شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۵

تمامیت خواهی در تقابل با مقوله ی روشنفکری


انجنیر عالم 

تمامیت خواهی در تقابل با مقوله ی روشنفکری

 

کم و بیش یک قرن از عمرجنبشهای روشنفکری درکشور میگذرد، اما تا هنوز بیشتر روشنفکران و بخصوص آنهاییکه رزق ومقامشان از جانب حاکمیتهای سیاسی ــ قومی تامین و تضمین گشته ومیگردد، دید و نگرش ملی نسبت به مسایل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، هویتی و اجتماعی در سطح کشور نداشته وندارند. یکی از عوامل اصلی ریشه نگرفتن باور و اعتقاد ملی نسبت به مسایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی در کشور، وابستگی روشنفکران جامعه ی حاکم به باورها، تفکر و فرهنگ قبیلوی است، که سیادت طلبی و تمامیت خواهی بر محور قوم و قبیله بازده و پیامد اصلی آنست. در تفکر وفرهنگ قبیله یی تصاحب حاکمیت سیاسی بمثابه ی ننگ قومی وقبیلوی بحساب میآید، نه حق همه ی شهروندان کشور که با اراده مستقیم خود، آنرا انتخاب کنند.

دید قبیله یی و پابندی به سنت ها، فرهنگ و تفکر قبیلوی بر خلاف مفهوم و مقوله ی روشنفکر درقشر و طیف سیاسی جامعه ی حاکم، مسلط است و روشنفکر! با بار قبیله یی و قومی بجایی اینکه راه ها و درهای بسته را بسوی عدالت، برابری، برادری، همبستگی ملی، تقویت فرهنگ سیاسی و مدنی و همکاری همه جوامع واقوام برای برپایی حاکمیت سیاسی با شرکت همه ی اقوام، ایجادفرهنگ ملی، سامان دادن به اقتصاد ملی و تعمیم ارزشهای واقعن ملی، بروی مردم و نسل جدید کشور بگشاید، هر روز در پی تحمیل ارزشهای قبیلوی وقومی خود بجای ارزشهای ملی است و هدف از تصاحب حاکمیت سیاسی را، نه خدمت گذاری برای مردم، بل برای تامین سلطه سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بر دیگران میداند.

کاربرد اصطلاح روشنفکر در جامعه ی « افغانی» بر خلاف مفهوم و اساس کار روشنفکر در دنیای متمدن امروز، بیک مشت افراد گرفتار در بند ناف سنتهای قبیله یی، اطلاق میگردد، که بجز سیادت قومی، و خلاصه کردن تمام نمادها و نمود های ملی در قوم وقبیله خود و تلاش برای استحاله سایر جوامع واقوام ،در یک هویت و فرهنگ نهایت عقب مانده ی قبیلوی، زیر نام «پشتونولی» کار دیگری نداشته و ندارد.

بباور این روشنفکران؟! اگر کسی هویت، تاریخ، فرهنگ و ارزشهای اجتماعی خود را در جوار ارزشهای قومی و قبیله یی آنها برای یک فرایند ملی مشترک، مطرح کرد و یا مشارکت سیاسی و تقسیم قدرت و زدودن انحصار قدرت سیاسی ــ قومی را از زیر بنای حاکمیت سیاسی بمیان کشید، و یا سیاست لر و بر خواهی و جابجایی پشتونهای پاکستان را در محلات زیست سایر جوامع واقوام نقد کرد، در زمره « پشتون دشمنه عناصر» ، خاین ملی، تجزیه طلب، ضد وحدت ملی و ضد منافع ملی بحساب می آید. در واقع این روشنفکران مفاهیم وحدت ملی، منافع ملی، قدرت ملی، حاکمیت ملی و...، در قالب سمبولها ی قومی وقبیله یی درآورده اند، که باید بجای نماد های ملی پرستیده شوند.

اینگونه روشنفکر مآبی واقعن مضحک است، کسی که بجامعه شهروندی، برابری، برادری در بین جوامع واقوام، عدالت سیاسی، عدالت اجتماعی و دموکراسی ایمان ندارد و کسی که تعین زمامدار و مسؤلین سیاسی و اداری را حق مردم نمیداند و به اراده سیاسی و دموکراتیک مردم و دخالت آنهادر شکل دهی قانون، نهاد های سیاسی و اداری کشور اعتقاد ندارد و کسی که به حذف هویت، فرهنگ، تاریخ و ارزشهای اجتماعی بخش بزرگی از مردم افغانستان باور دارد، چی رابطه ی با روشنفکر دارد؟

 گروه های فاشیستی، که زیر نام حزب و تشکیلات « روشنفکری » خزیده اند، باید بدانندکه با جازدنهای انقلابی و اکت واداهای ترقیخواهی بوزینه وار؟! اما ایمان قبیلوی و تابو سازی سمبولهای قومی بجای سمبولهای ملی و نپذیرفتن ارزشهای فرهنگی، اجتماعی هویتی و تاریخی دیگرانی، که نام هموطن را بر آنها گذاشته اید، هیچگاه روشنفکر بوجود نمی آید. ایمان به قوم قبیله و خود محوری قومی، تمامیت خواهی وسیادت طلبی اجتماعی و پیشبرد سیاست حذف ، جز فاشیزم قومی وتباری، بازده دیگری ندارد.

روشنفکری که بخاطر خود محوری اجتماعی و انحصار قدرت سیاسی، صوبه داران انگلیسی، مزدوران و غلامان حلقه بگوش امریکا، انگلیس، پاکستان، عربستان و...، به صفت رهبر، پیشوای فکری وسیاسی و مقتدای اجتماعی خود بخاطر دلبستگی به انحصار قدرت انتخاب کرده و میکند، ازین مساله غافل است، که وقتی حاکمیت انحصاری شد، قبل از همه باید تحمیق، جهالت، تقویت باورها و سنتهای خرافی فرهنگ قبیلوی، مبنای رابطه روشنفکر را با جامعه مورد حمایتش تشکیل بدهد.

روشنفکری؟! که با جوامع واقوام یک کشور در ضدیت و مقابله قرار داشته باشد و از راه اندازی جنگ خونین قومی برای انحصار قدرت سیاسی ــ قومی حمایت کند، ناگزیر است از مفکوره ی تبعیض و برتری جویی اجتماعی در فرهنگ سیاسی خود دفاع کند. روشنفکر تمامیت خواه، مثل شاه مستبد زمانی به قهرمان جنگ اجتماعی خود با جوامع دیگر تبدیل میشود، که جامعه مورد نظرش را واقعن بدشمن جوامع و اقوام دیگر تبدیل کند.

برای پیروزی این روشنفکر،با « بینش مترقی » یا « اخوت اسلامی » ، جامعه مورد نظر باید همیش چوب سوخت جنگهای اجتماعی و ممثل بد ترین فرهنگ قبیلوی باشد. به همین علت است، که قدرت سیاسی انحصار میشود و اما در طی قرون متمادی اندکترین نشانه ی از تکامل نهاد های فرهنگی مدنی، سیاسی و اجتماعی در متن فرهنگ قبیله ی، روحیه ی دشمنی با دیگران و موروثی دانستن قدرت بملاحظه نمیرسد. این تبعیت از فرهنگ قبیلوی است، که با دلسوزی! تمام، زمینه های تکامل مدنی و فرهنگی جامعه را برای قدرت سیاسی یک قشر عظمت طلب قربانی میکند.

خصومت ملی، نفاق اجتماعی و جنگ قومی، در واقع ازبی اعتقادی گروهای فاشیستی برای پذیرش عدالت سیاسی و اجتماعی در ساختار حاکمیت سیاسی، تقسیم متوازن قدرت وایجاد حاکمیت فراگیر ملی، منشاء گرفته و محصول فرهنگ قبیلوی و راهکار سیاسی نهادهای تمامیت خواه در کشور است.

همه شاهد اند وشاهدیم، که پیشبردسیاست لر و بر خواهی روشنفکران! جامعه برادرپشتون و داشتن حس تعلق بیشتر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و هویتی این روشنفکران! با پشتونهای پاکستان، بسیار بیشتر از تعلق آنها در موارد بالا با جوامع واقوام غیر پشتون هموطن شان در داخل افغانستان بوده و میباشد. این در حالی است، که پشتونهای پاکستان در یک جغرافیه سیاسی با پشتونهای افغانستان قرار ندارند و آنها در مقدرات مشترک ملی، سیاسی، وحدت ملی، منافع ملی، حاکمیت ملی، نوامیس ملی، دفاع از استقلال و تمامیت ارضی و...، با مردم افغانستان شریک و انباز نیستند و تنها برادران لر و بر ما در یک حوزه ای زبانی و فرهنگی مشترکاتی دارند، که همه ی جوامع و اقوام افغانستان در بیرون از مرزهای سیاسی و جغرافیایی این کشور، چنین مشترکاتی دارند.

حاکمیتهای سیاسی پشتون تبار در کشور از آغاز تشکیل اولین حاکمیت متمرکز مرکزی بدست امیر عبدالرحمان تا این زمان، بیشتر از جوامع غیر پشتون این کشور، به پشتونهای پاکستان امتیاز داده اند. اقداماتی مانند ترکه و تقسیم و حراج مالکیت مردم به پشتونهای پاکستان، توزیع صد ها ملیون دالر از بودجه ی فقیر ترین و گدا ترین مردم دنیا به آنها، آموزش و پرورش هزاران تن از دانشجویان و دانش آموزان پشتون تبار پاکستان بجای ازبک، بلوچ، پشه یی، تاجیک، ترکمن، هزاره ، نورستانی و...، بمصرف مردم افغانستان در داخل و خارج، حمایت از هجوم کوچی های پشتون پاکستان که تمام هست وبود کشور ومردم را بکمک حامیان سیاسی قومی شان درین سوی مرزمیچاپند، پذیرایی گرم آنها در مهمانخانه حکومتی، استفاده از ابزار لر و بر در بازیهای سیاسی و جنگهای قومی، معادله قدرت و تصاحب حاکمیت سیاسی، حمایت از فعالیت های ادبی و هنری آنها، حمایت استخباراتی و پولی از نهاد های سیاسی جامعه پشتون پاکستان و ...، مواردی اند، که راز ورمز های رویکردحاکمیت سیاسی ــ قومی را در مورد برادری سکه و عطف توجه به پشتونهای پاکستان و گزینش سیاست اندری، با جوامع واقوام غیر پشتون افغانستان، بخوبی نشان میدهد.

پیامد وبازده این سیاست دوستی در بیرون بخاطر تعلق زبان و تبار و دشمنی در داخل با هم میهنانی، که در تمام مقدرات ملی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی، جنگ وصلح، دفاع از کشور، سرزمین، نوامیس ملی، حفظ استقلال با جامعه برادر پشتون افغانستان شریک بوده و همینطور به حیث تبعه ی حاکمان سیاسی ــ قومی اینکشور، که از درخت و حیوان و سر انسان و دار ندار شان برای تهیه ی مخارج سرکوب خود شان مالیه پرداخته و ازین رژیمهای ضد ملی، حمایت کرده اند، بدون هیچ شک وشبه حس همبستگی ملی، پا گرفتن روحیه ملی و زمینه ی ایجاد نماد ها و نمود های ملی، وحدت ملی و ملت شدن را در درون کشور خشکانده است.

این در حالی است، که تاجیکان و در بسیاری موارد هزاره ها تعلق فرهنگی وزبانی با ایران و تاجیکستان دارند، ازبکها با ازبکستان، ترکمنها با ترکمنستان، بلوچ ها با پاکستان و ایران، همینگونه اقوام پشه یی و نورستانی با پاکستان و در واقع کتله اساسی تمام جوامع واقوام ساکن کشور، در بیرون از مرز قرار دارد.

آیا پشتونهای افغانستان و از جمله روشنفکران جامعه ی برادر پشتون، تحمل عین روابطی را که خود در سطوح مختلف با پشتونهای پاکستان ایجاد کرده اند، برای سایر جوامع و اقوام کشور در بیرون از مرزها دارند؟ به هیچصورت. این روشنفکران؟! حتا استفاده از واژه های زبان مادری را برای پارسی زبانهای افغانستان استعمار فرهنگی؟! ایران میدانند. بر جبین هرجنبش عدالت خواهی و برابری خواهی هموطنان خود برچسپ وابستگی به بیرون میزنند. رابطه مذهبی و فرهنگی وزبانی را در حکم وابستگی استخباراتی و عمال بیگانه؟! به خورد مردم میدهند. در حالیکه تمامی زعمای پشتون تبار ما جز نوکری برای بیگانگان کاری دیگری درین کشور نکرده و نمیکنند، اما دارنده القاب ملی مشر، بابا، غازی، شهید، تولواک و...، بوده ومیباشند.

از این همه سخاوت و حاتم بخشی به پشتونهای پاکستان، مردم افغانستان چه بدست آوردند؟ نزدیک به چهاردهه است، که مردم و کشور از دوسوی مرز دیورند و بیشتر بوسیله ی پشتونهای پاکستان به حمام خون بدل شده است. تمام شبکه های تروریستی و بنیاد گرایی و مرگ آفرینان مزدور استخبارات قدرتهای جهانی در همین تالابها ومردابها تربیه، پرورش و لانه کرده اند و روزانه با صدها حمله تروریستی مردم را قتل عام و کشور را به ویرانه تبدیل کرده اند.

پشتونهای پاکستان با استفاده از حمایت داخلی همتباران خود، محلات زیست سایر جوامع و اقوام را مورد حملات خونین تروریستی قرار میدهند و بیشترین امکانات جنگی و لوژستیکی را از دولت افغانستان بدست میآورند. هزاران تروریست، بدلایل قومی بدون هیچگونه محاکمه ی عادلانه از زندانها رها میشوند و دوباره به صف آدمکشان و باند های تروریستی می پیوندند. جنگ کشور ها وقدرتهای خارجی از طریق همین پادوهای دو سوی مرز در کشور به پیش برده شده و در واقع خون مردم افغانستان برای منافع کشورهای دیگر از طریق اینها جاری است.

رویکرد این روشنفکران قومی وقبیله یی برای تک قومی ساختن تمام عرصه های زندگی جمعی جوامع و اقوام، در تضاد کامل با شکل گیری پروسه های وحدت ملی، روحیه ملی، همبستگی ملی، احساس هموطنی، برادری، اخوت اسلامی، احساس مشترک ملی و ملت سازی در کشور قرار دارد. تا به این سیاست لر و بر خواهی پایان ندهیم، تا زمانیکه تمام راهکار های ملی وسیاسی از درون دوکشور و دوجغرافیایی سیاسی بر افغانستان تاثیر بگذارند و بازیهای سیاسی وقومی برای حذف سایر اقوام از درون وبیرون پایان نگیرد و تازمانیکه به سیاست و حاکمیت بمنزله ی ننگ قومی نگاه شود، چیزی بعنوان پروسه ملی درین کشور بمیان نمی آید.

روشنفکران پشتون تبار واقعن اگر میخواهند از راهکارهای قومی در عر صه های مختلف به ملی سازی پروسه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گذار کنند، تنها« لر» را در مناسبات و روابط سیاسی، اجتماعی وفرهنگی با جوامع مختلف برادر کشور مطمح نظر اساسی قرار دهند و با«بر » میتوانند مانند سایر جوامع واقوام افغانستان روابط فرهنگی و زبانی داشته باشند. پیش درآمد همه پروسه های ملی از ختم انحصار قدرت سیاسی تک قومی آغاز میشود. باید فرهنگ، تاریخ، هویت، ارزشهای اجتماعی تمام جوامع واقوام در هویت ملی، فرهنگ ملی، تاریخ و ارزشهای اجتماعی در سطح ملی تبارز یابند و در تمامی عرصه ها حضور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه چند قومی کشور بازتاب روشن داده شود.

بدون هیچ شک وشبه جوامع ومردمی که با مقوله های عدالت سیاسی و حق تعیین سر نوشت ملی خود بیگانه باشند، نمیتوانند در تحت هیچنوع حاکمیت سیاسی و حاکم شدن روحیه تمرکز خشن و بیروکراتیک قدرت در دست یکی از جوامع، از چنگال بردگی ملی و استبداد سیاسی و قومی در امان بمانند.

میراث دیگر این حاکمیتهای سیاسی و روشنفکران! قومگرا وقبیله محور در مبارزه سیاسی، اتکا به نیروهای خارجی است. کشور از امیر عبدالرحمن بدینسو با حاکمیت سیاسی دست نشانده خارجی اداره میشود و درین سرزمین طی دوسده اخیر، مردم با قدرت سیاسی دست نشانده خارجی روبرو بوده واند.

هر حرکت سیاسی که بر پایه استخباراتی و اتکا به قدرتها و کشور ها خارجی شکل بیگیرد، ناگزیر منافع ملی خود را قربان منافع اهداف و سیاستهایی نماید، که قدرتهای خارجی حاضر به سرمایه گذاری برای آنها باشند. رقابتهای منطقوی و بین المللی از طریق مزدوران شان در افغانستان، از سالیان درازی بدینسو خون مردم افغانستان را جاری ساخته است. با بردگی سیاسی، ایدولوژیک و مذهبی برای کشورهای بیگانه و حاکم بودن سنت ضد ملی وابستگی به اجانب برای بدست آوردن پشتوانه نظامی و اقتصادی کشورهابی خارجی برای پیشبرد جنگ قومی و انحصار قدرت، نمیتوان ملتی را صاحب حق تعیین سرنوشت ملی و سیاسی آن ساخت و درکشور و در میان مردم همبستگی ملی را بوجود آورد.

بردگی ملی مردم افغانستان، نمیتواند مجزا از عمل سیاسی اقشار عظمت طلب، گروهای فاشیستی و تمامیت خواه و حاکمیت قومی دست نشانده خارجی تلقی شود، که زیر نام انحصار قدرت سیاسی در شکل گوناگون رژیمهای سیاسی از سلطنت مطلقه، جمهوری ارستو کراتیک، جمهوری دموکراتیک، امارت اسلامی، دولت جمهوری اسلامی و حکومت وحدت ملی، اراده سیاسی و ملی مردم افغانستان را برای قدرتها ی خارجی به حراج گذاشته اند و تنها نفعی که در برابر این باجدادن چند سره برده اند، انحصار قدرت و تحمیل سلطه ی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و هویتی تک قومی بر دیگران است.

حمایت قدرتهای خارجی برای ایجاد دولت دست نشانده قومی وقبیله یی در کشور و همزمان تقویت نهاد های قبیلوی و تحکیم مناسبات فرهنگ قبیلوی مانند جرگه بازی، برگذاری جلسات قبایلی در خفا و دور از چشم مردم ، چسپیدن به راهکارهای مشروعیت سنتی و قبیلوی میراثی؟! همه وهمه سبب شده است تا تمام زمینه ها برای دموکراسی، مردمسالاری، ایجاد جامعه شهروندی و رویکردهای مدنی برای برپایی حاکمیت سیاسی، اقتصاد ملی و اعتلای فرهنگ ملی بخشکند و جامعه هرازگاهی در مسیر حرکت قهقرایی بیفتد.

اولین قربانی حاکمیت دست نشانده با انحصار قدرت قومی، دموکراسی و مردم سالاری است که عده ی را بخاطر تعلق شان به قوم خاص و داشتن رابطه ی استخباراتی با قدرتهای خارجی، در محور قدرت قرار میدهد ودیگران را به زواید سیاست و تاریخ تبدیل میکند و این راهکار سنتی در واقع به مانع اساسی در راه دخالت همه مردم در قدرت سیاسی و اداره ی امور جامعه تبدیل شده است.

زمامداران دست نشانده حیثیت قاتل با چهره خودی را برای مردم ما داشته اند. مردم بارها متجاوزین خارجی را بزانو در آوردند، ولی زمامداران دست نشانده و مزدور بهتر از انگلیس، روس، امریکا، پاکستان،عربستان و...، منافع ملی و استعماری این کشور هارا تامین کردند ومنافع ملی مردم افغانستان قربانی منافع و اهداف منطقه یی این کشور هاشد و مردم پس از هر بار پیروزی نظامی باز هم شکست سیاسی خوردند.

در فشانی روشنفکران قومی و قبیله یی در مورد منافع ملی، وحدت ملی، دموکراسی و...، در واقع عوضی گرفتن منافع قومی بجای منافع ملی مردم افغانستان است و هیچ مبنای قانونی، حقوقی، قانونی و عملی در کشور نداشته است. رژیمی که سراپایش بخاطر باجگیری قبیلوی و قومی در خدمت بیگانگان است، از تامین کدام منافع ملی برای مردم حرف میزند؟

 رژیمی که نه استقلال ملی دارد، نه حاکمیت ملی ، نه هم میتواند بنیانگذار یک مشی سیاسی ــ ایدولوژیک و فرهنگی در منطقه باشد و نه قادر است برقابت اقتصادی در بازار فروش منطقه بپردازد و خود با اقتصاد دلالی و مارکیت فروش بودن برای کشورهای منطقه تبدیل شده است، دنبال کدام و چه منافع ملی است؟

 با پایگاه سازی کشور برای کشور های منطقه و قدرتهای بزرگ، حاکمیت دست نشانده و روشنفکران قومی وقبیله یی دنباله رو آن، ناگزیر اند، نه تنها از آزادی و استقلال کشور بگذرند، بلکه از هرگونه منافع ملی کشور نیز چشم بپوشند و این باج دادن چند سره به سازمانهای استخباراتی جهانی، تنها عایدی که برای این حاکمیتها و روشنفکران! دارد، غالب شدن در جنگ قومی وتشدید نفاق اجتماعی برای تمدید این وابستگی است.

انحصار قدرت سیاسی بنام یک جامعه هیچگونه منافع ملی را برای کشور در پی ندارد، منافع ملی بعد از تامین وحدت ملی بوجود می آید و وحدت ملی بدون احترام به اراده سیاسی و مشارکت عادلانه ی سیاسی هریک از جوامع و اقوام افغانستان در قدرت سیاسی امکان پذیر نیست. وحدت ملی مستقیمن از دخالت عادلانه ای مردم در قدرت و تامین دموکراسی و توزیع واقعی و عمومی قدرت در بین تمام جوامع و اقوام افغانستان بوجود می آید.

رژیم سیاسی بر پایه مناسبات تک قومی به هیچصورت نمیتواند حرکت بسوی وحدت ملی را آغاز کند، رژیمی که ممثل اراده سیاسی و اجتماعی همه بخشهای جامعه نباشد و آشکارا در صدد حذف جوامع غیر پشتون از موزاییک قومی افغانستان بر آمده باشد، خود به عامل اساسی در برابر وحدت ملی مبدل میشود و بطور آشکار عامل از بین رفتن وحدت ملی جوامع چند قومی و چند فرهنگی افغانستان است.

برای حفظ منافع دو جانبه گروه های فاشیستی و کشور های حامی شان، چه فرق میکند، که درین سرزمین جوی خون جاری باشد و با فاقد شدن مردم از حق حاکمیت، به ذلالتی نیز برسند، که در کنار فقر کمر شکن و محروم شدن از هرگونه تحرک ملی، قربانی منافع کشور های کوچک و بزرگ شوند.

تمام تجارب جنگهای ایدولوژِیک، مذهبی و قومی بر محور منافع کشور های دیگر درین سرزمین، به اثبات رسانده است، که هر حرکت سیاسی و فکری با وابستگی بخارج، از خط منافع ملی مردم بیرون شده و اراده بیگانگان را ولو تحت شعارهای بلند بالای ایدولوژیک، مذهبی و غیر مذهبی، دموکراسی و مردم سالاری نیز بیان گردد بر سر نوشت مردم تحمیل کرده و از قربانی شدن اراده ملی و افتادن مردم در کام بردگی ملی نمیواند جلوگیری کند. مهمترین دست آورد مداخله دیگران بشکل پشتوانه رزیمها، گروه ها و احزاب سیاسی، نابود شدن روحیه ملی در درون خود این رژیمها و جریانهای سیاسی است.

چنین وابستگی دوامدار نهاد ها وگروه های سیاسی و روشنفکران به بیرون برای پیرزوی در منازعات قومی و سیاسی، تا کنون باعث آن گردیده است تا هیچگاه حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و خود ارادیت ملی مردم افغانستان بگونه ی مستقل تمثیل نشود و رویکرد حاکمیت های سیاسی در جنگ قومی با پشتوانه خارجی، باعث تمدید هرچه بیشتر این وضیعت برای سالیان طولانی گردیده است و کشور را به منطقه خیز دولتها و کشورهای رقیب برای همیشه تبدیل خواهد کرد.

بردگی برای بیگانگان و سیاست مزدور منشانه برای منافع کشور های خارجی از چند سده تا کنون سبب شده که هیچ تغییری در روابط قبیلوی و سیاسی کشور بوجود نیاید و در بیشتر از صد سال نه شیوه ای سیاسی دشمنان خارجی افغانستان تغیر کرده است و نه روحیه دست نشانده شدن گروه های روشنفکری انحصار طلب داخلی.

وسیله قرار گرفتن روشنفکران چپ اندیش دیروز که به جهان وطنی و توده های زحمتکش باور داشتند، در دست گروه های فاشیستی زیر رهبری مستقیم سرمایه سالاری جهانی، در واقع این گروه هارا به عناصری تبدیل کرده است، که هم به اعتقادات ایدولوژیک شان عقبگرد کرده اند وهم ایمان شان را نسبت به عدالت و مسایل روشنفکری از دست دادند. این عقب گرایی ایدولوژیک بخط فاشیستی و وسیله قرار گرفتن در جنگهای خود محوری اجتماعی برای انحصار قدرت سیاسی، فرجام ننگینی را برای روشنفکران مزدور پاکستان و نوکران امریکا و انگلیس رقم خواهد زد.

پروژه های فاشیستی کرزی ــ احمدزی، در واقع برای یک قومی ساختن کشور مطرح شده اند، که دران تمام گروه های سیادت طلب و گرایشات فاشیستی برای تصفیه های هولناک قومی ومذهبی و سیاسی جوامع و اقوام غیر پشتون، گرد آمده اند. آیا آرمان انقلابیون دوران ساز مدافع زحمتکشان همین بود؟ چسپیدن بقدرت برای منافع شخصی، گروهی، حزبی، سیاسی وقومی دور از هرگونه تعبیر و تفسیر مبانی روشنگری و روشنفکری است. این روشنفکران باید بدانند، که شرکت در جنگ قومی برای تمامیت خواهی و خود محوری اجتماعی و حذف جوامع واقوام از پروسه های سیاسی، فرهنگ سازی و ملت سازی، بار دیگر محکومیت تاریخی ابدی را نصیب این انقلابیون سرخ وسبز دیروز خواهد ساخت.

غنی مانند سلفش از امیر عبد الرحمان تا کرزی هدف از بدست گرفتن قدرت را جز اقتدار مطلقه ی و غصب حق حاکمیت از مردم، دیگر باوری برای زمامداری مشروع بر یک ملت ندارد. رهبری خصومتهای قومی در شرایط کنونی از حلقه گرایشات فاشیستی غنی آب میخورد و کشور های منطقه و بیرونی نیز دران نقش دارند.

هیچ کشور خارجی بدون مقصد و گرفتن تعهدات دو جانبه برضای خدا غنی را کمک نمیکند. غنی مانند امیر عبد الرحمان، مجبور است در برابر حفظ سلطه قومی، مانند سلفش بخاک فروشی و میهن فروشی ادامه دهد و بخواستهای نا عادلانه و تجاوز گرانه قدرتهای خارجی و کشور های منطقه مانند پاکستان، عربستان، ترکیه و دیگران تمکین کند، منافع این کشور هارا برسمیت بشناسد و وجود سازمانهای استخباراتی و پادوهای داخلی این کشور هارا نیزنادیده بیگیرد.

تاریخ استبداد سیاسی ــ قومی این افتخار را دارد، که 30 میلیون نفوس کشور را به عقب مانده ترین، فقیر ترین و گدا ترین مردم دنیا تبدیل کند. تیم فاشیستی غنی فاسدترین نظام مافیایی دنیا را بر کشور تحمیل کرده است و علت اصلی این تراژیدی خونین و خانه بر انداز، انحصار قدرت سیاسی ــ قومی با حمایت خارجی و تسلط فرهنگ قبیلوی بر تمامی نهاد های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بوده و میباشد.

پایان

 عالم

10 نومبر 2014

هیچ نظری موجود نیست: