سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

جعفرعطایی دوشنبه، 16 آبان، 1384

رقابت ربانی و قانونی بر سر رياست پارلمان

چندی قبل صدای يونس قانونی از رسانه ها شنيده شد که مدعی رياست شورای نمايندگان بود. اينک آقای ربانی با لحنی حق به جانب در ضمن رد هرگونه مذاکره ای با يونس قانونی ادعای رياست پارلمان کرده است.
هرچند که بروز اين نابسامانی ها از کاروان شکست خورده ی آقای ربانی عجيب نيست٬ اما پيامدهای نابخردی اين جمع هم برای افغانستان و هم برای مردم تاجيک که اينان بيشتر آدرس سياسی شان شده اند٬ می تواند بسيار کشنده باشد.
جمعيت اسلامی يک دوره درخشان دارد که مربوط به قبل از جنگ های قومی دهه نود می شود. در دوران جهاد٬ جمعيت اسلامی نه تنها محور تمام عناصر تاجيک بود که بسياری های ديگر را از درون ديگر اقوام کشور با خود داشت. در اين مقطع تاجيک ها شايد يگانه قومی بودند که تقريبا از بدخشان تا هرات در قالب يک تنظيم متحد شده بودند. ثمره ی اين اتحاد ظهور يک جريان توانمند سياسی-نظامی بود که در عرصه ی بين الملی و ملی٬ تاجيک ها را به عنوان قدرتی انکار ناپذير مطرح می کرد.
به دنبال ظهور خوب تاجيک ها در قالب جمعيت اسلامی٬ در تحولات سقوط دولت نجيب٬ جمعيت اسلامی در درون مليت های غير افغان به عنوان تنظيم محور مطرح شد. ازبيگ ها و هزاره ها با قبول رهبری جمعيت٬ زمينه ساز سقوط دولت نجيب شدند و در اين مرحله اميد داشتند که با همکاری و همدلی با اين جريان تاجيک از انحصار دوباره ی پشتون ها جلوگيری به عمل آورند. در نتيجه٬ در پيمان تاريخی جبل السراج سه جريان عمده شورای نظار٬ جنبش ملی-اسلامی و حزب وحدت توافق کردند تا در کنار همديگر وارد کابل شوند و در کنار هم زمينه را برای تشکيل دولت فراهم کنن.
توافق جبل السراج چند مشکل عمده داشت. اول اينکه اعضای اين پيمان با نيات متضاد به آينده می ديدند. حزب وحدت و جنبش ملی-اسلامی خود را اعضای پيمانی می ديدند که بايد برادروار و برابر در کنار شورای نظار با تکرار انحصار افغان ها مبارزه کنند. چون هم در درون هزاره ها و هم در درون ازبيگ ها و ترکمن ها٬ تهديد اصلی انحصار پشتون ها دانسته می شد. اما در مقابل اين٬ شورای نظار ديدگاه بسيار متفاوت داشت. آنان به نيروهای جنرال دوستم به چشم نيروهای تسليمی می ديدند که بايد در راستای اهداف و اجندای شورای نظار استفاده می شدند. به سوی حزب وحدت هم بر خلاف تصور هزاره ها٬ شورای نظار نيات دوستانه و برادرانه نداشت. مشکل دوم هم اينکه٬ ماهيت فکری اين سه جريان کاملا متفاوت بود. عنصر اخوان در درون جمعيت اسلامی بسيار پررنگ تر و تعيين کننده تر از مسايل ملی و ستم ملی بود. جمعيت اسلامی يا با انديشه تقسيم قدرت بيگانه بود و يا اينکه آن را مساله ای مهم نمی دانست. از همين جهت است که ياران بعدی شورای نظار بعد از سقوط کابل کسانی چون سياف٬ احمد شاه احمد زی٬ آصف محسنی٬ سيد حسين انوری و غيره شدند و تا پايان در کنار هم ماندند. در ميان کسانی در درون جمعيت اسلامی که انديشه غير اخوانی داشتند نيز به ندرت چهره هايی يافت می شدند که با هزاره ها و ازبيگ ها و ترکمن ها همدردی و همنوايی کنند و خواسته های آنان را بفهمند. غير اخوانی های دولت نام نهاد آقای ربانی نيز٬ بيشتر در چنگال پان فارسيزم٬ انديشه های وارداتی کسانی چون چنگيز پهلوان و افسانه های تاريخی ماقبل تاريخ پنج هزار سال قبل آريانا و آريايی اسير بودند و عموما فعلا نيز چنينند. سرود ملی مسخره ای که از اين دوره به يادگار مانده است با شعار هايی از قبيل «خاک پاک آريا» و غيره ممزوج است. نقد اين باور در درون جمعی قابل توجه از متفکرين جامعه تاجيک يک نقد لازم و ضروری است. چه از نقطه نظر اينکه اين ديدگاه ها جامعه ی تاجيک را از واقعيت ها و مشکلات امروزين شان غافل و بيگانه ساخته اند و چه به خاطر روشن شدن درست و واقعی تاريخ و گذشته اين مرز و بوم.
جمعيت اسلامی در دوران حاکميتش بر بخشی از کابل٬ بخش بزرگی از مشکلات بود. چون با تکيه بر کسانی چون سياف ٬ آصف محسنی٬ سيد حسين انوری و احمد شاه احمد زی و غيره حاضر نشدند که تقسيم عادلانه ی قدرت در افغانستان را به عنوان يک اصل قبول کنند. اين عدم انعطاف٬ جمعيت اسلامی را بعد از تلفات و خسارات بسيار و از دست رفتن فرصت های طلايی به نقطه آغازينی برد که قبل از سقوط دولت نجيب بود.
اين بار کمی شمالی تر از جبل السراج در خنجان سه جريان عمده ی غير افغان دور هم جمع شدند. احمد شاه مسعود از شورای نظار٬ جنرال دوستم از جنبش ملی - اسلامی و کريم خليلی از حزب وحدت. ولی تا به اينجا٬ سه جريان غير افغان از جبل السراج تا خنجان راه های غير قابل بازگشتی را رفته بودند. ديگر نه احمد شاه مسعود در نزد دو جانب ديگر آن احمد شاه مسعود محترم و محبوب جبل السراج بود و نه کريم خليلی می توانست نقش عبدالعلی مزاری را بازی کند. جنرال دوستم هم ديگر آن جنرال دوستمی نبود که در جبل السراج گفته بود : «من عسکری احمد شاه مسعود را بر وزارت دفاع حکمتيار ترجيح می دهم.»
هرچند که تجربه جبل السراج تا خنجان ناگفته های بسياری را برای همه افشا کرد. اما يک پيام اين راه بسيار طولانی و پر از درد و رنج تا هنوز به درستی شنيده نمی شود. آن هم اينکه سه قوم غير افغان برای جلوگيری از انحصار افغان ها و يا برای شکستن انحصار تاريخی افغان ها چاره ای به غير از همکاری با يکديگر ندارند.
اينک با تجربه دو پيمان جبل السراج و خنجان و با فرصت های از دست رفته بسيار ديگر و با توجه به واقعيت های انکار ناپذير روی زمين٬ بايد جدی تر پرسيد که ايجاد جبهه ای از اين سه قوم غير افغان يک توهم است که به اشتباه روی داده است و يا اينکه استراتژی ای که بايد برای عملی ساختن آن فکر تازه و راه تازه يافت؟ چگونه می توان به جای اتحاد قومی٬ فضايی را خلق کرد که جبهه ای ملی برای ثبات٬ عدالت و دموکراسی در کشور ايجاد شود؟
به هر صورت٬ جمعيت اسلامی با شهادت احمد شاه مسعود٬ به پايان خود رسيده است و روندی که از ديرباز در نزد افغان ملتی ها به «دويمه سقوي» مشهور شده بود٬ روز به روز تضعيف می شود. جريانی که روزی ادعای حاکميت بر تمام افغانستان را داشت٬ اينک بر سر رياست خيالی پارلمان با يکديگر نمی سازند. رياستی که تعلقش به اين جريان نيز خالی از موانع و اما و اگرهای بسيار نيست. نتايج انتخابات پارلمانی اگر برای بسياری ها تلخ باشد برای جمعيت اسلامی تلختر است و برای جمعی از جمعيت اسلامی تلخترين. حفيظ منصور٬ داکتر مهدی و غيره در اين انتخابات به نتايجی رسيدند که شايد هم برای خودشان و هم برای کسانی که حرکات اين جمع را زير نظر داشتند تکان دهنده است.
رقابت استاد ربانی و يونس قانونی بر سر رياست پارلمان پيش از اينکه معادلات مشخص شود از يکسو اوج سفاهت سياسی اين دو را می رساند و از سوی ديگر حقيقت تلخی را تمثيل می کند که قبولش شايد برای بسياری از متفکرين جامعه تاجيک سخت باشد.
«دويمه سقوي» يک ايهام سياسی اوضاع فعلی است. از يکسو طعنه ای است از سوی انحصار طلبان افغان که اشاره به شکست تاريخی حبيب الله کلکانی دارد و از سوی ديگر هشداری است برای جامعه ای که بستر حرکت حبيب الله کلکانی بودند و نيز بستر حرکت احمد شاه مسعود و جمعيت اسلامی. اينک نخبگان اين جامعه بايد بپرسند که چرا هر دو حرکت تاريخی به شکست انجاميده است؟
نکته آخر هم اينکه٬ قدرت در افغانستان يک معادله بهم پيوسته است و تاثير وزنه های مختلف اين معادله بر يکديگر که ولو متضاد و متخاصم هم باشند ناخواسته و جبری است. هزاره ها در جنگ سقوی در کنار نادر غدار قرار گرفتند٬ اما شکست سقوی بيشتر از اينکه به زيان تاجيک ها تمام شود منجر به شنکجه و آزار هزاره ها٬ ازبيگ ها و ترکمن ها در دوره نادر٬ ظاهر و دروه های بعدی شد. حتی سران آن روز هزاره ها از قبيل شاهنور و فرقه فتح و غيره که با نادر در شکست کلکانی همکاری کرده بودند٬ سال ها در سياهچال نادر غدار و ظاهر شکنجه شدند. برآيند شکست احمد شاه مسعود در کابل نيز بيشتر از اينکه منجر به شکنجه و آزار تاجيک ها شود به زيان هزاره ها انجاميد و اگر نظام طالبان مستقر می شد بيشترين قربانی را از جامعه هزاره می گرفت و بيشترين فشار بر جامعه هزاره٬ ازبيگ و ترکمن اعمال می کرد. اين خاصيت معادله قدرت در افغانستان است. به دور از اينکه کسی از حبيب الله کلکانی و احمد شاه مسعود خوشش می آيد و يا اينکه بدش.
فعلا در معادله قدرت افغانستان٬ بايد اصل بر حفظ توازن قدرت باشد. اصل حفظ توازن قدرت بايد يک استراتژی برای کسانی باشد که مخالف انحصار قدرت و اعمال انحصاری قدرت هستند. به دور از اينکه يونس قانونی ها برای کسی خوشايند هستند و يا ناخوشايند٬ برای حفظ توازن قدرت بايد از قدرت و بقای قانونی ها در معادله قدرت با تمام توان دفاع کرد. تعدد بازيگران به تکثیر مراکز قدرت می انجامد و تکثیر مراکز قدرت به همه توان بازی می دهد. اين يک اصل استراتژيک است که به اين زودی ها تغيير نمی کند. بنابرين سهمگيری با جريان انحصار طلب در حذف و تضعيف عناصر فعال و پرانرژی و تشنه قدرتی که در نقش اپوزيسيون هستند٬ در عمل سهمگيری در حذف و تضعيف خود نيز می باشد. چون تاثير تغييرات در معادله قدرت بر ديگر اجزای معادله چون هر معادله ديگری ناخواسته و جبری است. بنابرين حمايت از قانونی برای رسيدن به کرسی رياست پارلمان به توازن معادله قدرت کمک می شود.
در اين چنين فضايی فريبنده ترين شعار همان اصطلاح «همراهی با کاروان پيروز» است. شايد همراهی با کاروان پیروز برای حضور و بقای عده ای در کنار کاروان پيروز توجيه خوبی باشد. اما تجربه ی تاريخی نشان داده است که کاروان های پيروز در افغانستان با هرگونه تعامل مثبت با ديگران و حتی آنانی که کاروان های پيروز را همراهی کرده اند بيگانه بوده اند. بهتر همان است که به جای حمايت از پيروزی يک کاروان به قيمت نابودی و حذف ديگران٬ به فکر هموار کردن راه کاروان رو بود.
برگرفته از دردهای دلم

هیچ نظری موجود نیست: