سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۸

نخبگان سیاسی در افغانستان:  دولت سازی و دولت ستیزی رانتی


نخبگان سیاسی در افغانستان:  دولت سازی و دولت ستیزی رانتی

نویسنده : بارنت روبین
منبع: مجله بین المللی مطالعات شرق میانه، جلد. 24، شماره 1 (فبروری 1992)، صفحات 77-99
منتشر شده توسط: انتشارات دانشگاه کمبریج
مترجم: ع.م.اسکندری


رابرت.آر. روبین

نخبگان سیاسی در افغانستان:
 دولت سازی و دولت ستیزی رانتی *

برعکسِ مکاتب قدیمی که ریشهء انقلابها را در در نارضائیتِ جمعی افراد جامعه  می پنداشتند؛ مطالعه انقلابها در دوران کنونی نشان میدهد که این مسئله همانقدر که با دولتها و ساختارها مرتبط است؛ با شخصیتهای انقلابی و ایدئولوژی های ایشان نیز ارتباط دارد. این طرز دید الهام بخش  بسیاری از مطالعات مقایسوی میان نخبه گان  حاکم و نخبه گان انقلابی  گردیده است. درینجا بیشتر به عوامل ساختاری برای پیدایش، موفقیت یا شکست انقلابها ارزش داده میشود که در نتیجه راه را برای درک بهتر نتایج این انقلابها باز میکنند. تیده سکوسپول   (Theda Skocpol)مدعی است که بر اساس تجربه، انقلابیون باید دولت سازان باشند. در کشورهایی چون فرانسه، روسیه و چین این انقلابیون اکثرآ از گروه های تحصیل یافته که در ارگانهای دولتی فعالیت و اشتغال داشته اند و یا از طبقاتی بر میخواسته اند که به شکلی از اشکال وابستگی طبقاتی  به طبقات حاکم و یا رژیمهای قبلی داشته اند. (1) مطالعات در بسیاری از کشورهای دیگر نیز نشان میدهد که رهبران انقلابی اکثرآ دارای تحصیلات عالی بوده اند ولی موقعیت اجتماعی نسبتآ پایین ایشان مانع صعود ایشان در هرارشی اداری رژیمهای حاکم بوده است.(2) این انقلابیون اکثرآ دارای سمت گیری جهانی و انترناسیونایستی اند که زمینه ساز موقف انتقادی ایشان از جوامع خودی میگردد. این موضع گیری بیشتر ناشی از تحصیلات و یا سفر به خارج توسط روشنفکران این کشورهاست. تحصیلات در خارج کشور و سفر به کشورهای خارجی زمینه ساز تامین ارتباط ایشان با "مراجع قدرت" در سطح کشوری و بین المللی میگردد.(3)
دراکثر مطالعاتی که در مورد " نخبگان مخالف" صورت گرفته، انها را انقلابیونی دارای عقاید کمونیستی یا چپگرا (مانند ملی گرایان ناسیونالیست) دارای تحصیلات در خارج بخصوص در غرب با باورهای جهان وطنی، مدرنیزاسیون و غرب گرا برابر گرفته اند؛ بخصوص در دنیای اسلامی، ولی و در هر حال نه جنبشهای انقلابی و نه سیستم جهانی نمیتواند چنین یک بعدی باشد. قبل ازفروپاشی کمونیزم در اروپا ایده های انقلابی اسلامی (اسلامیزم) یا اسلام سیاسی بخاطر جذب روشنفکران بیطرف با مارکسیزم در رقابت بودند. یک مطالعهء مقایسوی از سابقهء اجتماعی و تحصیلی مارکسیستها وملیشه های اسلامگرا نشاندهندهء آنست که در کل هردو جناح به  "ایلیت مخالف" انقلابی تعلق میگیرند. چنین مطالعهء میتواند ارتباط شبه نظامیان اسلامی را در ساحهء وسیعترفعالین رادیکال و انقلابی مورد بررسی قرار دهد. چنین بررسی مقایسوی میتواند در تشخیص عوامل مرتبط به اپوزیسیون رادیکال بطور عام و دسته های مشخص ایدئولوژیک بطور خاص کمک نماید.
افغانستان فرصت خوبی برای مطالعهء هردو نوع ایلیت انقلابی، مقایسهء آنها با یکدیگرو با ایلیتهای رژیمهای قبلی را در اختیار می گذارد. شناسایی هر سه گروپ قسمآ آسان است و هر سه گروپ فعالانه در پی کسب قدرت نیز بوده اند. این حالتی است که انرا میتوان شرایط انقلابی (مراکز چند گانهء قدرت) نامید؛اگرچندی که به یک انقلاب موفقانه هرگزنه انجامید. دنیای غرب، اتحاد شوروی و جهان اسلامی همه امکانات خود را بخاطر تاثیر گذاری بر افغانستان بکار گرفتند و بازی گران سیاسی افغانستان نیزتلاش کردند تا از فرصتهای ارائه شده استفادهء خوب کنند.
تشکیل دولت و استخدام نخبگان در افغانستان
بعد از جنگ دوم افغان- انگلیس (1878-80)، افغانستان منحیث منطقهء حایل میان امپراطوریهای روسیه و بریتانیا وارد مرحله دولت سازی به شکل معاصر گردید. از آنجاییکه هیچ یکی از حاکمان افغانستان توان استفاده از منابع این سرزمین خشک با جمعیت قبیلوی را نداشتند، لذا تحکیم پایه های حکومت مرکزی بیشتر وابسطه به کمک هایی بود که بریتانیا در بدل کنترل روابط خارجی افغانستان به این کشور میپرداخت. (4)
اززمان استقلال افغانستان (1919) تازمان جنگ سرد چنین کمکهایی یا بسیار کم و یاهم هیچ نبود که نتیجتآ حکومت مرکزی بسیار ضعیف گردید. در دههء 50 صدر اعظم محمد داود پسر کاکای ظاهر شاه کوشید تا از موقعیت حایل افغانستان (حالا میان اتحاد شوروی و پکت بغداد و بعدآ سنتو بر سرپرستی ایالات متحده) سود برده و اپرات دولتی گستردهء را به کمکهای اتحاد شوروی و ایالات متحده بسازد. ازین به بعد افغانستان تبدیل میشود به یک کشور رانتی یا "اجاره یی" که از سال 1957 به بعد بیش از 40% در آمد سالانهء کشور "مستقیمآ ار خارج تمویل میگردید".(5 ) این درآمد تا سال 1968  شامل کمکهای خارجی و فروش گاز طبیعی به اتحاد شوروی میگردید. چنین در آمدهایی رهبری دولت را قادر ساخت تا در توسعهء اپرات دولتی تحت کنترل خود اقدام نمایند، بدون آنکه با مردم خود مشوره نموده باشند یا نزد آنها پاسخگو باشد؛ زیرا این درآمدها از مالیات جمع شده از  فراورد های تولیدی شهروندان نبود تا دولت نزد آنها پاسخگو باشد. با آنکه کشورهای رانتی  فروشندهء نفت وابسته به خریدراران خاصی نسیتند، ولی افغانستان از جانب هردو کشور کمک کننده زیر فشار بود و یگانه خریدار گاز افغانستان نیزتنها اتحاد شوروی بود.(6 )
در دولتها رانتی نه تنها درآمدهای مالی بلکه تعلیم و تربیه و آموزش های تخنیکی هم وابسطه به خارج می باشد. در افغانستان آنزمان، اتحاد شوروی به اکمالات و تعلیم تربیهء نظامیان و اعمار برخی پروژه ای اقتصادی دست یازید و ایالات متحده مصروف تربیهء معلمین، دانشکدهء انجنیری و دانشکدهء زراعت بود. کارمندان حقوقی و قضات در الازهر مصر تربیت میدیدند و فرانسه و جرمنی نیز مصروف خدمات حقوقی، تربیتی و تخنیکی بودند.
در مسایل جهانی بجای آنکه افغانستان به بلانس روابط خود با ایالات متحده و اتحاد شوروی بپردازد، در سیاست خارجی خود به ادعای ارضی برمناطق پشتون نشین پاکستان که در افغانستان نیزپشتونها حکمروایی دارند؛ پرداخت. نهایتآ رشد ناسیونالیزم پشتونی دولت افغانستان را به جهت گیری منطقوی با هند واتحاد شوروی و در مخالفت با پاکستان اسلامی و متحدین آن ایالات متحده و چین سوق داد.
حمایت اتحاد شوروی از ناسیونالیم پشتون و رجحان دادن به تعلیم و تربیهء افسران پشتون تبار در اتحاد شوروی تاثیر شگرف ایدئولوژیک دررشد رادیکالیستهای افغان بجا گذاشت.
در کشورهای رانتی وابستگیهای اقتصادی و اجتماعی قاعدتا ضعیف است و وابستگی طبقاتی معرفهء مسلط هویت نیست. در افغانستان ساختارهای اجتماعی محلی اند و بیشتر هویتها بر بنیادهای خویشاوندی و تفاوتهای مذهبی استوار اند. صرف و با در نظرداشت آنکه اقوام و هویتهای گوناگون در یک قلمرو تثبیت شدهء بین المللی سکونت دارند، افغانستان را میتوان یک "جامعه" واحد نامید نه بیش از آن. با این حال این جامعه ملی الگوهایی مختص بخود در رابطه به قشربندیهای قومی را دارد: رئیس دولت (شاه تا سال 1973 و رئیس جمهور از سال 1973 تا 1978) از عشیرهء محمدزایی مربوط قبیلهء بارکزی کانفدراسیون درانی ها بود که یکی از سه گروپ اساسی قباییل پشتون بحساب میرود. دین رسمی کشور اسلام سنی با فقه حنفی و پایتخت کشور نیز اکثرا شهر کابل با اکثریت نفوس فارسی زبان بوده است. (7) شعییان که اکثرآنها به قوم هزاره مربوط اند در پایین ترین هرارشی اجتماعی قرار دارند.(8) محمد زایی ها در رآس بودند و بعد از آنها سایر پشتونها قرار داشتند. امپراطوری اصلی افغانها در سال 1747 توسط کانفدراسیون درانی پایه گذاری شد و خانواده سلطنتی به هویت درانی خود تاکید داشتند؛ مگر خانواده مصاحبین که از سال 1929 الی 1978 بر افغانستان حکومت کرد به کمک پشتونها جنوبی و شرق اطراف کابل که به قوم غلجی مربوط اند، قدرت دولتی را غصب کردند. مصاحبین بیشتر خود را بنام محمدزایی یا پشتون میشمارند تا درانی.
در میانهء این دو ( پشتونها و هزاره ها) گروپ اتنیکی دیگری یعنی تاجیکها قرار دارند که اکثرآ سنی مذهب و فارسی زبان اند و در غرب و شمال وشمال شرق بیشتر سکونت دارند. تاجیکهای کابل ( که اکثریت نفوس آن شهر را میسازند) در خدمات دولتی نقش اساسی را دارند. گروپهای دیگر چون ترک زبانها ( ازبیکها و ترکمنها) بلوچها ، نورستانیها و سایرین نقش بعدی را دارند.
تقریبآ همهء محمد زاییها ( که اساسآ از منطقهء قندهار می آیند) و سایر پشتونهائیکه در دولت کار میکنند به شمول فرزندان قبایل مهم پشتون به شهر کابل نقل مکان نموده اند. بعد ازچندین نسل و ازدواجها با کابلیها هویت اتنیکی آنها تغییر کرده و به مشکل میتوان انها را با هویت گذشتگان شان شناخت و شاید بهترین هویت برای آنها هویت "کابلی" باشد. درین مقاله اصطلاح کابلی به معنای باشندگان بومی کابل بکار رفته است تا وابستگی اتنیکی اجدادی و تباری.(9) با آنکه پالیسی رسمی دولت نیز بر تشویق مهاجرت پشتونها و استعمار (کلونالیزاسیون) پشتونها بر غیر پشتونها در شمال افغانستان استوار بوده است، ولی پشتونهای این مناطق بمرور زمان قسمآ فارسی زبان شده اند و هویت ضعیف قبیلوی دارند.
در دهه های اول قرن حاظر، حکام افغانستان به کمک خارجی به تاسیس مکاتب سکولار نوع غربی برای تربیت نخبگان دولتی دست زدند. این مکاتب پسرانه به کمک جرمنی، فرانسه و ایالات متحده تا سیس و توسط معلمان خارجی تدریس میگردید؛ همپنان یک مکتب دخترانه نیزبکمک فرانسه تاسیس گردید. در اواسط دههء 1950 شبکهء مکاتب با کمکهای خارجی وسعت بیشتر یافت. دولت به تاسیس مکاتیب ابتدایی در قرا و مراکز ولسوالیها، مکاتب متوسطه در اکثر مراکز ولایات، تاسیس مکاتب لیلیه در کابل بخاطر جذب فارغان مکاتب متوسطهء ولایات پرداخت. درین مکاتب لیسه (طور لیلیه .م) که لیسهء حربی مربوط به اکادمی نظامی نیز جزئی از انها بود که در آن اکثرا فرزندان خانوادگان اشراف ولایت پذیرفته میشدند. در مکتب نظامی دروس و هدایات به زبان پشتو بود برعکس سایر مکاتب که بزبان فارسی تدریس میگردیدند.
ایجاد سیستم آموزشی عالی به شیوهء غربی با تاسیس دانشکده طب کابل به حمایت و کمک فرانسه در سال 1932 آغاز گردید. فاکولته های دیگر یکی بعدِ دیگر تا سال 1947 تاسیس گردیدند. هریکی ازین دانشکده ها کشور تمویل کننده (سپانسر) خود را داشتند که کمک های مالی، کتب درسی، استادان و سکالرشپ برای استادان برای آموزش بیشتر در کشور معینه را مهیا می ساختند. این استادان در کشورهای مانند مصر، فرانسه، ایالات متحده، آلمان غرب ، اتحاد شوروی و جاهای دیگر به تحصیل میپرداختند.
تا سالهای 1950، دسترسی به تعلیمات به سویهء لیسه، دانشگاه کابل، بورسها وتعلیمات نظامی کلا مختص به باشندگان کابل بود. الی سالهای 1959 شهر کابل با داشتن 1.8 فیصد نفوس تمام کشور 73.7% کل متعلمین دوره لیسه کل کشور را در خود داشت. (10).  در جریان سالهای 1940 و اوایل دههء 1950 صرف 500 محصل شامل موسسات تحصیلات عالی بودند؛ 20 تا 30 تن نیز هر سال جهت آموزش عالی به خارج از کشور فرستاده میشدند. (11)
درهشت سال اخیر صدارت داوود(1955-1963) شمار مکاتب ابتدایی و ثانوی تقریبآ سه برابرشد و تعداد محصلین در تعلیمات عالی ( دانشگاه کابل) چهار بار افزایش یافت. در زمان آزادیهای سیاسی که به دههء دموکراسی مشهور است (1963-1973) تعداد مکاتب ابتدایی باز دو برابر و تعداد شاگردان دورهء ثانوی شش بار افزایش نمود که افزایش یک بر پنج را در هر سال نشان میداد؛ ثبت نام در دانشکده ها در آخر این دهه افزایش 3.4 بار را به مقایسه سالهای اولیهء تاسیس دانشگاه (پوهنتون) کابل نشان میداد. تا سال 1974 سالانه 11000 محصل در دانشگاه کابل درس میخواند و هرساله به تعداد 1500 محصل نیزبه خارج فرستاده میشدند. (12) همزمان به رشد ارتش، تعلیمات نظامی نیز توسعه یافت. میان سالهای 1956 و 1978 بتعداد 3725 افسر( عمدتآ برای قوای هوایی و زرهی) در اتحاد شوروی، بعضا الی شش سال تربیت گردیدند، در حالیکه مجموع افسران افغان ایکه در آیالات متحده کورسهای افسری را گذرانیده بودند، صرف به 478 تن میرسید. (13)
نخبگان سیاسی در افغانستان
ما درینجا تحت عنوان نجبگان رژیم قبلی به آنانی اطلاق میکنیم که منحیث روسای حکومت، وزرا، والیان و منحیث اعضای دیوان عالی (ستره محکمه .م) در زمان حاکمیت خانواده مصاحبین کار کرده اند. (14) هسته  مرکزی این نخبگان را رئیس دولت، صدر اعظم و وزرای  امور خارجه، دفاع و داخله تشکیل میداد. از آنجائیکه هم کمونیستها و هم اسلامیستها در دههء دموکراسی به سازماندهی خویش پرداختند، لذا من نخبگان آن دوران را طور جداگانه به بررسی خواهم گرفت. اطلاعات درمورداین افراد از نشرات و مصاحبه ها با مهاجرین افغان بدست آمده است. (15)
احصائیه های تمام گروپها صرف شامل آنهایی است که تا قبل از 1978 فعال بودند؛ زمانیکه کمونیستها با کودتای نظامی قدرت را تصاحب کردند که میتوان آنها را با گروپهای مشابه مثلا در مصر بمقایسه گرفت؛ آنها به مراتب منسجم تر و متعهد تر از گروپهایی بودند که بعدا به حکومت  و یا در جهاد برضد اولین حکومت کمونیستی و یا بعدا بر ضد نیروهای شوروی شرکت داشتند. انقلابیون اسلامی شامل سرکردگان گروپهای بزرگترجنبش مقاومت افغان میشود که حامیان رژیم قبلی و رهبران عنعنوی مذهبی را نیز در بر میگیرد. بالاخره در این داده ها گروپهای مارکسیست "مائوئیست" و گروپهای شیعی بخاطر اقلیت بودن شان در جنبش مورد نظر، در نظر گرفته نشده اند.
عمده ترین سازمان کمونیستی در افغانستان، حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که با تدویر اولین کنگره خویش در اول جنوری سال 1965 ایجاد گردید. این حزب در سال 1967 به دو بخش خلق ( تحت رهبری نورمحمد ترکی و حفیظ الله امین) وپرچم (تحت رهبری ببرک کارمل) منشعب گردید. (16) هردو دارای ساختار کاملآ شبیه و ادعا داشتند که حزب دموکراتیک خلق واقعی اند. آنها تا سال 1977اتحاد نکردند، اتحاد انها زمانی صورت گرفت که اتحاد شوروی از طریق کمونیستهای هندی و پاکستانی بر آنها فشار وارد کرد. این اولین باربود ولی نه آخرین بار که یک قدرت خارجی نیروهای متخاصم را مجبور به اتحاد می ساخت.
پرچم و خلق گرویهای سیاسی و اجتماعی متفاوت بودند و هنوز هم چنین اند. هیئت رهبری هریک ازین دو گروپ شامل انهایی بود که قبل از تجدید سازمانی سال 1986 در زمان دکتور نجیب الله در کمیته مرکزی حزب کار نموده بودند. درین زمان است برخی از کادرها که در زمان جنگ رشد نموده بودند به هیئت رهبری شامل شدند و بعضا "رهبران تاریخی" را تعویض نمودند. هستهء اساسی رهبری را آنعده افرادی می ساخت که قبلا در بیروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کار نموده بودند.
بعد از سال 1965 جنبش اسلامی تحت نام سازمان جوانان مسلمان در دانشگاه کابل در میان جوانان نفوذ کرد.(18) در اوایل سال 1973 جنبش اسلامی که مجمع مخفی استادان مربوط به خود را نیز ایجاد کرده بود به ثبت نام اعضا و ایجاد شورای رهبری خود پرداخت. برهان الدین ربانی استاد فاکولتهء شرعیات بحیث رئیس ان شورا انتخاب شد. غلام محمد نیازی رئیس فاکولتهء شرعیات منحیث رهبرغایی آن سازمان پذیرفته شد، ولی بنابر حساسیت وظیفوی در نشستها و گردهم آییها اشتراک نمیکرد. شورا بعدا نام جمعیت اسلامی را برای خود انتخاب کرد. (19)
در سال 1973 ظاهر شاه توسط داوود که خود را رئیس جمهور اعلان کرد خلع قدرت شد، جنبش اسلامی زیز فشار قرار گرفت و اکثر رهبران مطرح آن به پشاور پاکستان فرار نمودند. از اغاز سالهای 1970 بعضی "علایم اختلاف" در بین اعضای این جنبش نمودارد بود، (20) و در تحت فشار مهاجرت و شکست قیام سال 1975 جنبش اسلامی نیز به دو بخش جمعیت (هنوز هم تحت رهبری ربانی) و حزب اسلامی تحت رهبری گلب الدین حکمتیار منشعب گردید.
ساختار تشکیلاتی آن قطعا مشابه به ح.د.خ.ا و یا رژیم قبلی نبود. رهبران آن اعضای شورای اولی جمعیت بودند به علاوهء پروفیسور نیازی. رهبری وسیعتر ان متشکل بود از اعضای شورا به علاوه دسته های ذیل: آنانیکه در زمان حکومت داودخان زندانی شده بودند، انهائیکه قبل از سال 1978 به "جمعیت"پیوسته بودند و روسای شعبات مربوطه "جمعیت" بودند، انهائیکه در قیام سال 1978 شرکت داشتند و انهائیکه قبل از سال 1978 به پاکستان مهاجر شده بودند و اکنون قومندانی گروپهای ساحوی در جنگ را در داخل کشور به عهده داشتند. (21) درین فهرست برخی افراد متعلق به این کتگوریها خذف شده اند، قسما بخاطر آنکه منابع جمعیت بیشتر در دسترس بودند تا حزب اسلامی. بهمین دلیل افراد وابسته به این دو گروپ طور جداگانه مورد بررسی قرار گرفته اند. بسیاری از آنانیکه درین نمونه گیری آمده اند در جریان قیام 1975 کشته شده اند و یا در زندان باقی ماندند و بعدا طور دسته جمعی اعدام شدند؛ لذا در انشعاب جمعیت وحزب  سهمی نداشتند. معلومات در مورد این گروپها همانند حزب دموکراتیک خلق و رژیم قبلی ازورای نشرات و مصاحبه ها بدست آمده است. (22)
معلومات در باره برخی از اعضای این گروپ ها نا مکمل است. بنابراین تعداد مجموعی ایکه برای هرگروپ در جداول بعدی آمده متفاوت می باشد و شامل آنانی میشود که معلوماتی ثبت شده در رابط به ایشان را در دسترس داشتیم؛ ولی با انهم این کمبود معلومات نمیتواند نتیجه گیری منصفانه را تحت تاثیر قرار دهد.
ایدئولوژیها
رژیم سابق افغانستان کدام ایدئولوژی منسجم را انکشاف نداد. مثل سایر رژیمهای اقتدارگرا "ذهنیت"معمولی و جهت گیری سیاسی مختص بخود را داشت. رژیم در نهایت به ضرورت مدرن سازی کشور با وارد کردن تکنالوژی و برخی مودلهای سازمانهای اجتاعی نوع غربی، انهم طور تدریجی بدون آنکه مردم را تحریک کند، اعتقاد داشت. بسیاری از اعضای رژیم قبلی مذهبی و دیندار بودند. هنگام نیاز آنها  به دفاع از گفتمان مدرنیزم اسلامی در مقابل عناصر سنتی که مخالفت رفورمها از جمله رفع حجاب برای زنان بودند، می پرداختند، ولی اسلام هرگز رهنمود دهندهء سیاست و یا فورمول مشروعیت رژیم نبود.  به بیان دیگر، رژیم گفتمان ناسیونالیستی پشتونی را بکار بست که در همگرایی ضعیف و یا حتی تا جایی در تناقض با گفتمان اسلامی قرار داشت. رژیم قبلی مفتخر به مقاومت افغانستان در برابر تجاوزات بریتانیا و روسیه ( که بیشتر به ترمینالوژی ناسیونالیستی می چسپیدند تا اسلامی) بود و اعتقاد داشت که میتواند استقلال کشور از طریق ایجاد تعادل میان کشورهای بزرگ رقیب، حفظ نماید.
همانند نخبگان سایر کشورهای رانتی، رژیم قبلی کمتر نزد شهروندان کشور حسابده بود؛ دولت کمتر مالیات بدست می آورد وهم کمتر از مردم نمایندگی میکرد. پالیسی دولت بیشتر به توسعهء ارگانهای دولتی و کنترل بخشهای مدرن ایکه در اختیار داشت و توزیع مالیات بدست آمده برای بدست آوردن وفاداری بر بنیاد رابطهء حامی- مشتری استوار بود.
این پالیسی ها یک طبقهء بیروکرات را که در کابل زندگی میکرد( یا آرزوی زندگی کردن در کابل را داشت) ایجاد کرد. نتیجتآ در شهر کابل طبقه بالایی و متوسط با مرز زندگی غربی و یا نیمه غربی ایجاد گردید. سیاستهای انکشافی دولت  سطح (استاندارد) زندگی مردمان روستایی را چندان تغییر نداد و حتی نتوانست اداره قابل اعتماد و عادلانه را در محلات تمثیل کند. اگرچندی که بهره کشی و ستم سیستماتیک وجود نداشت ولی با انهم نمیتوان از سوء مدیریت برخی افراد دولتی انکار کرد. (24)
مارکسیزم- لیننیزم و اسلام انقلابی در رابطه به فساد اداری و رکود در رژیم سابق دیدگاه های مشترک دارند. حزب دموکراتیک خلق با درک ضعیف از ترمینالوژی مارکسیستی به انتقاد از حکومت میپرداخت. دانش اعضای حزب خیلی اندک و بیشترمحدود به نشرات حزب توده ایران از کلاسیکهای مارکسیستی بود. مهمتر از مارکسیزم به عنوان نظریهء تغییرات اجتماعی، رول ایکه کشور همسایه اتحاد شوروی در حمایت از دولت افغانستان بازی میکرد و کاپی مدرنیزاسیون نوع شوروی برای آن حزب اهمیت بیشتر داشت.
تحلیل های حزب دموکراتیک خلق که در برنامه آن بازتاب یافته بود(25)، عبارت از تحلیلهای سربستهء شوروی بود که چه درست و یا نادرست در چندین کشور پسا استعماری مورد تطبیق قرار گرفته بود. ح.د.خ.ا ادعا داشت که افغانستان دارای " سیستم اجتماعی و تولیدی فیودالی" است و " تضاد اصلی، تضاد میان دهقانان و زمین داران بزرگ و میان مردم کشور ما و امپریالیزم" است. این حزب مسایل بین المللی را چنین خلاصه میکند که "مسئله اساسی تاریخ معاصر عبارت از ... مبارزهء طبقاتی و جنگ میان سوسیالزم و امپریالیزم جهانی است که با پیروز انقلاب کبیرسوسیالیستی اکتیر آغاز گردیده است."
با آنکه بساری مسایل با تفصیل درین برنامه آمده ولی بطور شگفت آور اشاره مثبت یا منفی یی به اسلام نشده است. یگانه اشاره یی که در رابطه به مسئله مبارزه با نظام قبیلوی شده اینست که به مسکون ساختن و جابجایی کوچیها وعده شده و ازخدمت به اقشار محروم  جامعه  منحیث  بخشی از " مبارزه تمام اقشار جامعه بر ضد ستم ملی"  یادهانی گردیده است. این پلاتفورم (برنامه) همچنان به ستاندردهای اتحاد شوروی در رابطه به ملیتها و استفاده از زبان هریکی از ملیتها اشاره میکند بدون آنکه به اتونومی (اسقلالیت) قبایل اشاره یی داشته باشد.
مودل توسعهء ح.د.خ. برای توسعهء بهتر آیندهء افغانستان " راه رشدغیر سرمایداری " بود که مورد حمایت تیوری پردازان شوروی درجهان سوم قرار داشت. این مودل بررهبری دولتی به کمک اتحاد شوروی اتکا داشت که باید نسل نو تحصیل یافتگان (بخصوص انانیرا که در اتحاد شوروی تربیت دیده بودند) را برهبری سیاسی و اقتصادی افغانستان بگمارد. ح.د.خ.ا از توسعهء اقتصادی با سرمایه گذاری دولت در بخش صنایع سنگین همزمان با تقویت صنایع دستی برای تولید کالاهای مصرفی حمایت میکرد. ولی آنها بجای آنکه منابع عمده دولت را به رشد زراعت از طریق سرمایه گذاری درپروژه های بزرگتر آبیاری و یا انکشاف تکنالوژی تخصیص دهند، پلان مجدد اصلاحات ارضی را درپیش گرفتند و از آن طریق نیروهای مولد و امکانات دولتی را درخدمت حمایت از فارمهای دولتی در زمینهای بایر بکار بردند. ح.د.خ. افغانستان همچنان حمایت و آمادگی خود را برای دفاع از حقوق اجتماعی کارگری، حقوق زنان و اقلیتهای زبانی، گسترش تعلیم و تربیه، خدمات بهداشتی، آزادیهای مدنی و دموکراسی اعلام کرد. درعمل حزب خلق برای انکشاف فقط یک مودل داشت و انهم همان مودل شوروی که بعدا کوشید آنرا تحمیل و تطبیق کند.
حزب در برنامه (پلاتفورم) عمومی خود سوسیالیزم یا کمونیزم را برای افغانستان اعلان نکرد ولی در اساسنامه (مخفی) (26) خود را یک حزب مارکیست- لیننستی، حزب طبقهء کارگر افغانستان میداند و صریحا میگوید که هدف نهایی آن اعمار جامعه سوسیالیستی به سبک شوروی است. از متن این اساسنامه پیداست که ازجایی دیگری کاپی شده است، زیرا درآن از ممنوعیت هرگونه انحرافات معمول در داخل حزب ذکر بعمل آمده بدون آنکه از مشکل حاد افغانستان که عبارت از قبیله گرایی (ترایبلیزم) است ذکری شده باشد و فقط تحت نام مبارزه برضد فرکسیون بازی نام گرفته شده است.
شواهد کمی از اختلافات عقیدتی بین دو جناح وجود دارد.اساسآ اختلاف ایشان برسرمسایل استراتیژیکی و تاکتیکی بوده است؛ پرچم طرفدار همکاری با جناح "مترقی" نخبگان داخل نظام حاکم بوده و خلق بیشتر طرفدار"قیام مسلحانه" و آنهم درست تعریف ناشده. بعد از آنکه آنها بقدرت رسیدند بخشی از خلقیها تحت رهبری حفیظ الله امین به عوض مرحله  "ملی و دموکراتیک" انقلاب آنطوریکه پرچمیها و شوروی ها ادعا داشتند، مرحله گذار به سوسیالیزم را اعلام کردند.
این مسئله که ح.د.خ.ا برای انکشافات بعدی قبل ازآنکه قدرت را در سال 1978 غصب کند نتوانسته بود سازمانهای اجتماعی طبقاتی بنیاد از قبیل اتحادیه های کارگری و دهقانی را سازماندهی کند، بسیار مهم بود. این مسئله گویای حقیقت ضعف ساختار طبقاتی در جامعه وکرکتر اجتماعی خود آن حزب نیز بود؛ در حالیکه یک قشری از بیروکراتهای داخل نظام قبلی طرفدارمدرنیزاسیون به سبک غربی برهبری دولت بودند.
آنچنانیکه ح.د.خ.ا هم به جامعه خود و هم به جنبش بین المللی کمونیستی وابسته بود، اسلامیستها هم، هم به کشور خودی وهم به جنبش بین المللی اسلامی دهه های 1960- 1970 مربوط اند. با آنکه اسلامیستهای افغانستان در ابتدا رابطهء رسمی با آنها نداشتند ولی خود را با سازمانهای اخوان المسلمین مصر وجمعیت العلمای پاکستان خویشاوند و نزدیک می پنداشتند. (27) با آنکه سید عبد المودودی پاکستانی بر انها نفوذ داشت ولی بیشترین تاثر را بر ایشان نویسندهء مصری سید قطب می گذاشت. نوشته های سید قطب هم توسط برهان الدین ربانی وهم مولوی یونس خالص- رهبریکی از شاخه های حزب اسلامی- در دههء 1960 ترجمه گردیده بود. (28)
با آنکه برنامهء هر دو سازمان (29)  حزب اسلامی و جمعیت ملهم از همین سمت گیری ایدئولوژیک اند، ولی تفاوتهای خاصی میان این دو را هم نشان میدهد. هردو بر پایبندی خود بر اصول فکری مودودی و سید قطب و این مسئله که اسلام دارای یک سیستم کامل برای سیاست و اقتصاد خود را دارد و بنظر انها جوامع مدرن کاپیتالیستی و سوسیالیستی امروزی نمونه یی از دوران جاهلیت قبل از اسلام اند(30). برنامه جمعیت بیشتر یک برنامه افغانستانی و مملو از اشارات به تاریخ افغانستان است در حالیکه برنامه حزب اسلامی بیشتر به انطباق جنبش اسلامی بین المللی با سازکارهای محلی می پردازد. از این نقطه نظر برنامهء حزب اسلامی بیشتر شبیه به برنامه ح.د.خ.ا است.
در نگرش کلی خود نسبت به رژیم سابق، موضع گیری اسلامگرایان بیشتر شبیه با کمونیستها است تا با نخبگان رژیم قبلی. آنها رژیم قبلی را با کلماتی چون رژیم فاسد و استبدادی متصف میدانستند و به مسایلی چون بی عدالتی اقتصادی (تجمع زمین و دیگر انواع مالکیت از طریق غیر مجاز) و نفوذ فرهنگ، آداب و رسوم غیر اسلامی، منجر به فساد اخلاقی در جامعه گردیده، تاکید داشتند که ریشهء اصلی و نابسامانیها رادر عدم پابندی حاکمان قبلی برای تطبیق احکام اسلامی نهفته میدانستند. هر دو جانب این مسئله را به کرکتر اخلاقی رژیمهای قبلی و نفوذ قدرتهای بیگانه نسبت میدهند. با آنهم هر دو جناح (حزب و جمعیت) بدین باور اند که افغانستان منحیث جامعه وکشور اسلامی باقی خواهد ماند. حزب موضع گیری شدیدتر انتقادی نسبت به "جامعه" دارد و تا آنجا پیش میرود که حتی آنرا غیر اسلامی بخواند: "نحوه یا طرز زندگی مردم بر بنیاد اعتقادات (اسلامی) انها استوار نیست".(31) و می افزاید که  سیستم اقتصادی افغانستان " مجموعه یی است از فساد، اعمال ظالمانه و بی عدالتی از نمونهء غیر اسلامی آن." (32) اسلامیست ها درین رابطه که راه مبارزه با بی عدالتیها نه موعظه های اخلاقی بطور فردی بلکه از طریق مبارزه جمعی و با کسب قدرت دولتی است؛ با کمونیستها نزدیکتر اند تا به علمای سنتی مذهبی. آنچنانیکه حزب اسلامی می گوید:" بدون آوردن رفورم کامل در نظام حاکم، هیچ اصلاح فردی ممکن نیست". (33)
هردو برنامه تحقق کامل اصول اسلامی توسط دولت را به عنوان راه حل مشکلات افغانستان می پندارند. برنامه کامل حزب اسلامی شامل بخشهایی است در رابطه به قانون و حقوق، مذهب و اخلاقیات، تعلیم و تربیه، اداره، اقتصاد ( زراعت، تجارت و صنعت، حقوق و جایب کارگران و کارفرمایان، اصلاحات اقتصادی)، و سیاست خارجی. هر دو از دولت میخواهند تا به تعمیم آموزشها و ارزشهای اسلامی بپردازد. مکاتب باید علاوه بر تدریس دروس اسلامی به تدریس "تکنالوجی" نیز بپردازند. در ساحهء اقتصادی اسلامیستها، بی عدالتی و ستمگری را به همان شدت کمونیستها تقبیح میکنند؛ ولی آنها برای آن راه حل اسلامی، رابطه تعاونی و عادلانه اسلامی میان طبقات اجتماعی(نوعی از کارپوریتیسم اسلامی) بجای مبارزه طبقاتی را پیشنهاد میکنند. برنامه اقتصادی ایشان متشکل از مجموعه یی از رفورمها با انگیزهای اخلاقی و نسخهء برای احیای اعتماد بخود در سطح ملی و بین المللی برای جوامع اسلامی است تا یک استراتیزی برای توسعه دومدار و تعریف شدهء اقتصادی. برنامهء اقتصادی حزب اسلامی مانند برنامه کمونیستها از سرمایه گذاری در صنایع سنگین حمایت میکند ولی هیچ چیزی در مورد انباشت سرمایه نمیگوید. اسلامیستها از این مسئله که  افغانستان و سایرکشورهای اسلامی باید صنایع نظامی خودی را ایجاد و توسعه دهند تا از وابستگی به خارج رهایی یابند، دفاع و حمایت میکنند. (34)
در عرصهء بین المللی دیدگاه های اسلامیستها کاملا متفاوت با کمونیستها است. نقاط اساسی سیاست خارجی آنها را مخالفت مساویانه "با امپریالیزم شرق و غرب" و همبستگی با جهان اسلامی تشکیل میدهد. اسلامسیتهای افغان مسئله پشتونستان را رد میکنند ولی در برنامه های هیچ یکی ازین دو، درین مورد ذکری بعمل نیآمده است.
اسلامیستها مانند کمونیستها تقسیم جامعه براساس زبان و قومیت ( اتنیسیتی) را تقبیح میکنند ولی هیچ یکی ازین دو به تحلیل از عوامل چنین اختلافات نمی پردازند. بجز یک اشاره کوتاه در برنامه حزب اسلامی که از حق آموزش به همگان بزبان مادری شان میگوید.  حزب اسلامی نیز به غیر از گسترش ایده های اسلامی بخاطر رفع اختلافات قومی و قبیلوی کدام طرح اساسی برای رفع این اختلافات ندارد. جالب توجه این است که هردو (حزب و جمعیت) درین رابطه که چگونه قدرت دولتی اعمال شود فراوان سخن میزنند ولی هیچ یکی در مورد چگونگی ساختار قانونی و تامینات مالی دولت حرف نمیزنند. حزب اشارهء کوتاهی دارد به مودل خلفای راشدین(مرجع برای همه اسلام گرایان سنی)، مگر از آنجایی که هریکی ازین خلفا با راه های مختلف به قدرت آمده اند، مدل سلطنت ایشان فقط میتواند نمونهء باشد برای اینکه چگونه حکومت کرد نه برای تشکیل دولت. حزب و جمعیت هردو از یک سیستم حقوقی ایکه صرفا بر بنیاد شریعت استوار باشد دفاع میکنند. حزب هم چنان در پروگرام خود اشارهء دارد به سازماندهی (تاکید بر اقدامات برای جلوگیری از فساد و سوء استفاده از قدرت) اداره. با آنکه حزب اسلامی خواستار تطبیق مالیات اسلامی است، ولی نه اسلام گرایان و نه کمونیستان به مسئله اساسی که ایجاد پایگاه مالی پایدار که بتواند حزینه های مالی پروگرامهای دولتی آنها را بپردازد؛ اشارهء نداشته اند.
حزب اسلامی در بخش قانون دربرنامه خویش خواستار انتخابات مستقیم و آزاد پارلمانی است، مگر صلاحیتهای آنرا توضیح نمیدهد؛ در بخش اقتصادی پروگرام خود میگوید که، "پروگرام اقتصادی کشور باید توسط نمایندگان اتنخابی ملت طرح و تصویب و بعد از تایید شورای مشورتی تطبیق خواهد شد."(35) ولی هیچ یکی ازین احزاب نمی گویند که قدرت اجرائی دریک کشور اسلامی چگونه باید ایجاد گردد. این  شاید از آنجا سرچشمه گیرد که سنی مذهبان با شکل دنیوی حاکمیت مشکل دارند و در اصل معتقد برآن انند که  حاکمیت متعلق به ارادهء پروردگاراست. اسلام گرایان سنی هیچ آلترنیتیفی برای تئوری ولایت فقیه امام خمینی ندارند. این دکتورین با انکه حاکمیت را ازان پروردگار میداند  ولی با استفاده از نظریهء شیعی یی امامت به حاکمیت موقتی دنیوی به نمایندگی از امام زمان تمکین می نمایند.
به قول رای، شکاف میان حزب و جمعیت همزمان با آنکه از تفاوتهای فردی، ساختاری و قومی آنها نشئات می میگیرد، نمایانگر شکاف بین المللی در جنبش اسلامی در رابطه به مقولهء تکفیرنیزهست:آیا میشود مسلمانان ایراکه در یک حکومت یا جامعه غیر اسلامی اشتراک دارند، غیر مسلمان خواند؟ (36) سید قطب "اولین کسی بود  که جامعه و رهبران در جوامع غیر اسلامی را بنام بی دینان خطاب کرد." (37) ولی گروپهای منشعبه از جریان اصلی اخوان المسلمین در اواسط 1960 که برخی از آنها در ترور انور سادات نیزسهم داشتند و بعدا در رهبری "اخوان" بودند؛ دیدگاه های سید قطب در رابطه به تکفیر را اجرا نکردند. عمر التیلمثانی جانشین سید قطب و " امیر برادران" استدلال می کند که این درحیطه صلاحیت انسانها نیست که مسلمان ایرا که در ملا عام ادعای اعتقاد به خدا را دارد بنام کافر محکوم نمایند. (38)
 به اساس ادعای روی حزب اسلامی موضع گیری افراطی تری در رابطه مسئله تکفیر داشته است. شواهد مندرج درین نوشته وبرخی شواهد دیگر این ادعا را تایید نمیکنند. حزب  رویکرد انقلابی تر نسبت به جامعه افغانی دارد، ولی آنرا کاملا غیر اسلامی حکم نمیکند. شواهد فراوانی وجود دارد که حکمتیار دستور قتل مخالفان خود را تحت نام بی دین و کافر صادر کرده است، ولی این مسئله در داخل و خارج کشوررنگ ایدیولوژیک داشته ودر مورد سازمانهای معینی انجام شده است (39). حزب همه پرسونل دولت را کافر نمیداند؛ بلکه مثل سایر تنظیمهای اسلامی آنانی را که داوطلبانه به حزب د. خ .افغانستان پیوسته اند و پشیمان نیز نیستند کافر حساب میکند. علاوه بر این حزب اسلامی در نشریهء خود به زبان انگلیسی که انرا بیشتر برای جلب حامیان خود درکشورهای اسلامی ، نه کشورهای غربی، پخش میکند مقالهء بلند بالایی در توصیف التیلمیسانی به نشر سپرد؛ در حالیکه موضع گیری موصوف در رابطه تکفیر در میان همه فعالین اسلامگرا روشن است. (40)
ظهورگروپی در شرق افغانستان در سال  1988 که از نگاه عملی و نظری برخورد سخت گیرانه تری نسبت دکتورین تکفیر داشت، به توضیح تفاوتها در رابطه دکتورین تکفیر بیشتر کمک نمود. این گروپ که بنام جماعت الدعوه فی القرآن و اهال الحدیث نامیده میشود، توسط یکی از فرماندهان محلی حزب اسلامی رهبری میشد، (اکثر افغانها آنرا "وهابی" مینامند). این گروپ که از جانب هواداران عرب خود نه تنها حمایت میشود که این اعراب عملا در آن عضویت دارند، انانیرا که در ساحهء کنترل دولت زندگی دارند بی دین یا کافر خطاب میکنند و باید حین تحت کنترل درآوردن این مناطق قانون " فتح" بر ایشان تطبیق گردد؛ بشمول اینکه مردانیکه مقاومت میکنند باید اعدام شوند و زنان و کودکان شان به بردگی گرفته شوند. این گروه کمک از منابع غیر اسلامی را نیز نمی پذیرند.(41) مجاهدین وابسطه به این گروپ به ژورنالیستان و امدادگران غربی که حتی تحت حمایت قومندانان محلی حزب اسلامی به آن جا ها سفر داشته اند، بارها حمله کرده اند.
اختلافات اصلی میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی بیشتر جنبهء سیاسی و استراتیژیک دارد تا منشهء دینی و عقیدتی. چنانیکه آقای روی میگویند؛ حزب اسلامی خود را گردان اصلی و مدافع اساسی برای انقلاب کامل اسلامی میداند، در حالیکه جمعیت اسلامی از اتحاد همه نیروهای اسلامی در افغانستان حمایت میکند. (42) به عنوان بخشی ازین رویکرد، جمعیت موضع آشتی جویانه تری نسبت به علمای دینی و صوفیان ارتدکس دارد. جمعیت همچنان تاکید دارد که جنبش اسلامی به رهبری علمای دینی که طور سیستماتیک میتوانند به تفسیر احکام دینی بپردازند، ضرورت دارد. ترکیب هیئت رهبری جمعیت بیانگر این مسئله است. در حالیکه رهبران ارشد حزب اسلامی همه دارای تحصیلات سیکولار**هستند تا دینی. در حزب اسلامی علما صرف مسنولیت مسایل عدلی را دارند.

وضعیت اجتماعی و تعلیم و تربیه: رژیم سابق و انقلابیون
در رژیم گذشتهء افغانستان وابستگیهای قومی- قبیلوی، چانس رسیدن افراد به مقامات را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود.
 جدول نمبر 1 وابستگی قومی- قبیلوی نخبگان سیاسی افغانستان را نشان میدهد.
یکی از ویژه گیهای برجستهء رژیم سابق این بود که در ساختار آن نخبگان سیاسی وابسته به خاندان محمدزایی و کابلی ها ده بار بیشتر از باشندگان سایر نقاط کشور بودند. پشتونها نیز بطور کلی بیشتر در مراجع قدرت حضور داشتند. حضور نخبگان پشتون و محمدزایی بیشتر در رهبری قدرت دولتی محسوس بود تا سایر بخشها. حضور تاجیبکان (بخصوص کابلی ها) نیز برجسته بود، مگر بطور عموم در بخشهای حقوقی، مالی و وزارت های امور اجتماعی؛ پشتونها هسته مرکزی قدرت را در دست داشتند. با در نظرداشت این مسئله که رژیم شاهی مربوط به درانیها بود ولی به غیر از محمدزایی ها سایر درانینان در هرارشی رژیم تقریبآ غایب بوند؛ به استثنای برخی فامیل های مهم پشتون که به کابل انتقال نموده و دیوان سالاران بودند.
برعکس، در همه گروپهای انقلابی صرف یک تن محمدزایی وجود داشت؛ شیرجان مزدوریار عضو کمیته مرکزی جناح خلق، انهم به با پیش زمینه های فقیرانه. پرچمیها بیشترین اعضا از "کابلیها" را داشتند، تقریبا معادل رژیم قبلی. تنها چند فرد منزوی از کابلیها به جناح خلق پیوستند. اسلامیستها بطور کل ریشه و خواستگاه اطرافی(ولایتی) داشتند؛ حتی بدون یک نفر کابلی. در هردو جناح خلق و پرچم، بخصوص در جناح خلق  مانند رژیم، رهبری در انحصار پشتونها بود. (43) مگر اسلامیستها یگانه گروپی بودند که تناسب پشتونها بیشتر از تناسب پشتونها در کل نفوس کشور نبود ( حدود 45 فیصد)، و حضور پشتونها در رهبری اسلامیستها ( شورا) حتی کمتر از این نیز بود. ترک زبانان بطور عموم در هرسه گروپ ( اسلامیستها، کموونیستها و دولت. م) غایب بودند؛ با آنکه هم اسلامیست ها و هم ح.د.خ.ا بعد از سالهای 1978 برخی حمایت گران ازبیک تبار را جلب نمودند. این داده ها (دیتا) نشان دهندهء دوری نخبگان رژیم از گروپهای انقلابی است. پرچمیها نزدیکترین به رژیم قبلی بودند: پرچمیها عملا رابطه مستقیم با داوودخان داشتند و از کودتای 1973 حمایت نمودند. هم خلقیها و هم اسلامیستها برای رژیم بیگانه بودند ولی خلقیها این امتیاز داشتند که با ایلیت پشتون داخل رژیم روابطی داشتند. اسلامیستها بیگانه ترین بودند.
این به معنای آن نیست که اسلامیستها و یا خلقی ها از فقیر ترین یا محروم ترین اقشار جامعه برخواسته بودند. بربنیاد معلومات محدودی که من از خواستگاه اجتماعی این گروپها دارم نمایانگر آن است که انها اکثرا به گروه میانه و میانهء مرفه جامعه روستایی افغانستان تعلق دارند؛ در غیر آن مشکل بود تا آنها بتوانند تحصیلات خود را تکمیل نمایند، درحالیکه دیده میشود اکثر آنان دارای تحصیلات اند.(44) چنانیکه دیده میشود، درینجا تفاوت زیادی درموقعیت اجتماعی آنها در منطقهء زیست اصلی ایشان و موقعیت دولتی ایشان در حاکمیت درکابل وجود دارد؛ این مسئله نمایانگر برخورد متفاوت دولت در رابطه به گروه های متفاوت قومی در کشور است.


درانیهای غیر محدزایی بصورت کل هم در گروپهای انقلابی و هم در میان نخبه گان دولتی غایب بودند. برخی از درانیان کابلی که در رژیم قبلی هم بودند به گروپ پرچم پیوستند. خلقیهای درانی اکثرا دارای منشاء روستایی و خواستگاه قبیلوی بودند. تا سال 1978 هیچ یک از نمایندگان قبایل درانی در میان اسلامسیتها وجود نداشت(45) و بعد از این زمان است که تمام احزاب اسلامی در جنوب و جنوب غرب هوادارانی در میان قبایل درانی پیدا میکنند.
پشتونهائیکه به گروپهای اسلامی پیوسته اند نسبتآ متفاوت اند با آن پشتونهائیکه به پرچم، خلق یا رژیم قبلی پیوسته اند. برخلاف پشتونهائیکه به پرچم یا رژیم قبلی پیوسته اند، هیچ یکی از پشتونهای شرقی که به حزب اسلامی پیوسته اند از محیط کابل نیامده اند. برخلاف پشتونها در جناح خلق که اکثرآ از قبایل جنوب- شرقی می آیند، رهبران اسلامسیتها (به استثنای پروفیسور نازیانی که از این منطقه است) ازین منطقه نمی آیند. آنها بیشتر از مناطقی بودند که مردم آن مخلوطی از فارسی زبانان و پشتوزبانان اند و دارای وجهه و خصوصیات ضعیف قبیلوی اند. این یافته ها آن نظر آقای رای را تایید میکند که در میان قبایل هیچ روشنفکر اسلامیست وجود نداشته است. اسلامیستها بیشتر از آن گروپهای قومی (اتنیک ها) یی آیند که در مراکز آموزشی دولتی بسیج شده اند ولی کمتر به حاکمیت دولتی وابسته یا شریک اند. این گروپ شامل تاجیکان شمال شرق و پشتونهایی غیر قبایلی یا قسما غیر قبایلی شده میشود.
پایه های اجتماعی فرکسیونی در این دو حرکت (اسلامیستها و کمونیستها. م) تا حدودی متفاوت است. در میان کمونیستها فرق اساسی قابل تشخیص میان پرچم و خلق کابلی (اکثریت در میان پرچم) و ولایتی( اکثریت در میان خلق) است. تمایز کابلی/ غیر کابلی نمایانگر یک نوع تفاوت خاستگاه طبقاتی است، زیرا پدران کابلیها طبعا دارای موقف بلند تر اجتماعی بوده اند.
شگاف میان حزب و جمعیت با وضوح بیشتر قومی بود. با آنکه جدول نمبر یک نشان میدهد که آنها تک قومی نبوده اند. حدود دو سوم رهبری حزب اسلامی پشتون و حدود سه چهاررهبری جمعیت اسلامی تاجیک اند. پشتونهائیکه در جمعیت باقی ماندند یا فارغان مدارس عالی دینی در افغانستان و یا فارغان الازهر بودند. حزب یگانه گروپی است که  توانسته یکی از رهبران خود را از میان طبقات پایین شرق افغانستان که موقف اجتماعی ان پایین تر از اکثرگروپهای قومی سنی است، انتخاب کند.
تفاوت موقعیت اجتماعی نخبگان سیاسی افغانستان را میتوان از روی مکاتب ثانوی( لیسه) که این رهبران در آنها حضور داشته اند، تخمین کرد (جدول شماره 2). نخبگان رژِم قبلی عمدتا از مکاتب عالیهء کابل فارغ شده اند. در میان نسلهای قدیمی تر تعداد قابل توجهی دارای تحصیلات خصوصی اند؛ مگر نزدیک به همهء رهبران دوران جدید دموکراسی مکاتب عالیهء دولتی کابل را سپری نموده اند. کمتر کسی از آنان را میتوان یافت که اقلا سایر مکاتب لیسه در کابل یا، مکتب لیسه حربی، مدرسه عالی دولتی(ابوحنیفه) یا در تربیهء معلم درس نخوانده باشند. تمام نخبگان دوران دموکراسی جدید اگر باشنده اصلی کابل بوده اند یا نبوده اند، از آغاز دوران نوجوانی را در محیط غربی شدهء کابل زیسته اند.
پرچمیها نیزبا کمی تفاوت از همینگونه پیش زمینه ها برخوردار بوده اند. 48.8 فیصد اعضای کمیته مرکزی و شش از هفت تن اعضای دفتر سیاسی جناح پرچم از مکاتب عالیهء کابل فارغ شده اند؛ تنها نفر هفتمی یعنی جنرال محمد رفیع که در سال 1981 به دفتر سیاسی پرچم پیوست از لیسهء حربی کابل فارغ شده است. 12 تن باقیمانده از 35 تن اعضای کمیته مرکزی پرچم که کمتر صاحب نفوذ  در آن حزب بودند؛ در سایر مکاتب سکولار درس خوانده اند: از جمله 3 تن آنان در مکاتب لیلیه خاص قبابل (لیسه های خوشحال خان و رحمن بابا- م) در کابل درس خوانده اند. در مجموع 62.9 فیصد اعضای رهبری پرچم دوره ثانوی (لیسه) را در مکاتب کابل به اتمام رسانیده اند.
برعکس در میان خلقیها فقط یک نفر که او هم موقف حاشیه وی در آن جناح داشته در مکاتب عالیهء کابل درس خوانده است. (47) خلقیها در تمام سطوح اکثرآ در مکاتب عادی سکولار دولتی درس خوانده اند. مگر در این میان اکثر آنها یا از لیسه حربی و یا مکاتب لیلهء مخصوص قبایل فارغ گردیده اند. چهار نفر از جمله 9 تن از اعضای دفتر سیاسی خلقیها و 15 تن از مجموع 27 تن از اعضای کمیته مرکزی خلقیها(55.5%) دوره لیسه را در کابل تمام نموده اند.
حد اقل 48 در صد (25 از52) اسلام گرایان و 61 درصد شورای متعلق به آنها دوره لیسه را در کابل گذرانیده اند؛ ولی دبیرستانهائیکه آنها شمول داشته اند کمی متفاوت تر از لیسه های عالی است که نخبگان دولت قبلی و حزب د.خ. افغانستان در انها درس خوانده اند. چند تن محدودی از آنان در لیسه عالی حربی درس خوانده اند و هیچ یکی از آنان شامل مکاتب لیلیه خاص برای قبایل نبوده اند. شصت فیصد ( 15 از 25تن) رهبران جریان اسلامی و هفتاد فیصد (7 از جمله 10 تن) اعضای شورای رهبری ان در مدارس ابوحنیفه یا دارالعلوم عربیه کابل درس خوانده اند. بدینگونه آنها یک منطقه محاصره شدهء اسلامی در پایتخت ایکه دارای نوع سیستم تعلیم و تربیهء غربی بود؛ ایجاد کرده بودند. آنعده از رهبران اسلامیستها که دارای تعلیمات عمومی دولتی اند، اکثرآ از لیسه های ولایات و بیرون از محیط غربی شده کابل، فارغ شده اند.
 در شورای اولی آنهانیکه از مدارس دینی دولتی فارغ گردیده اند، کاملا حاکم بودند. در سطوح پایین تر جنبش اسلامی قبل از انشعاب نیز تناسب آنهانیکه از مکاتب سکولار دولتی فارغ شده اند بیشتر است. بعد از انشعاب، رهبران با سابقه آموزشهای دینی در میان جمعیت نسبت به حزب بیشتر دیده میشوند. درینحال برخی از اسلامیست های اولی که از مدرسه ابوحنیفه فارغ شده بودند (بشمول آنانیکه پشتون بودند) به جمعیت پیوستند و هیچ یکی از آنها به حزب نپیوستند. کما اینکه رهبری اصلی جمعیت شامل هردو گروپ فارغان مدارس دینی دولتی (رهبر، معاون رهبری و مسئول تشکیلات) و مکاتب سکولار دولتی (روئسای کمیته های  سیاسی و نظامی) است، درحالیکه همین بخشها در حزب اسلامی همه در اختیار انانی اند که از مکاتب سکولار دولتی فارغ شده اند[1]. در رهبری حزب اسلامی تنها دو تن که کمیسیون قضایی آن حزب را رهبری میکنند فارغ مدارس دینی اند. (48)
ارقام در رابطه به تعلیمات ثانوی نخبگان سیاسی تفربیا  عین آرایش اجتماعی در رابطه به اقوام را نمایش میدهد. ولی با آنکه اسلام گرایان از پایین ترین، کمترغربی ترین و بیشتر بخش اسلامی تعلیمات دولتی می آیند ولی با این حال آنها از همین سیستم آموزش رسمی برخواسته اند؛ نه آنکه از جامعه سنتی بیرون از حاکمیت برخواسته باشند. این الگو نگارهء خاص برای نخبگان انقلابی- مخالف رژیم است نه برای محافظه کاران سنتی شامل دستگاه دولتی. جالب  این است که در صف اسلامیستها کلآ هیچ کس از علمای دینی ایکه در مدارس خصوصی دینی تحصیل کرده باشند، وجود ندارد.
جدول ذیل در رابطه به تحصیلات عالی این رهبران، موقعیت انها را درسلسله مراتب اجتماعی  وارتباطات ایشان را در سطح بین المللی نشان میدهد. جدول شماره سوم نشان میدهد که انها در کجا تعلیم دیده اند: در غرب (اروپای سرمایداری، ایالات متحده و آسترالیا)، بلاک شوروی، موسسات خارجی اسلامی ( عموما الازهر) و موسسات دیگر در کشورهای اسلامی و آسیایی. ترکیه و دانشگاه امریکایی بیروت در ردهء اخری قرار دارند. شاید بتوان گفت که هردو به فرهنگ غربی متعلق اند.
جدول شماره 4 آن موسسات تحصیلی عالی و فاکولته هایی را نشان میدهد که افغانها بخشی از تحصیلات عالی خود را در افغانستان سپری نموده اند. در همه جداول تعلیمات نظامی منحیث تحصیلات عالی در نظر گرفته شده اند.
تقریبآ همه نخبگان سیاسی افغانستان دارای تحصیلات قسما عالی اند؛ بناء این مسئله درکشوری که نرخ سواد عدد یک رقمی ( پایین تر از ده فیصد. م) را نشان میدهد، باعث ایجاد فاصله مین نخبگان و اکثریت مردم عادی افغانستان شده است. دو مسئله رژیم قبلی بخصوص دوره دموکراسی را با انقلابیون متمایز می سازد: اکثریت آنانیکه در افغانستان در فاکولته حقوق و علوم سیاسی ( فاکولتهء سیکولار حقوق که به حمایت دولت فرانسه که مدیران و روئسا را برای دولت تربیه میکرد) تحصیل نموده اند؛ و دوم اینکه تقریبآ تمام کادرهای دولت آنزمان قسمآ در غرب تحصیل نموده بودند. معلوم است که نمایش  مدرنیتی به سبک غربی آن بخشی از آمادگیها برای احراز مقام های بلند دولتی بوده است.


  انیستیتوت پولیتخنیک و فاکولته های ساینس، انجنیری و زراعت نیز شامل این جدول اند.   
منبع: انچنانیکه در متن آمده.
برعکس رهبری حاکم در رژیم قبلی، هم کمونیستها وهم اسلامیستها کادرهای خود را در درجه اول از محوطه دانشگاه کابل سرباز گیری کردند و اکثرآ تحصیل کرده های افغانستان بوده اند. رهبران ح.د.خ.ا که در افغانستان تحصیل کرده اند در انسیتیتوتها و فاکولته های متفاوت تر از کادرهای رژیم قبلی ثبت نام میکردند. چهل و سه در صد از رهبران دوره دموکراسی ( 16 از 37 تن) که در افغانستان تحصیل نموده  اند از فاکولتهء حقوق و علوم سیاسی کابل فارغ شده بودند؛ در حالیکه صرف 11.5 فیصد کمیته مرکزی پرچمیها و 4.2 فیصد کمیته مرکزی خلقیهای( بالترتیب 2 از 26 و 1 از 24 تن) دارنده تحصیلات عالی در افغانستان درین فاکولته درس خوانده بودند. حدود یک چهارم رهبران هر دوجناح در اکادمی علوم نظامی، که بکمک اتحاد شوری تاسیس گردیده بود وشاملین آن از میان فارغان مکاتب حربی که عمدتا پشتونهای قبایلی شامل آن بودند؛ درس خوانده اند. یک قسمت اعظم خلقیها از (41.7 فیصد یا 10 از 24 تن) از فاکولته های ساینسی و تخنیکی (که متخصصین را   برای وظایف میانه در هرارشی دولتی تربیه میکردند) می آیند.
برعکس کادرهای رژیم قبلی کمتر کادرهای خلقی و پرچمی در غرب تحصیل کرده اند. یک یافته تعجب برانگیزمظهر ازین حقیقت است که خلقیها بیشتر از پرجمیها در خارج تحصیل کرده اند وحاکی از آن است که انها منحیث فرزندان افشار محروم تر جامعه در تحصیلات خود موفق تر بوده اند. تعلیم و تربیه به  پیشرفت آنها کمک کرد، اگر چندی که راه سهم گیری در قدرت برای آنها مسدود گردیده بود. پرچمیها با آنکه از گروپ اجتماعی متمایز تر می آمدند ولی درین رابطه قسما ناموفق بودند. انها میدیدند که هم صنفیهای بیشتر موفق( یا مورد علاقه مقامات) شان بعد از فراغت از لیسه های عالی کابل به فرانسه و ایالات متحده میرفتند و انها باید شامل دانشگاه کابل می شدند.
معلوم میشود که کادرهای هردو جناح حزب دموکراتیک خلق بیشتر از کادرهای رژیم قبلی تحصیل کردگان اتحاد شوروی اند. درین زمینه کدام تفاوت محسوسی میان خلقیها و پرچمیها دیده نمیشود.  تقریبآ نیم تحصیل کردگان در اتحاد شوروی در رشته های نظامی بوده که درین رابطه هر دوجناح تناسب مساوی تحصیل کردگان در شوروی را دارند. لزومآ چنین نیست که آموزش در اتحاد شوروی افغانها را کمونیست ساخته باشد. در برخی حالات دیده شده که دانش آموزان در مکاتب یا دانشگاه کابل به ح.د.خ.ا جذب شده اند و بعدا با اخذ سکالرشیپ جهت تحصیلات عالی تر به اتحاد شوروی اعزام شده اند. ازین جا معلوم میشود که مزاق کابلی یی گزارش شده توسط لویس دوپری که ایالات متحده کمونیست واتحاد شوروی کاپیتالیست (سرمایدار) تولید میکند، چندان دقیق نیست.
 آموزش عالی در میان اسلام گرایان یک الگوی کاملا متفاوت را نشان می دهد. دو سوم اعضای شورا نهضت اسلامی و در حدود دو پنجم رهبران اولی آن درای تحصیلات عالی بودند. موسس نهضت (نیازی)، رهبر آن (ربانی) و معاونش(عبدالرب رسول سیاف) همه در الازهر درس خوانده اند، همچنان داکتر توانا مسئول فرهنگی آن نهضت.
 کادرهای انان اکثرا از لیسه های ولایات و یا مدارس دینی می آیند که بعدآ شامل فاکولته های دانشگاه کابل شده اند. مانند همه کشورهای دیگر در جهان اسلامی، دانشکده های تخنیکی بخش عمده کادرهای انها را تامین میکردند(49)؛این قیاس به همین اندازه د مورد خلقیها نیزدرست است.
تفاوت میان استادان تحصیل یافته در امور دینی در رهبری نهضت و دانش آموزان تند رو مذهبی در دانشکده های تخنیکی یکی دیگر از عوامل انشعاب حزب و جمعیت میتواند حساب شود. صرف یک چهارم رهبری حزب در دانشکدهء شرعیات تحصیل کرده اند درحالیکه هیچ یکی از آنها در آن فاکولته تدریس ننموده اند. هشت تن از جمله 18 نفر از رهبران جمعیت فاکولته شرعیات را خوانده اند و چند تن آنان نیز درین دانشکده تدریس نموده و سه تن ازآنان در الازهر تحصیل کرده اند. صرف رنییس کمیتهء قضایی حزب در خلیج درس خوانده، ولی هیچکدام از رهبران آن در الازهر حضور نداشته اند. ده نفر باقیمانده رهبران جمعیت از فاکولته های ساینسی، طبی یا انجنیری فارغ شده اند. سوابق تحصیلی اسلام گرایان مکررآ نشانگر این حقیقت است که هیچ یکی از رهبران ایشان دردانشکده های معتبر حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد شامل نبوده اند. نه جمعیت و نه حزب هیچ کدام کادری فارع التحصیل از اکادمی علوم نظامی نداشتند.
در نهایت میتوان گفت که اسلامیستها در کل کمترین کادرهای غرب گرا(یا شوروی گرا) را در میان نخبگان افغان داشتند. تعلیمات ایشان بر شعار اسلامی " نه شرقی، نه غربی" متمرکز بود. حتی یک تن از آنان هم در کشورهای بلوک شوروی، در انستیوتهای آموزشی غیر اسلامی جهان سومی چون دانشگاه امریکایی بیروت یا دانشگاه های هند درس نخوانده اند؛ تنها یک نفر که در آن تشکیلات مقامی کم اهمیت درجه دومی داشت در رشتهء انجنیزی از ایلات متحده درجه ماستری بدست آورده بود که آن سکالرشپ نیز نتیجه توامیت فاکولتهء  انجنیری دانشگاه کابل با دانشگاه های مماثل امریکایی بوده است. یگانه رابطه مهم بین المللی آنها را همبستگی با امت اسلامی تشکیل میداد.
                                                                                                  نتیجه:
گروپهای انقلابی افغانستان متشکل از مردان بلند پروازی بودند که دسترسی به مراجع قدرت برای شان مسدود شده بود. آنها  یا از طریق مشارکت در سیستم آموزش دولتی و یا اقامت در پایتخت کشور،آرمانهایی را نه فقط برای خود بلکه برای ملت خویش در ذهن خود پرورش دادند. آنانیکه یا بالاثر محل زندگی و یا نحوهء تعلیمی زیر تاثیرات فرهنگ غربی قرار داشتند، متمایل به انتخاب ایدئولوژی  انقلابی غربی (مارکسیزم- لیننیزم) گردیدند. نقش اتحاد شوروی در حمایت از ناسیونالیزم افغانی و پشتونی بویژه با رشد همکاری انها با ارتش افغانستان احتمالآ در جذب جوانان قبایل پشتون به گروپ طرفدار شوروی "خلق" و دهاتیان غیر پشتون به جنبشهای اسلامی یا "مائویستی" موثر بوده باشد. آنانیکه کمتر در معرض تاثیرات فرهنگ غرب و بندبال یک گفتمان اعتراضی بومی تربودند، آنرا در اسلام انقلابی یافتند.
در زمان دموکراسی جدید (دههء دموکراسی - م) این گروپها روزنامه ها وساختارهای رسمی تشکیلاتی خود را ایجاد کردند. آنها مبارزهء خود برای کسب قدرت را همزمان با کودتای محمد داوود در سال 1973 شروع نمودند. رژیم قبلی پارچه شد و پرچم با آن بخشی که از داوود حمایت میکرد متحد گردید. بخشی از نخبگان قدیمی به شاه که در تبعید درغرب بسر می برد، پیوستند؛ اسلامسیتها که زیر سرکوب شدید قرار گرفته بودند، به پشاور عقب نشینی کردند. حکومت پاکستان از انها حمایت کرد و ایالات متحده و عربستان سعودی به آنها کمکهای مالی کردند. زمانیکه داوود پرچمیها را از مواضع اساسی کنار زد و از شوروی فاصله گرفت، شوروی جناح های خلق و پرچم را  به اتحاد مجدد تشویق نمود. هردوجناح مشترکآ در سال 1987 رژیم داوود را سرنگون کردند.
به زودی جناح خلق پرچمیها را از دولت بیرون راند و پرچمیها در کشورهای بلاک شوروی پناه گزین شدند؛ باوجود آنکه شوروی از رژیم خلقی دفاع میکرد.  سیاستهای انقلابی نمای خلقیان زمینه ساز طغیانهای مردمی، سرکشی نظامیان و فرار سربازان و منتج به از هم پاشیدگی نظام اداری و تظعیف ارتش کشور گردید. نخبگان رژیم قبلی که درین مدت حمایت غرب از آنها کمتر شده بود و رابطه ضعیفی با کتله های اجتماعی کشورشان داشتند، راهی برای مقاومت در برابر رژیمی که حاکمیت آنها را سقوط داده بود، نیافتند. بعضی از آنها در زندانها سربه نیست شدند، اکثر آنها راه مهاجرت به طرف غرب را در پیش گرفتند و یک تعداد محدود ایشان که از روستاها وقبایل پشتون می آمدند، جای پایی برای خود در پشاور یافتند. (50)
شورویها به افغانستان حمله کردند و خلق و پرچم را وادار به اتحاد مجدد ولی اینبار تحت سیطره پرچمیها نمودند. فروپاشی ارتش و دولت  و کمکهای سخاوتمندانه کشورهای اسلامی و جهان غرب (از طریق پاکستان)، برای اسلامیستها فرصت آنرا مساعد ساخت تا شبکه های خود را در داخل کشور فعال سازند. این کمکها کلآ از طرف بخشی از مردم افغانستان که آماده قیام برضد رژیم بودند، استقبال گردید. بخشهایی از رژیم قبلی که در مهاجرت برضد رژیم فعالیت میکردند (هیج یکی از انها به نیروهای مقاومت برضد رژیم در داخل روستاهای افغانستان نیز نه پیوست) نتوانستند به ایجاد سازمان سیاسی یی در داخل افغانستان دست یازند. در عوض آنها به رهبران سنتی مذهبی که قادر بودند زمینه ساز اتحاد قبایل گردند، پیوستند.
به کمک اردو وجماعت اسلامی پاکستان، حزب اسلامی قادر شد تا با دسپلین ترین سازمان حزبی را ایجاد کند، اما سیاست سیکتاریستی آن مانع ایجاد پایگاه های آن حزب در سراسر کشور شد. جمعیت با سیاست اتحاد جویانهء خود  و مهارت برخی از قوماندان محلی خود (که اکثرا دارای تعلیمات سیکولار بودند) توانست پایگاه های قوی یی در شمالشرق و غرب کشور ایجاد کند. این مناطق با انکه در انحصار کامل جمعیت نبود، ولی دیگران نیز در حدی نبودند که با آنها رقابت کنند. نتیجهء آن چنین بود که جمعیت اسلامی همزمان با اینکه یک سازمان اسلامی شناخته شود، منحیث یک حزب تاجیکی نیز تعریف گردید.
زمانیکه شورویها تحت رهبری گورباچف تصمیم به بیرون کشیدن قطعات خود از افغانستان را گرفتند، رهبر انتصاب شدهء ح.د.خ.افغانستان دکتور نجیب الله پالیسی "مصالحهء ملی" را اعلام کرد. حدف اصلی این پالیسی آن بود تا بتوانند اتحاد میان رهبری پرچمی حاکم در کابل و نزدیکان ایشان در میان نخبگان رژیم قبلی ( رژیم قبل از کودتای ثور. م) مصالحه صورت گیرد. چنین سیاستی باعث تحریک خلقیها، که قبلا در مارچ 1990 تحت رهبری شهنواز تنی وزیر دفاع کودتا را سازمان داده بودند و در پایان کودتاچیان که متحدین قومی خود گلب الدین حکمتیار پیوستند، گردید.
حکمتیار از کودتا حمایت و سعی ناموفق به تکرار آن نمود. او امیدوار بود که توسط کودتا، به کمک لوژیستیکی پاکستانیها، حمایت مالی و تسلیحاتی کشورها و سازمانهای عربی- اسلامی، قدرت را تصاحب کند؛ ولی مقاومت قومندانهای محلی و مخالفت وزارت امور خارجه امریکا ( اگر نه سی آی ای) باعث ناکامی پلانهای اوبرای تصرف کابل شد. ارتش پاکستان و جماعت اسلامی پاکستان کوشیدند تا برای حکمتیار بعد ار فتح خوست که در سی و یکم مارچ 1991 توسط مجاهدین قبایل پشتون فتح شده بود، امتیاز ویژهء تبلیغاتی بدهند، ولی در حقیقت این موفقیت نظامی فقط زمانی میسر شد که حلقات استخاراتی پاکستان نفر مطلوب خود (حکمتیار) را در پیشاپیش این حمله قرار ندادند.
احمدشاه مسعود قومندان ساحوی جمعیت اسلامی، کسی که شورای نظار شمالی را رهبری میکند که زیاد تر از سایر تنظیمها شبیه دولت است، امیدوار است تا با تقویت بیشتر نیروهای خود، اتحاد با سایر قومندانان مجاهدین در داخل کشورو تضعیف کمکهای شوروی به نجیب الله، سازمان وی قادر خواهد بود تا حکومت کنونی افغانستان را تعویض کند. مودل او برای آینده تشکیل شورای قومندانان جهادی است. آنچنانیکه در سال 1990 قومندانهای جهادی را از احزاب مختلف، مناطق و مذاهب مختلف بنام شورای قومندانان در جلسه یی گرد هم آورده بود. در بهار سال 1991 از طریق نظامیان پاکستانی پلانی در جریان بود تا پای مسعود را به یک حمله بزرگتر از نمونهء خوست بکشانند، اگرچه او درین موارد موفقیتهای زیادی داشته است ولی چنین حمله سراسری هرگز به تحقق نپیوست.
قبل از آگست 1991 کوتای مسکو شکست خورد. کمک به کابل بزرگترین بخش کمکهای خارجی شوروی را می ساخت. این کمکها نجیب الله را قادر ساخت تا تماسهای بیشتر با نخبگان رژیم قبلی برقرار و شخصیتهای بیشتر مستقل را در حکومت خود جذب کند. در جون 1990 دومین کنگره ح.د.خ.ا دایر گردید و در آن حزب از مارکسیزم و سوسیالیزم فاصله گرفت، به انحصار رهبری توسط حزب پایان داد و به اسلام، پلورالیزم سیاسی، اقتصاد بازار آزاد روی آورد وحزب را نیز بنام "حزب وطن" مسما ساخت. چنین پروگرام حزبی شاید میتوانست توسط هریکی از حکومات زمان طاهر شاه تایید گردد. نجیب الله حکومت خود را بعنوان یگانه نیروی سیاسی موثر ناسیونالیستی که از طریق پشتونها رهبری میشود در نظر داشت؛ ولی هیچ یکی از چهره های عمده و یا نیروهای سیاسی حاظر به اشتراک در حکومت با وی نبودند.
نخبگان رژیم قبلی تبعیدی در خارج و نیروهای سنتی پشتون با نجیب الله همکاری نکردنه؛ با آنکه خطوط ارتباطی همیشه باز بود. انها هم مسئله افزایش قدرت غیر پشتونها توسط حضور مسعود را نمی پیرفتند و هم مداخله پاکستان با پشتیبانی مالی اعراب در حمایت از "افراط گرایی" را، که انها آنرا در چهرهء حکمتیار میدیدند. از آنجائیکه مجاهدین قبایلی که از رهبران سنتی حمایت میکردند، از خود کدام سازمان سیاسی که صلاحیت کسب قدرت یا حکومت کردن را داشته باشد، نداشتند؛ لذا اشتراک ایشان در هرنوع عملیات موفقانه نظامی تحت رهبری پاکستان( مثل عملیات خوست) در نهایت به نفع رقبای اسلامیست آنها می انجامید. تردید آنها درین زمینه باعث تداوم بیشتر حکومت نجیب الله گردید. آنها امیدوار بودند که مذاکرات با میانجیگری سازمان ملل و تفاهم میان ابرقدرتها منجر به بازگشت ایشان به کابل خواهد گردید.
هیچ یکی از نخبگان سیاسی افغانستان از هژمونی ایدئولوژیک برخوردار نیست. هیچ یکی از انها انحصار بر منابع قدرت، اداره و یا بر منابع قابل تجدید و مستقل ثروت  کنترل ندارند. همه آنها وابسطه به کمک های خارجی برای مصارف پولی و خرید سلاح مورد نیاز خویش اند. در حالیکه قبل از سال 1978 قدرتهای خارجی برای تامین نفوذ خود در داخل یک چوکات واحد که دولت افغانستان بود، رقابت میکردند؛ بعد از سال 1991انها اهداف خود را از طریق تمویل سازمانهای متخاصم که دولت از همه آنها بهتر مسلح بود (و یگانه مرجعی بود که نشر پول را هم در اختیار داشت) تعقیب میکردند. دولت رانتی (دست نگر به کمکهای خارجی) مسبب آن شد که مردم افغانستان نتوانند از میان نخبگان سیاسی رقیب انتخاب و کشور خویش را باز سازی کنند.
اجماع بین المللی که از طریق منشی عمومی ملل متحد در 21 می 1991 بیان شده، امید هایی را برای برون رفت از این بن بست نوید میدهد. این بیانیه خواهان توافقنامه برای "قطع تامین سلاح برای تمام جناح های افغان توسط همه کشورها"، مرحلهء انتقالی که در پایان آن یک "انتخابات آزاد و منصفانه با در نظرداشت عنعنات مردم افغانستان" صورت خواهد گرفت؛ میباشد.(52) ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی موافقت نمودند تا سر از تاریخ اول جنوری 1992 تامین سلاح به جوانب افغانی را قطع کنند و پاکستان از چنین اقدامی بمثابه بخشی از توافقات سیاسی حمایت میکند. در جریان مذاکرات مجمع عمومی ملل متحد در ماه های سپتمبر- اکتبر 1991،اتحاد شوروی موافقت کرد که حکومت انتقالی میتواند بدون حضور نجیب الله تشکیل گردد. اجرای این توافقنامه شاید بتواند به بن بست مصنوعی میان نخبگان افغانستان را بشکند. مگر هر حاکم آیندهء افغانستان هنوز هم به کمکهای خارجی وابسطه خواهد بود؛ چگونه میتوان آنها را نزد مردم افغانستان پاسخگو ساخت، مشکلی است که باقی خواهد ماند.
 شعبه علوم سیاسی
دانشگاه کمبریج
یادداشتها
یادداشت مولف: پژوهش برای این مقاله قسمآ به عنوان همکاردر انیستیتوت صلح ایالات متحده صورت گرفته است. نویسنده بصورت خاص علاقمند است تا از پاوله سمیت، محمد اسحاق، حفیظ الله کرزی، پروفیسور حسن کاکر، انتونی آرنولد، داوید کتز، هوشنگ چیهابی و پنج تن دیگر که نامهای شان محفوظ است، بخاطر همکاریها و ابراز نظریات شان درین رابطه اظهار سپاسگزاری کند. همه نظریات به نویسنده متعلق است، نه به انیستیتوت و یا اشخاصیکه در فوق از آنها نام برده شده است.

*- دولت رانتی ( Rentire State): رینت معنی اجاره را در زبان انگلیسی میدهد. این اصطلاح به کشورهایی اطلاق میشود که بودجهء دولتی آنها  یا ازطریق کمکهای خارجی تمویل میشود و یا از طریق فروش مواد خام. افغانستان از جمله کشورهائیست که از زمان تشکیل آن منحیث یک ملت- دولت در زمان امیر عبدالرحمن خان تا اکنون ( به استثنای مقاطع کوتاه زمانی) همیشه بودجه آن نه از تولیدات و مالیات داخلی بلکه از کمکهای خارجی تامین گردیده است. بدین اساس افغانستان همیشه یک کشور رانتی بوده است. (مترجم)
**- منطور نویسنده از مکاتب و لیسه های سکولار مکاتب و لیسه های عمومی دولتی است. (مترجم)
1-Theda Skocpol, States and Social Revolutions (Cambridge, 1979), p. 165.
 2-For a review of a variety of such studies, see Robert D. Putnam, The Comparative Study of Politi-cal Elites (Englewood Cliffs, N.J., 1976), pp. 170-72.
3- M. Nazif Shahrani, "Causes and Context of Responses to the Saur Revolution in Badakhshan," in M. Nazif Shahrani and Robert L. Canfield, eds., Revolutions and Rebellions in Afghanistan: Anthropo-logical Perspectives (Berkeley, 1984), p. 166; Shahrani borrows the notion of "fields of power" from E. Wolf, Peasant Wars of the Twentieth Century (New York, 1969), p. 290.
 4-For overviews of state formation in Afghanistan, see M. Nazif Shahrani, "State Building and So-cial Fragmentation in Afghanistan: A Historical Perspective," in Ali Banuazizi and Myron Weiner, eds., The State, Religion, and Ethnic Politics: Afghanistan, Iran, and Pakistan (Syracuse, N.Y., 1986), pp. 23-74; Ashraf Ghani, "Afghanistan xi. Administration," in Ehsan Yarshater, ed., Encyclopaedia Iranica, vol. 1 (London, 1982), pp. 558-64; Barnett R. Rubin, "Lineages of the State in Afghanistan," Asian Survey (November 1988), 1188-209.
5-Giacomo Luciani, "Allocation vs. Production States: A Theoretical Framework," in Hazem Be-blawi and Giacomo Luciani, eds., Nation, State and Integration in the Arab World (London, 1987), vol. II, The Rentier State, p. 69. Luciani suggests defining "allocation states as all those states whose reve-nue derives predominantly (more than 40 percent) from oil or other foreign sources and whose expen-diture is a substantial share of GDP." Afghanistan meets the first part of the definition but not the second. For data, see Rubin, "Lineages of the State in Afghanistan," Table 1, p. 1202.
 6-For an analogous distinction, see Kirin Aziz Chaudhry, "The Price of Wealth: Business and State in Labor Remittance and Oil Economies," International Organization, 43 (1989), 105-9.
7- فارسی ایکه در افغانستان صحبت میشود بطور رسمی دری نامیده میشود. تفاوت آن با فارسی ایرانی مانند تفاوت انگلیسی امریکایی با انگلیسی بریتانیایی است.
8- غیر مسلمانها، بشمول گروپهای کوپک هندو، سیک و یهودی نقش مهمی در مشورت دهی برای موسسات ( در تجارت و امور مالی) نسبن به اهالی اصلی افغانستان داشته اند. یک گروپ کوچک شیعه های شهرنشین (قزا باش) نیز نقش مشابهی در امور بازار  و دیوان سالاری داشته اند.
9- در افغانستان اصطلاح "کابلی" بگونه قومی برای باشندگان اصلی کابل که فرسی زبان اند گفته میشود. اصطلاح " پشتونهای کابلی" من استفاده برده ام توسط افغانها کاربرد ندارد. در حالیکه اصطلاح "افغان" هنوزهم معولا "پشتون" معنا میدهد. من اصطلاح "افغان" را بمعنای قانونی آن بکار میبرم؛ بدان معنی که هر شهروند افغانستان و یا هرچیزیکه به این شهروندان ارتباط میگیرد.
10- Wolfram Eberhard, "Afghanistan's Young Elite," Asian Survey (February 1962), 10.
 11- Gilbert Etienne, L'Afghanistan, ou les aleas de la cooperation (Paris, 1972), p. 37.
 12- Barnett R. Rubin, "The Old Regime in Afghanistan: Recruitment and Training of a State Elite," Central Asian Survey, in press, Tables 1 and 2; Etienne, L'Afghanistan, p. 39. The latter is the source for the number sent abroad, which one reviewer felt was high. The author has not been able to find any cor-roborative data. It is not clear whether the number sent abroad includes those sent for military training.
 13- Henry S. Bradsher, Afghanistan and the Soviet Union (Durham, N.C., 1983), p. 29. Hasan Kakar, "The Fall of the Afghan Monarchy in 1973," International Journal of Middle East Studies, 9 (1978), 212, gives higher figures of 7,000 trained in the USSR and Czechoslovakia, with 600 trained in the United States.
14- For a fuller treatment, see Rubin, "The Old Regime in Afghanistan.
 15 The main source was Ludwig Adamec, A Biographical Dictionary of Afghanistan (Graz, 1987), supplemented by an interview with Hafizullah Karzai.
16- Khalq (the masses) and Parcham (the flag) were the names of the factions' newspapers. On faction-alism in the PDPA, see Anthony Arnold, Afghanistan's Two-Party Communism: Parcham and Khalq (Stanford, 1983); Olivier Roy, "Le double code afghan: marxisme et tribalisme," Revue francaise de science politique (December 1986), 846-61; Raja Anwar, The Tragedy of Afghanistan: A First-hand Account (London, 1988). The latter source, based mainly on interviews carried out by the exiled Paki-stani author while in prison with some Khalqi leaders, including the family of Hafizullah Amin, must be used with some care.
خلق و پرچم ارگانهای نشراتی دو جناح جدا شده حزب د.خ. افغانستان بودند،  انتونی آرنولد ( افغانستان کمونیزم دوحزبی) دیده شوود...منبع دوم بر مصاحبه های یک پاکستانی تبعیدی که برخی از رهبران خلقی بشمول خانوواده حفیظالله امین در زندان بوده، اتکا دارد که باید با احتاط با ان برخورد شود.
17- اطلاعات منتشره در مورد رهبری ح.د.خ.ا از فرهنگ زندگی نامه آدمک ، کتاب  کمونیزم دو حزبی افغانستان و گذارشهای نشر شده در مطبوعات کرفته شده اند. من این اطلاعات را با مقایسه به اطلاعات جمع آوری شده ولی چاپ نشده توسط انتونی آرنولد و داوید کتز که با مهربانی انها را در اختیارم گذاشتند و چندین مصاحبه با آقای میاگل کا از سالهای 1967 عضو پرجم و درسالهای 1989-90 شارژدافیر افغانستان در واشنگتن بود؛ تکمیل نمودم.
18- برای خاطرات اشتراک کنندگان این دوره "تکامل جنبش اسلامی" بخش 1: اسلام گرایان به حزبیکه از اسلام دفاع نماید ضرورت دارند، نوشتهء محمد اسحق، افغان نیوز( 1جنوری 1989) دیده شود.
19- I1bid., 8; Sayyed Musa Tawana, "Glimpses into the Historical Background of the Islamic Move-ment in Afghanistan, Part (4)," AFGHANews, 5 (May 15, 1989), 5 ff.
 20- Ibid., 5.
21- من نام یک تعداد شخصیتهای برجسته مثل مولانا فیضانی و منهاجالدین گهیز را نیز شامل ساختم جون آنها با آنکه در تشکیلات عضویت نداشتند ولی بصورت عام از موسسین جنبش اسلامی بودند. من صبغت الله مجددی را که از فامیل مشهور پیران نقشبندی است، شامل لست نه ساحتم. مجددی که فامیل ایشان اسلامی ترین جناح رژیم قبلی را نمایندگی میکرد، از فعالین مشهور اسلامی بود که در سال 1959 در زمان محمد داوود زندانی گردید. برادر مجددی هارون از فغالین اخوان المسلمین مصر بود که در زمان ناصر زندانی شد؛ خود مجددی نیز با اخوان مصر رابطه داشت. مجددی با ربانی ( که هردو ارتباط نقشبندیه داشتند) روابط حسنه داشت در حالیکه روابطش با حکمتیار تیره ومخاصمت آمیز بود. با آینهم درمان مهاجرت در پاکستان هر زمانیکه در جنبش مقاومت میان اسلامگرایان و سنتگرایان ناسیونالیست دوگانگی ایچاد میشد او همیشه به جناح دومی می پیوست. لذا من آو را شامل انقلابیون اسلاگرا نساختم. این مسئله نشانگر این حقیقت است که در افغانستان آنجنانیکه در سایر کشورهای سنی اسلامی معمول است تفاوت میان انقلابیون اسلامگرا و سایر موسسات اسلامی بسیار محسوس و قطعی نیست.
22- منابع مطبوع به شمول خاطرات سید موسی توانا و محمد اسحق (هردو بالترتیب معاون و کارکن بخش سیاسی جمعیت بودند) که در ارگان نشراتی بزیان انگلیسی بنام افغان نیوز طور مسلسل تحت عنوان " که، که است در میان مجاهدین"، فرهنگ زندگی نامه های آدمَک، اسلام و مقاومت در افغانستانف نوشتهء اوای ویر روی ( چاپ کمبریج سال 1986)،"سیر تکامیلی مخالفین شیعی در افغانستان" که در آن همزمان معلوماتی در مورد اسلامیستهای سنی نیز داده شده، استفاده شده است.  من معلومات خود را که از جریان مصاحبه هایم با محمد اسحاقف نعیم مجروح، سلطان محمود و عبدالجبار ثابت بدست آورده بودم با مقایسه با معلومات مطبوع قبلآ نشر شده تکمیل نمودم.
 23- On the contrast of "mentalities" with ideologies, see Juan J. Linz, "Totalitarian and Authoritarian Regimes," in Fred Greenstein and Nelson Polsby, eds., The Handbook of Political Science vol. 3 (Reading, Mass., 1975), pp. 266-70.
 24- Pierre Centlivres and Micheline Centlivres-Demont, Et si on parlait de l'Afghanistan? (Neuchatel and Paris, 1988), pp. 229-46.
 25- Published in Khalq on April 11, 1966. Reproduced in a translation obtained, by the U.S. Embassy in Kabul in Anthony, Afghanistan's Two-Party Communism, pp. 137-48.
26- Reproduced in ibid., pp. 149-59.
27- به اساس گفتهء توانا، آنها نام جمعیت را برای گروه خود بخاطر مشابهت اش با کلمهء "جماعت" که در نامهای جماعت اخوان المسلین مصر و جماعت اسلامی پاکستان نیز بود؛ انتخاب کردند، مگر با هردو تفاوتهایی هم داشت. (توانا، نگاه اجمالی، بخش 4 ص 5)
 28- Roy, Islam and Resistance, p. 70.
 29-Fashradah-'i Hadaf va Maraim-i Jamciyyat-i Isldmi-i Afghanistan (Summary of the Aims and Pro-gram of the Islamic Society of Afghanistan) (n.p. [Peshawar?], n.d. [1978 or 1979 by internal evi-dence]); Maram-i Hizb-i Islimi-i Afghanistan (Program of the Islamic Party of Afghanistan) (n.p. [Peshawar?], 1365 A.H./1986-87). The latter is a fifth printing of a program that may have been written before 1978, as it mentions neither the 1978 coup nor the Soviet invasion.
 30-For this use of the term "jdhiliyya" see Maram-i Jam'iyyat, p. 8; Maram-i Hizb, p. 6, and else-where.
 31-´´Nizam-i zindigi-i mardum bar pdyah-yi mu'taqiddt-i dnhi istivdr na-mibishad." (Maram-i Hizb, p. 5.)
 32- Ibid., p. 38: "In nizam fashradah-'i tamim-i mafasid, mazalim va bi'addlatthd-i nizamhd va sis-timha-yi ghayr-i Isldmi ast."
 33- "Bidun-i islah-i kamil-i nizam-i hdkim, nah islah-i fardi imkan pazir ast." (Maram-i Hizb, p. 7.)
 34-Ibid., pp. 51, 69.
 35- Ibid., pp. 13, 59; the latter quote is: "Palisi-i iqtisadi-i kishvar bih ishtirdk-i namayandigdn-i mun-takhab-i millat tartib gardidah, bacd az tasvib-i majlis-i shturd camali migardad."
 36- Roy, Islam and Resistance, pp. 77-78.
37-Hamied N. Ansari, "The Islamic Militants in Egyptian Politics," International Journal of Middle East Studies, 16 (1984), 140.
 38-Ibid.
 39- Asia Watch, Afghanistan: The Forgotten War: Human Rights Abuses and Violations of the Laws of War since the Soviet Withdrawal (Washington, D.C., 1991), pp. 99-124.
 40 -"Ustad Umer Al-Talmesani," The Mujahideen Monthly (May 1986), 15 ff.
41-  حکمتیار در آن زمان طور شفاهی چنین موضع گیری کرد؛ ولی از آنچاییکه که او کمکهای گسترده یی از ایلالت متحده بدست می آورد، افغانها موضع گیریهای این جنینی او را چندان جدی نمی گیرند. رهبر جماعت الدعوه، جمیل الرحمان در 30 آلست 1991 توسط یک مصری به قتل رسید. این مسئله بعد از جنگائیکه میان  او و حزب اسلامی در درهء کنر رخ داد، اتفاق افتید( افغان نیوز 15 سپتکبر 1991 ص 7-8).
42- مرمِ جمعیت، صفحات 10-11 می گوید: "جمعیت اختلاف ذاتی با هیچ فرد و گروپ ندارد" و از تمایل خوبه همکاری با همه انانیکه در اهداف عمومی شریک اند حرف میزند. در صفحه 12 آن "همه هموطنان مومن و دلیر.. چوانان شجاع...علما...افسران شجاع و دلاور نظامی... انانیکه علوم ساینسی آموخته اند... دهقانان شرافتمند و متدین... کارگران...و تمام ملت مومن" را به همکاری و اتحاد دعوت میکند، بدون آنکه به رول رهبری کنندهء خود اصرار داشته باشد.
43- البته قبول تفوق پشتونها در بیروی سیاسی پرچمیها مستلزم آنست که کسی بپذیرد که که دکتور اناهیتا راتب زاد و ببرک کارمل پشتون هستند. کارمل و راتب زاد هردو  دارای قومیت مختلط، فارسی شده، دارای سابقهء کابلی  اندو هیچ کدام هیچ نوع رابطه یی قبایلی ندارند.
44- "This is consistent with findings about the social background of "Islamic militants" and leftist activ-ists in Egypt and Iran. See Saad Eddin Ibrahim, "Anatomy of Egypt's Militant Islamic Groups: Meth-odological Note and Preliminary Findings," International Journal of Middle East Studies, 12 (1980), 423-53; on Iran Ibrahim cites Ervand Abrahamian, "The Guerilla Movements in Iran, 1963-1977," MERIP Reports, 86 (March-April 1980), 3-15, especially Tables I and II, p. 5.
45- یگانه استثنا قبیلهء خوگیانی است که مولوی یونس خالص از آن قبیله می آید. این قبیله از نگاه تباری درانی است مگر برای مدت های طولانی در ننگرهار و در میان قبیله غلجی زیسته که دیگر رابطه یی با قبایل اصلی درانی ندارند. من انرا منحیث قبیله غیر درانی طبقه بندی کردم، چونکه خارج از منطقه زیست درانیها زندگی میکند.
46- این بررسی در مورد تمام اعضای کمیته مرکزی با داشتن ارقام کافی (N = 99) با کود دوگانه ( پشتون/ غیر پشتون) پیش برده شده است. رابطهء صریح میان عضویت جناحی و قومی در ح.د.خ.ا بر این اصل استوار است که اکثر (71 فیصد) کابلی های عضو کمیته مرکزی ح.د.خ.ا غیر پشتون بودند« که متناسب با نفوس کابل است و اکثر غیر کابلیها ( 80 فیصد) غیر پشتون نودند. به نظر میرسد که جوانان تحصیل کرده غیر پشتون در ولایلت وسیعا به سازمانهای مائوویستی و یا اسلامیستها پیوسته بودند.
47- یگانه خلقی ایکه از لیسه های عالی کابل فارغ گردیده اسماعیل دانش شیعهئ قزل باش از منطقه چنداول کابل بود. حضور او در میان خلقی ها از سه نگاه (محل تولد، قومیت و تحصیلات) غیر معمول بود.
48- معاون قبلی حزب، قاضی محمد امین کسیکه بعد از مشاجرات با حکمتیار شاخهء حزبی خودش را ساخت؛ نیز از مدارس رسمی دولتی فارغ شده است.
 49- See Ibrahim, "Anatomy of Egypt's Militant Islamic Groups" and Abrahamian, "The Guerilla Movements in Iran."
50 - "See Table 10 in Rubin, "The Old Regime in Afghanistan."
 51- Le Monde (Paris), May 7, 1991. "
52- "Statement by the Secretary-General on Afghanistan," United Nations, May 21, 1991.
 53- See Ashraf Ghani's comments on "Panel E: Impact of Foreign Aid on Relations between State and Society," WUFA (Writer's Union of Free Afghanistan), 5 (October-December 1990), 117-33.





[1]- منظور نویسنده از مکاتب سکولار، لیسه ها و مکاتب عمومی است

هیچ نظری موجود نیست: