چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵


هفت ثور، شب یلدا!

غم نهفته در شادی

هفتم ثور 1357 خورشیدی روزی که از اثر کودتای نظامی افسران اردو آخرین زمامدار خانواده سلطنتی از قدرت افتید کسی بفکر ماتم نبود. قبضه گران کودتا که یکشبه خودرا "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" نامیدند، این رویداد نظامی را انقلاب پرشکوه ثور و یابه اصطلاح خودشان انقلاب پرتمین ثور می گفتند.

چند روزی ازین تحول نظامی به ظاهر خوشنما نگذشته بود که هزاران نفر اعم از پیر و جوان وزن ومردخلقی شد وبا پرچم سرخ به کوی وبرزن برامد. درکارگاه ها، کارخانه ها، مکاتب، پارک ها و پروژه ها دهل و سرنا و موسیقی وسرود به صدا در آمد و همه جا سرخ شد. کمتر کسی به دور می اندیشید، به سالهای بعد و عواقب ماتم باری که در روزگاران تلخ اواخر دهه هشتم تا شروع قرن جدید میلادی همه شاهد آن بودیم.

بدون شک <انقلاب پرتمین> در شروع کار برای شمار زیادی شادی آفرین بود. شاید شادمانی ازانکه یک رژیم زورگو و خودسر از قدرت افتیده بود. شاید مردم خوشی می کردند که درین کشور فقیر و عقب نگه داشته شده به آب و نانی برسند و شاید هم ازان رو که ناچار بودند چون فعالان حزب وادارشان می کردند تا به کوچه و خیابان برایند وبیرق های سرخ را بالا کنند که اگر نکنند از فابریکه، کارخانه و کارگاه و پروژه و حتی مکتب و مدرسه بیرون رانده خواهند شد، چنانیکه شد و دیدیم. نه صرف رانده شدند که به کشتارگاه ها برده شدند و دیگر برنگشتند. کمتر کسی بود که این غم نهفته در شادی را دران روزگاران به چشم سر می دید.


حکام از خود بیگانه:

روزی که رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح.د.خ.ا- که درینجا جهت اختصار من این مخفف را- حدخا- می نویسم) قدرت را بدست گرفتند بیشتر به اتحاد جماهیر شوروی آن وقت چشم داشتند تا به مردم افغانستان و به گفته خود شان ا ز حمایت چتر اتومی کشور دوست و همسایه بزرگ شمالی برخوردار بودند. همین دید ستراتیژیک رهبران هردو جناح و یا هردو مرحله و یا طوریکه گفته می شد: (انقلاب شکوهمند ثورو مرحله نوین و تکاملی آن) را به خطا برد و از خود بیگانه کرد. این به طنز مولانای روم در داستان کنیزک می مانست.

نخستین گام این رهبران از خود بیگانه، نه صرف ضربه زدن بلکه، قلع وقمع احزاب، سازمانها، گروپ ها، حلقات و حتی افراد تحصیل کرده، روشنفکر و صاحب نظر بود تا به گفته خودشان: دشمنان رنگارنگ پرولتاریا را نابود کرده و راه آنرا برای تکامل بسوی جامعه بدون طبقات صاف سازند.

زمانیکه همراه با ورود قوای اتحاد شوروی رهبری دور اول از میان رفت و رهبری دور دوم به اصطلاح مرحله جدید و تکاملی آن به میدان آمد بازهم ستراتیژی همان بود. این بار گفته میشد که: تمام احزاب، سازمان ها، شخصیت های تحصیل کرده، روشنفکر و صاحب نظر باید در جبهه ملی پدروطن زیر رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حدخا) گرد بیا یند. این چه تفاوتی داشت با مرحله قبلی؟ وقتیکه از آزادی احزاب و آزادی اندیشه و بیان حرفی در میان نبود.

اکنون اشتباه کسانی میکنند که میگویند آنها اشتباه کردند. به فرض اگر زمان برگردد و هر تشکلی و یا حلقه یی بخواهد به همان ستراتیژی دولت بسازد و جامعه را رهبری کند بهما ن راهی خواهد رفت که آنها رفته بودند. این حکام از خود بیگانه وسرشار از باده پیروزی مشوره پذیر نبودند و اگر کسی به ایشان مشوره میداد یک مرجع صاحب نظر بحساب می آمد و طبیعتاً دشمن بود که باید نابود میشد و نابود هم شد.

گرچه دور سوم رهبری (حدخا) یعنی مرحله حزب وطنی آن کندن کله گرگ را دیده بود، اما ازان پندی نگرفته بود. گواه این مطلب نظر خواهی برای یک دوره ریاست جمهوری را میتوان آوردکه از مجموع آرای خواسته شده هیچ کسی بیشتر از پنج سال را رای نداده بود اما یک دوره ریاست جمهوری هفت سال اعلان شد و دیدیم که عملی نبود و نشد. این بدان معنا است که حزب حاکم حاضر نبود و نتوانست قدرت را طور مسالمت آمیز به یک نیروی دیگر صرف نظر ازینکه چپ باشد، راست باشد و یا میانه ، تسلیم بدهد تا که اجباراً ازهم پاشید. اینکه چرا وچگونه از هم پاشید درینجا مورد بحث نیست. مطلب اینست که شطرنج مات شد.

نه صرف رهبران حزب حاکم بلکه صفوف ورهروان آن هم نتوانستند طرح دیگری به میدان بکشند تا بتوانند درمراحل بحران حد اقل تشکیلات خود را از پاشیدگی نجات بدهند وراه دیگری در پیش گیرند.پس این چگونه حزبی بود؟

شهداء، گم گشته گان و ماتم زده گان:

یکی ازپیامد های ناگوار و دردناک <انقلاب پرتمین هفت ثور> طیف وسیعی از شهداء، گم گشته گان، و ماتم زده گان است. این پیامد بر فقر و مصیبت درین سرزمین افزود وهنوزهم تاثيرات آن باقيست. درست 28 سال از کودتای سیاه هفت ثور می گذرد و تا کنون هم ملیون ها نفر از هم میهنان ما در کشور های مختلف درآواره گی بسر می برند.

این آواره ها درممالک پیشرفته و هم درکشورهای هم جوار زیر فشار شدید قرار دارند تا ازان جا ها خارج شوند وبه افغانستان برگردند که دیگر دران جنگ نیست. ازسوی دیگر آنها به روشنی می بینند و خوب آگاهی دارند که ملیون ها عودت کننده به افغانستان در بیخانگی و فقر بسر می برند واین کشور هنوز توان جای دادن ایشان را در خود ندارد، پس این مصیبت چه راه حلی خواهد داشت و تا کی دوام خواهد کرد؟

شمار آواره گان تا زمان سقوط حاکمیت –حدخا- به بیشتر از 6 ملیون نفر می رسید. هرخانواده آواره داستان جداگانه یی از مصیبت و فقر، آوارگی ودربدری و تحقیر وتوهین که در کشورهای میزبان و یا در مسیر راه فراراز وطن دیده اند با خود دارند. رهبران و صفوف –حدخا- درگذشته صرف به این جمله بسنده می کردند که: عامل آن پاکستان و امپریالیسم است. شاید هنوز شماری از بقایای آن که دیگر –حدخا- بحیث یک حزب وجود ندارد از همان استدلال استفاده کنند. کسی نمی گوید که پاکستان و امپریالیسم درگیر نبود و مسوولیت نداشت اما عامل اصلی پاليسی غلط و خطای ستراتیژیک آن حزب بود.

حزت خلق در دور اول حاکمیت جمع کثیری از روشنفکران را صرف به جرم داشتن افکار مشخص عقیدتی و سیاسی به کشتار گاه ها برد که دیگر کسی نشانی ازان ها نیافت، پس ازانکه نیروی های مسلح شوروی به افغانستان پیاده شد و دروازه های زندان ها را گشود، جناح پرچم که به کمک قوای شوروی به قدرت رسیده بود، لیست حدود یازده هزار نفر کشته شده گان را انتشار داد، درحالیکه شمار بیشتری از گم شده گان نا پیدا نشان (شهدای گم نام) دران جداول نبود و همچنان در ابهام باقی ماند. خانواده های این شهدای گمنام سالها در جستجوی این عزیزان و یا اثری از زنده و یا مرده آنها سرگردان بودند.

شمار زندانیانیکه طی یکسال و نه ماه حاکمیت خوفناک، ترور ووحشت جناح خلق-حدخا- در سراسر افغانستان از مسیر زندانها وشکنجه گاه ها گذشتند به ملیون ها نفر میرسید. بسیاری ازین شکنجه شده گان، درتمام زندگی، همچنان معیوب باقی ماندند. آیا این همه جنایات را صرف ترکی و امین انجام دادند؟

کشتار وجنایت پس از ورود قوای شوروی به افغانستان و حاکمیت دور جدید –حدخا- و یا به گفته خودشان (مرحله نوین و تکاملی انقلاب ثور) ابعاد تازه یافت و بیشتر گسترده شد. قوت ها مسلح اتحادشوروی در سراسر افغانستان پهن شد و همه مردم با حضور آن مخالفت کردند و به مقابله برخواستند. خوب ترین گواه این مطلب قیام سراسری دوم و سوم حوت 1358 خورشیدی را می توان آورد که همه مردم فریاد می زدند <روس ها از کشور ما خارج شوید> اما گوش روس ها و حزب دنباله رو شان در افغانستان برای شنیدن این همه فریادها کر بود. از یکسو اینها درصدد سازماندهی نیروهای مسلح بیشتر و بیشتر برامدند و از سوی دیگر مردم یا از کشور خارج شدند یا در جستجوی سلاح برای مقابله با نیروهای متجاوز تا دندان مسلح افتادند. نتیجه این رویارویی چه میتوانست باشد جز قتل، کشتار، معلولیت ومجروحیت، تخریب مزارع و مراتع، بند و انهار، راه ها و شاه راه ها. هیچ دهکده یی را در افغانستان نمی توان پندا کرد که از ین آسیب در امان بوده باشد.

چرا روس ها به افغانستان تاختند؟

گرچه درین باره کتاب ها و مقالات زیادی نوشته شده است و با آنهم عدهء زیادی تا هنوز بدین باور اند که روس ها افغانستان را برای رسیدن به آبها ی گرم اشغال کرده بودند. این داوری درست نیست چونکه فکر رسیدن به آبهای گرم اوقیانوس هندبرای روس ها حتی درزمان امپراتوری روسیه تزاری فروکش کرده بود، زمانیکه پس از کنگره برلین هردو امپراتوری هند بریتانوی وروسیه تزاری به این موافقه رسیدند که دریای آمو و خط دیورند مرز قرار گیرد. چگونه ممکن بود روس ها یکبار دیگر به فکر رسیدن به آب های گرم بیافتند و آنهم زمانیکه نه صرف افغانستان در سرراه قرار داشت بلکه دو کشور پاکستان و هند با داشتن اسلحه اتومی مانع این هدف بودند؟ اما تفکرستراتیژیک مسلط در دستگاه حاکمه شوروی و ماحصل آن در ذهنیت رهبران –حدخا- به خطا بود.

رهبران شوروی و حزب حاکم دران کشور که خود را ادامه دهنده انترناسیونال سوم وسردمدار گذار به سوسیالیسم در سراسر جهان می شمردند، از هر تحول سیاسی و نظامی در هرجای جهان و به هرگونه یی که گرایش بسوی ذهنیت آنها داشت حمایت می نمودند و آنرا انقلاب می گفتند. این کودتای سیاه از همانگونه انقلاب ها بود که گفته می شد: در جهت سمت گیری سوسیالیستی ، قرار دارد. زمانیکه این <انقلاب سمت گیر سوسیالیستی> در دور اول حاکمیت (حدخا) به مخالفت جدی مردم مواجه شد و بسوی زوال رفت، رهبران شوروی برای حمایت ازان نیروهای مسلح خودرا به افغانستان فرستادند، هیچ چیز، نه مخالفت عمومی مردم افغانستان و نه مخالفت عمومی جهان، نتوانست شوروی ها را سرعقل بیاورد تا هرچه زودترپس از سقوط حاکمیت فاشیستی دسته امین ازین کشور خارج شوند و قدرت را به یک ائتلاف نیروی های میانه رو در یک تفاهم جهانی واپس تسلیم دهند.

تداوم جنگ و مصیبت ها پی درپی:

عامل تداوم جنگ برخورد دو ذهنیت ناسازگار بود: ذهنیت رهبران شوروی ورهبران (حدخا) بسود ادامه حضور نیروهای مسلح شوروی در افغانستان ازیک سو و ازسوی دیگر، ذهنیت عامه مردم افغانستان و جامعه جهانی برخلاف حضور این نیرو ها درین کشور وبه جانبداری خروج هرچه سریعتر آنهاازافغانستان. رهبران حزب حاکم حضور این قوت های بیگانه رابنفع مردم افغانستان میدانستند و می گفتند که آنها برای اجرای وظایف انترناسیونالیستی شان به افغانستان آمده اند، تا سرحدی که یکی ازانها به صدای بلند میگفت: «اگر قطعات محدود اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان نباشد این کشوردرنقشه جهان وجود نخواهد داشت.» رهبران شوری نیز میگفتند: قطعات محدود اتحاد شوروی برای کمک به مردم افغانستان و بنا به در خواست دو لت قانونی آن کشورارسال شده اند و تازمانیکه امپریالیست ها از مداخله در امور داخلی افغانستان دست نکشیده اند نه تنها این قوت ها ازانجا کشیده نمیشوند بلکه قطعات بیشتری هم فرستاده خواهدشد. ( این جملات نقل قول نیست ولی مفاهیم همانست.)

مردم افغانستان نه صرف ازطریق تنظیم های جهادی بلکه در صحبت های عادی ، همگانی و همه روزه می گفتند: ما این قوت ها را نمی خواهیم، این جا سرزمین شوروی نیست. این قوت ها برای ما بیگانه و مخالف دین، مذهب، عقاید، رسوم و عنعنات ماست. حضور انها به هیچ صورت وتحت هیچ عنوان پذیرفتنی نیست. جامعه جهانی به ویژه ممالک غرب و ایالات متحده آمریکا، صرف نظرازینکه اهداف دیگری هم داشتند، قویاً از نظر مردم افغانستان حمایت می کردند. این در قطب متضاد افغانستان را به ویرانه تبدیل کرد و مصیبت های بی شماری بار آورد که شرح آن درینجا نمی گنجد.

سرانجام پس از 9 سال جنگ بی ثمر برای روس ها و تباه کن برای افغانستان ، رهبری جدید آنوقت شوروی شکست خودرا درافغانستان دید و اعلان کرد که: جنگ در افغانستان برای آنکشور یک معضله خونین است. بدنبال امضای موافقت نامه های ژنو، روس ها درطی یک سال و تا 27 دلو 1367 خورشیدی آخرین قوت های خودرا ازافغانستان کشیدند و تا آنزمان زیربنای اقتصادی این کشور کاملاً از هم پاشیده بود.

ختم جهاد و ادامه جنگ داخلی:

هرکسی به سادگی این موضوع را میداند که : پس از خروج کامل قوت های شوروی از افغانستان ازنظر شرعی جهاد خاتمه یافته بود،اگر جهاد به معنی مقاومت و مبارزه در برابر تجاوز بیگانگان است. ولی اگر جهاد صرف جنگ و آنهم یک جنگ داخلی به حساب آید، این جنگ ادامه یافت.

درحالیکه درین مرحله، مصالح مردم، منافع کشوری و دینی ایجاب می کرد تا طرفین دخیل درجنگ (تنظیم های جهادی و حزب حاکم) برای تامین صلح و گزاربه یک دولت پایدار با مراجعه به آراء عامه به توافق برسند. حزب حاکم که درین وقت به حزب وطن تغییر نام یافته بود، ظاهراً مشئی مصالحه ملی را اعلان کرد اما در باطن می بایست هرگونه مصالحه یی زیر رهبری آن حزب صورت میگرفت که برای چنین فریب کاری ها دیگر دیر شده بود. تنظیم های جهادی این مصالحه را نپذیرفتند و شعار جنگ تا پیروزی را عنوان کردند.

پیش کشیدن شعار مصالحه با بنیاد گرایان افراطی در هنگامی که آن حزب روبه زوال می رفت نه مفهومی داشت و نه می تواند مایه برائت آن باشد، چونکه (حدخا) در طی ده سال اول از 14 سال حکومت خویش به تشکل ها و جریان های سیاسی آزاد اندیش و میانه رو بیشتر ضربه زده بود تا به نیروهای بنیاد گرای افراطی که متکای محکمی در کشور های همسایه داشتند و ازمنابع غربی پول هنگفت برای ادامه جنگ بدست می آوردند.

بدین ترتیب دور اول جنگ داخلی بین تنظیم های جهادی و حزب وطن دربهارسال 1371 به شکست قطعی حزت وطن و پیروزی تنظیم های جهادی منجر شد. داستان 7 ثور، پس از 14 سال حاکمیت به پایان رسید و حزبی که در 7 ثور 1357 یک شبه بقدرت رسيده بود در 8 ثور 1371 یک شبه از قدرت رانده شد.

دور دوم جنگ داخلی مربوط به تنظیم های جهادی و دور سوم این جنگ، بین نیروهای مقاومت و تجاوزگران طالبی است. مرور این جنگ ها که خود مصیبت کمتری از جنگ های دور حاکمیت (حدخا) ندارد مطلب جدا است. این نوشته که بمثابه یادداشتی کوتاه و گسیخته به مناسبت 7 ثور بشمار می آید بیشتر متوجه کسانی است که هنوز هم از 7 ثور و تعلقیت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان پشیمان نیستند، مانند این جنرال نامور که می نویسد: « بلی من عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بوده و هستم و هنوز موردی نمی یابم که این افتخار را از دست بدهم و مانند بعضی ها از عضویت درین حزب پشیمان باشم.» من نمیدانم حزب آنها چه کار بد دیگری باید می کرد و یا می توانست بکند تا ایشان از عضویت دران پشیمان می بودند.

به نظر من سزاوار آنست تا همه مردم افغانستان درداخل و خارج کشور هرساله در روز هفتم ثور به مناسبت این همه شهداء، گم گشته گان ناپیدا نشان، معلولین و معیوبین، ماتم زده گان و تحقیر شده گان بیگناه، جامهء سیاه بپوشند و ماتم بگیرند.

وسلام

ع.ک. یاران
شهر تالقان
7 ثور 1385
*****

م.پ. مهاجر


و او را نيز کُشتند...
«از دفترچهء خاطرات يک زندانی»
بخاطر نفرين بر بيست وهشت سالگی فاجعهء خونين هفت ثور


سال 1357 است و من در کوته قلفيهای بلاک دوم زندان پلچرخی هستم. وضع زندان و زندانيان کاملا غير انسانی است. هم از نقطه نظر بهداشتی و صحی، هم از نقطه نظر اعاشه و اباطه و هم از نقطه نظر روانی.
هيچ کس عاقبت سرنوشت خود را نميدانست وهمه در انتظار اعدام بودند؛ حتی آنانيکه از زمان رژيم قبلی (جمهوری داود خان) زندانی بودند. هرشب در تاريکی سرويسها می آمدند و قومندان محبس سيد عبدالله نام اشخاصی رابر ميخواند و به نام آنکه آزاد شده اند، روانهء اعدام گاه های قوای 4 و15 زرهدار ميشندند.
یکی از کشنده ترين رنجها اين بود که شبها قومندان محبس و رفقايش بعد از آنکه " به پيروزی خلق" جامهای را سر ميکشيدند و مست ميگرديدند، به سلولها و اتاقهای زندانيان سر ميزدند وبه تحقير، توهين و اهانت زندانيان ميپرداختند وبعضا به کتک و آزار زندانیان نيز ميپرداختندو خود ازين حالت لذت ميبردند و قاه قاه ميخنديدند. اين امری بود که تقريبا هر شب اتفاق ميافتاد.
آزار و اعدام زندانيان امر روزمره بود. تا آنکه شبی در جريان انتقال برخی از زندانيان زمان داود خان، يک تن از آنان با کاردی تهيه ديده بر قومندان محبس حمله ميکند و او را زخمی ميسازد وقرار گفته برخی از زندانيان ، انها موفق ميشوند تا تفنگ دوسرباز را تصاحب کنند و به مقاومت بپردازند. البته من اين جريان را نديدم چون من در منزل دوم زندانی بودم و اين حادثه در منزل اول رخ داد. ولی آنچه را من شاهدم چنين است: تاريخ دقيق حادثه يادم نيست ولی درست سرشب بود که صدای فير مرمی تفنگچه از منزل اول شنيده شد و متعاقب به ان صدای غالمغال. بعد از آن با فوريت محافظين دروازه های اتاق ها را کنترل و قفل و محافظين مسلح در دهليزهای بللاک به گزمه شروع نمودند. چندی نگذشته بود که صدای فيرهای ماشيندار به صدا در آمد و اين حالت چندين ساعت دوام کرد. وضع عجيبی بود؛ نفس در سينهء همه زندانيان زندانی شده بود.
من در کوته قلفيها بودم، بعدا که تعداد زندانيان زياد شد، کوته قلفيها را دو نفر ساختند، که دوستم انجنير ع.ک همسلول من بود و بعدها با ازدیاد بیش از حد زندانیان حتی در دهليز کوته قلفيها نيز زندانيان تازه وارد را جابجا کردند. در آنشب خونين و وحشتناک که هيچ کدام ما يارای نفس کشيدن را نداشتيم، دوستم ع.ک مرا متوجه زندانی روبروی ما در دهليز ساخت . آن بيچاره که تخلص بلند بالایی هم داشت از وحشت زياد متوجه نشده بود و به عوض آنکه در زير کمپل در آيد، در زير توشک خود در آمده بود، وبرای چند ساعت و تا آنکه ما متوجه اش ساختيم، متوجه نشد که در زير توشک و بالای سطح کانکريیتی سرد خوابيده است. صدای فيرای ماشيندارها که از برجهای مراقبت زندان فير ميشد تا نيمه های شب دوام کرد. در انشب ظلمانی انقلابيون"خلقی" ما پيروزی بزرگی بدست آوردند. بيش از دوصد نفر از زندانيان را که در چهارديوارهء زندان محصور بودند، راه فراری هم نداشتند و وسيلهء دفاعی هم در اختيار شان نبود، نا مردانه از بالا ، از برجهای کنترل پلچرخی به مسلسل بستند و شهيد ساختند. چه فتح بزرگی!
ما تا صبح نخوابيديم و منتظر ان بوديم که شايد نوبت ما نيز برسد و در صحن زندان ما را نيز تيز باران کنند ولی چنين نشد. فردايش حوالی ساعت ده بجه ما را جهت رفع حاجت بيرون بردند، من متوجه بودم که دريابم که شب چراچنين اتفاقی افتاده بود؟ در پنجرهء کوته قلفيهای منزل اول دوست دوران نوجوانی ام عبدالله زندانی زمان داود را ديدم. با اشاره از او پرسيدم که چه گپ است؟ در جواب دست اش را برگردنش کشيد و برايم با اشاره ولی با خون سردی گفت:" ما را ميکُشند". شب بعدی دوستم عبدالله وجمع ديگری از زندانيان را که اکثرآ زندانيان زمان داود بودند( به استثنای سياف و چند تن ديگر) بردند و اعدام کردند.

سالها از روز و از آن حادثه ميگذرد، ولی هنوز هم ذهن من مصروف يافتن پاسخ به دو سوال ( شايد هم برای شما ساده) است که چرا آن دوست من از مرگ نميترسيد؟ و چرا آدمهای ديگری اينقدر وحشی و نامرد شوند که آدم های بيدفاع را بدينگونه قتل عام کنند و از چنين صحنه های دلخراش لذت نيز ببرند؟
*****
بیست و پنچ سال از کودتای ننگين و خونين ثور ميگذرد، ولی عاملين آن جنايتها بازپرسی نميگردند. صرف امسال برای اولين بار اسدالله سروری به محاکمه کشانيده شد و محکمه نيز با عجله برای موصوف حکم اعدام صادر کرد. اولآ معلوم نيست که نزد محاکم فعلی کشور تنها سروری گنهکار است با جمعی از همکاران سروری؟ آيا سروری به تنهايی قادر بود تا اينهمه جنايات را مرتکب شود؟ اگر چنين نيست چرا همه آنانيرا که چه پيش از ثور و چه بعد از ثور نيز مرتکب جنايت شده اند و ميشوند به ميز محاکمه نمي کشانند؟
و باز اعدام يک جنايت کار، خود جنايت ديگری نيست؟ چون حيات را خداوند به انسانها داده است؛ اين اوست که حق دارد آن را بستاند نه کس ديگری.
به نظر من را حل مشکل در آن نيست که جنايتکاران ديروزی يا امروزی اعدام شوند، بلکه راه معقول آنست که همهء جنايتکاران به ميز محاکمه کشانيده شوند و وادار به اعتراف گردند و بخاطر جنايات و اشتباهات خود از ملت و بخصوص از قربانيان و يا ورثهء آنها رسمآ معذرت بخواهند. و مهمتر از همه بايد قبرهای دسته جمعی قربانيان را به محاکم کشور در مرکز و ولايات نشان بدهند تا مردم وخانواده ها بدانند که عزيزان شان چه وقت شهيد شده اند و در کجا خوابيده اند.

رحمت هميشگی به روح پاک همه شهدای وطن!
لعنت ابدی به جنايت کاران و قاتلين!
ششم ثور سال 1358
برگرفته از ویبلاگ رستاخیز ملی

هیچ نظری موجود نیست: