامی: تعداد کل نمایندگان در پارلمان: 44 پشتون: 9 تاجک: 30 یک ترکمن، یک سادات، یک عرب، یک مجددی، یک نورستانی
2- اتحاد اسلامی سیافتعداد کل نمایندگان در پارلمان : 9 نفرتاجک: 1 پشتون: 8
3- حرکت اسلامی محسنی: تعداد کل نمایندگان در پارلمان : 4 نفرهزاره : 3 سادات: 1
4- حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمدنبی: تعداد کل نمایندگان در پارلمان : 5نفر پشتون: 1 تاجک : 3 ازبک: 1
5- حزب دموکراتیک خلق افغانستان(خلقی و پرچمی) : تعداد کل نمایندگان در پارلمان : 16نفر پشتون: 13 تاجک: 1 ازبک: 1 بلوچ: 1
6- محاذ ملی- اسلامی پير سيداحمد گيلانی: 7 نفرپشتون : 6 سادات : 1
7- جبهه نجات ملی- اسلامی صبغت الله مجددی : 6 نفرپشتون : 5 تاجک : 1
8- جنبش ملی- اسلامی : 17 نفرازبک = 15 ترکمن = 1 تاجک = 1
9- افغان ملت: 8 نفرهمه پشتون 10- اقتدار ملی: 3 نفر- هزاره : 2 - تاجک: 1
11- حزب اسلامی حکمتیار: 16نفر پشتون: 10 تاجک : 2 ازبک :2 پشه یی :1 ایماق :1
12- حزب وحدت اسلامی: 16نفر
همه هزاره
13- مستقل ها: 57 نفرپشتون: 27 ازبک: 1 تاجک : 16 هزاره: 3 سادات: 5 ترکمن: 2 عرب، قزلباش، کوچی هرکدام یک نماینده مستقل ازمیان نمایندگان مستقل 41 عضو زن و 16 عضو مرد هستند. 22 نفر از نمایندگان تعلق حزبی شان روشن نیست.
ترکیب قومی نمایندگان زن : پشتون = 27 تاجک: 23 هزاره =7 ازبک : 3 سادات = 3 کوچی = 3 قزلباش = 1 از اقوام بلوچ، نورستانی، ترکمن، پشه یی و هندو هیچ نماینده زن وجودندارد. » از اهل هنود و سکها هيچ نمايندهء در مجلس نمايندگان شورای ملی کشور انتخاب نگرديده است.
ترکیب نمایندگان احزابی که به پارلمان راه یافته اند، میتواند برمبنای دو عامل شکل گرفته باشد: 1) تمایلات قومی احزاب
2) دستکاری و تقلب در جريان رای گيری »****
قبل از آنکه وارد بحث اصلی شويم، بايد خاطر نشان نمود که پارلمان کنونی از مشروعيت انتخاباتی رنج ميبرد. اولآ بنا برين دليل که : اکثرا انتخاب نمايندگان در پارلمان کنونی کشور نه بر اساس شايستگیهای فردی و نفوذ اجتماعی، بلکه برخی از ايشان بر معيارهای قومی- مذهبی انتخاب شده اند وبرخی هم با حمايهء مستقيم منابع قدرت و حاکميت دولتی و در نتيجهء تقلبات گسترده تا به نشستن در مقام نمايندگی از مردم در پارلمان رسيده اند. باوجود آنکه اکثر اين نمايندگان به احزاب و تنظيمهای جهادی مربوط اند، ولی از آنجائيکه خود اين احزاب بيشتر بر اساس خواستگاه های قومی ايجاد شده اند تا خواستگاه های فکری، لذا نمايندگان شان نيز بر بنياد تقسيمات قومی برگزيده شده اند، تا بر اساس تقسيمات حزبی و طبعا موضع گيريها در داخل پارلمان کشور در آينده نيز بر بنياد قومی خواهد بود. و ثانيآ بنابر آنکه نمايندگان موجود صرف نمايندگی از کمتر از 30 فيصد نفوس کشور مينمايند ، بصورت طبيعی از مشروعيت لازم قانونی و حقوقی برخوردار نيستند. معلوم است که تعداد نمايندگان بنابر معيار معين نفوس تقسيم بندی شده است يعنی برای هر ولايت به اندازهء نفوس آن نماينده در نظر گرفته شده است و تعداد نمايندگان کل کشور نيز بر همين اساس معين گرديده است. يعنی وقتی که کميسيون انتخابات نفوس واجد شرايط رآی دهی کشور را ده مليون تن اعلان ميکند و تعداد نمايندگان در سراسر کشور را نيز 248 نفر تثبيت ( با اساس ارقام نفوس ارائه شده از طرف رياست احصائيهء مرکزی کشور در عرفهء انتخابات رياست جمهوری نفوس واجد شرايط رآی دهی 9904009 نفر تخمين گرديده بود که از آنجله 8128940 نفر رای خود را در صندوقهای رآی دهی ريخته بودند.) مينمايد، بدان معناست که بايدهر چهل هزار نفر از شهروندان کشور يک نفر رامنحيث وکيل خود انتخاب و به پارلمان بفرستند. حالا هر وکيل بايد حد اقل بيش از 20هزار رآی بياورد تا 51 فيصد آرا را با خود داشته باشد و از نظر حقوقی حق نمايندگی را کسب کند. اين در حاليست که در جمع تمام نمايندگان صرف چند تن محدود توانسته اند بيش از بيست هزار راِی بياورند. برخی از نمايندگان با کسب حتی کمتر از دوهزار رای وارد پارلمان گرديده اند، يعنی ايشان حتی کمتر از بيست فيصد رآی لازمهء نمايندگی مردم را دارند. بصورت طبيعی مشروعيت ايشان چون وکيل مردم نيز زير سوال ميرود. اين مشکل ناشی از سيستم يا نوعيت انتخابات پارلمانی ايست که اخيرآدر کشور از جانب حکومت با وجود همه مخالفتهای احزاب سياسی کشور تثبيت و تعميل گرديد. سيستم انتخابات پارلمانی کشور نيز مانند سيستم انتخابات رياست جمهوری آن معجون مرکبی است که بنا برملاحضات خاص رهبری حکومت بر کشورتحميل گرديده است. اين سيستم درسطح کل کشور براساس سيستم رای غير قابل انتقال بنا يافته ولی در سطح ولايات برعکس است. يعنی در سطح کل کشور تعداد نمايندگان ثابت است و در سطح ولايات نيز تعداد وکلا معين است ولی حوزهء که وکيل از آنجا بايد انتخاب گردد و نمايدگی کند معلوم نيست. اين نحوهء انتخابات دو مشکل را بار آورده است اولآ اينکه در اکثر ولايات وکلا از حوزه های مرکزی انتخاب شده اند و اکثر ولسواليها (شهرستانها) از خود وکيل ندارند و با اين وکلای انتخاب شده نه مردم محلات آشنايی و معرفت دارند و نه هم خود وکلا با مردم محلات و وثانيا اکثر اين وکلا با يک فيصدی پائين رای (از 18 تا سی فيصد) انتخاب گرديده اند و نميتوانند از مردم محلات نمايندگی کنند. هرگاه اگر مجموع رای وکلای منتخب در پارلمان را حساب کنيم کمتر ازسی فيصد مجموع آرا افراد واجد شرايط رآی دهی در سطح کل کشور ميگردد. در حاليکه اصول دموکراسی بر اکثريت آرا يعنی بالاتر از 50% استوار است. چنين سيتم رای دهی کاپی نادرست از سيستم رای قابل انتقال است که در کشورهای اروپايی معمول است و در آن احزاب نمايندگان خود را برای کسب آرای مردم وانتخاب در پارلمان يا در سطح کل کشور و يا در سطح ايالت( در کشورهای دارای سيستم ادارهء فدرالی) کانديد مينمايند.اين بسيار مهم نيست که حزب معينه چند تن را کانديد ميکند، مهم اين است که تمام کانديدان ان حزب چند رای ميبرند. هرگاه اگر معيار برای انتخاب يک نماينده در پارلمان 50 مثلا هزار نفر باشد و حزبی 150هزار رآی بياورد، بصورت طبيعی آن حزب در پارلمان صاحب سه چوکی يا نماينده خواهد بود و نمايندگان را نيز خود احزاب معرفی ميکنند. شايدبهتر باشد تا يا سيستم رآی غير قابل انتقال را بصورت کامل پذيرفت و حوضه های رآيدهی را مشخص ساخت تا کانديدان در حوضهء معينه باهم رقابت کنند و هرکسی که در حوزهء معينه اکثريت آرايعنی بيشتر از 50% آرا را بدست آورد برنده شود و يا سيستم رآی قابل انتقال را پذيرفت و به احزاب حق داد تا در سطح کل کشور با هم رقابت کنند. بهر صورت نتيجهء بحث اين است که پارلمان کنونی کشور از مشروعيت لازم قانونی بر معيار رآی مردم برخوردار نيست.ميپردازيم به اصل مطلب:
1- پارلمان و بحران هويت ملی:
افغانستان کنونی سرزمين اقليتهای قومی است. حاکميت اشرافيت قبايل پشتون در صد سال اخير با تعميل سياستهای تبعيضی خود راه گذار اقوام کشور بسوی ملت واحد راسد کرد. زيرا برای ساختن ملت واحد علاوه بر داشتن تاريخ مشترک، سرزمين و حاکميت مشترک فرهنگ و زبان مشترک ( زبان بين القومی) نيز ضرورت است. اين آن مسئله ايست که بخصوص حاکميت محمد زاييها عملا در مقابل آن ايستاد و کوشيد تا فرهنگ پربار خراسانی و زبان فارسی را که طی سده ها در پهلوی دين اسلام و جغرافيای سياسی کشور، اهرمهای اساسی تشکيل ملت واحد بودند، را تضعيف و تعويض نمايند. اين که درين نيت خود توفيق چندانی نداشتند، واضح است؛ ولی اين نيز پُر واضح است که ايشان پروسهء ملت سازی در کشور را کند ساختند و عملا خرده فرهنگ ها نتوانست تادر يک فرهنگ بزرگتر يا ملی استحاله نمايند. سه دهه جنگ داخلی نيز باعث پراگندگی بيشتر ملی و رشد بيشتر هويتهای قومی و قبيلوی گرديد.
انچنانيکه قبلآ گفتيم، اکثريت مطلق نمايندگان پارلمان نه براساس کاردانی و نفوذ اجتماعی، بلکه بر معيارهای قومی و قبيلوی برگزيده شده اند. چنين عمل کرد و برخوردی در شرايط کنونی کشور منقطب شدهء چون افغانستان و انهم بعد از سه دهه مداخلات بيرونی و جنگهای داخلی، امر خيلی طبيعی است. جريان انتخاب رئيس مجلس نمايندگان (ولسی جرگه) بوضاحت انقطابهای قومی و سياسی در کشور را بنمايش گذاشت. مسلمآ در آينده نيز اين انقطابها بر کارکرد و تصميمات پارلمان کشور اثرات خود را خواهند گذاشت. در ذيل نظری ميافگنيم به جريان انتخاب رئيس ولسی جرگه يا مجلس نمايندگان.
قرار ارقام اعلان شده در دور اول رای گيری آقای قانونی 108 رآی و آقای سياف 88 رآی ميآورند و متباقی کانديدان رياست پارلمان که همه يا تاجيک اند يا پشتون از 16 تا 5 رآی را نصيب ميشوند. درين دور رآی گيری رایها بيشتر بر معيار موضع گيريهای سِاسی- حزبی است تا قبيلوی- قومی. درين دور ديده ميشود که آقای قانونی 108 رآی را از ميان رده های ميانه رو مجاهدين بشمول وکلای غير جهادی، زنان و نمايندگان جنبش ملی- اسلامی بدست ميآورد. برای آقای سياف بيشتر نمايندگان مجاهدين تند رو درين دور رآی دادند. همچنان برای آقايون علومی و گيلانی نيز آنانی رآی دادند که به احزاب يا تنظميمهای ايشان دلبستگی داشتند.
ولی دردور دوم رای گيری که ميان دو تن يعنی آقايون سياف و قانونی صورت گرفت، نتايج رآی دهی کاملآ قومی است تا سياسی . درين دور اقای قانونی 122 رای و اقای سياف 117 رآی مياورند. معلوم است که اگر نه تمام نمايندگان پشتون تبار، اقلآ 95% انان به اقای سياف رآی داده اند که بدين حساب آقای سياف 106 رای خود را از ميان نمايندگان پشتون و کوچيها ( تمام وکلائيکه بنام کوچی در پارلمان آمده اند، پشتون تبار اند) و 11رای متباقی را از ميان وکلای به اصطلاح سادات، تندروان غير پشتون وابسطه به حکمتيار و شايد چند تنی از هزاره های طرفدار آقای محقق آورده باشند. از نقطه نظر سياسی چنين مينمايد که بايد 88 تن ايکه در دور اول برای خودشان رآی داده بودند به شمول 90% طرفداران آقای علومی و آقای گيلانی و برخی از طرفداران خانم شکريه بارکزی و صفيه صديقی بايد برای او رآی داده باشند و از نقطه نظر حزبی- تنظيمی چنين معلوم ميشود که بايد نمايندگان طالبان، حزب اسلامی، مولوی نبی، گيلانی،افغان ملت و اکثريت قريب به اتفاق نمايندگان حزب دموکراتيک خلق و چند تن از طرفداران پروپاقرص آقای محقق در حزب وحدت اسلامی برای آقای سياف رای داده باشند. برای آقای قانونی نيز اقلا 95% نمايندگان تاجيک، تقريبآ 100% نمايندگان ازبک و ترکمن، عرب و قزلباش بشمول اکثريت قريب به اتفاق نمايندگان مردم هزاره راِی داده اند. اگر قرار باشد اين فرضيه را رقمی بسازيم بايد چنين قيد کرد: آقای قانونی اقلآ 63 رآی خود را از ميان تاجيکها (تاجيکها بنامهای تاجيک، تاجيک شيعه، تاجيک اسماعيليه و ايماق جمعا دارای 67 رای اند*****)، و از 22 تا 24 رآی از ميان نمايندگان ازبک و ترکمن ( يعنی تقريبآ 100% رای نمايندگان ازبک و ترکمن تبار پارلمان)، احتمالآ 4 رآی از ميان سادات، 5 رآی از نمايندگان عرب، قزلباش،نورستانی و بلوچ، اقلآ 6 رای از ميان پشتونها و متباقی حدود بيست رای از وکلای هزاره را بايد با خود آورده باشد.يعنی اقلا از 75 تا 80% نمايندگان هزاره بايد برای قانونی رآی داده باشند. در غير آن معلوم است که بنابر قومی و قطبی شدن جريان رای گيری 95 % نمايندگان پشتون مسلما برای آقای سياف رای داده اند و تعداد رآی ايشان به تنهايی 112تن يا بيش از 45% آرا ميگردد. حتی اگر تاجيکها، ازبکها، ترکمنها و يا اقليتهای کوچک عرب، بلوچ و نورستانی و پشهء هم صد فيصد برای آقای قانونی رآی داده باشند؛ بدون حد اقل بيست رآی نمايندگان هزاره، 51% آرا را پوره نميکرد. حقيقت اينست که وکلای هزاره آگاهانه باوجود موضع گيری استاد محقق به آقای قانونی رآی دادند. درين رابطه صرف ميتوان گفت که: حقيقتآ مردم بهتر از رهبران حقايق جامعه را هم درک ميکنند و هم بهتر عمل ميکنند. پارلمان کنونی کشور در آينده نيز از بحران هويت واحد ملی رنج خواهد برد و مسايل بيشتر بر بنياد منافع اقوام در آن مطرح خواهد شد. اين مسلمآ مربوط به مديريت و کاردانی هيئت رئيسه و شخص رئيس پارلمان خواهد بود، تا چگونه ميتوانند پارلمان رادر جهت دفاع از منافع کلان ملی کشور سمت دهی نمايند.
2- پارلمان وائتلافهای سياسی:
ما طی بيش از يک و نيم دههء اخير تاريخ کشور شاهد ائتلافهای متعددی بوده ايم. اساسآ ائتلاف زمانی ميان گروه های سياسی بوجود ميآيد که يک حزب از قدرت و امکانات کافی برای تحقق پروگرامهای خود ويا در نظامهای دموکراتيک از امکاتات لازم برای آوردن رآی اکثريت مردم و تشکيل حکومت عاجز بماند.
متآسفانه ائتلافهائيکه در طی دو دههء اخير ميان احزاب و تنظيمهای سياسی کشور صورت گرفت، اکثرآ نه بر بنياد اعتقادات و منافع ملی، بلکه بيشتر بنابر ضرورت های مقطعوی زمانی و منافع افراد قدرتمند استوار و از روز اول شکننده بوده اند. اگر از ائتلاف ميان تنظيمهای جهادی در دوران جهاد و گروه های حزب دموکراتيک خلق در داخل حاکميت گذشته بگذريم؛ اولين ائتلاف ميان شهيد احمد شاه مسعود، شهيد مزاری و جنرال عبدالرشيد دوستم در عرفهء سقوط رژيم دکتور نجيب الله صورت گرفت که بنام ائتلاف جبل سراج مشهور است. نتيجهء اين ائتلاف شکست رژيم شهيد دکتور نجيب الله، پيروزی مجاهدين و به اصطلاح پيروزی انقلاب اسلامی وبيرون راندن آقای حکمتيار و مؤتلفين وی از کابل گرديدند*6. اين ائتلاف بزودی فروريخت. هم شهيد مزاری و هم جنرال دوستم جانب دشمن قبلی خود يعنی حکمتيار را گرفتند. شکست اين ائتلاف هم بزيان مسعود تمام شد و هم بزيان دوستم ومزاری. بعدا نيز ائتلافهايی ميان برخی تنظيمهلای جهادی و حکومت وقت به اصطلاح اسلامی و ميان خود تنظيمها نيز بوجود آمد، ولی از آنجائيکه اين ائتلافها نه بر بنياد منافع استراتيژيک، ملی و اعتقادی، بلکه بر اساس منافع افراد عيار شده بود، هيچکدام ديری نپائيد. آخرين ائتلاف باز ميان شهيد مسعود و مؤتلفين قبلی وی در خنجان در زمان حکومت طالبان امضاء شد که بنام ائتلاف خنجان نيز مشهور است. ولی اينبار نه ائتلاف وزنه قبلی را داشت و نه مؤتلفين امکانات گذشته را. چون درين وقت نه مسعود آن مسعود پروزمند و با هيبت گذشته بود، نه خليلی، شخصيت و صلابت مزاری را داشت و نه دوستم بعداز رفتن به ترکيه و بازگشت از آنجا آن امکانات نظامی گذشته وصداقت قبلی نسبت به مسعود را .
ائتلاف کنونی ايکه ميان گروپ های جدا شده از جمعيت در روزهای اخير صورت گرفت، نه يک ائتلاف سياسی، بلکه پيوستن مجدد گروپهای انشعابی جمعيت به بدنهء اصلی آن تحت رهبری پروفيسور برهان الدين ربانی است. شايد رهبران دو حزب جديد بنامهای افغانستان نوين و نهضت ملی دريافته باشند که ايشان در غياب مسعود آن کرزما و تآثيری را ندارند که ربانی منحيث رهبر پير و عنعنوی جمعيت در ميان صفوف آن دارد. ديده شد که ربانی در عرفهء انتخاب رئيس شورای ملی از کانديداتوری خود بنفع قانونی يکی از کادرهای قبلی جمعيت اسلامی و رهبر کنونی حزب افغانستان نوين گذشت ميکند. درين گذشت علاوه بر عاقبت انديشی استاد ربانی، مجبوريتهايی نيز درين امر نهفته بود و ربانی درک کرد که با همه اطمينان های قبلی کرزی و خليلزاد مبنی بر انتخاب يا بهتر است گفته شود انتصاب وی در پست رئيس شورای ملی، ايشان با اين تعهد خود صادق نيستند و سياف رامنحيث رئيس شورا برخواهند گزيد و هرگاه اگر او با قانونی مشترکا در مقابل سياف قرار گيرند مثلمآ سياف برنده خواهد شد. اين گذشت استاد ربانی هم باعث پيروزی قانونی و شکست استاد سياف شد و هم باعث بالا رفتن اتوريته و ابروی ربانی در ميان جمعيت اسلامی و حتی مخالفين اش . (*7)
ائتلاف جالب و جديد همگرايی آقای محقق با استاد سياف بود که اصلا توقع آن نيز نميرفت. زيرا يکی از مهره هائيکه از شروع پيروزی مجاهدين باعث دوری حزب وحدت اسلامی و شهيد استاد مزاری و بعدآ دوستم از پهلوی جمعيت اسلامی و شهيد مسعود گرديد، موجوديت استاد سياف ( درين زمينه البته مداخلات ايران و ازبکستان، تحريکات برخی از بقايای دموکراتيک خلق که خود را به مسعود نزديک ساخته بودند وبيشتر از آنکه به عدالت ملی معتقد باشند به افسانهء نژاد آريايی دلبسته بودند و شايد حالا هم باشند، وسياستهای نادرست استاد ربانی و شهيد مسعود نيز نقش خود را داشته اند.) بود. اين سياف بود که جنگ را در غرب کابل با ترور رهبران حزب وحدت اسلامی در منطقهءسيلو آغاز کرد و با مهارت توانست پای مسعود و جمعيت را نيز بکشاند. درين شکی نيست که در جنگها و ويرانيهای غرب کابل حزب وحدت و شخص استاد مزاری نيز جوابده هستند ولی بصورت طبيعی و منطقی مسئوليت بيشتر بدوش آنانی است که در آن زمان دارای صلاحيت و امکانات بيشتر و در رآس رهبری به اصطلاح دولت بوده اند. يعنی مسئوليت بيشر متوجه استاد ربانی و شهيد مسعود است تا شهيد مزاری. از خرابيها، قتل عامها و فجايعی که توسط جانبين در غرب کابل صورت گرفت ، مشکل است انسانی با وجدان بيدار بتواند و يا جرئت کند بدفاع برخيزد. ولی در هر حالتی اغازگر وسازمانده ان جنگ استاد سياف بود و بيش از هرکس ديگری ايشان هم در مقابل الله و خلق الله مسئول و جوابده خواهند بود.
ائتلاف کنونی آقای محقق با استاد سياف اگر چندیکه حق شخصی ايشان است، اگر بر بنياد اين اعتقاد باشد که بايد دشمنی های قومی گذشته را کنار گذاشت و فراموش کرد و دور جديدی در زندگی سياسی اقوام کشور بايد آغاز گردد، مسلما امر نيکويی است. چون آخر کار همين خواهد بود،با دشمنی نميشود برای هميشه زيست بلکه با دوستی و تفاهم است که ميتوان برای ابد در کنارهم زندگی کرد. ولی اگر چنين میبود بايداستاد محقق اين کار را نه در روزهای انتخاب رئيس پارلمان بلکه حتی در جريان کمپاين انتخابات شروع ميکرد و باز ميشد که از شخصيتهای فراوان پشتون شخص ديگری را انتخاب و حمايت ميکرد نه سياف را. بنظر من درينجا دو اشتباه صورت گرفته است : اول اينکه آقای محقق از ياد برده اند که معادلهء قدرت در افغانستان بر اصل توازن و تقسيم قدرت استوار است نه براصل " همراهی با کاروان پيروز *8 " حمايت از انحصار گران قدرت تحت هرعنوانی که باشد به بيرون راندن اقليت ها از مراکز قدرت ميانجامد و از همه بدتر تجربهء تاريخی نشان داده است که انحصارگران قدرت زمانيکه بقدرت رسيده اند اولآ انانيراکه در رکاب شان بوده اند و برای بقدرت رسانيدنشان جان فشانی کرده اند، سربريده اند.
درسهائيکه بايد آموخت:
فکر ميکنم همچنانيکه حکومت امير حبيب الله کلکانی بيش از هر عامل ديگری در نتيکهء مخالفت پنجشيريها و دشمنی هزاره ها سقوط کرد و حکومت ربانی- مسعود که با همياری ازبک و هزاره به پيروزی رسيد و در نتيجهء دشمنی و جنگ ايشان سقوط کرد، بايد برای همه رهبران و روشنفکران تاجيک درس بزرگی باشد. همچنان بايد هزاره ها و رهبران ايشان نيز از سرنوشت شاه نورها ، فرقه مشرفتح محمدها که با نادرخان در شکست امير حبيب الله کلکانی همکارِی کردند ولی در پاداش در زير شکنجه و در زندانهای نادری جان دادند، تجربهء کافی گرفته باشند. چه در زمان نادرخان و هاشم خان و چه در زمان امين و بعدآ طالبان، عظمت طلبان قومی و نيمچه فاشيستان قبيلوی بيشترين قربانيان خود را از ميان هزاره ها گرفتند تا از ميان تاجيکها و ازبکها. تسليمی شهيد مزاری به طالبان و قتل ناجوانمردانهء ايشان توسط طالبان، در پيش چشم همهء ما صورت گرفت و مسلمآ هنوز در خاطره ها زنده است. در حاليکه جانب مقابل نه دکتور نجيب الله را اعدام کرد و نه سروری را.
بنظر من موضع گيری يکباره و غير مترقبهء استاد محقق به طرفداری از سياف نه ريشه در رفع اختلافات قومی ميان جامعهء هزاره و پشتون دارد ونه ناشی از کدام تدبير سياسی مغلق و ناشناختهء ديگری است. صرف در پناه منافع فردی و فرضيهء " همراهی با کاروان احتمالآ پيروز" صورت گرفته است. ولی تاوان اين شکست را نه آقای سياف و نه مشترکآ سياف- محقق، بلکه شخصآ و به تنهايی آقای محقق خواهند پرداخت.*9
فردا در پارلمان کشور مسايل جدی تری از قبيل سرود ملی، مسئلهء زبان ملی، مسئله جابجا کردن کوچيها و علفچرهايشان در مناطق هزاره نشين مطرح خواهد شد و درين زمان است که اقای سياف موضع قوم، زبان و فرهنگ خود را خواهند گرفت؛ ولی آقای محقق چه خواهند کرد؟رآی ممتنع خواهند داد؟ حقايق تاريخی کشور را نميتوان با احساسات خوشبينانه يا بدبينانه سرپوش گذاشت و يکی ازين حقايق اينکه : هزاره ها و تاجيکها در طول تاريخ در جوارهم زيسته اند. سرزمين مشترک، فرهنگ و زبان مشترک و دين واحد داشته اند، سردی و گرمی روزگار را نيز مشترکا تجربه کرده اندو دوست و دشمن مشترک داشته اند. اينها ملت واحدی ( اگر چنديکه از نگاه تباری که انهم چندان دقيق و ثابت شده نيست، شايد متفاوت باشند، ولی همه ميدانيم که ملت مقولهء فرهنگی – سياسی و تاريخی است تا مذهبی- نژادی) اند که در سود و زيان هميشه با هم شريک بوده اند. اين مسئله را اگر رهبران هزاره و تاجيک نميدانند، عام مردم هزاره و تاجيک خوب ميدانند و درک ميکنند. همينکه باوجود طرفداری آقای محقق از سياف، اکثريت قريب به اتفاق نمايندگان هزاره به آقای قانونی رآی ميدهند، ناشی از همين درک مشترک از سرنوشت مشترک است و برحق که مردم نسبت به رهبران بهتر عمل ميکنند.*11
نتيجه و خلاصه بحث اينکه پارلمان افغانستان همانقدر منقطب و متلون است که جامعهء افغانستان. درين پارلمان علاوه بر نمايندگان همه اقوام و مذاهب کشور نمايندگان تقريباهمه تنظيمها و خطوط فکری سياسی از چپ ترينها( شعله يی ها، خلقيها و پرچمی های ديروزی) تا راست ترينها چون نمايندگان طالبان و حکمتيار وشوونيستهای افغان ملتی همه حضور دارند. حضور زنان نيز قابل توجه است. (12*) درين پارلمان هيچ جناهی اکثريت ندارد و برای اتخاذ هرتصميم نمايندگان مجبور اند به اتحادها و يا ائتلافها دست بزنند. در چنين هوا و فضايی، حفظ وحدت پارلمان و رسيدن به تصاميم مشترک وجمعی در رابطه به مسايل مهم و حياتی کشور امريست هم دشوار ولی هم خطير و ضروری و مسلمآ به مديريت، کاردانی، وطن دوستی و احساس مسئوليت در قبال سرنوشت وطن و مردم آن از همه اعضای شورا بخصوص هيئت رئيسه و رئيس ان ميطلبد.


پينوشت ها:
*- بنقل از اخبار بی بی سی نورخ22 دسامبر.
**- سايت آريايی مورخ 23 دسامبر.
***- آژانس خبر رسانی باختر مورخ 24 دسامبر.
****- به نقل از مقالهء آب و شير در انتخابات پارلمانی، نوشتهء رزستانی منتشره در ويبلاگ گردراه.
*****- حکومتهای افغانستان هرگز نکوشيدند تا به سرشماری دقيق نفوس کشور مبادرت ورزند و هميشه آمار تخمينی را بر معيار ذوق و صليقهء خود بنام امار نفوس کشور تحميل نمودند. رژيم کنونی از آن هم پيشتر رفته و کوشش دارند تا در همه جرگه ها، مجالس و رآی گيريها احصائيهء تخمينی سازمان سيا امريکا را تحميل و تطبيق کنند. در حال کنونی هيچ کشوری در دنيا نيست که احصائيهء دقيق نفوس اش معلوم نباشد به استثنای افغانستان. ميترسم که اگر همين نوع حکومت د ر کشور مسلط باشد ما در بيست سال آينده نيز آمار دقيق سرشماری کشور خود را نداشته باشيم.
يکی ديگر از کشفيات حکومت فعلی اصطللاحاتی بنام تاجيک شيعه، تاجيک اسماعيله و تاجيک... است. افراديک قوم يا مليت را اگر بنابر اهداف معين قوم گرايانه و بخاطر کم نشان دادن فلان قوم بيش نشان دادن فلان قوم ديگر نباشد، بر اساس مذهب تقسيم کردن امريست نادرست. چون در ميان هر قومی ميتواند مذاهب گونگون وجود داشته باشد. همجنانيکه ما تاجيک شيعه و اسماعيليه داريم، پشتون اسماعيليه و هزارهء سنی و اسماعيليه نيز داريم.
اصطلاحات سادات و عرب نيز بايد ريشه در همچو مسئلهء داشته باشند. در غير آن هرکسی ميداند که عربها و به اصطلاح سادات ايشان نيز 1500 سال قبل به افغانستان آمدند، با مردم محل ازدواج کردند و در آميختند و بصورت طبيعی بيش از صد نسل در همين سرزمين زندگی کردند. در ايشان نه فرهنگ عربی مانده، نه زبان عربی و نه خون عربی. انها در مردمان بومی مزج شده اند. حالا يا ازبک اند ياترکمن، يا پشتون اند يا هزاره و يا تاجيک . ولی حکومت آقای کرزی آز انها " پيراهن حضرت عثمان" ساخته است.
6*- آقای حکمتيار به همکاری بخشی از اعضای ح.د.خ.ا بخصوص وزارت داخلهء وقت و جناح خلق و همکاری بخش پشتون تبار جناح پرچم بخصوص آقايون سليمان لايق عضو بيروی سياسی و دگرجنرال محمد رفيع عضو بيروی سياسی و معاون ريس جمهور و قبلآ وزير دفاع کشور در ششم ثور تقريبآ تمام شهر کابل را اشغال کرده بودند ولی توسط نيروهای مسعود، مزاری و دوستم در هفتم و هشتم ثور عقب زده شدند.
*7- قبل ازجريان رای دهی جهت انتخاب ريس پارالمان تمام قرينه ها و زمينه ها دال بر اين بود که سياف بايد رئيس پارلمان انتخاب شود. چون طی جند سال اخير حکومت دست نشاندهء امريکا آقای سياف از نزديک ترين و ارشدترين مشاوران آقايون کرزی و خليلزاد بود و مسلما انها بشمول تمام اعضای رهبری تيم تماميت خواهان قومی تصميم داشتند تا او را به اين مقام برگزينند. انتخاب آقای قاضی حبيب الله رامين وکيل متنخب ولايت بغلان (تاجيک- هزاره تبار) منحيث رئيس موقت پارلمان که از همصنفي ها، دوستان نزديک شخصی و خانوادگی و حتی شريک تجارتی آقای سياف است؛ اين گمانه را قویتر ساخت. ولی بهر صورت آقای قانونی با يک تفاوت کم يعنی 51 در مقابل 49% برنده شد.شايد امريکايی ها همينطور ميخواستند وياهم، هم کرزی و هم تيم تماميت خواهان قبايلی بشمول امريکائيهاغافلگير شدند. ولله اعلم!
*8- برگرفته شده از مقالهء رقابت ربانی و قانونی نوشتهء جعفر عطايی منتشره در ويبلاگ دردهای دلم.
*9- شايد سناريوی اتحاد محقق- سياف را خود امريکائيها ترتيب کرده باشند تابدينطريق حزب وحدت را که نزد ايشان منحيث متحد ايران و دشمن محسوب ميشود، از امکلانات و صلاحيتهای پارلمانی محروم ساخته باشند. شايدبنابرهمين دليل باشد که هيج يکی از وکلای هزاره در هيئت رهبری شورای ملی انتخاب نشدند.
*11- در رآی گيری برای معاون اول، رقابت ميان آقآیون نورزی و ميرويس ياسنی از يکسو و در جانب ديگر ميان آقايون کاظمی و محقق بود، که در نتيجه رای هزاره ها و تاجيکها و ازبکها ميان کاظمی و محقق و رای پشتونها ميان آقايون نورزايی و ياسينی تقسيم گرديد. ولی بيشترين رآی را آقای نورزايی آورد و منحيث معاون اول انتخاب گرديد.
12*- با همه انتقاداتيکه در طرز اتنخاب نمايندگان و تقلب کاريهای فراوان در جريان انتخابات وجود داشت، با آنهم اين انتخابات از همه انتخابات قبلی عادلانه تر بوده است. شايد برای اولين بار است که با اجرای يکنوع تبعيض مثبت در رابطه به زنان به اين تعداد کثير زنان وارد پارلمان کشور ميگردند. همجنان حضور نمايند گان هزاره، ازبک و ترکمن بيشتر از تمام پارلمانهای قبلی کشور است.
پنجم جدی (دی ) سال ۱۳۴۸۳۴