جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷



دکتر صاحبنظر مرادی

شهيد مولانا بحرالدين باعث





از کارنامـه ناخوانـده دلاوران

نوشتهء دکتور مرادی



زمان طی دهه های گذشته چون تکسوارماهری با عجله وشتاب از برابر دیده گان ما عبور نموده است. این فرصتهای گریزنده که از برهه های پیچیده وغم انگیز تاریخ معاصر کشورما هستنند،هر ازگاهی با یاد ویادواره های یاران قربانی سانحه های خونین بسان رعد وبرق از عقب ابرهای ضخیم حوادث نمودار میشوند وبر دالان ودهلیز ذهن ماجلوه های غبارآلودی را تصویر میدهند.
درین منظره های متشنج که توام با غم وشادی اند،تصویری از چریکان جان برکفی را میبینیم که با پیشگامی مولانا بحرالدین باعث درکوهپایه های دروازبرغولان زمان میستیزند ودرنبردند، و سیمای محمد طاهر بدخشی را میبینیم که با ریش انبوه از عقب میله های زندان پیام میدهدکه "ما سر به فنا دادیم تازنده شما باشید" که مضمون این ندای نجیبانه جان وتن مارا میلرزاند.
آری، هر آنگاهیکه این صحنه ها وپیامها بسان شط شفافی از بارقه های بیم وامید ازخیالستان آن سالها تا دهشتستان امروزی از پرده های ذهن ما میگذرند،مارا برژرفا ورسایی دریافتها واستواری ایمان آنها درقبال مسایل مبرم کشور متیقین میسازد.
بنده در عنفوان جوانی بودم، در سال1350 در حالیکه در دبستان عاشقان وعارفان درشهر کابل درس میخواندم، با مولانا بحرالدین باعث آشنا شدم، در آن سالها نامهای محمد طاهر بدخشی ومولانا باعث درجامعه فرهنگی ودرس خوانده ما شهرت داشتند. سالهای مصادف به پایان عمر سلطنت در افغانستان بود. سالیکه باعث از دانشکده شرعیات دانشگاه کابل فارغ شده بود وبحیث ضابط احتیاط در فرقه هشتم قرغه باصطلاح خدمت زیر بیرق را میگذراند،وبعد از یک اعتصاب غذایی سربازان به اتهام تحریک کننده به بالا حصار تبدیل شد.او روزهای پنجشنبه با همان دریشی ماشی رنگ عسکری که با داشتن دکمه های طلایی رنگ زرق وبرق میزد، یکجا با بصیر حسینی وعزیز رزکی به اپارتمانی که ازسوی برادرم محمدیونس مرادی، انجینر عبدالرشید فرخاری وامام نظر روستادر دهمزنگ به کرایه گرفته شده بود،رفت وآمد میکردند وروزهای رخصتی تعدادی ازمحصلین ومتعلمین ازمکاتب شهرکابل درینجا گردهم می آمدند وازضرورت فعالیتهای سیاسی در افغانستان سخن میگفتند. درین صحبتها عمداًبه تجارب انقلابات جهانی مثل چین وشوروی،جنبش مقاومت فلسطین ،کارنامه های حماسی لیلی خالد دختر صدراعظم اردن را که به مبارزین فلسطینی پیوسته بود،مبارزات مردم الجزایر علیه استعمار فرانسویهاوکارنامه جمیله بوپاشا،بن بلا وهواری بومدین،کودتای دوکتور مصدق و اصلاحات نفت در ایران،مبارزات سیاسی حزب توده برهبری دوکتور تقی ارانی،مجاهدین خلق وفداییان وکارنامه اشرف دهقانی وجدایی هند وپاکستان سخن میگفتند، و استفاده از جوانب مثبت تجارب جنبشهای فوق رابرای مبارزین افغانستان تاکید میکردند.
روزگار عجیبی بود، روزگار محبتهاوصمیمیتهای کمنظیر انسانی که رفتند وشاید دیگربرنمیگردند،راستی هر گاهیکه آنروزها را بخاطر می آورم،با خوانش شعر حافظ خودرا تسلی میدهم،این شاعر بزرگ نیزدر زمانه خویش شاهد بسر آمدن دوستیها بوده است."دوستیها کی سر آمد دوستداران را چه شد". روزگاریکه جمعی سر دسترخوان فقر مینشستند وبا جبین باز ودلهای گشاده ازآنچه میسر بود تناول میکردند وباهمرایی وهمدلی یکدیگر افتخار مینمودند،کسی در فکرزر اندوزی وخود سازی نبود، بزرگترین ارزش وداریی آنها فکرمشترک شان بود وایسادن در روند دشوار مبارزه کنارهمدیگر.آنها از مولوی بلخی الهام گرفته بودند که "همدلی از همزبانی بهترست". راستی آنگاهیکه فکر وراه تفاهم شده ومعنویت مشترک درمیان انسانها وجود دارد وراهیان آرمانهای بزرگ باصداقت ،استواری وهمدیگر فهمی با اطمینان همراز وهمراه یکدیگرند، دیگر چه کمبود وحرمانی میتواند وجود داشته باشد.
روزگاری بود که جستجو گران افقهای فردا با انتخاب راه وروشهای که سرشت آینده شخصیتها وگروههای سیاسی رادر صفحه ناخوانده تاریخ پر ماجرای کشور ما تثبیت ورقم میزدند، وبرای آینده کشور ومردم سرنوشت تعیین میکردند. از کجا معلوم که این گزینشها برای فردای کشور چه اهمیتی دارند،آیا آهنگ مبارزات سیاسی وانقلابی آنها با واقعیتهای جامعه همخوانی دارد وبه مسیر هدفمندی مطلوب میرود وزمینه سازخوشبختی انسانها میگردد، یا التقاطیونی درخطهای "سرخ" و"سبز" برنامه های احزاب بسر اقتدارکشورهای همسایه را یک بیک نسخه برداری میکنند ودر برزخ افکار وارداتی ودوری آنها از واقعیتهای جدی جامعهء افغانستان،این کشوررابازهم بسوی عقبماندگی میبرندو به قربانگاه هولناکی میکشانند. واقعیت اینست که درین میان کسانی بخاطر تحقق آرمانهای موعود باواگذاری نقد جان بر سر پیمان میرفتند، وکسان دیگرزحمت یک ساعت اندیشیدن را بخاطرپی بردن به رنجهای واقعی وریشه ای در میان مجموعه ای ازخصوصیات ومناسبات جامعه افغانستان قبول نمیکردند.
جه خوبست که یک لحظه درپای سخن صایب اصفهانی بنشینیم وبرگفته او مکثی داشته باشیم که بدخشی همواره آنرا زمزمه میکرد:
خطر در زیرآب کاه بیش از بحر میباشد من از همواریی این خاک نا هموارمیترسم
درک این واقعیتها اکنون با پشت سر گذاشتن حدود چهل سال پس ازگذشت آن سالهای بدیهی برنامه ریزیهای مسئولان سیاسی ما روشن شده است. امروز هستند "پیر" منشانی که بردرک وفهم سیاسی این عده از شخصیتها درآن برهه های نامکشوف تحولات سیاسی آینده به مسند داوری مینشینند و بالای خط السیر حوادث این سالهای غمبار که با خون سرخ یک نسل برومند رنگین شده است،داد درک ودانایی میکنند.
از کرامات پیر ما اینست قند را خورد و گفت شرینست
اینگونه نقد وداوریها که برمبنی حب وبغضهای معینی برزبانها میافتند، بدور ازدایره انصاف وپای ماندن بالای خون شهیدانیست که بنام آزادی،دموکراسی وعدالت اجتماعی مظلومانه جان باخته اند و حتی از داشتن گور وکفن درین مرزپر شقاوت که جغرافیای زندگی ما زنده گانست محروم شده اند . این داوران کذایی باید بدانند که در آنروز وامروزوهر شرایطی رهسپردن درمسیرآینده های مجهول با مقداری آگاهی ودانش از رهگذارمسایل روبنایی وزیر بنایی جامعه ودرپرتو تحلیل وارزیابیهای روشنفکرانه در چارچوب استراتیژی وتکتیک مبتکرانه رسالتمندان میتوانست آغازشود، امادرستی وخطای بینشهای سیاسی را زمان میتواند محک زند وبا الهام از احکام زمان این راهکارها قابل تعدیل وتعویض بوده میتوانند،حال اگر این تحلیلگران برصحت افکار خویش باور دارند،لازمست تا اندکی ازآنرا بنمایانند، زیرا عارف شاعر دهقان کابلی برلزوم تبارزهمیشگی شخصیتها چه خوب ونغزتاکید نموده است :
گاه حافظ، گهی سعدی وگاهی دهقان عشق هرروز زما نام دیگر میخواهد
در گزینش راهکارسازمان سیاسی مولانا باعث وهمرزمانش نمیتوان ازکارروایی عنصر تاریخ ومناسبات اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی آن زمان درجوتبلیغاتی وانحصارفکری حلقات قدرت یادی نکرد، وروابط اندیشه وافکار سیاسی اورا باپدیده های مبرم معاصرش در نیافت.
پس از گسست سیاسی آخرین دولت خراسان بزرگ برهبری نادرشاه افشار که منجر به ظهور اولین دولت افغانی برهبری احمدشاه درانی سدوزایی درسال1747 گردید، قدرت سیاسی دربخش "افغانی" شده خراسان بزرگ در انحصار کنفدراسیونی از قبایل ،عشایروخانوادهای معین افغان درآمد.کشمکشهای طولانی برسراحراز قدرت بین برادران سدوزایی وبارکزایی بالاخره در پایان قرن نوزدهم زمینه سازتصرف سلطنت به خاندان محمد زایی گردید. مردم افغانستان که حدود بیشتر از 150 سال بر اثر دود باروت وتفنگ در جنگهای ذات البینی سرداران گذشته اشک غم و اندوه برچشم داشتند، درین دوره ظلم واستبداد ملی بصورت مضاعف فزونی گرفت ودر زمان امارت امیر عبدالرحمن (1888 -1901 ) وخانواده آل یحی(محمد نادرخان،محمد هاشم خان وشاه محمود خان) این استبداد چهره خشن قبیلوی گرفت وبنام دوره "استبداد کبیر" شهرت یافت، و باساز وبرگ قبیله سالاری تا سرحدبر قراری نظام طراز فاشیستی تحول نمود.
استبداد کبیر قبیله گرایان برمحور تعلق وتحلق های سیاسی وگرم نمودن دل ودماغ قبیله سالاران پس از دوره سلطنت نادرخان عریانتر گردید وبا رویدست گرفتن نقل ، انتقال و جابجا سازی اقوام آنسوی خط دیورند(وزیریستان،باجور ،پشاورو...) ومناطق جنوبی بنام ناقلین به مناطق شمال افغانستان،درحالیکه تعداد زیادی از مردم محلی زمینی برای اعمار سرپناه خود نداشتند،فعلیت یافت .مردم بومی درین مناطق به چشم خود میدیدند که حکومت از آنها دراخذ مالیات هنگفت وسربازگیری ومکلفیت عسکری استفاده های ابزاری نموده وهرگز در فکرآنانی نیست که درسنگستانهای بدخشان وپنجشیر ودر بلندیهای هندوکش سالیان درازی بسر میبرند وحتی درین کوهپایه های مغلق خانه وکاشانه ای برای امرار حیات خویش ندارند.
باید گفت که اصولاً اقوام پشتون تا اواسط قرن نوزدهم در قسمتهای مرکزی،شمال ،شمالشرق ومغرب افغانستان متوطن نبوده اند. روند جابجا سازی ناقلین درین مناطق بخصوص پس از سرکوب حکومت امیرحبیب الله کلکانی تاجیک تبارواعدام دسته جمعی کابینه موصوف درزمان حکومت فاشیستی نادرخان با طرح وتصویب "نظامنامه ناقلین" باهمکاری فعال وزیر محمد گل خان مومند که با تعصب مفرط قومی وارد میدان گردید، با نیت تحت کنترول درآوردن جنبشهای غیر ایلاتی سرعت گرفت. اسکان سازی قبایل سرحدی وجنوبی در شمال کشور با مصادره نمودن جایدادهای چون زمین،باغ،منازل وسایرداراییهای مردم بومی که اساساً تاجیکها، اوزبیکها،هزاره ها،ایماقها ودیگران بودند،بنام مخالفین دولت با ضرب وشتم هلاکومنشانه آنها صورت میگرفت. ثقلت این بار گران رامیتوان از بیانیه های نماینده گان مردم دردوره سیزدهم شورای ملی بخوبی درک نمود:
سید امیر هاشمی وکیل مرکز قندزدردوره سیزدهم شورا،در بیانیه خود پیرامون خط مشی حکومت دوکتورعبدالظاهر صدر اعظم اظهار نموده بود که در قندوز بیش از75% اهالی ولایت رادهاقین بی زمین وبدون وسیله تشکیل میدهد،ولی حکومت درخصوص حال واحوال آنها هیچگونه توجهی نداشته،برعکس بطور بسیار بیرحمانه وظالمانه زمینهای ولایت مذکور رادر اختیار ناقلین پشتون قرارمیدهد.
وکیل عبدالعزیزکوشانی نماینده مرکز ولایت بدخشان نیزابرازنظرنموده بودکه: " ناقلین پیش مردم ماعبارت ازیکدسته اشخاص متنفذ ومسلح میباشند که تحت حمایت مامورین بزرگ دولت با ارتباط پیوندهای ملی وقومی زمینهای میراثی وقباله دار وآباد کرده مردم محلات را واکثراً باغ وآسیاب وخانه های شخصی ایشان را اشغال نموده وپس از غصب آن به آزار واذیت همسایه های کم زمین وعاجز پرداخته وآنهارا به فروش زمین آبایی وحتی فرار وکوچ دادن مجبور میسازند".
عبدالرحمن نیکزاد وکیل مردم امام صاحب با تائید نظرات وکلای قندوز وبدخشان ابراز نظرنموده بود که "ماباصدها رنج وزحمت زمین آباد میکنیم ومالیات میپردازیم، اما جایها ومناطقی هست که درآنجا مالیات بنام میباشد ومناطقی هم وجود دارد که مالیات به معنی واقعی وجود ندارد. مع الاسف در ولایات قندوز،تخار وبغلان زمینها،باغها وخانه های نشیمن اهالی این سه ولایت بنام مالیات مازاد،درحالیکه هزاران خانواربی زمین درینجا بسر میبرند،خلاف ارشادات احکام اسلامی وقوانین موجوده دولت وعدالت اجتماعی به متقاعدین وملاک وسرمایه داران پشتون ناقل بخشیده میشود...تا جاییکه ملاحظه شده وزارت امور داخله وریاست املاک باینهمه بیدادی که در مناطق شمال کشورانجام میشود وهزاران خانواده رادربدروآواره نموده اند،اکتفا نکرده،سیل آسا ناقلین ملاک وسرمایه داررا خلاف خواسته های مردم امرواحکام میدهند،که جنگلهای کناردریای آمو وعلفچرهای عامه راکه سرمایه ملی واقتصادی ماراتشکیل میدهند،قطع کرده وبه زمینهای شخصی خود مبدل میسازند ومردم با مرگ ومیرهای ناشی ازقحطی روبرو میشوند."(1)
درین حال حکومت بمنظورمنحرف نمودن مسیر وکلا مسایل دیگری را توسط عده ای از نماینده گان پارلمان تحت پوشش سمت وزبان وارد شورا مینمود.آنها ادعا میکردند که پشتونها اکثریت مطلق اهالی افغانستان راتشکیل میدهند. باید زبان آنها بحیث یگانه زبان دولتی پذیرفته شود. تاجیکها ودیگردری زبانان یک اقلیت ناچیز ملی ومهاجرین تاجیکستان وآسیای میانه دانسته شده، زبان دری یک زبان غیر مردمی(درباری)تحمیلی وازایران انتقال یافته اعلام گردیده بود. حالانکه برخلاف دعواهای شینواریها ودوکتورپولادها که گویا 70% اهالی افغانستان راپشتونها تشکیل میدهند،یکتن از روشنفکران وقت بنام محمدعلم رشنواز غزنی بر اساس احصاییه رسمی سال1971 که به نفع دیدگاههای فوق درآمده بود، ثابت نمود که پشتونها در افغانستان بیشتر از(40 % )اهالی کشورنمیباشد.(2)در آنزمان اثر مشهور "افغانستان در مسیر تاریخ" از میر غلام محمد غبارهنوز ازطبع نبرآمده وتحت سانسوردولت قرارکرفته بود.
مرحوم غباردرین اثر خود درمورد تناسب نفوس کشور بیشترروشنی انداخته وگوینده گان زبان پشتورا از جمله 16 ملیون اهالی کشور6 ملیون(40 %) وتاجیکها (فارسی-زبانان) را8ملیون (53%) ومتباقی گوینده گان زبانهای ترکی،بلوچی، پشه ای،نورستانی ودیگران را(7%)(3) نشان داده بود، که تحقیقات بعدی ازسوی پژوهشگران داخلی وخارجی تحقیقات غبار را قرین به حقیقت نشان داده اند.
درین زمان که بحران قحطی مردم رادچار مرگ وتباهی ودرد ورنج روز افزونی نموده بود، حکومت میخواست با راه اندازی مسئله "اقلیت واکثریت" وکشمکشهای زبان رسوایی بیکفایتی خودرا درانظارملی وبین المللی بپوشاند.این ماجرا پس از هفته ها بحث وجدل های لفظی ومطبوعاتی که بدور از حقیقت بود موجب تشدید بحران سیاسی در کشور گردیدوجامعه آنروزی افغانستان را شدیداً تکان داد. درهمچو فضایی طی چند سال دور متسلسلی از عزل وتقرر نخست وزیران پس از حکومت دوکتورمحمد یوسف مثل محمد هاشم میوند وال ونوراحمد اعتمادی گردید و موجبات فلج گردیدن حکومت دوکتور عبدالظاهررا نیز فراهم نمود واو را به استعفا واداشت. سپس شاه، محمد موسی شفیق رابحث صدراعظم جدید غرض کسب آراء به شورا معرفی نمود.
اینگونه دعاوی که در حکم آب درهاون کوبیدن بود،وهیچگونه همسویی با حقایق آماری واجتماعی افغانستان نداشت، وحمایت برخی از احزاب شووینستی مثل حزب دموکراتیک خلق وافغان ملت وامثالهم را بدنبال داشت، روند بی اعتمادی ملی راتسریع مینمود. جناح پرچم هم ناظر وتماشاگر اوضاع بوده ودر میانه پلوان سیاست راه میرفت تا موجب ملال خاطر ارباب قدرت نشود.
درین میانه روشنفکران وشخصیتهای ملی مثل محمد طاهر بدخشی، محمد اسماعیل مبلغ، محمد علم رشنو، بحرالدین باعث، محمد بشیربغلانی ودیگران با نوشتن مقالات گسترده فرهنگی وچاپ آنها در روزنامه های غیر دولتی چون جبهه ملی،اتحادملی،افکار نو، پیام وجدان،کاروان، روزگاران به ردافکار شوینستی حلقات متعرض مپرداختند، وکمیته 16 نفری را درمیان وکلای شورای ملی بوجود آوردند.
آنها درین مقالات ازقدامت تاریخی،نفوذ گسترده اجتماعی وفرهنگی زبان فارسی دری بحیث زبان بین الاقوامی منطقه وافغانستان دفاع میکردند.یکی از مقالات بدخشی تحت عنوان "مسئله زبان" که در روزنامه افکار نو در سوم اگست1972 بنام مستعار "محمد ظاهر یونسی ازبلخ" بچاپ رسیده بود، خیلیها مشهور وهنگامه سازبودکه نقش کلیدی را درموضعگیریهای بعدی شورابعهده داشت.
مسئله دیگری که توجه بنیادی دولتداران محمدزایی را نسبت به قوم وسرزمین معین در جنوب وماورای دیورند برجسته میساخت،همانا مسئله سیاسی پشتونستان بود.در حالیکه قضیه پشتونستان در تحت پوشش معاهدات سرحدی مار تیمردیورند درسال1893 توسط عبدالرحمن خان به هند بریتانوی بخشیده شده بود وکدام معاهده ومقاوله رسمی در زمینه ادعای مقامات افغانی وجود نداشت. دیده میشود که دولت مربوط باین زمان با هیچگونه درد ورنج مردم آشنایی نداشت ودرعقب شعار های نمایشی زندگی مینمود وبه مصداق سروده شاعر عمل مینمود که گفته است:
خانه از پای بست ویرانست خواجه در فکر نقش وایوانست
معلومست که پس ازجدایی و تشکیل دولت پاکستان ازهند در سال1947 پشتونستان جزوی لاینفک کشور منشعب از هند بریتانوی بحیث امضا کننده معاهدات سرحدی دیورنداعلام گردید، وحکام افغانستان از هنگام امضای این معاهده تا زمان صدارت محمد داود خان هیچگونه دعوایی درینمورد مطرح نکردند. با بمیان آمدن داود خان به کرسی صدارت، محاسبه طوری راه اندازی گردید که وی حاکمیت پاکستان را بر اراضی متصرفه اجدادش تحمل کرده نمیتواند، وباراه اندازی هیاهوی "داپشتونستان زمونژ" با تخصیص دادن بودجه درشت پولی از بیت المال این مردم گرسنه وتقسیم نمودن آن ازطریق ریاست مستقل قبایل وبعداً وزارت اقوام و قبایل که بهمین منظور ساخته شد،در میان خوانین دوطرف دیورند،عکس العملهای را درمیان حلقات سیاسی وقت برانگیخت.
بهر حال استبداد ملی پس ازتدوین وراه اندازی نظامنامه ناقلین در ساحه مالیات برای مردم طاقت فرسا بود. بگفته محمد حسین مقصودی بامیانی درحالیکه دربامیان ازهرقطعه مرغ پول ده دانه تخم وازهربز یک چارک روغن زرد مالیه میگرفتند، محصول این مالیات سنگین صرف دخل وخرچهای حاتم بخشانه دولت در مسایلی چون مهمانداری از رهبران باصطلاح "پشتون وبلوچ" ومشران وخوانین باجگیردرین رابطه وخرچ دسترخوان وزارت قبایل میگردید.
مردم قبایل در امتداد نوار مرزی ومناطق جنوبی از پرداخت مالیات وخدمت مکلفیت عسکری معاف گردیده بودند، درحالیکه در آنسوی مرزدیورند هیچگونه سر وصدای اعتراضی بخاطر مسئله پشتونستان وجود نداشت،اما در کابل با نواختن دهل دوسر در میان اتن ورقص شاگردان لیسه های رحمن بابا وخوشحال خان وبرنامه های تحریک کننده رادیویی بخاطر سرنوشت برداران پشتونستان یگانه دل مشغولی دولت بود. با توجه باین بی پروایی زمامداران امور عده ای از افغانستان شناسان خارجی،افغانستان این دوره را "زندان اقوام غیر پشتون" نامیده بودند. اینگونه سمتگیریهای غیرملی درشیوه وحرکات حکومتهای پس ازدوره امیرعبدالرحمن خان تادوره محمد ظاهرشاه منجر به اوجگیری تضادهای ملی ، اجتماعی، زبانی،فرهنگی ومذهبی درمیان اقوام افغانستان میگردید، که میبایست بر لزوم تعهدات ملی روشنفکران درجهت زدودن آنها ودرعوض جایگزین نمودن مشی عدالت خواهانه ملی به منظور تامین همبستگی (وحدت)ملی اقوام وملیتهای افغانستان وآغازروند ملت سازی وارد برنامه ها وراهکارهای سیاسی وطنپرستان میگردیدند.
درهمین حال وهوای سیاسی کشور، دهه دموکراسی که بعضا ازآن بنام دهه قانون اساسی نیز یاد میکنند،بوجود آمد. درین دوره نخستین قانون اساسی درزمان صدارت داودخان تدوین وتصویب گردید وطرح وتصویب قانون احزاب سیاسی وعده داده شد،اما عملی نگردید. درفضای آمدآمد قانون احزاب سیاسی نخستین حزب سیاسی مبتنی بر اصول وروشهای معمول آنروز درجنیوری 1965 (11 جدی1343 )درکابل بنام "جمعیت دموکراتیک خلق" به ابتکاربرخی ازپیشگامان نهضت دموکراسی چون میرغلام محمدغبار، نورمحمد تره کی،ببرک کارمل، محمد طاهر بدخشی،سلطان علی کشتمند،غلام دستکیر پنجشیری،صالح محمد زیری،دوکتورشاه ولی و...بوجود آمد، درمیان موسیسین این جمعیت سالمندترین شان میرغلام محمد غباروجوانترین آنها محمد طاهر بدخشی بودند،اما غباربدلایلی درکار بعدی حزب سهم نگرفت .
