یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۶

ح. آذری

اسماعیل اکبردربوتۀ نقد
(بخش چهارم)
برگرفته از سایت فراتر از مرزها
هرچند درشروع این مقاله بگونۀ مختصراشاره نمودم، که هدف نویسنده دراینجا نقد هیچ جریان چپ وراست نبوده ونمیخواهم درمقام داور، ازدید امروزی گذشته را مورد ارزیابی قراردهم. همچنان تذکردادم، که اکثریت رهبران جریانات دیروزی(راست وچپ)، هم اکنون درقید حیات بوده، این درواقع مسئولیت آنها است، که با دید مسئولانه به گذشته نگاه نموده، تجربۀ تلخ گذشته را درخدمت نسل امروزوفردای کشورقراردهند، تاجوانان دلسوزکشورمان درپرتو یک نگرش علمی- سیاسی به جامعۀ بحران زده وخونین خود نگریسته، راه گذارازاین گسستگی را بسوی ثبات وساختن یک جامعۀ انسانی بدورازهرگونه تعصب وحذف اندیشی پیدا نموده، دیگرشاهد کینه توزی ودشمنی های بی موردی که بهرۀ آنرا دشمنان ملت عزیزافغانستان جسته اند، نباشند. هدف نگارنده، طوری که درسایت پنداربه آن اشاره نموده اند، هرگزاین نیست، که درپی منزه جلوه دادن خود ویا دیگران باشم ویا درمقام مسئول جریانی به این مسئله بنگرم.اعمالنامۀ ما آئینۀ تمام نمای معرفی هویت حقیقی هریکی ازما درروند مبارزات سیاسی کشورمان است. همانگونه که خودشما معترف پیوندهای گذشتۀ خودهستید وبدون هیچگونه اغماض ودگردیسی آنراناشی ازباورهای آنروزی پنداشته و بحیث یک اصل اساسی درعملکرد اشتباه آمیزخود ازدید امروزی میپذیرید،همینگونه جریا نات راست کشور مان که دراعتقادات مذهبی خویش، هیچگونه حد ومرزی را درقلمرو فکری- عقیدتی خودنمی شناختند وبرخی ازین رهبران درپی ایجاد کنفدراسیون ودرحد پیشرفتۀ آن درتلاش احیای مرکزخلافت مسلمین بوده وهنوزدرباوربسیاری ازپیروان این مکتب به قوت خود باقیست. اما این گذشت زمان است، که درستی ونادرستی این باورها را به اثبات رسانیده، پیروان همه مکتبهای سیاسی را بدین واداشته است که درجانبداری ازاولویت جایگاه منافع ملی، یکی ازدیگرپیشی بگیرند.
روی سخن من متوجه ریاکارانی است، که بجزاصل خود فرو ختگی، ریاکاری، نفاق افکنی وضربه زدن برپیکرجنبش راستین کشورنیات دیگری نداشته، فقط درمقام یک عامل نفوذی دشمن فعالیت نموده، به همه جریانات بگونه ای ضربه وارد نموده اند، که آقای اکبریکی ازین نمونه های زنده است. من فقط ازیک موضع اخلاقی خواستم به این مسئله بنگرم ودرمقام یک مدافع ازهویت وخون پاک ریخته شدۀ شهدای مظلومی است، که جزانسان سالاری، هیچ نیت دیگری نداشتند. قبلاً نیزاشاره نمودم، که کسانی ازجنس وتباراکبردرهردوبخش(سازا وسفزا)آگاهانه، یکی با شعارهای تند انقلابی ودیگران با شعارهای کُند ومحافظ کارانۀ خویش سنگرگرفته آنچه را که میخواستند، درجهت خوشنودی ارباب بیرونی به انجام رسانیدند. رهروان هردوبخش بیاد دارند ودیگران نیزازاین امرآگاه هستند، که چند تن خاصی محیلانه خودرا به شهید بدخشی نزدیک نموده، طی نشستی درچهلستون کابل حتی اورا به بهانۀ ریاست تألف وترجمه شدنش، که هرگزخواست اونبود، ورهبران حزب برای اینکه واکنش بدخشی را درقبال خود بدانند، به این مقام گماریدند؛ پیش ازدستگیری وزندانی شدنش ازمحفل انتظاربرای شش ماه اخراج نمودند، که متأ سفانه دیگرزنده برنگشت. اما مسند نشینان اوبویژه آقای کوشانی ازهیچ معاملۀ با حزب حاکم دریغ نورزیده تا سطح قوماندانان کندک تنزل نمودند. چنانکه همین حالا روشنفکران افغانستان شاهد هستند، آقای کوشانی مسند نشین بدخشی، که سالهای متمادی زیرشعارهای واهی ودروغین«فاشیسم» احساسات کاذب فرزندان معصوم مردم را تحریک نموده به کشتارگاه های نا خواسته کشانیده، پیش ازسقوط نظام طالبی درکنفرانس برگزارشده دردانشگاه آخن آلمان با گردانندگی آقای دکتررنگین دادفراسپنتا، درسخنرانی مبسوطی منشأ وخاستگاه « حزب افغان ملت » را ازناسیسم آلمان تا افغانستان به بررسی گرفته، بزرگترین عامل دشمنی، نفاق وبدبختی درافغانستان ارزیابی نموده است(این سخنرانی درماهنامۀ انیس مهاجرنشریۀ اتحادیۀ افغانهای مقیم ناروی درسه شمارۀ پیهم به نشررسیده است)، اما درتحول دیگری بدون درنگ درکابل سرازگریبان افغان ملت بیرون نموده پیمان مشترکی بنام« پیمان کابل» امضا نموده وجریده ای را با گردانندگی مشترک زیرنام«پیمان عدالت» با حزب افغان ملت به راه می اندازند وبه سلامتی سرشهدای چهارهزارنفری بادۀ شادی سرمیکنند. آیا هیچوجه مشترکی دراین دوشیوۀ رفتاربدخشی وکوشانی میبینید؟ بازهم شاید مرا دربرابراین پرسش قراردهید که گذشته را نمیشود ازدید امروزی ارزیابی نمود. من صمیمانه وبا اخلاص میگویم که اصلاً این ائتلافها برای من قابل پرسش نیست وشاید ایجاب امروزی همین باشد. بازحرف من دراین رابطه این است که هرکاری که میکنند ازدید وتحلیل امروزی خود انجام دهند، دیگرنباید روح کسانی را که قربانی باورهای فاشیستی به گفتۀ آنها است، بیش ازین میازارند وازآنها دیگرپیراهن حضرت عثمان درست نکنند.
اگربیش ازاین باعث ملالت خاطرخوانندگان عزیزنگردد، کارنامه های آقای اکبررا درزمان نظام مجاهدین وتلاشهای مکررش درراه یابی به جمعیت اسلامی، شورای نظار، جنبش ملی- اسلامی، همکاریهایش با ملاعزت پغمانی برای ساختن شورای عربهای افغانستان، رفتن به پاکستان، رایزنیهایش بین پاکستان وکابل دردوران حاکمیت طالبان وبعد ازترورشهید مسعود با عجله خانوادۀ خودرا درپاکستان گذاشتن وازراه چترال خودرا به بدخشان رسانیدن،آغازبه همکاری با اشرف غنی احمد زی وقیوم کرزی درمجلۀ « طلوع افغان» وساختن کانون دمکراتها درکابل که این سفردرکتابی بنام«آخرین فصل» ازاکبربشکل جعلنامه به چاپ رسیده است وهمین اکنون همراه با آقای طنین واحمد رشید خبرنگارپاکستانی دریک خط عمل نمودن وهدف ازنویشتن « چپ اندیشان دربوتۀ نقد »، که درآن ببرک کارمل ولینعمت خودرا زیرسوال برده ودکترنجیب را به ستایش میگیرد(آنهم درشرایطی که میان فرکسیونهای حزب سابق خلق برای نزدیک شدن به هم رایزنی جریان دارد ورابطۀ آنها با جبهۀ ملی به ریاست آقای ربانی چگونه است؟)، به بررسی خواهیم گرفت. درغیرآن پروندۀ آقای اکبررا بسته حواله اش را بخدا مینمائیم.
آنچه را که میخواهم بعنوان حسن ختام ونتیجه گیری آخیربمثابۀ شاخصیت پیشکسوتان محفل انتظاربخصوص بدخشی وباعث با همتایان سیاسی شان طی دهۀ چهل وپنجاه درسه مسئله بطورفشرده بیان نمایم، عبارت اند از:
1- شهید محمد طاهربدخشی وشهید مولانا باعث ازیک موضعگیری مستقل سیاسی- عقید تی پیروی نموده با هرگونه گرایاشت ترندیستی معمول آن زمان مبرا بوده وتا اخیربه این اصل باورمند بودند.
2- با نفی هرگونه برتری جویی قومی وتباری، پا بپای مبارزات عادلانۀ طبقاتی، به امرمهمی تأکید نمودند، که زهرتلخ کم توجهی به آنرا امروزملت بخون خفتۀ افغانستان بطورمشترک میچشد. یعنی دردستورمبارزه قراردادن حل عادلانۀ مسئلۀ ملی درافغانستان میباشد.
3- داشتن زندگی شفاف وبری ازهرگونه پیوند های مشکوک وبراندازنده درحیات سیاسی- اجتماعی افغانستان عزیزاست.
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش اول)
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش دوم)
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش سوم)

شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۶


اسماعیل اکبردربوتۀ نقد
بخش سوم
محمد اسماعیل اکبرازقیام خونین سال1357 تا انحلال سفزا در22 سرطان 1363
تاریخ پیرامون نیات هیچ کسی قضاوت نه نموده وآنچه را که درملاک خویش به داوری می نشیند، عملکرد وپیامد کارانسانها میباشد. هیچ انسانی (بجزجواسیس وخود فروختگان، انسانهای بیمار ودچارکسرشخصیت، که ازابتدای تعهد خدمتگذاری به مراکزجهنمی، ناظربراعمال وپیامد ناگوارآن بوده ومیدانند، که درچه مسیری درحرکت اند وچه برنامه های دلخراش ضد ملی را به انجام میرسانند) نمیخواهد عملی ازوی سربزند، که رسوایی شخصیتی بارآورده ودرانظارملی وبین المللی مایۀ شرمساری او گردد. چون نیازدرونی هرانسان درخشش وانگیزش احترام دیگران نسبت بخود است. اما پیامد کارنامه های آنهاست، که آنان را دربوتۀ نقد وداوری جامعه قرارمیدهد.
اسماعیل اکبر، که درراه برگزیده شدۀ پیشینش با موفقیت طی طریق مینمود. با راه اندازی قیام مسلحانۀ سال 1357 زیرنام « سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان » درولایات بدخشان وتخار، درجهت فروپاشی جنبش ملی کشورمان، بخش عمدۀ مأموریت استخباراتی خویش را به انجام رسانید. اکبر، که حالا ازموضع یک تحلیلگرگویا بیطرف به موعضه واندرزپرداخته، همه راهیان راست وچپ را به چوب تکفیر بسته ومیخواهد خودش را بنیان گذاریک جنبش مقاومت ملی معرفی نماید، ازیاد برده است، که کارنامه های اودرحدی شفا ف وغیرقابل انکاراست، که بجزازحافظۀ بیمارخود ش ازهیچ ذهن وروان دیگری ستردنی نیست. این بنیان گذارجنبش مقاومت ملی(!) درسال 57 برای توجیه قیام خونین خویش و برای برانگیختن احساسات نا پختۀ جوانانی که جزانجام رسالت انسانی درراه تحقق آزادی واقعی، تأمین دمکراسی، برابری حقوق ملی، ترقی اجتماعی وسعادت انسان زحمتکش، نیت دیگری نداشتند؛ با ایجاد فضای نگران کننده، طرح من درآوردی ای را برای آغازقیام بدفرجام پیش کشید، که ازدید امروزی خودش، سرافکند گی بیش نخواهد بود. اکبردرنوشتۀ زیرسرخط " تحلیل فشرده ازدولت ترکی- امین" بعد از اعلام فرمان اصلاحات ارضی حزب دمکراتیک خلق چنین استدلال نموده بود که: اگرحزب حاکم قادرشود، که برنامۀ اصلاحات ارضی خویش را پیا ده نماید، با روی دست گرفتن این برنامه، نه تنها ازپایگاه اجتماعی وسیعی برخوردارمیگردد، بلکه با کشانید ن دهقانان درموضع حزب، پایگاه اجتماعی مارا، که عمدتاً درروستا ها میباشد، تخریب ودرد سرزیادی را برای ما فراهم خواهد ساخت. بناءً، پیش ازینکه دولت دست به اصلاحات ارضی بزند، ما باید هرچه زودترقیام مسلحانۀ خویش را آغازنمائیم.
خوانند گان عزیز قضاوت نمائید وازدید امروزی خود آقای اکبر به این مسئله نگاه کنید، که وظیفۀ روشنفکران اخلال برنامه های دمکراتیک است، یا حمایت وتقویۀ همچو برنامه ها؟ آنهم به قیمت جان هزاران انسان وطن پرست. مسلم است، که در طرح وجعلنامۀ آقای اکبر، هیچگونه صداقت ونگرش علمی نه تنها وجود نداشت، بلکه یک دسیسۀ برنامه شده درجهت بر انگیختن احساسات جوانان پاکدل وتحقق اهداف طراحی شدۀ بود، که مراکزجهنمی پیش ازپیش دراختیارآقای اکبرگذاشته بودند. سرانجام او توانست که احساسات پاک ومعصومانۀ بخش وسیعی ازجوانان را تحریک نموده ودرراه تحقق اهداف خویش گام بردارد. بلی، قیام مسلحانۀ خویش را درروزپنجشنبه 26 اسد 57 درچندین ولسوا لی بد خشان وتخاربراه انداخته، دستان خون آشامان وابسته به حزب حاکم وتجاوزگران روسی را درجهت سرکوب بیرحمانۀ فرزندان بیگناه ملت افغانستان درهمه بخشها واحزاب سیاسی راست وچپ بازگذاشت. تردیدی وجود نداشته ولحن رهبران حزب بخصوص نورمحمد تره کی ازهمان روزهای اول پیروزی کودتای ثوروبرچسپ زد نهای کودکانه ونا شیانۀ نابغۀ شرق(!) بشارت دهندۀ خون خوارگی ویکه تازی بود، اما آتش بیاری آقای اکبر، بهانۀ خوبی گردید درجهت تحقق برنامه ای که درونمایۀ آنرا عقدۀ کورحقارت تشکیل میداد.
قیام آقای اکبرطبق برنامۀ طراحی شده در26 اسد 57 آغازگردید وآنچه که برجای گذاشت (بجزچند تنی که ازسرکوب نجات یافته به کوه پایه های صعب العبور پناه برده وبعد ها هسته های پارتیزانی سفزا را ایجاد نموده وتا دسیسۀ بعدی انحلال سفزا توسط اکبر، با استقلالیت کامل دربرابرنیروهای راست وچپ حاکم به مبارزات خویش تداوم بخشیدند) دستگیری و سرکوب خونین صدها تن ازمعلمین، دهقانان، متحدین ودانش آموزانی بود که درمیان آنان حتی نورسان 12 ساله وجوداشت، که زندانیان آن دوره به شمول رهبران جناح پرچم خود شاهد این سرکوب خونین بودند. زندانیان پلچرخی به چشم سرمشاهده مینمودند، که شبانه گروه گروه زندانیان دستگیرشده ازبدخشان وتخاررا به پولیگونهای اطراف دانشگاه افسری(حربی پوهنتون)، فرقۀ چهارزرهدار وقوای پانزده انتقال داده وزنده بگورمینمودند. این روند دستگیری منحصربه بدخشان وتخارنمانده بلکه درسراسرکشورآغازگردید. درگام نخست پیروان مولانا باعث ومحمد طاهربدخشی مورد یورش قرارگرفته ودرقدمۀ بعدی به یک امرعمومی مبدل گردیده هرکسی که حرفی به گفتن ورازی درسینه داشت ازگزند یورش یورشگران خلقی مصئون نمانده راهی دیارزندان ودرفرجام قربانی پولیگونهای بخون خفتۀ کشورگردید.
سران خلقی میدانستند، که عاملین اصلی قیام بدخشان وتخارکیانند وازا نشعاب تحمیلی محفل انتطار بدو بخش آگاهی درست داشتند وازعمرانشعاب بیش ازیکسال میگذشت وپیروان محمد طاهربدخشی هیچگونه دخالتی درآن ماجرا نداشتند. اما، بعد ازفردای آن قیام وفراهم گردیدن بهانۀ سرکوب، همه را علی السویه قلع وقم نموده به سلولهای بی برگشت زندانها کشانیدند. چون برنامۀ سرکوب جای دیگری طراحی گردیده وهدف آن نابودی جریانی بود، که هم خارچشم روسها وهم ایادی داخلی آنها پنداشته میشد. مراکزجهنمی با جا بجاسازی عوامل نفوذی خویش پیرامون بد خشی وباعث هنرمندانه عمل نموده درپی تحقق آن سنجیده گام برمیداشتند.
آنچکه مبرهن است وموئید گفته های بالا، اینست، که سران حاکم با وجود سرکوب خونین هزاران تن ازراهیان مولا نا وبد خشی درهردو بخش سفزا وسازا (به شمول جوانان نَورَس )، رهبرقیام آقای اکبربدون اینکه درزندان پلچرخی خاری برپایش بخلد، بعد ازیکسال وپنج ماه اززندان دربیستم جدی سال 58 با تجاوزشورویها واعلام عفو عمومی زندانیان سیاسی، رهاگردیده مأموریت پیشین خویش را پی میگیرد. شا ید درذهن برخیها چنین پرسش پیدا شود که تصادفاً زنده مانده باشد. مانند بسیاریهای دیگری که ازد ید آن روزی سزاوارمرگ بودند ولی ازروی تصادف زنده ماندند وحتی کسانی را میشناسم که همین اکنون زنده اند اما نام شان بعد ازرهایی درفهرست نام کسانی بود که گویا حکم مرگ برآنها تطبیق شده باشد. اما ازنظر من این پرسش درمورد اکبروامثال اوقطعاً منتفی میباشد. چون همه کسانیکه طی سالهای 57- 58 درزندان پلچرخی بسرمی برد ند، شاهد بودند، که بعد ازسرکوب واعدامهای جمعی روزهای اول، چندین باردیگربراساس اهمیت سیاسی، افراد مهم تصنیف بندی گردیده ومحکوم به مرگ شد ند، آخرین تصفیه درزمان حاکمیت حفیظ الله امین صورت گرفت، که 32 تن ازرهبران گروه های سیاسی، جنرالان ارشد وبرخی اشخاص شناخته شده (محمد طاهربدخشی رهبرمحفل انتظار، محمد اکرم یاری رهبرسازمان جوانان مترقی(شعلۀ جاوید)، دکترمحمد صادق یاری برادراکرم یاری، عبد لِ ا لله رستاخیزرهبرگروه رستاخیز، واحد بشردوست، جنرال عیسی، جنرال موسی و...) درشامگاه 17 میزان آنها را اززندان انتقال داده ودرهمان شب که شب عید قربان بود قربانی نمودند و سند دیگری که دال براین موضوع است، نوشتۀ پروفیسورخدای نظرعصازاده یکی ازاستادان دانشگاه های تاجیکستان است، که در20 مین سالروزشهادت بدخشی بخوانش گرفته ودریادنامۀ بدخشی چاپ گردیده است. عصا زاده درآن زمان بحیث ترجمان، مشاورواستاد دانشگاه کابل ایفای وظیفه مینموده است. موصوف صریحاً تذکرمیدهد که براساس گزارش اطلاعات کی. جی. بی، بدخشی با جمعی دیگردرشب عید قربان به تاریخ 17 بر18 قربانی گردیدند.
آقای اکبر، نه تنها ازچشمان خون گرفتۀ جلادان امین پنهان نبود، که بارها توسط مصطفی معاون وزارت داخلۀ زمان امین به بلاک اول زندان پلچرخی خواسته شده ومشوره میدیدند. او اززندان با سلامت رها گردیده به برنامۀ خویش ادامه داد. آقای اکبرمدعی شده که بعد ازرهایی اززندان در1358 دراوایل سال 1359 با مجید کلکانی رهبرساما دیداروگفتگو نموده پیرامون ایجاد جنبش مقاومت ملی گفتگوها نموده وبعد سفیرسیارخویش مولوی مطهررا روانه مراکزدیگری درپاکستان نموده تا حمایت کشورهای بیرونی را جلب نماید، اما مطهربه شهادت رسیده وبرنامۀ آزادی بخش ملی(!) آقای اکبرنا تمام باقی میماند. درحالیکه مجید کلکانی درماه دلو 58 دستگیرگردیده وحاکمان جدید اورا با عجله دراواخیرماه حوت به شهادت رسانیدند. به فرض اگراین دیدارمیان آقای اکبرومجید کلکانی پیش از59 صورت گرفته باشد، قطعاً درتداوم همان خط خیانت وجاسوسی به روسها بوده وشکی وجود نخواهد داشت، که درافشای مجید او نیزدست داشته است.
آقای اکبربعد ازیک توقف چند ماهه درکابل ودید وباز دیدها با سران پرچم، برای اینکه کارهایش درهمدستی باحاکمان جدید، نزد سفزایی های جان به سلامت برده ازیورش خلقیها افشا نگردد، به بهانۀ دیداراعضای خانواده اش درآقچه به شمال سفرنموده، درشهرمزاراقامت میگزیند. او همکاری خویش را مخفیانه ازطریق کمیتۀ ولایتی مزاربا ببرک کارمل ولینعمت خود آغازمینماید. او ازهیچگونه افشا گری دربرابرسفزایی ها وگروه های چپ دیگردریغ نمیورزد. به مسئولین حزبی کمیتیۀ ولایتی بلخ مشوره میدهد ومشوره میگیرد ودرپی آخیرین ضربۀ کاری برپیکرنیمه جان سفزا است. چون سفزا باردیگرقامت برافراشته وبا حضورخویش درجنبش مقاومت ملی افغانستان تا جایی ازمحبوبیت برخوردارگردیده، با جلب وجذب علاقمندان، همسویی با دیگرگروه های شبیه اندیش، درپی تجدید سازمانی خویش درهمه عرصه هابرآمده میخواهد نقش مثبتی را به انجام برساند. پا بپای تجدید سازماندهی، اکثریت نسبت به این مهرۀ بیگانه مشکوک بوده برخی درخواست اخراج اورا طی یک اعلامیۀ رسمی مینماید وعدۀ دیگری خواهان محاکمۀ او دریک کنفرانس بوده ومیخواهند ازاو بشنوند، که چه توجیهی برای رهایی خود دارد. بخصوص بعد ازخبردستگیری او توسط اعضای پاین رتبۀ خاد مزاروبعد ازیک شب رهاگردیدن او توسط آقای احد رهنورد منشی کمیته ولایتی ومشاورویژۀ روسی رهنورد ضمن پوزش خواهی ازتوقیف یک شبۀ او، درشرایطی که اعضای عادی دیگرسفزا درکابل دستگیرگردیده وشدیدترین شکنجه ها را متقبل گردیده وبا وجود جزئی ترین دادن سرنخ به حبسهای ازدوتا پنج سال محکوم میگردند؛ همه پرسشهایی است، که چهرۀ اکبررا بمثابۀ یک اجنت آشکارمیسازد.
وقتی پای کنفرانس، محاکمه وپرسش وپاسخ بمیان می آید، اکبربه دسیسۀ دیگری توسط خادیستهای دولت متوسل گردیده، مسئولین سفزا درکابل دستگیرگردیده رهسپارسلولهای زندان شش درک، صدارت وپلچرخی میشوند. درچنین حالت است، که اکبربه کابل وارد گردیده، با صحنه سازی که گویا رفقا به مرگ محکوم خواهند شد، زیرپوشش نجات رفقا، باب مذاکره با رهبران حزب حاکم را علناً میگشاید. هرچند افراد وابسته به سفزا ازکابل تا ولایات همه مخالفت خویش را درجهت مذاکره با سران حزب حاکم اعلام نمودند، اما اکبربه کارخویش همراه با محمد ظاهرحاتم ومطلب حارث دوام داده با یک اعلامیۀ جعلی که پای آن هرسه تن امضا نموده وپنهان ازچشم دیگراعضای سفزا در22 سرطان سال 1363 درحقیقت سرباز ارگان نشراتی وزارت دفاع، انحلال سفزا را اعلام داشته، نه تنها حق فعالیت سیاسی این سازمان را ازوی گرفتند، که درآن قید کرده بودند، که: ازآنجائیکه حزب دمکراتیک خلق افغانستان حزب پیش آهنگ طبقه کارکروسایرزحمتکشان افغانستان میباشد، هیچ گروه دیگری حق ندارد، که خارج ازآن فعالیت نماید. شما قضاوت نمائید، کسی که حق فعالیت طبیعی دیگران را سلب نموده وفعالیت خارج ازحزب حاکم آن روزگاررا، محکوم میپنداشت، میتواند ملی بیندیشد؟
ادامه دارد.
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش اول)
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش دوم)

پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶

ح. آذری

ادامۀ مطلب
محمد اسماعیل اکبردربوتۀ نقد

نقش اسماعیلاکبرازکنفرانس 20 عقرب 1355 تا قیام مسلحانۀ سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان (سفزا) در26اسد سال 1357 درولایت بدخشان وتخاربه رهبری خودش.
آنچه که درمشرب " محفل انتظار" برای نویسندۀ این خامه درخوراهمیت بوده وامروزمبرمیت آن بیشترازپیش متبارزگردیده است، درجنب داعیۀ حمایت ازبرابری حقوق ملی وشهروندی، عدم گزینش نگرش تک ساحتی درزمینۀ آموزش وفراگیری دانش علمی ازهرطیف فکری وموضعگیری های ملی وبین المللی است. زیرا انسانهای تک نگر، درچنبرۀ تنگ آموزشهای متحجرباقی مانده، هرگزقادربه دریافت حقیقت راستین- که منحصربه نگرش خاصی نبوده- نمیباشند. دراین محفل اصول معین فکری وشیوۀ خاص آموزش، خلاف جریانات چپ وراست دیگر، رایج وحاکم نبود. وابسته گان محفل انتظارحق داشتند، که نظرات واندیشه های رایج دینی وغیردینی آن روزگاررا بدون تعصب بخوانند ودرحد بلوغ فکری وقدرت دریافت خویش مورد سنجش وارزیابی قراردهند.
این گونه موضع گیریها هرچند برای بروزاستعداد های خوابیده وظهورچهره های علمی وفرهیختۀ فرهنگی وروشنفکری امری است مهم وضروری. اما برای جریانات سیاسی- تشکیلاتی، درعدم موجودیت اصولی که محورهای عمدۀ سیاسی- عقیدتی را نشانه رفته باشد، یقیناً مشکیل زا بوده ودربسا موارد سبب بروزاختلافات سیاسی وعقیدتی گردیده، انشعابات پیهمی را دربرداشته است ومحفل انتظاریکی ازنمونه های بارزی است که درنتیجۀ رشد اندیشه های سیاسی- عقیدتی نا همگون، این تجربۀ تلخ را به آزمون گرفت.
شکل گیری اندیشه های سیاسی- عقیدتی وفلسفی گوناگون آنهم درنبود یک رهبری منسجم وتشکیلات گستردۀ سیاسی، ازجملۀ مهمترین موارد زمینه سازاختلافات درون سازمانی دربرهۀ خاص زمانی ناشی ازبحران قیام مسلحانۀ 1354 دروازبود، که راه را برای تشبث عناصروعوامل بیگانۀ درکمین نشسته، درجهت تشدید وتعمیق اختلافات داخلی هموارساخت.
کنفرانس بیستم عقرب 1355 درنبود رهبران دست اول "محفل انتظار" (محمد طاهربدخشی، مولانا بحرالدین باعث، عبد الحفیظ آهنگرپور، دولت محمد حکیم شفق، محمد اسحق کاوه ومحمد بشیربغلانی، که درزندان دهمزنگ زندانی بودند) تدویریافته، مهمترین محورهای که مورد بحث قرارگرفته بود عبارتند از:
کاردرراستای تأمین وحدت سیاسی- عقیدتی، برنامۀ منظم تربیت کادرهای سیاسی درمرکزوکادرهای نظامی برای پیگیری مبارزات پارتیزانی درروستاها ومناطق سوق الجیشی، ترک وظایف دولتی ومخفی شدن رهبران بطورکل، تأکید مجدد برموضعگیری مستقل سیاسی- عقیدتی. یکی از موضوعات بحث انگیزدیگری که مشاجرات جدی را درپی داشت، این بود که درادبیات مورد استفادۀ سازمانی، سازمان سیاسی- نظامی گفته شود یا نظامی- سیاسی. دراین کنفرانس هرچند رهبران زندانی ازجمله محمد طاهربدخشی بحیث منشی عمومی ومولانا باعث منشی اول وافراد دیگردرهیئت اجرائیه برگزیده شدند. اما دربیرون عمدتاً افراد حرفوی ومخفی دررأس رهبری قرارگرفتند. دراین کنفرانس قربان محمد پساکوهی فرد شماره سوم محفل انتظارویکی ازپیشگامان بخش مخفی وحرفوی بحیث سرپرست سازمان برگزیده شد.
برگزیدن پساکوهی بحیث سرپرست، ظهورالله ظهوری ومحمد رفیع خوست فرنگی ازبنیان گذاران محفل انتظاردرسمتهای عل البدل کمیتۀ مرکزی وفیصلۀ مخفی شدن رهبران، بیش ازپیش مایۀ نگرانی محافظه کران داخل سازمان گردیده، آنها نیزدرپی کارشکنی وتشدید اختلافات برآمده، با پخش یک اعلامیۀ جعلی ازنام رهبری سازمان وتعین مجازات اخراج شش ماهه، یک ماهه وبیست روزه برای پساکوهی، انجینرحسن واسماعیل اکبرازجمله موارد مهم دیگری بود، که روند اختلافات وبحران درون سازمانی را دربسترجدایی هموارترساخت.
بعد ازپخش اعلامیۀ متذکره موضع گیریها مشخص گردیده، هردو جناح درمسیرجذب افراد مورد باور خود دست بکارگردیدند. درچنین وضعیت متشنج شدۀ درون سازمانی بود، که محمد طاهربدخشی، محمد اسحق کاوه ومحمد بشیربغلانی اززندان دهمزنگ رها گردیده وافراد دیگربه زندانهای ابد، طویل المدت محکوم گردیدند. برائت افراد سه گانه اززندان ومحکوم گردیدن دیگران به زندانهای طولانی مدت، مهمل دیگری گردید، که افراد درکمین نشسته، ازجمله اسماعیل اکبرازآن استفادۀ اعظمی نموده توانست که شخصیت ومحبوبیت بدخشی را بعنوان رهبرزیرسوال قرارداده، کاوه وبغلانی را بحیث چهره های مشکوک درذهن دیگران بکوبد.
بعد ازرهایی بدخشی اززندان، هردوجناح درگیربرای توجیه مشروعیت موضع خودی نزد اومراجعه نموده ابرازنظرمینمودند. هرچند بدخشی درابتدا ی رهایی اززندان برای رهروان خویش اعلام نمود که تا شش ماه حق هیچگونه مداخله درامورسازمانی برای خودم نمیدهم. اما فشارجناحین سبب گردید که دست بیطرفی برداشته درجهت حل اختلافات سازمانی اقدام نماید. اولین اقدام بدخشی تدویریک کنفرانس انتصابی درماه سرطان 1356 خورشیدی زیرنام" کنفرانس اقناعی" بود. دراین کنفرانس که بعد ازانشعاب سازمان بد وبخش، مشروعیت کسب نموده وجانشین کنفرانس انتخابی تخاراعلام گردید؛ عمدتاً کسانی دعوت گردیده بودند، که طرف دعوای جناح تند روبوده وازابتدای تدویرآن آنها به شکلی ازاشکال آنرا رد مینمودند. مرگ نا بهنگام قربان محمد پساکوهی بعد ازعملیات بینی وزرق پنسیلین دراوایل سنبلۀ 1356 که درانتخاب ومعرفی دکتورمعالج آن آقای بغلانی نقش داشت، شک وتردید های دیگری برانگیخته، انشعاب را به یک امرقطعی ودرمان ناپذیرمبدل نمود. بعد ازمرگ پساکوهی بود، که آقای اکبردررأس جناح مخالف وتند رو قرارگرفته بعد ازمشاجرات تند وپرخاشگرانه وحتاکی همدیگر، در15 سنبلۀ سال 1356 " محفل انتظار" بعد ازیک دهه حضورفعال درصحنۀ سیاسی کشور، بدو بخش منشعب گردید. ناگفته نباید گذاشت که بعد ازانشعاب، رایزنیهای زیادی درجهت وحدت مجدد صورت گرفت، که ازجمله تلاشهای دانشجویان کابل درخوریاد آوری میباشد. ایشان با مراجعه به اسماعیل اکبرخواستند که زمینۀ گفتگوی مستقیم با جناح مخالف به رهبری بدخشی را فراهم نمایند. اکبریک فهرست 22 ماده یی را بدست آنها داد وگفت بادرنظرداشت این مواد حاضرم که مستقیم گفتگونمایم. وقتی مطالب پیشکش شده خدمت بدخشی ارایه گردید با خشنودی پذیرفته وعده داد، که نتیجه را به روزچهارشنبه برایتان ابلاغ میکنم. وقتی روزچهارشنبه هیچگونه اطلاعی به میانجیان نرسید، یکی ازآن جمع گفت فردا روزپنجشنبه درمحل تعین شده حاضرباشید تا پیام بدخشی را برایتان بیاورم. روزموعود فرارسید وقاصد به محل با چهرۀ گرفته وناراحت حاضرگردیده گفت: بدخشی خیلی ناراحت بود وگفت کارازکارگذشته این طرف حاضرنیستند که با روحیۀ موادات فرستاده شده ازجانب اکبررودررو صحبت نمایند وآنچه را که درنشست جمعی ما صورت گرفت وبمن نتیجه را دادند دراین یادداشت تذکرگردیده است. حامل پیام ازکیسۀ خویش یادداشتی را بیرون نموده به اکبرارایه داد، که دارای این محتوا بود:
1- ما اکبررا به صفت یک فرد عادی وعاری ازهرگونه مسئولیت تشکیلاتی میشناسیم.
2- درنامۀ فرستادۀ شما هشت بارکلمۀ ما بکاررفته است. این ما کیانند؟
3- ما کنفرانس تخاروفیصله های آنرا به رسمیت نمیشناسیم واکبربا قبول روحیۀ کنفرانس سرطان وبحیث یک عنصرعادی با ما حق دارد صحبت کند.
اسماعیل اکبرکه بمثابۀ یک چهرۀ قابل توجه دررأس جناح مخالف بدخشی قرارداشت، با استفاده اززندانی بودن مولانا باعث، خودرا ادامه دهندۀ راه باعث اعلام نموده درپی تحکیم مواضع خویش برآمد. همینگونه برخی ازعوامل مشکوک ونفوذی دیگرروسها، دوربدخشی حلقه زدند، تابادست بازتری درمسیرتعین شده درهردو جناح دست به کارشوند.( البته عوامل نفوذی روسها درجناح شهید بدخشی نیزدرجای خود معرفی خواهند شد).
اکبربا استفاده ازحالت روانی افرادی که ازبی برنامگی ونداشتن خط مشخص سیاسی رنج میبردند، درپی تهیۀ شعارها وبرنامۀ مشخص شد. اوبا نویشتن " مشخصات اجتماعی، اقتصادی وسیاسی جامعۀ افغانستان " که عمدتاً برگرفته شده ازتاریخ غباربود، سرگرمیهای ویژۀ را برای هواداران خویش تهیه نمود. اما به بهانۀ اینکه مورد پیگرد پولیس مخفی دولت داود خان است، ازتماس با باعث خودداری میورزید. این عمل اکبروگاهی هم ابرازاین عقیده که« درشرایط کنونی درزیرفشاردولت نمی توانیم تشکیلاتی را به این کمیت حفظ کنیم، اگربمن اجازه بدهید ازمیان این افراد کسانی را که دارای استعداد برتراند برای کادرسازی برای فردای کشورجدا نموده تحت تربیت سیاسی بگیریم ودیگران را بشکلی جواب بدهیم»، آهسته آهسته شک وتردید هایی را نسبت بخود ایجاد نمود. روش شک برانگیز اکبرودرجریان قرارگرفتن مولانا باعث سبب شد، که باعث درراستای تحکیم موضع خویش فعال ترگردد. کاربجایی رسید که افراد وعناصروابسته به هردو بخش ازگوشه وکنارکشوربسوی کابل سفرنموده میخواستند درزندان دهمزنگ ازنزدیک موضع اورا بدانند. او با نوشتن" درلزوم مبارزه علیه سکتاریزم" مواضع خویش را مشخص نمود. او میگفت: آنچه را که من به شما میگویم شاید دیگران هم به شما عین مسایل را بگویند، اما گذشت زمان است که صداقت هرکس را نسبت به امرمبارزه وآرمانش روشن میسازد. شما هیچ کسی را مورد تخریب قرارندهید، شاید روزی همه درکنارهمدیگرقراربگیریم. رسالت شما فقط مبارزه درراه برآوردن آرمانهای مردمی است.
بهرصورت اسماعیل اکبردرخارج اززندان بادست بازتری عمل نموده درمسیرتعین شدۀ خویش که هما نا فروپاشی محفل انتظاروضربه وارد نمودن درهمه بخشهای این جریان بود، بی رقیب پیش میرفت. پیروزی کود تای ثور1357 وحضورمستقیم روسها درافغانستان سبب گردید تا عوامل بیگانه با درازدستی وعدم نگرانی درراه فروپاشی جریانی که خارچشم روسها پنداشته میشد، عمل نمایند.
بعد ازهفتم ثور57 که همه جریانات چپ وراست دیگرغافل گیرشده بودند، دربرابرسوال همیشگی چه باید کرد؟ قرارداشتند. گروه منشعب شده ازمحفل انتظارنیزبلاتکلیف شده بود، که چه باید کرد؟ اکثریت مسئولین این بخش انشعابی که گردانندگی آنرا دربیرون اززندان اسماعیل اکبربه عهده داشت، ازگوشه وکنارکشوردرمرکزکابل گرد آمده بودند تا با رهبرخود مولانا باعث درزندان دیدوبازدید انفرادی نموده هدایت بگیرند، که چه باید کرد؟ درآن هنگام مولانا هواداران خویش را به تأمل وحوصله مندی دعوت مینمود، که بگذارید تا سیاست دولت نوپای دمکراتیک درقبال مخالفین سیاسی اش روشن گردد وببنیم که این دولت ازدرسازش ومدارا با مخالفین خویش بخصوص جریانات چپ پیش میرود یا سیاست قهر وخشونت. درصورت اعمال سیاست دشمنانه دولت نسبت به مخالین سیاسی خویش، اولین کاری که دراولویت باید قرارگیرد، تدویریک کنفرانس سازمانی، تعین رهبری قانونمند ودیمکراتیک، مشخص گردیدن خط مشی سیاسی سازمان ونقطه نظرات و گره های اساسی اختلاف ما با دوستان دیروزی وسایرگروه های افغانستان ومنجمله حزب حاکم دمکراتیک خلق است. درآنصورت است، که هرگونه تصمیم گیری ما پیرامون رویدادهای بعدی ازیک مشروعیت میتواند برخوردارباشد.
هنوزچند روزی ازهدایت مولانا نسبت به پیروانش نگذ شته بود، که اسماعیل اکبرافراد مسئولی را که درکابل گردآمده بودند، درماه سرطان درکارتۀ سخی دعوت نموده با یک صحبت مقدماتی چنین وانمود کرد، که دولت وحزب دمکراتیک تصمیم گرفته است که تمام مخالفین سیاسی خویش را که مورد شناسایی قرارگرفته اند دستگیرنماید. طوریکه شما درجریان هستید، دولت با وجود رهایی تمام زندانیان جنایی، نه تنها مولانا وسایررفقای ماراکه ازسال 1354 بد ینسودرزندان بسرمیبرند رها نه نمود، که جدیداً رفیق امام نظرروستا، حسام الدین رحمانقل واحمد نیرو( که ازجملۀ افراد رهبری وحرفوی بودند) را درولایت تخاردستگیروبه زندان دهمزنگ انتقال داده اند وقراراطلاعی که من بدست آوردم حفیظ الله امین هرگزآنهارا رها نخواهد کرد. بجای اینکه بیش ازین وقت را تلف نمائیم وهمه دست بسته راهی گوشه های زندان شویم، ما پیشگیری نموده دولتی که ازهیچگونه پایگاه اجماعی برخوردارنیست غافیلگیرنمائیم. برخی روی کنفرانس تأکید مینمود، که این تصمیم را یک کنفرانس میتواند بگیرد نه ما؛ عدۀ استدلال میکردند، که درشرایط کنونی که رفقای ما به شمول رهبرسازمان درزندان گروگان حزب هستند، هرگونه اقدام مسلحانه سبب اعدام آنها خواهد شد؛ پیش ازاینکه ما دست به اقدامی برضد دولت بزنیم درفکرراه نجات مولانا باعث وسایررفقای زندانی باید باشیم. اما اکبربا اصرارتأکید میورزید، که ماباید کنفرانس خودرا درکوه پایه هابرگذارنمائیم ودرصورت ظهورقیام مسلحانه وتصرف مناطق، ما بالای دولت فشاروارد نموده درآنصورت بهترمیتوانیم هم به رفقای زندانی خود کمک کنیم وهم یک جمعی که درمعرض تهدید دشمن (حزب دمکراتیک خلق) قراردارند، اینهارا نیزازخطرنجات بدهیم. بحث ومشاجرات تندی صورت گرفت. مخالفین قیام مسلحانه آنرا یک جنون وخود کشی ارزیابی مینمودند ومیگفتند ما با این عمل خویش به حزب حاکم وروسها درجهت سرکوب خویش مشروعیت میبخشیم. محفل بدون تفاهم تا ناوقت شب دوام نمود. اما دراخیربرخی مخالفت خودرا اعلام نموده جلسه را ترک نمودند. وعده دیگری ازافراد اشتراک کننده درنشست بخصوص افراد حرفوی درپیروی ازحرفهای اکبر، به آغازقیام مسلحانه برضد دولت تأکید ورزیده ووفاداری خویش را دراین راه اعلام نمودند.
فردای آن شب، اسماعیل اکبربا نویشتن اعلامیه ای زیرنام« سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان » (سفزا)، موضع خویش را درقبال دولت مبنی برآغازقیام مسلحانه اعلام نمود، که درمقدمۀ اعلامیه ازقیام مسلحانۀ دروازبه رهبری مولانا بحرالدین باعث یاد آوری نموده، چنین وانمود کرده بود، که گویا قیام قریب الوقوع درحقیقت تداوم قیام درواز وراه باعث میباشد. هواداران قیام راه خود درپیش گرفته رهسپارفیض آباد مرکزولایت بدخشان شدند. مخالفین قیام با وجودی که اعلامیه چاپ گردیده وآمادۀ توزیع بود، ازپخش وتوزیع آن جلوگیری نموده یک ورق آنرا به زندان نزد مولانا انتقال داده اورا که خالی ذهن بود، درجریان قراردادند. مولانا اعلامیه را به دیگردوستان زندانی درمیان گذاشته خواهان نظرات آنها گردیده بود. همه افراد زندانی این عمل اکبررا یک دسیسۀ آشکارپنداشته واورا متهم به خیانت نمودند. اکبرودیگران درفیض آباد دوباره نشست نموده نظردوستان بدخشان را پیرامون قیام خواستند. درآنجا نیزیک عده موافقت خویش را اعلام داشته وبرخی دیگربا مخالفت شدید، منطقه را ترک نموده غرض مشاوره به کابل آمدند.
درکابل مخالفین قیام با درک عمق دسیسه وپیامد آن، درپی نجات رهبرخویش مولانا باعث شدند. این موضوع با مولانا ودیگردوستان زندانی درمیان گذاشته شد. زندانیان چون میدانستند، که رهایی آنها اززندان دهمزنگ درحد توان رفقای شان نیست. درنتیجه تصمیم گرفتند، که مولانا بایدهرچه زودتروقبل ازآغازقیام روی دست گرفته شده توسط اکبرودیگران، به بهانۀ مریضی به بیرون انتقال یافته، ازآنجا نجات داده شود. همین بود که دریک فرصت کوتاه وبه روزسه شنبه تاریخ 24 اسد 1357 ساعت شش شام مولاباعث توسط یک دستۀ مسلح هوادارانش نجات داده شده وبجای گاه ازپیش تعین شده انتقال یافت. وقیام 26 اسد 57 به رهبری اسماعیل اکبرنیزدربدخشان وتخارآغازگردید.
ادامه دارد.
محمد اسماعیل اکبردربوتۀ نقد (بخش اول)

سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۶

ح. آذری

ادامۀ مطلب
" محمد اسماعیل اکبردربوتۀ نقد"
نقش اسماعیلاکبرازکنفرانس 20 عقرب 1355 تا قیام مسلحانۀ سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان (سفزا) در26اسد سال 1357 درولایت بدخشان وتخاربه رهبری خودش.
آنچه که درمشرب " محفل انتظار" برای نویسندۀ این خامه درخوراهمیت بوده وامروزمبرمیت آن بیشترازپیش متبارزگردیده است، درجنب داعیۀ حمایت ازبرابری حقوق ملی وشهروندی، عدم گزینش نگرش تک ساحتی درزمینۀ آموزش وفراگیری دانش علمی ازهرطیف فکری وموضعگیری های ملی وبین المللی است. زیرا انسانهای تک نگر، درچنبرۀ تنگ آموزشهای متحجرباقی مانده، هرگزقادربه دریافت حقیقت راستین- که منحصربه نگرش خاصی نبوده- نمیباشند. دراین محفل اصول معین فکری وشیوۀ خاص آموزش، خلاف جریانات چپ وراست دیگر، رایج وحاکم نبود. وابسته گان محفل انتظارحق داشتند، که نظرات واندیشه های رایج دینی وغیردینی آن روزگاررا بدون تعصب بخوانند ودرحد بلوغ فکری وقدرت دریافت خویش مورد سنجش وارزیابی قراردهند.
این گونه موضع گیریها هرچند برای بروزاستعداد های خوابیده وظهورچهره های علمی وفرهیختۀ فرهنگی وروشنفکری امری است مهم وضروری. اما برای جریانات سیاسی- تشکیلاتی، درعدم موجودیت اصولی که محورهای عمدۀ سیاسی- عقیدتی را نشانه رفته باشد، یقیناً مشکیل زا بوده ودربسا موارد سبب بروزاختلافات سیاسی وعقیدتی گردیده، انشعابات پیهمی را دربرداشته است ومحفل انتظاریکی ازنمونه های بارزی است که درنتیجۀ رشد اندیشه های سیاسی- عقیدتی نا همگون، این تجربۀ تلخ را به آزمون گرفت.
شکل گیری اندیشه های سیاسی- عقیدتی وفلسفی گوناگون آنهم درنبود یک رهبری منسجم وتشکیلات گستردۀ سیاسی، ازجملۀ مهمترین موارد زمینه سازاختلافات درون سازمانی دربرهۀ خاص زمانی ناشی ازبحران قیام مسلحانۀ 1354 دروازبود، که راه را برای تشبث عناصروعوامل بیگانۀ درکمین نشسته، درجهت تشدید وتعمیق اختلافات داخلی هموارساخت.
کنفرانس بیستم عقرب 1355 درنبود رهبران دست اول "محفل انتظار" (محمد طاهربدخشی، مولانا بحرالدین باعث، عبد الحفیظ آهنگرپور، دولت محمد حکیم شفق، محمد اسحق کاوه ومحمد بشیربغلانی، که درزندان دهمزنگ زندانی بودند) تدویریافته، مهمترین محورهای که مورد بحث قرارگرفته بود عبارتند از:
کاردرراستای تأمین وحدت سیاسی- عقیدتی، برنامۀ منظم تربیت کادرهای سیاسی درمرکزوکادرهای نظامی برای پیگیری مبارزات پارتیزانی درروستاها ومناطق سوق الجیشی، ترک وظایف دولتی ومخفی شدن رهبران بطورکل، تأکید مجدد برموضعگیری مستقل سیاسی- عقیدتی. یکی از موضوعات بحث انگیزدیگری که مشاجرات جدی را درپی داشت، این بود که درادبیات مورد استفادۀ سازمانی، سازمان سیاسی- نظامی گفته شود یا نظامی- سیاسی. دراین کنفرانس هرچند رهبران زندانی ازجمله محمد طاهربدخشی بحیث منشی عمومی ومولانا باعث منشی اول وافراد دیگردرهیئت اجرائیه برگزیده شدند. اما دربیرون عمدتاً افراد حرفوی ومخفی دررأس رهبری قرارگرفتند. دراین کنفرانس قربان محمد پساکوهی فرد شماره سوم محفل انتظارویکی ازپیشگامان بخش مخفی وحرفوی بحیث سرپرست سازمان برگزیده شد.
برگزیدن پساکوهی بحیث سرپرست، ظهورالله ظهوری ومحمد رفیع خوست فرنگی ازبنیان گذاران محفل انتظاردرسمتهای عل البدل کمیتۀ مرکزی وفیصلۀ مخفی شدن رهبران، بیش ازپیش مایۀ نگرانی محافظه کران داخل سازمان گردیده، آنها نیزدرپی کارشکنی وتشدید اختلافات برآمده، با پخش یک اعلامیۀ جعلی ازنام رهبری سازمان وتعین مجازات اخراج شش ماهه، یک ماهه وبیست روزه برای پساکوهی، انجینرحسن واسماعیل اکبرازجمله موارد مهم دیگری بود، که روند اختلافات وبحران درون سازمانی را دربسترجدایی هموارترساخت.
بعد ازپخش اعلامیۀ متذکره موضع گیریها مشخص گردیده، هردو جناح درمسیرجذب افراد مورد باور خود دست بکارگردیدند. درچنین وضعیت متشنج شدۀ درون سازمانی بود، که محمد طاهربدخشی، محمد اسحق کاوه ومحمد بشیربغلانی اززندان دهمزنگ رها گردیده وافراد دیگربه زندانهای ابد، طویل المدت محکوم گردیدند. برائت افراد سه گانه اززندان ومحکوم گردیدن دیگران به زندانهای طولانی مدت، مهمل دیگری گردید، که افراد درکمین نشسته، ازجمله اسماعیل اکبرازآن استفادۀ اعظمی نموده توانست که شخصیت ومحبوبیت بدخشی را بعنوان رهبرزیرسوال قرارداده، کاوه وبغلانی را بحیث چهره های مشکوک درذهن دیگران بکوبد.
بعد ازرهایی بدخشی اززندان، هردوجناح درگیربرای توجیه مشروعیت موضع خودی نزد اومراجعه نموده ابرازنظرمینمودند. هرچند بدخشی درابتدا ی رهایی اززندان برای رهروان خویش اعلام نمود که تا شش ماه حق هیچگونه مداخله درامورسازمانی برای خودم نمیدهم. اما فشارجناحین سبب گردید که دست بیطرفی برداشته درجهت حل اختلافات سازمانی اقدام نماید. اولین اقدام بدخشی تدویریک کنفرانس انتصابی درماه سرطان 1356 خورشیدی زیرنام" کنفرانس اقناعی" بود. دراین کنفرانس که بعد ازانشعاب سازمان بد وبخش، مشروعیت کسب نموده وجانشین کنفرانس انتخابی تخاراعلام گردید؛ عمدتاً کسانی دعوت گردیده بودند، که طرف دعوای جناح تند روبوده وازابتدای تدویرآن آنها به شکلی ازاشکال آنرا رد مینمودند. مرگ نا بهنگام قربان محمد پساکوهی بعد ازعملیات بینی وزرق پنسیلین دراوایل سنبلۀ 1356 که درانتخاب ومعرفی دکتورمعالج آن آقای بغلانی نقش داشت، شک وتردید های دیگری برانگیخته، انشعاب را به یک امرقطعی ودرمان ناپذیرمبدل نمود. بعد ازمرگ پساکوهی بود، که آقای اکبردررأس جناح مخالف وتند رو قرارگرفته بعد ازمشاجرات تند وپرخاشگرانه وحتاکی همدیگر، در15 سنبلۀ سال 1356 " محفل انتظار" بعد ازیک دهه حضورفعال درصحنۀ سیاسی کشور، بدو بخش منشعب گردید. ناگفته نباید گذاشت که بعد ازانشعاب، رایزنیهای زیادی درجهت وحدت مجدد صورت گرفت، که ازجمله تلاشهای دانشجویان کابل درخوریاد آوری میباشد. ایشان با مراجعه به اسماعیل اکبرخواستند که زمینۀ گفتگوی مستقیم با جناح مخالف به رهبری بدخشی را فراهم نمایند. اکبریک فهرست 22 ماده یی را بدست آنها داد وگفت بادرنظرداشت این مواد حاضرم که مستقیم گفتگونمایم. وقتی مطالب پیشکش شده خدمت بدخشی ارایه گردید با خشنودی پذیرفته وعده داد، که نتیجه را به روزچهارشنبه برایتان ابلاغ میکنم. وقتی روزچهارشنبه هیچگونه اطلاعی به میانجیان نرسید، یکی ازآن جمع گفت فردا روزپنجشنبه درمحل تعین شده حاضرباشید تا پیام بدخشی را برایتان بیاورم. روزموعود فرارسید وقاصد به محل با چهرۀ گرفته وناراحت حاضرگردیده گفت: بدخشی خیلی ناراحت بود وگفت کارازکارگذشته این طرف حاضرنیستند که با روحیۀ موادات فرستاده شده ازجانب اکبررودررو صحبت نمایند وآنچه را که درنشست جمعی ما صورت گرفت وبمن نتیجه را دادند دراین یادداشت تذکرگردیده است. حامل پیام ازکیسۀ خویش یادداشتی را بیرون نموده به اکبرارایه داد، که دارای این محتوا بود:
1- ما اکبررا به صفت یک فرد عادی وعاری ازهرگونه مسئولیت تشکیلاتی میشناسیم.
2- درنامۀ فرستادۀ شما هشت بارکلمۀ ما بکاررفته است. این ما کیانند؟
3- ما کنفرانس تخاروفیصله های آنرا به رسمیت نمیشناسیم واکبربا قبول روحیۀ کنفرانس سرطان وبحیث یک عنصرعادی با ما حق دارد صحبت کند.
اسماعیل اکبرکه بمثابۀ یک چهرۀ قابل توجه دررأس جناح مخالف بدخشی قرارداشت، با استفاده اززندانی بودن مولانا باعث، خودرا ادامه دهندۀ راه باعث اعلام نموده درپی تحکیم مواضع خویش برآمد. همینگونه برخی ازعوامل مشکوک ونفوذی دیگرروسها، دوربدخشی حلقه زدند، تابادست بازتری درمسیرتعین شده درهردو جناح دست به کارشوند.( البته عوامل نفوذی روسها درجناح شهید بدخشی نیزدرجای خود معرفی خواهند شد).
اکبربا استفاده ازحالت روانی افرادی که ازبی برنامگی ونداشتن خط مشخص سیاسی رنج میبردند، درپی تهیۀ شعارها وبرنامۀ مشخص شد. اوبا نویشتن " مشخصات اجتماعی، اقتصادی وسیاسی جامعۀ افغانستان " که عمدتاً برگرفته شده ازتاریخ غباربود، سرگرمیهای ویژۀ را برای هواداران خویش تهیه نمود. اما به بهانۀ اینکه مورد پیگرد پولیس مخفی دولت داود خان است، ازتماس با باعث خودداری میورزید. این عمل اکبروگاهی هم ابرازاین عقیده که« درشرایط کنونی درزیرفشاردولت نمی توانیم تشکیلاتی را به این کمیت حفظ کنیم، اگربمن اجازه بدهید ازمیان این افراد کسانی را که دارای استعداد برتراند برای کادرسازی برای فردای کشورجدا نموده تحت تربیت سیاسی بگیریم ودیگران را بشکلی جواب بدهیم»، آهسته آهسته شک وتردید هایی را نسبت بخود ایجاد نمود. روش شک برانگیز اکبرودرجریان قرارگرفتن مولانا باعث سبب شد، که باعث درراستای تحکیم موضع خویش فعال ترگردد. کاربجایی رسید که افراد وعناصروابسته به هردو بخش ازگوشه وکنارکشوربسوی کابل سفرنموده میخواستند درزندان دهمزنگ ازنزدیک موضع اورا بدانند. او با نوشتن" درلزوم مبارزه علیه سکتاریزم" مواضع خویش را مشخص نمود. او میگفت: آنچه را که من به شما میگویم شاید دیگران هم به شما عین مسایل را بگویند، اما گذشت زمان است که صداقت هرکس را نسبت به امرمبارزه وآرمانش روشن میسازد. شما هیچ کسی را مورد تخریب قرارندهید، شاید روزی همه درکنارهمدیگرقراربگیریم. رسالت شما فقط مبارزه درراه برآوردن آرمانهای مردمی است.
بهرصورت اسماعیل اکبردرخارج اززندان بادست بازتری عمل نموده درمسیرتعین شدۀ خویش که هما نا فروپاشی محفل انتظاروضربه وارد نمودن درهمه بخشهای این جریان بود، بی رقیب پیش میرفت. پیروزی کود تای ثور1357 وحضورمستقیم روسها درافغانستان سبب گردید تا عوامل بیگانه با درازدستی وعدم نگرانی درراه فروپاشی جریانی که خارچشم روسها پنداشته میشد، عمل نمایند.
بعد ازهفتم ثور57 که همه جریانات چپ وراست دیگرغافل گیرشده بودند، دربرابرسوال همیشگی چه باید کرد؟ قرارداشتند. گروه منشعب شده ازمحفل انتظارنیزبلاتکلیف شده بود، که چه باید کرد؟ اکثریت مسئولین این بخش انشعابی که گردانندگی آنرا دربیرون اززندان اسماعیل اکبربه عهده داشت، ازگوشه وکنارکشوردرمرکزکابل گرد آمده بودند تا با رهبرخود مولانا باعث درزندان دیدوبازدید انفرادی نموده هدایت بگیرند، که چه باید کرد؟ درآن هنگام مولانا هواداران خویش را به تأمل وحوصله مندی دعوت مینمود، که بگذارید تا سیاست دولت نوپای دمکراتیک درقبال مخالفین سیاسی اش روشن گردد وببنیم که این دولت ازدرسازش ومدارا با مخالفین خویش بخصوص جریانات چپ پیش میرود یا سیاست قهر وخشونت. درصورت اعمال سیاست دشمنانه دولت نسبت به مخالین سیاسی خویش، اولین کاری که دراولویت باید قرارگیرد، تدویریک کنفرانس سازمانی، تعین رهبری قانونمند ودیمکراتیک، مشخص گردیدن خط مشی سیاسی سازمان ونقطه نظرات و گره های اساسی اختلاف ما با دوستان دیروزی وسایرگروه های افغانستان ومنجمله حزب حاکم دمکراتیک خلق است. درآنصورت است، که هرگونه تصمیم گیری ما پیرامون رویدادهای بعدی ازیک مشروعیت میتواند برخوردارباشد.
هنوزچند روزی ازهدایت مولانا نسبت به پیروانش نگذ شته بود، که اسماعیل اکبرافراد مسئولی را که درکابل گردآمده بودند، درماه سرطان درکارتۀ سخی دعوت نموده با یک صحبت مقدماتی چنین وانمود کرد، که دولت وحزب دمکراتیک تصمیم گرفته است که تمام مخالفین سیاسی خویش را که مورد شناسایی قرارگرفته اند دستگیرنماید. طوریکه شما درجریان هستید، دولت با وجود رهایی تمام زندانیان جنایی، نه تنها مولانا وسایررفقای ماراکه ازسال 1354 بد ینسودرزندان بسرمیبرند رها نه نمود، که جدیداً رفیق امام نظرروستا، حسام الدین رحمانقل واحمد نیرو( که ازجملۀ افراد رهبری وحرفوی بودند) را درولایت تخاردستگیروبه زندان دهمزنگ انتقال داده اند وقراراطلاعی که من بدست آوردم حفیظ الله امین هرگزآنهارا رها نخواهد کرد. بجای اینکه بیش ازین وقت را تلف نمائیم وهمه دست بسته راهی گوشه های زندان شویم، ما پیشگیری نموده دولتی که ازهیچگونه پایگاه اجماعی برخوردارنیست غافیلگیرنمائیم. برخی روی کنفرانس تأکید مینمود، که این تصمیم را یک کنفرانس میتواند بگیرد نه ما؛ عدۀ استدلال میکردند، که درشرایط کنونی که رفقای ما به شمول رهبرسازمان درزندان گروگان حزب هستند، هرگونه اقدام مسلحانه سبب اعدام آنها خواهد شد؛ پیش ازاینکه ما دست به اقدامی برضد دولت بزنیم درفکرراه نجات مولانا باعث وسایررفقای زندانی باید باشیم. اما اکبربا اصرارتأکید میورزید، که ماباید کنفرانس خودرا درکوه پایه هابرگذارنمائیم ودرصورت ظهورقیام مسلحانه وتصرف مناطق، ما بالای دولت فشاروارد نموده درآنصورت بهترمیتوانیم هم به رفقای زندانی خود کمک کنیم وهم یک جمعی که درمعرض تهدید دشمن (حزب دمکراتیک خلق) قراردارند، اینهارا نیزازخطرنجات بدهیم. بحث ومشاجرات تندی صورت گرفت. مخالفین قیام مسلحانه آنرا یک جنون وخود کشی ارزیابی مینمودند ومیگفتند ما با این عمل خویش به حزب حاکم وروسها درجهت سرکوب خویش مشروعیت میبخشیم. محفل بدون تفاهم تا ناوقت شب دوام نمود. اما دراخیربرخی مخالفت خودرا اعلام نموده جلسه را ترک نمودند. وعده دیگری ازافراد اشتراک کننده درنشست بخصوص افراد حرفوی درپیروی ازحرفهای اکبر، به آغازقیام مسلحانه برضد دولت تأکید ورزیده ووفاداری خویش را دراین راه اعلام نمودند.
فردای آن شب، اسماعیل اکبربا نویشتن اعلامیه ای زیرنام« سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان » (سفزا)، موضع خویش را درقبال دولت مبنی برآغازقیام مسلحانه اعلام نمود، که درمقدمۀ اعلامیه ازقیام مسلحانۀ دروازبه رهبری مولانا بحرالدین باعث یاد آوری نموده، چنین وانمود کرده بود، که گویا قیام قریب الوقوع درحقیقت تداوم قیام درواز وراه باعث میباشد. هواداران قیام راه خود درپیش گرفته رهسپارفیض آباد مرکزولایت بدخشان شدند. مخالفین قیام با وجودی که اعلامیه چاپ گردیده وآمادۀ توزیع بود، ازپخش وتوزیع آن جلوگیری نموده یک ورق آنرا به زندان نزد مولانا انتقال داده اورا که خالی ذهن بود، درجریان قراردادند. مولانا اعلامیه را به دیگردوستان زندانی درمیان گذاشته خواهان نظرات آنها گردیده بود. همه افراد زندانی این عمل اکبررا یک دسیسۀ آشکارپنداشته واورا متهم به خیانت نمودند. اکبرودیگران درفیض آباد دوباره نشست نموده نظردوستان بدخشان را پیرامون قیام خواستند. درآنجا نیزیک عده موافقت خویش را اعلام داشته وبرخی دیگربا مخالفت شدید، منطقه را ترک نموده غرض مشاوره به کابل آمدند.
درکابل مخالفین قیام با درک عمق دسیسه وپیامد آن، درپی نجات رهبرخویش مولانا باعث شدند. این موضوع با مولانا ودیگردوستان زندانی درمیان گذاشته شد. زندانیان چون میدانستند، که رهایی آنها اززندان دهمزنگ درحد توان رفقای شان نیست. درنتیجه تصمیم گرفتند، که مولانا بایدهرچه زودتروقبل ازآغازقیام روی دست گرفته شده توسط اکبرودیگران، به بهانۀ مریضی به بیرون انتقال یافته، ازآنجا نجات داده شود. همین بود که دریک فرصت کوتاه وبه روزسه شنبه تاریخ 24 اسد 1357 ساعت شش شام مولاباعث توسط یک دستۀ مسلح هوادارانش نجات داده شده وبجای گاه ازپیش تعین شده انتقال یافت. وقیام 26 اسد 57 به رهبری اسماعیل اکبرنیزدربدخشان وتخارآغازگردید.
ادامه دارد.
محمد اسماعیل اکبردربوتۀ نقد (بخش اول)
برگرفته شده ازسایت فراتر از مرزها

یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶


یادی از آخرین وخشور (محمد طاهر بدخشی)ا
دستگیر نایل

بیست وهشت سال از شهادت داغ آفرین محمد طاهر بدخشی میگذرد.در این سالها، کشور ما فراز وفرود های فراوانی را تجربه کرد.آری! آنچه را که شاد روان بدخشی پیشبینی میکرد، همان ها اتفاق افتادند.جنگ های خا نمانسوز داخلی، تفوق طلبی قومی، بیداد فاشیزم قبیله تشدید نفاق های ملی، تسلط بنیاد گرایی اسلامی، پناه بردن به تبار وقوم و زبان و ناسیو نالیزم افراطی ودهها امراض دیگر که افغانستان را به تباهی و ویرانی کشانید.
من، شاد روان بدخشی رابار اول درسال 1346 خورشیدی همراه با چند تن از دوستانم درمنزلش واقع درکارته چهار شهر کابل،ملاقات کردم درآن زمان من در دارالمعلمین سید جمال الدین درس میخواندم.آنروز که بدخشی را دیدم، یکروز گرم وآفتابی،و یک روز فراموش نا شدنی در زنده گی من بود.همانروز،در منزل او،داکتر ظاهر افق،نورالله تالقانی،میرزا تقصیر رستاقی، ظهور الله ظهوری،خلیل جان رستا قی و برخی شخصیت های دیگری هم حضور داشتند که نام های ایشان را فراموش کرده ام. بدخشی، در حالیکه روی چوکی ونزدیک به دروازهء ورودی خانهء خود نشسته بود،وبه مهمانان خود چای وشیرینی تعارف میکرد، روی مسایل مهم کشور بحث میکرد.شام روز، مهما نان بدخشی رفتند و ما چند نفر که به ملا قاتش رفته بودیم، تا نیمه های شب،باقی ماندیم.بدخشی،اوضاع نا بسا مان کشور وموضع روشنفکران را مورد بحث قرار داده بود سخنانش به حدی جالب، گیرا و فصیح بود که گویی آدم را جادو می کرد.زبان و لهجهء شیرین بدخشانی، فصاحت کلام وپختگی سخنانش،شنونده را بخود میکشا نید.ما هرگز از طولانی شدن سخنا نش خسته ودلگیر، نشده بودیم.وعا شقا نه گوش می دادیم.برای من که اولین بار با او ملا قات کرده بودم،چهرهء بشا ش، سیمای با شکوه،چشمان نافذ، واندام زیبایش واقعا جالب وپذیرفتنی بود.تا ان زمان که بسیار شخصیت های فرهنگی وسیاسی کشور را ملاقات کرده بودم،مانند بدخشی،کسی در روح وقلبم تاثیر ژرف نکرده بود.هرچند که در سنین جوانی هم بودم، اما روح وافکارم، آبستن یک تحول ودیگر گونی بود.
درهمان نخستین ملا قات،بدخشی را یک شخصیت ملی،یک فرهنگی فرهیخته،یک ادیب فرزانه،یک روشنفکر دینی وارسته،یک سخنور بی بدیل،یافتم.شب که به خوابگاه خود هم رفتم، در طول شب زنده داری، طنین آواز دلپذیر،سیمای شکوهمند، چشمهای نافذ وسحر کلامش را در تمام حواس و وجود خود، لمس میکردم.پس از آن، گاه گاه به دیدنش میرفتم.واز سخنها، وارشادات او، فیض می بردم.تحصیل را تمام کرده به ولا یت خود( بغلان ) هم که رفتم،دلم در هوای او، میطپید.و شوق دیدار و لذ ت سخنانش، عاشقانه مرا بسوی خود میکشانید.باری، یکی دوبار سپارش نامه هایش هم برایم رسید که باید به همرزما نش تسلیم میدادم.در نامه هایش، مرا( ارجمندم نایل ) خطاب کرده بود.ومن، از این ذره نوازی و لطف بی پا یانش، احساس غرور وشادی میکردم.
بدخشی،هم مرد فرهنگ وادب بود وهم مرد میدان سیاست، هم با معارف اسلامی آشنا بود وهم با فلسفه و تیوری های جدید امروز هم عیار بود وهم عاشق میهن ومردمش! او، دوستان وهوا خواهان سر سپرده، صادق وصمیمی فراوانی از اقشار وگروه های مختلف جامعه، اعم از شخصیت های ملی، روحانیون، کاکه ها،بزرگان قومی،جوانمردان،عیاران وعلمای مذهبی را با خود داشت. بدخشی، قافله سالار تفکر رهایی از ستم قبیله سالاری بود که اند یشه های طلایی اش تا امروز، چراغ راه روشنفکران و صاحبنظران وطن و ملی گرایان است بدخشی، تفکر ملی گرا یانه و رهایی ازستم ملی را بیباکانه ومتهورانه در کشور خود مطرح کرد و خود و یاران با وفا وسر بدارش، منصور وار، گردن را زیب دار جلا دان تاریخ معاصر کشور خود کردند.تا مردم را از ستم و ظلم قبیله سالاری و بیداد زمانه، رهایی بخشند.بدخشی، بقول استاد باختر،« آخرین وخشور» زمانه خود بود که با گذشت هر فصل تاریخ، تفکر واندیشه هایش،جلا وروشنی دیگری به نسلها میدهد وحقیقت ارمانهایش،پر فروغتر وپذیرفتنی تر میگردد. بیجا نیست که استاد باختری، این غزل ناب را یقینا در سوگ آن بزرکمرد تاریخ سروده است:
« های فقر آلوده گان، ان باد گنج آورد، کو؟ آن سپیدار، آن یل گردنفراز، آن مرد، کو؟
آنکه شبهای سترون را، به خاکستر نشاند آنکه پیغام بلوغ عشق می اورد، کو؟
با زبان بی زبا نی، داستان پرداز بود آن نگاهان نجیب، آن چشم غمپرورد،کو؟
ای کدامین دست نا پیدا زپای افگندی اش؟ کو چنان درد آشنای دیگر، ای بیدرد، کو؟
دفتر سرخ شهادت را،دلا را شاه بیت آن به سوز سینه در دیوان هستی، فرد کو؟
درکنفرانس سراسری سال 1350 که بدخشی درکابل دایر کرد،خط مشی سیاسی وسیاست خارجی سازمان خود را بطور روشن بیان کرده بود.بخشی از سیاست او بیطرفی با دوقطب کمپ سوسیالیستی (ترند چین وشوروی) وپیروی از سیا ست «هوچی مین چه گوارا وفیدل کاسترو» بود.با همین سیاست او هم بود که وقتی پس از کودتای ثور به زندان رفت،برغم دیگر رهبران چپی ها بشمول کادر های برجستهءحزب دموکراتیک خلق،چون وابستگی بیرونی وتضمینی نداشت، هرگز برنگشت وبا دستان نا پاک دژخیمان «حفیظ الله امین» به شهادت رسید.
پس از کودتای ثور 1357،بدخشی را مقابل پارک زرنگار دیدم وسلام دادم.ودستان گرم اورا یکبار دیگر به سختی فشردم. دستانش را به قلبم، نزدیکتر یافتم.احساس کردم که تنم، گرمتر میشود وروحم دارد که پرواز میکند.رویم را بوسید وگفت:
«نایل عزیز! دیگر بمن خود را نزدیک نساز، دیگر بمن اینگونه محبت نشان نده چون من، درموقعیت بسیار بدی قرار دارم. می ترسم که با نزدیک شدن بمن، آسیبی بتو نرسانند.!!» این را گفت واز کنارم دور شد.من با حسرت ونا امیدی او را نگاه میکردم. چه زمانه ای شده بود!! که آدمها نمی توانستند حتی دوستان خود را هم به راحتی ببینند.آن روز، اخرین دیدار من با روانشاد بدخشی بود.چند روز پس از ان، شنیدم که به باستیل « پلچرخی» بردندش ودر همانجا با دیگر همرزمان وهواخواها ن فدا کارش در یکی از شبهای تلخ وسیاه تاریخ،تیر بارانش کردند(هشتم عقرب 1358 ) از اعجاز تاریخ است که کسی دریک تاریخ تولد شود ودرهمان تاریخ با زنده گی ظاهری وداع بگوید( بدخشی،بتاریخ هشتم عقرب 1312 بدنیا آمده و به تاریخ هشتم عقرب 1358 به شهادت رسیده است ) آری! به حکم وفرمان آنکس که بدخشی شهید گردید، تاریخ، هرگز او را نمی بخشد بدخشی،که استبداد باستیل های همه نظام هارا تجربه کرد،به همان اندازه مصمم، پیگیر، قاطع ومومن به آرمان هایش باقی ماند. تاریخ معاصر ما هرگز بیاد ندارد که مانند بدخشی کسی تا اینحد قربانی خشونت قبیله، زبان وآرما نهایش شده باشد.بدخشی، « شمس» زمان خود بود،منصور دوران خود بود،که خونش در زندان قصا بان تاریخ تاهنوز شعار« اناالحق» می نویسد!
روحش شاد وراه مقدسش همیشه روشن بماناد!!



برگرفته شده از: سایت فراتر از مرزها

اسماعیل اکبردربوتۀ نقد


تاریخ همچو پنجـۀ نقاش چـیره دسـت تصـویرصـادقانه ای ازما کشیـد نی ا سـت
گــربد بودیم بد بکشـد گرکه نیک نیک ازچــهره هـا نقـاب تظـا هـرزدودنی اسـت
...
درسایت پیام وطن به نبشته ای ازآقای اسماعیل اکبرزیرسرخط« چپ اندیشان دربوتۀ نقد » برخورده وسراپا آنرا مرورنمودم. هرچند
ازمحتوای این نبشتۀ پراکنده سردرنیاوردم، که منظورنویسنده ازین مقاله چیست وچه رازناگفتۀ را که تا هنوزازذهن وبرداشت روشنفکران کشورمان پیرامون سیرحرکت جنبش چپ درافغانستان پنهان مانده؛ میخواهد ابرازنماید. ویا با نصایح فیلسوفانۀ شان خواستند راه نامکشوف گذاربه مد ینۀ فاضلۀ بیمارگونۀ خویش را کشف وپیش روی روشنفکران ازگونۀ مرموزخود، هموارنماید.
اینکه جنبش چپ افغانستان ودرکلیت هم چپ وهم راست، چه مسیرپرخم وپیچی را پیموده ودراین راه مسبب چه فاجعه های هولناک ودلخراشی گردیده اند؛ برهیچ اهل خرد وبینش سیاسی پنهان نمانده وروشنترازروشنی خورشید است. اما آنچه را که من میخواهم دراینجا خدمت بینشوران عزیزی که دایما زهرتلخ روشهای مالیا خولی روشنفکرنمایانی ازراه ورسم اسماعیل اکبررا خورده وهمیشه قربانی ژیستهای ریاکارانۀ افراد ابن الوقتی ازین دست گردیده اند، بیان نمایم؛ معرفی این موجود مزوری است، که تمام عمرخودرا صرف ریاکاری نموده وبا حرکات دروغین قلندرمآ بانه ای که آنهم برخاسته ازتربیت خیمه نشینی روستایی دارای عنصرفطری قبیلوی آنست، خاک برچشم پیرامونیان خود پاشیده وهرازگاهی که حرف رسالت روشنفکری وگذاربه یک تفاهم علمی- سیاسی به میان می آید، سماروق وارسبزگردیده با حرفهای ظاهراً فریبندۀ خویش تلاش ورزیده تا دردرون مجامعی که ازروی خیراندیشی میخواهند مسئولیتی را به انجام برسانند، راه پیدا نماید وزهرشوم نفاق افکنی خویش را بپاشد.
آقای اکبرخیلی با وقاهت وپررویی دیگران را به موعظه میکشد وجای جایی ازاندرزهای سودمند(؟!) خویش که جنبش چپ ازسربی مسئولیتی به آن توجه نه نموده ونتیجۀ تلخش را چشیده است، یاد آوری مینماید وگاهی هم خودرا تا سطح جامع الکمالات ومسئول کل ارتقا بخشیده وآگاهی های اطلاعاتی خودرا ازمراکزجهنمی واززبان دیگران بررخ روشنفکرجفا دیدۀ جامعۀ ما میکشد. اگرمن جای آن میبودم وذره ای غرورانسانی واخلاق شرقی که برمشروعیت آن خودش تآکید میورزد، میداشتم نه تنها درمجامع علمی، سیاسی وروشنفکری چهره نمایی نمیکردم، که گوشۀ عزلت گزیده خودم را ازچشم خلق الله پنهان مینمودم. ولی ناگزیری های ناشی ازتعهدات استخباراتی سبب میگردد، که انسان چهره بدل نموده وموریانه واربه درون محافل روشنگری بخزد.
آقای اکبریاد آوری نه نمود، که دراین مسیرپرازابهام واشتباه و گاهی هم خیانت ورزی، چه نقشی داشته وبه خون چقدرانسانهای پاک، وطن پرست وعاشقان راه ورسم آزادی وآزادگی وضونموده وعامل چه حوادث هولناکی بوده است؟
آقای اکبربه دهۀ دمکراسی میپردازد وتحلیل خویش را ازسال 1343 وتأسیس حزب دمکراتیک خلق وبعداً انشعاب آن به سه گروه دیگرتحت رهبری نورمحمد ترکی، ببرک کارمل ومحمد طاهربدخشی می آغازد وبعداً سلسلۀ بحث را به جریانات دیگری مانند پیروان ترند چین، ملی گرایان(ازدید آقای اکبر)، مساواتیها، کودتای ثوروزندانی شدن خودش وهمچنان جریانات اسلامی وبویژه یادی ازروشنفکران معتقد مسلمان زندانی درپلچرخی کشانیده وهمینگونه پیروزی مجاهدین ودرفرجام بازهم روی زمینه های تشکل روشنفکران ونقش آنها درجامعۀ افغانستان تأمل مینماید.
اما، ازخود وکارنامه های خود کمتریاد آوری نموده، فقط به اندرزهای حکیمانۀ خویش بسنده میکند. من دراینجا نمیخواهم روی کارنامه های دیگران واینکه چه نقشی را ازخود بجای گذاشتند، بحث نمایم. چون اکثریت گردانندگان ورهبران این جریانات زنده اند وخود بهترمیتوانند ازکارنامه وشاهکاریهای خود یاد آوری نمایند. ازجانب دیگردراینجا مجال آن نخواهد بود، که من روی نقاط ضعف ومثبت آنها بپیچم. آنچه را که دراین توضیح میخواهم خدمت روشنفکران وآگاهان سیاسی کشورخود بیان کنم، فقط معرفی کارنامه ها وشاهکاریهایی است، که این واعظ ریاکارباردیگردرچهرۀ دیگری وآنهم ازموضع یک مصلح بیان میدارد.
آقای اسماعیل اکبربرای نخستین باردرسالهای 1349 خورشیدی به جریان " محفل انتظار" به رهبری محمد طاهربدحشی، درمکتب حربیه (حربی شونحی) پیوسته ودرسال 1351 مادامیکه یک عده ازروشنفکران وابسته به این محفل: عبد الحفیظ آهنگرپورپنجشیری، حسام الدین رحمانقل تخاری، محیب الله بدخشی و... درتحت تأثیراندیشه های ارنستو چه گوارا رهبرانقلابی وآرمان گرای امریکای لاتین، مکتب حربیه را ترک نموده رهسپارکارتوده ی وانقلابی درمیان مردم میشوند، او نیزصنف یازدهم مکتب را ترک نموده همراه با اشخاص نامبرده راهی دیارتوده ها میشود.
اکبربا پشت کاری که درمطالعه وفراگیری دانش داشت، همراه با وجاهت حرفوی بودن وگذشت ازمنافع خودی وپیشگام شدن درقبول مخاطرات، ازشهرت خوبی درمیان محفل برخوردارگردیده وبه سرعت به قدمه های بالای تشکیلاتی رشد نمود.( گذشت زمان نشان داد، که این تلاشها دستوری ودرتبانی با مراکزاستخباراتی بوده است که درجای خود تذکارخواهد یافت ).
اکبردرسال 1353 خورشیدی زیرپوشش کاردرمیان کارگران فابریکۀ نفت وگازشبرغان با مشاورین ازبک زبان شوروی رابط برقرارنموده ازین طریق به شبکۀ سری ک. گی.ب درافغانستان می پیوندد. وازینجاست که مأ موریت او درضربه زدن به جریان "محفل انتظار" وجریانات دیگرضد شوروی بخصوص جریانات مائویستی سنگین ترمیشود. چون به همه آگاهان سیاسی که به موضوع ازدید پژوهشی وانتقادی مینگرند، مبرهن است، که " محفل انتظار" علی الرغم تبلیغات مخالفین این گروه، بیشترازهمه مایۀ نگرانی روسها بخاطرحساسیتهای تأثیرگذاری درمیان جمهوریهای آسیای میانه بود. نفوذ ویژۀ پیروان این گروه درارتش( نیروهای هوایی وزرهی )، که برای مشاورین نظامی روسی نیک معلوم بود ازیک جانب وازجانب دیگرقیام مسلحانۀ بیستم جوزای سال 1354 خورشیدی به رهبری مولا نا باعث فرد شمارۀ دوم"محفل انتظار" درولسوالی دروازبدخشان آنهم درهمسایگی تاجیکستان شوروی بیشترازپیش مایۀ درد سرروسها گردیده، توجه بیشترروسها را به این گروه معطوف داشته، سبب گردید تا آنها ازطرق مختلف( داخلی وخارجی ) درجهت وارد نمودن ضربۀ کاری وارد عمل شوند.
قیام مسلحانۀ دروازسبب گردید، که رهبران دست اول " محفل انتظار" به شمول رهبر محفل محد طاهربدخشی رهسپارزندان گردیدند. برخورد اندیشه ها وبازنگری پیرامون قیام مسلحانۀ درواز، اختلافات شدیدی را درمیان رهبران دست دوم بمیان آورد. برخی، قیام را عمل شتاب زده ارزیابی نموده با استدلالهای شفاهی با آن مخالفت میورزیدند وعدۀ دیگری بویژه عناصرحرفوی ومخفی گروه آنرا یک امتیازومنحصربه خود درمیان گروه های جانبدارمبارزۀ مسلحانه پنداشته، نه تنها ازآن با جدیت پشتیبانی مینمودند، که درپی تدارک وتداوم بی وقفۀ مبارزۀ مسلحانه بودند. گروه طرفدارتداوم مبارزۀ مسلحانه تلاش ورزیدند تا برای سروسامان بخشیدن وانسجام محفل وتعین رهبری وخط مشی جدید کنفرانسی را تدارک نمایند، که درنتیجه دربیستم عقرب سال 1355 خورشیدی، موفق گردیدند، که کنفرانس دوروزه ای را درولایت تخاربرگزارنمایند، که درتاریخ وجودی محفل انتظارمهمترین کنفرانس محسوب میگردد. ودرنتیجۀ این کنفرانس بود، که آقای اسماعیل اکبربرای نخستین باربه عضویت علی البدل کمیتۀ مرکزی محفل راه یافت.
ادامه دارد.

جنگسالار کبیر احمد شاه درانی-ملتانی


دوصدو شصت سال در جهنم اولادۀ احمد شاه

(این مقاله را اهداء به بانیان افغانستان نوین میکنم که با مقاومت بینظیر تاریخ ساز و قربانی های افتخار آفرین شان نگذاشتند سر زمین مقدس اجدادی مان بدست اولاده ناخلف احمد شاه درانی- ملتانی به صوبه پنجم پاکستان تبدیل شود). پروفیسر سید هاشمیان

سنگ بنای دولت معاصر افغانستان بر اساس نژاد پرستی قبیلوی، خشونت طلبی، وحشت گرایی ، لشکر کشی، تاراج، غارت، نسل کشی، کوچاندن اجباری، فرهنگ ستیزی ، تمدن ستیزی، ناموس ستیزی و لوطیگری بدست جنگسالار کبیر احمد شاه درانی- ملتانی در دو صد و شصت سال قبل گذاشته شد. یگانه دست آورد احمد شاه درانی درطول زمامداری اش تاراج ، ویرانگری و قتل عام مردم مظلوم هندوستان و ایجاد پایه های لرزان امپراتوری وحشتی بود که توسط میراثخواران وی تا اشغال کامل هندوستان توسط استعمار انگلیس در سده نزدهم تداوم یافت.
واقعیت تلخ اینست که با ظهور قبایل وحشی در صحنه خراسان در سده هژدهم نه تنها هندوستان بدست احمد شاه تاراج، قتل عام و ویران شد، بل جان، مال و ناموس مردم خراسان نیز در امن باقی نه ماند. و سر انجام با آوردن قوت های استعمارگر انگلیس توسط نواسه وی شاه شجاع در سر زمین مقدس خراسان، خراسان و خراسانیان نام و نشان تاریخی خود را از دست داده و در حدود جغرافیایی سیاسی جدید بنام افغانستان هویت تصنعی یافتند.
خدا شاهد است در دوصد و شصت سال اخیر نه تنها خواب آرام از چشمان مردم افغانستان پرید، بل جان ،مال و ناموس مردم این سر زمین نیز توسط احمد شاه ملتانی و اولاده وی مصوون نمانده و ریشه های تاریخ پنج هزارساله ما نیز برچیده شد. در نتیجه در آوایل سده بیست و یکم افغانستان به فقیر ترین، بی آبروترین و وحشتی ترین مردم در جهان شهرت یافته است.
بدین تر تیب تاریخ معاصر افغانستان سیاه ترین صفحات تاریخ پنج هزار ساله مانرا تشکیل میدهد که در ٢٦٠ سال گذشته مردم ما در جهنم احمد شاه درانی و اولاده وی سوختند و هنوز می سوزند.
پایان حکمروایی اولاده احمد شاه پس از دوصد و شصت سال
اخیراً یک تعداد فاشیستان قبیلوی با برگذاری کنفرانسی در آلمان و نگارش مقالات و مصاحبه های بی مقدار یادی از" دوصدو شصت سالگی بنیادگذاری دولت معاصر افغانستان توسط احمد شاه" نمودند. یاد آوری از دولت معاصر در شرایطی صورت میگیرد که اولاده احمد شاه ملتانی بیش از هر وقت دیگر غرق در مزدوری، وطنفروشی، دهشت افگنی، قاچاق بری، هیروئین فروشی، گروگان گیری، تخریب زیربناهای فرهنگی و اقتصادی و مصروف غارت کمک های باداران خارجی خود می باشند.
هدف از یاد آوری تاریخ معاصر افغانستان توسط اولاده احمد شاه قبل از همه ناشی از دو نگرانی است: نخست عدم گردنکشی میلیت های غیر پشتون از امر و نهی قبیله سالاران به شیوه گذشته. و دوم ترس از نابودی ناشی از بحران هویت و درون ساختاری قبیلوی است.
به این تر تیب قبیله سالاران میخواهند برای تسلیت خویش نشان دهند که هنوز آنها فرمانروایان و صاحبان افغانستان هستند و هنوز از میراثهای احمد شاه سود میبرند. .این در حالیست که افغانستان نوین محصول مقاومت دادخواهانه وقربانیهای میهنپرستان و فرزندان بومی و اصیل این سرزمین در مقابل اشغالگران خارجی سرخ و تروریسم قبیلوی-طالبی لشکر سیاه آی اس آی بوده است که امروز کشوری بنام افغانستان در نقشه جهان وجود دارد. به بیان دیگر افغانستان نوین ثمره قربانی ها و مقاومت میلیت های استبدادزده است که نه تنها از سلطه استبداد "ریشتنی بچیان " احمد شاه درانی – ملتانی نجات یافتند ، بل از تبدیل شدن سر زمین پاک ما به صوبه پنجم پاکستان نیز رهایی یافت .
به یک سخن درحال حاضر اولاده احمدشاه در سمت وسوی وحشت و مخالف حرکت تاریخ با آهنگ پرشتابی درحال حرکت است. عاقلانه فکر کرد با وحشتگرایی وتجارت مواد مخدر ومزدوری هرگز نه میتوان دولتی ملی ساخت. سدهء بیست ویکم درواقع پایان تاریخ سلطهء وحشت 260 سالهء اولاد احمد شاه در افغانستان نوین وبر سرنوشت مردم به پا خاسته آن است.
درمیان حلقه ء فاشیست مشربان قبیله پرست که اخیرا تاریخ 260 ساله ء حاکمیت احمدشاه واولادهء اورا جشن گرفته اند یکی هم اعظم سیستانی بارکزی میباشد در زمینه کجروشیهای سیاسی اخلاقی وتفکر برتری جویانه ء نژادی او میتوان بسیار نوشت این مسایل در زمان دیگر وشرایط دیگری ارزیابی میشود . ولی درحال حاضر به بخشهای از مقالت او که زیر عنوان : " زمینه های سیاسی اقتصادی واجتماعی ظهور افغانستان معاصر " درسایت نژاد پرستان جرمن آن لاین انتشاریافته میتوان اندکی درنگ وتوجه کرد .
مقاله های هزل آمیز شاغلی خلیل الله معروفی به خواند ن نمی ارزد، ازین جهت ارزش به تحلیل و ارزیابی را ندارد. پیرامون صحبت تلویزیونی آغای نگارگر مائویست دوآتشه قبیلی ولی طالب طلب کنونی و هم چنان قبیله پرستان دیگر مثل آغای حبیب الله رفیع ، حسن کاکر و ویس ناصری دلقک ارتجاع ودیگر همتایان ایشان که به دعوت سازمان افغان ملت به المان آمده بودند به علت نبود وقت کافی صرفنظر میشود.
ولی در مورد مقاله سیستانی باید گفت وی برای اینکه اثبات کرده باشد خراسان و خراسانیان هویت و تمایت ارضی خویش را تا پیش از ایجاد به اصطلاح دولت معاصر افغانستان توسط احمد شاه از دست داده بودند و در زیر یوغ رژیم های وحشی از چنگیز گرفته تا تیمور لنگ، بابریان هند، صفوییان ایران و شیبانیان آسیای میانه جان، مال، ناموس شان مورد تجاوز قرار میگرفت، از زبان مورخین مختلف وضعیت آن وقت را حکایت میکند.

وی از جوینی که هجوم چنگیزیان را در چهار کلمه خلاصه نموده است یعنی:"آمدند و کندند و سوختند و بردند" حکایت میکند و همچنان در مورد" سرداران چنگيزی همه ساکنان شهرها را بدون استثنا از دم تيغ میگذراندند»، درجه وحشت چنگیزیان را توضیح می دهد.
پرسش اساسی اینست که اگر چنگیزیان کشور های مغلوب را"آمدند و کندند و سوختند و بردند" و" سرداران چنگيزی همه ساکنان شهرها را بدون استثنا از دم تيغ میگذراندند»، ولی "آمدن و کندن و سوختن و بردن" احمد شاه درانی و سر داران بارکزایی و سدوزایی و غلجایی ها را که در سر زمین خراسان و افغانستان کنونی در٢٦٠ سال گذشته انجام دادند چگونه میتوان توجیهه نمود؟ آیا "آمدن و کندن و سوختن و بردن" لشکر آی اس آی بنام طالبان این" ریشتینی بچیان" احمد شاه درانی در شمالی، هرات، مزار، بامیان و در سرتا سر کشور با روش چنگیزیان چه تفاوت دارد؟ در حال حاضر کی ها در دوطرف سرحد دیورند مصروف" آمدن و کندن و سوختن و بردن" هستند؟
واقعیت اینست که فرهنگ جنگسالاری، قطاع الطریقی و غارت گری یکی از خصلت های ذاتی و تاریخی قبایل پشتون و حتا تفکر حاکم در میان تحصیل کرده گان آن در زمان کنونی است. سیستانی بحیث کاندید اکادمیسین کاذب و فاشیست اندیش مانند روستار تره کی نژاد پرست یکی از برحسته ترین سمبول آیدیولوگ های مرتجع قبیله است. وی حتا در سده بیست و یکم هویت ملی و افتخارات پشتونها را در ویران گری، لشکر کشی، تاراج، نسل کشی و اشغال هندوستان و کشور های همسایه می بیند نه در انکشاف و توسعه اقتصادی و عدالت اجتماعی و نه در بیرون بر آمدن از لاک های قبیلوی و بی فرهنگی تاریخی. چنانچه وی می نویسد:" به راستی اين احمدشاه بابا بود که برای ما هويت ملی و تاريخی و سياسی بخشيد، ورنه ملت ما در زير چکمه های استبداد شاهان و سلاطين بيگانه هند يا ايران و ماوراءالنهر، هويت ملی خود را از دست ميداد. احمدشاه بابا، جز سعادت و سر بلندی و استقلال مردم افغانستان آرزویی نداشت و با تحمل رنج سفرهای طولانی و قبول خطرات گونه گون حياتی و حيثيتی، به عنوان يک رهبر و پيشوای فدا کار و شجاع افغان و فاتح ميدانهای نبرد های سرنوشت ساز، برای افغانها افتخار آفريد."
اما سیستانی هفده بار لشکر کشی احمد شاه درانی در هند را که مانند چنیگزیان"آمدند و کندند و سوختند و بردند" آنرا افتخارات بزرگ می داند. از الفنستون مورخ انگلیس چنین نقل قول میکند:" احمدشاه خرد مندانه، اساس يک امپراتورى بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا درياى هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان به دست آورده بود و يا عملا"(به زور شمشير) تصرف کرده بود"
احمد شاه و اولاده او هند را چنان غارت، تخریب و قتل عام نمودند که مردم هندوستان از ترس قبایل وحشی خود را به استعمارگران انگلیس تسلیم نمودند. اما امروز هندوستان با چشیدن طعم تلخ وحشت متجاوزین گوناگون، و همچنان فراگرفتن علوم و دانش عصری در پرتو دموکراسی به یکی از بزرگترین قدرت های منطقوی مبدل شده است. این در حالیست که اولاده احمد شاه وحشی تر ا از سده هژدهم نزدهم و بیستم شده و در آغاز سده بیست و یکم غرق در تروریسم، قاچاق مواد مخدر، فرهنگ ستیزی، جنایت، خیانت ، مزدور و محتاج در دروازه پاکستانی ها ، ایرانی ها، روسها، چینایی ها ،غربی ها و حتا سازمان القاعده و تروریسم جهانی شده اند.

بدون شک احمد شاه بزرگترین خدمت را برای انگلیسها در تاریخ نموده است. الفنستون حق دارد که از خدمت تاریخی احمد شاه این جنگسالار تمدن بر انداز در منطقه ما به نفع استعمار گران انگلیس ستایش کند.

یکی از جنایات تاریخی احمد شاه در کنار قتل عام و غارت هندوستان، صد هزار برده از اسیران مطلوم هندوستان که به جرم دفاع از وطنشان مقاومت نموده بودند به قند هار پایتخت خراسان آنوقت آورد و در بازار برد گان بفروش رسانید. امروز اولادهای آن بردگان بعد از دوصدو شصت سال در میان قبایل مختلف پشتون غلجایی و درانی جذب شده و هویت پشتونی یافته اند. درحال حاضر بسیاری « زی های دو آتشه» خون بردگی دارند.

واقعیت اینست که در روزگار ما و در سده بیست و یکم گروه طالبا ن به مثابه بازوی نیرومند وفرمان بردار اسامه بن لادن تروریسزم جهانی چنان افغانستان را از تخریب زیرساخت های فرهنگی و اقتصادی آن گرفته تا نسل کشی و به سر زمین تمدن ستیز، زن ستیز، تریاک فروش و تروریست پرور در سطح جهان مشهور ساختند که مردم استبداد زده افغانستان بخاطر نجات شان مانند مردم هند سده نزدهم، بعد از حوادث خونین سپتمبر 2001 در آمریکا به قوت های غربی خود را تسلیم نمودند. و در شش سال گذشته بخاطر حفظ جان، مال و ناموس شان از دست وحشیان قبایلی-طالبی هر نوع توهین، امر و نهی ناتو و قوت های غربی را تحمل کردند، مگر نه بازگشت طاعون طالبان ظلمت را.

در بخشی دیگری مقاله خویش سیستانی می نویسد:"اگر از دوران استیلای مغولان و تیموریان بر کشور بگذریم، و به دوران دونیم قرنۀ تجزیۀ کشور نظر اندازیم، میتوان گفت که در تمام دورۀ تجزیه میان همسایه گان ترک تبار، مردم افغانستان مثل گندم در میان دو سنگ آسیاب خورد و خمیرشده اند و جان و مال و عِرض و حرمت و آبروی شان پیوسته مورد زورمندان کوچ نشین قرار گرفته است."
جالب است که سیستانی صحبت از" تجاوز و اجحاف زورمندان کوچ نشین" میکند و اما در مورد کوچ نشین های عشایر بدوی پشتون(اوغان) که بلاهای مختلف را بر سر مردم بومی خراسان و افغانستان آوردند، اصلاٌ منکر است.
سیستانی کوچ نشین ! آیا پشتونها تازه ترین قبایل مهاجم و کوچ نشین در سر زمین خراسان نیستند؟ این در حالیست که تا هنوز زادگاه تاریخی و نژادی قبایل پشتون یا اوغان زیر سوال قراردارند، آنها گاهی خود را یهود معرفی مینمایند و گاهی آریایی. واقعیت اینست که زادگاه اصلی قبایل پشتون، نه آریانا است و نه خراسان. آنها از قرن سیزدهم به بعد پس از حمله خانمانسوز چنگیز که در نتیجه آن اکثریت مردم بومی خراسان قتل عام شدند، به خراسان هجوم آورده و جای چنگیزیان را در جنوب کشور پُر نمودند. ازین رو پشتونها از لحاظ تاریخی خود قبایل مهاجم، اشغالگر و غیر بومی هستند و تا هنوز از آنطرف سلسله کوه های سلیمان برای اشغال سر زمین های دیگران تا دریای آمو به کمک پاکستانیها ، انگلیسها وآمریکاییها و تروریسم جهانی در تلا ش هستند.
جابجایی ناقلین و کوچدادن مردم بومی در ٢٦٠ سال گذشته در کابل و اطراف کابل، شمال و غرب افغانستان و هم چنان مانفیست دویمه سقاوی در صدر تلاشهای اشغالگرانه قبایل به کمک استعمار گران جدید قرار دارد. بناً نه احمد شاه ملتانی از افغانستان است و نه افغانستان سر زمین اجدادی احمد شاه است. وی مانند هر مهاجم ، مهاجر و کوچ نشین بحیث بیگانه در افغانستان حکومت کرده است.
تخریب سیستماتیک افغانستان توسط اولاده احمد شاه نمایانگر این است که میراثخوران وی افغانستان را ازته دل وطن خود نمی شمارند و بحیث کشور اشغال شده مانند چنگیزیان" می آیند ومی کنند ومی سوزانند و می برند".

آیا قبایل پشتون کوچ نشین، خیمه نشین وفرهنگ ستیز نیستند؟ امروز همه اقوام کوچی بشمول مغلها زندگی بادیه نشین را ترک گفته اند و در زندگی مدنی بسر می بردند. درحالیکه در سده بیست و یکم یکی از افتخارات قبایل پشتون کوچی گری است. در چند سده اخیر آیا این کوچی ها نبودند که پیوسته به جان، ناموس و زمین و علفچر مردمان بومی با پشتیبانی حکومات قبیله سالار از مردم جزیه میگیرند. در تازه ترین موارد غصب و اشغال خانه و کاشانه ، مزرعه و علفچر های مردم بهسود توسط کوچیان مسلح در تحت حمایت دولت کرزی با بادیه نشیان چنگیز در هشت صد سال قبل چه تفاوت دارد؟
سیستانی در مورد کله منار های بابر شاه چنین می نویسد:"بابر هر پیروزی را با سر بریدنها و برپا کردن کله منارهایی از جمجمۀ مخالفان وغارت اقوام مغلوب جشن میگرفت و در کتاب خاطرات خود ثبت میکرد تا یادگار افتخارآمیز برای بازمانده گانش باشد، چنان که این روش را در لشکرکشی هایش بر قبایل پشتون از کابل تا ننگرهار و از آنجا تا سوات و باجور و دیره جات و غزنی و کلات و مقر بدون استثنا به کار گرفت و آن سنت را به بازمانده گانش به ارث گذاشت"
سیستانی فاشیست ،کور خود وبینای دیگران است. ازتاج التواریخ امیر عبدالر حمان ازکله منارهای میران بدخشان ، شینوار و نسل کشی وجمجمه منارهای هزاره گان با چشما ن بسته عبور میکند با یک مقایسه ساده میتوان به این واقعیتهای تلخ تاریخ دست یافت ،که جنایات جنگی بابرهزاران بار سبکتر از جنا یات جنگی وکارنامه های سیاه عبدا لرحما ن خان است که به کمک انگلیسها جمجمۀ مردم افغانستان بویژه با نسل کشی هزاره ها ، و میر های بدخشان کله منار ساخته بود و در کتاب خویش تاج التواریخ به وارثان تاج و تختش به یادگار گذاشته است.
آیا جنایات نادر غدار، هاشم خان و محمد گل خان مومند و نسل کشی در شمالی و تجاوز به جان، مال و ناموس مردم پروان توسط قبایل وحشی جاجی، منگل، مومند و .... دوطرف سرحد کمتر از جنایات چنگیز خان هستند؟
واقعیت اینست جنایاتی را که احمد شاه و اولاده نا خلف وی در٢٦٠ سال اخیر نموده اند، بالاتر از جنایات چنگیز، تیمور و بابر ، صفوی ها، انگلیسها، روسها و ناتو است.
سیستانی بعد از معرفی مظالم متجاوزین کشور های همسایه به اصل مطلب یعنی نقش احمد شاه در بنیان گذاری ٢٦٠ سال قبل دولت معاصر افغانستان پرداخته و چنین مینگارد:"... از میان مردم قندهار زعیمی جوان، دراک و هوشیاری به نام احمدخان ابدالی سر برآورد، و بر خرابه زار خراسان که از شش قرن قبل دیگر نام و حدود و ثغور خود را از دست داده بود، کشوری به نام افغانستان بنیاد گذاشت که مردم ما حاکم بر سرنوشت خود شدند و از بی هویتی نجات یافتند و صاحب نام و نشان و عزت از دست داده خود گردیدند. و اینک از آن روز و آن سال ٢٦٠ سال میگذرد که افغانستان در صف ملل آزاد جهان قراردارد و جایش در نقشۀ جهان چون مشت آهنینی مشخص است."
سیستانی بی هویت! با آن همه لشکر کشی های قدرت های منطقوی حدود و ثغور خراسان تاریخی نه از دست رفته بود و نه خراسانی ها بی هویت شده بودند. بر عکس خراسان نه تنها هویت تاریخی خود را بدست قبایل وحشی تر از چنگیز در٢٦٠ سال اخیر از دست داد، بلکه حدود و ثغور آن در نتیجهء معا ملات پشت پردهء اولاده احمد شاه با استعمار انگریز محدود به مرزهای کنونی شده است. به عبارت دیگر در ٢٦٠ سال گذشته ما هرگز حاکم بر سرنوشت خود نشدیم، بلکه اولاده احمد شاه با دعوت قوت های خارجی همواره افتخارات و خاک و فرهنگ افغانستان را به خارجیان فروخته اند . چنانچه نام خراسان و حدود جغرافیای آن توسط اولاده احمد شاه ملتانی به انگلیسها فروخته شد و انگلیسها نام افغان و افغانستان را بحیث هویت تصنعی و اجباری بر سر هویت تاریخی ما گذاشتند. از آن به بعد ما در بحران هویت زندگی میکنیم.
در حال حاضر افغانستان در اشغال وحشت طالبان، مافیای قبیلوی در تحت رهبری حامد کرزی و قوت های خارجی ناتو دست و پا میزند و در دنیا بحیث کشور تریاک فروش، نیمه وحشی گدا و بی فرهنگ شهرت دارد و همه این «افتخارات!» محصول احمد شاه و "ریشتینی بچیان " وی شده است. پس سیستانی بارکزایی شما از کدام « حدود و ثغور»، «حاکم بر سرنوشت»،« نجات از بی هویتی»،« نام و نشان و عزت» حرف میزنید؟ و جالب تر از همه شما حرف از ایجاد افغانستان بر « خرابه زار خراسان میزنید». آیا در٢٦٠ سال گذشته احمد شاه و اولاده اش به جز از غارت، قطاع الطریقی، قاچاق بری، جنگ و ویرانگری و تخریب تمام زیربناهای اقتصادی و فرهنگی و افتخارات تاریخی ما تا تخریب مجسمه های بودا و تاراج موزیم ملی و فروش آثار تاریخی افغانستان در صوبه سرحد زادگاه تاریخی و پدری احمد شاه ملتانی چه دست آورد اقتصادی و فرهنگی در افغانستان دارند؟
برخلاف تبلیغات میان تهی شاغلی سیستانی سر زمین خراسان را قبایل وحشی پشتون تا آن حدی ویران نموده اند که در تاریخ ویرانگری های چنگیز دیده نشده بود. اگر چنگیزخان و یا تیمور لنگ خراسان را تخریب نمودند ، ولی اولاد های آنها در آبادانی خراسان کوشیدند و مرحم برزخم های خونین مردم بومی گذاشتند. بطور مثال تاج محل بنای باشکوه ویکی ازچند شگفتیهای انگشت شمار تاریخ هندوستان وجهان دردورا ن امپراتوران ترکتبار آبادشد یا دردوران سلطنت احمدشاه ووارثان زنباره ووطنفروش ایشان ؟
اما اولاده احمد شاه تا حال فرهنگ جنگسالاری و تمدن سوزی وی را ادامه داده و هنوز از غارت و تخریب افغانستان دست برنداشته اند و هرگز از جنایات اجداد و بابا های شان درس عبرت نگرفته اند. و هنوز هم وحشیان قبیلوی مصروف ویرانی افغانستان در دو سوی قبایل سرحد دیورند هستند. طالبان این "ریشتنی بچیان" احمد شاه درانی نمونه برجسته از جنایت، بی فرهنگی، وحشت و وطنفروشی در دهه های اخیر افغانستان هستند که هرگز در تاریخ افغانستان و جهان دیده نشده است.
در حال حاضر فرزندان ناخلف احمد شاه در دولت کرزی در تحت حمایه غرب تمام کمک های جامعه جهانی را دزدیدند و مصروف غارت افغانستان هستند و هرگز دل شان به حال این کشور نمی سوزد. یکی از برجسته ترین نمونه آن می توان از بابای قبیله ظاهر شاه نام برد که تا آخرین لحظات مرگش مصروف عیاشی و فروش جایداد و انتقال پولها به خارج از کشور بود.
سیستانی در مورد وطنپرستی احمد شاه ملتانی می نویسد:" هرگز به وطن خود خيانت نکرد و هموطنان خود را خوار و حقير نشمرد. هرگز خود را بالاتر و بيشتر از هموطنان خود به حساب نگرفت."
واقعیت اینست که زادگاه احمد شاه قندهار و یا خراسان نبود وی در ملتان هندوستان( پاکستان امروز) تولد یافته بود همانگونه گلبدین حکمتیار به سود آی اس آی نقش خدمتگزارانه ایفا میکند. احمد شاه ملتانی نیز تا روزیکه نادر افشار زنده بود در بار وی در ناز و نعمت زندگی مینمود. ازینرو وی کدام احساس وطنپرستی و غرور نسبت به خراسان نداشت. قتل نادر افشار ،موضع احمد شاه را در دربار ایرانیان متزلز ل ساخت . ازینرو با استفاده از خلاء قدرت در خراسان ، به قندهار نزد قبیله ابدالی آمد و نام قبیلهء ابدالی را به درانی تبدیل کرد ازهمین جهت احمدشاه پس از نهادن تاج فقیرانه خوشه ء گندم به خاطر قتل عام و غارت داراییها محصول عرق ریزی های مردم هند ، به هندوستان لشکرکشی را آغاز کرد. وی در طول بیست و پنج سال حکم روایی خود نه درتحکیم پایه های یک دولت ملی در خراسان خدمت کرد ونه یک سنگ را روی سنگ برای آبادانی خراسان نه نهاد. بر خلاف بعد از مرگش میراثهای زیادی خانمان سوز از جمله اولاده و نواسه و کواسه های عیاش، زنباره و خون خوار و وطنفروش را بجا گذاشت.
تاریخ شاهد است احمد شاه درانی بانی تعصب، تبعیض نژادی و تفوق طلبی قبیلوی در سر زمین خراسان است. تا قبل از احمد شاه مردم خراسان میان خویش در طول تاریخ در فضای دوستی و همزیستی زندگی می نمودند. اما به مجرد ظهور قبایل وحشی تازه به دوران رسیده ، مردم خراسان به دو نوع تبعه یعنی قبایل ممتاز و باج گیر و اقوام غیر پشتون یعنی باج ده و اسیر تقسیم شدند. در اقوام باجگیر قبایل درانی و در میان قبایل درانی قبیله سدوزایی که احمد شاه متعلق به آن بود از امتیازات خاص برخوردار می شدند. بعد از درانیها قبایل رقیب تاریخی آنان قبایل غلجایی بود که به آنها درتقسیم غنایم ومناصب دولتی نقش درجه دوم را قایل می شد.
اما اقوام غیر پشتون بحیث اقوام ستم کش و مظلوم بار تمام جمع آوری عسکر و دادن باج بنام مالیات در بد ترین موقعیت قرار گرفتند که حتا در زمان چنگیز، صفوی هاف بابریها و تیموری ها سابقه نداشت.

احمد شاه درانی اولین کسی است که رواج تاریخ زده پشتونوالی را در میان قبایل پشتون بجای شریعت اسلامی اساس محاکم قضا قرارداد. مطابق به رواج پشتونوالی هر پشتون مجبور به تابعیت از شریعت اسلامی نبوده و بحیث اقوام امتیاز طلب شناخته می شدند. در نتیجه در یک کشور دو قانون حاکم شد، قانون امتیاز طلبی برای پشتونها و قانون محکومیت برای اقوام غیر پشتون. هیچ محکمه افغانستان صلاحیت مجازات قبایل پشتون و گرفتن حق مردم مظلوم غیر پشتون را نداشت. در نتیجه هر پشتون اختیار غارت و تجاوز به جان، مال و ناموس غیر پشتون را داشتند وجای برای دادخواهی اصلاً وجود نداشت. واین درحالیست که سیستانی درمورد مالیات و باج به کشورهای همسایه و جنگیزیها ده ها ارقام ارائه میکند ولی تجاوز به جان، مال ناموس و گرفتن جزیه از مردم غیر پشتون را نادیده میگیرد. وی با بی حیایی قبیلوی می نویسد که گویا احمد شاه می خواست :« هیچ بیگانه یی برآنها ستم روا ندارد و محصول دسترنج شان را به نام حواله و بروات و دیگر عوارض مالیاتی از جیب شان خالی نکنند و برعرض و ناموس و هستی شان بی حرمتی و توهین صورت نگیرد.»

این یک حقیقت انکار ناپزیر است که تجاوز به ناموس و غارت مال و قتل جان مردم غیر پشتون از زمان احمد شاه تا به امروز به یک فرهنگ تبدیل شده است. همه از جنایات ناقلین قبایل در شمال افغانستان آگاهی دارند. از میان ده ها جنایات محمد گل خان مومند و دیگر جنایت کاران قبیله می توان از ناقلین اسحق زایی ها به عنوان مثال نام برد. جنایات کمالدین اسحق زایی را که دهقنان ازبک سرپل را زنده زنده درخرمن آتش سوخته بود هرگر دولت قبیله سالار به پای میز عدالت نکشید.

در تازه ترین موارد تجاوز و غارت و اشغال خانه و کاشانه و علفچر های مردم بهسود توسط کوچی های مسلح در تحت حمایت دولت کرزی و یا کشتار و قتل عام مردم جوزجان توسط جمعه خان همدرو والی جوزجان را می توان نام برد که دولت کرزی بخاطر تعلق آنها به قبایل، مجازات نه نموده و در عوض مکافات و امتیازات می دهد.
در حال حاضر کرزی و دیگر میراث خوران احمد شاه نه تنها قانون اساسی افغانستان را دست کاری کردند و حتا در تطبیق همین قوانین دست کاری شده خود شان نه احترام قایل اند و نه خود را مجبور به تطبیق آن می بینند. زیرا سنگ بنای قانون جنگل و بی عدالتی را احمد شاه گذاشته بود که در ٢٦٠ سال گذشته توسط میراث خوران وی بحیث یک سنت حاکم تبدیل شده است.
بسیاری قبیله سالاران مانند سیستانی تا هنوز هم در خواب٢٦٠ سال گذشته غرق هستند. وی حتا با گستاخی در مقاله اخیرش اخطار میدهد که باید به احمد شاه احترام بگذارید در غیر آن پشتونها "سخت ناراحت خواهند شد"
"افغانها باور دارند که احمدشاه بابا، يکى از شخصيت هاى بزرگ و نيکنام سياسى کشور ما است و در تاريخ افغانستان معاصر، مقام ارجمندى دارد. و سخت ناراحت خواهند شد اگر بدانند که کسى او را تخريب يا تحقير کرده و به چشم کم به او ديده است.
پس احمد شاه بابا را بايد احترام گذاشت، و از او به خاطر خدمات مهم سياسی اش سپاسگزار بود و به فرزندان وطن درس سپاسگزاری از مردان بزرگ و شخصيت های ملی را آموخت ."
سیستانی واژه افغانها را که هدفش پشتون است، بکار میبرد.واقعاً پشتونها نه تنها از بی احترامی و حتا نقد بر هیچ فرد قبیله شان از شاه شجاع درانی گرفته تا احمد شاه درانی و از گلبدین خروتی گرفته تا ملا عمر غلجایی را تحمل نمی توانند. به بیان دیگر پشتونها یگانه مردمی در جهان هستند که میان وطنپرست و وطنفروش، جنایت کار و شریف قبیله خویش تفاوت قایل نیستد. هرکی پشتون است ولو هر قدر بدنام و جنایتکار و خاین و وطنفرو ش هم باشد در زیر سایه پشتونولی فرزند پُر افتخار قبیله شناخته میشوند.
اولاده احمد شاه تمام ارزشها و افتخارات تاریخی، فرهنگی و شخصیت های تاریخ ساز و هویت ساز ما که سراسر تاریخ پنج هزار ساله ما سر شار است و شهرت جهانی دارند مانند مولوی، ابن سینا، رودکی، فردوسی، سنایی... و یا شیر مردان و قهرمانان تاریخ ما نظیر ابو مسلم خراسانی، یعقوی لیث صفار و صد ها تن دیگر را از حوزه فرهنگ و هویت ما بیرون کشیده به همسایگان ما فروخته اند. ولی بد نام ترین و وطنفروش ترین افراد قبیله خویش را بنام بابا، نیکه، انا و غیره برای ما معرفی مینمایند. ازینرو هیچ نوع ارزش و منافع مشترک میان اولاده احمد شاه و اقوام غیر پشتون وجود ندارد که بتوان در یک سر زمین مشترک دولت- ملت را ساخت. از همین جهت است که هر قانون تحمیلی قبیله نه تنها در دل و دماغ مردم ما چنگ نمی زند ، بل روزتاروز واکنشهای آگاهانه اجتماعی ملی و مذهبی ازجمله نفرت، خصومت و مبارزهء ملی علیه امتیازطلبی قبیلوی شدت میگیرد.
اولاده احمد شاه ملتانی امروز بیش از هر وقت دیگر در بحران هویت و وحشت زندگی میکنند. هیروئین فروشی، تروریسم، ناموس ستیزی، قاچاق، آدم ربایی و صد ها جنایات بشری به حرفه شان مبدل شده است. آیا میتوان با تولیدهیروئین ، دهشت افگنی، آدم ربایی،قاچاق دولت ساخت؟
سیستانی فاشیست! احمد شاه ملتانی نه تنها مورد احترام ما نخواهد بود، بلکه بزرگترین جنگسالار و جنایتکار تاریخی و قاتل میلیونها هندو و مسلمان و هم چنان اولاد های ناخلف وی مورد نفرت تاریخ و فرهنگ ما قرار خواهند داشت. ازینرو احمد شاه نه تنها ارزش احترام را ندارد، و هیچ نیروی قادر نخواهد بودکه بیش ازین قاتلین مردم ما را بر ما بحیث بابای ما تحمیل نمایند.
توصیه به اولاده احمد شاه
اولاده وحشی ، بی فرهنگ و و بی هویت احمد شاه که امروز غرق در وحشت و مزدوری بدست شریر ترین قدرتهای استعماری عصر هستند، فکر میکنند می توانند با وحشت افگنی، گروگان گیری، قاچاق مواد مخدر، فرهنگ ستیزی صرف در پنای تروریسم جهانی و ابرقدرت های منطقوی و جهانی خود را از بحران هویت و زوال نجات خواهند داد و آرمانهای بابای جنگ سالار کبیر خویش احمد شاه درانی- ملتانی را تحقق خواهند بخشید. اما بد بختی اولاده احمد شاه از بیسواد گرفته تا باسواد از سیاست پوه گرفته تا اکادمیسین در این است که آنها واقعیت های سده بیست و یکم را با عینک سده هژدهم که احمد شاه ملتانی زندگی میکرد نگاه میکنند و فکر میکنند در سایه میراث های نامیمون بابا های خویش از بابا احمد شاه تا ظاهر شاه به رستگاری میرسند.
واقعیت اینست که نه احمد شاه ملتانی و نه ظاهر شاه دیره دونی می توانند اولاده وحشی و و بی هویت خویش را از بحران هویت و زوال نجات دهند. یگانه چیزیکه اولاده آنها را از بی هویتی نجات داده می تواند تغییر ارزشهای بدوی قبیلوی ، بر آمدن از لاک های قبیلوی و ترک فرهنگ جنگسالاری، خشونت، قاچاق بری، گروگانگیری و ترک سنت شاه شجاعی یعنی دعوت قوت های خارجی برای تحکیم حاکمیت ننگین شان است. به عبارت دیگر راه نجات اولاه احمد شاه تغییر ارزشهای عشیروی بدوی و بجای آن رو آوردن به فرهنگ همزیستی، انسانیت، عدالت و دموکراسی همراه با کاروان تمدن بشری است.

مردم آزاده، سرفراز و بافرهنگ افغانستان ! دشمن تاریخی و مسبب سیاه روزی هایت و ابزار دست استعمار کلاسیک و نوین را یعنی بزرگترین جنایت کار و جنگ سالار کبیر احمد شاه درانی و اولاده ناخلف و خاک فروش وی را خوب بشناس . وی و اولاده ناخلفش ارزش احترام و بابا گفتن را ندارند. احمدشاه و ظاهر شاه بابا هایی قبایل وحشی و یهودی های فراری هست نه بابا های ما آریاییهای متمدن، خراسانی های آزاده و شهروندان افغانستان نوین و مقاومت گران تاریخ ساز.
افغانستانی ها به آن فرزندان آزاده وتاریخ ساز خویش افتخار میکنند که در دشوار ترین لحظات تاریخ سرزمین نیا کان شان میگفتند« تا به اندازه یک کلاه برای نجات وطنم جا ی داشته باشم، هرگز دست از مقاومت» در برابر خاک فروشان و لشکر سیاه آی اس آی نخواهم کشید. پس افغانستانی آزاده اگر مقاومت سر فرازانه، جسورانه و تاریخ سازانه فرزندان تو که سر انجام در راه نجات وطن خود را قربان کردند، نمی بود، اولاده ناخلف احمد شاه درانی-ملتانی خاک مقدس ما را دست بسته به آی اس آی و تروریسم بین المللی فروخته بودند. به حق تاریخ سازان واقعی شما هستید و شما سزاوار احترام نه تنها در افغانستان بل در سطح جهان هستید.
اما امروز باری دیگر اولاده مزدور احمد شاه ملتانی دست از سرت بر نداشته اند و هنوز مشغول توطئه، امتیاز طلبی و مزدوری به دشمنانت هستند. امروزباری دیگر به پا برخیز از سرزمینت ،هویت و غرورت مثل گذشته دفاع کن و از نبرد شیرمردان و قهرمانانت بیاموز!

ننگ بر احمد شاه ملتانی تمدن بر انداز و اولاده بی هویت و وطنفروش وی!


جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶

متن کامل سخنرانی
ع.م.اسکندری
در محفل بزرگداشت از ششمين سال شهادت
قهرمان ملی احمدشاه مسعود
لندن- نهم سپتامبر سال 2007


جایگاه مسعود
در جنبش مقاومت ملی،استقلال وتوازن در سیاست
خارجی افغانستان


بنام پروردگار عالم وآدم

دوستان، مهمانان، دانشمندان، جوانان و هواداران اندیشه های بلند مقاومت در جنبش دادخواهانه و حق طلبانهء ملی افغانستان!
و در يک کلام دوستداران سرلشکر بزرگ مقاومت که امروز بخاطر بزرگداشت از ششمين سالروز ابديت او درين محفل با شکوه با اخلاص و ارادت گردهم آمده ايد.
سلام و درود به همهء شما عزيزان!

*********

يک هفته و نيمی قبل دوست عزيزم جناب دکتورزيوری بر من منت گذاشتند و از تدوير محفل بزرگداشت از ششمين سالروز شهادت " آمر صاحب" در لندن خبر دادند و از من خواستند تا درين محفل صحبت و سخنی داشته باشم. باوجو آنکه ميدانستم اولآ برای من صحبت در مورد مسعود کار دشواری است و از سويی هم در گير مشکلات و مصروفيتهای شخصی بودم؛ ولی اخلاقآ نميتوانستم چنين پيشنهادی را رد کنم. اگر آنچنانيکه مراد است نتوانم "حق مطلب" را ادا کنم، هم از روح بزرگ مسعود معذرت ميخواهم و هم از همهء شما دوستداران و ارادتمندان آن بزرگ مرد فقيد. چون من از جبر روزگار ديريست که بيشتر با فابريکه و ماشين سروکار دارم تا با قلم و کتاب.


*******



دراین یادداشت میخواهم از برخی دیدگاه و اندیشه های نا بیان شده ی سیاسی در مورد نقش و مقام احمدشاه مسعود، درگذشته برای امروزو آینده سخن بگویم. و در پايان اگر فرصت بود برخی طرح ها و نظريات خود را که موازی به اعتقادات و آرمانهای آن شهيد اند جهت بحث و تبادل نظر به اين مجمع و مجامع روشنفکری افغانستان تقديم کنم.

**********

بدون شک دیگران نیز از او بسیار سخن گفته اند وهرکسی بقدر خویش از ارزشهای آن فرمانده و پیشتاز مقاومت استنباط وبیان نموده است.
من توان و طاقت اورا نه در جنگها؛ که در کند وتند نمودن جنگها برای سیاست و آتیه قدرت سیاسی در افغانستان بيشترمورد نظر قرار اده ام. پس باید اهمیت مانور های نظامی و تحرکات رزمی ایشان را برای سرنوشت سیاسی افغانستان مد نظر قرار دهيم
از میان کتابها، مجموعه ها، مقالات، پژوهشها وداوریهایی که در اطراف شخصیت، اهلیت، قدرت، معنویت، غیرت و غرور وشهامت قهرمان مسعود، نوشته شده اند؛ من به خوانش همه ی آنها دست نیافته ام. آنچه در کتب و اثار دیگران و یا در مقالات پیاده شده درسایتها پیرامون ایشان خوانده ام، حقیقت و غیر حقیقت رادر هم آمیخته اند. او همانگونه که از قوت وتوانایی ممتاز در کار خویش بر خوردار بود، از کمبودات و ضعفهای مهمی نیز در نتایج کار خویش رنج میبرد. ولی او اين شهامت را در خود داشت تا به کمبودات کار خود مردانه اعتراف کند. مثلآ او بعد ازعقب نشينی از کابل در سال 1996 در مصاحبه ی با پِتريک دوسنت خبرنگار روزنامهء معروف فيگارو چنين ميگويد:" ما که در داخل با عالمی از مشکلات مواجه بوديم، تماس خيلی محدود با خارج داشتيم و بار مصيبت تنظيمها را که هميش بين هم درگير بودند، به ناحق متحمل گرديده و در اثر جنگهای دوامدار حتی کوچکترين اصلاحات را آورده نتوانستيم و قادر به تشکيل يک حکومت ملی و قابل اعتماد نگرديديم."
بقول کريستوف دوپان فيلی که نوشتهء موصوف بعد از ملاقات با مسعود حين سفرش در اروپا که در لوموند منتشر شد" ضعف بزرگ مسعود ناتوانی و عدم صلاحيت وی در ايجاد يک ادارهء سالم و سيستم معقول سياسی بود. مسعود وقتی قدرت را بدست آورد بازهم بحيث يک آمر چريکی کار ميکرد. معلوم نيست آيا درسهايی از ناکاميهای سياسی خود گرفته باشد يا نه؟ اما وقتی طالبان و پاکستانيها با دالر سبز امريکايی بخش اعظم افعانستان را اشعال کردند وهمه فرماندهان صحنه را ترک گفتند؛ اينجا بود که براستی احمدشاه مسعود با ياران اندک خود در ميدان مقاومت تنها ماند و با عقب نشينی از کابل و رها شدن مردم در کام طالبان و قلع قمع شدن اهالی، چور و غارت اموال و کشتارهای دسته جمعی و انتقام جوييهای وحشيانه آغاز گرديد و تاريخ هم تکرار شد و اينجا بود که مردم در آتش آرمانهای مسعود سوختند و رنج آوارگی و دربدری و کوچ کشيهای اجباری را وحشتناکتر از اجداد و پدران خود کشيدند".

معلوم است و من کاملآمتيقين هستم که مسعود ازين شکستها و فراز و فرودها درس لازم را گرفته بود. کنفرانس30 جون سال 2001 در لندن ميتواند گواه خوبی برين مدعا باشد. اين کنفرانس که به ابتکار شخص مسعود سازماندهی شده بود و در آن لايه های مختلف روشنفکران افغانستان و مربوط به همه اقوام کشور حضور داشتند، بر نقش روشنفکران و نخبگان وزنان، مبارزه بر ضد بنيادگرايی و ترويزم و مواد مخدر، تشکيل حکومت وسيع البنياد، دموکراسی و انتخابات آزاد، عدم وابستگی کشور در سياست خارجی، استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی کشور و اسلام معتدل تاکيد داشت. اينها همه آرمانهای مسعود بودند و درسهائيکه او از روزگار آموخته بود.

اما این مسایل نیز در نامه ها و نگاشته های قلمبدستان ودانشمندان کشور اعم از دوست و دشمن نسبت به او توام با رواداری افراطی و ناروایی افراطی میباشد
بسیاری از نویسندگان هوادار وروادار، بیشتر بروش داوری عوام ویا کمتر آگاهان از ظرفیتها و قابلیتهای آن مرد سخن گفته اند. آنها یکباره و یکسره مفاهیم درست سیاسی را در کلمات و جملات مطنطن وهیجان انگیز بیان کرده اندوبدینگونه است که، قدرت و مناعت احمد شاه مسعوددر پناه تعریفهای نا کار آمد، بیشتر به متون نا مستقل و بی اثر مبدل شده اند.
شماری از بدخواهان وناروادارن او بدلایل معین و روشنی که بیشتر به مسایل تباری و قومی ویا ایدیولوژیک ربط می یابند، کوشیده اند از یک انسان توانا و پرشور در تاریخ مقاومت های مردمی؛ حتی در نسلها ونحله های گوناگون، کم بینی کنند و ذهن آشفته خودرا معیار درک و داوری در باب درستیها و کاستیهای کار و مبارزات ایشان بشناسند. دشمنان نهضتی او در کمتر ایدیولوژیک بودنش خرده گرفته اند، درحالیکه این امر از محسنات کار اوست. برعکس تعدادی نیز برای او جایگاه بسیار پررنگ ایدیولوژیک قایل شده اند، این داوری نیز از واقعیت باور و کردار او میکاهد. بدین ترتیب هردو گروه دچار سوء غرض شده اند
بررسیها دچارنوعی افراط و تفریط بوده، برخی از نویسندگان یا کارشناسان و تحلیلگران مقاومت ملی، و دوران جهاد، فعالیت و تکاپوی فرمانده مسعود، بزرگترین پیشوای مجاهدین را، ممارست او در جنگ خوانده اند. نویسندگان داخلی بیشتر ازاین گونه هستند. آنها تکیه بر پیشرفتهای نظامی داشته اند وپیشرفتهای نظامی و مهارتهای چریکی نیروهای مقاومت ملی تحت فرمان مسعود را صرفاً تسلط او بر فن مبارزه در برابر دشمنانش خوانده اند. اشتباه دقیقاً از همین باور آغاز میشود

به این برداشتها توجه کنید:

جملات کوتاهی از صاحبنظران در باره احمدشاه مسعود:
احمدشاه مسعود فاتح جنگ سرد است. ( نشریه وال استریت ژورنال – آمریکایی )
شکست هفتگانه رژیم کابل در پنجشیر، مسعود را به شخصیت افسانوی بدل کرده است.
کتاب افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. اولیوروا
مسعود پدیده تکرار ناشونده است و بهتر از ناپلیون بناپارت، دربرابر روسها ایستادگی نمود.
عبدالله عزام
احمدشاه مسعود وزیر اکبر خان معاصر است. محمدظاهر پادشاه سابق افغانستان
مسعود درخشانترین چهره ی حماسه آفرین انجام قرن است. ونسان هوگیو روزنامه نگار فرانسوی درمجله اکسپرس.
مسعود دوصفت ممتاز خودرا حفظ کرده است: یکی تحمل و خونسردی شورانگیز، دیگری هنر رزم آرایی هیجان انگیز. لوی هانری برنارد فلیسوف فرانسوی.
مسعود بسیار هوشیار و باسنجش است، ازسایر رهبران مجاهدین برتراست، رهبری نظامی دارد، انسان بسیار پرشور، بااراده وبا استعداداست واین مشخصات اورا نه در میان رهبران افغانستان بلکه در چهره های مقاومت تاریخ معاصر جهان برجسته میکند. ژنرال بوریس گروموف
منتقدان مسعود براو خرده گرفته اند، که او یک مبارز فعال و یک جنگ ورز خوب بو د، اما یک آدم ناتوان سیاسی بود. او سازمانده قوی برای مقابله و مقاومت بود، اما در ساختمان دولت لیاقت نشان نداد. او یک برهم زن بود ولی بهم پیوند زن نبود و یا اینکه او از پنجشیر بود، تاجیک بود و اخوانی بود، لذا نتوانست در تشکیل دولت و دوام حاکمیت پیروز آید. این ها برداشتهای برخی نویسندگان و گویا روشنفکران سیاسی در افغانستان است.
پس معلوم است که هنوز کار نامه واقعی و اندیشه های راستین او در چاله بد اندیشی مخالفان فکری ویا حسودان ناتوان هم اندیش او در بند مانده اند. همان چند جمله بالا که از سوی خارجیها بیان گردیده است، میتواند محیط دایره ی خوبی و توانایی، شکوه و جایگاه و نقش و اهمیت پیشوای آزادی و مقاومت ملی در افغانستان را بر تابند. اما چندین جلد کتاب نفیس نویسندگان داخلی و آنهم افراد پیرو ورهرو درباره احمد شاه مسعود، چندان خوشبینانه، توصیفی و پر طمطراق تهیه شده اند، که ترجمه آن در غرب هیچگونه ذوقی را تحریک نمیکند.

من باور دارم که، درحال حاضر نوشتن یک شناسنامه مناسب، با توافق نویسندگان آگاه و آشنا، با استفاده از همه نسخه های بیرونی و درونی، با بهره گرفتن از مواد سیمنار ها و همایشهای دوران حیات مسعود و نیز پس از آن، از اولویتهای کار دفتر مرکزی بنیاد شهید مسعود است. تدوین و ترتیب چنین شناسنامه یی باید برای خارجیان افغانستان شناس آشنا و پذیرفتنی باشد. مسلماً کار ششماهه ی استادان و روشنفکران وآگاهان علم سیاست میتواند یک چنین اثری را فراهم گرداند

باز بر میگردم به ادامه مطلب:
حقیقت قضیه اینست که، احمدشاه مسعود جنگهارا برای آزمایش خود ودشمنانش انجام نمیداد، او شیفته و دلبسته ی جنگها هم نبود و به راه حل نظامی مشکلات کشور نيز باور نداشت. مبارزات او وهمرزمانش از همان ابتدای کار و بخصوص در جريان مقاومت، برای حفظ استقلال، آزادی، ناوابستگی و حيثيت مردم و سرزمين ما و تلاش و تکاپو و نبرد عادلانه در راه مبارزه با ستمگری و بی عدالتی، نابرابری، و زورگویی، حق تلفی و نارواداری حکومتگران، مردم ستیزی نظامها، قبیله یی بودن اندیشه ی حاکمیت بود. مبارزه خود نوعی جنگ است و جنگ مسلحانه نیز کوششی است برای توجیه اهداف سیاسی، اهداف سیاسی، در فقدان دموکراسی نمیتوانند براحتی بدست آیند. پس برای هدف باید مبارزه نمود، برای مبارزه باید نیروهای بیشتری را بسیج کرد، بسیج نیروها فکر واندیشه سیاسی می طلبد، اندیشه سیاسی از بذل توجه به قدرت منشأ دارد و قدرت ابزار تحقق اهداف سياسی است. لابد اشتباه ارزیابی کنندگان کار و کردار احمد شاه مسعود در فهم آنان از مفهوم مجرد و انتزاعی مبارزه مسلحانه و جنگهای پارتیزانی او در برابر دشمنان داخلی و خارجی اوست.
میخواهم تاکید کنم که، جنگهای مقاومت ملی، بهترین شگرد و شیوه ی مبارزه سیاسی برای مشارکت و سهمگیری در قدرت سیاسی بودند. پس بسیار تصادفی نبوده است که، احمدشاه مسعود بخش عظيمی از از رهبران جهادی را با همه مخالفتهايی آشکار و پنهانی که با او داشتند در پهلوی خودبرای بيش از يک ده در کرسيهای دولت نخستین حکومت جهادی و حتی در جريان مقاومت حفظ نمود. اگر آن مقاومت واقتدار روحی و تدبير سياسی او نمیبود، هیچ غربی حاضر نمیشد که از مشروعیت نیروی جنگی مجاهدین در کابل حمایت کند و نمایندگیهای سیاسی افغانستان در برون مرز را بنفع دولت کابل حفظ نمایند. بخصوص آنزمانيکه طلبه ها 90فيصد خاک افغانستان را در اختيار داشتتند و کادر به اصطلاح دپلوماتيک کشور در کشورهای خارجی نيز متاسفانه و اکثرا نه به کارسياسی و دپلوماتيک و توضيح آرمانهای مسعود و مقاومت بلکه به پر کردن جيبهای خود مصروف بودند

اگردرست توجه کنیم ریشه ومبنای واقعی همه دروغها و نیرنگهای مخالفان و مخاصمان مسعود، منبعث از توانایی ونقش سزاوار او در تحولات مهم سیاسی افغانستان است. اگررجال منفعت طلب عرب و مرتجعان نوکر مشرب عجم، همه در بر اندازی و نابودی او واندیشه هایش یکی شده بودند، این ازوفاداری آنان به اندیشه ویا راه ورسم برگزیده ی اسلامی نبود. چنین روش خصمانه با آن زبونی نشان میدهد که، بزرگی و مدار بلند و قامت خم ناپذیر قهرمان معاصر افغانستان و جهان اسلام ( احمد شاه مسعود ) موجبات رشک و خود کوچک بینی اعراب و اقطاب دور وبر مارا بر انگیخته بود.


یادمان باشد که هیچکس و هیچ قدرت رسمی و دولتی برای کشتن انسانهای حقیر و ناتوان کمر نمی بندد، وبقول فروغ فرخزاد مادر شعر امروز فارسی: " هیچکس ازجوی حقیری که به مردابی میریزد؛ مروارید صید نخواهد کرد". تلاش برای حذف او از رأس نیروی مقاومت ملی هدف مشترک همه مرتجعین و افراطیون اسلامی وابسته به قدرتهای خارجی در مقیاس جهانی بود.
دشمنان واقعی او به اندازه ی قدرت و توانایی او باید بزرگ می بودند. دشمنان او سرکرده های گروپی، رهبران بی صلاحیت جهادی، افراد وابسته به القاعده وطالبان و برخی عناصر وابسته به گروههای افراطی بیرون از مرز کشور، نبودند. اینها نوکران نوکر خان بودند که به دستور افراد خان برای او مشکل ایجاد میکردند. دشمنان احمدشاه مسعود ویا مخالفان اندیشه و فلسفه آزادگی و مقاومت در منطقه؛ مراکز قدرت در کشورهای ارتجاعی عرب، گروههای ارتجاعی، بنيادگرا و تروريست وابسته به حلقات ارتجاع عرب در داخل وخارج کشور، نظاميگران ودستگاه استخبارات نظامی پاکستان و بالاخره سر حلقه و سررشته دار اصلی و دررأس همه ی آنها استخبارات و شرکتهای مافیایی بين المللی اقرار دارد، بود وهست.

ايشان از روزنه های تاریک استخباراتی و از مهره ها و چهره های بدنام منطقه بهره گرفتند، تا در شناخت زمینه های نفوذ بر راه و رفتار ، کار و کردار واندیشه وافکار چریک بزرگ آسیایی در آغاز قرن بیست ویک دست پیدا کنند ودرين پلان شيطانی موفق نيز شدند. دریغا که زمینه های اجرای ترور مسعود، در بی توجهی همه ی روشنفکران وعناصر ملی اندیش، غفلت بزرگان مردم و ایفای نقش مهیلانه برخی از متحدان و همکاران او، با توجه به ماجرای سازش ناپذیری و بیگانگی او برای همه مرتجعان و سودا گران دین، بیگانگی او برای همه جستجو گران منفت وثروت در منطقه، بیگانگی او برای همه سرکرده های کوچک و نوکر بیگانه در گروه بازار افغانستان و بیگانگی او برای ارباب قدرت که از آنسوی اوقیانوسها آسیای مرکزی و آنسوی رود آمو را نشانه رفته گرفته بودند؛ از میان برداشته شد.
طرح پروژه های پیاپی برای سرکوب مقاومت ملی شاخه ی احمد شاه مسعود از سوی آمریکا، با پرداخت مالی عرب و سازماندهی آی. اس .آی پاکستان، برای آن صورت میگرفت که این رهبر کاریزماتیک و توانای ملی و مسلمان را بهر نیرنگ و افسونی که بتوانند؛ از سرراه بردارند و چنين نيز کردند. چه کسی نميداند که چه کسانی تروريسهای عرب و رژيم طالبان را تسليح و تربيت کردند و به ميدان جنگ با مسعود و نيروهای مقاومت فرستادند. اينکه اين فرزند حرام ايشان بعدا گريبان گير خودشان گرديد، مسئله ايست ديگر که فعلا مورد بحث ما نيست. واين نيز به همه آنانيکه اهل سياست هستند و بر آنکشافات و حوادث چند دههء اخير کشور آشنايی دارند کاملآ واضح است که اگر مسعود زنده ميبود هرگز به نيروهای مهاجم بيگانه که امروز سرنوشت کشور را در دست دارند، اجازه نميداد تا پايشان را به سرزمين ما بگذازند. برای تامين چنين پلانهای استراتيژيک اقدام اول برانداختن سالار مقاومت ملی بود.


به نظر من بايد شخصيت مسعود را در سه مرحله زندگی او به بررسی گرفت. اگر چندی که اين مراحل به هم پيوسته اند ولی در هريکی ازين مراحل مسعود شخصيت ديگری است. برای جهادگران مسعود زمان جهاد بيشتر مورد توجه است ولی برای ملي گرايان مسعود منحيث سالار مقاومت ملی و دژ استوار در مقابل تجاوزگران وهابی و پنجابی، طالبان و حاميان بين المللی ايشان مطرح است و اين ان مرحله ايست که مسعود گرم و سرد روزگار راچشيده است و چون پخته مرد سياسی به تفکر ملی رسيده است. شايد بحث بر انگيز ترين مرحله از مراحل زندگی مسعود همان مرحلهء دوم حيات سياسی مسعود يا مسعود در قدرت و حکومت در کابل باشد. درين مرحله اگر چنديکه عامل اکثر حوادث ناميمون ناشی از مداخلات کشورهای بيرونی و بخصوص همسايگان افغانستان ، ساختار ناهمگون اتنيکی کشور و عنعنهء ميراثی و قبيلوی بودن حاکميت و مخالفت های ذات البينی مجاهدين در دوران جهاد و روحيهء نظام ناپذيری مجاهدين است؛ ولی نميتوان حکومت آنزمان مجاهدين، نيروهای وابسته به مسعود و حتی شخص مسعود را کاملآ برائت داد. ولی آنجائيکه آن بزرگمرد خود به کمبودات کار خود معترف است، ديگر اخلاقآ نميتوان سوالی را در مورد شخصيت او مطرح کرد.

بنظر من مسعود بيش از هر شخصيت ديگرسياسی کشور در حدود يک قرن اخير در حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور سهم و نقش داشته است. او در مقابل تجاوز روسها با سربلندی مقاومت کرد، او در مقابل دسايس و توطئه های بين المللی و منطقوی و مداخلات کشورهای همسايه که هر منطقهء کشور را در وجود گروههای وابسته بخود به مناطق و ساحهء نفوذ خود تبديل نموده بودند پايداری نمود و وطن رااز تجزيهء حتمی نجات دادر؛ او کشور را از شر بنيادگرايی و وابستگی ايدئولوژيک نيز نجات داد و در فرجام کارش نيز باوجود حمايت امريکا و غرب از رژيم طالبان و مداخلات مستقيم نطاميان پاکستانی و هابيون سعودی و شبکه تروريستی و جهانی القاعده، باوجود آنکه همه متحدين قبلی اش او را ترک گفته بودند؛ تنهادر سنگر ايستاد و گفت که تا" آنزمانيکه به اندازهء پکولم در افغانستان جای داشته باشم" از وطنم دفاع ميکنم و نميگذارم تا به صوبهء پنجم پاکستان و لانهء تروريستان عربی و عجمی تبديل گردد و تا پايان کارش به اين قول تاريخی خود ثابت قدم باقی ماند.

بنظر من بيشترين عظمت مسعود از انجا ناشی ميشود که او با مقاومت و پايداری بی نظيرش منحيث سرلشکر يک ملت کوچک و فقير سياست ها و پاليسيهای همه کشور ها منطقه، فدرت های بزرگ جهان چون شوروی و ايالات متحده وغرب در خصوص افغانستان را تغيير داد و آنها را وادار ساخت تا به حقايق جامعه افغانستان حد اقل تا زمان حيات مسعود تن دردهند.
به قول دکتر صادق زیبا کلام استاد دانشگاه و محقق ايرانی اگر" نگاهی به جریانات مختلف سیاسی در افغانستان بیندازیم، کمتر گروه، شخصیت و جریانی را پیدا می کنیم که بشود واقعا آن را صد در صد گروه و جریان مستقلی دانست. برخی تحت نفوذ پاکستان هستند، برخی تحت نفوذ عربستان هستند، برخی تحت نفوذ ایران و از بعد از حادثه یازده سپتامبر و سقوط طالبان هم که عمدتا تحت نفوذ آمریکا قرار گرفتند و از این بابت احمد شاه مسعود یک استثناء بود به قائده ساختار کلی قدرت در افغانستان که هیچ یک از قدرتهای خارجی و همسایگان روی او هیچ نفوذی نداشتند."
واقعآ در سياسيون معاصر افعانستان صرف جند تن محدودی چون شهيد محمد طاهر بدخشی و شهيد عبدالمجيد کلکانی و سازمانهای مربوطهء ايشان در جنبش ملی گرای کشور و شهيد احمدشاه مسعود و شورای نظار وی در جنبش اسلامی کشور اند که سياست مستقل ملی را دنبال ميکنند؛ سايرين همه و به شکلی از اشکال به قدرتها و کشورهای بيرونی وابسته بوده اند. پس همه روشنفکران مستقل و ملی گرا حق دارند او را از خود بدانند و به نام و کارنامه اش افتخار کنند.
مسعود شهيد همان قدريکه مخالف وابستگی بود، همانقدر به همبستگی و همکاري ميان ملتهای جهان ارج ميگذاشت. با درنظرداشت همين ديدگاه بود که باوجود جنگها و مبارزات طولانی اش در مقابل روسها، پاکستانیها و عمال سعودی، کشورهای همسايه وامريکاو برخی کشورهای غربی هرگز حرفی در مخالفت با اين ملتها نگفت و بار بار به به اين کشورها دست دوستی و همکاری را دراز کرد ولی اين دست هرگز از جانب آنان با گرمی فشرده نشد. ازين نقطه نظر بايد اورا يکی از از تنها ترين و پرطاقت ترين رهبران سياسی قرن خواند. حتی کشورهائيکه از دموکراسی و حقوق بشر دم ميزنند هرگز به هوشدارهای مسعود توجه نکردند و تا اخر مستقيم يا غير مستقيم از مخالفان مسعود بخصوص طالبان حمايت کردند. باري پی بردند که هوش دارهای مسعود صادقانه و واقعبينانه است ديگر ديرشده بود و حادثه به سراغ شان آمده بود.
يکی ديگر از افتخارات مسعود و مسلمآ استاد برهانالدين ربانی منحيث رهبر معنوی مسعود و مجاهدين در اين است که آنها توانستند به ميراثی بودن، خانوادگی و قبيلوی بودن حاکميت در افغانستان پايان بخشند. در سايه ی همين دست آورد است که شاهد کانديد شدن نمآيندگان حتی اقوام بسيار ستمديدهء کشور به مقام رياست جمهوری در جريان انتخابات چند سال قبل بوديم. چيزی که در گذشته های نه چندان دور بدعت شمرده ميشد.

برای من مسعود سمبول مقاومت و نماد هويت ملی ماست. اگر با صراحت بگويم او برای من اولآ منحيث يک قهرمان مرد تاجيک و همتبار مطرح است و بعدآ منحيث يک قهرمان هموطن و ملت افغانستان. اگر رودکی، بوعلی، مولانا، فردوسی، فاريابی، سنايی، باربد و بهزاد و... تثبيت کردند که تاجيکان اهل علم، ادب، فرهنگ، موسيقی و هنر اند؛ اگر شه بابا محمد وليخان دروازی نشان داد که تاجيکان اهل سياست و تدبير اند، مسعود قهرمان نشان داد که تاجيکها اهل رزم و شمشير نيز هستند.
امير خسرو دهلوی شاعر والا مقام زبان فارسی شايد چند قرن پيش ميدانست که مسعود در راه است که بدین دقت و زيبایی فرموده است:

تاجيک گردن کش لشکر شکن
بيشترين تيغ ور تيغ زن

من مسعود را در شمار بزرگان سِاسی يک قرن اخير کشور در قطار غازی امان الله خان، شهيد محمد وليخان دروازی، شهيد محمد طاهر بدخشی، شهيد عبدالمجيد کلکانی، شهيد مولانا بحرالدين باعث و شهيد بابه عبداعلی مزاری ميشمارم . اگر چه اين آدمها از جهاتی با هم متفاوت اند ولی يک وجه مشترک داشتند که همه بخاطر استقلال و سربلندی کشور، وحدت و حاکميت ملت و برابری حقوقی همه اقوام کشور تلاش کردن و همه شکار توطئه های دشمنان بيگانه پرست شدند. و در گذشتگان نيز در رديف اسماعيل سامانی، يعقوب ليث صفاری و احمدخان ابدالی .

من شخصآ بسيار افتخار ميکنم که با محمد وليخان پيوند خانوادگی دارم،افتخار سمت شاگردی بدخشی شهيد و بزرگ را دارم، افتخار معرفت با بابه مزاری و کلکانی و افتخار دوستی با مولانا باعث و امر صاحب مسعود را دارم.

اکنون که ششمین شیر پنجشیر را از ما گرفته اند، هرروز جماعتی از مردم سرزمین مارا می کشند و چند عنصر بي هويت و وابسته به سازمانهای امنيتی خویش را در سکوی قدرت و اپوزیسیون آن گذاشته اند تا وانمود کنند که تحولات موجود در افغانستان برای استقرارامنیت وثبات است. حالا که شش سال از شهادت شیر بیشه های سرزمین ما می گذرد، دشت و دامنه، کوه وبرزن و باغ و جنگل مارا کرکدنها و لاشخورها فرا گرفته است.

*************

پس باید سخنانم را در یک پاراگراف بدینگونه ترتیب نمایم:

شهید مسعود، قهرمان ملی و پیشوای آزادی در پی مقاومت دو دهه در افغانستان بود. او توان زاری مردم را به نیروی پایداری و مقاومت شجاعانه بدل کرد و با مشتهای بسته خویش، بیاری مردم و حمایت جوانان این سرزمین متجاوزان و بیگانگان دور ونزدیک، بزرگ وکوچک را بیرون کرد و از آزادی و هویت مردم خویش دفاع نمود.
او نوکری ووابستگی را وطنفروشی و خیانت بزرگ میدانست. او با تمام قوت چنان عمل کرد که جامعه جهانی از حقیقت او نتوانست انکار ورزد. او ده سال حاکمیت مجاهدین را با همه نادرستی و نا کارآمدی آن نظام، بعنوان دست آورد جهاد حفظ نمود. او پروژه و پروسه ی مقاومت ملی را به داعیه ی جنبش رهایی بخش در منطقه بدل ساخت.
او با مبارزات و جنگهای موثر خویش، هویت سیاسی، مشروعیت سیاسی، حقانیت سیاسی مردم افغانستان را در مقیاس بین المللی مسجل نمود و با بیشتر نمودن فشار بر مخالفان حاکمیت ملی افغانستان، از داعیه آزادی، استقلال، برابر حقوقی و مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی شان بروشنی دفاع نمود.
او راه آزادگی و نا وابستگی را در تاریخ این سرزمین هم برای مردم و هم برای جهانیان نشان داد، برای اثبات وفاداری به آرمان ملی و مستقل خویش، بیست وشش سال مبارزه کرد، او مردم را به مبارزه و اندیشه های مقاومت آشنا نمود، او برای جاودانگی راه ورسم خویش، خودرا سر بیت قصیده آزادی و سربلندی ساخت، او خون خویش را در خاک این سرزمین برای آرزوهای بزرگ و اندیشه های ملی و اسلامی ریخت. او در همان پایگاه مقاومت خویش ( خواجه بهاءالدين- تخار ) به شهادت رسید و از همان دره یی که بیرون آمده بود؛ در همان دره پشت بر زمین نهاد.
من به روح همه شهدا،مبارزان و مجاهدان راه استقلال، آزادی، حفظ هويت ملی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی از شه بابا محمد وليخان بنيان گذار سياست خارجی افغانستان مستقل گرفته تا متفکر بزرگ ملی بدخشی، مجاهد نستوه بابه مزاری و آخرين شهيد نامدار مردم و سپه سالار بی بديل مقاومت ملی آمر صاحب مسعود و ساير شهدای با نام و گمنام کشور دعا ميکنم.

راهشان پر رهرو، رسمشان بدوام، و روانشان شاد باد!

رویکردها:
مرد استوار وامیدوار به افقهای دور. احمدشاه فرزان و توریالی غیاثی
دسایس پنهان و چهره های عریان. اندیشمند
سیره ولاده افغان . عبدالله انس
مسعود شهید راه صلح و آزادی. مجب الرحمن رحیمی
مسعود و آزادی. صالح ریگستانی
مسعود فراتراز مرزها. دکتور سید اکبر زیوری
تندیسی بر چکاد آزادی. فضل الرحمن فاضل
ديدگاه روشنفران مترقی در مورد مسعود دستگير نايل
بزرگداشت از ششمين سالگرد شهادت مسعود در مشهد- ايران متنشره در سايت بی بی سی




پــــــــايـــــــــــــان