جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

م.سلطانپور
چشم پوشی از حقايق راه حل معضلات کنونی کشور نيست
(درنگی بر"تذکر دوستانه"ی آقای بهين
يا سخن "دانسته" گَـُوای مرد دانا ياخموش!
چندی قبل حين سر زدن به سايتهای گونگون بزبانهای فارسی و پشتو، که خوشبختانه درين اواخر تعدادشان رو به افزايش است؛ در سايت"تول افغان" به مقالهء برخوردم تحت عنوان"يک تذکردوستانه به بشير بغلانی" به قلم محترم نثار احمد بهين. چون مقالهء آقای بغلانی را قبلآ در سايت آريايی خوانده بودم،علاقمند شدم تا مقالهء آقای بهين را نيز با دقت بخوانم وخواندم. اخيرا نشر مقالهء ديگری در سايت آريايی از جانب آقای خير انديش مرا واداشت تا هردو مقاله را با دقت بيشتر بخوانم و نتيجه آن شد که اين نوشته گونه را بنويسم. چون شنيده ام و اعتقاد دارم که با بر رسی نظريات و افکار متفاوت بر سر يک قضيه است که ميتوان به درک حقيقت نزديک شد. درين نوشته که اميد وارم باعث رنجش خاطر آقايون بغلانی و بهين نگردد، کوشش ميشود تا به سخنان ايشان مراجعه نمايم. فکر ميکنم ، با وجود آنکه آقای بغلانی برخی از حقايق تاريخی کشور رابا مراجعه به منابع ذکر کرده اند، ولی معلوم ميشود که شايد بقول مشهور بخاطر گل روی همسنگران کنونی خود از لابلای مسايل بسيار جدی تاريخی کشور سطحی گذشته اند و بعضآ به"رويه کشی"حقايق پرداخته اند؛ چه چنين برخورد با مسايل حاد ملی- اجتماعی کشور، گره گشا برای حل اين پرابلمهای انباشته شدهء تاريخی نيست. آقای "بغلانی" تحليل خود را از سالهای1747 به بعد يا تشکيل امارت احمد شاه ابدالی شروع ميکنند ولی بعدا قرينه سازی در گذشتهء تارخی کشور مينمايند. از گفتار ايشان چنين برداشت ميشود که گويی اين سرزمين در همين دونيم قرن اخير "زاده شده" باشد و هيچ پيشينهء تاريخی و تمدنی نداشته باشد. اگر قرار است افغانستان کنونی بر رسی شود، بايد از زمانيکه اين نام بر اين سرزمين گذاشته شده ( که بمشکل تا زمان امير عبالرحمن خان ميرسد) است، شروع کرد. ولی اگر جناب ايشان ميخواهند مسئله را ريشهء و تاريخی بر رسی کنند، بايد به تاريخ کهن کشور (آريانا و خراسان) که بيش از پنج هزار سال سابقه دارد، مراجعه کنند، نه صرف به دو و نيم صد سال اخير. مقالهء آقای بهين برعکس فرمودهء خودشان نه يک تذکر و نوشتهء دوستانه و تحليلی،بلکه عقده گشايی قوم گرايانه،عظمتطلبانه و از موضع قوم و نژاد برتر ولی با تظاهر و ژست روشنفکرانه است. آقای بهين بعد از اداهای روشنفکرانه و نقل قولهای بی ربط ، مطلب خود را چنين شروع ميکنند: "چند روزقبل كه عده ا ز دو ستا ن و عزيزا ن بخا طري وفا ت برا در بزرگم استا د علي احمد نظريا ركه قريب به 40 سا ل عمر خود را بحيث معلم، سر معلم و ا مر مكتب سپري كرده بود و اخيرا هم برتبه فوق رتبه عضويت مسلكي تفتش وزا رت معا رف ا فغا نستا ن را داشتند به عمري 65 سا لگي د ر كا بل داعيه اجل را لبيك گفت، غرض ا برا ز تسليت و غمشريكي به كلبه حقيرا نه ا ينجا نب تشريف ا ور ده بود ند، پاره ا و را ق را كه نويسنده ا ن محمد بشير بغلاني عضوي رهبري سازمان" ستم ملي" ( سا زا) بود. ازطرف يكي ا زين دوستا ن بدستم رسيد كه بعدا با مطا لعه ا ن خا طري ملولم ملوتر وبر پريشا ني ا م ا فزو نترگرديد." قبل از هر چيز ديگر و در همين جا ميخواهم خدمت جناب بهين صاحب درگذشت برادر ارجمند شان، استاد نظريار را که واقعآ عمری را در راه تربيهء اولاد اين وطن بسر رسانيدند، صميمانه تسليت عرض کنم. ولی نميدانم آقای "بهين" چرا وفات آن مرحوم را ريکلامی برای بحث سياسی خود ساختند و در ذيل نام مراسم فاتحه و ماتم داری، شمشير از نيام ميکشند و بر ديگران ميتازند. آيا چنين برخوردی به دور از عنعنهء فاتحه و ماتم داری در ميان ما افغانها نيست؟ چه لزومی دارد که روح انسان نجيبی را چنين وسيله و ناشاد ساخت. با خواندن هممين پاراگراف اول مقالهء آقای "بهين" در ذهن هرخواننده اين مطلب تداعی ميشود که آين آقای با چنين روح و ذهن حساس که با يک مقالهء بغلانی خاطرش آنقدر ملول ميگردد، تا چنين لاطايلات دشنام گونه را بنويسد؛ در زمانيکه کابل در اثر ائتلاف نا مؤجهء ياران اين آقا با بدنام ترين و بنيادگراترين چهرهء معاصر کشور آقای گلب الدين حکمتيار به دوزخ تبديل شد و هزاران انسان بيگناه بشمول صدها روشنفکر کشور و از جمله ده ها کادر حزبی، به ناحق کشته و هزاران ديگر آواره شدند، اين آقا کجا بودند که صدای شان بلند نشد؟ در زمانيکه طالبان به قتل عام مردم شمالی، باميان، مزار و شبرغان و نابودی ميراث های فرهنگی و تاريخی کشور از جمله تنديسهای بی مثال بودا و سياست زمين سوخته دست يازيدند و روشنفکر نماهای برتری طلب، تماميت خواه و نژاد گرای کشور مانفيست فاشيستی"دويمه سقاوی" را نوشتند، مگر وجدان اين آقا به خواب رفته بود که حرفی بزبان نياورد و حالا بخاطر ملزم ساختن "بغلانی" از همان مانفيست فاشيستی نيز نقل قول ميکنند. آقای"بهين"! در زمانيکه صدها نوجوان قندهاری و هلمندی کشور در شمال افغانستان توسط نيروهای امريکايی و متحدين ايشان در شمال، در زندانها در زير بمباران طيارات امريکايی جان باختند، شما کجا بوديد که خاطر شريف تان ملول نگرديد؟ بعدآ آقای "بهين" به معرفی آقای "بغلانی"پرداخته و چنين مينويسند:" تا جا ييكه معلوما ت من بمن ا جا زه ميدهد وا سناد موثق هم در زمينه موجود است، بشير بغلا ني ابتدا عضوي رهبري سا زما ن زحمتكشا ن افغا نستان " سا زا" مشهور به ستم ملي بود، وبعد ا ز ا نشعا ب د ر ا ن سا زما ن بيكي ا زين گروه ها ا نشعا بي پيوست و اخيرا هم به عضويت كميته تصميم گيري سازما ن جد يد ا لتا سيس " نهضت ميهني" كه تازه درا روپا عرض وجود كرده د ر ا مده ا ست... و كست اخيري ويدويي كه از گردهما يي اعضاي " نهضت ميهني" درسا ل گذشته گرفته شده است ا قاي بغلاني را در حالي نشان ميدهد كه وظيفه نطا قي جلسه را بعهده دا رند." ازين نوشته چنين معلوم ميشود که جناب"بهين" صاحب با سازمانهای سياسی معاصر کشور نيز معرفت چندانی ندارند. اولآ اينکه سازمان زحمتکشان افغانستان(سزا) با سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان(سازا) هيچ نوع قرابت فکری و سياسی ندارند و دو سازمان کاملآ جداگانه اند. مهمتر آنکه (سزا) منشعب از "محفل انتظار" يا بقول شما و ساير دوستان"همايونی" و "انقلابی" تان سازمان "ستم ملی" نيست. دوم اينکه "سازا" يکی از شاخه های "ستم ملی" است نه مشهور به"ستم ملی" و سوم اينکه آقای "بغلانی" نه بعد از انشعاب در "سازا" بلکه بعد از انشعاب در "محفل انتظار" به يکی از شاخه های آن يعنی"سازا" پيوسته است و بعدآ نيز در زمان حکومت مرحوم دکتور نجيب الله همراه با چند تن ديگر از رهبران آن سازمان بنابر مخالفت های شايد فکری و سياسی و شايد تشکيلاتی آن سازمان را ترک گفته است. ولی شايد يکی از دقيق ترين گفتار شما درين مقاله اين باشد که آقای"بغلانی" بعدآ به هيئت مؤسس و رهبری نهضت جديدالتأسيس بنام"نهضت ميهنی" پيوسته و تا اکنون در آنجا فعال اند و نميتواند شخصيت مستقل و نا وابسته به سازمانهای سياسی کنونی کشور بحساب آيند؛چون"نهضت ميهنی" نه يک جنبش فکری، بلکه يک تشکيلات منظم سياسی است. جالب اينجاست که در تمام اين نوشتهء آقای"بهين" نيش قلم شان نه بسوی آقای "بغلانی" و سازمان "نهضت ميهنی" بلکه متوجه سازا و بقول خودشان سازمان "ستم ملی" است و همه جا تأکيد دارند که اين تحريکات را آقای بغلانی شايد به مشورهء باداران خارجی خود انجام داده باشند.ولی در هيچ جای ذکر نميکنند که اين باداران آقای"بغلانی" کیها و کدام کشورها اند؟ روسها، امريکائيها يا انگليسها،پاکستانيها، ايرانيها و يا عربها و يا کدام کشور ديگری؟ اگر گذشتهء بغلانی مورد نظرتان باشد؛ روسها بيشتر از اينکه بادار آقای بغلانی و گروپ مربوطهء قبلی شان بوده باشند، بادار شما و جناح مربوطهء حزبی تان بودند و اگر منظور شما موقعيت فعلی آقای بغلانی در نهضت ميهنی باشد؛ بازهم شما از هواداران و شايد کادرهای اين نهضت هستيد، اين کار تان چيزی جز"تف سربالا" نخواهد بود. شمادر سرتا پای مقالهء تان کوشيده ايد تا با نقل قول از سمسور افغان، روستار ترکی،صباح الدين کشککی و ديگران که اکثر روشنفکران کشور در تماميت خواه و فاشيست بودن برخی و مزدور بودن بعضی ديگرشان شکی ندارند، سازمان "ستم ملی" را حزب "نژاد پرست، ضد پشتون، تجزيه طلب، مدافع ترکستان مستقل و خراسان کبير" بناميد. ولی من از شما ميپرسم که آيا اين آقايون و خود شما نيز کدام سند کتبی و يا ثبت شده داريد که"محفل انتظار" و يا بقول شما سازمان"ستم ملی" گاهی شعار تجزيهء افغانستان و يا تشکيل ترکستان و يا خراسان کبير را داده باشند و يا گفته باشند که ناقلين پشتون بايد مناطق غصب شده در شمال، غرب و هزارستان يا مناطق آبايی ازبکها، تاجکها و هزاره ها را ترک بگويند؟ برعکس اين شما و هواخواهان" افغانستان بزرگ" اند که دعوای"از سند تا آمو" را دارند و تحت عنوان افغانستان بزرگ در فکر ايجاد "پشتونستان کبير" هستند. در جريان همين جنگهای لعنتی داخلی آيا اين "ستمي ها" بودند که پشتونها را از مناطق شمال و غرب کشور راندند يا اسلاميستهای معتقد به اخوت اسلامی يا بقايای همان احزاب" انتر ناسيوناليستی" ديروزی. چه ضرورتی به اين نقل قولهای ناموجه وفضل فروشانه است. سازمان"ستم ملی" کدام حزب مربوط به قرن گذشته نيست که ما برنامه و شعارهای آنرا در لابلای اوراق تاريخ بجوئيم. بلکه مثل حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دموکراتيک نوين(شعلهء جاويد)، تنظيمهای جهادی و تحريک طالبان، همه محصول سه،چهار دههء اخير اند و همه مردم افغانستان ، بخصوص روشنفکران افغانستان، به برنامه ها، شعار ها و عملکردهای شان بلديت و آشنايی کافی دارند و مسلمآ از روی سخنان خوشبينانه و بدبينانهء مقاله نويسان در مورد قضاوت نمي کنند. اگر دست رسی به اسناد مرامی"محفل انتظار" ميسر نباشد؛ اسناد مرامی و مواضع سياسی (سازا) در جريدهء"ميهن" ارگان نشراتی آن سازمان که در زمان حاکميت حزب خود شما به نشر رسيده اند، ميتوانيد بخاطر معلومات خويش بدانها مرجعه کنيد. تا آنجا که من شنيده ام، خوانده ام و ميدانم فرق اساسی "محفل انتظار" با ديگر احزاب درين بوده است که انها معتقد به موجوديت ستم ملی در کشور بوده اند وبر سر راه های حل اين مسئله با سايرين متفاوت مي انديشيده اند و سياست غير وابسته نسبت به چين و شوروی(سويتيزم و مائوئيزم) داشته اند . مگر شما غير ازين عقيده داريد؟ آيا مطابق بهمان تفکر ايدئولوژيک قبلی تان( که اميدوارم در بازار گرم دموکراسی بازی کنونی آنرا به حراج نگذاشته باشيد) اينطور نيست که در جامعهء طبقاتی همه چيز طبقاتی و ظالمانه است. در جامعهء طبقاتی ايکه اقوام مختلف وجود داشته باشند، ناگذير ستم ملی نيز بايد وجود داشته باشد. آقای"بهين" بسيار کوشيده اند تا تحت عنوان اينکه سازمان مربوطهء آقای بغلانی از ذکر نام افغانستان "ننگ" دارد، به ايشان نيش بزنند و بسيار بر اصطلاح"ملت افغان" چسپيده اند. اين نيز از کشفيات آقای بهين است. همه ميدانند که اساسی ترين شاخه های سازمان "ستم ملی" دو سازمان بودند بنامهای سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان(سازا) و سازمان فدائيان زحمتکشان افغانستان(سفزا). آيا در پسوند نام هردو اين سازمانها کلمهء افغانستان است يا کلمات، آريانا، خراسان يا ترکستان؟من در مورد موضع گيری ايشان در رابطه به اصطلاح"ملت افغان" چيزی نميدانم لذا حکمی هم کرده نميتوانم. ولی من شخصآ معتقد هستم که در افغانستان هنوز مقولهء"ملت" قوام نيافته است و کشور ما از مجموعهء اقوام و قبايل تشکيل گرديده است. ولی ما بايد بسوی ملت واحد شدن که من ترجيح ميدهم(باوجود همه غلطيهای ادبی- تاريخی آن) آنرا "ملت افغانستان" بنامم گام برداريم. حتی در همين قانون اساسی کنونی کشور در مادهء چهارم آن چنين آمده است: "حاکمیت ملی درافغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقیم یا توسط نمایند گان خود آنرا اعمال می کند. - ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادیکه تابعیت افغانستان را دارا باشند. - ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک،هزاره،ازبک،ترکمن،بلوچ، پشه یی،نورستانی،ایماق،عرب،قرغیز،قزلباش، گوجر، براهوی و سایر اقوام میباشد. - برهر فرد از افراد ملت افغانستان کلمهء افغان اطلاق می شود." ولی اگر قرار باشد، مردم افغانستان بخاطر تآمين وحدت ملی نامی از جمله نامهای تاريخی کشور( آريانا ، خراسان و افغانستان) و يا نام جديد ديگری را، طی يک همه پرسی بپذيرند، چه اشکالی خواهد داشت؟ آنچه آقای"بهين" بحيث ميراث صد سال اخير در مجامع بين المللی بنام افغانستان دعوا دارند، نه منطقی است و نه موافق با معيار های پذيرفته شدهء روابط بين الدول . مگر ايران کنونی قرنها بنام"فارس" ياد نميشد؟ مگر زاير برای چندمين بار به کانگو تغيير نام نداد وهر بار از جانب ملل متحد و جامعهء بين المللی برسميت شناخته نشد؟ ازين استدلاهای اوشان فقط ميتوان تعصب و عظمت طلبی قومی رااحساس کرد، نه چيز ديگری. جالب اينجاست که متآسفانه روشنفکران پشتون تبار ما که شهر نشين شده وبا زبان و فرهنگ پشتو بيگانه گرديده اند، چنين بغض وتعصب کور را از خود نشان ميدهند، در حاليکه در ميان روشنفکران اصيل و با ريشهء پشتون تبار که بزبان پشتو مينويسندو فرهنگ پشتونولی خود را با شايستگی حفظ کرده اند، چنين تعصب کور کمتر ديده ميشود که مقالات صائبانهء برخی از صاحب نظران پشتو زبان ما در سايتهای 28اسد،گربت، تول افغان،هيواد، بينوا، خپلواکی و غيره شاهد بر اين مدعا است. يکی ديگر از مسايل جالب اين است که تمام تماميت خواهان و عظمت طلبان قومی نه تنها به طرح آريانای کبير محالفتی ندارند، بلکه خود از آغاز جنگ دوم جهانی و متکی بر پيروزيهای مؤقت آلمان نازی در آنزمان و شروع صدارت محمد هاشم خان بدينسو به تبليغ آن ميپردازند؛ ولی در مقابل با نام خراسان حساسيت جدی نشان ميدهند. در حاليکه نام آريانا بيشتر صبغهء قومی- تباری دارد، ولی کلمهء خراسان (سر زمين خورشيد) فارغ از بار قومی- تباری است و ميتواند به شايستگی همه ساکنان کشور را ممثل باشد؛ انچنانيکه طی بيش از هزار سال بوده است. ديگر از انتقادات آقای"بهين" اين است که چرا آقای "بغلانی"، امير حبيب الله کلکانی را ويا بقول ايشان "بچهء سقاء" را" دهقان زاده يی روستايی تاجيک تبار مسلمان" ناميده اند و گفته اند که" نادر خان طرفداران غازی امان الله خان را که اکثرشان غير از قوم پشتون بودند" اعدام کرد و از اعداميان پشتون تبار توسط نادر خان نام نگرفته اند. آقای بهين! صادقانه بگوئيد کجای اين حرفهای بغلانی غلط است؟ مگر حبيب الله کلکانی و به قول شما وتمام عظمت طلبان و درباريان"بچه سقاء" روستايی دهقان زاده نبود؟ تاجيک تبار نبود؟ مسلمان نبود؟ ولی آيا برای شما منحيث يک روشنفکر به اصطلاح مترقی سزاوار است که او را بنام"بچهء سقاء" اهانت کنيد. مگر فرزند سقاء يا جوالی بودن ننگ است؟ مگر شما نميدانيد که پدر وی آب آور غازيان جنگ افغان و انگليس بود و خود نيز جرئی از همين غازيان محسوب ميشد وبه همين خاطر بنام سقاء مشهور گرديد. مگر چنين وظيفه يی افتخار آميز نيست؟ به هزار تاريخ و تبليغات سرکاری و درباری مراجعه ميکنيد تا پسراو را دزد و راهزن بناميد. من سندی ندارم تا او را"امين" بنامم، ولی شما وهمان تاريخ نگاران سرکاری که او را بنام دزد ثبت کرده اند، سند رسمی دزدی و محکوميت وی را بنام دزد ارائه نکرده اند تا قناعت همه فراهم گردد. آيا ميشود به تاريخ های سرکاری و نوشته های برخی ديگر از تاريخ نويسان غير وابستهء کشور که درين مورد اکثرآ از روی تبليغات رسمی و دولتی وقت نقل کرده اند اعتماد کرد؟ ايا او حتی برای مدت کوتاه هم که باشد، پادشاه همين کشور نبود؟ اگر او را دزد بناميم، اهانت به کشور و مردم ما نيست؟ اينکه او آلهء دست استعمار و ملاهای وابسته به انگليس و وسيله ای برای تحقق اهداف ايشان و سقوط يگانه حکومت ملی و دموکرات کشور يعنی حکومت غازی امان الله خان شد، من نيز درآن شکی ندارم. ولی از روی انصاف بگوئيد که بعد شاه زمان خان (به استثنای امير امان الله خان و قسمآ امير شيرعلی خان) تا ختم پادشاهی ظاهر خان ،کدام يکی از شاهان افغانستان بهتر از جبيب الله کلکانی بوده و يا اينکه دارائيهای کشور را غارت نکرده اند و يا وابسته به استعمار نبوده اند؟ درين مورد آقای "بهين" پا را از گليم خود فراتر ميگذارند و بخاطر معنی يابی به واژهء"عيار" که استاد خليل الله خليلی آنرا در کتاب خود که در بارهء امير حبيب الله کلکانی تحت عنوان" عياری از خراسان" نوشته و او را عياری از خراسان خوانده اند، به فرهنگ عميد مراجعه ميکنند و معنی واژهء عيار رابطور ناقص چنين نقل و بازنويسی ميکنند:" عيا رــ در فرهنگ عميد( بفتح عين و تشد يد يا) " بسيا ر ا مد و شد كننده و دوره گرد، ولگرد، تر د ست، زرنگ، مرد چالاك و تند رو" ا مده ا ست.وبه يقين كا مل كه منظور ا ستا د ا ز بكا ربرد لقب عيا رهما نا مرد زرنگ، چالا ك و ترد ست ا ست. وحق هم دا رند تا ا ين نا م را به ا و ا ر زا ني كنند زيرا ا ستا د منحيث مستوفي ولايت مزا رشريف ، پد را يشا ن مستوفي ا لمما لك و عمو شا ن ميرزا محمد يوسف خا ن سرمنشي دربا رحبيب الله كلكا ني بودند، يقينا كه شناخت ا نها نسبت برهر شخص ديگر ا زحبيب ا لله كلكا ني بيشتر و فزونتر ا ست." در حاليکه معنی مکمل کلمهء عيار در فرهنگ عميد، فرهنگ دهخدا، فرهنگ معين و ساير لغتنامه های فارسی چنين است:" ...بسيا ر ا مد و شد كننده و دوره گرد، ولگرد، تر د ست، زرنگ، مرد چالاك و تند رو، جوانمرد وفتی." سوال من از آقای"بهين" اينست که اول، چه ضرورتی دارند که يک لغت را نيمه معنی ميکنند و ثانيآ آيا نميدانند که در هر زبانی هر لغت ميتواندچندين معنی داشته باشد، ولی معمول ترين معنی آن مورد استفاده است. شما که قرار معلوم بزبان فارسی- دری خوب بلديت نيز داريد، آيا نميدانيد که در ادبيات معمول کشور ما "عيار" چه معنايی دارد؟ وباز به کدام صلاحيت حکم ميکنيد که منظور استاد خليلی از بکار برد لقب عيار در مورد حبيب الله همانا "مرد زرنگ، چالاک و تردست است." آيا شما کتاب استاد خليلی را دقيق خوانده ايد؟ اگر ميخوانديد مسلمآ چنين حکمی نميکرديد. در حاليکه درين کتاب استاد "خليلی" در جاهای گونگون و بمناسبتهای مختلف از جوانمردی،ناموس داری، وفا به عهد، حفظ حرمت خانوادهء دشمن و زندانيان سياسی، ساده گی و راست گويی امير حبيب الله کلکانی ياد کرده است. شنيده بودم که اگر "قضايای هندسی بر عليه منافع اشخاص قرار گيرند، برضد آن برميخيزند"، ولی هرگز نشنيده بودم و نديده ايم که آدم ها بخاطر آوردن استدلال برای اعتقادات نا درست خود، لغت نامه ها را نيز تغيير ميدهند و بر نويسندگان متوفی تهمت ميبندند! آيا چنين تعبيری و برچسپ زدن آن به استاد خليلی که برحق بعد از استاد سلجوقی ميتوان ايشان را در دانشمردان معاصر کشور بي همتا دانست، اهانت صريح نيست؟ در مورد اينکه نادر خان اکثريت طرفداران غازی امان الله خان را که اکثريت شان غير پشتون بودند، اعدام نمود نيز نبايد شکی داشته باشيد. ولی اين نيز کاملآ درست است که درميان اعدام شدگان بعضی بزرگ مردان پشتون تبار نيز بوده اند؛ ولی شما نيز مسلمآ ميدانيد که شمار آنها بمقايسهء غير پشتونها خيلی اندک بود و اين نيز هويداست که اکثر درباريان نادرخان را مقربان پشتون تبار حکومت امان الله خان تشکيل ميدادند. اينکه شما از مبارز بزرگ کشور" چرخی" نام ميبريد، خدمت شما بايد عرض شود که اولآ پشتون بودن "چرخی" مورد سوال است و ثانيا در مقابل صدها تن مبارزين و مجاهدين استقلال کشور و دوستان امان الله خان که پشتون نبودند و نام های همه شان ثبت تاريخ کشور است و شما نيز مسلمآ اگاهی داريد، که بدون تحقيق و محاکمه توسط نادرخان و عمال وی سر به نيست شدند. يک، دو وده در مقابل صد و هزار قابل مقايسه نيست. يکی ديگر از انتقادات بر آقای بغلانی اينست که شايد ايشان استاد برهان الدين ربانی را بنابر ملاحظات هم تباری با احترام ياد نموده و "جناب" خطاب کرده اند و ديگران را نه. درين رابطه اولآ بايد گفت که نويسندگی جنگ مسلحانه نيست که بر روی هرکسی شمشير کشيده شود و ثانيا قراريکه معلوم ميشود آقای"بهين"همين نوشتهء "بغلانی" را هم دقيق نخواند اند. زيرا آقای بغلانی در همين مقاله در صفحهء چهارم، پاراگراف آخر، نورمحمد "ترکی" را نيز بنام "جناب ترکی" ياد کرده اند. مسلمآ نه اين اهانت است و نه آن احترام! اگر قرارباشد اين طومار طويل آقای بهين را کلآ به بررسی بگيريم، مثنوی صد من خواهد شد. لذا بخاطر جلوگيری از اطالهء کلام صرف بر چند مبحثی که جناب ايشان مکث کرده اند، درنگ ميکنم: 1- فدراليزم: آقای بهين متذکر شده اند که بغلانی اين بحث را"براساس برنامهء سازمانی اش" برجسته ساخته است. ولی متآسفانه باز هم واضح نميگويند که که منظور شان کدام سازمان بغلانی است. سازمانيکه که بغلانی در گذشته بدان متعلق بود يا سازمانيکه بغلانی همين اکنون بدان متعلق است. بهر صورت بايد عرض شود که بحث فدراليزم يک بحث علمی- تيوريک است و ميتواند يکی از بهترين راه های حل مشکل قومی در کشور ما محسوب گردد. درين مورد در ادبيات سياسی جهان آثار فراوان وجود دارد، از تيوريسنهای جامعهء سرمايداری گرفته تا مارکسيستها تاانقلابيون بلشويکی و اسلاميستها. بخصوص درين رابطه سال قبل مقالات فراوانی در سايتهای افغانی بخصوص سايت آريايی، از دانشمندان، روشنفکران و قلم بدستان کشور بشمول برخی از کادرها و حتی رهبران ديروزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان( محترم سلطان علی کشتمند سابق عضو بيروی سياسی و صدر اعظم افغانستان و محترم اکادميسن دستگير پنجشيری عضو بيروی سياسی آن حزب طی نوشته ها ومقالات خود،از نظام فدرالی درافغانستان حمايت و پشتيبانی نموده اند) و برخی روشنفکران چپ و دينی کشور،به نشر رسيده است، که بهتر ميبود اگر بدانها مراجعه ميکردند، تا به نقل قول های عام از استاد کهزاد، دکتور فاضلی و رنان. قابل توجه است که همه اين نقل قولها و حتی نظريات خود آقای بهين درين بخش نه در مخالفت با تئوری فدرال بلکه موئيد آنست. همينکه ميگوئيد شاه زمان بخاطر تأمين حاکميت مرکزی به مخالفت شديد قدرتمندان محلی مواجه ميشود، معنايش از نقطه نظر جامعه شناسی معلوم است. و يا شما از نقلِ قولِ استاد فاضلی که"" تشكيلات دولت چه مركزي با شد چه فد را لي وغيره همه د ر نها يت ا مر مظاهر شكلي پيوند د ولت ونا سيونا ليزم ا ند.ا نچه مهم و حيا تي ا ست و سبب تحكيم دوامدا ر وحدت ملي ميگردد خوا هش مشترك و ا را ده قا طع مردم وا جزاي ملت ا ست براي زيست باهمي." ويا از قول ارنست"رنان" که" تولد يك ملت مصا د ف با حلو ل" وجدا ن وا حد ا جتماعي" و" روح مشترك ملي " د ر يك كتله بشري ا ست. ا ين روح وقتي د ر كا لبد ا جتماعي وا حد ا رميد، منبع تلاش ملت براي دفاع ا ز هستي ا ش د رنشيب و فرا ز تا ريخ گرديده و ا دامه زند گي ملت را ا ز گذ شته به حا ل و ا زحا ل به ا ينده تضمين ميكند." چه نتيجه گرفته ايد؟ آيا در وطن من وتو تاکنون "روح مشترک ملی" و "وجدان واحد اجتماعی" دميده است؟ وآيا شما اعتقاد داريد که اقوام مختلف افغانستان دارای ارادهء قاطع و خواهش جدی برای زيست باهمی زير نام"ملت واحد افغان" هستند؟ اگر چنين بوده و هست، چرا در طی سه دهه جنگ داخلی اقوام مختلف افغانستان بر فرق همديگر ميخ کوبيدند، همديگر را قتل عام کردند وحتی در بعضی جاها افراد متعلق به "قوم غير خودی" را پستان بريدند و زنده در آتش انداختند؟ اگر واقعآ "روح مشترک ملی" وجود ميداشت، چگونه ممکن بود که در زمان حکومت وحشتبار طالبان، شمالی بزمين سوخته تبديل شود، در شمال،غرب وهزاره جات(هزارستان) نسل کشی صورت گيرد ولی در جنوب بخاطر پيروزی! طالبان جشن برپا شود و روشنفکر نماهای قوم گرای ما در غرب نيز بنفع سياست طالبان تبليغ کنند و مانفيست تيوريک آنرا در کتاب مورد علاقهء شما(دويمه سقاوی) الفبايی کنند؟ و يا بر عکس جوانان پشتون تبار ما در شمال کشور قتل عام شوند و روشنفکرنماهای غير پشتون ما نيز آنرا" دفاع از داعيهء ملی" بنامند؟ من جدآ اعتقاد دارم که متآسفانه در ما هنوز "روح واحد ملی" ندميده است، اگر برعکس آن ميبود، اگر خاری در پای مردم پکتيا يا قندهار ميخليد، بايد مردم باميان،فارياب، بدخشان و هرات وشمالی نيز درد آنرا احساس ميکردند و يا بر عکس آن. که متآسفانه هنوزچنين نيست. من با شما همنظر هستم که ما نيز بالآخره بايد به تشکُل ملت واحد برسيم و من نيز چون شما با دلايلی که نزد خود دارم ترجيح ميدهم تا اين ملت را " ملت افغان" بنامم. ولی به شرط آنکه اولآ شما و ديگر روشنفکران پشتون تبار کشوربه اين نتيجه رسيده باشند که کلمهء "افغان" در طول سده ها استحاله نموده و ديگر بمعنای"پشتون" نيست، بلکه متعلق بهمه باشندگان اين سرزمين است و در مقالات، کتب و نوشته های خود ميان «پشتون و پتان و افغان» علامهء تساوی نگذارند. (متآسفانه انجائيکه مسايل تبليغاتی و سرکاری مطرح باشد روشنفکران پشتون تبار ما کلمهء افغان را به همه مردم افغانستان اطلاق ميکنند، ولی آنجا که پی ريزی نظريات شان و هويت قومی شان مطرح باشد،فقط پشتونها را افغان ميشمارند و اين نادرست نيز نيست زيرا همه ميدانيم که از نقطه نظر تاريخی و تبارشناسی هردو کلمه وجه تسميهء يک قوم اند. ) و ثانيآ ما خود را به شعارهای کذايی، عوامفريبانه و تبليغاتی که از حکومات تک قومی، توتاليتر، مستبد و فريبکار قبلی بنام "وحدت ملی" ، "ملت واحد" بميراث مانده، فريب ندهيم و راه های حل معقول و عملی مشکل قومی در کشور خود را بيابيم. چون در گذشته و حال منظور حکام ازين شعار ها نه وحدت واقعی ملی، بلکه اضمحلال هويت قومی اقوام مختلف کشور، در هويت قوم سرکار بوده است. يعنی بايد ازبکها، بلوچها، تاجيکها، ترکمنها،نورستانيها،هزاره ها وساير اقوام کشور از هويت مشخص قومی خود صرف نظر نموده و در هويت و فرهنگ قوم پشتون( به بهانه و زير عنوان افغان بودن) مضمحل گردند. ثالثآ بايد همه روشنفکران کشور بخصوص روشنفکران مربوط به اقوم پشتون و تاجيک، تلاش صادقانه جهت برهم زدن تمام انواع نابرابریهای قومی و مذهبی نمايند و همه مشترکآ در دفاع از حقوق اقوام محروم واقليتهای کشور برآيند وبرضد هرنوع عظمت طلبی قوم( بخصوص بر عليه سلطه گرايی و ناسيوناليرم قوم خودی) صادقانه مبارزه و تبليغ نمايند؛ هکذا روشنفکران اقوام رنجديده و اقليتهای قومی نيز برضد هرگونه تنگ نظری و تنفر قومی و روحيهء انتقام جويی متقابل، مبازره و تلاش بيدريغ نمايند، تا ازين طريق در راه وحدت واقعی ملی و ملت واحد افغانستان گام برداريم. به نظر من يکی از راه های معقول آن خواهد بود که اولآ بايد به هويت قومی همديگر يعنی به ازبک يا بلوچ، پشتون يا تاجيک،ترکمن يا نورستانی ويا هزاره بودن، مسلمان يا هندو بودن، شيعه يا سنی بودن همديگر اعتراف کنيم و چنان يک ساختار اداری را در کشور برگزينيم که هم هويت قومی و مذهبی هريکی از اقوام و مذاهب کشور محفوظ بماند و هم هويت تاريخی و فرهنگی هريکی از مناطق کشور و هم زمينه های تبليغاتی "برادر بزرگ" و "برادرکوچک" بودن برچيده شود؛ تا ازينطريق به حق هموطنی يا وطنداری (شهروندی) و وحدت عملی و واقعی ملی و ملت واحد برسيم. چنين ساختاری رانميتوان ازين يا آن کشور بيگانه( دور يا نزديک) کاپی کرد. مهندس چنين نقشهء نه بيگانگان بلکه مردم افغانستان و در قدم اول روشنفکران کشور اند. متآسفانه طی چندين دههء اخير در کشور ما، بحث بر سر مشکلات و نابرابريهای اجتماعی و قومی ناجايز و حتی جرم پنداشته شده است و کوشش برآن بوده است تا همه پرابلمهای موجود قومی ناديده انگاشته شود، چنين پاليسی يی همين اکنون نيز سياست رسمی غير اعلان شدهء دولت است. "چنين مسئله يی نه بخاطر منافع و مصالح کلان ملی، بلکه بخاطرمنافع فردی، خانوادگی و قومی است، از يکسو طرح مسايل ،دامن زدن به عصبيت های قومی تلقی شده وتا سطح "جرم و خيانت ملی" خوانده ميشود ولی از جانب ديگر قوم گرايی به يک پرابلم بزرگ ملی تبديل گرديده و عملا تمام عرصه های زندگی را تحت شعاع قرارداده" و حکومت فعلی نيز در منجلاب قوم گرايی در حال غرق شدن است. يا به کلام ديگر طرح مسايل قومی از جانب اقوام غير پشتون جرم وخيانت ملی خوانده ميشود ولی از جانب خود شان "وحدت ملی". در يک مثال کوچک و پيش پا افتاده ، فکر کنيد که يک فرد تاجيک،يا ازبک يا هزاره تخلص تاجيک، تاجيک يار، يا ازبک مل، هزاره يار يا ترکمن دوست را بر خود بگذارد، دنيا را غوغا خواهد گرفت که آن شخص ناسيوناليست است وضد پشتون و به وحدت ملی خيانت ميکند؛ ولی همه ميدانيم اشخاص مشهوری در کشور پشتون، پشتونياريا پشتونمل لقب ميکنند،ولی واکنشی راهم همراه ندارد. مثال ديگر آن همين کلمهء "افغانستانی" است که درين اواخر در ادبيات سياسی کشور معمول گرديده ولی به واکنش تلخ و عصبيت غير معمول از جانب برخی قلم بدستان پشتون تبار کشور مواجه است ودرين مورد ده ها مقاله برعليه اين اصطلاح نگارش يافته،استفاده ازين اصطلاح را جرم خوانده و استفاده کنندگان آنرا خائنين به وحدت ملی ناميده اند. در حاليکه اگر تعصب و برتری خواهی و تحميل هويت خود بر ديگران کنار گذاشته شود، برای تثبيت حق شهروندی وتابعيت به کشور يا (مليت nationality) اصطلاح "افغانستانی" دقيق تر است نسبت به اصطلاح "افغان" . چون اولی وابستگی به يک سرزمين را نشان ميدهد که نام رسمی آن افغانستان است، ولی دومی حد اقل از نقطه نظر تاريخی وابستگی به يک قوم معين راتداعی ميکند. اگرچندی که بنظر اين حقير هيچ اشکالی در استفاده از هردو اصطلاح وجود ندارد؛ چون به نظر من هر افغانستانی افغان است و هر افغان افغانستانی نيز هست.ولی اگر قرار باشد مردمان غير پشتون کشور بنابر هر ملاحظه يی اطلاق اصطلاح "افغان" را برخود نپذيرند و ترجيح بدهند که خود را"افغانستانی" بنامند، اولآ اشکال آن در کجاست؟ و ثانيا اين دموکراتيک و انسانی نخواهد بود تا ديگران هويت خود را برآنها بالاجبار تحميل نمايند. جالب اينجاست که در بارهء يک کلمه اينقدر با خشونت واکنش نشان داده ميشود، ولی در مورد يک کتاب و مانفيست مکمل فاشيستی و راسيستی (دويمه سقاوی)هنوز هم يک مقاله از طرف روشنفکران برادر پشتون ما در رد آن نگارش نيافته است. چنين برخورد دوگانه در همه عرصه ها متآسفانه وجود دارد. خلاصه منافع کلان ملی ما در نه در مکتوم نگه داری حقايق بلکه در بررسی و کالبدشناسی اين پرابلمها و دريافت راه های حل معقول اين پرابلمها نهفته است . دوست محترم: اينکه شما ميفرمائيد که مردم افغانستان را نه کوه های هندوکش، بابا، آسمايی...ونه درياهای آمو،ارغنداب،هلمند و...از همديگر جدا کرده نميتواند. به نظر من اين چيزی بيشتر از تکرار همان شعارهای تبليغاتی و سرکاری نيست و يا اگر هم ماست مالی حقايق بطور آگاهانه نباشد،خوش باوری ساده لوحانه خواهد بود. بياد بياوريد که همه شاهان و ديکتاتوران در افغانستان از برادری و برابری اقوام کشور و "ملت واحد" حرف زدند، ولی آنها را بجان همديگر انداختند و خود حکومت کردند. امروز نيز متآسفانه ادامهء ديروز است. من با شما کاملا موافق هستم که ايجاد "خراسان کبير" و يا "آريانای باستان" افسانه و خيالی بيش نيست. ولی بايد اينرا نيز بپذيريم که ايجاد "افغانستان بزرگ" و يا شعار "از آمو تا آباسين" نيز آزرو خواب و خيالی بيش نيست. وطن ما همين جغرافيای بميراث مانده، تثبيت شده و شناخته شدهء بين المللی است، " نه يک وجب بيشتر و نه يک وجب کمتر". وظيفه و رسالت ما آن خواهد بود تا به هيچ قيمتی اجازه ندهيم تا از آن يک وجب هم کاسته شود. الحاق سرزمينهای تاريخی افغانستان (خراسان) زمان سلطان محود غزنوی و احمد شاه درانی نه عملی است و نه در توان و استطاعت ما. ما نبايد منافع کلان ملی و کشوری خود را فدای همبستگی های قومی يا نژادی، با مردمان هم تبار، هم زبان و همنژاد خود در بيرون از مرزهای کنونی کشور خود يا کشور های همسايه نمايم. وطن ما نه ازبکستان است، نه پشتونستان، نه تاجيکستان و نه ترکمنستان، يا نه ايران و نه پاکستان. وطن ما همين جغرافيهء کنونی ماست که نام کنونی و رسمی اش افغانستان است. البته اين پيوندهای فرهنگی، زبانی و تباری ما با کشور های همسايه برای يک همگرايی بزرگ تر منطقوی در آينده ميتواند هم برای ما و هم برای همسايگان ما مفيد باشد. بطور خلاصه، آنچه آقای بهين تحت نام فدراليزم نوشته اند، نه برعليه تيوری فدراليزم، بلکه بيشتر تبارز عقده های شخصی شان نسبت به آقای بغلانی و از آن طريق نسبت به "سازمان ستم ملی" است و در حقيقت غير مستقيم خواسته اند تنفر خود را نسبت به اقوام غير پشتون کشور و روشنفکران ديگر انديش يا مخالف اعتقادات سياسی- ايئولوژيک خود تبارز دهند. 2- ناقلين: آقای بهين در آغاز اين بخش بسيار درست و معقول چنين ميفرمايند:" سا ختن يك جا معه وتشكيل يك ملت واحد نه به زور و زور گويي، نه به فتنه و اشوب و نه به تزوير و ريا ميسر است. ا ين امر خود گذري و گذ شت ميخواهد و به تد بير و حسن نيت ضرورت دا رد." ولی با اين آغاز درست به نتيجه گيری نادرست مي رسند. و از خود نمي پرسند که همين سياستهای حکام طی بيش از صد سال اخير که بيشتر به پشتونيزه سازی کشور و زدودن فرهنگ، زبان، هويت قومی و حتی غصب اراضی و سرزمينهای آبايی ديگران متمرکز بوده، زورگويی، تزوير و در نهايت دشمن سازی اقوام مختلف افغانستان و تحقق سياست" تفرقه بيانداز و حکومت کن"،خود فتنه انگيزی نيست؟ شعارهای کذايی که همه حکام جبار افغانستان طی صدسال اخير بخصوص عبدالرحمن خان، نادر خان، هاشم خان، محمد گل خان، حفيظالله خان و محمد عمرخان، سردادند که " ما ملت واحد هستيم" و "مردم افغانستان همه با هم برابر و برادر اند"، تذوير و رياکاری نبود؟ ايا همهء اين حکام تحت همين عناوين يعنی ساختن "ملت واحد" به قتل عامها، نسل کشيها و سياست زمين سوخته دست نزدند؟ متآسفانه امروز شما نيز همان شعارهای دهن پُرکُن و توخالی را ميدهيد، بدون آنکه راه حل واقعی مشکل قومی کشور را نشان دهيد. چنين کاری ادامهء همان تفکرات ديروزی و رياکارانه است. در ادامهء بحث خويش ايشان چنين ميفرمايند:" سيا ست متذكره متكي بر سه عا مل عمده ذ يل بود: 1 ـ عا مل داخلي. 2 ـ عا مل ا قتصا دي. 3 ـ عا مل بيروني. د ر مجموع ا ين عو ا مل د ر تعين سرنوشت ا قوا م با هم برا در ا فغا نستا ن نقش مهم و حيا تي د ا شته ا ست. ا لف : عا مل دا خلي ا ين پروژه كه ا بتدا ا هدا ف سيا سي ر ا تعقيب ميكرد، عبا رت ازتخريب نظا م قبيلو ي و تضعيف ا تحا د قومي بمنظور تحكيم و تسلط قد رت مركزي برمحلات بود. ولي بمرورخلا ف ا راده حكام زما ن با ا ميزش قوم نا قل با مردما ن بومي محل، اين امربا عث ا يجا د را بطه ها ي جد يد دوستي و خويشا وندي ها شده، سبب تغيرا ت مثبت د رغناي بخشيد ن به فرهنگ ملي ا فغان ها ميگردد. ب : حما يت و پشتبا ني قوي د ولت ا نگليس ا زين سيا ست منحيث عا مل بيروني كه منجربه ا عزا م سا كنا ن منا طق جنوب و شر ق كشور به محلا ت شما ل گرديد، غر ض جلوگيري ا ز پيشروي روسها به ا ينطرف ا مو د ر يا بود. ج : ا حتيا ج روزا فزون دولت به ا زديا د غله ، ا نكشا ف رو ا بط ما ركيتي و توسعه منا سبا ت د ا د و ستيد با كشور هاي خا رجي از يكسو و ابا دا ني و ا بيا ري ز مين هاي خشك ا ز جا نب ديگر طور مثا ل د شت ها لا مزروع كند ز و بغلا ن د ر زما ن بعدي بمنظور رفع ا حتيا جا ت مملكت, ا زجمله عوا مل ا قتصا دي بود كه ا دا مه ا ين سيا ست را زمينه سا زي ميكرد. و ضررا ين ا مرخلا ف نظريه محترم بغلا ني متوجه تما م مردم ا فغا نستا ن يكسا ن بوده ا ست . زيرا به ا ين تر تيب ا نگليس ها تو ا نستند تا مسير حملا ت سا كنا ن جنوبي و شرقي كشور را ا زخود بسوب ديگري متوجه سا خته, ا زا تحا د و همبستگي قو مي مردم كا سته كه بعدا با عث ا شو بها و جنگهاي قومي زيا دي درين منا طق و منا طق شما ل كشور ميگردد. وحتي به عقيده مور خين همين جنگ هاي قومي شرا يط را چنا ن با ر مي ا ورد كه عبد ا لرحمن خا ن وا دا ر ميشود تا به شرا يط ا نگليس ها تن د ر دا ده و معا هده د يورند را د ر سا ل 1893 ا مضا نما يد." - پروژهء ناقلين نه بخاطر تخريب نظام قبيلوی، بلکه بيشتر برای ارضای سران قبايل اجرا گرديد. هم عبدالرحمن و هم نادرخان و ظاهرشاه خواستند تا بدينوسيله( بخشش زمينهای ديگران به قبايل جنوب) ارضای خاطر سران قبايل جنوب را کسب کنند و شما درست ميفرمائيد که منظور ازان تحکيم قدرت مرکز (شاه) توسط عمال خود بر محلات بخصوص در مناطق شمال و غرب کشور بود. ولی اينکه ميگوئيد اين مسئله"سبب تغييرات مثبت در غنا بخشيدن فرهنگ ملی افغانها گرديد" يا گرديده است، بي پايه و غيرمستدل ميآيد. اولآ دانسته نميشود که منظور شما از فرهنگ ملی افغانها چيست؟ و اين پروژه(پروژهء ناقلين )چه تغييرات مثبتی را درين زمينه به بار آورده باشد؟ - اينکه شما ميگوئيد " حما يت و پشتبا ني قوي د ولت ا نگليس ا زين سيا ست منحيث عا مل بيروني كه منجربه اعزا م سا كنا ن منا طق جنوب و شر ق كشور به محلا ت شما ل گرديد، غر ض جلوگيري ا ز پيشروي روسها به اينطرف ا مو د ر يا بود." آيا با طرح چنين استدلالی شما مردم پشتون جنوب کشور، بخصوص ناقلين را منحيث عوامل انگليسها و مردمان شمال کشور را عوامل روسها معرفی نميکنيد؟ تا انگليسها توانسته باشند توسط ناقلين از نفوذ روسها در شمال کشور جلوگيری کنند. و باز اگر افغانستان کشور واحدی است و "ملت واحد" دارد، چه ضرورتی وجود دارد که حتی تا زمان ظاهر شاه مردمان جنوب به شمال انتقال داده شوند، تا سرحدات کشور را محافظت کنند. مگر مردم شمال جزئی ازين ملت نبودند و نميتوانستند از سرحدات کشور خود پاسبانی نمايند؟چرا به آنها در تحقق چنين امر(دفاع از سرحدات کشور) اعتماد نميشد؟ - اينکه شما استدلال داريد که " احتيا ج روزا فزون دولت به ازدياد غله، ا نكشا ف رو ابط ما ركيتي و توسعه منا سبات د ا د و ستيد با كشورهاي خا رجي از يكسو و ابا دا ني و ابياري زمين هاي خشك ا ز جا نب ديگر...." باعث ايجاد پروژء سياسی ناقلين شده باشد، در حقيقت شما از طرح درست، برداشت نادرست و موازی با سياستهای تفوق طلبانهء قومی ميکنيد. ازدياد غله و آبادانی زمينهای غيرقابل کشت همين امروز هم مطرح است و بايد يکی از اولوويتهای دولت باشد. ولی آيا چنين زمينهای خشک در جنوب و جنوب غرب کشور بخصوص در زابل، قندهار و هلمند وجود نداشته اند و ندارد؟ اگر منظور از آبادانی زمينهای خشک و لميزرع بود، چرا مردمان مناطق کوهستانی شمال کابل و شمال شرق کشور و هزاره جات که هميشه به کمبود زمين مواجه هستند به دشتهای خشک قندهار و هلمند انتقال داده نشدند تا آن مناطق را اباد کنند؟ باز آيا ناقلين جنوب کشور که اکثرآ پيشينهء مالداری و کوچی داشتند، در فن زراعت و کشت زمينهای خشک قندر، بغلان، فارياب، بلخ، جورجان و تخار ممارست وبلديت بيشتر و بهتر از مردمان بومی و دهقانکار شمال بخصوص ازبکها و تاجيک های متوطن ان مناطق داشتند و يا دارند؟ شما مسلمآ خوب ميدانيد که در پروژهء ناقلين نه تنها زمينهای بلا مالک به مردم جنوب کشور و حتی به ناقلين انتقال شده از آن طرف خط ديورند توزيع گرديد، بلکه زمينهای دارای مالکيت و قبالهء شرعی مردم محلی نيز به زور سرنيزهء ارگانهای محلی وقت غصب و به ناقلين توزيع گرديد و صاحبان اصلی آنها يا به مناطق کوهستانی در اطراف شهرها کوچ کردند ويا در همان زمينهای خود منحيث دهقان کارنده کار مالکين جديد به دهقانی مشغول شدند، اگر باور نداريد لطفآ يکبار اقلآ به مناطق اطراف خان آباد( للم خان آباد) سر بزنيد تا حقايق را از نزديک ببينيد. ميبينيد که اختلافات قومی در کشور ما نه تنها از ريشه های زبانی و فرهنگی بلکه قبل از همه از ريشه های اقتصادی و بخصوص از حق "مالکيت بر زمين" آب ميخورد.اينکه شما مي فرمائيد که " ضررا ين ا مرخلا ف نظريه محترم بغلاني متوجه تما م مردم افغانستا ن يكسا ن بوده است." خيلی هم حکم جانب دارانه و ظالمانه است. آيا مردمان هزارهء ارزگان که زمينهايشان غصب و به قبايل پشتون توزيع گرديده و مردمان ازبيک و تاجيک شمال که زمينهای شان غصب و به ناقلين توزيع گرديده است، ازين پروژه يکسان ضرر ديده اند؟ آيا کسی که مالکيت، خانه و کاشانهء خود را از دست داده ضرر ديده است و يا کسی که صاحب مالکيت و زمين خدا داد شده است؟ قضاوت را به خود شما ميگذارم. آنچه درين تفسير شما کاملآ درست است اينست که " به ا ين تر تيب ا نگليس ها تو ا نستند تا مسيرحملا ت سا كنان جنوبي و شرقي كشور را ا زخود بسوب ديگري متوجه سا خته, ا زا تحا د و همبستگي قو مي مردم كا سته كه بعدا با عث ا شو بها و جنگهاي قومي زيا دي درين منا طق و منا طق شما ل كشور" گرديد که خشن ترين شکل آن طی سه دههء اخير بخصوص در زمان طالبان بنمايش گذاشته شد. بنظر من حقيقت قضيه اين است که بعد از ختم حکومت شاه زمان حاکميت در خراسان قديم و افغانستان کنونی از بعد فرا قومی وملی آن که بيشتر بر بنياد منافع کلان دينی و منطقوی استوار بود، شکل خانوادگی، قبيلوی و قومی را بخود گرفت. از بيش از يکهزار سال بدينسو درين منطقه که افغانستان کنونی قلب آن است، سامانيها، بابريها، تيموريها، غوريها، صفاريها،غزنويها، شيبانيها، سلجوقيها و درانيها( تا ختم دورهء شاه زمان نواسهء احمد شاه بابای ابدالی) از اقوام تاجيک، مغول، ترک، ترکمن،ازبيک و پشتون، بر بنياد اعتقادات اسلامی و تمدن تاريخی خراسان زمين و فرهنگ و زبان فارسی- دری، بر ين منطقه حکومت کردند؛ بدون آنکه هيچ قومی از اقوام منطقه، اين شاهان را با قوم وبتار و فرهنگ و زبان خود بيگانه بشمارد. مشکل از آن زمانی بوجود مي آيد که کوشش صورت ميگيرد تا جای همه اين ارزشهای کلان تاريخی و بين القومی را به ارزشهای کوچک خانوادگی، قبيله يی و قومی يی قوم معين تعويض نمايند. از زمان شاه زمان به بعد صرف يک بار ديگر اين ارزشهای کلان ملی در زمان غازی امان الله مطرح ميگردد که تاريخ کشور شاهد کسب استقلال، پيشرفتها و همبستگی ملی همه مردم افغانستان در زمان آن شاه وطن دوست است. با بر سر قدرت آمدن خانوادهء نادرخان کشور يک بار ديگر درکام برتری جوئيها و تحميل ارزشهای کوچک خانوادگی، قبيله يی و قومی ميافتد و بصورت طبيعی از کاروان تمدن عقب ميماند که نتيجه اش همين کشور عقب ماندهء کنونی ما است که در جهان نمونهء عقب مانده تر از آن وجود ندارد. من معتقدم که عامل و بستر اصلی پدر کُشيها، برادر کور کردنها، با "بالشت کشتنها"، انقطابهای محلی و قومی و جنگ های داخلی و عقب ماندگي تاريخی کشور، نظام قّبيلوی و مؤلفه های آن يعنی طرز زندگی و فرهنگ قبيلوی است. تا زمانيکه افغانستان ازين مرحله نگذشته است، نه عدالت ملی و اجتماعی تحقق مي يابد و نه دموکراسی و حقوق بشر. اگر بِی غرضانه به تاريخ بيش از دو صد سال اخير کشور نگاه کنيم، ديده ميشود که درين مدت همين سرزمينی که در گذشته مهد تمدن بشری بوده است و بزرگ مردانی را چون: زردشت، بوعلی سينا، فارابی، خوارزمی، رودکی،مولانا جلال الدين محمد بلخی، فردوسی سيستانی، ناصرخسرو قباديانی، بهزاد، الغ بيگ، نوايی، بايزيد روشان، رحمن بابا و صدها دانشمند ديگر عرصه های علوم، نجوم، حکمت و فلسفه، ادبيات، فرهنگ و هنر را به جهان تقديم کرد، هيچ دستاوردی ندارد وهيچ شخصيت بزرگ علمی و فرهنگی در سطح جهانی ( اگر از سيد جمال بگذريم ، که انهم نسبيت اش به سادات ميرسد و زمينه های مطالعات و رشد شخصيت اش در یيرون از افغانستان مهيا گرديد) نپرورده است. آيا شما جناب بهين صاحب اين عقب ماندگی تاريخی را ناشی از بی استعدادی مردم کشور ميشماريد يا ناشی از حاکميت عقب ماندهء نظام قبيلوی؟ محترم بغلانی صاحب در رابطه به مسئلهء ناقلين مسايل زيرين را مطرح کرده اند: "1 - امتياز اقوام و قبايل جنوب کوچي و غيرکوچي(معافيت از پرداخت ماليه؛حق استفاده ی رايگان از جنگلات دولت ،پرداخت و معاش مستمری سران قبايل) لغو شود.و بايد همه امتياز گيرنده گان، سند تابعيت کشور را مثل ساير مردم افغانستان اخذ بدارند. 2- آنهای که سند تابعيت دريافت کرده و يا مي کنند بايد از مواشي و عوايد تجارت و ساير ملکيت های خود به دولت ماليه بپردازند. 3- اقوام و قبايل جنوب بايد تمام وجايب و مکلفيت های قانوني را در همه حالات بخصوص در مورد پاسداری کشور و نظام را مانند ديگر اتباع اجرا نمايند،تا حق رأی،حق انتخاب،حق تعليم و تحصيل و فعاليت سياسي شان مشروعيت لازم پيدا کند. 4- ايجاد واحد اداری با در نظرداشت ضرورت مبرم اداره دور از هرگونه ترفند سياسي که قبلاً مروج بود و انتخاب نماينده از چارچوب آن به " تناسب نفوس" متوازن با محلات شمال کشور صورت گيرد. 5- رهبری تمام ارگان های ولايات،محلات اعم از ملکي و نظامي از کادرهای محل که توسط مردم محل تعين و انتخاب مي گردد سپرده شود.در صورت نبود کادر در محل مي تواند اولتر از ولايت همجوار و بعداً از مرکز در صورت موافقه و انتخاب مردم تعين و استخدام گردد. 6- پروژه ی "ناقلين" که عمر بيشتر از صدسال دارد و نقشه ی تفرقه افگنانه ی استعمار و دولت های دست نشانده وقت بود،بايد ملغا قرار داده شود و در مواردی که ادعای غضب اراضي و املاک قانوني و تصرفي مردم بومي محل وجود داشته باشد حقوقاً تجديد نظر به نفع مالک حقيقي و يا ورثه ی آنها صورت گيرد.البته چنين اجرأت معني اخراج تازه اسکان شده ی محل را ندارد." حالا شما محترم بهين صاحب، لطف فزموده، بدون کُلی گوئيها، طور مشخص بفرمائيد که شما به کدام بند ازين گفته های آقای بغلانی مخالفيد؟ افغانستان منحيث "سرزمين استبداد" بخصوص طی صد سال اخير شاهد خشن ترين اشکال ستم گری ملی و مذهبی بخصوص عليه شعييان و هزاره های کشور بوده است، خاصتا در زمان عبدالرحمن خان ، نادرخان، هاشم خان، امين، حکومت اسلامی و طالبان . رژيمهای گونه گون، بشمول حکومت نامنهاد اسلامی و امارت اسلامی طالبان همه به قتل عام و تاراج اموال وخانواده های مردم غيور و بلند همت هزاره پرداختند. اگر ما روشنفکران واقعآ به عدالت اجتماعی، برادری و وحدت واقعی ملی همه اقوام کشور اعتقاد داريم، ايا زمان آن نرسيده است که همه روشنفکران غير شيعه و غير هزارهء کشور، بخصوص روشنفکران پشتون تبار و تاجيک تبار کشور، که اقوام مربوطهء ايشان در حاکميت بوده اند، برائت ذمه نمايند. کشتارها و قتل عام هائيرا که توسط حکام وقت برعليه برادران شيعه و هزارهء ما، از نام پشتونها و تاجيکهای کشور صورت گرفته است، صريحآ تقبيح کنند و از ايشان صادقانه معذرت بخواهيم. من به گفتهء اقای بغلانی که" در تمام حوادث و بدرفتاری های يادشده تنها محافل حاکمه گنهکار است که در برابر اقوام ديگر از خلق و مردم بي بضاعت و مظلوم پشتون در رابطه با اهداف سياسي خود سوء استفاده کرده اند"، موافقم و ميدانم که حاکميت اشرافيت قبايل، علاوه برآنکه رشد طبيعی ساير اقوام کشور را سد کرد، به قوم خود نيز اجازهء گسستن از نظام قبيلوی و رفتن بسوی پيشرفت و تمدن را نداد و در حقيقت بيشترين صدمه را بقوم خودی زده است. همين اکنون مناسبات قبيلوی تقريبآ از روی کرهء زمين رخت بسته است ولی در دوطرف خط ديورند با قوت خود باقيست و متآسفانه نتيجهء اين سياست آن شده است که از نقطه نظر سواد و انکشاف اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی قوم پشتون در مقايسه با اکثريت اقوام کشور و منطقه در سطح پايين تر رشد اجتماعی- فرهنگی قرار گيرد. دانشمندی درست گفته است :" ملتی که بر ديگران ستم روا ميدارد، خود نميتواند آزاد باشد". ولی جناب بغلانی صاحب نيز بايد توجه داشته باشند که نه عبدالرحمن خان، نه هاشم خان، نه امين و نه ملا عمر، هيچ يکی، مردم را شخصآ بدست خود قتل عام نکردند. انانيکه درين وحشيگريها آلهء دست شدند،نيز به درجات متفاوت مسئوليت دارند. ويا اينکه نبايد ميان درد ورنج و احساس آن دهقانيکه زمينش غصب مي گردد و آن دهقان ديگری که زمين تازه غصب شده به او بخشيده ميشود، علامت تساوی گذاشت. بحث مسئلهء ملی، بحث ظريفی است. راه حل آن نه به اين حاتم بخشی ها ميسر است، نه به آن عظمت طلبی ها و نه با تنگ نظريها و ايجاد نفرت قومی انچنانيکه برخی حلقات غير پشتون که اعتقاد به حل دموکراتيک مسئله ندارند ، تنفر قومی را دامن ميزنند. راه صواب آن خواهد بود تا مشکلات قومی و ملی کشور را با چشم باز ديد، کالبدشگافی کرد و با صراحت مطرح ساخت و چون طبيب حاذق راه علاج آنرا نيز پيش کش نمود. با خاک پاشيدن روی حقايق، حقايق از بين نميروند. اگر امروز همهء روشنفکران کشور يکصدا بگويند که در افغانستان هيج نوع ستم ملی، مذهبی و جنسی وجود نداشته و ندارد وهمه مردم کشور هميشه برادر وار و برابر زيسته اند، فقط ما خود را فريب داده ايم و بدين ترتيب عمر فاجعه را درازتر ساخته ايم، نه چيز ديگری. ولی اينرا نيز بايد متذکر شد که کالبد شکافی قضايا و پرابلمهای کشور نه بخاطر سوء نيت به اين يا آن قوم وحتی نه بخاطر محکوم کردن اين يا آن زمامدار يا خانواده، بلکه بخاطر درک حقايق و درس گرفتن از تاريخ است تا از وقوع همچو وقايع ناهنجار در آينده جلوگيری گردد. آنانيکه معتقد اند که "مليتهای محکوم" بايد از "مليت حاکم" انتقام تاريخی خود را باز پس گيرند؛ در حقيقت همان دايرهء شيطانی را دوباره دور ميزنند و به عدالت ملی و اجتماعی باور و اعتقاد ندارند، بلکه با تعويز مهره ها، ميخواهند خود جای ستمگران ديروزی را اشغال کنند. چنين فکر و اعتقادی از ريشه ناعادلانه و غيرانسانی است و نمي تواند مشکلات اجتماعی- قومی کشور را حل کند. 3- پنجده و مرو و ديورند: اين بخش بحث خود را آقای "بهين" با الفاظ فخر فروشانه و غير واقعبينانهء ذيل آغاز ميکنند:« با يد گفت جا ي مبا ها ت ا ست كه با لا خره شخصي (بغلا ني) د ر مورد " مرو" و " پنجده " سخن ميرا ند كه تا د يروز به ا سا س تعصب سا زما ني خود حرف زد ن در ا ين ا رتبا ط را " ا نتي سويتسم" ( ضد شوروي) و فا شيسم ميخوا ند ود يگرا ن را به ا يجا د فتنه ا نگيزي د ر زمينه مورد ملامت قرا ر ميدا د. معلو م نيست كه با د ا ز كدا م سو وزيده ا ست و كدا م انگيزه سبب تحريك نا مبرده در اين جهت ا ست، بهرصورت د فاع ا زحق ا فغا ن ها,حق مشروع تما م ا تباع كشورا ست. و ا ما ارزوست كه صداقت و حب وطند وستي در پيشكش سا ختن ا ين موضوعا ت د ر ميا ن با شد نه ملحوظا ت ديگري. » وبعدآ در مورد خط ديورند چنين ادامه داده:« ... ا ين خط منحوس استعماري كه ازقلب محلات پشتون نشين ميگذ رد نه تنها سبب جدا يي ا ين مليت بدو بخش و وا گذا ري قسمت ا عظم ا ز سرزمين پشتون نشين به انطرف سرحد گرديده بلكه ضربه محكم و كا ري ا ست بر پيكر ا قتصا دي كشور. زيرا با ترسيم ا ين خط افغانستان ا ز دستيا بي به را ه بحري محروم ما نده و كشو ري محا ط به خشكه ميگردد.» و در پايان به نقل از ديگران چنين نتيجه گيری ميکنند:« دكتور وا رث محمد وزير د ر كتا ب خود تحت عنوا ن " د ا فغا نستا ن برخليك ا و ختيح پشتا نه " مينوسد: " لويي د وپري ا فغا نستا ن شنا س معروف بملا حظه ا سنا د ا رشيفي سا ل هاي 1893 ــ 1947 وزا رت خا رجه ا نگليستا ن به ا ين نتيجه رسيده ا ست كه لند ن د ر ا ن زما ن خط ديورند را نه منحيث سرحد بلكي بحيث خط جدا يي منا طق حكمرا ني حكومت هند برتا نوي و ا مير ا فغا نستا ن بوجود ا ورد." ا ز ا ين مطلب چنين بر مي ا يد كه خط ديورند بعدا يعني در سا ل 1947 حين تقسيم هند برتا نوي بدو كشور هند و پاكستان حيثت سرحد را بخود گرفته ا ست. كنون اين امرضمن ا نكه سا بقه تا ريخي ا ين خط را خلا ف تبليغا ت رسمي دولت پاكستا ن مورد شك و ترديد قرا ر ميدهد ....» آقای محترم! بيائيد صريح و صادقانه باهم حرف بزنيم. شماچگونه حکم ميکنيد که بشير بغلانی ويا سازمان مربوطهء قبلی ايشان، سوويتيست بوده اند و حرف زدن در مورد مرو و پنجده را انتی سويتيزم يا فاشيزم می ناميده اند؟ يک خوانندهء نا آشنا به قضايای و سازمانهای سياسی افغانستان شايد فکر کند که شما با زحمت کشی فروان، مطالعات دقيق از لابلای اوراق تاريخ به کشف بزرگی در مورد موضع گيری يک سازمان سياسی کشور دست يافته ايد. در حاليکه سازمان مورد نظر شما، از جمله سازمانهای معاصر کشور است و هنوز هم گروپهای گونه گون آن کم يا بيش فعال اند،. بخصوص سازمان مورد نظر شما يعنی سازا. شما از روی کدام سند دست داشتهء تان چنين حکم قطعی ميکنيد که "محفل انتظار" يا بقول شما"سازمان ستم ملی" و يا حتی شاخه های انشعابی آن سوويتيست بوده اند؟ من در مورد اينکه "محفل انتظار" ويا دو شاخهء اساسی آن سازاو سفزا، در مورد پنجده، مرو وپشتونخوا با بهتر است بگويم خطوط سرحدی استعماری و تحميلی ديورند و پامير و مکمهان چه موضع گيری و سياستی داشته اند، متآسفانه چيزی نخوانده ام و نميدانم(شايد بهتر باشد فعالين آن دو سازمان در مورد روشنی اندازند) و طبعا قضاوت و حکم نيز نميکنم؛ ولی اينرا ميدانم که آن سازمانها هرگز سازمانهای سوويتيستی و به اصطلاح ترند شوروی نبوده اند. اين در حاليست که اولين حرکت مسلحانه بر ضد حکومت کوتای هفت ثور توسط سازمان سفزا در بدخشان و تخار در اواخر ماه اسد سال 1357 براه انداخته شد و بازهم اگر فرضيهء شما درست باشد و حقيتآچنين ميبود، چگونه ممکن بود که در زمان حکومت وابسطه به شوروی( زمان امين- ترکی) هزاران تن از اعضاء، کادرها و رهبران آن سازمان ها جوخه جوخه به اعدام گاه ها فرستاده شدند و لی کادرها و رهبران سازمانها و احزاب طرفدار شوروی همه زنده و سلامت از زندان پلچرخی بيرون آمدند. اينکه در زمان حکومت مرحوم دکتور نجيبالله، تغييرات در رهبری و سياستهای اتحادشوروی و اعلان مشی به اصطلاح"مصالحهء ملی" در قطار ده، دوازده سازمان ديگر سازا نيز با آن حاکميت پيوست، مسئلهء جداگانه ايست که بايد جداگانه و دقيق بررسی گردد که من متاسفانه درين مورد معلومات و ورود کافی و مستدل با اسناد ندارم. شايد لازم باشد شخص آقای بغلانی که عضو و از رهبران آن سازمان بوده اند، در مورد معلومات و جواب ارائه کنند. آيا ميدانيد که "فاشيزم" يک اصطلاح سياسی است و بکار برد آن در همچو موارد نادرست است؟ لطفا چنان فکر نفرمائيدکه من اراده داشته باشم تا از همه سياستها ، تفکرات و عملکردهای درست و نادرست سازا و سفزا به دفاع برخيزم. حرف من اينست که اگر شما در مورد سوء نيت و عقده نداريد، چگونه بخود حق ميدهيد که به سازمانهای هنوز هم زنده و فعال برچسپ هائيرا بزنيد که خود در مورد نه معلومات کافی داريد و نه اسناد مؤثق و لازم. در چنين حالتی نه ميتوان به صداقت سايرحرفهای شما نيزباور کرد. در مورد خط استعماری و منحوس ديورند، من با شما کاملآ موافق هستم که چون خنجری از قلب مناطق پشتون نشين گذشته است و قوم واحد و يکپارچهء پشتون ما را دو نيم کرده است. ولی آيا شما اين را نيز قبول داريد که خطوط استعماری و منحوس مکمهان و پامير نيز که در همان وقت (زمان وايسرا بودن مستر ديورند در هند بريتانوی و حکومت امير عبدالرحمن خان) کشيده شده اند و از قلب مردمان تاجيک، ازبيک و ترکمن ما گذشته اند. آيا ميدانيد که همين اکنون هم در تاجيکستان ولايتی بنام بدخشان و مناطقی بنام شغنان، روشان، درواز، مرغاب وجود دارند و هم در افغانستان. هکذا سيستان، زابل، کشک و غيره. يعنی اين تنها مناطق پشتون نشين کشور نيست که در نتيجهء توافقات استعماری ميان بريتانيای کبير و روسيهء تزاری و بعدآ روسيهء شوروی دونيم شده اند. مناطق تاجيک نشين و ازبيک وترکمن نشين کشور نيز عين سرنوشت را دارند. اساسآ جغرافيهء امروزی کشور ما منحيث منطقهء حايل در اثر توافقات ميان دو قدرت بزرگ استعماری آن زمان (روسيه و بريتانيا) بوجود آمده و يک جغرافيهء استعماری، اجباری و غير طبيعی است. اينکه برای من و تو از کودکی تدريس شده و در مکتب و مدرسه، کوچه و بازار در گوش ما خوانده شده است که"دا پشتونستان زمونژ"ولی هرگزگفته نشده که"دا مرو يا دا سيستان، داپنجده يا دا روشان زمونژ". اين گناه من و تو نيست، سياست حکام و حاميان خارجی شان بخصوص انگليس و روسيهء شوروی چنين بوده است. اينکه شما مثل سايرين استدلال داريد که خط ديورند ميان هند بريتانوی و افغانستان کشيده شده و پاکستن مخلوق بعد از آن است، لذا خط ديورند در وضع کنونی ميان پاکستان و افغانستان رسميت نميتواند داشته باشد؛ بايد اين را نيز بپذيريد که خط پامير نيز ميان افغانستان و روسيه( بعدآ شوروی) کشيده شده و کشورهای مستقل کنونی ترکمنستان، ازبيکستان و تاجيکستان مخلوقات بعد از فروپاشی شوروی اند؛ لذا خطوط مرزی ميان افغانستان با ترکمنستان، ازبيکستان و تاجيکستان نيز نبايد رسميت داشته باشند. اگر قرار باشد ما چنين فرضيه و سياستی را بپذيريم،آيا ما که همين اکنون خانهء خود را هم محافظت کرده نميتوانيم، با همه همسايگان خود تاسرحد ادعای ارضی و حتی جنگ مسلحانه مواجه نميشويم؟ آيا چنين کاری از توان ما ساخته است؟ من ميترسم که با چنين سياست مداخله گرانه و جنگ طلبانه همين سرزمين کنونی خود را نيزاز دست ندهيم. ورنه من نيز مثل شما آرزو دارم که افغانستانی به وسعت زمان سلطان محمود غزنوی و يا احمد خان ابدالی داشته باشيم. ولی به قول مشهور "با حلوا گفتن دهن شيرين نميشود". سياست تعقل و تدبير است نه ماجراجويی و احساسات. به نظر من چنين سياست مداخله گرانه و الحاق طلبانه برای افغانستان منفعتی در پی نخواهد داشت، صرف کشورهای همجوار ما را برعليه ما تحريک خواهد کرد تا در امور داخلی ما بيشتر مداخله کنند تا بد روزی يی کنونی ما بيشتر ادامه يابد. حتمآ شنيده ايد که مردم ما در فولکلور خود متلی دارند و ميگويند که:" خواجه را در دِه راه نميدهند، ولی اصرار دارد تا مرکب اش را در طويلهء ملک ببندند." محترم بشير بغلانی نوشتهء خود را با چنين کلمات صميمانه، دلسوزانه و صائبانه به پايان ميرسانند:" ... کنون بسيار روشنفکران ادعا دارند که به بلوغ فکری و سياسي رسيده از گذشته ها آموخته اند و عادت های مريضانه يي پيشين را ترک کرده اند و با درنظرداشت اوضاع در جهان و کشور،دربازنگری افکار ودگرگون سازی شخصيت خود صادقانه تلاش مي نمايند و از"بني آدم اعضای يکديگراند..."سخن مي رانند.اميدواريم که از اين فرايند، فراوان زعما و سروران نو رسيده و تازه نفس که ضرورت مطالبات زمان را درست درک کرده باشند؛ سربکشند. و حقايق تلخ تاريخي را دور از هرگونه حب و بغض بپذيرند و آنرا جدا از مريد و مرادسازی و دکانداری سياسي و تمايلات قوم گرايي بيان نمايند و به آينده نگاه کنند؛ دموکراسي؛عدالت اجتماعي؛ پايان نابرابری های ملي را با سخن های شفاف و شور انساني در جهت ايجاد رستاخيز فرهنگ ملي برای وحدت ملي و حاکميت ملي عرضه کنند؛ميتوانند،همه مصائب؛اندوه و عداوت را از مرکز توجه و ذهنيت ها خارج نمايند؛فاصله ها را وصل کنند؛ مليت ها و حلقات سياسي جدا از هم را در يک نهضت فراگير و يا جريان فراگروهي و فراقومي گره بزنند.چنين اشخاص طبيبان حازق، قهرمانان واقعي و چهره های تابناک امروز و تاريخ فردای کشور خواهند بود. به باور من موج خشم؛ تجاهل؛ بيگانه پرستي؛ دنباله روی کورکورانه؛ تقابل عقايد، رو به کاهش است. دير يا زود عقلانيت و فرهنگ سياسي برآن غلبه مي کند و فرزندان اگاه،آزاده و پاک نهاد وطن تمام انديشه های تنگ تبار گرايي، گروه بازی؛خودبزرگ بيني، قوم ستيزی و انتقام جويي را به گورستان تاريخ مي سپارند و به سوی هدف ايجاد محيط انساني صميمانه در کنارهم حرکت مي نمايند؛ نتيجه يي آن تصفيه ميراث های آلوده برای آينده گان خواهد بود." ولی از حرف آخر شما شما جناب بهين صاحب، بوی بی باوری، عقده و تعصب بالاست و در لابلای کلمات عام، مجهول و کينه توزانه چنين ميفرمائيد:"... شناختن و با زيا فتن هويت وا قعي وشخصيت اصيل اولين و فوري ترين مسا له اي ا ست كه به ا ن مواجهيم, ا نرا صرف ميتوا ن به ا سا ني ا ز ميا ن فرهنگ زنده و سنتهاي مترقي و سا زنده بيرون كشيد و د ر روا بط سا لمي مردمي و ا نسا ني با ا ن د ست يا فت, نه به وسيله متفرق سا ختن مردم و زنده ساختن كينه توزي هاي موهوم و با ستا ني." ميدانيد که همين چند کلمهء"کينه توزی های موهوم و باستانی" منحيث نتيجه گيری شما از ازتمام بحث، ارزش و قوت نوشتهء شما را تا سطح صفر پايين آورده است. چون شما همه استدلالهای خود را مبنی بر برادری و برابری اقوام افغانستان، تحت عنوان" کينه توزيهای موهوم و باستانی" رد ميفرمائيد. در سرزمينی که بقول شما کينهء باستانی وجود داشته باشد، برادری معنايی ندارد. من برعکس شما آقای بهين، به جناب بغلانی صاحب بخاطر اين نوشتهء تحليلی- تاريخی،بی تعصبانه و قسمآ صريح و مستدل شان و مقالهء ديگر کارشناسانه و حقوقی شان تحت عنوان"نيم نگاه با برخی از مواد قانون اساسی کنونی افغانستان" که بعد از چندين سال سکوت برای اولين بار در قبال مسايل حاد کنونی کشور، منحيث يک شخصيت مبارز و گيسو سپيد که تمام عمر خود رادر راه دفاع از داعيهء دموکراسی و عدالت ملی و اجتماعی با تحمل شلاق وزندانهای رژيمهای گونه گون در کشور گذشتانده اند، ابراز نظر مينمايند، تبريک ميگويم وبرای شان موفقيت بيشتر ميخواهم. اگر چندی که با برخی قضاوتها و برداشتهای شان موافق نيستم. اميدوارم ساير گيسو سپيدان و مبارزين نسل ديروزی کشور ازين عنعنهء خجسته پيروی کنند و( مانند اقايون بشير بغلانی، دستگير پنجشيری ، سلطانعلی کشتمند و فريد مزدک که طی مقالات و مصاحبه های اخير خود در مورد قضايای سياسی کنونی موجود کشور {البته کتب نشر شده تحت عناوين ظهور و زوال ح.د.خ.ا و ياد داشتهای سياسی و روی دادهای تاريخی را من درين جمع حساب نميکنم ، چون درين کتابها نويسندگان آنها کوشيده اند از مواضع شخصی، جناحی و حزبی خود به دفاع برخيزند تا نقد و بررسی واقعبينانهء کارنامه های گذشتهء جناحی و حزبی خويش} ابراز نظر نموده اند، البته درين جمع اقای مزدک جرئت نموده اند تا عملکردها و تفکرات گذشتهء حزبی شان را صريح تر انتقاد نمايند و در برخی موارد هم آقای پنجشيری.) نظريات و تجربيات، افتخارات و اشتباهات خود را صريحآ بيان دارند ، و حتی توقع ميرود تا گذشتهء خود و حزب مربوطهء خود را صادقانه نقد نمايند و اشتباهات را برجسته سازند، تا از يکسو برائت ذمه برای خودشان باشد و از جانبی هم چراغ راه برای نسل جوان امروز و فردای کشور. محترم بهين صاحب: وقتی آدم در موضع قضاوت مينشيند، اخلاقآ مکلفيت دارد تا منافع و عقده های شخصی، قومی، قبيلوی، سياسی،ايدئولوژيک، گروهی وميان گروهی ( شايد گروپ مربوطهء شما در نهضت ميهنی اختلافاتی با آقای بغلانی و ديگران داشته باشند، چون معلوم است که حتی همين مقالهء آقای بغلانی نيز در سايت مشعل که سايت رسمی نهضت ميهنی است، اقبال چاپ نيافت.) خود را بايد کنار بگذارد، در غير آن نميتواند قضاوت سالم کند. برای يک روشنفکر صاحب قلم و نظر چون شما شايد ضرور باشد، تا آنچه مينويسد، آگاهانه، دانسته و سنجيده بنويسد، نه در زير جو تبليغاتی روز. بزرگان و گذشتگان ما و شما چه خوش فرموده اند: درمحيط نکته دانان خود فروشی شرط نيست يـا سخن سنجـيـده گو ای مرد دانـا يا خموش راستی ميخواستم از شما بپرسم که اگر" يک تذکر غير دوستانه" به آدرس بغلانی ميداشتيد، در آنصورت چه مينوشتيد؟ با سلام ها و احترامات فايقه م.سلطانپور پــــــــــــــــــــــــــايــــــــــــــــــــــــــــــان 24 حمل سال 1384 آدرس ايميل نويسنده : msultanpoor@hotmail.com

هیچ نظری موجود نیست: