آریا وخشور تاجیک
به بهانۀ 30مین سالگشت شهادت مولانابحرالدین باعث، مبارزانقلابی واندیشمندراه عدالت ملی درافغانستان
یادی ازمولانا باعث ونگاهی به آسیب شناسی قوم تاجیک
دردهکدۀ یی دوردست، درپناه کوههایی سربه گردون کشیده ودردل دره یی می زیستم که علیرغم بعدفاصله ازشهر، سرشارازشادابی، شوروشعوربود، همروستاییان جوانم که درلیسۀ ابن سینادرشهرکابل درس میخواندندناگهان به روستای مان برگشتندوازتظاهرات سرکوب شدۀ دانشجویان دانشگاه کابل گفتند،این شایدنخستین حکایتی بودکه ازناهنجاری حاکمیت"اعلیحضرت..." درگوشم زنگ زد، زیراتاآنگاه پیرمردان وپیرزنان"انقلاب" دیده، بنابرفجایع بعدازسرنگونی سلطنت"خادم دین"همان آرامش وکرختی بعدوقبل ازتوفان راهم غنیمت میشمردندوهمواره سخنی راکه انگاربرای شان تلقین شده بودتکرارمیکردند:"تخت وبخت پادشاه اسلام برقرار".
اماکم نبودندآنانی که ژرفای فاجعۀ بعدازبه اصطلاح"انقلاب امیرحبیب الله خادم دین" را درک نموده، احساسات وانزجارشان راازناجوانمردیها، قرآن مهرکردنها، چنواری کردنها، چپاولگریها درشمال، سرازیرکردن بربری هادرشمال برای سرکوب تاجیکان وازبیکان وغیره ابراز میکردندوپیوسته ازظلم وتبعیض موجوددرنظام حکومتی میگفتند، شایدهمین حرفهادرذهنم اثرگذاشته بودندکه روزی درصنف ششم مکتب درست دوسال قبل ازکودتادی داودخان درزیرتصویرشاه درکتاب درسی، ناخودآگاه نوشتم: "مرده باد پادشاه". خوشبختانه اولین بارپدرم این نوشته رادیدوآن کتاب رادرتنورافگند، مراتنبیه کردوکتابی دیگررا ازنزدمعتمدمکتب خرید... این شاید نخستین حرکت سیاسی من بود.
اما درحقیقت همین پدرم که خودملای دهکده وبه گونۀ ارثی مدرس ومالک مکتب "خانهگی وهمزمان ازپیروان طریقت نقشبندیه است، درذهن من تخم ستیزه جویی دربرابرنظام حاکم آن وقت راکاشته بود، پدرم که اگربخشی ازوقت خود راصرف وعظ ونصیحت دینی وعرفانی میکردبرخی دیگررا وقف خوانش شعرحافظ وسعدی، توصیف داستانهای ملی وحماسی شاهنامۀ فردوسی(1) بزرگ، بیان افتخارات ملی وتاریخی تاجیکان ازجمشید، کیقباد، رستم واسفندیار تاآل برمک وآل سامان وسرانجام توضیح کارنامه های غلام قادرخان پروانی، امیرحبیب الله خادم دین، شاه محمدولیخان دروازی ودیگران می نمودومکرراً میگفت:این مردم (نادرخان واعوان وانصارش)تنهابه نیمی ازقرآن ایمان دارند، عهدوقرآن شان قابل اعتمادنیست... او از ناموسداری، شهامت، صفا و سادهگی وحتی کرامتهای خادم دین و از جوانی"سرداراعلا"(بردرخادم دین) میگفت ونفرت خود را از سیدحسین وزیرنمک به حرام خادم دین پنهان نمیکرد، پدرم بااین همه امان الله خان را هم می ستایدوازدیدارش بااوحکایت میکند....
اینها همه اندیشه های مرا شکل دادند، تا این که یک همروستایی دیگرمان که درشهر لشکرگاه درس خوانده بودروزی برسبیل حکایت ازجریانهای سیاسی درشهرها سخن گفت ودر این میان از"مولانا باعث" یاد کرد و دانش وافر، اندیشه های عدالتخواهانه وفصاحت شگرف او را ستود، درآن محفل یکی ازبستهگان مان حضورداشت که دانشجوی دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل بود و همراه با پیروی طریقت، بنابرگرایش فعال به اخوان المسلین اکثراً علمبردارتظاهرات جوانان مسلمان بوده است، درمورد مولانا لب به سخن گشود وگفت:
مولانا بحرالدین واقعاً بحرعلوم است به خصوص درعلوم دینی ومسایل سیاسی، اماافسوس که بااخوان المسلین مخالف است. بنابه گفتۀ اوتخلص مولانا"باحث" است چراکه در"بحث" مهارت تام دارد وکسی درمقابلش استدلال کرده نمی تواند...
این حرفهارا در اواخرسلطنت ظاهرشاه شنیده بودم که هنوزدرمکتب ابتدایی درس میخواندم وکودکی بیش نبودم، اما نمی دانم چرا نام مولاناباعث با نام رستم- جهان پهلوان باستانی آریانا یاقهرمان بزرگ شاهنامه، گره خورده بود، تصورمیکردم که مولانا باعث رستم زندۀ روزگارمااست. من هرگزمولانا راندیده ام وصرف تصویری از وی را دریکی ازنشریه هایی که درزمان نجیب نشرمیشدمشاهده کرده ام امانوعی ارج وارادت نسبت به او درمن ریشه گرفته بود.
دراوخرسال 1357درشهرمزارشریف دانشجو بودم که دراثربی احتیاطی خودم وناجوانمردی یک "دوست" توسط عمال رژیم گرفتار و بازداشت شدم، اگرچه به عنوان یک فعال سیاسی درکدام جریان مطرح نبودم اما همین که کتاب رادوست داشتم وگاه به گاه به مباحث سیاسی دلچسپی نشان میدادم، کفایت میکرد که به عنوان یک مجرم سیاسی مجازات شوم.
درهمان جا بود که موضوع گروگانگیری سفیرامریکا و ارتباط آن با بازداشت مولانا را شنیدم ، اما در نظرم این حکایت مشکوک آمد و نیزسرنوشت مولانا درپردۀ ابهام ماند، تا این که پس ازسقوط رژیم امین، نتایج تحقیقات دولتی، به نشر رسید ودر آن عامل قتل سفیرامریکا وشهادت مولاناباعث را شخص حفیظ الله امین معرفی کردند و در مورد مولاناباعث گفته شدکه او رهبر سازمان جوانان مومن بود حال نمیدانم که این نام حقیقی بودیااستعاری، به هرحال این چیزی بودکه در رسانه های رسمی نشرشد و درتحلیل های سیاسی اظهارمیگردیدکه چون سفیروقت امریکادرجریان روابط امین با سازمان سیاوبرنامه ریزی استخباراتی کودتا قرارداشت برای حفظ اسراریکجا با ربایندگانش ازبین برده شد امااین قضیه برای آن با مولانا باعث پیوندداده شدتا از او یک چهرۀ خشن ترسیم گردد، گذشت زمان راز هایی را افشاکردکه تحلیل فوق را تاحدی توجیه میکندوآن آفتابی شدن رابطۀ نزدیک وحمایت جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق ازداودخان وحتی مقابلۀ پرچمی های شامل گارد داود باکودتاچیان خلقی وبعداً اصرارکارمل بر زنده نگهداشتن داود و"کامپرومایز"بااو(کامپرومایزهمان کلمه ایی است که دقیقاً توسط کارمل دراین مورددرروز7ثور1357به کاررفته بود) وبلاخره بی باوری کارمل به" پیروزی انقلاب ثور" وپیشنهاد فراربه روستاهاوغیره است که دررسالۀ "دثورانقلاب" نوشتۀ حفیظ الله امین افشاشده است واین نشان میدهدکه ادعای امین مبنی برطراحی انقلاب ثور از طرف شخص خودش و بدون اطلاع رقبای داخلی وحتی شورویها و نیزاظهار ترهکی که میخواست انقلاب را در ماه اسدکند تا " انقلاب شیر" شود! مقرون به صحت است. وهمین است که برخی مبصرین سیاسی دلایلی دارندمبنی بر وقوع توطئۀ به اصطلاح"تودرتو"ی سازمان سیا جهت کشانیدن شورویها در دام افغانستان به منظورکین کشی شکست ایالات متحده درویتنام ....
به هرحال سخن دربارۀ مولانای شهیدبود، مولانایی که درست همانند رستم در"چاه شغادکابل" جان باخت!
من نمی خواهم دراین جا روی احساسات محض بچرخم و یا علیه و برله جناحی یاکسی به تبلیغ بپردازم چون زمان این گونه حرفها سپری شده است.
بیشترین آگاهی ام را از اندیشه ها وکارنامه های مولانا باعث شهید، مرهون روزگاری استم که به "یمن" سلطۀ طالبان بر شمال، فراری شدم وسالیانی را دربیرون سپری کردم، درآنجا با دوستان اندیشمند و هم احساس آشناشدم که روحیه وشگردعیاری درخون شان عجین شده است. این یاران وعیاران ازدیاران دلیرپرورپنجشیر و پروان وکابلستان تابدخشان وتخارستان تاریخی بوده اندکه صرف نظرازتعلقات سیاسی شان، درک،احساس وخلوص آنان به آرمانهای عدالتخواهانۀ ملی وفرهنگ اصیل میهن، برای من بسی عزیز بوده ، است وخواهدبود.
درین میان من باعزیزانی محشور شدم که ازخانوادۀ مولانا باعث، ازیاران نزدیک او وکسانی بودندکه بیش ازده تن اعضای خانواده وبسته گان شان را در خیزشهای انقلابی سرزمین شهامت پرور درواز دربرابرظلم وتبعیض حلقات حاکم وقت ازدست داده بودند، برخی ازحقایق را در این موارد درنشریه یی که من گردانندۀ آن بودم به نشررسانیده ام. تاجایی که به من روشن شده است شمار جوانان دروازی که درخیزشها و نبردهای انقلابی طی دهه های چهل تاشصت قرن جاری هجری خورشیدی وپس ازآن شهید شده وبرخ زیاد شان از پیروان مولانای شهید بوده اند تامرز دوهزار میرسد.
چه تاثیر وجاذبه یی درکلام مولاناباعث بوده که حتی ازیک منطقه، اینهمه جوانان فدایی را به سنگرفرستاده است، حالانکه طیف هواداران مولانا به همان کوهپایه های درواز بدخشان افغانستان محدود نمی شد.
به نظرمن این تاثیرسخن که تودۀ بزرگی را پروانه وار برای ایثاردرپای شعله های امیدبخش یک آرمان کشانیده بود و اساساً در آن روزگاران یخزده، ظهورچنین سیلاب های سرکش بعیدمی نمود، این است که مولانا توأم باتبحرعلمی وزبان فصیح، ازاعتقادوایمان عمیق به آرمانش و از آرمان صادقانه وصمیمانه برای رهایی مردمش بهرۀ صددرصدداشت، اودرعین آگاهی گسترده وژرف ازعلوم اسلامی، باتاریخ وفرهنگ غنامند آریانا زمین و روان، خواست، نیازوتمایلات عمیق مردمش دقیقاً آشناوعمیقاً دلبسته بود، سخنش ازدل بدرمی شدودردلهامی نشست وشور و شیدایی می آفرید.... مولانا دربسامواردیک الگوبوده اماکمتربه شناخت گرفته شده است.
اگرچه سازش ناپذیری، عیارمنشی، صراحت لهجه، آزاده گی، خودشناسی، روشن نگری، قیام آفرینی وازاین قبیل اوصاف مولانا و یارانش موجبات ترس ودهشت زمامداران را تاجایی فراهم ساخت که رژیم ها یکی پی دیگر و به درجات مختلف به سرکوب آنان و درهم کوبیدن قیام وپیام دادخواهانه وآزادی پرستانۀ شان پرداختند وگمان می بردندکه این آتش مقدس راچون"آذربرزین"برای همیشه خاموش خواهندکرد، امازمان، بطلان ارادۀ دشمنان مولانا راثابت ساخت. سخن، اندیشه وآرمان های مولاناباعث چون"بانگ نای مولاناجلال الدین محمدبلخی" آتشی است خاموشی ناپذیر؛ وهرکه این آتش ندارد رو به سوی نیستی است:
آتش است این بانگ نای ونیست باد هرکه این آتش نداردنیست باد!
اکنون سه دهۀ تمام است که مولانادرکالبدخاکی اش، لب ازسخن فروبسته است اما آوای شکوهمندومینویی پیام وقیامش رساتر از هرفریادی تاافقهای روشن فردا و قله های پیروزی آینده طنین افگن است.
دربزرگداشت ازمولانابه بهانۀ سی سالگی عروجشن براوج شهادت، همۀ آنانی که به مولاناوآرمانهای پاک وپالودۀ او و اساساً به آرمانهای اصیل ملی وفرهنگی واندیشه های عدالتخواهانه باوردارند باید بسیاری ازقوالب وقواریرگذشته رابشکنند، زیرا وفاداری به یک آرمان وارادت به یک انسان آرمانی به مفهوم سنگ سازی، بت تراشی یارفتن همیشه بایک شیوه وآهنگ دریک مسیرتنگ و تار نیست. به سخن حضرت ابوعبدالله رودکی کاملاً طبیعی است که: " کنون زمانه دگرگشت ومادگرگشتیم " اگرماپابه پای زمان به " دگرسازی" هوشیارانه طبیعی ومنطقی خویش نپردازیم، زمانه خود، ما را درزیرچرخهای بیرحمش خواهدسودوفرسودوراهی فراموشخانۀ پارینه ها خواهدساخت.
اصولاً بهترین ارجگزاری به آرمانسالاران(2) وقهرمانان وکوشش برای زنده نگاهداشتن چراغ اندیشه وتحقق آرمانهای آنان، گسترش وژرفش شناخت ازآن بزرگان، باورها وآمال ایشان و دریافت روشهای نوین، موثر و مبتکرانۀ مبارزه درآن راستا است. باتوجه به آنچه گفتم، باورمن این است که گوهراصلی آرمان وباورمولانا باعث ودیگر انقلابیون ومبارزان شهید یا موجود ملت ما به ویژه دردهه های پسین همانند محمدطاهربدخشی، عبدالمجیدکلکانی، عبدالقیوم رهبر، قهرمان ملی کشوراحمدشاه مسعود ودیگران، باید ازنو به شناخت وخوانش گرفته شود. تجربه بارباربه اثبات رسانیده است که مردمی میتوانند شاهد پیروزی رادرآغوش بکشندکه دیواره های مصنوعی وتباهکن ترسبات ذهنی وتعصبات سنگمغزانۀ گروهی، محلی وخودمحوربینی فردی را ازمیان برده وهمه نسل هاومجموعه ها، سنخ های فکری، وگروه های سیاسی اجتماعی شان درمسیرحرکت به سوی هدف(یگانگی، اقتداروعظمت ملی) شگردهای ویژه وموثرخویش، ممد و مکمل کارهمدیگرباشندنه این که تحت تأثیرتلقینات وترسبات ذهنی وچارچوبه های تنگ محلی، سیاسی وسازمانی، به داوری بنشینندوهرکه را درچارچوبه تنگ محل وگروه ویژۀ خودنبینند "تکفیر" کنند آماج خدنگهای بی مهری سازندیاکم ازکم نادیده گیرند.
ببینیدآنچه در7ثور1357رخ دادیک کودتای نظامی بود اما آنچه درپی آن دراین سه دهه رخ دادیک انقلاب واقعی است، کسانی می تواننداین حقیقت را درک کنندکه بتواننداوضاع قبل ازسال 1357رابا امروز مقایسه کنند، در وقوع این انقلاب همه ازچپ وراست وازهمه اقوام ومناطق به نحوی سهمی داشته اند.
طبیعی است که انسانها هرپدیده را از زاویۀ منافع خودمی بینند و به داوری می کشند، آنانی که قدرت سیاسی خود را از دست دادند، سیادت وسلطۀ متوالی شان به معرض چالش قرار داده شد، به جای"برتری" خواهی آشکار ناگزیر ازاقرار باللسان به برابری همگانی گردیده اند، کسانی راکه درجه دوم ونوکرخود می پنداشتندامروزمدعی آقایی می بینند، حق دارندکه بر فرایند تحولات سی ساله یا"انقلاب" لعن و نفرین بفرستند. کودتاچیان شاید بد بودنداما اهریمن شر میاندیشدوخیرمیکند! اگرکسانی که برمسندقدرت نشستند وآنهمه نام برآوردندبه دقت بیندیشنددرمی یابندکه بدون وقوع این کودتا، پیشنماز دهکده یی، مدرس گمنام مدرسه یی یادرنهایت استادمحترم دانشکده یی می بودند والسلام.
بازهم تجربه ثابت کرده است که جنگ بدون تدبیرسیاسی به پیروزی جدی نمی انجامد، حتی پیروزمندان بلامنازع میدان نبرد دراثرفقدان تدبیردر اولین بازی شطرنج سیاست مات شده اند. هرکه شکست می خورد مغلوب ضعف وبی تدبیری خودشده است. نه این که دشمنش قوی بوده است.
حادثۀ ثور1371 انقلابی مهم دریک بعد ویژه بود، برای اولین بار پس ازشصت وچهارسال در رأس قدرت تاجیکان قرارگرفتند در این حادثه دو جریان ازچپ وراست (حاکم ومخالف)ممد و مکمل همدیگرشدنددرجانب مقابل هم چنین همکاری بود؛ اما چراجریانهای همکار اولی موفق شدند و بعدچراجریانی که حاکم شدوازرژيم گذشته چهارصدبال هواپیماو2500عراده تانک وقوی ترین اردوی منطقه را تسلیم گرفت، سرانجام مغلوب چندطالب وبالاخره دست نگرکسی شدکه روزی او را پای برهنه ازکابل رانده بود؟
هراستدلالی تنها پوششی برای ناکارآیی سیاسی وبازیگری کوته نظرانه است. جریانی که پیروزشد قبل ازهمه ممنون همتباران پایتخت نشین وشهرنشین شان وکارآیی سیاسی مهره هایی از درون رژیم بودندکه دورها را می اندیشیدند، اماهمین که مستان ازبادۀ پیروزی، ظاهرا خود را از این یاریگران مدبرسیاسی ونظامی شان بی نیاز دیدند آنان را چون پرزه های ناکارآمد به دورافگندند وازنقش مردم شهرهانیزغافل شدند دیدیم که به چه ساده گی باختند؟ آنهم چه باخت بزرگ وتاریخی.
بنابر این، تجربه، تدبیر و نقش سترگ تنی چند ازشخصیتهای سیاسی و نظامی راکه به دلیل قدرناشناسی دوست و تهدید دشمن خاموشی اختیارکرده اند، نیز باید قدرشناخت. زیراتجربه های کسانی که پیروزی وشکست، قدرت وبی قدرتی را ازسرگذرانیده اندغنا وکارآیی بیشتری داردوماباید ازآنان استفادۀ بیشتری نماییم.
به سخن ژان دولافایت، "برمیگردیم تاگل نسرین بچینیم"
موضوع را درپیوند با مولانای شهیدپی میگیریم.
تاجیکان آریانا (که امروزنام افغانستان بر آن سایه افگنده است)، همانند آسیای میانه یافرارودان(ماوراالنهر)، درواقع کتلۀ بزرگ وبومی و اکنون هم اکثریت سکنۀاین سامان رامی سازنداما اینان چرا مکرراً اقتدارسیاسی، مواضع فرهنگی وسرزمین های مهم خود(چون بخارا، فرعانه، سمرقند، ترمذ، تاجیک کند یاتاجکند،(3)مرو، نیسا، چارجوی، پنجده، رخج، کنر، گردیز، بامیان ،غزنی و...)را ازدست داده اندوامروزوفردا درشهرهای شان هرات، بلخ وکابل نیزبه اقلیت مبدل خواهندشد؟
یک لحظه بیندیشندکه اگربه جای تاجیکان، باشندگان بومی اصلی واکثریت را درکابل، پروان، پنجشیروکاپیسا، اقوام دیگرچون ازبک یاهزاره تشکیل میداد آیا کسی دیگر درکابل حکومت کرده می توانست؟
پس چراتاجیکان این همه وضع نابه هنجار دارند؟ چرادرمنطقۀ خود نمی تونندحاکم باشند؟ چرا می جنگند، پیروزمی شوند امامی بازند؟ دراین رابطه فکرمی کنم دلایلی وجودداردکه من چندتای آنهارا برمی شمارم:
1- تفلسف، موهوم گرایی، خیالبافی وفراخ اندیشی ساده لوحانه که شاید رسوبی ازتصورات حاکمیت هزارسال قبل تاجیکان درسرزمینهای گستردۀ شان باشد، هرقوم قبل ازهرچیزبه تشکل ومنفعت قومی خودمی اندیشد اماتاجیک فراقومی می اندیشد عجیب این است که به این فضیلت موهوم می نازد تا آنجا که متداوماً محدود و ورشکست میشود.
2- درعین حال ماشاهدیک پارادوکس یاتناقض عجیب درمیان تاجیکان استیم، در تیوری و برخورد با اقوام دیگربسیارفراخ اندیش تا آنکه بخش عظیم امکانات خودرا فدای اقوام دیگرمی کنند، اما درعمل و درمیان خود درچارچوب تنگ وملت براندازمحلگرایی، حزب گرایی وایدیولوژی زده گی دست وپامی زنند وحتی خون هم را می ریزند،ً ازفراخ اندیشی، نام و هویت قوم خودیعنی"تاجیک"را بر زبان نمی رانند ولی خود را مزاری، هراتی، بدخشی، شمالی، کابلی، پنجشیری وغیره می نامندوحاضربه تقسیم عادلانۀ امکانات وقدرت دربین خود وهمکاری صمیمانه درزیرسقف قومیت واحد که راز پیروزی شان می تواند باشد نیستند. کرزی کندهاری میتواندوزیران دفاع ، معارف وفرهنگ وردک، وزیران داخله ومالیه ننگرهاری، وزیراقتصاد هراتی، وزیرزراعت پغمانی و...همه پشتون داشته باشداما قدرت رسیدگان فراقوم اندیش تاجیک به تاجیکان بیرون از قریۀ خود اعتمادنمیکنند چه رسدبه تقسیم قدرت!
کرزی امریکایی جبهۀ نجاتی، رمه هایی ازحزب اسلامی، جهادی، الحادی وامثال آن، چون اتمرخادیست وکمونیست را صرف نظرازاحزاب وایدیولوژیهای شان درزیرپرچم پشتون برمی کشد اما پارلمان اکثراً تاجیک به برکناری دکتورسپنتا، ضراراحمدمجاهد، داکترامین فرهنگ دانشمند، داکترسیدمخدوم رهین دانشمندو عبیدالله رامین متخصص به دلایل اختلافات محلی وتنظیمی رأی میدهد! البته هردلیلی که برضعف این وزیران دلالت کندصدبرابردرموردآن دیگران صادق است، اماچه بایدکردبرتناقض درونی تاجیک فراقوم اندیش فروقریه کردار!
3- جبن یاترس خفته درخون تاجیک، بلای دیگراست.
این قوم وحتی روشنفکرش، اکثراًجرأت اظهارهویت تاجیکی ودفاع ازمنافع قومی خودرا نمی کند. حکمتیاربی هراس ازاینکه باایدیولوژی اش سازگاراست یانیست می گوید: "چون درحکومت استادربانی نقش پشتونها ضعیف است باید سقوط کند"- شهرتاجیک نشین کابل را راکت باران کرد تاپایگاه اجتماعی حکومت استادربانی واحمدشاه مسعودرا تضعیف وتخلیه نماید. کرزی حکومتش را ازوزیران تاجیک آشکاراتصفیه می کند اماکس لب ازلب برنمیدارد، این است جبن وتنگ اندیشی که پیامد آن شکست و ذلت است، تاآنجاکه با برکناری محقق ازوزارت پلان درسراسرافغانستان هزاران مرد و زن هزاره به جاده ها ریختنداعتراض کردند.بایک اقدام قانونی دولت علیه دوستم، دهها هزار ازبیک، راهپیمایی واعتراض وحتی تهدید به تجزیه کشورکردند، اما بابرطرفی مارشال، وزیردفاع، وزیرداخله ، وزیرخارجه، وزیرتجارت، وزیرفرهنگ، وزیرزراعت و...آب ازآب تکان نخوردچرا که اینان تاجیک بودندوتاجیک هم یا ترسواست یافرومحل کردارفراقوم اندیش؛ بخ بخ!
یکی ازدلایل شکست تاجیکان، اندیشه وروانشناسی عجیب رهبران آنان است. این رهبران علاوه برسه خصایص بالا بعضی ویژه گیهای جالب دیگرهم دارند:
الف – سیاست تحمیق قومی- این رهبران ازآگاهی قوم تاجیک هراس دارندنمی خواهنداین مردم درس بخوانند وکادرهای دانشمندداشته باشندتامبادا ازمیان آنان رقیبی برای شان پیداشود وترفندهای شان افشاگردد.
ببینید، دوستم باآن که خودازتحصیل بهره نداردازسال 71به بعدسالانه حداقل پنجصدجوان ازبک رابرای تحصیل به ترکیه فرستاده که اینک صدهاکادر متخصص چون داکتر، مهندس، حقوقدان وغیره تربیه شده واین فرآیند دوام داردهمچنان دوستم دراولین گام اقتدارش لیسه های ویژۀ ترکی ودانشگاههایی را درشبرغان ومیمنه ایجادکردکه امروزهم فعال است او دهها آموزشگاه کمپیوتر و لسان را در ساحات ازبک نشین ایجادکرد.
مزاری، محقق، خلیلی، محسنی ودیگران مصارف هزاران جوان هزاره را برای تحصیل دردانشگاههای داخل پرداخته، دانشگاه بامیان وحوزه های علمیه مخصوصاً حوزۀ علمیه خاتم الانبیا درکابل را ایجاد کردند و هم اکنون پنجاه وپنج هزارجوان هزاره دردانشگاههای ایران، جاپان، هند، سوریه، اروپا وامریکادرس می خوانندکه اکثراً به کمک رهبران سیاسی شان اعزام شده اند، درمورد دیگران اگربگویم توضیح واضحات است. اما رهبران تاجیک تبارحاکم در ده سال حاکمیت خودمیتوانستنددهها هزارجوان تاجیک را برای تحصیل به اروپا و امریکا بفرستند، دردوشنبه شهروجاهای دیگردانشگاهها را فعال کنندوکاخ اقتدارخود را با ارتش کادرهای آگاه وتحصیلکرده مستحکم و ماندگارسازند، برای شان گفته شداما سرمایه گذاری را دراین راه حیف دانستند. زیرا اینان تکیه بربیسوادی وحماقت قوم دارند و سیاست شان سیاست تحمیق است.
ب – سیاست الترناتیف کشی یاگزینه زدایی: درسه دهۀ اخیرماشاهدنابودسازی تعدادزیادی ازشخصیتهای مستعدسیاسی ونظامی تاجیک وبه حاشیه راندن جبری عدۀ دیگربودیم . دراین مورد آن قدرحقایق بدیهی وجودداردکه همین یک اشاره بس است، اماپشتون چنین سیاستی ندارد، نه کرزی، نه ملاعمر و نه حکمتیار هیچ کدام به کشتن همدیگر راضی نیستند و نیزدر پی نابودی الترناتیف ها نیستند، تفاهم میان اشرف غنی احمدزی ، علی احمدجلالی، احدی، خلیل زادوامثال شان وجود دارد که همه خودرا نامزد انتخابات می کننداما هرکسی را که غرب پذیرفت همه از او حمایت مینمایند، تااقتدارپشتون حفظ گردد درحالی که رهبران تاجیک ازچنین فراخ اندیشی درمیان خود ناتوان اند.
5- بیگانه پروری تاجیکان به ویژه درمیان رهبران نیزبه همه واضح است.
6- افراط درتحزب وایدیولوژیسم
7- خودفراموشی ونبود یاکمبودخودشناسی قومی وضعف آگاهی ازتاریخ ومفاخرملی که درنتیجه خودکم بینی، عدم اعتمادبه نفس وغیره را بارآورده است.
8- فاتالیسم یاتقدیرگرایی درعقیده، اندیشه وادبیات اعم ازمکتوب وعامیانه، که قوم تاجیک را فلج ساخته است درحالی که درباوروعمل اقوام دیگرجنبۀ اختیاروعملگرایی قوی است.
9- خوشباشی وبی پروایی در ادبیات، هنروعرفان که منجربه انزواگرایی ودنیاگریزی شده است جمعی خیامی اند، جمعی حافظ گراوجمعی هم صوفی مشرب که نمی خواهندبا اندیشه های زندۀ سیاسی، قومی واقتدارطلبی خودرا به دردسر اندازند حتی موسیقی ماچنین است(4) بازارهنروادبیات ملی وحماسی که عزت نفس، غرورملی، کاروتلاش، ابتکارواقتدارطلبی را درمیان تاجیکان زنده سازدکاسداست وقتی حافظ مامیگوید:
شکوه تاج سلطانی که بیم جان دراودرج است
کلاه دلکش است امابه دردسرنمی ارزد!(5)
چه انگیزه یی برای تلاش درراستای حاکمیت وتعالی باقی خواهدماند.
[مابایدشاهنامه فردوسی بزرگ رابه عنوان آموزشنامۀ ملی تعمیم بخشیم نه آثاری ازآن گونه را که مردم را راحت طلب، ترسوودنیاگریزمی سازند]
10- غروربیجا، عدم پذیرش انتقاد، خودفریبی ودرنتیجه عدم جستجوی راهکارهابرای رفع معایب- ماتاجیکان بایددرکلیت برافتخارات ملی، تاریخی وفرهنگی مان ببالیم،امادرعین حال جرأت برملاکردن عیبهاوعلل شکستهای مان را هم داشته باشیم وبایدراههای رفع معایب، وروشهای اصلاح وتکامل خودرا دریابیم. من یقین دارم که حرفهای انتقادی من غضب عده یی را برخواهدانگیخت وشایدبعضی ها آنها را اهانت آمیز و تند بدانند، اما تاجیکان دروضعی اندکه موثرترین راه درمان شان شوک درمانی است.
مثل خوبی هم داریم:" دوست میگریاند، دشمن میخنداند " اگرماواقعاً خواهان اصلاح استیم نبایدبرای توجیه معایب خوددلیل بتراشیم، مثلاً بی تعصب بودن تاجیکان راناشی ازمتمدن بودن شان بدانیم حالانکه تعصب منحوس محلگرایی، ایدیولوژیک وحزبی شان رادارند.(6)
11- تاجیکان مردمانی اندکه زوداحساساتی می شوندبه همین جهت درجنگهای گذشته بیشترخودرا به کشتن دادند، اماراه استفاده وحفظ دستاوردهای جنگ رابلدنیستند. باری ازبعدراندن انگلیسهاوفتح کابل، یک تاجیک پروانی بر روی سکۀ زرین ضرب زده بود:
میکنم دیوانه گی تابرسرم غوغاشود سکه برزرمی زنم تاصاحبش پیداشود
آیا خنده آورنیست؟ مردم را به کشتن داده انگلیس ها را ازکشوررانده قدرت را گرفته وبعدمنتظراست که بازهم انگلیس هایک نوکرحقیرخودرا بفرستندتاقدرت را درکابل تصاحب کندواقعاً دیوانگی است؟
درست همانگونه که ازسال1371تاورود طالبان وبعد تا تشریف آوری آقای کرزی ماشاهد چنین انتظار وبلاتکلیفی بودیم.
درآن فرصتهانه کسی قانون ساخت، نه اداره ونظام، گویی منتظرآمدن صاحبانش بودند، روس را کشیدندتاجای را به نوکران انگلیس وامریکا خالی کنند؟ بهانۀ این که جنگ بودمعنی ندارد، پنجاه متخصص را درفیض آباد می شدجمع کردوقانون ساخت و" لویه جرگه" رادایرکردو...
موارددیگرآسیب شناسی قومیت وقدرت تاجیکان فراوان است انگار روح مولاناباعث شهیدبه من این الهام رادادتااین حرفها را بنویسم ورنه من کجاواینهمه گفت وشنود!
ناگفته نگذرم که بیان معایب ودردها بخشی ازتلاش برای درمان آنهاست، برخی ازاین دردها وعیبهادرموردتاجیکان تاجیکستان صدق نمی کندزیرادرآن جا به برکت تلاش رهبران، روشنفکران وفرهنگیان، مردم ازخودشناسی خوبی برخوردارشده، وبند " جبن تاجیکانه " راتاحدودزیادی شکسته وباوجود نفوس وامکانات اندک دربرابرقدرتهای رقیب وخصم منطقوی شان پیشه استوارایستاده اند....
نکتۀ دیگری که گفتنی است، قیام وحرکت مولاناباعث شهید است که "جبن تاجیکانه"را شکست وبه همتبارانش درس مقاومت، نترسی وپایداری داد ولو به قیمت گرانی هم تمام شد، این شگرد او را احمدشاه مسعودشهیددرمقیاس وسیع تردرهنگام مقاومت دربرابرهجوم طالبان به نمایش گذاشت تاآنجا که همه حریفان دیروزبه پیشش سرگذاشتند، امادریغ که "خط سوم"آرمانش ناخوانده ماند واو رفت وهمان سرنوشت منحوس پیروزی درجنگ وشکست درسیاست بازهم تکرارشد! بیاییدبرای برچیدن عیبها تجربه ها را ازخود ودیگران بیاموزیم درآموزش بی تعصب باشیم وبه منظور اصلاح، راهکارهای مان را درمیان بگذاریم. دراین مسیر، یکی ازمهمترین راهکارها ایجادیک نهضت ناب فرهنگی- سیاسی قوم تاجیک اریانا است، وقتی پشتون "افغان ملت" ودههاگروه ویژه داردوقتی هزاره وشیعه، وحدت وحرکت وغیره داردوقتی ازبیک جنبش دارد، تاجیک چرابایدکماکان دربندطلسم وخواب مقناطیسی فراقومی اندیشی پوچ وبی ثمرباقی بماند؟
شایداین حرفها درنگاه اول غیرمنطقی وافراطی به نظرآید، اماهرتاجیک صادق، خودشناس، آگاه ودردآشناکه درکفشش ریگ نرفته باشد درک می کندکه ماچاره یی جزاین نداریم.
اگردر سیسالگی شهادت مولانا باعث شهید، گفتمان بالادر دستور روز روشنفکران وفرهیختگان تاجیک قرارگیرد، این فرصت به هدرنرفته است.
روان مولاناباعث شهیدوهمه شهدای راه آزادی، عدالت، عزت وشرف ملت مان شاد ومسیرشان به سوی افقهای روشن پیروزی گسترده و پر رهرو باد!
آریاوخشور تاجیک
---------------------------------
پی نوشت های:
(1)- پسرکاکای پدرم ملابابه ملانام داشت ویک نسخۀ شاهنامه فردوسی راشصت سال قبل خرده وبه بهای آن یک برزه گاو(ورز گاو یا گاو قلبه)را داده بود، ورزگاو برای یک روستایی دهقان بالاترازیک موترلوکس آخرین مودل ارزش داردوهم اکنون هم تایک هزاروپنجصد دالرامریکایی قیمت دارد، ازاینجامیتوان به ارزشگذاری مردم دهکدۀ ما به حماسه های ملی پی بردکه ملایش به چنین بهای گران ، شاهنامه را می خرد....
(2)- "آرمان سالار"- این ترکیب رامن ساخته ام ومفهوم آن روشن است یعنی انسانی که برای بارنخست یک آرمان رامطرح میکندویاپیشاهنگ نمونۀ راه تحقق یک آرمان می شود.
(3)- شهری که امروزتاشکندمی نامند، نام اصلی اش"تاجیک کند"، تاجکند، چاچ کند وچاچ است چون "کند" و "کنت" درزبان آریایی سغدی(یکی از سرچشمه های زبان پارسی دری تاجیکی)به معنای شهروآبادی به کاررفته که نمونه های آن شهریارکند درکاشبغرپنجکنت درتاجیکستان بوده ودرتاریخ رشیدالدین فضل الله نیزبه نام ولایت تاجیک یاد شد، این نام را به خود گرفته ونام دیگرآن چاچ وچاچ کنداست که نام های خیلی معروف اند، اما درقرن اخیرروسها و ترکها ماهرانه سنگ وکوه است و به این ترکیب خواستند به آن هویت ازبکی بدهند حالانکه درشهر "تاجکند" که دریک دشت واقع شده است سنگ نایابترازگوهراست وازسوی دیگر تقریباً تمامی نامهای قدیمی محلات آن شهرتاجیکی است واشندگان بومی آن نیزتاجیک اند.
(4)- درهنرموسیقی تاجیکان افغانستان، تقریباً همه تصنیف ها وترانه ها ضمن مکرربودن، سراسرزنباره گی، بجه بازی، ترک دنیا، بیگاره گی، بی پروایی، عیاشی وبی هویتی آگنده است ودر نهایت حسرت دوران گذشته یا خیالات افیونی آینده دیده می شود، درآن ها اصلاً چیزی ازهویت حماسه ها وافتخارات قومی وسرودهایی که انگیزه برای سازنده گی، وحدت قومی، فرازجویی وعظمت خواهی باشداصلاًنیست یااگراست هم بیشتردررابطه با حوادث سالهای اخیراست که بازهم نامی ازهویت قومی نیست درحالی که درسرودها وهنرموسیقی اقوام دیگر به ویژه پشتونها، ازبکها وحتی هزاره ها سوژه های هی وحماسی فراوان است مثلاً دریک خواندن پشتوکه دررادیو و تلویزیونها، زیاد گذاشته می شود این مصرع موجوداست:
" داوطن دپشتونو..."
اما ما ندیدیم که یک تاجیک جرأت چنین ادعایی راحتی دررسانه ها بکند!
(5)- درین رابطه مقوله های معروفی را تاجیکان افغانستان دارندکه بسیارننگین است: "هرکس پادشاه شد مارعیت" یاامورمملکت خویش خسروان دانند این مقوله ها باشهروندی درتضاد است چه رسدبه "آزاده گی"که نام قومی ماست.
(6)- این یک بدبختی وغرورابلهانه است که وقتی عیب رابگویی، روشنفکرتاجیک باتوجیه منطقی یاطبیعی آن، به دوام آن عیب صحه میگذارد درحالی که باید آن راشناخت وعلیه آن مبارزه کرد تعصب قومی یک احساس وتعصب ضرور، مثبت، مفیدوسازنده است، ملل متمدن دنیا ازانگلیس وآلمان تا جاپان این تعصب رادرحد اعلادارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر