اسماعیل اکبردربوتۀ نقد
بخش سوم
محمد اسماعیل اکبرازقیام خونین سال1357 تا انحلال سفزا در22 سرطان 1363
تاریخ پیرامون نیات هیچ کسی قضاوت نه نموده وآنچه را که درملاک خویش به داوری می نشیند، عملکرد وپیامد کارانسانها میباشد. هیچ انسانی (بجزجواسیس وخود فروختگان، انسانهای بیمار ودچارکسرشخصیت، که ازابتدای تعهد خدمتگذاری به مراکزجهنمی، ناظربراعمال وپیامد ناگوارآن بوده ومیدانند، که درچه مسیری درحرکت اند وچه برنامه های دلخراش ضد ملی را به انجام میرسانند) نمیخواهد عملی ازوی سربزند، که رسوایی شخصیتی بارآورده ودرانظارملی وبین المللی مایۀ شرمساری او گردد. چون نیازدرونی هرانسان درخشش وانگیزش احترام دیگران نسبت بخود است. اما پیامد کارنامه های آنهاست، که آنان را دربوتۀ نقد وداوری جامعه قرارمیدهد.
اسماعیل اکبر، که درراه برگزیده شدۀ پیشینش با موفقیت طی طریق مینمود. با راه اندازی قیام مسلحانۀ سال 1357 زیرنام « سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان » درولایات بدخشان وتخار، درجهت فروپاشی جنبش ملی کشورمان، بخش عمدۀ مأموریت استخباراتی خویش را به انجام رسانید. اکبر، که حالا ازموضع یک تحلیلگرگویا بیطرف به موعضه واندرزپرداخته، همه راهیان راست وچپ را به چوب تکفیر بسته ومیخواهد خودش را بنیان گذاریک جنبش مقاومت ملی معرفی نماید، ازیاد برده است، که کارنامه های اودرحدی شفا ف وغیرقابل انکاراست، که بجزازحافظۀ بیمارخود ش ازهیچ ذهن وروان دیگری ستردنی نیست. این بنیان گذارجنبش مقاومت ملی(!) درسال 57 برای توجیه قیام خونین خویش و برای برانگیختن احساسات نا پختۀ جوانانی که جزانجام رسالت انسانی درراه تحقق آزادی واقعی، تأمین دمکراسی، برابری حقوق ملی، ترقی اجتماعی وسعادت انسان زحمتکش، نیت دیگری نداشتند؛ با ایجاد فضای نگران کننده، طرح من درآوردی ای را برای آغازقیام بدفرجام پیش کشید، که ازدید امروزی خودش، سرافکند گی بیش نخواهد بود. اکبردرنوشتۀ زیرسرخط " تحلیل فشرده ازدولت ترکی- امین" بعد از اعلام فرمان اصلاحات ارضی حزب دمکراتیک خلق چنین استدلال نموده بود که: اگرحزب حاکم قادرشود، که برنامۀ اصلاحات ارضی خویش را پیا ده نماید، با روی دست گرفتن این برنامه، نه تنها ازپایگاه اجتماعی وسیعی برخوردارمیگردد، بلکه با کشانید ن دهقانان درموضع حزب، پایگاه اجتماعی مارا، که عمدتاً درروستا ها میباشد، تخریب ودرد سرزیادی را برای ما فراهم خواهد ساخت. بناءً، پیش ازینکه دولت دست به اصلاحات ارضی بزند، ما باید هرچه زودترقیام مسلحانۀ خویش را آغازنمائیم.
خوانند گان عزیز قضاوت نمائید وازدید امروزی خود آقای اکبر به این مسئله نگاه کنید، که وظیفۀ روشنفکران اخلال برنامه های دمکراتیک است، یا حمایت وتقویۀ همچو برنامه ها؟ آنهم به قیمت جان هزاران انسان وطن پرست. مسلم است، که در طرح وجعلنامۀ آقای اکبر، هیچگونه صداقت ونگرش علمی نه تنها وجود نداشت، بلکه یک دسیسۀ برنامه شده درجهت بر انگیختن احساسات جوانان پاکدل وتحقق اهداف طراحی شدۀ بود، که مراکزجهنمی پیش ازپیش دراختیارآقای اکبرگذاشته بودند. سرانجام او توانست که احساسات پاک ومعصومانۀ بخش وسیعی ازجوانان را تحریک نموده ودرراه تحقق اهداف خویش گام بردارد. بلی، قیام مسلحانۀ خویش را درروزپنجشنبه 26 اسد 57 درچندین ولسوا لی بد خشان وتخاربراه انداخته، دستان خون آشامان وابسته به حزب حاکم وتجاوزگران روسی را درجهت سرکوب بیرحمانۀ فرزندان بیگناه ملت افغانستان درهمه بخشها واحزاب سیاسی راست وچپ بازگذاشت. تردیدی وجود نداشته ولحن رهبران حزب بخصوص نورمحمد تره کی ازهمان روزهای اول پیروزی کودتای ثوروبرچسپ زد نهای کودکانه ونا شیانۀ نابغۀ شرق(!) بشارت دهندۀ خون خوارگی ویکه تازی بود، اما آتش بیاری آقای اکبر، بهانۀ خوبی گردید درجهت تحقق برنامه ای که درونمایۀ آنرا عقدۀ کورحقارت تشکیل میداد.
قیام آقای اکبرطبق برنامۀ طراحی شده در26 اسد 57 آغازگردید وآنچه که برجای گذاشت (بجزچند تنی که ازسرکوب نجات یافته به کوه پایه های صعب العبور پناه برده وبعد ها هسته های پارتیزانی سفزا را ایجاد نموده وتا دسیسۀ بعدی انحلال سفزا توسط اکبر، با استقلالیت کامل دربرابرنیروهای راست وچپ حاکم به مبارزات خویش تداوم بخشیدند) دستگیری و سرکوب خونین صدها تن ازمعلمین، دهقانان، متحدین ودانش آموزانی بود که درمیان آنان حتی نورسان 12 ساله وجوداشت، که زندانیان آن دوره به شمول رهبران جناح پرچم خود شاهد این سرکوب خونین بودند. زندانیان پلچرخی به چشم سرمشاهده مینمودند، که شبانه گروه گروه زندانیان دستگیرشده ازبدخشان وتخاررا به پولیگونهای اطراف دانشگاه افسری(حربی پوهنتون)، فرقۀ چهارزرهدار وقوای پانزده انتقال داده وزنده بگورمینمودند. این روند دستگیری منحصربه بدخشان وتخارنمانده بلکه درسراسرکشورآغازگردید. درگام نخست پیروان مولانا باعث ومحمد طاهربدخشی مورد یورش قرارگرفته ودرقدمۀ بعدی به یک امرعمومی مبدل گردیده هرکسی که حرفی به گفتن ورازی درسینه داشت ازگزند یورش یورشگران خلقی مصئون نمانده راهی دیارزندان ودرفرجام قربانی پولیگونهای بخون خفتۀ کشورگردید.
سران خلقی میدانستند، که عاملین اصلی قیام بدخشان وتخارکیانند وازا نشعاب تحمیلی محفل انتطار بدو بخش آگاهی درست داشتند وازعمرانشعاب بیش ازیکسال میگذشت وپیروان محمد طاهربدخشی هیچگونه دخالتی درآن ماجرا نداشتند. اما، بعد ازفردای آن قیام وفراهم گردیدن بهانۀ سرکوب، همه را علی السویه قلع وقم نموده به سلولهای بی برگشت زندانها کشانیدند. چون برنامۀ سرکوب جای دیگری طراحی گردیده وهدف آن نابودی جریانی بود، که هم خارچشم روسها وهم ایادی داخلی آنها پنداشته میشد. مراکزجهنمی با جا بجاسازی عوامل نفوذی خویش پیرامون بد خشی وباعث هنرمندانه عمل نموده درپی تحقق آن سنجیده گام برمیداشتند.
آنچکه مبرهن است وموئید گفته های بالا، اینست، که سران حاکم با وجود سرکوب خونین هزاران تن ازراهیان مولا نا وبد خشی درهردو بخش سفزا وسازا (به شمول جوانان نَورَس )، رهبرقیام آقای اکبربدون اینکه درزندان پلچرخی خاری برپایش بخلد، بعد ازیکسال وپنج ماه اززندان دربیستم جدی سال 58 با تجاوزشورویها واعلام عفو عمومی زندانیان سیاسی، رهاگردیده مأموریت پیشین خویش را پی میگیرد. شا ید درذهن برخیها چنین پرسش پیدا شود که تصادفاً زنده مانده باشد. مانند بسیاریهای دیگری که ازد ید آن روزی سزاوارمرگ بودند ولی ازروی تصادف زنده ماندند وحتی کسانی را میشناسم که همین اکنون زنده اند اما نام شان بعد ازرهایی درفهرست نام کسانی بود که گویا حکم مرگ برآنها تطبیق شده باشد. اما ازنظر من این پرسش درمورد اکبروامثال اوقطعاً منتفی میباشد. چون همه کسانیکه طی سالهای 57- 58 درزندان پلچرخی بسرمی برد ند، شاهد بودند، که بعد ازسرکوب واعدامهای جمعی روزهای اول، چندین باردیگربراساس اهمیت سیاسی، افراد مهم تصنیف بندی گردیده ومحکوم به مرگ شد ند، آخرین تصفیه درزمان حاکمیت حفیظ الله امین صورت گرفت، که 32 تن ازرهبران گروه های سیاسی، جنرالان ارشد وبرخی اشخاص شناخته شده (محمد طاهربدخشی رهبرمحفل انتظار، محمد اکرم یاری رهبرسازمان جوانان مترقی(شعلۀ جاوید)، دکترمحمد صادق یاری برادراکرم یاری، عبد لِ ا لله رستاخیزرهبرگروه رستاخیز، واحد بشردوست، جنرال عیسی، جنرال موسی و...) درشامگاه 17 میزان آنها را اززندان انتقال داده ودرهمان شب که شب عید قربان بود قربانی نمودند و سند دیگری که دال براین موضوع است، نوشتۀ پروفیسورخدای نظرعصازاده یکی ازاستادان دانشگاه های تاجیکستان است، که در20 مین سالروزشهادت بدخشی بخوانش گرفته ودریادنامۀ بدخشی چاپ گردیده است. عصا زاده درآن زمان بحیث ترجمان، مشاورواستاد دانشگاه کابل ایفای وظیفه مینموده است. موصوف صریحاً تذکرمیدهد که براساس گزارش اطلاعات کی. جی. بی، بدخشی با جمعی دیگردرشب عید قربان به تاریخ 17 بر18 قربانی گردیدند.
آقای اکبر، نه تنها ازچشمان خون گرفتۀ جلادان امین پنهان نبود، که بارها توسط مصطفی معاون وزارت داخلۀ زمان امین به بلاک اول زندان پلچرخی خواسته شده ومشوره میدیدند. او اززندان با سلامت رها گردیده به برنامۀ خویش ادامه داد. آقای اکبرمدعی شده که بعد ازرهایی اززندان در1358 دراوایل سال 1359 با مجید کلکانی رهبرساما دیداروگفتگو نموده پیرامون ایجاد جنبش مقاومت ملی گفتگوها نموده وبعد سفیرسیارخویش مولوی مطهررا روانه مراکزدیگری درپاکستان نموده تا حمایت کشورهای بیرونی را جلب نماید، اما مطهربه شهادت رسیده وبرنامۀ آزادی بخش ملی(!) آقای اکبرنا تمام باقی میماند. درحالیکه مجید کلکانی درماه دلو 58 دستگیرگردیده وحاکمان جدید اورا با عجله دراواخیرماه حوت به شهادت رسانیدند. به فرض اگراین دیدارمیان آقای اکبرومجید کلکانی پیش از59 صورت گرفته باشد، قطعاً درتداوم همان خط خیانت وجاسوسی به روسها بوده وشکی وجود نخواهد داشت، که درافشای مجید او نیزدست داشته است.
آقای اکبربعد ازیک توقف چند ماهه درکابل ودید وباز دیدها با سران پرچم، برای اینکه کارهایش درهمدستی باحاکمان جدید، نزد سفزایی های جان به سلامت برده ازیورش خلقیها افشا نگردد، به بهانۀ دیداراعضای خانواده اش درآقچه به شمال سفرنموده، درشهرمزاراقامت میگزیند. او همکاری خویش را مخفیانه ازطریق کمیتۀ ولایتی مزاربا ببرک کارمل ولینعمت خود آغازمینماید. او ازهیچگونه افشا گری دربرابرسفزایی ها وگروه های چپ دیگردریغ نمیورزد. به مسئولین حزبی کمیتیۀ ولایتی بلخ مشوره میدهد ومشوره میگیرد ودرپی آخیرین ضربۀ کاری برپیکرنیمه جان سفزا است. چون سفزا باردیگرقامت برافراشته وبا حضورخویش درجنبش مقاومت ملی افغانستان تا جایی ازمحبوبیت برخوردارگردیده، با جلب وجذب علاقمندان، همسویی با دیگرگروه های شبیه اندیش، درپی تجدید سازمانی خویش درهمه عرصه هابرآمده میخواهد نقش مثبتی را به انجام برساند. پا بپای تجدید سازماندهی، اکثریت نسبت به این مهرۀ بیگانه مشکوک بوده برخی درخواست اخراج اورا طی یک اعلامیۀ رسمی مینماید وعدۀ دیگری خواهان محاکمۀ او دریک کنفرانس بوده ومیخواهند ازاو بشنوند، که چه توجیهی برای رهایی خود دارد. بخصوص بعد ازخبردستگیری او توسط اعضای پاین رتبۀ خاد مزاروبعد ازیک شب رهاگردیدن او توسط آقای احد رهنورد منشی کمیته ولایتی ومشاورویژۀ روسی رهنورد ضمن پوزش خواهی ازتوقیف یک شبۀ او، درشرایطی که اعضای عادی دیگرسفزا درکابل دستگیرگردیده وشدیدترین شکنجه ها را متقبل گردیده وبا وجود جزئی ترین دادن سرنخ به حبسهای ازدوتا پنج سال محکوم میگردند؛ همه پرسشهایی است، که چهرۀ اکبررا بمثابۀ یک اجنت آشکارمیسازد.
وقتی پای کنفرانس، محاکمه وپرسش وپاسخ بمیان می آید، اکبربه دسیسۀ دیگری توسط خادیستهای دولت متوسل گردیده، مسئولین سفزا درکابل دستگیرگردیده رهسپارسلولهای زندان شش درک، صدارت وپلچرخی میشوند. درچنین حالت است، که اکبربه کابل وارد گردیده، با صحنه سازی که گویا رفقا به مرگ محکوم خواهند شد، زیرپوشش نجات رفقا، باب مذاکره با رهبران حزب حاکم را علناً میگشاید. هرچند افراد وابسته به سفزا ازکابل تا ولایات همه مخالفت خویش را درجهت مذاکره با سران حزب حاکم اعلام نمودند، اما اکبربه کارخویش همراه با محمد ظاهرحاتم ومطلب حارث دوام داده با یک اعلامیۀ جعلی که پای آن هرسه تن امضا نموده وپنهان ازچشم دیگراعضای سفزا در22 سرطان سال 1363 درحقیقت سرباز ارگان نشراتی وزارت دفاع، انحلال سفزا را اعلام داشته، نه تنها حق فعالیت سیاسی این سازمان را ازوی گرفتند، که درآن قید کرده بودند، که: ازآنجائیکه حزب دمکراتیک خلق افغانستان حزب پیش آهنگ طبقه کارکروسایرزحمتکشان افغانستان میباشد، هیچ گروه دیگری حق ندارد، که خارج ازآن فعالیت نماید. شما قضاوت نمائید، کسی که حق فعالیت طبیعی دیگران را سلب نموده وفعالیت خارج ازحزب حاکم آن روزگاررا، محکوم میپنداشت، میتواند ملی بیندیشد؟
ادامه دارد.
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش اول)
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش دوم)
تاریخ پیرامون نیات هیچ کسی قضاوت نه نموده وآنچه را که درملاک خویش به داوری می نشیند، عملکرد وپیامد کارانسانها میباشد. هیچ انسانی (بجزجواسیس وخود فروختگان، انسانهای بیمار ودچارکسرشخصیت، که ازابتدای تعهد خدمتگذاری به مراکزجهنمی، ناظربراعمال وپیامد ناگوارآن بوده ومیدانند، که درچه مسیری درحرکت اند وچه برنامه های دلخراش ضد ملی را به انجام میرسانند) نمیخواهد عملی ازوی سربزند، که رسوایی شخصیتی بارآورده ودرانظارملی وبین المللی مایۀ شرمساری او گردد. چون نیازدرونی هرانسان درخشش وانگیزش احترام دیگران نسبت بخود است. اما پیامد کارنامه های آنهاست، که آنان را دربوتۀ نقد وداوری جامعه قرارمیدهد.
اسماعیل اکبر، که درراه برگزیده شدۀ پیشینش با موفقیت طی طریق مینمود. با راه اندازی قیام مسلحانۀ سال 1357 زیرنام « سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان » درولایات بدخشان وتخار، درجهت فروپاشی جنبش ملی کشورمان، بخش عمدۀ مأموریت استخباراتی خویش را به انجام رسانید. اکبر، که حالا ازموضع یک تحلیلگرگویا بیطرف به موعضه واندرزپرداخته، همه راهیان راست وچپ را به چوب تکفیر بسته ومیخواهد خودش را بنیان گذاریک جنبش مقاومت ملی معرفی نماید، ازیاد برده است، که کارنامه های اودرحدی شفا ف وغیرقابل انکاراست، که بجزازحافظۀ بیمارخود ش ازهیچ ذهن وروان دیگری ستردنی نیست. این بنیان گذارجنبش مقاومت ملی(!) درسال 57 برای توجیه قیام خونین خویش و برای برانگیختن احساسات نا پختۀ جوانانی که جزانجام رسالت انسانی درراه تحقق آزادی واقعی، تأمین دمکراسی، برابری حقوق ملی، ترقی اجتماعی وسعادت انسان زحمتکش، نیت دیگری نداشتند؛ با ایجاد فضای نگران کننده، طرح من درآوردی ای را برای آغازقیام بدفرجام پیش کشید، که ازدید امروزی خودش، سرافکند گی بیش نخواهد بود. اکبردرنوشتۀ زیرسرخط " تحلیل فشرده ازدولت ترکی- امین" بعد از اعلام فرمان اصلاحات ارضی حزب دمکراتیک خلق چنین استدلال نموده بود که: اگرحزب حاکم قادرشود، که برنامۀ اصلاحات ارضی خویش را پیا ده نماید، با روی دست گرفتن این برنامه، نه تنها ازپایگاه اجتماعی وسیعی برخوردارمیگردد، بلکه با کشانید ن دهقانان درموضع حزب، پایگاه اجتماعی مارا، که عمدتاً درروستا ها میباشد، تخریب ودرد سرزیادی را برای ما فراهم خواهد ساخت. بناءً، پیش ازینکه دولت دست به اصلاحات ارضی بزند، ما باید هرچه زودترقیام مسلحانۀ خویش را آغازنمائیم.
خوانند گان عزیز قضاوت نمائید وازدید امروزی خود آقای اکبر به این مسئله نگاه کنید، که وظیفۀ روشنفکران اخلال برنامه های دمکراتیک است، یا حمایت وتقویۀ همچو برنامه ها؟ آنهم به قیمت جان هزاران انسان وطن پرست. مسلم است، که در طرح وجعلنامۀ آقای اکبر، هیچگونه صداقت ونگرش علمی نه تنها وجود نداشت، بلکه یک دسیسۀ برنامه شده درجهت بر انگیختن احساسات جوانان پاکدل وتحقق اهداف طراحی شدۀ بود، که مراکزجهنمی پیش ازپیش دراختیارآقای اکبرگذاشته بودند. سرانجام او توانست که احساسات پاک ومعصومانۀ بخش وسیعی ازجوانان را تحریک نموده ودرراه تحقق اهداف خویش گام بردارد. بلی، قیام مسلحانۀ خویش را درروزپنجشنبه 26 اسد 57 درچندین ولسوا لی بد خشان وتخاربراه انداخته، دستان خون آشامان وابسته به حزب حاکم وتجاوزگران روسی را درجهت سرکوب بیرحمانۀ فرزندان بیگناه ملت افغانستان درهمه بخشها واحزاب سیاسی راست وچپ بازگذاشت. تردیدی وجود نداشته ولحن رهبران حزب بخصوص نورمحمد تره کی ازهمان روزهای اول پیروزی کودتای ثوروبرچسپ زد نهای کودکانه ونا شیانۀ نابغۀ شرق(!) بشارت دهندۀ خون خوارگی ویکه تازی بود، اما آتش بیاری آقای اکبر، بهانۀ خوبی گردید درجهت تحقق برنامه ای که درونمایۀ آنرا عقدۀ کورحقارت تشکیل میداد.
قیام آقای اکبرطبق برنامۀ طراحی شده در26 اسد 57 آغازگردید وآنچه که برجای گذاشت (بجزچند تنی که ازسرکوب نجات یافته به کوه پایه های صعب العبور پناه برده وبعد ها هسته های پارتیزانی سفزا را ایجاد نموده وتا دسیسۀ بعدی انحلال سفزا توسط اکبر، با استقلالیت کامل دربرابرنیروهای راست وچپ حاکم به مبارزات خویش تداوم بخشیدند) دستگیری و سرکوب خونین صدها تن ازمعلمین، دهقانان، متحدین ودانش آموزانی بود که درمیان آنان حتی نورسان 12 ساله وجوداشت، که زندانیان آن دوره به شمول رهبران جناح پرچم خود شاهد این سرکوب خونین بودند. زندانیان پلچرخی به چشم سرمشاهده مینمودند، که شبانه گروه گروه زندانیان دستگیرشده ازبدخشان وتخاررا به پولیگونهای اطراف دانشگاه افسری(حربی پوهنتون)، فرقۀ چهارزرهدار وقوای پانزده انتقال داده وزنده بگورمینمودند. این روند دستگیری منحصربه بدخشان وتخارنمانده بلکه درسراسرکشورآغازگردید. درگام نخست پیروان مولانا باعث ومحمد طاهربدخشی مورد یورش قرارگرفته ودرقدمۀ بعدی به یک امرعمومی مبدل گردیده هرکسی که حرفی به گفتن ورازی درسینه داشت ازگزند یورش یورشگران خلقی مصئون نمانده راهی دیارزندان ودرفرجام قربانی پولیگونهای بخون خفتۀ کشورگردید.
سران خلقی میدانستند، که عاملین اصلی قیام بدخشان وتخارکیانند وازا نشعاب تحمیلی محفل انتطار بدو بخش آگاهی درست داشتند وازعمرانشعاب بیش ازیکسال میگذشت وپیروان محمد طاهربدخشی هیچگونه دخالتی درآن ماجرا نداشتند. اما، بعد ازفردای آن قیام وفراهم گردیدن بهانۀ سرکوب، همه را علی السویه قلع وقم نموده به سلولهای بی برگشت زندانها کشانیدند. چون برنامۀ سرکوب جای دیگری طراحی گردیده وهدف آن نابودی جریانی بود، که هم خارچشم روسها وهم ایادی داخلی آنها پنداشته میشد. مراکزجهنمی با جا بجاسازی عوامل نفوذی خویش پیرامون بد خشی وباعث هنرمندانه عمل نموده درپی تحقق آن سنجیده گام برمیداشتند.
آنچکه مبرهن است وموئید گفته های بالا، اینست، که سران حاکم با وجود سرکوب خونین هزاران تن ازراهیان مولا نا وبد خشی درهردو بخش سفزا وسازا (به شمول جوانان نَورَس )، رهبرقیام آقای اکبربدون اینکه درزندان پلچرخی خاری برپایش بخلد، بعد ازیکسال وپنج ماه اززندان دربیستم جدی سال 58 با تجاوزشورویها واعلام عفو عمومی زندانیان سیاسی، رهاگردیده مأموریت پیشین خویش را پی میگیرد. شا ید درذهن برخیها چنین پرسش پیدا شود که تصادفاً زنده مانده باشد. مانند بسیاریهای دیگری که ازد ید آن روزی سزاوارمرگ بودند ولی ازروی تصادف زنده ماندند وحتی کسانی را میشناسم که همین اکنون زنده اند اما نام شان بعد ازرهایی درفهرست نام کسانی بود که گویا حکم مرگ برآنها تطبیق شده باشد. اما ازنظر من این پرسش درمورد اکبروامثال اوقطعاً منتفی میباشد. چون همه کسانیکه طی سالهای 57- 58 درزندان پلچرخی بسرمی برد ند، شاهد بودند، که بعد ازسرکوب واعدامهای جمعی روزهای اول، چندین باردیگربراساس اهمیت سیاسی، افراد مهم تصنیف بندی گردیده ومحکوم به مرگ شد ند، آخرین تصفیه درزمان حاکمیت حفیظ الله امین صورت گرفت، که 32 تن ازرهبران گروه های سیاسی، جنرالان ارشد وبرخی اشخاص شناخته شده (محمد طاهربدخشی رهبرمحفل انتظار، محمد اکرم یاری رهبرسازمان جوانان مترقی(شعلۀ جاوید)، دکترمحمد صادق یاری برادراکرم یاری، عبد لِ ا لله رستاخیزرهبرگروه رستاخیز، واحد بشردوست، جنرال عیسی، جنرال موسی و...) درشامگاه 17 میزان آنها را اززندان انتقال داده ودرهمان شب که شب عید قربان بود قربانی نمودند و سند دیگری که دال براین موضوع است، نوشتۀ پروفیسورخدای نظرعصازاده یکی ازاستادان دانشگاه های تاجیکستان است، که در20 مین سالروزشهادت بدخشی بخوانش گرفته ودریادنامۀ بدخشی چاپ گردیده است. عصا زاده درآن زمان بحیث ترجمان، مشاورواستاد دانشگاه کابل ایفای وظیفه مینموده است. موصوف صریحاً تذکرمیدهد که براساس گزارش اطلاعات کی. جی. بی، بدخشی با جمعی دیگردرشب عید قربان به تاریخ 17 بر18 قربانی گردیدند.
آقای اکبر، نه تنها ازچشمان خون گرفتۀ جلادان امین پنهان نبود، که بارها توسط مصطفی معاون وزارت داخلۀ زمان امین به بلاک اول زندان پلچرخی خواسته شده ومشوره میدیدند. او اززندان با سلامت رها گردیده به برنامۀ خویش ادامه داد. آقای اکبرمدعی شده که بعد ازرهایی اززندان در1358 دراوایل سال 1359 با مجید کلکانی رهبرساما دیداروگفتگو نموده پیرامون ایجاد جنبش مقاومت ملی گفتگوها نموده وبعد سفیرسیارخویش مولوی مطهررا روانه مراکزدیگری درپاکستان نموده تا حمایت کشورهای بیرونی را جلب نماید، اما مطهربه شهادت رسیده وبرنامۀ آزادی بخش ملی(!) آقای اکبرنا تمام باقی میماند. درحالیکه مجید کلکانی درماه دلو 58 دستگیرگردیده وحاکمان جدید اورا با عجله دراواخیرماه حوت به شهادت رسانیدند. به فرض اگراین دیدارمیان آقای اکبرومجید کلکانی پیش از59 صورت گرفته باشد، قطعاً درتداوم همان خط خیانت وجاسوسی به روسها بوده وشکی وجود نخواهد داشت، که درافشای مجید او نیزدست داشته است.
آقای اکبربعد ازیک توقف چند ماهه درکابل ودید وباز دیدها با سران پرچم، برای اینکه کارهایش درهمدستی باحاکمان جدید، نزد سفزایی های جان به سلامت برده ازیورش خلقیها افشا نگردد، به بهانۀ دیداراعضای خانواده اش درآقچه به شمال سفرنموده، درشهرمزاراقامت میگزیند. او همکاری خویش را مخفیانه ازطریق کمیتۀ ولایتی مزاربا ببرک کارمل ولینعمت خود آغازمینماید. او ازهیچگونه افشا گری دربرابرسفزایی ها وگروه های چپ دیگردریغ نمیورزد. به مسئولین حزبی کمیتیۀ ولایتی بلخ مشوره میدهد ومشوره میگیرد ودرپی آخیرین ضربۀ کاری برپیکرنیمه جان سفزا است. چون سفزا باردیگرقامت برافراشته وبا حضورخویش درجنبش مقاومت ملی افغانستان تا جایی ازمحبوبیت برخوردارگردیده، با جلب وجذب علاقمندان، همسویی با دیگرگروه های شبیه اندیش، درپی تجدید سازمانی خویش درهمه عرصه هابرآمده میخواهد نقش مثبتی را به انجام برساند. پا بپای تجدید سازماندهی، اکثریت نسبت به این مهرۀ بیگانه مشکوک بوده برخی درخواست اخراج اورا طی یک اعلامیۀ رسمی مینماید وعدۀ دیگری خواهان محاکمۀ او دریک کنفرانس بوده ومیخواهند ازاو بشنوند، که چه توجیهی برای رهایی خود دارد. بخصوص بعد ازخبردستگیری او توسط اعضای پاین رتبۀ خاد مزاروبعد ازیک شب رهاگردیدن او توسط آقای احد رهنورد منشی کمیته ولایتی ومشاورویژۀ روسی رهنورد ضمن پوزش خواهی ازتوقیف یک شبۀ او، درشرایطی که اعضای عادی دیگرسفزا درکابل دستگیرگردیده وشدیدترین شکنجه ها را متقبل گردیده وبا وجود جزئی ترین دادن سرنخ به حبسهای ازدوتا پنج سال محکوم میگردند؛ همه پرسشهایی است، که چهرۀ اکبررا بمثابۀ یک اجنت آشکارمیسازد.
وقتی پای کنفرانس، محاکمه وپرسش وپاسخ بمیان می آید، اکبربه دسیسۀ دیگری توسط خادیستهای دولت متوسل گردیده، مسئولین سفزا درکابل دستگیرگردیده رهسپارسلولهای زندان شش درک، صدارت وپلچرخی میشوند. درچنین حالت است، که اکبربه کابل وارد گردیده، با صحنه سازی که گویا رفقا به مرگ محکوم خواهند شد، زیرپوشش نجات رفقا، باب مذاکره با رهبران حزب حاکم را علناً میگشاید. هرچند افراد وابسته به سفزا ازکابل تا ولایات همه مخالفت خویش را درجهت مذاکره با سران حزب حاکم اعلام نمودند، اما اکبربه کارخویش همراه با محمد ظاهرحاتم ومطلب حارث دوام داده با یک اعلامیۀ جعلی که پای آن هرسه تن امضا نموده وپنهان ازچشم دیگراعضای سفزا در22 سرطان سال 1363 درحقیقت سرباز ارگان نشراتی وزارت دفاع، انحلال سفزا را اعلام داشته، نه تنها حق فعالیت سیاسی این سازمان را ازوی گرفتند، که درآن قید کرده بودند، که: ازآنجائیکه حزب دمکراتیک خلق افغانستان حزب پیش آهنگ طبقه کارکروسایرزحمتکشان افغانستان میباشد، هیچ گروه دیگری حق ندارد، که خارج ازآن فعالیت نماید. شما قضاوت نمائید، کسی که حق فعالیت طبیعی دیگران را سلب نموده وفعالیت خارج ازحزب حاکم آن روزگاررا، محکوم میپنداشت، میتواند ملی بیندیشد؟
ادامه دارد.
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش اول)
اسماعیل اکبردربوتۀ نقد( بخش دوم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر