شنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۷

استراتیژی باتلاق سازی افغانستان




داکتر هارون امیرزاده

استراتیژی باتلاق سازی افغانستان


طالب پرستان و پاکستانی ها چگونه در همدستی با یک دیگر "استراتیژی باتلاق سازی" افغانستان برای امریکا را مدیریت کردند؟
مقدمه: اعلام خبر ناگهانی خروج امریکا از افغانستان در اوج مذاکرات امریکا با طالبان در ابوظبی همه را شوکه ساخت. این در حالیست که یک روز پیش اعلام خروج نیروهای امریکا از سوریه، استعفای وزیر دفاع این کشور و مخالفت محافل سیاسی امریکا نشان داد، که دولت ترامپ کدام اصول ثابت فکری و یا خط قرمز روشن ندارد.
قبلا تصور می شد که امریکا از خط قرمز یعنی غرورملی، اصول و مرز روشن منافع ملی بحیث ابر قدرت یکتاز جهانی هر گز عقب نشینی نمی کند. هم چنان ترامپ که مدعی است برای او منافع امریکا در اولیت قرار دارد و شعار انتخاباتی او این بود" عظمت را به امریکا بر می گردانم" از او انتظار یک چرخش 180 درجه ای در سوریه و افغانستان نمی رفت. این در حالیست که افغانستان بزرگترین جنگ امریکا بعد از ویتنام است و بیش از یک ترلیون دالر مصرف کرده و هزاران امریکایی جان های شان را در جنگ بنام تروریزم از دست داده اند. هیچ عقلی تصور نمی کند که ترامپ کلید سر نوشت افغانستان به تروریستان را بدون قید و شرط به پاکستانی ها تسلیم نموده و خود دست به فرار زلت بار بزند.
واقعیت اینست که دولت ترامپ خط قرمز ندارد. ترامپ نه پروای فرار از دست چند تا تروریست در افغانستان دارد و نه غرور شکست در رقابت های جیوپلیتیک در برابر ایران، روسیه و چین دارد. در نتیجه برای او سر نوشت تراژیک نیروهای ضد تروریزم و دولت دست نشانده اش در کابل ارزش اخلاقی ندارد. او فرار به هر قیمت را ترجیح خواهد داد.
در مورد اینکه ترامپ چرا با عجله می خواهد از افغانستان خارج شود، این مشکل کاخ سفید است، ولی مضمون اساسی درین مقاله تحلیلی اینست که پشتونیست های دست نشانده امریکا در همدستی با پاکستانی ها چگونه افغانستان را به باتلاق امریکا تبدیل و مدیریت کردند.
درین تحلیل 6 پرسش مورد بحث قرار گرفته است:
1) استراتیژی باتلاق سازی افغانستان یعنی چه؟
2) نقش پاکستان در باتلاق سازی افغانستان برای امریکاییها
 3) نقش پشتونیزم در سیاست طالب پرست
 4) جایگاه روسها، ایرانی ها و چینایی ها در بازی ضد امریکایی
5) پنج اشتباه استراتیژیک امریکایی ها در افغانستان
6) افغانستان از شکست امریکا در جنگ با تروریزم چه بدست خواهد آورد؟
یکم:استراتیژی باتلاق سازی افغانستان یعنی چه؟
افغانستان در بسیاری ادبیات سیاسی جهان به" گورستان امپراطوری ها" و یا" باتلاق" شهرت یافته است، ولی به نظر برخی ها این کشور بیشتر به گورستان فرزندان مردم افغانستان بوده است تا قدرت های اشغالگر. نظریه "باتلاق افغانستان" در جنگ های آزادیبخش میان افغانستان و بریتانیا در رقابت های موسوم به" بازی بزرگ" میان بریتانیا و روسیه تزاری در قرن نزدهم و استقلال کشور از بریتانیا در اوایل قرن بیستم وارد ابیات سیاسی جهان شد، سپس در جهاد علیه شوروی ها در سالهای 80 به باور جهانی تبدیل شد. اما تاریخ نشان داده که قدرت های خارجی به سادگی و یا به قیمت سنگین از " باتلاق" افغانستان رهایی یافته اند، ولی مردم این کشور خود در باتلاق ساخت خود شان غرق شده اند.
واقعیت اینست که سرزمین افغانستان از لحاظ جنگ قدرت میان نخبگان سیاسی، جنگ سالاری، تضاد های آیدیولوژیک، مذهبی، فقر، بیسوادی از یک طرف و از طرف دیگر احساسات خارجی ستیزی و ناسیوالیزم، بافت پیچیده اجتماعی و تضاد های ذات البینی قومی، قبیلوی و محلی، و هم چنان ساختار مناسب جغرافیایی برای جنگ های پارتیزنی و موقعیت مهم جیوپلیتیک یک سر زمین پیچیده است. تجارب تاریخی نشان می دهد که بازی کردن در چنین بستری جغرافیایی کاری آسانی برای بسیاری بازیگران خورد و بزرگ نبوده است. اما جنرالان و سیاستمداران امریکایی ها بعد از حوادث سپتمبر 2001 خواستند به جهانیان نشان بدهند که سر زمین افغانستان هر قدر هم برای دیگران به گورستان تبدیل شده باشد، برای ابرقدرت یکتاز جهان به تعبیر جک کلی، روزنامه نگار امریکایی " بوت پاک" سربازان شکست ناپذیرامریکایی ها بیش نخواهد بود. لشکر کشی برق آسا به افغانستان و سقوط امارت طالبان به کمک نیروهای خیزش مردمی ضد طالبان به کاخ سفید اعتماد به نفس بیشتر داد و جنگ علیه تروریزم را داستان پایان یافته تلقی کردند. اما 18 سال گذشت با هزینه جانی و مالی سنگین و در حضور ناتو بزرگترین ارتش نظامی جهان نه تنها تروریستان دوباره با قوت بیشتر ظهور کردند، بلکه به اعتراف جنرالان امریکایی تروریزم افغانی شکست ناپذیر اند و با ید با آنها معامله کرد.
دوم : نقش پاکستان در باتلاق سازی افغانستان برای امریکاییها
با سقوط امارت طالبان در تحت قیمومیت پاکستان در پی حملات امریکا در 2001، افغانستان در واقع تولد دوباره یافت نه تنها از زیر اسارت پاکستان و تروریزم بین المللی نجات یافت، بلکه از انزوای جهانی نیز بیرون شد. امنیت، بازسازی و دولت سازی آن در مرکز توجه جامعه جهانی قرار گرفت و در نتیجه امید زندگی به مردم باز گشت.
واقعیت اینست که جامعه جهانی و کشور های نظیری روسیه، ایران، هند، آسیای میانه بحیث کشور های ضد رژیم طالبان از سرنگونی حکومت طالبان حمایت کردند. اما سقوط رژیم طالبان ضربت سنگین به نفوذ و قدرت پاکستان در افغانستان وارد نمود. پاکستانی ها بسیار تلاش کردند، که جلو حملات امریکا را بگیرند، ولی موفق نشدند.
در نتیجه جای طالبان را دشمنان طالبان و پاکستان به رهبری جبهه مقاومت معروف به جبهه شمال پر کردند. بدین ترتیب در افغانستان بعد از طالبان جای نقش پاکستانی ها را امریکایی ها گرفتند و هند نقش پر رونقی در سیاست افغانستان پیدا نمود.
پیش از سقوط امارت طالبان دولت امریکا تحت رهبری بوش ازپاکستانی ها خواست که " یا با ما باشید و یا با تروریستان". اگر با تروریستان باشید کشور تان را به دوران"عصر حجر تبدیل می کنیم". پاکستانی ها از ترس ظاهرا قول همکاری در سر کوب تروریستان را دادند، ولی در عمل در جستجوی تبدیل کردن افغانستان به باتلاق برای امریکاییها و ناتو شدند.
پاکستانی ها در تحت رهبری پرویز مشرف شرط همکاری شان با امریکایی ها را وابسته به حاشیه راندن نیروهای شمال از قدرت و انتقال قدرت به پشتونها ساختند. نیروهای شمال خلع سلاح، سرکوب و بلاخره به حاشیه برده شدند، ولی جای پای هند محکم و محکم تر در بازی افغانستان شد. بدینگونه پاکستانی ها خود را در حاشیه بازی در انزوا احساس کردند. اما پاکستانی ها کلید جنگ و صلح افغانستان را از طریق حمایت از تروریزم در دست خود گرفتند. از یک طرف سربازان امریکایی و متحدین آنرا کشتند و از طرف دیگر میلونها دالر تحت نام جنگ با تروریزم بحیث متحد و دوست استراتیژیک امریکا بدست آوردند.
پاکستانی ها این بازی دوگانه را با حکومت های امریکا در تحت رهبری بوش و اوباما خیلی موفقانه انجام دادند. به بیان دیگر پاکستانی ها تا ظهور ترامپ در کاخ سفید، سیاست تحمیق سازی و باج گیری از امریکا و متحدین آنرا خیلی موفقانه به پیش بردند، ولی دولت ترامپ سیاست فشار و تحریم علیه پاکستان را در پیش گرفت و از پاکستانی ها خواست که دیگربه بازی کاذب جنگ با تروریزم خاتمه بدهند، صادقانه و قاطعانه علیه تروریستان در پایگاه های شان در خاک خود جنگ کنند. اما پاکستانی ها تن به فشار های امریکا ندادند و پاسخ آنرا با خشونت های سنگین تروریستی در افغانستان نمایش قدرت کردند. افزون بر آن دست به تشکیل جبهه منطقوی ضد امریکایی متشکل از رقبای سیاسی امریکا نظیر روسیه ، ایران و چین زدند. در نتیجه طالبان را از تریبون مسکو بحیث قدرت شکست ناپذیر و مشروع در سطح جهانی وارد میدان کردند. بدین ترتیب امریکاییها را مجبور ساختند که با تضرع صلح را از اسلام آباد گدایی کنند و خلیلزاد را برای دست بوسی راهی اسلام آباد کردند و گفتگو با کرملین و کشور های منطقه نمایند. اما به نظر می رسد پاکستانی ها کلید افغانستان را در ابوظبی از دست خلیلزاد تسلیم شدند و در نتیجه امریکا بدون قید و شرط خود را آماده فرار از باتلاق افغانستان کنند.
سوم: نقش پشتونیزم در سیاست طالب پرستی
این تنها پاکستانیها نبودند که از سرنگونی امارت طالبان خشمگین شده بودند، طالب پرستان افغان از خلیلزاد گرفته تا، اشرف غنی، کرزی، احدی و ده ها تن دیگر که زمانی در تحت رهبری پاکستانی ها نقش کلیدی در لابینگ پروژه طالبان داشتند، نیز از سرنگونی امارت طالبان بدست نیروهای ضد طالبان سرخورده و مایوس شده بودند و در جستجوی انتقام خون طالبان شدند.
طالب پرستان سکولار به زودی خلای امارت طالبان را تحت نام تکنوکرات پر کردند و در زیر ناز و نعمت غربی ها به اوج قدرت و ثروت رسیدند.
واقعیت اینست که میان طالب پرستان قبیلوی افغان چه راست و یا چپ با پاکستانی ها بر سر دو هدف یعنی طالب سازی افغانستان و سر کوب نیروهای ضد طالبان و پاکستان هیچ نوع اختلافات سیاسی، قومی، مذهبی، آیدیولوژیک و یا جیوپلیتیک وجود ندارد. به بیان دیگر هردو طالب طلب اند. هر دو به طالبان ضرورت دارند. هر دو متحد و همدست در سر کوب نیروهای ضد طالبان و پاکستان اند. زمانیکه بحث طالب پرستی مطرح باشد برای پشتونیست ها نه خط دیورند مطرح است، نه لر و بر و نه دشمنی با پاکستان و نه دعوای ارضی. برای آنها پاکستان سر زمین اجدادی، پناهگاه روز های دشوار و عمق استراتیژیک در هنگام جنگ قدرت در افغانستان شمرده میشود. به بیان دیگر پاکستانی ها در تحت رهبری پنجابی ها برای قبیله پرستان افغان بحیث برادر بزرگ، ناجی، قیم و دوست استراتیژیک شمرده میشود.
جو کنونی طالب پرستی و طالب سازی افغانستان تنها نتیجه سیاست تروریست پروری پاکستانی ها نیست بلکه محصول استراتیژی مشترک میان تکنوکراتان طالب پرست و پاکستانی ها است که در
۱۸ سال اخیر خیلی موفقانه نیروهای ضد پاکستانی و تروریزم را از سر راه بر داشتند و طالبان را بحیث قدرت مشروع ملی و شکست ناپذیر در افکار جهانیان تبدیل کردند. افزون بر آن این دو گروه استراتیژی " باتلاق سازی افغانستان" برای امریکا را مثل سالهای جهاد علیه شوروی ها خیلی موفقانه مدیریت کردند. بدین ترتیب با گرفتن امتیازات گسترده در ۱۸ سال اخیر از غرب امریکا را به سر نوشت ویتنام افغانی" مواجه ساخته اند.
چگونه می توان هم تروریست پرور بود و هم ضد تروریست؟
پرادوکس سیاست طالب پرستان افغان و پاکستانی ها در 18 سال اخیر خیلی گمراه کننده است. از یک طرف دولت افغانستان پاکستان را متهم به خشونت ها در افغانستان می کنند و از طرف دیگر تروریستان ساخت پاکستان را بحیث" فرزندان ناراضی" خود حمایت می کنند، از زندانها آزاد می سازند و مخالفان آنانرا سرکوب می کنند و از امریکاییها می طلبند بجای جنگ با طالبان با آنها صلح کنند و امتیازات بدهند.
هم چنان ما شاهد نفوذ قوی ستون پنجم و عوامل پاکستانی در تمام مقامات بلند ملکی و نظامی کشور از ارگ ریاست جمهوری گرفته تا وزارت خانه ها و نهاد های مالی، فرهنگی و نظامی و امنیتی کشور هستیم. بدین ترتیب نفوذ پاکستانی ها در تمام تصمیمات بزرگ داخلی و خارجی افغانستان رو به افزایش است.
چهارم: جایگاه روسها، ایرانی ها و چینایی ها در بازی ضد امریکایی
روسها، ایرانی ها و کشور های آسیای میانه در آغاز صادقانه با امریکایی ها در سرکوب تروریزم همکاری کردند. اما زمانیکه نیت اصلی امریکا زیر نام جنگ با تروریزم آشکار شد، به دشمنان آمریکا مبدل شدند. روسها، ایرانی ها و چینایی ها هیچ تصور نمی کردند که آمریکا توسط دوستان استراتیژیک خودش مثل پاکستانی ها در همدستی با قشر پشتونیزم، دست پرورده اش در باتلاق افغانستان گیر انداخته شوند و به سر نوشت شوروی سابق مواجه شوند. هم چنان آنها باور نمی کردند که طالبان امریکا و ناتو را به چالش بکشند. تصادفی نیست که طالبان به اشاره پاکستان سر از مسکو می کشند و مسکو به تریبون تبلیغاتی طالبان در سطح جهانی تبدیل میشود. ایرانی ها که زیر فشار تحریم های امریکا خورد و خمیر شده اند، از باتلاق افغانستان در یک هماهنگی با روسیه، چین و پاکستانی ها برای مجازات امریکا استفاده می کنند.
پنجم: پنج اشتباه استراتیژیک امریکایی ها در افغانستان
1- امریکا در سایه خیزش های گسترده مردمی در شمال و شرق افغانستان با هزینه کم انسانی و مالی رژیم طالبان را سقوط دادند. این سقوط دراماتیک سیاست مداران و جنرالان امریکایی را که بعد از حادثه سپتمبر خشمگین و باعث قدرت نمایی و انتقام شده بودند، خیلی هیجانی و مغرور ساخت. زیرا برخلاف اشغال گران گذشته اکثریت مردم از "اشغال مشروع!" امریکایی ها بخاطر تامین امنیت، باز سازی و جلوگیری از مداخلات هماسیگان بویژه پاکستانی ها حمایت کردند.
کشور های منطقه حتا دشمنان و رقیبان منطقوی امریکا مثل ایران، روسیه و چین از این اشغا به منظور سرکوب تروریزم، ثبات و امنیت افغانستان حمایت کردند.استراتیژیست های امریکا در نتیجه به این باور رسیدند، که حد اقل برای یک قرن افغانستان را به پایگاه و سکوی قدرت در قلب آسیا در بازی های بزرگ جیوپلیتیک علیه چین، روسیه و ایران تحت نام جنگ با تروریزم طالبی یا داعشی استفاده کنند. اما سر انجام افغانستان به باتلاق برای شان تبدیل شد.
2- امریکاییها در جنگ با تروریزم به پاکستانی ها اتکا و اعتماد بیش از حد کردند و میلیون ها دالر کمک مالی و نظامی کردند. اما پاکستانی ها با امریکایی ها بازی دوگانه کردند. امریکایی ها تصور نمی کردند که پاکستانی ها در همدستی با روسها، ایرانی ها و چینایی ها برای شان روزی افغانستان را به باتلاق نظیر زمان شوروی سابق تبدیل کنند.
3- امریکاییها به دست پروردگان خودشان نظیر خلیلزاد، اشرف غنی، کرزی و ده ها تن دیگر بنام تکنوکرات اتکا وباور کردند. اما آنها غرب را گمراه ساخته در باتلاق امتیاز طلبی های مافیایی و قبیلوی شان گیر انداختند.
4- اشتباه بزرگ امریکایی ها این بود، که تحت تاثیر افکار پاکستانی ها و طالب پرستان تمامیت خواه نیروهای ضد تروریزم را سرکوب و به حاشیه بردند و در نتیجه میدان را به قدرت نمایی طالبان مساعد ساختند.
5- بزرگترین اشتباه استراتیژیک امریکاییها این خواهد بود که کلید سرنوشت افغانستان را به امارت طالبان در تحت مدیریت پاکستانی ها تسلیم نموده و خود به هر قیمت ممکنه از میدان سیاست افغانستان فرار کنند.
ششم؛ افغانستان در شکست امریکا چه بدست خواهد آورد؟
واقعیت اینست که شکست غرب در افغانستان به معنای پیروزی مردم افغانستان در کدام جنگ آزادیبخش ملی نیست، بلکه بمعنای پیروزی تروریزم و پاکستانیزم در راستای پروژه" لوی پاکستان" خواهد بود. اما حلقه پشتونیست طالب پرست که در تبانی با پاکستانی ها فرصت حمایت جهانی را به نفع تروریزم و فاشیزم مدیریت کردند، چیزی نصیب شان نخواهدشد. نه طالبان کرزی را تحویل خواهند گرفت و نه غنی و یا احدی و یا گلبدین و ده ها تن دیگر را که همه هست و بود کشور را در 18 سال اخیر قربانی طالب پرستی بحیث "برادران ناراض" شان کردند.
قوم شریف پشتون در سایه طالبانیزم بحیث مکتب ضد انسانیت بزرگترین بها خواهند پرداخت و باری دیگر از سایر مردم افغانستان و جهان تجرید و بد نام خواهند شد. با بقدرت رسیدن طالبان انسانیت، شرافت و اسلامیت خواهند مرد.
جنگ های فرقه یی میان شعیه و سنی به دستور عربستان سعودی و وهابیزم کشور را به میدان رقابت میان ایران و سعودی مثل یمن و سوریه تبدیل خواهد کرد. نسل کشی، قوم کشی، عدالت کشی، فرهنگ و تمدن کشی دوباره بحیث سنت تبدیل خواهد شد. صدای موسیقی، آزادی بیان، علم و هنر همه مظاهر ترقی و تمدنی سقوط خواهند کرد، چیزی که در زمان امارت سابق طالبان تجربه شدند.
از شکست امریکایی ها در افغانستان نه روسها، چیزی بدست خواهند آورد و نه ایرانی ها و یا چینایی ها. سقوط امریکا و متحدین آنان بدست تروریزم در افغانستان به معنای جنگ داخلی و بی ثباتی در منطقه نیز است. بعید به نظر نمی رسد که افغانستان باری دیگر به آشیانه جهانی تروریزم بین المللی و مافیای جهانی مواد مخدر تبدیل شود، که کنترول آن از توان کشور های منطقه بشمول پاکستانی ها حامیان تروریزم و طالبانیزم نیز خارج خواهد بود.
اما باید گفت حضور دوامدار و بازی دوگانه امریکا با تروریزم نیز قابل قبول نیست. بهترین نقش مثبت و ماندگار امریکا جستجوی راه های همکاری استراتیژیک با مردم و نیروهای ملی و مترقی کشور و جلب همکاری منطقوی در راستای خود کفایی امنیتی نیروهای امنیتی و دفاعی کشور، باز سازی، دولت سازی به محور دموکراسی و همزیستی با منطقه و جهان خواهد بود.سرمایه گذاری بر سر گروهای قبیله پرست، تمامیت خواه و مافیای سیاسی نتیجه اش همانا گیر افتادن در باتلاق خواهد بود.

*******
داکتر هارون امیرزاده
لندن ، 21/ دسمبر 2018



شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۷

با توطئه و تهدید نمیتوان جلو دادخواهان را گرفت!


ع.م.اسکندری

با توطئه و تهدید نمیتوان جلو دادخواهان را گرفت!
===========================

انتخابات وپابندی به اصول دموکراسی یا همانا حق اتنخاب کردن و انتخاب شدن درفغانستان کنونی دروغ مسخرهء بیش نیست.
در افغانستان که عملا یک کشور وابسطه و اشغال شده است؛ در طی هژده سال حضور ایالات متحده ومتحدین غربی آن که عملا کنترل زمین و هوا و سیاست داخلی و خارجی کشور را در اختیار دارند؛ بزرگترین اهانت را در حق دموکراسی و حق خود ارادیت مردم افغانستان روا داشته اند.
از کانفرانس بن تا همین اکنون نمایندگان خود را با آنکه همیشه حتی در همان انتخابات فرمایشی و تحت رهبری خودشان نیز بازنده بودند؛ منحیث روسای جمهور یکی بعد دیگری برکشورتحمیل نمودند واعضای کابینه را نیز از همین قماش آدمهای مزدور بخود دست چین کردند.
انتخابات پارلمانی طی چند دوره یی که پیش آمد؛ فضاحتی بیش نبود، ولی شاید انتخابات پارلمانی امسال (1397هـ ش) از مفتضحانه ترین انتخابات نه تنها در سطح افغانستان بلکه شاید درسطح جهان باشد.
از اول معلوم بود که حکومت دست نشانده و تمامیتخواه، نیروهای مخالف و حتی منتقد خود را اجازه راه یافتن به پارلمان نمیدهد. برخی را در مرحله مقدماتی به بهانه های دروغین داشتن سلاح داران غیر مسئول (از جمله خانم کوفی نماینده بدخشان را) از حق اشتراک در پروسه انتخابات محروم ساختند. معلوم بود که برخی دیگر از منتقدین خود را نیز به بهانه نیاوردن رای کافی از حق نمایندگی در پارلمان محروم خواهند ساخت.
آقایون امان الله پیمان و عبدالطیف پدرام و چند تن دیگر از این جمله اند. باور کامل دارم که تا پایان رای شماری دروغین خود، بسیاری ازنمایندگان واقعی و دادخواه مردم از ولایات بغلان، کابل، ننگرهار، قندهار، قندز، غزنی و هرات را هم از حق نمایندگی مردم شان محروم خواهند ساخت. ولی با همه تلاشهای مذبوحانه مرتجعین تمامیت خواه، برخی از روشنفکران ملی و دادخواه هم در ولایت بدخشان و هم در برخی ولایات دیگر به پارلمان راه یافته اند و مسلما در ولایات ایکه هنوز نتایج اعلان نشده بخصوص کابل، هرات، بغلان و ننگرهارنیزچنین شحصیتهای مبارز و دادخواه (اگرچندی با شمار اندک) به پارلمان راه خواهند یافت و صدای عدالتخواهی را در پارلمان بلند نگه خواهند داشت.
در مورد بدخشان مسئله بسیار واضح است:
 تا آنجایی که من از بدخشان و بافت اجتماعی ان ولایت شناخت دارم؛ با همه تبلیغاتیکه علیه آقای پدرام نموده بودند و حریف هایش پول فراوانی هم در ختیار داشتند و مصرف کردند؛ ولی با انهم ممکن نبود تا پدرام رای نیارد. در دروازها او رای اول را داشت واز جمع آمد روشنفکران و جوانان در شهر فیص آباد، بهارک، کشم، شغنان و جاهای دیگر معلوم بود که باید او دوچند دیگران رای داشته باشد.
ولی متاسفانه در دموکراسیهای دروغین این رای مردم نیست که کسی را پیروز میدان میسازد؛ بلکه این حساب کنندگان رآی اند که تصمیم میگیرند!
تمامیت خواهان مزدور کور خوانده اند؛ با توطئه و تهدید هرگز نمیتوانند جلو دادخواهان را بگیرنذ. تنها پارلمان جای مبارزه و داد خواهی نیست، بلکه انان با تجاربی که دارند، در بیرون از پارلمان بهتر خواهند درخشید. و حتی در همین پارلمان نیزصدای دادخواهی رساتر از پیش بلند خواهد شد!
**********
برای پیروزی هر داعیهء دادخواهانه و مردم سالارانه، سه مرحله ضروری است:
- طرح ریزی اصول فکری آن داعیه.
- تبلیغ برای ان فکر و بردن آن در بین مردم.
- تبدیل آن فکر به نیرو و قوت یا ساختارسیاسی- تشکیلاتی.
داعیهء دادخواهانهء کشورما دومرحله اولی را با موفقیت سپری کرده است و در مرحله تبدیل شدن به " قوت " و تحقق این آرمانها قرار دارد.
حالا این وظیفه و مسئولیت تاریخی همه نیروها، ساختارها و شخصیتهای مبارز، ترقی پسند، دادخواه  و معتقد به دموکراسی، عدالت اجتماعی و حق شهروندی است تا با گذر از انقطابهای ساختاری و حتی قومی و محلی دیروزی طی یک گفتمان سازنده به همیگر فهمی و در نهایت به اتحاد رسیده و مرحلهء سومی کار را نیزموفقانه به انجام برسانند و مسئولیت رهبری مستقلانه سرزمین خود را خود بردوش گیرند.
یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا هــــــــــــــــــــــــــــــــو!


سه‌شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۷

امروز را نباید فدای دیروز کرد!


ع.م.اسکندری


امروز را نباید فدای دیروز کرد!

( به بهانه یی نوشتهء ظهوری صاحب)
===================

!ظهوری صاحب گرانقدر را سلام وحرمت باد
نوشتهء تان را زیر عنوان "نکاتی درشناخت اندیشه های محمد طاهر بدخشی" در صفحهء فیسبوک خواندم. 
دست تان درد نکند؛ نوشتهء مختصر ولی واقعآ اموزندهء بود. دراین نوشته شما گفتهء مرا که سازا و سفزا سازمانهای " پسا بدخشی" و یا انچنانیکه آقای شهباز ایرج خبرنگار بی بی سی از قول من گفته اند که: "... مجید اسکندری بدین باور است که طاهر بدخشی خود بعد از "محفل انتظار" تشکیلات رسمی دیگری را ایجاد نکرده است."؛ رد کرده اید.
با انکه شاید در نوشتهء آقای شهبازایرج انتقاداتی وارد باشد؛ گپ های من و دیگران را طوریکه لازم است درست نقل نکرده باشند؛ ولی بصورت کلی کوشیده است چون یک خبرنگار بیطرف دین مسلکی ووطنی خود را ادا کند. ازایشان باید متشکر بود که برای اولین بار چنین مسئله یی را در بی بی سی مطرح میکنند و آنرا از روی حسن نیت مطرح میکنند، نه سوء نیت!
*********
من انصافآ اولا بنا برحرمتی که بشما دارم؛ نمیخواستم جوابی بنویسم.
دومش اینکه تصمیم داشتم بمناسبت چهلمین ساگرد شهادت معلم خود بدخشی صاحب نوشتهء مبسوط تری داشته باشم؛ که نه تنها خاطرات و تجارب ده سالهء خود ( از حوت سال 1349 تا جوزای سال 1359) در "سازمان بدخشی" یا همان "محفل انتظار" را قلمی سازم، بلکه به کرتیک سازمان خود هم از نقطه نظر ساختاری و هم از نظر فکری بپردازم.
 من این را حق مسلم خود میدانم؛ ولی صرف در همان زمانی که عضو آن سازمان بودم. نه پیش از آن و نه بعد آنکه استعفا نمودم وآن سازمان را ترک کردم.
ولی نوشته های برخی از دوستان در فیسبوک، پیامهای مسنجری وتلیفونهای شخصی ایکه از برخی دوستان گرفتم و این حقیقت که بنابر مشکلات صحی شاید نتوانم ان نوشته مورد نظر را تکمیل کنم؛ خواستم طور کوتاه ( به بهانهء نوشتهء شما) در مورد چیزی بگویم:
خوب؛ این حق شماست که با من موافق نباشید، ولی مسلما این حق من نیز هست که با تفسیر شما موافق نباشم.
از شما سپاس گذارم که مثل آن دوست دیگر از اصطلاحات، " انحرافیان، سنگر باختگان و سنگر فروختگان"، " مزد بگیران و ذلیلان، و ...." استفاده نکرده اید!
چون میدانم که در فرهنگ سیاسی مسلط افغانستان، اختلاف نظر و حتی تفاوت تعبیر و تفسیر، جایی ندارد؛ بلکه جرم و دشمنی پنداشته میشود؛ چه رسد به کرتیک وانتقاد.
 متاسفانه من در تجربه یافته ام که شکننده ترین نوع رفاقت، همین رفاقتهای سیاسی بوده است.
من از طرف همین دوستان قبلی سیاسی خود بارها اهانت شده ام، داو و دشنام شنیده ام. برعلیه ام نوشته ها درسایتها پخش کرده اند و با نامهای مستعار تهدیداتی هم به ادرس فیس بوکی من فرستاده اند. حتی تهدید فزیکی در جریان جلسات شده ام؛ ولی هرگز از خود واکنش بالمثل نشان نداده ام . باور کنید با آن رفقا و دوستانیکه در برابرم چنین بی احترامی کرده اند، (اگر جوانتر از من بوده اند یا کهن سالتراز من) هرگزعقده هم نگرفته ام، جواب متقابل نداده ام؛ بلکه آن حرکات را نادیده گرفته ام و آن دوستانم را هنوزهم با تمام قلب خود دوست  دارم.
گذشته را باید به درستی دید، از تجارب مثبت و منفی آن باید آموخت. ولی اختلافات دیروزی را نباید چنان بزرگ سازی کرد که زمینه تفاهم و کار مشترک در اینده را سد شویم. به باور من  این منطقی نیست که امروز را فدای دیروزکرد، ولی این مصلحت اندیشی تا انجا مجاز است که به کتمان حقایق تاریخی نیانجامد!ـ
من با آنانیکه آرمان و استراتیژی مشترک داشته باشم؛ در هر حالتی دوست و رفیق خواهم ماند؛ مهم نیست که حتمآ عضو یک حزب یا سازمان واحد باشیم.
ظهوری صاحب عزیز و گرامی؛
 من هنوزهم بدین باورم که:
نامهایی چون سازا و سفزاد نامهایی اند که یا بعد بدخشی و یا هم درغیاب بدخشی گذاشته شده اند. من برای گفتن این مسئله دلایلی دارم که بعدآ خواهم نوشت. ولی این به معنای آن نیست که این سازمانها ملهم از فکر بدخشی و سازمانش یا همان "محفل انتظار" نبوده اند.
من از سالهای 1354 و بعد از کناره گیری انجنیر صاجب محمد یار خراسانی از مسئولیت منشی محصلین پوهنتون(دانشگاه) کابل و متعلمین شهر کابل به این سمت (منشی محصلین و متعلمین) انتخاب شدم. از آن به بعد اگر نه درهمه جلسات رهبری و کادرهای سازمان در شهرکابل شرکت نکرده باشم در اکثریت آن جلسات بشمول کنفرانس سال 1355 کابل و جلسات کمیته سرپرست با کادرها در زمان زندانی بودن بدخشی صاحب و بعد از رهایی بدخشی صاحب از زندان داوود خان در جلسات اقناعی ایکه بخاطر اتحاد مجدد سازمان گرفتند، شرکت کرده ام؛ بشمول جلسات بعد هفت ثور سال 1357... و مهمتر از همه بعد برامدن از زندان در شانزدهم جدی سال 1358 تا تاریخ سیزدهم ثور 1359 آنچنانیکه شما خود میدانید من در همان کمیته رهبری انتسابی و موقت مسئول تشکیلات سازمان بودم. چگونه ممکن است که تعداد انگشت شماری از کادر ها و رهبری سازمان از نام سازمان خود خبرباشند ولی من و بیشتر از 99 فیصد اعضا و کادرهای سازمان خبر نداشته باشیم؟
اینکه اکثریت کادرها به شمول اعضای رهبری به این مثئله که در آینده نام سازمان و یا حزب خود را( با حسن نیت ایکه نسبت به حزب زحمتکشان ویتنام وجود داشت) حزب (سازمان) انقلابی زحمتکشان افغانستان بگذارند، من هیچ مخالفتی ندارم و بارها در همان زمان انرا شنیده ام و خودم نیز از موافقین چنین نامی بودم.
نامهایی چون"جبهه دموکراتیک توده یی برای رهایی خلقهای افغانستان" و "جبهه متحد خلقها و ملیتهای تحت ستم" برای همه کادرهای انزمان، طرح ها و نامهای شناخته شده اند.
بیاد دارم که  طرح برنامهء "جبههء دموکراتيک توده يی برای رهايی خلقهای افغانستان" (ج.د.ت.ر.خ.ا) را من وضابط احمد ميربه هدایت رهبری توسط رفيق غلام حضرت با نام مستعارعثمان که در رياست تشکيلات وزارت دفاع منحيث تايپيست کار ميکرد واز رفقای پنجشير بود در خانهء انجنیر محمدخان ندیری دروازی در کارتهء مامورين تايپ و بعد از تطبيق با اصل متن آنر صرف در ده نسخه به رهبری سازمان سپردیم که در حوزه های سازمان نيز توضيح و تدريس ميگرديد؛ اگرچندی که اين سند نيز تصويب شده نبود.
حتی اینرا نیز بیاد دارم که در ماه دلو سال 1356 از بدخشی صاحب پرسیدم که ما چه وقت نام سازمان را تعدیل خواهیم کرد؟ جواب شان این بود که کمی دیگر هم تحمل کنیم، بزودی زمانش میرسد.
نامگذاری یک مسئله یی کاملا شکلی است. آنانیکه فکر میکنند با "محفل انتظار" نامیدن سازمان بدخشی، از هیبت، تاثیر گزاری و منزلت آن سازمان کاسته میشود؛ کاملا به خطا میروند. یا اینکه فکر میکنند اگردرپیشوند نام یک تشکیلات سیاسی کلمهء سازمان یا حزب نبود، سازمان یا حزب نیست؟ اگر حساب ازین قرار باشد، باید جمعیت ها، نهضت ها، کنگره ها، جنبش ها، گروه ها، اتحادها، لیگها و...را باید حزب یا سازمان سیاسی نشمارید؟ که چنین نیست.
من نوشته های شما و برخی دوستان دیگردرین مورد را خوانده ام ولی شاید دقیق ترین این باشد که پهلوان قیام میگویند. البته با حذف کلمهء مجددآ از آن: "... بالاخره، کنفرانس سازمانی در بهار سال ۱۳۶۲ش دایر گردید و سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان مجدداً به حیث نام سازمان مذکور به تصویب رسید...."
 باور من این است که هم سازا، هم سفزا و سازمانهای بعدی یعنی ندا، کنگرهء ملی، حزب آزادگان، حزب اعتماد ملی وهمین حزب تازه تاسیس شدهء "آزادی، توسعه و عدالت"، همه از ادامه دهندگان راه بدخشی و شاخه هایی از همان درخت کهنسال، "محفل انتظار" یا سازمان بدخشی اند.
چگونه ممکن است بپذیریم که مولانا صاحب باعث، قربان (مسلم)، حاجی نسیم، ظاهر حاتم، امام نظر روستا، رحمانقل، فیض الله جلال و ده ها کادر حرفوی دیگر سازمان و یا کادرهای پوهنتون ان زمان، بطور مثال انجنیر محمد یار، قدیر، داکتر فقیر، کریم، بیضایی، داکترسینا، بیژنپور و صدها کادر دیگر ملکی و نظامی که بعدا به سفزا پیوستند؛ پیروان و شاگردان بدخشی نبوده باشند؟
حتی طرح های جنبش ملی- اسلامی، وحلقاتی ازوحدت و جمعیت اسلامی و ده ها سازمان و گروه 
 .های عدالت خواه کنونی متاثر از افکار بدخشی اند
حقیقت این است که کودتای ثور1357همه سازمانهای سیاسی بشمول بخشهایی از خود حزب دموکراتیک خلق را نیزغافیلگیر ساخت. حتی "محفل شمالی" هم که از نگاه فکری بسیار نزدیک به "محفل انتظار" بود و انتظار میرفت که این دو جریان همراه با برخی حلقات و شخصیتهای مستقل دیگر ملی و دموکراتیک اندیش، حزب واحدی را بسازند؛ در سال 1358 نام خود را به 
 سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) تغییر داد.
یکی دیگر از مسایلی که این دوستان ناجوان برمن برسم کنایه میگویند این است که من بعدا عضو 
ح.د.خ.ا شده ام.
 بلی؛ ضرورت به کنایه گویی نیست. این یک حقیقت است و من بارها در نوشته های خود گفته ام.
 من در سیزدهم ماه جوزای سال 1359 بنابر دلایلی که نزد خود داشتم و هنوز هم بر ان دلایل باورمند هستم، از سازمان استعفا دادم و راسا به خدمت عسکری رفتم و بعد از یک و نیم سال ترخیص گرفتم و دوباره به کار قبلی خود در دستگاه ساختمانی معارف بر گشتم و بالاخره درحمل سال 1362 آگاهانه و بعد مذاکرات به جناح و بخش معینی از آن حزب پیوستم. من و آن رفقایم هنوز هم با هم هستیم و در قبال مسایل ملی و بین المللی دیدگاه و فکر مشترک داریم. درین جا لازم نمیدانم شرح بدهم که ما از سالهای اخیر حکومت داکتر نجیب الله تا اکنون چه کارهایی را انجا داده ایم و حالا هم میخواهیم انجام بدهیم. ولی من هرگز خود را عضو حزب وطن نشماریده ام، بلکه مخالف سیاستهای حزب وطن به رهبری داکتر صاحب نجیب الله هم بوده ام.
*********
متاسفانه آنانیکه بد ترین جفاکاریها و اهانت ها را در حق بدخشی و سازمانش روا داشتند؛ آگاهانه یا نا آگاهانه زمینه سازحوادث اسفبار بعدی شدند؛ بیش از همه امروز سنگ دوستی با بدخشی را بر سینه میزنند! وصادق ترین شاگردان بدخشی را دشمن او خطاب میکنند.
"به نظر من "بدخشی" نه يک شخص، نه يک سازمان يا حزب بلکه يک جريان، روند و مکتب فکری است. تا مبارزه بخاطر عدالت اجتماعی و دادخواهی ملی جاريست نام بدخشی منحيث بزرگترين متفکر و مبارز درين راه زنده خواهد بود و آنزمانيکه به عدالت ملی و اجتماعی رسيديم بازهم بدخشی منحيث معلم، اموزگار و بانی تفکر ملی و عدالت اجتماعی زنده خواهد بود."
 بدخشی را اگر دیروز "معلم" خود میدانستم، امروزاو برای من منحیث بزرگترین روشنفکر کشورم و منطقه جلوه گر است.
شما جناب ظهوری صاحب که ازقدیمی ترین و صادق ترین یاران بدخشی به حساب میروید؛ چه به درستی از مولای بلخ برای شناخت بدخشی صاحب نقل کرده اید:
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
 از قضا بدخشی را ما رهروان و شاگردانش نیز درست درک کرده تنوانستیم.
او " تنها آمد و تنها رفت"!
یاد بدخشی بزرگ همیشه گرامی و راهش پُر رهرو خواهد بود.
با ارادت و درود!
ع.م.اسکندری
شفاخانهء لیستر رویل انفرمری
شهر لیستر/ انگلستان
13/11/2018
 نوت:
 من در سالهای قبل هم درین رابطه ( بخصوص در یادداشتهایی که بمناسبت سی ومین سال شهادت بدخشی صاحب و مولانا صاحب) چیزهایی درنوشته های خود گفته ام. ولی شاید حالا که خبرنگار بی بی سی از قول من نقل میکند، برای دوستان مهم شده و واکنش نشان میدهند. برای دوستانیکه علاقمند باشند بدانند که من در گذشته چه گفته ام؛ در ذیل لینک انترنیتی چند نوشته خود مرتبط با این مسایل را میگذارم:
1- با یک سیلی چند روی را افگار نکنید!
2- "...و من گریسته بودم"
3- یاد دلیر مرد کوهستان زمین جاودانه باد!
*****
نوشتهء محترم شهباز ایرج دربی بی سی
مردی با آرزوهای 'بزرگ' و 'دست‌نیافتنی'؛ چهل سال از مرگ طاهر بدخشی گذشت

شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۷

سخنرانی ع.م.اسکندی در ششمین سالگرد شهادت مسعود




فرهنگی، اجتماعی، سیاسی
ویژه های شهروند(٨٦)- سیاسی
http://seema-e-shahrwand.blogfa.com/post/232
متن کامل سخنرانی
ع.م.اسکندری
در محفل بزرگداشت از ششمين سال شهادت
قهرمان ملی احمدشاه مسعود
لندن-  نهم سپتامبر سال 2007

جایگاه مسعود ( رح )
در جنبش مقاومت ملی و نقش او درتوازن سیاست
خارجی افغانستان

بنام پروردگار عالم وآدم
دوستان، مهمانان، دانشمندان، جوانان و هواداران اندیشه های بلند مقاومت در جنبش دادخواهانه  و حق طلبانهء ملی افغانستان!
و در يک کلام دوستداران سرلشکر بزرگ مقاومت که امروز بخاطر بزرگداشت از ششمين سالروز ابديت او درين محفل با شکوه با اخلاص و ارادت گردهم آمده ايد.
  سلام و درود به همهء شما عزيزان!
**
يک هفته و نيمی قبل دوست عزيزم جناب دکتورزيوری بر من منت گذاشتند و از تدوير محفل بزرگداشت از ششمين سالروز شهادت " آمر صاحب" در لندن خبر دادند و از من خواستند تا درين محفل صحبت و سخنی داشته باشم. باوجو آنکه ميدانستم اولآ برای من صحبت در مورد مسعود کار دشواری است و از سويی هم در گير مشکلات و مصروفيتهای شخصی بودم؛ ولی اخلاقآ نميتوانستم چنين پيشنهادی را رد کنم. اگر آنچنانيکه مراد است نتوانم "حق مطلب" را ادا کنم، هم از روح بزرگ مسعود معذرت ميخواهم و هم از همهء شما دوستداران و ارادتمندان آن بزرگ مرد فقيد. چون من از جبر روزگار ديريست که بيشتر با فابريکه و ماشين سروکار دارم تا با قلم و کتاب.
**
دراین یادداشت میخواهم از برخی دیدگاه و اندیشه های نا بیان شده ی سیاسی در مورد نقش و مقام احمدشاه مسعود، درگذشته برای امروزو آینده سخن بگویم. و در پايان اگر فرصت بود برخی طرح ها و نظريات خود را که موازی به اعتقادات و آرمانهای آن شهيد اند جهت بحث و تبادل نظر به اين مجمع و مجامع روشنفکری افغانستان تقديم کنم.
**
 بدون شک دیگران نیز از او بسیار سخن گفته اند وهرکسی بقدر خویش از ارزشهای آن فرمانده و پیشتاز مقاومت استنباط وبیان نموده است.
 من توان و طاقت اورا نه در جنگها؛ که در کند وتند نمودن جنگها برای سیاست و آتیه قدرت سیاسی در افغانستان بيشترمورد نظر قرار اده ام. پس باید اهمیت مانور های نظامی و تحرکات رزمی ایشان را برای سرنوشت سیاسی افغانستان مد نظر قرار دهيم.                                                                 
از میان کتابها، مجموعه ها، مقالات، پژوهشها وداوریهایی که در اطراف شخصیت، اهلیت، قدرت، معنویت، غیرت و غرور وشهامت قهرمان مسعود، نوشته شده اند؛ من به خوانش همه ی آنها دست نیافته ام. آنچه در کتب و اثار دیگران و یا در مقالات پیاده شده درسایتها پیرامون ایشان خوانده ام، حقیقت و غیر حقیقت رادر هم آمیخته اند.  او همانگونه که از قوت وتوانایی ممتاز در کار خویش بر خوردار بود، از کمبودات و ضعفهای مهمی نیز در نتایج کار خویش رنج میبرد. ولی او اين شهامت را در خود داشت تا به کمبودات کار خود مردانه اعتراف کند. مثلآ او بعد ازعقب نشينی از کابل در سال 1996 در مصاحبه ی با پِتريک دوسنت خبرنگار روزنامهء معروف فيگارو چنين ميگويد:" ما که در داخل با عالمی از مشکلات مواجه بوديم، تماس خيلی محدود با خارج داشتيم و بار مصيبت تنظيمها را که هميش بين هم درگير بودند، به ناحق متحمل گرديده و در اثر جنگهای دوامدار حتی کوچکترين اصلاحات را آورده نتوانستيم و قادر به تشکيل يک حکومت ملی و قابل اعتماد نگرديديم."
بقول کريستوف دوپان فيلی که نوشتهء موصوف بعد از ملاقات با مسعود حين سفرش در اروپا که در لوموند منتشر شد" ضعف بزرگ مسعود ناتوانی و عدم صلاحيت وی در ايجاد يک ادارهء سالم و سيستم معقول سياسی بود. مسعود وقتی قدرت را بدست آورد بازهم بحيث يک آمر چريکی کار ميکرد. معلوم نيست آيا درسهايی از ناکاميهای سياسی خود گرفته باشد يا نه؟ اما وقتی طالبان و پاکستانيها با دالر سبز امريکايی بخش اعظم افعانستان را اشعال کردند وهمه فرماندهان صحنه را ترک گفتند؛ اينجا بود که براستی احمدشاه مسعود با ياران اندک خود در ميدان مقاومت تنها ماند و با عقب نشينی از کابل و رها شدن مردم در کام طالبان و قلع قمع شدن اهالی، چور و غارت اموال و کشتارهای دسته جمعی و انتقام جوييهای وحشيانه آغاز گرديد و تاريخ هم تکرار شد و اينجا بود که مردم در آتش آرمانهای مسعود سوختند و رنج آوارگی و دربدری و کوچ کشيهای اجباری را وحشتناکتر از اجداد و پدران خود کشيدند".

معلوم است و من کاملآمتيقين هستم که مسعود ازين شکستها و فراز و فرودها درس لازم را گرفته بود. کنفرانس30 جون سال 2001 در لندن ميتواند گواه خوبی برين مدعا باشد. اين کنفرانس که به ابتکار شخص مسعود سازماندهی شده بود و در آن لايه های مختلف روشنفکران افغانستان و مربوط به همه اقوام کشور حضور داشتند، بر نقش روشنفکران و نخبگان وزنان، مبارزه بر ضد بنيادگرايی و ترويزم و مواد مخدر، تشکيل حکومت وسيع البنياد، دموکراسی و انتخابات آزاد، عدم وابستگی کشور در سياست خارجی، استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی کشور و اسلام معتدل تاکيد داشت. اينها همه آرمانهای مسعود بودند و درسهائيکه او از روزگار آموخته بود.

 اما این مسایل نیز در نامه ها و نگاشته های قلمبدستان ودانشمندان کشور اعم از دوست و دشمن نسبت به او توام با رواداری افراطی و ناروایی افراطی میباشد.                        
بسیاری از نویسندگان هوادار وروادار، بیشتر بروش داوری عوام ویا کمتر آگاهان از ظرفیتها و قابلیتهای آن مرد سخن گفته اند. آنها یکباره و یکسره مفاهیم درست سیاسی را در کلمات و جملات مطنطن وهیجان انگیز بیان کرده اندوبدینگونه است که، قدرت و مناعت احمد شاه مسعوددر پناه تعریفهای نا کار آمد، بیشتر به متون نا مستقل و بی اثر مبدل شده اند.                           
شماری از بدخواهان وناروادارن او بدلایل معین و روشنی که بیشتر به مسایل تباری و قومی ویا ایدیولوژیک ربط می یابند، کوشیده اند از یک انسان توانا و پرشور در تاریخ مقاومت های مردمی؛ حتی در نسلها ونحله های گوناگون، کم بینی کنند و ذهن آشفته خودرا معیار درک و داوری در باب درستیها و کاستیهای کار و مبارزات ایشان بشناسند. دشمنان نهضتی او در کمتر ایدیولوژیک بودنش خرده گرفته اند، درحالیکه این امر از محسنات کار اوست. برعکس تعدادی نیز برای او جایگاه بسیار پررنگ ایدیولوژیک قایل شده اند، این داوری نیز از واقعیت باور و کردار او میکاهد. بدین ترتیب هردو گروه دچار سوء غرض شده اند.                                        
بررسیها دچارنوعی افراط و تفریط بوده، برخی از نویسندگان یا کارشناسان و تحلیلگران مقاومت ملی، و دوران جهاد، فعالیت و تکاپوی فرمانده مسعود، بزرگترین پیشوای مجاهدین را، ممارست او در جنگ خوانده اند. نویسندگان داخلی بیشتر ازاین گونه هستند. آنها تکیه بر پیشرفتهای نظامی داشته اند وپیشرفتهای نظامی و مهارتهای چریکی نیروهای مقاومت ملی تحت فرمان مسعود را صرفاً تسلط او بر فن مبارزه در برابر دشمنانش خوانده اند. اشتباه دقیقاً از همین باور آغاز میشود.  
 به این برداشتها توجه کنید:                                
جملات کوتاهی از صاحبنظران در باره احمدشاه مسعود:
احمدشاه مسعود فاتح جنگ سرد است.   ( نشریه وال استریت ژورنال – آمریکایی )
شکست هفتگانه رژیم کابل در پنجشیر، مسعود را به شخصیت افسانوی بدل کرده است.
                                                                              کتاب افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. اولیوروا
مسعود پدیده تکرار ناشونده است و بهتر از ناپلیون بناپارت، دربرابر روسها ایستادگی نمود.   عبدالله عزام
احمدشاه مسعود وزیر اکبر خان معاصر است.     محمدظاهر پادشاه سابق افغانستان
مسعود درخشانترین چهره ی حماسه آفرین انجام قرن است.  ونسان هوگیو روزنامه نگار فرانسوی درمجله اکسپرس.
مسعود دوصفت ممتاز خودرا حفظ کرده است: یکی تحمل و خونسردی شورانگیز، دیگری هنر رزم آرایی هیجان انگیز.    لوی هانری برنارد فلیسوف فرانسوی.
مسعود بسیار هوشیار و باسنجش است، ازسایر رهبران مجاهدین برتراست، رهبری نظامی دارد، انسان بسیار پرشور، بااراده وبا استعداداست واین مشخصات اورا نه در میان رهبران افغانستان بلکه در چهره های مقاومت تاریخ معاصر جهان برجسته میکند.   ژنرال بوریس گروموف
 منتقدان مسعود براو خرده گرفته اند، که او یک مبارز فعال و یک جنگ ورز خوب بو د، اما یک آدم ناتوان سیاسی بود. او سازمانده قوی برای مقابله و مقاومت بود، اما در ساختمان دولت لیاقت نشان نداد. او یک برهم زن بود ولی بهم پیوند زن نبود و یا اینکه او از پنجشیر بود، تاجیک بود و اخوانی بود، لذا نتوانست در تشکیل دولت و دوام حاکمیت پیروز آید. این ها برداشتهای برخی نویسندگان و گویا روشنفکران سیاسی در افغانستان است.                                                            
پس معلوم است که هنوز کار نامه واقعی و اندیشه های راستین او در چاله بد اندیشی مخالفان فکری ویا حسودان ناتوان هم اندیش او در بند مانده اند. همان چند جمله بالا که از سوی خارجیها بیان گردیده است، میتواند محیط دایره ی خوبی و توانایی، شکوه و جایگاه و نقش و اهمیت پیشوای آزادی و مقاومت ملی در افغانستانرا بر تابند. اما چندین جلد کتاب نفیس  نویسندگان داخلی و آنهم افراد پیرو ورهرو درباره احمد شاه مسعود، چندان خوشبینانه، توصیفی و پر طمطراق تهیه شده اند، که ترجمه آن در غرب هیچگونه ذوقی را تحریک نمیکند.            من باور دارم که، درحال حاضر نوشتن یک شناسنامه مناسب، با توافق نویسندگان آگاه و آشنا، با استفاده از همه نسخه های بیرونی و درونی، با بهره گرفتن از مواد سیمنار ها و همایشهای دوران حیات مسعود و نیز پس از آن، از اولویتهای کار دفتر مرکزی بنیاد شهید مسعود است. تدوین و ترتیب چنین شناسنامه یی باید برای خارجیان افغانستان شناس آشنا و پذیرفتنی باشد. مسلماً کار ششماهه ی استادان و روشنفکران وآگاهان علم سیاست میتواند یک چنین اثری را فراهم گرداند.      
باز بر میگردم به ادامه مطلب:          
حقیقت قضیه اینست که، احمدشاه مسعود جنگهارا برای آزمایش خود ودشمنانش انجام نمیداد، او شیفته و دلبسته ی جنگها هم نبود  و به راه حل نظامی مشکلات کشور نيز باور نداشت. مبارزات او وهمرزمانش از همان ابتدای کار و بخصوص در جريان مقاومت، برای حفظ استقلال، آزادی، ناوابستگی و حيثيت مردم و سرزمين ما و تلاش و تکاپو و نبرد عادلانه در راه مبارزه با ستمگری و بی عدالتی، نابرابری، و زورگویی، حق تلفی و نارواداری حکومتگران، مردم ستیزی نظامها، قبیله یی بودن اندیشه ی حاکمیت بود. مبارزه خود نوعی جنگ است و جنگ مسلحانه نیز کوششی است برای توجیه اهداف سیاسی، اهداف سیاسی، در فقدان دموکراسی نمیتوانند براحتی بدست آیند. پس برای هدف باید مبارزه نمود، برای مبارزه باید نیروهای بیشتری را بسیج کرد، بسیج نیروها فکر واندیشه سیاسی می طلبد، اندیشه سیاسی از بذل توجه به قدرت منشأ دارد و قدرت ابزار تحقق اهداف سياسی است. لابد اشتباه ارزیابی کنندگان کار و کردار احمد شاه مسعود در فهم آنان از مفهوم مجرد و انتزاعی مبارزه مسلحانه و جنگهای پارتیزانی او در برابر دشمنان  داخلی و خارجی اوست.                                                                                                                                  
میخواهم تاکید کنم که، جنگهای مقاومت ملی، بهترین شگرد و شیوه ی مبارزه سیاسی برای مشارکت و سهمگیری در قدرت سیاسی بودند. پس بسیار تصادفی نبوده است که، احمدشاه مسعود بخش عظيمی از از رهبران جهادی را با همه مخالفتهايی آشکار و پنهانی که با او داشتند در پهلوی خودبرای بيش از يک ده  در کرسيهای دولت نخستین حکومت جهادی و حتی در جريان مقاومت حفظ نمود. اگر آن مقاومت واقتدار روحی و تدبير سياسی او نمیبود، هیچ غربی حاضر نمیشد که از مشروعیت نیروی جنگی مجاهدین در کابل حمایت کند و نمایندگیهای سیاسی افغانستان در برون مرز را بنفع دولت کابل حفظ نمایند. بخصوص آنزمانيکه طلبه ها 90فيصد خاک افغانستان را در اختيار داشتتند و کادر به اصطلاح دپلوماتيک کشور در کشورهای خارجی  نيز متاسفانه و اکثرا نه به کارسياسی و دپلوماتيک و توضيح آرمانهای مسعود و مقاومت بلکه به پر کردن جيبهای خود مصروف بودند.                                                                                                   
اگردرست توجه کنیم ریشه ومبنای واقعی همه دروغها و نیرنگهای مخالفان و مخاصمان مسعود، منبعث از توانایی ونقش سزاوار او در تحولات مهم سیاسی افغانستان است. اگررجال منفعت طلب عرب و مرتجعان  نوکر مشرب عجم، همه در بر اندازی و نابودی او واندیشه هایش یکی شده بودند، این ازوفاداری آنان به اندیشه ویا راه ورسم برگزیده ی اسلامی نبود. چنین روش خصمانه با آن زبونی نشان میدهد که، بزرگی و مدار بلند و قامت خم ناپذیر قهرمان معاصر  افغانستان و جهان اسلام ( احمد شاه مسعود ) موجبات رشک و خود کوچک بینی اعراب و اقطاب  دور وبر مارا بر انگیخته بود.  

                                                                                    
 یادمان باشد که هیچکس و هیچ قدرت رسمی و دولتی برای کشتن انسانهای حقیر و ناتوان کمر نمی بندد، وبقول فروغ فرخزاد مادر شعر امروز فارسی:  " هیچکس ازجوی حقیری که به مردابی میریزد؛ مروارید صید نخواهد کرد". تلاش برای حذف او از رأس نیروی مقاومت ملی هدف مشترک همه مرتجعین و افراطیون اسلامی وابسته به قدرتهای خارجی در مقیاس جهانی بود.        دشمنان واقعی او به اندازه ی قدرت و توانایی او باید بزرگ می بودند. دشمنان او سرکرده های گروپی، رهبران بی صلاحیت جهادی، افراد وابسته به القاعده وطالبان و برخی عناصر وابسته به گروههای افراطی بیرون از مرز کشور، نبودند. اینها نوکران نوکر خان بودند که به دستور افراد خان برای او مشکل ایجاد میکردند. دشمنان احمدشاه مسعود ویا مخالفان اندیشه و فلسفه آزادگی و مقاومت در منطقه؛ مراکز قدرت در کشورهای ارتجاعی عرب، گروههای ارتجاعی، بنيادگرا و تروريست وابسته به حلقات ارتجاع عرب در داخل وخارج کشور، نظاميگران ودستگاه استخبارات نظامی پاکستان و بالاخره سر حلقه و سررشته دار اصلی  و دررأس همه ی آنها استخبارات و شرکتهای مافیایی بين المللی اقرار دارد، بود وهست.                                           
              
ايشان از روزنه های تاریک استخباراتی و از مهره ها و چهره های بدنام منطقه بهره گرفتند، تا در شناخت زمینه های نفوذ بر راه و رفتار ، کار و کردار واندیشه وافکار چریک بزرگ آسیایی در آغاز قرن بیست ویک دست پیدا کنند ودرين پلان شيطانی موفق نيز شدند. دریغا که زمینه های اجرای ترور مسعود، در بی توجهی همه ی روشنفکران وعناصر ملی اندیش، غفلت بزرگان مردم و ایفای نقش مهیلانه برخی از متحدان و همکاران او، با توجه به ماجرای سازش ناپذیری و بیگانگی او برای همه مرتجعان و سودا گران دین، بیگانگی او برای همه جستجو گران منفت وثروت در منطقه، بیگانگی او برای همه سرکرده های کوچک و نوکر بیگانه در گروه بازار افغانستان و بیگانگی او برای ارباب قدرت که از آنسوی اوقیانوسها آسیای مرکزی و آنسوی رود آمو را نشانه رفته گرفته بودند؛ از میان برداشته شد.      
طرح پروژه های پیاپی برای سرکوب مقاومت ملی شاخه ی احمد شاه مسعود از سوی آمریکا، با پرداخت مالی عرب و سازماندهی آی. اس .آی پاکستان، برای آن صورت میگرفت که این رهبر کاریزماتیک و توانای ملی و مسلمان را بهر نیرنگ و افسونی که بتوانند؛ از سرراه بردارند و چنين نيز کردند. چه کسی نميداند که چه کسانی تروريسهای عرب و رژيم طالبان را تسليح و تربيت کردند و به ميدان جنگ با مسعود و نيروهای مقاومت فرستادند. اينکه اين فرزند حرام ايشان بعدا گريبان گير خودشان گرديد، مسئله ايست ديگر که فعلا مورد بحث ما نيست. واين نيز به همه آنانيکه اهل سياست هستند و بر آنکشافات و حوادث چند دههء اخير کشور آشنايی دارند کاملآ واضح است که اگر مسعود زنده ميبود هرگز به نيروهای مهاجم بيگانه که امروز سرنوشت کشور را در دست دارند، اجازه نميداد تا پايشان را به سرزمين ما بگذازند. برای تامين چنين پلانهای استراتيژيک اقدام اول برانداختن سالار مقاومت ملی بود.
به نظر من بايد شخصيت مسعود را در سه مرحله زندگی او به بررسی گرفت. اگر چندی که اين مراحل به هم پيوسته اند ولی در هريکی ازين مراحل مسعود شخصيت ديگری است. برای جهادگران مسعود زمان جهاد بيشتر مورد توجه است ولی برای ملي گرايان مسعود منحيث سالار مقاومت ملی و دژ استوار در مقابل تجاوزگران وهابی و پنجابی، طالبان و حاميان بين المللی ايشان مطرح است و اين ان مرحله ايست که مسعود گرم و سرد روزگار راچشيده است و چون پخته مرد سياسی بهتفکر ملی رسيده است. شايد بحث بر انگيز ترين مرحله از مراحل زندگی مسعود همان مرحلهء دوم حيات سياسی مسعود يا مسعود در قدرت و حکومت در کابل باشد. درين مرحله اگر چنديکه عامل اکثر حوادث ناميمون  ناشی از مداخلات کشورهای بيرونی و بخصوص همسايگان افغانستان ، ساختار ناهمگون اتنيکی کشور و عنعنهء ميراثی و قبيلوی بودن حاکميت و مخالفت های ذات البينی مجاهدين در دوران جهاد و روحيهء نظام ناپذيری مجاهدين است؛ ولی نميتوان حکومت آنزمان مجاهدين، نيروهای وابسته به مسعود و حتی شخص مسعود را کاملآ برائت داد. ولی آنجائيکه آن بزرگمرد خود به کمبودات کار خود معترف است، ديگر اخلاقآ نميتوان سوالی را در مورد شخصيت او مطرح کرد.
بنظر من مسعود بيش از هر شخصيت ديگرسياسی کشور در حدود يک قرن اخير در حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور سهم و نقش داشته است. او در مقابل تجاوز روسها با سربلندی مقاومت کرد، او در مقابل دسايس و توطئه های بين المللی و منطقوی و مداخلات کشورهای همسايه که هر منطقهء کشور را در وجود گروههای وابسته بخود به مناطق و ساحهء نفوذ خود تبديل نموده بودند پايداری نمود و وطن رااز تجزيهء حتمی نجات دادر؛ او کشور را از شر بنيادگرايی و وابستگی ايدئولوژيک نيز نجات داد و در فرجام کارش نيز  باوجود حمايت امريکا و غرب از رژيم طالبان و مداخلات مستقيم نطاميان پاکستانی و هابيون سعودی و شبکه تروريستی و جهانی القاعده، باوجود آنکه همه متحدين قبلی اش او را ترک گفته بودند؛ تنهادر سنگر ايستاد و گفت که تا" آنزمانيکه به اندازهء پکولم در افغانستان جای داشته باشم" از وطنم دفاع ميکنم و نميگذارم تا به صوبهء پنجم پاکستان و لانهء تروريستان عربی و عجمی تبديل گردد و تا پايان کارش به اين قول تاريخی خود ثابت قدم باقی ماند.
 بنظر من بيشترين عظمت مسعود از انجا ناشی ميشود که او با مقاومت و پايداری بی نظيرش منحيث سرلشکر يک ملت کوچک و فقير سياست ها و پاليسيهای همه کشور ها منطقه، فدرت های بزرگ جهان چون شوروی و ايالات متحده وغرب در خصوص افغانستان را تغيير داد و آنها را وادار ساخت تا به حقايق جامعه افغانستان حد اقل تا زمان حيات مسعود تن دردهند.
به قول دکتر صادق زیبا کلام استاد دانشگاه و محقق ايرانی اگر" نگاهی به جریانات مختلف سیاسی در افغانستان بیندازیم، کمتر گروه، شخصیت و جریانی را پیدا می کنیم که بشود واقعا آن را صد در صد گروه و جریان مستقلی دانست. برخی تحت نفوذ پاکستان هستند، برخی تحت نفوذ عربستان هستند، برخی تحت نفوذ ایران و از بعد از حادثه یازده سپتامبر و سقوط طالبان هم که عمدتا تحت نفوذ آمریکا قرار گرفتند و از این بابت احمد شاه مسعود یک استثناء بود به قائده ساختار کلی قدرت در افغانستان که هیچ یک از قدرتهای خارجی و همسایگان روی او هیچ نفوذی نداشتند."
واقعآ در سياسيون معاصر افعانستان صرف جند تن محدودی چون شهيد محمد طاهر بدخشی و شهيد عبدالمجيد کلکانی و سازمانهای مربوطهء ايشان در جنبش ملی گرای کشور و شهيد احمدشاه مسعود و شورای نظار وی در جنبش اسلامی کشور اند که سياست مستقل ملی را دنبال ميکنند؛ سايرين  همه و به شکلی از اشکال به قدرتها و کشورهای بيرونی وابسته بوده اند. پس همه روشنفکران مستقل و ملی گرا حق دارند او را از خود بدانند و به نام و کارنامه اش افتخار کنند.
مسعود شهيد همان قدريکه مخالف وابستگی بود، همانقدر به همبستگی و همکاري ميان ملتهای جهان ارج ميگذاشت. با درنظرداشت همين ديدگاه بود که باوجود جنگها و مبارزات طولانی اش در مقابل روسها، پاکستانیها و عمال سعودی، کشورهای همسايه وامريکاو برخی کشورهای غربی  هرگز حرفی در مخالفت با اين ملتها نگفت و بار بار به به اين کشورها دست دوستی و همکاری را دراز کرد ولی اين دست هرگز از جانب آنان با گرمی فشرده نشد. ازين نقطه نظر بايد اورا يکی از از تنها ترين و پرطاقت ترين رهبران سياسی قرن  خواند. حتی کشورهائيکه از دموکراسی و حقوق بشر دم ميزنند هرگز به هوشدارهای مسعود توجه نکردند و تا اخر مستقيم يا غير مستقيم از مخالفان مسعود بخصوص طالبان حمايت کردند. باري پی بردند که هوش دارهای مسعود صادقانه و واقعبينانه است ديگر ديرشده بود و حادثه به سراغ شان آمده بود.
 يکی ديگر از افتخارات مسعود و مسلمآ استاد برهانالدين ربانی منحيث رهبر معنوی مسعود و مجاهدين در اين است که آنها توانستند به ميراثی بودن، خانوادگی و قبيلوی بودن حاکميت در افغانستان پايان بخشند. در سايه ی همين دست آورد است که شاهد  کانديد شدن نمآيندگان حتی اقوام بسيار ستمديدهء کشور به مقام رياست جمهوری در جريان انتخابات چند سال قبل بوديم. چيزی که در گذشته های نه چندان دور بدعت شمرده ميشد.
برای من مسعود سمبول مقاومت و نماد هويت ملی ماست. اگر با صراحت بگويم او برای من اولآ منحيث يک قهرمان مرد تاجيک و همتبار مطرح است و بعدآ منحيث يک قهرمان هموطن و ملت افغانستان. اگر رودکی، بوعلی، مولانا، فردوسی، فاريابی، سنايی، باربد و بهزاد و... تثبيت کردند که تاجيکان اهل علم، ادب، فرهنگ، موسيقی و هنر اند؛ اگر شه بابا محمد وليخان دروازی نشان داد که تاجيکان اهل سياست و تدبير اند، مسعود قهرمان نشان داد که تاجيکها اهل رزم و شمشير نيز هستند.
امير خسرو دهلوی شاعر والا مقام زبان فارسی شايد چند قرن پيش ميدانست که مسعود در راه است که بدین دقت و زيبایی فرموده است:

                  تاجيک گردن کش لشکرشکن                    بيشترين تيغور و نیزه زن
من مسعود را در  شمار بزرگان سِاسی يک قرن اخير کشور در قطار غازی امان الله خان، شهيد محمد وليخان دروازی، شهيد محمد طاهر بدخشی، شهيد عبدالمجيد کلکانی، شهيد مولانا بحرالدين باعث و شهيد بابه  عبداعلی مزاریميشمارم . اگر چه اين آدمها از جهاتی با هم متفاوت اند ولی يک وجه مشترک داشتند که همه بخاطر استقلال و سربلندی کشور، وحدت و حاکميت ملت و برابری حقوقی همه اقوام کشور تلاش کردن و همه شکار توطئه های دشمنان بيگانه پرست شدند. و در گذشتگان نيز در رديف اسماعيل سامانی، يعقوب ليث صفاری و احمدخان ابدالی .
من شخصآ بسيار افتخار ميکنم که با محمد وليخان پيوند خانوادگی دارم،افتخار سمت شاگردی بدخشی شهيد و بزرگ را دارم، افتخار معرفت با بابه مزاری و کلکانی و افتخار دوستی با مولانا باعث و امر صاحب مسعود را دارم.
اکنون که ششمین شیر پنجشیر را از ما گرفته اند، هرروز جماعتی از مردم سرزمین مارا می کشند و چند عنصر بي هويت و وابسته به سازمانهای امنيتی خویش را در سکوی قدرت و اپوزیسیون آن گذاشته اند تا وانمود کنند که تحولات موجود در افغانستان برای استقرارامنیت وثبات است. حالا که شش سال از شهادت شیر بیشه های سرزمین ما می گذرد، دشت و دامنه، کوه وبرزن و باغ و جنگل مارا کرکدنها ولاشخورها فرا گرفته است.
                                                پس باید سخنانم را در یک پاراگراف بدینگونه ترتیب نمایم:
                                                               
شهید مسعود، قهرمان ملی و پیشوای آزادی در پی مقاومت دو دهه در افغانستان بود. او توان زاری مردم را به نیروی پایداری و مقاومت شجاعانه بدل کرد و با مشتهای بسته خویش، بیاری مردم و حمایت جوانان این سرزمین متجاوزان و بیگانگان دور ونزدیک، بزرگ وکوچک را بیرون کرد و از آزادی و هویت مردم خویش  دفاع نمود.                                                                            
او نوکری ووابستگی را وطنفروشی و خیانت بزرگ میدانست. او با تمام قوت چنان عمل کرد که جامعه جهانی از حقیقت او نتوانست انکار ورزد. او ده سال حاکمیت مجاهدین را با همه نادرستی و نا کارآمدی آن نظام، بعنوان دست آورد جهاد حفظ نمود. او پروژه و پروسه ی مقاومت ملی را به داعیه ی جنبش رهایی بخش در منطقه بدل ساخت.                                                                     
او با مبارزات و جنگهای موثر خویش، هویت سیاسی، مشروعیت سیاسی، حقانیت سیاسی مردم افغانستان را در مقیاس بین المللی مسجل نمود و با بیشتر نمودن فشار بر مخالفان حاکمیت ملی افغانستان، از داعیه آزادی، استقلال، برابر حقوقی و مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی شان بروشنی دفاع نمود.                                                  
او راه آزادگی و نا وابستگی را در تاریخ این سرزمین هم برای مردم و هم برای جهانیان نشان داد، برای  اثبات وفاداری به آرمان ملی و مستقل خویش، بیست وشش سال مبارزه کرد، او مردم را به مبارزه و اندیشه های مقاومت آشنا نمود، او برای جاودانگی راه ورسم خویش، خودرا سر بیت قصیده آزادی و سربلندی ساخت، او خون خویش را در خاک این سرزمین برای آرزوهای بزرگ و اندیشه های ملی و اسلامی ریخت. او در همان پایگاه مقاومت خویش ( خواجه بهاءالدين- تخار ) به شهادت رسید و از همان دره یی که بیرون آمده بود؛ در همان دره پشت بر زمین نهاد.    
  من به روح همه شهدا،مبارزان و مجاهدان راه استقلال، آزادی، حفظ هويت ملی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی از شه بابا محمد وليخان بنيان گذار سياست خارجی افغانستان مستقل گرفته تا متفکر بزرگ  ملی بدخشی، مجاهد نستوه بابه مزاری و آخرين شهيد نامدار مردم و سپه سالار بی بديل مقاومت ملی آمر صاحب مسعود و ساير شهدای با نام و گمنام کشور دعا ميکنم.
راهشان پر رهرو، رسمشان بدوام، و روانشان شاد باد!
رویکردها:
مرد استوار وامیدوار به افقهای دور.  احمدشاه فرزان و توریالی غیاثی
دسایس پنهان و چهره های عریان.   اندیشمند
سیره ولاده افغان .  عبدالله انس   
 مسعود شهید راه صلح و آزادی.    مجب الرحمن رحیمی
مسعود و آزادی.   صالح ریگستانی
مسعود فراتراز مرزها.  دکتور سید اکبر زیوری
تندیسی بر چکاد آزادی.  فضل الرحمن فاضل
ديدگاه روشنفران مترقی در مورد مسعود  دستگير نايل
بزرگداشت از ششمين سالگرد شهادت مسعود در مشهد- ايران متنشره در سايت بی بی سی