سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۵

ضرورت ایجاد تشکیلات برای جامعه ی تاجیک


محمد عالم جمال

ضرورت ایجاد تشکیلات برای جامعه ی تاجیک

                                                         
تاجیکان بیشتر از فقدان دو ساختار درون اجتماعی خود به شکست سیاسی کشانده شده و میشوند:
1 ــ از دست دادن ساختار و راهکار های قبیلوی و سنتی برای دفاع از هویت اجتماعی، فرهنگی، حفظ مالکیت و تمثیل قدرت سیاسی؛
2 ــ نداشتن یک نهاد مدرن تشکیلات سیاسی درون اجتماعی، که جامعه را برای دفاع از هویت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی وتاریخی آن بسیج کند و همینگونه تمام انرژی و امکانات جامعه را برای برقراری عدالت سیاسی، ملی و اجتماعی در سطح ملی رهبری کند.
چرا دردرون جامعه تاجیک صداها برای اتحاد سیاسی و اجتماعی جامعه و همینطور بسیج تشکیلاتی و سیاسی بی پاسخ مانده است و نمیتواند به ایجاد قدرت دفاعی مؤثر و منسجم بی انجامد؟
برای اینکه هر جامعه ی مانند جامعه تاجیک، زمانی قدرت دفاعی خود را از دست داده و میدهد که نهاد های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دینی آنها بوسیده شده و با شیوه های استبدادی اداره شود.
بعنی اینکه اقتصاد در دستان رهبران سیاسی و نطامی جامعه متمرکز شده و تمام عرصه های مالی و اقتصادی جامعه بخدمت اربان سیاسی، اجتماعی و دینی قرار بیگیرد. جامعه ی فاقد مالکیت، جامعه ی که برای داشتن یک لقمه نان فکرش مشغول است و برایش مهم نیست، که سرنوشت سیاسی آن چه میشود. این جامعه در گام نخست با مبارزه ی مرگ وزندگی برای شکم خودش و خانواده اش مواجه است، نه مناسبات قدرت و حاکمیت و نقش جامعه ی خودی دران.
استبداد اجتماعی یعنی حاکمیت بلا منازع فرماندهان، رهبران خود ساخته جامعه، معامله گران و افرادی که تمام قربانی جامعه را خرج بده و بستانهای فردی قدرت و جیب شان کرده ومیکنند و...، و استفاده ابزاری از جامعه بحیث چوب سوخت و حاکم بودن مناسبات سلطه و تابعیت ونداشتن کوچکترین تضمین قانونی برای حفظ جان، مال و ناموسش و نبودن هیچگونه راهکار دموکراتیک در حیات درون اجتماعی اش. مواجه بودن جامعه باچنین پدیده های نا هنجار اجتماعی، جامعه را از نظر سیاسی و اجتماعی فلج میکند.
زیرا مردم در بسیاری مناطق ومحلات بیشتر با استبداد سیاسی ــ قومی حاکمیت سیاسی مرکزی بگونه مستقیم مواجه نیستند و بیشتر با استبداد درون اجتماعی شان مواجه اند و برای این جامعه ارزش ندارد، که در مبارزه سیاسی کی پیروز میشود. در واقع جابجایی قدرت در سر نوشت وحیات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آنها تاثیر زیادی نداشته و ندارد. در درون جامعه ی که مناسبات سلطه و تابعیت اجتماعی عده ی انگشت شمار بر اکثریت جامعه حکمفرما باشد، احساس مبارزه برای حق تعیین سرنوشت سیاسی وملی جامعه در حیات ملی آن کمرنگ میشود.
استبداد فرهنگی در واقع عام کردن جهالت، پخش خرافات فکری ، تقدیر گرایی، عدم برخورد عقلانی با با مناسبات قدرت وحاکمیت و خشکیدن خود آگاهی، تجدد و نوگرایی در درون جامعه است. در واقع باور داشتن به فرهنگ خرافی، جامعه را به استبداد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عادت میدهد و بدان صبغه ی اعتقادی میبخشد. فرهنگ جهالت پروری و سرخم کردن فرهنگ بخط ستمگری اجتماعی، جامعه را به فرهنگ ستم پذیری و جامعه ی گوسفندی آماده میکند و ازان جامعه ی میسازد، که حساسیتش در برابر ارزشهای تاریخی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اش بیمیرد.
استبداد دینی جامعه را از حرکت بسوی تکامل و اگاهی و خرد گرایی باز میدارد و آنرا در مقابله با حرکتهای روشنگرانه، تجدد و اصلاحات بر می انگیزاند و مشروعیت دینی به استبداد می بخشد، جامعه ی که تنها بالوسیله مذهب میخواهد با سایر جوامع واقوام رابطه برقرار کند، همه هویتهای دیگر جامعه در مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی وتاریخی در سطح ملی میمیرند و طوریکه جامعه با تمام اخلاص مندی اش به ارزشهای دینی و الهی و مذهبی خود، خواسته با جوامع دیگر رابطه برقرار کند وقیادت همه را بنام دین ومذهب بپذیرد، اما دشمنان و رقبای سیاسی اش با توسل با همین دین و مذهب بار ها و بار ها به سرکوب وقتل عامش پرداخته و میپردازند.
زمانی که اربان اجتماعی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی جامعه بعدالت سیاسی، ملی و اجتماعی ایمان نداشته باشند، مساله شرکت در قدرت را به امر اجتماعی تمام جامعه مبدل نکنند، قدرت سیاسی نا عادلانه را زیر پرسش قرار ندهند، شرکت در اصل و محور قدرت را مطرح نکنند و تنها آنرا بخاطر معامله فردی و شخصی استفاده کنند، این خود باعث بوسیدگی جامعه از درون میشود.
نخبگان سیاسی، مدنی و فرهنگی جامعه ی که در برابر پایمال شدن هویت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ارزشهای اجتماعی خود حساسیت نشان ندهند در واقع این جامعه به بوسیدگی کامل فرهنگی دچار است. جامعه ی که داعیه سیاسی آن به معامله گری فردی مبدل شود و یگانه هدف دفاع جامعه بغرض جلوگیری از سقوط هرارشی مافیایی قدرت وثروت، ورود تروریزم، لشکر بی رحم، غارتگر و قتل عامگرش باشد، این جامعه ی بی انگیزه وبی آرمان حتمن شکست میخورد.
با وجود کثرت عددی تاجیکان در سازمانهای چپ وراست وقربانی دادن آنها در راه آرمانهای این احزاب و پر شدن قبرستانها از شهدای این جامعه، همواره محور قدرت و صاحبان تقسیم قدرت، دیکته وامر نهی بدست رهبرانی یک جامعه بوده و میباشد و از دیگران بمثابه ی ذخیره لشکر، نیروی کار، پیشبرد چرخه ی اقتصادی و انجام دادن خدمات استفاده کرده و میکنند. وظیفه ی نخبگان سیاسی جامعه ی تاجیک، عضو این احزاب بشمول رده های بالایی و مقامهای حزبی، دست بالاکردن وپایان کردن به اراده سیاسی و قومی دیگران بوده و بس. جامعه ی که به مادونیت سیاسی و خود حقیر بینی گرفتار باشد، در واقع خود در برابر دشمنانش تسلیم شده است.
تجربه ی تاریخی جامعه در بقدرت رساندن امیر دوست محمد خان و امیر عبدالرحمان خان بار دیگر بعد از فروپاشی حکومت مرحوم نجیب اله تکرار شد، با آنکه ایتلاف نیرومند برای برپایی یک نظام عادلانه ملی در کشور وجود داشت، باز هم فرماندهان جامعه، رهبران پشاور را دعوت به تشکیل حکومت کردند و جامعه بار دیگر از اثر تلون مزاجی رهبران خود، درخون کشیده شد. تسلط روحیه خود کهتر بینی رهبران جامعه بخوبی نشان میدهد، که هنوز جامعه بخود باوری درون اجتماعی خود نرسیده است.
تکرار سناریوی امیر حبیب اله کلکانی در شهر بن آلمان در 2001 میلادی و همینگونه تسلیمی ها در برابر کودتا های انتخاباتی و پایان آوردن جامعه از محور قدرت بحاشیه آن، آنهم بگونه کاملن نامشروع و بیعت سیاسی و تسلیم شدن رهبران سیاسی و نظامی به پرو ژه های صلحی که برای قتل عام جامعه متحد شده اند، در واقع از عدم تحرک سیاسی و فکری و بلوغ سیاسی جامعه ی تاجیک حکایت دارد.
حضور پر رنگ تاجیکان در حزب اسلامی حکمتیار و به همینگونه سازمانهای چپ و راست دیگر وشرکت تاجیکان در وجود گروه های سیاسی، تیمهای انتخاباتی، جامعه مدنی، سکولار ها، مجاهدان و ...، بسود تیم فاشیستی کرزی و احمدزی، در واقع بردن جامعه با پای خود به زیر ساطور گروه ها، احزاب، نهاد های سیاسی وتیمهای است، که در هر قدم و کردار، نابودی هویت اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی جامعه ی تاجیک را هدف گرفته اند. و این زبونی و ناتوانی جامعه را در شناخت از دشمنانش و در ماندگی سیاسی آنرا روشن میسازد
رهبران نظامی وسیاسی جامعه، در تمام جبهه سازی ها، ایتلافها، توافق نامه ها و راهکار های سیاسی ، بجای تضمینهای روشن و نهادینه شده در قوانین، برنامه ها، تعهد نامه ها وتضمینهای حقوقی برای جامعه، بیشتر به تضمینهای فردی کسانی قانع شدند، که در محور قدرت و حاتم بخشی های سیاسی بودند. ازینرو در فردای استحکام قدرت زمامدار خود ساخته، خود شان اولین قربانی بودند و بعدن این زمامداران قومی قبیله ی بجان جامعه افتادند. بنا بر همین برخورد بوده و است، که بعد از پیروزی مبارزات ملی در برابر اشغالگران، مبارزین ملی یکجا با مردم در کام استبداد سیاسی وقومی فر و رفته و میروند. جامعه ی که در تار خام قول قرارهای فردی رهبرانش! گرفتار باشد، سرنوشت بهتر از جامعه ی تاجیک نداشته وندارد.
با دریغ و درد نخبگان نظامی و فرماندهانی که هنوز تنها اندیشه ی نظامی در سر دارند و شکست نظامی جامعه را، شکست اصلی می پندارند، سخت در اشتباه اند. درحالیکه شکست اساسی برای جامعه بیشتر در جنبه های سیاسی، فرهنگی، هویتی، اجتماعی، اقتصادی، روانی و آرمانی جامعه مطرح است. شکست نظامی تنها عدم حضور جنگی جامعه را بر ملا میسازد، اما شکست واقعی عدم حضور فعال سیاسی، فکری و فرهنگی جامعه است، که نمیتواند در کوتاه مدت جبران شود.
جامعه تاجیک پیوسته در حکومت های ضد ملی کرزی ــ احمدزی، بسوی حذف سیاسی رانده شده است. تهاجم گسترده ی فرهنگی، مسخ زبان و ادبیات و همینگونه فقر کمر شکن اقتصادی بران تحمیل شده و مردم در اکثر آستانها مانند بدخشان، تخار، قندز، بغلان، غور و بادغیس، فراه و سایر جاها با مرگ و زندگی دست بگریبان اند. رها شدن صد ها هزار کوچی بجان و مال و سرزمین مردم وضیعت را بیش از پیش تشدید کرده است. سکوت جمعی جامعه و نداشتن همسویی وهمدردی با اعتراض های جوانان و روشنفکران جامعه در برابر این وضع، تصویر روشنی از فلج بودن اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جامعه ی تاجیک را به نمایش میگذارد

ضرورت ایجاد تشکیلات برای جامعه ی تاجیک
بخش دوم
تاریخ سیاسی جامعه ی تاجیک چگونه رقم خورده است؟
در نتیجه ی سرکوبهای متداوم، تاجیکان به پراگندگی اجتماعی و جغرافیایی درین سرزمین محکوم شدند، زندگی کتلوی وجمعی را از دست داده و به کوهستانها و مناطق دشوار گذار و بدون ارتباط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی با یکدگرکشانده شدند.
تداوم حملات و یرغلهای غارتگرانه ای قبیلوی و تسلط سیاسی پیوسته قبایل عقب مانده تر نسبت به قبیله پیشتر، برسرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی این سرزمین و همچنان تصاحب زمین، جنگل، منابع آب، علفچر، تاراج بار، بار، قتل عام و کوچانیدنهای اجباری تاجیکان از خانه وسرزمین شان، گسیختگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه را بیشتر وبیشتر کرد و تاجیکان پراگنده نتوانستند در سرنوشت ملی و سیاسی کشور تا مدت های طولانی بشکل کتلوی وجمعی نقش ایفا کنند و هنوز این کمبود بطور جدی نمایان است.
رو آوردن بخش بیشتر جامعه ای تاجیک در اثر عصب زمین و سلب مالکیت ازآنها در روستاها بدست قبایل مهاجم، به زندگی شهری، مصروف ماندن به شعر و ادبیات، فرهنگ، اندیشه های صوفیانه و عرفانی، دیوان ودفتر، تجارت و صنعت و...، آنها را بسوی اندیشه های فراقومی و در بسیاری موارد فراملی کشاند و در زیر تاثیر همبستگی جهان اسلام و امت اسلامی و ایدولوژیهای جهان وطنی، تاجیکان بیش از هر جامعه ی برادر دیگر، خود آگاهی ملی، سیاسی، فرهنگی و هویتی خود را از دست دادند و بیشتر به ملی اندیشی و فراملی اندیشی رو آوردند. ازینرو خشکیدن اندیشه های سیاسی، اقتدار طلبی، غرور ملی و خود باوری اجتماعی در درون جامعه مصیبتی است، که تاکنون جبران نشده است.
این در حالی بوده و است که سایر حوامع و اقوام، بخصوص جامعه ی برادر پشتون، اندیشه های ملی گرایی، چپ، اسلام سنتی و سیاسی و دموکراسی غربی را در خدمت قدرت قومی و قبیلوی خود قرار داده است. روشنفکران، احزاب، نهاد های فرهنگی، اجتماعی، دینی و مدنی این جامعه برادر، در گفتار منافع عمومی و ملی گرایی را تبلیغ کرده و میکنند و اما در کردار و معادله قدرت، قومی عمل کرده و میکنند. بدینگونه جامعه ی که در پشت سر ملی های قومی پنهان شده ومیشود، توانسته است در اتحاد اجتماعی قبیلوی و جلب استمداد خارجی از حاکمیتهای قومی قبیله یی خود، از افتادن قدرت سیاسی بدست همه ی مردم جلوگیری نماید و سلطه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هویتی و تاریخی خود را برسایر جوامع واقوام تحمیل کند.
روشنفکران تاجیک همزمان با نفوذ و رسوخ اندیشه های فکری و سیاسی مدرن و الهام ازحرکت های سیاسی جدید شکل گرفته در زیر تاثیر جو بین المللی، که منجر به ایجاد جنبش مشروطه خواهی در کشور شد، به پیمانه وسیع درین جنبش شرکت کردند و بیشترین قربانی را در داعیه استقلال، آزادی، بر داشتن استبداد سیاسی و قومی و استعمار از زیربنای حاکمیت سیاسی متحمل شدند.
اما مشروطه خواهی در فردای تامین استقلال سیاسی کشور و بر پایی نهضت امانی و تشکیل دولت تجدد گرا ی امانی، در دامن تفکر طرزی ها افتاد و پیامد آن منجر به محروم شدن زبان پارسی دری از هویت ملی، ایجاد پروژه ی ناقلین برای تصاحب و تقسیم زمین، جنگلها، منابع آب و علفچرجوامع و اقوام به پشتونهای پاکستان شد و همچنان به محروم شدن این جوامع از هویت ، تاریخ، فرهنگ و ارزشهای اجتماعی شان در فرآیند ملی گردید. یعنی شرکت در یک جنبش مدرن سیاسی بدون طرح روشن تقسیم قدرت، سهم اقوام درهویت، فرهنگ، تاریخ و ارزشهای اجتماعی مشترک به نتایج معکوس ملموسی برای تاجیکان نیانجامید.
بعداز سرکوب جنبش مشروطیت، بدست نادر خان، هاشم خان ومحمد داود خان، جامعه تاجیک به قتل عام، کوچ اجباری و از دست دادن همه دار وندارش محکوم شد. بخش بزرگی از روشنفکران تاجیک در زیر شکنجه و زندانهای قرون وسطایی رژیم ضد ملی نادرخان و برادران بوسیدند. جامعه تاجیک نتوانست در برابر این وحشیگریهای حاکمیت دست نشانده انگلیس، واکنش جمعی نشان دهد و در واقع قیام های محلی و پراگنده ی جامعه ی تاجیک بدون رهبری سیاسی، نداشتن اهداف روشن وجلب حمایت سراسری جامعه ازین قیام ها، خورد ومتلاشی شد.
سرکوب خونین جنبش مشروطیت، صدای آزادی خواهی و مبارزات ضد استبدادی را خفه ساخت و بعد از یک دور کوتاه سکوت، جنبشهای سیاسی در قالب احزاب ایدولوژیک با کنار گذاشتن آرمانهای مشروطه خواهی و با الگو برداری از دو سیستم متضاد فکری و سیاسی جهانی، با گرایشات سوسیالیستی، اسلام سیاسی و همچنان حضوربرخی گرایشات فاشیستی، قد بر افراشتند.
تاجیکان، که تا مغز و استخوان شان استبداد سیاسی _ قومی، تسلط استعمار خارجی را در زیربنای حاکمیت سیاسی و نفاق افگنی اجتماعی را توسط پادوهای داخلی استعمار درک وحس کرده بودند با صداقت کامل و ایمان به آرمانها و داعیه های احزاب پیرو اندیشه های جهان وطنی و امت اسلامی، به این احزاب گرویدند و روشنفکران تاجیک به پیمانه ی وسیع درین احزاب و جریانهای سیاسی شرکت کردند و در گفتار و کردار ازین حرکتهای سیاسی حمایت کردند، اما بازهم جز عام گویی های و گلی گویی های برابری وبرادری و...، طرح روشنی برای ملت سازی، وحدت ملی، ایجاد قیادت سیاسی فراگیر اجتماعی، هویت مشترک ملی، فرهنگ ملی و سایر سمبولهای ملی، برای جامعه چند قومی، جند فرهنگی و چند تباری کشور در هیچ زمینه ی مطرح نشد و سر نوشت جامعه ی تاجیک به حسن نیت رهبران این جنبشهای سیاسی و ایدولوژیک وا گذاشته شد.
شرکت تاجیکان در احزاب مختلف بطور طبیعی آنهارا به گرایشهای مختلف سیاسی و فکری تقسیم کرد. اما چهره های نخبه و سیاست مداران تاجیک در احزاب ایدو لوژیک بعدی، بنا بر فلج بودن سیاسی جامعه از یکسو و زد بندهای پشت پرده ی برخی رهبران این احزاب به دلایل وابستگی های قومی و تباری، استخباراتی و سیاسی با حکومت و حلقات استخباراتی خارجی از سوی دیگر، نتوانستند در محور سیاستهای این احزاب برای تحقق عدالت و ایجاد قیادت سیاسی فراگیر قرار گیرند.
خوشباوری آنها در برابر رفقا و برداران و اعتماد سیاسی و سازمانی به رهبران و باور خدشه ناپذیر به آرمانهای مطروحه در برنامه ها و شعار ها از یکسو و عملکرد های قومی و زد وبند های پشت پرده برای تداوم انحصار قدرت از سوی دیگر در واقع رهبری و کادرهای تاجیک را درین احزاب اغفال کرد.
به همینگونه مبارزه سیاسی و فکری نخبگان سیاسی جامعه و جا دادن آنها در رده های بالایی احزاب و سازمانهای بیرون اجتماعی راست وچپ بیشتر در راستای منافع سیاسی و تداوم حاکمیت یک قومی دیگران تمام شده و از آنها برای فیشن و دکوریشن سازمانهای کثیر القومی؟! استفاده ابزاری گردید.
بعد از پیروزی کودتای هفتم ثور و ایجاد حاکمیت سیاسی توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دوباره مرزهای طبقاتی، فکری و سیاسی در کردار رهبران زحمتکشان؟! بسود همگرایی ملی ، برادری و برابری جوامع واقوام برادر کشورکمرنگ شد و گرایشات ایدو لوژیک فاشیستی بالوسیله داشتن اتکا بر نظامیان و برتری در رهبری ارتش، بجای همبستگی طبقاتی، همبستگی قومی را نمایش دادند و رهبران با نفوذ حزب در ارتش توانستند با تکیه بر لشکر قدرت را قبضه کنند.
در نتیجه ی وضع پیش آمده و تصفیه های پی درپی درون و بیرون حزبی، بیشترین قربانی را در لایه های روشنفکری کشور، تاجیکان دادند. سیاستهای حزب زیر رهبری خونین حفیظ اله امین چرخش آشکار بسوی فاشیزم تباری نمود و اضافه بر حفظ سنت انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، انحصار قدرت بدست یک حزب نیز بر کل جامعه تحمیل شد.
در تمام راهکارهای سیاسی و دموکراتیک حاکمیت حزب، بجز تداعی واژه های دموکراتیک در نام حزب و دولت، اثری از مداخله مردم در سیاست و اداره ی امور جامعه دیده نمیشد. رژیم جدید با هرگونه تمثیل قدرت از جانب مردم به مخالفت برخاست و با نمایش دکتاتوری خونین و استبداد سیاسی ــ قومی بر خوردار از استبداد ایدولوژیک فاشیستی به سرکوب مخالفان سیاسی پرداخت، که بعدن منجر به جنگ خونین در کشور شد.
در پی نمایش قدرت زحمتکشان! جریانهای سیاسی با ترکیب اجتماعی بیشتر تاجیک در پولیگونها، محبس پل چرخی و زندانهای رژیم بدون برپایی هرگونه محاکمه ی اعدام وتیرباران شدند، از نظر اجتماعی، بیشترین قربانی را جوامع هزاره وتاجیک دادند و حکومت ایدو لوژیک مدافع زحمکتشان از ریختاندن خون جوالی های هزاره و دهقانان و زحمتکشان این دو جامعه دریغ نکرد.
با آنکه شعار ها، برنامه ها و اکت و اداها در گفتار فراقومی و در دفاع از حاکمیت زحمتکشان، خلق و منافع آنها حکایت داشت، اما کردار های سیاسی در راستای تحکیم مواضع یک قوم وقبیله به حرکت افتاد و بهترین کادر حزبی باید پشتون میبود و رهبری قوای مسلح از پایان تا با لا همه بدست یک قوم افتاد. همان فرمول قبلی امیران سابق( قدرت و لشکر دوپایه حاکمیت سیاسی ــ قومی) بدست یک قوم وقبیله متمرکز شد.
شدت عمل حکومت انقلابی در برابر دشمنان انقلاب؟! اکثریت مردم و زحمتکشان را در جبهه مقابل قرار داد. بعد از سرنگونی حفیظ اله امین بدست قشون شوروی و تغیر موازنه قدرت بسود جناح پرچم حزب برهبری ببرک کارمل، پیشبردسیاست های قومی متوقف شد و حرکت بسوی همبستگی و همسویی جوامع و اقوام برادر کشور مطمح نظر اساسی قرار گرفت، ولی همسویی گرایشات قومی و اتحاد تباری پشت پرده ی دوجناح حزب و دخالت آشکار مشاورین شوروی در جابجایی های کادری در ارتش و در مجموع قوای مسلح کشور، سبب شد تا رهبری لشکر بحیث یگانه پایگاه حاکمیت سیاسی حزب، با رهبری یک قومی باقی بماند و این امر در واقع به تضعیف قدرت ببرک کارمل در تمثیل حاکمیت سیاسی حزب منجر گردید.
اتحاد گرایشهای تمامیت خواهانه و شؤنیستی دو جناح حزب در تبانی با شوروی، منجر به کنار زدن ببرک کارمل از قدرت گردید. یکجا شدن قومی دوجناح حزب برهبری نجیب اله بار دیگر تمام سیاستهای حزب را بشمول سیاست مصالحه ملی در خط قومی وقبیله یی قرار داد و در بیشتر موارد دغدغه انحصار قدرت سیاسی _ قومی، کمتر از حاکمیتهای سلف و طایفه ی سلطنتی نبود و در بسیاری از راهکارهای سیاسی ودولتمداری، دست آنهارا هم از پشت بسته بودند.
دلبستگی به قوم وفبیله و تداوم انحصار قدرت سیاسی با پشتوانه اقتصادی، نظامی و سیاسی خارجی، بدست یک جامعه، بحران اعتماد و فضای پر تشنج قومی را در هردو گرایش سیاسی و فکری بوجود آورد و سر انجام هم گرایشات سوسیالیستی و چپ را و هم گرایش اسلام سیاسی را به تجزیه و فروپاشی درونی کشاند.
شکل گیری روابط قومی وقبیله یی مخفی و علنی برای حفظ قدرت سیاسی ــ قومی، میان حفیظ اله امین و حکمتیار، بعدن گلابزوی و حکمتیار و همینطور تنی و حکمتیار و پیوستن مرحوم نجیب اله به این پروسه قومی بعد از کودتای تنی همه و همه حاکی از تلاشهای آشکار و پنهان برای تداوم انحصار قدرت قومی وپشت پازدن به آرمانها و داعیه های حزب در دفاع از خلق و زحمتکشان، برادری و برابری جوامع واقوام بود و همبستگی ملی را در درون حزب و حاکمیت سیاسی آن کمرنگ میساخت ودر عوض سبب افزایش بی اعتمادی اجتماعی در درون حزب و قوای مسلح کشور گردید.
لغزیدن بیشتر نجیب اله در خط قومی وقبیله یی و بعدن قومی ــ محلی در اتحاد با نظامی های هم قبیله و هم ولایتی اش از جناح خلق در پی کودتای ارتش برهبری تنی، منجر به واکنش تند صفوف حزبی، برخی رهبران تاجیک تبار، هزاره تبار و ازبک تبار در رهبری و بدنه ی حزب وطن و به همین ترتیب در صفوف و بدنه قوای مسلح کشورگردید.
این در حالی بود، که تنها رهبری قوای مسلح بدست تیم فرکسیونی نجیب اله قرار داشت و بیشترین بخش صفوف وبدنه ارتش و قوتهای مسلح را تاجیکان بحیث چوب سوخت وگوشت دم توپ در دفاع از حاکمیت سیاسی حزب وطن تشکیل داده بودند.
زیرا بیشترین مناطق پشتون نشین از خدمت زیر بیرق معاف شده بود ویا هم خارج قلمرو حاکمیت قرار داشت، مناطق هزاره نشین بیشتر خارج قلمرو حاکمیت دولت قرار گرفته بود و برادران ازبک، تشکیلات نظامی ــ قومی خود را ایجاد کرده بودند. این تنها جوانان و حتا میان سالان جامعه ی تاجیک بودند، که از شهرها و مناطق تحت قلمرو حاکمیت حزب یا بگونه داوطلبانه و یا بگونه ی اجباری به جبهات جنگ سوق میگردیدند و روزانه صد ها تن به قبرستانها دفن میشدند، بدون اینکه نقش کلیدی در حاکمیت داشته باشند و در واقع قربانی حاکمیت سیاسی حزب میشدند.
رویکرد سیاسی کاملن قومی تیم نجیب اله به درگیریهای ساسی و حزبی در درون حزب و حاکمیت و از جمله قوای مسلح منجر شد و یک بخشی از رهبری، بدنه و صفوف حزب بار اول به صورت عملی در مقابله با گرایشهای فاشیستی قرار گرفت.
تشدید بحران قومی و گسیختگی اجتماعی در درون حزب، دولت و بویژه نیروهای مسلح از یکسو و از دست دادن حمایت، حامیان خارجی از سوی دیگرموجب شد، تا حزب و حاکمیت سیاسی آن در خطوط قومی فر و بپاشد. در واقع جامعه ای تاجیک بعد از این فروپاشی تا حدودی صاحب همبستگی اجتماعی شد و آگاهی سیاسی و اجتماعی آن رشد کرد و برای اولین بار در خط منافع اجتماعی، سیاسی،فرهنگی و هویتی خود قرار گرفت.
اما عام بودن فرهنگ مادونیت سیاسی در درون جامعه ی تاجیک، نبود ستاد متعهد و مسؤل در راس قیام، نداشتن اهداف مشخص و روشن برای حکومتداری و اداره امور جامعه، فقدان وحدت اجتماعی و سیاسی جامعه، دلواپسی برای اسلام سیاسی و اتکا به نظامیگری و دعوای تشکیل حکومت حق جهادی ها، جنگهای میان تنظیمی، فروپاشاندن ایتلاف و اتحاد های نظامی پیش از حکومت مجاهدین میان برخی جوامع و اقوام مطرح کشور، از دست دادن متحدان نظامی، رژیم قبلی و...، باعث شد، تا کابل بدست طالبان بیفتد و تاریخ بکبار دیگر در مسیرسنتی پیشین قرار گیرد.
ولی جامعه در دوران مقاومت با هویت خودش جنگید، در دفاع از فرهنگ، حیثیت اجتماعی، تاریخی و قدرت سیاسی اش قربانی داد و با خط روشن ملی گرایی در دفاع از کشور، نوامیس ملی و دینی خود در برابر مزدوران پاکستان، سعودی، شیخهای خلیج، تروریزم بین المللی و بنیاد گرایی اسلامی و وهابیت و سلفی گری ایستاد. تنها درین دوره است، که قربانی و مبارزه جامعه با همه تلفات و ضایعات انسانی و مادی و بجا ماندن سرزمینهای سوخته، باعث ارتقای شعور سیاسی، آگاهی ملی و سیاسی جامعه گردید و در واقع جامعه برای دفاع از خودش قربانی داد.
اما بادریغ ودرد میراث جنبش بیداری سیاسی وخود آگاهی ملی جامعه در دوران مقاومت ملی بعد از این همه قربانی های بزرگ، بعد از کنفرانس بن، بدست چند دلال و معامله گر سیاسی گروگان گرفته شد و اینها از ثمره ی خون جامعه مصروف تجارت سیاسی برای بده و بستانهای و معامله گری برای قدرت وثروت شخصی و فردی شدند. معامله این افراد با سران گرایشهای فاشیستی، نتنها باعث تجزیه مقاومت ملی از لحاظ اجتماعی گردیده و انحلال این جنبش را بار آورد، بل خود جامعه تاجیک هم از نظر سیاسی و هم به لحاظ اجتماعی تجزیه شدو این امر سبب تقویت پیوسته مواضع گروه های فاشیستی در حاکمیت سیاسی گردید .
تیم فاشیستی کرزی ــ احمدزی، جامعه تاجیک را اکنون در وضیعتی قرار داده است، که هیج تضمینی برای قتل عام نکردن دوباره اش وجود ندارد. حکومت ضد وحدت ملی غنی در تبانی و همسویی با گرایشهای فاشیستی درون وبیرون و حامیان خارجی شان با چنگ ودندان مصروف حذف نقش جامعه ی تاجیک از تمام نماد ها و نمودهای ملی است. در چنین وضیعتی یک راه بیشتر برای جامعه باقی نمانده است و آن اینست که جامعه در وجود یک تشکیلات، متعهد و مسؤل با خط روشن سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه را بوحدت سیاسی و اجتماعی برساند و دوران مقاومت اجتماعی، فرهنگی ، مدنی و سیاسی دیگر شکل بیگیرد، راه هکار های دیگر نمیتواند ساطور حاکمیت گروه های فاشیستی را از سر جامعه بردارد.



ضرورت ایجاد تشکیلات برای جامعه ی تاجیک
بخش سوم
چرا تاجیکان به تشکیلات درون اجتماعی نیاز دارند؟
برگشت به ساختار های قبیلوی و قومی برای تاجیکان نه ممکن و نه میسر است، اما برای وحدت سیاسی و اجتماعی جامعه و همیگونه فشرده ساختن همه انرژی و توان آن برای بیرون شدن از اسارت اعصار و قرون متمادی و زدودن محرومیت سیاسی جامعه، ایجاد تشکیلات درون اجتماعی مدرن ومدنی درون اجتماعی نیاز مبرم و حیاتی است. زیرا فقدان ساختارهای سنتی و مدرن طی سده های طولانی جامعه تاجیک را در جنگها و کشمکشهای قومی و قبیله یی درین کشور به آسیب پذیر ترین جامعه در میان جوامع و اقوام برادر تبدیل کرده است.
در کشوری، که تمام جوامع واقوام برادر با ساختار های سنتی قومی و قبیله یی و یا تشکیلات سیاسی ــ قومی، وارد رابطه و تعامل با قدرت سیاسی شده و همچنان ازینطریق به تامین روابط بین خود میپردازند، این تنها جامعه تاجیک است، که در روابط باقدرت سیاسی وهمینطور در روابط با اقوام با راه کار فردی و تیکه داری ونمایندگی غیر مشروع رو آورده و می آورد.
رهبران نظامی و فرماندهان جامعه، همواره در تمامی مذاکرات برای شکل گیری پروسه های سیاسی، قدرت و اداره ی امور جامعه هم فردی معامله کرده وهم با تضمینهای فردی جانب مقابل اکتفا کردند. در حالیکه اگر یک نهاد سیاسی جامعه، بعنوان سخنگوی مشرع و دموکراتیک جامعه حضور داشته باشد، جامعه میتواند بیشتر به نهادینه ساختن مشارکت عادلانه در حاکمیت سیاسی، قیادت سیاسی، قدرت و اداره ی امور جامعه تاکید کند.
تضمینهای انفرادی جز اینکه جامعه را خلع سلاح کرد، از قدرت بزیر کشید، شکست سیاسی دیگری را در پی شکستهای پیشین برای جامعه رقم زد، خود این رهبران وفرماندهان را نیز از بابت این رویکردهای فردی و تیکه داری، بی نصیب نگذاشت. همه شاهد قتل های زنجیره ای و ترور رهبران جامعه بدست کسانی بوده ومیباشیم، که با تضمینهای انفرادی این رهبران، بقدرت رسیدند.
این در حالی است، که جامعه برادر پشتون با ساختار ها وتشکیلات درون قومی وقبیله یی هم قدرت سیاسی را غصب کرد و هم از طریق قدرت سیاسی و لشکر قومی و قبیله یی توانست محلات زیست تاجیکان را تصرف کند، اگر جامعه تاجیک تشکیلات درون اجتماعی میداشت، ناممکن بود ، هجوم ها و یرغلهای قومی و قبیلوی میتوانست، سلب مالکیت بر زمین را در دهات به جامعه تحمیل کند و جامعه این همه قربانی مادی و انسانی را متحمل گردد.
فقدان تشکیلات درون اجتماعی باعث شده است، که جامعه نتواند در کارزارهای سیاسی، حرکتهای مدنی و دموکراتیک با یک محور قابل قبول برای تمام جامعه وارد شود و جامعه را برای تمثیل اراده سیاسی اش متحد کند. در نتیجه ی این پراگندگی سیاسی، اجتماعی، سازمانی و تشکیلاتی، جامعه ی تاجیک در انتخاباتهای 2009 و 2014 ریاست جمهوری، به چنان آشفتگی سیاسی مواجه شد، که بالاجبار به افراد بیرون اجتماعی در انتخابات اقتدا کرد و بعد از ایجاد« حکومت وحدت ملی »، این تاجیکان بودند، که کفاره پراگندگی سیاسی رهبران را پرداختند و در واقع از تمام ابعاد وسطوح قدرت کنار زده شدند.
شکست های پیوسته سیاسی و اجتماعی تاجیکان بیشتر از ناحیه یی نبود تشکیلات سیاسی درون اجتماعی بوده و است، تشکیلات سیاسی جامعه را کمک میکند، تا تعامل ورابطه با سایر جوامع و اقوام رابرای مشارکت در قدرت سیاسی واداره ای امور جامعه بهتر تامین کند و در کنار شرکت در پروسه های ملی و سیاسی جمعی، از هویت، تاریخ، فرهنگ و ارزشهای اجتماعی خود نیز دفاع کند. درحالیکه جوامع دیگر حاشیه نشین قدرت سیاسی با همبستگی قومی و قبیلوی و ایجاد تشکیلات سیاسی ــ قومی درون اجتماعی خود، توانسته اند، بیشتر از تاجیکان همبستگی سیاسی و اجتماعی شان را در پروسه های سیاسی و کازارهای دموکراتیک و فشار بر محور سنتی قدرت، بگونه بهتر به نمایش بگذارند.
فروپاشی و تجزیه محور مقاومت ملی و بعدن تجزیه تاجیکان در خطوط سیاسی، مذهبی و محلی در حاکمیتهای فاشیستی کرزی ــ احمدزی بیشتر بدلیل نداشتن تشکیلات سیاسی درون اجتماعی، جامعه تاجیک صورت گرفته است. در حالیکه جوامع برادر ازبک و هزاره وحدت درون اجتماعی و سیاسی شان را حفظ کردند. افتادن تصادفی سرنوشت جامعه بدست چند دلال و معامله گر وتیکه دار در واقع ازنبود تشکیلات سیاسی درون اجتماعی جامعه منشأ گرفته و میگیرد، که این افراد نه تعهدی برای جامعه خود دارند و نه مسؤ لیتی برای سرنوشت ملی مردم افغانستان.
خلای تشکیلات دموکراتیک مدرن، متعهد و مسؤل درون اجتماعی، در دوران جنگهای میان تنظیمی باعث شد که هم انرژی و توان جامعه به هدر برود و هم موجب تلفات و ضایعات بزرگ بشری و مادی برای جامعه گردید. نبود همبستگی سامانمند، ارگانیگ، سیاسی و تشکیلاتی جامعه یکی از عوامل اساسی شکست جامعه درمبارزه ای سیاسی، ایجاد حاکمیت سیاسی با قاعده وسیع اجتماعی و حق تعیین سرنوشت ملی و سیاسی در تمامی دوران کشمکشهای خونین اجتماعی بوده است.
جامعه پیش ازینکه خود را به ترحم کسی بگذارد و به اتحاد بازیهای سیاسی مقطعی و شکننده له یا بر علیه کسی بپردازد، باید تشکیلات فراگیر درون اجتماعی خود را بسازد. دنیا، دنیای رقابت سازنده است. تا زمانیکه جامعه ای تاجیک در رقابت های سیاسی، کارزار های دموکراتیک، انتخابات و شرکت در پروسه های سیاسی بگونه سازمانیافته و یکپارچه سیاسی با تشکیلات قدرتمند سیاسی بمثابه سخنگوی دموکراتیک و تمثیل کننده اراده سیاسی و اجتماعی جامعه با سایر جوامع واقوام برادر حضور نیابد، معامله چند فرد با دیگران وضیعت سیاسی و محرومیت جامعه را از همه عرصه ها، بیشتر تشدید خواهد کرد.
بدون داشتن تشکیلات، متعهد و مسؤل، جامعه ی تاجیک درواقع فاقد نظام مشروع سیاسی است، که بتواند به نمایندگی از همه ی جامعه وارد گفتمان سیاسی با سایر جوامع و اقوام برادر برای تصمیم گیری هم در مورد سرنوشت خود و هم در مسایل کلان ملی شود. ازینجاست که فرصت و دریچه های معامله گری برای افراد فرصت طلب و معامله گر برای پر کردن جیب شان و تحمیل قدرت فردی آنها بر گرده ای جامعه بوجود میآید.
بدون داشتن تشکیلات درون اجتماعی منسجم و فراگیر که همه ای بخشهای جامعه را در برگیرد، ما نمیتوانیم به شیوه ای مؤثر در قدرت سیاسی ملی تاثیر وارد کنیم و از حق مشارکت عادلانه خود دفاع کنیم. تنها از طریق چنین تشکیلات است، که قدرت وظرفیت افراد یک جامعه را برای تحقق اهداف و خواسته هایش با هم جمع میکند و آنرادر مسیر تحقق خواستهای عادلانه اش هدایت می نماید.
پیشبرد تبعیض و سیاستهای فاشیستی در برابر جامعه بدلیلی اعمال میگردد، که ما فاقد انسجام سازمانیافته ای سیاسی هستیم، گروه های فاشیستی بعوض یک تشکیلات منسجم جامعه، صرف با چند سر کرده و دلال، مواجه بوده و اند. جامعه که هم ساختار های سنتی اعمال نفوذش را از دست داده و هم تا هنوز نتوانسته است ساحتار نوین ومدرن را برای دفاع از آرمانهایش ایجاد کند و بین سنت و مدرنیته گیر افتاده است، بطور حتم در بازیهای سیاسی شکست میخورد و قربانی توطیه ها و معامله گریهای انفرادی میشود.
از جانب دیگر نبود ساختار تشکیلاتی سیاسی درون اجتماعی، باعث شدتا همبستگی سیاسی و اجتماعی جامعه تاجیک، که از بخشهای مختلف مذهبی، سیاسی، فکری و جغرافیایی پراگنده تشکیل شده است، بوجود نیاید و راه کار جامعه پراگنده و رها شده بحال خود، نمیواند بهتر ازین باشد، که امروز به آن مواجه است.
در وضیعت کنونی اگر جامعه ی تاجیک با آگاهی ملی و سیاسی عمل کند و تشکیلات متعهد و مسؤل و سراسری برای داخل شدن در روابط ملی سیاسی با سایر جوامع ایجاد کند، ناممکن است که گروه های فاشیستی بتوانند بدون پشتوانه سیاسی، اقتصادی ونظامی دیگران در منازعه ی قدرت بر جامعه پیروز شوند وهمه ی تلاشهای گروه های فاشیستی برای حذف سیاسی و اجتماعی جامعه ی تاجیک نقش بر آب خواهد شد.

ضرورت ایجاد تشکیلات برای جامعه ی تاجیک
بخش چهارم

موانع بر سر راه تشکیلات درون اجتماعی
جامعه تاجیک بیشتر با دو مانع اساسی برای ایجاد تشکیلات درون اجتماعی اش روبرو بوده ومیباشد:
1 ــ اندیشه های جهان وطنی گروه های چپ، که نتنها حفظ ساختارهای هویتی، تاریخی، فرهنگی و ارزشهای اجتماعی جامعه تاجیک را در یک فرایند ملی قبول ندارد، بل با هرنوع ناسیونالیزم ناشی از مقاومتهای آزادیبخش ملی برای دفاع از ارزشهای جمعی این سرزمین نیز چندان موافق نیست و این مساله در دو دوره ی اشغال کشور توسط اردوگاه سوسیالیستی و سرمایه داری وهمکاری گروه های چپ با هردو، نیازی به اثبات ندارد؛
2 ــ تمکین بیشتر به اندیشه های اسلام سیاسی برمحور امت اسلامی و همبستگی جهان اسلام و تاکید بر هویت جمعی مسلمانان در همه ی راهکار های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و هویتی، جامعه ی تاجیک را بیشتر از همه به استحاله ی هویت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی تنها در هویت اسلامی کشانده است. هویت اسلامی و مذهبی یگانه هویت جامعه است. این در حالی است، که بر خلاف جامعه ی تاجیک، سایر جوامع واقوام برادر مسلمان دیگر، بیشتر دلبسته ی هویت اجتماعی، فرهنگی و تاریخی خود، در کنار هویت اسلامی اند.
هردوگرایش فکری و سیاسی، بیشترین نفوذ شان را در میان جامعه ی تاجیک، بیش از هر گروه قومی دیگر در افغانستان دارد. روشنفکران، فرهنگیان و نجبگان سیاسی جامعه تاجیک با در گیر بودن با هردو گرایش، تا کنون نتوانسته اند، منافع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی، هویتی و ارزشهای اجتماعی خود را بصورت روشن در کنار دیگران برای شکل گیری قدرت، فرهنگ، هویت و ارزشهای جمعی همه در فرآیند ملی مطرح کنند.
این در حالی است، که هردو گرایش به هیچیک از آرمانهای مطروحه در قبال زحمتکشان، همبستگی طبقاتی و اتحاد سیاسی مردمان تهی دست جامعه و همیگونه ادعایی برابری و برادری اسلامی و زدودن تبعیض اجتماعی، قومی و مذهبی در میان مسلمانان هموطن، عمل نکرد.
کار کرد ها، تجارب سیاسی و حکومت داری بجا مانده از گرایشهای سوسیالیستی و اسلام سیاسی، بیشتر دو مشخصه ی مشترک دارد:
ــ وابستگی به بیرون، که پیامدش برای مردم بردگی ملی برای کشور های منطقه و جهان را بار آورده و کشور را به میدان رقابت و بازیهای سیاسی، استخباراتی و نظامی کشور های منطقه و قدرتهای جهانی مبدل کرده است و این خون مردم افغانستان اعم از زحمتکش و مسلمان است، که برای منافع دیگران جاری است و هرچه وابستگی حاکمیتهای سیاسی، نیروها و نهاد های سیاسی به بیرون بیشتر میشود، به همان پیمانه خون بیشتر درین سرزمین ریختانده میشود؛
ــ کارکردهای عملی این دو گرایش بجای دخالت دادن زحمتکشان و مسلمانان در سیاست و اداره ی ا مور جامعه بدون تبعیض و تمایز، بیشتر با استبداد ایدولوژیک، دینی و مذهبی همراه بوده و همزمان با رفتار های قومی ــ سیاسی مشخص میشود، که تشدید بحران اجتماعی در نتیجه ی تمامی خواهی، شؤنیزم وسیادت طلبی قومی معلول آنست.
یعنی اینکه این گرایشات ایدولوژیک در کردار سیاسی با وابستگی به بیرون عمل کردند و نتنها زحمتکشان و مسلمانان جهان را همبسته نساختند، بل خود زحمتکشان و مسلمانان غیر از تبار خودشان را برای سلطه ی یک حزبی و یک قومی بر حاکمیت سیاسی قتل عام کردند.
وابستگی گرایش های ایدولوژیک به بیرون از کشور چنان آفتابی و آشکار است، که برای بیسواد ترین فردجامعه هم قابل شناخت است. این گرایشها چنان به وابستگی استخباراتی، سیاسی و اقتصادی عادت کرده اند، که با هر قدرت خارجی، که ممثل تقسیم قدرت در کشور باشد، به آسانی کنار میایند.
مبارزه ی مجاهدان راه خدا برای نجات کشور با شوروی وتسلیم نمودن بی دغدغه کشور به امریکا و انگلیس، ناتو و پاکستان برای رزق و مقام از یکسو و جولان دادن این همه داعیه داران همبستگی زحمتکشان در پیشا پیش استخبارات امریکا و انگلیس و پاکستان و لمیدن آنها در بالاترین کرسی های دولتی، حاکمیت سیاسی و ابسته ی اردوگاه سرمایه داری جهانی و گرفتن مواجب و خرجهای سازمانی و نشراتی از کیسه پر برکت سفارت خانه های خارجی از سوی دیگر، بی اعتقادی و بی باوری خود این مدعیان همبستگی زحمتکشان و امت اسلامی را با آرمانهای مطروحه نشان میدهد. و فقط تنها این روشنفکران جامعه تاجیک اند، که تاکنون ایمان مذهبی شان به این داعیه های آرمانگرایانه ی دو گرایش فکری و سیاسی، تغیر نخورده است.
واقعیت مسلم اینستکه مردمی که سالهای رنج نا برابری های اجتماعی را کشیده اند. در شرایط کنونی بیشتر به تبعیض و تمایز و ستم مضاعف ملی و اجتماعی وقومی مواجه اند. بحران سیاسی در کشور بیشتر بحرانی است، که از انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و حمایت خارجی ازین حاکمیت قومی شدت گرفته است. در کشور ما شاهد کدام جنگ طبقاتی نه دیروز بودیم و نه امروز هستیم. همیگونه جنگ میان تنظیم های مختلف از یکطرف و امارت اسلامی و مجاهدین از جانب دیگر، نه بر سر دین ومذهب، بلکه جنگ برای تصاحب قدرت سیاسی و حفظ انحصار قدرت سیاسی بوده و است. در واقع جامعه بیشتر با جنگهای قومی برای تصرف و حفظ قدرت سیاسی، در پوسته ایدولوژی، دین ومذهب مواجه است.
تا این بحران ملموس در روابط اجتماعی،سیاسی فرهنگی، هویتی و اقتصادی جوامع و اقوام برطرف نشود، جامعه شاهد هیچگونه حزب سراسری ملی، حاکمیت ملی، منافع ملی، وحدت ملی و همبستگی زحمتکشان و امت اسلامی نخواهد بود. ضرور است تا روشنفکران، فرهنگیان، جامعه مدنی و قشر جوان وتحصیل کرده ی جامعه ی تاجیک اول موانع را از سر راه وحدت اجتماعی و سیاسی جامعه خود بردارند و بعد با این افزار بتوانند فرایند یک حرکت ملی را در عرصه های گوناگون تسریع ببخشند.
در حالیکه تمام جوامع برادر در عین حال که مسلمان اند، به غرور سیاسی و اقتدار طلبی قومی خود نیز التزام عملی دارند و هیچیک از جوامع واقوام برادر دیگربا چنین حرکت قهقرایی درون اجتماعی مانند جامعه ی تاجیک مواجه نشدند. برخورد با راه کار های اسلام سیاسی و تنها خط جهادی و مطلق اندیشی مذهبی در درون جامعه ی تاجیک، جلو همبستگی سیاسی و اجتماعی جامعه را سد کرد. فاجعه اتحاد سیاسی و اجتماعی جامعه ای تاجیک درین جا پایان نیافت و جامعه را در خطوط محل گرایی، حلقه های خویشاوندی و فامیلی و ده ها رابطه، رنگ و بو و تعلق دیگر تقسیم کرد.
مشکل دیگر بر سر راه جنبش اجتماعی و فرهنگی جامعه ی تاجیک، تعداد بیشمار رهبران جامعه است، که هیچکدام حاضر نیستند از مقام شان برای ایجاد یک رهبری مسؤل و متعهد، که از راه های دموکراتیک برگزیده شود، کنار بروند. این همه تقسیم شدن جامعه بگرد رهبران خود خوانده، بجای اینکه حلال مشکلات باشد، خود بخش بزرگی از مشکل را بر سر راه وحدت سیاسی و اجتماعی جامعه ایجاد کرده است.
موازی به آن، تلاش هریک از رهبران! جامعه برای تحکیم جایگاه سیاسی خود در حاکمیتهای قبیله یی وقومی بخاطر تصاحب قدرت وثروت بیشتر و کشیدن آن از چنگ رقبای درون اجتماعی این افتراق را بیشتر کرده است.
میراث جمعیت اسلامی با کتله قابل ملاحظه تاجیک دران، به مال بی صاحبی تبدیل شده است، که هرکس در صدد بر داشتن تکه ای ازان برای معاملات فردی است. جامعه با این پراگندگی سیاسی تشکیلاتی و در عین زمان مواجه بودن با حکومت ضد ملی غنی، که تمام عم غمش را، شکست دادن و حذف سیاسی و اجتماعی جامعه تاجیک از تمام عرصه های ملی، تشکیل میدهد، میتواند نمودار یک فضای تاریک غیر قابل پیش بینی برای جامعه باشد.
در وضیعت کنونی جامعه تاجیک به انارشی تشکیلاتی مواجه است. هرکس برای معامله با صاحبان قدرت قبیلوی وقومی، شهرت طلبی، پو پولیسم، و بیشتر هم منفعتهای مادی، چند تنی را بدور خود جمع کرده اند و از آدرس همین تشکیلات میان تهی و بیگانه با سرنوشت سیاسی وملی جامعه، مصروف بده وبستان اند.
معضل دیگری، که جامعه با آن روبر است، صرف بیشتر انرژی جوانان و فرهیختگان جامعه در تبلیغات و پروپاگند و راه اندازی هیاهوی سیاسی و کمتر رو آودن به کار اساسی عملی در مورد ایجاد تشکیلات درون اجتماعی است.
تیوری پردازان ما بیشتر درسرودن شعر، مقاله نویسی، حضور در رسانه، شرکت در جلسه ها، برنامه های فرهنگی، هنری، آیینی و...، مصروف مانده اند و اگر نیمی ازین همه هیاهوی سیاسی و تبلیغاتی را صرف کار عملی برای انسجام تشکیلات درون اجتماعی جامعه میکردند، ما اکنون فاصله زیادی را در راه رسیدن جامعه بوحدت سیاسی و اجتماعی آن پیموده بودیم.
نخبگان فرهنگی، سیاسی و همیگونه تحلیلگران، و نویسندگان جامعه باید به عامل های اساسی نجات جامعه بیشترتوجه کنند. آنها باید بدانند که قربانی مردم تنها برای پوشش دادن وخوراک بحث های اکادمیک، شعر، مقاله، داستان ورمان نیست.
مردم میخواهند ازین همه دفن مرده ها، انبار شدن زحمی ها در شفاخانه هایی، که از کوچکترین امکانات تداوی بهره مند نیستند، ترور ها و واگذاری مناطق شان از جانب حکومت ضد ملی غنی به گروه های تروریستی و هزینه ها و قربانی های هنگفت و بی شمار، که طاقت جامعه را طاق کرده است، به نتایج ملموس برای تحقق آرمانهای جامعه برسند و رساندن جامعه به این هدف بیشتر کار روشنفکران است، که راه را بروی جامعه باز کنند.
در بین قشر روشنفکر و تحصیلکرده و دگر اندیش جامعه، حایل دیوار چین با بخشهای جهادی جامعه کشیده شده است. بیشتر انرژی جامعه صرف این دعواهای بی حاصل میگردد و در واقع این امر جامعه را درگیر بحران اعتماد در میان گرایشهای مختلف سیاسی وفکری کرده است.

ضرورت ایجاد تشکیلات برای جامعه ی تاجیک
بخش پنجم
چه باید کرد؟
تمام تجاربی تلخی، که جامعه از حوادث درد ناک تاریخی خود آموخته است، اگر نتواند آنرادر مبارزه سیاسی آگاهانه بطور روشن وقاطع رهنمای عمل خود در وضیعت فعلی قرار دهد، در واقع تمام این تجربه ها در دستش بدون استفاده باقی خواهد ماند و ازان برای حرکت جامعه استفاده نخواهد شد.
این درست که جامعه ی تاجیک از لحاظ سیاسی و فرهنگی بیدار شده است، ولی در درون جامعه فرهنگ سیاسی رشد و قوام نیافته است، که بعد از این همه قربانی، نجات ملی آن را تضمین کند. وقتی ملتی، جامعه ی، حزبی، نهادی، تشکیلاتی دست به قیام برای عدالت وحق تعیین سرنوشت ملی وسیاسی خود، سرزمین و کشوری میزند، در واقع باید هم تعهد داشته باشد و هم مسؤلیت.
جامعه ی تاجیک تعهدش را در تمام تجاوزات خونین برین کشور همواره بطورعاشقانه وجانبازانه در دفاع از آزادی، استقلال و شرکت در همه موجهای آزادی خواهی و استقلال طلبی ایفا کرده است، اما مسؤلیتش رابرای ساختن یک رژیم سیاسی، که بتواند خواستهای عادلانه ی تمام ساکنین این مرز وبوم را برآورده سازد، مشارکت سیاسی، ملی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و تاریخی جوامع و اقوام را در یک سرنوشت کلان ملی تامین کند، سنت انحصار قدرت قومی را بشکند، استعمار و تجاوزگری را از زیربنای حاکمیت سیاسی بزداید، هیچگاهی ادا نکرده است.
کدام تجارب تاریخی جامعه میتواند برای انسجام سیاسی و تشکیلاتی و را هکار مبارزاتی اش بحیث نمونه والگو انتخاب شود. در میان همه ی افتادنها و برخاستن های جامعه، چند مورد هست، که جامعه با اتکا وعبرت گرفتن از آنها میتواند راهکار های عملی مبارزاتی اش را بنیان بگذارد:
1 ــ مبارزه با انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و واکنش عقلانی جامعه برای اتحاد سیاسی و اجتماعی آن برای عقب زدن پلانها و برنامه های گرایش های فاشیستی و سمت دهی اعتراضات سازمانیافته ومنسجم برای ایجاد حاکمیت سیاسی فراگیر وتامین مشارکت عادلانه ی اقوام، بگونه ی عملی برای اولین بار از درون حزب وطن ( حزب دموکراتیک خلق افغانستان ) سر بلند کرد.
زیرا رهبری و کادرهای مربوط به جوامع و اقوام حاشیه نشین تاریخ سیاسی کشور، بخصوص تاجیکان متوجه تبانی گرایشهای فاشیستی درونی و بیرونی کابل و پشاور شده و با کار پیگیر و آگاهی دهی از سقوط حاکمیت بدامن حزب اسلامی و پاکستان و قتل عام خونین روشنفکران، کارمندان دولت و قوای مسلح جلو گرفتند.
این حرکت جسورانه ی سیاسی رهبری و کادرهای حزب، در کنار اینکه توطیه ی گرایشهای فاشیستی را در راه اندازی قتل عامهای دیگر برای کوتاه مدت خنثا کرد، مساله حق تعین سرنوشت سیاسی و ملی را برای همه جوامع واقوام و گروه های قومی در کشوربگونه عادلانه مطرح کردو رهبران سیاسی جامعه تاجیک در محور این مقاومت عادلانه، هم منبع آگاهی دهی سیاسی بجامعه شدند و هم به انسجام عملی قسمی سیاسی و اجتماعی جامعه کمک کردند.
دیری نگذشت، که انعکاس مبارزه سیاسی و فکری درون حزب به بیرون از جامعه درز کرد و صف بندی های جدید سیاسی و فکری را هم در درون جامعه وهم در صفوف و بدنه ی گروه های جهادی ایجاد کرد. در واقع مقاومت دلیرانه ی تاجیکان در رهبری حزب برای اولین بار معادله قدرت را تغییر داد و جامعه تاجیک را از انزوای سیاسی و اجتماعی بیرون کشید و آنرا صاحب دید مشخص سیاسی و فکری در قبال سرنوشت ملی وسیاسی آن ساخت.
2 ــ باید اذعان داشت، که جمعیت اسلامی با داشتن ترکیب اجتماعی اکثریت تاجیک در دوران مقاومت ملی، بگونه عملی در جریان مبارزه با تروریزم بین المللی، بنیادگرایی اسلامی و تجاوز مستقیم پاکستان قیادت سیاسی و نظامی مقاومت ملی را به عهده گرفت. تنها درین دوره است، که جامعه برای دفاع از حیثیت اجتماعی اش جنگید و بخود باوری و آگاهی رسید، شعور سیاسی و ملی آن ارتقا نسبی یافت وجامعه را آماده قربانی بزرگتر ساخت.
مبارزه جامعه دردوران مقاومت یکی ازین تجارب گران بها است. جامعه تاجیک با هویت خود در یک مبارزه خونین شرکت کرد، قربانی داد و با کمترین امکانات به مصاف دشمنان به مبارزه ی گرم پرداخت.
همینطور عبرت گیری از اشتباهات این مبارزه نیز برای جامعه از اهمیت اصولی برخودار است. جامعه در مبارزه با اهداف رو شن و مشخص برای بر پایی یک نظام عادلانه سیاسی داخل نشد، جایگاه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و هویتی تاجیکان در قدرت و فرآیند ملی سازی نماد ها ونمود های ملی تعریف نشد، خطوط فکری و سیاسی و برنامه روشن برای اتحاد سیاسی جوامع و اقوامی، که در خط مقاومت سهم شایسته و فعال نظامی گرفتند بوجود نیامد.
جبهه مقاومت تنهادر تشکیلات نظامی حضور پیدا کرد و هیچگاه نتوانست بیک جبهه سیاسی با برنامه روشن در عرصه های مختلف تبدیل شود، نبود تشکیلات درون اجتماعی مدرن، مدنی، منسجم، دموکراتیک، هدفمند، عملگرا و سیاسی در واقع از وحدت اجتماعی و سیاسی جامعه برای حضور پرقدرت در پروسه های سیاسی و دفاع از آرمانهای جامعه جلوگیری کرد.
ادامه دو حرکت افتخار آفرین جامعه با رفع کمبودهای یاد شده بمثابه داشته پر ارج وتجارب گران بها در برابر ما قرار دارد، که میتوانیم ازان خمیر مایه یک جنبش اجتماعی و فرهنگی آزموده تر را ایجاد کنیم. این مساله یی است، که اکنون بفوریت در برابر جامعه مطرح شده است.
برای بیرون رفت از وضیعت نا هنجار کنونی، باید ظرفیت بزرگ اجتماعی، فرهنگی و فکری جامعه برای برپایی تشکیلات اجتماعی ــ فرهنگی فراگیر به کار گرفته شود. مسؤلیت اساسی بیشتر به عهده ی نسل جوان، جامعه ای مدنی، فرهنگیان و نخبگان سیاسی جامعه در درون و بیرون از کشور گذاشته شده است، تا این امکانات بالقوه را، بصورت باالفعل بیک تشکیلات درون اجتماعی درآورند.
جامعه بدون داشتن تشکیلات، نمیتواند،از همه بخشهای خود شامل کادر های علمی، تخصصی، مسلکی، نخبگان سیاسی و فرهنگی که بیشتر شان در بیرون از کشور آواره شده اند، استفاده مؤثر و لازم بعمل آورد.
همه بخش های داخل و بیرون بااحساس مسؤلیت جمعی باید برای برپایی تشکیلات درون اجتماعی خود دست بکار شوند و در برابر موانع مانند دعوای های مالکانه بر جامعه، سهم داران سنتی، تشکیلات مافیایی، تعدد بی شمار رهبران، گروه های مختلف که در تجزیه سیاسی و اجتماعی جامعه منافع دارند، حلقه های محلی، فامیلی و خویشاوندی پیروز شوند. جوانان باید بتوانند دست گروه های منفعت جو جامعه راکه در واقع تمام منابع قدرت را برای خود، خانواده، نزدیکان و حلقه ای خود میخواهند از گردن و گریبان جامعه کوتاه کنند.
روشنفکران، نخبگان سیاسی، جوانان و قشر تحصیل کرده و با سواد جامعه در برابر مردم مسؤل اند تا این بار از سقوط جامعه در دامن گروه های فاشیستی، سیادت طلبان قومی و تمامیت خواهان جلو بیگیرند و تجارب خونین گذشته را که هر حرکت و خیزش جامعه را دوباره به شکست سیاسی میکشاند، تکرار نکنند.
اگر این بار جامعه باخرد گرایی سیاسی و فکری و راه کارهای دموکراتیک ومدنی و با اهداف واضح و قابل لمس برای مردم به صف مبارزه داخل نشود، روشن است، که جنبشهای فاقد طرح روشن و دقیق برای پیگیری اهداف ملی و سیاسی شان، صرفن در محدوده ی احساسات باقی مانده و شکل گیری مقاومت ملی بر مبنای حرکتهای احساساتی بزود ترین فرصت شخصیت زدایی شده و پیام پذیر اجتماعی نمی یابد و بزودی از سر راه گروه های فاشیستی برداشته خواهد شد.
کدام رویکرد تشکیلاتی برای جامعه نیاز است؟
جامعه تاجیک، جامعه تقسیم شده در احزاب، گرایش های مختلف فکری، سیاسی ودر بسیاری موارد هم دارای صف بندیهای متناقض است. اگر دوباره بخواهیم حزب سیاسی ایجاد کنیم، یک حزب دیگر در کنار صد حزب موجو د و این بیشتر جامعه را به تجزیه سیاسی و اجتماعی محکوم خواهد کرد. با قو مانده و فرمان نمیشود، که همه، تشکیلات سیاسی و گرایشهای فکری شان را کنار بگذارند و به حزب جدید بپیوندند.
جامعه ی تاجیک نیاز مند چنان یک جنبش و سیع اجتماعبی و فرهنگی است، که ظرفیت پذیرش همکاری تمام بخشهای سیاسی، فرهنگی، مدنی، اجتماعی و مذهبی را باید در خود داشته باشد. یک جنبش اجتماعی ــ فرهنگی خود مانند احزاب سیاسی دنبال تصاحب قدرت سیاسی نیست، بل یک واحد فکری، تشکیلاتی، اجتماعی و فرهنگی است، که جامعه را برای تحقق اهدافش همکاری میکند و در راه وحدت سیاسی و اجتماعی جامعه مبارزه میکند. جایگاه این جنبش در نهضت های اجتماعی وفکری است، نه در حاکمیت سیاسی و دیوان سالاری. هدف جنبش همکاری برای جامعه تاجیک است تا جایگاه شایسته خود را در قدرت سیاسی، هویت ملی، فرهنگ ملی، هویت تاریخی، اقتصاد ملی و ارزشهای اجتماعی در سطح ملی احراز کند، جنبش مرجع آگاهی دهی است، تا مرجع حکومتداری.
ازینرو جنبش اصولن بر علیه هیچ نهاد، جریان سیاسی، حزب سیاسی و نهاد های اجتماعی و فرهنگی موجود جامعه تاجیک قرار ندارد و میتواند با احزابی نیز همسویی را ایجاد کند، که در ترکیب اجتماعی خود، نمایندگی این جامعه را دارند. هدف این جنبش اجتماعی باید متحد کردن همه بخشهای سیاسی، اجتماعی، مذهبی و جغرافیایی جامعه ی تاجیک است. و این مساله میتواند از آدرس های مختلف سیاسی، و فرهنگی ومدنی در یک جنبش اجتماعی و فرهنگی سراسری تحقق پذیرد.
هدف جامعه، از ایجاد تشکیلات درون اجتماعی، نباید تنها برای خود جامعه تاجیک باشد، که باید برای یک جامعه این همه تلاش صورت گیرد، بلکه ایجاد چنین تشکیلات یگانه امکانی است، که جامعه پس از اتحاد درونی در کلتیش ازین ادرس بتواند با متحد شدن باسایر گروه های قومی برای بهبود وضع زندگی مردم، تامین عدالت سیاسی، اجتماعی و ملی، پیشرفت و رفاه اجتماعی مردم افغانستان وارد گفتمان گردد و وظیفه اساسی ملی خود را در جوار دیگران به شایستگی انجام دهد.
مسؤلیت جنبش اجتماعی و فرهنگی تاجیکان اثر گذاری در پروسه های سیاسی و بیشتر اگاهی دهی به نسل جوان و بالنده ی جامعه است، تا از تجارب خونین سرگذشت جامعه ی تاجیک آگاه شوند و این تجارب را آویزه گوش شان برای حرکت بعدی جامعه بسوی خیزشهای سیاسی، مدنی، اجتماعی و فرهنگی قرار دهند. زیراجنگ تاریخ در قالب مقابله افراد و گروه های اجتماعی بسر میرسد. افراد و گروه ها اگر نتوانند ماهیت حوادث زمان را تغییر بدهند، اما میتوانند، که جهت حوادث را تغییر دهند. این نقشی است، که جوانان ما میتوانند، با متحد کردن سیاسی و اجتماعی جامعه، بخوبی از عهده آن بدر شوند.
پایان
عالم
اول نومبر2016

 

هیچ نظری موجود نیست: