هشت
نقش خلیلزاد در
کنفراس بن
دولت بوش و سازمان سیا با افزارخلیلزاد قبل
ازینکه به لشکر کشی و اشغال افغانستان
بپردازند و وایسرا و حکومت دست نشانده خود را در کابل مستقر کنند، برای صاف کردن
راه هجوم نظامی، استخبارتی و سیاسی شان، فرمانده مسعود را با یک توطیه درونی
بکمک آی اس آی، از سر راه برداشتند و این
توطیه پیچده را با همکاری یاران مسعود، همان هایی که با خلیلزاد، همراز و همدم شده
بودند، عملی و اجرایی کردند. قراین قوی وجود دارد، که در پشت ترور نا مردانه ای
مسعود، فرمانده مقاومت ملی، سازمان سیا، آی اس آی و یاران مسعود با هم تبانی کرده
بودند و این دسیسه بیشتر از سوی سیا و آی
اس آی، عملی و تحقق یافته بود.
توجه به چند مساله زیر میتواند حدس و گمان درین
مورد را قوت ببخشد وشکهارا به یقین مبدل نماید:
ــ
مسعود زمانی ترور شد، که جنرال محمود احمد، رئیس آی اس آی، پاکستان از 4
سپتامبر تا حادثه 11 سپتامبر مصروف بازدید مخفی و ملاقات با سیا در امریکا بود و 9
سپتامبر مسعود ترور شد و 11 سپتامبر برجهای تجارت جهانی در نیو یورک مورد حمله
قرار گرفت[1]؛
ــ خلیلزاد
میگوید روز 9 سپتامبر داکترعبداله با من تماس گرفت، گوشی راکه
برداشتم بیدرنگ فهمیدم که مسعود کشته شده است . چرا خلیلزاد باور داشت، که مسعود
کشته شده است؟ او میگوید: « افسران سیا نزد مسعود رفته بودند، تا ازو، برای رویا
رویی با بن لادن کمک بیگیرند، اما مسعود از دادن وعده برای انجام این ماموریت خود
داری کرده بود...».فرستاده، برگه 118 .
ــ مسعود، که طی سالهای طولانی، در برابر اشغال
شوروی و پاکستان و مهره های آی اس آی، مانند حکمتیار، ترورریزم، القاعده و طالبان، جنگیده بود، نمیتوانست، در برابر اشغال
دیگر از سوی امریکا سکوت کند و در برابر آن نایستد. ازینرو قبل از 11 سپتامیر و پیش از هجوم نظامی امریکا به افغانستان،
مسعود از سرراه این تجاوز برداشته شد.
ممکن داکتر عبداله خوش خبری و تطبیق پلان را به اطلاع طراح اصلی توطیه ترور مسعود
رسانیده بود و او که منتظر پیام بود، بیدرنگ به تطبیق پلان پی برده است؛
ــ آقای صادق
الحسینی در جریده شرق الوسط نوشته بود، امریکا خود در پشت ترور مسعود نقش داشت،
زیرا مسعود با اشغال کشور مخالف بود.
مسعود شخصیت مستقل و آزاده بود، که به هیچ صورتی راضی نبود کشورش در تصرف
نیروهای امریکایی در آید. او سیاست مداری بود، که میخواست توازن دقیق و قابل قبول
جامعه جهانی را در کشورش قایم سازد. و ازینرو
پیش از هجوم غارتگرانه امریکا به افغانستان برداشته شد. مسعود زمانی
برداشته شد که دوروز بعد حادثه ای 11 سپتامبر رخ داد و پلان قشون کشی امریکا بر
افغانستان تحقق یافت. زمانی که مسعود ترور
شد، جنرال محمود رییس آی اس آی در واشنگتن بوده است[2]؛
ــ پیام مجاهد درشماره 18، مؤرخ 27
سرطان 1391 خود نوشته بود: دپلوماتهای امریکا
در پاکستان اظهار داشته بودند، که مسعود بخشی از مشکل است و این اظهارات
دپلوماتهای امریکا 4 روز قبل از ترور مسعود، فرمانده مقاومت ملی بعمل آمده بود؛
ــ یاران مسعود ازطریق خلیلزاد در توطیه ترور او دست داشتند. زیرا زمانیکه
دوتن تروریست مسعود را ترور کرده بودند، یکی از آنها زنده بود و بدون داشتن کدام
سلاح در حال فرار بود. اما مسؤلین امنیتی و نزدیکان دور و بر مسعود، برای اینکه
تروریست دستگیر نشود وبه اصل ماجرا اعتراف نکند، برای کتمان سر و راز ترور،
تروریست را از پای درآوردند. و همیین افراد بعد از 11 سپتامبر، از طریق خلیلزاد هم
صاحب ثروت باد آورده ای چندین صد میلیون دالری شدند و هم صاحب مقامات عالی و
پستهای کلیدی کابینه. این خود تبانی
خلیلزاد با یاران مسعودرا در مورد قتل او تا حدودی بر ملا میکند؛
ــ خلیلزاد در واقع در جریان اجرای ترور مسعود بوده است.
چنانجه خلیل زاد مینویسد: « زمانیکه هارون امین نماینده ایتلاف شمال به کاخ سفید
رسید، به اوخبر دادم که ایالات متحده به اپوزسیون رژیم طالبان تسلیحات فراهم
میکند. او بعنوان سفیر مسعود در واشنگتن در تلاش جلب توجه امریکا بود. افسران سیا
قبلاً نزد مسعود رفته بودند تا ازو برای رد یابی بن لادن کمک بیگیرند، اما او از
دادن وعده برای فراهم کردن کمک نظامی برای انجام این ماموریت خودداری کرد...»
فرستاده، برگه 118 .
راز و رمز ترور
مسعود را مساله عدم همکاری او با لشکر کشی امریکا به افغانستان باید دانست. ولی
خلیلزاد اصل ماجرای راکه مسعود با هرنوع هجوم نظامی و اشغال کشورش مخالف بود و با
طرح و پلان خلیلزاد در مورد اشغال
افغانستان موافق نبوده است، مسکوت میگذارد و مانند اکثر مهره های استخباراتی در
زمینه خاموش است.
کشتن مسعود یکی از
پروژه های تیم خلیلزاد و سازمان سیا بوده است و با برداشتن مسعود هم یکی از موانع
از سر راه تهاجم امریکا بر داشته میشد و هم مقاومت هدفمند در برابر گروه های
فاشیستی، شئونیستی و تمامیت خواه و سلطه خارجی بر مقدرات ملی وسیاسی کشور از میان
میرفت. و طوری که بعد ها دیدیم، یاران مسعود در کنار خلیلزاد رهبر جهاد و مقاومت،
استاد ربانی را برداشتند و ترورهای زنجیره ای یاران مسعود، از جانب خلیلزاد، کرزی
و احمدزی و تیم فاشیستی آنها طور سیستماتیک به پیش برده شد، که تاکنون ادامه دارد.
اگر مسعود زنده میبود، قاتلان استاد ربانی در راس دستگاه های امنیتی کرزی و
احمدزی، نمیتوانستند پرسه بزنند. خلیلزاد در واقع با بر داشتن مسعود و استاد
ربانی، توانست بخش بزرگ موانع را از سر
راه پروژه ای دولت سازی و ملت سازی « افغانی» بردارد و قدرت سیاسی ــ قومی، امیر عبالرحمانی خود را
اعاده کند.
کنفرانس بن در واقع یک مجمع انتصابی بود، که
اکثریت مهره های شرکت کننده دران توسط خلیلزاد دستچین شده بودند. انتصاب کرزی برای
خلیلزاد نقطه محوری این کنفرانس بود. اول اینکه اصل قدرت بعد از این همه لشکر کشی
و بردن سربازان بیش از 40 کشور زیر رهبری امریکا به افغانستان، چندان تغییر نمیکرد
و باز هم در دست طالبان، که از متحدین اساسی خلیلزاد و کرزی و اشرف غنی بودند،
باقی میماند و تنها در رهبری آنها تغییراتی وارد میشد. و در ثانی خلیل زاد میتوانست با انتخاب کرزی جبهه مقاومت
را، که بدیل سیاسی و برحق طالبان بود، کنار بزند. و همان قدرت سنتی و قبیله جامعه
ای پشتون را مانند گذشته با حمایت خارجی احیا و بر سایر جوامع تحمیل کند.
خلیلزاد در سطح
رهبری طالبان نفوذ کامل داشته و دارد و یکی ازین مهره های ارتباطی طالبان با
خلیلزاد و سازمان سیا، کرزی بوده است.
کرزی خود در مصاحبه ای با کانال تلویزونی الجزیره بتاریخ نهم اکتوبر
2002 گفته بود: « در ماه می 1994 در شهر
کویته پاکستان بودم که طالبان ظهور کردند و مرا در مقدمه کار ( رهبری ) خویش قرار
دادند. من از جمله مؤسسین این جنبش بودم...».
چرا کنفرانس بن بیشتر بر محور انتصاب کرزی در
راس حاکمیت سیاسی پسا طالبان دور زد؟
کرزی در کنار حضور در رهبری طالبان،
برای لشکر کشی و تامین منافع استعماری امریکا از قبل متعهد شده بود و از همه مهمتر اینکه،
خلیلزاد دنبال باز گرداندن حاکمیت تک قومی
در کشور بود و کرزی از مدتها پیش در سمت و سو دهی حوادث سیاسی بسود امریکا و ایجاد زعامت سیاسی انحصاری بدست یک قوم، در
افغانستان همکار خلیلزاد بوده است و فکتور های زیر نیز در انتخاب کرزی نقش داشته
است:
ــ کرزی از سال 1980 عامل مخفی سازمان سیا بود و
توانسته بود کمک امریکا را به طالبان جلب کند[3]؛
ــ کرزی همراه با نیروهای ویژه امریکا و مشاوران
بلند پایه سیا در جنوب افغانستان از مدتها پیش از 11 سپتامبر برای تصاحب قدرت، بسر
برده بود. خلیلزاد بگونه دراماتیک یکی از مهره های رهبری طالبان را در تیم روم جا
سازی کرده بود، تا او را با استفاده از وجهه قومی، سیاسی، اجتماعی و سنتی شاه، بر
دیگران تحمیل کند و در واقع اورا از آستین شاه بیرون آورد و خود میگوید: و ما
توافق کردیم که او در گروه روم باشد. فرستاده، برگه 124 ؛
ــ خبرگزاری رویتر و جریده ای اسپانوی زبان«
موندو »، در شماره 18 فبروری 2002 خود
گذارش کرده بود، که کمپنی یونیکال در تعیین حامد کرزی در پست ریاست دوره ای
انتقالی نقش اساسی داشته است؛
ــ جریده لوموند در 14 دسامبر 2001 خود نوشته بود واندیپندت در شماره دهم جنوری
2002 نیز آنرا تایید کرده بود، که نقش کمپنی های فراملیتی نفت، مشغول فعالیت در
آسیای میانه وقفقاز در تعین کرزی اساسی
بوده است؛
ــ جریده ای اسپانوی زبان موندو نوشته بود: در
آنزمان که یونیکال میخواست لوله های نفت وگاز ر به پاکستان از راه افغانستان
انتقال بدهد، کرزی از مشاوران یونیکال بوده است[4]؛
ــ جریده لوموند
فرانسه در شماره 13 نومبر خویش نوشته بود، حامد کرزی یکی از مشاوران یونیکال در
پاکستان بود و با استفاده از نفوذ کمپنیهای نفت در قدرت امریکا، توانست در راس
قدرت در افغانستان نصب شود[5]؛
اما یکی از عوامل اصلی نصب کرزی در راس اداره مؤقت، انتقالی و دو دوره ای
ریاست جمهوری از طریق انتخابات؟! بی ارادگی سیاسی، جبن، خود حقیر بینی و مادونیت
سیاسی تیکه داران جبهه مقاومت و بخصوص تیم مذاکره کننده ای این جبهه در بن بود، که
به افزار خلیلزاد در بازیهای سیاسی و استخباراتی تبدیل شده بودند.
خلیلزاد چگونه راه رااز قبل برای انتخاب کرزی آماده کرده بود؟
خلیل زاد از
مدتها پیش بر یک ایتلاف سیاسی قبیلوی کار میکرد، که بتواند بیشتر پشتونهای تحصیل
یافته را با طالبان شریک قدرت بسازد. و
باید برای جمع کردن پشتونها درین محور از ظاهرشاه بعنوان سمبول گذشته زعامت پشتون
درانی استفاده میکرد. اما تلاش خلیلزاد این بود، که از شاه بحیث افزار درین بازی
استفاده کند، ولی محور قدرت کماکان باید در دست مهره های استخباراتی امریکایی و
طالبان نیکتایی دار، مانند خلیلزاد، کرزی و احمدزی باقی بماند. خلیل زاد، از برکت
همکاری خود با سیا، میتوانست پادشاه ساز باشد.
هرکی را میخواست پادشاه بسازد و
هرکی را نمیخواست حذف میکرد. اما وسیله ای این بازی بیشتر تیکه داران قومی
جوامع و اقوام غیر پشتون و تیم مذاکره کننده جبهه مقاومت در بن و حامی تیم مذاکره
کننده فهیم خان بود. خلیلزاد در مورد چنین اظهار نظر میکند: « من وکرزی در اواخر
1990 بیشتر در مباحثات دوره ای شرکت کردیم. کرزی در پاکستان به سازماندهی یک
ایتلاف کلانتر پرداخت و من کرزی را تشویق کردم تا تماسهای خود را بیشتر کند...
» فرستاده، برگه 87 . خلیلزاد در سال 1999 میلادی در پی همین تلاشها برای ایجاد
قیادت قومی و قبیله یی پشتونها بروم میرود و شاه را تشویق میکند، تا به تشکیل
مجمعی از افغانها بپردازد. فرستاده، برگه 90 .
خلیلزاد برای جمع و جور کردن اتحادی از پشتونها
بحیث بدیل جبهه ای مقاومت، چند بار این سفر هاراتکرار کرده بود و تیمی را بوجود آورده بود، که بعد ها، بنام «گروه روم » موسوم شد، که بیشتر در ترکیب آن
پشتونها بودند. خلیلزاد بسیار ماهرانه کرزی را از رهبری طالبان درین تیم جاداد و
مسؤلیت حکومت آینده را نیز به این تیم محول کرده بود. خلیلزاد بعدن تلاش کرد،
تعدادی از سران جبهه مقاومت را با استفاده از ایجاد روابط استخباراتی پولی و سیاست
تطمیع، در مدار تیم روم قرار دهد و ازین جبهه برای آرایش و دکوریشن حکومت وابسته
ای کرزی استفاده ابزاری کند.
خلیل زاد برای
جلب همکاری و نفوذ در مهره هایی مهم جبهه مقاومت، کسانی را در نظر گرفته و با آنها
تماس برقرار کرده است، که بیشتر با
آنهاتعلق تباری داشته است. خلیل زاد ضمن توصیف و تمجید از عبداله، میگوید
من با عبداله دوستی و رابطه نزدیک برقرار کردم. فرستاده، برگه 104 . و بدین ترتیب از طریق عبداله، مسعود
توافق میکند از تلاشهای طاهر شاه برای تشکیل لویه جرگه حمایت کند! تلاش خلیلزاد
این بود، که از وجهه ظاهرشاه برای متحد کردن پشتونها و رهبری دوباره آنها استفاده
کند. فرستاده برگه 105 . نگرانی خلیلزاد
این بود، که مبادا امریکا به جبهه مقاومت ضد طالبان تکیه کند. او میگوید: « من
نگران بودم، که تمایل عمده امریکا بجانب ایتلاف شمال، تلاشهارا برای بسیج
اپوزیسیون پشتون ؟! به تحلیل ببرد...». فرستاده، برگه 105.
خلیل زاد در واقع
از زمان جهاد و بوِیژه در دوران طالبان به دستچین کردن مهره های حاکمیت سیاسی بعدی
قومی و قبیله ای خود، از درون طالبان و بیرون از امارت پرداخته بود و کرزی را از
مدتها پیش به این سمت در نظر گرفته بود و نظر مساعد سازمان سیا را نیز در این
زمینه جلب کرده بود. کنفرانس بن صرف یک نمایش ظاهری برای فریب اذهان عمومی و یک
بازی سیاسی بود. خلیل زاد در واقع پادشاه آینده را قبل ازین کنفرانس، در درون رهبری طالبان معین
کرده بود. برای این منظور ملاقاتهای وسیع را در واشنگتن، اسلام آباد و روم به ثمر
رسانده بود. فرستاده، برگه 90 .
خلیلزاد در مذاکراتیکه با جانب جبهه مقاومت در واشنگتن،
قبل از کنفرانس بن داشت، توانسته بود جبهه
را بحیث افزار در بازی سیاسی انتخاب کند، تا جوانب مختلف و از جمله قناعت
کشورهای منطقه مخالف طالبان را بگونه ای فراهم کند و همکاری انها را درین زمینه
جلب نماید. خلیلزاد نقش جبهه مقاومت را در
حد یک مادون سیاسی تیم خود در حاکمیت سیاسی بعد از پهره بدلی در قدرت در نظر گرفته
بود. در حالیکه یگانه نیروی که در برابر طالبان، تروریزم وپاکستان جنگیده بود و
بدیل سیاسی قدرت پنداشته میشد، جبهه مقاومت زیر رهبری استاد ربانی بود، که هنوز
رسمیت بین المللی داشت و نماینده رسمی آن در سازمان ملل متحد حضور داشت.
حامدکرزی چهره ای
محبوب خلیلزاد و تحقق بخشنده ای رویا ها و آرمانهای نا تمام قومی وقبیله ای او،
توانست از دریچه خلیلزاد، سیا و غولهای نفتی در پست رئیس حکومت مؤقت جابجا شود. کرزی در کنار اینکه با خلیلزاد هردو در
کنار هم در پروژه منطقه یی سیا فعال بودند، هردو نقش مشترکی در ایجاد، قدرت گیری و تامین ارتباط طالبان با امریکا وسیا داشتند و
همکار مشترک در کشانیدن شرکتهای فراملیتی نفت خوار و آدمخوار امریکا به منطقه
بودند. خلیلزاد، کرزی و احمدزی در واقع مهره های اصلی طالبان و در نقش سخنگویان
این گروه در محافل بین المللی، وعمدتن با سیا و غولهای نفتی بودند.
اما خلیلزاد چگونه این بازی را به پیشبرد؟
خلیلزاد ابتدا
برای کاهش تاثیر جبهه مقاومت ضد طالبان بر پروسه های سیاسی و نگهداشتن تسلط طالبان بر وضیعت نظامی و سیاسی، در آستانه
ای کنفرانس بن و تقویت نفوذ سیاسی طالبان تیکتایی دار برین پروسه، تلاش کرده بود، تا در برابر ورود نیروهای نظامی
جبهه مقاومت بکابل مانع ایجادکند و دولت بوش را بر سر دوراهی قرار دهد. هدف
خلیلزاد ازین اقدام این بود، تا با بودن پایتخت در دست امارت اسلامی طالبان، از
فشار نظامی و سیاسی جبهه مقاومت بر پروسه تشکیل حکومت مؤقت بکاهد. اما خلیلزاد، در راهکار نظامی اش به اساس دور
بینی سیاسی استاد ربانی، که بدون توجه به هوشدار امریکا، در پایتخت مستقر شده بود،
شکست خورد. با آنهم خلیلزاد در عرصه سیاسی از طریق دادن رشوه ای سیاسی به هریک از
سران جبهه و تحریک یکی بر علیه دیگر و خیانت آشکار تیم مذاکره کننده ای جبهه
مقاومت و فرمانده نظامی آن فهیم خان، پیروز شد و تمام آنچه را که در بن میخواست،
بر جیهه مقاومت تحمیل کرد.
بعد از شکست طرح
اولی خلیلزاد مبنی بر توقف نیروهای جبهه متحد در بیرون دروازه های کابل، خلیلزاد
برای بیرون کردن نیروهای مقاومت ملی و
جابجایی حکومت مؤقت در شهر کابل توطیه دیگر ریختته بود و آن عبارت ازین بود، که
شهر کابل مظابق طرح خلیلزاد باید به
نیروهای ملل متحد، که همان نیروهای
امریکایی بودند و صرف رنگ لباس آنها تغییر میکرد، سپرده شود، و نیروهای جبهه متحد
با نیروهای پشتون جنوب، که بیشتر همان طالبان دیروز بودند و این بار طالبان
تیکتایی دار آنهارا هدایت و رهبری و در راس آنها قرارداشتند، یکجا داخل کابل شوند.
فرستاده برگه 119 . خلیل زاد طرح خود را از زبان کولن پاول ارایه
کرد و خود نگران بوده است که: « اشغال پایتخت بدست ایتلاف شمال، نیروهای اپوزیسیون
پشتون را ( که اصلاً وجود نداشتند) بحاشیه
براند... ». فرستاده برگه 119.
اما دیک چینی
معاون رییس جمهور امریکا و رامفلسد وزیر دفاع، که در جنگ بیشتر، به پیروزی زودهنگام نیروهای شان انتظار
داشتند، طرح و نظر قبیله یی خلیلزاد را رد
کردند. نگرانی و دغدغه اصلی خلیل زاد در
واقع بیشتر دلهره قومی و قبیله ای در تصرف پایتخت از سوی نیروهای جبهه مقاومت بوده
است. خلیلزاد میگوید: « نگرانی ازینکه جبهه شمال یک جانبه کابل را بیگیرند مشروع
بود...» . همانجا، برگه 119 .
ولی برای خلیل
زاد ها ، انحصار قدرت با حمایت لشکر، پول و
سلاح خارجی و ایجاد زیربنای
استعماری حاکمیت سیاسی، و دعوای مالکیت و تملک شخصی بر آن، و راندن همه جوامع و
اقوام غیر خودی از قدرت سیاسی و تبدیل آنها به زواید تاریخ، مشروع بوده و
است؟! تعبیر مشروعیت خلیلزاد با تفکر،
سیاست و فرهنگ قبیله ای جز فاشیزم تباری، قبیله ای و قومی چیزی دیگری نمیزاید.
خلیلزاد در کتاب
داستانگونه فرستاده، اشارات زیادی به اپوزیسیون پشتون کرده است، که زیر رهبری
شیرزی و عبدالرحیم وردک مصروف فعالیت بودند. در حالیکه هیچگاهی در جنوب جنگ بر
علیه طالبان وجود نداشت و طالبان در جنوب نه با کدام نیروی سوای مقاومت در گیر
بودند ونه کدام اپوزیسیون سیاسی درین مناطق
بر علیه طالبان وجود داشت. نیروهای جنگی طالبان با اضافه القاعده و ارتش
مجهز پاکستان در شمال علیه نیروهای فرمانده مسعود در نبرد بودند. در آستانهای
ننگرهار و کنر و لغمان هم نیروهای مقاومت زیر رهبری حضرت علی در برابر طالبان
میجنگیدند. پس کدام اپوزیسیون پشتون، نه در گذشته علیه طالبان وجود داشت ونه هم در
آستانه کنفرانس بن. واین اپوزیسیون پشتون زیر رهبری شیرزی و وردک را سیا و ای اس آی و خلیل زاد مسلح کردند، تا نام و ننگ قبیله ای و حاکمیت قومی خلیلزاد بجا
شده باشد.
خلیلزاد میگوید:
« من به سیاستگذاری امریکا برای تامین ارتباط با پشتونها اصرار کردم ...» فرستاده،
برگه 120. به گواهی، تاریخ، نه تنها اینکه خلیلزاد برای تامین ارتباط کشور های
قدرتمند با پشتونها اصرار کرده است، بلکه
رهبران سیاسی قبیله و قومی جامعه ای برادر پشتون، اکثراً بدون داشتن این
رابطه به قدرت نرسیده بودند. بعد از ایجاد حکومت مرکزی، امیر عبدالرحمان، نادر خان وهاشم خان با داشتن
رابطه یکجانبه و انحصاری با انگلیسها قدرت را قبضه کرده بودند، طالبان با حمایت
ارتش پاکستان، وپول عربستان و امریکا در تصرف قدرت پیروز شدند و خلیلزاد و کرزی و
احمدزی خواهان انحصار رابطه ای یک جانبه پشتونها
با امریکا اند. و دیگران حتا نمیتوانند
رابطه فرهنگی و زبانی در بیرون از کشور، با همزبانان خود داشته باشند و
از داشتن اینگونه رابطه ها نیز محروم اند، همین باعث شده است تا نقش آنها
در پروسه های سیاسی حاکمیتهای دست نشانده خارجی مفقود باشد.
خوب دلهره اصلی
برای انحصار رابطه استخباراتی بیرونی در واقع هدفش انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و
پیروزی در جنگ اجتماعی و قومی و سلطه بر دیگران است، که خلیل زاد نام اینگونه
رفتارهای قومی را، ملی؟! میداند و در واقع برای خلیلزاد ها ارزشهای قومی یک جامعه
تجسم ملی یافته و دیگران بقول طاقت ها یا باید آنرا بپذیرند و یا ازین کشوری که
بدست پشتونها افتاده است، بیرون شوند!
خلیلزاد از داشتن این رابطه انحصاری استخباراتی
و جاسوسی با امریکا، در کنفرانس بن، حد اکثر استفاده ی قومی و قبیله ی خودش راکرد.
هم مهره های طالبان در حاکمیت جدید ابقا شدند، هم سالاری گذشته قومی و قبیلوی
اعاده و حفظ گردید و هم با سخاوتی که امریکا، دست خلیلزاد را درین امر باز گذاشته
بود، خلیلزاد توانست با بده وبستان های شخصی با هریک از رهبران جبهه مقاومت،
افتراق اجتماعی وسیاسی را در بین
جوامع واقوام غیر پشتون ایجاد و تشدید کند.
خلیلزاد باآنکه بگفته ای خودش مذاکرات را «
دابینز » از جانب امریکا رهبری میکرد، در تلاش بود تا به هر صورت، که شده، خود
روند مذاکرات را رهبری کند و خانم رایس را
معتقد ساخت، تا اورا به این مذاکرات بچسپاند. فرستاده، برگه 122 . هدف ازین سرش
کردن به مذاکرات روشن بود. خلیلزاد در تلاش بوده است تا قدرت قومی و قبیله جامعه
ای پشتون و سلطه آنها بر حاکمیت درین مذاکرات از میان نرود و رهبری دولت بدست استاد ربانی باقی نماند.
خلیلزاد خود
میگوید: تعیین رهبران و مسؤلیت دولت سازی! پسا طالبان به من سپرده شده بود و خلیل
زاد هم پروژه دولت سازی و ملت سازی را بر پایه همان طرح و تیوری سلف بنا کرد. و
همان قوم بزرگ! پشتون را در راس حاکمیت ومحور قدرت بجای فورمولهای شهروندی و مدنی
وراهکار های دموکراتیک قرار داد و تمام صلاحیت امر و نهی حکومت را بدست نماینده یک
قوم سپرد و به دیگران در حاشیه ای قدرت
نقش سمبولیک داد و در واقع همه را به زواید قدرت سیاسی مبدل کرد و حاشیه نشین
ساخت.
کودتا علیه استاد ربانی در کنفرانس بن
خلیل زاد برای نصب مؤفقانه کرزی، از برپایی
کودتا علیه استاد ربانی و پاشاندن جبهه مقاومت ضد طالبان، آغاز کرد. خلیل زاد
میگوید: « یکی از موانع در برابر طرح دولت فراگیر؟! که من میخواستم بوجود بیاید،
ربانی بود و او از تاجیکان شمال افغانستان بود... ربانی به چابکی سعی میکرد خود را
بعنوان رییس جمهور جا بزند. وقتی ایتلاف شمال کابل را پس گرفت. ربانی دوباره بکاخ
ریاست جمهوری جابجا شد. فرستاده، برگه 121 .
« من در جلسه ای
کمیته مدیران ارشد کمی بعد از آزادی کابل، در باره برخورد با ربانی بحث کردیم. من
مداخله کردم گفتم اگر میخواهید من به ربانی زنگ بزنم... بعد وقتی به ربانی زنگ زدم
به او گفتم که این کار را به دستور پاول و رایس وزرای دفاع و خارجه میکنم. شروع
کردم، ما از شما برای سهم تان در جنگ افغان ــ شوروی؟! ( در حالیکه این جنگ امریکا
و شوروی بود) و همکاری تان در جنگ با القاعده و طالبان قدر دانی میکنیم. به او یاد
اور شدم، که ایالات متحده از نقش شما در جنگ بخوبی اگاه است و ایتلاف شمال نقش
حیاتی را درین عملیات داشته است. سپس خواهان همکاری او در ایجاد حکومت جدید شدم و
اما تصریح کردم، که ماندن او در مقام ریاست جمهوری پذیرفتنی نیست...». فرستاده،
برگه 122 .
در حالیکه بر
خلاف این برداشت خلیلزاد، استاد ربانی چه قبل و چه در آستانه ای کنفرانس بن، هنوز
رییس جمهور در کشور بود و رژیم او از جانب
سازمان ملل متحد و اکثریت کشورهای جهان برسمیت شناخته شده بود و با تمام کشورهای
که با افغانستان روابط سیاسی داشتند، روابط سیاسی و دبلوماتیک داشت. خلیل زاد بدون
این همه عرق ریزی قومی و قبیله یی در برابر استاد ربانی، میتوانست برای مدت کوتاه
همان حکومت استاد ربانی را با آوردن تغییرات مناسب در ترکیب حکومت وگسترش وسیع
قاعده اجتماعی آن، برسمیت بشناسد و سازوکارهای جرگه بازی و تعین زعامت سیاسی را از
دوره ای انتقالی ببعد آغاز کند.
در حالیکه اگر حب
وبغض قومی وقبیله یی کنار گذاشته میشد، بودن استاد ربانی در راس حکومت مؤقت،
هیچگونه تضاد و تناقضی با ایجاد حاکمیت سیاسی با قاعده وسیع نداشت. ولی مشکل اصلی
نزد خلیلزاد برخورد با حاکمیت سیاسی درافغانستان، همان تملک قومی و مال موروثی
وننگ قومی دانستن حاکمیت سیاسی بود و است، که خلیلزاد تنها و بگونه انحصاری
پشتونها را صاحب اصلی آن میداند و دیگران باید بمثابه ای گرداننده ای چرخ اقتصادی،
عمله و فعله لشکری و کشوری و چوب سوخت و گوشت دم توپ این حاکمیهای قومی وقبیله
ای ایفای نقش کنند و بس.
مانع اصلی بر
سر داشتن نقش استاد ربانی، در حکومت مؤقت
از نظر خلیلزاد چی بود؟ مانع از نظر خلیلزاد تنها تاجیک بودن استاد ربانی و متعلق
بودن بشمال بود، که برای شش ماه هم تحمل یک تاجیک از آستانهای شمال کشور را در
قدرت سیاسی نداشت و این اصل مساله بود، که بعنوان مانع بزرگ در برابر استاد ربانی
قرار داشت. با آنکه استاد ربانی رهبر جریان مقاومت بود، که در برابر ترورزیم و
پاکستان و سایر دولتهای حامی تروریزم به مقاومت پرداخته بود و هزینه بزرگی را درین
راه داده بود و بدیل مشروع حکومت طالبان، جبهه مقاومت ملی بود، نه طالبان و سایر
گروه های سیاسی نظاره گر و همنوا با امارت طالبان.
با این دیدگاه
قبیلوی و قومی بازیگران اصلی قدرت! و تکنوکراتهای امریکایی پشتون تبار از جنس
خلیلزاد، آیا مردم میتوانند به سوی دموکراسی، جامعه شهروندی و بگفته ای خلیل زاد «
ملی گرایی موفق »؟! حرکت کنند، و پروسه های همبستگی ملی و وحدت ملی، منافع ملی و
مردمسالاری را تجربه کنند؟ به هیچوجه. اما مساله به این جا خاتمه نمی یابد،
خلیلزاد از داخل توسط تیم مذاکره کننده و فهیم خان، که در راس قوای نظامی جبهه ای
مقاومت بود و از بیرون توسط سیا و ارتش مجهز امریکا به تهدید نظامی علیه استاد
ربانی ادامه میدهد و بر متحدین داخلی،
منطقه و بیرونی جبهه مقاومت نیز فشار وارد میکند، تا برای برداشتن استاد ربانی با
او متحد شوند.
« من هیأت های مختلف را تحت فشار گذاشتم تا همکاری
کنند. بعداً ایرانی ها، ظریف و طاهریان آمدند و از من خواستند که به ربانی زنگ
بزنم و اورا تحت فشار قرار دهم. من با لحن کمتر آشتی جویانه نسبت به گفت و گو ها
گذشته با ربانی را یاد اوری کردم و ربانی
وعده کرده بود، که تمایل دارد ریاست جمهوری را ترک کند، اما او میخواست این جلسه
در کابل پایتخت افغانستان و به اشتراک همه جوانب داخلی برگذار شود. ظریف گفت خوب
بهتر است کنفرانس در کابل برگزار شود و حکومتش برای انتقال زمینه سازی کند. من
گفتم این پذیرفتنی نیست. به او گفتم ایالات متحده، اجرای روند انتقال را زیر سایه حکومت او رد
خواهد کرد. تا وقتی که او استعفا نکند،
افغانستان از دریافت ملیارد ها دالر کمک امریکا محروم خواهد بود... ». فرستاده،
برگه ای 129.
خلیل زاد میگوید
برغم سابقه طولانی ایران در حمایت از تروریزم؟! ، که شاید هم به حمایت ایران از جبهه مقاومت ضد طالبان،
مقاومت فلسطین و حزب اله لبنان اشاره دارد، ایرانی ها کرزی را بعنوان رهبر دولت
تایید کردند! فرستاده، برگه 123.
« تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل » ! درین
معما، خلیلزاد هر آنکس که به سیاست امریکا تمکین نکرد و از آزادی، استقلال، تمامیت
ارضی و منافع ملی کشور خود دفاع کرد،
تروریست است و هرکه بحیث پادو در خدمت استخبارات کشورهای بیگانه و برای تامین
منافع کشورهای استعماری مانند امریکا پرسه
زد، آزادی خواه ودموکرات، تجدد خواه و...؟!
همزمان با تهدید پیوسته نظامی فهیم برای کنار
زدن استاد ربانی، خلیل زاد تحریمهای سخت و دست و پاگیر اقتصادی را نیز پیشرط کنار
زدن استاد ربانی از قدرت بر ضد جبهه مقاومت و متحدین منطقوی و جهانی او نیز وضع
کرد. اما کودتا به این جا ختم نشد. خلیلزاد میگوید: « فردا یک هواپیمای امریکایی
موشکی را در نزدیک خانه ربانی شلیک کرد، هیچکسی مجروح نشد. اما ربانی نتیجه گرفت،
که ما به او علامت فرستادیم و ما به روسها هم مفاهمه کردیم و آنها هم به ربانی
اخطار دادند، که در صورت ادامه حکومت ربانی همه کمکهای خود را به دولت افغانستان
قطع میکنند...» فرستاده، برگه 129. و در واقع استاد ربانی با مجموع تهدید های
نظامی و اقتصادی و اقدامات عملی، توطیه و پلان سازی برای از بین بردن فزیکی او از
داخل وبیرون کنار زده شد .
خلیلزاد تمام
پروژه فاشیستی خود را از نام و آدرس امریکا پیشبرد، که حاکم بلا منازع و یکه تاز
میدان بود. وقتی خیلیلزاد در برابر مقاومت استاد ربانی قرار میگیرد به هیأت های
هندی، روسی و ایرانی میگوید: « ... ما به ربانی کمک نمیکنیم، باز سازی را انجام
نمیدهیم ومن افزودم که نیروهای بین المللی اداره شهر کابل را بدست گیرند و باید
ربانی برود...» و می افزاید : « به ربانی
زنگ زدم، ربانی پرسید ایا واقعاً چنین میکنم؟ من پاسخ دادم میتواند سرش حساب کند.
ربانی تصمیم گرفت بزودی بالای نامزدها تصمیم بیگیرد.
در واقع این
کودتا توسط امریکایی ها و فشار اوردن بر
متحدین منطقوی جبهه متحد وهمینطور توطیه از درون جبهه مقاومت انجام شد و خلیلزاد
برای اعاده دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، خود از کارت امریکایی ها استفاده ابزاری
کرد. هم جبهه را از اتحاد سیاسی و اجتماعی جوامع واقوام تهی کرد و بازی را قومی
ساخت و هم باتهدید بادار، و آوردن فشار بر
ایران، روسیه و هند و یکی از مزدوران امریکا بنام ظریف، همه کشور هارا در برابر
استاد ربانی قرار داد و فرماندهان جمعیت اسلامی
را هم با وعده و وعید ونسیه بازی دچار افتراق درونی ساخت و به اضمحلال
تشکیلاتی کشاند.
خلیل زاد درین
بده و بستانها برای پاشاندن جبهه مقاومت، وزارت دفاع را بدوستم وعده داده بود،
مشروط برینکه از حمایت استاد ربانی دست بردارد و از جبهه ای متحد خارج شود. اما با
سپردن این وزارت به فهیم، دوستم و فهیم را بجان هم انداخت. دوستم از جبهه خارج شد
و حمایتش را از استاد ربانی برداشت و در جبهه خلیلزاد قرار گرفت، اما خلیلزاد
توانست با مهارت خاص اورا بادست خالی برگرداند. جنگ ازبک و تاجیک بر سر کرسی یک
وزارت، که آنهم بعد از اندک مدت مثل وزارت داخله
به تبار خلیلزادها تحویل داده شد؟!
روند بن با سرهم
بندی کودتا علیه استاد ربانی از جانب خلیلزاد و با افزار فهیم، قانونی و عبداله
شروع شد و با بازیهای پیچیده استخباراتی ادامه یافت. و در واقع خلیلزاد توانست،
استاد ربانی را دور بزند و از دادن هر گونه نقش به او در پروسه ایجاد حکومت مؤقت،
دوره انتقالی و پروسه های بعدی مانند شرکت در انتخابات و... نقش وی را نادیده بگیرد و سرانجام زمینه ترور
فزیکی اورا مساعد بسازند. بعد از استاد ربانی تمام عم و غم تیم فاشیستی خلیلزاد،
فروپاشاندن جمعیت اسلامی بوده و میباشد و
با شکل دهی اتحادهای نیابتی سیاسی علیه آن، میخواهند از شر یک حریف سیاسی و اجتماعی بطور
کلی آسوده خاطر گردند.
افتراق
و پاشاندن جبهه ای متحد
خلیلزاد میگوید:
« شمال میدانست که اگر کنفرانس نتواند در مورد کابینه تصمیم بیگیرد، آنها امتیاز
بیشتر میگیرند. و من اقدام کردم بزنگ زدن به چهره های کلیدی در ایتلاف شمال و
ربانی را کلاً دور زدم و از آنها خواستم فهرست نامزدها ی خود را بطور جداگانه در
کابینه ارائه دهند. با دوستم تماس گرفتم، وقتی تماسم با دوستم بر قرار شد، با او
همدردی کردم، که ازبکها در ترکیب هیأت ایتلافی شمال بصورت شایسته نمایندگی نشده
اند. دوستم را تشویق کردم، که از کنفرانس حمایت کند. اشاره کردم، که انجام این کار
بعدن در روند انتقال به او نفوذی بیشتری خواهد داد. دوستم با من درین مورد همنظر
شد...». فرستاده،برگه 128 .
خلیلزاد در واقع با این گونه مداری گری سیاسی و
استخباراتی و نیرنگ و فریب، جنرال دوستم را از کنار جبهه مقاومت بیرون میکند
ومنتظر الطاف ملوکانه خود میسازد. خلیلزاد در حالی با دوستم از نقش کمرنگ ازبکان
افغانستان حرف میزند و با او همدردی میکند، که ستار سیرت را بخاطر ازبک بودنش با
کودتا از راس ریاست حکومت مؤقت برکنار کرد و بجایش یک طالب دیگر از قوم وتبارش را
نشاند؟1 برای ازبکان چه چیزی اهمیت داشت راس حکومت، یا یکی دو پست سمبولیک در
کابینه و وعده نسیه وزارت دفاع به دوستم، که تا خلیلزاد بود، هیچگاهی تحقق نیافت.
خلیلزاد مینویسد: « سپس به اسماعیل خان که در
ولایت غربی هرات بود، زنگ زدم... با اسماعیل خان هم به منافع شخصی اش اشاره کردم، من پذیرفتم که واقعیت دارد، که به
اندازه ای کافی هراتی ها در بن نماینده نداشتند. اما به او گفتم، که موفقیت
کنفرانس بن به سودش خواهد بود. میدانستم که او میخواهد در هرات بماند. به او
هوشدار دادم که اگر با روند انتقال قدرت همکاری نکند. نمیتواند بر سر حمایت
دوامدار امریکا حساب باز کند و او قول همکاری مساعد داد...». فرستاده، برگه 128 .
خلیلزاد مینویسد:
« همزمان دابینز با فهیم و عبداله تماس گرفت و هردو حمایت خود را از روند بن تکرار
کردند، اما ربانی کوتاه نمی نمی آمد...»،
بدینترتیب خلیلزاد همه را علیه چهره اصلی و گرهی جهاد و مقاومت بسیج میکند
و با این استخوان شکنی درونی، زیر پای
رهبر مقاومت را خالی میکند.
طوریکه بازیهای چند جانبه خلیلزاد نشان میداد،
او نتنها در صدد فروپاشی جبهه و برداشتن استاد ربانی بوده است، بلکه با جذب،
دوستم، عبداله، قانونی، فهیم و اسماعیل
خان عملن جبهه مقاومت را پاشاند و همزمان راه را برای فروپاشاندن جمعیت اسلامی نیز
هموار کرد. و اما امیر اسماعیل خان و
دوستم دیری نگذشت که نتیجه توافق با
خلیلزاد را چشیدند!
ساقط
کردن نقش شاه از دولت آینده
خلیلزاد میگوید
مشکل اصلی نقش شاه بود، خانواده سلطتنی در حالی که بدنبال نظام پادشاهی نبودند،
اما اعلام کردند که شاه از روم بکابل میرود تا در دولت جدید سهم بیگیرد. خلیل زاد
میگوید: «برای ایتلاف شمال و حامیانش حضور شاه در قدرت، امر غیر قابل قبول بود.
خلیلزاد با هیأت مذاکره کننده جبهه مقاومت، قبلن در مورد نصب کرزی بتوافق رسیده بود و بدینسان باید هر مانع
توسط اقدام نظامی و سیاسی هیأت این جبهه، ازسر راه برداشته میشد. چندین روز تآمل و
تردید در باره شاه کنفرانس را بخطر انداخت. اما دابینز مداخله کرد، و گفت ظاهر شاه
رییس دولت نخواهد بود، اما لویه جرگه اضطراری را گشایش خواهد داد. گروه روم او
اختیار خواهد داشت، رهبر دولت مؤقت را معرفی کند...». فرستاده، برگه ای 125.
عبداله وظیفه داشت کرزی را بعنوان رهبر حکومت
مؤقت بالای ایتلاف شمال بقبولاند. سپردن حق معرفی رییس حکومت به تیم روم که نقشی
در مبارزه علیه طالبان نداشت و به اندازه یک بلست زمین افغانستان را در دست
نداشت و به حیث تماشاچی قضایا را دنبال کرده بود، خود پرسش برانگیز بود. و
ازین پرسش بر انگیز تر اینبود که کرزی نماینده طالبان در چوکات تیم روم جا داده
شود و بعد از رد از سوی این تیم دوباره رییس جهمور تعیین شود؟!
بدین ترتیب خلیل
زاد هم شاه را ار سر راه کرزی با افزار هیأت شمال برداشت و هم جبهه مقاومت راکه
یگانه بدیل سیاسی، نظامی و حقوقی حکومت مؤقت تا برگزاری لویه جرگه و یا انتخابات
بود، از پیش پای کرزی پس کرد. وقتی صلاحیت معرفی رییس حکومت به تیم روم ساخته خلیل
زاد تعلق گرفت، برای جبهه مقاومت، که این همه قربانی برای تامین مشارکت عادلانه
اجتماعی و تقسیم متوازن حاکمیت سیاسی داده بود، چه فرق میکرد که شاه بیاید و یا
کرزی؟
در واقع خلیلزاد
با افزار هیآت مذاکره کننده جبهه مقاومت و حمایت نظامی فهیم خان بیک تیر دو فاخته
شکار کرد، هم شاه را از سر راه کرزی برداشت و هم خود جبهه مقاومت را از معرفی نامزد
برای رییس حکومت مؤقت محروم کرد. در
حالیکه جبهه مقاومت با داشتن امتیازات بزرگ مانند داشتن پایتخت، قوای مسلح مجهز،
دولت برسمیت شناخته شده بین المللی قبلی و وجاهت سیاسی مبارزه عملی با دهشت افگنی
وتروریزم اسلامی، این حق را داشت، که تا برگزاری یک مجمع انتخابی در کشور کماکان
قدرت را در اختیار خود داشته باشد و به اراده ای سیاسی مردم افغانستان آنرا به شخص
برنده انتخابات تحویل دهد و نه به نماینده سیا!
اما معامله گری هیأت و تسلیم شدن فهیم در راس
قوای نظامی و معامله گری دوستم وخلیلی و سایر
رهبران جبهه مقاومت برای بده و بستانهای سیاسی وپولی منجر به این
خیانت در برابر قربانی گزاف مردم برای
عدالت ملی و سیاسی گردید.
خوب اگر نقش شاه بعنوان سمبول ملی در راس شاهی
مشروطه قبول میشد و قدرت و صلاحیت اجرایی
بدست حکومت مبتنی بر نظام پارلمانی، که حزب برنده و یا ایتلافی از احزاب
برنده انتخابات، درقانون اساسی، قدرت اجرایی را رهبری میکرد، تقسیم متوازن قدرت در
سطح عمودی و افقی برای تامین عدالت سیاسی و ملی در کشور در قانون اساسی نهادینه
میشد، قدرت نامتمرکز میگردید، این بمراتب بهتر از نظام ریاست جمهوری متمرکز، متکی
به الیگارشی فدراسیون قبایل پشتون، برای جبهه مقاومت بود. در حالی که نظام متمرکز
کنونی از نظر اعمال صلاحیت و قدرت همردیف
و بشیوه ای سلطنت مطلقه عمل میکند و همه
قدرت و اداره امور جامعه را دریک دست متمرکز کرده است.
شاهی مشروطه، که
شاه با داشتن نقش سمبولیک دران بحیث نماد وحدت ملی در راس دولت مستقر میشد، برای
جامعه چند قومی افغانستان با در گیر بودن
در بحران اجتماعی و قومی، بمراتب بهتر از شکل کنونی حاکمیت با انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، در دست یک جامعه
بوده ومیباشد. تمرکز قدرت در یکدست و انحصار تمام عرصه ها و زمینه ها برای استحاله
جوامع و اقوام در یکی، انقطابات اجتماعی و ملی و بحران فراگیر قومی را گسترش داده
است. بجای مخالفت با افراد، باید نهادهای دموکراتیک و مدنی بر اصول وظابطه های
شهروندی ساخته میشدند و قدرت مانند عراق در بین جوامع بگونه دموکراتیک تقسیم میشد.
اما کار اصلی
خلیلزاد نصب کرزی و برپایی حاکمیت یک قومی بود. کرزی و احمدزی در نظامی که خلیلزاد
ساخته است. در واقع به شاهان پرقدرت و امپراطوران یکه تاز میدان تبدیل شدند، که
تمام شکل و شمایل سلطنت مطلقه و امپراطوری بی رقیب را به نمایش گذاشته اند. و برای تغییر این جمهوریت متمرکز مرکزی، خشن
وبیروکراتیک، مردم باید باز برای تحقق
عدالت سیاسی، ملی و اجتماعی قربانی دیگر را متحمل شوند و با مبارزه پیگیر شان هزینه
بزرگ اجتماعی دیگر را بدهند.
اما کار کودتا
بازی خلیل زاد با افزار هیأت جبهه مقاومت و پشتوانه سیا، درین جا نیز تمام نشد و
خلیل ازین دو حربه برای کودتاهای بیشتر و بیشتر استفاده کرد.
کودتا
دربرابر داکتر ستار سیرت
خلیلزاد مینویسد:
«چالش دیگر تعیین رییس دولت مؤقت بود. به کنفرانس میرفتیم، فرض کردیم که کرزی
براحتی صاحب چنین عنوانی خواهد شد. او تنها چهره ای بود، که از حمایت فراگیر در
داخل و خارج کشور برخوردار بود؟! عبداله به دابینز گفته بود، که او مناسب ترین
رهبر پشتون است، که مورد قبول ایتلاف شمال است...».فرستاده، برگه 126 .
اما درین نظریه پردازی و کرزی خواهی خلیلزاد،
چند اشکال وجود داشت:
اول اینکه، هیچکسی در افغانستان، نه با خود کرزی
و نه با نام او بعنوان یک چهره ای شاخص
سیاسی، که در راس قدرت قرار گیرد، آشنایی داشت. و اصلن کرزی، نه کدام قوماندان
معروف جهادی بود، که در مبارزه با شوروی مطرح
شده باشد، نه کدام فرمانده جبهه مقاومت بود، که در مبارزه با طالبان،
تروریزم و پاکستان کسب وجاهت سیاسی و اجتماعی کرده باشد و نه کدام رهبر تشکیلات
سیاسی و ملی بود، که پرچمدار مبارزه برای آزادی، عدالت، دموکراسی و رهایی مردم از
چنبره ای استعمار، استبداد سیاسی ــ قومی، باشد و درین راه مبارزه کرده باشد، پس
حمایت و مشروعیت داخلی و خارجی کرزی از کجا بوجود آمده بود؟
کرزی یکی از نوکران سیا و آی اس آی بود و در
بدنه تنظیم مجددی فعالیت داشت. بعداً به
طالبان پیوسته بود و بعداً با برقراری روابط تنگاتنگ با سازمان سیا یکی از همکاران
خلیلزاد بود. پس این همه لاف وگزافه گویی خلیلزاد در مورد کرزی بحیث یگانه کاندید!
جز اینکه یگانه کاندید سیا و آی اس آی و
خلیلزاد باشد، معنای دیگر نداشته و ندارد. در حالیکه استاد ربانی و محمد ظاهر شاه،
که از طرفهای کنفرانس بن بودند، هرکدام چهره ای شناخته شده ملی و بین المللی
وشخصیتهای جا افتاده سیاسی و اجتماعی برای رهبری دوره ای حکومت مؤقت تا انتخابات
بودند.
مورد دوم اینکه، اگر از قبل امریکا و سیا در نظر
داشتند از طریق هجوم نظامی و حرکتهای کودتایی کرزی را به گرده ای مردم تحمیل
کنند، به این همه کنفرانس بازی، جرگه بازی
ها و مصارف هنگفت، تفنن و فیشن تبلیغاتی چه نیاز بود؟ خوب کرزی بدون این مساله با
لشکر نظامی امریکا و کارمندان ارشد سیا در جنوب
افغانستان حضور داشت و در صورتیکه فرماندهان جبهه شمال، که طرف اصلی رژیم تروریستی
طالبان بودند، با آن موافق بودند. میتوانست بدون هیچ مشکل خاص بر اریکه ای حکومت
مخلوق امریکایی در کابل تکیه کند.
مساله سوم،
این بود، که خلیلزاد از هواداران مسعود بیشتر به دلیل هم تبار بودن بالای
داکتر عبداله سرمایه گذاری کرده بود، و بیشتر از طریق او یاران مسعود را تطمیع کرد
و بهتر توانست هم جبهه متحد را و هم جمعیت اسلامی راکه به مثابه ای حریف سیاسی و
اجتماعی خود میدانست بپاشاند. و بسیاری از آنهارا به تسلیمی وادارد. فرستاده، برگه
104 .
مساله
چهارم اینکه، آقای داکتر عبداله از کجا
میدانست، که یگانه چهره قابل قبول برای جبهه شمال کرزی است؟ در حالیکه فرمانده
اصلی جبهه مقاومت، مسعود، با این لشکر کشی و انتصاب افراد در راس قدرت مخالف بود،
و سرش را درین راه از دست داده بود. رییس جمهور در آندوره ای خونین و رهبر جهاد و مقاومت استاد ربانی با هرگونه
جرگه بازی و کنفرانس سازی در بیرون از افغانستا برای حل معضل و تعیین زعامت کشور،
مخالف بود. پس چگونه این ادعای داکتر عبداله مصداق عملی در جبهه شمال داشت؟
واقعیت امر این بود، که این ها همه مهره های سیا
بودند و یکجایی هم برای پادشاهی مهره سیا و امریکا دست و پا میزدند و همین مهره
های خریده شده در راس جبهه مقاومت بودند، که بسود خلیلزاد درین پروژه خدمت
میکردند.
با بده وبستان
سیاسی بین خلیلزاد و عبداله، مفاهمه برای نصب کرزی در راس حاکمیت قبیلوی وجود
داشت. کرزی با نپذیرفته شدن از سوی تیم روم، که صلاحیت تعیین راس حکومت به آن داده شده بود، شانسی برای تصاحب این مقام نداشت. چون گروه روم در یک رای گیری آزاد و مستقیم و
دموکراتیک با استفاده ازین مساله که حق تعیین رهبر حکومت مؤقت از صلاحیت آنهاست،
ستار سیرت را با 9 رای در برابر 2 رای یعنی با اکثریت قاطع بحیث رییس حکومت مؤقت
برگزیده بود. و کرزی با شیوه کاملن دموکراتیک تیم روم کنار زده شده بود.
اما سیا و امریکا و خلیلزاد قبلاً مهره خود
را نتنها برای رهبری حکومت مؤقت، بلکه تا
سال 2014 میلادی در نظر گرفته بودند. طبعاً با
انتخاب سیرت راضی نبودند. و خلیلزاد باز از همان سلاح زنگ زده، که در برابر
استاد ربانی و ظاهر شاه استفاده کرده بود، ( تیکه داران قومی و هیأت جبهه مقاومت
شامل قانونی و عبداله به حمایت نظامی فهیم) یکبار دیگر استفاده کرد و مساله توافق
سایر گروه هارا با این انتخاب مطرح نمود و خلیلزاد به این مساله واقف بود، که هیأت
جبهه مقاومت در مورد کرزی با او همنظر
است.
در واقع خلیزاد گروه روم را در برابر جبهه ای
مقاومت طوری قرار داده بود، که خودش ماهی مراد را بیگیرد. گویا خلیلزاد با استفاده
از بده وبستان با نمایندگان جبهه مقاومت، تصمیم تیم روم را بنفع طالبان برهم زد و
مخالفت نمایندگان جبهه متحد را دستاویز اقدام خود قرار داد. اما نمایندگان جبهه
مقاومت با معامله گری شخصی و بده وبستان سیاسی و شاید هم پولی، ستار سیرت را
بعنوان یک تکنوکرات با تجربه و در عین زمان عالم دین با کرزی نماینده طالبان معاوضه کردند!
خلیل زاد وطیفه برهم زدن تصمیم تیم روم را که با
9 رای در برابر 2 رای کرزی را رد کرده بود، بدوش معامله گران سیاسی جبهه متحد
گذاشت و یا خود در پس پرده به این نقب زنی پرداخت. زیرا خلیلزاد نمیخواست یک
تکنوکرات ازبک بقدرت برسد. و در تبانی با
قانونی، عبداله و فهیم، ستار سیرت را
برداشت و بجایش کرزی را مانند دانه ای شطرنج گذاشت. فرستاده، برگه 126 .
خلیلزاد برای از
دست نرفتن قیادت موروثی پشتونها، دست بدامن شاه و مصطفا ظاهر زد و آنها را با دادن
رشوه سیاسی وادار کرد، که نامزد برنده را کنار بزنند و بجای آن کرزی نماینده مشترک
طالبان و سازمان سیا را معرفی کنند. مساله اصلی برای خلیلزاد ها اعاده حاکمیت قومی
وموروثی قبیلوی بود، اما با نام و ابا و قبای دموکراسی و کنفرانس بازی، مردم
سالاری امریکایی! فرستاده، برگه 127 .
خوب مشکل خلیلزاد
با داکتر ستار سیرت نیز مشکل قومی بود، زیرا ستار سیرت ازبک است و ازبک، اگر بشیوه
ای دموکراتیک هم برای احراز پست ریاست
جمهوری پیروز شود به دلیل ازبک بودن، نمیتواند این پست را بدست بیاورد. درین
جغرافیایی که نامش را افغانستان گذاشته اند و همه چیز در ید قدرت قومی است. نزدیک
شدن به حریم قدرت برای جوامع واقوام غیرخودی تابوی ممنوعه پنداشته میشود. بنابرین یک ازبک امکان تصاحب قدرت را از راه
های مشروع در دموکراسی صادراتی امریکایی با گردانندگی خلیلزادها نیز ندارد؟!
در واقع هیأت جبهه مقاومت در وجود قانونی،
عبداله و حمایت فهیم و سایر معامله گران و تیکه داران قومی که باید بر مواضع شان برای تامین خواستهای عادلانه ای مردم می
ایستادند و این همه خونهای ریخته شده را بر ای برپایی عدالت سیاسبی و ملی پاس
میداشتند، با معامله گری وبده وبستانهای شخصی و گروپی، دو باره همان سکه ای سنتی
حاکمیت قومی و قبیله را بجای حاکمیت سیاسی ملی، جاگزین کردند و قربانی سه دهه جنگ،
بربادی مردم، قتل عامها و سرزمینهای سوخته را در پای بت قبیله گرایی و قومگرایی
ریختند و خود به نان و نوا و قدرت و ثروت های افسانوی وباد آورده دست یافتد.
یعنی در طرز تفکر و سیاست، دموکراسی خواهانه ای
نیو محافظه کاری مانند خلیلزاد تنها تعلق داشتن به جامعه ای ازبک، باعث میگردد، که
با وجود برنده شدن وفیصله قبلی، نتواند کرسی رئیس حکومت مؤقت را بدست آورد؟! اما
همین خلیلزاد بازهم وقیحانه از ملت افغان، وحدت ملی، امت اسلامی، برادری، برابری،
منافع ملی و بسیاری ازین تابوهای قومی و قبیلوی حرف میزند، در حالیکه منافع قومی
خود را با باجدادن چند سره بکرسی می نشاند
و از افزار معامله گران قومی برای نهادینه ساختن حاکمیت قومی و قبیلوی
استفاده میکند.
خلیلزاد میگوید:
« شگفت آور بود، که کشورهای همسایه وحتی پاکستان هم اورا ( کرزی) تایید کردند... » فرستاده، برگه 126 . اما
شگفتی این کار در کجا بود؟ پاکستان شکست نظامی اش را با پیروزی در عرصه سیاسی
جبران کرد و بجایی ملا عمر، مهره جوانتر طالبان را که هم از پشتیبانی آی اس آی و
هم سیا برخوردار بود بقدرت نشاند و جبهه متحد مقاومت را بعنوان مخالف خود با تحمیل
افتضاح شکست سیاسی از میدان بیرون کرد. درواقع پاکستان با این همه لشکر کشی امریکا
و ناتو و شکست مفتضحانه نظامی در میدان جنگ از نیروهای مقاومت، در میدان سیاست
پیروز شد و این تنها جبهه مقاومت بود که همه
چیز را با بدست آوردن چند چوکی عاریتی برای یک شهرستان، باخته بود و دست
خالی برگشته بود.
با تحمیل کرزی هم
طالبان و هم پاکستان پیروزی غیر منتظره سیاسی بدست آوردند. درواقع خلیلزاد هم حیات
سیاسی و نظامی طالبان را در درون و بیرون حاکمیت دست نشانده ای امریکایی بیمه
کرد و هم فضای سیاسی را بگونه طرح و رنگ
آمیزی کرد، که بسود طالبان وپاکستان تمام شد. طالبان هم توانستند زندانیان خود را
که مهمان کرزی و خلیلزاد بودند، به سهولت آزاد کنند و هم با کمک خلیلزاد، کرزی،
احمدزی، اتمر، احدی و... توانستند شمال را زیر هجوم حملات تروریستی شان قرار دهند
و در تمام بازیهای بعدی سیاسی بسود حاکمیت سیاسی وابسته ای قبیلوی نقش مؤثر ایفا
کنند و بحیث یک نیروی تاثیر گذار سیاسی و نظامی و تروریستی تبدیل شوند.
کرزی در همه دوران حکومتداری اش منافع پاکستان و
همیطور حمایت از پادوهای پاکستان مانند تروریستان طالب و حزب اسلامی را نتها حفظ کرد، بلکه با دادن مهمانی و تجدید انرژی
جنگی طالبان، دوباره انهارا با پول و سلاح از بودجه مردم فقیر و ناتوان کشور، به
جاهایی بر گشتاند، که در جنگ از دست داده بودند و از لحاظ سیاسی هم دروازه گفت وگو
را با سازمانهای تروریستی و فاشیستی مزدور پاکستان آغاز کرد. و باترور رهبران
مقاومت میدان را بدون داشتن کدام رقیب سیاسی، برای انها خالی گذاشت و توانست روند
تک قومی حاکمیت سیاسی را بیمه کند.
خلیلزاد نتنها
طالبان را با مفاهمه با سیا و آی اس آی، در کنچ خلوت پاکستان برای ذخیره بازیهای
قومی بعدی جابجا کرد، بلکه با حزب اسلامی حکمیار زیر حمایت آی اس آی نیز برخورد
مشابه کرد. امیر ! را در جای نا معلوم؟! مهمان کردند و تمامی دم و دستگاه امیر را
وارد حکومت ساختند و بخشی بزرگی از حکومت با اساس ترکه و پدر تقسیم نصیب حزب اسلامی حکمتیار شد. در واقع حزب
اسلامی راکتیار نقش اولی را در تصاحب
پستهای دولتی بدست آورد و سر انجام بنام بازی صلح! حکمتیار که قبلاً افغانستان را
زیر نام کنفدراسیون به پاکستان بخشیده بود، با پذیرایی ویژه وارد بازیهای سیاسی
بعدی، شریک قدرت ساخته شد و این بار مجاهد
کبیر؟! در راس ایتلاف قومی فدراسیون قبایل از چپ و راست، مارکسیست، کمونست، اخوانی
و سبز و سرخ و سیاه قرار داده شد و برای فروش افغانستان به امریکا به جهاد دیگر در برابر جوامع واقوام غیر پشتون نغمه
سرایی میکند؟!
با انتخاب کرزی
در پروسه ای ننگین بن، یک طالب از کلکین
بیرون شد و طالب دیگر از دروازه بجایش نشست و همان داستان «کله پز » بار دیگر درین
شوره زار باورها و سیاستهای قبیله یی مصداق روشن یافت. و این خیانت تاریخی و ملی تیکه داران قومی و معامله گران سیاسی و
جهاد فروشان و سوداگران ارزشهای مقاومت ملی یک بار دیگر با تکرار تاریخ سنت منسوخ
دست نشاندگی حاکمیت سیاسی ــ قومی، مزدور استعمار را بر گرده ای مردم تحمیل کرد.
خلیلزاد، نه
دنبال دموکراسی، آزادی و ایجاد حکومت با پایه های وسیع در افغانستان بود، بلکه
بگفته ای خودش دنبال جاگزین کردن پشتونها ( طالبان نیکتایی دار) بجای طالبان بی نیکتایی و تداوم دوباره ای
حاکمیت انحصاری یک قومی بود و این مساله را به آسانی توانست با تطمیع رهبران جبهه
متحد و یاران فرمانده مسعود به پیش ببرد، در حالیکه نیاز به برپایی دوره موقت نبود، زیرا در کابل حکومت وجود داشت
وباید در دوره انتقالی حکومت جدید وارد عرضه ساخته میشد. فرستاده، برگه 105.
در واقع بعد از
یک دور تنفس کوتاه مدت دوباره استحاله جوامع واقوام غیر پشتون بدست خلیلزاد ها و
با استفاده از ابزار معامله گران وخیانت پیشگان قومی در همه عرصه ها از سر گرفته شد و تجربه خونین
اسارت جوامع واقوام دارد تکرار میشود. گویا تاریخ ما، تاریخ تکرار مکررات و دور
زدنهای باطل است.
مادونیت سیاسی و
خود حقیر بینی تیم مذاکره کننده جبهه مقاومت در کنفرانش بن، زمینه آنرا مساعد
ساخت، تا تعین مقدرات سیاسی و ملی مردم افغانستان بدست مطلق امریکا وسازمان سیا
و جاسوسان پاکستان بیفتد. زیرا کرزی گزینه مشترک سیا و پاکستان بود و در
واقع قدرت در پس پرده دوباره در دستان طالبان متمرکز گردید و آب به اسیاب پاکستان
ریخت.
مآخذ
بخش هشت:
[1] میشل شو سودوفسکی، جنگ وجهانی سازی، برگه 84 .
[2] خواجه بشیر احمد
انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 67.
[3] بی بی سی، 15 دسامبر 2001 .
[4] موندو، 3 دسامبر
2001 .
[5] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 101 .
نه
خلیلزاد و آرایش
قومی وقبیله ای حاکمیت سیاسی پسا طالبان
بعد از جابجایی کرزی در مقام اداره دست نشانده امریکا در کابل، خلیلزاد بدنبال کاهش تاثیر
گذاری جبهه مقاومت، در اداره ای مؤقت گام برداشت. و برای تحقق این هدف، باید اتحاد سیاسی و نظامی نیم بند، غیر ارگانیک،
سلیقه ای و فرد محور جبهه مقاومت را می پاشاند، که فاقد یک برنامه روشن و داشتن اهداف مشخص برای
حکومت داری پسا طالبان بود. و این بهترین گزینه
برای فروکاست نقش جبهه مقاومت در تغییر معادله قدرت وتحکیم مواضع قومی
وقبیله ای خلیلزاد بود، که بعوض مواجهه با یک جبهه، با هریک از تیکه داران قومی،
از آدرس جداگانه، وارد معامله وتعامل میگردید.
با
معامله ی سیاسی و پولی با هریک از تیکه داران قومی، خلیلزاد توانست با تطبیق
فورمول « تفرقه بی انداز و حکومت کن » از
حضور یکپارچه سیاسی و نظامی جبهه ای مقاومت در حکومت، روند تحولات سیاسی و فرایند
بعدی آرایش قوا و تاثیر گذاری منسجم و یک پارچه سیاسی و اجتماعی جوامع و اقوام غیر
پشتون، جلوگیری کند و ازین راه خواست، تا
هرکدام از سران و تیکه داران اجتماعی و قومی را جداگانه شکار کند و یکی را
بر علیه دیگری قرار بدهد.
همانطوریکه اسامه بن لادن، همکار دیگر خلیلزاد
در سیا، ضمن مصاحبه ای با حامد میر
روزنامه نگار پاکستانی گفته بود: « شهرهای افغانستان را برای یک جنگ چریکی تخلیه
میکنیم و بعد ازان نقش اصلی را در حکومت سازی خلیلزاد بازی خواهد کرد و ایتلاف
شمال هیچ چیزی بدست نخواهد اورد. فرستاده، برگه 132 .
در واقع
خلیلزاد بحیث یگانه گرداننده ای « دولت
سازی و ملت سازی» مؤفق! واداره چی ماهر و
بقول خودش « جادوگر ماهر سیاسی » تمامی امر و نهی و شکل دهی ماشین دولتی استعماری
پسا طالبانرا آفرید، پیرایش و آرایش داد و
سران جبهه مقاومت وتیکه داران قومی در نقش پادوی های خلیلزاد به داشتن نقش
سمبولیک، تشریفاتی و فیشنی در حکومت و
اداره کشور اکتفا کردند.
گویا تاریخ روابط
امیرهای قبیلوی و وابسته افغانستان
بامیجرهای انگلیسی و وایسراهای هند برتانوی سده های پسین، بار دیگر در چهره کرزی ها و احمدزی ها زنده شده است و خلیلزاد،
بجای اله نوازهای هندی و قربان حسین های گادی وان و سایر مهره های جاسوسی استعمار
انگلیس در قرن 19 و 20 میلادی، نقش آفرینی میکند و تنها درین تراژدی خونین تاریخ،
زمان و چهره ها عوض شده اند. و تکرار بازیهای استعماری با عین مضمون و ماهیت نشان
می دهد، که تاریخ این سرزمین در زیر سیطره ای حاکمیتهای قومی و قبیلوی و مزدور
خارجی، با چرخ خوردنها و دور باطل به همان
صد سال قبل بر گشته است. درین سرزمین، گویا تقدیر چنان رقم خورده است، که سر نوشت
این جامعه و این مردم درچنگال خفاشان بیگانه پرست و مزدوران استعمار، با تکامل و
دگر شدن آشنا نیست و تنها با جازدگی و درماندگی و تکرار مکررات و دور زدنهای باطل
بلد بوده است و بس.
مساله اصلی این وابستگی ها و اتکا در مبارزه
سیاسی به کشور ها و قدرتهای استعماری خارجی، نزد خلیلزادها، همان مساله ای برخورد با حاکمیت سیاسی، بمثابه ای تملک قومی، مال موروثی و ننگ قومی
دانستن حاکمیت سیاسی بود و است، وبرای تصرف و تصاحب آن استفاده از هر وسیله
بشمول کشاندن پای تجاوز بیگانه صرف برای یک جامعه امر مشروع است. و دفاع از حریم استبدادی اقتدار سیاسی و تاج و تخت
صاحبان قدرت هم وظیفه ای جوامع اندر.
ماموریت خلیلزاد
در حکومت سازی پسا طالبان این بوده است، که به هر جعل و تقلب و نیرنگ دست بزند، تا
عنان کشور را به قبیله خودش برگردانده و حفظ کند و حق مالکیت قومی را بر قدرت
سیاسی تسجیل کند. و اتکا خلیلزاد در مبارزه سیاسی بیشتر به گروه های
دارای گرایشات فاشیستی و تمامیت خواه متمرکز بوده و است. نقطه وصل تیم فاشیستی خلیلزاد و کرزی و
احمدزی، با طالبان و حزب اسلامی حکمتیار، همان تفکر و سیاست فاشیستی، شئونیستی و
تمامیت خواهی است.
اما راهکار خلیلزاد در برقراری الیگارشی قومی و
قبیله ای بر اریکه ای قدرت سیاسی به تنهایی نمیتوانست، پیروزی کسب کند، اگر سران و رهبران جبهه مقاومت بگونه پکپارچه و
متشکل عمل میکردند و در برابر دسایس سیاسی، استخباراتی و بازیهای قومی و فاشیستی
خلیلزاد می ایستادند. با عمل سیاسی متحد جبهه مقاومت، خلیلزاد ها هرگز قادر به
برگشتاندن حکومت انحصاری قومی نمیشدند.
بنابران راه چاره برای تیم فاشیستی خلیلزاد، آن بود، که جبهه مقاومت بپاشد و از یکی دربرابر دیگری
استفاده کند، تا به هدف برسد. فرستاده، برگه 125 .
بزرگترین خیانت
ملی و تاریخی را برای تداوم تک قومی شدن
حاکمیت سیاسی و بر گشتاندن کشور به مسیر سنتی انحصار قدرت سیاسی، تیم مذاکره کننده جبهه مقاومت و سران
معامله گر و تیکه دار جوامع و اقوام حاشیه
نشین قدرت سیاسی انجام دادند، که راه را برای انتخاب مهره ای دیگر طالبان و مهره های درشت شبکه جاسوسی پاکستان،
سیا و انگلیس باز کردند.
مسلط بودن روحیه
ای خود کهتر بینی، خود حقیر بینی فکری و مادونیت سیاسی، هیأت مذاکره کننده جبهه
مقاومت، زیر رهبری قانونی و عبداله و پشتوانه نظامی قسیم فهیم و معاملات فردی سایر
تیکه داران قومی، مانند خلیلی و دوستم با خلیلزاد و کرزی و احمدزی سرآغاز تراژیدی
دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، را در کشور رقم زد و مرگ عدالت سیاسی و ملی را
در رابطه ی جوامع و اقوام با هم برادر و
برابر در مناسبات و معادله قدرت، بوجود آورد و منجر به بحران سیاسی و اجتماعی
بیشتر و بیشتر گردیده است.
خلیلزاد
بعد از ایجاد حکومت مؤقت بزودی کار
حذف جوامع و اقوام را از پست های عاریتی که در بن نصیب شده بودند، اغاز کرد. و
روند حذف جامعه تاجیک نتنها از پستهای دولتی آغاز شد، بلکه بیشترین چهره های تاثیر
گذار سیاسی و نظامی خود را در پی ترورهای زنجیره ای هدفمند بوسیله ای تیم فاشیستی
خلیلزاد، کرزی، احمدزی، اتمر و ...، بشمول رهبر جهاد و مقاومت از دست داد و روند فروپاشی جبهه مقاومت ملی
راهش را به درون اضمحلال سیاسی و تشکیلاتی جمعیت اسلامی باز کرد و گروه های مقاومت
را دچار پراگندگی فرسایشی ساخت.
مسئولیت تاریخی و
اساسی این شکست سیاسی جبهه مقاومت و جامعه
ای تاجیک و از دست دادن رهبران سیاسی و نظامی آن بدوش تیم معامله گر، فرصت طلب،
قدرت پرست و ثروت اندوز جبهه مقاومت زیر رهبری قانونی و عبداله و حمایت اساسی فهیم
ازین تیم بوده است. و فرایند حذف رو بشدت
تاجیکان از پروسه های سیاسی و ملی با تحمل آنهمه قربانی های بزرگ وسرزمینهای سوخته
برای برپایی عدالت سیاسی، ملی و اجتماعی، داغ ننگی است بر جبین این خیانت پیشگان
ملی و پادوهای خلیلزاد، که تا ابد از پیشانی آنها پاک نخواهد شد و سند محکومیت
تاریخی آنها قرار خواهد گرفت.
خلیل زاد جابجایی
هریک از جوامع و اقوام غیر خودی را در
حاشیه و زواید قدرت طوری انجام داد، که هم
سوء تفاهم و بحران قومی را در بین رهبران جبهه مقاومت خلق کند و هم همه را به
مادون سیاسی و دستنگر خود تبدیل نموده و محتاج
کرم محور قدرت واقتدار سیاسی بسازد.
تلاش خلیلزاد معطوف به برده سازی سیاسی جوامع واقوام غیر پشتون بوده
است. خلیلزاد در مضمون و ماهیت « دولت
سازی و ملت سازی» مدرن! همان راهکار امیر
عبدالرحمانی، را بار دیگر در رابطه ی جوامع و اقوام با مناسبات قدرت
برقرار کرد. و تجربه سلف را در راه ملت سازی، دولتسازی، فرهنگ سازی، تاریخ سازی و
هویت سازی بر گرده ای مردمی تحمیل کرد، که برای آزادی، برابری، برادری و تامین
راهکارهای عدالت سیاسی و ملی، دموکراسی و بدست اوردن حقوق شهروندی بیش از چهاردهه،
قربانی داده بودند و این خونها و قربانی های بزرگ، بدست خلیلزادها و معامله گران
قومی بباد هوا داده شد.
بعد از پروسه
استعماری بن بود، که گرایشهای فاشیستی و
سازمانهای تروریستی، بگونه موازی در بیرون و داخل حاکمیت و برای بسر رساندن یک هدف
در کنار هم چیده شدند و با استفاده ابزاری
ازین دو گزینه، وجنگاندن جوامع و اقوام، با این، در برابر آن، وبا آن در برابر
این، توانستند سلطه ی فاشیستی خود را در عرصه های سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی،
اجتماعی و اقتصادی بر علیه سایر جوامع حفظ کنند و گسترش بدهند.
خلق بحران مزمن
اجتماعی در روابط جوامع و اقوام باهم برادر و برابر بالوسیله ای خلیلزاد ها و
جنگاندن آنها در برابر هم، مضاف بر تقویت مواضع
گروه های تروریستی و گرایشهای فاشیستی در درون حاکمیت سیاسی، سد بزرگی در برابر روند شکل گیری پروسه های سیاسی، دموکراسی،
مردمسالاری، دموکراتیزه کردن حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و برپایی جامعه ی شهر
وندی بوجود آورد و زمینه مشارکت عادلانه را در قدرت و تقسیم متوازن و وسیع ساختن
پایگاه اجتماعی حاکمیت سیاسی از میان برد.
مساله اساسی
خلیلزاد بعد از پروسه بن، تحویلدهی قدرت
به یک جامعه بود و ایجاد صف شکنی درجبهه مقاومت ملی و رخنه در میان متحدین منطقه یی آن. بدینوسیله خلیلزاد سلطه بر حکومت مؤقت را بیشتر برای تاثیر
گذاری و دخالت مستقیم بر روند بعدی تحولات
سیاسی مد نظر قرار داده بود. چنانچه
خلیلزاد توانست بااستفاده از اهرم و محور قدرت روند حکومت انتقالی، طرح و تصویب
قانون اساسی، انتخاباتهای 2004 ، 2009 و 2014
ریاست جمهوری را کاملن بطور یکجانبه بسود خود مهندسی کند و از طریق توطیه،
خلق افتراق و بحران اجتماعی، کودتاهای انتخاباتی
قدرت را در دست یک قوم متمرکز و نگهدارد. در حالیکه اگر
حکومت مؤقت در بن از زیر کنترول مستقیم
خلیلزاد بیرون میشد و در راس آن به اساس فیصله تیم روم ستار سیرت قرار
میگرفت، خلیلزاد نمیتوانست بادست باز روند تحولات سیاسی را بشکل دلخواه آرایش و دستکاری کند.
خلیلزاد بگونه ماهرانه از فربه کردن اختلافات
ازبک و تاجیک و هزاره و اتحاد با این در
برابر آن و با آن در برابر این، و ایجاد
افتراق و پاشاندن اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم، برنامه قومی خودش را پیش برد. بین
تاجیک و ازبک و هزاره بر سرتصاحب کرسی های مهم کابینه اختلاف ایجاد کرد و در
آخر هم تمام کرسیهای کلیدی حکومت را خود
تصاحب کرد. از پنج کرسی وزارتهای دفاع،
داخله، خارجه، مالیه و ریاست امنیت ملی، که بعد از کوتاه مدت از دست تاجیکان خارج
ساخته شدند، یکی هم به برادران هزاره و ازبک یا کدام جامعه برادر دیگر، سپرده نشد.
در حالیکه تاجیکان هم نتوانستند این وزارت خانه ها را نگهدارند. در واقع آب این
بهم اندازی ها در آسیاب خلیل زاد سرازیر شد و یک کرسی رییس ارکان سرقوماندانی قوای
مسلح بدوستم تعلق گرفت، که در بین زمین و هوا قرار داشت. مانند کرسی که به اقای
ضیا جان مسعود در حکومت احمدزی سپرده شده
بود و آنهم بعد از رفع غایله ای انتخاباب دوباره بیرون انداخته شد.
جوامع و اقوام
حاشیه نشین و عزلت گزیدگان تاریخ سیاسی کشور در بیشتر از دو سده پسین، با برپایی اتحاد اجتماعی و اتحاد نیم بند سیاسی و
نظامی خود، توانستند، با وزنه ای سنگین سیاسی و اجتماعی وارد بازی قدرت وحاکمیت سیاسی شوند، ولی وجود افراد
غیر مسئول، نا متعهد به منافع مردم، قدرت پرست وثروت پرست در راس این ائیتلاف، این
اتحاد شکسته شد و با افتراق سیاسی و
اجتماعی تحمیل شده از سوی تیم فاشیستی و افزار قرار گرفتن در دست خلیلزاد دوباره
به مادونیت سیاسی کشانده شده و به زواید حاکمیت سیاسی تبدیل شدند. و تاجیکان با
این همه خیمه شب بازی و اتحادهای مقطعی و نیابتی و تاکتیکی اقوام با محور قدرت،
بیش از همه به بی پناهی سیاسی داخلی، منطقوی و بین المللی کشانیده شده اند و دود
بازیهای خلیلزاد در همکاری و همسویی با تیکه داران قومی و معامله گران سیاسی،
بیشتر، به چشم باشندگان شمال کشور رفته و میرود.
آقای خلیلزاد امریکایی پشتونتبار، از سالهای
2001 تا 2005 میلادی در نقش وایسرای انگلیسی هند برتانوی دوران استعماری، ریس پشت
پرده ای دولت دست نشانده امریکا در افغانستان بوده است و هنوز هم این نقش کمرنگ
نشده است . خلیلزاد ازین نقش خود در فربه ساختن طالبان وسایر گروه های تر وریستی
دو سوی مرز دیورند استفاده شایان کرده است.
خلیلزاد در واقع
از سران تیکه دار و معامله گرجبهه مقاومت،
بحیث سکوی پرتاب کرزی بقدرت استفاده کرد و توانست با بکار گیری نیرنگ و لطایف
الحیل « چل های لغمانی » ، با کودتا و توطیه استاد ربانی، محمد ظاهر شاه و ستار سیرت را یکی پس از دیگری بزیر بکشد و بخشی
ازین بازی را با استفاده از ابزار فهیم،
قانونی، عبداله، دوستم، خلیلی، اسماعیل خان و دیگران انجام داد و راه را برای تیم
استخباراتی امریکا و نمایندگان تیکتایی دار طالب هموار کرد.
گرچه در ابتدا
رنگ و روغن ظاهری جبهه مقاومت ضد طالبان در حکومت مؤقت بیشتر بود، اما زرق و برق
آن، با پیشبرد معامله های فردی باجناحهای مختلف در درون جبهه از جانب خلیل زاد
کمرنگ شد و بمثابه ای بم گذاری در درون این جبهه عمل کرد، که آنرا از درون پاشاند
و بعد هریک از این اضلاع به آسانی در دام خلیل زاد افتادند و جداگانه شکار شدند. و
بحیث افزارهای تحکیم حاکمیت سیاسی ــ
قومی، خلیلزاد قرار گرفتند. و با پیشبرد سیاست افتراق در درون جبهه ضد
طالبان، او توانست تمامی سران جبهه را در
خدمت قبیله سالاری تاریخی خود قرار دهد.
خلیلزاد
حاکمیتهای طراز فاشیستی را بجای مشارکت عادلانه جوامع واقوام بعد از 2001 میلادی ایجاد و تداوم بخشید و پروژه ای طالبان را بحیث « آله
ی گیوتین » بالای سر جوامع واقوام غیر پشتون منحیث فشار نظامی و سیاسی با راهکار
تروریستی و فاشیستی، نگهداشت و اجرای این سیاست را بدست تیم قبیلوی و فاشیستی خود
زیر رهبری کرزی، احمدزی، اتمر و...، قرار داده است.
برای پاشاندن
جبهه متحدضد طالبان ابتدا یک گروه را
امتیاز داد و دیگران را بر ضد آن بر انگیخت و بدینسان توانست از تاثیر گذاری یک
پارچه و منسجم جبهه مقاومت در پروسه های سیاسی و شکل گیری دولت جلو گیری کند.
تماسهای جداگانه خلیلزاد در جریان پروسه
بن با رهبران چبهه مانند دوستم، خلیلی، محقق، فهیم، قانونی، عبداله، اسماعیل خان و
سپردن وعده و وعید و رشوه سیاسی و پولی به طور جداگانه به هرکدام، نتنها جبهه مقاومت را فروپاشاند، بلکه باعث فروپاشی
اتحاد سیاسی و اجتمای جوامع واقوام حاشیه
نشین تاریخ نیزشد، که با اتحاد سیاسی شان میتوانستند در تغییر معادله قدرت و برداشتن رژیم خشن و
متمرکز مرکزی گذشته بسود دموکراسی و مردمسالاری، عدالت سیاسی و ملی گامهای اساسی
را بردارند. و به تبعیض سیستماتیک و
تاریخی و انحصار سنتی قدرت سیاسی ــ قومی نقطه پایان بگذارند.
وقتی کرزی در
آستانه انتخابات 2004 با چالش قومی در اداره دست نشانده خود روبرو میشود، تقاضای
دوباره آمدن خلیلزاد را میکند و از بوش تقاضا میکند تا دوباره اورا به افغانستان
بفرستد. خلیل زاد چهره اصلی در بازی های قومی دوباره بداد کرزی میرسدو این بار
تمام تروریستان طالب و حکمتیار را در کنار کرزی قرار میدهد و با تشدید افتراق
اجتماعی در میان جوامع و اقوام غیر پشتون و برداشتن مهره های تاثیرگذار مقاومت از
سر راه حاکمیت قومی، کرزی را از سراشیب سقوط نجات میدهد. و همه مخالفان کرزی را به
عزلت گزینی سیاسی میکشاند.
خلیلزاد مینویسد:
« کرزی ازبوش خواسته بود، که مرا دوباره به افغانستان بفرستد و من برای انجام کار
نا تمامم در افغانستان باید آنرا می پذیرفتم. فرستاده، برگه 187 .
« زل من از تو
میخواهم، که کرزی را به سیاست مدار بزرگ تبدیل کنی. او از من خواست که کرزی را به
سراسر کشور ببرم و در باره نیاز ها حرف بزنم. دولت افغانستان را سازمان بدهم تا
نتایجی بدست آید. رییس جمهور گفت کرزی ظرفیت بزرگی برای تبدیل شدن برهبر ملی دارد.
اما وظیفه من است به او کمک کنم تا مؤفق
شود و او رهبر درجه اول شود...». فرستاده،
برگهای191 ، 194 و 195 .
اما واقعیت این
بود و است، که کرزی، احمدزی و خلیلزاد هیچکدام ظرفیت و امکان تبدیل شدن برهبر ملی را نداشتند و با داشتن تفکر و سیاست فاشیستی تنها
میتوانستند رهبران مؤفق! قومی باشند و این
تیم به هرآنچه باید رنگ ملی میداشت، مهر قومی زد و در تمام رفتارها و کردار های
سیاسی، حکومت داری، نهاد سازی و سیاست
فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، با تکت قومی بازی کرد. تبلیغات، اکت و ادا ها، تفنن و فیشن ها و نمایش
های این تیم ملی است؟! و اما کردارها
ورفتارهای دولت سازی، ملت سازی، فرهنگ سازی، هویت سازی و برپایی سمبولها، نماد ها
ونمود ها، همه قومی .
خلیلزاد و کرزی
واحمدزی با این ترفند و حمایت امریکا، تمام بازیها را قومی ساختند و با حمایت
بیدریغ خلیلزاد و استخبارات امریکا و پاکستان سیاست حذف سایر جوامع واقوام را بشدت
از قدرت سیاسی عملی کردند و موازی به آن
با استفاده از گروه های تروریستی و فاشیستی و مزدوران پاکستان مانند طالبان و حزب اسلامی، نتنها پروسه شکل گیری دولت را قومی ساختند،
بلکه بجای اپوزسیون سیاسی دولت، گروهای
تروریستی اسلام سیاسی، را که در پناه شریعت ودین خزیده اند، جاگزین ساختند.
ده
تشدید افتراق
اجتماعی توسط خلیل زاد و زبونی تیکه داران قومی در برابر آن
در واقع این
خلیلزاد ها بوده و اند که تاجیک و ازبک و هزاره و سایر گروه های قومی را از طریق
تیکه داران و معامله گران قومی، بجنگ انداختند و خود با گل آلود کردن آب سیطره قومی و قبیلوی شانرا
دوباره بر حاکمیت سیاسی گسترانیدند. خلیلزاد برای جنگاندن ازبک و تاجیک خود نیز به
این مساله اعتراف میکند که نیروهای امریکایی را مؤظف کرده بود، تا بادوستم جداگانه
کار کنند. فرستاده، برگه 137 .
خلیلزاد با این کار جداگانه! دوستم را از جبهه
مقاومت بیرون میکند و آنرا در برابر جمعیت اسلامی به لحاظ سیاسی و در
رقابت خصومت آمیز اجتماعی علیه جامعه ای تاجیک قرار میدهد. خلیلزاد با
استفاده از دوستم در برابر دیگران و از انها در برابر دوستم با استفاده از
ابزارهای استخباراتی و سیا، بین ازبک و
تاجیک و هزاره اختلاف ایجاد میکند و ازان
در راستای منافع قومی وقبیلوی خود سود میبرد.
خلیلزاد با
قراردادن ازبک و هزاره در برابر تاجیک و
تاجیک در برابر آنها از طریق تیکه داران قومی و گاهی روشنفکران!! مزد بگیر،
سازمانهای استخباراتی و حلقه های وابسته جاسوسی خود، توانسته است، جنان بحران ژرف
را در روابط این جوامع خلق کند که تا مدتها ادامه خواهد یافت. و در اصل این افتراق
و خصومتهای اجتماعی دربین جوامع و اقوام با هم برادر و برابر، سبب میشود، تا عمر حاکمیت سیاسی ــ قومی و قبیله یی تک قومی
خلیلزاد درازتر شود و آنرا از دادخواهی جوامع واقوام برای تامین عدالت و برابری
اجتماعی و سیاسی ومشارکت سیاسی عادلانه
مصئون بسازد.
و اما دلقک بازی
تیکه داران قومی، خم و چم شدنها، خدمات قانونی، عبداله، فهیم، دوستم، خلیلی و دیگران به خلیلزاد و سر
جنباندن برای لشکر کشی امریکا وتقویت مرحله وار این نیروها به افغانستان چه پاداشی
میگیرد؟ خلیلزاد میگوید: « جوبایدن سناتور امریکایی که مصروف دیدار حقیقت یابی از
کابل بود، در یک ملاقات قانونی را تهدید کرده بود، که با بی 52
بر سرش بم بریزد. کرزی چندین بار عهد کرد که دوستم را دستگیر کند یا تقاضا
برای دستگیری او کرد.
اگر جبهه مقاومت
ضد طالبان با یک پارچگی تشکیلاتی و سیاسی و نظامی خود پابند میبماند و برای حفظ
اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم عمل میکرد و حضور پرقدرتتش را در معادله قدرت حفظ و با
درایت سیاسی در برابر گرایشات فاشیستی می ایستاد، آیا بر سر قانونی، دوستم،
اسماعیل خان، فهیم و دیگران چنین وضیعتی می آمد؟ به هیچوجه. این در حالی بود و است
که خلیلزاد، کرزی و احمدزی از نقش دوستم و خلیلی و دیگر پادوهای قومی، در انتخابات
دوره ای ریاست جمهوری و همین طور کشمکشهای پارلمانی وگیر ودارهای سیاسی و قومی بر
ضد کاندیدهای دیگر و جوامع دیگر بگونه متناوب استفاده ابزاری کرده اند.
خلیلزاد مینویسد:
« وقتی فهیم میخواست در سال 2002 پادشاه
خان زدران را دستگیرکند، جنرالان امریکایی گفتند از فهیم حمایت نمیکنند و حاضر
بدفاع ازو نیستند...» فرستاده، برگه های 141 و 142 .
خوب فهیم معاون
اول رییس جمهور، وزیر دفاع و در ظاهر قضیه هر کاره باشی رژیمی که امریکایی ها
مستقر کرده اند، و جهره ای محرم اسرار خلیلزاد و کرزی، با یک پشتون شورشی برابر
نیست و از فهیم در برابر یک پشتون شورشی حمایت نمیکند؟! یعنی خلیلزاد ازیک شورشی
قوم و تبار خود در برابر به اصطلاح معاون رئیس جمهور و وزیر دفاع پشتیبانی میکند. همانطوریکه خلیلزاد ها از یک
پشتون پاکستانی در برابر ازبک، تاجیک، ترکمن، هزاره و سایر هموطنان شان حمایت
میکنند.
معاون رییس
جمهور، وزیر دفاع؟! که مسئولیت تامین امنیت و استقرار نظم دولتی و اجتماعی به عهده
او گذاشته شده بود، اما خلیلزاد و نیروهای امریکایی و سیا، ازیک شورشی در برابر
معاون رییس جهمور دستساز خود حمایت میکنند و حاضر نیستند ازو بر ضد یک شورشی
جانبداری سیاسی و نظامی کنند؟! این در حالی بود، که فهیم خان در راس قوتهای مسلح
با تمام جان و توان در رکاب حاکمیت تک قومی خلیلزادها جولان داد و استاد ربانی را
با تهدید کودتای نظامی کنار زد و بحیث سنجاق در تیم کرزی چسپیده بود و برای روی گل
تیم فاشیستی کرزی قضیه ترور نامردانه ای استاد ربانی را بگونه بی سر و صدا دفن کرد
و از کنارش گذشت و در حقیقت با خون استاد
ربانی معامله ای سیاسی کرده بود.
خلیلزاد نتنها از یک شورشی پشتون در برابر مهره
های غیر پشتون حاکمیت سیاسی حمایت میکرد، بلکه
برای اضمحلال و سرکوب نیروهای جبهه ضد طالبان از قوای خارجی استمداد
جست. وقتی خلیلزاد بفوریت نتوانست با همه
ای توطیه گری، نیروهای جبهه مقاومت را بحیث مانع از سر راه حاکمیت تک قومی، بردارد و به تحکیم پایه های حاکمیت قبیلوی
بپردازد. تصمیم به افزایش نیروهای امریکایی میگیرد: « دیدم که اکثریت مردم
افغانستان؟! از اقدامات امریکا برای تامین امنیت، مردم سالاری، جهش اقتصادی و
جلوگیری از مداخله ای همسایه ها استقبال میکنند... » فرستاده، برگه 141 .
بدینگونه خلیلزاد توانست با نیروهای 160 هزار
تنی امریکایی و ناتو، جبهه مقاومت را از
نظر نظامی و سیاسی بردارد. اما آیا مطالبات خلیل زاد از افزایش نیروهای امریکایی
در مبارزه با تروریزم، تامین امنیت، تهدید و مداخله همسایه ها، مردم سالاری،
براورده شد؟ بالعکس. وضیعت امنیتی، بی
ثباتی نظامی و سیاسی بوخامت بیشتر گرائید و حضور تروریزم و مداخله ای پاکستان
چندین برابر بیشتر شد و مداخله روسیه، ایران، چین، سعودی، قطر، ترکیه و...، نه تنها
کاهش نیافت، بلکه افزایش چشمگیر پیدا کرد. اما هدف اصلی خلیل زاد، با افزایش
نیروهای امریکایی، که همانا تضعیف نظامی و سیاسی و تشکیلاتی نیروهای مقاومت و
تقویت طالبان و سایر گروه های تروریستی بود، کاملاً برآورده شد. و گروه های تروریستی و فاشیستی متحد خلیلزاد،
مواضع مهم را در استانهای شمال بدست آوردند. در واقع هدف از ازدیاد نیروهای
امریکایی بیشتر خلع سلاح نیروهای مقاومت بود، تا تروریزم. خلیلزاد با افزایش
نیروهای خارجی به این هدف رسید. ازدیاد نیروهای خارجی، تنها طالبان را در باورهای
قبیله ای خلیلزاد، صاحب حقانیت سیاسی ساخت و از آنها برای شرکت در پروسه سیاسی و
حکومت سازی! دعوت بعمل آمد.
یک بعد دیگر هدف خلیلزاد از براندازی مؤقت
طالبان و برگشت دادن دوباره آنها به پروسه ای سیاسی، این بود، که به بهانه تسلیمی
رهبر القاعده، زمینه لشکر کشی امریکا را به منطقه و افغانستان فراهم کند و امریکا درین
منطقه مهم استراتیژیک جهان جابجا شود و برای پیشبرد بازیهای امریکایی در
منطقه و جهان، از افزار گروه های تروریستی و بنیاد گرایی استفاده کند.
با بیشتر کردن پیوسته نیروهای امریکایی، جوامع واقوام غیر پشتون را
خلع سلاح کرد، محلات کشت و ترافیک مواد مخدر را برای تمویل گروه های تروریستی و
تحکیم پایه های اقتصادی قوم وقبیله،افزایش داد،
کشت مواد مخدر را از مناطق شمال وساحاتی که طالبان بر آن کنترول نداشتند،
از میان برد. جغرافیه جنگ را از سرحدات پاکستان به سرحدات جمهوریهای اسیای میانه
منتقل کرد.
جنوب و شرق
افغانستان مسلح شدند و در عوض شمال، مناطق مرکزی و غرب کشور خلع سلاح. به کوچیان
پشتون تبار پاکستانی مساعدت گردید، تادر
محلات بود و باش تاجیکان، ازبکها و هزاره ها جابجا شوند و در پی این کوچ کشی ها،
میلیونها تن از پشتونهای پاکستان و دوطرف خط دیورند در محلات زیست تاجیکان، ازبکها
و هزاره ها و سایر اقوام جا بجا شدند. بعوض تامین ثبات سیاسی و امنیتی در کشور،
بحران قومی و اجتماعی تشدید شد و در واقع ماموریت نیروهای امریکایی، مانند صد سال
قبل حکومت هند برتانوی انگلیس، به حمایت از روند تحکیم حاکمیت سیاسی ــ قومی،
معطوف شد و بیشتر در راستای افتراق اجتماعی و قومی عمل کرد.
امریکایی ها، سیا
وخلیلزادها، زمانی که جنگ گروه های تروریستی طالبان فروکش کرده بود، به
ازدیاد این نیروها پرداختند و اما زمانیکه
نیروهای طالبان به شمال منتقل شدند و مواضع نظامی وسیاسی آنها تحکیم گردید، به
کاهش نیروی نظامی از مرز 160 هزار نیروی
نظامی، به 8 هزار تن دست زدند. معمای مبارزه با ترویزم و دهشت افگنی واسلام
سیاسی درین افزایش و کاهش نیروهای
امریکایی، بیشتر قابل حل و فهم است؟!
دیدگاه خلیلزاد
درمورد پذیرفتن حقارت سیاسی فهیم خان نیز دلچسپ است. خلیلزاد بنقل از فهیم
خان مینویسد: « مسعود گفته بود که فهیم خان میخواهد رهبر ارشد باشد. اما او ( فهیم
) گفت هیچ چیزی مانع فهیم نمیشود، که برای منافع ملی؟! کشور شماره دوم را قبول کنم.
فهیم وقتی به کرزی تسلیم شد! دقیقاً همین کار را کرد...» .فرستاده، برگه 195 .
ولی
بررسی اجمالی کارنامه های سیاسی و مزدوری فهیم خان در حکومت دست نشانده ای
کرزی زیر رهبری خلیلزاد نشان میدهد، که فهیم خان، نه برای منافع ملی ، بلکه برای
بدست آوردن قدرت و ثروت شخصی این مزدوری را پذیرفته بود و این مساله بی نیاز از هر
مشاجره و کش و قوس دادن موضوع است. و اما درین نقل قول از زبان فرمانده مسعود
ذره ای از حقیقت وجود ندارد و این گزافه گویی فهیم خان برای شرینکاری و چسپیدن به
قدرت شخصی است تا حرف مسعود زیرا:
ــ در
موجودیت استاد ربانی و فرمانده مسعود، فهیم خان یک مهره ای اجرایی بود و هیچگاهی
در نقش اول و دوم جای نمیگرفت؛
ــ فهیم چهره ای
بود که برای رسیدن به قدرت شخصی و جمع کردن پول واقعا تسلیم شد و به داعیه ای جهاد
و مقاومت وبرپایی یک حکومت ملی خیانت کرد؛
ــ تعبیر فهیم
خان از منافع ملی، بیشتر منافع شخصی، فردی و گروپی خودش بود. منافع ملی را فهیم
خان برای منافع قومی خلیلزاد در بدل منافع خود، مالچه کرده بود و هیچ شکی وجود نداشته و ندارد، که این برخورد
فهیم خان در واقع همه پروژه های ملی را در دامن قوم گرایی و قبیله سالاری تسلیم
داد و در حقیقت به منافع ملی مردم افغانستان خیانت کرد و زمینه و افزار تحقق سیاستهای فاشیستی و تمامیت خواهی
خلیلزاد و کرزی قرار گرفت؛
ــ فهیم خان با تسلیم شدن به پروژه ها،
راهکارها، تفکر و سیاست فاشیستی و تمامیت خواهی، در واقع به همه خون و بهایی که
مردم برای برابری، برادری، آزادی و مشارکت عادلانه در قدرت سیاسی داده بودند، پشت
پا زد. و فهیم خان هرزمانی که خود از قدرت کنار گذاشته میشد، داد و واویلا برای
حذف مجاهدین سر میداد و هرزمانیکه به قدرت برمیگشت، مجاهدین شامل قدرت میشدند؟!
یعنی تمام حضور مجاهدین و مقاومت و مردم
وبویژه جامعه ای تاجیک، درقدرت سیاسی مساوی به فهیم بود و حذف فهیم، حذف
مجاهدین ومقاومت و مردم؟!
اما خلیلزاد
باید تعبیر دقیق را درین فکاهی سیاسی بکار میبرد و آن این بود که فهیم خان
در واقع نه برای تامین منافع ملی نقش دوم را پذیرفته بود، بلکه برای منافع شخصی و
فردی خودش به نقش دوم راضی شده بود و در واقع فهیم به افزاری در دست خلیلزاد تبدیل
شده بود، که هرکه میخواست بجای خلیلزاد ها و دست نشاندگان خلیلزاد نقش اول را
داشته باشد، با افزار فهیم سرکوب میشد. و
تیم فاشیستی خلیلزاد نقش سیاسی، اجتماعی و اراده مردم را در سیاست
واداره ای امور جامعه، به نقش فهیم خان تقلیل داده بود.
میراث فهیم برای جامعه تاجیک و در مجموع جوامع و
اقوام غیر پشتون، ترویج روحیه ای صغارت
سیاسی بوده است. و با این طرز برداشت معامله گرانه و تفکر وسیاست چاکر منشانه، در
واقع ریشه های دموکراسی، مردمسالاری، برابری خواهی و هر آنجه بنام عدالت سیاسی و
ملی در کشور معنا ومفهوم داشت و طی پروسه های طولانی زمانی و قربانی مردم شکل
گرفته بود، با راهکارهای سیاسی فهیم ها خشکید ونابود شد. فهیم خان با تکرار خونین
ودور زدنهای باطل تسلیم شدن سیاسی به سران قبیله و تیم فاشیستی آنها و کار برای تمامیت خواهی قومی،
خود مزه ای « تسلیم شدن به کرزی » را چشید وتنها چیزی که ازو در تاریخ باقی ماند،
سنت منسوخ تسلیم طلبی بود و بس.
بر خلاف نقل
قولهای بی مزه خلیلزاد از فهیم، آنچه مسعود را بر سکوی آزادیخواهی قرار داده بود،
عدم تسلیم شدن به زورگویی وبیعدالتی ملی و سیاسی بود. مسعود از تبار فرماندهان و
مقاومتگرانی بود، که برای تامین منافع ملی مردم، برابری و آزادی بر ضد هرآنچه از
جنس فهیم بود ایستاد وسرش را در راه آزادی کشورش قربانی کرد. مسعود و فهیم هردو از جانب تیم فاشیستی وتمامیت
خواه خلیلزاد برداشته شدند، اما یکی برای آزادی وآزادگی قربانی داد و دیگری با
تسلیمی و سنت منسوخ مادونیت سیاسی، خود را به ترحم قبیله سپرد و فرجام تسلیمی را
چشید.
این نقل قول
از مسعود، ساخته و پرداخته فهیم خان بوده است و بیشتر اینگونه روایت وداستان سازی ها از جبن سیاسی فهیم خان و تقلا
برای تداوم جایگاهش نزد خلیلزاد و کرزی بود، تا از امتیازات و ثروت باد آورده
خویش، محروم نشده باشد.
اشاره تسلیم شدن فهیم به کرزی و قانع بودن او به
نقش ثانوی و در واقع فرعی و حاشیوی در رده قدرت، ناشی ازین مساله توسط خلیلزاد است
که خلیلزاد به دیگران نیز هوشدار میدهد، که همه باید صاحب قدرت را بشناسند و داشتن
نقش محوری و زعامت پشتون را قبول کنند و در واقع به ریزه خواری حاکمیت سیاسی ــ
قومی، پشتون قناعت کنند و دعوای مشارکت و صاحب کشور بودن را نداشته باشند و فهیم
خان بعد از تعمق فیلسوفانه؟! تحقیق و پژوهش و تجربه اندوزی تاریخی! به این حقیقت
مسلم رسیده بود و این راهکار فهیم خان، باید پند و آویزه گوش باشد برای دیگران؟!!!
خلیلزاد با نقل قول بلند بالا از فهیم خان
بدیگران نیز توصیه میکند که راس و محور و مرکز
اقتدارقدرت سیاسی با توسل به هر شیوه ای، از لشکر کشی خارجی، تا استفاده از
تروریزم، بکار گیری پول و سلاح و استخبارات خارجی، کودتا، شورش، تقلب وکودتای
انتخاباتی، حق جامعه برادر پشتون است ونباید کسی به این حریم ممنوعه و تابوی مقدس
قبیله یی دست درازی کند. و اختلاف فهیم
خان با فرمانده مسعود این بوده است که مسعود قدرت سیاسی را حق تمام مردم میدانست و
به خود محوری اجتماعی و قومی باور نداشت.
از همینروست که
اگر خلیلزاد ها در انتخابات برنده
نشدند،از افزار کودتای انتخاباتی، پرکردن صندوقها در پشتونستان محکوم؟! رای دادن
گوسفندان وامکانات گروه های تروریستی و «لر و بر» استفاده میکنند. چنانچه مشاهد
حسین وزیر اعلی قبلی صوبه سرحد پاکستان ضمن مصاحبه ای با بی بی سی فارسی خود،
اعتراف کرده بود، که ما در انتخابات 2009
سه میلیون رای را در صندوقهای کرزی پر کردیم و بکابل فرستادیم. تا از برنده
شدن عبداله جلوگیری کنیم. اتفاقی که بگونه وحشتناک در انتخابات 2014 ریاست جمهوری
رخ داد وصندوقها در مناطق تحت تسلط طالبان و حکمتیار و پشتونستان محکوم! پرکاری
شدند.
فهیم با آنکه میدانست کار خلیلزاد و کرزی تجزیه
و فروپاشی جبهه مقاومت وجمعیت اسلامی است. اما در برابر این پروژه نتنها نایستاد،
بلکه در بدل منافع شخصی آنرا معامله کرد. خلیلزاد مینویسد: «فهیم سپس مرا متهم
کرد، که با آمدن به افغانستان ایتلاف شمال را جدا میکنم. من علاقه به مخالفت با
امریکا ندارم و در عوض فقط بر میگردم و با مردمم در دره پنجشیر زندگی میکنم...».
فرستاده، برگه 193 .
خوب فهیم خان با
آب و تاب از جهادش با شوروی یاد میکند و این جهاد را برای ازادی کشور؟! میداند اما با اشغال کشور از جانب امریکا کدام مخالفتی ندارد؟! کشور را از چنگ
یکی آزاد کن و بدیگری بفروش، و این درست
ضرب المثل « برخاستن از زیر باران و پناه بردن بزیر ناوه دان » را در ذهن هر آدم تداعی میکند؟ درین عجز و سالوسی
فهیم، جز اینکه منافع شخصی فهیم خان مطمح نظر باشد، چه آرمان ملی! درین عجز فهیم
نهفته بوده است؟ اگر فهیم خان تسلیم نمیشد و بمبارزه برای عدالت سیاسی و ملی،
دموکراسی ومردمسالاری ادامه میداد، شاید مانند فرمانده مسعود مرگ پر افتخار نصیبش
میشد و از ذلت تاریخی برکنار میماند. فهیم خود بازی خلیلزاد را با گوشت وپوست لمس
کرده بود ، اما بازهم نه راه مبارزه، بلکه راه تسلیمی را ترجیح داد و مادونیت
سیاسی را پذیرفت.
جالب است، که
فهیم خان نه برای خود ، بلکه برای خلیلزاد مشوره میدهد: « تو باید سفارت را قبول
نکنی و افغانها از رنگ سفیران غربی خوش شان نمی آید و فعالیت خود را بحیث نماینده
رییس جمهور حفظ کن... من برایش گفتم نگران نباش من نفوذم را بر رییس جمهور حفظ
میکنم...». فرستاده، برگه 193 . ساده لوحی بیشتر ازین در سیاست وجود ندارد؟
خلیلزاد میگوید:
« فهیم خواستار ارتش 200 هزار تنی بود و اشرف غنی بر تعداد 60 هزار تاکید داشت من
به فهیم قول دادم که این ارتش را آماده میکنیم اما با آوردن اصلاحات؟! ... فهیم به
تعهدش عمل کرد تعداد بیشتر پشتونها را در وزارت دفاع جا داد و هم تمام قوتهای مسلح
اش را خلع سلاح کرد همه را منحل کرد و فهیم بسیار مطیع تر از دیگران بود ...».
فرستاده برگه 149 .
یعنی خلیلزاد از تعداد ارتش 200 هزار تنی حمایت
میکرد، که رهبری و عنصر غالب درآن باید پشتونها باشند ( لشکر قومی ) و آوردن
اصلاحات در ارتش، بزعم خلیلزاد، صرف حفظ هژمونی پشتونها دران بود، نه ارتش 200
هزار تنی زیر رهبری جامعه بیگانه! هدف از اصلاحات خلیلزاد پشتونیزه کردن ارتش بود.
اما چرا این خلیلزادها در آوردن اصلاحات
برای پر رنگ شدن نقش هزاره ها، ازبکها، ترکمنها و دیگران در ارتش تاکید نمیکردند، که رنگ ملی بودن ارتش
را در تمام ابعاد و سطوح نشان میداد و واقعا وجاهت ملی ازان بر می آمد؟
خلیلزاد مینویسد: « فهیم سالها بعد بمن داستانی
را روایت کرد، که بخواندن ذهنش کمک کرد. مدتها پیش از یازدهم سپتامبر او و مسعود
داشتند درباره آینده افغانستان با هم حرف میزدند. مسعود پرسیده بود که چه نوع
ترتیبات سیاسی میتواند ثبات را درافغانستان تامین خواهد کرد. فهیم خان از پاسخ
طفره رفته بود و با تاکید چند باره مسعود، فهیم میگوید: دلیل اینکه ما نمی توانیم
بجایی برسیم، اینست که تو میخواهی رهبر افغانستان شوی. تاجیکها، هزاره ها، ازبکها
شاید ترا قبول کنند. اما باید رای پشتونها را هم جلب کنیم و آن به این معنی است،
که یک پشتون رهبر درجه اول شود تنها دران صورت آنها دست، بدست ما میدهند و قدرت را
تقسیم میکنند، اما تو میخواهی اینکار را کنی و شماره 2 باشی؟ مسعود اعتراف کرد، که
او میخواهد رهبر ارشد باشد. اما فهیم گفت هیچ چیزی مانع فهیم نمیشود که برای منافع
ملی کشور شماره دوم را قبول کنم. فهیم وقتی به کرزی تسلیم شد دقیقا همین کار را
کرد...». فرستاده، برگ های 194 و 195 .
منطور خلیلزاد از روایت این داستان مانند داستان
قبلی از فهیم اینست، که نقش اول منحصر به قوم برادر پشتون است و شرط هرنوع اتحاد
سیاسی برای تشکیل حاکمیت سیاسی قبول این مساله است، که این نقش به برادران پشتون
واگذار شود و در غیر آن آنها چیزی کمتر ازین را قبول ندارند. و اما مروری تاریخی بر زندگی سیاسی و نظامی فرمانده
مسعود، هم گفته فهیم خان را رد میکند و هم نقل داستان تاریخی فهیم توسط خلیلزاد
را، زیرا:
ــ مسعود برخلاف
طرز افاده فهیم خان، در سال 1371 خورشیدی، در جلسه ای جبل السراج در راس شورای
نظامی قرار گرفته بود و بعنوان ریس شورای نظامی انتخاب گردیده بود و همین شورا
پایتخت را تصرف کرد، اما مسعود با رسیدن بکابل، تعین زعامت سیاسی راحق رهبران
جهادی دانست و بعد از آمدن صبغت اله مجددی بعنوان ممثل دولت اسلامی مجاهدین، بوزارت دفاع اکتفا کرد. یعنی نتنها نقش دوم،
بلکه به نقش چندم در کابینه قناعت کرد و یکی از دلایل برهم خوردن اتحاد نظامی و
سیاسی بین مزاری و دوستم و مسعود بر سر همین مساله بالا گرفته بود. گرچه این یک
اشتباه تاریخی مسعود بود، که قدرت را بدون
هیچگونه پیشرط و مشخص کردن نوع حاکمیت و تقسیم متوازن قدرت و نهادینه کردن آن در یک وثیقه ملی، به شورای پشاور دستساز
پاکستان گذاشت، در حالیکه ازین وجهه میتوانست برای برگزاری زود هنگام انتخابات و
سپردن قدرت بمردم استفاده کند؛
ــ در پروسه ای کنار امدن استاد ربانی با حکمتیار
به اساس پیش شرط صلح حکمتیار، مسعود از تمامی نقشش در دولت کنار رفت وبه پنجشیر
برگشت؛
ــ در جلسه هرات
مسعود خواستار سپردن تمام بخشهای اجرایی دولت به تکنوکراتها گردیده بود و برای خود
هیچ نقشی قایل نشد، که این مساله کشیدگی عمیقی را در روابطش با استاد ربانی و
اسماعیل خان در آنزمان بوجود آورده بود؛
ــ بعدا از افتادن کابل بدست تروریستان طالب، القاعده و
نظامیان پاکستان و آی اس آی، مسعود از
نخست وزیری غفورزی حمایت کرد و خودش نه در نقشهای اول و دوم و سوم. بلکه مانند
سایر رهبران جبهه ای مقاومت به نقش درجه چندم قناعت کرده بود. این طرز افاده
خلیلزاد به اساس روایت بی پایه فهیم خان نه تنها واقعیت ندارد، بلکه القای نظریه
فاشیستی توسط خلیلزاد و مادونیت سیاسی آقای فهیم خان را نشان میدهد.
آقای خلیلزاد! در
کره خاکی کدام نظام دموکراتیک و مردمی را
سراغ دارد که کسی نقش اول را دران بیک قوم
قایل باشد؟ جامعه که به اساس احصاییه سیاسی
و من درآوردی اکثریت است، نه بر پایه احصاییه نفوس شماری متکی بر تفکیک قومی، در
ترکیب نفوس اجتماعی، تا هنوز کسی از اکثریت و اقلیت برویت احصاییه چیزی نمیداند،
که کی اکثریت است و اقلیت کدام است؟ و معیار این اقلیت و اکثریت چیست؟ آنچه در
تمام احصاییه های تخمینی به ثبت رسیده است، هیچیک از جوامع و اقوام افغانستان از
ثلث نفوس اجتماعی در کشور بیشتر نیستند.
مگر بانیان « لر و بر » خواهی نمیدانند ومطلع
نیستند، که با وجود اقلیت بودن محض پشتونها در پاکستان روسای جمهور پاکستان مانند
ضیا، یحی خان و ایوب خان و روسای مقتدر آی اس آی مانند جنرال اختر، جنرال درانی
و... پشتون بودند وکسی بر قومیت آنها در یک کشور اسلامی اعتراض نکرد. نخست وزیران و روسای جمهور در هند اکثرن از یک
اقلیت بسیار کوچک ملی انتخاب شده اند. اوباما ریس جمهور بزرگترین قدرت جهانی در دو
دور ریاست جمهوری امریکا، پدرش در نقش
برده های سیاه وارد این کشور شده بود وصدها نمونه دیگر. ازینرو اگر فهیم خان چنین
ادعایی را مطرح کرده باشد، با وجود اینهمه حقایق آفتابی، نه حرف مسعود، بلکه
سرشکاری خودش برای قدرت وثروت بوده است، که
دودستی به آن چسپیده بود.
کاش کسی از فهیم
خان و خلیلزاد میپرسید که از 1747 میلادی بدینسو، که یک جامعه، محور اصلی قدرت و
اقتدار سیاسی بوده است و نتنها در نقش اول، بلکه صاحب کمال و تمام همه قدرت بوده و
میباشد، چی زمانی این قدرت تقسیم شده بود، که فهیم خان معتقد بود، که اگر نقش اول
را پشتونها داشته باشند، قدرت را با دیگران عادلانه تقسیم میکنند؟!!! اما هدف
خلیلزاد، از باز گویی نقل قول تاریخی؟!
فهیم خان نیست. مساله اساسی اینست که در پشت سر این داستان سرایی خلیلزاد،
سیاست و تفکر قبیلوی و فاشیستی خلیلزاد از زبان فهیم نهفته است و آن اینکه حاکمیت مال
موروثی پشتونهاست و نباید کسی مدعی احراز نقش اول از طریق دموکراسی و راهکارهای
شهروندی و انتخابات و افزارهای دموکراتیک دیگر و ازین دست قلمبه ها وسلمبه ها
باشد.
خلیلزاد در نقل داستان از زبان فهیم خان بگونه تلویحی
اشاره میکند که هرکس میخواهد جایی در قدرت
میراثی و سنتی پشتونها برای خود دست و پا کند، باید تسلیم بلا قید و شرط
پشتونها باشد و مدعی داشتن حق در حاکمیت قومی
و قبیله یی پشتونها نباشد و دعوای
جای نخست در کشوری، که قدرت در ید قدرت
قومی باحمایت خارجی چرخ خورده است، خیال
پوچ و واهی بیش نیست؟! یعنی تصمیم گرفتن در مورد جابجایی سایر جوامع و اقوام در
قدرت و حاکمیت سیاسی، تنها کار یک جامعه خاص است و درین امر اراده سیاسی مردم و
داشتن حق حاکمیت به مردم دعواهای بی مورد اند و صرف تسلیمی بلا قید وشرط به زعامت
قبیلوی وقومی معیار و محک شرکت حاشیوی در قدرت است.
وقتی خلیلزاد شرط
شرکت در قدرت سیاسی را تسلیمی بی چون و چرا به زعامت یک قوم و قبیله میداند، پس
این دعواهای وحدت ملی، برادری، برابری، اخوت اسلامی، منافع ملی و ازین دست حرفهای
میان تهی و توخالی، جز اینکه برای فریب و
اغفال مردم کاربرد داشته باشد معنای دیگر نداشته و ندارد و در واقع همه این مقولات و مفاهیم کاربرد قومی دارند و
نه ملی. این ذهنیت خلیلزاد و تیم فاشیستی او در وجود کرزی و احمدزی و دیگران، بدون
هیچ شک وشبه، ذهنیت تمام و عیار فاشیستی است و خلیل زاد دموکراسی افغانی! را به
همینگونه شکل و شمایل بخشیده است. و اشرف غنی احمدزی نمونه کامل و بازتاب روشن
تراوش فکری وسیاسی خلیلزاد است.
نقل داستان دیگر از فهیم خان توسط خلیلزاد نیز
دلچسپ است. خلیلزاد مینویسد: « فهیم خان در جریان سفرش به امریکا در اوایل
2003 متحول شد و اعلام کرد که امریکایی ها
اینجا هستند تا با ما کمک کنند...». فرستاده، برگه 195 .
اما واقعیت مساله را بارها فهیم خان، زمانیکه از
قدرت کنار زده میشد و یا رس پولی او کم میشد، بیان میکرد و آن این بود، که
امریکایی ها برای تامین منافع خود به افغانستان آمده اند. شاید هم بیشتر خود فهیم
خان و دار ودسته اش ازین کمکها استفاده کردند و تعبیرفهیم خان همیشه از منافع
مجاهدین، مقاومت و مردم، منافع شخصی اش بود.
سنت منسوخی که
فهیم خان در رابطه با قدرت وحاکمیت سیاسی از خود بجا گذاشت،عبارت از تسلیمی به یک
قوم بجایی تسلیم شدن به اراده سیاسی مردم افغانستان بوده است. اما جالب است که این تسلیمی حتا نتوانست جانش
را نجات دهد. وقتی تاریخ مصرفش برای حاکمیت قبیله گذشت و در کارزارهای سیاسی و
انتخاباتی بعدی اورا مانعی بر سر راه رسیدن غنی احمدزی بحساب آوردند، بگونه بی ضرر
برداشته شد؟!
اما چرا برداشتن
فهیم خان با وجود تسلیمی اش دو دسته اش به گرایشهای فاشیستی و تمامیت خواهی الزامی
بود؟
فهیم با تمام در غلطیدن در کام بازیهای قومی و
قبیله یی و ابزار قرارگرفتن برای شهادت استاد ربانی، « بقول خلیلزاد از ژنرال آیکن
بیری، شکایت کرده بود، که اورا بکار نمیگذارد وخلیلزاد را متهم کرده بود، که با
آمدن به افغانستان، کارش تجزیه و فروپاشی جبهه مقاومت ضد طالبان است و فهیم گفته
بود من مخالفتی با امریکا ندارم وبرمیگردم به پنجشیر... ». فرستاده، برگه 193 .
همین کافی بود تا
تحمل حضور فهیم در دم و دستگاه قبیله گرایانی از جنس خلیلزاد، کرزی و احمدزی تمام
شود. در قاموس سیا و مهره های قومی و قبیله ای این سازمان جهنمی و فرهنگ سیاسی
قبیله، گذشت و اغماض در مورد این سرکشی های وقفوی مخالفان سیاسی وحریفان اجتماعی
وجود ندارد، ولو اگر تسلیم شده باشند! این
گروه ها با فرهنگ قبیلوی و دین قبیلوی، که دارند، با بزرگواری سیاسی، گذشت، تسامح،
مدارا، برده باری سیاسی و تحمل حریفان سیاسی و اجتماعی آشنا نیستند و صرف در
مناسبات با دیگران ننگ و انتقام را بلد اند. بارها ما شاهد این حیله گری و نیرنگ
با دست آویز دینی در مورد مخالفان سیاسی و قومی تسلیم شده ها بوده ایم، که سرنوشت سیاسی فهیم را رقم زد.
اگر فهیم خان در تمام عمرش یک حرف درست وحسابی
زده باشد، همان برملا کردن نقش قاطع خلیلزاد در فروپاشاندن جبهه مقاومت و برهم زدن
اتحاد سیاسی و اجتماعی جوامع واقوام غیر پشتون و بی نقش ساختن رهبران سیاسی و
نظامی آنها و همینطور ترور زنجیره ای فرماندهان و رهبر جهاد و مقاومت بوده و است.
خلیلزاد میگوید:
« وقتی رای گیری در سال 2004 میلادی برای انتخابات ریاست جمهوری شروع شد، بگونه
چشم گیری خشونتها کاهش یافت... در
انتخابات ما فشار آوردیم که کرزی بعوض فهیم، احمد ضیا مسعود را برگزیند. فهیم جلسه
را ترک کرد و رهبران شمال یکی پی دیگر
جلسه را ترک کردند، ضیا را مجبور کردند به کرزی زنگ بزند، که در تیمش نیست. کرزی
دست و پاچه شد...» . فرستاده،برگه 229 .
اما تمام این مشکلات خلیلزاد و کرزی و غنی و
دیگران باز توسط خود این تیکه داران حل و فصل میشده است و همه از داروی تیکه داران
جبهه مقاومت برای فرونشاندن بغاوت؟!
استفاده میکردند. خلیلزاد میگوید: « عبداله آمد و گفت که ما باید دوباره فهیم را
بر گزینیم. اما من قبول نکردم. او پیشنهاد کرد، چرا به ربانی زنگ نمیزنید، ربانی
میتواند ضیا را به پیوستن به تیم کرزی تشویق کند. من به دیدن ربانی رفتم، او قول
داد، که مشکل را حل کند... ضیا دوباره شامل تیم شد...». فرستاده، برگهای 229 و 230 .
درین داستان خلیلزاد موارد زیر بگونه روشن مشخص
است :
ــ مساله تامین
امینت انتخابات 2004 به اساس یک
توافق سیاسی ــ قومی، بین گروهای فاشیستی
در حکومت و بیرون حکومت با طالبان و حکمتیار و آی اس آی و پاکستان صورت گرفته بود.
تمثیل فضای بهتر امنیتی، مردم را پای صندوقهای رای در مناطق تحت نفوذ طالبان
میکشید، که هیچگونه نظارتی بر صندوقهای رای از جانب رقبای انتخاباتی کرزی،
نمیوانست بر آنها وجود داشته باشد و صندوق ها با خیال راحت بسود تیم انتخاباتی
خلیلزاد پرکاری میشدند. کاری که در سالهای 2009 و 2014 میلادی نیز بگونه مضحکی
تکرار شد و غنی هم اعلام کرد، وقتی پیش از انتخاب شدنش صلح برقرار شده است! بعد از
آمدنش دنیا گل وگلزار خواهد شد؟!
ــ خلیلزاد وقتی
سراغ تیکه داران و رهبران جبهه مقاومت را میگرفت، که بحیث افزار، کار امد بودند و
بیشتر هم این یار گیری ها در مقطع انتخابات مطرح میگردید و آنهم بیشتر برای افتراق
سران جبهه مقاومت بکار گرفته میشد و از یکی در برابر دیگری استفاده ابزاری بعمل می
آمد و با این شیوه از هرگونه اتحاد سیاسی، سازمانی، اجتماعی و تشکیلاتی آنها در
انتخابات جلوگیری بعمل می آمد.
ــ خلیلزاد در رهبری جبهه مقاومت نفوذ کافی
استخباراتی و سیاسی داشت، نمایندگان و مذاکره کنندگان این جبهه بعوض پافشاری روی
خواستها و مطالبات مشترک شان و تشکیل صف یکپارچه در برابر زورگویی ها و تفرقه
افگنی ها و ایستادن بر مواضع شان، برای تقرب به وایسرای امریکایی، خود راه حل نشان
میدادند و این در واقع نقطه اساسی ضعف مقاومت بود، که ار درون مثل موریانه مقاومت
را خورد میکرد و در برابر دشمنانش می پاشاند.
و سر انجام به شکست محتوم سیاسی کشانید.
ــ برای تیکه
داران قومی تاجیک عرصه سیاسی چنان تنگ و محدود بوده است، که جز خود و خانواده و
خویش و تبار و وابستگان خانوادگی، حتی یاران سیاسی و هم تیمی های تشکیلاتی چندان
معنا و مفهوم نداشته است. فهیم و ضیا هردو از تشکیلات جمعیت اسلامی، محدودتر ازان،
هردو شورای نظاری و بسیار نزدیک تر ازان
هردو از آستان پنجشیر بودند، اما هرکدام برای منافع خود، روند فروپاشی را
درجبهه مقاومت، جمعیت اسلامی و شورای نظار و حتا آستان پنجشیر تشدید کردند و ضیا
جان بارها و بار ها با افتادن در دام
تمایلات ثروت پرستی و قدرت پرستی و خود خواهی فردی ویدک کشی نام فرمانده مسعود، در
فروپاشاندن جبهه مقاومت، جمعیت اسلامی، شورای نظار و حتا تیم پنجشیر، که وزنه
اساسی را در مقاومت داشت، عمل کرده است و این مساله در وجود او بزخم علاج ناپذیر
تبدیل شده است. از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، منافع جمعیت، شورای نظار، ارزشهای جبهه ای مقاومت و منافع یک جامعه ای
بنام تاجیک، در برابر خواستهای فردی این تیکه داران، به پشیزی ارزش نداشته و
ندارد.
فهیم و ضیا، جز
رقابت شخصی، منافع شخصی و رسیدن به نان و مقام فردی، بر هیچ چیز دیگر نیاندیشیدند،
آنهم بر سر معاونیت سمبولیک که خود ضیا مجبور شد، بی صلاحیتی خود را در دار و دسته
ای کرزی به مطبوعات بکشاند واخیراً هم با عین شکایت از جانب غنی مانند تفاله بیرون
انداخته شد و این مردم و نیروهای مقاومت اند، که تاوان بلهوسی این مزدوران قبیله
را پرداخت میکنند. آدمهای با این توان فکری و سیاسی و ظرفیت مبارزه، استقامت و
پایداری و فداکاری، هنوز هم دعوای رهبری مادام العمر جامعه تاجیک را دارند، که به
هزار ها متخصص، تکنوکرات، نخبه سیاسی و روشنفکر و سالاران و سروران مقاومت ملی را
داشت و دارد.
ــ هدف خلیلزاد از
بازی با کارت ضیا و فهیم در واقع بیشتر برین امر متمرکز شده بود، که در پی
فروپاشاندن جبهه مقاومت، جمعیت اسلامی و
شورای نظار، در درون پنجشیر نیز
رخنه کند و اکنون نوبت پنجشیری ها بود که باید بجان هم می افتادند و نیرنگ
خلیزاد، آنهارا نیز متفرق وچند دسته ساخته است.
خلیلزاد و تیم فاشیستی آن توانستند نیروهای مقاومت در پنجشیر را در اردوگاه
های مختلف انتخاباتی تقسیم کنند، که تا کنون این اختلافات کماکان ادامه یافته است
.
خلیلزاد مینویسد:
« ما برای یونس قانونی در بدل پذیرفتن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، سال 2004
میلادی، رییس شدن در پارلمان را وعده دادیم ...». فرستاده، برگه 233 .
طوریک بعدها
رقابت بر سر کرسی پارلمان نشانداد،
خلیلزاد و کرزی، قانونی را در برابر متحد دیگرش سیاف قرار دادند و به او نیز چنین وعده ای داده شده بود. در
واقع نوشیدن جام زهر توسط قانونی و تسلیمی
به تقلب انتخاباتی با شکر ریاست پارلمان مخلوط شده بود، که برای منافع ملی؟!
سرکشیده شد و صحت قانونی را برای معاملات دیگر و نقش آفرینی های دیگر سیاسی تضمین
کرد. اماجناب قانونی این جام را نه برای منافع ملی، بلکه برای تمکین به منافع قومی خلیلزاد و کرزی و دیگران و رسیدن
خود به پست رییس مجلس نمایندگان سر کشید و
گویادر پشت پرده، منافع ملی را به کرسی ریاست مجلس نمایندگان معاوضه کرده
بود.
خلیلزاد مینویسد: « ما دستور العمل برای دولت
انتقالی تهیه کردیم، که همه رهبران افغان و جنگسالاران آنرا تایید کردند. توافق
کردیم تا خلیلی را وارد کارزار کنیم و پست
معاونیت کرزی را در انتخابات 2004 به او
وعده دادیم و در واقع با کمک به خلیلی روند خلع سلاح سایر فرماندهان را پیش بردیم.
برگه 198 .
با افزار قرار گرفتن خلیلی در بازیهای گروه های
فاشیستی، روند خلع سلاح نیروهای مقاومت و
همزمان مسلح سازی گروه های تروریستی شدت گرفت. در واقع کرزی و خلیلزاد بااستخدام
خلیلی روند مبارزه از ضد تروریزم را برضد « شورشگری » برگشتاندند، که حریفان سیاسی
و اجتماعی حاکمیت قبیلوی را نشانه گرفت و این استراتیژی بجای طالبان فرماندهان
مقاومت را هدف گرفت و محلات خلع سلاح شده ازجبهه مقاومت، به طالبان تسلیم داده شد
و تسلیمی بلاقید و شرط تیکه داران و
معامله گرانی مانند خلیلی از دوجهتف داخل و بیرون حکومت به مواضع قومی قبیلوی خلیل
زاد و کرزی و احمدزی کمک کرد: فرستاده، برگه 199 .
1ــ از داخل،
گروه های مقاومت را از نفس انداخت و پایگاه اجتماعی انهارا تضعیف کرد. و موقعیت
انهارا زیر ضربه دایمی خلیلزاد، کرزی و جنرالهای امریکایی قرار داد و روند تصفیه
آنهارا از دولت تسریع بخشید.
2 ــ طالبان با کمترین مقاومت در مناطق مهم و
استراتیژیک کشور و بویژه در شمال و مناطق تحت کنترول قبلی جبهه مقاومت جابجاشدند و
پایگاه های نیروهای مقاومت را تصرف کردند و این دو عامل مواضع گروه ها و گرایشات
فاشیستی و تروریستی را تقویت کرد و روند حذف اجتماعی جوامع و اقوام غیرپشتون را در
حاکمیت سیاسی شدت بخشید و این مشی فاشیستی
و شئونیستی با برگشت احمد زی در نتیجه کودتای انتخاباتی و همکاری دوستم، خلیلی و
ضیا جان به شدت تقویه شد و شئونیزم و فاشییزم و تمامیت خواهی با چهره عریانتر از
گذشته وارد صحنه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و در رابطه جوامع واقوام با
حاکمیت سیاسی شد.
خلیلزاد و کرزی
دقیقا با برهم زدن مقاومت مخالفان سیاسی
از طریق سیاست تفرقه افگنی در 2004 ، به تسلیح، تجهیز و تمویل مالی و
تسلیحاتی طالبان توجه خاص مبذول کردند و با تمام امکانات دولتی و استفاده از قوتهای
ناتو، انگلیس و امریکا، آنها را در مناطق ازبکها، تاجیکها، هزاره ها و دیگران جا
بجا کردند و بدینسان یک سر و تن، بالاتر از دیگران در منازعه قدرت قومی، قرار
گرفتند. و سریال مذاکره باطالبانرا در مجامع بین المللی براه انداختند. بازی کرزی
در واقع با پشتگرمی خلیلزاد به پیش برده شد و از همینرو بود، که کرزی از بوش
میخواهد، تا خلیلزاد را در پست سفارت ابقا کند، اما این تقاضای او به ثمر نمی
نشیند. فرستاده، برگه 237.
خلیلزاد میگوید
پس از تکیه زدن کرزی بقدرت در 2004، کرزی
برای باقی ماندن در قدرت در سال 2009 قرار و مدارهای را با فهیم، دوستم و محقق بست
و همه این افراد بعوض کاندیدجبهه مقاومت، در کنار کرزی ایستادند و به کرزی رای
دادند وحتی فهیم خان در نقش فرمانده مهم
جبهه مقاومت، عضو بودن در جمعیت اسلامی و قرار داشتن در رهبری شورای نظار، به
کاندید جمعیت، جبهه مقاومت و شورای نظار بخاطر منافع شخصی پشت کرد و به تیم کرزی
پیوست. فرستاده، برگه 239 .
خوب این قرار و مدار های تیکه داران قومی و
معامله گری برای ثروت و قدرت و فربه شدن شخصی و خانوادگی، برای جوامع ازبک و تاجیک
و هزاره چی بار آورد؟ هیج. جز اینکه اینها خود فربه و صاحب ثروتهای بادآورده شدند
و مردم را به سیاه روزی هرچه بیشتر و بیشتر گرفتار کردند و قربانی و ایثار و
جانبازی مردم را برای منافع شخصی، خانوادگی و رفاقت بازی فروختند.
یازده
طرح خلیلزاد برای برداشتن جنگسالاران؟!
خلیلزاد در تشدید
بحران اجتماعی، نفاق قومی و فرقه گرایی در کشور، نقش اساسی داشته و دارد و این
تکنوکرات امریکایی پشتون تبار، واقعا توانست با بازیهای پیجیده و چند جانبه جوامع
و اقوام را بیشتر از پیش بجان هم بیاندازد و بحران اجتماعی را افزایش دهد. خلیلزاد
در آغاز از برداشتن انهایی آغاز کرد، که چندی قبل از نقش معامله گرانه وتسلیم
طلبانه ی شان بر ضد استاد ربانی و پاشاندن جبهه مقاومت، استفاده ای ابزاری کرده
بود.
خلییلزاد
مینویسد: « هیچ جنگسالاری به اندازه دوستم کرزی را عصبانی نکرده بود. بارها کرزی
تصمیم گرفت اورا دستگیر کند. اما من مانع شدم.
من به کرزی مشورت دادم، تا توازن قدرت در شمال را در نظر گیرد و با احتیاط
اقدام کند. دوستم برخلاف فرماندهان تاجیک،
نمیگذاشت شبه نظامیانش خلع سلاح شوند. او ادعا داشت اگر خلع سلاح شود، جنگسالاران
تاجیک بر تمام مناطق شمال از بدخشان تا هرات چیره خواهند شد...». فرستاده، برگه
215 .
و به ادامه میگوید: « و هزاران کشاورز پشتون از دست نیروهای دوستم
وادار بفرار شدند. دوستم همراه با دیگر جنگسالارانش همکاری با برنامه خلع سلاح،
خروج از حالت بسیج و ادغام مجدد سازمان ملل متحد را رد کرد. شبه نظامیان دوستم
مردم محل را چنان غارت میکردند که بسیاری
از آژانسهای امداد رسان در محل تحت سیطره او فعالیت نمیکردند و دوستم خلع سلاح
شدنش را رد کرده بود. دوستم همواره از
سیاست انکار استفاده میکرد و مسؤلیت جنگ را در شمال به عهده نیروهای خود میگذاشت. اما در عمل از
هیچ وسیله ای برای سرکوب جمعیت اسلامی و عمدتن جامعه ای تاجیک دریغ نمیکرد. وقتی
ژونالیستان از وی در مورد می پرسیدند، به سادگی انکار میکرد ویا تقصیر را به گردن
معاونانش می انداخت ویا به سوء تفاهم میان فرماندهان محلی بسنده میکرد...».
فرستاده، برگهای 141 و 215 .
اما بر خلاف نقل قول جناب داکتر خلیلزاد و
ادعایی جنرال دوستم، حد اقل در یک سده ای
پسین، شمال از بدخشان تا هرات، همواره بعد
ازتضعیف و ناتوانی تاجیکان، در زیر چنبره
ای ناقلین پشتون پاکستان، قبایل هم تبار خلیلزاد، گروه های تروریستی و فاشیستی
دوسوی مرز دیورند مانند طالبان افتاده است، نه اینکه بعد از شکست نظامی و سیاسی
تاجیکان از مرکز قدرت و پایتخت، شمال بدست برادران ازبک افتاده باشد. شکستن جبهه
دفاعی تاجیکان، شمال را همیشه آسیب پذیر و از پا انداخته است. بعد از شکستن
سنگر مقاومت تاجیکان، طوریکه بارها شاهد
بودند وبودیم، شمال در کوتاه ترین زمان سقوط کرده است. کسی در
تاریخ بیاد نداشته و ندارد، که نیرومندی تاجیکان در شمال باعث حذف جامعه و
قومی چی بزرگ و چی از اقلیتهای قومی
وتباری دیگر شده باشد. و اما تجربه تاریخی
بطور متناوب و مکرر اثبات کرده است، که بجای تاجیکان سرکوب شده در شمال، همواره
لشکر حشری و قبیلوی و قومی دوسوی مرز دیورند
سرازیر شده است .
شکست امیر حبیب اله کلکانی و سلطه نادرخان با
حمایت لشکر حشری و قومی دو سوی مرز و حمایت دولت استعماری هند برتانوی بر پایتخت و
شمالی، زمینه ای نقل و انتقال و جا بجایی پشتونهای دوسوی مرز دیورند را در شمال
بسرعت افزایش داد و آن هارا بجزایر پر قدرت از نظر نظامی، سیاسی، اقتصادی و
اجتماعی و فرهنگی در شمال تبدیل کرد. کنارزدن استاد ربانی در کابل با پیشقراولی طالبان و پاکستان و حمایت امریکا
و انگلیس، زمینه ای حضور پرقدرت نظامی و سیاسی طالبان را در شمال بوجود آورد. با
تضعیف شدن جبهه مقاومت و شهادت فرمانده مسعود، حکومتهای کرزی و احمدزی توانستند،
طالبان و پشتونهای دوسوی مرز را به دریای آمو وصل کنند.
اما هیچ
زمانی شکست و خلای حضور سیاسی و نظامی
تاجیکان،که در اثرهمکاری هزاره ها و ازبکها، با امان اله خان، نادرخان، حکمتیار،
طالبان، کرزی و احمدزی صورت گرفته و میگیرد و منتج به حذف تاجیکان از رده قدرت در
ادوار مختلف تاریخ شده است، بر عکس ادعایی جنرال دوستم و تحریکات خلیلزاد، با ازبکها، ترکمن ها و هزاره ها در شمال پر نشده است. در تمامی این مدت گروه
های فاشیستی و شئونیستی توانستند با افزار سران، پیر وروحانی تیکه داران قومی و مذهبی و حتا روشنفکران؟! ازبک و تاجیک و
هزاره برای سلطه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شان بر شمال استفاده کنند.
خلیلزاد ها اینبار هم توانستند با راه اندازی بازی و سیاستهای تفرقه
افگنانه و تشدید اختلافات بین استادعطا محمد نور و جنرال دوستم و همچنان ازبک،
تاجیک، ترکمن و هزاره همه را خلع سلاح
کنند، اما اگر دوستم و عطا محمد نور و محقق وسایر فرماندهان، جنبشها، گروه ها
ونهاد های سیاسی، فرهنگی واجتماعی و قشر روشنفکر در شمال برای تامین عدالت ملی و
سیاسی، نا متمرکز ساختن نظام سیاسی، نهادینه کردن اصول دموکراسی، تضمین حقوق
شهروندی و برابری و برادری جوامع واقوام در یک جبهه سیاسی با برنامه روشن برای
تامین عدالت در کشور متحد میشدند، نه بدست نگر قدرت حاکم مبدل میشدند، نه بحاشیه
رانده میشدند و نه مادونیت سیاسی بر آنها تحمیل میشد و نه کسی میتوانست آنهارا از
موضع زور به تمکین در برابر گرایشات فاشیستی وادار کند.
درواقع حضور پرقدرت سیاسی و نظامی گروه های
تروریستی دو سوی مرز دیورند در شمال، تداوم انحصار تاریخی قدرت سیاسی، اعمال تبعیض سیستماتیک قومی، تقویت گرایشات فاشیستی در
حاکمیت و برهم زدن توازن قدرت بسود یک
جامعه و قبیله، پیامد معاملات فردی، قدرت پرستی، ثروت پرستی و بی خاصیتی تیکه
داران قومی، گروه های سیاسی و قشر روشنفکر! بوده است، و جنرال دوستم بیشتر از دیگران درین استخوان شکنی ها و بازیهای قومی در شمال بسود گرایشات فاشیستی،
مورد استفاده قرار گرفته است.
در واقع معامله اصلی خلیلزاد با دوستم در مورد
خلع سلاح نشدنش و گرفتن سلاح تاجیکان، بر سرهمین مساله بوده است. درین اظهارات
خلیلزاد، کلید اصلی جنگ قومی و عمدتن جنگ ازبک و تاجیک، با افزار دوستم بازتاب
روشن یافته است. در واقع اتحادهای نوبتی
سیاسی و اجتماعی حکمتیار، طالبان، خلیلزاد، کرزی و احمدزی، گاهی با هزاره بر علیه
تاجیک وگاهی با ازبک در برابر تاجیک و زمانی با تیکه داران تاجیک در برابر دیگران،
بیشتر درین مساله معنا پیدا میکند.
یعنی این تمویل سلاح و ملیشه سازی و در عین زمان
خلع سلاح فرماندهان تاجیک از بدخشان تا هرات، بیشتر برای پروژه جنگ ازبک و تاجیک و
موازنه سازی قوتها؟! برای پیشروی بیخطر
پروژه ای فاشیزم قومی و تباری در شمال صورت گرفته است و جنگ قومی در شمال بیشتر
منافع حاکمیت فاشیستی خلیلزادهارا تامین کرده و میکند و آب آن همواره به آسیاب
گروه های فاشیستی ریخته شده است.
استفاده ای ابزاری از دوستم و دیگران در تشدید بحران اجتماعی در شمال، گروه های ترویستی را تقویت کرد و پای
آنهارا به جغرافیه شمال کشانید. خلیلزاد
ها از بازی با این در برابر آن و با آن دربرابر این در واقع منافع سیاسی، فرهنگی،
اجتماعی و اقتصادی خود را در کشور تامین کردند و شمال را نیز در زیر چنبره ای و سیطره ای گروه های فاشیستی و
تروریستی درآوردند.
همه میدانند و
میدانیم که در تمام نقاط کشور و از جمله
در حوزه ای شمال و شمال غرب فرماندهان مقاومت زیر برنامه « دی، دی، آر » خلع سلاح
شدند و این سلاح های جمع آوری شده، دوباره
به شیوه های مختلف به طالبان توزیع گردید و
در آغاز تنها یک استثنا در برابر جنرال دوستم قایل شدند و دلیلش هم بیشتر
برای پیشبرد جنگهای قومی در شمال بسود حاکمیت گروه های فاشیستی بود. خلیلزاد بیشتر
یک جامعه را خلع سلاح کرد و دیگران را در اتحاد باخود، در کارزارهای سیاسی علیه آن
قرار داد. و برای خلع سلاح جامعه ای تاجیک، از افزار تسلیم شدن فهیم خان و برخی
فرماندهان مزدور و گیر افتاده در طلسم
خلیلزاد، استفاده کرد.
خلیلزاد با این
راهکار توانست 63000 تن از افراد جبهه مقاومت را که اکثریت قاطع شان تاجیک بودند
خلع سلاح کند و در حدود ده هزار اسلحه ثقیل را ضبط کند. اما سرنوشت این سلاح های
جمع آوری شده معلوم نشد، که در کجا انبار شده وبه کی تسلیم داده شدند؟! فرستاده، برگه 238 .
دلهره ای
خلیلزاد، کرزی و اشرف غنی، از دوستم بیشتر ازین جهت بود، که دوستم نتوانسته بود،
وظایفش را آنطوریکه خلیلزاد توقع داشت، در راستای سیاست تیم خلیلزاد بسر
برساند. اما دوستم چی بگونه مستقیم و چی
غیر مستقیم با جنگ و آشتی های مقطعی و سیاست روزمرگی در کنار این تیم قرار داشته
است و پهره بدلی های دوستم در صف بندیهای سیاسی آینده نیز چنین خواهد بود. زیرا
همه شاهدند وشاهدیم که جنرال دوستم در آستانه ای کنفرانس بن، صف خود را از سایر
گروه های مقاومت ضد طالبان جدا کرد و به تیم خلیلزاد پیوست و در تمام دوره های
انتخابات ریاست جمهوری در کنار خلیلزاد، کرزی و احمدزی ایستاد و درواقع با کشاندن
پای جامعه برادر ازبک درین بازیهای سیاسی و جنگ قومی، خود زمینه تقویت گرایشات
فاشیستی در حکومت وسیطره ای گروه های تروریستی و فاشیستی را در شمال تقویت کرد. در
انتخابات 2014 ریاست جمهوری این دوستم بود، که با کنار آمدن بسود غنی، باعث تقویت
گروههای تروریستی وفاشیستی در شمال شد.
بازی با مهره
دوستم، نزدیک کردن و راندن او از تیم فاشیستی خلیلزادها، بستگی به رفع ضرورت آنی و
فوری برای گرایشهای فاشیستی داشته و دارد. دوستم بر خلاف این هیاهوی خلع سلاح،
همواره مسلح شده است و این مسلح سازی، نه برای مبارزه با طالب و داعش وتروریزم
بوده است، بلکه این مساله بیشتر برای جنگاندن ازبک و تاجیک وتشدید اختلافات
اجتماعی در شمال بوده و است.
ایجاد این
استخوان شکنی در شمال توسط دوستم، با وجود شکایت ظاهری خلیلزاد، عصبانیت کرزی و
مقاله طولانی غنی در مطبوعات در سال 2009 در مورد جنایات دوستم و اقدامات کرزی، خلیلزاد وغنی با
رویکردهای فاشیستی و تهدید نظامی و...
وباز برخورد با آغوش باز، همیشه یک هدف را
دنبال کرده است، جنگاندن ازبک و تاجیک در شمال و استفاده ابزاری ازان در راستای
منافع گروه های فاشیستی.
گویا جنرال دوستم برای تیم فاشیستی خلیلزاد ها
حیثیت نوشدارو را برای تداوم حاکمیت قومی و قبیله ای شان در شمال داشته است، که در موقع مواجه شدن به خطر سیاسی و نظامی و تهدید حاکمیت
قبیله ای و قومی از سوی حریفان سیاسی و اجتماعی، کارآیی فوق العاده داشته است. و
ازین داروی آرامبخش همیشه برای تداوم سلطه فاشیستی حاکمیت سیاسی مخلوق خلیلزاد ها
حد اقل در چهار دهه پسین استفاده شده است.
اما همین
جنرال دوستم وقتی کوچکترین حرکت در برابر
منافع حاکمیت سیاسی ــ قومی، خلیلزاد ها میکند، برای این تیم
فاشیستی قابل تحمل نیست. خلیلزاد مینویسد: والی که از سوی کرزی در میمنه استخدام
شده بود، با یورش نظامی دوستم از میمنه، فرار کرد و در نزدیک ترکمنستان پنهان شد.
غنی و جلالی استدلال کردند که باید پولیس و ارتش ملی دوستم را بازداشت کنند. دوستم
تصمیم گرفت به ارتش ملی، که به سوی فاریاب
در حرکت بود، حمله کند. مشاوران امریکایی
نیز این ارتش را پشتیبانی میکردند. دوستم در برابر پیشنهاد ما تاکید داشت، که اگر
امریکایی ها درین ارتش که راهسپار فاریاب است، شمولیت داشته باشند، آنهارا در بوجی
به امریکا خواهد فرستاد. وقتی طیاره ها بر فراز دوستم پرواز کردند، همایون نادری
نماینده دوستم در امریکا با من تماس گرفت و گفت: همین کافی است و او حاضر است عقب
نشینی کند...». فرستاده، برگه 216 .
خلیلزاد ادامه
میدهد: « بالاخره دوستم حمله نکرد و من در تیلفون ازو سپاسگذاری کردم و به جوزجان
رفتم و با استفاده از اختلافات دوستم و عطا قادر شدیم هردو را قسماً خلع سلاح
کنیم...». فرستاده، برگه 217 .
خلیلزاد میگوید:
« اما عطامحمد نور کدام طرحی ضد ازبکها نداشت، وقتی ما خواستیم راه حل پایان
اختلافات را از عطامحمد نور بپرسیم، اوگفت راه حل اینست، که هردو بکابل منتقل شویم
و از هیچ نقشی در شمال برخوردار نباشیم.
اما تنها دوستم بود، که با هر وسیله ای میخواست تاجیکان وجمعیت اسلامی را
از شمال بردارد. چنانچه دوستم برای شکست طرفداران عطا 600 تن جنگجویی
ملیشه در میمنه متمرکز کرد... ». فرستاده، برگه 216 .
خوب به
اساس طرح « ضد شورش » خلیلزاد و طغیان
دوستم، این دیگران بودند، که کفاره
پرداختند و زیر نام مبارزه با شورشگری دوستم، همه بخشهای نظامی استاد عطا منحل شد
و اورا بحیث والی آستان بلخ گماشتند و در کنارش هم قوتهای ناتورا مستقر کردند تا
هرگونه اقدام نظامی وسیاسی اورا زیر نظر داشته باشد.
همزمان با پروسه دایاک وخلع سلاح نیروهای مقاومت
و بعد ازان، دوبار جناب جنرال دوستم،
یکبار بحیث رییس ارکان سر قوماندانی اعلی قوای مسلح و بار دیگر بحیث معاون اول
رییس جمهور تعین و مقرر گردید. اماکماکان دفتر و دیوان و عمله و فعله نظامی او در
شبرغان و میمنه پابرجا ماند. این ساز کار ها میرساند، که دوستم به اساس همان طرح
واهی خلیلزاد (از نیفتادن شمال از بدخشان تا هرات بدست تاجیکان ) شامل پروژه خلیلزاد هابوده است.
در تخار به
پیشنهاد دوستم، سازمان سیا با سپارش کرزی و خلیلزاد، پیرام قل را مسلح کرد و تا
کنون این فرمانده از جانب سازمان سیا
اکمال میشود. پیرام قل تا کنون بیشترین درگیری را با گروه های خلع سلاح شده
ای تاجیک داشته است و نه با طالبان و سایر گروه های تروریستی. و این تحریکات خلیلزاد با افزار دوستم منجر به
برخوردهای خونین در آستانهای تخار، فاریاب و برخی مناطق دیگر بین دوجامعه برادر هم سر نوشت گردیده است و در
عرصه سیاسی هم با تشدید اختلافات قومی در میان دو جامعه ای برادر، ازین کشمکشهای اجتماعی بسود تک ساختاری ساختن
حاکمیت سیاسی استفاده ناجایز صورت گرفته و میگیرد.
با وجود این همه توطیه مشترک علیه جامعه ای
تاجیک، رهبران سیاسی و نظامی این جامعه و چهره هایی از رهبری جمعیت اسلامی،
بطور متناوب تجربه ای تاریخی اتحاد های سیاسی ونظامی ناکام را با دوستم تکرار کرده
اند و هربار زمانی، که دوستم در مضیقه ای سیاسی و نظامی قرار گرفته است، پا را در
زیر لحاف بیمار جنرال دوستم دراز کرده اند. اتحاد سیاسی ونظامی با دوستم در زمان
طالبان توسط فرمانده مسعود. حمایت فهیم خان برای کشیدن دوستم از محاصره کرزی، یکجا
شدن دوستم با جبهه ملی زیر رهبری استاد ربانی و بعد با جبهه ملی زیر رهبری ضیا جان
و مارش ضیا جان برای بیرون آوردن دوستم از حصر خانگی در قضیه اکبر بای، همه و همه تجارب تلخی اند،
که در تاریخ سیاسی کشور ضبط و ثبت شده اند. باز این بار رهبران جمعیت اسلامی اند،که
اورا از تنگنای انزوای سیاسی بیرون کردند و ریسک برگشت اورا عطامحمد نور وصلاح
الدین ربانی خواهند پرداخت.
در معاملات
خلیلزاد، کرزی و احمدزی با دوستم دومساله زیر روشن بوده است:
1 ــ دوستم تنها
در مورد ماموریتی که به او در نظر گرفته میشد، آزادی داشته و دارد و کوچکترین
تهدید و مانور دادن جنرال دوستم، که به انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، و راهکارهای
کلان ملی و فرهنگی برای ملت سازی و دولتسازی « ملت افغان » و سیاست استحاله همه در
یکی، خدشه و ضربه وارد کند و منافع قومی خلیل زاد ها را متضرر کند، قابل اغماض نیست؛
2 ــ هدف اصلی پروژه ای خلع سلاح خلیلزاد و پیشبرد
روند مذاکرات و سیاست « کج دار و مریز»،
با دوستم و فشار ناتو زیر رهبری امریکا، توطیه های پیچیده تیم خلیلزاد، کرزی و
احمدزی و همکاری دوستم با گرایشات فاشیستی و تمامیت خواهی در شمال، در اصل برای حذف کامل تاجیکان بوده است. و با این نیرنگ خلیلزاد مؤفق شد طالبان را بشمال
منتقل کند و در آستانهای مورد مناقشه ای
دو طرف، همه چیز به نفع تیم خلیلزاد با افزار دوستم حل و فصل شد و سایه این مساله
بنا بر مشوره هردو به هرات نیز سرایت کرد.
پرسه زدن برخی از
رهبران جنبش اسلامی جنرال دوستم در مقر حکمتیار و استان بوسی در دربار این رهبر قبیله ای نوکر آی اس آی، نشان میدهد،
که جنرال دوستم با متحدان دیگرش کرزی و احمدزی و حلقه های فاشیستی درون نظام در
آوردن حکمتیار به پروژه صلح! و وابسته ساختن و وصل کردن طالبان به محور روسیه و
ترکیه و حمایت عربستان و ترکیه ازین پروژه، نقش داشته است. طوریکه معلوم است،
لشکر کشی دوستم بیشتر در مقابل حریفان سیاسی درون اجتماعی از یکسو و مخالفت سیاسی
با جمعیت اسلامی و سیاست جنگاندن دو جامعه برادر ازبک و تاجیک از سوی دیگر، برای تیم فاشیستی خلیلزاد کارایی اساسی داشته و
دارد، نه مبارزه در برابر طالبان و سایر گروه های تروریستی متحد تیم فاشیستی
خلیلزاد.
بدینسان خلیلزاد
با خلع سلاح آخرین مهره ای تاجیک درشمال وبازکردن دروازه شمال بروی گروه های
فاشیستی و تروریستی، کار شمال را یکسره کرد و نطفه هایی را برای همسویی سرکوبهای «
شورشگری» در شمال باقی گذاشت و با قول قرارهایی مساله غرب کشور و امیر اسماعیل خان
را رویدست گرفت.
خلیلزاد شاهکارش
را چنین بیان میکند: « بعداً به هرات پرداختم. در پی یک درگیری نیروهای اسماعیل
خان با ارتش با او تیلفون کردم، اما او رد کرد. غنی و جلالی خواهان سبکدوشی او
شدند. اما فهیم، عبداله و قانونی دنبال سازش با اوبودند ( نه اینکه ازو دفاع کنند)
... بعداً ما، امان اله را بحساب قومی در برابر او قرار دادیم و ما از امان اله
حمایت کردیم. ما باید توازن را برقرار میکردیم و اسماعیل خان را تضعیف میکردیم ...
وقتی نیروهای اسماعیل خان در جنگ کاملن تضعیف شدند، به امان اله دستور دادم به
مقامهای افغان تسلیم شود و امان اله به اساس مشوره من تسلیم شد. حال وقت آن فرا
رسیده بود، که اسماعیل خان را نیز خلع سلاح کنیم. او میخواست در یک مذاکره رویاروی
در برابر از دست دادن هرات، وزارت داخله را بدست بیاورد. اما، ما صرف وزارت انرژی
و آب را به او تحویل دادیم و خلع سلاحش کردیم...» . فرستاده، برگهای 217 و 218 .
خلیلزاد
مهره دیگر از جوامع و اقوام غیر پشتون در
غرب کشور نداشت تا با خت کردن آب بین جوامع و اقوام غیر پشتون، ماهی بیگیرد. لذا
از ابزار طالبان در برابر اسماعیل خان استفاده کرد و بدینسان دوران سرکوبهای امیر عبدالرحمان، محمد
نادر خان و ملا عمر را با استفاده ازهمان
لشکر حشری و قومی و اتکای خارجی در مبارزه سیاسی، برای سرکوب جوامع و اقوام غیر
خودی و حریفان سیاسی و اجتماعی را یکبار دیگر زنده ساخت .
این در حالی بود، که اسماعیل خان والی بر حال یک
آستان مهم کشور بود و امان اله نماینده ای یک جریان تروریستی ضد دولتی، ولی هم
تبار خلیلزاد. ناتو، حاکمیت سیاسی قبیله ای کرزی، قوتهای مسلح زیر رهبری فهیم خان
بعنوان معاون رئیس جمهور و وزیر دفاع! و لشکر حشری و قومی خلیل زاد همه بجان اسماعیل خان افتادند، بعوض اینکه از والی برحال
رژیم پوشالی شان دفاع کنند. و در فرجام این مهره درشت جهاد و مقاومت را خلع سلاح و
به تبعید از هرات محکوم کردند. اما یک پرسش پیش می آید، که واقعآً خلیلزاد، طوریکه
ادعا میکند، همه این مهره های مقاومت ملی را برای گسترش پایه های حاکمیت مرکزی و
حکومتداری خوب انجام داد؟ خیر.
خلیلزاد فرماندهان مقاومت را برداشت و بجای آنها گروه
های تروریستی و فاشیستی طالبان هم تبار خود را مستقر کرد و در واقع راه را برای
تسخیر هرات، بدست طالبان برای بازیهای بعدی هموار ساخت. هدف خلیلزاد خلع سلاح
تاجیکان از بدخشان تا هرات و سپردن تدریجی این مناطق به طالبان وسایر گروههای
تروریستی و فاشیستی برای تداوم حاکمیت سیاسی سنتی
قومی و قبیله ای بوده است، نه خلع سلاح جنگسالاران؟! این پیروزی؟! را خلیلزاد، در « والستریت ژورنال» چنین نوشته بود: من کمر جنگسالاران را می شکنم.
اما خلیلزاد در واقع نه کمر جنگسالاران را شکستانده بود، بلکه گروه های مقاومت ضد
تروریزم و بنیاد گرایی را خلع سلاح کرد و زمینه را برای استقرار گروههای تروریستی
و طالبان دو سوی مرز دیورند مساعد ساخت. که بخش عمده آستانهای هرات، فراه، نیمروز،
بادغیس و تقریباً همه ای آستان غور را تصرف کردند و سلاح های ثقیل و خفیف جمع آوری
شده از نیروهای مقاومت به اختیار گروه های دهشت افگن وتروریستان طالب افتاد. در
واقع خلیلزاد با بازی با کارت قومی، به عوض شکستاندن کمر جنگسالاران، کمر
دموکراسی، مردم سالاری، برادری و برابری و حرکت بسوی همبستگی و همسویی ملی را
شکستاند و وضعیت زار وحدت ملی را زار تر
از گذشته ساخت. فرستاده، برگه 219 .
خلیل زاد با
تکرار خونین تاریخ عبدالرحمان، نادرخان و ملا عمر و استفاده از لشکر حشری و قومی و
ناتو زیر رهبری امریکا، در برابر اسماعیل خان،
خاطره سرکوبهای امیران گوش بفرمان انگلیس را در برابر ازبکها، بلوچها،
تاجیکها، ترکمنها پشه یی ها و هزاره ها، بار دیگر زنده ساخت و اثبات کرد، که نه
تفکر قبیلوی تکنوکرات امریکایی در رابطه با حاکمیت سیاسی ــ قومی، عوض شده است، نه
سیاست تبعیض سیسماتیک قومی و قبیله ای او علیه جوامع واقوام برادر دگرگونی پذیرفته
است، نه راهکارهای فاشیستی و تمامیت خواهی در جابجایی ها در قدرت تغییر یافته اند
و نه سیاست حذف و استحاله دیگران از موزائیک قومی بدل شده است. فاشیستان قومی و تباری ما از کمونست سرخ، تا
تکنوکرات امریکایی و گروه های اسلام سیاسی و شریعت پناه، به لحاظ تفکر و سیاست و
رعایت ارزشهای حقوق بشری و موازین دموکراتیک و مردم سالاری و ارزشهای معنوی و
انسانی در جایی قرار دارند، که صد سال قبل بودند.
برخورد در منازعه ای سیاسی و اجتماعی و استفاده
از لشکر حشری و ایلجاری قومی با چتر حمایتی قوتهای خارجی در برابر اسماعیل خان،
بار دیگر بخوبی نشانداد، که گرایشات فاشیستی تنها زمانی در جنگ برای سلطه ای سیاسی
ــ قومی، ومنازعه قدرت در برابر حریفان سیاسی و اجتماعی شان پیروز شده اند، که از
حمایت گسترده قوتهای خارجی برخوردار بوده باشند، ورنه این طلسم جادویی قبیله ای بزودی
از سکوی قدرت می افتد و بزیر کشیده میشود.
بعد از تبعید
اسماعیل خان از هرات بود که، سر و کله همه تروریستان طالب و سایر گروه های
تروریستی عربی و عجمی در هرات نمایان شد و حکومتداری خوب خلیلزاد! در مرکز آستان و
شهرستانها محدود گردید و شهر هرات و مرکز
سایر آستانها مورد تهاجم پیوسته گروه های تروریستی قرار گرفت. در فرهنگ سیاسی خلیلزاد ها، به این میگویند
توسعه ای حاکمیت مرکزی و حکومتداری خوب؟! با کنار زدن اسماعیل خان، خلیلزاد و کرزی
و احمدزی و ...، توانستند جغرافیه هرات باستان را که مهد پرورش دانش، هنر، ادب و فرهنگ
و فلسفه، شعر و دین و خرد گرایی بود، به جایگاه تروریسم و باتلاق بنیادگرایی دینی
وسلفی گری تبدیل کنند و تبعید
فرماندهان شناخته شده جهاد و مقاومت از
مراکز و پایگاه های اجتماعی شان، زمینه و
راه آسان جابجایی گروه ها ی فاشیستی وتروریستی را درین مناطق و محلات فراهم کرد.
خلیلزاد، که مست
باده ای فتح! بود و مانند شتر مست دهن کف کرده،
غژدی های سیاه را بسوی هرات انتقال میداد،
ازین پیروزی در مطبوعات و رسانه های امریکایی نیز با افتخار یاد کرد، اما بجای شکستاندن کمر جنگسالاران، باده ناب به حلقوم
گروه هایی تروریستی اسلام سیاسی و فاشیستان قبیلوی ریختاند. و پیشرفت چشم گیر
خلیلزاد در واقع بازگشت دوباره طالبان بجای فرماندهان مقاومت ملی بود. فرستاده،
برگه 219 .
در اصل
خلیل زاد بمدد لشکر ایلجاری، حشری و قومی، زیر رهبری امریکا، کمر
جنگسالاران را نه شکسته است، بلکه اکثریت جنگسالاران شریک گله دزدی او و حکومت دست
نشانده امریکایی اند، بلکه کمر فرماندهان مقاومت و از نظر اجتماعی کمر تاجیکان را
شکسته است و ارمغان خلیلزاد هم بجای توسعه
حکومت مرکزی و شیوه های بهتر حکومتداری، تروریسم و فاشیسم به هرات و سایر استانها بوده است. و این کمر را
هم با استمداد و اتکای ارتش 160 هزار تنی
ناتو بفرماندهی امریکا شکست و دلقکی بنام خلیلزاد صرف این هنر را از سلف خود
آموخته است، که چگونه از قوتهای استعماری بسود ایل و تبارش در جنگ قومی
و اجتماعی برای تامین سلطه بر دیگران استفاده کند.
تبعید و خلع سلاح نیروهای مقاومت ملی و فرماندهان معروف شان، راه را برای پیروزی؟!
کرزی در انتخابات! ریاست جمهوری 2004 میلادی با چند میلیون رای که از سوی نظامیان
پاکستان بعنوان رای مهاجرین، تحویل داده شد، هموار کرد و پروژه ای
انتصابات خلیلزاد بجای انتخابات، حاکمیت سیاسی قبیله را در جایگاه برتر نشاند.
خلیلزاد توانست این پیروزی را درهمکاری نزدیک با تیکه داران و معامله گران قومی
ازبک و تاجیک و ترکمن و هزاره که مانند خرسهای سرکس، با انداختن چیزی بدهان شان
برقص و شادی و پایکوبی می پردازند، بدست آورد.
خلیلزاد میگوید:«
من وقتی وارد افغانستان شدم، مقامهای سفارت بمن اطلاع دادند، که فهیم از شیرزی
خواسته است در برابر کرزی مقاومت کند و به تبدیلی اش بوزارت شهرسازی موافقت
نکند... و من شیرزی را قانع ساختم که بکابل بیاید...». فرستاده، برگه 197 .
چرا این پروسه از
شیرزی شروع شد؟
پهره بدلی شیرزی یک بهانه بود برای برداشتن
فرماندهان جبهه مقاومت و در واقع برای انتصاب دوباره ای کرزی از طریق پروسه ای زیر
نام انتخابات؟! و با دست ماندن بالای شانه
شیرزی، خلیلزاد توانست اسماعیل خان را از حوزه غرب وشمال غرب بردارد. تصادفی نبود
که خلیلزاد و شیرزی بموافقه رسیده بودند، که بعد از برداشتن فرماندهان مقاومت،
شیرزی به امپراطوری آستانهای شرقی کشور تکیه کند و این جا عوض کردن در برداشتن
جنگسالاران؟! گام تجربی و نمونه ای برای دیگران بود.
خلیلزاد میگوید:
« من در جریان سفر ماه اکتوبر به افغانستان باخبر شدم که جنگسالاران عمده، شبانه
جلسات سری برگزار میکنند و در سفارت امریکا برخی نگرانی ها کودتا وجود داشت. من با
تک، تک توطیه چینان! معترض دیدار کردم و به آنها گفتم نقض روند برای من غیر قابل
قبول است. عطا فوراً مساله را درک کرد. او حرف دلش را بمن گفت: من در باره گرفتن
مدرکی در رشته مدیریت دولتی فکر کرده ام، شاید از هند. من به او اطمینان دادم که
میتوانم کمکش کنم...». فرستاده، برگه های 197 و 198 .
من فکر نمیکردم
محتمل باشد، که فهیم کرزی را بکشد یا کودتا را علیه او سازمان دهد، فهیم چیز های
زیادی برای از دست دادن داشت. او یکی از افراد اصلی وذینفع در همکاری افغانستان با
ایالات متحده امریکا بود. فرستاده، برگه 139 .
افاده ضمنی خلیلزاد میرساند، که فهیم در توطیه های زیادی با امریکا شریک بود و
درمعاملات زیادی همراه و همراز امریکایی ها بوده است، شاید هم در قتل مسعود و بعدن
استاد ربانی. اگر با خلیلزاد همکاری
نمیکرد هم ثروتش از دستش میرفت و هم این
همه توطیه ها افشا میشدند.
خوب درین روایت تاریخی! خلیلزاد، باید روی چند
مساله زیر مکث شود:
ــ اولاً خلیل
زاد از جنگسالاران تعبیر خاص دارد و آن اینکه هرکه به قوم و تبار خلیلزاد مربوط
نبوده و نیست، جنگسالار است و بیشتر جنگسالاران غیر پشتونها اند و اغلب این اصطلاح
در مورد فرماندهان جبهه ی مقاومت ضد طالبان کار برد دارد و منظورش بیشتر فرماندهان
جمعیت اسلامی است و گویا تبار خلیلزاد، نه جنگسالار داشته و نه ناقض حقوق بشر و نه
تروریست و نه شورشگر؛
ــ در موجودیت 160 هزار سرباز مجهز ناتو زیر رهبری
امریکا و حکومتی که همه این جنگسالاران
بگفته خلیلزاد دران شریک، یار و همدم اند و همه هم در گله دزدی گرد هم جمع
شده اند، کودتا برای چی؟ در حالیکه هیچ رژیمی جاگزین نمیتوانست و نمیتواند، منافع
تیکه داران قومی و پادوهای خلیلزاد را بیشتر از حکومت وابسته مخلوق استعمار
امریکایی، تامین کند و این صرف توطیه
خلیلزاد ها بوده است، که مقامات امریکایی را از طریق درز دادن اطلاعات سرهم بندی
شده، تشویق میکردند، تا فرماندهان مقاومت را از سر راه انتخاب آسان کرزی باید می
برداشنند؛
ــ این «حرف دل
عظا محمد نور »، که خلیلزاد با آب و تاب آنرا بیان داشته است، هیچ اشاره ای به طرح
ریزی کدام کودتا نمیکند و حرف معمولی است، که هر آدم میخواهد تحصیل کند و سند و
مدرک بیگیرد، چون عده زیادی از فرماندهان به بهانه نداشتن تحصیلات عالی از جانب خلیلزاد، کرزی و احمدزی کنار زده شده و
میشوند؛
ــ دید وبازدید
فرماندهان دوره جهاد و مقاومت، آنهم ازیک تنظیم امر معمولی در تمام دنیا است و چرا
خلیلزاد ازان انتباه کودتا را میگیرد؟
خلیل زاد با این تهدید در واقع میخواست از
فرماندهان دوره ای جهاد ومقاومت امتیاز قومی بیگیرد، طوریکه همه دیدند و دیدیم
مرحله، بمرحله این تصفیه های قومی وتباری را عملی ساخت. حکومتداری خوب خلیلزاد در
اصل معطوف به برگرداندن دوباره حاکمیت تک قومی وتک تباری بوده و است. خلیلزاد با
بهانه های واهی کودتا، فرماندهان جبهه مقاومت را زیر فشار سیاسی، نظامی و روانی
قرار داده بود، تا به خلع سلاح و تبعید شان بپردازد.
بعد از کنار زدن فرماندهان مقاومت از رده های
نظامی به بهانه حکومتداری خوب؟! به برداشتن فزیکی آنها اقدام کرد. و یکی، پس از
دیگر بهترین فرزندان مقاومتگر این سرزمین در برابر تجاوز بیگانه، تروریسم و فاشیسم
قومی سر به نیست شدند ومیدان برای تیم فاشیستی خلیلزاد شغالی شد. هدف اصلی
خلیلزاد، نه حکومتداری خوب، بلکه تعویض فرماندهان مقاومت و به تعبیر خلیلزاد، «
جنگسالاران » با طالبان و حزب تروریستی حکمتیار بود و این پروژه را خلیلزاد با
جنگاندن جوامع و اقوام هم سرنوشت در برابر هم و برهم زدن اتحاد سیاسی و اجتماعی
انها عملی وبه پیروزی رساند. خلیلزاد در اصل برنامه ی مبارزه با تروریسم و دهشت
افگنی و اسلام بنیاد گرا را با برنامه «
ضد شورش » تعویض کرد، که هدفش تصفیه قومی
وتباری از حاکمیت سیاسی بود. با سرکوب کردن فرماندهان مقاومت، پیشبرد کارزار ترور
و مرگ آفرینی علیه گروه های مقاومت، قدم به قدم و مرحله به مرحله طالبان و گروههای
تروریستی زیر حمایت امریکا در آستانهای
مختلف افغانستان مستقر شدند و این پهره بدلی از جنگسالاران؟! به تروریستان با بازی
پیچیده و قربانی و هزینه های گزاف مردم افغانستان طرح و انجام پذیرفته است.
امیر اسماعیل خان
با ازدست دادن پسرش در بازی خلیلزاد به کابل تبعید شد و دوستم به ترکیه و استاد
ربانی هم در سایه حمایت ضمنی فهیم خان ترور شد وچندی بعد برای صاف کردن راه برای
احمدزی، فهیم نیز با خوراندن زهر برداشته شد، یونس قانونی و دیگران که شریک در
بازی خلیلزاد در کنفرانس بن و بعد ازان بودند مصروف امور منزل شدند و فاجعه
خلیلزادها در قتل و کشتار بخصوص رهبران سیاسی و اجتماعی یک جامعه رقیب سیاسی، کماکان ادامه دارد.
خلیلزاد با بازی
با تیکه داران قومی معامله گر، بگونه ماهرانه و قدم، بقدم از یک طرف پایه های
حاکمیت تک قومی خود را تحکیم کرد و از
جانب دیگر، جلو یک اپوزیسیون قانونی مرکب از جوامع و اقوام حاشیه نشین تاریخ را
ذریعه ای تیکه داران و معامله گران قومی گرفت و با جنگاندن این تیکه داران بین هم،
وحدت اجتماعی این جوامع واقوام را نیز بهم زد. در
کنار این، جلو حرکت سیاسی، سازمانی و تشکیلاتی جوامع واقوام قربانی شده و
رانده شده از قدرت سیاسی را بچند تیکه دار معامله گر سپرد. و هر طوریکه حاکمیت
مخلوق خلیلزاد خواست با آنها رفتار کرد.
باید خاطر نشان
گردد، که خلیلزاد برای تداوم انحصاری حاکمیت سیاسی تک قومی، بیشتر ازتیکه داران قومی ازبک، تاجیک و هزاره
استفاده ابزاری کرد. و درین راستا نقش فهیم، قانونی، عبداله، دوستم و خلیلی با اخذ
رشوه سیاسی و پولی در جهت بازگشت حاکمیت
تک قومی انحصاری نقش مزدور منشانه بوده است. فرستاده، برگه 121 .
توصیه خلیلزاد به
سران وابسته جامعه برادر پشتون این بوده است که باید حمایت امریکا را برای
تداوم حاکمیت سنتی انحصاری مانند حمایت
انگلیس در گذشته ازین حاکمیتها، جلب کنند و برای تامین سلطه بادارانه شان بر سایر
جوامع واقوام، حمایت تیکه داران ازبک، تاجیک و هزاره و...، مطمح نظر اساسی قرار
دهند. فرستاده برگه 121 .
راهکار
دموکراتیک! خلیلزاد، که خود از برکت دموکراسی امریکایی مبتنی بر معیارها، موازین و
ضابطه ها ی حقوق شهروندی ومدنیت گرایی به تاثیرگذارترین مهره در رده ای حکومتداری
و سیاست امریکا، از یک اقلیت قومی، که در ترکیب یک بر میلیونم فیصدی امریکا
نمیگنجد، تبدیل شده است، برای مردم
افغانستان اینست که رهبری در کشور حق بلا منازع و دایمی اکثریت؟! برادران پشتون
است، منتها برای تداوم حاکمیت سیاسی، نوکرانی باید از جوامع واقوام دیگر استخدام
شوند، که به نقش سمبولیک در رده ای قدرت سیاسی قناعت داشته باشند. و این نوکران هم
باید بر محور و صلاحیت توزیع قدرت از دست پشتونهاتمکین کنند. فرستاده،برگه 121 .
واقعیت مسلم
اینست که خلیلزاد در حکومتهای کرزی و احمدزی توانسته است، ازین اتحاد های مؤقت
سیاسی و افزاری با چند جامعه در برابر یکی وپیشبرد بازیهای پیچیده سیاسی هم سلطه
سیاسی ــ قومی، خود را در حاکمیت مرکزی تامین کند و هم شمال، غرب، وحومه کابل را
در زیر چنبره ای سیاسی و نظامی گروه های تروریستی و فاشیستی قرار دهد و ازان در
راستای تحکیم قدرت تکقومی استفاده کند و هم
با مانور دادن دپلوماتیک، کشورهای منطقه را پشت سر این جریان فاشیستی قرار
دهد.
با این بازی های چند بعدی خلیلزاد توانسته است،
بخش بزرگی ازپشتونهای پاکستان را در حومه کابل، شمالی، شمال و غرب کشور جابجا کند
و در واقع استراتیژی قومی، مانیفیست « دویمه سقاوی » را خلیلزاد ها سطر به سطر،
حرف به حرف و مو به مو به منصه ای، اجرا گذاشته اند و دوام میدهند. کارزار و
سیاستهای فاشیستی خلیلزاد تمام بازی را در کشور قومی ساخت و تمام زمینه ها مساعد
را برای آزادی، دموکراسی، شکل گیری احزاب سراسری ملی، مدنیت گرایی و ایجاد
همسویی و همبستگی ملی برباد داد. خلیلزاد افتراق سیاسی و اجتماعی جوامع و اقوام
برادر و تداوم سنت منحوس انحصا قدرت سیاسی
ــ قومی، را بیشتر از پیش تحکیم کرد و به بحران اجتماعی مزمن دامن زد.
اگر سه جامعه ای ازبک، تاجیک و هزاره، بین هم در
اتحاد سیاسی و اجتماعی قرار میگرفتند، نه بر علیه کدام جامعه مشخص و تشدید دشمنی
های اجتماعی، بلکه برای تقسیم عادلانه قدرت سیاسی، ایجاد رژیم سیاسی عادلانه و
نامتمرکز سیاسی، پیشبرد پروسه های سیاسی دموکراتیک، توسعه سیاسی، فراخ کردن قاعده ای حاکمیت سیاسی، برابری و
برادری و تامین عدالت سیاسی و ملی در کشور، ناممکن بود، که خلیلزاد ها با جعل
وتقلب و کودتاهای انتخاباتی، میتوانستند روند سیاسی را قومی بسازند و گروه های
تروریستی و فاشیستی را به حاکمیت برگردانند و به این جغرافیه مسلط نمایند.
اما خلیلزادها با
اتحاد های مقطعی سیاسی و اجتماعی و کوتاه مدت با یکی در برابر دیگر و با استفاده
از ابزار تیکه داران و معامله گران قومی، توانستند اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم را
برهم بزنند و از همه ای این بازی با کارت قومی منافع قومی وقبیله یی خود را تامین
کنند. بدترین صدمه این بازیهای قومی و معامله گران قومی را مردم متحمل شدند و
هزاران فرزند جوان مردم بخاطر بدست آوردن یک لقمه نان در صف نیروهای مسلح از داخل و بیرون حاکمیت قبیلوی کرزیها و احمدزی ها،کشته شده و میشوند.
تیکه داران و شریکان ترکه وتقسیم قدرت در
فردوس برین زندگی میکنند و مردم در فقر و
ستم مضاعف دست و پا میزنند.
روشنفکران این
جوامع با ابزار قرار گرفتن درین بازیهای استخباراتی و قبیله ای خلیلزاد و
چسپیدن در کنار تیکه داران قومی و
سازمانهای استخباراتی و با اتحاد بازیهای فاقد دور نمای روشن سیاسی، آب به آسیاب
گرایشهای فاشیستی میریزند وبیشتر با همان سمت و سوی استخباراتی کشورهای استعماری
عمل میکنند. این مساله باعث شده است، که روحیه همکاری بین روشنفکران این جوامع
واقوام بوجود نیاید. در حالیکه سرفصل حرکت بسوی مدنیت گرایی، دموکراسی، مردم
سالاری، عدالت و برابری، همسویی ملی، از برچیدن تبعیض سیستماتیک اجتماعی و تاریخی
و برداشتن انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و
پاک کردن نقش استعمار از زیر بنای حاکمیت سیاسی، آغاز میشود و این مساله به اقدام
متحدانه همه ای روشنفکران کشور بستگی دارد.
دوازده
خلیلزاد و لویه
جرگه
خلیلزاد مینویسد:
« در لویه جرگه مردم غرور و مفهوم وحدت ملی را بنمایش گذاشتند، جرگه باید حکومت
جدید را بر میگزید،که هدایت تدوین پیشنویس قانون اساسی و بر گذاری انتخابات در
2004 را بعهده میگرفت ... رهبران افغان در قرن بیستم لویه جرگه های با
مؤفقیت برگزار کردند و لویه جرگه ها نمایانگر وحدت ملی بود...». فرستاده، برگه 146
.
اما در همین جرگه
های قبایلی « با مؤفقیت و نمایانگر وحدت ملی » از امیر حبیب اله سراج و امیر امان
اله خان تا امروز، نه تنها ما شاهد هیچگونه وحدت ملی نبودیم، بلکه فیصله ها و
تصامیم این جرگه های قبایلی منسوب بیک قوم و تبار، بر گرده ای مردم تحمیل شده است.
و در واقع حاکمیت های استبدادی مربوط به روسای قبایل پشتون درین جرگه ها حرف اصلی
را میزدند و از دیگران بحیث « سیل بین » و « تماشاچی» استفاده کرده و میکنند. و جای
اراده سیاسی و دموکراتیک و تصمیم و
دخالت مردم را در سیاست و حکومت داری و اداره امور جامعه، این جرگه های قبایلی
گرفته اند. با این پناه بردن به جرگه بازی
قرون وسطایی، در فرهنگ سیاسی و شیوه ای حکومتداری، راهکارهای دموکراتیک و مدنی
خشکیدند و ما در منجلاب بازیهای قومی و
قبیله ای تا کنون گیر مانده ایم.
تصامیم و فیصله های این جرگه ها همواره در
مسیری بحرکت افتاده و می افتند،که حاکمیتهای سیاسی میخواستند واراده میکنند. در
زمان امیر امان اله یک بار با این جرگه ها
اصلاحات را تصویب میکردند و بار دیگر رد
آنرا. در دولت ارستوکراتیک داود
خان این جرگه های قبیله یی، علیه دموکراسی و آزادی قرار گرفتند و قدرت فردی و توتالیتر استبدادی داود خان را بر
گرده مردم تحمیل کردند. لویه جرگه ها زیر
سلطه ای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به حضور نظامی شوروی در کشور رای
دادند و در زمان نجیب اله ازین جرگه ها برای تثبیت اقتدار فردی نجیب اله بر همه ای
عرصه ها از جمله مادونیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سپردن همه ای امور
بدست وی، استفاده شد. در زمان حامد کرزی
از و جهه قبیله ای لویه جرگه ها برای
تداوم اشغال کشور از سوی امریکا صحه گذاشته شده است. مستبدین تاریخ سیاسی افغانستان، حکومتهای خانوادگی و تک قومی، ازین
جرگه ها بحیث چناق دلخواه استفاده ای ابزاری کرده و میکنند.
جرگه های قبایلی و لویه جرگه ها، به همان سازی
رقصیدند و میرقصند، که حاکمیت های سیاسی ــ قومی، مینواختند وساز میکنند، نه اینکه
این نمایندگان؟! اراده سیاسی مردم را تمثیل کنند، جانب منافع ملی مردم را التزام کنند، تمایلی به آوردن آزادی،
دموکراسی و راهکار مدنی وجامعه ای شهروندی داشته
باشند و سمت وسوی منافع مردم را در تصامیم و فیصله خود مد نظر بیگیرند. جرگه
های قبایلی بر خلاف قیل و قال خلیلزاد ها، از هیچگونه نقشی اساسی و محوری در تصمیم گیری برخوردار نبودند و
نیستند و همه چیز در پشت پرده حل و فصل شده و برای مهر گذاشتن و انگشت نگاری پشت
پرده حاکمیت سیاسی و باداران خارجی دولتهای دست نشانده، به لویه جرگه محول
میگردیده است. و دستهای خود کار و
اتوماتیک افراد شامل در جرگه، صرف به اراده حاکمان و صاحبان قدرت قومی پایین و
بالا میشده است. چننانکه خود خلیلزاد در هردو لویه جرگه اضطراری و قانون اساسی همه
چیز را در پشت پرده حل و فصل میکرد و از حضور « نمایندگان مردم » در جرگه بحیث
دستپاک استفاده میکرد.
خلیلزاد میگوید:
جرگه ترکیب انتخابی و انتصابی داشت از 1501 نماینده، 300 تن از افراد کلیدی
برگزیده شدند. و بخش انتصابی آن از بخش انتخابی بیشتر بود و اکثریت کامل را تشکل
میداد. و رژیم افراد خود را دران دستچین کرده بود، هدف از برگزاری دو لویه جرگه
توسط خلیلزاد، تنها نصب کرزی و امتیاز گرفتن بیشتر از جبهه ای مقاومت و نهادینه
ساختن ساز وکار حکومت یک قومی بود. خلیلزاد
با استفاده ازین مجمع بیشتر انتصابی، لبه تیز تبلیغات چرگه ای قبایلی را برعلیه
نیروهای مقاومت بر گشتاند تا از انها امتیازات بیشتر و بیشتر بیگیرد. فرستاده،
برگه 207 .
خلیلز اد واقعاً
در هنگام تدویر دو لویه جرگه زیر رهبری و دیکته ای کامل و سلطه شان بر همه تصامیم
و فیصله های این دوجرگه قبایلی، از وجود کدام وحدت ملی حرف میزند؟ اگر در دو لویه
جرگه ای زیر رهبری خلیلزاد وحدت ملی وجود میداشت؟ پس چرا این وحدت ملی بگونه عملی
در مصوبه های دو لویه جرگه، مانند، دولت سازی، ملت سازی، فرهنگ
سازی، تقسیم متوازن قدرت و نهادینه کردن عدالت ملی و سیاسی انعکاس پیدا نکرد؟ چرا روند انتخابات های دوره ای ریاست جمهوری از
2004 تا 2014 و پارلمانی وهمینطور دولت
سازی و نهاد سازی در کشور آشکارا قومی شدند؟
حقیقت امر
اینستکه طرحهای فاشیستی، تمامیت خواهی،
سیاست سرکوب وحذف و توطیه دربرابر غیر
خودی ها و مجال ندادن به تبارز اراده
سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و هویتی جوامع
واقوام غیر پشتون در تصامیم و فیصله های هردو لویه جرگه، توسط خلیلزاد، باعث ناهنجاری ها و بحران مزمن
اجتماعی، نفاق و شقاق قومی در کشور شده است. برخوردها و بازی با کارت قومی و
پیشبرد سیاست تحکم و استبداد اکثریت نمایندگان انتصابی و تحمیل فیصله های یک جانبه
و اراده نمایندگان انتصابی، بالای نمایندگان انتخابی مردم و پیشبرد راهکارهای قومی، در دو جرگه سبب شده
است تا « وحدت ملی » خلیلزاد جایش را به افتراق ملی در تمامی عرصه
های حیات سیاسی و ملی مردم افغانستان بدهد.
خلیلزاد برای امتیاز گیری بیشتر بسود تیم
فاشیستی خود و لاک و موم کردن تابوی قبیله
ای و قومی حاکمیت سیاسی، تحت فشار گذاشتن حریفان سیاسی و اجتماعی، مسیر لویه جرگه ها
رابه مبارزه با« جنگسالاران»
برگشتانده بود واز تولید خاکبادهای بی لزوم، حریفان را در برابرش به تمکین واداشته
بود. خلیلزاد مینویسد: « من ازین نیز خوشحال شدم که نمایندگان به رسیدگی به مساله جنگسالاران هم اهمیت قایل
شدند...». فرستاده، برگه 207.
خلیلزاد در واقع
برای تحت فشار گذاشتن «جنگسالاران » در لویه جرگه قانون اساسی ومهندسی آن بسود
راهکارها قومی، افرادی را گماشته بود، تا آب را گل آلود کنند و با برپایی هیاهوی واستفاده از شیوه های پوپولیستی،
عوامفریبی و راهکار های تبلیغاتی، و تولید هرج و مرج و انارشی فضای جرگه را بسود
خود بچرخاند. و با این افزارها توانست مخالفان تمرکز قدرت را در لویه جرگه قانون اساسی سر جایشان بنشاند و
روند تصویب قانون اساسی را به بیراهه
بکشد. دراصل خلیلزاد با افزارهای حقوق بشری! شعار های دموکراسی خواهانه! نمایش بی
52 ، دادن رشوه سیاسی و بده وبستان پولی با معامله گران قومی، اهداف تیم فاشیستی
خود را در متن قانون اساسی جا داد و بسیاری موارد دیگر را بگونه جعلی و در حجره های تاریک، پس پرده غژدی لویه جرگه
به آن چسپاند.
خلیلزاد در
برپایی هیاهوی که بخاطر گذشتاندن قانون اساسی از مجلس لویه جرگه براه انداخت. از
بعضی افزار های خریده شده و پرشده استفاده کرد چنانچه اومیگوید: « من خانم ملالی
جویا را اطمینان کامل دادم که او وخانواده اش در حفاظت کامل قرار دارند و او بدون
هراس هرآنچه میخواهد بگوید و من به صبغت اله مجددی فهماندم، که این کار او مورد
تایید نیست و او خاموش شد و هیاهوی برپاشده را خواباند...» . فرستاده، برگه 208 .
خلیل زاد با راه اندازی تحریکات پو پولیستی و
دماگوژیک، صف نیروهای سکون پرست، نوکران آی اس آی، و قبیله گرا را در برابر
نیروهای ترقیخواه، ملی و سیکولار یک پارچه کرد و
با راه اندازی تحریکات فربیبکارانه توانست مطالبات عادلانه و دموکراتیک
فرهنگی، اجتماعی، هویتی و تاریخی جوامع واقوام را
در زیر قیل و قال و پنداندن رگه گلوی اسلامیست های سیاسی مدفون و از تقسیم
شدن عادلانه قدرت سیاسی جلوگیری کند. بدینسان سمت و سوی جرگه را بسوی تحقق اهداف،
قومی و قبیله خود، معطوف کرد. و به آسانی توانست قانون اساسی را به افزار سیاسی و
قانونی، قبیله گرایی و فرد محور، برای حکمروایی فرد و تکتازی یک قوم و قبیله،
تبدیل کند.
قانون اساسی، که
به اراده خلیلزاد شکل گرفته است، در اصل
تمرکز خشن و بیروکراتیک قدرت سیاسی را در
دست یک شخص و مفهوم شده و بگونه قانون نانوشته در دست یک قوم با غصب همه صلاحیت ها اداری و
سیاسی از مردم و نهاد های دموکراتیک، نهادینه کرده است و در واقع سپردن همه صلاحیتهای اداری در دست یک امپراطوری قوم و قبیله، بمعنای مسخره کردن دموکراسی است. هدف از
نشخوار مردم سالاری، دموکراسی، وحدت
ملی و منافع ملی خلیلزاد در قانون اساسی،
مردم فریبی بیش نیست. و این ملی های خلیلزاد،
نماد های قومی اند، که بجای سمبولهای ملی بر گرده مردم تحمیل شده اند. در
واقع عنوان کردن مفاهیم و مقوله های ملی از امیر عبدالرحمان بدینسو درین کشور، جز
اینکه خلای های وحدت ملی، منافع ملی، یکپارچگی ملی و همسویی ملی را برای تشکیل
حاکمیت سیاسی، نشان دهد، تهی از بار ملی اند و عمدتاً هدف ازین عوضی گرفتنها اغفال مردم بوده است.
خلیلزاد در دو
لویه جرگه، نتنها برای بحاشیه کشاندن سیاسی جوامع واقوام غیر پشتون دست و آستین
بالازده بود، بلکه برای کنار زدن پشتونهای معتدل و شهری، که میتوانستند بازیهای
قومی را نرمتر کنند و با دیگران تعامل سیاسی و مماشات داشته باشند، از هیچ اقدامی
فروگذار نکرد. زیرا آنها در پروژه فاشیستی خلیلزاد کارآمد نبودند و ازینرو بر
آنها اعتماد نداشت. بدینسان همه را از
آغاز پروسه استعماری بن و استفاده ازلویه
جرگه های تحت قیمومیت خود، در حکومتهای مؤقت و انتقالی و پروسه های سیاسی بعدی کنارزد. خلیلزاد از بن
تا دوره انتقالی تلاش کرد، تا خانواده و منسوبان امیر امان اله خان و محمد ظاهرشاه
را از چرخه قدرت بیرون پرتاب کند و با لطایف الحیل از کاندید شدن آنها در هر دو
دوره حکومت مؤقت و انتقالی جلوگیری کرد و در عوض مهره های فاشیستی و تروریستی
منسوب به استخبارات امریکا و پاکستان را، که گرایش فاشیستی و تمامیت خواهی بیشتر
نیز داشتند، بجای انها نشاند.
خلیلزاد برای کنار زدن شاه از سر راه انتخاب شدن
بی درد سر کرزی، با شاه و مصطفا ظاهر ملاقات میکند و هردو را از کاندید شدن در
برابر اعطای رشوه سیاسی و شایدهم پولی منصرف میکند. فرستاده، برگه 146 . خلیلزاد
میگوید: جنرال ولی اعلام کرد، که شاه دوره ای انتقالی را رهبری خواهد کرد و رهبران
شمال و کرزی شوکه شدند. فرستاده، برگه 148 . خلیلزاد مینویسد: « کرزی نگران بازگشت
مصطفی ظاهر بود که مبادا در برابرش کاندید شود و از من خواست که این مساله را از
شاه بپرسم. من با ظاهرشاه ملاقات کردم و ازو خواستم که ازین کار صرف نظر کند و هم
چنان با خود مصطفی ظاهر ملاقات کردم و
گفتم که در عوض کاندیداتوری، کرزی یک پست مهم دپلوماتیک را برایش آماده میکند واو
پذیرفت ... ». فرستاده، برگه 146 .
برای اینکه
خلیلزاد از جبهه مقاومت در لویه جرگه اضطراری امتیاز کسب کند، جنگ زرگری بین کرزی
و شاه براه می اندازد و برای منصرف کردن
شاه از نامزدی برای تصدی دوره ای انتقالی، جبهه مقاومت باید یکی از پستهای کلیدی
کابینه را به برادران پشتون واگذار میکرد؟! در حالیکه این جبهه برای تصدی پست ریاست
دوره انتقالی، خود کاندید نداشت، که امتیاز میداد! کرزی باید برای انصراف شاه از
نامزدی، بشاه امتیاز میداد، نه جبهه مقاومت؟! فرستاده، برگه 148 . در جرگه خانم
مسعوده جلال خود را کاندید کرد، اما در
بدل انصراف از کاندیداتوری، وعده ای یک
وزارت خانه از جانب فهیم وکرزی به اوداده
شد. فرستاده، برگه 151 . با تمام این بده وبستانهای استخباراتی و داد وگرفت پشت
پرده و پنهان از نظر نمایندگان؟! و گرایش بسوی یک قومی ساختن همه عرصه ها در لویه
جرگه و گرفتن همه ای تصامیم اصلی در پشت
پرده، باز هم خلیلزاد ادعا میکند: « جرگه از ارزشهای دموکراتیک؟! و ملی! نمایندگی
میکرد...». فرستاده، برگه 150 .
چیزی که
درین دو جرگه ای قبیلوی تحت اداره،
قیمومیت و مالکیت خلیلزاد وجود نداشت و مفقود بود، دموکراسی و روحیه ای ملی بود.
جز بده وبستان و معامله گری آنهم در پشت پرده و دور از چشم « نمایندگان» . شاید خلیلزاد تنها داد و ستد با فهیم و تیکه داران قومی را از یک سو و کرزی و
استخبارات امریکا را از سوی دیگر «
دموکراتیک و ملی » میداند. زیرا اگر سهوی هم در کار نباشد، خلیلزاد در کابرد واژه
ها، مفاهیم، مقوله ها و اصطلاحات سیاسی و اقتصادی دچار لفزشهای فراوان شده است. گویا
در هردو جرگه، تمام چالشهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، اجتماعی و هویتی با بلا گردان
خلیلزاد قابل حل بوده است و این رخ دیگر دموکراسی صادراتی امریکایی را با
گردانندگی خلیلزاد، بخوبی نشان میدهد، که
درین دموکراسی بعوض اراده سیاسی مردم همه
چیز توسط استخبارات امریکا با افزار خلیلزاد در پس پرده و دور از انظار مردم حل و
فصل شده و میشود و برای اینکه خاک بچشم مردم
بزنند، آنرابا نمایشات قلابی بنام انتخابات، جرگه و لویه جرگه بازی قبایلی آرایش و رنگ و روغن میدهند.
دموکراسی
«افغانی» و راهکار های ملی از دیدگاه خلیلزاد، یعنی سپردن محور قدرت و اقتدار
سیاسی بدست یک قوم و قبیله و تمرکز قدرت سیاسی فرد محور. و برای ضمانت بقا ی «
دموکراسی افغانی » هم باید زنجیر آن به استخبارات امریکا وصل شده و زیر بنای این
حاکمیت هم باید استعماری باشد، تا از شر حریفان سیاسی و اجتماعی در امان بماند.
درین دموکراسی و ملی گرایی، حتا به پشتونی، که کمی بازتر بی اندیشد، در درون این
الیگارشی قبیله سالاری جای وجود ندارد و مورد بی مهری تیم خلیلزاد و مهره هایی
استخبارات امریکا و آی اس آی، قرار میگیرد و
ازین دایره خبیثه ای قوم گرایی و قبیله گرایی رانده و از بازی قدرت و معادله سیاسی خارج
میشود.
خلیلزاد برای
ترساندن شاه سابق و خارج کردن نهایی او از روند سیاسی، شایعه ترور شاه را پخش
میکند و آنرا از دهن دلقکان خود مانند قانونی و فهیم درز میدهد، تا شاه سابق از
کشور فرار کند؟! بگفته خلیلزاد: « یونس قانونی و فهیم گذارش دادند، زمانیکه شاه
میخواست در جشن نوروز بکابل بیاید، تهدید تروریستی متوجه او بود و سازمان حکمتیار
در پشت سر این توطیه قرار داشت. خوب ما به بوش زنگ زدیم و او به « برلس کونی »
نخست وزیر ایتالیا زنگ زد و او مانع آمدن شاه به افغانستان شد و سر انجام درک
کردیم که تهدید واقعی بود. نیروهای وزارت داخله مقادیر زیاد اسلحه و تعدادی از
افراد حزب اسلامی را ضبط و دستگیر کردند که هدفشان کشتن شاه بود و در پشت این
توطیه حکمتیار قرار داشت...» فرستاده، برگه 147 .
خوب اگر این
توطیه وجود داشت، چرا همه خاموش ماندند؟ محاکمه این افراد چگونه پیشرفت؟ سرنوشت
این دستگیر شدگان چی شد؟ و باز چطور با یک تروریست معلوم الحالی بنام حکمتیار
معاهده صلح امضا میشود؟ و او بحیث قاعد و
پیشوا و رهبر پشتونها در مسند الیگارشی قبیله و قوم قرار میگیرد و دولت سایه را
تشکیل میدهد؟ وصدها پرسش دیگر ازین دست؟!
تمام اعضای بلند پایه حزب اسلامی در حکومتهای دست ساز امریکایی خلیلزاد، نقش اساسی داشته و دارند و همه از آخور و خوان
تنعم امریکایی ها تغذیه میشدند و میشوند. بعد ازین مساله چی تغییری در سیاست امریکا نسبت به حکمتیار و حزب تروریستی او روی داد؟ جز اینکه بپذریم که
خلیلزاد، حکمتیار و کرزی و احمدزی این توطیه را سازمان دادند و برای راه اندازی
تبلیغات ترور شاه، مانند همیش از افزار دستکی قانونی و فهیم استفاده کردند.
خلیلزاد میگوید:
« گروه های زیادی بکابل آمده بودند تا به شاه بیعیت کنند. دربازگشت شاه، شعارها
بسود او سرداده شدند... ». فرستاده برگه
147. به ادامه مینویسد: « جناح شاه آمادگی هارا دگرگون کرد. جنرال عبدالولی داماد
شاه اعلام کرد، که شاه باید دوره ای انتقالی را
رهبری کند. کرزی و رهبران شمال شوکه شدند. شمال با مطرح شدن شاه، در مورد
تعین نامزد خود بمباحثه مشغول شدند. و اگر برای آنها اجازه داده نشود، لویه جرگه
را تحریم کنند. فهیم تهدید کرد اگر شاه پا پیش بگذارد، به اقدام نظامی متوسل
میشود. کرزی عصبانی بود که اورا شاه فریب داده است و حرف های تندی به آدرس شاه
گفت. اما من پس از آرام کردن کرزی به او فهماندم که یک حرف به ادرس شاه از زبانش
بیرون نشود، گفتم که شک دارم ظاهر شاه چنین اقدامی کرده باشد...». فرستاده، برگه
148.
خوب درینجا چند
مساله زیر چهره ای قلابی این جرگه های قبیلوی وراهکارهای قرون وسطایی خلیلزاد ها
را برای « دموکراسی افغانی » و ملی گرایی قبیلوی و قومی خلیلزاد بر ملا میکند:
1 ــ ازین چرگه
ها همیشه به حیث افزار و دست پاک استفاده گردیده و میگردد و جمع کردن روسای قبایل، سران قوم، ملا و روحانی و نوکران
وابسته رژیم و چند تن دلقکی بنام روشنفکر و اهل خبره؟!! صرف برای تفنن و فیشن
نمایش داده میشدند ومیشوند. در حالیکه همه قضایا در حلقه مربوط به استخبارات خارجی
از قبل حل و فصل شده بود و صرف این همه مصارف گزاف وکمر شکن و جمع کردن 1501 نماینده جنبه ای تظاهر و
فریبکاری را داشت؛
2 ــ اگر شاه، استاد ربانی و یا هر کسی دیگر امکان
کاندید شدن را برای احراز مقام ریاست دوره ای انتقالی نداشتند،
پس برای چه این جرگه ها با این عرض و طول و مصارف گزاف و هیاهوی تبلیغاتی
برای تعیین زعامت سیاسی کشور، سرهم بندی میشدند. در حالیکه شاه، سلطان، رئیس دوره
انتقالی وهمه وهمه از قبل معلوم بود و به هیچ چهره مطرح کشور اجازه داده نمیشد، که
خود را کاندید کند؛
3 ــ خلیلزاد
ازین چوبکی های « سران ایتلاف شمال »
همواره بحیث افزار سرکوب و مزدور و مادون سیاسی در برابر مخالفانش استفاده کرده بود،
باری در برابر استاد ربانی، بار دیگر در
برابر ستار سیرت و همینگونه در برابر شاه. زمانی که جبهه مقاومت خود در نقش یک
مادون سیاسی خلیلزاد، کاندید نداشت، برایش چه فرق میکرد که ظاهرشاه بیاید و یا
کرزی. زیرا هردو از تیم روم بودند، وطبعاً
ظاهرشاه بهتر از نماینده ای طالبان بود؛
4 ــ خلیلزاد با
راه اندازی جنگ زرگری بین شاه و کرزی و کشاندن پای دلقکان جبهه مقاومت در پشت سر
کرزی و با تهدید نظامی بالوسیله فهیم، در واقع از کاندید شدن استاد ربانی، که حق
قانونی، سیاسی و انسانی او بحیث رهبر
جریان مقاومت بود، نیز جلوگیری کرد. خلیلزاد با این نمایش دموکراسی! با پشتیبانی
قدرت استعماری امریکا، در اصل بنیاد دموکراسی و دخالت مردم را درشکل گیری قدرت
سیاسی در همان آغاز این پروسه از بیخ و بنیان بر انداخت و نشان داد که دموکراسی
افغانی؟! و نصب زعامت سیاسی، از قالبهای
قومی و قبیله ای با زیر بنای استعماری حاکمیت سیاسی فراتر نمیرود و نمایشی زیر نام
انتخابات، دموکراسی، مدنیت گرایی، ملت، وحدت ملی، منافع ملی همه و همه برای تحکیم
پایه های حاکمیت سیاسی ــ قومی، بکار گرفته شده
و میشوند و فریبی بیش نیستند؛
5 ــ لویه جرگه
زعامت دوره ای انتقالی را انتخاب؟! کرد، اما نه، به جبهه مقاومت ضد طالبان، که در
برابر تروریزم، دهشت افگنی و جرنیلهای پاکستانی و پادوهای عربی ایستاد، کسی شانس
انتخاب کردن و انتخاب شدن را داد و نه حتا برای مهره های پشتون خارج از دایره ای
وابستگان سیا که با تروریزم و فاشیزم همسویی آشکار نداشند.
این جرگه کبیر؟! و پابند به ارزشهای منحمک شده
قبیلوی، حتا صلاحیت نداشت، بابای قبیله را
بحیث قافله سالار عنعنه « پشتون ولی » در راس فدراسیون قبایل جابجا کند؟! و
هرکه را خلیلزاد و امریکا خواستند و دیکته کردند جرگه باید آنرا رهبر! و ملی مشر!
انتخاب میکرد. بدینسان جرگه های قبایلی، دست نشاندگان قدرتهای استعماری را بر گرده
مردم تحمیل کردند و تحمیل میکنند. کف کردن دهان ایدولوگهای قبیله و سینه چاکان راه
آزادی، دموکراسی، ملی گرایی مدرن، یعنی این. سرنوشت ملی وسیاسی و مقدرات مردم در
دموکراسی صادراتی امریکایی بالوسیله خلیلزادها اینگونه رقم خورده است.
اما مساله اساسی
درین داستان سرایی خلیلزاد اینست، که نقش پادوها و دلقک های، ازبک، تاجیک، ترکمن و
هزاره و ...، برای نهادینه ساختن حاکمیت سیاسی تک قومی، از اهمیت ویژه برای خلیلزاد برخوردار بوده است.
خوب برای این آقایان، جز معامله برای قدرت و ثروت شخصی و فردی و خانوادگی، چه فرق
میکرد که شاه بیاید، کرزی و یا یک وایسرای دیگر امریکایی. چرا فهیم خان بزور برچه، تفنگ اردوی ملی؟! و با پشتوانه
لشکر امریکایی برای جلوگیری از طبیعی ترین حق انسانی که انتخاب شدن و انتخاب کردن
است، به تهدید نظامی متوسل شد؟ چرا این دلقکهای فاقد شعور و شناخت سیاسی نگذاشتند کاندیدی از جبهه مقاومت
درین جرگه قبیلوی مطرح شود؟ و چرا استاد ربانی را نگذاشتند در برابر کرزی و یا شاه
کاندید شود؟
واقعیت مسلم اینست که این خود کهتر بینی،
مادونیت و جبن سیاسی، فهیم، قانونی، دوستم، خلیلی و دیگران، بار دیگر به تکرار
فاجعه اسارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی، اجتماعی و اقتصادی جوامع و اقوام غیر
پشتون انجامید و باز گذشته بیعدالتی پر از درد جانکاه را برگرده مردمی تحمیل کرد، که برای رهایی ازین
چنبره و دایره خبیثه ای حکومتهای قبیلوی ــ استعماری، بهایی گزاف پرداخته بودند و
هنوز میپردازند.
روشنتر از آفتاب
است، که منظور خلیلزاد از راه اندازی جنگ زرگری بین شاه و کرزی، برداشتن استاد
ربانی از صحنه ای سیاسی و امتیاز گیری
بیشتر و بیشتر از جبهه مقاومت ضد طالبان بود. و خلیلزاد از گل آلود کردن فضای جرگه
دست به تعرض سیاسی دیگر درین جرگه زده بود: « به کرزی یاد آور شدم که حال اتحاد
شمال با چالش با شاه مواجه است، باید یکی از وزارت های کلیدی را از اختیار شان
بکشیم. در گذشته کرزی اهرم فشار نداشت، اگر ما این معامله را با شاه حل میکردیم،
میتوانستیم، امتیاز بیگریم و کرزی را این مساله شاد کرد...». فرستاده برگه 148 .
خوب جنگ زرگری
شاه و کرزی به جبهه مقاومت چه ارتباط داشت، که باید باج میپرداخت؟ در اصل هیاهوی
تیم شاه، از جانب کرزی و خلیلزاد راه اندازی شده بود، که هیچ ارتباطی به سران جبهه
نداشت. اماباید از دلقکان جبهه مقاومت، که هر صدایی مخالف درونی با خلیلزاد و کرزی
را با توپ و تانک امریکایی سرکوب میکردند، باج گرفته میشد. بعد از امتیازگیری (
پست وزارت داخله) از سران عاری از شعور و
شناخت سیاسی جبهه مقاومت! خلیلزاد معضل پیش آمده با شاه را اینگونه حل میکند: «
بعد من نزد شاه رفتم و ازو تقاضاکردم که بسود کرزی موضعگیری کند و او پذیرفت. در
بدل امتیازاتی که بیشتر پولی بوده مساله حل شد. بعدن من خواهش کردم، که کنفرانس مشترکی
با کرزی برگزار کند تا اوضاع آرام شود و او موافقت کرد. بعد از مشوره با شاه و
کرزی از اتحاد شمال خواستم، که در برابر منصرف شدن شاه یکی از وزارتهای کلیدی را
بگذارند و اعطای لقب بابای ملت را به شاه بپذیرند. توافق کردیم که بهترین گزینه
قانونی است و یک پشتون تصدی وزارت داخله را به عهده بیگیرد. بعد از چانه زدن، شمال
این پیشنهاد را به اکراه پذیرفت ... ». فرستاده، برگه 149 .
شاه در معامله با کرزی صاحب پول فراوان، لقب بابای
ملت و صدها امتیاز مادی دیگر شد، یک پست کلیدی
وزارت داخله به پشتونها رسید، کرزی رییس حکومت انتقالی گردید، اما مردمی،
که زیر رهبری جبهه مقاومت این همه خون و قربانی داده بودند، چی بدست آوردند؟ و
اصلن این مساله چی ارتباطی به جبهه مقاومت داشت، که شاه باشد، یا کرزی، یا احمدزی
و یا هرکس دیگر؟! زیرا خود مدعی زعامت سیاسی نبودند و بنقش فرعی در قدرت اکتفا
کرده بودند، پس باجدادن برای چی؟ فهیم خان با این شمشیر کشی در واقع جبهه مقاومت
ضد طالبان را یک گام دیگر بسوی حذف نزدیکتر کرد. و در اصل جناب فهیم خان برای حذف خود شمشیر زد وشمشیر را
به شکم خود فرو برده بود؟! با تهدید کودتای فهیم خان، اختلاف هم بین دو خانواده درانی بر سر تقسیم مال
موروثی پدری حل شد، اما پست وزیر داخله را فهیم خان باج داد! که مغایر فیصله بن
بود.
اما چرا پست
وزارت داخله بیک ازبک و یا هزاره و یا یکی از اقوام دیگر سپرده نشد؟ برای اینکه خلیلزاد در صدد تحکیم مواضع قومی
خود در حاکمیت سیاسی بود و از هرکی چیزی می ستاند به حلقوم قوم و قبیله خود سرازیر
میکرد و ماهیت و جوهر سیاست های ملی خلیلزاد، هیچگاه از دایره و چنبره ای قومی
خارج نشده و نمیشود. با این بازی خلیلزاد، فهیم خان و قانونی و سایر تیکه داران و
معامله گران قومی، هم کرچ را از دست دادند و هم کلاه را. حقه بازی خلیلزاد و سیاست
تطمیع و تهدید و دکتاتوری مشهود و نامشهود
از موقف تام الاختیاری امریکا و بده وبستان، پول و امتیاز دادن و امتیاز
گرفتن چند سره و معامله گری با تیکه داران مزدور قومی در پشت پرده جرگه، راهکار
اساسی خلیلزاد برای تحکیم موضع سیاسی ــ قومی
او بود. پس نقش جرگه درین میان چی بود؟ صرف دستپاک خلیلزاد.
طوریکه دیدند و
دیدیم جرگه بحیث یک افزار قبیله یی، تنها به برآورده ساختن منافع یک قوم و قبیله
که در راس آن خلیلزاد بود، پرداخت . و از هیچ ارزش دموکراتیک و ملی نمایندگی نکرد،
و در عوض جرگه ارزشهای قومی و قبیله یی
جامعه ای برادر پشتون رانمایندگی کرد. و
حلقه ای، که درین جرگه مفقود بود، همان
راهکار ملی، برای برپایی حاکمیت سیاسی بود. جرگه در واقع اضافه برینکه کرزی را بحیث رییس فدراسیون قبایل
انتصاب کرد، کسی به نان رسید و کسی بقدرت و کسی بابا شد، سرانجام کودتای فهیم بضد
قانونی تبدیل شد واورا بدون اندکترین خرچ و پس لرزه بکمک فهیم خان از چرخه ای قدرت
سیاسی بیرون انداخت. تیم معامله گر و تیکه
داران قومی، معامله را تا جایی پیشبردند که اعضای تیم معامله گر خودشان نیز از
آسیب های معامله مصئون نماند.
خلیلزاد با این
کارروایی پادشاه سازی، بابای ملت سازی، قانون سازی ودستچین کردن مهره های حاکمیت
سیاسی همواره بحیث وایسرای امریکایی عملکرده است و تمامی صلاحیتهای امر و نهی کشور
به ید قوت قومی و قبیلوی او سپرده شد و هر طوری، که میخواست با قدرت، مهره ها، پروسه
های سیاسی وشکل گیری حاکمیت سیاسی و قدرت بحیث مال موروثی و تملک شخصی اش برخورد
میکرد و این بیچارگان جبهه مقاومت در بازار مکاره سیاست، نقش پادو را داشتند و
فلنگی جمع میکردند.
خلیلزاد در واقع با معامله با تیکه داران قومی، دوگزینه دیگر
برای عهده دارشدن دوره ای انتقالی، (استاد ربانی و ظاهر شاه ) رابه سکوت و انصراف
از کاندید شدن وادار کرد. جرگه جز یک نقش تفننی و نمایش برای مسخره کردن دموکراسی
و بازی با اراده سیاسی مردم و مشروعیت بخشیدن به سنتهای قبیله یی قرون وسطایی،
قبیله پشتون، راهکار دیگری نداشت. تصامیم همه
درپشت پرده توسط امریکایی ها و از طریق خلیلزاد وایسرای امریکایی در کابل گرفته میشد
و اشتراک کنندگان جرگه، بجز دست بالا کردن و پائین کردن، نقشی در تصامیم نداشتند.
خلیلزاد به حمایت
لشکر، پول، حاتم بخشی و حراج قدرت سیاسی به فدراسیون قبایل و تیکه داران و معامله
گران قومی، شاه کلید اساسی قدرت را به گماشتگان قومی خود واگذارکرد. پروسه های
سیاسی را با این همه پرداخت هزینه بلند برای آزادی توسط جوامع واقوام گوناگون،
قومی ساخت و با هزاران نیرنگ و توطیه و
لطایف الحیل پشت پرده و پیشبرد بازیهای چند جانبه، قدرت فروپاشیده ای قومی و قبیله
یی را دوباره و سر از نو به شیوه ه ایی امیر عبدالرحمانی اعاده کرد. او دوباره سنگ
تهداب حاکمیتی را گذاشت، که تمام نماد ها و نمودهای ملی و پروسه های سیاسی را بسوی قومی شدن کامل هدایت کرد.
تمام عم وغم خلیلزاد در واقع در حکومت سازی و ملت سازی استعماری، تحکیم سلطه و
اقتدار یک قوم بر دیگران بود و کارروایی خلیلزاد یک بار دیگر روند ملت سازی، وحدت
ملی، حاکمیت ملی، دولت ملی، منافع ملی، فرهنگ ملی و ارزشهای اجتماعی را در بستر یک
قومی شدن قرار داد.
خلیلزاد مینویسد:
« من بارهبران افغان در مورد قانون اساسی کار کردم، چند گزینه، نظام پارلمانی،
گزینه ریاستی، گزینه ای نظام فدرال. نماد ملی و زبانها از مسایل آسانی نبودند که
بسادگی یکسره شوند. کرزی بیشتر جانبدار نظام ریاستی یا تمرکز قدرت در یک دست بود و
من به آن موافق بودم ...». فرستاده، برگه 206 . قانونی خواهان نظام پارلمانی شد.
مباحثات در جرگه بر سر هویت ملی اختلاف بر انگیز شد، برخی رهبران پشتون میخواستند،
در قانون اساسی زبان پشتو بعنوان زبان ملی
تسجیل شود. فرستاده، برگه 209 .
چرا خلیلزاد
وکرزی و تیم استخباراتی و فاشیستی آنها
جانبدار رژیم سیاسی ریاستی متمرکز، بوده و اند؟
برای اینکه
حاکمیت سیاسی تک قومی همواره با این شیوه ای اداره و مدیریت سیاسی کارکرده است و
تجربه حفظ انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، از امیر عبدالرحمان خان تا کنون از طریق تمرکز قدرت در یک دست تحقق یافته است. ید قدرت قومی، لشکر حشری ــ قومی، پشتوانه
خارجی ضامن بقای این حاکمیتهای متمرکز، خشن و بیروکراتیک مرکزی بوده و اند. ازینرو
این حاکمیتها به نقش مردم، جوامع واقوام در یک پروسه ای دموکراتیک و مدنی و
راهکارهای جامعه ای شهروندی و تقسیم متوازن قدرت و رعایت عدالت سیاسی و ملی در بین
جامع واقوام برادر، کمترین ارزش را قایل
اند. تقسم قدرت، عدم تمرکز و راه کار مدنی بر بنیاد جامعه شهروندی با تملک
یک قوم بر حاکمیت سیاسی ناسازگار است و از همینروست که گروه های تمامیت خواه و
فاشیستی با عدم تمرکز قدرت وسپردن آن بمردم مخالف اند.
حاکمیت سیاسی ــ قومی، تقسیم قدرت را به افقی و
عمودی بر نمی تابد. حاکمیت سیاسی در فرهنگ قبیله یی و قومی بمثابه ای ننگ قومی
است، که با توسل به هرشیوه ای باید ازان دفاع شود. به قدرت سیاسی درفرهنگ
سیاسی قبیله بمثابه مال موروثی یک قوم
نگاه میشود و کسی حاضر نیست مال موروثی قوم و قبیله خود را به دیگران شریک بسازد و
ترکه قدرت سیاسی صرف در درون قبیله و قوم قابل قبول است، که فرزندان مشترک بابا
ازان مستفید شوند، نه اینکه این قدرت به حریفان بیرون اجتماعی واگذار گردد. و در
واقع پابندی به این فرهنگ سیاسی قبیلوی و قومی است، که سر وراز حاکمیت متمرکز
مرکزی را بر ملا میکند و تیم فاشیستی خلیلزاد ها تا پای جان حاضر نیستند ازان
بگذرند.
نظام متمرکز مرکزی خشن و بیروکراتیک در واقع حکم
سرباز خانه را دارد، که سررشته کارها در یکدست و در ید قدرت قومی است و تنها با
این شیوه است، که ظرفیت ساختن « ملت افغان » را از طریق استحاله اجتماعی، فرهنگی،
هویتی و تاریخی دیگران در یکی ممکن میسازد. سیاست حذف قومی و اجتماعی سایر جوامع
واقوام از تمامی عرصه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، هویتی و تاریخی، جز با انحصار قدرت و تمرکز آن دریک دست
و ساختن امپراطوری قومی، چاره دیگر ندارد.
باتمرکز همه قدرت در یکدست است، که امکان تبدیل
کردن جوامع واقوام بزواید تاریخ ممکن و میسر میگردد وهمه را درحاشیه و مدار های کم
جاذبه قدرت وحاکمیت سیاسی میکشاند و در واقع با این طلسم جادویی است، که همه مانند
فهیم خان، به حقارت سیاسی، خود کهتر بینی، مادونیت و صغارت سیاسی گرفتار اند و
تنها حق یک قوم را برای تشکیل حاکمیت ومحور قدرت برسمیت میشناسند و دیگران باید
امانت وزارت، ولایت و سفارت و...، را
مانند تحفه آسمانی و ملکوتی ازین دست بپذیرند و آنرا ودیعه ای تبرک یافته برای خود
تلقی کنند.
در صورت تقسیم شدن متوازن و عادلانه قدرت و
تفویض حاکمیت سیاسی به همه مردم است، که مردم ، جوامع و اقوام میتوانند توسط
نمایندگان انتخابی خود آنرا تمثیل کنند و هرکس باید بتواند مطابق قانون از رده
حکومتهای محلی تا مرکزی از پائین تا بالا به آن دسترسی داشته باشد. بانامتمرکز شدن
قدرت و تقسیم متوازن آن، اولین پدیده شومی که درز و ترک برمیدارد، انحصار قدرت
سیاسی است. مالکیت بر کشور ازیک قوم و قبیله به مردم منتقل میشود، فرهنگ، تاریخ،
هویت و ارزشهای اجتماعی هر جامعه و اتنی و قوم در مای ملی تبلور و بازتاب می یابد،
ازین جاست که مصداقهای ملی، قومی شده حاکمیت های دست نشانده و مزدور خارجی، رنگ و
ماهیت ملی بخود میگیرند و درین آیینه ملی همه خود را می یابند و در زیر هویت کلان
ملی جمع میشوند.
چون
خلیلزادها مفاهیم ومقوله ملی را تحریف میکنند و درواقع تمام نمادها و نمود های قومی را بجایی ملی بکار
میبرند، لذا نمیخواهند به تقسیم قدرت موافق باشند و ازینرو سرسختی نشان میدهند، تا
تمرکز قدرت حفظ شود و آنرا در خدمت تامین
منافع قومی قراردهند. استفاده ابزاری از منافع ملی و وحدت ملی و...، در دستگاه
سیاسی زیر قیمومیت خلیلزاد بمعنی بازتاب
منافع قومی و قومی سازی این مفاهیم است.
نظام ریاستی متمرکز و بیروکراتیک و اداره امور
از یکدست، در واقع ظرفیت بازتاب قدرت میراثی یک قوم را داراست ونظام پارلمانی،
فدرال و در مجموع نا متمرکز کردن قدرت از ریشه با انحصار قدرت قومی ناسازگار است و
نمیتواند حاکمیت سیاسی قومی را بیمه کند. سپردن همه قدرت، در قانون اساسی، مانند
رژیم شاهی استبدادی مطلقه سلف، بیک تن و یک قوم و به اساس گفته ای فهیم خان ( دادن نقش اول به
پشتونها ) انحصار حاکمیت سیاسی ــ قومی، را مسجل ساخت و تبعیض سیستماتیک را بر
علیه جوامع واقوام غیر پشتون در کشور نهادینه کرد.
نمایندگان لویه
جرگه زیر تاثیر حاتم بخشی های سیاسی و پولی خلیلزاد، در عوض پرداختن به تروریزم و
دهشت افگنی و بنیاد گرایی و فاشیزم وشئونیزم وتمامیت خواهی، به معضل جنگسالاران!
پرداختند، که بیشتر هم، فرماندهان مقاومت را هدف گرفته بود. خلیلزاد میگوید: « اما
مباحثات در باره ای چگونگی دولت و موارد دیگر قومی، شده بود وگاهی جرگه را به بن
بست میکشید. رهبران شمال تصمیم گرفته بودند، که صلاحیت اجرایی کرزی را تضعیف کنند.
قانونی در آغاز تهدید کرد، که از حکومت استعفا خواهد داد و یک جنبش سیاسی را رهبری
خواهد کرد...» . فرستاده، برگه 208 .
اما این تهدید
های، که خلیلزاد از آنها نام میبرد بکجا کشیده شد؟ تمرکز قدرت درقانون اساسی تسجیل
شد، سمبولها و نماد های ملی، قومی شدند. تمامی صلاحیتهای اداری و اجرایی در دست
یکفرد متمرکز گردید. محور و اقتدار سیاسی در دست یک جامعه سپرده شد، سرنوشت سیاسی
و ملی مردم بترحم زعامت برخاسته از الیگارشی قبیله واگذار شدو...، پس مصداق
عملی گفته های جناب قانونی در مورد استعفا
و رهبری یک جریان اپوزیسیون ملی! و سیاسی، به کجا منتهی شد؟ جز اینکه
این عربده کشی جناب قانونی مانند سایر پف و باد کردن ها درهوا، پوپو لیزم
بدون کردار و صداقت سیاسی، برای امتیاز گیری شخصی و فردی بوده است، معنای دیگری
نداشته و ندارد.
شاید جناب قانونی بیشتر برای منافع خودش چانه زنی کرده باشد، ورنه با
آن وزنه ای سیاسی و نظامی، که جبهه ای مقاومت در زمان برگزاری لویه جرگه قانون
اساسی داشت، قانونی ها میتوانستند دربرابر یک نظام استبدادی از جنس سلطنت مطلقه
قومی بایستند. و شاید هم قانونی برای پاداش آخرت و مصلحت ملی؟! جام زهر دیگر را در
آستانه ای لویه جرگه قانون اساسی سر کشیده بود، و به آنچه آشکارا مظهر یک قومی شدن
حاکمیت سیاسی از طریق تمرکز قدرت در دست یک فرد به نمایندگی از یک جامعه بود، برای اجر دنیای عقباتمکین کرده بود؟!
خلیلزاد مینویسد:
« تفاهم نهایی تیم ما ( خلیلزاد، کرزی، احمدزی، جلالی، احدی، اتمر و...) در لویه
جرگه این بود که مقام ریاست جمهوری را بصورت قومی حفظ کنیم...». فرستاده، برگه 209
.
ارائه این تفکر و
سیاست فاشیستی توسط خلیلزاد ها، نه در قاموس مردمسالاری و دموکراسی گنجایش دارد و
نه راهکارهای حقوق بشری و دینی و ارزشهای بشری و معنویت انسانی را بازتاب میدهد، نه هم با مقوله ها و مفاهیم
ملی، که خلیلزاد با طمطراق از آنها یاد میکند همخوانی دارد. با این راهکار فکری و سیاسی خلیلزاد ها، رفتن مردم افغانستان در
انتخابات ریاست جمهوری به این معنا بود و است، که تنها آنها حق انتخاب را از میان
کاندیدان جامعه ای برادر پشتون بریاست جمهوری
دارند. نه کمتر و نه بیشتر.
آنهاییکه با دهان
کف کرده از ملی گرایی حرف میزنند؟! باید بدانند، که قومسالاری و قبیله
سالاری، معنای دیگری، جز این نداشته و
ندارد. فرق این طرز دید خلیلزاد با رهبران
جمهوری اسلامی ایران درین است، که کاندیدان
در جمهوری اسلامی باید از فلتر ولایت فقیه بگذرند وممکن شانس یک غیر روحانی
و آخند برای مقام ریاست جمهوری آزموده شود. اما
در فلسفه سیاسی و فکری خلیلزادها این مساله تابو و حریم ممنوعه یک قوم است. اگر کسی اشتباهی را مرتکب شد و خود
را کاندید کرد، در برابرش، استفاده از
سیاست « لر و بر » جعل، تقلب، کودتاهای انتخاباتی، رای دادن رمه و گوسفندان قبیله و استفاده سیاسی و نظامی از ابزار اتحاد پشتونهای دوسوی
مرز، برای پرکاری صندوقهای انتخاباتی کاملاً در فرهنگ سیاسی قبیله جایز و مشروع
است؟!
یکی دیگر از ساز وکارهای جرگه بازی
خلیلزاد، ایجاد «مصطلحات ملی » است، که
هدفش به انزوا بردن زبان پارسی دری و تحمیل
واژه های زبان پشتو بر زبان پارسی دری میباشد. جعل مصطلحات ملی در قانون اساسی در اصل شاهکاردیگر
خلیل زاد است، که پسان تر به قانون اساسی
چسپانده شد و بخیه گردید. خلیلزاد میگوید: « مباحثات در جرگه بر سر هویت ملی
اختلاف بر انگیز شد، برخی ها میخواستند زبان ملی پشتو باشد، بعداً مساله زبان
ملی کنار گذاشته شد و دو زبان رسمی بوجود
آمد...» .فرستاده، برگه 209.
خوب در صورتیکه
دو زبان رسمی برابر در جرگه تصویب شد و هردو حیثیت مساوی در قانون اساسی یافتند و
حیثیت زبان ملی، تنها به پشتو منحصر نیست
و در قانون اساسی تسجیل نشده است؟ پس اصولاً مساله ای مصطلحات ملی از کجا بوجود
میآید؟و چرا میخواهند با استفاده ازین جعلکاری برخی واژه های زبان پشتو را برزبان
فارسی دری تحمیل کنند؟ وقتی ما یک زبان ملی نداریم، بلکه همه زبانها مطابق متن
صریح قانون اساسی ملی اند و دو زبان با حقوق
برابر رسمی داریم، بصورت واضح مساله جعل مصطلحات ملی کار فرا قانونی وضد
روحیه ای قانون اساسی است و فراتر از تصمیم و فیصله لویه جرگه قانون اساسی میباشد.
باید عاملین این جعل آشکار و خلاف روحیه قانون اساسی به محاکمه کشانیده شوند، که
در یک وثیقه ملی جعل کاری کرده اند. چگونه و توسط چی کسانی به این دست کاری در قانون اساسی راه داده شد
و اکنون میخواهند این مصطلحات ملی ؟! را
بطور یک جانبه، جز سیاست فرهنگی حکومت قرار دهند.
خلیلزاد برخلاف
روحیه ای مجلس لویه جرگه بر سر مساله
وزیران دو تابیعته، که عمدتن پشتونها بودند ( اشرف غنی، جلالی، احدی، اتمر، فاروقی
و... ) میخواست این حق را برای روشنفکران دوتابیعته باز نگاه کند.
گرچه این پافشاری از جانب لویه جرگه چندان منطق نداشت. ولی خلیلزاد بیشتر به این
مساله برای تامین منافع پشتونهای
دوتابعیته چسپید و در واقع از حفظ وزیران دوتابعیته پشتون در کابینه حمایت کرده
بود. فرستاده، برگه 209 .
خلیلزاد مینویسد:
« دریک جلسه نیمه شبی با فهیم، کرزی،
عبداله درین مورد چندان توافق زیاد بوجود نیامد. عبداله گفت اگرچه او در سر راه
تصمیم لویه جرگه قرار نمی گیرد، ولی اگر این مساله تایید شود، من استعفا میکنم.
فهیم خان گفت تابیعیت دوگانه وزیران خط قرمز ماست. اما با پا در میانی استاد سیاف
این مساله به صلاحیت پارلمان محول شد. مانند بسیاری از دعواهای بی بنیاد و پوچ
تیکه داران قومی و معامله گران حرفوی، نه خط سرخ رعایت شد و نه کسی هم استعفا داد،
شاید این مساله هم مانند بسیاری های دیگر در برابر معاملات پولی حل و فصل شده
باشد. اما مساله اساسی اینستکه، تمام تصامیم در شب توسط خلیلزاد و حواریون گرفته
میشد وبعد دست های خود کار جرگه در روز! به این تصامیم صحه میگذاشتند. این هم
نمونه دیگری از دموکراتیک وملی بودن جرگه! جرگه یکطرف مصروف مباحثات بیهوده بود و
اما طرف دیگر خلیلزاد با کرزی و فهیم و عبداله و قانونی با معامله و بده و بستان
تصامیم اصلی را میگرفتند، فیصله ها، نه در
جرگه، بل که بین بادار و چاکران بر سر سفره حل و فصل میشد. خلیلزاد تمام خواستهای
خود را با افزار فهیم بر نمایندگان جبهه مقاومت تحمیل کرده بود و با تسلیم شدن و تسلیم کردن همه ارزشهای بسود یک
قوم وقبیله، تنها بهره برداری شخصی کرد. خلیلزاد
اگر در هر جایی به بن بست میرسید سکه فهیم بکار می افتاد.
خلیلزاد بگفته
خودش جادوگر ماهر در سیاست است. فرستاده، برگه 268 . اما خلیلزاد در افغانستان
تمام این جادوگری سیاسی را بسود قوم و قبیله و برپایی حاکمیت یک قومی بکار برده
است. و روند تحولات دموکراتیک را در عرصه های ملت سازی، دولت سازی و پا گرفتن حکومتداری مسئول و پاسخگو،
مدنیت گرایی و تکثرگرایی سیاسی، شکل گیری احزاب سیاسی ملی، مردمسالاری و نهادسازی
سیاسی فراقومی را با مشکل بزرگ روبرو کرده است و گفته میتوانیم که آنرا بار دیگر
متوقف ساخته است و در عرصه نهادسازی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، معماری کج
آهنگ و متقلبی بوده است، که با کج گذاشتن تهداب، زمینه این را بوجود اورده است، که
هر لحظه خراب شدن این بنا، قتل عام و
فاجعه ای خونینی دیگری را برای جوامع واقوام برادر در کشور رقم بزند.
مساله ای
انتخابات
خلیلزاد در مورد
شکل گیری دولت در عراق میگوید، که در
عراق، تقسیم قدرت بگونه ای صورت گرفت، که یک کرد ریس جمهور، یک شیعه نخست وزیر، یک
سنی عرب رییس مجلس و وزارتخانه ها بصورت مساوی تقسیم شدند و پستهای کلیدی مانند
وزارتهای دفاع، داخله و امنیت باید توسط چهره های غیر فرقه گرا رهبری میشدند. اما
چرا در افغانستان این فورمول خلیلزاد تطبیق نشد. در حالیکه در افغانستان برخلاف
عراق، نه اکثریت معلوم است ونه اقلیت و اما در عراق شیعیان بالاتر از پنجاه درصد
نفوس عراق را تشکیل میدهند و اکثریت اند.
اما با وجود داشتن اکثریت مطلق، شیعیان به راهکارهای مدنی و دموکراتیک و روشهای وشهروندی مسایل زعامت و حل و فصل کردند، نه به
شیوه ای خلیلزاد در افغانستان. فرستاده، برگه 274.
خلیلزاد مینویسد:
« 9 اکتوبر 2004، که مصادف به روز انتخابات ریاست جمهوری بود،
خشونت به حد حد اقل رسید. و در سرتاسر
کشور به استثنای حوادث جزیی، آرام بود... » فرستاده، برگه 227 . چرا؟ برای اینکه، خلیلزاد، طالبان، کرزی،
پاکستان و حامیان پشت پرده طالبان، توافق کرده بودند، تا در مناطق نا امن، که
هیچگونه نظارتی بر صدوقهای انتخاباتی و محلات رای گیری وجود نداشت وکدام ناظری از
جانب هیچ سازمانی درین محلات موجود نبود،
صندوقهای کرزی پرکاری شدند و در عوض مردم، دست اندرکاران کمیسیون انتخابات
رای داده بودند؟! خلیلزاد میگوید: « کرزی تنها کاندیدی بود، که میتوانست ظرفیت
فراتر از خطوط قومی را به نمایش بگذارد. قانونی به احتمال زیاد جاگزین کرزی در
انتخابات میشد. بزرگترین تصمیم کرزی انتخاب دو نامزد برای جلب رای تاجیکها و هزاره
ها بود...». فرستاده، برگه 228 .
این ادعایی خلیل
زاد بر خلاف آنچه ثابت شده است، که کرزی در زمامداری 14 ساله اش از خود بیاد گذار
گذاشته است. در مدت یادشده، بیشترین پولهای « جامعه جهانی » برای قبیله گرایی و
چاق کردن گروه های تروریستی در دو سوی مرز دیورند، بدلایل قومی بمصرف رسید. کرزی
بیشترین تلاشش را برای حذف اجتماعی جوامع و اقوام غیر پشتون از تمامی عرصه ها
انجام داد، ترورهای زنجیره ای و از پشت خنجر زدنهای بسیاری را در برابر جامعه ای تاجیک
به پیش برد. بهترین فرزندان مقاومت به شمول استاد ربانی رهبر جهاد ومقاومت مردم را
با دسیسه و لطایف الحیل ترور کرد، انقطابهای اجتماعی و قومی را برای بهره برداری
سیاسی تیم فاشیستی خود بوجود آورد. بر خلاف ادعایی بدون سند و مدرک خلیلزاد، در
دوران کرزی تمام راهکار های سیاسی وکارزارهای دموکراتیک، حکومتداری و ملت سازی
قومی شدند. و در عمل کرزی یکی از بانیان
تفکر و سیاست، رفتارها و الگوهای فاشیستی
و تمایت خواهی بوده و است.
خلیل زاد در مورد
نتایج و پیامد های انتخابات 2004 میلادی نیز پیش بینی پیامبرانه کرده بود. او
مینویسد: « من پیش بینی کرده بودم که کرزی 55 در صد آرا را ازان خود خواهد
ساخت...». فرستاده، برگه 232 . لابد خلیلزاد یا پیامبر است و یا هم ولی و غوث
الاعظم و از قماش مجددی ها، که با استخاره(
پول امریکایی ها) همه چیزرا حل و
فصل میکند. خلیلزاد چگونه میدانست،که کرزی در دور اول انتخابات 55 درصد آرای مردم
را بدست می آورد؟ اما وقعیت امر این بود،
که برای خلیلزاد انتخابات! یک سرگرمی طنز
آمیز و نمایش مضحکی بیش نبود و سیا و خلیلزاد ها تصمیم گرفته بودند، که همین تعداد
برگه رای را در صندوق ها بنفع کرزی بریزند
و فیصله همان بود، که کرزی با همین فیصدی باید از رقیبانش پشتاز باشد. زیرا تنها 3
ملیون رای را پاکستان به کرزی بنام مهاجرین تحفه داد، اینکه در پاکستان در آنزمان
چه تعداد مهاجر وجود داشت، چه تعداد آن واجد رای بود و ازان جمله چی تعداد در رای
گیری شرکت کرده بودند. معمای است، که تنها سیا، خلیلزاد، کرزی و آی اس آی میداند
وبس.
خلیل زاد میگوید
: « اما پس از انتخابات رویدادهای امنیتی بیشتر شدند.. » فرستاده،برگه 235 . چرا؟
زیرا، پاکستان، طالبان، سیا و خلیلزاد شخص مورد اعتماد و در واقع یک تن از رهبران
طالبان را در قدرت جابجا کردند و وقت آن
فرا رسیده بود، که فشار را بگونه موازی از
بیرون ودرون حاکمیت بر جبهه مقاومت تشدید کنند و روند تصفیه غیر پشتونها را از
حکومت از دوسو سرعت بدهند و به این ترتیب فرایند قومی سازی نهاد های مختلف را با
استفاده از فشار نظامی طالبان وپاکستان به پیش ببرند.
اقدامات سیاسی،
نظامی و استخباراتی خلیلزاد در مورد راهکار های هم آهنگ قومی سازی نماد ها ونمود
های ملی با حمایت امریکا، شاه فرتوت وناتوان را نیز به وجد قبیله گرایی آورده
بود! شاه در توصیف خلیلزاد گفته بود: «
فرزند این خاک که دست اوردهای بزرگ در خارج دارد، ولی هم زمان از هیچ کوششی برای
کمک به افغانستان دریغ نکرده است...» . فرستاده، برگه 237 . اما اگر ظاهرشاه یک
تصحیح کوچک! وارد میکرد و آن اینکه خلیلزاد از هیچ تلاشی برای قدرت گیری قوم و
قبیله اش و منافع مسلم امریکا در منطقه و افغانستان فرو گذار نکرده است، بهتر حق خلیلزاد ادا میشد.
خلیلزاد نه تنها اینکه از هرگونه کمک به کشور و مردم آن دریغ کرده است، بلکه آنها
را در چهار دهه پسین با راه اندازی جنگهای نیابتی بر له و علیه تروریزم اسلامی
وبنیاد گرایی اسلامی در تالاب و حمام خون نشانده است. به سرکوبهای خشونت بار با
افزار طالبان وحزب اسلامی برای تصفیه های قومی و پاکسازی نژادی پرداخته است.
سیزده
پیوند سازمان سیا و
تیم خلیلزاد با مواد مخدر
حسنین هیکل
روزنامه نگار و نویسنده معروف مصری میویسد: « در آنزمان که ریگان بحیث رییس جمهور
امریکا انتخاب گردیده بود، امریکا به اساس موافقه با عربستان سعودی باید نیمی از
مصارف جنگ افغانستان علیه شوروی را پرداخت میکرد و نصف دیگر را عربستان سعودی به
عهده گرفته بود. امریکایی ها از بابت تامین نیم بودجه جهاد؟! در افغانستان ناتوان
بودند و نتوانسته بودند سهمیه خود را به سعودی بپردازند. ریگن در اوایل 1980
ملاقاتی با جنرال فیرتون والترز معاون سیا در لاس انجلس داشت، که درین ملاقات
ویلیام کیسی نامزد ریاست سازمان سیا دران زمان نیز درین ملاقات حضور داشت. والترز
مسایل جهاد افغانستان را توضیح داد و ازدیاد مصارف را تقاضا کرد و گفته بود ما تا
هنوز نتوانسته ایم مبلغی راکه به سعودی تعهد کرده بودیم بپردازیم. اهداف ما اینست
که شوروی را در افغانستان و پولند بزانو
در آوریم. اما ریگان زیر فشار کسر بودجه داخلی قرار داشت. روز بعد از ورود ریگان
به کاخ سفید، مهمان خاصی به دیدارش میآید و این آدم الکساندر میرانچ رییس سازمان استخبارات خارجی
فرانسه بود. میرانچ از ریگن میپرسد به اشیای ضبط شده از طرف مؤسسات مربوط به
مبارزه با مواد مخدر چه میکند؟ ریگن پاسخ میدهد: دقیق نمیدانم، ولی حدس میزنم زیر
مراقبت شدید سوختانده شوند. میرانچ میگیوید، این یک اشتباه است. یک قسمت آن به
افغانستان برده شود و به نزدیک اردوگاه های عساکر شوروی از طریق مردم در بدل پول
به آنها توزیع شود، تا نیروهای ارتش سرخ به تحلیل برده شوند و بخش باقیمانده در
بازار جهانی بفروش برسد و از پول آن مصارف جنگ در افغانستان تمویل شود. و بعداً ریگن به ویلیام کیسی هدایت میدهد تا سپارشات
مهمان فرانسوی را عملی کند...» [1].
در واقع بعد از سپارش مهمان فرانسوی بود، که ازین
ثروت باد آورده در جنگ بر علیه مردم افغانستان و دشمنان نظام سرمایه داری استفاده بعمل امده
است و این کشور به مزرعه تریاک سازمان سیا برای پیشبرد جنگ امریکا بر علیه شوروی
تبدیل شد و این مزرعه تا کنون در پهلوی تکافوی
بخشی از مصارف جنگهای نیابتی امریکا با مخالفانش در سراسر جهان، بحیث تمویل
کننده اساسی سازمانهای تروریستی و تروریزم اسلامی نیز قرار گرفته است.
امریکا ، سیا و خلیلزاد ها با این اقدام مرگ
آفرینی سپید! درواقع همان تجربه جنگ استعماری تریاک انگلیس، علیه چین را نتنها
برعیله شوروی، بلکه بر ضد مردم
افغانستان تکرار کردند. و با پیشبرد وسایل
کثیف، غیر انسانی و نا جوانمردانه استعماری در جنگ و رقابت با شوروی متوفا، قربانی
بزرگی را بر مردم افغانستان تحمیل کرده و میکنند. قدرتها وکشورهایی که، هر روز رگه
گلو را برای دفاع از حقوق بشر! و دموکراسی؟! می پندانند، خود در کنار دست زدن به
هزاران جنایت ضد بشری، سرکوب و سلب اراده سیاسی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی شان،
برای پیشبرد حمام خون در کشور ما به ترویج بی پیشینه و تجارت مواد مخدر دست زدند، که تاوان ترویج این اقتصاد مافیایی
سیاه را همه ی مردم جهان وبویژه مردم در
خون نشسته افغانستان پرداختند و میپردازند.
راز و رمز کشت و ترافیک مواد مخدر برای تمویل
جنگ کثیف امریکا در افغانستان و منطقه از
همان زمان ببعد شدت بیسابقه کسب کرد. و با پیشروی مجاهدین و تنگ شدن حلقه محاصره
حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، زمینهای زراعتی زیادی همه ساله زیر کشت
کوکنار قرار میگرفتند، تا اینکه با کاروایی ها و همکاری سیا و خلیلزاد ها
افغانستان حایز مقام اول در کشت، تولید و ترافیک مواد مخدر در جهان شد و اما بیشتر
این ثروت سرشار و باد اورده را سازمان جهنمی سیا خود تصاحب میکند و آنرا بیکی از
راه های سلطه وهژمونی امریکا بر جهان بکار میبرد، مگر دهقانان کشور ما در کنار
اینکه ملیونها تن از وابستگانشان معتاد به مواد مخدر شده اند، خود در فقر مضاعف
زندگی میکنند.
در واقع مصارف گزاف پولی و تسلیحاتی امریکا در
جنگ افغانستان و سایر نقاط پرآشوب جهان از
مواد مخدر افغانستان ومنابع نفتی وگازی
شیخهای مرتجع و محافظ کارخلیج فارس تمویل
شده و میشود و همکاری و شمولیت خلیلزادها،
کرزی ها، احمدزی ها، اتمرها و سایر پادوهای قبیلوی، درین پروژه مرگ آور و تباه
کننده، منافع دوسره برای آنها داشته و دارد.
خلیلزاد در مورد مبارزه با مواد مخدر لاف و گزافه زیاد میگوید و در عین
زمان پرده از رازی بر میدارد که، واقعیت کشت
این ماده ثروت آور افسانه ای را
برای تحکیم حاکمیت قبیله یی وقومی بیان میدارد: « کرزی کاملاً مخالف سم پاشی مزارع
کوکنار بود و در مورد محدود کردن مزارع کوکنار حساسیت نشان میداد. کرزی با هرگونه
مبارزه با مواد مخدر مخالف بود. قاچاق چیان عمده هم با دولت و هم با طالبان ارتباط
داشتند و تا دندان مسلح بودند و حتی بر سر جنجال مواد مخدر کرزی تهدید به استعفا
کرد... ». فرستاده، برگهای 220 ، 221 222
و 223.
اما در کشت
وترافیک مواد مخدر، حکومتهای وابسته ای کرزی و احمدزی یکجا با امریکا و انگلیس دست
داشته و دارند و این مساله در حقیقت یکی
از درآمدهای بزرگ امریکا برای حمایت و
تمویل گروه های ترویستی اسلام سیاسی، پیشبرد جنگ بارژیمهای مخالف و راه اندازی
جنگها و بی ثبات سازی سیاسی و امنیتی و نظامی بسیاری از کشور ها از طریق سازمان
سیا بوده و است. رژیم طراز فاشیستی غنی نیز در سیاستهای اعلام شده ای «حکومت وحدت
ملی » با تغییر جغرافیایی جنگ، ساحه امن تری در جنوب و شرق افغانستان برای
تولیدکنندگان و قاچاق چیان مواد مخدر، فراهم آورده است واین روند را بیش از پیش قومی ساخته است.
کرزی، یکجا با
سازمانهای استخبارتی مانند سیا و ام آی 6 انگلیس، در منافع سرشار مواد مخدر از
طریق برادرانش دست داشته است و پول هنگفتی را از مدرک تولید، و تجارت مواد مخدر
افغانستان بجیب زده است. در کنار حیف ومیل ملیاردها دالر از کمک کشورها به
افغانستان، کرزی بیشتر هزینه ای جنگ قومی در کشو را ازین مدرک تامین کرده و میکند
و هم تریاک منبع مهم درآمد مالی گروه طالبان بوده است، که کرزی یکی از حلقه رهبری
آنها است. بنیاد دلایل مخالفت و تهدید به استعفای کرزی برای حفظ کشت و قاچاق مواد مخدر در واقع بیشتر برای
منافع قومی وتسلیح و تمویل مالی طالبان
بود، که ازین مدرک تمویل میشدند وبا از
میان برادشتن کشت کوکنار در افغانستان، دچار مضیقه مالی میگردیدند. و این مساله ای بود، که به هیچ وجه برای خلیلزاد و کرزی، احمدزی و اتمر وتیم فاشیستی
آنها قابل قبول نبوده ونیست.
یکی از کاروایی
های اصلی کرزی در قالب قهرمان بازسازی خلیلزاد؟! در اصل قومی ساختن کشت، تولید و
ترافیک مواد مخدر بود، که در همسویی کامل با امریکا انجام گرفته ومیگیرد. و در
واقع تمام اضلاع این تجارت ( خانواده
کرزی، خلیلزاد، طالبان، مافیایی مواد مخدر، امریکا، انگلیس و تیم فاشیستی کرزی و
احمدزی) بگونه مشترک این گاو شیری را میدوشند و روز تاروز در توسعه وگسترش آن
مصروف بوده و اند. چنانچه بر اساس برنامه کنترول مواد مخدر سازمان ملل متحد، کشت
کوکنار از 7606 هکتار در شروع سال 2001 قبل از اشغال افغانستان توسط نیروهای
امریکایی به 65000 هکتار در سالهای 2003 و 2004 میلادی رسید و این رقم تا 2014 و پس ازان گراف مستقیم
رو به بالاداشته است[2]. کشت مواد مخدر در سال 2013 به 183 هکتار و در سال 2015 به 201 هزار هکتار
و در سال 2016 میلادی 43 در صد رشد را نشان میدهد. تولید مواد مخدر در سال 2016 به
4800 تن رسید، که 90 درصد تولید تریاک جهان را احتوا میکند. 93 در صد تریاک در استانهای جنوبی و شرقی افغانستان کشت میشود
و تنها 80 هزار هکتار زمین در آستان هلمند زیر
کشت کوکنار قرار دارد و اکنون همه بخشهای جنوب و شرق کشور، کوکنار کشت میشوند[3].
افزایش این ارقام
سرسام آور، در حالی سیر صعودی داشته است،
که قرارگاهای عمده نظامی امریکا و انگلیس در هلمند وجود داشته ودارند که
بیشترین کوکنار دران کشت میشود و در موجودیت نیروهای 160 هزار تنی زیر رهبری
امریکا همچنان در تمام جنوب وشرق کشور در حال افزایش بوده و این روند سیر صعودی
داشته است. با این همه قیل و قال وبرپایی ادارات سمارق گونه ای مبارزه با مواد
مخدر مانند وزارت، معینت و ادارات گوناگون مستقل و نا مستقل و انجوها و...، کرزی
وخلیلزاد و غنی وتیم فاشیستی آنها در همکاری کامل با امریکا، کشت کوکنار را مانند
حاکمیت سیاسی انحصاری ساختند و آنرا برای ثروتمند شدن قوم و قبیله خود و برطرف
کردن نیاز مالی طالبان وسایر گروه های تروریستی دو سوی مرز دیورند، در انحصار یک
قوم قرار دادند.
کشت کوکنار از
همه ای آستانهای افغانستان در شمال، مناطق مرکزی و غرب کشور برچیده شد و تنها در
جنوب و شرق افغانستان بدلایل قومی حفظ شد و از همینروست که نتنها کرزی، بلکه تمام
تیم فاشیستی خلیلزاد با محدود کردن آن مخالف بودند و هستند و امروز مانند حاکمیت
سیاسی به ننگ و میراث قبیله و قوم تبدیل شده است. انحصار قومی کشت و ترافیک مواد مخدر، منفعت سرشار چندین
ملیاردی را بجیب قوم و قبیله خلیلزاد می
اندازد و یکی ازمنابع مهم تمویل گروه های فاشیستی و تروریستی درون و بیرون
حاکمیت سیاسی دستساز خلیلزاد است. و
خلیلزادها از پول رایگان مواد مخدر، حلقه های فاشیستی را از نظر اقتصادی تقویه میکنند و برای تضعیف
مخالفان سیاسی و حریفان اجتماعی و قومی شان ازان
استفاده ناجایز میکنند. انحصاری ساختن قومی کشت کوکنار توازن را در عرصه ای
عرضه و تقاضا در بازار جهانی حفظ میکند و ازینرو با قیمت چند برابر آنرا در
بازارهای جهانی بفروش میرسانند و با این داد وگرفت دوجانیه روابط خود را با
سازمانهای استخباراتی امریکا و انگلیس و آی اس آی که همه بگونه با این تجارت سر
وکار داشته و دخیل اند، تحکیم وتوسعه میبخشند.
بیش از نیمی از
درآمد مالی طالبان و گروه های تروریستی
همکار حاکمیتهای وابسته ای کرزی و احمدزی و سازمانهای تروریستی اسلام سیاسی
وابسته سیا از تولید وترافیک مواد مخدر افغانستان تامین میشود. خلیلزاد ها و کرزی
ها نمیخواهند عاید سرشار وفوق العاده، که تنها در خدمت قوم و تبار شان بگونه
انحصاری درآمده است، از میان برود. تیم فاشیستی خلیلزاد، با انحصار قومی کشت و
ترافیک مواد مخدر، در واقع تجارت بدون رقابت را در انحصار یک قوم قرار داده است.
زیرا کشت تریاک از آستانهای مربوط به ازبک و تاجیک و ترکمن و هزاره نشین و... با
ذرایع مختلف جمع شد، اما در آستانهای پشتون نشین بیشتر از گذشته گسترش یافت و
متمرکز گردید و با این تجارت مرگ و خون مافیایی قومی، سیاسی، تروریسم و فاشیسم
قومی را تمویل میکنند وفربه میسازند .
در حالیکه عاید
سرشار مواد مخدر در انحصار یک قوم و قبیله
است، اما دود کشت و ترافیک این ماده مرگ آور، متمرکز شده در دست مافیای قومی،
بیشتر به چشم همه مردم افغانستان میرود. بیشترین جوانان بیکار بخصوص آنهاییکه از ایران وپاکستان برمیگردند، معتاد به مواد مخدر اند و
رقم معتادان به بیشتر از سه ملیون تن در
کشور میرسد. که نزدیک بیک ملیون آنرا زنان وکودکان تشکیل میدهد[4].
فرزندان این
جوامع و اقوام که برای بدست آوردن یک لقمه نان به صفوف قوتهای مسلح پیوسته اند، هر
روز در انفجار و انتحار و جنگ مسلحانه کشته میشوند، که یکی از منابع مهم تمویل گروه های تروریستی، کشت و ترافیک مواد
مخدر است. در حالی که عیش این تجارت سرشار را مافیایی یک قوم و قبیله میکند. در واقع
با پول افیون هم ماشین ستمگری ملی را بر فرق مردم میچرخانند و هم پایه ها و مواضع سیاسی، نظامی و اقتصادی حاکمیت
تک قومی تحکیم میشود و هم برتری اقتصادی یک قوم.
دادن امتیاز کشت
و ترافیک مواد مخدر بگونه انحصاری به جامعه برادر پشتون و قایل شدن امتیاز بزرگ در
عرصه اقتصادی بیک قوم، بجای تقویت نهاد
ها، سازمانها و موسسات اقتصاد ملی، ستمگری
مضاعف ملی و طبقاتی در مناسبات میان جوامع با حاکمیت سیاسی ایجاد کرده است. طوریکه همه میدانند ومیدانیم، که تا کنون از مواد مخدر درمبارزه ای قدرت بر علیه جوامع و
اقوام دیگر ورقابتهای سیاسی و اجتماعی استفاده ناجایز صورت گرفته است. و در عین
حال شرکای بزرگ رژیم تک قومی و گروه های تروریستی نیز نفع سرشاری ازان نصیب
میگردند و این مساله به یکی از شیوه های تاثیر گذاری و تامین ارتباط عمده با
سازمانهای جاسوسی وکشور های خارجی مبدل شده است.
حاصل این همه
ادارات عریض و طویل و موازی زیر نام
مبارزه با مواد مخدر در دولت های دست نشانده کرزی و احمدزی، مخلوق خلیلزاد اینست، که عاید سرشار مواد مخدر سهم ویژه برای
یک قوم است و دیگران باید به این حریم ممنوعه و انحصاری قومی دست نیابند، تا از
قیمت آن در بازار جهانی کاسته نشود و سود سرشارقومی برهم نخورد. خلیلزاد کاملاً به
این داد وگرفت حاکمیت فاشیستی با سازمانهای استخباراتی نتنها واقف است، بلکه خود
یکی از مهره های اثر گذار آنست.
از همین رو کرزی
وخلیلزاد وگروه های فاشیستی همسو میشوند، تا این عطیه الهی را به قوم وقبیله خود
حفظ کنند و کشت وترافیک مواد مخدر را از دست رقیبان اجتماعی شان بیرون بکشند.
خلیلزاد و کرزی با یک نمایش تهدید به
استعفا و جمع کردن خیمه خود، مجامع بین المللی را مجبور ساخته و میسازند تا از
مبارزه ای مؤثر بر ضد مواد مخدر جلوگیری کند و تنها مانع کشت، تولید و ترافیک مواد
مخدر در مناطق و ساحات جوامع واقوام غیر پشتون شوند.
چهارده
سازندگان و خرابکاران از دیدگاه خلیلزاد
خلیل زاد از فاسد
ترین مهره ای حاکمیت قومی خود، که شریک
پولی ومالی اش در حیف و میل کردن کمکهای خارجی بوده است، بعنوان بزرگترین سازنده
یاد میکند . شاهد روباه دم آن و مینویسد:
« مهمترین سازندگان کرزی بود، ازینرو من ترغیبش کردم که یک تیم قوی بسازد...».
فرستاده، برگه 211 . تیم قوی کرزی، که خلیلزاد به ساختن آن سپارش کرده بود، در
واقع یک الیگارشی، مرکب از گله دزدان، مافیایی مواد مخدر، زمین خواران بزرگ،
مافیای جهادی، مافیایی فساد اداری، تیم استخباراتی امریکا و جواسیس سایر کشور و
بیشتر گماشتگان آی اس آی، بودند،که از یک طرف هرکدام برای دزدیدن ثروتهای چند صد
میلون دالری، گرد هم آمده بودند و از سوی دیگر مصروف تطبیق سیاستها و منافع
کشورهای مختلف در افغانستان وحتا منطقه بودند. و در راس این الیگارشی کرزی و بحیث
دولت سایه خلیلزاد رهبری آنرا بدوش داشتند.
اولین میراث
حکومت سازندگان ؟!مافیایی کرزی، حیف و میل کمکهای بیسابقه چندین تریلیون
دالری کشورهای مختلف جهان بود، که سر از
دوبی، ترکیه، سویس، انگلیس، امریکا وبانکهای پول خوار جهانی، در آورد. و در کنار آن حکومت سازندگان تمام ثروت زیر
زمینی و روی زمینی داخلی را چپاول کرد و به بیرون از کشور انتقال داد. حکومت سازندگان با کمک تریلیونها دالر قادر نشد، یکی از تاسیسات مهم زیربنایی اقتصاد
ملی کشور را بسازد. تمام شاهراه های ساخته
شده، در کوتاهترین مدت، ویران تر از قبل گردیدند.
راهکار بازار آزاد و تبدیل کردن کشور به زون
آزاد تجارتی! و نقطه وصل روابط اقتصادی و تجارتی
منطقه شاهکار دیگر حکومت سازندگان خلیلزاد، کرزی ونطریه پرداز اقتصادی
احمدزی بوده است، که تمام صنایع داخلی نیمه جان کشور را نابود کرد. عر عره غنی در
مورد تبدیل کردن کشور، به زون آزاد تجارتی و منطقه وصل همکاری های اقتصادی
وتجارتی، بدون داشتن شاهراه های ترانسپورتی، سرک و خط آهن و سیستم منظم ترانسپورت
باربری هوایی، بیشتر به هذیان گویی شبیه است، تا راهکار اقتصادی و تجارتی و ایجاد
رشد موزون آهنگ اقتصاد ملی در کشور.
سازندگی کرزی درین بود، که کشور را در رده نخست
کشور های فاسد جهان و همینطور در رده اول مافیایی مواد مخدر و همچنان در رده حایز
مقام نخست تروریستان جهان از نظر کمیت
قرار داد و یک نظام سیاسی و اداری مبتنی
بر گله دزدی را شکل داد. اما سازندگی کرزی برای خلیلزاد از منظر دیگر معنا و مفهوم
داشته است. سازندگی کرزی، در آرایش دوباره
طالبان و گروه های تروریستی، انحصاری ساختن حاکمیت سیاسی، انحصاری ساختن قومی مواد
مخدر، سرکوب مخالفان و رقیبان اجتماعی و سیاسی، پیشبرد کارزار ترور رهبران مخالف
عمدتاً از یک جامعه ای حریف سیاسی و اجتماعی، جابجایی های کتلوی پشتونها در مناطق
و محلات زیست جوامع واقوام غیر پشتون و...، بوده و است، که ماموریت کرزی در سازندگی واقعاً ماموریت مؤفق بوده است.
کرزی شخصیت بی
همتای باز سازی خلیل زاد! توانست گروه های منزوی شده سیاسی و نظامی طالبان، گروه حکمتیار
و دیگر پادوهای تندرو وکندرو قبیله ومزدوران آی اس آی، پاکستان و سلفی های وابسته
به ارتجاع عرب را باز سازی کند و آنهارا
برای سرکوبهای وسیع اجتماعی به کارزار های نبرد قومی بکشاند وبا ایجاد فشار نظامی
وسیاسی از دو سوی مرز دیورند بر حریفان سیاسی و اجتماعی امتیاز سیاسی بیگیرد و با
پیشبرد کارزار ترور، انفجار و انتحار، قتل و آدمکشی، رقیبان و مخالفان سیاسی و
حریفان اجتماعی را به تمکین و مادونیت سیاسی بکشاند وحاکمیت بی رقیب قومی را ایجاد
و تحویل دهی قدرت قومی را به امانت داری کامل انجام دهد.
بجز از همین افزار سازندگی؟! دیگر هرچه در کرزی
بود، فساد و گله دزدی و رونق دادن تجارت مافیایی مواد مخدر، چپاول ثروتهای ملی،
زمینخواری و سلطه نامشروع حاکمان سیاسی مرکب از الیگارشی قومی و جهادی بر منابع
اقتصادی و مالی کشور بوده است و چیزی از باز سازی در کاروایی این دلقک قبیله بچشم
نمیخورد. کرزی درآرایش حکومت قومی سپارشات خلیلزاد را عملی کرد و ازین جهت نیز
چهره ای مؤفق بازسازی خلیلزاد بوده است.
خلیلزاد میگوید
من در عراق، دنبال کرزی عراقی بودم، که در شکل دهی قدرت و امر و نهی وگرداننده
اصلی پشت پرده بمن وابسته باشد و به اوامر من تمکین کند. این بخوبی آشکار میسازد
که کرزی صرف هدایات خلیلزاد را عملی میکرده و تصمیم گیرنده اساسی خلیلزاد بوده است
و این جرگه بازی، ارایش و پیرایش دولت سازی ملی! و انتخابات؟! و...، جز فریب اذهان
عامه، چیزی دیگری در مورد ملی های خلیلزاد
به همراه نداشته است. فرستاده، برگه 279 .
کرزی در برخی از برهه های زمانی بر علیه امریکا
در مورد کشت مواد مخدر، مبارزه با طالبان، حملات هوایی وشبانه و استفاده از نیروی
هوایی بر ضد طالبان به ظاهر سازی و
ریاکاری پرداخت. و اما در حقیقت، قیل و قال و سر دادن شعارهای ضد امریکایی بیشتر مصرف داخلی داشت وکرزی و خلیلزاد و امریکا و انگلیس و پاکستان همسو وباهم عمل کرده ومیکنند.
مآخذ بخش سیزده
وچهارده:
[1] حسنین هیکل،
از نیویورک الی کابل، برگهای 260 الی 264 .
[2] جنگ وجهانی
سازی، میشل شو سو دوفسکی، برگه 41 .
[3] گذارش 2 عقرب 1395 اداره مبارزه با جرایم
سازمان ملل متحد و وزارت مبارزه با مواد مخدر افغانستان .
[4] راپور 2 عقرب
1395 مبارزه با جرایم سازمان ملل متحد.
پانزده
خلیلزاد و شرق
میانه
برداشت خلیل زاد
با موضعگیری سازمان سیا و محافل صیهونستی درمورد اشغال غیر قانونی فلسطین از سوی
اسرائیل و آواره ساختن مردم مسلمان و عیسوی فلسطینی کاملن یکسان است. خلیلزاد
مینویسد: « من یک راه حل دو دولت اسرائیلی و فلسطینی را قبول دارم اما بیشتر به
اسرائیل نزدیک ترم...» فرستاده، برگه 34 . آیا این اظهارات خلیل زاد، از روی حب و
بفض شخصی نسبت به فلسطین و مردم آنست؟
خیر. آقای خلیلزاد میداند که ازین حرف چی سودی میبرد! در واقع از یکطرف او پابندی
خود را به کردار سیا، محافل صیهونیستی و طبقات حاکم بر سیاست امریکا در مورد
منازعه خونین درازمدت فلسطین واشغالگری اسرائیل نشان میدهد و از جانب دیگر او آگاه است که سمت و سو دهی سیاست های جهانی در امریکا بخصوص
در شرق میانه بیشتر زیر تاثیر محافل صیهونیستی امریکا، شکل میگیرد و پیشرفت به رده
بالای قدرت در امریکا بدون داشتن رابطه نزدیک وبازتاب منافع ودیدگاهای آنها در
مورد فلسطین و شرق میانه و ایجاد اسرائیل بزرگ ناممکن است.
خلیلزاد این باور
را در کتاب فرستاده دیکته میکند، زمانیکه
یهودیها در اروپا مورد تبعیض و سرکوب قرار گرفتند، باید تاوان سرکوبهای یهودیان در
آستانه جنگ دوم جهانی را فلسطینی ها در حال حاضر پس بدهند، نه فاشیزم هیتلری، که
به تصفیه های خونین نژادی ومذهبی و تباری دست زده بود. خلیلزاد با این همنوایی با
محافل صیهونیستی اسرائیل تیر را در جایی میزند که رسیدن بمدارج عالی قدرت در
امریکا را برایش آسان و مساعد بسازد.
ریا کاری خلیلزاد در مورد آوردن آزادی و
دموکراسی، رعایت حقوق بشری و حرفهای پوچ و
میان تهی ازین دست در شرق میانه، جز اغفال
و فریب مردم، معنا و مفهوم دیگری نداشته و ندارد. تجاوز بر حریم و اشغال
کشور فلسطین، تخریب منازل،، تصاحب
ملکیتهای وکشتار و قتل بیرحمانه ای مردم آواره ای فلسطینی از سوی اسرائیل و با
حمایت همه جانبه امریکا و همچنان تجاوز
خونین امریکا برکشورهای مانند عراق، سوریه، لیبی، یمن و لبنان و ...، در مغایرت
کامل با دعواهای توخالی خلیلزاد ها در مورد پابندی آنها به ارزشهای دموکراتیک،
حقوق بشری و برسمیت شناختن حق اراده سیاسی مردم برای آزادی، دموکراسی وتشکیل
حاکمیت سیاسی بوده و است.
پشتیبانی خلیلزاد
ها، سازمان سیا و محافل حاکمه ای امریکا
از رژیمهای ضد بشری، مستبد، ارتجاعی و حامی تروریزم خلیج فارس، مانند عربستان سعودی، کویت، قطر،
بحرین، امارات، عمان و اردن و...، ضدیت آشکار دولت امریکا،محافل صیهونیستی و
محافظه کار، پنتاگون .سیا و خلیلزادها را
با دموکراسی، آزادی و موازین حقوق بشری و
شکل گیری اراده سیاسی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی، استقلال و آزادی کشور ها و
مردمان خاور میانه نشان میدهد و نشانه ای
آشکاری از پیشبرد سیاست تروریزم دولتی، تبانی با شبکه تروریزم جهانی و سازمانهای
تروریستی اسلامی وکشورهای حامی تروریزم توسط امریکاست. خلیلزاد بگفته خودش از سیا
و شورای امنیت امریکا وظیفه داشت تا برای
برداشتن صدام حسین از عراق اقدام کند. فرستاده برگه 98 .
خلیلزاد از طریق
سازمان سیا در عراق، سوریه، یمن و لیبی، کار مشابه به افغانستان را در مورد تقویت
گروه های تروریستی و اسلام سیاسی به پیش میبرد.
این پادوی سیا مصروف توطیه و تبانی با رژیمهای مرتجع عربی علیه نیروهای چپ
و ملی و ترقیخواه و سیکولار در خاور میانه بوده است، که بادست نشاندگان امریکا سر
سازش نداشتند و حضور شان در قدرت منافع امریکا را بازتاب نمیداد. یک قطبی شدن جهان
برای خلیلزاد ها زمینه آنرا فراهم کرده است، تا هرکه نوکر امریکا در شرق میانه نیست، باید از
صحنه سیاسی حذف شود. و درین راستا با جان فشانی سیا وخلیلزادها، دولتهای عربی مخالف امریکا، یکی
پس از دیگر برداشته شدند و تاوان این
تجاوز خونین و سرکوبگرانه ای پادوهای سیا را
مردم این کشورها با قتل عام و ویرانی کشورهای شان پرداختند. فرستاده، برگه 66.
خلیل زاد ها بعد
از فروپاشی شوروی و یکسره کردن جنگ سرد، نیاز
تعامل با دولتهای مخالف و یا حتا
رژیمهای که مخالف نبودند، ولی پابند به حفظ منافع ملی خود بوده و میباشند و
خواهان داشتن رابطه ای مطابق به موازین سازمان ملل با امریکا بوده و اند،
نمی بینند و در صدد حذف و برداشتن این رژیم ها و جاگزین کردن آنها با مهره های
استخباراتی خود میباشند. تلاش سیا با
افزار خلیلزاد ها این بوده است، تا هیچ کشوری بدون اراده امریکا به قدرت اقتصادی،
سیاسی و نظامی در جهان تبدیل نشود واز زیر
چنبره ای نفوذ سیاسی، اقتصادی، استخباراتی و نظامی امریکا بیرون نماند و ازینرو
خواهان ایجاد امپراطوری جهانی و سلطه بر همه کشورها و مردمان اند. و در تامین
روابط با دولتها وکشور ها تنها دنبال منافع خود بوده و خواهان رابطه سلطه و تابعیت
با بقیه ی دنیا میباشند. در مورد رژیمهای
ایران، سوریه، عراق، لیبی، یمن و... ، خلیل زاد همین طرز تلقی و سیاست امریکا
را به پیش برده است چنانچه او مینویسد: «
ما سیاست امریکا را بعد از جنگ سرد طوری رهبری میکردیم، که از ابر قدرت شدن هر
کشور و هر رژیمی در منطقه باید جلوگیری
میکردیم تا منافع اسراییل بخطر نیافتد. فرستاده، برگه 68 .
این همه لشکرکشی
خلیلزادها بر ضد عراق، سوریه، لیبی، یمن و عربده کشی و تهدید نظامی علیه ایران با
این منطق خلیلزاد توجیه پذیر است. پیامد سیاست های جنگ طلبانه و زورگویانه ای
خلیلزاد ها در شرق میانه، منتج به گرفتن جان ملیونها انسان و تخریب گهواره تمدن
بشری و یادگار های دیرین انسان کره خاکی ما گردیده است و از همه این بناها و گنجینه های قدیم ترین تاریخ بشری، خاک توده ای بیش باقی نگذاشته اند. تداوم این وحشت ودهشت و
بربریت زیر نام « نظم نوین جهانی»، جز قتل عام، ترور، وحشت، ترویج اسلام سیاسی و
تجاوز بر حریم کشورها و ساقط کردن دولتهای مخالف، چیزی دیگری بوده نمیتواند. و در
راستای این تجاوزگری خلیل زاد از نقش استخباراتی خود برای سرنگونی رژیم صدام حسین
بگونه ای بی پرده و تجاوز بر حریم یک کشور دارای حاکمیت، استقلال و تمامیت ارضی
بگونه روشن پرده برداشته است. فرستاده، برگهای 71 الی 73 .
کاروایی هایی «
بشر خواهانه و دموکراسی خواهانه » بالوسلیه
خلیلزادها بخوبی نشانداده است، که در بسیاری ازکشورها از افغانستان، تا
عراق و لیبی و یمن و سوریه و...، خلیلزادها بجای تبارز اراده سیاسی و ملی مردم برای
تشکیل حاکمیت سیاسی مشروع و دموکراتیک،تامین آزادی و عدالت و دموکراسی، خود تصمیم
میگیرند و این سردمداران استخباراتی سیا و پنتاگون و سران کمپنی های فراملیتی نفت
و اسلحه و سردمداران مافیایی مواد مخدر مستقر در امریکا اند، که برای مردم در کشور های تحت سیطره شان تعین تکلیف می نمایند و تصامیم شان را با زور سر
نیزه به گرده مردم تحمیل میکنند. اگر همه توطیه ها برای براندازی ناکام گردید،
آنوقت گزینه نظامی روی میز قرار میگیرد. کاری، که خلیلزاد در عراق انجام داد. بعد
ازینکه تلاشهای خلیلزاد در عراق برای راه اندازی کودتا و فشارهای ضد بشری و تحریمهای اقتصادی، تحریک صدام
حسین به جنگ با امریکا، شکست خورد، او مجبور
شد، به کمک ترکیه،، اسراییل و محافل صیهونیستی در امریکا، اپوزیسیون؟! عراق را
سرهم بندی کند و هجوم نظامی به عراق را در پی آن سازمان دهد. فرستاده، برگهای 101
و 102 . خلیلزاد میگوید: « وقتی مرا بوش به عراق میفرستاد، درک کردم که حمله نظامی
قریب الوقوع است...». فرستاده، برگه 102 .
خلیلزاد میگوید:
« صدام حسین که خطرناک و متخاصم باقی مانده بود. اطلاعات ما نشان میداد، که او
ذخیره تسلیحات شیمیایی را نگهداشته بود...». فرستاده، برگه 99 . با آنکه خلیل زاد
از درامه خونین در عراق و از هر شق و شوق در کتابش فروان سخن گفته است، اما حتی
سردمداران کاخ سفید و متحد سراپا قرص شان دولت انگلیس، هردو نتوانستند ازین تجاوز
خونین بر ضد تمام ارزشهای پذیرفته شده ای جهانی، که در عراق انجام گرفته و میگیرد،
دفاع نمایند. و در واقع این محکومیت تاریخی نصیب خلیلزاد هم میگردد، که با جعل و
سرهم بندی اسناد تقلبی و من درآوردی، ذهنیت و افکار عامه ای جهانی را فریب داد و
فاجعه خونین را در عراق، سوریه، لیبی، یمن و...، رقم زد و این کشور هارا بخاک و
خون کشید. در حالیکه تجاوز ولشکر کشی به عراق را تمام مردم جهان و دولتها محکوم کردند
و اخیراً دو کشور متجاوز به عراق ( روسای جمهور امریکا اوباما و دونالد ترامپ و
همینطور نخست وزیران محافظه کار انگلیس دیوید کامرون و ترزامی نیز آنرا محکوم
کردند و در واقع این خلیلزادها اند، که
فاجعه ضد بشری در عراق را بوجود آوردند و
هنوز این جنایت هولناک را کاروایی افتخار آفرین خود میدانند.
اگر سیطره ای نیو محافظه کاران و محافل
صیهونیستی در امریکا بر قدرت و حاکمیت
سیاسی پایان گیرد، خلیل زاد ها باید در محکمه جنایت کاران جنگی حاضر شوند و به
مجازات عادلانه ای، که علیه بشریت و بخصوص در شرق میانه و افغانستان انجام داده
اند، محکوم گردند. شاید یکی از دلایل نرسیدن « زل » ( خلیلزاد) به کرسی وزارت
خارجه شرمندگی تاریخی نیو محافظه کاران امریکا در قضیه ای عراق باشد، که
خلیلزاد یکی از پایه گذاران این جنایت
ننگین در تاریخ پر از فراز و فرود بشر
بوده و است. و باداران این مزدور سیا اینبار نخواستند برای ترمیم وجهه ای
از دسترفته شان با همه تیوری پردازی و نقشه کشی خلیلزاد برای اینده جهان زیر سلطه
امریکا، وجود اورا در وزارت خارجه تحمل کنند.
خلیلزاد فعالیت غیر قانونی و ضد بشری اش در نقض حق حاکمیت عراق چنین بیان میکند: «
من پیش از حمله و هجوم نظامی امریکا بر عراق، با تیم 60 تنی از انقره به کردستان
عراق سفر کردم و بعد از زمینه چینی گردهمایی مخالفان صدام، این 60 تن برای تدارک
جنگ در عراق در کردستان می ماندند. فرستاده، برگه 169. همه میدانند ومیدانیم که که
خلیلزاد بدون سازمان جهنمی سیا و نقش آفرینی شبکه های منطقوی آن نمیتوانست در
موجودیت رژیم صدام حسین به گوشه های مختلف عراق سفر کند، رهبران اپوزیسیون را جلب
و جذب کند و بعد آنهارا به هم وصل کند و فعالیت
این گروه هارا منسجم نماید. در واقع در پشت سر خلیل زاد سازمان جاسوسی سیا در همکاری استخبارات کشورهای
پادوی امریکا در منطقه قرار داشتند، که او دزدانه توانسته بود حریم ملی و امنیتی
عراق را دور بزند و بفعالیت ضد صدام حسین که مخالف حضور امریکا در کشورش بود،
بپردازد.
چرا سیا خلیلزاد را وارد بازی عراق کرده بود؟ برای
اینکه او از یکطرف روزگاری دور و درازی در خدمت سیا از زمان فعالیت دانشجویی اش!
در بیروت با عراق و شرق میانه آشنایی داشت و با حلقه های سازمان سیا درین منطقه
آشنا و وصل بوده است. و از جانب دیگر خلیلزاد مدتی را نماینده ای غولهای نفتی
امریکایی درین منطقه بود و برای چاپیدن
نفت عراق بسود کمپنی های بادار خویش فعالیت میکرد. ازینرو هرکمپنی نفتی امریکایی
در صدد بود تا منافع خود را از طریق نماینده اش در عراق تامین کند و افراد طرف
اعتماد خود را در راس قدرت عراق قرار دهند.
ازینرو تمام بازیها برای برپایی کودتاهای و اسقاط رزیم های ضدامریکایی، به
منظور زیر کنترول درآوردن کشورهای نفت خیز
و تامین سلطه ای بی چون و چرای استعماری امریکا برین کشور ها و ذخایر نفت وگاز
درین منطقه با شرکت خلیلزاد براه انداخته شده وتداوم یافته است.
خلیلزاد مینویسد:
« آخرین باری که من طالبانی را دیدم، اندکی پس از سر نگونی رژیم صدام حسین در ماه اپریل 2003 بود. من مامور شده بودم که
در سراسر عراق با برگذاری همایش، رهبرانی را شناسایی کنم که میتوانستند با گروه
های تبعیدی! دولت مؤقت را تشکیل بدهند
...» ع پیشگفتار. همان که میگویند« ریش از من واختیارش از ملا» اختیار تشکیل دولت
در عراق مانند افغانستان به خلیل زاد سپرده شده بود. اگر وضع در امریکا تغییر
نمیکرد و بجای محافطه کاران جمهوریخواه، دموکرات ها بقدرت نمیرسیدند، خلیل زاد
مانند دولت سازی در افغانستان و عراق و لیبی، در سوریه، یمن، لبنان، ایران نیز
دولت میساخت و نام آنرا دولتهای دموکراتیک و ملی؟! میگذاشت شاید هم به پسوند و
پیشوند اسلامی، زیرا خلیلزادها این همه صلاحیت و اقتدار دولت سازی را از پروژه ای
رو به گشترس اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی خود نصیب شدند.
جنگ امریکا در شرق میانه در واقع جنگ برای سلطه بر
منابع نفت وگاز بوده است و محافل حاکمه ای امریکا تلاش داشته و دارند، با حمایت از
دولت های ارتجاعی عربی و ایجاد و برپایی دولت های دست نشانده خود درین کشور ها،
تاثیر و نفوذ کشورهای رقیب را ازین منطقه بر چینند. تضاد منافع بر سرچیدن مهره ها
در عراق از طریق کمپنی های فراملیتی نفت و
رقابت درین عرصه نیز ناهمگونی هایی را در سیاست امریکا بوجود آورده بود. و در بین نمایندگان این کمپنیها، وزارت خارجه،
سازمان سیا، پنتاگون و سران مافیایی کمپنی های بزرگ برای شیره کشی و بهره کشی از منابع نفتی عراق
کشمکش وجود داشته است . چنانچه خلیلزاد مینویسد: « وزارت دفاع طرفدار چلبی بود و
گزینه وزارت خارجه وسازمان سیا بر
ضد چلبی بود...». فرستاده، برگه 157.
کار
خلیلزاد برای اشغال عراق و برداشتن نظامی صدام حسین، ابتدا از ایجاد اپوزیسیونی،که
بعداً در زیر حمایت نظامی و سیاسی و استخباراتی امریکا و خلیلزاد ها، به ایجاد
حاکمیت دست نشانده بپردازد، شروع شده بود. و خلیلزاد تمایل داشت، پیش از اشغال
عراق، حکومت دست نشانده خود را در عراق سرهم بندی کند. اما در عراق در کنار اپوزیسیون!
از جنس ،« اپوزیسون ا فغانی »، گروه های سیاسی دیگری
نیز وجود داشتند، که با خلیلزاد و سیاست اشغالگرانه ای امریکا موافق نبودند.
و همین خود باعث کش و قوسهای زیادی در عراق برای خلیلزاد گردیده بود. خلیلزاد در
کنار چهره ها و سازمانهای مزدور امریکا، در عراق با یک اپوزیسیون جدی ضد صدام حسین
نیز مواجه بود، که هم بر ضد اسرائیل و امریکا موضع داشت و هم برضد صدام حسین.
و این اپوزیسیون نقش زیادی در تحولات
سیاسی عراق داشت و خلیلزاد نتوانست با تمام سرکوبگری، دسیسه چینی و توطیه گری و
تبانی با کشورهای مزدور امریکا در منطقه، نقش آنهارا در عراق تضعیف کند. از همین رو خلیلزاد در تمام دوره ای
ماموریتش بعد از سر کوب صدام حسین، به
سرکوب این نیروها نیز پرداخت. زیرا اپوزیسیون واقعی عراق با خواستهای خلیلزاد همسو
نبودند.
خلیلزاد نیز از نقش این اپوزیسیون عراق به تکرار چنین پرده
بر میدارد: « عراقی ها در لندن بصورت یکدست ایده ای ایجاد دولت اشغالی را رد
کردند. حکیم استدلال میکرد، که اپوزیسیون عراق در آزاد سازی عراق و ایجاد دولت
جدید باید نقش رهبری کننده داشته باشد...». فرستاده، برگه 176 . « حکیم یکی از رهبران با نفوذ عراق،
علیه سلطه خارجی هوشدار داد و در جلسه اپوزیسیون، استعمار را رد کرد و اظهار کرد،
که عراقی ها از پی اداره خود بر می آیند...». فرستاده، برگه 171 . « شرکت کنندگان
در پایان کنفراس اعلامیه 15 ماده ای را تصویب و تایید کردند، که دران خواهان تشکیل
دولت دموکراتیک فدرال بر اساس حاکمیت قانون و احترام به تنوع قومی وزبانی عراق
معطوف شده بود...». فرستاده، برگه 180 . « عراقی ها بصورت مشخص تاکید کردند، که
مخالف هرنوع اشغال امریکا پس از مداخله هستند
وآنها به ملت دموکراتیک، کثرت گرا و تابع حاکمیت قانون نیازمند اند...».
فرستاده، برگه 163 .
تاکید این بخش از
اپوزیسیون بر خلاف مهره های وابسته امریکا در افغانستان، که خواهان افزودن بی وقفه
ای نیروهای امریکایی در کشور شان بودند، برین بود، که هرچه زود تر نیروهای
امریکایی به اشغال عراق پایان بدهند و حاکمیت ملی را به مردم عراق باز گردانند. این
گروه ها بر خلاف قبیله گرایان خلیل زاد در افغانستان، جانبدار برگذاری انتخابات
عادلانه، آزاد و دموکراتیک بودند و بر تقسیم قدرت ونهادینه شدن آن در قانون اساسی،
کثرت گرایی در چوکات دولت و نظام پارلمانی فدرال باور کامل داشتند. اما امریکا،
سیا و خلیلزاد در عراق، خواهان ایجاد یک دولتی بودند، که توسط حاکم امریکایی باید
اداره میشد و منتج به اشغال دایمی یا قسمی عراق میگردید. چنانچه خلیلزاد مینویسد:
« برخی ها میخواستند که ایالات متحده
بعنوان یک نیروی اشغالگر، عراق را برای مدت طولانی اداره کند...». فرستاده، برگه 177
.
اما هوس
اشغال دایمی عراق را نیروهای سیاسی عراقی
در همکاری با مردم عراق، برهم زدند. بگفته
ای خود خلیلزاد: « و قتی عراقی ها مقاومت
کردند و تلفات قوتهای نظامی بالارفت. « جان ابی زید » فرمانده امریکایی در جنگ
عراق به خلیلزاد پیام عاجل میرساند، که باید حکومت مؤقت عراقی تشکیل شود تا ممکن
جنگ فرو کش کند و زمینه تسلیمی عساکر عراقی به خود حکومت عراق مسیر شود. وقتی ما
تلاش کردیم عاجل اپوزیسیون را گرد بیاوریم، گارد صدام بگونه غیر مترقبه عقب نشینی
کرد و تشکیل حکومت مؤقت عراق دوباره منتفی شد و اشغال عراق برای مدت طولانی دوباره
مطرح شد...». فرستاده، برگه 178 .
در کنار سناریوی
اشغال عراق توسط امریکا و قبضه بر منابع نفت آنکشور، کشورهای متحد امریکا برای
اشغال عراق هرکدام منافع خود را دنبال میکردند. بازیگران کشورهای متحد خلیلزاد در عراق هرکدام میخواستند
حاکمیت سیاسی دست نشانده خود را در عراق
داشته باشند و در مقابل نیروهای شیعی عراق
برضد این سیاست دست نشاندگی موضع گرفتند و قرار گرفتن در همسویی با پادوهایی منطقه
یی امریکا را رد کرده بودند. ازینرو پروژه خلیلزاد برای ایجاد یک دولت وابسته و
دست نشانده امریکا، از جنس سعودی و قطر و کویت و شیخ نشین های خلیج فارس، تا حدودی
شکست خورد. قرار اذعان خلیلزاد، ترکیه دنبال سلطه بر عراق و نابود کردن کردهای عراق
بود: « ترکیه هم در جنگ خلیج، هم در تهاجم به عراق و هم در مبارزه با داعش، خواهان
فرستادن نیروی منسجم به عراق بود تا به این بهانه کردها را در شمال عراق سرکوب کند
و از هرگونه خود مختاری و استقلال آنها در عراق جلوگیری کند... ». فرستاده، برگه
174 . عربستان، اسراییل، قطر، امارات و کویت هرکدام خواهان استقرار یک دولت سنی
مخالف ایران و سرکوب نفوس اکثریت شیعه بودند، که خلیل زاد بیشتر از همه درین سمت
وسو فعال بود و با تبانی با آنها فعالیت
هماهنگ را به پیش میبرد.
اما چیزیکه
ماموریت سیا و مهره درشت آن یعنی خلیلزاد را در عراق به شکست کشاند این بود که خود
خلیلزاد به آن اعتراف میکند: « اولین مباحثات که روی داد، این بود که اکثریت
اپوزسیون عراق میخواست، بلا فاصله پس از هجوم به عراق، دولت مستقل عراق بدون دخالت
امریکا تشکیل شود. و حکیم از مخالفین سر سخت امریکا در عراق بود. و در تداوم سیاست
اشغال امریکا، اپوزیسیون عراق خود را تحقیر شده میدانست. اما طرح امریکا و متحدین ما به ایجاد یک دولت
اشغالی معطوف بود، که بعداً اپوزیسیون همسو با امریکا شریک قدرت میشد... ».
فرستاده، برگه 176 . خلیلزاد برای سلطه کامل بر عراق پلان اشغال طولانی مدت عراق
را با یک حاکم امریکایی که بیشتر خودش را مد نظر داشت، طرح کرده بود. فرستاده،
برگه 178 . ولی مقاومت شدید گروه های شیعه
از یکسو و شدت گرفتن جنگ از سوی دیگر علیه امریکا، طرحهای حاکمیت دست نشانده
خلیلزاد را به شکست کشانید و روند انتقال
قدرت به مخالفین امریکارا امکان پذیر ساخت. با آنهم خلیلزاد درین فضا بیشتر به جاسازی مهره
های خود پرداخت و با این نیرنگ خواست همکاری سایر نیروهای عراقی را جلب کند.
امااین نیرنگ او نیز ناکام شد. فرستاده، برگه 178 .
خلیلزاد مینویسد:
« ما در عراق بیک مسئول عراقی مانند کرزی نیاز داشتیم که در روی پرده باشد و ما در
پشت پرده خواهیم بود و حکومت را به گونه دلخواه شکل خواهیم داد...» .
فرستاده، برگه 181 . این اعتراف صریح خلیلزاد نشان میدهد که کرزی و احمدزی و حکومت و این همه گیرو دار بنام جرگه و
انتخابات و پارلمان همه و همه نمایشی بیش نبوده ونیستند و قدرت در دست وایسرایی امریکایی
بنام خلیلزاد متمرکز بوده و است. اما
عراقی ها به این نقش کرزی ها و احمدزی ها قانع نبودند و تلاش میکردند حاکمیت سیاسی
عراق را در دستان خویش متمرکز کنند و این تضاد
منافع، سر انجام بر خلاف افغانستان پروژه خلیلزاد را در عراق به شکست
کشاند. فرستاده، برگه 184.
مقایسه
برخورد متضاد خلیلزاد در شکلدهی قدرت در عراق وافغانستان
خلیلزاد در عراق، جاییکه منافع قومی و قبیله ای، خودش مطرح نبود، به
تقسیم متوازن قدرت تمکین کرد. در عراق اقتدار دولت مرکزی محدود شد، شیعه ها، سنی
ها، کردها ، هرکدام به نوعی خود مختاری و برپایی ادارات خود گردان، خود رسیدند،
دولت مرکزی بین گرو های مختلف قومی و مذهبی تقسیم شد، و این تقسیمات در قانون
اساسی نهادینه گردید، ریاست جمهوری به کردها، نخست وزیر به شیعیان، و رییس مجلس به
سنیان عراق تعلق گرفت و اداره امور جامعه عراق بین جوامع، مذاهب و احزاب مختلف
بگونه افقی وعمودی تقسیم شد. این در حالی است، که شیعیان عراق مطابق به احصاییه
معتبر ملی عراق، اکثریت قاطع جامعه ای
عراق را تشکیل میدهند، ولی به تقسیم عادلانه قدرت و کثرت گرایی و حفظ خورده هویت
های تباری و مذهبی و فرهنگی در عراق تمکین کردند و برادری وبرابری رابرگزیدند.
اما خلیلزاد در افغانستان بدون داشتن کدام
احصاییه رسمی و جو سازی سیاسی برای اکثریت
سازی، قدرت سیاسی را در وجود یک جامعه خاص
متمرکز کرد و محور قدرت و اقتدار سیاسی را بیک جامعه ویک تبار سپرده است، روند استحاله
سایر جوامع واقوام را در هویت، تاریخ، فرهنگ یک قوم مطمح نظر اساسی قرار داده است، نماد ها و نمودهای ملی،
همه قومی اند و برای تحقق این پروژه فاشیستی و ضد ملی، قدرت متمرکز مرکزی، خشن
وبیروکراتیک را حلال پروژه ای تمامیت خواهی دانسته و آنرا بر گرده مردم تحمیل کرده
است. رویکردخلیلزاد ها در شکل دادن قدرت
سیاسی،تقسیمات سیاسی و اداری، برخورد با فرهنگ، هویت، تاریخ، اقتصاد، ارزشهای
اجتماعی و...، در پروژه دولت سازی و ملت سازی بگونه آشکار برخورد فاشیستی و تمامیت
خواهانه است، که همه چیز دران حق برادر بزرگتر؟! است و برادران خورد و صغیر، که
هنوز از صعارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، اجتماعی و اقتصادی بیرون نشده اند، باید تابع
بدون قید و شرط برادر بزرگ باشند. بزرگی، که زاده جعل و دستکاری و احصائیه سیاسی
من درآوردی است. در شیوه ای حکومت داری
خلیلزاد مرکز و ناف اقتدار حق اکثریت خود خوانده و صاحب کشور است. و درین راهکار دموکراتیک! خلیلزادها صغارت سیاسی جوامع و اقوام غیر پشتون هیچگاهی پایان نمی یابد و به بلوغ سیاسی
نمیرسند، تا با راهکارهای مدنی و حق شهروندی
شریک برابر در رابطه باقدرت و مناسبات
اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی با برادر بزرگ! شوند.
در عراق موضع
اکثریت تباری و مذهبی ملاک قرار نگرفت، بلکه به راهکار های مدنی، شهروندی و اصل
تساوی در برابر قانون برسمیت شناخته شد. شیعیان اکثریت عراق با وجود تبعیض
سیستماتیکی، که در گذشته در برابر آنها اعمال شده بود، از خود فرهنگ عالی سیاسی را
تبارز دادند و به توزیع عادلانه قدرت میان همه ای تبارها و مذاهب پرداختند. تقسیم
قدرت در قانون اساسی عراق را نهادینه کردند و دولت نا متمرکزشد. اما در افغانستان
خلیلزاد همان سلطنتهای قومی و قبیله یی میراثی خود را در شکل وشمایل دموکراسی
قبیلوی « افغانی » دوباره زنده کرد و حاتم طایی گری تقسیم و ترکه قدرت بازهم برمبنای « قوم بزرگ» بعمل آمده است.
در عراق سرنوشت حکومت بدست احزاب برنده و یا
ایتلاف از احزاب برنده گذاشته شد، اما در افغانستان بدست الیگارشی قبایل و جهادی و سران مافیای مواد
مخدر و قاچاقچیان اسلحه. جابجایی مهره ها در قدرت هم با جعل، تذویر، تقلب و انتخابات
گوسفندی وکودتاهای انتخاباتی صورت گرفته و میگیرد.
خلیلزاد بنا بر طرز تفکر و سیاست قبیلوی و
کارکردهای فاشیستی خودش در افغانستان، در مورد شیعیان اکثریت در عراق تعجب کرده و از آنها نیز توقع
مخالفت با دولت فدرال را داشته است، که آنها با توجه به اکثریت بودن شان در عراق،
خواهان یک دولت مرکزی متمرکز در دستان
شیعیان خواهند شد و دیگران را به اطاعت از خود وادار خواهند کرد. اما رهبران شیعه
عراق در مورد کشور و مردم شان، تصور بسیار متفاوت و انسانی تر از خلیلزاد داشتند و
در تفکر وسیاست قومی ومذهبی خلیلزادها گیر نیفتاده بودند، به تقسیم قدرت بین همه
عراقی ها باور داشتند و به آسانی دولت نامتمرکز عراق را پذیرفتند. فرستاده، برگهای
264 و 365 . خلیلزاد مینویسد: « از آنجایی که عربهای شیعه بزرگترین گروه قومی را
در عراق تشکیل میدادند. منطقی ترین مساله این بود، که آنها از نظام متمرکز دفاع
کنند، چراکه در هر حال رهبری آن بدست آنان می آمد. عربهای سنی بعنوان یک اقلیت
باید فدرالیزم را، راهی برای دفاع از حقوق شان میدانستند. درست مثل کردها که در
شمال چنین کردند...». فرستاده، برگه 264.
جالب است که
خلیلزاد بحیث مهره درشت سازمان سیا و نماینده سرا پا قرص محافطه کاران جدید امریکا، ازخود چهره دموکراتیک و مدنی را در تقسیم قدرت
بین جوامع و مذاهب در عراق نشان داده است، اما درافغانستان ما با چهره دیگر
خلیلزاد بحیث رهبر قومی و قبیله ای روبرو بودیم و هستیم، که قدرت را مال موروثی یک
قوم میداند و با هرگونه تقسیم قدرت مخالف است و برای جوامع واقوامی که با تروریزم
و فاشیزم و استبداد سیاسی، قومی و مذهبی برای استقرار یک حاکمیت سیاسی با مشارکت
عادلانه ای جوامع و اقوام جنگیده اند، جز نقش حاشیوی و فرعی در گوشه های زاید
قدرت، چیزی بیشتر قایل نیست. این خلیلزاد ها در کشورهای دیگر و برای مردم دیگر سخاوت
سیاسی دارند و اما در جایی که منافع قوم و قبیله و ایل شان مطرح باشد، در برابر
هموطنانشان بخل سیاسی را تا حد افراط و فاشیزم قومی و قبیلوی از خود تبارزمیدهند و
بیشتر به هم میهن بودن با پشتونهای پاکستان علاقه دارند، تا ازبک، و بلوچ و تاجیک
و ترکمن، و عرب و نورستانی وپشه ای و هزاره و ... هم میهن شان، که با آنها در یک
جغرافیه سیاسی زندگی میکنند وسرنوشت مشترک سیاسی و ملی دارند .
راهکار های فاشیستی و شئونیستی و تمامیت خواهی
خلیلزاد، که بزور مداخله ای استعماری امریکا و ید قدرت قومی در افغانستان پیروز
شده است، در عراق و سوریه شکست ننگینی میخورد و خود نیز به این شکست معترف است: «
من در بچالش کشیدن ایران در مساله عراق و سوریه کمتر موفق بودم...». فرستاده، برگه
291 . در واقع خلیلزاد درافغانستان یک پیروزی درخشان داشت وآن جابجاکردن طالبان و
گروه های تروریستی از جنس حکمتیار با جنگاندن و استخوان شکنی جوامع واقوام غیر
پشتون در شمال. ازینرو تلاش خلیلزاد برای
تضعیف حوزه ای زبان پارسی دری و وضع محدویت برین میراث مشترک جوامع واقوام
افغانستان، تلاشی مؤفقی بوده است. اما خلیلزاد به اجرای چنین امری درعراق توفیق
نیافت.
برای خلیلزاد
جولانگاه سیاسی و شکل دادن حاکمیت در افغانستان
و عراق فرق فاحش داشت و دارد، خلیلزاد در افغانستان مصروف تحقق بخشیدن سلطه
قومی وباز گرداندن رژیمهای از جنس امیر عبالرحمانی و نادر خانی بود. و از تمام
هژمونی قبیله سالاری چپ و راست، کندرو تندرو وگرایشات فاشیستی و تروریستی برای
بقای حاکمیت تک قومی استفاده کرد وخشتهای سرخ، سبز و سیاه قومی را در دیوار حاکمیت سیاسی قبیله یی بکار برد، که تنها به« فرهنگ پشتونولی » قبیله
ای اعتقاد داشتند و عم وغم همه حفظ انحصار قدرت قومی بود و است. اما خلیلزادها در
عراق به سرکوب قطعی نیروهای چپ و ملی گرا و میهن پرست و ترقیخواه و سیکولار
پرداختند. و تا حد ممکن تلاش کردند، رژیمی
گوش بفرمان مانند سایر نوکران خلیج فارس و عرب امریکا، در عراق درست کنند، ولی طرح
ونظر نیروهای شیعی عراق با خلیل زادها در مورد برپایی حاکمیت سیاسی، یکی نبود و
ازینرو نیروهای شیعه عراق بنابر اشتراکات مذهبی با ایران، مورد خشم خلیلزاد واقع شدند و خلیلزاد با همان روحیه ای
قبیلوی ضد آنچه ایرانی و رنگ و بوی زبان پارسی دری ازان بمشام میرسید، در عراق مانند افغانستان بمقابله برخاسته است.
جنگ شیعه وسنی در عراق توسط خلیلزاد
اما چیزیکه
خلیلزاد هارا بجان شیعیان عراق انداخت اینبود، که بسیاری از رهبران شیعه عراق
خواهان سپردن حاکمیت ملی عراق، بمردم انکشور بودند و تسلط سیاسی و استخباراتی و
اقتصادی امریکارا بر کشور شان نمیخواستند و جانبدار یک عراق مستقل بودند. مساله
دوم مخالفت خلیلزاد با شیعیان عراق، ازبابت پیوندهای های مذهبی آنها، با ایران
بود. این دو مساله باعث شده بود، تا خلیلزاد با استفاده از نوکران
منطقوی امریکا مانند سعودی، اسراییل، قطر و ترکیه و با افزار القاعده و داعش و
احرار شام وعراق وسایر مزدوران دستپرورده اش، بجان مردم عراق بیافتد و عراق را
بخاک وخون بکشاند و ثروتهای دیرینه و تاریخی آنرا چپاول کند و این موزیم تاریخ را
یکجا با سوریه بخاک توده تبدیل کند.
در کنار بسیاری
از عوامل برخورد خصومت آمیز خلیلزاد نسبت به شیعیان عراق، یک عامل مهم هم دشمنی و
باور های قبیله یی خلیلزاد در برابر تاجیکان، زبان پارسی دری و فرهنگ تبلور یافته
بر محور این زبان در افغانستان بوده است،
که ایران فارسی زبان هم فرهنگ وتمدن را با مردم را هم مورد غضب قبیله ای خلیلزاد
قرار داده است. و پیوند و نزدیکی مذهبی
شیعیان عراق و ایران متکی به این باور، که « دوست دشمن هم دشمن است»، شیعیان عراق را زیر تهدید دایمی خلیلزاد قرار
داده بود. و خلیلزاد حد اکثر تلاشش را کرده است، تا از همبستگی شیعیان عراق با
ایران بخاطر داشتن مذهب و فرهنگ مشترک جلوگیری کند. در حالیکه ایرانی ها و عراقی
ها تا رسیدن دین اسلام به این مناطق جغرافیایی، کشور و ملت مشترک بودند و بعد از
اسلام نیز زبان پارسی دری نقطه وصل تمدنی و فرهنگی عراقی ها و ایرانی ها بوده است.
اما خلیلزاد، که ضدیت با زبان پارسی دری را از محمدگل ها به ارث برده است، به آنچه
رنگ و بوی فارسی و ایرانی دارد مخالف است.
خلیلزاد با تمام
توان سعی کرد، که روابط شیعیان ایران و عراق را قطع کند و با تشدید اختلافات شیعه
و سنی، و تشدید جنگ مذهبی و قومی در عراق، حاکمیت دست نشانده بلا منازع امریکایی
را تحکیم کند و بدینسان دشمنان توسعه ای
اسراییل بزرگ را بزانو درآورد. اما درین مورد نیزچندان توفیقی نداشته است. خلیلزاد
در کنار ترکیه، عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، اسراییل و... خواهان سرکوب
قطعی نیروهای شیعه عراق بود و یکی از اهداف و دلایل ایجاد سازمانهای تروریستی (
النصره، داعش، احرار شام و عراق) با حمایت
کشور های فوق زیر رهبری امریکا در حقیقت سرکوب عراقی های شیعه وسازمانهای سیاسی
مربوط به آنها را مد نظر داشته است.
خلیلزاد و سازمان
سیا از راهکارهای تروریستی و دهشت افگنی داعش، احرار شام و عراق و النصره برای
فروپاشاندن و تخریب کامل عراق استفاده کردند. و در واقع یکی از دلایل اصلی تخریب
عراق، قتل عام و سرکوب اکثریت شیعه از
جانب خلیلزاد، تاکید نیروهایی شیعی عراق بر حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال،
آزادی وخود ارادیت ملی بوده و است و
نیروهای شیعی عراق در اصل تاوان داشتن رابطه مذهبی و فرهنگی با ایران را نیز به خلیلزاد و سیا پس دادند.
خلیلزاد برای
نزدیکی نشاندادن و همدردی به سنی های
عراق؟! ویا هم برای تشدید جنگهای فرقه ای و مذهبی در عراق و گرم کردن کارزار جنگ و
خشونت علیه شیعه های عراقی بیک داستان سازی بی پایه و بی پیشنه دست میزند: « وقتی
من در دبی بودم ( برای جابجایی پولهای دزدی از افغانستان و عراق) ، شب برایم زنگ
آمد، که میخواهند صدام حسین را اعدام کنند. من مالکی را خواستم، وقتی او گذارش را
تایید کرد، گفتم شما رهبر یک کشور مسلمان هستید. رهبر عمدتن در آستانه عید
زندانیان را به نشانه ترحم آزاد میکند ( اگر طالب یا همتبار خلیلزاد باشند) . آیا
واقعا میخواهید رییس پیشین یک دولت را در همین روز اعدام کنید...». فرستاده،
برگه297 .
شاید این دروغ
خلیلزاد برجسته ترین نشانه پوپولیزم و
عوامفریبی باشد، که با توجه به نقش امریکا
در آنزمان در عراق، کمتر کسی این داستان پردازی را از زبان و قلم خلیلزاد باور
کند. این واقعا یکی از ادعاهای مضحک خلیلزاد و در واقع جوک سیاسی است. امریکایی ها
صدام حسین را دستگیر کردند و او در زندان امریکایی ها زندانی بود و در هنگام
محاکمه فرمایشی، صدام کماکان در اختیار امریکایی ها قرار داشت. در حالیکه
میتوانستند اورا به حاکم امریکایی خود در عراق تسلیم نکنند ویا بیکی از پایگاهای
امریکا بفرستند و مانع اعدام او شوند. و
اما همانطوریکه خلیلزاد دشمنان و حریفان سیاسی و اجتماعی قوم و قبیله اش را نمی
بخشد، امریکایی ها هم در هیچ جای دنیا با دشمنانشان مدارا نکرده اند، تسامح و
بردباری سیاسی در قاموس آنها جا ندارد. امریکا در پشت سر اعدام صدام حسین قرار
داشت و به دشمنانش نشانداد که او دشمن خود را بجای گوسفند در مراسم مذهبی مسلمانان
قربانی میکند. و هرکه از امر و نهی قلدران امریکایی سر پیچی کند، سر نوشتش سرنوشت
صدام حسین بجای گوسفند قربانی است. در واقع خلیلزادها در بیش از دو دهه از طریق
سیا تلاش کرده بودند، تا صدام حسین را به
این روز بکشانند و پس این اشک تمساح ریختن برای چه؟ آیامالکی آن گدیگگ کوکی خلیلزاد، قادر بود، بدون
اجازه امریکا و حاکم امریکایی آن در عراق، صدام حسین را اعدام کند؟ هرگز نه. خودخلیلزاد
بصراحت چند صفحه بعد میگوید، امریکایی ها بر خواست مالکی مبنی برای اعدام صدام حسین مهر تایید گذاشتند.
فرستاده، برگه 295 .
خلیلزاد برای فرو نشاندن عطش شیعه ستیزی و
فارسی ستیزی خود، میخواست کرد ها را در محور سنی ها بجرخاند و آنهارا در مقابل
نیروهای شیعی عراق قراردهد. و اکثریت شیعه را در عراق بحاشیه براند. اما او توفیق نیافت. فرستاده، برگه های 271 و 272 .
این در حالی بوده است، که پشت سر شورشیان سنی و گروه های تروریستی اسلام سیاسی در
عراق، عربستان، ترکیه، قطر، اردن، کویت و...، زیر رهبری امریکا و انگلیس قرار
داشتند و اما نام ایران و زبان پارسی دری
که در باورهای خلیلزاد مترادف به سمبولهای مخالف ودشمن اند، اورا وادار میکرد، تا
بجای عامل، معلول را بکوبد.
خلیلزاد بصراحت
بیان میکند که وی خواستار نزدیک کردن دولت عراق با عربستان سعودی بوده است و
تلاشهای زیادی را نیز درین سمت وسو انجام داده بود. وظیفه ای تیم خلیلزاد دامن زدن به تشنج بیشتر
بین امریکا و ایران و همینگونه ای بین
کشورهای خلیج و بویژه عربستان سعودی و ایران
از یکسو و ترکیه و ایران از سوی دیگر بوده است. و این تشنج آفرینی منطقوی،
بیشتر به فعالیتهای اسخباراتی خلیلزاد در منطقه بستگی داشته و دارد. فرستاده، برگه
273 .
خلیلزاد در عراق فعالیت حکیم را خنثا میکند، که
هدفش میانجیگری بین امریکا وایران بود. خلیلزاد طبق ادعای خودش برخلاف فعالیتهای
حکیم قرار گرفت، که خامنه ای را ترغیب به مذاکره با امریکا کرده بود و خامنه ای هم
هیآتی را تشکیل داده بود تا با امریکایی ها بر سر مساله ایران و امریکا مذاکره
کند. اما امریکایی ها این ملاقات را ملغا کردند. فرستاده، برگه 293 . خلیلزاد بارها دولت بوش را به اقدام
قاطع نظامی علیه ایران تشویق کرده بود، اما رهبران امریکا پاسخ مثبت نداده بودند.
فرستاده، برگه 292 .
فعالیتهای مشکوک
خلیلزاد در عربستان سعودی، ترکیه و اسراییل بخوبی واضح میساخت، که جناب شان برای
ایجاد داعش، النصره، احرار شام و عراق و تقویه القاعده، برای قتل عام شیعیان عراق، سوریه، یمن و دیگران مصروف کار بوده است.
ماموریت خلیلزاد
منزوی کردن ایران و تبانی با عربستان
سعودی و قطر در برابر ایران و همکاری
با اسراییل برای تولید و تبلیغ ایران هراسی در شرق میانه و منطقه بوده است. خلیلزاد پای
دشمنی وخصومت قبیلوی خودرا بر علیه تاجیکان افغانستان و زبان پارسی دری به ایران
نیز دراز کرده است. هرکه با زبان حریف سیاسی و اجتماعی در بیرون از مرزهای سیاسی
کشور حرف بزند، دوست دشمن است و سزاوار نفرت وخصومت وکینه ای قبیلوی. فرستاده، برگه
های 274 تا 277 .
خلیلزاد برای
کمرنگ ساختن نقش نیروهای شیعه در عراق، ابراهیم جعفری را، که چهره ای بالنسبه
مستقل از سیاستهای امریکا و پادویی بنام خلیلزاد است، با آنکه در راس ایتلاف احزاب
برنده قرار داشت، به دلیل همسو نبودن با سیاستهای امریکا و عربستان سعودی و
اسراییل و حاکم امریکایی، با شبه کودتایی برکنار کرد و در واقع در عراق ماهیت و
شالوده ای صدور کالایی دموکراسی امریکایی را بنمایش گذاشت، که جبهه گیری آشکاری در مقابل اراده ای سیاسی مردم
عراق برای تشکیل حاکمیت سیاسی دموکراتیک
بود. فرستاده، برگه 278 . خلیلزاد میگوید: « من گذارش دادم که جعفری بیشتر با
استقلال خود عمل میکند و پیرو حاکمان امریکایی نیست، ازین رو رئیس جمهور بوش از من
پرسید، آیا میتوان مانع نخست وزیر شدن جعفری شد؟ من پاسخ دادم بلی، ما در امریکا
تصمیم گرفتیم ک جعفری باید برود...». فرستاده برگه 278 .
نخست وزیر عراق،
اما تصمیم برای برکناری جعفری در امریکاگرفته میشود؟! این در حالی بود که جعفری از
طریق انتخابات آزاد، سری، مستقیم و سراسری در عراق په قدرت رسیده بود و در راس
یک ایتلاف قرارداشت، که برنده ای انتخابات
بود. و به اساس قانون اساسی عراق، باید نخست وزیر میشد. این راهکارهای دموکراتیک!
در تمامی کشور ها و ازجمله در عراق مورد استفاده سردمداران کاخ سپید بوده و است و
مخالفان با همین شیوه کارکرد دموکراسی امریکایی در تمامی کشورها از قدرت کنار زده
میشوند و گاهی بجای استفاده از اسلحه، دموکراسی امریکایی « کشتن با پنبه » عمل
میکند. به پیشنهاد خلیلزاد، خانم رایس و
جک استرا وزرای خارجه امریکا و انگلیس وارد صحنه میشوند، تا جعفری را کنار بزنند،
اما با قیام عمومی احزاب برنده انتخابات وشیعیان مواجه میشوند و بعداً خلیلزاد،
بوش را وارد معرکه میسازد و او به آیت اله سیستانی نامه میفرستد و خواستار کنار
زدن جعفری میشود. فرستاده، برگه 279 .
خانم رایس و جک
استرا، وزرای خارجه امریکا و بریتانیا، خواستار کنار رفتن جعفری از قدرت بودند؟! و
بالاخره برئیس جمهور بوش پیشنهاد کردیم، به آیت اله سیستانی نامه بنویسد و ما
توانستیم از طریق آیت اله سیستانی جعفری را کنار بزنیم! با همین منطق مشابه ما از
نخست وزیر شدن ادیب جلوگیری کردیم، که بعد از حعفری اکثریت مطلق آرا را داشت. بعد از کنار زدن ابراهیم جعفری و ادیب از سوی
امریکا و انگلیس ائتلاف برنده ای انتخابات در عراق کاندید دیگری برای پست نخست
وزیری معرفی میکند، اما این کاندید نیز مقبول درگاه خلیلزاد واقع نمشود! خلیلزاد
میگوید« اکثر احزاب در عراق بر نامزدی مهدی پافشاری داشتند، اما ما میدانستیم، که
مهدی با وجود داشتن گرایش لبرال و غیر مذهبی، با ایران روابط داشت و ما خواهان حذف
او شدیم. برگه 275 .
خوب این انتخابات
در عراق برای چی برگذار شده بود؟ معنی اراده سیاسی مردم یعنی چه؟ دموکراسی وحکومت
اکثریت چه معنی دارد؟ هرکه را امریکا بخواهد همان باید رییس جمهور و یا نخست وزیر
شود؟ بر خلاف اراده سیاسی اکثریت مردم عراق، با کودتا، هجوم وحشیانه ای نظامی، یا
کودتای انتخاباتی و رای گوسفندان! در حقیقت بازی با اراده سیاسی مردم است و اینست
چون وچرای، آنچه امریکا میخواهد بعنوان کالای امریکایی زیر نام دموکرا سی بر کشور
ها و ملت ها بزور بی 52 بقبولاند و نام آن را حکومت مدرن و دموکراتیک بگذارد؟!
انتخابات و راهکارهای دموکراتیک خلیلزاد ها و سیا در اصل برای برهم زدن اراده سیاسی مردم
عراق برای تشکیل حاکمیت سیاسی اینگونه رقم
میخورند؟! خلیلزاد در عراق دنبال افرادی بوده است، که مانند کرزی و احمدزی «افغانی» اش، تمام اوامر خلیلزاد را بپذیرند و
همسو باسیاستهای اسرائیل، عربستان سعودی، قطر، امارات و دیگران در برابر ایران
قرار داشته باشند. و دنبال چنین آدمی در عراق سرگردان است. زیرا عراقی ها از جنس
دیگر اند و به آسانی به میهن فروشی و خاک فروشی تن نمیدهند. اما با این هم هر کشور
و جامعه ای خاک فروشان و میهن فروشان خودش
را نیز دارد. سرانجام خلیلزاد مالکی را می یابد، که بحیث کرزی و احمدزی افغانستان
ایفای وظیفه کند و در آغاز آنچه از مالکی در برابر ایران و فروش عراق به سعودی
میخواهند، او پاسخ مثبت میدهد. خلیلزاد میگوید: « ما مالکی را یافتیم که با وجود
شیعه بودن از ایران دل خوش نداشت و بیشتر دنبال مخالفت با ایرانیها بود...».
فرستاده،برگه های 279 و 280 . بالاخره مالکی با گرفتن رشوه سیاسی از خلیلزاد بر ضد
ایران قرار میگیرد و نخست وزیر میشود.
خلیل زاد شرایطش را برای نخست وزیری مالکی اینگونه بیان میکند: « نخست وزیر
باید با عربستان کار کند و از دوستان عربستان سعودی باشد. نخست وزیر باید با تایید
عربستان کارکند. مالکی یگانه شیعی بود، که موضع ضد ایرانی داشت و امریکا به آسانی
میتوانست در صورت توافق گروه های سیاسی اورا نخست وزیر بسازد...» . فرستاده، برگه
281 .
درین
داستان سرایی سیاسی خلیلزاد جند مساله ای قابل بحث وجود دارد:
1 ــ نخست وزیر
عراق باید مطابق قانون اساسی عراق از ایتلاف احزاب و یا حزب برنده ای انتخابات، باشد.
اما بنظر خلیلزاد انتخابات مضحکه بیش نیست و حق انتخاب نخست وزیر کار خلیلزاد است.
و این خلیلزاد است که اراده سیاسی اش بجای تصامیم سیاسی و دموکراتیک مردم عراق،
همه چیز را زیر و رو میکند؛
2 ــ مطابق قانون
اساسی عراق نخست وزیر باید، از قانون
اساسی پاسداری کند ومواد مندرج آنرا در اجرآت حکومت تطبیق کند و در پیشبرد امور،
منافع ملی مردم عراق را مطمح نظر اساسی قرار دهد، اما خلیل زاد از مالکی میخواهد،
که مطابق میل حاکمان قبیله یی قرون وسطایی عربستان سعودی عمل کند وهیچ کار را بدون
مشورت وتائید مقامات سعودی انجام ندهد! آیا این نخست وزیر کشور عراق است، یا صوبه
دار عربستان سعودی؟ که صرف برای ارضای خاطر سردمداران چاکر منش عربستان سعودی کار
کند؛
3 ــ مردم عراق مشترکات زیاد فرهنگی، مذهبی،تمدنی و
اجتماعی و تباری با ایران دارند، تا با با سعودی. حاکمان سنی عراق نیز در گذشته با
عربستان سعودی بعنوان گارد محافظ منافع امریکا در منطقه خاور میانه روابط خوب نداشتند، جه رسد به شیعیان؟
خلیلزاد مینویسد:
« به مالکی بطور اکید وظیفه داده شده بود،
عراق را از ایران دور کند و به عربستان سعودی متصل کند و او این وظیفه را بدرستی
انجام میداد، اما در بدل این خدمت از ما میخواست برای ابقایش بصورت دایمی در پست
نخست وزیری عراق کمک کنیم. او حاضر شد مخفی گاهای نیروهای شیعه در عراق را بما نشان بدهد و ما آنرا نابود
کردیم. ما از پیشرفت مالکی خوشنود بودیم، که ایران رابکلی کنار زد...». فرستاده،
برگه 285 . خلیلزاد میگوید: « عربستان سعودی، اردن، امارات متحده عربی و ترکیه را
برای حمایت از سنی های عراق دعوت کردم. پس به مالکی توصیه کردم، که نخستین سفرش را
بر ضد ایران به عربستان سعودی انجام دهد. من برای دیدار مالکی با شاه عبداله،
دیدار مفصلی داشتم. من بشاه سعودی در مبارزه مشترک بر ضد ایران توضیحات مفصل دادم
و بشاه گفتم، مالکی عرب است، نه ایرانی. مالکی از وابستگی ایران می برآید. در
حالیکه شما با آن کار کنید. شاه عبداله شکایت کرد که نفوذ ایران چنان چشم گیر است،
که عراقی ها در وزارت دفاع فارسی حرف
میزنند. اما سرانجام حاضر شد بر ضد ایران با مالکی کار کند...». فرستاده، برگه 290
. تمام عم وغم خلیلزاد در شرق میانه دشمنی با ایران بود و است و خلیل زاد در تمامی
بازیها صرف بر علیه ایران فعال بوده است، نه بر ضد تروریزم و دهشت افگنی گروه های
اسلام سیاسی، که بیشتر سنی مذهب بوده و اند و با عربستان سعودی، ترکیه، امارات و
قطر پیوند فرزند خواندگی داشته و دارند.
درین ایران ستیزی
خلیلزاد، تذکر دو نکته زیر لازم بیاد آوری است:
ــ نخست اینکه، نه مالکی و نه عراقی ها عرب اند،
بلکه بعد از اسلام مانند مصریها، سوریها،
لبنانیها، فلسطینی ها و دیگران زبان شان عربی شده است و اگر خلیل زاد به
زبان پشتو حرف میزند، از برکت زبان پارسی دری است، که نگذاشت افغانستان مانند عراق
عرب شود و گویشها و زبانهای محلی خراسان بمیرند؛
ــ مساله دوم
شکایت شاه عبداله از حرف زدن بزبان فارسی در وزارت دفاع عراق است. خلیلزادها با
القاب و ادعای اشراف بر فرهنگ و مردم شناسی در خاور میانه، باید میدانستند، که
زبان پارسی دری و سلف این زبان چه قبل ازاسلام و چی بعد در عراق قدامت بسیار
طولانی دارد و زبان رسمی عراق تا پیش از سلطه استعماری انگلیس در دوره
عثمانی بود و هزاران کتاب در عراق به فارسی طبع و نشر شده
است و عراق مرکز بزرگ زبان پارسی دری بعد از اسلام بوده است. و همین اکنون بسیاری از جوامع و اقوام عراقی
مانند کردهای عراقی، زبان پارسی دری را میدانند و به آن حرف میزنند.
مشکل اساسی بد
فهمی و کج فهمی خلیلزادها درین است، که با فرهنگ و زبان خود در گیر اند و حاضر اند
با ابلیس متحد شوند، تا این شکوه پارینه را از سرزمین ما بردارند. و این رسوب فکری
قبیلوی طرزی، نادر خانی، هاشم خانی، مومند
و زابلی، پایش را بر ضد زبان فارسی دری تا
عراق هم دراز میکند. زبان پارسی دری دست
پخت فرهنگی و تمدنی سرزمین افغانستان کنونی و آسیای میانه است، که به ایران و عراق
برده شده است و تنها میراث تاجیکان افغانستان هم نیست، بلکه تمام جوامع واقوام
برادر در شگوفایی و باروری آن سهم شایسته داشتند ودارند، ابهت و گذشته پنجهزار
ساله خلیلزادها بدون زبان پارسی دری، مبهم وتاریک است، همه به این زبان وفرهنگ
شکوهمند وپارینه می بالند، بجز کور چشمهای از جنس خلیلزاد با تفکر، سیاست و دین
قبیلوی.
خلیلزاد مینویسد: «سه پیشنهاد شاه عبد اله را
مالکی پذیرفته بود، برگشتاندن دوباره بعثی ها در دولت مالکی، دیدار با رهبران
شورشی سنی طرفدار عربستان سعودی! (همان داعش، النصره و احرار شام وعراق) و جلوگیری
از اعدام صدام حسین. برگه 291 . اماسرنوشت مهره های سوخته خلیلزاد و مزدورانی
مانند مالکی با این همه خضوع و سر سپردگی برای امریکا، روشن است. وقتی تاریخ مصرف
شان گذشت، بزودی خلیلزاد و سعودی و قطر و سیا، جاسوسی بهتر از مالکی مییابند و
مالکی ها به سرنوشت سلف گرفتار میشوند.
خلیلزاد در عراق
بنیادگذار اصلی جنگ شیعه و سنی و جنگهای فرقه ای در عراق است و داعش را صرف برای
سرکوب شیعیان ایجاد وتمویل کرد. و تمام نقشه
های خود را در عراق بر پایه طرح سیا و
مبارزه با ایران بنا کرد. خلیلزاد میگوید: « ما تشکیل سازمان اطلاعات را برای عراق
با مداخله صد درصدی سازمان سیا انجام میدادیم، که رابطه تنگاتنگی با سازمانهای
استخباراتی بعضی کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و قطر و ترکیه ( حامیان اصلی
تروریزم) داشت. و این مساله بالاخره سوء
ظنی مالکی را برای کودتا از جانب امریکا ومتحدین ما بر انگیخت...». فرستاده، برگه
285 . خلیلزاد مینویسد، سازمان اطلاعات عراق بطور کامل در اختیار سیا بود و بیشتر
از طریق امریکا به عربستان سعودی، قطر و ترکیه نزدیک بود، و در واقع شبعه مشترک
امریکا، عربستان، قطر و ترکیه بود وکدام وابستگی جدی به عراق نداشت. ازینرو مالکی
میپنداشت دیر یا زود این سازمان به کودتا علیه دولت عراق دست خواهد زد.
فرستاده، برگه 285 .
سازمان اطلاعات
عراق، اما زیر رهبری کشورهای حامی تروریزم. « تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل ».
سازمان اطلاعات عراق باید برای تامین امنیت ملی عراق فعال میبود و جلو مداخله ای
استخباراتی کشور های منطقه را در امور داخلی عراق میگرفت وخود را ملزم به تامین
منافع ملی مردم عراق میدانست. در حالیکه این سازمان بیشتر برای تامین منافع منطه
ای امریکا و عربستان سعودی و ترکیه و علیه مردم عراق طرحریزی شده بود. در واقع این
سازمان نه برای تامین امنیت ملی عراق فعال بودّ،
بلکه نطفه بالقوه و بالفعل تشتت و فروپاشی عراق را بسود کشورهای حامی بنیاد گرایی و تروریزم رقم میزد که پیامد آن به داعش و النصره و احرار
شام و عراق منجر شد. این سیاست در واقع یکی از طرحهای خلیلزاد برای رهبرد امریکایی
پسا شوروی و « نظم نوین جهانی » مینی بر تعین مهره امریکایی در راس تمامی کشور
ها بود و مظهر روشن آن ایجاد استخبارات
همسو با منافع امریکا، که داشت در عراق پیاده میشد و ثمره آن هم قتل ملیونها انسان
بیگناه، افتادن منطقه بدست افزارهای بنیاد گرایی و تروریزم اسلامی، آوارگی دها
میلیون انسان و بخاک توده تبدیل شدن عراق، سوریه، لیبی و یمن منجر شد. این هم ثمره ذهن یک ایدولوگ قبیله؟!
مگر این آدم با راه انداختن کارزار خون و آتش در عراق، افغانستان، یمن، سوریه و
لیبی چیزی از هیتلر کم دارد؟
مرچ این ضدیت با ایران را بیشتر باورهای قومی و
قبیله یی خلیلزاد و تفکر نقش بسته او از افغانستان در برابر تاجیکان و زبان پارسی
دری، زیاد میکرد. پیوندهای استخباراتی، پیوند خانوادگی خلیلزاد بااسراییل و انتقال
بارهای تفکر قلبیوی خلیلزاد از افغانستان به عراق، این باور ضد ایرانی را در
خلیلزاد شکل میداد و اورا به عنصر سراپا قرص ضد ایرانی تبدیل میکرد. ازینرو به خلیلزاد، بگفته خودش در محافل عراقی لقب ابو
عمر داده بودند یعنی ضد ایرانی و ضد شیعی. فرستاده، برگه 278 . این در حالی است،
که خلیلزاد طبق روایت خودش نه سنی است ونه شیعه و برای تقرب به سطح بالای قدرت در
امریکا به مسیحی بودن تظاهر میکند و مراسم مذهبی مسیحی را در خانواده اش رعایت
میکند و اما بگمان اغلب یک کلیمی است. این مسیحی ضد شیعه و جانبدار سنی! در اصل بیشتر دشمنی اش با ایران بخاطر زبان
پارسی دری و تاجیکان افغانستان هم تبار ایران است، که آتش کینه و عناد را در دل خلیلزاد مشتعل نگهداشته است.
ورنه خودش از جمله نخستین خادمان سیا است، که بخدمت ایت اله خمینی در پاریس رسیده
است و بعد از دست بوسی آیت اله خمینی، نوارهای سخنرانی، نامه ها و کتابهایش را
برای تحلیل و تجزیه با تبرک به سیا تحویل داده است.
شاید هم یکی از
خاطره های ضد ایرانی خلیلزاد بزمانی برگردد، که ایران از جبهه مقاومت ضد طالبان
حمایت میکرد و خلیلزاد بحیث طالب نیکتایی دار در واشنگتن مصروف شناساندن طالبان و
کمک همه جانبه به آنها برای سیطره کلی بر افغانستان و حذف جوامع و اقوام غیر پشتون
از خغرافیه افغانستان بود و ایران را بحیث مانع در برابر پیاده شدن پروژه ای
فاشیستی خودمیدانست. کینه شتر و کینه
قبیله از یک جنس و یک رنگ اند و بزودی فراموش نمیشود و این عربده کشی در عراق در
برابر ایران یکسرش به انتقام گیری و
خونخواهی طالبان از ایران وصل میشد. وتاوان بیشتر این انتقام را باید شیعیان عراق
میپرداختند، که با ایران، نه از زمان خلیلزاد، بلکه از زمان صفویه هم مذهب اند،
اما با ایران قبل از اسلام از یک ریشه و یک فرهنگ و یک تمدن اند. یک نگاه دیگر
ببازیهای خلیلزاد در عراق بر ضد ایران شاید این بوده باشد، که با تضعیف ایران،
خلیلزاد میتواند در افغانستان امتیاز فرهنگی و تباری بیشتربیگرد و گویا با تضعیف
ایران میتواند پایه زبان پارسی دری را بلرزاند و فرهنگ وزبان خود را بجای آن
بنشاند.
هدف ازاقدامات
سیاسی، نظامی، فرهنگی و دینی خلیلزاد در عراق در واقع پیوند زدن این کشور با گروه
های تروریستی و حامیان منطقوی آنها بود. زیرا در عراق، سوریه و یمن داعش والقاعده
والنصره و احرار شام و عراق در برابر شیعیان میجنگیدند و موضع خلیلزاد با کسب لقب ابوعمر در برابر
شیعیان همسو با آنها بود. در حالیکه خلیلزاد باید اگر با تروریزم میجنگید باید
دربرابر عرب سعودی، قطر و ترکیه می ایستاد، نه در برابر ایران. فرستاده 290 . در
مورد ایران وشیعیان عراق، شیعه ستیزی خلیلزاد بسیار بیشتر از سلفی ها و وهابی
ها، جوش و غلیان داشته است. وقتی تدابیری
برای سرکوب شیعه های عراقی میسنجد، قیود دست و پاگیر واشنگتن را نیز برهم میزند.
خلیلزاد به عبداله گل وزیر خارجه ترکیه زنگ میزند و ازو میخواهد، سنی های عراق را
در ترکیه جمع کند و او حاضر است، بر خلاف تمایل واشنگتن درین مجلس شرکت کند.
فرستاده، برگه 291 .
سنی های
عراق! اما جلسه در ترکیه و این در حالی
بود، که دولت زیر چنبره ای امریکا و حاکم امریکایی آن خلیلزاد در عراق مستقر بوده
است. و این بزعم خلیلزاد ها مداخله در امور داخلی عراق نیست؟! پول این جلسات،
آموزش نظامی، سلاح و تجهیزات را سعودی و قطر و امارات می پردازند، تربیه نظامی این
گروه هارا ترکیه به عهده میگیرد، اماخلیلزاد ها بازهم حنجره شان از مداخله ی ایران
در امور عراق، آماس کرده است.
خلیلزاد میگوید،
هرگاه کسی از افسران سپاه پاسداران به عراق برای زیارت و مراسم مذهبی می آمد،
دستگیرش میکردیم و اجاره نمیدادیم، ایرانی هایی که در ارتش و یا سپاه بودند، برای
زیارت به عراق بیایند و اگر می آمدند دستگیر میشدند. وحتا برخی ایرانی ها که بنا
بر مسایل مذهبی در خانه حکیم بودند نیز دستگیرشدند و آنها را به زندان انداختیم. در حالیکه افسران ترکیه، عربستان، قطر، امارات و دیگران مصروف
سازماندهی سازمان اطلاعات عراق و شبکه های
تروریستی در عراق بودند وبر ضد دولت ومردم عراق در جنگ بودند ؟! خلیلزاد بر عکس
سخت گیری در مقابل شهروندان ایرانی، که بیشتر به دلایل مذهبی به عراق سفر
میکردند، تمام سرحدات عراق را برای رفت
وآمد تروریستان از عربستان، قطر، ترکیه و سایر کشورهای حامی تروریزم باز گذاشته
بود و تروریستها برای سرکوبی شیعیان عراق جابجا میشدند، اما تمامی راه هارا بروی
زیارت کنندگان شیعه ایرانی بسته بود و آنهارا دستگیر و مجازات میکرد.
این رفتار یک بام
و دو هوای خلیلزاد بالاخره حتا کاسه صبر جاسوسی مانند مالکی را لبریز کرد و در
برابر خلیلزاد قرار داد. فرستاده، برگه
های 297 تا 301 . وقتی مالکی رو گشتاند، گماشته های سیا، استخبارات قطر، امارات و
ترکیه در قالب القاعده، النصره. احرار شام وعراق وداعش درزیر حمایت امریکا بجان
شیعیان افتادند وعراق را به ویرانه تبدیل کردند.
خلیلزاد به سنی
ها هوشدار میدهد« فکر میکنم شما برای ایران کار میکنید، فکر میکنید ایالات متحده
میخواهد، ایران، عراق را بیگیرد؟ ایالات متحده سربازانی معدودی در عراق دارد. ما
نمیتوانیم از مرزهای عراق و ایران محافظت کنیم، چون شما مارا در غرب مشغول کرده اید، تقصیر سیاستی،
که ایران به عراق نفوذ پیدا میکند،بگردن
شماست. فرستاده، برگه 268 . وقتی خلیلزاد در محافل عشایرسنی سخنرانی میکرد و
طرحهای خود را برای کنار زدن ایران وشیعیان عراق بیان میداشت رهبران سنی همه به او
لقب ابو عمر داده بودند. فرستاده، برگه 290 .
وقتیی کارستان
سیاسی و حکومت سازی در عراق با توفیق دلخواه خلیلزاد همرکاب نمیشود، خلیلزاد میگوید ما باید در عراق
و افغانستان، بطرفداران و گروه های جانبدار خود در انتخابات و زمینه ای قدرت گیری
کمک سری فراهم کنیم. و بدین ترتیب پرده ازکمک
سری امریکا به احزاب راست و جانبدار امریکا در اروپا نیز بر میدارد، که در برابر احزاب چپ و
سوسیالیستی و کمونیستی مبارزه میکردند: « ایالات متحده امریکا به انتخابات دراروپا
بعد از جنگ جهانی دوم کمک کرده بود،
امریکا به احزاب دموکراتیکی، که با رقابت سخت احزاب کمونیستی مورد حمایت
مسکو قرار داشتند، کمک سری فراهم کرده بود. بدون تردید، امکانش وجود داشت، که کاری
درین مورد در عراق انجام میدادیم و با صرف پول، نیروهای جانب دار ایران را بحاشیه
برانیم. برگه 269 .
کاری که در
افغانستان با رای گوسفندان، و صرف پول هنگفت جبهه مقاومت و تاجیکان را کنار زد. این
در حالی بوده است، که سیاست پیشبرد جنگ شیعه و سنی و شوراندن تروریزم اسلامی و سلفی گری وافراطیت سنی، از جانب
خلیلزاد، برای عراقی ها بگفته ای خود خلیلزاد هزینه سنگینی داشته است: « ماهانه
بالاتر از دو هزار عراقی در چند شهر عمده ای عراق کشته میشدند...». فرستاده، برگه
289 .
شانزده
پیوندخلیلزاد با
اسلام سیاسی در ایران
خلیلزاد، همزمان
با حمایت از اسلام سیاسی در خاور میانه، پاکستان و افغانستان، درتهداب گذاری و به
پیروزی رساندن اسلام سیاسی و بنیاد گرا در ایران بحیث راهکارهای استراتیژیک و دراز
مدت مبارزه ای امریکا با شوروی و همینطور نیروهای چپ و ملی در ایران نقش اساسی
داشته است . خلیلزاد مینویسد: « من با شریل برای رفتن به پاریس برنامه ریزی کردیم
و بباورم ایران نیز در استانه آشوب در گیر میشد... فکر کردم با آیت اله روح اله
خمینی رهبر ملی! مخالفان ملاقات کنم که در پاریس بود. یکی از همکاران ما، مرا
بخانه ابراهیم یزدی، یکی از دستیاران خمینی برد... من خود را دانشگاهی مهمان معرفی
کردم ... و یزدی هم بلا فاصله مرا نزد خمینی برد ... خمینی دیدگاهای خود را توضیح
داد و نوار های صوتی وکتابهای خود را بمن داد که به امریکا ببرم...» فرستاده، برگه
46 .
بعد ازین ماجرای
ملاقات خلیلزاد با روح اله خمینی در پاریس بود، که امریکا از حمایت شاه، دست
نشانده دیگرش که تاریخ مصرفش گذشته
است و در جنگ خونین امریکا با شوروی در
میدان افغانستان کار رایی چندانی ندارد دست برمیدارد. و امریکایی ها برای پیشبرد درامه خونین برخورد
دراز مدت با شوروی و حاکمیت سیاسی حزب
دموکراتیک خلق در افغانستان، باید اسلام سیاسی را وارد کارزار ایران میکردند تا
کمربند سبز را بگرد شوروی تنگتر می نمودند و سیاست ضربه وارد کردن از چند جناح را
همزمان به پیش میبردند. از تمام داستان پردازی فلمی هالیودی و قراین سفر خلیلزاد
به پاریس بر می آید، که این سفر را سازمان سیا برای ملاقات و بستن قرار و مدارهایی با خمینی در مبارزه بر
ضد شوروی ونیروهای چپ و ملی و ترقیخواه در ایران و افغانستان تنظیم کرده بود و
امریکا ازطریق وابسته دیگر خود یزدی زمینه سازی کرده بود تا خلیل زاد طرح و نظر
امریکا را به خمینی تحویل دهد و نکات نظر
و نوارهای خمینی را برای خاطرجمعی دادن به امریکا به سیا بسپارد.
رومان نویسی خلیل
زاد در واقع سر نخ اصلی قضیه را کاملن روشن میسازد و پروژه ای رفتن شاه بدون شک،
پیشپرداخت امریکا، برای پیروزی گروهای اسلام سیاسی در ایران وتعویض شاه به خمینی بود، که میتوانست شراکت نیروهای اسلام
سیاسی و بنیاد گرا و تروریزم اسلامی را برای پیروزی بر شوروی در جنگ افغانستان
تسهیل کند. سناریوی چند سره سفر تفریحی خلیلزاد به پاریس و باز طرح
این پرسش که خمینی در پاریس است و خلیلزاد از روی تفنن بخواهد خمینی را
بیبیند؟ یکی از همکاران خمینی ابراهیم یزدی است، باز یکی از دوستان خلیلزاد یزدی
را میشناسد؟! باز ملاقات با یزدی و بسرعت برق ملاقات دانشگاهی مهمان با خمینی در ظرف چند ساعت و...،؟1 همه این تصادف های طلایی! از معماهای اند، که
با طلسم سازمان سیا انجام شدند و خلیلزاد در نقش پیام رسان سازمان سیا توانسته
بود،در مدت کوتاه با وساطت افزارهای
اروپایی سیا، درین سفر تفریحی؟! پیام سیا
را به خمینی برساند و بالعکس آن، طومارهای خمینی را به سیا تحویل دهد. دید و
بازدیدهای سفر تفریحی! سرانجام منتج به
رفتن شاه و جانیشینی او بالوسیله امام
میشود.
شاه دکتاتور و سیکولار وابسته امریکا، نمیتوانست
با پروژه ای که با افزارهای اسلام سیاسی و بنیاد گرایی اسلامی، از سوی امریکا سالها پیش
برای مقابله با شوروی و جنبشهای چپ و ملی در کشور های اسلامی بکار انداخته
شده بود، دمساز گردد و چندان مهره کار آمد درین پروژه باشد. شاه پرزه ای بود، که با دکتاتوری نظامی و سرکوب
استخباراتی و سیاسی بسود سیاست های امریکا در منطقه فعال بود و اما اسلام سیاسی،
از بار فکری و عقیدتی و سیاسی بر میخاست و زمینه مبارزه ای درازمدت فکری و سیاسی
را با شوروی و چپ و از جمله چپ نیرومند ایران دران زمان فراهم میآورد و ازینرو افزار کار آمد تر در مبارزه با
شوروی و چپ و ملی گرایی ضد سیطره وهژمونی امریکا در منطقه و جنگ امریکا با شوروی
در افغانستان بود. بدینسان تعویض شاه با خمینی به نیرو گرفتن بیشتر جنگ امریکا با
شوروی در میدان افغانستان کمک همه جانبه کرده میتوانست.
در حالیکه هدف از
آوردن دوباره رضاشاه در کودتای 28 مرداد 1332 خورشیدی با حمایت و پشتیبانی امریکا،
تنها تصرف نفت آبادان ایران و مبارزه با
چپ و ملی گرایی ایران بود، اما آوردن اسلام گرایان سیاسی در ایران و افغانستان و
پاکستان، مضاف بر تصرف ذخایر نفت وگاز آسیای میانه، قفقاز، خزر و انتقال این ذخایر
به بازارهای جهانی ذریعه کمپنیهای امریکایی
و سلطه امریکا بر منابع مهم انرژی جهان را
برای امریکا در بر داشت، افزار مؤثر مبارزه با شوروی، چپ و ملی گرایی در منطقه و یکی از فکتور های اساسی در جنگ امریکا بر علیه شوروی بود و میتوانست سلطه امریکا را بر بخش مهم جهان و مبارزه با حریفانی
مانند چین، هند نیز امکان پذیر بسازد.
در داستان پردازی تصادفی ؟! خلیلزاد و خمینی به
آسانی توانستند حرف دل یک دگر را بفهمند و روی نکات مشترکی متضمن منافع دو طرف،
یعنی برداشتن چپ و ملی گرایی و نیروهای میهنپرست ازهردو کشور افغانستان و ایران،
توافق کنند، که هم برای امریکا وهم برای خمینی در آینده دردسر ساز بودند. زیرا ثبات و تداوم حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک
خلق افغانستان منجر به حمایت از چپ ایران
میشد. ازینرو جاگزین کردن کارآمد نیروهای اسلام سیاسی بنیادگرا در هردو کشور در
کنار اینکه برای تامین منافع اقتصادی و استراتیژیک امریکا مساله مهم و جدی در بازی بزرگ و مبارزه با شوروی بود، منافع
سیاسی و ایدولوژیک خمینی را نیز برآورده میکرد.
خمینی طومارهای
تبلیغاتی، نوار های صوتی وکتابهایش را به خلیلزاد سپرد که دران چیزی بر ضد امریکا و سیستم سرمایه سالاری
وجودنداشت و ندارد و کار اصلی خمینی نیز یکسره کردن وسرکوب چپ و ملی گرایی
ونیروهای دموکرات و ترقیخواه و سیکولار ایران بود و مشکل اساسی با پروژه امریکایی
اسلام سیاسی و سلفی گری در پاکستان و
افغانستان در آنزمان نیز نداشت. زیرا
پروژه جنگ شیعه و سنی امریکایی ها در منطقه خاور میانه بعد از شکست دشمن قدرت مند
و آشتی ناپذیر شوروی برای تداوم جنگهای نیابتی امریکا در منطقه نفت خیز خاور میانه شروع شد. اسلام
سیاسی و ایدولوژیک نوع شیعی و سنی آن در مضمون وماهیت خود کدام اختلاف اساسی
نداشته و ندارند، بلکه هردو سر و ته یک کرباس اند.
در واقع سازماندهی گروه های مسلح اسلام سیاسی و
بنیادگرا در پاکستان هم بسود خمینی بود و هم بسود امریکا و هم افزاری برای پیروزی
در جنگ امریکا بر ضد شوروی. این پروژه به لحاظی برای خمینی سود آور بود که خمینی
بعد از موافقت امریکا به رفتن شاه، هم قبضه اش را بر حکومت بدست میآورد و هم
میتوانست در ایران جنبش چپ ومجموعه ای از
نیروهای ملی وترقی خواه و سیکولار را که میتوانستند با پشتیبانی حاکمیت سیاسی حزب
دموکراتیک خلق افغانستان، به مانع اساسی در برابر خمینی تبدیل شوند، بردارد.
ازینرو این باج دادن دوسره، بسود هردو تمام میشد.
شاید هم
واردکارزار شدن خلیلزاد درین پروژه، بجایی یک جاسوس ایرانی تبار امریکایی، بیشتر
بسود خمینی بود، که ریسک افشاگری ان کمتر بود و خمینی در رابطه ای پس پرده با امریکا
ترجیح داده بود از یک عضو سیا افغان تبار استفاده کند تا از یک ایرانی. و میتوانست با تامین رابطه با سیا از طریق یک
افغان شامل در این پروژه در پشت سر انقلاب نه شرقی و نه غربی بیشتر
پنهان بماند. خمینی آن سر ورازهای را که میتوانست با خلیلزاد بگوید، با یک ایرانی
نمیتوانست بر زبان بیاورد و یا امریکایی ها نمیخواستند وارد این ماجرا یک ایرانی
را بکنند. اما اینکه چرا شاه را با آنهمه وابستگی و سرسپردگی اش به امریکا، برداشتند، ازین واقیعت برخاسته بود که شاه با
همه هزینه امریکا و سیا نتوانسته بود در مبارزه با گروهای چپ و ملی و نیروهای های
ترقیخیواه داخل ایران پیروز شود و میانه ای خوبی هم با اسلام سیاسی و مذهبیون تند
رو شیعه نداشت، که افزار کار آمدی در مبارزه با
شوروی باشد و در پروژه بازی بزرگ جندان ثمر بخش نبود. از همین رو امریکا
میخواست، نه تنها پاکستان و عربستان سعودی را وارد این مبارزه در میدان افغانستان کند، بلکه با سلطه اسلام
سیاسی در ایران و باز کردن عقب جبهه دیگر برای گروهای بنیاد گرای اسلام سیاسی و
تندرو زیر حمایت خود در افغانستان، از چند
جهت به شوروی ضربه بزند.
امریکا در شرق
میانه، پاکستان، افغانستان ترکیه و سایر کشورهای عربی و عجمی اسلامی، در مبارزه با
شوروی و چپ و ملی گرایی و نیروهای دادخواه و ترقیخواه، که تهدید بالقوه برای منافع
امریکا و غولهای نفتی و مجموعه های کلان
فروش اسلحه و تجهیزات نظامی آنکشور بودند، هزینه بزرگی را برای ایجاد، تسلیح و
تجهیز گروه های بنیاد گرایی مذهبی و اسلام سیاسی و ایدولوژیک کرده بود، که ایران
بنا بر همسرحد بودنش با شوروی و افغانستان بمثابه میدان جنگ، نمیتوانست ازین امر
بزرگ مستثنا شود و دران به ابقای شاهی توجه شود، که با مذهبیون تند رو و اسلام
سیاسی میانه خوبی نداشت و در مبارزه با نیروهای ترقیخواه، ملی و چپ نیز چندان مؤفق
نبود.
با آنکه حکومت
آخندی ایران همسو با استراتیژی امریکا در جنگ علیه جهان سوسیالیستی، جنبشهای چپ و
ملی و شوروی در افغانستان و در ایران و خاور میانه عمل کرده بود، اما امریکا بعد
از برنده شدن در جنگ سرد و فروپاشی شوروی، طبق استراتیژی تدوین شده ای پسا شوروی
خلیلزاد ها، در ایران به رژیمی نیاز داشت که صد در صد به منافع امریکا بچرخد. حکومت آخندی ایران برای امریکا تنها در مبارزه
با چپ و نیروهای ملی و گرایشهای سوسیالیستی کارایی داشت. اما برای حیات خلوت
امریکا در خاور میانه، تفکر و سیاست صدور
ایدولوژی اسلام سیاسی نوع ولایت فقیه بحیث کالای صادراتی منافع ملی رژیم
ایران درین منطقه، با منافع امریکا و متحدان خلیج فارسش همسو نبود، ازینرو ضرورت
تعویض رژیم آخندی بیک رژیم کاملاً دست نشانده و مزدور امریکا مانند افغانستان، عربستان
سعودی و سایر حاکمان مزدور خلیج فارس برای امریکا همواره در سر میز خلیلزاد ها
قرار داشته است.
هفده
خلیلزاد و پاکستان
اکت و اداهای
خلیلزاد در کتاب فرستاده، برضد پاکستان، نیز اداهای جعلی و تصنعی بوده و اند.
خلیلزاد چه در دوران مجاهدین و چه در زمان طالبان و چی در حاکمیتهای کرزی و احمدزی
همسو با اهداف پاکستان برای فربه کردن و تامین رهبری سیاسی اجنتهای پاکستان و گروه
های سیاسی و استخباراتی تحت اداره و قیمومیت پاکستان مانند طالبان، شبکه حقانی و
حزب اسلامی تروریستی حکمتیار عمل کرده است. دید خلیلزاد و پاکستان در مورد تک قومی
شدن حاکمیت سیاسی در افغانستان، انتقال پشتونهای پاکستان بشمال کشور و تصفیه چهره
ها و رهبران نظامی و سیاسی جبهه مقاومت از درون الیگارشی قبیله ای حاکمیت سیاسی
وابسته به امریکا همسان است. زیرا پاکستانی برای تحمیل سلطه کامل سیاسی،
استخباراتی واقتصادی و حیات خلوت شان تا دریای آمو، همواره بر گروه های سرمایه گذاری
کرده اند، که ترکیب خالص پشتونی داشته اند و شبکه استخباراتی شان را در تمام کشور
با استفاده از جزایر ناقلین پشتون عمدتن پاکستانی
شاخ و برگ و گسترش داده اند. بدینسان در مساله انحصار قدرت سیاسی ــ قومی،
گسترش ناقلین پشتون به مناطق و محلات زیست ازبکها، تاجیکان، ترکمن ها، هزاره ها و
...، حذف سایر جوامع واقوام از قدرت، دیدگاهای پاکستان با گروه های فاشیستی و
خلیلزاد با هم منطبق و در یک خط و مسیر قرار داشته و دارند.
خلیل زاد در واقع
از همان آغاز تجمع گروه های اسلام سیاسی و تروریستان اسلامی در پاکستان، برای شتاب
بخشیدن کمک های امریکا به مجاهدین در
پاکستان در دولت ریگان مشاور ویژه وزارت
خارجه بود و او مصروف هم آهنگ سازی کمک، آموزش و مسلح کردن مجاهدین با دولت
پاکستان بوده است [1]. مهره های مورد نظر خلیلزاد برای پیشبرد حاکمیت سیاسی یک
قومی بعد از حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، از حمایت بیدریغ پاکستان
برخوردار بوده و میباشند. حمایت
ازحکمتیار، طالبان و همچنان کار مشترک پاکستان
با خلیلزاد در انتخابات دوره ای ریاست
جمهوری بسود کرزی و احمدزی، تغییر جغرافیه
جنگ بشمال، از موارد مهم کار مشترک پاکستان تیم فاشیستی خلیل اند. و
بیشترین رهبران مطرح مخالف پاکستان از جمله فرمانده مسعود، استاد ربانی وتعداد
بیشماری از فرماندهان مقاومت راکه بر علیه سیاستهای پاکستان جنگیده بودند
مشترکاً از سر راه برداشتند.
خلیلزاد برخلاف
راه اندازی هیاهوی تبلیغاتی بر علیه پاکستان در کتابش، اولین تلاشش را در تدارک یک
جنگ خونین امریکا، برضد شوروی و حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان
کاملن همسو با اهداف پاکستان آغاز کرد و
دایه مهربانتر ار مادر برای تامین منافع حیاتی پاکستان دست و پا زده بود، تا هم«
لر و بر » را با حمایت پاکستان درین جنگ
متحد کند و هم نقش این لر و بر ها و پاکستان رادر سرنوشت پسا جنگ بسود انحصار قدرت
یک قومی خود در افغانستان حفظ کند. ازینرو گرم جوشی با پاکستان و حمایت از پاکستان
کار اصلی خلیلزاد بوده و است.
تلاشهای مشترک خلیلزاد و سیا، منجر به رفع
تحریمها و تعزیرات بر پاکستان در ما های
نخست حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان گردیده بود. با عرق ریزی
خلیلزاد قیود فروش جتهای
اف 16 ، و صدور اسلحه به پاکستان
در آنزمان بر داشته شده بود و زمینه کمک
مالی امریکا و متحدانش به پاکستان در برابر حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق
افغانستان را فراهم کرده بود. در گیر ودار مبارزه باشوروی و حاکمیت حزب
دموکراتیک خلق افغانستان، پاکستان صاحب سلاح ذروی میشود و آب از آب تکان نخورد،
کاری که در مورد غنی سازی یورانیوم از جانب ایران با استفاده از گزینه نظامی و
تحریمهای بیرحمانه اقتصادی همراه گردید.
همان ضرب المثل
معروف « یک بام و دو هوا ویک شهر دو نرخ » در مورد برنامه ذروی پاکستان و ساخت
سلاح ذروی توسط آنکشور، بخاطر تبانی های خلیلزاد ها در جنگ بر علیه مردم
افغانستان عملی و اجرا شد. در مقابل این
همه خدمات صادقانه ای خلیلزاد به پاکستان، جنرال اعظم پیام جنرال ضیا حاکم نظامی
پاکستان را به خلیلزاد میرساند و از خدمات او به پاکستان تشکر میکند و خواهان رفتن
او به پاکستان میشود و از خلیل زاد میخواهد
به سیاست « به آتش کشیدن افغانستان » که از برنامه های اصلی ضیا است، بپیوندد و در کنار او بایستد.
فرستاده، برگه 49 .
خلیلزاد بحیث
مهره سیا و عمال برژنسکی و ویلیام کیسی فرمانداران سیا، در کنار پاکستان و جنرال
ضیا حاکم نظامی و جنرال اختر عبد الرحمن رییس آی اس آی، یکی از قصابان اصلی کشتار
مردم افغانستان، می ایستد و در پروژه
تخریب و به آتش کشیدن کشور ما، بیشتر از
پاکستانی های دیگر در خدمت منافع پاکستان قدم بر میدارد. با این کاروایی مزدور صفتانه بسود حاکمان نظامی
پاکستان، خلیلزاد همسو با تفکرات قبیله یی
و فاشیستی، حالا در داستان نویسی اکت و ادای بوزینه ای ضد پاکستانی سر میدهد؟! و
برای ماهی گرفتن از فضای کنونی وروحیه ضد پاکستانی مردم به موج سواری می پردازد. تلاش
خلیل زاد برای گره زدن ناف اسلام گرایان پاکستان و همین طور رهبران جهادی
افغانتبار افغانستان با سازمان سیا تلاش
موفقی بوده است و در واقع خلیلزاد ازین
بازی بیشتر بسود بازیهای قومی پسا جنگ استفاده ای شایانی برده است. فرستاده، برگه 50 . خلیل زاد بااین شکوه وشکایت از
پاکستان در گفتار، در کردار با تمام
سیاستهای پاکستان در برابر جبهه مقاومت ضد طالبان، مردم افغانستان و کشور همسو بود.
و ازین همسویی در زمینه های مختلف فراوان سود برده است. نقش پاکستان در انتخابات
بسود کرزی و احمدزی وتصفیه جبهه مقاومت وبرداشتن چهره های ضد پاکستانی از حکومت
وارگانهای امنیتی روشنترین تبانی پاکستان
با خلیلزاد بر علیه جوامع واقوام غیر پشتون بوده و میباشد.
راه اندازی جنگ
خونین در شمال در حقیقت با طرح و پلان گروه های تروریستی دوسوی مرز دیورند وهدایت
مستقیم پاکستان و مهره های استخباراتی غرب و پاکستان در درون حکومتهای کرزی
واحمدزی انجام گرفته و میگیرد، که بانی آن خلیلزاد بوده است. بازگشت مهره های درشت
طالبان و حزب اسلامی حکمتیار برای تقویت گرایشات فاشیستی و هژمونی قبیله سالاری
تحت حمایت آی اس آی، از عرصه ی دیگر این همکاری است، که با پشتوانه تیم فاشیستی
خلیلزاد زیر نام پروژه صلح دارد عملی میگردد.
هجده
طرح استراتژیک پسا
شوروی خلیلزاد
خلیلزاد بین
سالهای 1991 و 1992 در ترکیب تیمی فعالیت
میکرد، که برای سیاستها و استراتیژیهای کلان
محافل حاکمه ای امریکا برای جهان یک قطبی
پسا شوروی، راهکارهای اساسی برخورد با وضع جدید را تدوین میکردند. درطرح و برنامه پسا جنگ سرد امریکا، که توسط
سیا، پنتاگون، وزارت خارجه امریکا و موسسه راند تهیه شده بود و خلیل زاد طبق
ادعایی خودش دران نقش مهم داشت. در واقع هدف اساسی استراتیژی پسا جنگ سرد، باداری تمام و کمال
امریکا بر همه ای جهان است. محتوای اساسی این طرح
معطوف به سلطه بی چون و چرایی
امریکا بر جهان میباشد. درین برنامه تجاوزکارانه
باید شاهرگهای اقتصادی جهان و همینگونه نقاط استراتیژیک تمام دنیا زیر سلطه کامل
امریکا قرار بیگیرد و امریکا کنترول و
مالکیتش را بر منابع مهم اقتصادی و از جمله میدانهای نفتی و گازی جهان و شاه لوله
های نفت و گاز و مسیر این شاه لوله ها تامین کند. و در واقع حاکمیت سیاسی و سلطه
اقتصادی و نظامی امریکا بر همه جهان تعمیم یابد. فرستاده، برگهای 74 الی 78 .
در واقع خلیلزادها با ارائه این طرح و برنامه پسا شوروی، امریکا، دیدگاهای
اساسی امریکا را در مورد آزادی، دموکراسی، عدالت و حقوق بشری و احترام بحق حاکمیت و
استقلال کشورها و مردمان سراسر جهان، در جهان یک قطبی زیر سیطره ای امریکا بیان
کرده اند ؟! درین استراتیژی خلیلزاد، امریکا باید از ظهور یک قدرت رقیب و همسطح
خود در جهان جلو بیگرد و در برابر هر اقدامی که منافع امریکا را در درون هر کشور و در هر نقطه
از جهان تهدید کند، باید پاسخ قاطع
و محکم نظامی بدهد. نظام جهانی باید یک قطبی و در زیر رهبری کامل امریکا باشد.
درین سیاست به هیچکس اجازه داده نمیشود تا در یک منطقه ولو خاک خودش باشد مسلط
گردد. همزمان باید قوتهای مسلح امریکا در تمام نقاط حساس و استراتیژیک جهان جابجا
شوند و آماده ضربه زدن نظامی به هر قدرت مخالف، اگر در داخل کشور خودش هم باشد،
باشند. فرستاده، برگه 79.
البته یک جز کامل
این استراتیژی راکه خلیلزاد بنا به هر ملحوظی ذکر نکرده است، این بوده واست، که
جنگ و نا امنی در جهان با استفاده از ابزار اسلام سیاسی و گروه های تروریستی
اسلامی، ایجاد گردد و از راه اندازی این جنگهای فرسایشی، امریکا سلطه نظامی،
سیاسی، اقتصادی و استخباراتی خود را بر چهان بگستراند. خوب اگر به پس منظر این
استراتیژی نگاه کنیم، این طرح تدوین شده، چنانکه همه شاهد بودند و بودیم، مطابق
آرزوی خلیلزاد در بسیاری از نقاط دنیا مانند افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن،
سودان، سومالی، اوکراین، یوگوسلاویای سابق، کشورهای اروپای شرق، جمهوریهای بالتیک،
قفقازو...، پیاده شده و کماکان در حال پیاده شدن است. یک نگاه گذارا به این استراتیژی بیانگر آنست،
که راهکارهای خلیلزاد و سازمان سیا، صد بار بیشتر از نظریات فاشیستی و اقدامات
عملی هیتلر خطرناکتر است و در بسیاری از موارد دست فاشیستان آلمانی را از پشت بسته
است. فاشیزم بگونه خطر ناکتر از هیتلر در قاموس خلیلزاد ها زنده شده است و بیشتر
ازان در صدد اشغالگری و سلطه کامل بر جهان است؟! در سیاستها و استراتیژیهای
استعماری قرن 19 و 20 و همینطور فاشیزم
هیتلری قرن بیست، بیشتر تقسیم جهان مطرح
بود و اما در سیاستها و استراتیژی های خلیلزادها سلطه کامل بر همه جهان و اداره ای
جهان از یک دست و از طریق مهره های
استخباراتی و حاکمیت های دست نشانده و مزدور امریکا مطمح نظر اساسی قرار داده شده
است.
اما بگفته خود
خلیل زاد، این استراتیژی جنگ طلبانه که
بیشتر از باورهای قومی قبیله یی و دید فاشیستی و تمامیت خواهی او مطرح شده بود،
حتی طاقت برخی نیو محافظه کاران امریکا و هم حزبی های خلیل زاد را سرآورد و به
مخالفت و اعتراض کشاند. اما از آنجاییکه حلقات خبیثه سیا و فرمانداران غولهای صنعت
نظامی و نفتی وبانکداران بزرگ در امریکا حرف اول را میزنند، این استراتیژی و
سیاستهای تجاوز گرانه ای خلیلزادها هم اکنون در حال اجراست و زمینه سازی برخورد نظامی با روسیه، چین، ایران،
کوریا، کوبا و...، فضای تیره و تار وغبارآلود جنگ هستوی را بر سر تمام ساکنان این
کره خاکی گسترده است و باعث اضطراب جهانی
شده است.
سیاست توسعه لجام گسیخته وگستاخانه ای ناتو زیر
رهبری امریکا به هر سمت و سو و اقصا نقاط
جهان و پیشروی بسوی سرحدات روسیه، چین، هند، ایران و کوریای شمالی در واقع راهکار عملی استراتیژی خلیلزاد ها برای جلوگیری
از ظهور قدرتهای رقیب اقتصادی و نظامی و
ممانعت از رشد مستقلانه اقتصادی،
اجتماعی، سیاسی و نظامی کشورهای جهان و
منطقه است. در پرتو اهداف تعریف شده این استراتیژی، هرکه از زیر سلطه
امریکا سرکشی کند، تروریست و یا حامی تروریزم است. این در حالی است، که تروریزم
اسلامی و تروریزم دولتی در هر شکل و شمایل
اسلامی و غیر اسلامی آن فرزند نا مشروع دستگاه استخباراتی وراهکار
سیاست خارجی امریکا بوده و میباشد. درین استراتیژی حمایت از متحدان و دفاع نظامی
از آنها در نظر گرفته شده ولو این متحدان خود مانند اسراییل، عربستان، ترکیه، قطر،
پاکستان و...، تجاوز گر باشند. فرستاده،
برگه 79 .
اما برغم این همه
مخالفتها با استراتیژی هیتلری خلیل زادها، نیو محافظه کاران و محافل صیهونستی در
کاخ سفید، سیا و پنتاگون و وزارت خارجه ای امریکا در پشت سر این طرح قرار داشته
ودارند و آنرا به سیاست رسمی بوش پسر وهم
اکنون ترامپ تبدیل کرده اند و زل ( خلیلزاد)
برای تطبیق این استراتیژی گاهی از افغانستان سر درآورد، گاهی از عراق و
گاهی از عربستان و قطر و ترکیه و سازمان ملل متحد تا به طلسمات تجارت مرگ وخون
درین استراتیژی، مصداق عملی بخشد. و پیامد این سیاست ضد بشری خلیلزاد ها
افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن و ده هاکشور دیگر را بخاک وخون کشاند. و نطفه
های بالقوه یک جنگ جهانی دیگر را با طرح پیشروی بسوی سرحدات شوروی در اوکراین،
گرجستان، و آذربایجان و همینطور با استفاده از ابزار تروریزم اسلامی بسوی اسیای
میانه و چین بوجود آورده است.
تا کنون پروژه
های سلاخی خلیلزاد ها با قساوت و شدت هرچه تمامتر به پیش برده میشود، و برای تخریب
و فاقد ساختن کشور ها، از هستی مادی و معنوی در جریان تطبیق قرار داده شده است. و
سر انجام این سیاستهای تجاوز کارانه و با استفاده از ذرات خانه ذروی موجود در جهان به نابودی انسان وتمدن چندین
هزار ساله ساخته شده بدست بشر منجر خواهد شد، مگر اینکه عقل سلیم ،جریانهای سیاسی
ترقیخواه و انسانمدار و افکار عامه مردم امریکا و جهان، جلو این تجاوز گری عمال
قبیله یی افغانستان ومحافل راست افراطی را از نهاد های سیاسی و سیاستگذاریهای
امریکا بیگیرند.
ذهن، تفکر و
سیاست فاشیستی خلیلزاد، بیشتر از سپارشاتی، که او به محافل حاکمه امریکا برای سلطه
برجهان و اجرای بی چون و چرایی امر و نهی
امریکا در اقصا نقاط جهان در شاهکار
فرستاده ارائه میکند، قابل خواندن و درک است و فشرده مجموعه ای راکه خلیلزاد، برای
آقایی امریکا برجهان پیشنهاد میکند، د زیر
بر شمرده میشوند:
ــ امریکا قدرت نظامی اش را بطور فوق العاده
افزایش بدهد؛
ــ امریکا خلیج فارس را بحیث پایگاه اصلی خود زیر
کنترول داشته باشد( کاش خلیلزاد پیشنهاد میکرد،نام خلیج فارس، که نام خوش آیند
برای خلیلزاد نیست، به خلیج امریکا تبدیل میشد) و به کسی اجازه ی استقرار نیرو را
درین خلیج ندهد؛
ــ از نمایش قدرت روسیه، درسوریه باید بگونه عاجل
جلوگیری شود. چرا ما اجازه دادیم که روسیه به منطقه باز گردد؛
ــ امریکا با
توسل به هر وسیله ای نگذارد جهان چند قطبی شود و تنوع و چند گانگی دران بوجود آید؛
ــ برنامه اتومی
ایران بکلی باید متوقف شود تا جلو تبدیل شدن ایران را بیک قدرت منطقوی بیگیرد؛
ــ ما باید به سه منطقه تمرکز کنیم، خاور میانه،
اروپا و آسیا و اوقیانوسیه؛
ــ ما باید
دوستان مانرا در خاور میانه، قفقاز و
اسیای مرکزی نیرومند کنیم؛
ــ ما باید
عربستان سعودی و کشورهای خلیج را در برابر ایران نیرومند کنیم؛
ما باید تمام تلاش خود را برای برهم زدن موقعیت ایران در
سوریه، یمن، عراق و... متمرکز کنیم ؛
ــ برای مقابله
با چین باید حضور نظامی خود را در اسیا و اوقیانوسیه بشدت افزایش بدهیم و در برابر
هرگونه تهدید چین دلیرانه بایستیم ( اما این مناطق بیشتر قلمرو بحری چین اند) ؛
ــ قدرت امریکا
باید بدون رقیب بماند و هر کشوری که بسوی قدرت شدن حرکت کند، بلا استثنا، باید
سرکوب ونابود شود؛
ــ اروپا را باید
به عکس العمل فعال در برابر روسیه بکشانیم. ناتو باید با سلاح مدرن در شرق مجهز
شود و به قوت تهاجمی تبدیل شود؛
ــ ما باید
اوکراین را بخط مقدم جبهه ضد روسیه تبدیل کنیم و روسهارا زمین گیر کنیم؛
ــ کشور گرجستان
و کشورهای بالتیک باید بگونه جدی با قوای ناتو تجهیز شوند؛
ــ ما باید در
سوریه با تجهیزات سنگین نظامی وارد شویم، تا همه را سر جای شان بنشانیم؛
ــ امریکا در
دیگر جاها به ملت سازی ودولت سازی بپردازد؛
ــ ما باید کسانی
را تربیت کنیم که بتوانند قدرت را در کشورهای مختلف بدست گیرند.
و ده ها مساله ای دیگر ازین دست.
طوریکه معلوم است، برنامه خلیلزاد از الف تا ی،
در واقع طرح سلطه کامل امریکا بر زمین، فضا و آبهای جهان است، که نه قلمرو سیاسی
دولتها را برسمیت می شناسد ونه به اراده
سیاسی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی توسط خود آنها احترام قایل است. در جهان صرف به مناسبات سلطه و
تابعیت اهمیت قایل است و هرجا کشوری بسوی قدرت اقتصادی و دولت مقتدر
ملی تبدیل شود، بدون اینکه خطری ازان متوجه جهان باشد، بلادرنگ باید سرکوب شود و از ایجاد هرگونه قدرت رقیب
باید جلوگرفته شود. یعنی خلیلزاد اجرای
وظیفه خدا در زمین را بدست امریکا
میسپارد. و در تمام نقاط جهان باید امریکا حضور نظامی بلا قید و شرط داشته باشد.
مگر طرح خلیلزاد برای تبدیل شدن مطلق امریکا به حاکم جهان نیست؟ مگر هیتلر و
موسیلینی بگرد خاک پای خلیلزاد با ارایه این طرح فاشیستی بی همتا میرسند؟ مگر
فاشیزم کدام شاخ یا دم داشت، که خلیلزادها ندارند؟ تحقق طرح استراتیژیک؟! خلیلزاد
در واقع به نابودی کره زمین بدست امریکا
خواهد انجامید. آیا اینکه خود امریکا به اساس این طرح خلیلزاد به پیروزی میرسد یا
نه، هنوز کسی نمیداند. ولی خلیل با ارائه این طرح میخواهد تمام بشریت به اسیر و
برده امریکا تبدیل شود و در تمام کره زمین صرف یک سلطان و حاکم جهان وجود داشته
باشد؟!
معلوم است که طرح
هیتلر برای تصرف بخشی از جهان، بسیار نرم تر از طرح خلیلزاد بود. زیرا خاستگاه
هیتلر بورژوازی المان بود، که به مدنیت گرایی وهمکاری با عده ای در برابر دیگران
باور داشت وخاستگاه خلیلزاد تفکر وسیاست قبیله و فاشیزم برخاسته ازان، که تنها
سیاست حذف را بر می تاباند. تفکر و سیاست برخاسته از اندیشه های منحمک شده قومی و
قبیله ای، هزار مرتبه خطرناکتر، خشنتر، متجاوزانه تر و درنده تر از فاشیزم هیتلری
است. خلیلزاد با پشتوانه تفکر و سیاست
استحاله قومی غیر پشتونها در قوم بزرگ پشتون؟! میخواهد همه دنیا را در شکم امریکا
درآرد و جهان را در هویت امریکایی استحاله کند.
آب و تاب و حاشیه و متن تیوری خلیلزاد نشان میدهد، که فاشیزم افغانی درتارک
هرچه بنام فاشیزم در جهان است، قرار دارد و یکسر وگردن از دیگران بالاست.
گرچه این برنامه
خلیلزاد مانیفیست وزارت خارجه ای خلیلزاد بوده است، که خود با این همه همسویی با
محافل صیهونیستی و والستریت سیا وحاکمیت کمپنیهای فراملیتی، تا کنون به ان نرسیده
است. اما ارائه این طرح در اصل دشمنی آشکار خلیلزاد به انسانیت و بشریت و فرهنگ و
دسآوردهای مادی ومعنوی بشر را نشان میدهد و این واقعاً یک تیوری وبرنامه ضد بشری
است، که بدست خلیلزادها طرح و بخشهایی ازان در حال اجراست.
اگر ترامپ ها با
خلیلزاد ها برای اجرایی کردن این طرح باهم جمع شوند، واقعا بشریت به تباهی میرود و
کره ای زمین باید سپاسگذار تقدیر الهی باشد، که اگر در چنبره ترامپ ها گیر افتاده
است، حد اقل از شر خطرناکتر از ترامپ یعنی خلیلزاد مؤقتاً برکنار مانده است. و در
آینده معلوم شود که جهان از شر سیاست و تفکر این ایدولوگ فاشیست قبیله یی در امان
خواهد ماند یاخیر؟ و یا اینبار باز این
مهره، ریزرف برای حاکمیت سیاسی ــ قومی، در افغانستان نقش آفرینی خواهد کرد. با
هموارشدن بساط دوباره خلیلزاد درافغانستان، بدون هیچ شک وشبه کشور به میدان جنگ امریکا، روسیه و چین و پاکستان و
هند و ایران و عربستان سعودی بدل خواهد شد و خون مردم افغانستان به پای سیاستهای خلیل زاد
برای تامین منافع امریکا جاری خواهد بود.
نوزده
خلیلزاد و سازمان ملل
خلیلزاد به نسبت
جان فشانی، که در عراق و افغانستان بسود منافع امریکا کرده بود، در دسترسی به
مقامات عالی امریکا و موقعیت شغلی در هرارشی قدرت امریکا، تام الاختیار بود.
اومیگوید: « وقتی رایس و هدلی در اواخر 2006 در وقت صرف شامی در واتر گیت مرا دعوت
کردند، پرسیدند اگر رئیس جمهور به انتصاب سفیر جدید در عراق بپردازد. من دوست دارم
چه کاری کنم... دلم میشد از تمایلم به
وزارت خارجه یا مشاور امنیت ملی حرف بزنم... اما بخاطر رایس و هدلی این کار را
نکردم و سه امکان را را پیشنهاد دادم: فرستاده ریس جمهور برای کل خاور میانه،
معاونیت سیاسی وزارت خارجه و نماینده دایمی در سازمان ملل متحد. و گزینه سوم
پذیرفته شد؟! فرستاده، برگه 303 .
و نخستین
کار خلیل زاد در سازمان ملل متحد، فشار آوردن هرچه بیشتر بر ایران، کوریای
شمالی و قطع برنامه کمکهای سازمان ملل
متحد به فلسطینی ها بود. فرستاده، برگهای 305 و 313 . خلیلزاد میگوید: من برای
تحریمهای بیشتر علیه ایران پا فشاری کردم و یک بخشی از تحریمها علیه ایران با کار
من در شورای امنیت ارتباط داشت. فرستاده،برگه 318 .
خلیلزاد درین
مقام با « بان کی مون » سرمنشی سازمان ملل که او نیز مانند خلیلزاد از قبل یکی از
نوکران ومزد بیگران امریکا بوده است، دست را یکی میکند و هردو سازمان ملل متحد را
بحیث افزار بیجانی در دست امریکا بگونه ای
تبدیل میکنند، که هر آنچه امریکا میخواهد دست سرمنشی به علامت نوکری و سر سپردگی
به همان سمت بالا میشود.
خلیلزاد تلاش کرد
ماموریت سازمان ملل متحد را در قالب اصلاحات؟! در آورد و اولین اصلاح هم از قطع
کمکهای سازمان ملل متحد به فلسطینیهای
آواره و تحت اشغال اسراییل شروع شد و فشار بیشتری بر قربانیان تجاوز اسراییل وارد
کرد. فرستاده، برگه 313 . ابوعمر سنی، با مذهب مسیحی و با طینت صیهونستیی یهودی،
در اقصا نقاط جهان بجان شیعیان به نسبت هم مذهب بودن با ایران در سازمان ملل می
افتد و همه را از حزب اله لبنان، تا قدسیهای یمن، علویهای سوریه، شیعیان عربستان
سعودی، بحرین و ... در فهرست سازمانهای تروریستی جا میدهد. از نظر خلیلزاد سازمان
آزادیبخش فلسطین و حماس، که برای آزادی از اشغال اسراییل به مبارزه برخاسته اند،
نیز در زمره ای گروه های تروریستی شامل
ساخته شدند، اما انفجار و انتحار و آدمکشی
طالبان و حکمتیار و تروریستان هم تبار خلیلزاد، مظهر ازادی خواهی؟! شناخته
شدند و در پروژه صلح! و گفتوگوهای سیاسی دعوت شدند؟!
خلیلزاد به بهانه
ای قتل حریری بر سوریه و حزب اله لبنان که در مقابل اشغالگری رژیم صیهونستی
اسراییل موضعگیری عادلانه داشتند، فشار بیش ازحد معمول وارد کرد و مساله قتل حریری
را به دادگاه بیل المللی و شورای امنیت ملل متحد کشاند. این در حالی بود، که
هییچیک از قتلهای و کودتاهای نظامی امریکایی، که منجر به قتل رهبران
بسیاری از کشورها مانند آلنده، سکارنو، لومومبا، مصدق و ده ها تن دیگر
گردیده بود، هنوز مجال تحقیق در سطح داخلی نیافته اند. فرستاده، برگه 314 . خلیلزاد در سازمان ملل نیز
سیاست نا تمامش را از سرگرفت و صفحه دیگر ایران ستیزی را به نمایش گذاشت. وضع تعزیرات و سخت تر کردن
تحریمهای ملل متحد با افزار شورای امنیت
آن سازمان در برابر ایران کار دیگر خلیلزاد در شورای امنیت سازمان بود. فرستاده،
برگه 318 .
در حالیکه همین
نیو محافظه کار در پرتو تفکر و سیاست و دین
قبیله ای خود، بر خلاف سردادن قیل و قال مطبوعاتی و رسانه ای در برابر پاکستان، هیچگاهی بر علیه حمایت همه جانبه پاکستان
از گروه های تروریستی، و مهیا ساختن لانه و مامن امن برای آنها در
پاکستان، کوچکترین اقدامی از آدرس ملل متحد نکرد. و در عمل سیاست حمایت از گروه های تروریستی خلیلزاد و پاکستان
همسو و در حمایت از یک دگر در سازمان ملل بودند. و یک دلیل مهم این مساله این بود
که پاکستان از طالبان هم تبار و گروه مورد حمایت خلیلزاد پشتیبانی مالی و تسلیحاتی
میکرد واین « لر و بر » خواهی خلیلزاد مانع ازان بود که خلیلزاد لب به شکوه و
شکایت در مورد پاکستان حامی اصلی تروریزم و باتلاق بنیاد گرایی بگشاید.
پایان
عالم
24 جولای 2017
مآخذ :
[1] جنگ وجهانی
سازی، میخائیل شوسودوفسکی، برگه 1 .
۱ نظر:
درین نوشته کوشش شده تا از خلیلزاد لوده مزاج یک قهرمان استراتژیک ساخته شده و امریکا،روسیه و غرب و همه سازمان های استخباراتی جهان را محب و حامی اقلیت پشتون قلمدادشدن است.
اگر احتمالا و واقعا چنان باشد، نفرین و لعنت من بر تمام دموکراسی قلابی جهان باد.
نابود باد چنین سیاست و دموکراسی!
ارسال یک نظر