بدخشی در سال1344 نخستین همایش سیاسی برضد سلطنت را بنام "مظاهره سوم عقرب" رهبری نمود وزندانی گردید. دیری نگذشت که حزب نامبرده بنابر اختلافات سلیقه ای بین نورمحمدتره کی وببرک کارمل بدودسته جداگانه بنامهای "خلق وپرچم" دچار انشعاب گردید. درین میان محمد طاهر بدخشی که مسئولیت تشکیلاتی حزب را بدوش داشت، بنابرملاحظاتی مدت چندی با تره کی ماند ومساعی وحدت خواهانه ایرا ایفا نمود،اما سرانجام بر اثر رد نظرات بدخشی درمورد حل دموکراتیک مسئله ملی برپایه تشکیل نظام فدرال در افغانستان وپاره ازمسایل مرامی از سوی رهبری حزب دموکراتیک خلق، درسال1347 بدخشی با تعداد دیگری ازهمباورانش فعالیتهای مستقل سیاسی خویش را درچارچوب تشکیلاتی بنام "محفل انتظار" فعلیت بخشید.
درین محفل اشخاصی چون: مولوی بحرالدین باعث، ظهورالله ظهوری، استادمحمدبخش فلک خوستی، انجینر عبدالرشید فرخاری، انجینرسید عبدالباری معدنچی، خلیل الله رستاقی، بابه صاحب توفان، استاد جمشید خاوری، استاد فخرالدین، محمد حسن رستاقی ودیگران عضویت داشتند که بعدها محفل انتظار به "سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان- سازا" تحول یافت.
مولانا باعث پس از تشکیل محفل انتظار در سال1347 در نتیجه نقش فعالش درمظاهره ششماهه دانشگاه کابل درحالیکه ماههای پایان دوره تحصیلیش بود، از دانشکده شرعیات اخراج گردید. بدنبال آن بدخشی درسال1348 پس از سخنرانی درمظاهرات دانشگاه کابل برای دومین بار بزندان رفت،وبا ارائه دفاعیه کوبنده ای رها گردید.
درینوقت افغانستان دارای احزاب سیاسی دیگری چون حزب دموکراتیک نوین(شعله جاوید)برهبری دوکتور عبدالرحمن محمودی،حزب مساواتبرهبری محمد هاشم میوند وال، افغان ملت برهبری محمد امین واکمن ونهضت جوانان مسلمان برهبری غلام محمد نیازی و... گردیده بود. موضعگیریهای پارلمان برسر مسئله زبان،برخوردهای غیر واقعی درباب "اقلیت واکثریت" قومی وبحران قحطی وگرسنگی منجر به واکنشهای درمیان مردم وحلقات سیاسی جدید الظهور در کشور میگردید بزبان دیگر این احزاب در کنشهای پارلمان دخیل بود .
برپایه همچو مظاهر تفرقه اندازی وناتوانی حکومت در حل چالشهای اجتماعی اعتصابات صنفی ومظاهرات خیابانی در موسیسات تعلیمی وتحصیلی، کارخانجات مرکز وولایات روزمره راه اندازی میگردیدند. بخصوص راه پیمایی کارگران تفحصات نفت وگاز از شبرغان الی پلخمری وادامه مظاهرات دانشگاه کابل طی ششماه متواتردرسال1350 جرقه های خاموشی نا پذیری را در میان مردم ایجاد کردند که ازسوی احزاب سیاسی فوق رهبری میشدند.
حضور بحرالدین باعث در جنبشهای دانشجویی سال 1350 و مظاهرات اقشار ولایه های صنفی پایتخت پر رنگ بود. سخنرانیهای احساس بر انگیزباعث در میان جمعیت انبوهی از محصلین وشهر وندان کابل درسال1350در پل باغ عمومی که بدون بلند گو با صدای رسای خود ایراد کرد وفساد واستبداد لا علاج نظام را برمیشمرد، نام اورا ورد زبان حلقات سیاسی ومردم نموده بود. پس از آن رفقای مولانا هریک دولت محمد شفق مشهور به حکیم، قربان پساکوهی، انجینر محمد حسن دروازی با حضور درین همایشات سیاسی وسخنرانیهای پرجذبه به نمایندگی از سازمان سیاسی شان قابل توجه میباشد.
سال 1350 کنفرانس حزبی سه روزه سازا در شهر قندوز دایر گردید، درین کنفرانس محمد طاهر بدخشی به جمعبندی مبارزات سیاسی وتوده ای سازمان خویش پرداخت و تیزس مشهور رهنمودی خودرا بنام "ده سال مطالعه وعمل" به این کنفرانس پیشکش نمود.
مولانا باعث در ختم این کنفرانس درصحبتی در مدرسه تخارستان قندوز اشتراک نموده ودر حالیکه مولوی عجب گل، مولوی حمزه، مولوی عبدالهادی فرخاری، شارقی، سید عمر وتعدادی از استادان عربی ومصری حضور داشتند، بمدت شش ساعت صحبت کرد وبه سوالات عدیده ایکه درباب نظرات فقهی او وجود داشت، پاسخهای مدللی ارائه نمود، که این صحبت باعث بسیار موثرومشهور است.
سالهای (1350 -1351) مردم افغانستان با تابستانهای خشک وبیحاصیل روبرو بودند، قحطی شدیدی در ولایات بدخشان، میمنه ، غوروبادغیس در شمال افغانستان حکمفرما گردیده بود، ومردم با مرگ ومیرهای بیسابقه فرزندان شان دچارآمده بودند. درین مناطق مردم جگرگوشه های شانرا در بدل مقداری گندم بفروش میرسانیدند. درسال 51 مقداری مواد خوراکی ولباس از سوی کشورهای جهان غرض امداد به مردم در محلات قحطی زده بدسترس دولت افغانستان قرار داده شده بود. در بدخشان مردمان قحطی زده مثل درواز،خواهان،راغ ،یفتل،شهربزرگ،شغنان،اشکاشم وزیباک بخاطر دریافت این کمکها به فیض آباد هجوم آورده بودند.
در اواخر ماه قوس همانسال مولانا باعث با تنی چند ازدوستانش از کابل وارد بدخشان گردیدند. با فرارسیدن ماه عقرب وآمدآمد زمستان سوزان که برف سنگینی مناطق بدخشان رامیپوشاند وارتباط مرکز وولایت رابا ولسوالیهای این ولایت قطع مینماید، برای مردم گرسنه وفقر زده بدخشان توانفرسا گردیده بود. بیتفاوتی مامورین ارزاق وفساد وسود جویی مسئولین دوایر ولایت چون نمکی بر زخمهای مردم افشانده میشد ودرد والتهاب آنهارا تحمل ناپذیر مینمود.
مولانا باعث که حساسیت اوضاع را بخوبی دریافته بود، با روشنفکران هم اندیش خود رایزنی ومشورت نمود وتصمیم گرفتند که غرض پایان دادن به سود جویی وبی تفاوتی مسئولین ولایت ودفاع از حق توده ایکه همواره واژه تعهد وافتخار بنام آنها رقم میخورند ولی فسادبیروکراسی دیوارهای هیولایی را بین آنها ودولتداران افراز کرده است ودر شبهای سرد وجانسوز تیرماهی جایی برای خوابیدن وچیزی برای خوردن ندارند،صدای اعتراض خودرا بلند کنند.
دریکی از صبحگاهان ماه قوس که کژدم تیرماهی جان مردم را با زهر انجماد ویخبندان میگزید، مولانا ورفقایش وارد "خیابان" فیض آباد شده وبا تعدادی ازین آفت رسیده گان باب صحبت رامیگشاید. مردم که در انتظارچنین فرصتی بودند،بدورآنها جمع شده وغریو" مرگ برخاینین" را به بلندای کوه جلغر فریاد کردند ونعره زنان بسوی گدامهای ذخیره مواد امدادی در شهر نو راه کشیدند. آنروز درشهر فیض آباد گویی محشری برپا شده بود، محشری از مردمی که سراپا درد ورنج بودند وآماده فداکاری وجان باختن. آنهاییکه با قبول مرگ چیزی نداشتند تا از دست بدهند ونمیخواستند تا شاهد جان دادن اولاد خود در چنگال هیولای گرسنگی باشند. آنروزهراسان در میان صحبتهای پرجذبه مولانا باعث ودوستانش وبا شور وهلهله مردم خشمگین بدخشان در میان محاصره پولیس پایان یافت.
در ختم روزآقای غلام علی آیین والی بدخشان با دریافت حکم باز داشت رهبران مظاهره از کابل فرمان بگیر وببند را صادر نمود. آنگاه مولانا باعث، ظهورالله ظهوری،حیات الله رنجبر،صدیق ساعی، پهلوان قیام،غلام ربانی ودیگران بزندان کشانیده شدند، وکسان دیگری چون امام نظر روستا وعبدالقدوس حازم شبانه فیض آباد را به قصد شهربزرگ از راه های مخفی ترک گفتند.
آن شب اخبار این مظاهره عظیم از طریق رادیوی (بی بی سی) وپیک آزادیخواهان ایران ورادیوهای شوروی وپاکستان پخش گردید وفردای آن نشرات روزگاران، پیام وجدان، شوخک، وسایر نشرات خصوصی درکابل مطالب خود را به بازتاب مظاهره بدخشان اختصاص دادند ودر عقب این مظاهره دست محمد طاهر بدخشی وسازمان اورا دخیل دانستند، وباین نام سازمان سیاسی بدخشی وباعث در سطح ملی وبین المللی معرفی گردید.
مولانا باعث ورفقایش مدتی درزندان فیض آباد شکنجه وتحقیق شدند وپس از چند ماه آنهارا به زندان دهمزنگ درکابل انتقال دادند ومحکمه مربوطه برایشان سالهای طولانی زندان رافیصله نمود، اما فیصله کننده گان حکم زندان غافل ازین بودند که دست تقدیر سناریوی درامه قدرت را بزودی تعویض خواهد کرد وآنها باین فیصله بزدلانه شان اراده آزاد مردان کوهستانهای هندوکش وپامیررا نخواهند شکست.
درسپیده دم 26 سرطان1352 رادیوی افغانستان ازپیروزی یک کودتای سفید وسرنگونی سلطنت محمد ظاهر شاه برهبری سردار محمد داود خان خبر داد. داودخان بعوض نظام پادشاهی رژیم جمهوری را اعلام داشت ودر بیانیه خود از اصلاحات اقتصادی واجتماعی، امحای ظلم وفساد، بی امنیتی ومطلق العنانی ودرعوض ازتامین حاکمیت قانون،رعایت آزادیهای دموکراتیک اتباع ، مصئونیت سیاسی شهروندان، آزادی بندیان سیاسی و مسایلی ازین دست پیام داد وبعداً تیزسهای خودرا درخطابه مشهورخود بنام "خطاب به مردم افغانستان" اعلام داشت،اما مثل همیشه این گفته ها درروی کاغذ ماندند وعملی نشدند.
دسته زندانی مولانا باعث در زندان ماندند ومحاکمه شدند وبا دفاعیه های کوبنده شان در ودروازه های زندان را به لرزه انداختند. دفاعیه مولانا باعث در همین دورزندانی بودن اومشهور وجالب توجه میباشد.
سال1252 نگارنده با استفاده ازیک بورس تحصیلی حکومت عربستان سعودی به آنکشور عزیمت نمودم. درهنگام وداع مولانا باعث ،که شرعیات خوانده بود ومعرفت گسترده دینی داشت وزبان عربی راخوب میدانست،از من خواست تا در بازگشت کتابهای از نجیب محفوظ،یوسف السباعی،جرجی زیدان وآثارانقلابیون فلسطین را برایش بیاورم.
اصول کار سیاسی سازمان مولانا علاوه برکارروشنفکری در مکاتب ودانشگاهها،رفتن به میان مردم بخصوص دردهقانخانه های شمال بود، تا دهقانان،کارگران وزحمتکشان محلات راتربیت سیاسی نمایند و همچون سپاه جنبش انقلابی توده های مردم بر علیه استبداد داخلی واستعمار خارجی با تیوریها وپراتیک جنبشهای آزادیبخش جهانی وانطباق آنها باشرایط افغانستان آشنا سازند ومتکی به آن پایگاههاوکانونهای خیزش زحمتکشان راایجاد نمایند. روی اینمنظوربیشترین کادرهای سازمان مثل مولانا باعث،عبدالحفیظ پنجشیری،دولت حکیم، قربان پساکوهی،امام نظر روستا، انجینر حسن دروازی، حاجی نسیم کشمی،صابر خوستی، مولا داد،انجینرنور محمدوندیانی،عبدالقدوس،حازم، غلام ربانی، محمداسماعیل اکبر، محدظاهر حاتم، رحمانقل، شاه رزه، معلم معراج ودیگران به کارهای حرفوی سازمانی میپرداختند. اینها همواره به محلات میرفتند وحوزه های دهقانی وسازمانی خود راایجاد میکردند واصول سیاسی وسازمانی خودرا از طریق ایجاد حوزه های چند نفری آموزش میدادند.
سال1354که گروه های اسلامی زیر ضربه دولت داود خان قرارداشتند، مردم درمناطق کوهستانی کنر ودره پیچ به شورشهای دست زدند. در ماه سرطان همانسال وکیل قیوم و احمد شاه مسعود عملیاتی را تحت رهبری جمعیت اسلامی افغانستان در پنجشیر براه انداختند وتوانستند برای چند روز امور حکومت را بدست خود بگیرند. مصادف بهمین دوره دوکتور محمد عمر کشمی که به اتهام کودتا علیه رژیم داود خان به کشم پناه برده ومشغول فعالیتهای سیاسی بود ،دستگیر وبا شماری از کادرهای نهضت اسلامی(اخوان المسلمین) اعدام گردیدند. درهمین سال عملیاتهای چریکی توسط سید عبدالمجید کلکانی رهبر سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما)علیه گردانهای نظامی در کابل ووادی کوهدامن راه اندازی گردیدند. گویی این سال فصل قیام ها وخیزشهای مسلحانه مخالفین دولت داود خان بود.
مصادف باین رویدادها سازمان( سازا) برهبری محمد طاهر بدخشی که توانسته بود درمناطق شمال وشمالشرق افغانستان هسته های فعال روشنفکری ودهقانی را ایجاد نماید. گروپی از فعالین وکادرهایش را تحت رهبری مولانا باعث غرض سروی ومشق وتمرینهای نظامی به منطقه دور دست درواز بفرستد. درین گروپ افرادی چون: بحر الدین باعث، عبدالحفیظ پنجشیری، نعمت الله اورخش،ربانی، جلال الدین عصمتی خواهانی وعین الدین بهادری خواهانی، عبدالاول، اعلا میر،خیر الله خواهانی،عبدالروف مامور هوایی ملکی ودیگران اشتراک داشتند.
دسته نامبرده در ماه جوزای1354 وارد درواز شدند،اما بصورت غیر مترقبه با وکیل عبدالرحمن کوفی وکیل درواز وعده ای ازطرفداران دولت درگیر شدند، وناگزیر دست به عملیات ضد دولتی زدند . بالاثر این عملیات قطعات کوماندوی دولت از کابل با پولیس ولایت غرض دستگیری گروه مولانا باعث وارد درواز شدند.
عین الدین بهادری پسر عموی جلال خواهانی در روز دوم قیام دراوبغن بالادر حالیکه در یک آسیامخفی شده بود توسط پدر مولاداد افشاء ودرحلقه محاصره افراد ضربتی شهید گردید.
تعداد افرادمسلح باعث که حدودا به ده نفر میرسیدند، مقاومت در برابرسیلی ازکوماندوی مسلح را لازم ندیده به کوهها پناه بردند تا امکانات مقاومت چریکی راتدارک ببینند، وماموران تعقیب بخاطر دستگیری آنها مردم بی کناه وبیچاره بدخشان وتخار را بمدت 45روز شکنجه وفشار میدادند واز نزد شان باج وخراج میگرفتند.
آقای تاج محمد وردک که بحیث والی بدخشان ایفای وظیفه مینمود، بهمدستی حبیب الله کرول قوماندان امنیه کمپاین سراسری رابا دولتیان ومتنفذین ولایات بخاطر دستگیری آنها وتهدید عناصرتعلیم یافته ومربوطین شان رویدست گرفت. تا با دستگیری دسته باعث کمال خدمت ووفا داری خودرا به رژیم رو به قهقرای داود خان ثابت نماید. بالاخره دسته چریکی مولانا باعث پس از سپری نمودن یک ونیم ماه مقاومت درمنطقه "شینگان"که خون یلان شاهنامه راچشیده است ظاهر شدند، ظاهر شدنی که متکای آن برناگزیریهایی استواراست،آنها خود مثل گرسنگان سالهای قحطی دچار تهدید مرگ گردیده اند.
اخیراً درین روستا یکنفردرس آموخته مدارس پاکستان بنام مولوی جمیل با افکاردیوبندی وخدمتگذاری به شبکه آی ایس آی وارد شده است، حکومت ازاودر دستگیری گروه باعث همکاری خواسته واو برنامه هایرا درین جهت سنجیده است.
مولوی جمیل باپیشکش نمودن قرآن پاک از باعث میخواهد تا در مسجد بنشینند ودمی صحبت کنند.
باعث با احترام واعتقاد به قدسیت کلام الهی دعوت اوراپذیرفته وارد مسجدمحل میگردد،عبدالحفیظ پنجشیری درمیابد که فتنه ای در کار است،از مولانا میخواهد که برخیزد وازآنجا بیرون شوند،اما مولوی جمیل بمنظورآمادگی افرادش وقت کشی نموده میعاد ماندگاری آنان راتمدید مینماید ،همینکه مولوی جمیل دستان خودرابنام دعا بلند میکند،افراد گماشته اش ازدرودیوار مسجد میبارند.
مولوی جمیل فی الحال قسم وقرآن خود را ازیاد میبرد وناجوانمردانه حکم دستگیری افراد باعث راصادر مینماید.با اینکه افراد باعث مسلح بودند ومیتوانستند بخاطر نجات خود حق مولوی جمیل ومزدورانش را کف دستشان بگذارند، اما باعث هرگزبه رفقایش اجازه دست بردن به ماشه تفنگ رادر مقابل "مردم" نمیدهد.
با تاسف عاطفه ودید مردانه باعث در جمعی که فریب خورده بودند وبخاطرآرمان ملی وتاریخی آنان باعث خودرا دچارچنین سرنوشتی نموده بود، قابل درک وفهم نبود.درین هنگام جلال الدین با درک این موضوع دست به مقاومت زد،اما ازسوی رهبرشان اجازه شلیک نمودن را نداشت، بناءً مورد هجوم دسته جمعی قرار گرفتند، وتیر بیعاطفگی وتلبیس سینه آورا شگافت وقامت مردانه اش برزمین افتاد.
اکنون خبر دستگیری دسته باعث که برای تعقیب گران سرنوشت ساز بود ،چون صاعقه ای درکشورپیچید وچماق بدستان رژیمیست غرض نشاندادن خوشخدمتی به اربابان شان وارد شینگان شدند. گویی سناریوی تاریخ یکبار دیگر حماسه صوفیانه منصور حلاج رابرسر داربه نمایش گذاشته است. باین تفاوت که دسته زرمنده باعث که "حق" و"عدالت"را فریاد میکردند، وبپاسداشت ازیک تاریخ وفرهنگ دراز دامن ملی برخاسته بودند،بیکبارگی بردارآویخته نشدند،وصحنه های تراژیک وعواقب سرنوشت آنان منظومه جدیدی رابردیوان حماسی روزگار ایجاد کرده است.
دسته مولانا رابا بیرحمی وقساوت تمام به زندان فیض آباد انتقال دادند واجساد شهداءدردشت خواجه عبدالمعروف بدون تکفین وتدفین بخاک سپرده شدند،وآقای والی وهمدستانش شبانه از زندانیان در کلوپ زغیر چی بالای سر فیض آباد با احمال فشار وشکنجه روحی وفزیکی تحقیق مینمودند. بنده که در همان روزها در فیض آباد بودم ویکی از روزها با تنی چند که احتمالاآقای ساعی نیزهمراه بود قدم زنان به باغ کلوپ زغیرچی رفتیم. یکی از پاسبانان کلوپ بپاسخ این سوال که آیا افراد باعث که درینجا تحقیق میشوند به کارهای خود اعتراف نموده اند؟ با تعجب از پایداری وشهامت ایشان حرف زد وبخصوص ازمنطق حاکم بربیان یکی از "بچه های جوان" درزیر تحقیق مکث نموده افزود که فکر میکنی جان او ازسنگ است. ما دریافتیم که مقصدپاسبان ازین جوان ربانی میباشد، که با وجود جثه خوردو لاغری، در غیرت وشهامت خود سرآمد بود. باین وضعیت گروه مولانا راپس از مدتی تحقیق در میان تدابیر شدید امنیتی به زندان دهمزنگ در کابل انتقال دادند. جاییکه هیچگاه از دوستان ویاران مولانا تهی نبود وخود مولانا هم سالهای را درآنجا بسر برده بود.
نکته قابل تذکر اینست که سازمان سیاسی بدخشی وباعث در پیچ وخم حوادث وبا کار پیگیر توده ای ونفوذی در بین دهقانان وزحمتکشان،وعمدتا در مناطق دهقانی شمال افغانستان به محور جنبش دموکراتیک ملی مبدل شده بود.
این واقعیت را همه هواخواهان ورقبای سیاسی شان واستخبارات رژیم محمد داود میدانستند.رژیم اتحاد شوروی، بخصوص رهبران آسیایی آن که خود بزندان اقوام دربند کشیده شده مبدل شده بودند، در رابطه به طرح مسئله ملی از سوی سازا که فعالین آن روابط تباری باین کشور ها داشتند،خاطری پریشان ونگران کننده ای داشتند.رهبران سازا هم که باصطلاح توان کم وداعیه بسیار داشتند، هیچگاهی با وجود داشتن تمایلات سوسیالیستی باهیچ یکی از دو کشور ابرقدرت سوسیالیستی جمهوری خلق چین واتحاد شوروی درمرزهای شمال وشرق کشور روابط سیاسی نداشتند،از سویی هم سازا دارای برنامه مصوب و نشرات مستقل برای تکثیر مسایل مرامی وسیاسی خود نبود،تا متکی بدان از خود شناسنامه ایرابجا میگذاشت. مهمترین سندی که از اصول مرامی سازا معلومات میداد، همان سندی بود که رهبر این سازمان محمد طاهر بدخشی درسال 1350 بنام "ده سال مطالعه وعمل" به کنفرانس حزبی سازا منعقده هشتم سنبله درشهر قندوز ارائه نموده بود. درین سند که فشرده یک تیزس سیاسی بود، علاوه براصول التقاطی وعمومی احزاب چپ دموکراتیک بالای اصولی که شاخص اندیشه وعمل سازا بادیگر احزاب سیاسی بود،مکث گردیده است. ازجمله: سیاست عدم دنباله روی ومشی مستقل سیاسی،برخورد اصولی با ارزشهای دین مبین اسلام،طرح عادلانه مسئله ملی بر اساس ساختار اداره فدرال، تشکیل جبهه متحدملی به منظورساختار سیاسی فراگیر که بتواند از منافع ملی وتاریخی همه اقوام افغانستان نمایندگی نماید و... بنابرین کشورهای نامبرده از برنامه واصول بینش سیاسی سازا چیزی نمیدانستند. اگراحزاب بسر اقتدار این کشورها نام سازا را شنیده بودند،اما شناخت ایشان با این سازمان ازطریق هم پیمانان شان در افغانستان که رقبای سیاسی سازا بودند، با توضیحات و افاده های سوء و غرض آلودی صورت گرفته است.
باینحال از میان برداشتن یا متلاشی نمودن چنین نهاد سیاسی ایکه بنا برسم زمان پشتیوانه خارجی ندارد وخود رابمثابه حلقه وصلی درپیوند فرهنگ گذشته وحال برعلاوه اصلاحات نظام سازی وماموریتهای تاریخی قرار داده است ، وپروژه های سیاسی را نقد وافشاء مینماید،ومزاحم رفورمهای هویت ستیزی وادغام تباری درزیرچتر هویت تک قومی پادشاهانست، بسیار ضروری وکار مشکلی هم نیست. چنانکه دیدیم در عدم موجودیت عناصرعمده نفاق واختلاف منافع اعضای متشکله این سازمان،نفاق افگنان توانستند درزهای بین روشنفکران باصطلاح شهرنشین وحرفوی آنرا با بساطت تمام ایجاد وتا سرحد جدایی انکشاف دهند.
تابستان سال1355 نگارنده از عربستان سعودی به کابل آمدم. در حالیکه چند جلد کتاب بزبان عربی با مجموعه شعری از محمود درویش شاعر فلسطینی را باخود داشتم،غرض دیدار با مولانا باعث ودوستان زندانی به محبس دهمزنگ رفتم. در آنجاکسانی هم بخاطر ملاقات با آنها آمده بودند. دیده میشد که صحبتهای دوبدو وباصطلاح گوشکی ازمحرمیت گفتگوها حکایت میکنند وپروژه اختلاف سازی درکار است. در خارج زندان نیز جلسات موقوت وفوق العاده بین دوستان حرفوی اینجا وآنجا ادامه داشت. مدت چند روز در اتاق کمین ثمرغی در دامنه کوه سخی توقف داشتم که قربان پساکوهی هم بصورت مخفی درآنجا بسر میبرد وکسانی مثل انجینر نورمحمد وندیانی ومحصلین دانشگاه کابل رفت وآمد میکردند. درصحبتهای که داشتیم دانستم که سوء تفاهمی بین کمین وپساکوهی وجود دارد، بعدا دانستم که اختلافی بین رفقای حرفوی ورهبری سازمان در جریان است. استماع اینگونه اخبار وگزارشات برایم دلگیر وخستگی آور بود. باینحال چند روز راسپری نمودم،آنگاه بگمانم بامحمد یونس مرادی وانجینرمحمد یار خراسانی به خانه بدخشی واقع بلاک 18 میکروریان اول رفتیم وچیزهای راکه شنیده بودم ومطرح کردنش رالازم دانستیم با بدخشی در میان گذاشتیم.
بدخشی مسئله رابطور ریشه ای توضیح داد وتحقیقات لازم راغرض حصول یقین حق مسلم ما دانست، وبعد گفت که حاضرست در هر جاییکه دوستان بخواهند بیاید وبه سوالات شان پاسخ بگوید، وباهمین سخنان مارا مرخص نمود.
صحبتهای بدخشی رابا تقاضایش به اطلاع روستا رسانیدیم، اما روستا حتی بخاطر حقی که ما لزوماً درفهم این پروسه داشتیم به ادامه صحبت وپاسخدهی بدخشی علاقه نگرفت وجریان صحبت به ترتیبی رو به تشنج رفت. فردای آن من روانه بدخشان گردیدم ودرآخر برج اسد غرض برگشت به سعودی به کابل آمدم، اما سوگمندانه وبا دریغ قربان پساکوهی رابرای همیشه ندیدم، او قربانی یک عملیه جراحی ناشی ازشرایط اختفا وفرصتهای تنگ حیات غیر قانونی شده بود.
قربان شخصیت جذاب ومتینی داشت ودر دل هرکدام ما محبت بی شایبه ای کاشته بود.از شنیدن این ضایعه نابهنگام سخت متاثیر ودلتنگ شدم وبا درد ودریغ فراوان گریستم وبرسر قبرش در گورستان سخی رفتم وبرایش دعای مغفرت نمودم. او که سمبول شهامت ووطنپرستی بود،چریک ماهرسریع العمل،سخنور توانمند وپر معلومات،تحلیلگر وبینشمند،مرد نظر وعمل وشایسته اعتماد بود،چه بیموقع ونا بهنگام رفت وچه زمانی بایست انتظار کشید تا مادر تاریخ مثل وشبیه اورا بدنیا آورد.باین مصیبت جانگدازدیگر فضای کابل برایم تنگ وتاریک شده بود وبزودی به سعودی برگشتم.
در آنوقت دوست دیگر ما انجینر زیدالله زید در لندن بسر میبرد. پس از برگشت به سعودی برایم نوشت که تبادله نامه ها به افغانستان مصئونیت ندارند، ازینرو ازچگونگی اوضاع اطلاع دقیقی ندارم، شرایط رابطور مفصل برایم بنویس. بعد برایم نوشت که از مدتی بدینسو ازطرف شخص ناشناسی تهدید میشود.با اینحال نامه هایی بین ما تبادله گردیدند.
یکروز نامه ای از فرانسه دریافتم که از سوی عبدالله کشتمند خسر بره اش فرستاده شده بود. نامه راباز کردم درآن مختصراً نوشته بود که:" از جنازه زید از لندن برگشتم، دیگر برایش نامه ای ننویس، والسلام" از دریافت این خبریکبار دیگر دلم شکست ورشته های چرت وفکرم بهرسو راه کشیدند وچون جال عنکبوت ذهن مرادر شبکه ای از گمانها در خود پیچیدند ودانستم که آن شخص مجهول الهویه کار خود راموفقانه انجام داده است، واین حادثه بدون ارتباط با کابل بوده نمیتواند.
در افغانستان هر روز اوضاع سیاسی پیچیده تر میگردید ورژیم داودخان وقتاً فوقتاً ازوقوع کودتاها ودستگیریهای مخالفین خبر میداد. کسانی مثل محمد هاشم میوند وال سابق صدراعظم، خان محمد خان مرستیال،رهبران گروههای اسلامی، حاجی عارف رکشا وحاجی زرغون و...را بزندان افگند.عده ای از رهبران نهضت اسلامی مثل پروفیسوربرهان الدین ربانی وگلبدین حکمتیاربه پاکستان وکشورهای عربی پناه بردند وعده ای مثل پروفیسور غلام محمد نیازی، دوکتور محمد عمر کشمی وانجینر حبیب الرحمن به جوخه اعدام سپرده شدند،ورادیو کابل اعلام نمود که محمد هاشم میوند وال پس از انجام تحقیق خودش را با نکتایی کشته است.
درهمین فضا(1355 -1356 ) محمد طاهر بدخشی ،محمد بشیر بغلانی و...مجدداًبه زندان کشیده شدند. در حالیکه هیئت رهبری سازاتقریباً در زندان بودند، در بیرون کسانی تلاش میورزیدند تا روند جدایی سازمان رابنامهای "سازا" و"سفزا" بیک عمل انجام شده جلوه گر سازند، ودررهبری هرکدام بدخشی وباعث راقرار دهند.
با اینکه از نظراهل رای ومنطق معلوم بود که هردورهبردر آن فضای پر مشقت وخفقان بارزندان ودر زیر تحقیق وشکنجه بخود حق نمیدادند تا سرنوشت آینده راه وروش خودرا از عقب میله های زندان تعیین کنند.آخرین سند دست داشته روستا در زندان تالقان به امضای مولانا باعث حاکی از آن بوده که الی آزادی وتعیین سرنوشت رفقای زندانی دست به عملی نزنند. اما سوگمندانه این جدایی با شطارت سیاسی عملی گردید ومغرضین در تحقق خواسته شان از نام باعث استفاده نمودند،و باین رویدست علاقمندان راه وروش جنبش ملی آب سردی ریختند ورهروان هردو جناح کارهای حزبی وسیاسی شانراازیکدیگرمجزانمودند، اما من با شناختی که از بدخشی وباعث داشتم، هرگزباورنکردم که مولانا باعث باین جدایی رضاییت داده باشد.
درحالیکه سازمان سازا باین انشعاب بدو دسته تقسیم گردیده بود، در جهت دیگرجناحهای خلق وپرچم توافقنامه وحدت رابه امضا رسانیده وبنام حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان اعلامیه های شانراپخش نمودند. طبیعیست که درین افتراق و ایتلافها دستهای مرموز وعیانی خارج ازتشکیلات سیاسی آنها بوسیله ایادی وعوامل معین شان دخیل بوده است. هدف از اتحاد مجدد یا اجباری حزب دموکراتیک معلومدارکه راه اندازی کوتایی برضد جمهوری داود خان بود، ومنظور ازتجزیه سازمانهای چپ متمرد، تنبه سیاسی وجذب نمودن گروههای خورد وکوچک چپی در محوریت حزب دموکراتیک خلق وتنظیم کردن ایشان درطیف محالفین رژیم بغرض بهره برداریهای سیاسی وتهدید داود خان بود.
درهمین احوال داود خان در راس یک هیئت بلند مرتبه دولتی وارد مسکو گردید، دیدار داودخان با لیونید بریژنیف رهبر حزبی ودولتی شوروی با توجه برمداخلات سیاسی و تحمیل اراده کرملین به دولت افغانستان منجر به تفاهم متقابل نگردید وداود خان ناگزیربعوض مسامحه به طمطراق متوصیل گردید وبا تحریک شوک اعصاب بریژنیف به کشور برگشت.
باین تحول برای دولت داود خان راه دیگری مبنی بر حمایت شورویها از دولتش باقی نمانده بود، جز اینکه بسوی قطب دیگر قدرت جهانی بگراید. بهمین امیدواری داودخان در زمستان سال1356 بدعوت ملک فیصل پادشاه عربستان سعودی باین کشور مسافرت نمود ومراسم حج عمره رابجا آورد وچند تخته قالین افغانی را به مسجید نبوی(ص)در مدینه منوره اهداء نمود. مقامات رسمی عربستان از سفر رییس جمهور افغانستان استقبال پر حرارتی بعمل آوردند وبرایش درزمینه واگذاری کمکهای اقتصادی به منظور مقاطعه کامل باشورویها وعده های چربی دادند وداودخان با اطمینان از حمایت عربستان که متحد پروپا قرص امریکا بود به کشور برگشت.
چند سال پیش ازین ملک فیصل با پرداخت تمام وامهای شوروی به کشور مصر موضع انورالسادات رااز مسکو بجانب ریاض تغیر داده بود،واین دومین شکاری بود که متحد مهم آسیایی شوروی یعنی افغانستان رابدست آورده بود.
بهر ترتیب نظام جمهوری داود خان دیگر قادر به کنترول اوضاع سیاسی در افغانستان نبود وعلی رغم اینگونه تلاشها در لبه سقوط قرار گرفته بود،وکودتای 7 ثور پرتگاهی بود که بعمرحکومت داودخان بحیث آخرین زمامدار خانواده آل یحی پایان داد وتمام افراد خانواده محمد داود با اعضای کابینه اش بقتل رسیدند.
کودتای ثوراز بدوی آغاز خود درمقابل ذهنیت جامعه ملی و بین المللی قرار گرفت،وبگفته حافظ این "دولت مستعجیل" با یک جرقه در زیر ابرهای تیره مصیبت پنهان شد وباران خون بباراند.
رهبران کودتا در یک حرکت مزورانه تعدادی از زندانیان راآزاد نمودند،امایزودی کشور رابه زندان بزرگی مبدل کردند ومناسبات اجتماعی مردم رابا توسعه شبکه های جاسوسی شبیه اردوگاه اسیران جنگی ساختند.
امینیها با محاسبه خودبیشتر کسانیرا آزاد نمودند که پرونده سیاسی نداشتند،اما دسته زندانی مولانا باعث همچنان در سلولهای تاریک محبس پلچرخی باقی ماندند. اینکه آقای دستگیر پنجشیری در کتاب "ظهور وزوال حزب دموکراتیک خلق" نوشته اند که گویا بحرالدین باعث وعبدالحفیظ پنجشیری از حفیظ الله امین خواسته اند، که همگی در برابر رژیم داود خان مبارزه کرده اند،پس حکومت خلقی باید با اعزاز وقدر گذاری به مبارزه انقلابی آنان، ایشان رااززندان آزاد نماید، قابل قبول نمینماید وبه ترتیبی کاستن ازبار سنگین جرم وجنایت امین است. زیرا باعث وهمراهانش امین وباند فاشیستی ویرا خوب میشناختند ودرک میکردند که درنظام خونخوار امینیها طرح آشتی "گرگ ومیش" معنایی ندارد،بناءً با ابراز چنین توقعی هرگز مقام خودرا در پیشگاه امین تنزل نمیدادندومیدانستند که چنین پیشنهادی غیر عملی میباشد.
در پانزدهم اسد 1357 که هنوز توپ وتانک کودتا چیان به قرارگاههای نظامی شان برنگشته بودند،عده ای ازاعضای سازمان جدیدالظهور سفزا در ولسوالیهای رستاق، شهربزرگ، کشم و وبهارک تحت رهبری اسماعیل اکبر(4) عملیات مسلحانه ای را برضد رژیم کودتا راه اندازی نمودند. درین اثناء که جمعی در زندان بودند، بهانه وفرصت دیگری برای زندانی ساختن مجموع روشنفکران،علمای دین وچهره های با نفوذ محلی دربدخشان، تخار، قندوز، بغلان، مزارشریف وسایر ولایات شمال برای امین میسر گردید. موجی از بگیر وببندها آغاز شد ودهشت ووحشت سراپای افغانستان ومناطق نامبرده را فراگرفت. تنها ازهردو جناح سازا وسفزابه شمول محمد طاهر بدخشی وسایرهیئت رهبری بیشتر از چهار هزار نفر کادر تحصیل یافته روانه زندان شدند وبرنگشتند.
برگشت اختلاف دوباره جناحی در رهبری حزب دموکراتیک خلق وتوظیف رهبران جناح پرچم در پست سفارتهای افغانستان در کشور های مختلف جهان مشکل دیگری بود که مصئونیت شهروندان تحصیلکرده را درتمام کشورتهدید میکرد.
در همین فضا مولانا باعث که ابعاد عمیق فاجعه های پیش آمده رامیدانست، آخرین تلاشهایش را بکار برد و به بهانه مریضی وتایید دوکتوران معالج به شفاخانه علی آباد انتقال داده شد وچند روز بعد با برنامه ریزی دقیق طی یک عملیه چریکی فرار داده شد.
حفیظ الله امین که شیفته مفرط قدرت بود بالاخره در سنبله 1358 رهبرمحبوبش(!) نور محمد تره کی را با بالشت به قتل رسانید وخود تمام اهرمهای قدرت حزبی ودولتی را بطور مطلق العنانی در دست خویش در آورد. وی لیستهای طولانی ازاسامی افراد اعدام شده رادردیوارهای وزارت داخله ومحبس پلچرخی آویخت ومسئولیت کشتار آنهارابدوش تره کی انداخت.
مولانا باعث در نهم دلو همانسال از خیرخانه با عبدالفتاح پنجشیری وقمرالدین پسرحاجی دادر کولیچی شهربزرگی دستگیر ومجدداً به زندان رفت واحتمالاً بتاریخ یازدهم دلو اعدام گردید."انا لله وانا الیه راجعون".
دکتر جمال الدین سینا دلیری یکی از روشنفکران وهمدیاران مولوی باعث ازقول نورالله تالقانی حکایتی دارد که " اسد الله سروری(رییس دستگاه خدمات امنیت دولتی امین) در هنگام وظیفه سفارتش در جمهوری منگولیا به نورالله تالقانی ازنخستین همفکران سازمان باعث قصه کرده بود، اگر مولانا باعث زنده میبود روز گروگانگیری سفیر امریکا در 25 دلو1358 حتماً رها میشد. چون دولت سخت زیرفشار امریکاقرار داشت، وچریکها چون خواست عمده وشرط اول شان آزادی مولانا بود. ازینکه مولانا قبلاً کشته شده بود، ما مجبور به اقدام سرکوب شدیم که امریکا سر از فردای همان روز رابطه دیپلوماتیک خودرا با افغانستان قطع کرد. سروری به تالقانی گفته بود که من دوبار نزد امین رفتم که باعث را اعدام نکنید، زندانیش کنید.چون من قبلاً مولانا را ندیده بودم، وقتی صحبتهای اورا شنیدم هرکز راضی نبودم که او اعدام شود. امین گفت که دستور حزب را تطبیق کنید، من هرچه اصرار کردم یکبار ببینید، اما امین گفت که من باعث را میشناسم. دریک نشست ترا سحر کرده، برخورد اخلاقی نکنید. او آدم خطر ناک است هرچه زودتر باید اعدام شود، اما من شب اعدام باعث جرئت نکردم که درآن شرکت کنم ومرگ اورا بچشم خویش ببینم. اعدام شب سوم دستگیری صورت گرفته است".
پس ازآن کاروان هستی همچنان به پیش میرفت تا بالاخره به نقطه ای رسید که دیگر رژیم کودتای ثورضعیف شده وتوان بگیر وببند وکشتن وبستن رقبای سیاسی خود را از دست داده بود، وملت با راه اندازی خیزشها وقیامها در خط بسیج عمومی بسوی جهاد سراسری علیه استبداد داخلی وتجاوز خارجی همبسته شدند، اما دیگر چه سود که بدخشان فرزندان برومندش را وتاریخ وفرهنگ خراسان یزرگ مدافعین راستین خودرا از دست داده بودند، وسنگ وکوه این سرزمین در رثای جاودانه عیاران خویش قبای سوگ برتن داشتند، اما جلادان فرو مایه مردم بزودی کیفر اعمال شان را دیدند وخود درچاهسار ذلتی که کنده بودند با سر افگنده گی تام سقوط کردندو:

ازراست به چپ: محمد یونس مرادی ، شهید قربان محمد پساکوهی ودکترصاحبنظر مرادی

آن قدح بشکست وآن ساقی نماند آنقدر بشکست که هیچ باقی نماند
پانویسها:
1- پروفیسور حقنظر نظروف،صحبت در بیستمین سال شهادت محمد طاهر بدخشی،شهر دوشنبه 1378
2- محمد علم رشنو،روز نامه افکار نو،12 جون1972
3- میر غلام محمد غبار،افغانستان در مسیر تاریخ،کابل1967 ص15
4- محمد اساعیل اکبر پس ازبه شهادت رسیدن بدخشی وباعث با رویکار آمدن ببرک کارمل سازمان سفزا رابا حزب دموکراتیک خلق مدغم ومنحل شده اعلام نمود وخودفرد معتمد نظام مورد اعتمادشوروی گردید.


هیچ نظری موجود نیست: