شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۵

ترامپ؛ پیامد حرمان به گذشته

 
م. عالم جمال
ترامپ؛ پیامد حرمان به گذشته
پیروزی ترمپ در انتخابات ریاست جمهوری 2016 امریکا، مطبوعات، تحلیلگران سیاسی، نظریه پردازان، احزاب وجامعه ی روشنفکری اروپا و امریکا را در شوک وحیرت فرو برد. سبقت ترمپ در انتخابات در واقع عقبگرد جامعه امریکا از ارزشهای لبرال دموکراسی، مانند آزادی، حقوق بشر، تکثر گرایی، حرمت به برابری جنس، رنگ و نژاد و...، را نشان داد و بازگشت به پذیرش ملی گرایی افراطی، نژادگرایی، تبعیض، مهاجر ستیزی و اسلام ستیزی را در برابر پناهندگان مسلمان و غیر مسلمان و عدم تحمل و مدارای بزرگترین دموکراسی سرمایه داری را در برابر غیرخودی ها، بازتاب روشن داد.
اگرچه پیروزی ترمپ در امریکا غوغای زیاد تولید کرد، اما در کشور های اروپای غربی چنین بازگشتی از ام القرای دموکراسی جهان از مدتها پیش آغاز شده و در شرف تکمیل شدن است. قرن 21 برای سرمایه داری جهانی و از جمله اروپایی ها بجایی آینده نگری، قرن بازگشت به شکوه گذشته و دلواپسی و حرمان به آنچه از دست رفته است، میباشد. این بازگشت به گذشته نه تنها در کشور های اروپایی، بل در کشور های اسلامی با رویکردهای سلفی گری و برگردان شکوه صدر اسلام با ویرانی و قتل عام، ترور و انفجار وانتحار به شدت هرچه تمامتر ادامه دارد.
در پیشتاز ترین کشورهای دموکراسی سرمایه داری جهان بازگشت افکار عمومی به ناسیونالیزم و آرمان برگشتاندن این کشورها به دوران گذشته پر رونق اقتصادی، زنده ساختن دوران امپراطوریها و نوستالوژی سلطه ی استعماری گذشته، در پی تداوم بحرانهای نوبتی ساختاری سرمایه داری و خانه خرابی مردم، زنده میگردد و راسترین نیروهای سیاسی و اجتماعی را در قالب گروه های نژادپرست، راسیست، تبار گرا و راست افراطی، درین موج نارضایتی از وضع موجود، صاحب حقانیت سیاسی ساخته است.
در کشور ها و جوامع اسلامی موج خونین بنیادگرایی اسلامی و سلفی گری برای بازگشت به گذشته و زنده کردن دوران امپراطوری های اسلامی با خشونت و کارزار های ترور، انفجار و انتحار نیز در و اقع همان زنده کردن اسلام سلف با رویکردهای جهادی وجنگ برای به کرسی نشاندن سیاست و تفکر و باورهای مذهبی دوران صدر اسلام است. قاره افریقا پس از فروکش کردن جنبشهای چپی و ملی گرا، شاهد برخوردهای قومی، گرایشهای تجزیه طلبی، مبارزه برای سلطه قومی وسیاسی یک قوم و قبیله بر دیگران میباشد.
در یک نگاه از بزرگترین قاره ی دموکراسی جهان، تا کشورهای جهان سومی اسلامی و همینگونه قاره ی رنگین پوست افریقا، افول اندیشه های چپ سنتی، لبرال دموکراسی و ملی گرایی میهن پرستانه و نوعی حرمان بازگشت به گذشته نمایان است. در واقع جهان شاهد افتادن بشر از ملکوت آرمانگرایی برای تامین آزادیهای فردی و اجتماعی، حقوق بشر، رفاه اجتماعی، آزادی اندیشه و فکر و مذهب، به برهوت بنیادگرایی، تبارگرایی،نژادگرایی، خشونت، سرکوب و جنگ و عدم مدارا در برابر یک دگر، در افتاده است.
چرا بشریت در قرن 21 بجایی آینده نگری، در کل حرکت قهقرایی را آغاز کرده است؟
تحمیل وضع موجود بیشتر از هژمونی و جنگ وخشونت سرمایه سالاری، در قالب نظم نوین جهانی و جهانی سازی اقتصاد، که در اصل بدنبال آقایی مشتی از صاحبان کمپنی های فراملیتی، بنگاهای مالی، بانکداران، انحصارات بین المللی، بازار بورس، زیر مجموعه های صنایع نظامی، موسسات غول پیکر نفتی و ...، بر جهان میباشد بوجود آمده است. جنگ برای تصاحب بازار، غارت منابع اقتصادی و مالی جهان، تجارت پر سود مواد مخدر و نفت وسلطه نظامی وسیاسی و استخباراتی بر کره خاکی و برقراری سلطه ی نظام تک قطبی برجهان، در واقع جنگ و خشونت، بی ثباتی سیاسی، اقتصادی و امنیتی را در جهان بوجود آورده است. وباعث شده تا صدها میلیون انسان از اثر این برخورد های لاینقطع ، که توسط سازمانهای استخباراتی غرب برهبری امریکا بر افروخته شده است، به خاک سیاه بینشینند.
مجمع سرمایداران امریکایی در قالب هیات حاکمه ی آنکشور، در راس جهان سرمایه داری بزرگترین جفا را در حق کشورهای اسلامی و کشورهای جهان سومی اعمال کرده و میکنند. غارت منابع اقتصادی و مالی، تحمیل عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی وفرهنگی، بر ثرومندترین کشوهای اسلامی، سر پا نگهداشتن رژیهای استبدای، تبدیل کردن آنها به بازار فروش اسلحه، تولید رقابت های تصنعی در بین آنها، ایجاد جنگ و نا امنی، دست نشانده کردن حاکمیت سیاسی کشور های اسلامی همه وهمه دنیای اسلام را از پیشرفت، توسعه اجتماعی و فرهنگی، انکشاف مستقل، تمثیل حاکمیت ملی، استقلال و خود ارادیت ملی باز داشته است.
سازماندهی وسرهم بندی گروه های بنیادگرا و اسلام سیاسی و سلفی توسط سازمانهای استخباراتی امریکا، انگلیس و اسراییل، برای پیشبرد جنگهای منطقوی وجهانی امریکا و تامین منافع استعماری آنکشور و متحدین آن، قبل از همه بسیاری از کشورها وجوامع اسلامی را بخاک وخون کشیده است و باعث ویرانی تمام نهادها و هست وبود این کشورها و جوامع مسلمان شده است،
حمایت یک جانبه از اشغالگری رژیم صیهونستی اسراییل در برابر کشور های اسلامی، تحمیل فقر کمر شکن در میان بسیاری ازین جوامع ، بیکاری بالاتر از 60 درصدی، عقب ماندگی وحشناک فرهنگی، تفاوت سطح زندگی میان کشور های سرمایه داری و جهان اسلام، حمایت از رژیمهای منفور ضد ملی و سرکوبگر مردم، راه اندازی کودتا ها و براندازی رژیمهای ضد غرب، همه وهمه سبب شده است، تا جوانان درکشور های اسلامی و مردم که دیگر هیچ پناهی برای نجات ازین وضع ندارند، به نوستالوژی و گذشته گرایی از طریق زنده کردن شکوه گذشته اسلام و جهان گیری امپراطوریهای اموی، عباسی و عثمانی از طریق راه اندازی جنگ وجهاد برای مقابله با این غارت و چپاول و بی عدالتی غرب، چشم بدوزند. اما احساسات سرکوفته این نسل با برگشت به گذشته، بدلیل عدم آگاهی بسیاری ازین گروه ها بمصرف بازیهای استخباراتی و سیاسی غرب رسیده ومیرسد.
در واقع جوانان و مردمی، که برای پیشرفت وعدالت وآزادی هم از رژیمهای دکتاتور گذشته مورد حمایت شوروی دل خوش نداشتندو هم از رژیمهای مزدور امریکا وانگلیس سرخورده اند، باعث شده تادر حمایت از سلفی گری و بنیاد گرایی برخیزند. این بازگشت به گذشته در واقع حاصل سر خوردگی نسل جوانی است، که بطور پیوسته برای سازندگی، پیشرفت وترقی و توسعه اقتصادی از غرب و امریکا و صیهونیزم شکست خورده است ومیخواهد در پناه گذشته، عقده حقارت خود را درمان کنند.
بخش دوم
اروپایی عصر روشنگری اندیشه ی ملی گرایی را، همپایی نظامهای بورژوازی تجربه کرد. تجربه ی ایجاد دولتهای ملی درین قاره در برابر اندیشه های جهان وطنی انتر ناسیونالیزم مسیحی نوعی ملی گرایی را رشد داد، که هریک ازین کشور ها در کنار داشتن کلیسای ملی، برای خود منافع ملی را در داخل و بیرون از کشور تعریف کرد.
رویکرد تامین منافع ملی در بیرون از کشور، بیشتر کشور های اروپایی را برقابت با یکدگر واداشت و برای سلطه بر منابع و مناطق بیشتر، جهان گیری آغاز گردید. در واقع هریک از کشورهای اروپایی صاحب مستعمرات شدند و با شیره کشی اقتصادی و بخدمت گرفتن منابع مالی و نیروی کار ارزان و حتا رایگان و غارت منابع زیر زمینی کشور های مستعمره، در کشورهای استعمارگر انباشت سرمایه، مواد خام ارزان، توسعه ی صنایع و بازار فروش دلخواه بوجود آمد. بدینسان کشور های اروپایی به توسعه ی اقتصادی، پیشرفت علمی و تکنالوژی، ایجاد صنایع داخلی، اشتغالزایی و رفاه اجتماعی رسیدند. موازی به آن رشد فرهنگی همزمان با نطام سرمایه داری، زمینه ایجاد نهاد های سیاسی، احزاب، اتحادیه های صنفی، سندیکاهای کارگری، نهاد های فرهنگی، اجتماعی و مدنی را فراهم ساخت.
پاگیری جنبش های چپ و سوسیالیستی در اروپا قرن 19 و توسعه آن در قرن 20 در اکثریت کشور های اروپایی، بتدریج ملی گرایی کمرنگ شد و بحاشیه رفت. پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتوبر در روسیه بورژوازی اروپا را متحد کرد و با پیوستن نظام سرمایه داری امریکا به آن سد نیرومندی را در برابر پیروزی جنبشهای کارگری و چپ در اروپایی غرب بوجود آورد.
در یک قطب سرمایه داری از اروپا تا امریکا متحد شد و در جانب دیگر با پیروزی انقلاب روسیه جنبش چپ و سوسیالیستی به سوسیال دموکراسی و احزاب کمونیستی منشعب شد و این زخم ناسور تا فروپاشی اردوگاه سوسیالستی التیام نیافت وهیچگاهی نتوانست در برابر حضور رو به گسترش سرمایه داری جهانی متحد شود. انشعاب در چپ اروپا، اردوگاه کار را در برابر سرمایه داری تضعیف کرد و از پیروزی انقلاب های سوسیالیستی جلوگرفت.
در قطب دیگر اضافه بر اتحاد سرمایه داری در سطح جهانی، کشورهای سرمایه داری دست به ریفورم و اصلاحات زدند و با دادن دستمزد بالا به طبقه کارگر، کاهش ساعات کار، ایجاد بیمه های اجتماعی، حقوق بیکاری و برسمیت شناختن آزادیهای فردی و اجتماعی وحق داشتن اتحادیه و حزب و تشکیلات سیاسی، دموکراسی و حقوق بشر و...، باعث شدند، تا سطح نارضایتی در کشورهای سرمایه داری کاهش یابد و از رویداد انقلاب های اجتماعی ناشی از خشم ونارضایتی مردم بکاهد.
اردوگاه سوسیالیستی با اقتصاد دولتی در ساحه ی توزیع عادلانه ثروت اقتصادی بمردم پیشگام شد، اما در عوض بر خلاف تعبیر مارکس، که انسان باید از هرنوع قید و بند از خود بیگانگی ازاد شود، به آزادی برسد و هرگونه قیود دست وپاگیر سیاسی را بشکند، آزادی درین کشور ها به بند کشیده شد. طوریکه دیدیم دولتهای سوسیالیستی با دکتاتوری خونین ایدولوژیک یک حزبی رقم خوردند و آزادیهای فردی و اجتماعی به پیمانه ی وسیع درین جوامع محدود شد، دخالت مردم در سیاست واداره ی امور جامعه از زحمتکشان به حزب کمونست و جاگزین حزب هم به دفتر سیاسی و رهبری مطلق العنان منشی عمومی حزب محول گردید و دکتاتوری فردی، حزبی، گروهی و ایدولوژیک، زیر نام حاکمیت زحمتکشان سایه اش را بر تمامی عرصه های زندگی اجتماعی گستراند و در واقع دموکراسی سوسیالستی از توزیع عادلانه ی قدرت سیاسی بمردم خود داری کرد .
خشکیدن رقابت در عرصه ی اقتصادی، سلب مالکیت از مردم و حتا طبقات زحمتکش زیر نام مالکیت سوسیالیستی، عقبماندگی فن آوری تولیدی نسبت به کشور های سرمایه داری، پایان بودن سطح کیفیت کالاهای تولیدی، نبود مزد ومعاش متوازن طبقه کارگر، نامتوازن بودن سطح رقابت در بازار تجارت بین فرآورده های تولیدی و...، باعث رکود اقتصادی شد و موازی به آن تحمیل مصارف کشورهای جهان سومی دارای سمت گیری سوسیالیستی؟! بدوش شوروی، به رکود کامل اقتصادی و بدتر شدن زندگی مردم در اردوگاه سوسیالیستی گردید.
اما برخلاف در دنیای سرمایه داری در رقابت با کشور های سوسیالیستی، لبرال دموکراسی اروپا در کنار توسعه ی آزادیهای فردی و اجتماعی، عقیده وبیان، صنفی و سندیکایی برای طبقه گارگر و کارکنان دولتی و خصوصی و قایل شدن حقوق بیکاری، بیمه های اجتماعی و صحی برای کارگران و کارمندان، سطح دستمزدهارا افزایش داد و در واقع زندگی کارگران و زحمتکشان نسبت به کشورهای حامی طبقه ی کارگر بهبود قابل ملاحظه یافت.
فروپاشی شوروی و اردوگاه سوسیالیستی و ختم رقابت بین دو اردوگاه و یک قطبی شدن جهان، ماهیت و دد منشی سرمایه داری را هم در سطح داخلی و هم در سطح مناسبات بین المللی بخوبی نشانداد. جنگ برای غارت و سلطه سیاسی و نظامی و آقایی بر جهان، اضافه برینکه مصایب بیشماری را بر همه ی بشریت تحمیل کرده ومیکند، وضع زندگی مردم در کشورهای سرمایه داری بشدت بدتر شد و زندگی طبقات پایین وتهیدست را آسیبی جدی رساند.
جهانی سازی اقتصاد و نظم نوین جهانی برای صدور سرمایه وچاپیدن کشور های جهان سومی، تراکم سرمایه در بازار مالی و خارج شدن آن از عرصه ی تولیدی و انباشت ثروت و سرمایه دردستان عده ای کوچکی از سرمایه داران بزرگ، مستقیمن طبقات متوسط و پایین جامعه را هدف قرار دادو آنهارا به روز سیاه نشاند.
وارد شدن نیروی کار ارزان در بازار کار در نتیجه ی ایجاد اتحادیه اروپا و پناهنده شدن ملیونها مهاجر به کشور های اروپایی در نتیجه راه اندازی جنگهای غارتگرانه سردمداران سرمایه داری در کنار آنکه سرمایه داران بزرگ را فربه تر کرد، بیکاری را افزایش داد و باعث کاهش درآمد، پایان رفتن سطح زندگی مردم، بزیر خط فقر رفتن نیمی از مردم و افزایش درزهای طبقاتی در کشور های سرمایه داری شد. ودر واقع طرح های لبرال دموکراسی برای رفاه همگانی به شکست انجامید.
وارد شدن میلیونها پناهنده از کشور های اسلامی در نتیجه راه اندازی جنگهای خونین توسط امریکا، انگلیس، اسراییل و سازمانهای استخباراتی غرب و همزمان سرازیر شدن گروه های بنیاد گرا و سلفی به اروپا وامریکا گره دیگری به چالشهای موجود افزود.
ایجاد شبکه های تروریستی از طریق مراکز فرهنگی اسلامی، مساجد ومدارس مذهبی توسط گروه های بنیاد گرایی اسلامی و سلفی بکمک عربستان و شیخ های خلیج در کشورهای اروپایی و پیشبرد تبلیغات تند روانه ی مذهبی، نفرت پراگنی نسبت به غیر مسلمانها، ارزشهای اروپایی و جامعه ی سیکولار اروپا، درین مراکز فرهنگی و مساجد، باعث فوران خشونت مذهبی، ترور، انفجار و انتحار و آدمکشی با مجوز دینی گردید. این مساله اضافه بر تهدید امنیتی، چالشهای فرهنگی را نیز برای اروپا وامریکا بوجود آورد.
در واقع فعالیت گروه های بنیاد گرای اسلامی و سلفی بهانه بدست گروه های راست و افراطی اروپا و امریکا داد، تا تبلغات گسترده ی در مورد مهاجر ستیزی و اسلام هراسی اشاعه دهند و در نتیجه تقابل فرهنگی و ضدیت با مسلمانان مهاجر بیشتر شد و ازین وضع نیروهای چپ و میانه رو و لبرالها زیر فشار جدی قرار گرفتند ومهاجر ستیزی و اسلام ستیزی موضع گروه های راست را تقویت کرد.
بخش سوم
در حالی،که هم چپ و هم لبرال دموکراسی هردو جنبشهای آینده نگر بوده و اند. و نگاه آنها به بهتر شدن زندگی مردم، رفاه اجتماعی، سعادت و خوشبختی مادی و معنوی انسان، یکی از طریق محو طبقات و ختم استثمار فرد از فرد به رفع نیازمندیهای اساسی انسان پرداخته و دیگری از طریق تولید وفور نعمات مادی، رفاه و آسایش همگانی را برای آینده بشر پیش بین بوده واست. طوریکه دیده میشود بدون تغییرات شگرف و اساسی درین تیوریها و پیش فرضیه های جامعه شناختی و تاریخی هردو، بگونه قبلی آن به بن بست رسیده است.
در وضیعت موجود جهانی سازی اقتصاد سرمایه داری و اشاعه نظم نوین جهانی، که صاحبان کمپنی های چند ملیتی ازان سود برده و میبرند و ثروت تولید شده در سطح جهان به جیب تعدادی انگشت شماری از بانکداران، صاحبان بازار بورس، قمارخانه ها، زیرمجموعه های اسلحه سازی، قاچاقبران مواد مخدر، صاحبان فن آوری های اطلاعاتی و رسانه ی و موسسات غول پیکر نفتی میریزد ومردم و اکثریت مطلق جامعه فقیر تر میشوند. آینده نگری هردو تیوری و پیش فرضیه های اقتصادی و اجتماعی آنها، به بن بست رسیده است.
بن بست و نار ضایتی عمومی از فضای موجود در جهان سرمایه داری و بد تر شدن شرایط و وضع زندگی اکثریت قاطع مردم در کشورهای سرمایه داری، نوستالوژی و حرمان رویکرد به گذشته را، برای همه زنده کرده است و مردم بدون اینکه به راهکار جدید و آینده نگری در فضای جدید به قضایا نگاه کنند، به حسرت گذشته گرفتار شده اند و این در واقع گروه های سلفی، راست و محافظه کار و بخصوص راست افراطی را در سکوی بالای موج نارضایتی مردم قرار داده است و رهبری اعتراضات و نارضایتی مردم از وضع موجود، بدست جریانها ی محافظه کار جدید، نیو لبرالیستی و ناسیونالیستهای افراطی، که بازگشت به گذشته ی را در نظر دارند، افتاده است.
قد برافراشتن پوتین و حزب روسیه متحد در روسیه، در واقع همان زنده کردن شکوه روسیه تزاری و دلهره برای ابر قدرت شدن دوباره زمان شوروی فرو پاشیده است، که روسیه خورد ومتلاشی شده در صدد احیایی، نه سیستم گذشته، بلکه شکوه گذشته است. این موج سواری از نارضایتی مردم توسط گروه های راست و ملی گرای افراطی در واقع ازبن بست چپ سنتی ولبرال دموکراسی درهمه کشور های سرمایه داری بوجود آمده است، که این تیوریها با تاکید یکجانبه بر توزیع عادلانه ثروت ویا توزیع عادلانه ی قدرت سیاسی، نتوانستند به نیازهای انسانی در هر دو زمینه پاسخ بگویند.
مطرح شدن حزب استقلال بریتانیا در انتخابات 2015 و پیروزی آن حزب در همه پرسی برای خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، ظاهر شدن پر قدرت حزب آلترنتیو آلمان در انتخابات 2016، جبهه ملی فرانسه با کسب 21 درصدآراء در مهد ام القراء دموکراسی اروپا، پیروزی حزب راست دموکراتهای سویدن، حزب خلق دنمارک، لیگ شمال در ایتالیا، حزب برای آزادی در هالند، حزب خلق سویس و قدرت گیری ایتلاف نوین فلامایی ها در بلژیک و ...، در واقع همان حضور پرقدرت گروه های راست افراطی در صحنه ی سیاسی در پی موج سواری برای بازگشت دوران گذشته است، که این موج در امریکا توانست، ترمپ را راهی کاخ سفید کند.
حضور پر رنگ پناهنده از کشورهای جهان سومی و بخصوص کشورها و جوامع اسلامی و همینگونه گروه های بنیادگرا و تند رو اسلامی و عمدتن با فرهنگ عقب مانده ی قبیله یی و سنتی و محافظه کار و موضعگیری های تند مذهبی آنها، اضافه بر اینکه صحنه ی رقابت را در بازار کار برای کارگران کشورهای سرمایه داری تنگ میکند، چالش بزرگ فرهنگی را در برابر ارزشهای سرمایه داری وجهان آزاد بوجود آورده و تهدیدی به امنیت روانی وفزیکی مردم بحساب می آید.
بنابرین مردم و بخصوص طبقه کارگر بجای توجه به عوامل اساسی خانه خرابی اکثریت مردم ، که ازجهانی سازی اقتصاد، نظم نوین جهانی، تمرکز همه ثروت تولید شده در دستان عده ی انگشت شمار، تغییر شرایط جهانی در تولید، مناسبات و شیوه ی تولید، گسیل سرمایه به بخش مالی، رونق قمار خانه ها، بازار بورس و خروج سرمایه بمناطق که کار ارزان و سود بیشتر را به همراه دارد، توجه کنند، به ظاهر مساله، که همان مهاجرت است، نگاه میکنند و گروه های راست با شعار های پوپولیستی با تکیه به نارضایتی مردم، خود را در رهبری این نارضایتی قرار داده ومیدهند. در حالیکه پدیده ی مهاجرت بیشتر در انر هژمونی لجام گسیخته ی سرمایه داری برخاسته است، که صدور سرمایه و چاپیدن منابع کشورهای جهان سوم را با جنگ و تروریزم و تولید دخمه های بنیاد گرایی اسلامی هدف گرفته است.
پیروزی دونالد ترمپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا با وجود مخالفت سر سختانه حزب دموکرات، بسیاری از جمهوری خواهان، موضع گیری مخالفانه ی رسانه های جمعی و ارباب رسانه، نهاد های مختلف حقوق بشری و...، بیشتر به این نارضایتی مردم بستگی داشته ودارد.
در واقع مردم خواهان تغییر وضع بودند، که باوجود وعده های بلند پروازنه اوباما در دو دور و تکیه بر اریکه قدرت، انتظارات آنها برآورده نشد و خانم کلینتون هم بانی همان سیاست ها بود و مردم بدیل دیگر نداشتند، که در چهره ی آن تغییر وضع را مشاهده میکردند. اگر در انتخابات سندرز از حزب دموکرات، که باشعار تغییر وضع وارد شده بود، حریف ترمپ میبود، امریکا شاهد پیروزی ترمپ نمی بود، اما سیستم امریکا گنجایش طرح های رادیکال تغییرات بسود طبقات پایین جامعه را ندارد و ازینرو قبل از مردم، خود دموکراتها با هزار نیرنگ، توطیه و دسیسه زیر پای سندرز را خالی کردند، تا بسلامت نظام سرمایه داری انحصاری امریکا آسیب وارد نشود.
چرا دلهره گذشته ترمپ را روی کار آورد؟ ترمپ در واقع با شعار های راست افراطی، تقویت گرایشهای نژاد پرستانه سفید پوستان امریکایی، مهاجرستیزی، تبلیغات اسلام هراسی، توجه به سامان دادن اقتصاد داخلی، بازگشت به عرصه تولید و اشتغال زایی، هزینه نکردن پول مردم در جنگهای بیرونی و...، وارد عرصه ی رقابت انتخاباتی شد، که مردم گذشته شکوهمند خود را در دنبال این شعار ها میدیدند.
امریکایی ها، که از رونق تجارت مواد مخدر، قماربازی میلیارد دالری، هزینه کردن برای جنگ بی پایان کمپنی های فرا ملتی در جهان، سرازیر شدن سود تریلیون دالری بجیب شبکه ی بانکداران، ملیادرهای عرصه ی تکنولوژی و فن آوری اطلاعاتی، تمرکز همه ثروت در دست تعدادی انگشت شمار وهمینطور فقر رو به گسترش، عمیق شدن فاصله وحشتناک طبقاتی، مهاجرت کتلوی، وتهدید فرهنگی و امنتی گروه های بنیاد گرایی اسلامی به خشم آمده اند. به پرسش درست، پاسخ نادرست دادند و این خشم عادلانه در مسیر تامین عدالت براه نیفتاد.
زیرا مردم با توجه به پهره بدلی و تناوب سنتی قدرت بین حزب دموکرات وجمهوریخواه، بدیل دیگر در انتخابات نداشتند، که برای این سرکوفتگی پاسخ مناسب میداد. امریکایی ها این دو حزب را بارها وبارها آزمودند. تناوب و پهره بدلی ها در قدرت وضعیت را بدتر از گذشته میساخت و این سر خوردگی ، مردم رابه هر آنچه رنگ وبوی تغییر را مژده میداد دلبسته میساخت و ترمپ بخشی ازین تغییر را چه بگونه ی راست وافراطی آن بمردم وعده داد.
بحران ساختاری سرمایه داری، که از سال 2008 از بخش مالی و بانکها شروع شد تا کنون اثرات مخرب خودرا بر زندگی و معشیت طبقات تهیدست جامعه ی امریکا حفظ کرده است. 74 درصد تولید ناخالص ملی نصیب یک درصد جامعه میشود، سود انحصارات نسبت به گذشته دوبرابر شده است، سود تریلون دالری اوراق قرضه وبازار بورس نصیب همان یک درصد میشود، انتقال پیوسته ی سرمایه بخارج، انباشت پول در بانکهای خارجی برای فرار مالیاتی،کاهش جدی سرمایه گذاری در بخشهای تولیدی و محدود ماندن اشتغالزایی به بخش خدمات، طبقات و لایه های پایین جامعه را به ورشکستگی کامل کشانده است.
بهره ی نزدیک به صفر بانکها پس انداز های اقشار تهیدست جامعه را از میان برد و تراکم ثروت در د ست چند در صد محدود، طبقه متوسط را از 72 درصد در سال 2001 به 30 درصد در سال 2016 تقلیل داد.نزدیک به 80 در صد مردم پس انداز ندارند. درآمد طبقات متوسط از 42 درصد در مجموع بزیر 20 در صد کاهش یافته است. در چنین شرایطی بود، که مردم خواهان تغییرات جدی شدند. هم دموکراتها و هم جمهوری خواهان کوچکترین کمکی به طبقات پایین جامعه در رفع پیامد بحران نکردند. بنابرین هر شعار در مورد تغییر وضع، با شاد باش مردم مواجه شده ومیشود.
بخش چهارم
اما آیا این سوء استفاده از وضیعت، موج سواری، و پناه بردن به شعار های پوپولیستی توسط ترمپ میتواند واقعن در وضع زندگی مردم تغییر وارد کند؟ پاسخ منفی است.
کم کردن مالیات از صاجبان سرمایه، و چند درصد طبقات بالایی حاکم جامعه ی امریکا، نمیتواند به اشتغالزایی در عرصه های تولیدی کمک کند، تولیدات داخلی را رشد دهد و به تغییر زندگی در دوران تصدی ریاست جمهوری ترمپ بی انجامد. سرمایه دنبال سود بیشتر و ریسک کمتر است، بخش های فنآوری اطلاعاتی، بانکها، بازار بورس وصدور سرمایه بخارج بخاطر کار ارزان و سود بیشتر، سرمایه داران را مجبور به سرمایه گذاری در عرصه های تولیدی در داخل نمیکند. بنابرین تقلیل مالیات نتایج برعکس را در جهت وخامت اوضاع بزیان طبقات تهیدست جامعه رقم خواهد زد.
ترمپ دارایی تیم انتخاباتی است، که بیشتر شان محافظه کاران جدید ونیو لبرالها میباشند و بیشتر در تشکیل حکومت این گروه ها نقش قاطع خواهند داشت و همزمان اکثریت بودن جمهوری خواهان در مجالس سنا و نمایندگان، جز اینکه به وخامت بیشتر اوضاع بزیان اکثریت قاطع جامعه در داخل و افزایش تشنج چند برابر در سطح مناسبات بین المللی بی انجامد، پیآمد دیگری در داخل وبیرون نخواهد داشت و هیچ شانسی برای تغییر مثبت و تحقق شعار های انتخاباتی ترمپ وجود ندارد.
در برخورد با سیاست خارجی نیز همین زیر مجموعه های محافظه کاران جدید و نیو لبرالهای تیم ترمپ، که بسیار بیشتر از دیگران در بازیهای نظم نوین جهانی، جهانی سازی اقتصاد، صدور سرمایه و تسلیحات، ولع بی پایان سلطه و تداوم آقایی بر جهان، ذیدخل اند و تجاوز گری و سرکوب و حذف و برداشتن مخالفان از اهداف اساسی آنهاست، لگام سیاست را بدست خواهند گرفت. سیاست ترامپ مبنی بر ارجحیت دادن به مسایل داخلی وابراز همکاری با دیگران در مناسبات خارجی با چنین تیمی از نیروهای راست فاشیستی به هیچ وجه عملی نیست. سیاست رویا رویی را با چین و روسیه و مخالفین سنتی امریکا افزایش میدهد. همه شعارهای انتخاباتی صرف بحیث شعار باقی میمانند و بجز مصرف انتخاباتی، مصداق عملی ندارند.
در مورد افغانستان نیز چه در سطح مبارزه با گروه های دهشت افگن و تروریست های طالب، حزب اسلامی حکمتیار، القاعده و داعش و...، چی در جابجایی نیروی بیشتر و یا خروج نیروها و یا حکومت داری خوب؟! تغیرات اساسی بوجود نخواهد آمد. تنها ممکن است در صورت به بن بست رسیدن کامل حکومت ضد وحدت ملی غنی، جابجایی در سطح مهره های استخباراتی امریکا عملی شود.
ذوق زدگی روشنفکران! کشور در مورد قاطعیت ترمپ در مبارزه با تروریزم وبنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی و خشکاندن ریشه های گروه های تروریستی در داخل و بیرون، بیشتر احساسی است تا واقعگرایی. امریکا، انگلیس، اسراییل و بخصوص محافظه کاران جدید هم تیمی ترمپ در پشت سر اسلام سیاسی، بنیاد گرایی اسلامی و سلفی گری از چندین دهه بدینسو قرار داشته و دارند و کشور های حامی تروریزم اسلامی مانند پاکستان، عربستان، قطر، ترکیه و ...، همکار امریکا درین پروژه برای از پا انداختن حریفان و سلطه بر جهان اند. بعید بنظر میرسد امریکا واردوگاه سرمایه داری ازین ابزار مؤثر دست آموز و تربیت شده خود، بر علیه دولتهای مخالف، چپ و جنبشهای ملی و ترقیخواه در کشورهای جهان سوم و بویژه کشورها و جوامع اسلامی استفاده نکند.
بنا برین بجز بردن انتخابات، استفاده از نارضایتی مردم و سمت دهی افکار عامه در راستای آوردن تغییر، ترمپ نمیتواند گامی در جهت بهبود اوضاع داخلی و مناسبات بین المللی بردارد. اما مبارزه برای تغییر با آمدن ترمپ و سر خوردگی از عدم تحقق شعار های انتخاباتی او بگونه جدی ادامه خواهد یافت و تا انتخابات بعدی امریکا موج نارضایتی بیشتر شده و گرایش افکار عمومی به تامین عدالت اجتماعی نیرومند خواهد شد.
آنچه روشن است، مردم هم در اروپا و هم در امریکا با ابراز خشم سرکوفته پاسخ نادرست به پرسش کاملن درست تغییر و عوض شدن شرایط زندگی شان دادند. تغییرات در سطح گسرده مناسبات تولیدی، نیروی کار، فن آوری اطلاعاتی وعوض شدن وضع فرهنگی و اجتماعی، بازگشت به گذشته را ناممکن میسازد.
پاسخ درست به این نارضایتی عمومی آنست، که نه سیاست ها و بازگشت به گذشته توان مقابله با این چالشها را دارند و نه هم تشکیلات سنتی چپ و لبرال دموکراسی برخاسته از اروپای قرن 19و 20 . این هردو اندیشه به بن بست رسیده اند. زیرا آینده نگری هردو نتوانست مطالبات و ضرورتهای آینده را پاسخ بگوید و فاجعه کنونی در واقع پیامد نادرستی پیش فرضیه های مطرح شده توسط هردو میباشد.
لبرال دموکراسی، که توزیع عادلانه قدرت سیاسی را بمردم و آوردن آزادیهای فردی و اجتماعی وحقوق بشر ارمغان آورد، نتوانست رفاه اجتماعی و همگانی را تامین کند و در نبودسیستم توزیع عادلانه ی ثروت تولید شده به طبقات و لایه های پایین جامعه، اکثریت جامعه را از تامین عدالت اجتماعی محروم کرد و پای دمکراسی واقعی را لنگاند.
چپ سنتی با تصاحب مالکیت دولتی بر اقتصاد و تولید، توفیقی در توزیع عادلانه ثروت اقتصادی داشت، اما آزادیهای فردی و اجتماعی را در بند کشید، همه چیز رنگ وبوی یک حزبی بخود گرفت و در عوض توزیع عادلانه قدرت سیاسی بمردم، قدرت را در انحصار یک حزب قرار داد و با دکتاتوری خونین حزبی، گروهی و ایدولوژیک استبداد سیاسی را رقم زد، که با جوهر انسانیت، عدالت و آزادی منافات داشته و دارد.
دموکراسی وقتی ارزش دارد، که در کنارآزادی های فردی و اجتماعی، آزادی اندیشه و بیان، حق انتخاب کردن وانتخاب شدن و رعایت تعریف شده ی حقوق بشر، مردم گرسنه، بی خانه و بی مزد ومعاش نباشند و از آنچه در جامعه تولید میشود و بدست می آید، سهم عادلانه داشته باشند. نیاز انسان بیشتر از آزادی، دموکراسی و رعایت حقوق بشری، دین وآیین، به غذا، سرپناه و درآمد برای ادامه حیات است. هیچ دموکراسی تا این نیاز ها را بر طرف نکند، نمیتواند شرایط پایدار برای توسعه اقتصادی و آهنگ موزون رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی را تضمین کند.
بنابرین دموکراسی واقعی بردو پایه استوار است، توزیع عادلانه ثروت اقتصادی و توزیع عادلانه قدرت سیاسی بمردم. تا این هردو در کنار هم رعایت و احترام نشوند، جامعه نه به عدالت میرسد، نه به دموکراسی، نه به آزادی، نه به ثبات سیاسی و اجتماعی.
بدینسان برای پیشآهنگی و سمت دهی اعتراضات مردم و پاسخ درست در برابر پرسش درست، به ساختار سیاسی و تشکیلات چپ و دموکراتیک نیاز است، که هم به توزیع عادلانه قدرت سیاسی برای تمثیل حق اراده سیاسی آزاد و واقعی مردم در پروسه های سیاسی و کارزارهای انتخاباتی و اداره ی امور جامعه پابندی و التزام عملی داشته باشد و هم به توزیع عادلانه ی ثروت اقتصادی به همه ی مردم . در غیر آن تغییر بدون رهبری یک نیروی واقعی چپ ودموکراتیک افتادن از سرابی به سراب دیگر است.
پایان
عالم
17 نومبر 2016


هیچ نظری موجود نیست: