چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵


محمد عوض نبی زاده

افغانستان قلمرو استبداد و بیعد ا لتی ملی

تاریخ افغانستان مشحون از حکومت های استبدادی وخودکامه است واین کشور سیاه ترین و مستبد ترین و جنایت کار ترین حاکمان را در چنته تجربیات تاریخی خود دارد . وقتی واپسین وموفق ترین فصل مبارزات عدالتخواهی با استقرار سیاه ترین استبداد تاریخی در کشور رو به پایان تصور می شد ، پروسه ای که با حمایت جامعه جهانی بر مبنای" توافق نامه بن" اغاز گردید ، امید به اغاز فصل جدیدی در تاریخ افغانستان را زنده کرد. فصلی که به عمر تاریخی حکومت های توتالیتر نقطه پایان گذاشته شده و مردم د ر اداره سیاسی کشور و تعیین مقدرات وسرنوشت شان سهم داشته باشند. اقوام محروم کشور که رنج حکومت های جابرانه را تا سرحد قتل عام وازدست دادن سرزمین و ویرانی خانه های شان تجربه کرده است بیشتر از این پروسه خشنود بودنداستبداد قومي درد مزمن و ديرينه‌اي تاريخ افغانستان است، كه در وراي هر نوع دگرگوني و تغييرات ماهيت آن دست‌نخورده و لايتغير باقي‌مانده است.
ا ستبد اد در افغا نستان یک واقعیت تا ریخی است که ریشه اجتماعی و فر هنگی دارد در سا ختار حکومت ا ستبدادی – قدرت مطلقه وفردی وفاسد کننده بوده که قدرت اول دهنش را می بندد و سپس تفکر و قضا وتش را فاسد میکند و استبداد را در عملش آ شکا ر میسا زد - مردم کشور ما نه تنها استبداد را ندیده بلکه تبعیض و بی عدالتی های ناشی از آن را نیز در تا ریخ تجر به نموده اند . حکومت درافغانستان الگو ی قدرت قبیلوی محسوب میشود . زمامداران کشور ما همواره به زور لشکر قبیلوی به قدرت رسیده وبه زور لشکر قبیلوی از قدرت ساقط شده اند. در تیوری استبداد انسان این وطن چه پشتون و چه غیر پشتون همه قر با نیان استبداد قبیلوی اند. تا ریخ افغانستان از واقعیت های ظالمانه مشبوع است - زمامداردرجامعه قبیلوی مظهر وخلیفه دین و روحانی مجری احکام – تلقین گروتفسیر کننده دین است تاریخ قبیلوی گنجا یش نو پذ یری را ندارد ومعبد کهنه ها و مد فن نو ها است.
اخيرا مقالهء محترم بشيربغلانی درمطبوعات برونمرزی کشور بطور استثنایی مورد توجه قلم بدستان موافق و مخالف هموطن ما قرار گرفت.
برخی از روشنفکران و قلم بدستان کشور به دفاع از مقالهء محترم بغلانی و به دفاع از عدالتخواهی ملی و اجتماعی و افشای استبداد و استبداد گران علنی و مخفی، پرداختند. اين هم شايد يکی از خصوصيات سرزمين استبداد زده، منقطب ما باشد که هر برداشت سياسی و فکری مخالفين و موافقين سرسخت و آشتی ناپذير خود را دارد.
من درين نوشتهء مختصر ارادهء نقد مقالهء آقای بغلانی و مخالفين ايشان را ندارم، ولی خود را ملزم ميدانم تا به يک مسئله اشاره کنم که مقالات مخالفین آقای بغلانی بخصوص مقالهء طويل، آقای سادات، که دفاع از نظام قبيلوی و تک قومی تماميت خواهی قبيلوی و حاکميت بلامنازع قوم و قبيلهء معين و مخالفت رندانه با عدالت ملی و اجتماعی، در يک کشور کثيرالقومی را بر ملا میسازد . محترم سادات کوشيده اند نيت اصلی خود را زير مقولات زيبايی چون "وحدت ملی"، "ملت واحدافغانستان وطن مشترک همه افغانها بپوشانند .
بنظر من جوهر اصلی مقالهء آقای بغلانی را چند مسئله ذيل احتوا مینما ید :
- افغانستان سرزمين استبداد وبی عد التی های ملی است.
- قلمرو کنونی کشوردارای جغرافيای استعماری و تحميلی است.
- در نام کنونی افغانستان همه اقوام اين سرزمين هويت خود را نمي بينند.
- در افغانستان مناسبات قبيلوی و عشيروی تسلط دارد و هنوز پروسهء ملت سازی تکميل نگرديده، لذا تفکر واقعآ ملی و نتيجتآ احزاب ملی به آسانی بوجود نمي آيند ودر نهايت نتيجه ميگيرند که برای برون رفت از وضع متشتت و پراگنده ايکه نيروهای وطندوست مواجه اند، راهی جز تشکيل جبههء متحد ملی وجود ندارد.
محترم بغلا نی مینویسد :
<< بعد از بررسی مؤجز تاريخ سياسی يک قرن اخير کشور، بخصوص سه دههء کودتاها و فجايع خونين چنين نتيجه گيری ميکنند: « ... در بالا از روزگار پرماجرا و آشفتگی های دردآور در کشور و جفاهای سختی که به مردم اصيل تعميل گرديده است، سخن گفته شد. کنون می شود گفت که به تصفيه آن ميراث های آلوده و متعفن زمامداران بدنام تاريخ و عملکرد محافل حاکمه و گروه های وابسته به خارج و انتقام گيری ازآن همه حوادث خونين و بدرفتاريها، منهمک شدن و پيگيری آن کار و جريان بی سرانجامی خواهد بود. هيچگاه پيوند راستين، پويا، سازنده و انسانی ميان باشنده گان ميهن بوجود نمی آيد، بوطن و مردم زيان بيشتر می رسد. چه ما بخواهيم يا نخواهيم همه وقايع گذشته را تاريخ ثبت و بايگانی نموده و داوری هم می کند. بنابراين بايد بيشتر به آينده نگاه کرد و گذشت سازنده را پذيرفت و فرهنگ سياسی و اجرای نقش شريفانه وانسانی نشان داد و بخاطر نجات وطن و مردم بايد صادقانه متحد شد. و اين اتحاد زمانی بوجود می آيد که با ذهن گذشته و دومسئله زير وداع صورت گيرد : - خودبينی و خودمحوری گروهی، تعصب و عادت های بدبينانه سياسی، عقيده تی و سازمانی و وابستگی های بيرونی که در گذشته مانع وحد ت جنبش روشنفکری گرديده بود. - ترک تمايلات برتری خواهی، قوم گرايی، احترازاز انحصارقدرت بزور خارجی ها، ناديده گرفتن حقوق و نقش ديگران که نتيجه آن رسوايی و سرافگنده گی تاريخی و افتراق و خصومت ساز بوده و تاحال کشور و مردم از آن آسيب ديده است. راه برون رفت از وضع، به همبستگی ملی، اتحاد روشنفکران و باور به اصل آزادی، احترام به انسان، عقيده و برابری حق او و پذيرش دموکراسی واقعی و شفاف تلازم دارد. و درمرکزتوجه حفظ وطن واحد، وحدت ملی،ايجاد حاکميت ملی مشروع، حل اصولی و عادلانه مسئله ملی، تامين صلح، باز سازی و شکوفايی وطن، برقراری مناسبات متقابلا مفيد با کشورهای همسايه و جهان و جلب مساعدت های آنها ميباشد.» درين نتيجه گيری محترم بغلانی << هم ميتوان برخورد شفاف با فجايع گذشته را ديد، هم سياست عدم خشونت و انتقام گيری را يافت و هم نيت نيک مبنی بر اتحاد همه نيروهای ترقيخواه و وطن دوست کشور را. ايشان که در دوجملهء کوتاه دلايل و عوامل پراگندگی نيروهای ترقيخواه را بيان داشتنه و منحيث پايان کلام چنين ادامه ميدهند : « ... هموطنان عزيز،آزاده و پاک نهاد! اوضاع نشان می دهد که دولت موجود موفق نيست. باهمه حمايت خارجيها پايه سياسی واجتماعی پيدا نکرد. وقوع حوادث و دهشت افگني ها اوضاع کشور، را تاريکتر و با اوضاع عراق مشابه نشان می دهد. اختلافات گروهی، نژادی و مذهبی و قوع حوا دث را بيشتر می سازد. تلفات و ويرانی افزايش می يابد. وقار و نجابت انسان وطن زياد پاما ل می گردد. راه علاج و برون رفت ازوضع اتکا به عقلا نيت، تفکر سالم و فرهنگ سياسی ميخواهد که وحدت عمل همه نيروها در يک « جبهه متحد ملی و دموکراتيک » يا « نهضت دمو کراسی » سرتاسری و يا « جنبش ملی فراگروهی و فراقومی» بوجود آيد؛ می تواند با ارايه پروگرام موا فق با خواست زمان و تصوير د قيق از ايجاد جامعه انسانی، فرياد شورانگيز عدا لت خواهی و انسان سالاری برپا دارد، که جهانيان بشنوند و بدانند. دراين صورت ميتوانند در فرايند جاری و طن خود را تحميل نمايند و بر او ضاع اثرگذار باشند و کشتی طوفان زده را به ساحل مراد بکشانند و برای نسلهای امروز و فردا ميراث خوب بگذارند. چنين کار، رفع مسئوليت تاريخی، شجاعت، عبادت، ايثار و صدا قت به وطن وهموطنان ميباشد . >>
خلاف پژوهشهای کم عمق ونه چندان ژرف جناب سادات ، طی سه هزار سا ل درمحد وده ء افغانستان کنونی دولتهای بافرهنگ باختریان ،کوشانیان ، شارها (شیران بامیان ) یفتالیان ،تخاریان،طاهریان ، صفاریان ،سامانیان ،غزنویان، سلجوقیان ، غوریان ، ملوک کرت هرات ، تیموریان هرات ،هوتکیان ودرانیان " افغان تبار " در خراسان وافغانستان ودرقرن بیست باردیگر امیر حبیب الله کلکانی وپروفیسور ربا نی بنامهای تاجیکان ترکان مغول و درنهایت گروه پشتون تبار (افغان ) ثبت تاریخ میباشند . شاهان وامیران سلاله درانی به استثنای احمدشاه ، تیمورشاه ، زمانشاه و شاه امان لله ، دیگران غا لبا وابسته به استعمار بریتانیا ی کبیر وابرقدرتهای دوران جنگ سرد یا بگونه سردار محمد هاشم صدر اعظم بیطرف خنثی بوده اند یعنی دولتهای مستقل ملی نبوده اند .
آ قای سادات بگفته خودشان بدو نقطه عطف توجهه فرموده اند « افشای اندیشه های افتراق ملی که باعث تخریب وحدت ملی میشود وآب به آسیاب دشمنان تاریخی مردم افغانستان میریزند . واستخراج اندیشه های بدیل و وطندوستانه، سرشار از روح ملی ، فراقومی ،فراسمتی ومنورانه ، که در سر لوحه آن مردم افغانستان باشد . . .» اما تا جایکه متن مقاله شان میرساند ، ازین همه ادعاها تنها میتواند مقاله جناب شان فرا قومی باشد ، چون ایشان به اقوام مطرح در عرصه سیاسی ،فرهنگی وتاریخی افغانستان ارتباط نداشته است . بخش اساسی مقاله شان به تهمت زدن ، پخش جعلیات ، اکاذیب و وارونه جلوه دادن واقیتهای تلخ ودرد ناک کشور ما معطوف شده است . نه کدام استدلال منطقی برای رد مقاله محترم بغلانی فرموده اند ونه هم شیوه وراهکارهای اتحاد و وحدت ملی را بر جسته ساخته اند . آقای سادات نفرموده اند ، که راه حل اساسی چیست؟ وچگونه میتوان به افتراق اتنیکی وقومی موجود در کشور فایق آمد ؟ جنابشان تلاش نموده تا خواننده گان را به گریز از واقعیت موجود و سرپوش گذاشتن روی بحران جاری در افغانستان توصیه بفرمایند ، کاری ،که جز افزودن به مصایب و آلام مردم افغانستان ، ثمر دیگری نداشته است .
قابل يادآوری می دانم که بعضی از نويسنده گان ومورخين کنونی که خودرا پشتون می دانند، بصورت تحريک آميز بارها نوشته اند که کلمهً افغان وپشتون باهم يکی می باشديعنی افغان وپشتون کدام فرقی ندارد وهردو يکيست. اگر اين تفسير واقعا ً درست ودقيق است. پس درين صورت افراد ومليتهای غير پشتون حق دارند که خودرا افغان نگويند زيرا آنها هزاره ها، تاجکها، ازبيکها،ترکمن ها، قزاقها، بلوچها، گجرها، نورستانی ها،هندوها، سکها، پشه يی ها،ايماق ها،عربها، شغنی ها، موگت ها،قزلباشها،جتها، جوگيها وسايرين اند که اقوامی اند دارای پيشينهً وسابقهً تاريخی که همهً شان غير پشتون اند. چطور این افراد بخود حق می دهند ومی نويسند که پشتون وافغان يکيست وفرقی ندارد ولی از ساير مليتها می خواهند که خودرا افغان بگويند يعنی پشتون بنامند واگر همه به اين عقيده اند پس توقع شان بی جا، بی مورد واضافيست وديگران نيز حق دارند که بنامهای مليتهای خود مشهور باشند.
ما به وحدت ملی برخورد عوامانه نکنیم، که ما اینکه هنوز ملت نشده ایم، وهرگز هم وحدت ملی پیش از تشکیل و تکمیل عناصر ملت بوجود نمی آید. ملت شدن ماحصل بلوغ فکری و رشد فرهنگی، با شالوده های زیر ساخت استوار در حوزه ی اقتصاد و مناسبات اجتماعی است. فرهنگ خرد مدار، برابری- باور، فرا تباری، اندیشه گستر، شایسته پسند، نخبه گرا، تجدد پذیر و مناسب با ویژگیهای ملی و نسبت یافتن به ارزشهای جهانی وانسانی! میباید در مردم آزار کشیده و نا بسامان افغانستان نهادینه گردد.
* پاره پاره سازی تبار تاجیک ، ترک و حتی گروه های مردمی اندک واقل در جنوب، شمال، شرق وغرب ، باعث تشکیل دولت سست وپشتون بنیاد افغانستان شد. جداکردن مردم از تبار خود آنها هیچ گونه عقل ملی را بر نمی تابد. مبهم گذاشتن مرز کشور در قلمرو پشتونها در بیش از صد سال گذشته، اما تطبیق جدا سازی مردم در حوزه ی شمال کشور، بی خاصیتی و دشمن خویی امیران قبیله را به نمایش می نهد.
* در سراسر نامه ی آقای بغلانی به مردم افغانستان اشاره شده است که کفاره ی حکومتهای نا کار آمد و خرد گریز طایفه گرای حاشیه نشین در تاریخ فرهنگی افغانستان را کشیده اند. البته در برخی زمینه ها بیان واژگان درشت و چالش ساز را بکار برده اند. پاسخ نامه ایشان از سوی آقای سادات ، نه برای غیر واقعی بودن، که برای گویا نا مناسب بودن؛ کار برد کلمات در مورد قبیله و امیران ونسبتهای تاریخی آنان در اجرای نقش وابسته به استعماراز یکسو و از جانبی دوران قیادت ح.د.خ.ا و حکومتهای حزبی به تبع از سیاست ایدیو لوژیک آن، صورت داده شده است.
* در مورد رویداد های پس از یازدهم سپتامبر2001 و ضرورت بر گزاری اجلاس بن نیز آقای بغلانی روی خوش نشان نداده است. در نوشته ایشان اجراات دولت موقت ، کاملاً غیر از آنچه که در ترتیبات بن بیان شده بود را نشان میدهد. اما با همه ی ا ین علامت زنیها، اگر اصطلاحات کار بردی در متن نسبت به تبار قومی طایفه تمامیت خواه حاکم ، و سپس در کاراکتر ( ح.د.ا. و حزب وطن ) کمی شدید و غیر دوستانه بنظر میرسند معنای آنرا ندارد که در این نوشته دروغ و تهمت ویا کتمان حقیقت شده است.
* اعتراضات ایشان نسبت به قانون اساسی از نام یک حقوقدان عین حقیقت اند. قانون اساسی جرگه بازیهای اخیر نه دارای روان ملی است، نه بر معیار ترمینولوژیها ی حقوقی بنیاد دارد، نه جامعه را نهادینه میکند و نه برابری را پایه ی عدالت قرار داده است. اینجا باید جناب میرسادات اعتراض مینمودند، که قانون نامه ی ما وثیقه و سند ملی برای هویت برابر و شخصیت واقعی کشور ومردم مانیست !
مثال دیگر آقای سادات دولت پاکستان است ، که میگوید باوجود فدرال بودن برآن پنجابی ها حکومت میکنند ، مساله قابل بحث اینست ، که پاکستان با وجود غیر طبعی بودن وبیریشه بودن آن نسبت به رژیم های سیاسی در افغانستان از ثبات بیشتری برخوردار بوده است ، واین دال بر موجودیت بیشترمشارکت ملی در اداره آن کشور ونظام فدرال آنست . درپاکستان ، پشتونها باآنکه یک اقلیت کوچک قومی را نسبت بدیگران تشکیل میدهند ولی چند بار به زمامداری در این کشور نایل آمده اند ،فورمول دولت مداری افغانستان در آن تطبیق نگردیده است ، که قدرت حق برادر بزرگتر است .
پرسش دیگر جناب شان اینست «کی ها قوم پرستی را دامن میزنند؟ » گویی آقای سادات از خارج وصرف از روی تحلیلها وبرداشت های روشنفکران به این نتیجه گیری دست یافته است ،وهیچ زمانی درافغانستان حضور نداشتند در غیر آن ممکن نیست ،کسی درافغانستان بوده باشد ، آنهم بادعوای روشنفکری واینهمه جنایات وحق تلفی های اتنیکی وقومی را ندیده باشد. از آقای سادات باید پرسید کی ها این اعمال افتراق افگنانه وخصومت اتنیکی را در روابط اجتماعی ما ایجاد کردند ؟ کی ها خانه وکاشانه مردم را بکمک استعمار گران خارجی وپادوهای منطقوی شان غصب وتصرف کردند ؟ کی ها قدرت سیاسی را بنام قوم وقبیله خود غصب وانحصار کردند ؟ کی ها مردم افغانستان را از حق مشارکت درقدرت ومرجعیت سیاسی محروم ساخته اند ؟ کی ها زنان ومردان هموطن مارا به کنیزی وغلامی بالای دشمنان دینی شان فروخته اند ؟ و. . . بهتر است آقای سادات بطورمسولانه تاریخ سیاسی خونبار کشور را مرور کند وپاسخ لازم خود را ازان دریابد ونباید مطابق امیال تیم «وحدت طلب» شان آنرا مسکوت گذاشته وآدرس را بطور وارونه تحویل مردم افغانستان وروشنفکران کشور بدهد. بنظر آقای سادات جرم اصلی متوجه کسانی است ، که اینهمه خیانت ، تفرقه افگنی ، استبداد وانحصار قدرت را در تاریخ معاصر افغانستان ، باز گو میکنند وبرای عدم تکرار آن میخواهند چوکات حقوقی وقانونی حل مساله ملی بوجود آید .
میتوان از تبعیض - بیداد گری و مظالم که با لا ی مردم هزاره بو سیله حکو ما ت قبیله گرا انجام شده است
ذیلا تذ کر داد :
با شكست مقاومت هزاره ها در برابر امير عبدالرحمان، دوره ي انزوا و گم شدگی سياسی هزاره ها آغاز گرديد. دوره ا ی كه يك قرن طول كشيد و طی آن، نه تنها هويت تاريخی و اراده سياسی، بلكه آن «رؤياي تاريخی» نيز از هزاره ها گرفته شد. در ین جنگ نا برابر بیش از شصت فیصد نفوس مر دم نابود گردأ و باقيمانده با گرسنگی ، بردگی و آوارگی زندگی ميکرد.
رهبران مقاومت هزاره ، تلاش كردند تا به نحوی از جامعه ی هزاره در برابر سياست های ويرانگر حكومت هاي فاشيستی، دفاع نمايند و از فروپاشي كامل موجوديت و هويت اين جامعه، جلوگيري كنند. چهره های شاخص اين دسته، درویش علی خان هزاره – کر نیل شیر محمد خان هزاره یکی از فا تحان جنگ میوند – بنیا د علی خان هزاره - میر یز دان بخش بهسود - محمد عظیم بیگ سه پای – ابراهیم بیگ لعل وسر جنگل – حسین علی بیگ دایز نگی – محمد حسین بیگ ایلخا نی - عبد ا لعلی مزاری - ملا فيض محمد كاتب، ابراهيم خان گاوسوار و فر قه مشر فتح محمد خان فا تح کوتل اونی - سید احمد خان شا هنور - غلام نبی خان چپه شاخ - غلام نبی خان گلگ ، سید اسما عیل بلخی – سید اسما عیل لو لنجی - سید میر علی گوهر غو ر بندی - سید شاه تقی دایز نگی - برات علی تا ج – جنرا ل علی دوست خان و غیره بودند .
هر چند كوشش های فرهنگی و سياسي – مقا ومت های فدا کا رانه ی نظا می ، هيچكدام نتوانستند جنبش های وسيع اجتماعی و سياسی را در جامعه هزاره برانگيزد و ساختار سياسی ظالمانه ی كشور را به چالش بكشد، اما دستكم، شعله های كم سوی شهامتِ برخاستن و ايستادن را در روح ترس خورده ی هزاره ها روشن ساخت، تقدير لايزال بردگی و حما لی گري اين قوم را به پرسش گرفت . تا مین عدالت اجتماعی - تحقق دمو کراسی وحصول حقو ق شهر وندی برای هیچ گروه قو می د یگر از چنین اهمیت حیاتی بر خوردار نیست . عدالت اجتما عی برای مردم هزاره به مفهوم پا یان چند قرن تبعیض ، زبانی ومذ هبی است وحق مشا رکت سیاسی زمینه را برای اعا ده هویت وشخصیت اجتما عی،سیاسی وفرهنگی آ نان در جامعه افغانستان فراهم میکند . در حا لیکه دیگر گروه های قومی کشور ممکن است از یک یا دو نو ع تبعیض رنج ببرند،دعوت به عدالت اجتماعی و مشارکت سیاسی برای مردم هزاره نه صر فأ یک شعا ر ویا خواست سیاسی است ، بلکه برای بقاء به عنوان یک گروه مشخص قومی، مذ هبی بوده است ، که ریشه اکثر عقب مانده گی های دیروز وجنگ های خونین میان اقوام کشور تسلط نظام های استبدادی و انحصار قدرت سیاسی در کشور میباشد، انحصا ر قدرت ریشه عمیق وطولا نی دارد و انعکاس روابط اجتماعی مسلط قبیلوی در جا معه است. وتا زما نیکه انحصا ر قدرت و گرایشات انحصا ر طلبی وبر تری جو یئهای قومی از میان نرود وتمام مردم افغا نستان مسا ویانه بر اساس شعاع وجودی شان درسرنوشت سیاسی کشور حصه نگیرند، عدالت اجتماعی و وحدت ملی تأ مین نخوا هد شد و اندیشه حق طلبی وعدالت خواهی وایجاد یک نظام مبتنی بر دمو کراسی واحترام به انسان کرامت و حقوق انسان درافکار و وجدان مردم ما زنده با قی خوا هد ماند.
مر دم هزاره در طول بيش از يك قرن، همواره تحت غير انساني ترين فشارهاي حكومت ‏هاي فاشيستي و حلقات متعصب و قبيله گرا قرار داشته و تا سرحد كوچاندن اجباري از سرزمين ‏هاي آبايي خود، قتل عام هاي مكرر، به اسارت رفتن و به بردگي كشيده شدن، پيش برده شدند.‏ پروژة تخريب، استهزاء، و انكارِ هويتِ جمعي هزاره تا آنجا پيش رانده شد كه جايگاه ‏هزاره در ذهنيتِ ديگر اقوام و مليتهاي كشور- و حتي در بسا موارد نزد خود نيز- به انسانِ درجه ‏چندم تنزل يافت و كلمه هزاره، تبديل به يك دشنامِ اجتماعي گرديد در ز مان صدارت سر دار ها شم خان فر مان منع شمو لیت فر زندان هزاره در مو سیسات تحصیلی نظامی – پولیس وموسیسات عالی تحصیلی ملکی - بورسیه های خار جی - عدم تقرر در وزارت خارجه و استخبا رات از طرف سر دار مستبد - صا در گر دید که خود نمونه از تبعیض در برابر مردم هزاره بود. و همچنان در ز مان سلطنت ظا هر شاه – 22- واحد اداری <<ولسو الی >> مناطق هز ا ره نشین افغا نستان مر کزی را به شش ولا یات همجوار آن تقسیم و مر بوط سا ختند که این تقسیمات تبعیض آ میز و ظا لمانه
به استثنای ولایت جدید دای کندی تا هنوز و جود دا شته وبحالت خود با قیست
بطور نمونه هر گاه اگر اهالی ولسوالی لعل و سر جنگل بخواهد بخاطر حل مشکل شان به شهر چغچر ان مر کز ولایت غور با موتر برود مجبور است که از ولا یات بامیان -وردک – غز نی – زابل – قند هار و هرات عبور کرده تا به شهر چغچران خود را بر سا ند .نسل کنونی مردم هزاره میخواهد كه مناسباتِ ذلت بار سياسي _ اجتماعي گذشته را پشت پا زد ه و خواستارِ نقش مثبت ‏و فعال و متناسب با شأن و حضور خود در سياست و تصميم گيري كشور میبا شد.‏ ‏
ا ستبد اد در افغا نستان یک واقعیت تا ریخی است و مردم هزاره نمونه زنده و انکا ر نا پذ یر خشن ترین نوع استبداد و بیداد گری ملی و مذهبی در کشور است که محترم سا دات و همراهان - نمیتوانند ازآ ن ا نکار نما یند. ازمحترم سادات میخو اهم بپر سم آ یا مردم هزاره طی مد ت چند ین قرن که فجیعترین نو ع مظا لم - تبعیض وبی عد ا لتی را تحمل و تجربه نمودند آ یا می تواند به این شعار وحدت ملی شما و همراهان اعتماد نمایند؟ زیرا درطی چند ین قرن زیر نام همین شعار ها به غلامی - کنیزی کشا نیده شده- قتل عام – زمین سو خته را حکو مت ها ی قبیلوی با لا ی این مردم داغدیده و بلا کشیده عملی کر دند پس چگو نه میتواند این شهر وند درجه چندم کشور با وحدت ملی شما همرا هی نما یند .
آقای سادات به ادامه مقاله شان مینویسند « طرح مساله ملی بعوض طرح طبقاتی از جانب یک عده سرپوش گذاشتن به تضادهای طبقاتی است . . .» آقای سادات بحث برابری ملی یک بحث عدالت خواهانه است و قبل ازینکه طبقات متخاصم در افغانستان رو بروی هم صف کشیده باشند ، استعمار و ایادی داخلی آن این معضله را چنان خونین کرده اند که بدون حل ریشه ای و اساسی اینمعادله نمیتوان ملت ساخت ،وحدت ملی بوجود آورد وروحیه همکاری وباهمی ایجاد کرد. مشکل رویارویی اتنیهاواقوام و بحران اعتماد میان آنها معضله ای ملموس وآنی تر است . چگونه ممکن است تا معضله بین تاجک وپشتون وهزاره وازبک ودیگران راه حل منطقی خود را نیابد ، زحمتکشان این اتنیها باهم متحد شوند. شما خود شاهد جریانهای سیاسی حد اقل بعد ازکنفرانس «بن»در کشور هستید درتمام این کارزار های سیاسی گرایش عمده واساسی گرایش اتنیکی وقومی است نه گرایش طبقاتی . برای ایجاد گرایش وتفکر طبقاتی درجامعه لازم است تاقبل از همه گرایش هم کاری ملی وروحیه ملی ایجادگردد و این مشکل مادامی که در مورد مساله ملی سکوت اختیار گردد کماکان ملتهب باقی خواهد بود .
آقای سادات اضافه میکنند « دریک ونیم دهه میخواهند اندیشهای قومی را توجیه کند. . . » وبا این گفته بطور بسیار شتابزده طرح مساله ملی را بمداخله کشورهای همسایه به استثنای پاکستان ، نسبت میدهد شاید در حرفهای آقای سادات پاره ای از حقایق نهفته باشد. اما آقای سادات باید بداند که در ایجاد بحران اتنیکی وقومی کی ها نقش اساسی داشته اند. تاجایی ،که تاریخ گواهی میدهد ، این استعمار بریتانیا بود ، که در تبانی با رژیمهای وابسته قبیله ای خود، سنگبنای منسوخ افتراق ملی را گذاشت وزعمای قبیله ای افغانستان در یک زد وبند ضد ملی با استعمار آنرا تا سرحد بحران جاری در روابط اجتماعی اتنیهای افغانستان مبدل ساختند. هم اکنون نقش ورد پای انگلیس وامریکا درین بحران مشهود است
آقای سادات از رسالت روشنفکری یاد میکند و از روشنفکران میطلبد ،متوجه رسالت خطیر شان درجامعه باشند . اگر رسالت روشنفکری انعکاس حقایق تلخ جامعه وتاریخ،باز کردن راه های پر پیچ وخم مبارزه سیاسی ،پیکار برای آزادی ،تامین عدالت اجتماعی ، افشای جنایات مسکوت گذاشته ای تاریخی وسیاسی ومبارزه در جهت قانون مداری ومدنیت گرایی است . متاسفانه اقای ساذات قبل از هرکس دیگر با این رسالت روشنفکری بیگانه است . آقای سادات مانند «وحدت طلبان» دیگرش درمبانی تفکر روشنفکرانه خودش فقط آنانی راهدف ونشان میگیرد ، که صدای مظلومیت مردم رابلند کرده اند وفریاد شان داد خواهانه است وبرای اعتراض برعلیه بیدادگری ومظالم سیاسی سنت شکنی میکنند ودر عزای آن از اتهام بیگانه پرستی تا ارتداد بوحدت ملی محکوم میگردند. ولی ننگ ومحکومیت ابدی تاریخ نصیب کسانی است ،که عامل وحامل ایجاد بحران اتنکی وقومی درکشوراند و هر صدایی را برای عدالت ملی اتهام خارج پرستی میزنند .
نتجهگیری :
محترم بغلا نی در مقاله شان از تحقق دمو کرا سی - عد الت اجتما عی و برابری وتسا وی حقوق ملی مردم کشور بحث نموده اند و خط فا صل میا ن حکو مت قبیلو ی ومر دم پشتون میکشد و بطور شفا ف از منا فع خلق پشتون پشتیبا نی - دفاع و حمایت قا طع بعمل میا ورد و بخا طر حل مسایل ملی – سیاسی - تا مین صلح و ثبا ت – استقرار نظام مردم سالار در کشور تشکیل جبهه متحد ملی دمو کراتیک را پشنهاد و مطرح مینما ید تبعیض - استبداد - راسیزم - بر تری جو ئی قو می را مر دود مید ا ند از حقوق - کرامت- معنویت انسان و انسانیت در مقا بل ز ما مداران مستبد وعظمت طلب دفا ع می کند . ایشان در ین مقاله بر خلا ف اد عا ی نا درست آقا ی سا دات نه تنها خلق پشتون را تحقیر نکرده بلکه از منا فع وحقوق ملی شان حما یت و جا نبد اری کر ده است.
مردمان وطن ما به ،صلح، آرامش ، عدالت، کار، سواد، دوا، مسکن، مصوونيت وامنيت فزيکی و اقتصادی،برابری حقوقی وقضايی،حقوق مشروع شهروندی یکسان،بهره مندی از آزادی ودموکراسی واقعی،توجه يکسان وبدون تبيعض حکومت برای همه افراد وگروه های جامعه ضرورت دارند . مردم ما از انواع نابرابری ها، تبعيضها ، امتياز طلبیها، بلند پروازی های قومی وزبانی وفرهنگی بستوه آمده اند و میدانند که با سرنوشت شان بنام دين ،مذهب ، زبان، قوم وسياست بازی شده وتجارت گرديده است .
پيروز باد عدالت اجتماعی که برابری واقعی انسانها در کليه امور در سرلوحهً کاری آنست .
نيست ونابود باد هر نوع تعصب ، تفرقه جويی ، بلند پروازی وتماميت خواهی.
28 _ ما ه ثور - 1385
منابع:
- یاد داشتها ی در با ره سر ز مین و ر جا ل هزاره جات اثر - حسین نا یل بهار سا ل 1379 هجری – شمسی - چا پ ایران از صفحه 11- 159
- قلمرو استبداد : - اثر دای فولادی – چاپ دوم - میزان سا ل 1382 – هجری – شمسی – چا پ کا بل از صفحه 59 - 275
- مقا له محترم بشیر بغلا نی تحت عنوان آریا نای با ستان – خراسان پهنا ور و افغانستان پر آ شوب منتشره در ویبلا ک رستا خیز ملی .

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

م. وطندار


پاسخ به مدافعان استبداد
و
استعمار


محور گفتگو و بحث ما مقاله ی جناب محمدبشير بغلانی است که تحت عنوان « آريانای باستان، خراسان پهناور و افغانستان پرآشوب » قبلا ً در سايت آريايی نشر شده بود. در آغاز اين مقاله چنين آمده است : « ... در اين نبشته به پاره ای از حقايق و رويدادهای وطن فشرده اشاره خواهد شد. و از قبل خاطرنشان می گردد که مراد از بيان حقايق تاريخی بصورت کل به هدف بی حرمتی به هيچ قوم، مليت، تبار و نژاد معين نيست. مخاطب اصلی مهاجمين، استيلاگران، سلاطين مستبد، استعمارگران، زعمای دست نشانده، محافل حاکمه ی زمانه ها و اربابان سياست ساز اين دوران می باشد. که بخاطر رسيدن به اهداف شوم و غيرانسانی خود از ويژه گی های جامعه ی کثيرالمليت، دارای زبان، فرهنگ و باورهای گوناگون سوء استفاده کرده زحمتکشان آنرا در تقابل قرار داده اند ... ».

عجب اين است که « آقای ميرعبدالواحد سادات » که در صف مخاطبين قرار ندارند ولی بحيث مدافع عاملين شر و فساد و بدبختی مردم وارد ميدان شده در مقاله ای تحت عنوان « موجوديت افغانستان در گرو وحدت ملی آن است » با آشفته حالی و جلف زبانی، با مثال های بی ارتباط و دروغ و تهمت بستن بدور از فرهنگ سياسی در سايت « مهر» و چند سايت ديگر نشر نموده است. نويسنده (آقای سادات) که قبلا ً فرزند ح، د،خ، ا بوده و کنون آن حزب از بد روزگار به ده ها حلقه و گروه پارچه شده است و دولت موجود بعضی گروپ های آنرا بحيث ابزار کار در دست دارد، آقای سادات ازآن موقف با چهره ی جديد به نوشته ی جناب بغلانی نقد نگاشته است که به برخی موارد آن انگشت می گذارم :

به توجه می رسانم که يک تعداد قلم زنان آزاده که از استبداد، ارتجاع، استعمار، مهاجمين و از انديشه های کوتاه نظرانه و بنيادگرايی و دولت های دست نشانده ی شووينستی بيزاری بيان داشته اند و شيفته ی آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی می باشند، به دفاع از مقاله ی جناب بغلانی برخاسته اند که سخنان روشنگرانه شان سزاوار تحسين است. اگر به چنين شيوه بحث ها مسلسل ادامه يابد و عملکردهای مستبدانه و معاملات ضد منافع ملی صاحبان قدرت و عمال بيگانگان درگذشت ايام مدلل وروشن افشا گردد، داعيه ی ملی و آرمان انسانی بيشتر جالب می شود وجذبه پيدا می کند و به سرعت بسوی وحدت ملی جهت می يابد و پا می گيرد. راه رسيدن به همبستگی ديگرانديشان، آزادی خواهان و ايجاد حاکميت ملی و دموکراسی را باز و هموار می سازد.

سياق کلام ناموزون مقاله ی آقای ميرعبدالواحد سادات طوري است که به احتمال قوی می توانيم بگوييم که نوشته از چند فکر و کله تراوش کرده است و با شتاب گروهی در چندين سايت به نشر رسيده و ازنشر مقاله ی جناب بغلانی در سايت های هم باوران شان که هردو مقاله همزمان به خوانش گرفته ومقايسه می شد خودداری شده است.

آقای سادات در مقاله شان بلندپروازی های سرکارمنشانه زياد دارند. و افزون برآن به اين و آن کتاب و افسانه و داستان استناد کرده و حقايق تاريخی را وارونه بيان کرده اند که دلايل شان مشخص، روشن و وارد نيست. اشاره ی آقای سادات « صفحه 32 کتاب اسلام و سياست در افغانستان که مؤلف آن استااولسن، ترجمه خليل زمر » می باشد که محتوای آن چنين است : « ... برای تحليل و ارزيابی چگونگی استفاده ی سياسی از اسلام درافغانستان از 1880 تا امروز ضرورت است شرايط سياسی و مذهبی اين کشور در اواخر قرن نزدهم مختصراً تشريح گردد. در پهلوی آنکه افغانستان از لحاظ اتنيکی دارای مردم نامتجانس بوده و موقعيت مذهبی و سياسی آن در قرن نزدهم قوياً توسط موقف بين المللی آن يعنی موقف جغرافيايی بحيث دولت بفر ( buffer ) يا سپر بين امپراتوری های استعماری روسيه تزاری و هند برتانوی متأثرشده است ... ساحه ای که اکنون افغانستان ناميده می شود برای يکهزار سال چهارراه فرهنگ ها، امپراتوری ها و مردمانی بوده است که تاريخ متلاطم داشته اند ... مانند امپراتوری غزنوی ها قرن 10 تا 11 و غوری های قرن 12 و ازقرن شانزده تا هژده ميان امپراتوری های مغلی هند و صفويان تقسيم شده است ... در سال 1747 ... در لويه جرگه قبيلوی پشتون احمد خان پادشاه شده است ...».

آقای سادات دليلی که شما از صفحه ی کتاب ياد شده در بالا آورده ايد با حرف های جناب بغلانی همسان است و درمقاله ی خود بسيار روشن تر و مستدل تر بيان کرده است. و در همين استقامت بغلانی افزوده است : حکام وقت هرکدام دارای هويت قومی خود بودند ولی هيچ کدام، اين سرزمين را بنام قوم خود سجل نکرده اند، بجز قبايل افغان ( = پشتون ). و دلايل تاريخی آنرا توضيح کرده اند، سخنی است حقيقت.

آقای سادات ! در صفحه ی 9 مقاله، شما به اين حقيقت چنين اقرار کرده ايد : « ... واضح است که کلمه در يک مقطع تاريخی معادل قوم پشتون به کار رفته و بعد از تغيير نام کشور افغانستان آهسته آهسته بحيث معرف هويت ملی تمام باشنده گان اين سرزمين استعمال گرديده و مروج شده ومورد قبول قرارگرفته است ». بلی اين اقرار شما درست است که واژه افغان نام قديم قوم پشتون است. ولی کشور به افغانستان در 7 می 1839 در مقاله آقای بغلانی که از قول غبار تذکر يافته، ازجانب انگليس ها نام گذاری شده و به مردم تحميل گرديده است. و نيزالفنستون انگليس نامگذاراصلی افغانستان درزمان شاه شجاع قضيه را درکتاب خود روشن بيان کرده است که در مقاله ی جناب بغلانی ذکر شده است که من آنرا تکرار نمی کنم. و يک مسئله مورد مناقشه و بحث همين است که نام افغانستان « هويت » همه اقوام و مليت های باشنده ی اين سرزمين را انعکاس نميدهد. براساس دلايل تاريخی و توضيحات بالا آيا عادلانه خواهد بود که سرزمين مشترک بنام يک قوم سجل باشد ؟ ! همچنان غرور و روان و باور برتری خواهی دايمی زعمای قبايلی « افغان يا پشتون » برهمين پايه استوار است که تنها خود را صاحب و وارث اصلی اين کشور ميدانند و ديگران را طفيلی و مهاجر می شمارند. پادشاهان و زمامداران ظالم ازهمين موقف عليه مليت های ديگر شمشير کشيده اند و مردم بومی را از وطن شان بيرون رانده واراضی هموار زراعتی وعلفچرآنها راتصاحب کرده به قوم و لشکرغالب خودهديه کرده اند که نمونه ی آن زياد است و تاريخ گواه. پس لازم است که نام کشور طوری باشد که همه اقوام و مليت های باشنده، آنرا به مثابه ی هويت واحد به رضا و رغبت بپذيرند که در جهت وحدت ملی اثرگذار خواهد بود. و مخالفت به چنين خواست دموکراتيک و انسانی در حقيقت دفاع از استبداد عبدالرحمن خان، نادرخان و اسلافش و محمدگل مهمند و عملکرد استعمار می باشد.

آقای سادات! اجازه دهيد که ازشما سوال کنم، جناب بغلانی در مقاله اش بر پايه ی شهادت تاريخ از دوران « هخامنشی ها به سلسله تا دوران کرزی و کنفرانس لندن » را بررسی نموده است. و شما درآن همه موارديکه جهات دفاعی ازمنافع انسان مظلوم وطن وآزادی و دموکراسی بوده سکوت اختيار کرده ايد، و فقط به آن بخشي که به آدرس استبداد و شووينسم قبيله بوده واکنش نشان داده ايد. لازم ميدانم دراينجا گفتار بغلانی را خلاصه بيان کنم و از شما پاسخ مشخص اقناعی بخواهم. « ... نام قديم سرزمين ما آريانا و بعداً خراسان بوده است. واژه افغان و پشتون نام يک قوم است ... ، مرزهای کشور را استعمار روس و انگليس خط کشی نموده و به مثابه ی منطقه ی حايل ميان مستعمرات خود پذيرفته اند. و بعد از حضور يافتن استعمار در منطقه بغير از امان الله خان همه پادشاهان، دست نشانده استعمار بوده انگيزه ی وجود مسئله ملی در نتيجه عملکردهای ظالمانه ی حکام پشتون و انحصار قدرت و مطلق العنانی آنها می باشد. و نيز افزوده است که جابجايی ناقلين درشمال، شمال غرب وقسمت های مرکزی کشور بخاطر تداوم حکمرانی قبيله برروی اهداف سياسی استعمار و بقای سلطنت بوده است. و هکذا از نابرابری سايراقوام درحيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی سخن گفته است. کنون که وجود مسئله ملی و راه حل آن توام باهويت خواهی بالا گرفته است و تقسيم قدرت از طريق ايجاد نظام فدرالی در چارچوب کشور واحد ويا با ايجاد شوراهای محلی قدرت و اداره دولتی که درآن اشخاص انتخابی مردمان محل نقش رهبری کننده داشته باشد ... پيشنهاد کرده و آنرا راه رسيدن به تأمين تساوی حقوق مليت ها، وحدت ملی و دموکراسی و ايجاد محيط انسانی بيان کرده است ... ». حال نوبت شماست که مشخص و با دليل و مدرک سالم تاريخی بگوييد که کجای اين سخن ها نادرست و کژ است؟ و شما در برابر حل معضل و بخصوص « حل اصولی وعادلانه مسئله ملی » بخاطر آن « وحدت ملی » که خود عنوان کرده ايد چه طرح پيشنهادی داريد که مورد توجه قرارگيرد؟ درغير آن واکنش شما به مثابه کاسه ی گرمتر از آش بی ادبانه و ناوارد است.

آقای سادات ! براستی شما و گروه تان جانبدار و حدت ملی و دموکراسی هستيد ؟ ولی وحدت ملی بدون حل اصولی و دموکراتيک مسئله ملی محال است و زمانی وحدت ملی ميسر می گردد که به حقايق تاريخی تن داده شود و راه حل نابرابری های ملی جستجو، پيشنهاد و پياده گردد.

آقای سادات ! شما در برابر مقاله ی بغلانی از موضع شووينيزم قبيله و استبداد سلطنتی واکنش نشان داده و به دفاع برخاسته ايد که در مخالفت با منافع و آرمان زحمتکشان و دمو کراسی می باشد. و چنين استنتاج می شود که ازجانب آنهايی که گردانندگان چرخ تاريخ امروز کشور هستند، استخدام شده باشيد. بخاطريکه يک حرف انتقادی در مقابل دولت دست نشانده ی موجود، عدم مشروعيت و بی کفايتی آن و حضور نظاميان خارجی و اهداف ستراتيژيک آنها در کشور و منطقه نگفته ايد. يعنی که آب گل آلود کرده ايد که نقش سلاطين مستبد و استعمار کهنه و نو درست درک و ديده و گفته نشود. بدين ترتيب چگونه می توان به وجود وحدت ملی، حاکميت ملی و دموکراسی در افغانستان اميدوار بود ؟
آقای سادات ! شما در صفحه ی 8 مقاله برافغان بودن خود باليده و به تحقير ديگران گفته ايد که : « ... در غير آن تاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان وجود دارد ... ». يعنی که هويت افغان را قبول نداريد بفرماييد به کشورهای ياد شده برويد! بايد بدانيد که نسبت به شما و ياران شووينست معامله گر و دست نشانده تان، ديگران به شهادت تاريخ، بيشتر صاحب و وارث اين سرزمين اند. و نيز لزومآ و درهمينجا اعلام ميدارم که به اسلام باور دارم و به سادات شجره دار واقعی در هرجا که باشد احترام بيان ميدارم
ولی از کجا معلوم که شما از جمله بقايای لشکر مهاجم و شمشير کشان دوران خلفای غاصب و جابر اموی وعباسی نباشيد که بنام اسلام و سادات در سرزمين خراسان و مجاور آن خون ريختند، غارت کردند؛ تراژيدی آفريدند و حکمرانی نمودند و از مردم مظلوم و مغلوب اسير گرفتند و غلام و کنيز ساختند و در بازارهای اينسو و آنسو فروختند. البته اينجا اين فرصت راندارم که اين همه فجايع را با دلايل تاريخی به تفصيل بيان کنم. ولی مختصراً می گويم که :

تاريخ از وجود جنبش های آزادی بخش در سرزمين خراسان و اراضی همجوار آن در برابراستيلای دوامدار اعراب و استبداد خشن و بدرفتاری آنها گواهی ميدهد. بگونه مثال ميتوان از جنبش برحق ابومسلم خراسانی و استاد سيس ياد کرد که بسيار نامردانه و غير انسانی به آنها برخورد صورت گرفته و بشهادت رسانيده شده اند که نمی توان پهنای فجايع را تخمين کرد. شما چگونه بخود حق ميدهيد که مردمان اصيل و باشنده اين سرزمين را به جای ديگر برانيد ويا رخصت نماييد و با گروه خود آرايشگر دولت و مدافع بيگانگان باشيد ؟ بايد بفهميد که واژه « سادات » هويت اصلی و نژادی شمارا بيان می کند. و پذيرفتن واژه « افغان » صرفاً مفهوم تابعيت شمارا افاده می کند. اگرافغان باشيد يا نباشيد، از شما چيزی زياد و يا کم نمی شود. اما اگر اقوام و مليت های ديگر اين واژه را بپذيرند، هويت اصلی خودرا می بازند. البته به آن عده عرب تباران ساکن کشور که صادقانه و برادروار در کنار مردم آرام زندگی می کنند و در معاملات و سياست های آلوده شريک نيستند، ارج و احترام بيان ميدارم.

آقای سادات! بخاطر بياوريد حفيظ الله امين فاشيست و جلاد تاريخ را که گفته بود : از جمله، دوسه مليون نفر برای دولتمداری او کافی است. يعنی که غير از پشتون و يا افغان موافق مثل شما به مليت ديگر وبه مخالفين همتبار خود نيز ضرورت نداشت و نمی خواست که در کشور حضور داشته باشند و يا زنده بمانند. و همچنان طالبان در مزار شريف عين مطلب را بيان کرده بود که تاجک ها به تاجکستان، ازبک ها به ازبکستان و ترکمن ها به ترکمنستان وهزاره ها به گورستان و اهل تشيع به ايران بروند که اين وطن از افغان ها است. آقای سادات، سخن شما با حرف حفيظ الله امين و طالبان چه تفاوت دارد ؟ به نظر می رسد که با حضور و ظهور شما ضلع سوم مثلث سياه تکميل گرديده است، يا چطور ؟

آقای سادات! شما طرح پيشنهادی جناب بغلانی را در مورد حضور نظامی خارجی ها ناقص بيان کرده و با قلب ماهيت تعبير و نشخوار نموده ايد. مجبورم که بخاطر افشای دروغ و نيت سوء شما متن اصلی را اينجا دوباره ذکر نمايم : « حضور نظامی خارجی قاره های دور، در ميان همسايگان کشور نارضايتی ها و بحث های سياسی داغ و دامنه دار بار آورده است. و برخی کشورها در باره تشويش ابراز کرده اند. بخاطر رفع تمام نگرانی ها، رعايت شرايط زير می تواند اثر مثبت داشته باشد :

1 – در ترکيب قوای نظامی فعال موجود به کشورهای همسايه و منطقه سهم بيشتر داده شود که بتوانند از نزديک فعال و ناظر حوادث و انکشاف اوضاع باشند.

2 – تمام قوای نظامی خارجی در کشور بايد تحت امر وقوماندانی واحد سازمان ملل متحد قرار داشته باشد.

3 – برای ايجاد حاکميت ملی مشروع و دارای قاعده فراقومی و فرا گروهی و فرجام اساسی بحران، همايش وسيعی حدود ( پنجصد) نفر ازهمه گرايش ها، گروه ها، آگاهان سياسی، دانشمندان، زعمای ملی و روشنفکران چپ و راست جانبدار دموکراسی و عدالت اجتماعی در داخل و خارج کشور با دعوت و گردانندگی ملل متحد، در يکی از کشورها برگزار گردد. مشروط براينکه اشتراک کنندگان همه دارای توانايی فکری و طرفدار دموکراسی و انتخابی از جانب مردم باشند. و در فيصله نامه های اين همايش اصول و موازين بين المللی، تفکيک قوای ثلاثه دولت و نظام پارلمانی و قانون، محور قدرت پذيرفته شود و قانون اساسی مطابق به اين نيازها تعديل گردد. ».

آقای سادات ! در نوشته تان شما صرفاً بند شماره يک بالا را قيد و آنرا پايه ی اتهامنامه ی خود عليه آقای بغلانی استدلال کرده ايد. اين تقلب کاری شمارا صرف ميتوان عادت مريضانه شمرد. درحاليکه در اصل نوشته جهات انسانی، مصلحت ملی، ارزش های دموکراسی و نحوه ايجاد حاکميت ملی واقعی، نظام حقوقی سالم و مشروع، طرز اشترک و حضور روشنفکران در پروسه بازسازی کشور مطرح شده است که براساس آن خودسری های امريکا کنترول و مهار زده شود، نگرانی های کشورهای همسايه پايان پيدا کند و انگيزه ی برای مداخله نداشته باشند و راه برای پايان بحران و همبستگی نيروها باز شود و روند بازسازی بسرعت تقويه گردد. در کجای اين نوشته بيگانه پرستی و يا آخندپرستی وجود دارد ؟ از نوشته شما برداشت اين است که شما از زاويه ديد منافع دولت کرزی و کمپنی نيوکال و اهداف استراتيژيک امريکا و انگليس در منطقه به پيشنهاد بغلانی مخالفت کرده ايد. آيا مساعی شما با اين برچسپ ها و پاپوش دوزی ها و خوش خدمتی ها، با استفاده از تجارب ديگران؛ به هدف نيل به مقام بالا نخواهد بود ؟
آقای سادات! شمادر باره ی تيزس های دهگانه و در پی آن از کمسيون طرح و تسويد قانون اساسی که در رأس آن گويا به اساس فرمايش تبعيف، بغلانی باشد، سخن نادرست گفته ايد. اينک حقيقت را درزير برايتان تفهيم می نمايم :

1 – اعلام سياست بازسازی گرباچف در مسکو سبب گرديد که در کابل سياست تغيير کند. چنانکه محترم سلطانعلی کشتمند در جلد سوم ، صفحات 710 تا 717 کتاب خود « يادداشت های سياسی و رويدادهای تاريخی ... » چگونگی نظريات گرباچف را در ملاقات با هيئت افغانی در مسکو که در جلسه حضور داشته اند، چنين گفته است : « ... تعديل در برنامه و سياست حزب دموکراتيک خلق افغانستان، انعطاف سياسی و برخورد با مخالفين ... » بوده است. ودر بازگشت به کابل افزوده است که در استقامت های يادشده طرح اعلاميه ای رابا همکاری محترم بريالی آماده ساخته اند که در جلسه ی بيروی سياسی تصويب شده و به شورای انقلابی پيشنهاد گرديده و درجلسه ی مورخ 3 نومبر 1985 تحت عنوان « تيزس های دهگانه ی ببرک کارمل » مورد تصويب قرار گرفت و به نشر رسيد. ولی برطبق حکم ماده ی چارم اصول اساسی « حزب دموکراتيک خلق افغانستان، حزب طبقه کارگر و تمام زحمتکشان کشور نيروی رهبری کننده و سوق دهنده جامعه و دولت ... » بود ، کماکان برسر جای خود باقی ماند. و اوضاع مطابق ميل مسکو که زير فشار جامعه بين المللی قرار داشت با شتاب دگرگونی نيافت. و در نتيجه مرحوم ببرک کارمل از جانب مسکو کنار زده شد. و در پلنوم هژدهم کميته مرکزی ح، د، خ، ا در چارم می 1986 داکتر نجيب الله در رهبری حزب برگزيده شد.

2 – محترم کشتمند در صفحه 942 می گويد : « ... سفير اتحاد شوروی در افغانستان برای مدت هفت سال از 1979 تا 1986 فکرت احمدجانويچ تبعيف بود. » در اين وقت هيچگاهی از تغيير قانون و از ايجاد کمسيون طرح و تسويد آن که بغلانی رئيس کمسيون باشد، هيچ حرفی درميان نبود. تقريباً دوسال بعد از پايان کار و برگشت سفير نامبرده به کشورش از يکسو و از سوی ديگر در زمانيکه مرحوم ببرک کارمل در زعامت حزبی و دولتی و حتی در کشور نبود، کميسيون طرح و تسويد قانون اساسی مطرح ميگردد. آقای سادات ، شما دروغ شاخداری گفته ايد، توجه کنيد که کمسيون طرح و تسويد قانون اساسی در کدام زمان و چگونه بوجود آمده است!

3 – بتاريخ شانزده جنوری 1987 اعلاميه ای از سوی دولت داکتر نجيب الله در باره ی « مشی مصالحه ی ملی » که سرچشمه آن همان تيزس های دهگانه اما بگونه ی خيلی باز و روشن بود، صادر گرديد.

4 – در ژوئيه 1987 طرح و تسويد قانون اساسی توسط کمسيون آغاز شد. رئيس کمسيون محترم « هاتف » بود. و در 29 و 30 نومبر 1987 در لويه جرگه با اين پيش بينی که در طرح قانون اساسی جديد صورت گرفته بود، رئيس جمهور محور قدرت بود و تبديلی نام از جمهوری دموکراتيک افغانستان به جمهوری افغانستان و ايجاد سستم چندحزبی و پارلمان انتخابی و قبول دين اسلام بعنوان دين رسمی افغانستان، تصويب و توشيح شد.
در نوشته ی پيشين جناب بغلانی که در سايت ها انعکاس داشت، درکمسيون قانون اساسی دوران دولت مرحوم نجيب الله که رئيس آن محترم هاتف بوده، بغلانی هم درآن بحيث وزير عدليه عضويت داشته است. در جمله ( 71 ) نفر اعضای کمسيون تنها بغلانی با مواد انحصار قدرت در دست رئيس جمهور وبعضی مواد ديگر آن رأی مخالف ابراز کرده است که قانون به اکثريت آرا تصويب و اعلام گرديد و بعد از تصويب لويه جرگه توشيح شده است. چنين است حقيقت که شما آقای سادات می خواستيد آنرا به دروغ پنهان کنيد و به ديگران اتهام ببنديد. بنأ ًلازم شد که بعضاً دروغ های شما را تکرار ياد کنم.

در پی تيزس های دهگانه، درآن مقطع تاريخی که گويا بغلانی رئيس کمسيون قانون اساسی با سخن سفير شوروی باشد و در مقابل تبصره های تحقيرآميز و شانتاژ چندپهلو و جاهلانه از زبان جنرال گل آقای متوفی همچو« خاطره خود» نشخوار کرده بوديد، فکر ميکنم با دلايل ذکرشده در بالا به همه خوانندگان محترم دروغ شما ثابت شده باشد. ولی لازم می بينم از شخص شما بپرسم که دروغ گفتن برای چه ؟ و چه ارتباطی به نقد و يا رد مقاله بغلانی دارد ؟ بغير از تفتين ! و بايد از جايی برای پهن کردن تبليغات و فتنه استخدام شده باشيد! اما اين جهت ادعای شما که که خودرا چهره و کارمند مهم و محرم در اجلاس و راز های پشت پرده با سفير شوروی و معاون شورای انقلابی نشان داده ايد، ترديدی ندارم. چون موقف حساس و کار پنهانی خودرا افشا کرده ايد و از تمام حوادث و اجراآت شورای انقلابی و بخصوص منظوری اعدام های صورت گرفته که تاحال پنهان مانده است آگاهی کامل داريد، سوال های تازه در برابر شما بوجود آمده است. شايد در فرصت لازم مطرح شوند.

در دوران مرحوم ببرک کارمل، در داخل حزب جناح بازی ( خلق و پرچم ) بر سر تقسيم قدرت وجود داشت. اتحاد شوروی هردو جناح را در کنار هم بر سر قدرت نگاه می داشت. فرکسيون بازی ها با تمايلات گوناگون در مقابل هم بميان آمده بود که در پی آن کودتاها، واکنشها و سرکشی ها توأم با خون ريزی و يا زندانی ساختن ها نمايش گسترده يافت و فروپاشی حزب و زوال آنرا گواهی می داد. سرانجام بعد از استعفای داکتر نجيب الله شهيد، فرکسيون ها با مرزهای جديد بيشتر فعال و نمايان شدند. شماری نظاميان بخاطر حفظ قدرت در چنگ شووينزم قبيله، خلاف خط فکری خود، در يک تبانی پشت پرده با استخبارات پاکستان در مقر امارت حزب اسلامی واقع چارآسياب کابل درانتقال قدرت به زعامت حکمتيار به موافقه رسيدند و بسرعت تمام ساحه های مهم شهر کابل رابه حزب اسلامی و آی اس آی تسليم دادند. و برخلاف نظاميان پشتون و غير پشتون وضع را وحشتناک تشخيص کرده به مقابله برخاستند و شجاعانه نيروهای مهاجم را از شهر به قسمت های جنوب کابل بيرون راندند. همزمان گروه ديگر مجاهدين نسبتاً ميانه رو که در مرزهای شمال شهر کابل از قبل موضع گرفته بود با شتاب شهر کابل را تصرف نموده سرانجام در چهره ی صبغت الله مجددی به تسليم گيری دولت دست يافتند. که جريان در مقاله ی جناب اکادميسن دستگير پپنجشيری که در سايت آريايی نشر شده است به تفصيل وضاحت دارد. و بدينترتيب نقش دولت و حزب حاکم کاملاً پايان يافت و متلاشی شد و بر سرنوشت ساير گروه ها و حلقات اثر گذاشت، که ديگر نمی توانستند مثل گذشته فعال و جولانگاه داشته باشند. البته بعداً حکمرانی مجاهدين با دخالت پاکستان در تداوم جنگ های ميان گروهی خونين که بسيار ويرانگرو توأم با بدرفتاريها بوده، دردانگيزو فراموش ناشدنی است. سرانجام پروژه و پلان ناکام پاکستان که شما آقای سادات با دوستان حقيقی خود حسرت آنرا خورده ايد، در مرحله ی بعدی بابه قدرت رساندن طالبان پياده شد و به القاعده قرارگاه فرماندهی ميسر گرديد. رژيم طالبان اوضاع آشفته و خونبار و ويران کشور را به مراتب بيشتر ساخت.

جناب بغلانی در مقاله شان درمجموع نقش مثبت و منفی جنبش چپ و راست کشور را از ديدگاه خود نقد گونه بررسی کوتاه نموده و درجمله از ابلاغيه ی سازا هم ياد نموده اند. شما مزورانه از دلايل نقد ايشان بزعم خود داستان سازی کرده به آدرس نقاد اصلی برسم طعنه و توهين بازگشت داده ايد. معلوم است که ترفندهای سياسی- پوليسی را زياد می دانيد.

لازم است که در برابر طعنه ی غير سياسی و خصمانه به شما آقای سادات توضيح و تفهيم نمايم :
تداوم وضع دشوار سياسی و نظامی در کشور، بحران قومی و ملی را در رويارويی شديد نظامی قرار داد. « مسئله ملی » در محور قرار گرفت و بر جناح های چپ و راست اثر گذاشت. هيچ کس به آيديالوژی، باورها و تعهدات گروهی و حزبی پيشين خود پابند نماند. هرکدام برای بقای خود در جستجوی متحد جديد برآمدند و در صف بندی های جديد عريان و يا پنهان به خود پيوند يافتند و نقشی اجرأ کرده اند. آقای سادات با دوستان شان در همين جو حضور دارند و در حوادث شامل هستند و سازا هم در پيچ و تاب حوادث طوفانی درگيری هايی دارد. چون « حزب دموکراتيک خلق افغانستان وظيفه ی رهبری کننده و سمت دهنده ی جامعه را در انحصار خود داشت ... » تا حال از عملکردها و مسئوليت های خود، در برابر مردم و تاريخ پاسخ نگفته است که در روشنايی آن بتواند انگيزه ی تمايلات و موضعگيری های اخير سازا که با دولت در ائتلاف بود مورد بررسی و داوری قرار گيرد. البته که بررسی و داوری حوادث طولانی و کثيرالجوانب و بسيارالمناک کشور، عقلانيت، فضيلت، فرهنگ سياسی، بی طرفی و انصاف می طلبد که برای آقای سادات و همفکرانش منزل بسيار دور خواهد بود. پس نبايد برای تبرئه ی خود بصورت مجرد و بدبينانه با شتاب به اشخاص سرشناس حزبی مخالف شووينيزم و گروه معين و يا سازمان های ديگر اتهام نسبت داد و داوری کرد که اعتبار ندارد.

آقای سادات در مقاله شان از « ... کمون پاريس، دموکراسی هند و پاکستان به مثابه ی کليد حل مصايب اجتماعی ... » ياد کرده است. اگر هدف از بيان اين باشد که با اجرای آن الگوها می توانند در افغانستان دموکراسی را پياده و عدالت اجتماعی را تطبيق نمايند، اشتباه می کنند. ولو اگرنظام فدرالی معيوب آنها را مورد توجه قرار دهيم بازهم ويژه گی ها و ترکيب ملی ناهمسان و بحرانزا و سرگذشت تاريخی افغانستان آشوب زده ی کنونی از يک سو و امحای مناسبات نيمه فيودالی و نيمه سرمايداری و نبود ابزار و امکانات کار تحت تأثير سه دهه جنگ از سوی ديگر، با کشورهای يادشده هيچ تجانس و مشابهت ندارد که جهات تطبيقی داشته باشد.

آقای سادات، در قسمت های اخير مقاله ی خود چنين درفشانی کرده اند : « ... در مناسبات با اتحاد شوروی سه کتگوری ذيل قابل بررسی است :
- همبستگی بااتحاد شوروی – وابستگان اتحاد شوروی – اجنتان وعمال دستگاه اطلاعاتی گوناگون شوروی. » در کتگوری اول مقام خود و حزب د، خ، ا (حزب وطن) را تعيين نموده و افزوده اند : « ... حوادث يکنيم دهه اخير نشان داد که کيها شامل دو کتگوری اخير بوده اند ... کنون با دولت فدراسيون روسيه چه معاملات و زد و بند پشت پرده دارند ... ». آقای سادات ، در اينجا با دروغ و ديده درايی و پررويی، تير خودرا به چند هدف ، حتا خارج از حزب وطن به آدرس سايرگروه های سياسی پرتاب نموده است که بر رد آن مقاله ی نشر شده در سايت آريايی به تاريخ نهم می جناب اکادميسن دستگير پنجشيری که از جمله مؤسسين و اعضای دفتر سياسی حزب و آگاه از تمام رازهای نهان و عريان حزب و دولت هستند کافی است. آقای سادات با همفکران و بستگان معلوم الحال شان دو کتگوری اخير را همچو توبره و آبخور دايمی در انحصار داشتند و در خدمت ارباب خود بسيار برده وارصادق بودند که بر همگان هويداست، کنون استدلال بيهوده است. معلوم است که رسوا و روسياه تاريخ کيست؟ و آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود. و بقول معروف نمد سياه را صابون سفيد نمی سازد. چنين جعليات و سفسطه نمی تواند پاسخ به مردم، تاريخ و برائت ايشان باشد.

آقای سادات! بسياری از مسايل مطرح شده در مقاله ی شما يا بيجااست ويا دروغ. هيچ ارتباط به مسايل مطرح شده در مقاله ی آقای بغلانی ندارد. مثلاً بغلانی بر بيعدالتی ها و استبداد رژيم ها، دولت ها و شاهان انگشت می گذارد، نقش بد استعمار کهن را در رابطه به سرنوشت کشور و مردم و حتا منطقه برمی شمارد، وجود« مسئله ملی » و راه حل آنرا پيشنهاد می کند، از نبود حاکميت ملی مشروع و دموکراسی فرياد می کشد، از کنفرانس بن و پيامدهای آن تا کنفرانس لندن بررسی نقادانه می نمايد، حضور قوای نظامی خارجی را بشرطيکه سوق و اداره ی آنرا سازمان ملل متحد در دست داشته باشد جايز می داند و برای حل مشکل ايجاد جبهه ی متحد ملی را مؤثرمی خواند، دراجرای اين اهداف، وحدت عمل همه روشنفکران را کارساز می داند. در مقابل آن شما آقای سادات يادآوری از « تيزس های دهگانه، همبستگی افتخارآميز با اتحاد شوروی، مشی مصالحه ی ملی، بحران درون حزبی، فرکسيون بازی ها و با درشت زبانی حمله به برخی رهبران سرشناس حزب خود نموده ايد و ... » که هيچ ارتباط به مضمون مقاله ی بغلانی ندارد.

آقای سادات! در مقاله ی خود از شاد روان محمد طاهر بدخشی « شهيد » ظاهراً به خوشبينی ياد کرده است. دراينجا نخست ازهمه خونين کفنان « شهيد » که در راه حق و دفاع از آزادی انسان وطن و عدالت جان باخته اند سر تعظيم خم می نمايم. و اما درمورد روانشاد محمد طاهر بدخشی ، ياران و هزاران شاگرد دبستان او که دارای شرافت و سجايای انسانی بودند؛ به گناه مبارزه برضد سياست بقايای استعمار و استبداد سلاطين قبيله، ارتجاع، بی عدالتی ها، نابرابری های ملی و اجتماعی و در مزبح گاه آن گروه فاشيستی و شوينستی حزب دموکراتيک خلق افغانستان جام شهادت نوشيده اند و تاحال پيروان دبستان و تبار اين شهدا ماتمدار می باشند. ولی عاملين قتل ها و مدافعين انديشه های ظالمانه حکام قبيله گرا بخصوص پيروان سياست عبدالرحمن خان، نادرخان، هاشم خان، داوودخان و حفيظ الله امين که مدتی درآن حزب ابتکار عمل را در دست داشتند و کنون از آن تفکر و موضع در مقام دفاع چون « سادات ها، خواتی ها و جانبدارها » و ازاين قبيل اشخاص آشکار و پنهان ديگر مسئول و قرضدار اند که تصفيه ی حساب با آنها در يک دادگاه بيطرف کمک زمان را می طلبد.

در خاتمه خود را مکلف ميدانم تا بگويم که هدف از اين نوشته رد اتهامات آقای سادات و همفکرانشان می باشد. من به خلق پشتون مساوی با ساير خلق های زحمتکش کشور احترام بيان ميدارم و حق قايلم. پادشاهان و محافل حاکم پشتون و هر قوم و تبار که دست نشانده ی استعمارباشند، ظالم و ستمگر می شمارم و حساب مردم را از حساب ستمگران جدا ميدانم.

پـــايــــــان
چهاردهم می 20067


سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵




ع.م.اسکندری

چپ افغانستان
و
برون رفت از بن بست کنونی

( آيا راه ديگری جز تشکيلات جبهه يی وجود دارد؟ )

بجای مقدمه: اخيرا مقالهء محترم بشيربغلانی درمطبوعات برونمرزی کشور بطور استثنایی مورد توجه قلم بدستان موافق و مخالف ولی هموطن قرار گرفت.
برخیها، بخصوص آنانيکه تحت شعار کذايی " وحدت ملی" ميخواهند سيطرهء قوم يا "مليت خودی" را بر همه اقوام کشور تيوريزه کنند و بالآخص آنانيکه به نژاد و قوم برتر معتقد اند و به " تماميت خواهی" عادت کرده اند؛ بسيار بغلانی و نوشته اش را مورد غضب قرار دادند و به نشر مقالات در سايتها بسنده نکرده، بلکه حتی از نام برخی احزاب و سازمانهای معلوم الحال به نشر اوراق تبليغاتی،اعلاميه ها و نوشته های شبنامه گونه در لندن، هالند، سکندناوی و آلمان نیز دست زدند. درين کارزار تبليغاتی از انترناسيوناليستان چپ و راست ديزدوری گرفـته (بدون درنظرداشت مواضع ايدئولوژيک وسياسی قبلی شان) تا شوونيستها وعظمت طلبان قومی و بنياد گرايان دينی،همه همصدا شدند.
در جانب مقابل نيز برخی از روشنفکران و قلم بدستان کشور به دفاع جانانه از مقالهء بغلانی و به بهانهء ان به دفاع محکم از عدالتخواهی ملی و اجتماعی و افشای استبداد و استبداد گران علنی و مخفی، پرداختند. اين هم شايد يکی از خصوصيات سرزمين استبداد زده، متلون و منقطب ما باشد که هر برداشت سياسی و فکری مخالفين و موافقين سرسخت و آشتی ناپذير خود را دارد.
من درين نوشتهء مختصر ارادهء نقد مقالهء آقای بغلانی و نقد، نقد نويسان و مخالفين ايشان را نيز ندارم، ولی خود را ملزم ميدانم تا به يک مسئله اشاره کنم که مقالات مخالف آقای بغلانی بخصوص مقالهء طويل، لاطائلات گونه و حشری آقای سادات، مقالهء آقای خواتی و اعلاميه حزب نامنهاد "ملی دريز"،همه نه نظر و موضع گيری افراد بلکه موضع گيری سياسی يی سازمانها و فرکسيونهای معينی اند. در همهء اين موضع گيريها، دفاع از نظام قبيلوی و تک قومی در يک کشور کثيرالقوم، تماميت خواهی قبيلوی و حاکميت بلامنازع قوم و قبيلهء معين و مخالفت رندانه با عدالت ملی و اجتماعی، داد ميزند. همهء اين نويسندگان محترم بخصوص محترم سادات صاحب کوشيده اند نيت اصلی خود را زير مقولات زيبايی چون "وحدت ملی"، "ملت واحد"، "استبداد مليت و قوم ندارد"، " افغانستان وطن مشترک همه افغانهاست "، "با تغيير نام، مردم صاحب نان وخانه ولباس نميشوند" و... بپوشانند.
باوجود آنکه من با نظريات اين دوستان در مورد وحدت ملی، استبداد قومی، حل دموکراتيک مسئلهء ملی، تشکيل ملت واحد، تغيير يا عدم تغيير نام رسمی کشور و يا تعبير ايشان از عدالت ملی و عدالت اجتماعی موافق نيستم، ولی بحث درين موارد را فعلا لازم نميدانم و آنرا به آينده موکول ميکنم.
*****
بنظر من جوهر اصلی مقالهء آقای بغلانی را چند مسئله ذيل ميسازد:
- افغانستان سرزمين استبداد و بيدادگری ملی است.
- جغرافيای کنونی کشور يک جغرافيای استعماری و تحميلی است.
- در آيينهء نام کنونی کشور همه اقوام باشندهء اين سرزمين هويت خود را نمي بينند.
- در افغانستان مناسبات قبيلوی و عشيروی تسلط دارد و هنوز پروسهء ملت سازی تکميل نگرديده، لذا تفکر واقعآ ملی و نتيجتآ احزاب ملی به آسانی بوجود نمي آيند ودر نهايت نتيجه ميگيرند که برای برون رفت از وضع متشتت و پراگنده ايکه نيروهای وطندوست مواجه اند، راهی جز تشکيل جبههء متحد ملی وجود ندارد.
منتقدين مخالف بغلانی هيچ کدام جوهر اصلی نوشتهء بغلانی را درموارد فوق مورد دقت و چالش جدی قرار نداده اند.
*****
درين نوشتهء کوتاه ارادهء من آنست تا به آن بخشی از نوشتهء آقای بغلانی بپردازم که هم در لابلای مقالهء خود به آن اشاره کرده اند وهم منحيث نتيجه گيری از بحث شان آنرا در آخر مقالهء شان قيد کرده اند. چون بصورت طبيعی حتی تازه کار ترين نويسنده نيز ميداند که بحث های آغازين مقدمهء اند برای نتيجه گيری پسين و يا مبتدا هميشه بخاطر توضيح خبر است.
آقای بغلانی بعد از بررسی مؤجز تاريخ سياسی يک قرن اخير کشور، بخصوص سه دههء کودتاها و فجايع خونين چنين نتيجه گيری ميکنند: « ... در بالا از روزگار پرماجرا و آشفتگی های دردآور در کشور و جفاهای سختی که به مردم اصيل تعميل گرديده است، سخن گفته شد. کنون می شود گفت که به تصفيه آن ميراث های آلوده و متعفن زمامداران بدنام تاريخ و عملکرد محافل حاکمه و گروه های وابسته به خارج و انتقام گيری ازآن همه حوادث خونين و بدرفتاريها، منهمک شدن و پيگيری آن کار و جريان بی سرانجامی خواهد بود. هيچگاه پيوند راستين، پويا، سازنده و انسانی ميان باشنده گان ميهن بوجود نمی آيد، بوطن و مردم زيان بيشتر می رسد. چه ما بخواهيم يا نخواهيم همه وقايع گذشته را تاريخ ثبت و بايگانی نموده و داوری هم می کند. بنابراين بايد بيشتر به آينده نگاه کرد و گذشت سازنده را پذيرفت و فرهنگ سياسی و اجرای نقش شريفانه وانسانی نشان داد و بخاطر نجات وطن و مردم بايد صادقانه متحد شد. و اين اتحاد زمانی بوجود می آيد که با ذهن گذشته و دومسئله زير وداع صورت گيرد :
1- خودبينی و خودمحوری گروهی، تعصب و عادت های بدبينانه سياسی، عقيده تی و سازمانی و وابستگی های بيرونی که در گذشته مانع وحد ت جنبش روشنفکری گرديده بود.
2 - ترک تمايلات برتری خواهی، قوم گرايی، احترازاز انحصارقدرت بزور خارجی ها، ناديده گرفتن حقوق و نقش ديگران که نتيجه آن رسوايی و سرافگنده گی تاريخی و افتراق و خصومت ساز بوده و تاحال کشور و مردم از آن آسيب ديده است.
راه برون رفت از وضع، به همبستگی ملی، اتحاد روشنفکران و باور به اصل آزادی، احترام به انسان، عقيده و برابری حق او و پذيرش دموکراسی واقعی و شفاف تلازم دارد. و درمرکزتوجه حفظ
وطن واحد، وحدت ملی،ايجاد حاکميت ملی مشروع، حل اصولی و عادلانه مسئله ملی، تامين صلح، باز سازی و شکوفايی وطن، برقراری مناسبات متقابلا مفيد با کشورهای همسايه و جهان و جلب مساعدت های آنها ميباشد.»
درين نتيجه گيری بغلانی هم ميتوان برخورد شفاف با فجايع گذشته را ديد، هم سياست عدم خشونت و انتقام گيری را يافت و هم نيت نيک مبنی بر اتحاد همه نيروهای ترقيخواه و وطن دوست کشور را. ايشان که در دوجملهء کوتاه دلايل و عوامل پراگندگی نيروهای ترقيخواه را بيان داشتنه و منحيث پايان کلام چنين ادامه ميدهند : « ... هموطنان عزيز،آزاده و پاک نهاد! اوضاع نشان می دهد که دولت موجود موفق نيست. باهمه حمايت خارجيها پايه سياسی واجتماعی پيدا نکرد. وقوع حوادث و دهشت افگني ها اوضاع کشور، را تاريکتر و با اوضاع عراق مشابه نشان می دهد. اختلافات گروهی، نژادی و مذهبی و قوع حوا دث را بيشتر می سازد. تلفات و ويرانی افزايش می يابد. وقار و نجابت انسان وطن زياد پاما ل می گردد. راه علاج و برون رفت ازوضع اتکا به عقلا نيت، تفکر سالم و فرهنگ سياسی ميخواهد که وحدت عمل همه نيروها در يک « جبهه متحد ملی و دموکراتيک » يا « نهضت دمو کراسی » سرتاسری و يا « جنبش ملی فراگروهی و فراقومی» بوجود آيد؛ می تواند با ارايه پروگرام موا فق با خواست زمان و تصوير د قيق از ايجاد جامعه انسانی، فرياد شورا نگيزعدا لت خواهی و انسان سالاری برپا دارد، که جهانيان بشنوند و بدانند. دراين صورت ميتوانند در فرايند جاری و طن خود را تحميل نمايند و بر او ضاع اثرگذار باشند و کشتی طوفان زده را به ساحل مراد بکشانند و برای نسلهای امروز و فردا ميراث خوب بگذارند. چنين کار، رفع مسئوليت تاريخی، شجاعت، عبادت، ايثار و صدا قت به وطن وهموطنان ميباشد. » (*)
****
پس از شکست و سقوط حکومت مرحوم دکتور نجيب الله و پيروزی مجاهدين، پراگندگی و سرگيچه گی عجيبی در ميان سازمانها و تشکيلات دارای موضع گيری چپ رونما گرديد. اين سرگيچه گی نه تنها حزب دموکراتيک خلق و سازمانهای متحد آن حزب در دوران حاکميت آن حزب را، بلکه حتی آنانيرا که در پهلوی مجاهدين هم جنگيده بودند، نيز در بر مي گرفت.
ولی با لشکر کشی امريکا و انگليس به افغانستان و برچيدن رژيم قرون وسطايی و قبيلوی طالبان توسط امريکا و متحدين داخلی آنزمان امريکا و خاصتا در يکی دوسال اخير و با انفاذ قانون احزاب سياسی و قانون اساسی کشور، باز جَم و جُوشی در ميان گروه های "چپ" ديروز بخصوص در مسابقهء حزب سازی ديده ميشود. درين نوشته به اين مسئله که آيا اين حزب سازيهای بي رويه ی کنونی "چپ دموکراتيک" را از پراگندگی نجات خواهد داد؟ اگر جواب منفی است، پس چه بايد کرد؟ بحث ميکنيم.
چگونگی تشکيل احزاب در گذشته: اکثريت احزاب به اصطلاح راست و چپ که طی دو،سه دههء گذشته در صحنهء سياسی کشور فعال بودند ؛ در جريان جنگ سرد، انقطاب ايدئولوژيک در سطح جهانی و رقابتها ميان دو بلاک شرق و غرب يا جهان سرمايداری و جهان سوسياليستی آنزمان، بوجود آمدند. در تشکيل وتشکُل اين احزاب نه رشد سياسی- فرهنگی جامعه ونه هم پخته بودن شرايط اجتماعی و تداوم مبارزات دادخواهانه مردم و روشنفکران کشور نقش اساسی و تعيين کننده داشته است (اگرچندی که اين فکتورها نيز کلآ بی اثر نبوده اند) . نقش اساسی را درين زمينه شرايط بيرونی و ما حول کشور داشته است. اکثر اين احزاب یا به تقليد از احزاب در ساير کشورهای، همجوار، منطقه و اسلامی ساخته شده اند ويا بعضآ در ايجاد آنها قدرتهای بزرگ مستقيما سهم داشته اند. بدين اساس با همه دغدغه ايکه احزاب چپ در گذشته و امروز به راه انداخته و می اندازند و خود را وارث مبارزات داد خواهانه، مشروطه خواهی و ملی گرايانه ميخوانند؛ به مشکل ميتوان پذيرفت که اين احزاب ( از حزب دموکراتيک خلق گرفته تا جريان دموکراتيک نوين و فرکسيونهای منشعبه از آنها)ادامه دهندگان جنبشهای مشروطه خواهی و احزاب ملی چون حزب خلق و وطن محمودی و غبار باشند. اگرچندی که اين نامها راغير قانونی برخود نهادند.
يکی از مشخصات مشروطه خواهان و ملی گرايان در گذشته در آن نهفته است که هم برنامه های اين گروه ها دارای روح ملی ( نه انترناسيوناليستی) اند و هم شخصيتهای رهبری کنندهء ايشان عناصر ملی اند نه ايدئولوژيک. برعکس در احزاب به اصطلاح چپ و راست، چهار دههء اخیر هم برنامه ها ايدئولوژيک و وابسطه است وهم شخصيتها در وابستگی تنگاتنگ به مراجع قدرت در کشورهای خارجی . البته سازمانها و حلقات کوچک ملی گرا و دارای سمت گيری چپ و ميانه نيز خواستند درين مقطع سربلند کنند، ولی از هردو جانب (هم شرق و هم غرب و هم هواخواهان داخلی شان) سرکوب گرديدند.
اين احزاب نه تنها باعث وابستگی کشور گرديدند، بلکه حتی فرهنگ عدم اعتماد به خود و اتکا به بيگانگان را در ذهن روشنفکران کشورنيز کاشتـند.(**)
يکی ديگر از مشخصات اين "احزاب و سازمانهای جنگ سردی" در کشور ما در آنست که انها کلآ به دموکراسی معتقد نبوند و يا انرا بگونهء ايدئولوژيک تعبير و تفسير ميکردند. تجربهء حکومت داری اين احزاب و تجارب اپوزيسيونی شان در کشور نشان ميدهد که همهء اين احزاب و سازمانها به خشونت، قتل و کشتار مخالفين حزبی و فکری خود دست زدند. البته هريکی در حدود امکانات خود. يکی به پيمانهء وسيعتر ودر سطح کل کشور چون حکومت را قبضه کرده بود و آن ديگری در سطح ولايت، ولسوالی و يا حتی دهکده يا قريه ايکه در جريان جنگ داخلی تحت کنترل خود داشت.
مهم اين نيست که چه کسی قتل و جنايت بيشتر کرده است و چه کسی کمتر؛ مهم اين است که آيآ آن سازمان يا حزب معينه، خشونت را مردود ميداند يا خير؟. ولی در تجربهء کشور ما،اگر نه همه، اکثريت مطلق گروه های راست و چپ در فاجعه شريک اند و از قراين چنين معلوم ميشود که همه اعتقاد به خشونت و انتقام گيری داشته اند.
با آنهم بايد اين مسئله را تاکيد نمود که هم در افغانستان و هم در تجربهء جهانی دموکراسی و عدالت اجتماعی از بستر چپ وبخصوص چپ ميانه برخواسته است. همه احزاب و سازمانهای چپ کشور نيز با شعار خدمت به وطن ومردم آن و بخاطر دموکراسی و عدالت اجتماعی ( البته از هر سازمانی به تعبير خودش) برخاستند ودرين راه قربانيها نيز دادند؛ ولی از انجائيکه اصول فکری و ساختار تشکيلاتی ايشان باموازين دموکراسی و زندگی دموکراتيک سازگار نبود؛ نتيجه کارشان همان است که تا امروز کشور وجامعهء ما تجربه ميکند.
چگونگی تشکيل احزاب جديد: انچنانيکه در بالا عرض شد، احزاب کنونی کشور نيز بنا برمقتضای زمان و پختگی شرايط عينی و ذهنی جامعه بوجود نيامده اند.
در تشکيل استعجالی اين احزاب چند مسئله مؤثر بوده است:
- امريکائيها که بعد بيش از نيم قرن پلانها ونقشه های خود موفق به اشغال و کنترل منطقه میگردند، برای اغفال اذهان عامهء جهان و افغانستان به تمثيل دموکراسی نياز دارند. دموکراسی نيز بدون داشتن اپوزيسيون نميتواند وجود داشته باشد، لذا خود ايشان از سازمانها و افرارد وابسته بخود، دست به تشکيل احزاب به اصطلاح اپوزيسيونی زدند.
- برخی ديگر نيز که در آرزوی داشتن حزب و رهبر شدن بودند، با عجله دست بکار شدند تا از دسترخوان گستردهء دموکراسی امريکايی بهره مند شوند.
- گروه سوم آنانی اند که واقعآ به آرزوی تشکيل احزاب ملی و اپوزيسيونی دست بکار شدند، که هنوز توفيق چندانی در کار شان همراه نبوده است.
همين اکنون بيش از دو درجن حزب به اصطلاح دارای موضع گيری چپ و دموکراتيک ثبت و راجستر رسمی شده است وبرخی ديگر نيز درانتظار اند. اکثريت اين احزاب دارای مشخصات ذيل اند:
- باوجود آنکه همه از دموکراسی حرف ميزنند، ولی در عمل بدان کمتر اعتقاد دارند.
- موضع گيريهای سياسی و فکری اين احزاب اکثرآ ملهم از مواضع و سياستهای احزاب ديروزی است.
- از نگاه تشکيلاتی نيز اين احزاب در حقيقت فرکسيونهای کوچکی از احزاب عمدهء ديروزی اند. اگر از استثنآت بگذريم همه کادرها و اعضای اين سازمانهای جديد در بست اعضای يک حزب يا سازمان سياسی معين در گذشته بوده اند.
يعنی اين سازمانها توفيق نيافته اند تا برانقطاب سياسی – تشکيلاتی که ميراث ديروز است فايق آيند.
- هنوزهم روان سنتراليستی منحيث اصول تشکيلاتی گذشته بر اين سازمانه مسلط است.
- هيچ يک ازين سازمانهای جديد نتوانسته انذ انقطاب قومی را بشکنند و واقعا به تشکيلات فراقومی تبديل گردند.
- هنوز هم رهبران سنتی ديروز يا به شکل مستقيم يا غير مستقيم دست اندر کار رهبری اين احزاب اند.
- اصول دموکراسی در تشکيلات اين سازمانهای جديدالتشيل کمتر راه يافته است. حتی اگر کادرهای جوانتر هم در رهبری اين احزاب آمده اند، ولی از ميراث گذشته تغذيه ميشوند و کمتر به دموکراسی درون حزبی و رهبری شورايی اعتقاد دارند و تنيجه آن شده است که اين احزاب به نام اشخاص شهرت يافته اند و در عمل نيز گروهی اند برای مانورهای شخصی چند رهبر قديمی يا رهبران قدبرافرشتگان امروزی ولی با فکر سنتراليستی قديمی که در نهايت ديکتاتوران نوخاستهء بيش نيستند.
حال احزابی را که نه دارای سياستهای جديد اند و نه دارای فکر جديد و نه ساختار تشکيلاتی و کادرها و رهبران جديد، چگونه ميتوان احزاب جديد ناميد؟
واقعيت اينست که اکثريت مطلق احزاب راجستر شدهء دارای موضع گيری به اصطلاح چپ، فرکسيونهايی از دو،سه حزب يا جريان عمده چپ در گذشته اند. حالا وقتی اين احزاب در متحد بودن خود کاری را انجام داده نتوانستند، درين حالتی که از هرکدام آنها دهها حزب و سازمان جديد سربرآورده است، چه کاری انجام داده خواهند توانست؟ آنچه ميتوانند اينست که آرايشکران خوبی برای چهرهء رژيم کنونی باشند.
محترم بغلانی صاحب در سخنرانی شان در جلسهء 25 فبروری2006 در هالند بجا گفته اند که:«... انتظار میرفت که نهضت میهنی زمینه ساز و مدرسه ی پرورش چنین افکار انسانی و نجات بخش می شد و می درخشید که نشد!» (***)
من ميخواهم هم صدا با آقای بغلانی شده و به آن اضافه کنم که نه تنها نهضت مورد نظر شما ميهنی نشد، بلکه متآسفانه بسيار احزاب، کنگره ها، نهضت ها و جنبش ها که توقع ميرفت متحده،ميهنی و ملی شوند، که نشدند. ولی اين راه دراز است و ما هنوز درآغاز راهيم و به قول مشهور " تا ريشه در آب است اميد ثمری هست. " نه بايد نا اميد بود.
چه ميتوان کرد؟
فکر ميشود که حالا بايد عطش آنانيکه تازه در آرزوی رهبر شدن بودند ويا آن رهبران سنتی ايکه يک بار ديگر ميخواستند ضرب شصت خود را به صفوف منتقد شان نشان دهند، بعد ازفرونشستن گردبادهای انتخابات رياست جمهوری و پارلمانی فرو نشسته باشد و موقعيت حقيقی خود را يافته باشند که در کجای راه اند؟
من مخالف اپوزيسون و ائتلافها نيستم، ولی حقيقت مسئله درينجاست که هم کار اپوزيسيونی وهم ائتلافها عملکردهای سياسی يی اند که از يک نيروی متحد، متمرکز و با قدرت و نفوذ معنوی ساخته است، نه از نيروهای پراگنده و منفرد. ائتلاف يا حتی همکاری با دولت کنونی دست نشاندهء بزرگترين قدرت جهانی از موضع ضعيف و يا بصورت انفرادی و شخصی صرف ميتواند معنی تسليم طلبی و يا وابستگی به سازمانهای استخباراتی را داشته باشد. اپوزيسطون ضعيف نيز در بهترين حالت آن چيزی بيشتر از آرايشگر نظام نخواهد بود.
من بقول آقای بغلانی موافقم که صرف يک حزب متحد و نيرومند وباانديشه و تفکر ملی ميتواند " در فرايند جاری و طن خود را تحميل نمايند و بر او ضاع اثرگذار باشند و کشتی طوفان زده را به ساحل مراد بکشانند و برای نسلهای امروز و فردا ميراث خوب بگذارند. چنين کار، رفع مسئوليت تاريخی، شجاعت، عبادت ايثار و صدا قت به وطن وهموطنان ميباشد."
به نظر من نيزهرگاه اگر نسل روشنفکران مسئول و متفکر امروزی کشور به انقطابهای سياسی، تشکيلاتی و ايدئولوژيک که اکثرآ ميراث سياستهای جنگ سرد اند و بر انقطابهای قومی و منطقوی که ميراث رژيمها توتاليتر گذشتهء کشور اند، فايق نيايند واز خود محور بينی و عشق افراطی به فرکسيون و سازمان و رهبران "خودی" نگذرند، گذشتهء خود و حزب خود را، طور ريشهء (هم از نگاه سياسی، هم از نقطه نطر ايدئولوژيک و هم از زاويهء تشکيلاتی) خود به انتقاد نگيرند، به اتحاد نيروهای وطن دوست نه چون يک حرف تبليغاتی، بلکه صميمانه و مستدل معتقد نگردند و در نهايت صادقانه بدورهم حلقه نزنند،راه برونرفت ازين بن بست برای"چپ" افغانستان وجود ندارد وچنين امکانی بنابرخصوصيات کشور ما وتجارب همهء ما چه در گذشته و چه در سالهای اخير، نه در ساختار حزب واحد، بلکه صرف در يک ساختار جبهوی ميسر است. (****)
اقلآ، من چنين مي انديشم؛ شما چه فکر ميکنيد؟
ثور سال1385
می سال 2006

************
پينوشتها:
* - برگرفته شده از مقالهء آقای بغلانی تحت عنوان " آريانای باستان، خراسان پهناور و افغانستان پر آشوب" منتشره در ويبلاگ رستاخيز ملی .
**- درينمورد يک مثال ميآوريم: با وجود آنکه همه نيروهای دارای سمت گيری چپ در گذشته شعار ضد امريکايی ميدادند و در شکست امريکا در جنگ ويتنام و همين اکنون درعراق و ... به شادمانی ياد ميکنند و يا نيروهای جهادی کشور از شکست دادن بزرگترين قدرت جهانی توسط مردم افغانستان و مجاهدين آن با افتخار ياد ميکنند، ولی زمانيکه مسئلهء عدم وابستگی به قدرتهای بيگانه مطرح گردد؛ همه آنها، چه چپ ها و چه راست ها يکصدا ميگويند که بدون حمايت خارجی در افغانستان مبارزه، تلاش، بازسازی، دفاع از حاکميت ملی و تماميت ارضی و حتی "ملت سازی" ممکن نيست. ايشان بصورت واضح و صريح همبستگی ميان کشورها و ملتها را با وابستگی عوضی ميگيرند. اصل مسئله در آنست که آنانيکه به "حامی" عادت کرده اند، بدون حمايت گر خارجی با پای خود راه رفته نميتوانند، چون اصلآ راه رفتن به پای خود را ياد نگرفته اند. در غير تجربهء تاريخی نشان ميدهد که بزرگترين کشورها وقدرتهای جهان نتوانسته اند ارادهء خود را بر کوچکترين ملتها و کشورها تحميل کنند. در همه جنگهای نابرابر، تقريبا هميشه و در فرجام تجاوزگران قدرتمند شکست خورده و به زانو درآمده اند و ملتهائيکه از هويت، استقلال و سرزمين خود دفاع نموده اند ولو که کوچک و ضعيف بوده اند، پيروز شده اند.
***- به نقل از بيانيهء آقای بغلانی در جلسهء مورخ 25 فبروری 2006 نهضت ميهنی در هالند، منتشره در سايت آريايی .
****- من حدود يک سال قبل در مقالهء تحت عنوان " آيا زمان تشکيل جبههء متحد ملی و دموکراتيک فرا نرسيده است؟" نظريات خود را کمی مفصل تر درين باب عرض نموده بودم و هنوز به ان اصول معتقدم و لازم نميدانم آنها را دوباره تکرار کنم. انچه حالا ميخواهم علاوه کنم اينست که: آنعده از روشنفکران وطن که واقعآ زولانه های ايدئولوژيک ، سياسی و تشکيلاتی ميراث گذشته را شکستانده اند واز مرحلهء دفاع از منافع قبيلوی و منطقوی به سطح دفاع از منافع ملی و کشوری گذار کرده اند؛ و نهايتآ به اين نتيجه رسيده اند برای برون رفت از وضع کنونی در مرحلهء اول راه ديگری جز ايجاد يک ساختار جبهه يی وجود ندارد؛ بايد همديگر را دريابند ودرين راه دست بکار عملی شوند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

مولانا بحرالدین باعث
بيژنپور
10.05.06



سنت زد گـــــی ما فساد د ین است
وفقدان تحول فکردرما بحران دین
( باعث )


مولانا باعث
نخستین متفکرد ین پیرایی درشرق است


مولانا بحرالدین باعث میگوید: " اجرای انقلاب در دین مهمتر از انجام تحولات در زمین است. اگر در ساحت دین انقلابی بعمل آید، یا دین باعث سقوط آن میگردد، و یا آن انقلاب در دامن دین سقوط میکند، در هردو صورت دین است که مرکب انقلاب و تحولات جوامع جهان سومی را پا شکسته و درجامانده میسازد. پس باید انقلاب در دین را تدارک نمود، تا سبب اصلی در تحولات زمین خود متحول گردد ".
ا و همچنان در کارنامه ی دین، شوخیها یی را می بیند که در واقع آب از روی هفت پدر دین ریخته اند و دین را د نیا باوران دین فروش چونان مرغ و شاهین پر کور نموده اند. او به میراث نا کار آمد دین که روش د یوانگان قد رت است، نه راه رسول سعاد ت ، شدیداً اعتراض دارد، بهمین منظور میگوید:
" دینی که با کارنامه سیاه خشونت و بی محتوایی، بما میراث ما نده است ، بیش ا ز آنکه خلاق و قابل عمل باشد ، افسون شده وبی ماهیت است . ما با این روشهای نا صواب تحت نام دین ، پیروان رسول نیستیم ، بلکه مقلدان چند فضول و لا عقول هستیم ". ( * ) مولانا باعث

سخن از شهید بزرگ ومعلم راستین در صراط های سرنوشت ومقد رات سیاسی مردم افغانستان است. کسی که دین و آموزه های الهی را سعی نمود زمینی بسازد و انسان را جانشین خدا و حتی مخیر العمل در زمین معرفی بدارد.
سخن در احوال آزاده مرد نو اند یش و وارسته انسانی از جلگه ی غرور و شهامت ا ست . بزرگترین روحانی و اسلام شناس جوانی که عنصر تجد د و تحول در د ین را فرض اول مردم مومن دانست. ا و با صراحت گفت : " سنت زدگی فساد دین است و فقدان عقلانیت وتفکر بحران دین . مبارزه با مجعولات و مهملات در پایگاه د ین، دارای اهمیت کمتر از مبارزه با استبداد و نا روایی دیوانه سالاران در زمین نیست " . ( 1 )
بلی سخن ا ز دلاور مردی است ، که از هنجره دین بر ضد خرافات افسانوی در زمین فریاد کرد و در جماعت مسلما ن ها واجب اول مردم را مجاهد ت و مبارزه با روحانیت افسونگر، نادان و کهنه اندیشان قرون وسطایی خواند. ا و شرط اول موجود یت هردین را آگاهی متدین ها میدانست ، باور داشت که قرا ـت های کنونی از دین نه تنها دین نیستند، که اسباب تمسخر خدا وند در زمین هستند.
باعث میگفت : من در حیرت از آنم که ؛ در سرگذشت دین کسانی در منبرو محضر، تفسیر خدا شناسی کرده اند، که به خود شناسی هزار سال فاصله دارند. اینکه مردم گمراه شده ی ما در تحت تفاسیر و تعابیر حیوانی و جاهلانه ی آنان چرا هنوز دیوانه نشده اند ، بقول آنان خود معجزه یی است شاخدار". ( 2 )
مولوی بحرالدین باعث ، در حوزه ی تفکر د ینی پایه گذار نخستین جنبش ونهضت دین پیرایی و خرافات ستیزی است. او در این کار مانند، منصورهلاج ، شیخ شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، گالیله و د یگران هدف تمام نشانه های عوامزدگان مزخرف و بخشی از گویا روحانیان و روشنفکران که مزدور و د نباله رو استبدا د بودند، قرار داشت.
باعث در بخشی از دفاعیات خود علیه دولت داود خان میگوید : " الهی نامه ( قرآن ) را که با کلمه ی ( اقرء ) پیام داده است بر ما پذیرا کرده اند ، ولی به آن بخش های دیگری که اکثراً با کلمات ( قتل فقتل و اقتل ) انجام یافته است، بی سابقه هستیم. کاردین تنظیم اخلاقی جامعه است و بستر دین سرزمین وجود انسان . پس د ین بهزار د لیل یک امر شخصی و یک روش مناسب فرد است. سعی در دینی کردن موتر برای گمراها ن سیاسی، زنگ خطری است که کار نامه ی دین در گذشته را برای حیوانات نیز قابل تردید مینماید ". ( 3 )

در احوال مولانا بحر الدین باعث :

بحرالدین باعث که بعد ها مشهور ترین روحانی نو گرا و بدون ریش و عمامه در افغانستان وشاید تمام کشور های اسلامی شرق شد ، در سال ( 1320 خ برابر با 1941 م ) د ر روستای چهار باغ ( ما یمی ) شمالی ترین نقطه ی بد خشان یعنی درواز بد نیا آمد. اجد اد این خانواده روحانی که در ایام پادشاهی درواز شاهان ، از بزرگان دین و اند یشه در بخارای شرقی بود ند، در نزد مرد م کوهستا نات به پیشوایان روحانی اعتبار داشته اند.
بحرا لد ین در دامن همین خانواده بزرگ شد، او از کودکی در نزد پد ر و مربیان مذهبی روستای چهار باغ بشاگرد ی ادامه داد. بسیار زود به جمع طلبه های با لا مرتبت درامد. برای همین ضرورت از درواز به مرکز تخار آمد و در آنجا نیز شا مل مدارس مذهبی شد. او درهمان نوجوانی از شور و شعور بالایی برخوردار بود.
همواره میگفت : دربیش از صد مباحثه جدی با مولوی های بزرگ ومد رسین تخار زمین، اشتراک کرده است. او هرگز در بحث دینی ملاحظه نمی کرد، اند یشه ها واعتراضات خود را شفاف مطرح مینمود. دلیل آنکه قبل از بیست سالگی او را نسبت قوت منطق و قدرت استدلال و برای شیوه ی جذاب و پر طنطنه یی که داشت، حسودان و نا آگاهان تکفیر کردند ، همین بی پروایی و صراحتهای او در بیان اندیشه اش بود .
صدها نوبت مباحثات شد ید و جدی را د ر سراسر ترکستان زمین ( از تخار تا فاریاب زمین ) سازماندهی نمود، او در تمام این مناظره های ملایی و دیالوگهای دینی پیروز بحثها بود. کسانی که اورا د یده بود ند، میدانند که او در بلاغت و فصاحت از کم نظیر ترین آد مهای زمان بود. تسلط او برزبان و متون عربی، آگاهی او از دست آورد های علوم ، دسترسی او به قر آن و هنر او در تفسیر کردن کتاب الله، شجاعت و هردم حضوری او در نبر منطق و استدلال و سر انجام قدرت حفظ و یاد گیری او د ر درس و آموزه های دینی بود. بلاغت وفصاحت، شجاعت و آگاهی و مهارت در توجیه و بیان آیات واحادیث ، عناصر اصلی شهرت و آوازه ی او بود ند.
مولا نا بحرالدین در همه مباحثات جدی، جامعه ی روحانیت جوان در شمال کشور را تسخیر نمود. ایشان در مشورت با برخی دا نشمندان آگاه و همد یاران بیدارش ما نند مولا نا سلیم طغرا راغی بیدل شناس بزرگ که در بخارا هم شهرت ادبی و محبوبیت فراوانی کسب کرده بود، و با چند تن دیگرکه معتقد بودند مولانا بحرالدین میتواند در آینده نزد یک، باعث دگرگونیهای بینشی و نگرشی در حوزه ی آموزش های دینی گردد، تخلص او را " باعث " پیشنهاد کردند .
مولانا بحرالد ین در بامداد ملایی و آغاز دین پیرایی خویش که هنوز بدرجه بسیار بالایی نرسیده بود، روش آموزش مدارس دینی را یک بیهوـدگی و نا کار آیی مطلق نامید. او نیاموختن مبادی علوم طبیعی و انسانی را یک خطر عام سازی تقلید و هنر مردگی در مردم این سرزمین می دانست.
کلمه باعث عربی است، اساساً اسم فاعل است وبه معنی بر انگیزنده، و اسم است به مفهوم انگیزه ، علت و سبب ، دلیل و پایه و موجبه . البته باعث در نزد خود نوعی بعثت اند یشه برای خودش را مراد کرده بود. چنانچه یکی از شاعران وطن در حق او گفته است :

د ر باغ جهان درخت پر میوه تویی د ر دامن عــلم بهترین شیوه تویی
گفتند ترا که بحر دینی هستـــــــــی حا می غریب و کود ک وبیوه تویی
( د. دروازی )
به نسبت شور وشیدایی او در بحثها و بنابر ویژگی آگاهی و اشراف او بر اصول و مبانی دین، خیلیها او را به اشتباه مولوی باحث میشناختند. در سال 1340 خورشیدی یک سوال نامه پنجاه ماده ای ترتیب و تکثیر نمود، دوستان او این نامه را در جامعه ی روحانیت و در تمام سطوح کشور پخش وتوذ یع نمودند.
پرسشهای او در این سوالنامه چندان جدی و عاقبت انگیز بود ند، که نود در صد پرسش شدگان از ابراز نظر در مورد د ین حذ ر کردند. پرسشنامه باعث، کارنامه دین را زیر سوال برده بود. او در باب نا کار آمدی و بی محتوایی آموزشهای دینی، نابیداری و بی شجاعتی آموزگاران و سریال تکرار شونده ی ابزاری کردن د ین در خدمت حاکمان نظامهای خشونت و خیانت در افغانستان شرح و تفسیر روشنی نمود.
پرسشنامه ی مو لانا بحرالد ین باعث ، در واقع فراخوان عمومی و اعلامیه ی جامعه ی روشنفکران روحانیت جوان بود. در این پرسشها مسا یل بسیاری شامل بود ند که میتوان به برخی از آن اشارات و اظهارات توجه نمود :

" بیم ناکامی آخرت در مومن
نقش نا کار آمد دین در پراتیک اجتماعی
کار نامه ی خونین خلفا و فقها در دین
قبض وبسط دین در زند گی مومن
د ین باوری و د نیا نا باوری
برگشتاندن دین از بازار سیا ست و حاکمیت
قضا بدست دین موجب خطای اجتماعی
تعریف زن در دین فراموش شده است
نقش د ین و نفس د ین دودنیا شده اند
د ین باید بتواند آزادی و استبداد را بیان کند
و ..."
مولانا باعث سالهای 1344- خ مد رسه ی د ینی را به درجه ی ا جتهاد در تسنن ( مولوی وصاحب د ستار ) ختم نمود. او همزمان شامل دانشکده ی شرعیات دانشگاه کابل شد. سال 1347 از صنف سوم این دانشکده اخراج گردید. دلیل این اخراج اعتراضات جدی ا و به برخی استادان خارجی ( مصری ) و جریان سا زیهای آنان از یکسو و از سوی دیگر، روحیه ی مبارزه جویی و حقیقت گویی باعث د ر برابر نظام فا شیستی آل یحی و تمام عملکرد های آنان بود.
در همین سال 1347 خورشیدی بود که بر اساس شایستگی و نفوذی که در میان جامعه ی اهل باور و شخصیت های ملی و آزادی دوست داشت، زنده یاد محمد طاهر بدخشی را ترغیب نمود تا برای تشکیل یک محفل و نهاد مستقل ملی و سیاسی، بدور از اندیشه های وابستگی و در افتادن د ر جال نوکری بیگانگان، بپردازد.
درماه اسد 1347 محفل انتظار که بعداً به حزب انقلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا ) معروف شد برهبری محمد طاهر بدخشی و مشا رکت مولا نا بحرالدین باعث ، محمد بشیر بغلانی، ظهور الله ظهوری، نورالله طالقانی، محمد حسن دروازی ، عبدالرشید فرخاری، قربان پساکوهی، بابه صاحب طوفان ، محمد رفیع خوست فرنگی، و چند تن دیگر تشکیل گردید.
محفل انتظار سیاست خویش را در سه محور، از سازمانهای سیاسی دیگر مشخص نمود. این سه محور اصول معتبر و پایه های اندیشه و عمل سا زمان به اصطلاح " ستم ملی " را بوجود آورد. اصول سه گانه مبارزاتی ستم ملی ( حزب زحمتکشان افغانستان ) : ( 4 )
یک - سیا ست عدم دنباله روی
دو - اسلام به حیث دین مردم افغانستان وبخشی ازفرهنگ ملی ما
سه - طرح وحل مساله ملی بنابر اهمیت آن در جامعه ی چند قومی با نظام های طایفه ای واستبدادی .
اصول دیگری هم در این سازمان عمل مینمود، که سایر نیروها به این اصول جایگاه درجه اول را قایل بودند. مثلاً مبارزه طبقاتی، تشکیل احزاب طراز نوین و ما رکسیستی، پیروی از بلوک جهانی سوسیالیسم و تقسیم جوامع سوسیالیستی به اضافه ی جهان بینی ما رکسیستی به سه محورخاص ( شوروی، چین ، ویتنام و کیوبا ) و مبانی دیگر !
همین جا باید بگویم، که محفل انتظار و سپس سا زمان زحمتکشان افغانستان ( سا زا ) با پیوند و رابطه ایکه به اقشار گوناگون جامعه داشت ، سازمان ملی اند یش و برابری خواه و عدالت پسند را برای نخستین بار در افغانستان پایه گذاری نمود. مولا نا باعث سال 1353 خ در یک گفتمان سیاسی با برخی سا زمانهای چپ نا وابسته ، طرح تشکیل جبهه دموکراتیک و ملی را که ا ز اندیشه های محمد طاهر بدخشی، سید عبدالمجید کلکانی و خود ا و بود، به میدان کشید.
مولوی باعث ما رکسیست نبود، و نفی دین نیز نمیکرد. در نزد ا و جامعه ی دین باوری چون افغانستان نمیتوانست، با اندیشه های ضد دین به گذشته و آینده ی این سرزمین غلبه یابد. او باور داشت که روش سومی ( غیر از این دو ) که از افراط و تفریط در امان باشد، میتواند بنیاد جامعه را اصلاح نماید.
مولانا باعث در حقیقت، یک گام تاریخی از سید جمال الدین افغان ، روحانیا ن مشروطیت اول و دوم و سید اسماعیل بلخی پیشتر گذاشت ؛ هرچند که آنان نیز از پیشکسوتان مبارزات سیاسی و ضد استبدادی در این کشور بودند، اما کار نامه و نقش آغاز گرانه ی مولا باعث در امر مبارزه با حاکمیت قبیله سالار و شکستن ماشین نظام کودتایی محمد داود، از یکطرف واز طرف دیگر استادن در برابر سنتی ترین نیروهای قشری و نا آگاه مذهبی ( روحانیان وابسته و بی اطلاع ) فقط میتواند از ویژگیهای رزم و مقاومت آن سرور نامدار باشد.
جا وید نام مولا نا بحرالدین باعث در 15 سرطان 1354 خ اولین قیام مسلحانه و جنگ چریکی را با یک گروه نیمه نظامی مشتمل از کادر های جوان محل در درواز، با فرماندهی عبدالحفیظ آهنگر پور مشهور به عبدالله پنجشیری سازمان داد. این گروه چریکی پس از سه ماه مقاومت شجاعانه در برابر نیروهای کماندویی نظام کودتا، به موجب خیانت یک روحانی پست ومر تجع دستگیر وبه زندان افکنده شدند.
درهمان نبرد مسلحانه و قیام علیه نظام جمهوری داود خان، دومین وسومین ستاره ی آسمان پر فروغ سازمان زحمتکشان افغانستان ( جنبش ضد ستم ملی ) به زمین افتاد. این دومین جانباز فداکار و بیبا ک ا رتش زحمتکشا ن ( زنده نام جلال الدین خواهانی ) بود. اما سومین وشاید بتوان گفت عاشقترین فرزند پیکار و مبارزه انقلابی ؛ جوان زیبا و آگاه ( عین الدین بهادری ) بود که با داشتن استعداد، صلاحیت و شا یسته گی در فهم مبارزه و مسایل سیاسی کشور، جا ن خود را به پای مردم گذاشت و در آسمان همیشه نیلگون آزادی ، شناسنامه ی زحمتکسان شد.
ستاره اول و یا فرد یکم جانباز در سازما ن محمد طاهر بدخشی و مولانا باعث جوانی بود بنام حکیم بهارستانی شاگرد لیسه ی حرب که درسال 1351 خ در دوصد بستر اردو از منزل دوم به زیر انداخته شد و هماند م جان داد. یاد و خاطره این سه خورشید آزادی در کهکشان برابری خواهی و مبارزات ملی و حق خواهانه ی مردم افغانستان همیشه روشن با د .
مولا نا باعث زندگی خویش را درفاصله میا ن ، صفوف مرد م کشور، منبر و زندان سپری کرد. او جمعاً پنج بار به زندان رفت . اما در جایگاه یک روحانی پیشرو و اندیشه گر، دولت های شاهی، جمهوری و جمهوری پیرو شوروی وقت را نه پذیرفت و از ستیژ مردم در منبر، سکوی خیزش انقلابی در سنگر و سا زمان انقلابی معتبر با همه توان و ایمان، بسوی سر نگونی حاکمیت قومی داود خان نشانه رفت.
باعث نه تنها عضو بنیاد گذاران جنبش انقلابی و تفکرملی و برابری خواهانه در افغانستان است، بلکه پایه گذار اندیشه ونهضت تجد د و پرو تستا نتیسم در دین اسلام هم هست. او میگفت:
" همینکه میخواهیم جامعه را اصلاح و حاکمیت را عادلانه بسازیم، باید ابتدا سلطه ی فاسد دین را از روی دوش مردم در حاکمیت برداریم . ما نباید سیستم قضا یی دینی را عمل کنیم. تاریخ قضاوت دین بسیار تاریک و نا منصفانه است. دین اصلا برای قضاوت نیست، کار دین هدایت و مشورت است وکار مومن دیانت و صداقت. چون گذشته ی دین بدلیل نارواییها و بیعدالتی و خونریزی بیهوده در عالم، برای هر آدم هشیار و عاقل قابل ترد ید است ".
فراموش نمی کنیم که باعث درسال 1351 خ از هنجره ی مرد م بد خشان و تخار و مزار و میمنه و تمام ترکستان فریاد اعتراض بلند نمود. ا و با صدور فتوایی داشتن خصوصیت فاشیستی – قومی و انفعالیت ، نظام شاه بی کفایت و بی درایت را در منابر و مساجد، فریاد شده بود. او در یک سفر آگاهی بخش کار تبلیغاتی وتوده ای خویش را از دور ترین محلات فاریاب آغاز ودر آخرین نقطه ی بد خشان پایان داد. همین مسافرت و گردش سیاسی بود که او را مصمم ساخت برای بر اندازی نظام داود شاهی ، قیام سرطان 1354 در بد خشان را تدارک و عملی سازد.
بحرالدین باعث برای عبور از تقدس مآبی و د ینداری کاذب ، که در محفل جوانان مسلمان ( اخوان المسلمین ) سنت زدگی را مرمت میکردند، مخالفت جدی نشان میداد. ا و در زمینه ی اطلاعات و آگاهی خود از دین، به فهم کهنه پرستان عوامزده و مردم فریب تمکین نداشت. باور ا و همان بود که میگفت و برای بیان حقیقت و واقعیت یک ملی متر عد ول نمی کرد.
باعث در مباحث بین الاحزاب برای پاسخ دادن به نهضت کهنه پرستان اسلامی ( اخوانی ها ) چنین میگفت : " دین برای باور داشتن وکفر ورزیدن نیست، کاردین کفر باورهای کهنه و نا کار آمد است. دین بنیاد نیکو کاری و اخلاق در جامعه است که باید عمل شود. تفسیر کسانی که جامعه را از دید عثمان خلیفه اسلام نگاه می کنند، چیزی بر تر از بینش امیر المفسدین های اسلام در هزار وسیصد سال اخیر نمیتواند باشد ".
ا و درهمین پیوند می افزاید :
" دین نمیتواند پس از این بیش از دوحالت داشته باشد، یاباید بنا چار تحول کند واز افسانه و تخیل به حقیقت وتعقل بر گرد د؛ که این از اصول دین هم هست. یا باید بشیوه ی گذشته ودر اعماق تاریکی به خشونت و ابزار بود ن همیشگی حاکمیت ها ی فاسد وجابر ادامه دهد، که ازطبیعت دین در گذشته است. من نهضت به اصطلاح برادران مسلما ن را سلاحی برای همین نقش دوم دین می شناسم ".
مولا نا بحرالدین باعث از پر شور ترین چهره های رمانتیک دین پیرایی و د نیا نگری بشیوه ی خرد گرایانه بود. او یاد داشتهایی را بنام " اصل و نسل دین " ، " دین من ودین اهرمن " و " قبض وبسط دین " فراهم کرده بود. اما نه تنها این یاد داشتها ، که تمام اوراق او با رفتن به زندان در چندین نوبت وسر انجام با برنگشتن از راهیکه خود رفته بود، از دست رفتند.
حضرت مولا نا بحرالدین باعث رهبر وپیشوا، باعث چریک و پارتیزان، باعث سخنور وسخندان، باعث دین شناس و د نیا نگر، باعث متجدد و اندیشه گر، باعث افصح المتکلمین و اقترب الحقیقت ، باعث مبلیغ و مبشیر، باعث پیامبر درراه آزادی و آگاهی از دین و دولت مداری و سر انجام باعث پایه گذار جنبش برابری خواه و جنبش ضد ستم واستبداد؛ در سال 1358 خ توسط گروه فاشیستی امین وباند جنایتکار او در افغانستان، نه تنها از زندان داودی که در کودتای ثور پایان داده شد، رها نگردید، بلکه با شادمان یاد حضرت محمد طاهر بدخشی و چندین هزار پیرو و راهیان راه خویش به میدان پلیگونهای مخوف فاشیسم افغانی برده شد ند. بلی آنان را در تاریکی شبها ، گروه گروه و باچشمهای بسته و دهن های پلاستر شده زنده در چاه قیر داغ انداختند. روان آن سروران و همه همفکران همیشه شاد و یاد شان همواره ومدام گرامی باد . ادامه دارد

----------------------------------------------------------------------------------------
* نقش دین در استبداد . متن سخنرانی مولا نا باعث در مدرسه ی تخارستان کندز سال 1353
1- فساد دین و دین فساد. متن نامه ی مولانا باعث به پارلمان دوره 14 شورای ملی
2- مقالت باعث تحت نام " غیر دین اصل و اصل د ین غیر است " .
3- فساد دین ودین فساد. نامه به پارلمان شاه .
4- جریده میهن ارگان نشراتی ( سازا ) سال اول و شماره اول .
5- متن سخنرانیهای باعث در منابر ومساجد افغانستان.

هفت ثور، شب یلدا!

غم نهفته در شادی

هفتم ثور 1357 خورشیدی روزی که از اثر کودتای نظامی افسران اردو آخرین زمامدار خانواده سلطنتی از قدرت افتید کسی بفکر ماتم نبود. قبضه گران کودتا که یکشبه خودرا "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" نامیدند، این رویداد نظامی را انقلاب پرشکوه ثور و یابه اصطلاح خودشان انقلاب پرتمین ثور می گفتند.

چند روزی ازین تحول نظامی به ظاهر خوشنما نگذشته بود که هزاران نفر اعم از پیر و جوان وزن ومردخلقی شد وبا پرچم سرخ به کوی وبرزن برامد. درکارگاه ها، کارخانه ها، مکاتب، پارک ها و پروژه ها دهل و سرنا و موسیقی وسرود به صدا در آمد و همه جا سرخ شد. کمتر کسی به دور می اندیشید، به سالهای بعد و عواقب ماتم باری که در روزگاران تلخ اواخر دهه هشتم تا شروع قرن جدید میلادی همه شاهد آن بودیم.

بدون شک <انقلاب پرتمین> در شروع کار برای شمار زیادی شادی آفرین بود. شاید شادمانی ازانکه یک رژیم زورگو و خودسر از قدرت افتیده بود. شاید مردم خوشی می کردند که درین کشور فقیر و عقب نگه داشته شده به آب و نانی برسند و شاید هم ازان رو که ناچار بودند چون فعالان حزب وادارشان می کردند تا به کوچه و خیابان برایند وبیرق های سرخ را بالا کنند که اگر نکنند از فابریکه، کارخانه و کارگاه و پروژه و حتی مکتب و مدرسه بیرون رانده خواهند شد، چنانیکه شد و دیدیم. نه صرف رانده شدند که به کشتارگاه ها برده شدند و دیگر برنگشتند. کمتر کسی بود که این غم نهفته در شادی را دران روزگاران به چشم سر می دید.


حکام از خود بیگانه:

روزی که رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح.د.خ.ا- که درینجا جهت اختصار من این مخفف را- حدخا- می نویسم) قدرت را بدست گرفتند بیشتر به اتحاد جماهیر شوروی آن وقت چشم داشتند تا به مردم افغانستان و به گفته خود شان ا ز حمایت چتر اتومی کشور دوست و همسایه بزرگ شمالی برخوردار بودند. همین دید ستراتیژیک رهبران هردو جناح و یا هردو مرحله و یا طوریکه گفته می شد: (انقلاب شکوهمند ثورو مرحله نوین و تکاملی آن) را به خطا برد و از خود بیگانه کرد. این به طنز مولانای روم در داستان کنیزک می مانست.

نخستین گام این رهبران از خود بیگانه، نه صرف ضربه زدن بلکه، قلع وقمع احزاب، سازمانها، گروپ ها، حلقات و حتی افراد تحصیل کرده، روشنفکر و صاحب نظر بود تا به گفته خودشان: دشمنان رنگارنگ پرولتاریا را نابود کرده و راه آنرا برای تکامل بسوی جامعه بدون طبقات صاف سازند.

زمانیکه همراه با ورود قوای اتحاد شوروی رهبری دور اول از میان رفت و رهبری دور دوم به اصطلاح مرحله جدید و تکاملی آن به میدان آمد بازهم ستراتیژی همان بود. این بار گفته میشد که: تمام احزاب، سازمان ها، شخصیت های تحصیل کرده، روشنفکر و صاحب نظر باید در جبهه ملی پدروطن زیر رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حدخا) گرد بیا یند. این چه تفاوتی داشت با مرحله قبلی؟ وقتیکه از آزادی احزاب و آزادی اندیشه و بیان حرفی در میان نبود.

اکنون اشتباه کسانی میکنند که میگویند آنها اشتباه کردند. به فرض اگر زمان برگردد و هر تشکلی و یا حلقه یی بخواهد به همان ستراتیژی دولت بسازد و جامعه را رهبری کند بهما ن راهی خواهد رفت که آنها رفته بودند. این حکام از خود بیگانه وسرشار از باده پیروزی مشوره پذیر نبودند و اگر کسی به ایشان مشوره میداد یک مرجع صاحب نظر بحساب می آمد و طبیعتاً دشمن بود که باید نابود میشد و نابود هم شد.

گرچه دور سوم رهبری (حدخا) یعنی مرحله حزب وطنی آن کندن کله گرگ را دیده بود، اما ازان پندی نگرفته بود. گواه این مطلب نظر خواهی برای یک دوره ریاست جمهوری را میتوان آوردکه از مجموع آرای خواسته شده هیچ کسی بیشتر از پنج سال را رای نداده بود اما یک دوره ریاست جمهوری هفت سال اعلان شد و دیدیم که عملی نبود و نشد. این بدان معنا است که حزب حاکم حاضر نبود و نتوانست قدرت را طور مسالمت آمیز به یک نیروی دیگر صرف نظر ازینکه چپ باشد، راست باشد و یا میانه ، تسلیم بدهد تا که اجباراً ازهم پاشید. اینکه چرا وچگونه از هم پاشید درینجا مورد بحث نیست. مطلب اینست که شطرنج مات شد.

نه صرف رهبران حزب حاکم بلکه صفوف ورهروان آن هم نتوانستند طرح دیگری به میدان بکشند تا بتوانند درمراحل بحران حد اقل تشکیلات خود را از پاشیدگی نجات بدهند وراه دیگری در پیش گیرند.پس این چگونه حزبی بود؟

شهداء، گم گشته گان و ماتم زده گان:

یکی ازپیامد های ناگوار و دردناک <انقلاب پرتمین هفت ثور> طیف وسیعی از شهداء، گم گشته گان، و ماتم زده گان است. این پیامد بر فقر و مصیبت درین سرزمین افزود وهنوزهم تاثيرات آن باقيست. درست 28 سال از کودتای سیاه هفت ثور می گذرد و تا کنون هم ملیون ها نفر از هم میهنان ما در کشور های مختلف درآواره گی بسر می برند.

این آواره ها درممالک پیشرفته و هم درکشورهای هم جوار زیر فشار شدید قرار دارند تا ازان جا ها خارج شوند وبه افغانستان برگردند که دیگر دران جنگ نیست. ازسوی دیگر آنها به روشنی می بینند و خوب آگاهی دارند که ملیون ها عودت کننده به افغانستان در بیخانگی و فقر بسر می برند واین کشور هنوز توان جای دادن ایشان را در خود ندارد، پس این مصیبت چه راه حلی خواهد داشت و تا کی دوام خواهد کرد؟

شمار آواره گان تا زمان سقوط حاکمیت –حدخا- به بیشتر از 6 ملیون نفر می رسید. هرخانواده آواره داستان جداگانه یی از مصیبت و فقر، آوارگی ودربدری و تحقیر وتوهین که در کشورهای میزبان و یا در مسیر راه فراراز وطن دیده اند با خود دارند. رهبران و صفوف –حدخا- درگذشته صرف به این جمله بسنده می کردند که: عامل آن پاکستان و امپریالیسم است. شاید هنوز شماری از بقایای آن که دیگر –حدخا- بحیث یک حزب وجود ندارد از همان استدلال استفاده کنند. کسی نمی گوید که پاکستان و امپریالیسم درگیر نبود و مسوولیت نداشت اما عامل اصلی پاليسی غلط و خطای ستراتیژیک آن حزب بود.

حزت خلق در دور اول حاکمیت جمع کثیری از روشنفکران را صرف به جرم داشتن افکار مشخص عقیدتی و سیاسی به کشتار گاه ها برد که دیگر کسی نشانی ازان ها نیافت، پس ازانکه نیروی های مسلح شوروی به افغانستان پیاده شد و دروازه های زندان ها را گشود، جناح پرچم که به کمک قوای شوروی به قدرت رسیده بود، لیست حدود یازده هزار نفر کشته شده گان را انتشار داد، درحالیکه شمار بیشتری از گم شده گان نا پیدا نشان (شهدای گم نام) دران جداول نبود و همچنان در ابهام باقی ماند. خانواده های این شهدای گمنام سالها در جستجوی این عزیزان و یا اثری از زنده و یا مرده آنها سرگردان بودند.

شمار زندانیانیکه طی یکسال و نه ماه حاکمیت خوفناک، ترور ووحشت جناح خلق-حدخا- در سراسر افغانستان از مسیر زندانها وشکنجه گاه ها گذشتند به ملیون ها نفر میرسید. بسیاری ازین شکنجه شده گان، درتمام زندگی، همچنان معیوب باقی ماندند. آیا این همه جنایات را صرف ترکی و امین انجام دادند؟

کشتار وجنایت پس از ورود قوای شوروی به افغانستان و حاکمیت دور جدید –حدخا- و یا به گفته خودشان (مرحله نوین و تکاملی انقلاب ثور) ابعاد تازه یافت و بیشتر گسترده شد. قوت ها مسلح اتحادشوروی در سراسر افغانستان پهن شد و همه مردم با حضور آن مخالفت کردند و به مقابله برخواستند. خوب ترین گواه این مطلب قیام سراسری دوم و سوم حوت 1358 خورشیدی را می توان آورد که همه مردم فریاد می زدند <روس ها از کشور ما خارج شوید> اما گوش روس ها و حزب دنباله رو شان در افغانستان برای شنیدن این همه فریادها کر بود. از یکسو اینها درصدد سازماندهی نیروهای مسلح بیشتر و بیشتر برامدند و از سوی دیگر مردم یا از کشور خارج شدند یا در جستجوی سلاح برای مقابله با نیروهای متجاوز تا دندان مسلح افتادند. نتیجه این رویارویی چه میتوانست باشد جز قتل، کشتار، معلولیت ومجروحیت، تخریب مزارع و مراتع، بند و انهار، راه ها و شاه راه ها. هیچ دهکده یی را در افغانستان نمی توان پندا کرد که از ین آسیب در امان بوده باشد.

چرا روس ها به افغانستان تاختند؟

گرچه درین باره کتاب ها و مقالات زیادی نوشته شده است و با آنهم عدهء زیادی تا هنوز بدین باور اند که روس ها افغانستان را برای رسیدن به آبها ی گرم اشغال کرده بودند. این داوری درست نیست چونکه فکر رسیدن به آبهای گرم اوقیانوس هندبرای روس ها حتی درزمان امپراتوری روسیه تزاری فروکش کرده بود، زمانیکه پس از کنگره برلین هردو امپراتوری هند بریتانوی وروسیه تزاری به این موافقه رسیدند که دریای آمو و خط دیورند مرز قرار گیرد. چگونه ممکن بود روس ها یکبار دیگر به فکر رسیدن به آب های گرم بیافتند و آنهم زمانیکه نه صرف افغانستان در سرراه قرار داشت بلکه دو کشور پاکستان و هند با داشتن اسلحه اتومی مانع این هدف بودند؟ اما تفکرستراتیژیک مسلط در دستگاه حاکمه شوروی و ماحصل آن در ذهنیت رهبران –حدخا- به خطا بود.

رهبران شوروی و حزب حاکم دران کشور که خود را ادامه دهنده انترناسیونال سوم وسردمدار گذار به سوسیالیسم در سراسر جهان می شمردند، از هر تحول سیاسی و نظامی در هرجای جهان و به هرگونه یی که گرایش بسوی ذهنیت آنها داشت حمایت می نمودند و آنرا انقلاب می گفتند. این کودتای سیاه از همانگونه انقلاب ها بود که گفته می شد: در جهت سمت گیری سوسیالیستی ، قرار دارد. زمانیکه این <انقلاب سمت گیر سوسیالیستی> در دور اول حاکمیت (حدخا) به مخالفت جدی مردم مواجه شد و بسوی زوال رفت، رهبران شوروی برای حمایت ازان نیروهای مسلح خودرا به افغانستان فرستادند، هیچ چیز، نه مخالفت عمومی مردم افغانستان و نه مخالفت عمومی جهان، نتوانست شوروی ها را سرعقل بیاورد تا هرچه زودترپس از سقوط حاکمیت فاشیستی دسته امین ازین کشور خارج شوند و قدرت را به یک ائتلاف نیروی های میانه رو در یک تفاهم جهانی واپس تسلیم دهند.

تداوم جنگ و مصیبت ها پی درپی:

عامل تداوم جنگ برخورد دو ذهنیت ناسازگار بود: ذهنیت رهبران شوروی ورهبران (حدخا) بسود ادامه حضور نیروهای مسلح شوروی در افغانستان ازیک سو و ازسوی دیگر، ذهنیت عامه مردم افغانستان و جامعه جهانی برخلاف حضور این نیرو ها درین کشور وبه جانبداری خروج هرچه سریعتر آنهاازافغانستان. رهبران حزب حاکم حضور این قوت های بیگانه رابنفع مردم افغانستان میدانستند و می گفتند که آنها برای اجرای وظایف انترناسیونالیستی شان به افغانستان آمده اند، تا سرحدی که یکی ازانها به صدای بلند میگفت: «اگر قطعات محدود اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان نباشد این کشوردرنقشه جهان وجود نخواهد داشت.» رهبران شوری نیز میگفتند: قطعات محدود اتحاد شوروی برای کمک به مردم افغانستان و بنا به در خواست دو لت قانونی آن کشورارسال شده اند و تازمانیکه امپریالیست ها از مداخله در امور داخلی افغانستان دست نکشیده اند نه تنها این قوت ها ازانجا کشیده نمیشوند بلکه قطعات بیشتری هم فرستاده خواهدشد. ( این جملات نقل قول نیست ولی مفاهیم همانست.)

مردم افغانستان نه صرف ازطریق تنظیم های جهادی بلکه در صحبت های عادی ، همگانی و همه روزه می گفتند: ما این قوت ها را نمی خواهیم، این جا سرزمین شوروی نیست. این قوت ها برای ما بیگانه و مخالف دین، مذهب، عقاید، رسوم و عنعنات ماست. حضور انها به هیچ صورت وتحت هیچ عنوان پذیرفتنی نیست. جامعه جهانی به ویژه ممالک غرب و ایالات متحده آمریکا، صرف نظرازینکه اهداف دیگری هم داشتند، قویاً از نظر مردم افغانستان حمایت می کردند. این در قطب متضاد افغانستان را به ویرانه تبدیل کرد و مصیبت های بی شماری بار آورد که شرح آن درینجا نمی گنجد.

سرانجام پس از 9 سال جنگ بی ثمر برای روس ها و تباه کن برای افغانستان ، رهبری جدید آنوقت شوروی شکست خودرا درافغانستان دید و اعلان کرد که: جنگ در افغانستان برای آنکشور یک معضله خونین است. بدنبال امضای موافقت نامه های ژنو، روس ها درطی یک سال و تا 27 دلو 1367 خورشیدی آخرین قوت های خودرا ازافغانستان کشیدند و تا آنزمان زیربنای اقتصادی این کشور کاملاً از هم پاشیده بود.

ختم جهاد و ادامه جنگ داخلی:

هرکسی به سادگی این موضوع را میداند که : پس از خروج کامل قوت های شوروی از افغانستان ازنظر شرعی جهاد خاتمه یافته بود،اگر جهاد به معنی مقاومت و مبارزه در برابر تجاوز بیگانگان است. ولی اگر جهاد صرف جنگ و آنهم یک جنگ داخلی به حساب آید، این جنگ ادامه یافت.

درحالیکه درین مرحله، مصالح مردم، منافع کشوری و دینی ایجاب می کرد تا طرفین دخیل درجنگ (تنظیم های جهادی و حزب حاکم) برای تامین صلح و گزاربه یک دولت پایدار با مراجعه به آراء عامه به توافق برسند. حزب حاکم که درین وقت به حزب وطن تغییر نام یافته بود، ظاهراً مشئی مصالحه ملی را اعلان کرد اما در باطن می بایست هرگونه مصالحه یی زیر رهبری آن حزب صورت میگرفت که برای چنین فریب کاری ها دیگر دیر شده بود. تنظیم های جهادی این مصالحه را نپذیرفتند و شعار جنگ تا پیروزی را عنوان کردند.

پیش کشیدن شعار مصالحه با بنیاد گرایان افراطی در هنگامی که آن حزب روبه زوال می رفت نه مفهومی داشت و نه می تواند مایه برائت آن باشد، چونکه (حدخا) در طی ده سال اول از 14 سال حکومت خویش به تشکل ها و جریان های سیاسی آزاد اندیش و میانه رو بیشتر ضربه زده بود تا به نیروهای بنیاد گرای افراطی که متکای محکمی در کشور های همسایه داشتند و ازمنابع غربی پول هنگفت برای ادامه جنگ بدست می آوردند.

بدین ترتیب دور اول جنگ داخلی بین تنظیم های جهادی و حزب وطن دربهارسال 1371 به شکست قطعی حزت وطن و پیروزی تنظیم های جهادی منجر شد. داستان 7 ثور، پس از 14 سال حاکمیت به پایان رسید و حزبی که در 7 ثور 1357 یک شبه بقدرت رسيده بود در 8 ثور 1371 یک شبه از قدرت رانده شد.

دور دوم جنگ داخلی مربوط به تنظیم های جهادی و دور سوم این جنگ، بین نیروهای مقاومت و تجاوزگران طالبی است. مرور این جنگ ها که خود مصیبت کمتری از جنگ های دور حاکمیت (حدخا) ندارد مطلب جدا است. این نوشته که بمثابه یادداشتی کوتاه و گسیخته به مناسبت 7 ثور بشمار می آید بیشتر متوجه کسانی است که هنوز هم از 7 ثور و تعلقیت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان پشیمان نیستند، مانند این جنرال نامور که می نویسد: « بلی من عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بوده و هستم و هنوز موردی نمی یابم که این افتخار را از دست بدهم و مانند بعضی ها از عضویت درین حزب پشیمان باشم.» من نمیدانم حزب آنها چه کار بد دیگری باید می کرد و یا می توانست بکند تا ایشان از عضویت دران پشیمان می بودند.

به نظر من سزاوار آنست تا همه مردم افغانستان درداخل و خارج کشور هرساله در روز هفتم ثور به مناسبت این همه شهداء، گم گشته گان ناپیدا نشان، معلولین و معیوبین، ماتم زده گان و تحقیر شده گان بیگناه، جامهء سیاه بپوشند و ماتم بگیرند.

وسلام

ع.ک. یاران
شهر تالقان
7 ثور 1385
*****

م.پ. مهاجر


و او را نيز کُشتند...
«از دفترچهء خاطرات يک زندانی»
بخاطر نفرين بر بيست وهشت سالگی فاجعهء خونين هفت ثور


سال 1357 است و من در کوته قلفيهای بلاک دوم زندان پلچرخی هستم. وضع زندان و زندانيان کاملا غير انسانی است. هم از نقطه نظر بهداشتی و صحی، هم از نقطه نظر اعاشه و اباطه و هم از نقطه نظر روانی.
هيچ کس عاقبت سرنوشت خود را نميدانست وهمه در انتظار اعدام بودند؛ حتی آنانيکه از زمان رژيم قبلی (جمهوری داود خان) زندانی بودند. هرشب در تاريکی سرويسها می آمدند و قومندان محبس سيد عبدالله نام اشخاصی رابر ميخواند و به نام آنکه آزاد شده اند، روانهء اعدام گاه های قوای 4 و15 زرهدار ميشندند.
یکی از کشنده ترين رنجها اين بود که شبها قومندان محبس و رفقايش بعد از آنکه " به پيروزی خلق" جامهای را سر ميکشيدند و مست ميگرديدند، به سلولها و اتاقهای زندانيان سر ميزدند وبه تحقير، توهين و اهانت زندانيان ميپرداختند وبعضا به کتک و آزار زندانیان نيز ميپرداختندو خود ازين حالت لذت ميبردند و قاه قاه ميخنديدند. اين امری بود که تقريبا هر شب اتفاق ميافتاد.
آزار و اعدام زندانيان امر روزمره بود. تا آنکه شبی در جريان انتقال برخی از زندانيان زمان داود خان، يک تن از آنان با کاردی تهيه ديده بر قومندان محبس حمله ميکند و او را زخمی ميسازد وقرار گفته برخی از زندانيان ، انها موفق ميشوند تا تفنگ دوسرباز را تصاحب کنند و به مقاومت بپردازند. البته من اين جريان را نديدم چون من در منزل دوم زندانی بودم و اين حادثه در منزل اول رخ داد. ولی آنچه را من شاهدم چنين است: تاريخ دقيق حادثه يادم نيست ولی درست سرشب بود که صدای فير مرمی تفنگچه از منزل اول شنيده شد و متعاقب به ان صدای غالمغال. بعد از آن با فوريت محافظين دروازه های اتاق ها را کنترل و قفل و محافظين مسلح در دهليزهای بللاک به گزمه شروع نمودند. چندی نگذشته بود که صدای فيرهای ماشيندار به صدا در آمد و اين حالت چندين ساعت دوام کرد. وضع عجيبی بود؛ نفس در سينهء همه زندانيان زندانی شده بود.
من در کوته قلفيها بودم، بعدا که تعداد زندانيان زياد شد، کوته قلفيها را دو نفر ساختند، که دوستم انجنير ع.ک همسلول من بود و بعدها با ازدیاد بیش از حد زندانیان حتی در دهليز کوته قلفيها نيز زندانيان تازه وارد را جابجا کردند. در آنشب خونين و وحشتناک که هيچ کدام ما يارای نفس کشيدن را نداشتيم، دوستم ع.ک مرا متوجه زندانی روبروی ما در دهليز ساخت . آن بيچاره که تخلص بلند بالایی هم داشت از وحشت زياد متوجه نشده بود و به عوض آنکه در زير کمپل در آيد، در زير توشک خود در آمده بود، وبرای چند ساعت و تا آنکه ما متوجه اش ساختيم، متوجه نشد که در زير توشک و بالای سطح کانکريیتی سرد خوابيده است. صدای فيرای ماشيندارها که از برجهای مراقبت زندان فير ميشد تا نيمه های شب دوام کرد. در انشب ظلمانی انقلابيون"خلقی" ما پيروزی بزرگی بدست آوردند. بيش از دوصد نفر از زندانيان را که در چهارديوارهء زندان محصور بودند، راه فراری هم نداشتند و وسيلهء دفاعی هم در اختيار شان نبود، نا مردانه از بالا ، از برجهای کنترل پلچرخی به مسلسل بستند و شهيد ساختند. چه فتح بزرگی!
ما تا صبح نخوابيديم و منتظر ان بوديم که شايد نوبت ما نيز برسد و در صحن زندان ما را نيز تيز باران کنند ولی چنين نشد. فردايش حوالی ساعت ده بجه ما را جهت رفع حاجت بيرون بردند، من متوجه بودم که دريابم که شب چراچنين اتفاقی افتاده بود؟ در پنجرهء کوته قلفيهای منزل اول دوست دوران نوجوانی ام عبدالله زندانی زمان داود را ديدم. با اشاره از او پرسيدم که چه گپ است؟ در جواب دست اش را برگردنش کشيد و برايم با اشاره ولی با خون سردی گفت:" ما را ميکُشند". شب بعدی دوستم عبدالله وجمع ديگری از زندانيان را که اکثرآ زندانيان زمان داود بودند( به استثنای سياف و چند تن ديگر) بردند و اعدام کردند.

سالها از روز و از آن حادثه ميگذرد، ولی هنوز هم ذهن من مصروف يافتن پاسخ به دو سوال ( شايد هم برای شما ساده) است که چرا آن دوست من از مرگ نميترسيد؟ و چرا آدمهای ديگری اينقدر وحشی و نامرد شوند که آدم های بيدفاع را بدينگونه قتل عام کنند و از چنين صحنه های دلخراش لذت نيز ببرند؟
*****
بیست و پنچ سال از کودتای ننگين و خونين ثور ميگذرد، ولی عاملين آن جنايتها بازپرسی نميگردند. صرف امسال برای اولين بار اسدالله سروری به محاکمه کشانيده شد و محکمه نيز با عجله برای موصوف حکم اعدام صادر کرد. اولآ معلوم نيست که نزد محاکم فعلی کشور تنها سروری گنهکار است با جمعی از همکاران سروری؟ آيا سروری به تنهايی قادر بود تا اينهمه جنايات را مرتکب شود؟ اگر چنين نيست چرا همه آنانيرا که چه پيش از ثور و چه بعد از ثور نيز مرتکب جنايت شده اند و ميشوند به ميز محاکمه نمي کشانند؟
و باز اعدام يک جنايت کار، خود جنايت ديگری نيست؟ چون حيات را خداوند به انسانها داده است؛ اين اوست که حق دارد آن را بستاند نه کس ديگری.
به نظر من را حل مشکل در آن نيست که جنايتکاران ديروزی يا امروزی اعدام شوند، بلکه راه معقول آنست که همهء جنايتکاران به ميز محاکمه کشانيده شوند و وادار به اعتراف گردند و بخاطر جنايات و اشتباهات خود از ملت و بخصوص از قربانيان و يا ورثهء آنها رسمآ معذرت بخواهند. و مهمتر از همه بايد قبرهای دسته جمعی قربانيان را به محاکم کشور در مرکز و ولايات نشان بدهند تا مردم وخانواده ها بدانند که عزيزان شان چه وقت شهيد شده اند و در کجا خوابيده اند.

رحمت هميشگی به روح پاک همه شهدای وطن!
لعنت ابدی به جنايت کاران و قاتلين!
ششم ثور سال 1358
برگرفته از ویبلاگ رستاخیز ملی