جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷




ع.م.اسکندری




ياد دلير مرد "کوهستان زمين" جاودانه باد!ـ





(به ياد بزرگ مرد انديشه و تفکر، مقاومت و شجاعت مولانا بحرالدين باعث)




درست سی سال از شهادت يکی از بزرگترين شخصيتهای علمی، دينی و سياسی کشور مولوی بحرالدين "باعث" بدست جلادان فاشيست و مزدور ميگذرد. ياد اين روز برای من وهمه آنانيکه در مکتب "بدخشی" و "باعث" تربيه ديده اند، جانگداز است.

من تقريبآ از کودکی با نام مولانا صاحب آشنا بودم؛ چون هم پدر و خانواده اش از بزرگان و علمای دينی نامدار درواز بودند وهم خود ايشان آنزمانيکه ما بچه های مکتب ابتدائی و متوسطه بوديم، شخصيت مطرح و با نام ونشان هم در زادگاه مشترک مان درواز و هم در سطح بدخشان وهم مساحت کل کشور گرديده بود.
ولی برای اولين باردر تابستان سال 1350، زمانيکه من در صنف دهم مکتب تخنيک ثانوی کابل بودم و تازه از طريق حکيم ( دولت – سهيل- شفق) که او نيز در صنف يازدهم آن مکتب بود و انجنير حسن (سپنتامن) که محصل در انستیتیوت پولیتخنيک کابل بود به محفل اتنظار جذب شده بودم، در ترابی مارکيت جاييکه مولانا صاحب و بغلانی صاحب بود وباش داشتند، با اوشان و رو در رو ملاقات نمودم. فکر ميکنم در آن زمان مولانا صاحب سمت منشی اول سازمان را داشتند. انصافآ از ديدن و عضويت من در سازمان خيلی شادمان شدند و به مطالعه، کسب بيشتر آگاهی و پيگيری در کار سياسی مرا تشوق نمودند وطبعآ من نيز که يک همديارم را درچنين مرتبت و منزلت معنوی و سياسی ميديدم میبالیدم. در همين مکان بود که بعدها با بزرگان ديگری چون: بدخشی صاحب، بغلانی صاحب،رفيع، استاد فلک، انجنير رشيد، استاد عبدالاحمدخان، معدنچی و جوانان ديگری که برخی هم سن و سال و برخی هم کمی بزرگتر از من بودند، چون : روستا، رحمانقل، پساکوهی، عبدالله، اکبر، نسيم ، انجنير بديع الزمان و...عزيزان ديگری را شناختم.

بررسی شخصيت چند بعدی مولانای صاحب کار دشواری خواهد بود؛ ولی اگر خواسته باشيم به بررسی کارنامه ها و شخصيت هريکی از سرداران تفکر ملی در وجود " محفل انتظار" يا سازمان بدخشی بپردازيم، ناگزير خواهيم بود به نقد ريشه يی آن سازمان در ابعاد سياسی، فکری وعملکردهای آن محفل و بعدآ سازمانهای جداکانهء "سازا" و"سفزا" وشخٌيصتهای آنها بپردازيم. اين مسئله به کرتيک دقيق و خالی از حب و بغض نسبت به افراد و شخصيتهای رهبری کنندهء آن سازمانها ودر مجموع خطوط فکری و عملکرد عملی آن جريان هم در سطح کل کشور و هم در سطح محلاتيکه آن محفل و سازمانهای مماثل آن نفوذ معين داشتند وعملآ چه قبل از کودتا و چه بعد از کودتای ثور دست به کار وعمل سياسی و يا نظامی زده اند؛ نياز دارد. من درينجا اراده ندارم به چنين کار دشواری بپردازم، چه از يک طرف از همه مسايل آگاه نيستم وچنين کار بزرگ و با مسئوليت را درحدود صلاحيت خود نميدانم و در بعد ديگر همين اکنون رانیز زمان مناسب برای چنين کاری نميدانم. شاید بهتر باشد پيش کسوتان آن محفل، بخصوص آنانيکه از دم تيغ جلادان تاريخ جان به سلامت برده اند چون محترم بغلانی، استاد رفيع، کوشانی، اکبر،کاوه،حاتم، ظهوری،تالقانی، بديع الزمان و ديگران تاريخچهء سازمان و حوادث آنزمان را طور کرونولوژيک ارائه کنند تا در سايهء معلومات ايشان روشنفکران کشور چه متعلق به "محفل انتظار" و سازمانهای مربوطهء آن و چه ساير روشنفکران آزاد انديش و ملی کشور بتوانند به نقد آن بپردازند و برای کارکردهای بعدی خود از فراز وفرود، پيروزی و شکستها درس لازم را بگيرند.

ولی آنچه من ميدانم قسمآ درينجا خدمت دوستان به عرض ميرسانم:

در رابطه به حادثهء درواز: در آنزمان که دوران خيزشهای سياسی- نظامی و تشديد جنگهای چريکی در منطقه بود و در کشور نيز عمليات چريکی اينجا و آن جا چه توسط "محفل کوهدامن" و چه گروپ حرفه يی- نظامی "محفل انتظار" بعمل می آمد و سازمان ما نيز در مجموع تجارب معينی درين زمينه کسب کرده بود؛ اراده برين شده بود تا به سروی مناطق پايگاهی بخصوص درواز، شهربزرگ و مناطق ماورای کوکچه پرداخته شود. اين سروی بايد در مدت شش ماه توسط گروهی برهبری مولانا انجام ميشد. به پيشنهاد مولانا صاحب عبدالله(خفيظ آهنگرپور) نيز بايد منحيث مسئول نظامی به اين گروپ ملحق ميشد. در جلسه ايکه به همين مناسبت در مکروريان در منزل بدخشی صاحب صورت گرفت عبدالله نارضايتی خود را برای شرکت درين گروپ با پنهان کردن خود در عقب بدخشی صاحب تبارز داد، ولی توسط شرکت کنندگان جلسه و شخص بدخشی صاحب بر وی قبولانده شد. گروپ متذکره به درواز رفت ولی بعوض سروی آرام و بی سروصدای منطقه درگير حوادث و مجبور به مقاومت مسلحانه بدون آمادگی لازم سياسی و نظامی گرديد. اينکه چگونه و چرا ايشان مجبور به مقاومت شدند تا حال در اسناد سازمان از آن چيزی گفته نشده و يا شايد فقط من چيزی نميدانم. من تا حال دليل اين مسئله را که ايشان چرا بميدان هوايی کوچک و محلی درواز حمله کردند و چند تنی از مسافران هواپيمای کوچک مسافربری باختر را موقتا به گروگان گرفتند و بعد از چند ساعت انها را رها کردند، نميدانم.

قيام درواز با آنکه نقطهء عطف و درخشانی در حيات سياسی سازمان بود و آبروی سياسی وشهرت سازمان را در سطح کشور، منطقه و جهان بالا برد ولی سرآغاز پاشيدگيها نيز شد. متآسفانه افرادرهبری کنندهء آن قيام چه در آن زمان و چه تا اکنون به بررسی دقيق آن مسئله نپرداختند. به استثنای يک جزوه يی کوتاهی تحت عنوان (طوفان شمال)که توسط قربان پساکوهی تهيه ديده شده بود وآن نيز بيشتر معطوف به دفاع از آن حادثه بود تا کرتيک آن.

کميتهء سرپرست: بعد از دستگيری مولانا، عبدالله وهمه اعضای گروپ مقاومت در قريه شينگان راغ، در کابل نيز حکومت دست به اقدامات انتقامجويانه زد و اعضای سازمان را تحت پيگرد جدی قرار داد وبرخی رهبران آن از جمله بدخشی و بغلانی را بزندان کشيد. چندی بعد دولت حکيم نيز در شبرغان زندانی شد، يعنی تقريبا اکثريت اعضای رهبری سازمان زندانی شدند. درين زمان کميتهء بنام "کميته اجرائيهء سرپرست" برياست انجنير عبدالرشيد فرخاری تشکيل و موظف به پيشبرد امور در غياب رهبران طراز اول سازمان گرديد.

تامين ارتباط با رفقای زندانی: من در آنزمان معاون کميتهء محصلين و مکاتب شهرکابل (انجنير محمد يار مسئول کميته بود) و بعدامسئول آن کميته بودم مشترکآ با دريم بريدمن احمد ميرپنچشيری که در قوای کار وزارت فوايدعامه کار ميکرد، موظف به تامين ارتباط با زندان شديم که هم تامين ارتباط و تبادله نامه هاو هم تامين مايحتاج رفقای زندانی و هم شستن کالای رقای زندانی بدوش اين کميته بود. البته من و احمد مير هيچگاهی پشت دروازهء زندان نميرفتيم، بلکه اعضای ارتباطی کميته اين کار را انجام ميداند.
ياد آن زمان گرامی باد که چه صفا و صميميت و خلوص نيت نسبت بهمديگر وجود داشت. باوجود آنکه همه يادداشتها اولآ بما ميرسيد ولی هرگز بخود حق نميداديم تا انها را حتی باز کنيم و راسا به مسنول کميتهء سرپرست ميسپرديم. اخلاص رفقا تا آن سطحی بود که برای شستن کالای رفقای زندانی، محصلين دانشگاه کابل با هم در جدال ميشدند و هريکی ميخواست او اين خدمت را انجام دهد و لباس رفقای زندانی خود را بدستان خود بشويد.

حادثهء درواز ترسبات ذهنی قبلی ميان رفقا را تشديد کردوسرآغاز تشديداختلافات ميان دوبدنهء حرفوی وغيرحرفوی سازمان گرديد. آنچنانيکه بعدآ من خودم درک کردم موجب سوءتفاهمات در ميان رفقای زندانی نيز شده و عملا آنها را به سه گروپ تقسيم کرده بود.

کنفرانس سال 1355 کابل وبعد از آن: فکر ميکنم در اواسط ماه سنبله سال 1355 بود که کانفرانس سراسری سازمان در قلعهء زمانخان کابل در منزل انجنير بديع الزمان جهت بررسی مسايل سياسی و تشکيلاتی سازمان تدويروبرای دو شب ودو روز متواتر ادامه يافت. درين کنفرانس که نمايندگان انتخابی ولايات و کابل طور کاملا دموکراتيک انتخاب گرديده بودند اشتراک داشتند. من گفتم کاملا دموکراتيک, زيرا بياد دارم که در بخش متعلمين و محصلين (دانشجويان مکاتب و دانشگاه کابل) از هر حوزه سازمانی يک نفر را انتخاب کرده بودند که جمعا تعداد نمايندگان دانشجويان و دانش آموزان در حدود بيست نفر ميرسيد. اين بيست نفر نمايندهء انتخابی بايد صرف دو نفر را منحيث نماينده از ميان خود انتخاب و به کانفرانس ميفرستادند. در جمع ما رفيق "جرئت" از ميمنه که قبلآ عضويت جريان دموکراتيک نوين را داشت و طی يک سال ونيم اخير به سازمان پيوسته و روشنفکر متفکر و دليری بود، نيز منحيث نماينده از حوزه های دانشگاه کابل وجود داشتند. بنا بر توصيه يی کميته اجرائيهء سرپرست ما کوشش داشتيم تا موصوف بحيث نماينده انتخاب و در کنفرانس منحيث نمايندهء دانشگاه کابل اشتراک نمايد، زیرا همه ميدانستيم که موصوف دارای نظرياتی بود که بايد در کنفرانس مورد بحث قرار ميگرفتند. پروسهء انتخابات بگونه يی بود که هيچکس خود را کانديد نمی کرد ولی اعضای اشتراک کننده بايد با رای مخفی از رفقای مجلس نام دو تن را در دو برگه مينوشتند وهيئت موظف از جانب کميته اجرائيه نيز حضور داشت تا برگه ها را فی المجلس بخواند. در فرجام معلوم شد که من بيشترين رای را برده ام (اگر چندی خودم رای خود را به رفيق جرآت داده بودم) و انجنير محد يار بعد از من و جرآت بعد از وی و بدينگونه جرآت نتوانست در کانفرانس اشتراک کند.
در کنفرانس حدود 50 تن از نمايندگان انتخابی سازمان بشمول بخش نظامی سازمان اشتراک داشتند. در کنفرانس رياست آن دورانی بود انجنير حسن منحيث منشی ( ثبت و تند نويسی اسناد) ومن من منحيث معاون ايشان تعيين گرديدم. من جوان ترين اشتراک کننده درين کنفرانس بودم. برای اولين بار بود که با برخی رهبران شاخهء نظامی سازمان و با ظاهر حاتم فرمانده عملياتی سازمان آشنا ميشدم.

در کنفرانس روی مسايل گونگون بشمول حادثه درواز، نامگذاری سازمان و مسايل درون تشکيلاتی و نزاکت هائيکه ميان جناح حرفوی و غير حرفوی سازمان ايجاد شده بود بحث های مفصلی صورت گرفت ولی در اکثر موارد به تصاميم قطعی نرسيدند و اکثر تصاميم جدی به بعد و تعيين سرنوشت رهبران ارشد سياسی سازمان که در زندان بودند محول گرديد. در مورد مسايل تشکيلاتی نيز در اصل کمپرومايز صورت گرفت. بدخشی ، باعث، حفيظ ، بغلانی ودولت حکيم بالتربيب منحيث منشی عمومی، منشی اول و اعضای دفتر اجرائيه در غياب انتخاب شدند, همچنان رفيع، قربان(مسلم) پساکوهی، انجنير حسن منحيث اعضای دفتر اجرائيه، انجنير رشيد، استاد فلک، روستا، ظهوری،حاتم و چند تن ديگر منحيث اعضای کميه مرکزی و اگر درست بخاطرم ماند باشد کوشانی و اسماعيل اکبر منحيث اعضای علی البدل کميته مرکزی انتخاب شدند و کميته اجرائيه موقت موظف به کار خود گرديد. درين کنفرانس انجنير حسن منحيث مسنول تشکيلات و من منحيث معاون ايشان انتخاب شدم.

ازتدوير اين کنفرانس بيش از دو ماه نگذشته بود که برخی رفقای حرفوی که شايد به تصاميم آن کانفرانس راضی نبوده باشند، کنفرانس ديگری را در تخار داير نمودند و تصاميم ديگری گرفتند. در کابل نيز کميته اجرائیه موقت عجولانه مصوبه يِ را صادر نموده و اعضای رهبری اشتراک کننده در کنفرانس تخار و از جمله پساکوهی، انجنير حسن و اکبر را به جزاهای تنبيهی تا سطح به تعليق در آوردن عضويت شان در کميته رهبری از بيست روز تا سه ماه دست زد. انجنير حسن به اين تصميم گردن نهاد ولی سايرين راه مخالفت را در پيش گرفتند. سر از ين وقت است که اختلافات شکل علنی و رودر رويی را بخود گرفت و يک بخش (بخش مرکزی) خود را سازمان و مخالفان را "اقليت" و بعدش"فرکسيون" ناميدند. بخش اولی در غياب و بدون کدام تفاهمی با بدخشی خود را با او نزديک ميدانستند و بخش دومی همچنان در غياب باعث و بدون تفاهم باوی خود را پيرو باعث ميناميدند. شايد اين قرينه سازی نيز از روی طرز زندگی آن دو رهبر گرفته شده بود تا موضع گيريهای ايشان.
گروه دومی بعدا در جوزای سال 1357طی اعلاميه يی خود را سازمان فدائيان زحمتکشان افغانستان "سفزا" ناميدند و گروه اولی بعدا در سال 1359خود را سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان " سازا" ناميدند. من که تا اواخر جوزای 1359 درين "سازمان عضويت داشتم" و بعد از برآمدن از زندان در شانزدهم جدی سال 1358مسئوليت تشکيلات آنرا نيز بعهده داشتم، رسمآ ازين نام آگاهی ندارم. اگر چندی که اين نام نا آشنا نيز نبود وروحيه عمومی در ميان کادرها وجود داشت که حزب خود را در آينده بنام "حزب زحمتکشان افغانستان" بنامند. يگانه سند مرامی ايکه وجود داشت و در سال 1353 توسط عبدالله و حکيم تهيه شده بود، بنام "جبههء دموکراتيک توده يی برای رهايی خلقهای افغانستان" (ج.د.ت.ر.خ.ا) بود که من و احمد مير آن را توسط رفيق غلام حضرت با نام مستعارعثمان که در رياست تشکيلات وزارت دفاع منحيث تايپيست کار ميکرد واز رفقای پنجشير بود در خانهء محمدخان در کارتهء مامورين تايپ و بعد از تطبيق با اصل متن آنر صرف در ده نسخه تکثير نموديم که در حوزه های سازمان نيز توضيح و تدريس ميگرديد؛ اگرچندی که اين سند نيز تصويب شده نبود.اگرچه يک سال ونيم قبل محترم بغلانی صاحب که از رهبران سابقه دار اين سازمان بودند، در آلمان برايم گفتند که در سال 1353 رهبری سازمان درپيامهای ارسالی خود عنوانی سازمان آزاديبخش فلسطين نام"سازا"( ولی بنابر گفتهء دکتور سينا دليری اولین پیام بدخشی درسال 1356 عنوانی جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش بود نه سازمان آزادی بخش فلسطین ونماینده جبهه خلق درکابل نيزخلیل ابوناموس دانشجوی طب کابل بوده است.) را بکار برده اند، ولی برای من اين توضيحات ايشان قناعت بخش نبود چون نام و برنامهء هر سازمان و يا حزب سياسی طی يک کانفرانس و يا جمع آمد وسيع کادرها تصويب ميگردد نه در جلسهء رهبری.
اينکه برخيها ميگويند که "محفل انتظار" يعنی سازمانيکه صرف منتظر ديگران بود و خود هيچ کاری انجام نميداد از ريشه نادرست است، زيرا همه ميدانيم که همين محفل انتظار بود که برای اولين بار به کار در ميان دهقانان پرداخت و تفکرات سياسی را از مراکز تعليمی و شهرها به روستاها وتوده های دهقانی برد وبه تربييهء صدها دهقان پرداخت، شايد برای اولين بارشاخه های چريکی را ايجاد کرد وبه برخی عمليات موفقانهء چريکی در برخی شهرها و محلات پرداخت. همين سازمان بود که برای اولين بار کار و همکار يهايی را با شاخه هايی از جنبش آزاديبخش فلسطين ومبازران پشتون و بلوچ پاکستان آغاز کرد؛ ازينها که بگذريم طرح های فکری سياسی سازمان (مکتوب يا نامکتوب) بخصوص طرح مسئلهء ملی وشرکت عادلانهء تمام اقوام کشور درساختار حکومت و نظام، سياست عدم وابستگی،برخورد استرتيژيک با اسلام وطرح جبههء متحد مردمی، چه در آنزمان تاثيرات بزرگی در وضع سياسی کشور گذاشت و حالا که برای مبتديان علم سياست نيز تاثير اين طرح ها بر وضع سياسی کشورمعلوم است وحقانيت ودرستی اين طرح ها را حتی مخالفين ديروزی و امروزی نيز انکار کرده نميتوانند. وامروز نیز مضمون اصلی مبارزه و سیاست در کشور همان طرح هايی اند که رهبران "محفل انتظار" سی سال پيش مطرح نموده بودند.
اما چرا نام سازمان را محفل انتظار گذاشته بودند؟
بدخشی شهيد را اعتقاد برين بود که هنوز زمينه ها و امکانات عينی و عملی برای ايجاد و اعلام يک حزب ملی در کشور به پختگی لازم نرسيده است، شتابزدگی درين امر مشکلی را حل نخواهد کرد. بايد تلاش نمود تا زمينه های لازم برای همگرايی و همسويی همه نيروهای معتقد به عدالت اجتماعی، ملی ، وطندوست و دموکرات را بدور يک محور واحد که حزب همه زحمتکشان افغانستان خواهد بود، مساعد ساخت. "محفل انتظار" هم برای اين مامول تلاش و مبارزه ميکند وهم منتظر رسيدن شرايط لازم و ا يجاد چنين حزبِ است. بدخشی با تاکيد ميگفت که " محفل انتظار" در بهترين حالت يکی از حلقات اساسی متشکلهء چنين حزبی خواهد بود، نه کُل آن حزب. لذا گذاشتن نام قبل از وقت زمينه های تفاهم با ساير نيروهای ملی و وطندوست را با مشکل مواجه ميسازد. البته چنين استدلال تا جايی منطقی و منطبق با شرايط مشخص آنزمان بود، ولی نميتوان آنرا کُل حقيقت دانست.

بعد تردامنه اين اختلافات به کميته های ولايتی، شهری و دانشگاه کابل نيز رسيد، ولی کميتهء پوهنتون (دانشگاه) در مورد به اندازهء توان و امکانات خود تلاش فراوانی نمود تا از افتراق ميان رفقا جلوگيری نمايد. ما صحبتهای فراوان و متداومی باپيشقراولان هردو جناح انجام داديم ولی ثمر بخش نبود. شايد آنها قبلآ تصميم خود را گرفته بودند؛ بخصوص رفقای حرفوی ما بر "حقانيت" موضع خود بسيار اصرار داشتند و کمتر حاضر به گذشت بودند. با وجود آنکه بعدها اعضای کميته دانشگاه کابل نيز طبعآ به اين يا آن جناح تعلقيت حاصل کردند، ولی هرگز نسبت به همديگر سوء نيت پيدا نکردند و روحيه و تفکر وحدت جويانهء خود را حتی تا اکنون حفظ کردند. و اين رفقا انجنير محمديار خراسانی، انجنير خالق لعل زاد، انجنير حکيم غزنيچی،انجنير قدير،انجنير سلطانمحمود،شاه عبدالحميد، بيضايی، استاد عبدالله، استاد قدير،داکتر فقير،داکترنعمت لوگری، مرادی و.. اگرچندی که به اين جناح يا آن جناح پيوستند ولی هميشه برای وحدت و تفاهم مجدد ميان رفقای ميانديشيدند و تلاش مينمودند و آنانيکه از آن جمع از تيغ جلادان تاريخ جان بسلامت برده اند، هنوز هم بهمين اميد اند.

برداشت من از کنفرانس سال 1355 کابل اينست که در آن کنفرانس اختلافات بسيار جدی سياسی و فکری ميان دوستان وجود نداشت، بلکه منشهء اختلافات به نحوهء زندگی گروه حرفوی و شهرنشينها و سوء تفاهمات ميان افراد معين بر ميگرديد. چون هردو جناح هم بر اهميت کار در ميان توده ها، آمادگی برای مبارزات مسلحانه و کار مستمر حرفه يی و دهقانی تاکيد داشتند و هم بر ارزشمندی کار روشنفکرانه در ميان دانشگاهيان، روشنفکران و مردمان شهر نشين و کارگران در موسسات بزرگ توليدی در شهرها و حتی در مورد مبارزات چريکی در شهر نيز اختلافات جدی ميان هردو جناح وجود نداشت. البته نفوذ عناصر وابسته به دشمن و نفوذی حتی کشورهای ذينفع در مسايل افغانستان را نيز نميتوان از نظر دور داشت.
بعد از رهايی بدخشی و بغلانی از زندان رژيم داود در اواخر سال1355 هريکی از هردو جناح کوشيدند تا حمايت بدخشی را از موضع گيريهای خود جلب کنند ولی توفيقی نيافتند. بدخشی کوشيد تا کنفرانس اقناعی ديگری در سال 1356داير و به دو دستگی خاتمه داده شود ولی اين نظريه نيز تحت بهانهء ترکيب شرکت کنندگان که از طرف بدخشی صاحب پيشنهاد شده بودند، از جانب گروپ به اصطلاح تندرو که کنفرانس تخار را بدون در نظرداشت موازين تشکيلاتی داير نموده بودند و بر فيصله های آن اصرار داشتند، رد گرديد و عملآ برای بدخشی راه ديگری جز آنکه با جناح مرکزی بماند، باقی نگذاشتند. باوجود همه اين مشکلات آنچنانيکه من ميدانم بدخشی تا پايان موضع گيری جناحی نکرد، حتی آنزمانيکه بعد از کودتای ثور و تقررش در رياست تاليف و ترجمهء وزارت تعليم و تربيه، عضويتش در سازمان توسط کميته اجرائيه بخش به اصلاح "سازمان" به تعليق در آورده شد. شايد برای دوستان قابل توجه باشد که روزی در صحن بلاک دوم زندان پلچرخی در جريان تفريح نيم ساعته و قدم زدن از ايشان در مورد اين مسايل پرسيدم، چون حرف زدن باهم در زندان کاملآ ممنوع بود، بصورت کوتاه برايم چنين گفتند:" ور بمانديم زنده بردوزيم...."
من کاملآ مطمئن هستم که شهيد مولانا صاحب باعث نيز تا پايان زندگی اش موضع گيری جناحی نداشت و به تدبير و خردمندی بدخشی صاحب اعتقاد خلل ناپذير داشت وبه وحدت سازمان ميانديشيد.

من برای آخرين بار مولانا صاحب را چند روز بعد از کودتای ثور در زندان دهمزنگ ملاقات کردم. ايشان را مثل هميشه استوار و با شور وشعف انقلابی يافتم، معلوم بودکه شکنجه و زندان چندان تاثيری در روح سرکش و انقلابی آن دلير مرد کوهستان زمين نه نموده بود. باوجود آنکه دوستان فراوان جهت ملاقات ايشان آمده بودند و منتظر صحبت با ايشان بودند، ولی نسبتآ وقت زيادِ را برای من اختصاص دادند، از تامين ارتباط کميته مربوطه اظهار رضايت و تشکرنمودند، از وضع سازمان در مجمع و رفقای پوهنتون (دانشگاه) ووضع عمومی سازمان و نظر من در مورد اختلافات بميان آمده پرسيدند و اشارات رهنمود دهنده يی برای من نيز داشتند. زمانيکه من از ايشان در مورد راه حل آن اختلافات پرسيدم با صراحت و اطمينان برايم گفتند که بمجرد بيرون آمدن از زندان مشترکآ با بدخشی صاحب به افتراق و اشتقاق بميان آمده در حيات سازمانی پايان خواهند داد.

فرار مولانا صاحب از زندان و زندانی شدن من:
ساعت يک شب 24/25 اسد سال 1357منزل من و پسر مامايم خالد که درشهرنو کابل در يک سرايچه زندگی ميکرديم ( من در آنزمان منحيث انجنير در دستگاه ساختمانی وزارت تعليم و تربيه کار ميکردم و خالد نيز منحيث مامور در وزارت آب وبرق کار ميکرد) توسط پوليس محاصره گرديد . من، خالد و ثانی (عمر) که تازه از ايران برگشته بود و با ما زندگی ميکرد دستگير و به رياست امنيت وزارت داخله انتقال شديم. بعدا در آنجا دانستيم همان شب دولت نظر(جعفر) را نيز از خانهء ظهوری صاحب در پل سوخته دستگير نموده بودند، بعدا ميرگن و شمس برادر کوچک روستا نيز با ما ملحق شدند. در جريان تحقيق که توسط ترون واسدالله سروری پيش برده ميشد ( تلون رئيس امنيت وزارت داخله بود و شايد هم در آنزمان سروری معاون وی بوده باشد چون هنوز رياست اکسا تشکيل نشده بود) دانستم که مولانا صاحب از شفاخانهء علی آباد فرار نموده وما را به اتهام فرار وی دستگير نموده بودند. عملی که از آن نه آگاهی داشتيم ونه شرکت در آن. تصادفا در آن شب انجنير صاحب حسن، پدرام و يکی دو تن ديکر از رفقا که تقريبآ هميشه با ما بودند، خيرخانه نزد مامور اسدالله رفته بودند ورنه انها نیز يکجا با ما دستگير ميشدند. شام همان شب انجنیر حسن به حیدر وظیفه داد که فردا صبح به کندز برود و از نزد مسئول کمیته ولايتی يک مقدار پول بياورد تا ما مشترکآ از طريق هرات از مرز خارج و به ايران برويم و حيدر نيز درهمان شب روانه کندز شد و از دستگير شدن رهايی يافت.
شايد قابل گفتن باشد که دو روز قبل از دستگيری من، برخی از کادرها بشمول اعضای کميته اجرائيه در شاه شهيد در منزل رفيع و داکتر وهاب جلسهء داشتيم. وضع سياسی ارزيابی شد، برخی برآن بودند که رژيم خلقی اولآ با اعضا و هواداران نهضت اسلامی ( به اصطلاح آنزمان اخوانی ها) تصفيهء حساب ميکند ولی برخی ديگر از جمله انجنير حسن ومن به اين اعتقاد بوديم که حفيظ الله امين با شناختی که از سازمان ما دارد قبل از هر گروه ديگری به سراغ ما خواهد آمد، مزيد براينکه احتمال اعمال ماجراجويانه از جانب تند روان داخل سازمان را جهت تحريک بيَشتر امين نيز از نظر دور نداشتيم. چون اکثريت با جانب مقابل بود لذا به تصميم جمعی نرسيديم؛ لذا ما چند تن که اکثرا بچه های دروازی بوديم مصمم شديم که موفتآ از کابل بيرون و در صورت امکان برای مدتی به ايران برويم . بعد از زندانی شدن من انجنير صاحب با پدرام صاحب وچند تن ديگر از دوستان اين کار را انجام دادند.
شايد مسئولين تحقيق بعد از تحقيق و شکنجه به آن تنيجه رسيدند که ما در آن حادثه سهمی نداشتيم، چون سه روز بعد ما را به زندان دهمزنگ ( قلعهء کرنيل) جائيکه مولانا صاحب و ساير رفقا قبلا زندانی بودند انتقال دادند. ما اولين زندانيان سازمان بعد از کودتای ثور بوديم. در کوته قلفيهای قلعه کرنيل غير از ما صرف آقای رونق برادر سيد منصور آغا و محمود فارانی زندانی بودند.
من باوجود آنکه موفق شدم با دوستان در بيرون تماس بگيرم و نظريات خود را مبنی بر برخورد خشن و جدی حکومت "خلقی" با سازمان ما را بگوش اعضای رهبری برسانم، ولی قرار معلوم ايشان هنوز هم به نظريات خود مبنی بر اينکه خلقیها اولآ با سازمانهای به اصطلاح اسلامی تصفيه خواهند کرد و بعد با ديگران اصرار داشتند؛ از جا نجنبيدند و يکی پی ديگری دستگير و روانهء زندان ها شدند. چند روزی از زندانی شدن ما نگذشته بود که بدخشی صاحب را نيز زندانی نمودند. زندانی شدن بدخشی و حتی قيام نا عاقبت انديشانهء سفزا در بدخشان نيز آنها را از جا نجنباند. ازآن جمع صرف انجنير صاحب حسن همراه با پدرام، حيدر و چند تن ديگر طبق تصميم مشترک قبلی به ايران رفتند و بغلانی صاحب نيز با استفاده از امکانات شخصی خود به تاجیکستان شوروی رفته بود. سايرين نه تنها خود تصميمی نگرفتند بلکه ساير دوستان در مرکزومحلات را نيز با سياست های نامعلوم و وقت گذرانهء خود بدام آدمکشان حرفوی باند امين انداختند. من بعدها دانستم که حتی گروپ برهبری معلم ظاهر و اسدالله کهزاد که در کوهستانات خوست وفرنگ، ورسج و فرخار مقاومت نموده وجنگهای چريکی را درآن مناطق برضد رژيم کودتا سازمان دادند، نيز به ابتکار خود عمل نموده بودند نه به هدايت رهبری از کابل.
بعد از شش جدی 1358 و رهايی اعضای زنده ماندهء سازمان از زندان پلچرخی نيز متآسفانه چنين سياستی بر رهبری سازمان مستولی بود، يعنی اينکه : نه جرئت جنگ کردن را داشتند و نه شهامت صلح کردن را!

دوستان عزيز: اينها بودند برخی چشم ديدها و ملاحظات من از سازمانی که در آن حدود ده سال عضويت داشتم که طور فشرده عرض کردم. شايد در مواردی من به اشتباه رفته باشم که حاضرم حرف درست هر دوست را با خوشرويی بپذيرم و به اصلاح نظريات نادرست خود بپردازم.
************
حالا که از تشکيل "محفل انتظار" و شهادت قهرمانانهء مولانا"باعث" پوره سی سال و از شهادت ساير رهبران متفکر و فداکار جنبش دادخواهانه ی ملی چون محمد طاهر بدخشی، حفيظ آهنگرپور، مسلم پساکوهی، استاد بخش فلک، استاد عبالاحمد خان ، تورن صابر،انجنيز حسن سپنتامن،انجنير رشيد فرخاری، روستا، مولاداد، حاجی نسيم، محمد خان،انجنير بشير، انجنير ايشان محتاج و انجنير رشيد دروازی، حاجی نسيم، رسول جرئت ،رحمانقل،و... ،گروپ قيام کنندگان درواز و بيش از چهار هزار سپاهی نامدار و گمنام سازمان کم يا بيش حدود سی سال ميگذرد؛ جا دارد تا خاطرهء همه ايشان را گرامی بداريم. ولی صرف گراميداشت از شهيدان و افتخار کردن به همسنگری با ايشان شايد کافی و ادای دين در مقابل خون پاک ايشان نباشد و حتی استوره سازی از آنان نيز موازی با آرمانهای ايشان نيست؛ چه الگو سازیيهای مبالغه آميز باعث شکستن روحيهء انتقادی ميگردد. پر واضح است که بدون کاوش و انتقاد صادقانه بر عملکردهای گذشته نميتوان راه درست رفتن برای آينده را بروشنی دريافت.

فکر ميکنم بهترين گراميداشت ازين شهدای گلگون کفن و رهبران بلا منازع جنبش دادخواهانه ملی که هنوز قادر نشده ايم تا آرامگاه ايشان را نيز شناسایی کنیم تا اقلا دسته گلی بر مزارشان هديه کنيم،اين خواهد بود که چگونه ميتوان راه ايشان را دلاورانه ادامه داد و آرمانهايی را که ايشان بخاطر آن زندگی خود را فدا نمودند تحقق بخشيد. بزرگترين آرمان باعث و بدخشی در قدم اول وحدت مجدد سازمان ايشان بود و در قدم بعدی اتحاد همه نيروهای ملی، دموکرات، وطندوست، عدالتخواه ومومن برمحور يک گردان واحد ملی و ميهنی. انچيزيکه " محفل انتظار" برای انجام چنين رسالتی ايجاد شده بود. آيا ما براستی گاهی از خود درينمورد پرسيده ايم که بخاطر تحقق اين آرمان بزرگ که باعث خوشنودی روح همه شهدای عزيز ما خواهد شد، چه قدمهای عملی يی برداشته ايم؟ چه رسد به آينکه برخی از ما هنوز هم در لاک گروهی قبلی خود غنوده ايم و بدون آنکه خود و کارنامهء گذشته خود را مروری کرده باشيم بار همه ملامتيها را بر شانه جانب مقابل مياندازيم و چهل سال از زمان خود عقب مانده ايم. در حاليکه اعتراف به اشتباهات و کرتيک عملکرد خود و سازمان خود هم عمل صادقانه است و هم کار جوانمردانه و واضح است که بدون چنين کريتيکی ما به مامول بزرگ اتحاد نيروهای ملی و دموکرتيک نخواهيم رسيد. بيا داشته با شيم که "باعث" در زمان شهادت حدود( 39) سال عمر بیش نداشت و "بدخشی" نيز در هنگام شهادتش بيش از (46) سال عمر نداشت در حاليکه همين اکنون جوانترين ما افراديکه افتخار شاگردی نزد بدخشی و باعث را داريم کمتر از (50) سال عمر ندارد، به اضافهء اينکه برخی از ما تجربه مهاجرت و زندگی در کشورهای متمدن جهان را نيز داريم و برسانه ها و اطلاعات جمعی نيز صدبار بيشتر از نسل گذشته دسترسی داريم، ولی نتيجهء کار ما چه است؟ شايد همين باشد که حالا ما نه بدو گروه بلکه به چندين گروپ کوچک تقسيم شده ايم. و يا آيا گاهی از خود پرسيده ايم که در راستای تحقق آرمان آن شهيدان بزرگ چه ميتوان کرد و چه بايد کرد؟
آيا برای همه رهبران و کادرها ی باقيمانده از سازمان باعث و بدخشی مايهء سرافکندگی نيست که حتی همين اکنون نيز در محلات بدخشان بخصوص در درواز مخالفتهای بيهودهء ذات البينی جان فرزندان آن ديار را ميگيرد؟ ديگران در فکر حاکميت بر کشور اند و ما فکر انتقام کشی از همديگر.
بنظر من بايد همه شخصيت های مطرح و قلم بدست و موثر آن دو سازمان و سازمانها و احزاب ديگری که به شکلی از اشکال از بدنه های " محفل انتظار" حساب ميشوند و ساير سازمانها و شخصیتهای مستقل همسو از همين اکنون بايد کار درزمينهء تفاهم و اتحاد مجدد را بصورت عملی و تبليغی آغاز نمايند تا در فرجام بتوانيم طی يک جمع آمد بزرگتری بمناسبت تجليل از سالگرد محفل انتظار و يادبود شهدای خود يک مجمع بزرگ ملی رامشترکآ باهمه دوستان ،متحدين وهمباوران خودبدون در نظرداشت ترسبات سياسی- تشکيلاتی ديروزی ايجاد کنيم. چنين است تجليل شايسته از شهيدان ما و يگانه راهی که روح آهنگرپور، باعث و بدخشی، مبلغ و کلکانی را شاد خواهد ساخت.
من منحيث يک سپاهی پير ( بقول مسعود قانع پيری استخوانهای مرا نيز ميبويد) با قلم و قدم در خدمت دوستان بخصوص نسل جوان که طلايه دار چنين امری بزرگی خواهند بود قرار خواهم داشت.
*********

بنظر من مولانا"باعث" يکی از فداکارترين و دليرترين متفکرین در قطار روشنفکران ملی ، آزاديخواه و وطندوست کشور در يک سدهء پسين کشور بود. نبود او ضايعهء بزرگی نه تنها برای سازمان خودش (محفل انتظار) بلکه در مجموع برای جنبش مترقی، دادخواهانه و ملی کشور است.
درواز و بدخشان طی سده ها شخصيتهای بزرگی به کشور، منطقه و جامعهء بشری تقديم نموده است که باعث يکی از نمونه های پسين آنست. درواز و بدخشان ياد اين فرزند دانشمند و دلاور خود را هميشه گرامی خواهند داشت.
ياد آن بزرگ مرد انديشه وتفکر، مقاومت وشجاعت مولوی بحرالدين "باعث" وهمه شهدای راه عدالت، برادری و برابری در کشور استبداد زدهء افغانستان هميشه گرامی و راهشان سبـز و پـُر رهـرو بــاد!ـ
ع.م. اسکندری
شهر ليستر- انگلستان
27 جنوری سال2009


آریا وخشور تاجیک


به بهانۀ 30مین سالگشت شهادت مولانابحرالدین باعث، مبارزانقلابی واندیشمندراه عدالت ملی درافغانستان

یادی ازمولانا باعث ونگاهی به آسیب شناسی قوم تاجیک
دردهکدۀ یی دوردست، درپناه کوههایی سربه گردون کشیده ودردل دره یی می زیستم که علیرغم بعدفاصله ازشهر، سرشارازشادابی، شوروشعوربود، همروستاییان جوانم که درلیسۀ ابن سینادرشهرکابل درس میخواندندناگهان به روستای مان برگشتندوازتظاهرات سرکوب شدۀ دانشجویان دانشگاه کابل گفتند،این شایدنخستین حکایتی بودکه ازناهنجاری حاکمیت"اعلیحضرت..." درگوشم زنگ زد، زیراتاآنگاه پیرمردان وپیرزنان"انقلاب" دیده، بنابرفجایع بعدازسرنگونی سلطنت"خادم دین"همان آرامش وکرختی بعدوقبل ازتوفان راهم غنیمت می‏شمردندوهمواره سخنی راکه انگاربرای شان تلقین شده بودتکرارمیکردند:"تخت وبخت پادشاه اسلام برقرار".
اماکم نبودندآنانی که ژرفای فاجعۀ بعدازبه اصطلاح"انقلاب امیرحبیب الله خادم دین" را درک نموده، احساسات وانزجارشان راازناجوانمردیها، قرآن مهرکردنها، چنواری کردنها، چپاولگریها درشمال، سرازیرکردن بربری هادرشمال برای سرکوب تاجیکان وازبیکان وغیره ابراز می‏کردندوپیوسته ازظلم وتبعیض موجوددرنظام حکومتی میگفتند، شایدهمین حرفهادرذهنم اثرگذاشته بودندکه روزی درصنف ششم مکتب درست دوسال قبل ازکودتادی داودخان درزیرتصویرشاه درکتاب درسی، ناخودآگاه نوشتم: "مرده باد پادشاه". خوشبختانه اولین بارپدرم این نوشته رادیدوآن کتاب رادرتنورافگند، مراتنبیه کردوکتابی دیگررا ازنزدمعتمدمکتب خرید... این شاید نخستین حرکت سیاسی من بود.
اما درحقیقت همین پدرم که خودملای دهکده وبه گونۀ ارثی مدرس ومالک مکتب "خانه‏گی وهمزمان ازپیروان طریقت نقشبندیه است، درذهن من تخم ستیزه جویی دربرابرنظام حاکم آن وقت راکاشته بود، پدرم که اگربخشی ازوقت خود راصرف وعظ ونصیحت دینی وعرفانی میکردبرخی دیگررا وقف خوانش شعرحافظ وسعدی، توصیف داستانهای ملی وحماسی شاهنامۀ فردوسی(1) بزرگ، بیان افتخارات ملی وتاریخی تاجیکان ازجمشید، کیقباد، رستم واسفندیار تا‏آل برمک وآل سامان وسرانجام توضیح کارنامه های غلام قادرخان پروانی، امیرحبیب الله خادم دین، شاه محمدولی‏خان دروازی ودیگران می نمودومکرراً میگفت:این مردم (نادرخان واعوان وانصارش)تنهابه نیمی ازقرآن ایمان دارند، عهدوقرآن شان قابل اعتمادنیست... او از ناموسداری، شهامت، صفا و ساده‏گی وحتی کرامتهای خادم دین و از جوانی"سرداراعلا"(بردرخادم دین) میگفت ونفرت خود را از سیدحسین وزیرنمک به حرام خادم دین پنهان نمیکرد، پدرم بااین همه امان الله خان را هم می ستایدوازدیدارش بااوحکایت میکند....
اینها همه اندیشه های مرا شکل دادند، تا این که یک همروستایی دیگرمان که درشهر لشکرگاه درس خوانده بودروزی برسبیل حکایت ازجریانهای سیاسی درشهرها سخن گفت ودر این میان از"مولانا باعث" یاد کرد و دانش وافر، اندیشه های عدالتخواهانه وفصاحت شگرف او را ستود، درآن محفل یکی ازبسته‏گان مان حضورداشت که دانشجوی دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل بود و همراه با پیروی طریقت، بنابرگرایش فعال به اخوان المسلین اکثراً علمبردارتظاهرات جوانان مسلمان بوده است، درمورد مولانا لب به سخن گشود وگفت:
مولانا بحرالدین واقعاً بحرعلوم است به خصوص درعلوم دینی ومسایل سیاسی، اماافسوس که بااخوان المسلین مخالف است. بنابه گفتۀ اوتخلص مولانا"باحث" است چراکه در"بحث" مهارت تام دارد وکسی درمقابلش استدلال کرده نمی تواند...
این حرفهارا در اواخرسلطنت ظاهرشاه شنیده بودم که هنوزدرمکتب ابتدایی درس میخواندم وکودکی بیش نبودم، اما نمی دانم چرا نام مولاناباعث با نام رستم- جهان پهلوان باستانی آریانا یاقهرمان بزرگ شاهنامه، گره خورده بود، تصورمیکردم که مولانا باعث رستم زندۀ روزگارمااست. من هرگزمولانا راندیده ام وصرف تصویری از وی را دریکی ازنشریه هایی که درزمان نجیب نشرمی‏شدمشاهده کرده ام امانوعی ارج وارادت نسبت به او درمن ریشه گرفته بود.
دراوخرسال 1357درشهرمزارشریف دانشجو بودم که دراثربی احتیاطی خودم وناجوانمردی یک "دوست" توسط عمال رژیم گرفتار و بازداشت شدم، اگرچه به عنوان یک فعال سیاسی درکدام جریان مطرح نبودم اما همین که کتاب رادوست داشتم وگاه به گاه به مباحث سیاسی دلچسپی نشان میدادم، کفایت میکرد که به عنوان یک مجرم سیاسی مجازات شوم.
درهمان جا بود که موضوع گروگانگیری سفیرامریکا و ارتباط آن با بازداشت مولانا را شنیدم ، اما در نظرم این حکایت مشکوک آمد و نیزسرنوشت مولانا درپردۀ ابهام ماند، تا این که پس ازسقوط رژیم امین، نتایج تحقیقات دولتی، به نشر رسید ودر آن عامل قتل سفیرامریکا وشهادت مولاناباعث را شخص حفیظ الله امین معرفی کردند و در مورد مولاناباعث گفته شدکه او رهبر سازمان جوانان مومن بود حال نمیدانم که این نام حقیقی بودیااستعاری، به هرحال این چیزی بودکه در رسانه های رسمی نشرشد و درتحلیل های سیاسی اظهارمیگردیدکه چون سفیروقت امریکادرجریان روابط امین با سازمان سیاوبرنامه ریزی استخباراتی کودتا قرارداشت برای حفظ اسراریکجا با ربایندگانش ازبین برده شد امااین قضیه برای آن با مولانا باعث پیوندداده شدتا از او یک چهرۀ خشن ترسیم گردد، گذشت زمان راز هایی را افشاکردکه تحلیل فوق را تاحدی توجیه میکندوآن آفتابی شدن رابطۀ نزدیک وحمایت جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق ازداودخان وحتی مقابلۀ پرچمی های شامل گارد داود باکودتاچیان خلقی وبعداً اصرارکارمل بر زنده نگهداشتن داود و"کامپرومایز"بااو(کامپرومایزهمان کلمه ایی است که دقیقاً توسط کارمل دراین مورددرروز7ثور1357به کاررفته بود) وبلاخره بی باوری کارمل به" پیروزی انقلاب ثور" وپیشنهاد فراربه روستاهاوغیره است که دررسالۀ "دثورانقلاب" نوشتۀ حفیظ الله امین افشاشده است واین نشان میدهدکه ادعای امین مبنی برطراحی انقلاب ثور از طرف شخص خودش و بدون اطلاع رقبای داخلی وحتی شورویها و نیزاظهار تره‏کی که میخواست انقلاب را در ماه اسدکند تا " انقلاب شیر" شود! مقرون به صحت است. وهمین است که برخی مبصرین سیاسی دلایلی دارندمبنی بر وقوع توطئۀ به اصطلاح"تودرتو"ی سازمان سیا جهت کشانیدن شورویها در دام افغانستان به منظورکین کشی شکست ایالات متحده درویتنام ....
به هرحال سخن دربارۀ مولانای شهیدبود، مولانایی که درست همانند رستم در"چاه شغادکابل" جان باخت!
من نمی خواهم دراین جا روی احساسات محض بچرخم و یا علیه و برله جناحی یاکسی به تبلیغ بپردازم چون زمان این گونه حرفها سپری شده است.
بیشترین آگاهی ام را از اندیشه ها وکارنامه های مولانا باعث شهید، مرهون روزگاری استم که به "یمن" سلطۀ طالبان بر شمال، فراری شدم وسالیانی را دربیرون سپری کردم، درآنجا با دوستان اندیشمند و هم احساس آشناشدم که روحیه وشگردعیاری درخون شان عجین شده است. این یاران وعیاران ازدیاران دلیرپرورپنجشیر و پروان وکابلستان تابدخشان وتخارستان تاریخی بوده اندکه صرف نظرازتعلقات سیاسی شان، درک،احساس وخلوص آنان به آرمانهای عدالتخواهانۀ ملی وفرهنگ اصیل میهن، برای من بسی عزیز بوده ، است وخواهدبود.
درین میان من باعزیزانی محشور شدم که ازخانوادۀ مولانا باعث، ازیاران نزدیک او وکسانی بودندکه بیش ازده تن اعضای خانواده وبسته گان شان را در خیزشهای انقلابی سرزمین شهامت پرور درواز دربرابرظلم وتبعیض حلقات حاکم وقت ازدست داده بودند، برخی ازحقایق را در این موارد درنشریه یی که من گردانندۀ آن بودم به نشررسانیده ام. تاجایی که به من روشن شده است شمار جوانان دروازی که درخیزشها و نبردهای انقلابی طی دهه های چهل تاشصت قرن جاری هجری خورشیدی وپس ازآن شهید شده وبرخ زیاد شان از پیروان مولانای شهید بوده اند تامرز دوهزار میرسد.
چه تاثیر وجاذبه یی درکلام مولاناباعث بوده که حتی ازیک منطقه، اینهمه جوانان فدایی را به سنگرفرستاده است، حالانکه طیف هواداران مولانا به همان کوهپایه های درواز بدخشان افغانستان محدود نمی شد.
به نظرمن این تاثیرسخن که تودۀ بزرگی را پروانه وار برای ایثاردرپای شعله های امیدبخش یک آرمان کشانیده بود و اساساً در آن روزگاران یخزده، ظهورچنین سیلاب های سرکش بعیدمی نمود، این است که مولانا توأم باتبحرعلمی وزبان فصیح، ازاعتقادوایمان عمیق به آرمانش و از آرمان صادقانه وصمیمانه برای رهایی مردمش بهرۀ صددرصدداشت، اودرعین آگاهی گسترده وژرف ازعلوم اسلامی، باتاریخ وفرهنگ غنامند آریانا زمین و روان، خواست، نیازوتمایلات عمیق مردمش دقیقاً آشناوعمیقاً دلبسته بود، سخنش ازدل بدرمی شدودردلهامی نشست وشور و شیدایی می آفرید.... مولانا دربسامواردیک الگوبوده اماکمتربه شناخت گرفته شده است.
اگرچه سازش ناپذیری، عیارمنشی، صراحت لهجه، آزاده گی، خودشناسی، روشن نگری، قیام آفرینی وازاین قبیل اوصاف مولانا و یارانش موجبات ترس ودهشت زمامداران را تاجایی فراهم ساخت که رژیم ها یکی پی دیگر و به درجات مختلف به سرکوب آنان و درهم کوبیدن قیام وپیام دادخواهانه وآزادی پرستانۀ شان پرداختند وگمان می بردندکه این آتش مقدس راچون"آذربرزین"برای همیشه خاموش خواهندکرد، امازمان، بطلان ارادۀ دشمنان مولانا راثابت ساخت. سخن، اندیشه وآرمان های مولاناباعث چون"بانگ نای مولاناجلال الدین محمدبلخی" آتشی است خاموشی ناپذیر؛ وهرکه این آتش ندارد رو به سوی نیستی است:
آتش است این بانگ نای ونیست باد هرکه این آتش نداردنیست باد!
اکنون سه دهۀ تمام است که مولانادرکالبدخاکی اش، لب ازسخن فروبسته است اما آوای شکوهمندومینویی پیام وقیامش رساتر از هرفریادی تاافقهای روشن فردا و قله های پیروزی آینده طنین افگن است.
دربزرگداشت ازمولانابه بهانۀ سی سالگی عروجشن براوج شهادت، همۀ آنانی که به مولاناوآرمانهای پاک وپالودۀ او و اساساً به آرمانهای اصیل ملی وفرهنگی واندیشه های عدالتخواهانه باوردارند باید بسیاری ازقوالب وقواریرگذشته رابشکنند، زیرا وفاداری به یک آرمان وارادت به یک انسان آرمانی به مفهوم سنگ سازی، بت تراشی یارفتن همیشه بایک شیوه وآهنگ دریک مسیرتنگ و تار نیست. به سخن حضرت ابوعبدالله رودکی کاملاً طبیعی است که: " کنون زمانه دگرگشت ومادگرگشتیم " اگرماپابه پای زمان به " دگرسازی" هوشیارانه طبیعی ومنطقی خویش نپردازیم، زمانه خود، ما را درزیرچرخهای بیرحمش خواهدسودوفرسودوراهی فراموشخانۀ پارینه ها خواهدساخت.
اصولاً بهترین ارجگزاری به آرمانسالاران(2) وقهرمانان وکوشش برای زنده نگاهداشتن چراغ اندیشه وتحقق آرمانهای آنان، گسترش وژرفش شناخت ازآن بزرگان، باورها وآمال ایشان و دریافت روشهای نوین، موثر و مبتکرانۀ مبارزه درآن راستا است. باتوجه به آنچه گفتم، باورمن این است که گوهراصلی آرمان وباورمولانا باعث ودیگر انقلابیون ومبارزان شهید یا موجود ملت ما به ویژه دردهه های پسین همانند محمدطاهربدخشی، عبدالمجیدکلکانی، عبدالقیوم رهبر، قهرمان ملی کشوراحمدشاه مسعود ودیگران، باید ازنو به شناخت وخوانش گرفته شود. تجربه بارباربه اثبات رسانیده است که مردمی میتوانند شاهد پیروزی رادرآغوش بکشندکه دیواره های مصنوعی وتباهکن ترسبات ذهنی وتعصبات سنگمغزانۀ گروهی، محلی وخودمحوربینی فردی را ازمیان برده وهمه نسل هاومجموعه ها، سنخ های فکری، وگروه های سیاسی اجتماعی شان درمسیرحرکت به سوی هدف(یگانگی، اقتداروعظمت ملی) شگردهای ویژه وموثرخویش، ممد و مکمل کارهمدیگرباشندنه این که تحت تأثیرتلقینات وترسبات ذهنی وچارچوبه های تنگ محلی، سیاسی وسازمانی، به داوری بنشینندوهرکه را درچارچوبه تنگ محل وگروه ویژۀ خودنبینند "تکفیر" کنند آماج خدنگهای بی مهری سازندیاکم ازکم نادیده گیرند.
ببینیدآنچه در7ثور1357رخ دادیک کودتای نظامی بود اما آنچه درپی آن دراین سه دهه رخ دادیک انقلاب واقعی است، کسانی می تواننداین حقیقت را درک کنندکه بتواننداوضاع قبل ازسال 1357رابا امروز مقایسه کنند، در وقوع این انقلاب همه ازچپ وراست وازهمه اقوام ومناطق به نحوی سهمی داشته اند.
طبیعی است که انسانها هرپدیده را از زاویۀ منافع خودمی بینند و به داوری می کشند، آنانی که قدرت سیاسی خود را از دست دادند، سیادت وسلطۀ متوالی شان به معرض چالش قرار داده شد، به جای"برتری" خواهی آشکار ناگزیر ازاقرار باللسان به برابری همگانی گردیده اند، کسانی راکه درجه دوم ونوکرخود می پنداشتندامروزمدعی آقایی می بینند، حق دارندکه بر فرایند تحولات سی ساله یا"انقلاب" لعن و نفرین بفرستند. کودتاچیان شاید بد بودنداما اهریمن شر می‏اندیشدوخیرمیکند! اگرکسانی که برمسندقدرت نشستند وآنهمه نام برآوردندبه دقت بیندیشنددرمی یابندکه بدون وقوع این کودتا، پیشنماز دهکده یی، مدرس گمنام مدرسه یی یادرنهایت استادمحترم دانشکده یی می بودند والسلام.
بازهم تجربه ثابت کرده است که جنگ بدون تدبیرسیاسی به پیروزی جدی نمی انجامد، حتی پیروزمندان بلامنازع میدان نبرد دراثرفقدان تدبیردر اولین بازی شطرنج سیاست مات شده اند. هرکه شکست می خورد مغلوب ضعف وبی تدبیری خودشده است. نه این که دشمنش قوی بوده است.
حادثۀ ثور1371 انقلابی مهم دریک بعد ویژه بود، برای اولین بار پس ازشصت وچهارسال در رأس قدرت تاجیکان قرارگرفتند در این حادثه دو جریان ازچپ وراست (حاکم ومخالف)ممد و مکمل همدیگرشدنددرجانب مقابل هم چنین همکاری بود؛ اما چراجریانهای همکار اولی موفق شدند و بعدچراجریانی که حاکم شدوازرژيم گذشته چهارصدبال هواپیماو2500عراده تانک وقوی ترین اردوی منطقه را تسلیم گرفت، سرانجام مغلوب چندطالب وبالاخره دست نگرکسی شدکه روزی او را پای برهنه ازکابل رانده بود؟
هراستدلالی تنها پوششی برای ناکارآیی سیاسی وبازیگری کوته نظرانه است. جریانی که پیروزشد قبل ازهمه ممنون همتباران پایتخت نشین وشهرنشین شان وکارآیی سیاسی مهره هایی از درون رژیم بودندکه دورها را می اندیشیدند، اماهمین که مستان ازبادۀ پیروزی، ظاهرا خود را از این یاریگران مدبرسیاسی ونظامی شان بی نیاز دیدند آنان را چون پرزه های ناکارآمد به دورافگندند وازنقش مردم شهرهانیزغافل شدند دیدیم که به چه ساده گی باختند؟ آنهم چه باخت بزرگ وتاریخی.
بنابر این، تجربه، تدبیر و نقش سترگ تنی چند ازشخصیتهای سیاسی و نظامی راکه به دلیل قدرناشناسی دوست و تهدید دشمن خاموشی اختیارکرده اند، نیز باید قدرشناخت. زیراتجربه های کسانی که پیروزی وشکست، قدرت وبی قدرتی را ازسرگذرانیده اندغنا وکارآیی بیشتری داردوماباید ازآنان استفادۀ بیشتری نماییم.
به سخن ژان دولافایت، "برمیگردیم تاگل نسرین بچینیم"
موضوع را درپیوند با مولانای شهیدپی میگیریم.
تاجیکان آریانا (که امروزنام افغانستان بر آن سایه افگنده است)، همانند آسیای میانه یافرارودان(ماوراالنهر)، درواقع کتلۀ بزرگ وبومی و اکنون هم اکثریت سکنۀاین سامان رامی سازنداما اینان چرا مکرراً اقتدارسیاسی، مواضع فرهنگی وسرزمین های مهم خود(چون بخارا، فرعانه، سمرقند، ترمذ، تاجیک کند یاتاجکند،(3)مرو، نیسا، چارجوی، پنجده، رخج، کنر، گردیز، بامیان ،غزنی و...)را ازدست داده اندوامروزوفردا درشهرهای شان هرات، بلخ وکابل نیزبه اقلیت مبدل خواهندشد؟
یک لحظه بیندیشندکه اگربه جای تاجیکان، باشندگان بومی اصلی واکثریت را درکابل، پروان، پنجشیروکاپیسا، اقوام دیگرچون ازبک یاهزاره تشکیل میداد آیا کسی دیگر درکابل حکومت کرده می توانست؟
پس چراتاجیکان این همه وضع نابه هنجار دارند؟ چرادرمنطقۀ خود نمی تونندحاکم باشند؟ چرا می جنگند، پیروزمی شوند امامی بازند؟ دراین رابطه فکرمی کنم دلایلی وجودداردکه من چندتای آنهارا برمی شمارم:
1- تفلسف، موهوم گرایی، خیالبافی وفراخ اندیشی ساده لوحانه که شاید رسوبی ازتصورات حاکمیت هزارسال قبل تاجیکان درسرزمینهای گستردۀ شان باشد، هرقوم قبل ازهرچیزبه تشکل ومنفعت قومی خودمی اندیشد اماتاجیک فراقومی می اندیشد عجیب این است که به این فضیلت موهوم می نازد تا آنجا که متداوماً محدود و ورشکست می‏شود.
2- درعین حال ماشاهدیک پارادوکس یاتناقض عجیب درمیان تاجیکان استیم، در تیوری و برخورد با اقوام دیگربسیارفراخ اندیش تا آنکه بخش عظیم امکانات خودرا فدای اقوام دیگرمی کنند، اما درعمل و درمیان خود درچارچوب تنگ وملت براندازمحلگرایی، حزب گرایی وایدیولوژی زده گی دست وپامی زنند وحتی خون هم را می ریزند،ً ازفراخ اندیشی، نام و هویت قوم خودیعنی"تاجیک"را بر زبان نمی رانند ولی خود را مزاری، هراتی، بدخشی، شمالی، کابلی، پنجشیری وغیره می نامندوحاضربه تقسیم عادلانۀ امکانات وقدرت دربین خود وهمکاری صمیمانه درزیرسقف قومیت واحد که راز پیروزی شان می تواند باشد نیستند. کرزی کندهاری میتواندوزیران دفاع ، معارف وفرهنگ وردک، وزیران داخله ومالیه ننگرهاری، وزیراقتصاد هراتی، وزیرزراعت پغمانی و...همه پشتون داشته باشداما قدرت رسیدگان فراقوم اندیش تاجیک به تاجیکان بیرون از قریۀ خود اعتمادنمیکنند چه رسدبه تقسیم قدرت!
کرزی امریکایی جبهۀ نجاتی، رمه هایی ازحزب اسلامی، جهادی، الحادی وامثال آن، چون اتمرخادیست وکمونیست را صرف نظرازاحزاب وایدیولوژیهای شان درزیرپرچم پشتون برمی کشد اما پارلمان اکثراً تاجیک به برکناری دکتورسپنتا، ضراراحمدمجاهد، داکترامین فرهنگ دانشمند، داکترسیدمخدوم رهین دانشمندو عبیدالله رامین متخصص به دلایل اختلافات محلی وتنظیمی رأی میدهد! البته هردلیلی که برضعف این وزیران دلالت کندصدبرابردرموردآن دیگران صادق است، اماچه بایدکردبرتناقض درونی تاجیک فراقوم اندیش فروقریه کردار!
3- جبن یاترس خفته درخون تاجیک، بلای دیگراست.
این قوم وحتی روشنفکرش، اکثراًجرأت اظهارهویت تاجیکی ودفاع ازمنافع قومی خودرا نمی کند. حکمتیاربی هراس ازاینکه باایدیولوژی اش سازگاراست یانیست می گوید: "چون درحکومت استادربانی نقش پشتونها ضعیف است باید سقوط کند"- شهرتاجیک نشین کابل را راکت باران کرد تاپایگاه اجتماعی حکومت استادربانی واحمدشاه مسعودرا تضعیف وتخلیه نماید. کرزی حکومتش را ازوزیران تاجیک آشکاراتصفیه می کند اماکس لب ازلب برنمیدارد، این است جبن وتنگ اندیشی که پیامد آن شکست و ذلت است، تاآنجاکه با برکناری محقق ازوزارت پلان درسراسرافغانستان هزاران مرد و زن هزاره به جاده ها ریختنداعتراض کردند.بایک اقدام قانونی دولت علیه دوستم، دهها هزار ازبیک، راهپیمایی واعتراض وحتی تهدید به تجزیه کشورکردند، اما بابرطرفی مارشال، وزیردفاع، وزیرداخله ، وزیرخارجه، وزیرتجارت، وزیرفرهنگ، وزیرزراعت و...آب ازآب تکان نخوردچرا که اینان تاجیک بودندوتاجیک هم یا ترسواست یافرومحل کردارفراقوم اندیش؛ بخ بخ!
یکی ازدلایل شکست تاجیکان، اندیشه وروانشناسی عجیب رهبران آنان است. این رهبران علاوه برسه خصایص بالا بعضی ویژه گیهای جالب دیگرهم دارند:
الف – سیاست تحمیق قومی- این رهبران ازآگاهی قوم تاجیک هراس دارندنمی خواهنداین مردم درس بخوانند وکادرهای دانشمندداشته باشندتامبادا ازمیان آنان رقیبی برای شان پیداشود وترفندهای شان افشاگردد.
ببینید، دوستم باآن که خودازتحصیل بهره نداردازسال 71به بعدسالانه حداقل پنجصدجوان ازبک رابرای تحصیل به ترکیه فرستاده که اینک صدهاکادر متخصص چون داکتر، مهندس، حقوقدان وغیره تربیه شده واین فرآیند دوام داردهمچنان دوستم دراولین گام اقتدارش لیسه های ویژۀ ترکی ودانشگاههایی را درشبرغان ومیمنه ایجادکردکه امروزهم فعال است او دهها آموزشگاه کمپیوتر و لسان را در ساحات ازبک نشین ایجادکرد.
مزاری، محقق، خلیلی، محسنی ودیگران مصارف هزاران جوان هزاره را برای تحصیل دردانشگاههای داخل پرداخته، دانشگاه بامیان وحوزه های علمیه مخصوصاً حوزۀ علمیه خاتم الانبیا درکابل را ایجاد کردند و هم اکنون پنجاه وپنج هزارجوان هزاره دردانشگاههای ایران، جاپان، هند، سوریه، اروپا وامریکادرس می خوانندکه اکثراً به کمک رهبران سیاسی شان اعزام شده اند، درمورد دیگران اگربگویم توضیح واضحات است. اما رهبران تاجیک تبارحاکم در ده سال حاکمیت خودمیتوانستنددهها هزارجوان تاجیک را برای تحصیل به اروپا و امریکا بفرستند، دردوشنبه شهروجاهای دیگردانشگاهها را فعال کنندوکاخ اقتدارخود را با ارتش کادرهای آگاه وتحصیلکرده مستحکم و ماندگارسازند، برای شان گفته شداما سرمایه گذاری را دراین راه حیف دانستند. زیرا اینان تکیه بربیسوادی وحماقت قوم دارند و سیاست شان سیاست تحمیق است.
ب – سیاست الترناتیف کشی یاگزینه زدایی: درسه دهۀ اخیرماشاهدنابودسازی تعدادزیادی ازشخصیتهای مستعدسیاسی ونظامی تاجیک وبه حاشیه راندن جبری عدۀ دیگربودیم . دراین مورد آن قدرحقایق بدیهی وجودداردکه همین یک اشاره بس است، اماپشتون چنین سیاستی ندارد، نه کرزی، نه ملاعمر و نه حکمتیار هیچ کدام به کشتن همدیگر راضی نیستند و نیزدر پی نابودی الترناتیف ها نیستند، تفاهم میان اشرف غنی احمدزی ، علی احمدجلالی، احدی، خلیل زادوامثال شان وجود دارد که همه خودرا نامزد انتخابات می کننداما هرکسی را که غرب پذیرفت همه از او حمایت مینمایند، تااقتدارپشتون حفظ گردد درحالی که رهبران تاجیک ازچنین فراخ اندیشی درمیان خود ناتوان اند.
5- بیگانه پروری تاجیکان به ویژه درمیان رهبران نیزبه همه واضح است.
6- افراط درتحزب وایدیولوژیسم
7- خودفراموشی ونبود یاکمبودخودشناسی قومی وضعف آگاهی ازتاریخ ومفاخرملی که درنتیجه خودکم بینی، عدم اعتمادبه نفس وغیره را بارآورده است.
8- فاتالیسم یاتقدیرگرایی درعقیده، اندیشه وادبیات اعم ازمکتوب وعامیانه، که قوم تاجیک را فلج ساخته است درحالی که درباوروعمل اقوام دیگرجنبۀ اختیاروعملگرایی قوی است.
9- خوشباشی وبی پروایی در ادبیات، هنروعرفان که منجربه انزواگرایی ودنیاگریزی شده است جمعی خیامی اند، جمعی حافظ گراوجمعی هم صوفی مشرب که نمی خواهندبا اندیشه های زندۀ سیاسی، قومی واقتدارطلبی خودرا به دردسر اندازند حتی موسیقی ماچنین است(4) بازارهنروادبیات ملی وحماسی که عزت نفس، غرورملی، کاروتلاش، ابتکارواقتدارطلبی را درمیان تاجیکان زنده سازدکاسداست وقتی حافظ مامیگوید:
شکوه تاج سلطانی که بیم جان دراودرج است
کلاه دلکش است امابه دردسرنمی ارزد!(5)
چه انگیزه یی برای تلاش درراستای حاکمیت وتعالی باقی خواهدماند.
[مابایدشاهنامه فردوسی بزرگ رابه عنوان آموزشنامۀ ملی تعمیم بخشیم نه آثاری ازآن گونه را که مردم را راحت طلب، ترسوودنیاگریزمی سازند]
10- غروربیجا، عدم پذیرش انتقاد، خودفریبی ودرنتیجه عدم جستجوی راهکارهابرای رفع معایب- ماتاجیکان بایددرکلیت برافتخارات ملی، تاریخی وفرهنگی مان ببالیم،امادرعین حال جرأت برملاکردن عیبهاوعلل شکستهای مان را هم داشته باشیم وبایدراههای رفع معایب، وروشهای اصلاح وتکامل خودرا دریابیم. من یقین دارم که حرفهای انتقادی من غضب عده یی را برخواهدانگیخت وشایدبعضی ها آنها را اهانت آمیز و تند بدانند، اما تاجیکان دروضعی اندکه موثرترین راه درمان شان شوک درمانی است.
مثل خوبی هم داریم:" دوست میگریاند، دشمن میخنداند " اگرماواقعاً خواهان اصلاح استیم نبایدبرای توجیه معایب خوددلیل بتراشیم، مثلاً بی تعصب بودن تاجیکان راناشی ازمتمدن بودن شان بدانیم حالانکه تعصب منحوس محلگرایی، ایدیولوژیک وحزبی شان رادارند.(6)
11- تاجیکان مردمانی اندکه زوداحساساتی می شوندبه همین جهت درجنگهای گذشته بیشترخودرا به کشتن دادند، اماراه استفاده وحفظ دستاوردهای جنگ رابلدنیستند. باری ازبعدراندن انگلیسهاوفتح کابل، یک تاجیک پروانی بر روی سکۀ زرین ضرب زده بود:
میکنم دیوانه گی تابرسرم غوغاشود سکه برزرمی زنم تاصاحبش پیداشود
آیا خنده آورنیست؟ مردم را به کشتن داده انگلیس ها را ازکشوررانده قدرت را گرفته وبعدمنتظراست که بازهم انگلیس هایک نوکرحقیرخودرا بفرستندتاقدرت را درکابل تصاحب کندواقعاً دیوانگی است؟
درست همانگونه که ازسال1371تاورود طالبان وبعد تا تشریف آوری آقای کرزی ماشاهد چنین انتظار وبلاتکلیفی بودیم.
درآن فرصتهانه کسی قانون ساخت، نه اداره ونظام، گویی منتظرآمدن صاحبانش بودند، روس را کشیدندتاجای را به نوکران انگلیس وامریکا خالی کنند؟ بهانۀ این که جنگ بودمعنی ندارد، پنجاه متخصص را درفیض آباد می شدجمع کردوقانون ساخت و" لویه جرگه" رادایرکردو...
موارددیگرآسیب شناسی قومیت وقدرت تاجیکان فراوان است انگار روح مولاناباعث شهیدبه من این الهام رادادتااین حرفها را بنویسم ورنه من کجاواینهمه گفت وشنود!
ناگفته نگذرم که بیان معایب ودردها بخشی ازتلاش برای درمان آنهاست، برخی ازاین دردها وعیبهادرموردتاجیکان تاجیکستان صدق نمی کندزیرادرآن جا به برکت تلاش رهبران، روشنفکران وفرهنگیان، مردم ازخودشناسی خوبی برخوردارشده، وبند " جبن تاجیکانه " راتاحدودزیادی شکسته وباوجود نفوس وامکانات اندک دربرابرقدرتهای رقیب وخصم منطقوی شان پیشه استوارایستاده اند....
نکتۀ دیگری که گفتنی است، قیام وحرکت مولاناباعث شهید است که "جبن تاجیکانه"را شکست وبه همتبارانش درس مقاومت، نترسی وپایداری داد ولو به قیمت گرانی هم تمام شد، این شگرد او را احمدشاه مسعودشهیددرمقیاس وسیع تردرهنگام مقاومت دربرابرهجوم طالبان به نمایش گذاشت تاآنجا که همه حریفان دیروزبه پیشش سرگذاشتند، امادریغ که "خط سوم"آرمانش ناخوانده ماند واو رفت وهمان سرنوشت منحوس پیروزی درجنگ وشکست درسیاست بازهم تکرارشد! بیاییدبرای برچیدن عیبها تجربه ها را ازخود ودیگران بیاموزیم درآموزش بی تعصب باشیم وبه منظور اصلاح، راهکارهای مان را درمیان بگذاریم. دراین مسیر، یکی ازمهمترین راهکارها ایجادیک نهضت ناب فرهنگی- سیاسی قوم تاجیک اریانا است، وقتی پشتون "افغان ملت" ودههاگروه ویژه داردوقتی هزاره وشیعه، وحدت وحرکت وغیره داردوقتی ازبیک جنبش دارد، تاجیک چرابایدکماکان دربندطلسم وخواب مقناطیسی فراقومی اندیشی پوچ وبی ثمرباقی بماند؟
شایداین حرفها درنگاه اول غیرمنطقی وافراطی به نظرآید، اماهرتاجیک صادق، خودشناس، آگاه ودردآشناکه درکفشش ریگ نرفته باشد درک می کندکه ماچاره یی جزاین نداریم.
اگردر سی‏سالگی شهادت مولانا باعث شهید، گفتمان بالادر دستور روز روشنفکران وفرهیختگان تاجیک قرارگیرد، این فرصت به هدرنرفته است.
روان مولاناباعث شهیدوهمه شهدای راه آزادی، عدالت، عزت وشرف ملت مان شاد ومسیرشان به سوی افقهای روشن پیروزی گسترده و پر رهرو باد!
آریاوخشور تاجیک
---------------------------------
پی نوشت های:
(1)- پسرکاکای پدرم ملابابه ملانام داشت ویک نسخۀ شاهنامه فردوسی راشصت سال قبل خرده وبه بهای آن یک برزه گاو(ورز گاو یا گاو قلبه)را داده بود، ورزگاو برای یک روستایی دهقان بالاترازیک موترلوکس آخرین مودل ارزش داردوهم اکنون هم تایک هزاروپنجصد دالرامریکایی قیمت دارد، ازاینجامیتوان به ارزشگذاری مردم دهکدۀ ما به حماسه های ملی پی بردکه ملایش به چنین بهای گران ، شاهنامه را می خرد....
(2)- "آرمان سالار"- این ترکیب رامن ساخته ام ومفهوم آن روشن است یعنی انسانی که برای بارنخست یک آرمان رامطرح میکندویاپیشاهنگ نمونۀ راه تحقق یک آرمان می شود.
(3)- شهری که امروزتاشکندمی نامند، نام اصلی اش"تاجیک کند"، تاجکند، چاچ کند وچاچ است چون "کند" و "کنت" درزبان آریایی سغدی(یکی از سرچشمه های زبان پارسی دری تاجیکی)به معنای شهروآبادی به کاررفته که نمونه های آن شهریارکند درکاشبغرپنجکنت درتاجیکستان بوده ودرتاریخ رشیدالدین فضل الله نیزبه نام ولایت تاجیک یاد شد، این نام را به خود گرفته ونام دیگرآن چاچ وچاچ کنداست که نام های خیلی معروف اند، اما درقرن اخیرروسها و ترکها ماهرانه سنگ وکوه است و به این ترکیب خواستند به آن هویت ازبکی بدهند حالانکه درشهر "تاجکند" که دریک دشت واقع شده است سنگ نایابترازگوهراست وازسوی دیگر تقریباً تمامی نامهای قدیمی محلات آن شهرتاجیکی است واشندگان بومی آن نیزتاجیک اند.
(4)- درهنرموسیقی تاجیکان افغانستان، تقریباً همه تصنیف ها وترانه ها ضمن مکرربودن، سراسرزنباره گی، بجه بازی، ترک دنیا، بیگاره گی، بی پروایی، عیاشی وبی هویتی آگنده است ودر نهایت حسرت دوران گذشته یا خیالات افیونی آینده دیده می شود، درآن ها اصلاً چیزی ازهویت حماسه ها وافتخارات قومی وسرودهایی که انگیزه برای سازنده گی، وحدت قومی، فرازجویی وعظمت خواهی باشداصلاًنیست یااگراست هم بیشتردررابطه با حوادث سالهای اخیراست که بازهم نامی ازهویت قومی نیست درحالی که درسرودها وهنرموسیقی اقوام دیگر به ویژه پشتونها، ازبکها وحتی هزاره ها سوژه های هی وحماسی فراوان است مثلاً دریک خواندن پشتوکه دررادیو و تلویزیونها، زیاد گذاشته می شود این مصرع موجوداست:
" داوطن دپشتونو..."
اما ما ندیدیم که یک تاجیک جرأت چنین ادعایی راحتی دررسانه ها بکند!
(5)- درین رابطه مقوله های معروفی را تاجیکان افغانستان دارندکه بسیارننگین است: "هرکس پادشاه شد مارعیت" یاامورمملکت خویش خسروان دانند این مقوله ها باشهروندی درتضاد است چه رسدبه "آزاده گی"که نام قومی ماست.
(6)- این یک بدبختی وغرورابلهانه است که وقتی عیب رابگویی، روشنفکرتاجیک باتوجیه منطقی یاطبیعی آن، به دوام آن عیب صحه میگذارد درحالی که باید آن راشناخت وعلیه آن مبارزه کرد تعصب قومی یک احساس وتعصب ضرور، مثبت، مفیدوسازنده است، ملل متمدن دنیا ازانگلیس وآلمان تا جاپان این تعصب رادرحد اعلادارند.










دکترجمال الدین سینا دلیری





مولا نا بحرالدین باعث مردی ازتبارآزادگان













اینجا سخن ازیاد نامۀ کارنامه های پردرخشش سردارآزا دگان میهن مان است، که آزا دگی وشجاعت ووارسته زیستن را درکمال معراج انسانیش به آزمون نشست وتا لحظات واپسین زندگی که به جرم آزاد نگریستن، خود بودن وعزت ملتی را سرافرازنگهداشتن وبرپای خود ایستادن، جلا دان بی ننگ تاریخ سرب مذاب را بردل ومغزش شلیک نموده وقلب بزرگش را ازحرکت بازداشتند، برهرآنچکه مظهرذلت وپلیشتی وزبونی وبی مایگی بود، نه گفت وبه سان اسلاف بزرگ خرد اندیشش به همیشه زنده گان تاریخ پرافتخارنیای بزرگش پیوست. سخن گفتن وبه داوری نشستن پیرامون شخصیت چند بعدی مولا نا بحرا لدین باعث، این نماد خرد وآزادگی برای من که د رمکتب او آموزش دیده وشخصیت معنوی وروح استوارآزاد زیستن را مدیون بی دریغ او هستم، حقیقتاً کاری است دشوارودرخورتأ مل واندیشه بیشتر. زیرا دردنیایی که ملاک داوری ومحک زدن برای شناسایی شخصیت مورد تحلیل، مدارک واندیشه های مدونی است که برای پسینیان خود بودیعه میگذارد؛ ازاین رهگذ ردشواربه نظررسیده وبرای کسانی که جزنام وشهرت شخص مورد پژوهش چیزد یگری دردسترس ندارند، ابراز نظروارزیابی بی آلایشانه امرساده ای نخواهد بود. به سخن دیگراین گرایشات فردی واراد تهای شخصی است که بازتاب می یابد تا حقیقتی که بربنیاد حجت واستناد ات علمی استوارباشد. اینجاست که کارداوری را دشوارساخته ونگاه تردید آمیزی را درپی خواهد داشت. اما آنچه را که دراینجا به بررسی خواهم گرفت، مبتنی برویژه گی های فردی وسرگذشت وسرنوشت مقدری است که باعث را ازآن گزیری نبود. کارتحقیقی وبه تحلیل گرفتن اندیشه باعث درابعاد گوناگون فکری، سیاسی، فرهنگی ونظامی کاری است دشوارودرخورتأ مل بیشتربرای دریافت طرحها، نوشته ها ودفاعیات وخاطراتی که هرکدام درذات خودش میتواند دفترحجیم شناخت اندیشه های این شهید گران ارج تاریخ کشورمان باشد.
همینگونه پیوند ها ودوری ها ازهم زنجیران، هم سلولان وهمسفران راه دشوارمرگ وزندگی. چون درحال حاضربجزیک مقاله هرچند که پیام آوروتجلی دهنده درک دینی مولا نا است، چیزی دیگری دردسترس نداشته واین مقاله هرگزنمیتواند قامت بلند وروح پویشگرمولانا را آنطوری که است درروند زندگی پرفرازوفرودش به نمایش بگذارد.
بررسی تحلیلی شخصیت فکری، سیاسی، فرهنگی وآیدیولوژیک باعث درکنار کارنامه های مثبت واشتباهات ناگزیر، یکی ازمسئولیتهای اساسی من بمثابۀ یکی ازنزدیکترین یاوروهمسفروخدمتگذار اوخواهد بود. انشعا بات وریخت وپاش های دوره های فرجامین ودوری ازبرخی همسفران سالهای تلخ وشرین زندگی واینکه چه کسانی درامرمبارزات سیاسی وتعهدات ملی استوارتروپایدارباقی ماندند؛ یکی ازرسالتهای این قلم میباشد. زیرا موجود یت من درشهرکابل ونزد یکی با بزرگان وپیش کسوتان "محفل انتظار" بخصوص با مولانای بزرگ که ازبهارسال 1349 تا 15 عقرب سال 1357 رابطۀ نزدیک وهمیشگی داشته ام، سبب آگاهی هرچه بیشترمن ازفرازوفرود کارنامۀ پیش مرگان راه برابری خواهی ملی میباشد.
اما به باوراین قلم برای شناخت باعث این پیشوای راستین برابری خواهی ملی ومبارزخستگی ناپذیرعرصه های سخن ونبرد بی امان دربرابراستبداد وستم جانسوزاجتماعی بویژه برای نسل امروزی که باعث یکی ازپیش گامان راه عدالت انسانی این نسل ومیراثداران آن است، کاردشواری نخواهد بود. زیرا بسیاری ازپیش گامان نهضت مترقی وانقلابی کشورکه ازگزند کشتارهای جمعی سه دهۀ پسین جان به سلامت برده اند، یا هم سرنوشت او بودند ویا شاهد زندۀ خطابه های آتشینش که لرزه براندام ارباب انحصا ر واستبداد می انداخت.
ازجانب د یگر، مولا نا بحرالدین باعث یکی ازاستثنایی ترین رهبرانی بود که پرآشوب ترین دوران زندگی سیاسی ومبارزاتی را پشت سرگذاشت. اویکی ازنخستین رهبرانی بود که برای اولین باردر تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان اندیشه وعمل انقلابی را درهم آمیخته دراین راه دشخوارمرگ و زندگی چندین بارره سپارگوشه های نمناک زندانهای مخوف شیوه قرون وسطایی گردیده وهرباری که ازشکنجه های مخوف ودسیسه های محکوم به مرگ رهایی یافته وبا سرافرازی اززندان بیرون میگردید، گویا اینکه هیچ اتفاقی درزندگی اوصورت نگرفته وبا روحیه سرشارازعشق مردم واراده تسخیرناپذیروارد کارزارمبارزه درجهت تحقق آرمان والای انسانی خویش میگردید.
باعث درمیان روشنفکران انقلابی معاصرخویش نخستین کسی بود که مبارزه سیاسی را ازجامعه روشنفکری ومحیط مدرسه ودانشگاه به جامعه روستایی- جایی که ستم وبیداد اجتماعی بیش ازهرجای دیگرجامعه ما محسوس وملموس است- سرایت بخشید. یعنی درحقیقت مبارزه سیاسی را عمق وگستره اجتماعی بخشیده روشنفکررا با مردم پیوند زد. او دراین راه پیشگام گردیده با یاران وسربدارانی ازاین تبار، فریاد رسای داد خواهی ستم شوند گان ملی وطبقاتی جامعه افغانستان را درآورد گاه نبرد آزادی بخش مسلحانه درکوه پایه های دروازبدخشان درگوش مردمش طنین انداخت.
او همانگونه که دراولین دفاعیه خویش دربرابرحکام مستبد دود مانی وروحانیت مزدورخدمت گذار سلطنت با صراحت تمام ابرازنموده که: «لا تخشوالناس وخشونی»، درطول دوران زندگی سیاسی خویش با درخشش تمام به اثبات رسانید که هرگزسربرآستان هیچ زورمندی نگذاشته، هیچگونه تزلزلی را احساس نه نموده وتا لحظات واپسینی که قربانی آرمان بزرگ مردمی اش گردید؛ قدسیت آرمان گرایی وعدالت گستری را دراوج وکمال باورمندی انسانی اش نگهداشته روح آزاد زیستن را در بالاترین ستیغ آزادگی برای پسینیان خویش به نمایش گذاشت. بلی او الگویی ازباوروایمان بود که حقانیت اندیشۀ خویش را درآوردگاه نبرد حق وبا طل جستجو می نمود.
باعث اسطوره نبود که برای اثبات حقانیتش ازلا بلای اوراق پوسیده بجای مانده درتاریک خا نه های تاریخ کشورمان استمداد بجوئیم ویا درجه فهم اورا دردفترچه های یادداشت خاطرا ت جیبی به پژوهش بگیریم ویا جراید ی که درسانسوربازاراستبداد فرهنگی نظامهای پوسیده دود مانی هرگزمجال ومجاب بازتاب کمترین رویای حقیقت نبود، بلکه اوحقیقت عینی وزندۀ روزگارما بود که برای بیان اندیشه های والایش هرگزتزلزل را بخود راه نداده، ازهرسکوی بهره می جست. مدارس ودانشگاه ومحرابهای مساجد بهترین منبرها ی بودند که مولا نا باعث آنرا درخدمت بیان حقیقت وعدالت میگرفت.
درحقیقت برای شناخت چنین مردی که اولین باردرجامعه سنتی وبسته افغانستان شعلۀ نواندیشی د ینی را درخرمن خرافات گرایی د ینی برافروخته، هم همۀ بزرگی را درجامعه روحانیت ارتجاعی براه انداخته وبی هراس ازمنبرهای مختلف (مساجد، دانشگاه وروزنامه ها) درراه روشنگری وبیداری ملی مبارزه می نمود؛ نیازآنچنانی برای معرفی او احساس نمی شود. زیرا کارنامۀ مسیرزندگی پرفراز وفرود اوبهترین وسیلۀ شناخت وآئینه تمام نمای چهرۀ راستینش درامرمبارزه برای آزادی، عدالت اجتماعی، نظام مردم سالاروتا مین برابری ملی درافغانستان میباشد.
برای شنا سیایی بهترمولا نا بحرالدین باعث، این پیشوای نستوه نسل انقلابی وبرابری خواه ملی نیمۀ دوم سده بیستم کشورمان، لازمی پنداشته می شود تا سرگذشت سرنوشت مقدراورا طی مراحل گوناگون به بررسی بگیریم، تا درپرتواین ارزیابی دقیق، بیشترازپیش به ژرفای شخصیت کم نظیرش پی برده وجایگاه درخورشأ ن اورا درروند زندگی سیاسی- اجتماعی جامعه افغانستان به داوری بنشینیم.
1- باعث ازکودکی تا شمولیت درمدرسه دارالعلوم کابل:
باعث درسال 1320 خورشیدی دریک خانواده روحانی سرشناسی بنام مولوی نجم الدین دردیهۀ چهارباغ مایمی دروازچشم به جهان هستی گشود. اودرنزد پدرخویش به آموزش مبادی علوم د ینی پرداخت. کودکی بیش نبود که اساسات علم فقه، کلام، صرف ونحو ومنطق را نزد پدروسایرعلمای شناخته شده زادگاه خویش فراگرفت. اودرمدت کوتاهی قرآن مجید واحادث حضرت پیامبررا براستناد مجموعه امام بخاری شریف که جزبرنامه آموزشی مدارس دروازاست، حفظ نمود. اما ذهن کاوشگر واستعداد خلاق او ازهمان آوان کودکی بگونه ای بود که ازآنچه فرامیگرفت ویا به آن شیوه فراگیری شناخت شناسی راضی نبوده، پدروسایراستادان خویش را دربرابر پرسشهایی قرارمیداد که هرگز درمتون قدیمی وشیوه سنتی معمول اصول تدریس مدرسی آن روزگار پاسخ درخوررضایت خاطرش را فراچنگ نمی آورد.
سرنوشت مقدرباعث طوری شکل پذیرفت که درهمان آوان کودکی ازآغوش پرمحبت خانواده محروم گردیده باکوله بارتجسس وشنا خت شناسی د ینی برای ورود درنظام آفرینش تن به دوری وآوارگی بسپارد. پدرباعث که خود ازشهرت ومنبرد ینی بالایی برخورداربود، چاره ای ندید جزاینکه فرزند عزیز خود را نزد روحانی بلند مرتبت د یگری بنام مولوی عبد الغفارجَوَیِی که ازشهرت بالایی درآن دیاربرخورداربود، بفرستد تا به پرسشهای خویش پاسخ درخورومناسب بگیرد. اما با دریغ که پاسخهای باعث فهم بلند فلسفی ودانش گستردۀ علوم انسانی وطبیعی میخواست که هرگزدرحدود فهم و صلاحیت روحانیون قشری- که راویان بینش جزمی سنت حاکم شیوه تدریس مدارس گذشتگان بیش نبودند- نبود.
مولوی عبد الغفارنیزبعد ازمدتی تدریس وپرسش وپاسخ ودریافت ذهن ناقرارواستعداد شگفت انگیزش، نا توانی خویش را برای باعث وپدرش ابرازداشته میگوید که: این کودک علم خدا داد دارد وبجای رسیده است وآنچه را که من تدریس میکنم میداند ولی آنچه را که او ازما میخواهد، ازپاسخ آن عاجزیم.
باعث با گذشت هرروزبیشترازپیش ازدامان پرمحبت خانواده دورمیشود. اورا نزد مولوی ضیف الله شهرسبزی که برخاسته ازمدرسۀ دیوبند بود ودرعلم فقه وکلام سرآمد روحانیون دروازپنداشته میشد، فرستادند. باعث مدت زمانی درمحضراین روحانی سرشناس زانوزد تا ازفیوضات دانش او بهره ای ببرد. اوپیوسته وبا اشتیاق تمام می آموخت وتحقیق می نمود وبه پرسشگری می پرداخت.
باعث به آنچکه درنظام مدرسی اهل سنت معمول بود درسطوح بالایی دسترسی پیدا نموده با تسلط بمراتب برتر ازاستاد خویش آنرا برای طلبه های مدرسۀ شهرسبزتدریس می نمود. قرارحکایت برخی شاگردان مولوی ضیف الله که اکنون زنده اند، اودیگردرمحضرباعث نوباوه جرئت نمی نمود که به تدریس بپردازد وازباعث خواهش مینموده که به تدریس طلبه ها همت بگمارد. چون شیوه تدریس اوتحلیلی وچیستی بودن نظام مدرسی بود واینکه هدف ازاین آموزش چیست؟ او اصول تدریسی را که دراین مدارس حاکم بود، سخت به باد انتقاد گرفته، کهنگی، بیهودگی وعدم مفد یت آنرا برای اهل معرفت د ینی و نظام اجتماعی برملا ساخته وجزضیاع وقت برای آموزگارودانش آموزچیزد یگری نمی پنداشت.
هرچند دراین مرحله باعث زیرسن 15 سالگی قرارداشت اما دایرۀ مشاجرات او گسترده ترگردیده فهم وبرداشت خویش را ازطریق خطابه ها درمنبرمساجید نه تنها برای طلبه ها بلکه برای همه مردم واهالی منطقه بیان میداشت. اوبا گذ شت هرروزبا خطابه های تند وهیجان انگیزش اصول کهنۀ تدریس سنتی را مورد حمله قرارداده، براصول عدالت اجتماعی تا کید می نمود وشدیداً روحانیت را مورد انتقاد قرارداده تصریح می نمود که چرا روحانیت ما بجای مبارزه علیه ستم وبیعدالتی که رسالت عمدۀ علما ودانشمندان وتا کید قرآن وپیامبراست، چیزهای را تدریس میکنند که نه بدرد دین میخورند ونه هم به درد دنیا.
این برخورد های تند نواند یشانه که هرگزدرسنت روحانیت قشری ما معمول نبوده، سبب تحریک وحسادت بیشترروحانیت محافظه کاری میگردید که ازدین جزامرارمعاش تعبیردیگری نداشته وآنرا افزاری میدانند درخدمت اهداف خصوصی خویش. سخنان حکیمانۀ این نورس پرخاشگررا که درفهم ودرک آنان نمی گنجید، بدعت دانسته وازآن تعبیرمنفی غرض آلود نموده ناگزیربه ترک مدارس دروازگردیده را ه دیارهجرت درپیش گرفته رهسپارمنطقه یا وان راغ میگردد تا ازمحضردانشمند فلسفی وبیدل شناس بزرگ کشورمان مولوی سلیم طغرا راغی که یکی ازدانشمندان بنام روزگارخویش نه تنها درقلمرو روحانیت کشورمان بلکه درجامعه علمی وادبی بخارا نیزازجایگاه خوبی برخوردار بود، بهره ای نصیب خویش گرداند.
حضورباعث نو جوان درمحضرمولا نا سلیم طغرا راغی درحقیقت نقطۀ عطفی گردید درزندگی علمی وسیاسی بعدی او. مولا نا طغرا که مرد روزگاردیده واهل معرفت ودانش فلسفی وفرهنگی بود وشناخت دقیقی ازحوزه های علمیه منطقه داشت، با دریافت ذهن دراک واستعداد خلاق باعث، به اوتوصیه نمود تا برای دریافت د نیای بزرگش گام درمسیربزرگتری بردارد که دسترسی به اندیشه های بزرگان اهل فلسفه وکلام ومنطق پیشکسوتان دینی وبنیان گذاران علوم انسانی بیشتربوده ودراین محیط کوچک ودورافتاده ازمنابع، هرگزره بجایی که درسیراندیشه وتفکرمیخواهد، نخواهد برد. چنانکه حالت غمین وپرازیأ س خویش را مولا نا طغرا ازروزگاروگوشۀ دورافتاده چنین بیان میدارد:
همت پست چو کرگس بزمین زد مارا ما بدخشان طلبیدیم وبه راغ افتادیم
باعث بعد ازمدتی فراگیری دانش وتجربه درنزد این پیرخرد، راه سرزمین تخارستان درپیش گرفته ودردایرۀ بزرگتری گام میگذارد تا بگونه ای بتواند برپرسشهای رمزگونۀ فلسفی خویش پاسخهای مناسب ودرخورمنطق زندگی ومعنی نظام وارزش آفرینش را پیدا نماید. اما سرشوریده وروح آزادۀ مولا نا که کلام واندیشۀ خویش را با شفافیت تمام ابرازمینمود ودستگاه کهنه شیوۀ هزارساله را سخت به باد انتقاد قرارمیداد و کلام وفلسفه را درهم آمیخته وآنرا درخدمت انسان به ارزیابی میگرفت، هرگز درحصارپوسیدۀ نظام مدرسی روزگارخودش نمی گنجید. اودرتخارستان مدرسه به مدرسه وشهربه شهرسرگردان بود به هرشهرومدرسه ای که میرسید بساط خطابه را هموارمینمود وهمایشهای بحث دینی وگفتمان دریافت حقیقت را برپا مینمود. اود یگربهترین استاد سخن وسخنوری گردیده بود.
باعث بزرگترین رسالت روحانیون را مبارزه درراه روشنگری وافشای استبداد ومظالم اجتماعی میدانست. چون گوهردین را مبارزه درراه عدالت اجتماعی وکوتاه نمودن د ست ستمگران ازیخۀ ستمکشان میدانست، نه بسنده نمودن به توضیح ساده انگارانه ارکان پنجگانه د ینی.
اوقرآن را بمثابه بهترین وسیله وپیام خدا برای رستگاری انسان ازجهالت واستبداد ومظالم اجتماعی پذیرفته بود، نه وسیلۀ انقیاد وبه بردگی کشیدن مردم درخدمت ارباب ستم وظل الله.
برخی ازاین روحانیونی که ازبحثهای جدلی وفلسفی اوسردرمی آوردند وبه قدرت استدلال ودرک بلند فلسفی او ازدین ونظام آفرینش باورمند گردیده بودند، اورا انسان خداداد میدانستند وبه او درجه بلند مولانا یی قایل بودند. چون درقلمرو فلسفی- عرفانی حوزه بزرگ فرهنگی ما این نام ولقبی بود که به حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی خداوندگاربلخ قایل بودند وخطاب لقب مولانا برباعث تجلی دیگری است ازهمان تبارخرد واندیشه.
اما این دیدگاه کلی جامعه روحانیت افغانستان درمورد باعث نبود. عده ای ازروحانیت قشری ومتحجر افغانستان ازروی کینه وحسادت کورخرد ستیزانه نه تنها باعث ودانش سرشاراورا تأ ید نمی نمودند که حتی بنام معتزلی، دهری وزندقه وکافر؛ درد سرهای بزرگی برایش آفریدند که درجایگاه خویش تذکار خواهد یافت.
یقیناً باعث دیگردراین دایره های محلی سنت بستۀ د ینی نمی گنجید. اونام آورزمان خویش درساحت مقدس دینی بود وطرح ونگرش نوینی که ازنفس د ین با دریافت های ویژه خودش بیان می نمود، ازهضم وتحمل حوزۀ علمی د ینی ارباب معرفت که ازدین جزبیان کهنه وخرافی نداشتند، بیرون بود. تبلیغات زهرآگین روحانیون قشری درمیان مردمی که ازدین هیچ بهره وبرداشتی نداشتند، سؤظنها وخطراتی را متوجه او ساخته بودند. ازاینرو ناگزیربود که حوزۀ تخارستان را بعزم کابل ترک کند وآهنگ سفرکابل نماید.
اگرغم را چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاویدانه
دراین گیتی سراسرگربگردی خرد مندی نیابی شا د مانه
بلی، این سرنوشت مقد رخردمندان است که دیهه به دیهه وشهربه شهرمتواری باشند تا اززخم چشم وبیم جفای خرد گریزان دمی بیاسا یند ویا جان بسلامت ببرند تا اندیشه خلاق خویش را درخدمت روشنگری فردای جامعه قراردهند. او ازتبارفارابی وابن سینا وسهروردی وسایرخردمندانی بود که بجرم خرد اندیشی وآزادگی چه جفا ها وشکنجه هایی را که متحمل نشدند وبرخی به جرم آگاهی وآگاهی دهی به انسان، برسردارگردیدند که باعث بی هیچ تردیدی یکی ازاین نمونه های زنده ای بود که قربانی نگرش آزاد گی وآگاهی گردیده ومصداق دیگری بود که به پیوند تاریخی سهرورد یها ی تاریخ استحکام وباورجدیدی بخشید.
با عث درد بی دانشی توده های عوام ازدین وسؤ استفاده متولیان دروغین دین را اینگونه به تصویر میکشد:«خـام پنداران متحجرهمیشه ازخـواب غـفلت دیگـران سود جسته درپـناه دیـن ومـذهـب سرسخـتانه کـوشیده انـد تا افــرادی را که داعـیۀ خرد ودانش دارند ازمیان بـردارند، سعی کرده انـد تا ازراه بر انگیختن احساسا ت عـمومی شعلۀ تابناک علم ودانش را که غــذای اساسی دین است، خامـوش سازند».(1)
2- زندگی درکابل وچالشهای نوین:
زندگی درکابل پایتخت ومرکزسیاسی افغانستان، تأ ثیرات ویژه ای درزندگی علمی وسیاسی مولانا بحرالدین باعث گذاشته، اورا درمسیرنوینی قرارداد. دید وبازدید ها با شخصیت های علمی، فرهنگی وسیاسی سرشناس درمحیط کابل، د سترسی به اندیشه های فرزانگان بزرگ فلاسفه اسلامی شرق بویژه فارابی، ابن سینا، زکریای رازی، ابن تیمیه، سهروردی وابن عربی چشم اندازنوینی را پیش روی مولانا باعث گذاشت. باعث ازنزد یک با شخصیت های روحانی وسیاسی بنام وآزادۀ کشورمولوی خال محمد خسته، مولوی قربت، محمد طاهربدخشی، سید اسماعیل بلخی، استاد محمد اسماعیل مبلغ واستاد آیت الله واعظ کابلی که ازمراجع علمی شناخته شدۀ آن روزگاراهل تسنن وتشیع درکابل محسوب میگردیدند، شناخت وتماس نزدیکی باهم برقرارنمودند. این شناختهای جدید درموضع گیریهای بعدی بی اثرنبودند ونتیجۀ این شناختها اورا درمسیربی برگشت زندگی سیا سی قرارداد.
قرارگفته خود مولانا باعث مولوی قربت، مولی خال محمد خسته ومولی سراج الدین چندین بارتأ کید نمودند که با این دانش خدا داد وروح آزاده ای که داری دریغ است که بمثابۀ یک مدرس د ینی درکنج مدرسه باقی بمانی. تو مرد سیاست ومبارزه هستی ودرسرهوای د یگری داری. لذا باید دریکی ازمدارس علمی رسمی ودولتی شامل گردیده درآینده دانشگاه کابل را به منبرخطابه وروشنگری مبدل نمایی. ومولی سراج الدین خودش دراین را ستا مسئولیت مستقیم گرفته مشوره داد که اگرتمام سوالات هیئت علمی مدرسه دارالعلوم را پاسخ بدهی هیئت علمی درجه علمی شمارا ارزیابی نموده ونیازی به شمولیت شما نمی بینند. بناءً برای اینکه ارطریق دارالعلوم به دانشگاه راه پیدا کنی به چند سوال پاسخ نگوئید تا سویه شما معادل صنف دوازدهم ارزیابی گردیده ووارد این مدرسه شوید ومن چنین کردم وبه این طریق وارد مدرسه دارالعلوم گردیدم.
باعث درسال 1344 ازدارالعلوم کابل گواهی نامۀ فراغت گرفته شامل دانشکده شرعیات دانشگاه کابل گردید. سالهای زندگی درکابل سالهای پرتلاطم وسرنوشت سازی بود. سازمانهای سیاسی یکی پی دیگری ظهورمی نمود. اما باعث منبرخودرا داشت وبمثابۀ یک خطیب وسخنورکم نظیرازشهرت وجایگاه بلندی برخوردارگردیده درخطابه های آتشین خویش هم زمان با محکوم نمودن روحانیت قشری ومحافظه کار، د ست به افشاگریهای نظام استبدادی زده درراه عدالت اجتماعی بی هراس به مبارزه می پرداخت.
باعث نه تنها مرد سخن ومبارزه آشتی ناپذیربا استبداد ومظالم اجتماعی بود بلکه دراین راه قلم توانای خویش را نیزدرخدمت آزاد ی وروشنگری قرارداده برنقش سا زنده علوم انسانی وطبیعی درراه ترقی وشکوفایی کشورنیزتا کید جدی می نمود. اما دشمن مکارو بازدارنده ترقی اجتماعی نیزآرام نبود وقدم بقدم درپی طراحی دسیسه بودند تا بگونه ای بتوانند صدای رسای اورا با ابزارکهنه قشریت ارتجاعی خاموش بسازند.
پروازسفرکیهانی کیهانوردان شوروی وفرود آمدن سفینۀ کیهانی لونای این کشوربرکرۀ ماه، همانگونه که دردنیای علم وفناوری تحول ژرفی را بوجود آورد، همانسان افق دید جهانیان را نسبت به نظام کائینات وباورمندی به خرد آفرینشگرانسان نیزدگرگون ساخت. این دگرگونی وانقلاب علمی، زندگی خصوصی مولا نا باعث را هم دگرگون نمود. باعث درنتیجۀ همین چرخش کیفی علمی بود که ازمسیرقانونمند زندگی سربه زندانها کشید وسروصداهای شگفت آوری را پیرامون خویش ایجاد نمود. هرچند اوخواست بازهم به روال ادای مسئولیت انسانی بمثابه یک متفکردینی، روحانیت متحجرجامعه مارا ازخواب غفلت بیدارنماید وتغذ یه کنند گان دینی را ازنام دین برحذرنگهدارد تا بجای نگهداری مردم درخواب زمستانی وخرافات پرستی، بسوی روشنگری وبیان حقایق عینی زندگی انسانی هدایت نماید.
مولانا باعث درآن روزگارحاکمیت بستۀ سنتی، که قشریون مذهبی خلاف نص صریح قرآن، تسخیرسیارات دیگررا توسط انسان محکوم نموده وآنرا کفروالحاد می پنداشتند، قلم برکشید ودرتائید این پیروزی بزرگ علمی انسانی ورد دید گاه های غیردینی متا ثیرازفلسفه انحرافی یونان باستان جامعه روحانیت قشری افغانستان، درشماره هشتم جریده "پیام امروز" منتشره 15/12/1344، این پیروزی را برای انسانیت تبریک گفت.
باعث پیوست این کشف وپیروزی علمی، مسئولانه به علمای اسلامی هشدارداد که اگربه این رمز پیروزی علمی برخورد تحقیقی ودوراندیشانه صورت نگیرد، عواقب آن مسموم کننده ودرد ناک خواهد بود. چنانکه میگوید: « شکست طلسم خـرافات درپهــلوی منافــع بیشمار، باری اگــرتحقیق بعــمل نیایـد وچهــرۀ واقعـی اسلام نشان داده نشود، زیانهای معنوی هــم دربــردارد وآن عبارت ازایـجاد سـؤتفاهــم واندرشدن مسلمانان سـاده لـوح بیک اضطراب عـقــیده وی بعضی بـردیـن میباشد چه قـبول کــردن فرضیۀ عــدم امکان تسخیرسـیارات بحیث یـک اصل مسلم دیـنی ورسوخ این عــقیده درژرفای روان آنها ولگد مال شدن آن زیـرپای ستوران ساینس وتکـنولـوژی، شکـی نیست که آنهارا دچاریک سؤظن شدید ساخته از پیـمانۀ گـرایـش شان بکاهـد ورفـته رفـته خـوشبینی شـان را به بــدبینی وانزجـار عمیقی مبدل کند ودرختی را که این آقایون قشری آبیاری کرده اند، ثمری زهـرآگین بـبارآ ورد وجهـانی را مسموم سازد».(2)
اما ازروحانیتی که سرآن درآخورسلطنت فرورفته باشد وجزابزارتحکیم مشروعیت نظام فاسد سلطنتی وتکفیرخرد اندیشان، رسالت دیگری بردوش نداشت؛ جزصدورفتوای کاذب ضد دینی برعلیه این مبارزخستگی ناپذیرراه وروش خرد اندیشی چیزدیگری نمیشد درانتظارش بود. آری، دردمادم چاپ ونشراین نوشته علمی دورنگرانه ای که قرارتاریخی خردگرایی را صادرنمود؛ مولانای بزرگ را تکفیرنمودند وهای هوی بزرگی را براه انداختند که مولانا باعث کافرشده، اودهری است وزندقه ومعجزه پیامبررا رد نموده وده ها افتراأت کاذب دیگری را درکهنه بازارجهالت وبت پرستی جامعۀ شاه پرست براه انداخته وبه این بهانه این داهی پیام آورعلمی تجدد ونو اندیشی را درمسلخ دهمزنگ به زنجیراستبداد کشیدند تا صدای رسای اورا خفه نمایند.
اما باعث بمراتب برترازآن بود که بت پرستان سیاه اندیش میتوانستند با چماق تکفیراورا محکوم نمایند وبا ساطورزنگ زدۀ مذهب درباری به اعدامش بکشانند. اودفاعیه خویش را با کلام الله آغازنمود که: "لا تخشون الناس وخشونی". باعث بدون کوچکترین نگرانی بازهم بررأی وقرارتاریخی خویش با استواری هرچه بیشترایستاد وبا منطق واستدلال بلند ی که هرگزدرفهم ودرک قشریون متحجرومتولیان کاذب دینی نمی گنجید، ازدید گاه علمی وخرد ورزانه خویش دفاع نموده وبا سرافرازی ازبیداد گاه سلطنت رهایی یافت(که داستان این مشاجره واستدلال با استادان مصری درکشوربرای پیشگامان ومعاصرین باعث معلوم است).
مولانا باعث به دانشگاه کابل راه یافت. اودریافت که بهترین سکو برای بیان باورهایش همین کانون علمی است. باعث آرام نبود وبمثابه یک رسالت بدوشی که شیرازه خرافات پرستی را درهم پیچیده وبحیث یک پیروزمند آورد گاه نوروظلمت مشعل آزادی بردست برسایه های جهل وخرافات نورخرد وآزادگی می افشاند. درکلاسهای درسی، درتالارهای دانشگاه کابل ودرهمایش های بزرگ ضد استبداد سلطنتی فعالاناه سهم میگرفت وبا سخنرانی های آتشینش لرزه براندام متزلزل دستگاه فاسد نظام حاکم می انداخت.
ولی این بارودرکانون علمی دانشگاه کابل لبه تیزمبارزه او تنها متوجه قشریت متحجر وخرافات زیرپوشش مذهب نبود، بلکه باعث به این نتیجۀ علمی ومنطقی رسیده بود که برای زدایش هرگونه خرافات گرایی و عوامل بازدارنده گزاربسوی یک نظام مترقی، دمکراتیک وعا دلانه بربنیاد نگرش آزاد وانسانی؛ باید عوامل اصلی نگهدارندۀ استبداد ولایه های معنوی تحکیم استبداد را درهم پیچید. به سخن دیگرباعث درسخنرانیهای خویش عوامل سه گانۀ بدبختی ای را که یکی درخدمت دیگری قرارداشته وبرتداوم رژیم استبدادی می افزود، آماج حمله قرارمیداد. یعنی هم زمان درسه محوربرضد ستم طبقاتی، ستم ملی وخرافات مبارزه می نمود.
با گذشت هرروزبرتشویش دشمنانش افزوده می شد. زیرا آن دسایس کهنه خرافی وفتاوی قشریون دیگرکارسازنبود. سخنرانی های او حالا برای هرطیف فکری چپ وراست جاذبه قوی داشت. چون باعث به همان پیمانه ای که درمعرفت دینی سرآمد روزگارخویش پنداشته می شد، به همان سان به اندیشه های فلاسفۀ قدیم واندیشۀ مارکس ونظریه پردازان جنبش مارکسیستی که بنام داعیه دفاع اززحمتکشان ومحرومان بازار گرمی درمیان جوانان وتحصیل کردگان کشورمان داشت، دسترسی لازمی داشت. اوازهرفکرونگرشی که درراستای آزادی، دمکراسی وخوشبختی مردم افغانستان اثرگذاربود، بهره می جست وآنرا درخدمت مستضعفان میگذاشت.
دسایس دستگاه های استخباراتی سلطنت جریان داشت.
باعث با وفی الله سمیعی استاد مضمون سراجی ورئیس دانشکده شرعیات که یکی ازمدافعان سرسخت نظام سلطنتی وتفکرجزمی ومحافظه کارانه شیوه ارتجاعی مذهبی بود(درکابینه داود وزیرعدلیه ورئیس کل داد ستانی بود)، به اثربحثهای علمی درگیر گردید. بازهمان مهرهای کهنه ورنگ باخته وفتواهای سرآستینی تکفیروالحاد را دربرابر باعث صادر نمودند واورا دوباره به زندان دهمزنگ افگندند.
اما بعد ازبیست روززندان وتدویربیداد گاه باردیگر برائت کسب نموده به دانشگاه برگشت. حتی خواستند به بهانۀ بیست روزغیابت درزندان ازامتحان محرومش سازند. ولی باعث غیابت درسی نداشت بلکه با دلایل واهی وبی اساس اورا زندانی ساخته بودند وهرگززندانی بودن او نمی توانست دال برغیابتش محسوب گردد واین تیرارتجاعی نیزبه سنگ یأ س اصابت نمود.
سه سال حضورفعال وسازنده دردانشگاه کابل، باعث را به یکی ازچهره های معروف عرصه سیاسی وروشنفکری افغانستان مبدل نموده بود. بویژه سال 1347 یکی ازپرآشوبترین سال درحیات سیاسی دانشگاه کابل بود. تظا هرات گسترده خیابانی دانشجویان کابل که گاهی به خشونت های شدید میان دانشجویان ونیروهای انتظامی می انجامید، بهترین زمینه و منبرخوبی برای سخنرانی های آتشین باعث بود. باعث بی هراس به افشاگری دستگاه پوسیده نظام سلطنتی پرداخته وعمد تاً گردانندگی وسخنرانیهای مهم را بدوش داشت. دستگاه رژیم که سخت به وحشت افتاده ودچارپریشانی شدید گردیده بود، راه دیگری جزتعطیل شش ماهۀ دانشگاه کابل وبه زندان افگندن باعث نمیدید. سرانجام اورا باردیگربه زنجیرکشیدند. ولی باعث دیگرازآزمون زمان گذشته بود، دشمنان مردم وآزادی میتوانستند که جسمش را به زنجیروزندان بکشند اما محال بود که روح تسخیر ناپذیراورا به اسارت بگیرند.
دسیسه گران ازپای نمی نشستند. هرروزدسیسه پی دسیسه خلق می نمودند تا اورا به زنجیربکشند. اما اومردی بود بیگانه با پدیدۀ ترس ووحشت. او دردانشگاه کابل با استادان مصری درگیرمشاجرات تندی گردیده مشروعیت دانشگاه الازهرمصررا بمثا بۀ یک کانون معرفت دینی زیرسوال برده ودرجهت افشای اهداف پشت پردۀ این دانشگاه پرداخته بود. استادان مصری ازاین رهگذربه مقامات دولتی شاکی گردیده برای اوپروندۀ دیگری را ترتیب دادند. مقامات دولتی که درپی بهانه بودند، باعث را به کمیسیونهای ذیربط پارالمان اعم مجلس سنا ومجلس نمایندگان معرفی نمودند تا به اثرتحریکات نمایندگان مردم زمینۀ محکومیت اورا بهترفراهم کنند. گزارشگران وریاست ضبط احوالات دولتی درجنب شکایت استادان مصری مبنی برتردید جامع الازهرمصر، باعث را متهم به تجزیه طلبی، ساختن بدخشان بزرگ، ستمی، کافروده ها ادعاهای واهی وکاذب دیگرنموده، تحویل پارالمان کشورنمودند. قرارحکایت برخی نماینده گان پارالمان وقت بخصوص سناتوردانشمند وروشنفکربدخشان آقای محمد هاشم واسوخت، باعث به پارالمان احضار گردیده ونمایندگان ازوی پیرامون اتهامات عنوان شده به پرسش پرداختند.
باعث که درپی چنین روزی بود تا ازمنبرپارالمان کشورصدای داد خواهی خویش را به گوش نمایند گان وازاین طریق به گوش مردم سراسرکشوربرساند، رژیم درمانده به امید خیالات واهی پارالمان را به سکوی بیان اهداف اومبدل نمود. باعث درطی بیش ازنیم ساعت سخنرانی سحرانگیزوبیان ده ها آیت وحدیث وروایت ودلایل محکم فقی دیگردر محکومیت دارودسته سلطنت وجامع الازهرمصر، خلاف خام اندیشان باطل، مجلس مات ومبهوت گردیده نه تنها اجماعاً رأی برحقانیت باعث میدهند، بلکه باعث را بزرکترین فقیه ومجتهد دینی کشورشان اعلام نموده وبا حرمت وصف ناشدنی بطوردستجمعی تابیرون ساختمان پارالمان کشوربدرقه وارجگذاری مینمایند.
سرا نجام رژیم سلطنتی موجودیتش را دردانشگاه خطربزرگ پنداشته ازصنف سوم دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل اخراج نموده به بهانۀ عدم سپری نمودن دورۀ سربازی، به اردوگاه نظامی لشکرقرغه تبعید ش نمودند تا درتحت پوشش نظام سربازی ازفعالیتهای سیاسی او جلوگیری نمایند. اما باعث با سرشوریده ای که داشت هرگزآرام نمی نشست و درفرصت اندک تا ثیرات خویش را درمیان افسران رده های پائین وسربازان برجای گذاشت واردوگاه قرغه را نیزبه کانون مبارزه تبدیل نموده روزی اعتصاب عمومی سربازان را به راه انداخت وبه این ترتیب باعث را ازاردوگاه قرغه به اردوگاه بالاحصار تبعید نموده درتحت قیودات شدید نگاه داشتند.
3- مولا نا باعث همسفرمحمد طاهربدخشی در"محفل انتظار":
یکی ازویژه گی های خاص زندگی درکابل برای مولانا باعث، فراهم گردیدن زمینه های شناخت وایجاد پیوند های گستردۀ علمی وسیاسی با شخصیتهای نخبه وفرهیخته ازهرفکر واندیشه بود. باعث دراین محیط علمی، فرهنگی وسیاسی نه تنها با فرزانگان جامعۀ روحانیت مترقی، پیشروومتهعد درقبال رویداد های اجتماعی افغانستان شناخت پیدا نمود، که با پیشگا مان عرصۀ مبارزات سیاسی وانقلابی کشورنیزمعرفت وپیوند های مهم سیاسی برقرارساخت. باعث با محمد طاهربدخشی که یکی ازپیشگامان نهضت سیاسی- انقلابی وازچهره های سرشناس جنبش روشنفکری وسیاسی کشوربود، شناخت نزدیک وپیوند های علمی- سیاسی صمیمانه داشت، اما تازمانیکه بدخشی بحیث یکی ازبنیاد گذاران جمعیت دمکراتیک خلق درچهارچوب تشکیلاتی این سازمان به فعالیت سیاسی می پرداخت، کدام رابطۀ مهم سیاسی وتشکیلاتی نداشت.
با وجودی که بدخشی یکی ازمدافعین سرسخت برابری خواهی وحل دمکراتیک مسئلۀ ملی درافغانستان بود وپا بپای مبارزه طبقاتی به اصل مبارزه علیه ستم ملی نیزتوجه ویژه ای داشته است که به باوراین قلم یکی ازمحورهای اساسی اختلاف بدخشی با رهبران جمعیت د مکراتیک خلق نیزهمین اصل مبارزه علیه ستم ملی بوده است.
هرچند درنوشته ها ی رهبران "سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان"(سازا) وپیروان وهواداران شهید بدخشی که دردومجموعۀ جدا گانه بمناسبت دهمین وبیستمین سال شهادت زنده یاد بدخشی به چاپ رسیده اند، به علل اختلاف اساسی وسرانجام جدایی بدخشی با رهبران جمعیت دمکراتیک خلق نگاه تحلیلی صورت نگرفته بیشترین دلیل جدایی را اختلاف شخصی با حفیظ الله امین وخود خواهی های ویژه امین تذکرداده اند که این مسئولیت هنوزبقوت خود باقی بوده ودرگام نخست متوجه آنانی است که همراه با بدخشی ازحزب خلق جدا گردیده ودرپایه گذاری "محفل انتظار" نقش وسهم مستقیم داشته اند.
امادرآن روزگارتهاجم اندیشه های مارکسیستی- لنینیستی گونۀ شوروی واندیشه مائوتسه دون رهبرحزب کمونیست چین درمیان نسل چپ پیشگام عرصه سیاسی افغانستان اثر دوگانه ای بجای گذاشته ونهضت چپ سیاسی را بدو بخش مجزا ازهم جدا نموده بود که عمده ترین این تشکلاتها همانا "جمعیت دمکراتیک خلق" به رهبری نورمحمد تره کی و جمعیت دمکراتیک نوین به رهبری شخصیت فرهیخته دکترعبد الرحمن محمودی که استحالۀ آن "سازمان جوانان مترقی" به رهبری محمد اکرم یاری بود.
برخی ازرهبران جمعیت دمکراتیک خلق(پیروسویتیسم) بنابرتعلقات قومی ازوجود ستم ملی درافغانستان انکارمی ورزیدند وعدۀ دیگرحل آنرا وابسته به حل مبارزات طبقاتی می پنداشتند. همینگونه پیروان اندیشه مائو تسه دون نیزازاصل مبارزه ملی درافغانستان طفره رفته مبارزه ملی را یا خلاف اصول پذیرفته شده مارکسیسم ویک بینش انحرافی وبدور ازاساسات مارکسیستی میدانستند ویا حل آنرا مانند پیروان سویتیسم، درگرو حل مبارزه طبقاتی جستجومی نمودند. اما نگاه واصراربدخشی وباعث براصل مبارزه برعلیه ستم ملی درافغانستان مبتنی بردلایل وتجارب آشکاری بود که با وجود گذشت دهه ها ازعمر پیروزی نظام سوسیالیستی درشوروی، تضاد ملی درآن قلمرو بقوت خود باقی مانده نه تنها ازبین نرفته بود که با گذشت زمان بیشترازپیش تشدید یافته ودریک چشم برهم زدن به پانزده جمهوریت مستقل بربنیاد گرایشات تباری وملی متلاشی گردید. واین درحقیقت مهمترین دلیل برداشت درست آن دوشهید گرانقدروآرمان گراازباورهای ملی در افغانستان میتواند باشد.
اینجا سخن ازسرنوشت مقدروموضعگیری مشخص سیاسی وتشکیلاتی باعث درسال 1347 خورشیدی است. مولا نا بحرالدین باعث که مخالف سرسخت هرگونه وابستگی سیاسی وآید یولوژیک با محورهای فکری وسیاسی جهانی بوده ودرمحراق بینش او اصل آزادگی عقیدتی، سیاسی، ملی مبتنی برویژه گی های جامعه افغانستان قرارداشت؛ نمی توانست با هیچ یکی ازاین گرایشها همسویی نشان دهد. اوهمانگونه که با جریانات چپ وابسته هرگزسرسازش نشان نمیداد، جریان راست موسوم به اخوان المسلمین را نیزازریشه مردود دانسته واسلام آنرا یک اسلام سیاسی متضاد با بنیادهای اصیل دینی ودرخدمت قدرت های استعماری پیرو نظامهای جانبدارحفظ مناسبات طبقاتی پنداشته، به توضیح ریشۀ تاریخی این جریان ازمصرتا افغانستان پرداخته ومواضع وباورهای خویش را درقبال این خط فکری در سخنرانی معروفش درسال 1347 خورشیدی دردانشگاه کابل صریحاً اعلام نموده وتکلیف خویش را دراین راستا نیزروشن ساخت.
محمد طاهربدخشی که به اصل مبارزه طبقاتی وحل عادلانۀ مسئله ملی درافغانستان باور قطعی داشته ومبارزۀ ملی را جدا ازمبارزه طبقاتی نمیدانست و به مخاطراتی که درنتیجۀ بی توجهی رهبران جمعیت دمکراتیک خلق نسبت به مسئله ملی، آیندۀ افغانستان را تهدید مینمود، یقین کامل داشت؛ لذا چاره ای جزجدایی وایجاد گروه همباوران خویش را برای مبارزه دربرابرستم ملی نداشت.

تعدادی ازرهبران محفل انتظاردرنشت قندز (سال 1351 خورشیدی)
بدخشی درسال 1347 خورشیدی با شرکت 21 تن ازهواداران خویش " محفل انتظار" را بنیاد نهاد. البته مولانا بحرالدین باعث درنخستین کنفرانس مؤ سیس " محفل انتظار" رسماً اشتراک نورزیده است. هرچند به باوربرخی ازپیشگامان وبنیاد گذاران "محفل انتظار" باعث درتشویق وجدایی بدخشی ازجمعیت دمکراتیک خلق وایجاد جریان مستقل ورد وابستگی های سیاسی بیرونی نقش تعین کننده داشته وشرط همسویی ومبارزه مشترک با بدخشی را درجدایی ودوری ازجمعیت دمکراتیک خلق مطرح نموده است.
اما رهبران ومؤ سیسین ویا رهروان راه "محفل انتظار" دریادداشتها ی چاپی وغیرچاپی ویا درصحبتهای شفاهی خویش چنین وانمود کردند که باعث نیزیکی ازنخستین بانیان این محفل بوده است که این امربیشترزادۀ احترام توأم با اخلاقیات وارزش گذاری نقش آفرینی است که نسبت به باعث ابرازگردیده تا واقعیت مسلم تاریخی. اما آنچکه مسلم است، پیوستن مولا نا باعث به محفل انتظاردراولین روزهای تأ سیس این گروه میباشد که این امرنتیجۀ صحبتهای صمیمانه ومسئولانه وتوافق رسمی این دوشخصیت دارای نگرش مستقل پیرامون مسایل ملی وبین المللی میباشد.
با پیوستن مولا نا بحرالدین باعث به محفل انتظاروتشدید مبارزات سیاسی، به انتظاراین محفل پایان بخشیده شده درمدت کوتاهی این محفل به یک جریان نیرومند سیاسی- انقلابی مبدل گردیده وکمیت قابل ملاحظه ای را درصفوف خویش گرد آورد. گسترش پایگاه اجتماعی وگرد آمدن کمیت قابل ملاحظه ای ازهواداران درصفوف " محفل انتظار" سبب گردید که رهبران این محفل ازحالت انتظاربیرون گردیده با تحرکیت هرچه بیشتردرپی ایجاد سازمان، نام درخورآن وراهکارهای اساسی ای برآیند که هم پاسخگوی نیازمندی های مبارزاتی داخلی این گروه باشد وهم مسئولیت اساسی آنرا درقبال مردم افغانستان وموضع گیریهای ملی وبین المللی مشخص سازد، که نخستین نشست سه روزۀ رهبران این محفل دراوایل سنبله 1351 خورشیدی درشهرکندزوجمع بندی منشورکلی"ده سال تجربه وعمل جنبش سیاسی وانقلابی افغانستان" درچند ماده بمثابۀ اصول اساسی فراراه این محفل، واکنش مثبتی بود درراستای مطالباتی که دربرابر" محفل انتظار" قرارداشت. ناگفته نباید گذاشت که درطرح منشورکلی" ده سال تجربه وعمل جنبش سیاسی وانقلابی افغانستان" که سه اصل محوری:"1
- سیاست عدم دنباله روی؛
- طرح وایجاد جبهه متحد ملی؛
- "برخورد استراتیژیک با اسلام" که اساسی ترین دیدگاه این محفل پیرامون چشم اندازمبارزه سیاسی وانقلابی درافغانستان میتواند باشد؛ گنجانیدن ماده ای دراین اصول اساسی مؤقت تحت عنوان" برخورد استراتیژیک با اسلام " ازجملۀ پیشنهادات ونگاه مشخص مولانا باعث به امرمبارزه ودریافت او ازجامعۀ دینی افغانستان بود.
چشم اندازونگاه باعث به امرمبارزه درجامعۀ افغانستان هرگزمبتنی برنگرش مسلطی که بازتاب بعدی سیاست ونگاه آید یولوژیک این سازمان معرفی گردید، نبود واین موضوع را خدمت خوانند گان زیرسرخط دیگری بازگو خواهم نمود. چون بحث این مسئله، نگاه باعث وسخنرانیهای فراگیروگستردۀ او وبویژه سخنرانی تاریخی او درتاریخ نهم سنبله 1351 خورشیدی متعاقب ختم نشست سه روزۀ هیئت رهبری "محفل انتظار" درمدرسۀ تخارستان کندزکه من درآن سخنرانی حضورداشتم؛ هرگزدراین خامه گنجایش نداشته وازحوصلۀ این بحث بیرون خواهد بود.
آری! نشست کندزدرسنبلۀ 1351 تحرکیت جدیدی را درمحفل انتظاربوجود آورد. رهبران محفل بعدازبازگشت به کابل مأ موریت داشتند تا به تدوین خط مشی جدید خویش پرداخته وبرای یک ساختارنوین تشکیلاتی ونام مشخصی که بازتاب دهندۀ اهداف ومرام سیاسی آنها باشد، آمادگی لازم بگیرند. چون محفل انتظارطوری که ازنام آن پیداست، بیانگرهویت گروه محدودی است که درحالت انظاربسربرده وجزنظاره گراوضاع سیاسی کشور، ماموریت وموضع گیری مشخص دیگری درقبال حوادث ورویداد های جاری کشورنخواهند داشت. درحالیکه این گروه عملاً وبگونۀ تشدیدی وفعال سرگرم مبارزه وپیکاربوده وده ها عناصرفعال سرشناس وچریکهای آزمودۀ حرفوی جان برکف مانند زنده یادان:
قربان محمد پساکوهی، انجنیرحسن حوض شاهی، حفیظ آهنگرپورپنجشیری، دولت محمد شفق حکیم، محمد اسماعیل اکبر، محمد بشیربغلانی، امام نظرروستا، محمد ظاهرحاتم، حسام الدین رحمانقل تالقانی، حاجی محمد نسیم کشمی، معلم لیان فاریابی، چوپان آقچه یی، انجنیرنورشهربزرگی، محمد ولی شرزه، محمد یقوب آدینه راغی وده ها تن دیگرکه جزرسالت مبارزه مشغولیت دیگری نداشتند؛ دردامن این محفل به فعالیتهای سیاسی ونظامی پرداخته وبرای آغازیک مبارزه مسلحانه آمادگی میگرفتند.
برای پاسخ به نیازهای مطروحۀ درون سازمانی وداشتن دید گاه های مشخص پیرامون جامعه افغانستان، هیئت رهبری دراین راستا به مولا نا بحرالدین باعث، حفیظ آهنگرپور پنجشیری وکسان دیگری نیزسفارش نموده بود که هرکدام مطابق دریافتهای خویش از جامعه افغانستان وچشم اندازمبارزات بعدی سند برناموی تسوید وتهیه بدارند تا ازمجموعۀ این نوشته ها یک برنامۀ سیاسی کاملترآماده ساخته، بعد ازتصویب کنفرانس درخدمت سازمان بعدی مبتنی برساختارجدید تشکیلاتی قرارگیرد.
براساس گفتۀ محمد اسماعیل اکبرکه درآن زمان یکی ازپیشگامان فکری وسیاسی محفل انتظارنیزبود ودرجلسۀ خوانش سند مرامی مسودۀ باعث درمنزل بدخشی حضورعینی داشته واکنون درکابل بسرمیبرد، درصحبتی که چند سال پیش با من داشت، هم ازدید دیروزی وهم ازنگاه دگرگونی فکری امروزی، آن طرح را یکی ازجامع ترین طرح درخورشناخت ویژه گی های جامعۀ افغانستان میدانست. همچنان زنده یاد باعث درپائیز سال 1356 خورشیدی درزندان دهمزنگ بعد ازتحمیل انشعاب برمحفل انتظارنیزدوبار برای من تذکرداد که: یک نوشته سالها پیش برای بدخشی صاحب تحویل داده بودم ورویم نشد که دوباره آنرا مطالبه کنم، اگربتوانید ازنزد آنها بدست بیاورید، بدرد تان خواهد خورد. اما با دریغ که بخت سعادت دریافت آنرا نداشتیم وتا هنوزهم مانند یادداشتهای ارزشمند بدخشی دربین ورق پاره های نم ناک ورو به نابودی برخی محافظه کاران خود نگردراین دنیای بازوگشوده، درآرشیفهای خیالی خصوصی دراختفا بسرمیبرند.
به باوراین قلم رگه های شکل گیری اختلاف فکری که منجربه انشعاب درد ناک وجدایی در15 سنبلۀ 1356 خورشیدی گردید، به سال 1351 برمیگردد، که دربحث وعده شده به تذکرآن خواهیم پرداخت. سال 1351 که اوج بحران خشک سالی وگرسنگی فراگیر درافغاستان بود، به سرعت سپری میشد وکنفرانسی که قراربود دایرمیشد تا به خط مشی جدید سیاسی وساختار تشکیلاتی سروسامانی ببخشد بنابردلایلی که تا هنوزبرای این قلم معلوم نیست- دایر نگردید.
اواخیرماه قوس ویا اوایل ماه جدی بود که دقیقاً بیادم نیست، درفیض آباد بدخشان منتظیر پروازهوا پیمای باختربعزم خواهان دروازبودیم که مولانا وارد شهرفیض آباد گردید ودر روزپروازبرای ما دانش آموزان دروازی دستورداد وگفت که: "تا فردا من نیزخواهم آمد، آنجا منتظیرمن باشید تا باهم دروازبرویم". چون مستقیم به دروازپروازهواپیمایی نبود وما فاصله های زیادی را باید پای پیاده طی می نمودیم. بهرحال ما فردای آنروزدر خواهان منتظیرماندیم اما با ورود هوپیمای باختربه خواهان ازباعث خبری نبود وما ناگزیراً راه دروازدرپیش گرفته وبه سفرخویش ادامه دادیم.
مولانا باعث ازسفرخواهان ودروازجزتشدید فعالیتهای سیاسی وبیداری هرچه بیشترمردم محل که به کانون سراسری دارای کمترین موانع درامرمبارزه سیاسی ما مبدل گردیده بود، درراستای همان اهداف طراحی شدۀ بالاهدف دیگری نداشت. وقتی دریافت که شهرفیض آباد با وضعیت اسفباراقتصادی که داشت وفقروگرسنگی بیداد مینمود وبهترین زمینه برای ایراد سخنرانیهای آتشین اوست؛ همانجا باقی ماند تا حرفهای خویش را بگوش کتله های بیشترانسانی برساند. او درمساجد فیض آباد، جرم وبهارک بدخشان به سخنرانی های تندی پرداخته وبی کفایتی وبی توجهی رژیم پوسیدۀ سلطنتی ومسئولین آن ولایت را دربرابرمردم مورد حمله وافشاگری قرارداده ومردم را به خیزش وتسخیر وتقسیم گدام های ذخیرۀ گندم دولتی دعوت نموده بود.
درگرما گرم ورود به دروازبودیم که خبرمظاهرۀ وسیع خیابانی به رهبری مولا نا باعث ویاران با وفای او هریک ظهورالله ظهوری، پهلوان قیام الدین، حیات الله رنجبرومحمد صدیق ساعی، بگوش ما رسید وبعداً اطلاع یافتیم که مسئولین محلی رژیم بدستورمقامات رهبری دولت ازکابل، آنها بجرم شورش وبغاوت دستگیروبعد ازچند روزتوقف درزندان فیض آباد، منهای صدیق ساعی که دوباره رها گردیده بود، دیگران به زندان دهمزنگ کابل انتقال یافتند. وبه این ترتیب باعث چهارمین دورزندانی شدن خودرا درکابل به تجربه نشست. باعث همراه با رفقای زندانی اش بعد ازسپری نمودن چندین ماه درزندان ستم شاهی ودفاع ازمواضع برحق خویش درحمایت ازمحرومان درشاهزدهم اسد 1352 خورشیدی بعد ازکودتای سفید محمد داود واستقرار نظام جمهوری اززندان دهمزنگ با سرافرازی رها گردیدند.
باعث شوریده حال، بعد ازتوقف کوتاه درکابل ودید وبازدید های مسئولانه وسازنده با یاران ومتحدین نزدیک، تابستان سال 1352 خورشیدی رهسپاردیاربدخشان گردید تا ازاین فرصت کوتاه ظاهراً مترقی وانقلابی داود خان ودریافت وشناخت دقیقی که ازاین سرداردیکتاتوروعواقب یک حاکمیت استبدادی ودیکتا توری اوداشت، حد اعظمی استفادۀ خود را درجهت آگا هی بخشی مردم وبسیج سازمانی به نفع اهداف سازمانی خویش نماید. او طی یک مدت کاری سراسر واحد های اداری بدخشان را راه پیمود ودرمکاتب ومساجد آن ولایت به سخنرانی های پرمحتوا ودورنگرانه پرداخت. پا بپای این سخنرانیها به سازماندهی مشخصی درمیان پیروان خویش پرداخته، دوباره به کابل برگشت.
سالهای 1353 وسالهای 1354 ازپرچالشترین سالهایی بود که فرا راه باعث ویاران او قرارداشت. ساختن تشکیلات جدید وارایۀ اهداف مشخص سیاسی ونظامی ازمهمترین اهدافی بود که دربرابر"محفل انتظار" قرارداشت. باعث وبدخشی هردو دراوایل سال 1353 باردیگرعازم بدخشان گردیدند. باعث عزم سفربه دروازنمود وبدخشی راهی جرم وبهارک گردید تا باردیگرمنطقه را ازنزدیک مطالعه وارزیابی نمایند. چون هردو درسرهوای دیگری داشتند وبه دوربنای اهداف پرمخاطره ای که دربرنامۀ کاری آنها درآینده نزدیک بود، می اندیشیدند.
هرچند شناخت نزدیک ودریافت باعث ازشخصیت زنده یاد عبد المجید کلکانی مبارز پرشوروانقلابی آزاده ومیهن پرست وسایرانقلابیون راه آزادی وعدالت اجتماعی آن روزگاربه سالهای پیشین وبخصوص دهۀ چهل برمیگردد، اما تلاش درراستای یک ساختارجدید درچهارچوب جبهۀ متحد ملی عمد تا منوط به سال 1353 خورشیدی میباشد. اولین نشست مولا نا، بدخشی وحفیظ آهنگرپوردرمسیرجبهه سازی با زنده یادان مجید کلکانی ودکترفیض قندهاری میباشد که درسال مزبورصورت گرفته است. اما بقول محترم قاضی سید موسی عثمان هستی یکی ازروشنفکران پیشکسوت که با اکثریت این پیشمرگان شناخت نزدیک وحضوری داشته واکنون مقیم شهرتورنتوی کا نادا میباشد، با زمینه سازی ایشان درمنزل آقا محمد فرزند میرزا بهرام درخنجان ولایت بغلان این نشست تاریخی صورت گرفته وبا وجود طولانی ترین نشست درتاریخ مبارزات سیاسی کشورمان که بدون وقفه به مدت 12 شب وروزدوام نموده ولی متا سفانه که به نتیجۀ مطلوب نرسیده است. البته آنچکه درنوشته آقای عثمان بازتاب یافته جزبازتاب تند خویی بدخشی وکلکانی دراین محفل چیزدیگری بیان نگردیده ودلیل این عدم تفاهم تصریح نشده است که امید واریم بحیث یک شاهد زنده وسازماندهندۀ این نشست تاریخی اگردرحافظه داشته باشند مارا درگوشه ای ازگفتگوهای این نشست قراردهند، مسئولیت روشنفکری مهمی را دراین عرصه انجام خواهند داد.
آقای عثمان درپیوند با آن جمع آمد مهم وتاریخی مینویسد: « آغامحمد که پسر مرزا بهرم بود ودوست من بود من داکتر فیض، طاهر بدخشی، مولانا باعث، حفیظ دره(که منظورهمان حفیظ آهنگرپوراست- ن. این خامه)، مجید کلکان از فرخار به خانه آن در خنجان سالنگ بخاطر ساختن یک جهبه آمدیم دوا زده شب وروز در خانه آقامحمدخان پسرمرزابهرم خان سالنگی ماندیم . به اساس تندی ها ی روا نشاد طاهر بدخشی وروا نشاد مجید کلکانی سر انجام این مذاکرات به نتیجه نرسید».(3)
آقای سید موسی عثمان هستی که خودرا دوست ورفیق شخصی باعث معرفی میدارد، جای دیگری درمورد باعث چنین میگوید: « روزی سید یوسف عثمان به باعث گفت تمام اقوام وملیت های افغانستان برادرما است طبقه ی حاکم هرملیت دشمن ما است بدترین انسان آن است که در خدمت طبقه حاکم قراردارد. باعث لبخند زد وگفت: بلی همه ملت های طبقه پاین از بی عدالتی رنج می برند وطبقه حاکم هر ملیت ستم می کند، سد جفا شدن وقربانی دادن امتحان تاریخی فرزندان با شهامت یک ملت است.
آری مولانا بحر الدین باعث بدخشی که حرف از شهامت قربانی وامتحان تاریخی زده بود حرفهای آن تحریک آمیز نبود قربانی شهامت وامتحان تاریخی را درعمل به ملت خود نشان داد.»(4)
آنچکه برای این قلم پرسش برانگیزاست، عبارت ازاینست که چرا رهبران "محفل انتظار" با وجود درک اهمیت یک تشکیلات درخوروضعیت کمی وکیفی خویش وگذاشتن نامی که پاسخ گویی نیازمبرم آن روزگارومتناسب با جمعیت گستردۀ پیروآنان باشد، نتوانستند دریک کنفرانس علمی- سیاسی ازعهدۀ آن برآیند. نبود وقت مناسب وجو نامساعد هرگز بهانۀ منطقی این سهل انگاری بوده نمی تواند. وقتی مهمترین رهبران گروه ها توانستند 12 شب وروزرا برای یک طرح مشترک درچهارچوب جبهه ای که سرانجام ایجاد نگردید، بگذرانند. آیا پیروان یک گروه واحد ودارای دید گاه مشخص که بارها دورهم جمع گردیده ونشستهای مختلف ومهم را تدویرنمودند، جمع آمدن برای یک ساختاربزرگ وداشتن نام مناسب وزدودن بارمنفی اصطلاح خورد کننده ای بنام"ستم ملی" که سطنت وبلند گویان آنها بالای اینها گذاشته بودند؛ کاردشوارترازآن فداکاری ها وقهرمانیها بود؟
اولین باردرنیمۀ سال 1353 خورشیدی سندی دردسترس هواداران وپیروان "محفل انتظار" زیرنام " جبهۀ دمکراتیک توده ای" قرارگرفت که به آن مسئولین محفل انتظار شبه برنامه خطاب میکردند ومیگفتند این نام قبول شده نیست ویک طرح است. سال 53 با همین مدرک غیرقبول شده درکدام کنفرانس درحال سپری شدن بود. پائیز53 مولانا باعث، حفیظ آهنگرپورودولت محمد شفق مخفیانه وبدون سروصدا رهسپاردروازگردیدند. چون هرسه تن درحالت اختفا بسرمیبردند. هنوزچندروزازورود این سه تن چریک پرشور وناقرارنگذشته بود که تب ناقراری وتشویش سراپای مقامات اداری دروازرا فرا گرفته ومراتب نگرانی خویش را ازاحتمال وقوع کدام شورش محلی به مسئولین ولایت بدخشان وهمینطوربه کابل ابرازداشتند.
سرانجام این سه یارشوریده حال وجان برکف ترجیح دادند که منطقه را بقصد شهرترک بگویند. وقتی ازدروازوارد قلمروراغ گردیدند، حفیظ ودولت درمنطقه سردشت راغ باقی ماندند تا کارهای برنامه شده خویش را به انجام برسانند ومولانا دوباره مخفیانه به کابل برگشت. درماه حمل 1354 خورشیدی طی یک نشست اضطراری با شرکت رهبران محفل انتظاروشرکت مجید کلکانی روی طرح قیام مسلحانه دردروازتصمیم گیری مینمایند. اما مجید کلکانی بنابردلایل خاصی که داشته شرط اشتراک دراین قیام را اول مخفی شدن بدخشی را مطرح میکند. مجید استدلال میکند که به محض اقدام مسلحانه دردرواز، دولت بدخشی را زندانی خواهد نمود ودرصورت کشته شدن ما کسی که جنبش را رهبری کند وجود نخواهد داشت. اما بدخشی این شرط را نمی پذیرد وبه این طریق مجید نیزاز اشتراک درقیام دروازخود داری می نماید.
البته آنچه را که خدمت خوانند گان باید ابرازنمود اینست که درپیوند با آغازمبارزه مسلحانه دردروازهیچگونه مخالفتی ازجانب اشتراک کنند گان وجود نداشته است. فقط دلیلی که بعد ها باعث تخریب قیام ازجانب برخی افراد محفل گردید، مبتنی برمدت زمان آغاز آن قیام بوده است که درجلسه میعاد تعین شده بعد ازششماه تدارک بوده اما گروه قیام کننده به رهبری سیاسی مولا نا باعث وفرماندهی نظامی حفیظ آهنگرپوروهشت تن ازجان بازان دیگر:
غلام ربانی، نعمت الله اورخش، عین الدین بهادری خواهانی، جلال الدین عصمتی خواهانی، عبد الاول خواهانی، اعلا میرخواهانی، خیرالله خوا هانی وعبد الرووف طی کمترازسه ماه در20 جوزای سال 1354 آغازبه قیام نمودند که درروزدوم قیام دریک برخورد مسلحانه با نیروهای دولتی یکی ازاین ستاره گان راه آزادی بنام عین الدین بهادری به شهادت رسیده ودیگران ازدام محاصره نیروهای دولتی رهایی می یابند وسرانجام بعد از45 روزمقاومت در5 اسد به فاصله دوروزدورترازموقعیت محاصره توسط نیروهای سرکوب گردولتی، براساس تحریک یکی ازروحا نیون مرتجع وابسته به مراکزدیوبندی بنام مولوی جمیل که گویا قیام کنند گان یاغی وباغی وضد اول الامر هستند، دریک مجلس سازماندهی شدۀ مهمانی دردرۀ شنگان راغ با تبروچوبدست وتفنگهای دست داشته محلی دریک حمله غافلگیرکننده این فدائیان راه آزادی مردم را غافلگیرنموده وبدام اندا خته وبعداً تحویل نیروهای دولتی نمودند.
هرچند حفیظ آهنگرپوروجلال الدین عصمتی خواهانی ازاین دسیسه نجات یافته بطرف نقاط حاکم کوه های محل درحرکت بودند که به اثرفیرمرمی ازجانب یکی ازافراد مسلح متهاجم جلال الدین نقش زمین گردیده به شهادت میرسد وحفیظ ناگزیربه تسلیم میگردد. البته درمورد آغازقیام 1354 دروازدرنوشته های برخی دوستان ماه سرطان وماه اسد یاد آوری گردیده است، که هردو تاریخ درمورد قیام دروازعاری ازصحت میباشد.
شکست قیام مسلحانه درواز، دستگیری وزندانی گردیدن بدخشی، محمد بشیربغلانی، محمد اسحاق کاوه درشهرکابل، سبب آغازشکل گیری اختلاف درمیان هیئت رهبری، اعضا وهوادارن محفل انتظاردربیرون اززندان بگونۀ بازآن گردید. گرچه جای دیگری ظهور رگه های اختلاف را به نخستین طرح مولا نا درسال 1351 منسوب دانستیم، اما قیام دروازبه هرگونه نیات وگرایشهای پنهانی پایان بخشیده آنرا آهسته آهسته آشکارنمود. اولین کسی که طی یک تحلیل گستردۀ سیاسی ونظامی دریک رساله مفصل زیرنام" طوفان شمال" به دفاع ازقیام مسلحانه دروازپرداخت قربان محمد پساکوهی بود.
پساکوهی ضمن بررسی همه جانبه، قیام دروازرا به تحلیل گرفته، علی الرغم ضربۀ سنگین برپیکر سازمان وزندانی شدن رهبران طرازاول؛ آنرا ازنظرسیاسی ونظامی یک تجرۀ ارزشمند برای جلوگیری ازاشتباهات بعدی درنحوۀ مبارزه سیاسی ومسلحانه دانسته وبه دفاع پرداخته بود.
پساکوهی به نکات مهمی اشاره نموده، توضیح داده بود که چرا گروه مقاومت با وجود کمیت محدود خود که بیش ازنه نفرنبودند(چون عین الدین بهادری درروزدوم قیام به شهادت رسید)، درمناطقی که ازاهداف سیاسی وانسانی ما مردم محل آگاهی داشتند، باوجود تهاجم گستردۀ نیروهای سرکوبگررژیم که ازهیچگونه بیرحمی وفشارواستبداد برمردم محل دریغ نورزیده وده ها تن را بجرم همدستی با قیام کنند گان دستگیروزیرشکنجه قرارداده بودند، نتوانست کاری را ازپیش برده وموفق به دستگیری آنها شوند. اما برعکس درمنطقه ای که مردم شناخت دقیق ازهویت واهداف قیام کننده گان نداشتند، به سادگی فریب یک روحانی مرتجع را خورده، رفقای مارا بدام دشمن انداختند.
پساکوهی استدلال نموده بود که قیام یک پیروزی نظامی وسیاسی دربرابرنیروهای دولتی وشکست نظامی- سیاسی دربرابرمردمی بود که اهداف مارا درک نه نموده وازنظرسیاسی شناخت درست نداشتند.
اما مخالفین بعد ازشکست قیام بدون تحلیل وارزیابی وارایۀ دلایل مشخص ومستنددرپیوند با قیام مزبور، ازتکثیروپخش آن درمیان صفوف سازمان جلوگیری بعمل می آوردند. اگربا یک نگاه مختصرومقایسوی قیام دروازرا با قیام احمد شاه مسعود درماه سرطان 1354 به بررسی بگیریم قیام دروازبزرگترین موفقیت بود. قیام دروازحدود 45 روزتداوم یافت، اما قیام پنجشیرطی سه روزتوسط مردمی سرکوب گردید که درفردای بعدی به مدافعین سرسخت وپیروزمند راه مسعود مبدل گردیدند. یکی ازپیشبینی زنده یاد مجید دررابطه با قیام دروازهمین بود که پیش ازقیام رهبری درکابل باید مخفی گردد، که عدم پذیرش این شرط سبب خودداری مجید ازاشتراک درقیام مزبورگردید.
ازجانب دیگرفیصله گردیده بود که به محض آغازحرکت مسلحانه دردرواز، برای متلاشی ساختن افکاررژیم وجلوگیری ازتمرکزنیروهای دولتی دریک محل، باید حرکتهای مسلحانه درجاهای دیگری منجمله درمناطق شهربزرگ وچاه آب نیزآغازگردد. بزرگترین ابتکاررهبری درکابل پیش ازدستگیرشدن، دادن یک نامه ازطرف زنده یاد بدخشی در محضردولت محمد شفق بدست من بود. درنامه ضمن تعارفات وتمجید ازمولانا ویاران همسنگرش، تذکرگردیده بود که حرکت دروازمارا بطورهمه جانبه درمیان جریانات سیاسی مترقی، غیرمترقی ودستگاه دولتی معرفی نموده ومایۀ سرافرازی ما گردیده است. برای اینکه بیش ازاین مردم منطقه ازدست نیروهای رژیم سرکوبگرصدمه نبینند وخوشبینی آنها به بدبینی مبدل نگردد؛ کوشش کنید که خودرا ازمنطقه دورنموده به شهرها پناه آورده ومتفرق شوید.
البته من زمانیکه همراه محمد انورپسرکاکای وکیل عبد الله راغی که ازدوستان ما واکنون زنده وشاهد است، وارد منطقه راغ شدیم، هم نیروهای دولتی وهم گروه مسلح مولانا درمنطقه حوض شاه سرحد دروازوراغ بودند وما نتوانستیم که نامه را به کسی اعتماد نموده برای مولانا بفرستیم. چون درآن مقطع وشرایط اختناق جبهه هیچ کس برکسی دیگراعتماد نداشت. بخصوص که مردم محل شناخت قبلی هم ازما نداشتند. درحالیکه عقب نشینی مولانا ویارانش به منطقه شنگان برمبنای ارزیابی وهدفی بود که درنامه شهید بدخشی هم ذکرگردیده بود. یعنی گروه مقاومت نیزبه همین تصمیم منطقی برای رهایی مردم اززیرفشارمختنق نیروهای رژیم رسیده بودند، تا درمقطع دیگری حمایت بی دریغ مردم را باخود داشته باشند. اما درتاریخ این اشتباهات ناشی ازاعتماد وخوش باوری به آنانیکه هنوزتشخیص نداده اند، زیاد اتفاق افتاده است اما آنانیکه دچارچنین لغزش گردیده اند، این اشتباه را توانسته اند با بهای سنگین ترولی دست آورد بزرگترجبران نمایند.
کنفرانس 20 عقرب 1355 خورشیدی درولایت تخارکه بعدازکنفرانس مؤسیس محفل انتظارمهم ترین ودمکراتیک ترین کنفرانس بود، درمحورفیصله های آن سه اصل اساسی وجدی:
1- رهبری سازمان سیاسی- نظامی باید متشکل ازعناصر حرفوی وفاقد وظایف دولتی باشد؛
2- تشدید مبارزات سیاسی برای تربیت کادرهای سیاسی درمرکز؛
3- تربیت کادرهای نظامی برای تداوم مبارزه مسلحانه دراطراف؛ قرارداشت. این فیصله ها به اختلافات بیشترازپیش تشدید بخشید. همچنان دراین کنفرانس درغیاب رهبران زندانی محمد طاهربدخشی بحیث دبیرعمومی، باعث بحیث دبیراول، حفیظ آهنگرپور، دولت محمد شفق ومحمد بشیربغلانی بحیث اعضای دفتراجرائیه غیابی با اتفاق آرا تعین گردیده بودند.
قربان محمد پساکوهی که عضو دفتراجرائیه تعین گردیده بود تا تعین سرنوشت زندا نیان بحیث سرپرست کلی تعین گردیده بود. بعد ازکنفرانس تخارصف محافظه کاران مشخص ترگردیده وموضع گیریهای سیاسی آشکارا ترگردید.
درگرماگرم تشدید این مواضع دوگانه، پخش یک اعلامیۀ مشکوک واعلام به تعلیق گذاشتن عضویت سه تن ازکادرهای منتخب جدید درکنفرانس تخار(قربان محمد پساکوهی وانجنیر حسن حوض شاهی اعضای دفتراجرائیه ومحمد اسماعیل اکبرعضو علی البدل کمیته مرکزی) بمدتهای سه ماه، یکماه و20 روز، بازهم برپیچیدگی ووخامت اوضاع درون سازمانی بیشترازپیش افزود. با رهایی بدخشی، بغلانی وکاوه درماه حوت 1355 امید بیشتری برای هوا داران حفظ وحدت ورفع اختلافات بوجود آمد. هردو طرف مدعی با مراجعه به بدخشی طرف مقابل را به وحدت شکنی وایجاد اختلاف متهم نموده ازوی خواهان سهم جدی دراین راستا بودند. بدخشی درابتدای رهایی برای هواخواهان وپیروان خویش اعلام نمود که برای شش ماه درهیچگونه کارهای سیاسی دخا لت نمی کند. اما اصرارپیهم دوطرف مخالف برسهم گیری بدخشی سبب گردید که او وارد مبارزه جدی درجهت حل اختلافات ایجاد شده گردد.
نخستین اقدام بدخشی تدویریک کنفرانس انتصابی زیرعنوان" کنفرانس اقناعی" درماه سرطان 56 بود. بدین معنی که درصورت غلبه براختلافات وتامین وحدت فعال درون سازمانی، کنفرانس اقناعی منحل وفیصله های کنفرانس انتخابی تخاراحترام ورعایت گردد.
ازابتدای انتصاب یک عده درکنفرانس اقناعی که ازجانب بخش تندرو متهم به اپورتونیست بودند، هواداران کنفرانس تخاربا آن ترکیب مخالفت خویش را ابراز نمودند. تلاشهای بدخشی نیزکارسازواقع نگردید.
سرانجام مرگ نا بهنگام قربان محمد پساکوهی درنتیجه عملیات انحراف حجاب بینی وزرق پنسیلین دریک کلینیک شخصی واقع کوته سنگی دراوایل سنبله 1356 که مسئولیت معرفی وشناسایی دکتررا بشیربغلانی به عهده داشت، شک وتردید های عناصرحرفوی را برانگیخته ودرروزآماده سازی جنازه برای به خاک سپاری، انجنیر حسن ضمن ابرازغم واندوه وچشمهای پرازاشک خطاب به عناصرحرفوی گفته بود که امروزنوبت رفیق قربان بود وفردا نوبت هریکی ازما وشما، باید هوشیارباشیم وبه اپورتونیستها اعتماد نکنیم.
این صحبت انجنیرحسن شک وتردید های زیادی را برانگیخت(درحالیکه مرگ برای کسانی که دربرابرپنسیلین حساسیت دارند، بازرق آن حتمی است وجایی برای شک نمیتواند وجود داشته باشد. اگراحیاناً بغلانی این سؤ نیت را میداشت، داکترهرگزتعهدی دراین زمینه نداشته وهرگزآنهم درکلینیک شخصی خود این کاررا نمیکند). برعمق اختلافات بازهم افزوده شد. هفته بعد ازمرگ پساکوهی، مولا نا باعث که دریک مشوره قبلی به بهانه درمان به بیمارستان علی آباد آمده بود تا با زمینه سازی وهمکاری اعضای سازمان نجات داده شود، ضمن تدارک وآمادگی گروه نجات وتعین وقت معین، خلاف انتظارمولانا، بدخشی نامه ای را برای مولانا فرستاده بود که درآن نوشته شده بود که ما هیچگونه همکاری برای نجات شما کرده نمی توانیم، اگرمیتوانی خودت، بدون اینکه به محافظین صدمه وارد کنی، با استفاده ازتاریکی شب فرارکن درغیرآن منتظیرهمکاری ما مباشید. مولانا که ازهمکاری بیرونیها نا امید گردید، شب هنگام وقتیکه سربازان محافظ را خواب برده بود، دست به فرارزد، اما بیماری شدید روماتیزم وداشتن فتق کمر، مانع دوش وسرعت عمل مولانا گردیده، وقتی سربازان محافظ بیدارمیشوند می بینند که مولانا دربسترخود نیست، داد وفریاد کنان درعلی آباد بطرف سرک عمومی دردوش میشوند وسرانجام مولانارا درپیش مناردروازۀ دانشگاه کابل به همکاری سربازان دیگرامنیتی دانشگاه دستگیروشبا شب به دهمزنگ انتقال میدهند.
مآ لا این انگیزه های پیهم چاشنی موثیری گردید درجهت انشعاب قطعی وبی برگشت. بلی در15 سنبله 1356 محفل انتظاربدو گروه جدا گانه ای منشعب گردید. اما بازهم نیروهای وحدت طلب دست بکاربودند تا بتوانند براین مشکل فایق آیند، که آخرین تلاش دراین راستا توسط انجنیرمجید سکندری، شهید شرف الدین وشهید پیرمحمد دانشجویان دانشگاه کابل وبنده درکارته پروان درمحضراسماعیل اکبرمسئول جناح انشعابی صورت گرفت.
دراین نشست اسماعیل اکبرنوشته ای را درچندین ماده خدمت آقای سکندری ارایه نمود که آقای سکندری نیزبه محتوای آن طرح باورداشت وازآقای اکبرخواست که ازاین موادات انشا نموده درمحضربدخشی ومسئولین دیگربه دفاع بپردازد که اکبرنیزرضایت داشت. اما سرانجام طوری که آقای سکندری درجریان است، این تلاشها هم به ثمرنرسید وجدایی برای دایم باقی ماند.
وبه اینگونه گروه های انشعابی هرکدام درفاصله های مختلف برای خویش نامهای را گذاشتند که تا امروزبرای بسیاری ازمردم وجامعه روشنفکری آشنا هستند. بخشی طی یک اعلامیه در24 جوزای 1357 که رهبری آنرا اسماعیل اکبردربیرون اززندان به عهده داشت، بنام سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان(سفزا) مسمی گردید که این بخش رهبری معنوی وحقیقی خویش مولانا باعث را میدانست که درزندان دهمزنگ بسرمیبرد. وگروه دیگری که خودرا پیرو محمد طاهربدخشی میدانست درشروع دهۀ شصت وبعد ازشهادت بدخشی دریک کنفرانس درشهرکابل بنام سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان(سازا) با دبیری عمومی آقای محبوب الله کوشانی مسمی گردید.
اینکه دریاد نامه های ده سالگی وبیست سالگی شهید بدخشی سابقه این نام را به سال 1347 میرسانند، هرگزصحت ندارد. دلیل موجه ای که برای رد این ادعا وجود دارد دوبرخورد زنده با شخص خودم میباشد:
یکی اینکه درزمستان 1355 خورشیدی بعدازیک گفتگو با خلیل ابوناموس نمایندۀ جبهه خلق برای آزادی فلسطین درپیشروی دانشکدۀ حقوق وعلوم سیاسی دانشگاه کابل وتوضیح دید گاه سیاسی ما پیرامون مسایل ملی وبین المللی ، نامبرده ازمن پرسید نام این سازمان چیست؟ چون اهدافش برای من قابل قبول است. ازاینکه درآن زمان نام" محفل انتظار" را سزاوارحالت کمی وکیفی خود نمی دانستیم، ازبردن این نام اباء ورزیده برای خلیل گفتم این گروه نام ندارد. اوشگفت زده پرسید چگونه یک گروهی با این خصوصیت وتوانمندی نام ندارد. اوفکرمیکرد که شاید من اصول مخفی کاری را رعایت نموده ازگفتن نام خودداری میکنم وبیشترتوضیح نخواست وپرسید میشود با یکی ازرهبران آن مرا معرفی کنی؟ من وقت خواستم.
روزبعدی این جریان را با انجنیرحسن عضودفتراجرائیه محفل انتظاردرمیان گذاشتم. اوگفت: بگو ما جبهه هستیم ومن نپذیرفتم. تا اینکه دراوایل سال 1356 اورا با بدخشی معرفی نمودیم که دراین متن توضیح شده است. دوم درشام 16 دلو 1358 خورشیدی بعد ازرهایی اززندان پلچرخی با هیئت رهبری جناحی که بعداً به سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) مسمی گردید، با آقایون محمد رفیع خوست فرنگی، شهید استاد فلک، محبوب الله کوشانی وظهورالله ظهوری، به نمایندگی از"سفزا" مذاکرات رسمی را آغازنمودیم که تا شش صبح روز17 هم دوام نمود. دراین نشست من وشهید عبدالحکیم اشکمشی نماینده گی بخش خویش را به عهده داشتیم.
وقتی محفل رسماً به صحبت آغازنمود. براساس اصول پذیرفته شدۀ مذاکره من گفتم که ما به نماینده گی ازسفزا میخواهیم با شما صحبت کنیم. شما نیزدرجۀ مسئولیت ونام گروهی را که ازآن نمایندگی میکنید، برای ما معرفی کنید. آقای کوشانی که اکنون زنده است، گفت ما هیئت رهبری سازمان هستیم ورفیع جان اکنون سرپرست سازمان است. من پرسیدم کدام سازمان؟ باید نام بگیرید که درج اسناد جلسه گردد. آقای کوشانی گفت: همان سازمانی که شما ازآن جدا شدید، سازمان شهید بدخشی.
چون من نیت سازندگی داشتم واین روند مذاکره را با آنها درزندان آغازنموده بودم، اصراربرنبود نامی نکردم. رفیع جان ازمن دلیل اختلافات وجدایی پیشین را پرسید. چون آنها ازتوضیح دلایل جدایی خودداری می ورزیدند وآنرا بیشترشخصی وبخصوص دست اسماعیل اکبررا دراین مسئله دخیل میدانستند. مثلی که تا هنوزباوجود دلیل برجسته وآشکار، اختلاف با حزب دمکراتیک خلق را بلند پروازیهای امین بررسی نموده اند. من با قاطعیت این مسئله را رد نموده به توضیح دلایل منطقی ای که منجربه جدایی شد، هم ازنظرآیدیولوژیک وهم ازنظرسیاسی پرداختم.
آقای کوشانی خواست توجیه کند که هرگروه دردورۀ جوانی این کمبودیها را دارد. اما آقای رفیع رشتۀ کلام را گرفته گفت: "اگرواقعاً میخواهیم بسوی وحدت برویم، باید این دلایلی را که داکترصاحب جمال بیان داشتند، بپذیریم". واستاد فلک نیزعین حرفهای رفیع را تکرارنمود. بعد کوشانی گفت: "بسیارخوب، شما که قبول دارید من هم می پذیرم. پس گپهای ما حل است".
کوشانی دوباره پیشنهاد نمود که: "پس بیائید یک اعلامیه بنویسیم وهردوبخش را انحلال اعلان کنیم". من درجواب کوشانی گفتم ما درحالات مختلف ازنظرسیاسی- نظامی قرارداریم. برخی دوستان ما همین اکنون درجبهات نظامی هم با دولت درگیرند وهم با مجاهدین. وشما فعلاً این مشکل مارا ندارید واکنون درحالت عفوعمومی بسرمیبرید. دراین مقطع وبدون داشتن سازمان واحد با نام مشخص، برای رفقای ما درجبهه مشکل ایجاد مینماید. نظرمن اینست که یک کمیسیون ازهردو طرف ایجاد شود، این کمیسیون روی تسوید یک طرح برنامۀ واحد طی یک زمان معین کارکند وپابپای کارکمیسیون تدارک یک کنفرانس واحد ازهردوبخش گرفته شود وتا کنفرانس واحد برسرطرح واحد، برای اعضا وهواداران هردویخش نیزاین تصمیم ابلاغ گردد. درختم کنفرانس واحد وایجاد سازمان واحد، دو اعلامیه نشرشود. یکی اعلامیۀ ایجاد سازمان واحد ودیگری اعلامیه مبنی برانحلال هردوبخش.
اعضای مجلس مشترکاً پیشنهادات مرا پذیرفتند. آقای کوشانی گفت: "من یک پیشنهاد دیگرهم دارم وآن اینست که ازفردا هردو طرف درجهت تأ مین فضای دوستی ورفاقت مجدد کارنمایند". ماهم پذیرفتیم وبعد ازصرف صبحانه هرکس پی کارخویش برآمد. من ساعت چهارعصرهمان روز17 دلو بنابرفیصله پیشین بخش سفزا بادرنظرداشت اهمیت کارسیاسی درهرات، رهسپارآن دیارشدم. درجلسۀ دوم گروه مذاکره کننده آقایون محمد ولی شرزه ومعلم معراج ازجانب سفزا درنبود من تعین گردیده بودند. بازهنگام معرفی سمتها ونام گروه های خود، جانب کوشانی همان حرف پیشین را که بمن گفته بودند، تکرارنمودند. یعنی ما نماینده سازمان هستیم. پرسیدند کدام سازمان؟ گفتند همان سازمانی که شما ازآن جداشدید. شرزه گفته بود که: "همان گروه اپورتونیست؟" بعد کوشانی هم درجواب او به عکس العمل پرداخته گفته بود: "پس ما شمارا هم بحیث سفزا نی بلکه یک گروه فرکسیون میشناسیم". وتا امروزهرگزنشست با مسئولیت دیگری ازهردو بخش نه تنها صورت نگرفت که به دشمنیهای خونین نیزدربعضی موارد منجرگردید.
هدف من ازاین توضیح ضمنی این بود که نام سازا با دوران انتخاب کوشانی بحیث دبیراول گره خورده است وهیچ پیوندی با دوران شهید بدخشی ندارد. باعث وبدخشی درانشعاب ودو دستگی هیچ نقشی نداشتند، اما گروه های منشعب وجدا ازهم بیعت خویش را به این دوشخصیت کلیدی اعلام داشته وآنها نیزتا زمانی که زنده بودند رهبری معنوی این دو بخش را بعهده داشته ودورازهم به مبارزات خویش تداوم بخشیدند. ومولانا بحرالدین باعث بعد ازاینکه تلاشهای وحدت طلبانۀ دوطرف مصلح به نتیجه مثبت نانجامید درماه عقرب 1356 طی نوشته ای زیرسرخط "علیه سکتاریسم" مواضع خویش را به نفع جناحی اعلام نمود که بعداً بنام "سفزا" هویت گرفت.
حفیظ آهنگرپورنیزکه درابتدا درزندان با مولانا موضع واحد ومشترکی داشتند، درعین حفظ روابط صمیمانه درزندان با مولانا وعدم تبارزتمایلات خصوصی خویش که مولانا این موضوع را احساس نموده وبرای من درزندان تذکرداده بود، گروه پیرو خویش را که عمد تاً ازوابستگان واقارب نزدیک ووطنداران دره پنجشیربودند، درمدارخویش نگهداشته درجهت نزدیکی وهمسویی با مجید کلکانی رهنمایی می نمود.
کودتای خونین ثور57 همه گروه های انقلابی راغافلگیرنموده ودریک آشفتگی قرارداد. وقتی نیات دشمنا نۀ حزب دمکراتیک خلق برای مولانا مشخص گردید وباگذشت سه ونیم ماه حزب حاکم سکوت اختیارنموده وآزادی آنان را مشروط به شناسایی حزب دمکراتیک وکود تای ثوربطوررسمی وکتبی ازجانب باعث ویارانش گذاشته بود که باعث هرگزبه این خواسته تن درنداد. ازجانب دیگرتب وتلاش اسماعیل اکبردرجهت راه اندازی یک حرکت ناسنجیده وعجولانه مسلحانه بدون درجریان گذاشتن مولانا وپخش اعلامیه ای که درآن ازحرکت دروازبه رهبری باعث ذکرگردیده وخودرا ادامه دهنده آن راه معرفی نمودند؛ سبب گردید که نیروهای وفاداربه خط مولا نا باعث، ضمن مخالفت شدید با حرکت تدارک شده توسط اکبر، درپی نجات رهبرخویش برآمدند. باعث به بهانه بیماری ودرمان، خودرا در بیمارستان عصبی علی آباد بستری نمود.
من درتفاهم با فیض الله جلال که جلسه تدارک قیام دربدخشان را تحریم نموده وبه کابل آمده بود، موضوع را با شهید داکترشاه محمود زرتشت کندزی یکی ازرهبران نخبه، شایسته ومتعهد آن روزگار درمیان گذاشته وخواهان کمکهای لازم درزمینه رهایی مولانا شدیم. دکترشاه محمود به ما مشوره داد تا با عزیزالرحمن سیاه پوش یکی ازنخبه گان ورهبران سیاسی شناخته شده جنبش روشنفکری کشوردرتماس گردیده ازوی کمک بخواهیم.
سیاه پوش این جوان مرد عیارخراسان زمین به خواست ما لیبک گفته نه تنها درتهیه دو عراده موتربا ما همکاری صمیمانه کرد که خودش شخصاً وبا عشق وعلاقۀ وصف ناشدنی درگروه نجات مولانا باعث اشتراک نمود ونقش فعالی را بدوش گرفت.
سیاه پوش نه تنها درتدارک وسایل نقلیه نقش تعین کننده داشت بلکه تدارک منزل اقامت ومخفیگاه مولانارا نیزمتقبل گردید وما درآستانۀ پاسداشت ازسی سالگی شهادت زنده یاد مولانا نیزمجدداً خویشتن را مدیون فدا کاریهای بی دریغ آن عیارجوانمرد میدانیم.
رهبری عملیه نجات را کسی به عهده داشت که درحین نگارش این خامه نتوانستم ازایشان درجهت افشای نامش مشوره بخواهم. بهرحال چهارنفردردوتیم شرکت نمود. یکی گروه نجات ازبیمارستان که به شمول سیاه پوش سه نفربودند ودیگری مسئول انتقال بعد ازنجات وتحویل گیری ازآخیرگردش سرک خوابگاه دانشگاه بسوی سیلوی مرکزوانتقال آن بجای تعین شده درشیوه کی خورد کابل بود. یک روزپیش ازنجات مولانا من مکلفیت داشتم تا پیام گروه نجات را به مولانا وپیام نهایی مولانارا به آنها برسانم. وقتی روزدوشنبه تاریخ 23 اسد موضوع را به مولانا درمیان گذاشتم وزمان را که ازطرف گروه نجات ساعت یک بعد ازچاشت روزسه شنبه تاریخ 24 تعین گردیده بود، مولانا باعث زما ن تعین شده را رد نموده، گفت ساعت شش وپانزده شام که همه سرگرم آمادگی برای افطاراند، بهترین زمان عمل است.
پیام مولانا را به گروه نجات رسانیدم وایشان نیزموافقت نمودند وبه این ترتیب گروه ویژه نجات رأ س ساعت تعین شده روزسه شنبه تاریخ 24 اسد سال 1357 اقدام نموده وبدون آسیب جدی به کسی، رهبرجاویدان یاد خویش را ازاسارت دشمن موفقانه نجات بخشیده به جای تعین شده به سلامت انتقال دادند. من درخانۀ خلیل ابوناموس نماینده "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" وهم صنفم دردانشکده طب کابل که درکارته چهارزندگی می نمود وازموضوع بنابرمشوره های چریکی که نیازداشتیم، آگاهی داشت، منتظیرنتائیج عمل گروه ویژۀ نجات بودم. با دنیایی از نگرانی لحظه شماری میکردم که نا گهان زنگ تلفن خلیل ابوناموس بصدا درآمد، او گوشی را برداشت وبعد ازشنیدن صدای نا آشنای طرف گوشی را بمن داد. صدای استاد فیض الله جلال بود وگفت: "جشن تولدت مبارک!".این رمزی بود میان من وجلال.
من درآن حالت نمیدانم که چگونه وضعی داشتم. به خلیل تبریک گفتم اومرا درآغوش گرفت ودرهوا چرخ میداد، گویی اینکه رهبرخودش اززندان وازکام مرگ نجات یافته بود. من نمیدانستم که چه کارکنم، میخواستم ازخانه او بیرون شوم که دست مرا گرفت ودراطاقی تنها گذاشت وچند نوارعربی وازجمله آن سرود زیبای "فلسطین" را که گویای غم جانکاه وسرنوشت رقبارخلق فلسطین است، درتیپ ریکاردر گذاشت وگفت بشنو وآرام اینجا بمان. تو حق بیرون شدن ازخانه نداری وفردا اول من باید بیرون شوم ووضعیت چهارسوی کارته چهاررا ارزیابی کنم وآنوقت خواهم گفت که برو یا بمان.
من اطاعت کردم، چون میدانستم که او چریک آزموده وکهنه کاری است. او با ما وسازمان ما رابطۀ خیلی نزدیک وخود مانی داشت. وقتی اورا دراوایل سال 1356 غیابی به بدخشی معرفی نمودم، بدخشی گفت چقدربالایش اعتماد داری؟ درجواب بدخشی گفتم به اندازه خودم. ولی شهید بدخشی برای حفظ احتیاط لازم گفت قبل ازاینکه مستقیم مرا ببیند، اول اورا با رفیع خوست فرنگی معرفی کنید، بعد ازیک صحبت با رفیع ونتیجه گیری رفیع مشوره میکنیم که چه باید بکنیم. من زمینه دیدارخلیل ابوناموس را با رفیع دررستورانت خیبرفراهم نمودم ورفیع ازصحبتی که با خلیل ابوناموس داشت خیلی راضی بود وبه بدخشی اطمنان داده بود که دریافت ما مثبت است ویکی ازآدمهای مهم جبهه است.
بدخشی خلیل ابوناموس را دیدارنمود ونتیجه این دیدارآن شد که به درخواست ابو ناموس نماینده با صلاحیت جبهه خلق برای آزادی فلسطین به دیداربدخشی به کابل آمده وبعد ازدیدارهای کاری اولین تبادله نامه بین بدخشی وجورج حبش رهبرجبهه خلق برای آزادی فلسطین صورت گرفته واین نخستین تا مین روابط دیپلوماتیک وپیوند بین المللی محفل انتظاربا یک سازمان سیاسی مستقل خارجی بود. با نجات مولانا اززندان، خلیل ابوناموس این رابطه را دوباره بین جبهه خلق ومولانا باعث برقرارنمود. چون پیش ازخروج ونجات مولانا اززندان، ابوناموس دو اثریکی بنام" اصول سیاسی وتشکیلاتی جبهه خلق برای آزادی فلسطین" ودیگری " نکات ده گانه درباره آزادی زنها " اثرلیلا خالد زن قهرمان فلسطینی را بوسیله من غرض ترجمه بزبان فارسی برای مولانا فرستاده بود. وقتی ابتدا ترجمه اصول سیاسی وتشکیلاتی جبهه را که برای ابوناموس تحویل دادم بعد ازخوانش آن سخت گرویده مولانا بود که چقدرزیبا ترجمه شده است. ازشهامت ودانش وکارنامه های مولانا نیزمعلومات دقیق داشت. خلیل ابوناموس درزمان دکترنجیب الله بحیث نایب سفیرفلسطین درکابل ایفای وظیفه می نمود. او پیش ازانشعاب وجدایی درمحفل انتظار برای دوگروپ ازدوستان ما درس چریکی وفن مبارزه با پولیس را آموزش میداد.
مولانا باعث بعد ازنجات اززندان، درتماس نزدیک با نماینده گان سه گروه دیگر، روی طرح جبهه متحد ملی کارمیکرد. تازمانیکه من اورا بقصد سفرکندزوانجام یک ماموریت سپرده شده درپانزدهم عقرب 1357 خورشیدی ترک نه نموده بودم، دست نویس طرح جبهه تکمیل گردیده وبا خط زیبای زنده یاد عبد الفتاح پنجشیری معروف به شریف پاک نویس گردیده بود. این آخرین دیدارمن با رهبرخردمند وآزاده ام بود. من درولایت کندزبتاریخ بیستم عقرب 57 دستگیرگردیدم بعدازشکنجه های وحشیانه ای که هنوزجای سوختگی های سیگاروندبه های وسیع با قی مانده اززخم های فراوان ناشی ازضربه چوب وکابل درسراسربدنم همراه با یک مهره شکسته کمرگواه آشکارآن روزهای تلخ وفراموش ناشدنی است؛ درشب نهم دلوساعت دوی بعد ازنیمه شب درهمان شبی که باعث قهرمان وبی بدیل را درسرک پروژۀ حصۀ اول خیرخانه ازمنزل دکترتاج الدین وشهید حسین خواجه غاری دوباره ردیابی نموده وبه اسارت لاشخواران تاریخ درآوردند، به سواری یک عراده ماشین 302 به تعداد 26 نفرازگروه های مختلف به زندان مرکزی پلچرخی منتقیل گردیدیم که درجمع ما زنده یاد عبدالحکیم اشکمشی همسفرخودم وزنده یاد انجنیر سرورکندزی عضورهبری سازمان آزادی بخش مردم افغانستان(ساما)، آقای محمد الله ناقد وزیرکابینه استاد ربانی، استاد متین غوربندی استاد دارالمعلیمین کندزوکادررهبری حزب اسلامی حکمتیار وفضل الکریم ندیب عضورهبری سازمان پیکاروبعداً معاون عبدالحکیم توانا در"حزب عدالت دهقانان" ویاران دیگری نیزبودند که یاد شان گرامی باد!
مولانا باعث این فرزانه بزرگ ونماد قلۀ تسخیرناپذیرآزادی که درشام نهم دلو1357 خورشیدی به اسارت دشمنان بیگانه پرست وضد ملی درآمد، درشب یازدهم دلوسال مذکورهمراه با پیروان وهمراهان اسیرگردیده اش عبد الفتاح پنجشیری، قمرالدین شهربزرگی وحسین خواجه غاری براساس حکایت واعتراف اسد الله سروری رئیس جلادان آن روزگار خونین هنگام سفیربودن شان با آقای نورالله تالقانی درکشورمنگولیا، تیرباران گردیده وبه ابدیت پیوستند. سروری با این حکایت که ننگ وندامت وجدانی را درخود نهفته دارد، چنین لب به سخن میگشاید:
«من اسم وشهرت دانش مولانا باعث را غیرمستقیم اززبان رفقای حزبی شنیده بودم اما تا شب نهم دلوهرگزاورا ازنزدیک ندیده بودم. وقتی باعث دستگیر گردید ورهبری درجریان قرارگرفت، آنها دستگیری باعث را یک پیروزی بزرگ میدانستند. من شب تا ناوقت به حرفهای او پیرامون وضعیت داخلی کشور، یکه تازیهای حزب وتشدید وخامت اوضاع ونقش کشورهای منطقه ومداخله نظامی شوروی درآینده، که جریحه دارشدن افکارمذهبی وخطرحاکمیت بنیاد گرایی را درپی خواهد داشت؛ گوش میکردم. هرچند این گفته ها درآن زمان برای من غیرقابل باورکردنی وافسانه ای بیش نبود. برای من چیزیکه قابل شنیدنی بود، طرز صحبتها ومسایل جدیدی بود که حقیقتاً برای من تازگی داشت وهرگزازدیگران نشنیده بودم. اوبسیارجدی وتند صحبت میکرد. اوهرگزازبیان اندیشه هایش ترس وبا ک نداشت وبدون نگرانی صحبت میکرد. فکرمیکردی که ما نزد اومتهم وزندانی هستیم(که درواقعیت امرچنین بود- ن.این خامه). ومیگفت میدانم که حزب شما وروسها هرگزمن ورفقایم را که مخالف هرگونه وابستگی خارجی هستیم، نمی بخشند. اما شما باید این گفته های مرا درخاطرتان حفظ کنید وبدانید که با این برخورد دشمنانه ای که نسبت به مردم وفرزندان واقعی آنها دارید، عواقب درد ناکی را درقبال خواهید داشت وروزی خواهید پذیرفت که ما برحق هستیم.
صحبتهای باعث درمن سخت تاثیرگذاشت. من نزد امین رفتم وازوی خواهش کردم که یکبارباعث را ببینید، کشتن او یک ضایعه است، زندانی باشد، اما اعدام او یک ضایعه است. امین گفت به شما آنچکه حزب هدایت داده است آنرا انجام بدهید وازاین برخورد عاطفی بگذرید. دشمن دشمن است وباعث هرگزسرآشتی با ما نخواهد داشت. او دردوران پیش ازفرارش که درزندان بود حاکمیت ما را نه تنها تا ئید نکرد بلکه فرارکرد ورفقایش را به قیام دربرابرما واداشت. روزدیگرنزد امین رفتم واصرارکردم که چه فرق میکند برای چند دقیقه اورا ببینید وبه نظراتش گوش بدهید. امین گفت من باعث را خوب میشناسم، او همانطوریکه تورا تحت تاثیرگرفته وسحرنموده ودریک حالت عاطفی قرارداده ممکن است عاطفه مرا هم برانگیزد. اوآدم خطرناک است وهرچه زودترباید از بین برده شود. وقتی فهمیدم که آنها باعث را نمی بخشند وبراعدام هرچه عاجلش تا کید دارند، من به گروپ عملیات ورفقای دیگرپیام امین را ابلاغ کردم اما خودم هرگزجرئت اشتراک درصحنه تیرباران باعث ورفقایش را نداشتم. با وجودی که میخواستم درلحظات مرگ جرئت وحالت روانی اورا ببینم. چون انسان بسیاردلیرونترسی بود. اما نتوانستم شرکت کنم واززبان رفقایی که شرکت کرده بودند شنیدم که جسارت او درمیدان تیرباران بیشترازحالتی بوده که دراطاق زندان بود وهنوزنمیدانست که حزب با او چه خواهد کرد. وقتی رفقای باعث برای نجات جان اوسفیرامریکارا به گروگان گرفتند، دولت ورهبری حزب سخت زیرفشارامریکا بود. امریکا هرلحظه تأکید مینمود که فشاروارد نکنید، هرچه که گروگانگیران میخواهند ما انجام میدهیم. اما ازاینکه خواست مهم واساسی آنها رهایی مولانا بود، ما چاره ای جزسرکوب آنها نداشتیم. ولی اگرباعث زنده میبود حزب حتماً اورا دربدل سفیررها مینمود. وبعد ازهمین حادثه بود که دولت امریکا رابطه خودرا با دولت ما قطع کرد».(5)
این داستانی است که سروری به نورالله تالقانی درمنگولیا حکایت کرده بود. اینکه دراین حکایت چقدرراستی وصداقت نهفته است، برمیگردد به سروری. ومن این نقل بالنقل را اززبان تالقانی میگویم که درماه جنوری 2000 برایم دریکی ازهتلهای مشهد واقع خیابان امام رضا صحبت نموده بود.
آقای اکا دیمیسین دستگیرپنجشیری یکی ازرهبران ارشد حزب دمکراتیک خلق که باباعث طی سالهای زندان وبیرون اززندان شناخت داشت، درکتاب خویش" ظهوروزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان" چنین تذکرداده است:
« نیروهای امنیتی اورا(منظورباعث است) ازخانۀ دوستانش درخیرخانه گرفتار وبدون محاکمه وحکم محاکم با او به اصطلاح آنروزگاربرخورد "انقلابی! " کردند این برخورد غیر قانونی میرغضبان حفیظ الله امین همرزمان مولانا باعث را تلافی جوتر وخشمگین ترساخت واقدام به عمل متهورانه تردیگری کردند و" دابس" سفیرکهنکارایالات امریکا را به گروگان گرفتند ولی عملیا ت آنان توسط نیروهای واکنش سریع حفیظ ا لله امین ناکام شد سفیر کبیروگروگان گیران یکجا باهمرزمان مولانا باعث کشته شدند واز همان آخرین روزهای 1357 خورشیدی مناسبات دیپلوماتیک افغانستان وامریکا درعمل گسسته شد وکشورما شوربختانه به یکی از بسترهای داغ وگرهگاه تضادهای حاد منطقه وقربانگاه ملیونها کودک زن و مرد بیگنا ه ومهاجران اجباری مبدل گردید»(6)
بلی، این حقیقت تاریخی است که مردان بزرگ وآزاده شهادت شان هم برای نظامها مشکل آفرین ودرنهایت دگرگون کننده است. درواقعیت امراین بهای خون مولانا وده ها انقلابی بزرگ دیگرکشورمان بود، که دامن حزب خلق را تا فردای فروپاشی ونابودی رها نه نمود. همانگونه که خون شهید مسعود به قیمت نابودی یک نظام متفرعن ووابسته به اجانب گردید.
درهمینجا بجا میدانم تا هویت آن سربداران فدایی را که بی باکانه جانشان را وقف نجات جان رهبرشان(که قبلاً توسط جلا دان به شهادت رسیده بود) نمودند، برای رفع سؤ تفا همات وبررسیهای نادرستی که درزمینه صورت گرفته است، درروزیاد بود سی سالگی شهادت جانگدازرهبرفدائیان وسربداران کشوراعلام نمایم تا درآینده چنین بی مهری درحق آنان صورت نگیرد. چون درکتاب"ازشاه شجاع تا ببرک کارمل" اثرآقای دکترنصر حق شناس که سخت درحق این ستارگان سرخ خط شهادت، حق ناشناسی را بکار برده واثرپژوهشی خویش را ازدرون تهی نموده وجفای بزرگی را درحق پژوهش رواداشته اند؛ آن فرزندان سرزمین خون وشهادت را مردگان پیشین سردخانۀ بیمارستان چهارصد بسترودسیسۀ کی. جی. بی معرفی داشته اند. برخی کسان دیگرهم، بگونه دیگری آنرا غیرواقعی ویک عمل دسیسه گرانه برای توجیه شهادت مولانای بزرگ ارزیابی نموده اند که همۀ این نگرشها ازواقعیت تهی میباشند.
سربداران سرزمین خورشید ومیراث داران بابکها اینها بودند:
1- شریف نایل شاعرجوان وازجرم بدخشان؛ 2- قادرشهربزرگی بدخشانی؛ و3- عبدالله شهربزرگی بدخشانی.
نفرچهارم یکی ازخدمه های هتل کابل بوده که دولت بعد ازشهادت آن مظلوم درهنگام یورش نیروهای سرکوبگر دولتی آنرا درجملۀ چریکها محسوب نموده بود. این سه تن جان باختگان راه مولانا، کسا نی بودند که بعد ازسرکوب بخش وسیع قیام کنند گان 26 اسد ولایت بدخشان وتخارازسرکوب نیروهای سرکوبگرخلقی جان به سلامت برده، درشهر کابل هنگامی که مولانا درنهم دلو 1357 خورشیدی اسیرچنگال خون آشامان خلقی گردیده بود، برای نجات جان رهبرشان به این تهوروصف ناشدنی دست یازیدند. اما دریغ که رهبرشان در11 هم دلوبه شهادت رسیده بود ودولت راه دیگری جزسرکوب گروگان گیران وسفیرکبیرایالات متحدۀ امریکا نمی دید.
آقای پنجشیری درجای دیگری پیرامون غرورتسخیرناپذیر وهمت بلند باعث اینگونه شهادت میدهد:
" پس ازختم سخنرانی ودرچنین فضای پراز جوش وخروش طرح رهایی گروه مولانا باعث وحفیظ آهنگرپورا نمودم حفیظ الله امین به رهایی آنان موافقه کرد. بیدرنگ به روانشاد مولانا باعث وخفیظ آهنگر پور پیغام فرستادم که کالای خودرا جمع کنند وداخل صفوف زندانیان از بند رسته شوند ولی این انقلا بیون با بلند پروازی، انتظار وتوقع برحق اما بسیار خوشبینانه حاضر نشدند که با زندانیان جنایی یکجا آزاد شوند. منطق آنان این بود که اگر قیام مسلحانۀ شما علیه دولت سردارمحمد داوود مشروعیت دارد مقاومت مسلحانۀ ما نیز مشروعیت داشته است وباید ضمن فرمان جداگانه رییس شورای انقلابی آزاد شویم.
مولانا باعث که مرد جزمی واراده گرابود با وصف تقاضاهای مکررم ازموضع خود عقب نشینی نکرد. حفیظ پنجشیری که ضربات آهنگرانه را از پدر ونیا کان آهنگروکاوه های اساطیری خراسا نزمین به میراث برده بود گفت که گرچی سخنان شما دلسوزانه وعاقبت اندیشانه است بازهم وحدت خودرا خدشه دار نه میکنیم "مرگ بایارا ن جشن است" وتلاش کنید که با عزت وافتخار مارا اززندان سلاطین بیرون نمایند ..."(7)
آنچکه درست بودن حرفهای جلاد سروری را ازشجاعت وتسخیرناپذیری روح آزاده وسرکش مولانا باعث قوت بیشترمیبخشد که اودرزیرحلقۀ داردشمنان هم به مرگ نیندیشیده وبا کمال خونسردی، ازارزشهای آزادی، دمکراسی، انسانیت، عدالت اجتماعی وبرابری ملی خردمندانه مدافعه مینمود، زندگی اوبطوراعم وسخنان مسجل وتاریخ شدۀ مخالفین سرسخت دیروزی او بگونۀ خاص است. آقای پنجشیری شاهد زنده ای که نتیجۀ گفتگو های خویش را با آن سردارآزادگان درکتاب "ظهوروزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان" تسجیل نموده است، بهترین گواه مدعای ما درمورد تعهد ورسالت باعث با آرمان والای انسانی اوست. اگرازمنظرسیاست بازی به این فرصت طلایی که دشمنانش به او عنایت کرده بودند بنگریم، شاید این نا آینده نگری ودرک سطحی مولانا را ازدشمنانش نشان بدهد که چرا مردی که بعد ازشکنجه های طولانی طاقت فرسا وزندگی درجهنم دهمزنگ خبرآزادی را اززبان دشمنان خود می شنود، با عجله سرازپای نشناخته راه بیرون درپیش نمی گیرد؟ چه خبری خوشتراز آزادی برای یک زندانی میتواند باشد؟ آیا همانگونه که آقای پنجشیری تذکردادند که "مرد جزمی واراده گرا بود" تأ یید کنندۀ آن حالت نیست که زندانی را بگوئید که اززندان برآئید ولی بازهم درپی صدور فرمانی باشد که قیامش را مشروعیت ببخشد؟
اما اگرازمنظرسیاست واقعی که همانا صداقت، تعهد، رسالتمندی، ارزیابی ارزشهای والای انسانی درچهارچوب نظام درخورشأ نی ازممتازترین زندگی انسانی است، بحکم بالا بنگریم؛ درمی یابیم که باعث نه تنها جزمی نبود، بلکه با خرد ذاتی ای که او به زندگی، انسان وآرمانهای مقدسش می نگریست؛ زندگی درزمان، زندگی درتاریخ وزندگی درابدیت است. او گالیله بود، ازتبارحلاج، روح ابن سینا بود که درسهروردی وحلقه داربارورشد ودرجسم خودش به تجربه نشست. او میدانست که ایستادن دربرابردیوجهل قشریت متعصب ومترسب شده درسنت پوسیدۀ که ازسنگسارتا به حلقۀ داردسترسی داشتند، معنیش چیست؟ اما یکتنه ایستاد وگفت:
« درختی را که این آقـایون قشری آبیاری کـرده اند، ثمری زهــرآگین بــبارآ ورد وجهـانی را مسموم سازد ».
باعث این پیام را به انسان فردای بعدازخودش اعلام نمود که معنی تعقل وتعبد را خوب ترمیتوانند تمیزنمایند. هرچند محکوم به مرگ گردید، اما بازهم دربرابراین قشریون با استواری تمام ایستاد وگفت: " لا تخشون الناس وخشونی". امروزباعث زنده است وقشریونی که اورا محکوم به مرگ نمودند، مدفون وفراموش شده هستند. باعث جزمی نبود بلکه با نگرش تاریخی خواست به دشمنانش تفهیم کند که اوقربانی خصوصی مشروعیت روش جمعی ای است که ریشه درمتن زندگی عینی جامعه داشته ودرفردای دیگری به بارنشستنی است.
من یک حکایت دیگری را اززبان یک شاهد زنده ازتبارحزب دمکراتیک خلق بنام جان محمد مُخکَش ماسترعلوم زراعت ازکشورهندوستان، برای خوانندگان این سطورمی آورم تا باورکنند که باعث مردی بود استثنایی ودلاوری بود کم نظیرکه حتی دشمنان دیروزیش دربرابرخرد والا وشجاعت بی مانند اوناگزیربه اذعان حقیقت هستند.
روزی ازروزها که من درزندان مرکزی پلچرخی ودربلاک پنجم زندانی بودم، آقای آذرخش حافظی برایم گفت که همین صاحب منصبی که تازه آمرصنعتی شده است، نام شمارا ازمن پرسید وبعداً گفت ممکن است یکباراورا ببینم؟ من برایش وعده دادم که حتماً اورا به دفترشما (دفترآمیرصنعتی آقای مخکش درپنجره فلزکاری بود)می آورم. شام این موضوع را برای من آقای آذرخش درمیان گذاشت. فردای پس ازوعده من همراه با آذرخش واسد ولوالیجی که یکجا زندانی بودیم، نزد مخکش رفتیم. آقای مخکش بعد ازتعارفات سرسخن را آغازنموده ابتدا از اختلافات درونی حزبی خود وبخصوص درگیریش با ظهوررزمجو منشی کمیته شهرکابل که اومعاونتش را داشته صحبت نمود. بعد دلیل تغیرمسلک ورفتن دردادستانی قوای مسلح وآندم آمیرصنعتی زندان پلچرخی.
آقای مخکش گفت یکی ازدلیلهایی که من خواستم دردادستانی قوای مسلح کارنمایم، دسترسی به دفاعیۀ مولانا باعث بود. چون نام وشهرت اورا شنیده بودم، اما هیچ چیزی ازوی نخوانده بودم وخبرداشتم که آخیرین محاکمه باعث دررابطه با قیام دروازدرمحکمه نظامی صورت گرفته است وحتماً دفاعیه اش آنجا است. من یک روزدفاعیه را پیدا کرده به خانۀ خود آوردم تا با فکرآرام بخوانم.
وقتی دفاعیه را بخوانش گرفتم ابتدا کمترقابل حل برایم بود وچند بارآنرا خواندم. بعد آقای مخکش چند سطری ازآن دفاعیه را که حفظ نموده بود برای ما سه نفر(آذرخش، ولوالیجی ومن) خواند وگفت وقتی این دفاعیه را خواندم دریافتم که این حزب چقدرخیانت بزرگ را سبب شده است. گفت به وجدانم قسم است که فردا درخواستی استعفای خویش را تحویل نمودم وبه خود گفتم یگانه راهی که توانسته باشم ازعذاب وجدان رهایی یابم همین بود. چارۀ دیگری نداشتم. بعد گفت چرا این قسم انسانهای بزرگ راازحضورشان میترسیدند، چرامثل سخاروف تبعیدنکردند وامروزبه درد جامعۀ ما میخوردند. آری، اینها همه حقایقی اند که سنگینی وژرفای خیانت را دربرابرمشعلداران راه رستگاری واقعی کشورنشانه میگیرد.
باعث ویاروهمسفرقهرمانش حفیظ آهنگرپورفرزند کاوه آهنگرواساطیر خراسان زمین، خیلی بزرگوارانه میگوید که ما "وحدت خود را خدشه دارنمیکنیم، تلاش کنید با عزت وافتخارمارا اززندان سلاطین بیرون نمائید..." بلی آزادی درکنارجنایت کاران، برای این پیام آوران نوروآزادی نه تنها بی عزتی بود، بلکه نشانۀ ذلت ودرماندگی ای بود ناشی ازخستگی ودلتنگی زندان سلاطین که هرگزبا سرشت آنان همخوانی نداشت. این حقیقت است که دفاع ازباعث، بدخشی، کلکانی، آهنگرپور، پساکوهی، دولت حکیم، بشیربهمن وامثال این ستارگان سرخ شهادت دفاع ازمشروعیت، آزادگی، وارستگی، وجدان پالوده ومظاهرارزشمند وماند گارانسانی است.
چون اینها قربانیان تفکرواندیشه های پیشرو انسانی برای یک افغانستان آزاد، دمکراتیک ومبتنی برعدالت اجتماعی بودند.
یاد شان گرامی باد وراه شان پررهرو!

پینوشتها:
1- مولانا باعث، پیروزی علم وشکست خرافات، جریده "پیام امروز"، شماره هشتم، 15/12 /1344.
2- همان منبع.
3- اقای سید موسی عثمان هستی، یادی ازمولانا بحرالدین باعث بدخشی، سخنگاه درواز.
4- همان منبع.
5- حکایتی اززبان اسدالله سروری به نورالله تالقانی.
6- اکا دیمیسن دستگیرپنجشیری، ظهوروزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان، سایت آریایی.
7- همان منبع.